در صدر اسلام، پس از آن كه مسلمانان از خلافت ديگران سرخورده شدند چارهای جز اين نديدند كه دست نياز به سوی اميرالمؤمنين(عليه السلام) دراز كنند و از ايشان بخواهند كه امر حكومت وخلافت را عهده دار شوند. در اين مورد برای بسياری از جوانان و نوجوانان اين سؤال مطرح میشود كه چرا اميرالمؤمنين(عليه السلام) بلافاصله و از همان آغاز خلافتشان با گروههای مختلف به مبارزه برخاستند؟ اصولا انگيزه آن حضرت از جنگهای مختلف دوران خلافتشان چه بود؟
صرف نظر از ويژگیهايی كه درباره عصمت ائمه(عليهم السلام) قايل هستيم و معتقديم كه هر آنچه انجام داده اند، از طرف خدا و وظيفه آنها بوده؛ وقتی به عنوان يك ناظر بی طرف سير حوادث را در زمان حكومت اميرالمؤمنين(عليه السلام) بررسی میكنيم، از خود میپرسيم آيا بهتر نبود كه آن حضرت با مخالفان خود به نحوی كنار میآمدند تا جنگهايی كه تقريباً تمام دوران حكومت اميرالمؤمنين(عليه السلام) را فرا گرفت به راه نمیافتاد؟ اگر آن جنگها نبود، آن همه مسلمان كشته نمیشد، آن همه اموال بيهوده از بين نمیرفت، آن همه فرزندان، يتيم و اين همه زنها بی شوهر نمیشدند و آن همه ضررهای اقتصادی به مردم و جامعه تحميل نمیشد. چرا اميرالمؤمنين(عليه السلام) با وجود همه اين مسايل جنگ را انتخاب كرد؟
همانگونه كه امروزه بعضی میگويند، در آن زمان نيز گروهی میگفتند، علی(عليه السلام) آدم خوبی است اما سياست بلد نيست و نمیداند چگونه بايد كشورداری كند! حضرت علی(عليه السلام) گاهی دردمندانه از اين قضاوتهای سطحی و غيرمنصفانه شكايت میكرد و به آنها پاسخ میداد، كه برخی از آنها در نهج البلاغه آمده است.
اهميت اين بحث از آن جهت است كه میتوانيم با توجه به حوادث آن برهه تاريخی و فرمايشات مولا اميرالمؤمنين(عليه السلام) و سيره عملی و رفتار ايشان نسبت به آن حوادث، دوای درد روزگار خودمان را پيدا كنيم؛ يعنی ببينيم اگر اميرالمؤمنين(عليه السلام) در اين زمان بود چگونه رفتار میكرد. اين چيزی است كه ما به عنوان شيعه حضرت علی(عليه السلام) و كسی كه میخواهد پيرو راه آن بزرگوار باشد، بايد بر اساس منطق روز بفهميم و به كار ببنديم.
پس از كشته شدن خليفه سوم، مردم به اصرار از حضرت علی(عليه السلام) خواستند كه امر خلافت را بر عهده گيرد. بنا به فرمايش خود اميرالمؤمنين(عليه السلام) در نهج البلاغه، مردم آن چنان به خانه آن حضرت هجوم آوردند كه نزديك بود امام حسن و امام حسين(عليهما السلام) زير دست و پا له شوند. از جمله اين افراد، يكی هم «طلحه» بود. طلحه خود مدعی خلافت بود و سالها پی فرصتی بود تا نوبت به او برسد. او از كسانی بود كه مردم را برای كشتن عثمان تحريك میكرد و تصورش اين بود كه اگر عثمان كشته شود مردم با او بيعت خواهند كرد. پس از كشته شدن عثمان و با اوضاعی كه پيش آمد، برخلاف تصور اولی، طلحه ديد كه زمينه به هيچ وجه برای خلاقت او مساعد نيست. از اين رو طلحه مصلحت را در صبر كردن و بيعت با حضرت علی(عليه السلام) ديد. نقل شده اولين كسی كه بعد از كشته شدن عثمان با اميرالمؤمنين(عليه السلام) بيعت كرد طلحه بود.
پس از بيعت طلحه و افرادی نظير او، ساير اصحاب پيامبر(صلی الله عليه وآله) ، و شخصيتهای مهمی كه سابقهای در اسلام داشتند، و پيرمردها و حافظان قرآن و ديگران نيز همه بيعت كردند.
اكنون سؤال اين است كه در اين شرايط آيا بهتر نبود حضرت علی(عليه السلام) فرصت را مغتنم شمرده و برای دل جويی از اين افراد مقداری به حرفها و پيشنهادهای آنان توجه كند و به خواسته هايشان اهميت دهد؟ مگر طلحه و زبير از حضرت علی(عليه السلام) چه میخواستند؟ يك درخواست آنها اين بود كه سهمشان را از بيت المال به همان ميزانی قرار دهد كه عمر قرار داده بود و در زمان عثمان نيز ادامه داشت1. اين كه چيز مهمی نبود! كسی كه میخواهد حكومت كند به اين اندازه بايد انعطاف داشته باشد! آيا بهتر نبود اميرالمؤمنين(عليه السلام) اين درخواست را قبول میكرد و سهم آنها را از بيت المال بيشتر از ديگران قرار میداد و در عوض از بروز جنگ و خون ريزی جلوگيری میكرد؟ دست كم آن حضرت میتوانست ابتدا پيشنهاد آنها را به ظاهر قبول كند، ولی در عمل، با آوردن بهانههايی از اجرای آن طفره برود و در اين بين سعی كند راهی برای برون رفت از اين معضل پيدا كند.
دومين خواستهای كه طلحه و زبير مطرح كردند درخواست پست و مقام بود. زبير خواستار حكومت عراق بود و طلحه حكومت يمن را میخواست. در مورد اين خواسته نيز ممكن است به ذهن بيايد برای اين دو پست چه كسی بهتر از زبير و طلحه بود؟ زبير پسر عمه پيغمبر(صلی الله عليه وآله) و علی(عليه السلام) بود و سوابق درخشانی در جنگها و مجاهدتها داشت. از اين رو مناسب بود حضرت علی(عليه السلام) حكومت عراق را به زبير واگذار میكرد و اگر تخلفی از او صادر میشد آن گاه وی را مؤاخذه مینمود. طلحه نيز حكومت يمن را از آن جهت میخواست كه يكی از بستگانش در آن جا از طرف عثمان عامل بود و ثروتی هنگفت به هم زده بود (كه با همين ثروتش هزينه جنگ جمل را نيز تأمين كرد). اگر حضرت علی(عليه السلام) اين حكومت را هم به طلحه میداد چه میشد؟ نهايت اين بود كه طلحه میرفت و با تصرف نامشروع در بيت المال، مقداری مال حرام جمع میكرد؛ اما بهتر از اين بود كه اين همه خونهای مردم ريخته شود!
از اين رو بر اساس اين تحليل، سياست اقتضا میكرد كه اميرالمؤمنين(عليه السلام) ابتدا با طلحه و زبير مماشات كند. هم چنين اقتضای عقل سياسی اين بود كه حضرت تا مستحكم شدن پايههای حكومت فرد به معاويه اجازه دهد تا در گوشهای دور از مركز اسلام ـ در شام و سرحدّات روم ـ حكومت كند. برای مقابله با معاويه، حضرت میبايست تا تحكيم پايههای خلافت خود و فراهم آوردن سپاه و امكانات كافی صبر میكرد. پس از آن میتوانست به سراغ معاويه برود و به راحتی او را از سر راه بردارد.
اينها مسايلی بود كه در همان زمان نيز كسانی به اميرالمؤمنين(عليه السلام) گوشزد میكردند و اصرار داشتند كه حضرت در روش و سياست خود تجديدنظر كند.
حضرت در پاسخ، ضمن رد چنين پيشنهادها و راه كارهايی میفرمودند: فكر نكنيد اين مسايل را نمیدانم يا هوش معاويه و سياست او بهتر از من است و راه و رسم كشورداری را بهتر از من میداند. من درباره اين مسايل بسيار فكر كردم و پس از بررسی و تأمل فراوان در مورد آنها به اين نتيجه قطعی رسيدم كه منحصراً دو راه در پيش رو دارم: يكی جنگيدن با اينان و ديگری كفر؛ راه سومی وجود ندارد:
فَما وَجَدْتُنی يَسَعُنی اِلّا قِتالُهُمْ أَوِ الْجُحُودُ بِما جَاء بِهِ مُحَمَّدٌ(صلی الله عليه وآله) فَكانَتْ مُعالَجَةُ الْقِتالِ اَهْوَنُ عَلَیَّ مِنْ مُعالَجَةِ الْعِقابِ؛2 پس خودم را در وسعتی بيش از اين نيافتم مگر اين كه با ايشان پيكار كنم، يا آنچه را محمد(صلی الله عليه وآله) آورده، انكار نمايم. پس من راه پيكار را بر خود آسان تر ديدم تا راه عذاب الهی.
با اين همه، امروزه با ترويج تفكرات دموكرات مآبانه و ترويج شعار احترام به افكار عمومی و آرای مردم، اين سؤال در ذهن جوانان ما تقويت میشود كه به راستی چرا اميرالمؤمنين(عليه السلام) به جای حل مسايل از راههای مسالمت آميز و دموكراتيك، راه جنگ و خشونت را انتخاب كرد؟! برای بررسی اين موضوع، در اين جا پس از تحليلی اجمالی، قسمتهايی از فرمايشات اميرالمؤمنين(عليه السلام) را مرور میكنيم.
هدف علی(عليه السلام) ، ارائه الگويی عملی و كامل از حكومت اسلامی
پس از رحلت پيامبر اسلام(صلی الله عليه وآله) و قبل از خلافت حضرت علی(عليه السلام) به ترتيب، ابوبكر و عمر و عثمان در مسند خلافت قرار گرفتند. ابوبكر مستقيماً با بيعت مردم به اين مقام رسيد، عمر با نصب ابوبكر خليفه شد، و عثمان نيز از طريق شورايی شش نفره و با ساز و كاری خاص، برای خلافت انتخاب گرديد. اما هيچ يك از اين حكومتهای سه گانه نتوانستند الگويی واقعی از يك حكومت اسلامی ارائه دهند. اميرالمؤمنين(عليه السلام) از طريق علم خدادادی و مطالبی كه پيغمبر اكرم(صلی الله عليه وآله) به او فرموده بود، میدانست كه پس از خودش نيز حكومت اسلامی ديگری به دست يك امام معصوم(عليه السلام) تحقق نخواهد يافت. تاريخ نيز گواه است كه پس از آن حضرت، ابتدا داستان امام حسن(عليه السلام) و جنگ ايشان با معاويه و در نهايت مسأله صلح و خانه نشين شدن امام حسن(عليه السلام) پيش آمد و سپس نيز شهادت امام حسين(عليه السلام) و ساير ائمه(عليهم السلام) اتفاق افتاد و هيچ يك از آن بزرگواران موفق به تشكيل حكومت نشدند. از اين رو حكومت اسلامی تنها در برههای كوتاه از زمان، به دست اميرالمؤمنين(عليه السلام) تحقق پيدا كرد و آن حضرت توانست با زحمتهای فراوان، الگويی از حكومت اسلامی واقعی را در عمل پياده كند و نشان دهد كه رئيس و كارگزاران چنين حكومتی چگونه بايد رفتار كنند. گرچه طرح و مشخصات كلی اين حكومت در بيانات پيغمبر اكرم(صلی الله عليه وآله) و ائمه اطهار(عليهم السلام)
آمده، اما نياز بود نمونهای عملی از آن نيز نشان داده شود؛ زيرا اگر هيچ مصداقی پيدا نمیكرد، اين فكر در اذهان تقويت میشد كه حكومت اسلامی امری صرفاً آرمانی و ايده آلی ذهنی است كه هيچ گاه قابل تحقق نيست؛ دليل آرمانی بودن آن هم اين است كه چنين حكومتی هرگز تحقق نيافته است. بنابراين برای آن كه ثابت شود چنين حكومتی امكان تحقق دارد، بايد در برههای از زمان عملا پياده میشد؛ و تنها فرصتی كه امكان داشت نمونهای از حكومت اسلامی، به دست يك امام معصوم(عليه السلام) در عالم نشان داده شود، دوران حكومت اميرالمؤمنين(عليه السلام) بود.
البته اين مسأله فقط اعتقاد شيعه است و ساير مسلمانان چنين اعتقادی ندارند. از نظر آنان همه حكومتهای صدر اسلام از نوع حكومت اسلامی بوده است. حتی بسياری از علمای اهل سنّت، در بحث حكومت تصريح كردهاند كه اگر كسی عليه حكومت حق اسلامی قيام كند، جنگ با او واجب است، و كشتنش نه تنها جايز بلكه واجب است؛ اما اگر شخص قيام كننده پيروز و مسلط شد و حاكم را كشت و خودش به جای او نشست، اطاعت از او بر همه واجب میشود!3 در هر صورت، ما فعلا قصد نقد و بررسی آرای مختلف در اين زمينه را نداريم، بلكه میخواهيم بر اساس مذهبی كه صحيح دانسته و آن را پذيرفته ايم مشی كنيم.
به اعتقاد ما نمونه يك حكومت اسلامی واقعی كه در رأس آن فردی باشد كه رفتارش حجيت داشته و بتواند الگوی ديگران قرار گيرد، تنها در حكومت حضرت علی(عليه السلام) يافت میشود. البته درست است كه اميرالمؤمنين(عليه السلام) هر كاری كه انجام میداد به امر خدا و بر اساس كتابی بود كه خدای متعال برای آن حضرت قرار داده بود،4 اما همه اين برنامهها ملاك و مبنا داشت و هيچ كدام گزافی نبود.
برنامهای كه برای حضرت علی(عليه السلام) تعيين شده بود اين بود كه بايد الگوی حكومت اسلامی را ارائه دهد. اكنون طلحه و زبير آمدهاند و حكومت عراق و يمن را میخواهند. اگر اميرالمؤمنين(عليه السلام) از روی مماشات و مصلحت گرايی و به اصطلاح از روی سياست، اين درخواست را قبول میكرد و آنها مدتی در آن جا برطبق هواهای نفسانی خود به حكم رانی مشغول میشدند، نمونه حكومت اسلامی در عراق و يمن تحقق پيدا نمیكرد. وقتی به دست ابوبكر و عمر تحقق پيدا نكرد، به طريق اولی به دست طلحه و زبير تحقق پيدا نمیكرد؛ چون طلحه و زبير ثابت كرده بودند چقدر دنيا زده هستند. ابوبكر و عمر دست كم در ظاهر بسياری از مسايل را رعايت میكردند. البته شرايط هم طوری بود كه بايد بسيار زاهدانه زندگی میكردند و نمیتوانستند ريختوپاش، سوءاستفاده و اسراف و تبذير داشته باشند. اما طلحه و زبير اين گونه نبودند؛ مثلا زبير به هنگام مرگش، هزار برده و كنيز و ثروتهای فراوان ديگر داشت. مردم چنين شخصی را به عنوان تارك دنيا و كسی كه توجهی به زخارف دنيا نداشته باشد، نمیشناختند. با اين حساب اگر اميرالمؤمنين(عليه السلام) افرادی با چنين زندگی و روحياتی را در حكومت خود به كار میگرفت، آيا مردم میتوانستند نمونه حكومت اسلامی را در حكومت علی(عليه السلام) پيدا كنند؟!
عنصر «مصلحت» در حكومت اميرالمؤمنين(عليه السلام)
به راستی اگر حضرت علی(عليه السلام) به همراه طلحه، زبير و معاويه شورايی تشكيل میدادند و حكومت را بين خودشان تقسيم میكردند، گل میگفتند و گل میشنيدند و با صلح و سازش به روی هم لبخند میزدند؛ من و شما امروز درباره آن حضرت چه قضاوتی میكرديم؟! آيا بين حكومت آن حضرت و حكومتهای قبل و بعد از ايشان تفاوتی قايل میشديم؟
اميرالمؤمنين(عليه السلام) میبايد ورای همه مصالح، مصلحتی فراتر را ملاحظه كند، و آن ارائه يك الگوی راستين از حكومت اسلامی بود. هيچ مصلحت ديگری در مقايسه با اين مصلحت رجحان نداشت. اراده خداوند اين بود كه با حكومت آن حضرت به مردم نشان دهد كه امكان پياده شدن و اجرای حكومت اسلامی، به معنای واقعی آن، وجود دارد. تا زمان ظهور امام عصر(عليه السلام) ـ كه معلوم نيست چقدر طول خواهد كشيد ـ حكومت اميرالمومنين(عليه السلام) حجتی است بر ما كه حكومت راستين اسلامی، صرفاً يك ايده آل ذهنی نيست و عملا قابل تحقق است. اگر حكومت آن حضرت نبود خداوند چنين حجتی بر مردم نداشت. از اين رو در چنين حكومتی به هيچ وجه، سازش كاری و مصلحت گرايی قابل توجيه نبود و بايستی شكل كاملا صحيح حكومت اسلامی پياده و اجرا میگرديد.
به همين دليل اميرالمؤمنين(عليه السلام) از همان ابتدا خيلی محكم فرمودند: تنها بر اساس تكليف و وظيفه و همانگونه كه پيغمبر(صلی الله عليه وآله) رفتار میكرد، عمل میكنم. اكنون برای اثبات اين مدعا شواهدی را از كلمات خود اميرالمؤمنين(عليه السلام) ذكر میكنيم.
پيش بينی پيامبر(صلی الله عليه وآله) در مورد جنگ اميرالمؤمنين(عليه السلام) با فتنه گران
ابن ابی الحديد در شرح نهج البلاغه از اميرالمؤمنين(عليه السلام) نقل میكند كه پيغمبر اكرم(صلی الله عليه وآله) خطاب به آن حضرت فرمودند:
اِنَّ اللّهَ قَدْ كَتَبَ عَلَيْكَ جِهادَ الْمَفْتُونينَ كَما كَتَبَ عَلَیَّ جِهادَ الْمُشرِكينَ قالَ فَقُلْتُ يا رَسُولَ اللّهِ ما هذِهِ الْفِتْنَةُ الَّتی كُتِبَ عَلَیَّ فيِهَا الْجِهادُ قالَ قَومٌ يَشهَدونَ اَن لا اِلهِ اِلاَّ اللّهُ وَ اَنّی رَسُولُ اللّهِ وَ هُمْ مُخالِفُونَ لِلسُّنَةِ فَقُلْتُ يا رَسُولَ اللّهِ فَعَلامَ اُقاتِلُهُمْ وَ هُمْ يَشهَدُونَ كما اَشهَدُ قالَ عَلَی الاِْحداثِ فیِ الدّينِ وَ مُخالَفَةِ الاَمرِ.5
پيغمبر(صلی الله عليه وآله) به اميرالمؤمنين(عليه السلام) فرمودند: خدا بر من جهاد با مشركان را و بر تو جهاد با فتنه زدگان را واجب كرد. همانطور كه من مأمور بودم با مشركان بجنگم، بعد از من روزگاری بيايد كه تو بايد با كسانی كه فتنه زده شده اند، جهاد كنی. اميرالمؤمنين(عليه السلام) سؤال كردند اين فتنهای كه میفرماييد كسانی فتنه زده میشوند و من بايد با آنها بجنگم، چه فتنهای است؟ پيامبر(صلی الله عليه وآله) فرمودند: آن فتنه زدگان كسانی هستند كه شهادتين را بر زبان دارند؛ يعنی میگويند ما خدای يگانه را قبول داريم، رسالت پيغمبر(صلی الله عليه وآله) را قبول داريم و مسلمانيم. آنان احكام ظاهری اسلام را عمل میكنند، اما با سنّت من مخالفند و به رفتار من اقتدا نمیكنند؛ تو بايد با آنان جنگ كنی. عرض كردم، يا رسول الله وقتی آنها مسلمان هستند و شهادت به توحيد و نبوت میدهند به چه دليل بايد با آنها بجنگم؟ چطور با مسلمانی كه نماز میخواند و روزه میگيرد، بجنگم؟! پيامبر(صلی الله عليه وآله) فرمودند: آنچه باعث میشود كه تو با آنان بجنگی يكی اين است كه آنها در دين بدعت میگذارند، و ديگر اين كه با تو مخالفت میكنند؛ و مخالفت با تو، به عنوان امام و خليفه بر حقی كه حقانيت و خلافتش ثابت گرديده و پذيرفته شده است، خروج بر امام حق است، كه بايد با آن مقابله كرد.
از اين رو پيامبر اكرم(صلی الله عليه وآله) اين مسأله را كه اميرالمؤمنين(عليه السلام) روزگاری میبايد با گروههايی از مسلمانان بدعت گذار بجنگد، از قبل به آن حضرت خبر داده بود و آمادگی روحی لازم را در حضرت علی(عليه السلام) ايجاد كرده بود تا برای چنين روزی آماده باشد.
اميرالمؤمنين(عليه السلام) خود در نهج البلاغه درباره ظهور بدعتها در دين میفرمايد:
وَ اِنَّ الْمُبْتَدَعاتِ المُشَبَّهاتِ هُنَّ الْمُهلِكاتُ اِلاّ ما حَفِظَ اللّهُ مِنْها؛ بدعتها و امور شبهه ناك، و چيزهايی كه جزو دين نيست ولی با توجيهاتی به نام دين به مردم ارائه میشود، باعث هلاكت مردم میگردد، مگر اين كه خدا منّت بگذارد و از مفاسد آن جلوگيری كند و مانع نابود شدن جامعه شود.
وَ اِنَّ فی سُلطانِ اللّهِ عِصْمَةً لاَِمْرِكُمْ؛ حكومت و قدرت الهی كه در اختيار من قرار گرفته، موجب میشود كه شما بيمه شويد و كارتان به سامان برسد، مبتلا به شبهات نشده و هلاك نشويد.فَاعْطُوهُ طاعَتَكُمْ غَيْرَ مُلَوَّمَة وَ لا مُسْتَكْرَه بِها؛ حال كه حكومت من عامل نجات شما از هلاكت است، از روی اختيار، و نه اكراه و جبر، با حكومت من همكاری كنيد و تصميم بگيريد آن را از دل و جان بپذيريد تا هم در دنيا عزتتان محفوظ بماند و هم در آخرت به نجات و سعادت برسيد. سپس میفرمايد، يا اين كار را انجام میدهيد و خود را با طوع و رغبت با حكومت حق همراه میكنيد، يا اين كه خدا اين قدرت را از شما خواهد گرفت: وَ اللّهِ لَتَفعَلَنَّ اَوْ لَيَنْقُلَنَّ اللّهُ عَنْكُمْ سُلطانَ الاِسلامِ ثُمَّ لا يَنْقُلُهُ إِلَيْكُمْ اَبَداً حَتّی يَأْرِزَ الاَْمْرُ اِلی غَيْرِكُمْ؛6 اگر با حكومت حق همراهی نكنيد، خدا سلطنت اسلامی و حكومت اسلامی را از چنگ شما در خواهد آورد و به دست ديگران خواهد داد.
آری، اميرالمؤمنين(عليه السلام) تنها راهی را كه باعث میشود قدرت و عزت جامعه اسلامی محفوظ بماند اين میداند كه مردم از حكومت الهی پيروی كرده و از دستورات خدا اطاعت و احكام او را اجرا كنند. حضرت قسم ياد میكند كه اگر به دنبال بدعتها و نوآوریهای خودساخته رفته و با توجيهات و بهانههايی نظير اين كه زمان چنين اقتضا میكند و دنيا از ما نمیپذيرد، از اجرای احكام خداوند شانه خالی كنيد، بدانيد كه اين قدرت و شوكت از شما سلب خواهد شد.
تفاوت جنگهای پيامبر(صلی الله عليه وآله) با جنگهای زمان حكومت علی(عليه السلام)
اميرالمؤمنين(عليه السلام) در نهج البلاغه در توصيف جنگهای زمان پيامبر(صلی الله عليه وآله) میفرمايد:
فَلَقَدْ كُنّا مَعَ رَسُولِ اللّه(صلی الله عليه وآله) وَ اِنَّ الْقَتْلَ لَيَدُورُ عَلَی الآباءِ وَ الأَبْناءِ وَ الإِخْوانِ وَ الْقَراباتِ فَما نَزْدادُ عَلی كُلِّ مُصيبَة وَ شِدَّة اِلاّ ايمانَاً وَ مُضِيّاً عَلَی الْحَقِّ وَ تَسْليماً لِلأَمْرِ وَ صَبْراً عَلی مَضَضِ الْجِراحِ؛7 در زمان پيغمبر اكرم(صلی الله عليه وآله) شرايطی پيش میآمد كه ما بايد با پدران، فرزندان، برادران و ساير خويشانمان بجنگيم و راهی نمیماند جز اين كه به كشتن آنها اقدام كنيم. آری، در جنگهای صدر اسلام بسيار میشد كه كار به آن جا میكشيد كه پدر و پسر مقابل هم قرار میگرفتند و يكی بايد ديگری را میكشت. حضرت میفرمايد، اين مصيبتها و امتحانهای سخت موجب نمیشد كه ما دست از ايمانمان برداشته و در راه و روشمان سست شده و از جنگ فرار كنيم، بلكه اين مسايل بر ايمان، پايداری و مقاومت ما میافزود.
ليكن با اين همه، خصوصيت جنگهای زمان پيغمبر(صلی الله عليه وآله) اين بود كه جبهه حق و باطل كاملا روشن بود و يك طرف ايمان و طرف ديگر كفر قرار داشت. در يك طرف مسلمانها و پيامبر(صلی الله عليه وآله) و طرف ديگر كفار و مشركان بودند. از اين رو اگر كسی اسلام را پذيرفته بود كاملا برايش روشن بود كه بايد برای جنگيدن با كفار آماده باشد و خلاصه، دغدغه، اضطراب و ابهامی در كار نبود.
اما در زمان اميرالمؤمنين(عليه السلام) كار بسيار سخت تر از زمان پيامبر(صلی الله عليه وآله) بود. روزگاری شده بود كه بايد مسلمان با مسلمانی ديگر بجنگد. اميرالمؤمنين(عليه السلام) در اين باره میفرمايد: وَ لكِنّا اِنَّما اَصْبَحْنا نُقاتِلُ اِخوانَنا فِی الاِسْلامِ عَلی ما دَخَلَ فيهِ مِنَ الزَّيْغِ وَ الاِعْوِجاجِ وَ الشُّبْهَةِ وَ التَّأويلِ؛8 پس از پيامبر(صلی الله عليه وآله) روزگاری آمده كه بايد با هم كيشان و برادران مسلمان خود كه دچار كج روی و انحراف شدهاند و احكام خدا را تأويل میكنند، بجنگيم. اين همان چيزی بود كه پيغمبر اكرم(صلی الله عليه وآله) درباره آن به اميرالمؤمنين(عليه السلام) خبر داده و فرموده بود: روزگاری بيايد كه همانطور كه من بر اساس تنزيل قتال كردم تو بايد بر اساس تأويل قتال كنی. پيامبر(صلی الله عليه وآله) برخی از نمونههای اين انحرافات را نيز به اميرالمؤمنين(عليه السلام) فرموده بودند. در اين باره حضرت علی(عليه السلام) در يكی از خطبههای نهج البلاغه از قول پيامبر اسلام(صلی الله عليه وآله) نقل میكند كه آن حضرت فرمودند، از جمله فتنههايی كه پس از من در ميان امتم ظاهر خواهد شد اين است كه:
فَيَسْتَحِلُّونَ الْخَمْرَ بالنَّبيذِ وَ السُّحْتَ بِالْهَدِيَّةِ وَ الرِّبا بِالْبَيْعِ؛9 روزگاری بيايد كه شراب را به اسم آب انگور، رشوه را به اسم هديه، و ربا را با نام بيع حلال میشمرند.
جنگ بر اساس تنزيل و تأويل
از امام زين العابدين(عليه السلام) نقل شده كه فرمودند: روزی بند كفش پيغمبر(صلی الله عليه وآله) كنده شده بود. حضرت آن را به اميرالمؤمنين(عليه السلام) دادند تا تعمير كند. سپس خودشان در حالی كه به يك پايشان كفش و پای ديگرشان برهنه بود در جمع اصحاب حاضر شدند. آن روز در مسجد افراد زيادی، از جمله، ابوبكر و عمر و بسياری ديگر از اصحاب حضور داشتند. پيامبر(صلی الله عليه وآله) رو به آنان كرده و فرمودند: اِنَّ مِنْكُمْ مَنْ يُقاتِلُ عَلَی التَّأْويلِ كَما قاتَلَ مَعی عَلَی التَّنْزيلِ؛ در ميان شما كسی هست كه بعد از من «قتال علی التأويل» خواهد كرد همانگونه كه همراه من «قتال علی التنزيل» كرده است. ابوبكر سؤال كرد: اَنَا ذاكَ، آيا آن كسی كه بر تأويل جنگ خواهد كرد من هستم؟ پيامبر(صلی الله عليه وآله) فرمودند: نه، تو نيستی. عمر سؤال كرد: آيا آن شخص من هستم؟ پيامبر(صلی الله عليه وآله) باز هم فرمودند: نه، تو نيستی. اصحاب ساكت شدند و به يكديگر نگاه كردند. پيامبر(صلی الله عليه وآله) فرمودند: وَ لكِنَّهُ خاصَفَ النَّعْلَ وَ اَوْمَأَ بِيَدِهِ اِلی عَلیٍّ(عليه السلام) ؛ كسی كه بر «تأويل» خواهد جنگيد همانی است كه الآن كفش مرا پينه میزند؛ و اشاره به علی(عليه السلام) كردند، در حالی كه آن حضرت مشغول پينه زدن كفش پيامبر(صلی الله عليه وآله) بود.10
بدين ترتيب پيامبر(صلی الله عليه وآله) از همان زمان حيات خودش زمينه سازی میكرد كه بگويد علی(عليه السلام) بعد از من خواهد جنگيد و جنگش بر حق و بر اساس قرآن است؛ پس به او اعتراض نكنيد كه آيه قرآن را درست تطبيق نمیكند.
و عجيب اين است كه حضرت علی(عليه السلام) هنگامی كه برای جنگ با اصحاب جمل مهيا میشد اين آيه را خواند:وَ إِنْ نَكَثُوا أَيْمانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَ طَعَنُوا فِي دِينِكُمْ فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لا أَيْمانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَنْتَهُونَ.11 مضمون آيه اين است كه مشركان با شما پيمان و قرارداد ترك مخاصمه میبندند و متعهد میشوند در چهار ماه حرام يا اوقات ديگر با شما نجنگند؛ مادامی كه آنها به قراردادشان عمل میكنند شما نيز به پيمان خود وفادار باشيد، اما اگر آنان پيمان را شكستند، با پيشوايان كفر بجنگيد. اميرالمؤمنين(عليه السلام) آن روز پس از تلاوت اين آيه فرمود، «أَئِمَّةَ الْكُفْر» زبير، طلحه و عايشه هستند و از روزی كه اين آيه نازل شده، به آن عمل نشده بود و ما با جنگ جمل به آن عمل میكنيم.12 اين در واقع تأويل آيه و از همان مواردی بود كه پيامبر(صلی الله عليه وآله) فرموده بود علی(عليه السلام) بر اساس تأويل جنگ خواهد كرد.
آری، درست است كه طلحه و زبير روزگاری از اصحاب خاص پيامبر(صلی الله عليه وآله) بودند و زبير كسی بود كه سالها در جهاد شركت كرده بود و پيغمبر(صلی الله عليه وآله) برای او و شمشيرش دعا كرده بود، اما روزگاری نيز در مقابل جانشين آن حضرت ايستادند و لقب «امامان كفر» گرفتند.
زبير پسر عمه پيغمبر(صلی الله عليه وآله) و همان كسی است كه فاطمه زهرا(عليها السلام) میخواست به او وصيت كند و به اميرالمؤمنين(عليه السلام) عرض كرد، اگر شما وصيت مرا قبول نمیكنيد به زبير وصيت كنم! او همان كسی است كه با ابوبكر بيعت نكرد و از خواص حضرت علی(عليه السلام) بود. آن زبير كارش به جايی رسيد كه مقابل اميرالمؤمنين(عليه السلام) ايستاد و آن حضرت درباره اش فرمود: او مصداق «أَئِمَّةَ الْكُفْر» و آن ناكثان و پيمان شكنانی است كه «نَكَثُوا اَيْمانَهُم» در شأن آنان نازل شده است.
در روايت مذكور، پيامبر اكرم(صلی الله عليه وآله) پس از آن كه فرمودند، كسی كه بنا است «علی التأويل» بجنگد همان كسی است كه كفش مرا پينه میزند، اضافه كردند: وَ اِنَّهُ يُقاتِلُ عَلی التَّأويلِ اِذا تُرِكَتْ سُنَّتِی وَ نُبِذَتْ وَ حُرِّفَ كِتابُ اللّهِ وَ تَكَلَّمَ فِی الدّينِ مَنْ لَيسَ لَهُ فِی ذلِكَ فَيُقاتِلُهُمْ عَلِیٌّ عَلی اِحْياءِ دِينِ اللّهِ تعالی. پيغمبر(صلی الله عليه وآله) به ابوبكر و عمر و ديگرانی كه در آن جا بودند، فرمود: روزی بيايد كه مردم سنّتهای مرا كنار گذاشته و به دنبال آرای خودشان بروند ـ به قول امروزیها «دموكراتيك» عمل كنند! ـ در آن روز كتاب خدا تحريف می شود و آيات خدا را طوری ديگر تفسير میكنند. البته روشن است كه تحريف لفظی منظور نيست؛ چرا كه خداوند میفرمايد:إِنّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنّا لَهُ لَحافِظُونَ.13 از اين رو مراد پيامبر(صلی الله عليه وآله) تحريف معنوی است؛ يعنی تفسير به رأی. پيامبر(صلی الله عليه وآله) میفرمايند، روزی بيايد كه قرآن تفسير به رأی میشود و معنای اصلی كه منظور خدای متعال است بيان نمیشود. دليل آن نيز اين است كه معنای اصلی خريدار ندارد! اميرالمؤمنين(عليه السلام) خود در اين باره در نهج البلاغه میفرمايند: وَ إِنَّهُ سَيَأْتی عَلَيْكُمْ مِنْ بَعدی زَمانٌ... لَيْسَ عِنْدَ أَهْلِ ذلِكَ الزَّمانِ سِلْعَةٌ أَبْوَرَ مِنَ الْكِتابِ إِذا تُلِيَ حَقَّ تِلاوَتِهِ وَ لا أَنْفَقَ مِنْهُ إِذا حُرِّفَ عَنْ مَواضِعِهِ؛14 زمانی بيايد كه در آن روزگار اگر قرآن درست قرائت شود، هيچ كالايی بازارش بی رونق تر و كسادتر از قرآن نخواهد بود، اما اگر قرآن تحريف شده و بر غير معنای صحيحش حمل گردد رونق بسيار خواهد داشت و هيچ كالايی پر خريدارتر از قرآن نخواهد بود!
در زمان حضرت علی(عليه السلام) طوری شده بود كه قرائت پيغمبر(صلی الله عليه وآله) متروك و قرائتهای جديد مطرح شده بود. حُرِّفَ كِتابُ اللّهِ وَ تَكَلَّمَ فِی الدّينِ مَنْ لَيْسَ لَهُ فِی ذلِكَ؛ كسانی درباره دين سخن میگفتند كه صلاحيت آن را نداشتند. آيا اين امر در زمان ما چگونه است؟ آيا فقط علما و مراجع و اسلام شناسان در باره دين صحبت میكنند و ديگران در حوزه مسايل تخصصی دين نظری نمیدهند؟ آيا غير متخصصان، از بيم اين كه مبادا سخنی خلاف واقع و احتياط بگويند، در عرصه مسايل دينی وارد نمیشوند؟ پيغمبر اكرم(صلی الله عليه وآله) فرمود: روزگاری میآيد كه كسانی در حوزه مسايل مربوط به دين اظهار نظر میكنند كه صلاحيت آن را ندارند: تَكَلَّمَ فِی الدّينِ مَنْ لَيسَ لَهُ فِی ذلِكَ فَيُقاتِلُهُمْ عَلِیٌّ عَلی اِحْياءِ دِينِ اللّهِ تعالی؛15 اين جا است كه علی(عليه السلام) بايد با آنان بجنگد تا دين خدا زنده مانده و سنّت متروك من دوباره احيا شود: عَلی اِحْياءِ دِينِ اللّهِ تعالی.
جنگ ارزشی يا جنگ سلطه جويانه؟
آری، برای آن كه سنّتهای متروك احيا و قرائتهای ساختگی كنار زده شود، برای آن كه تحريفهای معنوی و تفسيرهای به رأی، از دامان قرآن زدوده و معنای صحيح آن مطرح و به آن عمل شود، حضرت علی(عليه السلام) بايد با مخالفان بجنگد. اميرالمؤمنين(عليه السلام) درباره هدف خود از جنگيدن چنين میفرمايد: اَللّهُمَّ اِنَّكَ تَعْلَمُ أَنّی لَمْ اُرِدِ الْاِمْرَةَ و لا عُلُوَّ الْمُلْكِ وَ الرِّياسَةِ؛ خدايا تو میدانی كه اگر با اينها جنگيدم به اين دليل نبود كه امير آنها شده و حكومت و رياست را به دست گيرم. وَ اِنَّما اَرَدْتُ الْقِيامَ بِحُدُودِكَ وَ الاَداءَ لِشَرْعِكَ؛ من جنگيدم تا حدود تو در جامعه پياده شود و قانون تو اجرا گردد. وَ وَضْعَ الاُمورِ فی مَوَاضِعِها؛ و برای آن كه كارها در مسير صحيح خودش قرار بگيرد. وَ تَوفيرَ الْحُقُوقِ عَلی اَهْلِها؛ جنگ من برای آن بود كه حقوق مردم را به جای خود بازگردانم. در اثر عملكرد ناصحيح حكومتهای قبلی، حقوق مردم تضييع شده بود و به نور چشمی هاو اقوام امتيازات ويژه داده میشد. من جنگيدم به اين دليل كه حقوق مردم را برگردانم و بيت المال را بين اهلش يكسان تقسيم كنم. وَ الْمُضِیَّ عَلی مِنْهاجِ نَبِيِّكَ(صلی الله عليه وآله) ؛ و به همان برنامه پيامبر تو رفتار كنم، نه برنامههايی كه ديگران بعد از پيامبر(صلی الله عليه وآله) به اجرا در آورده بودند. وَ اِرشادَ الضّالِّ اِلی اَنْوارِ هِدايَتِكَ؛16 من با اصحاب جمل و ديگران میجنگم برای اين كه گمراهان را هدايت كنم. اگر اميرالمؤمنين(عليه السلام) نمیجنگيد، كسانی كه به دنبال هدايت بودند راه را گم میكردند؛ چرا كه رفتار و حكومت اصحاب جمل باعث گرديده بود كه ديگران نيز گمراه شوند. از اين رو حضرت میفرمايد، من میجنگم تا راه را برای هدايت مردم و كسانی كه میخواهند راه راست را تشخيص بدهند باز نمايم.
اكنون ما بايد از آنچه در تاريخ آمده، برای روزگار خودمان استفاده كنيم. مسلّم است كه اين مسايل فقط مربوط به زمان حضرت علی(عليه السلام) نبوده و نيست. علت جنگهای اميرالمؤمنين(عليه السلام) ، همانگونه كه خود آن حضرت اشاره فرموده، زياده خواهی عدهای و رواج بدعتها در جامعه بود. اميرالمؤمنين(عليه السلام) آن گاه كه قدرت پيدا كرد، به حكم «حُضُورُ الْحاضِرِ وَ قِيامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النّاصِرِ»17 وظيفه داشت با همان مسلمانهای نمازخوان و مسجدی، همان كسانی كه سالها در جنگهای بدر و حنين و احد در راه اسلام جنگيده بودند و مجروح شده و اموالشان را برای رواج اسلام داده بودند، بجنگد؛ چرا؟ برای آن كه دين خدا احيا شده و بدعتها از بين برود. آيا اين امر مخصوص زمان حضرت علی(عليه السلام) بود و ديگر مصداق نخواهد داشت؟ اگر روزگاری بدعتها در جامعه اسلامی رواج پيدا كرد و بدعت گذاران با موعظه و نصيحت به راه نيامدند، آيا كسانی كه توان دارند، نبايد با قوّت و قدرت، آنان را سر جای خود بنشانند؟
1. جالب است كه بدانيم اين زياده خواهی طلحه و زبير در حالی بود كه هر دو، افرادی ثروتمند بودند. طلحه، به اصطلاح امروزی، از فئودالهايی بود كه اراضی زيادی را در مناطق مختلف تصرف كرده بود و عُمّالش در آن جا زراعت میكردند و درآمد كلانی از آن زمينها داشت. زبير نيز مانند طلحه بود و هر دو از ثروتمندان مهم آن زمان بودند، اما در عين حال میخواستند سهمی كه از بيت المال دارند از ديگران بيشتر، و همان سهمی باشد كه عمر برای آنها مقرر كرده بود. اميرالمؤمنين(عليه السلام) در پاسخ آنان فرمود: من اموال شخصی دارم، اگر میخواهيد در اختيارتان میگذارم. گفتند: نه، ما كه گدا و محتاج مال تو نيستيم، ما میخواهيم همان امتيازی كه تا به حال در بيت المال داشته ايم و خيلفه دوم برای ما قرار داده بود محفوظ باشد. حضرت فرمود: من نمیتوانم اين كار را بكنم، زيرا اين بر خلاف سنّت رسول الله(صلی الله عليه وآله) است. من روش خلفای پيشين را نمیپسندم و آن را موافق اسلام نمیدانم.
2. نهج البلاغه، ترجمه و شرح فيض الاسلام، خطبه 53.
3. مبنای اين سخن نظريه «استيلا» است كه يكی از نظرياتی است كه در باب حكومت و سياست، از جانب برخی علمای اهل سنّت، نظير: امام شافعی، غزالی، ماوردی و ابن تيميه و ديگران، به آن اشاره شده است. مثلا از امام شافعی نقل شده كه «من ولّی الخلافة فاجتمع عليه الناس و رضوا به فهو خليفة و من غلبهم بالسيف حتی صار خليفة فهو خليفة». برای مطالعه بيشتر در اين زمينه، ر.ك: ابوزهره، محمد؛ تاريخ المذاهب الاسلامية والعقائد و تاريخ المذاهب الفقهيه؛ الجزء الاول.
4. بر اساس روايات معتبر، خداوند برای هر يك از ائمه(عليهم السلام) كتابی قرار داده كه تمامی مسايل مربوط به دوران امامت آن امام در آن آمده و وظايف وی در هر يك از آن موارد مشخص شده است. البته در روايات از چند و چون و ماهيت واقعی اين كتاب چندان سخنی به ميان نيامده و ائمه(عليهم السلام) تنها خود واقف به اين امر هستند.
5. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحديد، ج 9، باب 157، ص 206.
6. نهج البلاغه، ترجمه و شرح فيض الاسلام، خطبه 121.
7. همان، خطبه 121.
8. همان.
9. همان، خطبه 155.
10. بحارالانوار، ج 32، باب 7، روايت 260.
11. توبه (9)، 12.
12. بحارالانوار، ج 32، باب 3، روايت 140.
13. حجر (15)، 9: بی ترديد ما اين قرآن را نازل كرده ايم و قطعاً نگهبان آن خواهيم بود.
14. نهج البلاغه، ترجمه و شرح فيض الاسلام، خطبه 147.
15. بحارالانوار، ج 22، باب 7، روايت 260.
16.ابن ابی الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 20، باب 414.
17. ر.ك: نهج البلاغه، ترجمه و شرح فيض الاسلام، خطبه 3.