چاپ کردن این صفحه

اسلام و سياست

اسلام و سياست

براى درك سياست در اسلام ابتدا بايد مفاهيم دين ، اسلام و سياست را توضيح داد.

مفهوم دين

 

دين در لغت به معنای كيش ، وجدان ، قانون وحی و داوری ، آيين ، راه و روش ، اطاعت ، حساب ، ملّت و تـدبـير آمده است .(28) معنای اصطلاحی دين تعبّد و تديّن به يك مرام (دانَ بِاْلاسْلامِ ديـنـاً يـعـنـی تـَعـَبَّد وَ تـَدَيَّنَ بـِهِ) و يـا مـجـمـوعـه ای از اصول عقايد ، احكام و مقررات اخلاقی ، سياسی ، اجتماعی و اقتصادی می باشد.(29)

علامه طباطبايی در تعريف معنای اصطلاحی دين می نويسد:

ديـن عـقـايـد و دسـتورهای عملی و اخلاقی است كه پيغمبران از طرف خدا، برای راهنمايی و هدايت بشر آورده اند.(30)

وی در جای ديگر می نويسد؛

ديـن در عـرف قـرآن عبارت است از سنت اجتماعی كه در بين مجتمع داير است و سنت اجتماعی عبارت اسـت از ديـن حـق و فـطـری يعنی اسلام و يا دينی كه از دين حق و راه خدا منحرف شده و به كژی گراييده است .(31)

مفهوم اسلام

كـلمـه اسـلام از مـاده (سـِلْم ) و بـه مـعـنـای گـردن نهادن ، فرمان بردن ، فروگذاردن ، باز گذاشتن ، پذيرفتن دين ، پذيرفتن شريعت حضرت محمدبن عبداللّه (ص ) و نام دين آن حضرت در فرهنگهای فارسی و عربی آمده است .(32)

عـلامـه طباطبايی درباره مفهوم كلمه اسلام در ذيل آيه (رَبَنّا وَاِجْعَلْنا مُسْلِمينِ لَكَ وَ مِنْ ذُرِّيَتِنا اُمَّةً مُسْلِمَةً لَكَ)(33) می نويسد:

اصـولاًكـلمـه (اسـلام ) كـه از بـاب (افـعـال ) و كـلمـه (تـسـليـم ) كـه از بـاب (تفعيل ) كلمه (استسلام ) كه از باب (استفعال ) است هر سه يك معنا را می دهند و آن اين است كـه كـسـی يـا چيزی در برابر كس ديگر حالتی داشته باشد كه هرگز او را نافرمانی نكند واو را از خود دور نسازد و اين حالت ، اسلام ، تسليم و استسلام است .(34)

مـعـنـای اصـطـلاحی اسلام همان معنای اصطلاحی دين است و به مجموعه عقايد و دستورات عملی و اخـلاقـی اطـلاق مـی شـود كـه بـطـور صريح در قرآن و سنت بيان شده و يا از آنها استنباط می شود.

مفهوم سياست

واژه سـيـاسـت از ريـشـه (سـوسَ) و (سـاس ) گـرفـتـه شـده و بـه معنای تاءديب ، تربيت ، سرپرستی امور، حكم راندن بر رعيّت ، اداره كردن امور، رياست كردن ، عدالت ، داوری ، سزا، جزا و تنبيه آمده است .(35)

در اصـطـلاح بـه علم حكومت بر كشور، فن حكومت بر جوامع انسانی ، علم قدرت تصميم گيری درباره مسائل ناهمگون جامعه ، مطالعه و اعمال قدرت و نفوذ سياست گفته می شود.(36)

سياست در اقرب الموارد چنين تعريف شده است :

(اَلسِّيـاسـَةُ اِسـْتـِصـْلاحُ الْخـَلْقَ بـِاِرْشـادِهـِمْ اِلیَ الطَّريـقِ الْمـُنـْجـی فـی الْعـاجـِلِ وَ اْلا جِلِ)(37)

سياست عبارت از اصلاح خلق با ارشاد و هدايت آنان به راهی كه در دنيا و آخرت سبب نجاتشان می گردد.

سـيـاسـت در فرهنگ علوم سياسی ، بررسی كاركردهای حكومت يا دولت ، مديريت امور همگانی ، احزاب سياسی و تدابيری است كه حكومت به منظور اداره امور كشور اتخاذ می كند و اين تدابير شامل سياست داخلی و خارجی می باشد.(38)

امام خمينی (قدس سره ) در مورد سياست می فرمايد:

سـيـاسـت ايـن اسـت كه جامعه را هدايت كند و راه ببرد و تمام اين مصالح جامعه را مدّنظر بگيرد و اينها هدايت كند به آن چيزی كه صلاحشان است .(39)

سياست در اسلام

در اسـلام هـمـيشه جنبه های معنوی عمل ،بر ديگر جنبه ها غلبه دارد و در سياست اسلامی نيز روح مـعـنويت ، حاكم است . بر خلاف آنچه كه درجهان امروز وجود دارد و موضوع اصلی سياست ، حفظ قـدرت و يا اعمال قدرت برای دنيا داری است ، در اسلام قدرت جزئی از حوزه كار سياست بوده و هدف سياست ، هدايت بشر به سوی كمال و تعالی ، ايجاد نظم و عدالت و جلوگيری از ظلم و سـتـم اسـت . ايـن مـطـلب تـاآنـجـا اهـمـيـّت دارد كـه امـام عـلی (ع ) مـلاك سـيـاسـت را عدل دانسته ، می فرمايد:

(مِلاكُ السِّياسَةِ عَدْلٌ)(40)

ملاك سياست عدالت است .

واژه (سـيـاسـت ) و (سـيـاسـتـمـداری ) در مـنابع و متون اسلامی زياد به كار رفته و از ائمه مـعـصـومـيـن (ع ) بـه عـنـوان (سـيـاسـتـمـداران مـردم ) و (عـارف بـه مسائل سياسی )ياد شده است :

در زيارت جامعه كبيره چنين آمده است :

(اَلسَّلامُ عـَلَيـْكـُمْ يـا اَهـْلَ بـَيـْتِ النـُبـُوَّةِ وَ مـَوْضـِعِ الرِّسـالَةِ... وَ سـاسـَةَ الْعـِبـادِ وَ اَرْكـانـَ الْبِلادِ)(41)

درود بر شما ای خاندان نبوت و جايگاه رسالت ... و سياستمداران مردم و بزرگان بلاد.

از امام رضا(ع ) نقل شده است :

(اَلاِمامُ عالِمٌ لا يَجْهَلُ وَ راعٍ لا يَنْكَلُ ... عالِمٌ بِالْسِّياسَةِ، مَفْروُضُ الطّاعَةِ)(42)

امام عالمی است كه جهالت در او راه ندارد و سرپرستی است كه نمی ترسد... آگاه به سياست و واجب الاطاعه است .

حضرت علی (ع ) در زمينه ردّ سياست بر مبنای دروغ ، تزوير و نيرنگ می فرمايد:

(وَاللّهِ مـا مـُعـاوِيـَةُ بـِاَدْهی مِنّی ، وَ لكِنَّهُ يَغْدِرُ وَ يَفْجُرُ، وَ لَوْ لا كَراهِيَةُ اْلغَدْرِ لَكُنْتَ مِنْ اَدْهیَ النّاسِ)(43)

بـه خـدا سـوگـند، معاويه هرگز از من زيركتر و سياستمدارتر نيست . امّا او براساس فريب و فـسـاد عـمل می كند (و حيله گری و حقه بازی را در صحنه سياست جايز می شمارد) و اگر نبود زشتی غدر و حقه بازی البته كه من سياستمدارترين مردم می بودم .

همو در مورد (حسن سياست ) به عنوان عامل تربيت صحيح اجتماع می فرمايد:

(بـِالْعـَقْلِ اُسْتُخْرِجَ غَوْرُ الْحِكْمَةِ وَ بِاْلحِكْمَةِ اُسْتُخْرِجَ غَوْرُ الْعَقْلِ وَ بِحُسْنِ السِّياسَةِ يَكُونُ اْلاَدَبُالصّالِحُ)(44)

بـا عـقـل و خـرد، اصـول عـمـيـق حـكـمـت بـه دسـت مـی آيـد و بـاحـكـمـت ، عقل ژرف انديش مورد بهره برداری قرار می گيردو با حسن سياست تاءديب و تربيت نيكو انجام می گيرد.

انديشه جدايی دين از سياست

تـفـكـيـك ديـن از سـيـاسـت يـا(لائيـك گری ) ويا (سكولاريسم )اصطلاحی است كه در انديشه غـربـی دارای مـفـهـومـی خـاص اسـت . بـنـابـرايـن عـقـيـده ، مـسـائل دنـيـوی مـانـنـد سـيـاسـت ، اقـتـصـاد و مـعـيـشـت بـايـد از مسائل دينی و مذهبی مستقل باشد و مذهب كه عبادت و مراسم مخصوصی است ، امری شخصی بوده و نبايد درسياست مداخله كند.(45)

افراد به سبب داشتن فكر و شعور بر حسب ضرورت دارای عقيده هستند و بدون شك ، فعاليتهای اجتماعی خود را با توجه به نظرات و عقيده خود انجام می دهند و بر جامعه تاءثير می گذارند و از آن مـتـاءثـر مـی شـونـد. سـكـولاريـسـم نـيـز خـود نـوعـی عـقـيـده اسـت ، امـا عـقـيـده ای باطل .

برخلاف تصور اين انديشه ، مذهب مشتی حركات عبادی بی روح نيست و اين تعبير ناشی از عدم شناخت آنان از اديان راستين و نتيجه منفی عملكرد كليساست .

يكی از اصول اساسی (سكولاريسم ) اتكا به قوانين موضوعه بشری به جای شريعت الهی است ، اما همان طور كه در بحث قانگذاری خواهد آمد، منبع قانونگذاری بايد الهی باشد كه علاوه بر علم به مصالح و مفاسد واقعی ، از هر گونه خطا، نسيان و هوی و هوس نيز مبّراست .

اسـلام ، مـجـمـوعـه ای هـمـاهنگ و غير قابل تفكيك است و در تمام زمينه های حيات انسانی ونيازهای فردی و اجتماعی ،رهنمودهای هماهنگ با فطرت انسان ارائه داده است .

رابطه دين و سياست ، رابطه ای موازی ، آن طور كه در غرب يا توسط غربزده گان مطرح می شـود، نـيـسـت بلكه دين شامل دين و دنيای تمام نهادهای اجتماعی ، اقتصادی ، سياسی و فرهنگی است و سخن معروف شهيد مدرس كه گفته است (سياست ما عين ديانت و ديانت ما عين سياست ماست ) تاييد كننده اين يگانگی است .

انـديشه جدايی دين از سياست از القائات استعمارگران در كشورهای اسلامی است . استعمار كه اسـلام را بـزرگـتـريـن مـانـع و سـدّ راه چـپـاول خـود ديـده ، در مـقـابـله بـا آن بـه دو طـريـق عمل كرده است :

1 ـ حذف دين از متن زندگی مردم و رواج بی دينی و الحاد.

2 ـ تهی كردن دين از محتوا و جنبه تشريفاتی و فرعی دادن به آن .

استعمار در صورتی كه موفق به حذف دين نشود يا حذف آن را به صلاح خود نداند به طريق دوم عمل می كند.

بـا نـگاهی به سيره و آثار فقهای اسلام ، در می يابيم كه آنان هيچگاه سياست را از ديانت جدا نـدانـسـتـه انـد. (شـهـداء الفـضـيـله ) نـام كـتـابـی اسـت كـه عـلامـه امـيـنـی در شـرح حـال و آثـار دانشمندان شيعه نوشته است كه در دفاع از حقوق سياسی اجتماعی مردم و مبارزه با ظلم وجور به شهادت رسيده اند.

تاريخ معاصر ايران كه مبارزات بسياری را به رهبری هبران دينی گواه بوده ، مصداقی بارز براين مطلب است .

بيش از 80 درصد آثار فقها مربوط به سياست و اجتماع است .

تـفـكـّر جـدايـی ديـن از سـيـاسـت كـه مـنـشـاء خـارجـی دارد اغـلب بـه وسـيـله عوامل داخلی مانند حكام و سلاطين جور، عافيت طلبان ضعيف الاعتقاد، مقدس نمايان متحجر و احزاب و گروهای غربزده و الحادی ترويج شده است .

این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)