ولایت

ولايت «1»


امشب، جلسه بحث تفسير هفتگى ما مقارن است با شب بيست و يكم ماه رمضان. اين شب بر طبق برخى از روايات هم ليلة القدر است و هم شب شهادت مولاى متقيان، امير مؤمنان، على عليه السلام. لذا امشب برنامه جارى و معمولى تفسير قرآن را به برنامه اى متناسب با مقتضاى اين شب تبديل كرديم.

 

مناسب بود كه امشب بحث ما مستقيم تر به مقام والای علی، عليه السلام، ارتباط داشته باشد. به نظرم رسيد كه مناسبترين بحث با مقام مقدس حضرتش، توضيحی درباره ولايت باشد؛ چون ما علی، عليه السلام، را به عنوان ولیّ الله و به عنوان مولی لكلّ مؤمن و مؤمنه می شناسيم.

بد نيست بدانيم وقتی می گوييم شيعيان موالی علی و اهل بيت و ائمه طاهرين، سلام اللّه عليهم اجمعين، هستند، چه معنی می دهد.

وقتی می گوييم علی مولای هر مرد و هر زن با ايمان است به چه معناست؟

معنای اين كلمات عربی كه از تعاليم اسلام به زبان ما آمده و فرهنگ اسلامی ما را تشكيل می دهد بايد برای ما روشن باشد. هر مرد و هر زن مسلمانی بايد يك يك اين كلماتی را كه به كار می برد، با معنايی روشن و مستند به كار ببرد، و اگرنه اين كلمات ممكن است لغزشگاه و زمينه انحرافی برای زن و مرد مسلمان بشود.

ولايت يعنی چه؟ اينكه علی، عليه السلام، و امامان پاك از نسل وی موالی ما هستند يعنی چه؟ اينكه ما از ولايت آنها بهره مند هستيم به چه معناست؟ آنها تحت عنوان اين كلمه از ما چه خواسته اند؟ ما امروز از اين كلمه چه می فهميم؟ آن ولايتی كه جزو اركان اسلام است كدام است؟ آن ولايتی كه بخصوص در مذهب شيعه روی آن تكيه شده و محور اين مذهب است كدام است؟ اين شناسايی ها لازم است.

مگر می شود كه يك نفر مسلمان شيعه باشد و معنای درست و كامل اين كلمات را نداند! بايد بداند و بايد بفهمد و بايد بيابد تا از صميم قلب در راه ولايت باشد.

معنای واژه «ولايت»

كلمه «ولايت» در زبان عربی يك معنی اصلی دارد و معانی ديگری كه از اين اصل ريشه گرفته اند و شاخه های اين معنی اند. معنی اصلی كلمه ولاء و ولاء يعنی در پی يكديگر قرار گرفتن و پهلوی هم بودن دو چيز، به طوری كه هيچ چيز اين دو را از هم جدا نكند. اتفاقا ما با بعضی ازمشتقات اين كلمه در همين زبان دينی خودمان آشنايی داريم.

شما می خوانيد كه يكی از احكام وضو، و همچنين يكی از احكام نماز، موالات است. موالات در نماز و وضو يعنی افعال و اعمال وضو و نماز پی درپی بيايند، به طوری كه هيچ چيز ديگری ميان آنها فاصله نشود و آنها را از هم جدا نكند.

اين معنای اصلی اين كلمه در زبان عربی است. اين ولاء و ولايت و پيوندی چنين نزديك، وقتی به زندگی فردی و اجتماعی بشر می آيد تجلياتی پيدا می كند. وقتی دو نفر به يكديگر چنان پيوسته شوند كه هيچ عامل خارجی ميان آنها فاصله نشود، آن وقت اين پيوند تجلياتی می يابد. اولين و ساده ترين و نخستين تجلی آن، دوستی و به تعبير راغب در مفردات، صداقت است. يعنی دوستی درست و حسابی؛ دوستی ای كه از صميم قلب يكديگر را دوست داشته باشند. اين می شود ولاء، ولاء و ولايت.

يك مرحله از ولايت، دوستی بی غل و غش دو نفر انسان است كه با هم از صميم قلب دوست هستند. اينها ولیّ يكديگرند. اين ولیّ اوست و او ولیّ اين. اين مولای اوست و او مولای اين. اين موالی اوست و او موالی اين. اين نخستين تجلی است.

اين پيوند يك درجه كه بالاتر می رود، با پيوند خويشاوندی همراه می شود. يعنی علاوه بر رابطه دوستی دو انسان، نزديكی و پيوند خونی نيز به آن اضافه می شود. گويی آن محبت با خون اينها عجين و آميخته است. اين ولاء به معنای خويشی و خويشاوندی است. «و او لو الارحام بعضهم اولی ببعض فی كتاب اللّه».

وقتی به اين ولاء و ولاء در يك سيستم و دستگاه حقوقی جان بيشتری بدهند و منشأ يك سلسله حقوق در ميان افراد مردم نسبت به يكديگر شود، به ولايتی تبديل می شود كه در فقه وجود دارد؛ آن هم نخستين درجه ولايت، از قبيل ولايت پدر بر فرزند. پدر، ولیّ فرزندان خود است.

از وقتی بچه ها به مدرسه می روند با اسم ولی آشنا می شوند، چون دائما نامه می نويسند كه آقای فلان، ولیّ فلان دانش آموز. در اينجا آن پيوند محبت و آن پيوند خونی، با نوعی پيوند حقوقی تقويت می شود. معمولا اين پيوندهای حقوقی دو جانبه است. پدر نسبت به فرزندان ولايت دارد؛ يعنی می تواند نسبت به اموال آنها، نسبت به حقوق آنها، نسبت به تعيين روش تربيت آنها اعمال نظر و اعمال قدرت كند. اختياراتی دارد، اما اين اختيارات يك طرفه نيست. همين پدر در برابر فرزندش تعهداتی نيز دارد. خيلی از پدرها هستند كه ولايت بر فرزندان خود را يك طرفه می فهمند. اين امر بسيار خسارت زاست. اين فهم غلط از ولايت پدر بسيار بد است.

اگر پدر از نظر قوانين اسلام و بسياری از سيستمهای قانونی ديگر ولیّ فرزندان شناخته شده، به اعتبار تعهداتی است كه در همين سيستمها در برابر فرزند و آينده فرزند بر دوش او گذارده شده است. ولی دايره اين مسايل حقوقی و اين تعهدات متقابل حقوقی ميان پدر و فرزند بسيار محدود است.

اشخاصی هم كه در اين دايره قرار می گيرند محدودند. يك گام و يك درجه كه از اين ولايت بالاتر برويم به ولايت اجتماعی می رسيم. ولايت اجتماعی يعنی داشتن سرنوشت مشترك در زندگی سياسی و اقتصادی و نظامی در يك واحد اجتماعی؛ چه اين واحد، واحد قبيله باشد، چه واحد ملت باشد، چه واحد جامعه انسانی باشد.

اين نوع ولاء و ولاء، مخصوصا در موقعی كه قرآن كريم برای هدايت، اعراب، در درجه اول و مردم جهان در درجه بعد آمد، نقش مهمی ايفا كرد. اينكه می گويم اعراب در درجه اول، يعنی منطقه نزول قرآن منطقه عربستان بود؛ پس در درجه اول آنها از اين هدايت بهره مند می شدند. بعد آنها بايست حامل اين رسالت و هدايت برای ديگران می شدند.

ولايت در ميان اعراب پيش از اسلام

موقعی كه قرآن در سرزمين عربستان آمد، مسأله ولايت اجتماعی نقش بزرگی در زندگی آن مردم ايفا می كرد. افراد يك قبيله، از زن و مرد و كوچك و بزرگ، از ولاء و ولاء قبيله ای برخوردار بودند. يعنی اگر يكی از افراد اين قبيله از طرف هركس، هر مقام و هر قدرتی، مورد تجاوز قرار می گرفت، تمام افراد اين قبيله خودشان را در برابر اين تجاوز مسؤول می شناختند.

احساس مسؤوليت اجتماعی در چهارچوب قبيله و ولاء قبيله ای در ميان اعراب بسيار شديد بود. اگر شما می شنويد كه در ميان عربها جنگهای ده ساله و بيست ساله و سی ساله پيش می آمد، اين مطلب در عين آنكه خيلی زشت است اما نشانه مطلبی بسيار مهم است، و آن به هم پيوستگی و مسؤوليت متقابل و تضامن اجتماعی است كه در يك قبيله وجود داشت.

يك قبيله به محض اينكه كوچكترين فردش از طرف يك يا چند قبيله ديگر مورد تجاوز قرار می گرفت، بايست با آن قبيله متجاوز تا آخرين نفس می جنگيد.

البته اين نقطه قوتی است يعنی عربهای آن زمان از بسياری از جامعه های امروزی كه ما با آنها سروكار داريم غيورتر بودند. اين قدر بی غيرت نبودند كه اگر بر قشری، بر گروهی، بر صنفی، بر زبدگان جامعه، بالاترين فشارها وارد بيايد، آب از آب تكان نخورد.

اين طور نبود. اين يك نقطه قوت بود: تضامن اجتماعی. منتها اسلام محور اين تضامن را نمی پسنديد. اصل تضامن خصلت برجسته ای است؛ محور غلط بود؛ ملاك و معيار غلط بود ولی خودش بسيار عالی بود.

می دانيد كه عربستان سرزمينی بسيار وسيع است و شايد نزديك به سه ميليون كيلومتر مربع وسعت دارد. در آن زمان عربستان سكنه ای بسيار كم داشت. گاهی می شد كه يك خانواده هفت يا هشت نفری، در گوشه ای جای مناسبی پيدا می كردند و همان جا زندگی می كردند. ميان اين خانواده و نخستين گروه انسانی ديگر گاهی بيست، سی، چهل، پنجاه، صد، صد و پنجاه، يا دويست كيلومتر فاصله بود.

لذا اگر حادثه ای پيش می آمد، حتی حادثه ای كوچك، حادثه جوّی، حمله حيوانات درنده، زدوخوردها با راهزنها، از اين خانواده هفت- هشت نفری همه می مردند. اگر هم يكی زنده می ماند بيچاره می شد.

چون اين يك نفر كه تا ديروز چهار، پنج، شش، يا بيست نفر پشت وپناه داشت، می شد آدمی بی صاحب كه هركس می توانست به او زور بگويد. اين فرد در نظام اجتماعی قبيله ای عربستان اگر بدين نحو زندگی می كرد تيره بخت می شد. اگر مريض می شد هيچ كس به داداش نمی رسيد. اگر گرسنه می شد هيچ كس نبود كه يك لقمه نان به او بدهد.

اگر كسی به او حمله می كرد هيچ كس به داد او نمی رسيد. لذا چنين آدمی راه می افتاد و می رفتا تا به يك قبيله، و لو قبيله ای كوچك با بيست نفر عضو، برسد. وقتی می رسيد می گفت، سلام عليكم. می گفتند، عليكم السلام، بفرماييد! می گفت، آدمی هستم دربه در و بی پناه؛ پناه می خواهم. در اين حالت در نظام قبيله ای عربستان مقرراتی وجود داشت.

اين فرد با آن قبيله پيمان می بست و سوگند می خورد. در پرتو اين پيمان و قرارداد عضوی از اعضای وابسته اين قبيله می شد؛ حليف و هم قسم. اين را در برخی از اصطلاحات «مولا» می نامند. يعنی او مولای آن قبيله می شد و از ولاء و ولايت آن قبيله برخوردار می شد. از آن ساعت به بعد اگر كسی به اين فرد كمترين تجاوزی می كرد، قبيله برای دفاع از وی همان طور دفاع می كرد برای دفاع از حقوق يكی از اعضای خود. اين يك ولايت قرادادی بود.

مشابه آن را امروز هم در سيستمهای حقوقی داريم. يك نفر كه ايرانی الاصل است به طور طبيعی از تابعيت ايران برخوردار است و حكومت بايد مدافع حقوق، امنيت و حدود او باشد. اما يك نفر كه اصلا ايرانی نيست و مثلا چينی يا روسی يا آلمانی است، به به ايران می آيد و تقاضای تابعيت می كند؛ اگر تقاضايش پذيرفته شد و قرارداد تابعيت ميان او و حكومت امضاء شد، از فردا حكومت همان طور كه مسؤول حمايت از حقوق اتباع واقعی اصيل ايرانی خود است، مسؤول حمايت از حقوق اين فرد هم هست.

تابعيت جديد يك عرب آواره در نظام آن روز با قرارداد ولاء و ولايت كسب می شد. به اين ترتيب او تقريبا از همه حقوق اعضای آن قبيله برخوردار بود. اسلام آمد و گفت اين ولاء و ولاء و ولايت بايد از دايره قبيله برتر برود.

موالات و ولاء مسؤوليت متقابل، بايد مربوط باشد به جامعه اسلامی. هر مسلمان، هركس اسلام را قبول كرد- اصلا قبول اسلام به طور اتوماتيك يعنی پذيرفتن تابعيت جامعه اسلامی. به اين ترتيب هر فرد مسلمان به محض اينكه مسلمان می شد عملا تابعيت جامعه اسلام را پيدا می كرد و جامعه و حكومت اسلامی بايد حافظ و نگهبان حقوق و حدود او می شد «المؤمنون و المؤمنات بعضهم اولياء بعض»؛ زنان و مردان مسلمان اوليای يكديگرند؛ ولیّ يكديگرند؛ مولای يكديگرند؛ موالی يكديگرند؛ تولّي و تولّی نسبت به يكديگر دارند. به اين ترتيب ولايت، به موضوع يك سلسله مسايل حقوقی اجتماعی وسيع تبديل شد. اينجا نكته جالبی وجود دارد.

با پيشرفت اسلام و رشد و نمو جامعه اسلامی و گسترش دعوت اسلام در سرزمينهای دوردست، يك مسأله جديد سياسی (سياسی داخلی و خارجی) برای حكومت و جامعه اسلامی پيش آمد، و آن اين بود كه داعيان و دعوت كنندگان و مبلّغان اسلامی به پنجاه فرسخ دورتر می رفتند.

با وسايل ارتباطی ضعيف آن روز و با گسترش سريع اسلام، اگر فردی نسبت به اين مسلمان دورافتاده در صد فرسخ آن سوتر تجاوز می كرد، حكومت مركزی چه كاری می توانست برای او بكند؟ هيچ! آن روز كه هلی كوپتر و ژاندارم هلی كوپتردار نبود تا به محض اينكه بی سيم خبر داد كه در صد فرسخ آن طرفتر از مركز حكومت اسلامی، يك مسلمان مورد تجاوز قرار گرفته، فورا مأموران حكومت مركزی برای سركوبی متجاوز حركت كنند.

در اينجاست كه قانون اسلام آمد يك قيد اضافه كرد و گفت، هركس مسلمان شود و مهاجرت كند. قيد «مهاجرت» آمد و به قيد اسلام اضافه شد. از آن پس موالات و ولاء سياسی و نظامی و اجتماعی، كه همراه با مسؤوليت متقابل باشد، ميان مؤمن مهاجر و جامعه اسلامی برقرار شد.

مؤمن غيرمهاجر از اين حق برخوردار نبود. مؤمن غيرمهاجر از آن ولاء درجه اول، حداقل ولاء، يعنی محبت متقابل، رفاقت متقابل، حقوق دوستانه متقابل ميان خودش و ساير مؤمنان، برخوردار بود؛ اما از حقوق سياسی تابعيت برخوردار نمی شد.

بنابراين، از آن پس ما دو نوع مسلمان پيدا می كرديم: مسلمانی كه از حقوق تابعيت جامعه و حكومت اسلامی برخوردار است، و مسلمانی كه مسلمان هست امام از ولايت برخوردار نيست؛ يعنی از حقوق متقابل و تضامن مشترك ميان خودش و جامعه اسلامی برخوردار نيست. مسلمان منهای ولايت از اينجا پيدا شد.

تا زمان پيغمبر اكرم(ص) مسأله در همين حد بود. بعد از رحلت پيغمبر اكرم، صلوات اللّه و سلامه عليه، يك مسأله جديد پيش آمد، و آن ولايت حزبی بود. ولايت حزبی يعنی اينكه مسلمانان بعد از پيغمبر پنج دسته شدند؛ هر يك از اين دسته ها و احزاب در مسأله حكومت و زمامداری امت به فردی يا گروهی گرايش پيدا كرده بودند.

خزرج، كه قسمت عمده اعراب مدينه و انصار بودند، در حزب سعد بن عباده درآمدند. چند تن از مهاجرين در حزب ابو بكر و عمر بن خطاب درآمدند. چند تن از مهاجرين و انصار در حزب علی عليه السلام بودند اينها احزاب اساسی بودند.

در آن دور و برها هم كسان ديگری سر و گوشی می جنباندند. منفردينی هم وجود داشتند در اينجا مسأله ولاء و ولايت عبارت می شود از پيوند تضامن و تعهد متقابل و مسؤوليت مشترك متقابل ميان اعضای يك حزب و دسته سياسی و اجتماعی، به مقتضای اين ولايت سياسی و اجتماعی جديد كه در دايره و چهارجوب فعاليت سياسی و اجتماعی اسلامی حزبی قرار می گرفت، نوعی پيوند تعهدآور متقابل ميان اعضای حزب پديد می آمد.

به حكم اين پيوند، در حزب يا گروه، رهبری هست و اعضايی كه بايد با انضباط كامل حزبی دنباله رو و پيرو اين رهبر باشند. بنابراين، ولايت در اينجا همراه شد با يك مسأله بسيار حزبی، و آن تبعيت و پيروی و دنباله روی شيعه علی بود از علی؛ يعنی آن مسلمانان متعهدی كه در دسته فعال پاك سياسی و اجتماعی و اخلاقی و معنوی و همه جانبه علی قرار داشتند و نسبت به علی (ع) تعهد پيروی و تبعيت داشتند و علی (ع) هم نسبت به آنها تعهد امامت و پيشوايی و زمامداری و رهبری داشت.

باز ملاحظه می كنيد كه مسأله ولايت مسأله ای خيلی جدی است. خيلی جدی و در اوج! لازم می دانم خيلی فشرده در مورد اهميت مسأله ولايت، به اين معنا كه عرض كردم و ارتباط نزديكی كه اين مسأله با سرنوشت امت اسلام داشت، مقداری توضيح بدهم.

جامعه نوساخته ای به وجود آمده كه اگر نگويم همه چيز اين جامعه، ولی لااقل درصد زيادی از مختصات اين جامعه در سرزمين عربستان و اصلا در دنيای آن روز، نو و جديد و تازه است. رهبر و زمامدار اين جامعه، پيغمبر اكرم، صلوات اللّه و سلامه عليه، است.

پيوند و ارتباط اين رهبر با اعضای اين جامعه، از ولاء به معنای محبت قلبی و صميمی آغاز شده، و به ولاء به معنای زمامدار لازم الاطاعة و واجب الطاعة خاتمه يافته است. وقتی پيغمبر آمد، اصلا مسأله «اطيعوا الرسول» مطرح نبود.

تمام آيات «اطيعوا الرسول» مربوط به دوران مدينه است. در دوره مكه اين حرفها نيست. آنجا عشق و محبت و صميميت است و به فرمان اطيعوا الرسول نيازی نيست. در مكه پيروان پيغمبر دلباخته اويند و از صميم قلب دوستش دارند.

تعداد آنها هم اندك است. مسؤوليت اجتماعی هم در حدی معين و محدود است و هنوز به نظام اجتماعی انسانی نرسيده اند تا دايره مسؤوليت خيلی بالا برود و خيلی گسترش و دامنه پيدا كند. لذا در هيچ يك از آيات مكّی «اطيعوا الرسول» نمی بينيم «اطيعوا الرسول» ها مربوط به وقتی است كه رابطه ميان مسلمانان و پيغمبر از حد عشق به حد پيشوايی رسيد: پيشوايی كه بايد از او اطاعت كنند.

يعنی، از ولايت به معنی محبت صميمی آغاز شد و به ولايت اجتماعی همراه با رهبری پايان يافت. اين رهبر، كه پايه های رهبری اش در عشق درونی دلها گذاشته شده، از دنيا می رود. حالا جامعه اسلامی بدون شك بايد برای ادامه حياتش رهبر داشته باشد.

اما چه نوع رهبری؟ در برابر اين جامعه چهار جور رهبر قرار گرفته: يك رهبری كه درست می تواند همان نقش پيغمبر را ايفا كند و شخصيتش، عشقش به حقيقت، سابقه پاك و درخشنده اش، فضيلتهای انكارناپذيرش، به او اجازه می دهد درست جانشين پيغمبر باشد. او فقط وحی نمی گيرد. چنين رهبری هم يكی بيشتر نيست.

اين را به عنوان يك شيعه نمی گويم. اين را به عنوان يك بررس تاريخ اسلام می گويم. واقعا يكی بيشتر نيست و منحصر به فرد است. علی (ع) و لذا می بينيد مورخان غيرمسلمان هم وقتی منصفانه آمدند تاريخ اسلام را ورق زدند، همين را گفتند. يك انسان هست كه می تواند بعد از پيغمبر اين نقش را ايفا كند، آن هم علی (ع) است.

اين درجه اول. شرط اينكه اين رهبر بتواند اين نقش را ايفا كند اين است كه زمينه سياسی موجود تيره و تار و گل آلود نشود. اگر تيره و تار و گل آلود می شد ديگر اين رهبر نمی توانست عملا رهبری را در دست بگيرد. همه نگرانی پيغمبر در زمان حياتش، در سفارشهايی كه درباره ولايت و رهبری علی عليه السلام می فرمود، مربوط به همين بود.

اگر می شنويد كه پيغمبر نگران بود مسأله زمامداری علی چه می شود، بدانيد نگرانی پيغمبر اين نبود كه اگر فرياد برمی آورد و علنا می گفت، «آی مردم، علی خليفه و جانشين من است!» مردم به جان پيغمبر سوء قصد می كردند. نه! اين جور نيست. نگرانی پيغمبر اين بود ك اين اعلام زمامداری علی (علی) مبادا با يك زمينه سياسی گل آلود روبرو شود و بعد نتواند به مرحله اجرا و عمل دربيايد.

ولی بدون ترديد تنها رهبری كه می توانست اين نقش عالی را ايفا كند و همچون پيغمبر رهبری امت را داشته باشد علی (ع) بود.

بايد به چند مورد از مختصات اين رهبری اشاره كنم تا تفاوتش با رهبريهای سه گانه بعدی خوب روشن شود. در رهبری علی (ع) مسلمانان پاك زبده با عشق و علاقه به كانون رهبری نزديك می شدند. اين نكته دقيق اجتماعی اسلامی در تمام دوره ها زنده است.

يك بار از من در هامبورگ پرسيدند كه آيا مسأله ولايت يك مسأله تاريخی است و اختلاف بين علی (ع) و ديگران تمام شده و حالا ما داريم سر تاريخ حرف می زنيم، يا اينكه يك مسأله زنده است؟ گفتم شخصش تاريخی است اما روحش زنده است.

خوب توجه بفرماييد! اگر علی زمامدار شود، پاكان زبده، به مركز قدرت با عشق و علاقه نزديك می شوند؛ ناپاكان بی آبرو از مركز قدرت به طور اتوماتيك دور می شوند، در نتيجه، مردم متوسط تحت اداره آن پاكان زبده، از بهترين شرايط پاك ماندن و زندگی سعادتمند داشتن برخوردار می شوند. اين نتيجه طبيعی اين مطلب است.

اگر مركز قدرت، مركزی بود كه بتواند پاكان زبده را جذب كند و حل و عقد امور به دست اين پاكان زبده بيفتد، نتيجه عملی اش برای مردم توسط عبارت است از سعادت، به پاكی نزديكتر شدن، پاكتر شدن؛ و نتيجه خودكارش نسبت به پاكان بی آبرو و در فساد غوطه ور شده، به گوشه ها و بيغوله ها روانه شدن است.

زمامداری علی يك چنين زمامداريی بود. اين يك درجه از زمامداری بعد از پيغمبر با آثارش. درجه بعد اين بود كه زبدگان پاك جذب مركز قدرت شوند و در نتيجه، حل و عقد امور خودبه خود، بدون اينكه بخواهند دعوتشان كنند يا تحميل و تعارف و تملّق كنند، به دست آنها افتد.

توده متوسط، خودبه خود، از زمينه مساعد برای رشد فضيلت و زندگی سالم برخوردار می شوند، و ناپاكان در فساد غوطه ور شده، خودبه خود به بيغوله ها رونده می شوند. اينها چندتا از آثار و مختصات طبيعی و ضروری زمامداری علی ها در اجتماع است.

هرروزی كه نمونه علی در هر جامعه ای زمامدار شود، با هر درصدی كه آن زمامدار به علی نزديك است، با همان درصدی هم اين خصوصيتها و اين مختصات تحقق پيدا می كند؛ چه در يك واحد كوچك، چه در يك جامعه بزرگ.

افراد درجه يك رهبری، درجه يك تحزب و به هم پيوستگی و ولايت، درجه يك بعد از پيغمبر و خدای پيغمبر، همواره به جامعه مسلمانها هشيارباش دادند كه ای مسلمانها، اگر می خواهيد از نهضت اسلام درست برخوردار شويد، شرط برخورداری اين ولايت است! همه ما هم با كمال صراحت و قاطعيت می گوييم ولايت ركن دين است. اما چه ولايتی؟ بحث ما سر كدام ولايت است؟ می خواهيم ببينيم اين ولايت درست را چگونه بايد فهميد.

ريشه اش كجاست؟ از كجا شروع شد و به كجا آمد؟ ما خيلی بيش از كسانی كه درباره مسأله ولايت به صورت موطنی می گويند و می نويسند، حساسيت داريم و به آن اهميت می دهيم. منتها، معتقديم ولايت به گفتن ها نيست، به عمل كردن هاست. و اين است آن نتيجه ای كه امشب بايد با استناد به نصوصی از خود اين اولياء به آن برسيم. ملاحظه می كنيد كه اين مسأله زمامداری و رهبری و پيوند رهبری و پيروی، بعد از پيامبر چقدر اهميت دارد.

ادامه صحيح و كامل نهضت مقدس اسلام در گرو اين ولايت است. مطلب بعدی اين است كه زمامداری مسلمانها، آن عنصر درخشنده، آن مغناطيس نيرومند اسلامی است كه بتواند پاكان زبده را خودبه خود به سوی خود جذب كند و در كار زمامداری امت، به حريم قوانين اسلامی و اصول اسلامی تجاوزی كه علنی و بيّن باشد نكند، بلكه به عكس، چنين تلقی شود كه او حامی و نگهبان اين قانون است. يعنی، وقتی به او نزديك می شوی چندان دلربا نيست، اما نزديكی با او گستاخی نسبت به اسلام ايجاد نمی كند.

زمامداری ابوبكر و عمر اين نوع زمامداری است. اگر كسی به ابو بكر و عمر نزديك می شد، شايد می توانست آن سيمای درخشان علی (ع) را آنجا پيدا كند، اما نمی توانست آن ولنگ و بازی عثمان را ببيند.

لذا مقداری از انضباط اجتماعی اسلامی می توانست با زمامداری اينها محفوظ بماند. عيب بزرگ اين زمامداری اين بود كه چون آن زبدگان برجسته به طور خودكار به مركز قدرت نزديك نمی شدند.

جامعه اسلامی از نقش ارزنده اداره اين زبدگان محروم می ماند. آن وقت ببينيد؛ دو مرتبه نتايج خودكار يك محيط اجتماعی برای رشد فضيلتها آنچنان كه بايد آماده نمی شد و- اين خطرناكتر است- ناپاكان در فساد غوطه ور شده هم به بيغوله ها رانده نمی شدند، بلكه در همان اجتماع می پلكيدند. اين خطرناك بود. همچنان كه در زمان همين عمر بود كه پايه حكومت معاويه در شام گذارده شد.

درجه سوم حكومتی بود كه نه آن درخشندگی و جذبه ای را داشت كه در درجه اول نسبت به زمامدار حكومت گفتيم، و نه آن انضباط و جذبه ای را داشت كه در مورد حكومت درجه دوم از آن ياد كرديم.

يعنی، هرچند خودش در فساد غوطه ور نبود، اما خانه و مقر زمامداری اش، نوع زمامداری اش، كيفيت برخوردش با مسايل و رويدادهای سياسی و اجتماعی در جامعه اسلام، چنان بود كه ميدان را برای فاسدها باز می كرد.

اين حكومت عثمان بود. عثمان اگر با يزيد مقايسه شود مثل يزيد در فساد غوطه ور نيست؛ شرابخواره نيست، زناكار نيست، قمارباز نيست؛ اما نوع زمامداری اش، روابط ميان او و مردم از نظر ولاء و ولاء اجتماعی، طوری است كه برای بازی بازيگرهای فاسد زمينه مساعدی را فراهم می كند.

نوع چهارم از حكومت، حكومتی است كه يكسره و علنی به جنگ اسلامی می آيد؛ آن هم با قرآن بر سر نيزه! اين حكومت معاويه است. با پرچم اسلام به جنگ اسلام می آيد. معاويه كسی است كه اگر كسی به او نزديك می شد نه تنها احساس می كرد كه زمينه برای رشد فاسدها آماده شده، بلكه احساس می كرد مركز قدرت فاسدپسند است و مروّج فساد است.

اميدوارم رفقا اين قدر با كارهای تشكيلاتی آشنايی داشته باشند كه تأثير مخرب چنين زمامدارها و رهبرهايی را در اجتماع درك كرده و به رأی العين ديده باشند. معاويه موجود پليدی است كه مسلمانهايی كه از او دور هستند او را خاال المؤمنين و كاتب وحی و امير المؤمنين و مسلمان و مقدس درجه يك می دانند؛ و ای كاش دور باشند!

چون وقتی دورند، در پرتو خورشيد درخشان اسلام دست كم يك سلسله پايبنديهای دينی برای آنها محفوظ می ماند. ولی وای به وقتی كه به اين عنصر فساد نزديك شويم! اين عمرو عاص از اول كار با اين كه به منطقه شام آمده بود از معاويه فاصله می گرفت؛ چون عمرو عاص كثيف حتی دريافته بود كه اگر به معاويه نزديك شود در فساد گستاختر می شود. اين يك واقعيت است.

من خودم در جامعه مان ديده ام و لمس كرده ام كه چگونه يك آدم نيمه فاسد يا يك آدم هفتاد و پنج درصد فاسد، به محض اينكه به يكی از مراكز قدرت غوطه ور در فساد نزديك می شود دائما درصد فسادش بالا می رود.

چنين كسی وقتی می بيند كه امير المؤمنين می تواند به عنوان فرمانروای مؤمنان امتی را پشت سرش بكشد و در داخل خانه اش آن گونه در فساد و خودخواهی و تباهی غوطه ور باشد، می گويد چرا من نكنم! جرأت پيدا می كند. خطرناكترين رهبری پس از اسلام رهبری ابو سفيان و خاندان او بود.

حالا شما دوستان می توانيد نقش مولا علی (ع) را از نظر سياسی، از زمان وفات پيغمبر تا شهادت آن حضرت راحت تفسير كنيد.

در درجه اول، اگر محيط سياسی تيره و تار و آلوده نشود، علی بايد برای زمامداری خودش تلاش كند. بايد تلاش كند! تعارف برنمی دارد. زمامدار شدن آن حضرت و زمامدار نشدن آن حضرت برای امت اسلامی و نهضت اسلامی خيلی تفاوت دارد.

كوشش علی برای زمام داشتن بعد از پيغمبر، از تمام جنگها و جهادها و شمشير زدنهايش در عصر پيغمبر واجبتر است. او نگهبان نهضت است، ولی به شرط اينكه محيط سياسی آلوده نشود. اگر محيط سياسی گل آلود می شود، يعنی همان اثری كه پيغمبر نگران آن بود پيش می آمد، ديگر تلاش علی فايده ای نداشت.

لذا ابو سفيان پس از وفات پيامبر نزد عباس، عموی پيغمبر، می آيد و می گويد، اگر قرار است خلافت و رياست و زمامداری به صورت جانشينی باشد، حرف حرف توست كه بزرگتری و عموی پيغمبری و چنينی و چنانی و نسبتت با پيغمبر نزديكترين نسبت است. عباس می گويد، ول كن بابا! مگر من در دوره جاهليت رقيب سياسی تو بودم كه حالا رقيب سياسی اينها باشم! كار به كار ما نداشته باش و بگذار به تجارتمان برسيم. بعد به سراغ علی (ع) می آيد و می گويد، يا علی بن ابيطالب، تو داماد پيغمبری، پسر عم پيغمبری، سابقه ات در اسلام چنين و چنان است؛ چرا زمامداری از خاندان قريش بيرون برود يا به پست ترين و دورترين گروههای خاندان قريش برسد!

البته آن وقت ابو بكر سر كار بود، اما نه به صورت قاطع. به علی (ع) می گويد، قيام كن! تو يك اشاره كن، من تمام اين سرزمين را برای تو از مردان مسلح پر می كنم. پاسخ علی (ع) به اين ابو سفيان مكّار اين است كه برو دنبال كارت! برو ديگری را گول بزن! من نمی دانم كه دل تو به حال اسلام نسوخته؛ تو در فكر كار ديگر هستی؛ تو هرگز در پی آن نيستی كه علی زمامدار شود؛ زمامداری علی اگر برای هيچ كس گران تمام نشود برای تو و امثال تو گران تمام می شود.

در حكومت علی بايد ابو سفيانها به بيغوله ها روند. در حكومت ابو بكر و عمر است كه ابو سفيانها می توانند به فرمانروايی اسلام هم برسند. بنابراين، مسأله اينكه علی زمامدار شود خودبه خود منتفی می شود و ديگر مولا نبايد برای آن كوشش كند. يا بايد ابو بكر و عمر زمامدار شوند، يا افرادی مثل عثمان، يا افرادی مثل ابو سفيان كدامش بهتر است؟ خودبه خود بايد نقش علی (ع) و اتباعش اين باشد كه آن حكومت را در برابر حكومتهای احتمالی ديگر تأييد كنند.

اگر شما در خطبه های نهج البلاغه می بينيد كه موضع گيری علی (ع) در برابر ابو بكر و عمر با موضع گيری آن حضرت در برابر عثمان فرق دارد و موضع گيری آن حضرت در برابر عثمان با موضع گيری اش در برابر معاويه فرق دارد، به همين دليل است. علی (ع) اهل اين كه در برابر قدرتها بترسد نيست. در منطق او ترس راه ندارد.

مسأله اين است كه او بايد ببيند از ميان اين چند نوع زمامداری، حالا كه آن نوع اول ممتازش نيست كدام يك از آن سه نوع ديگر حق تقدم دارند. بدون شك نوع دوم، و پس از نوع دوم بدون شك نوع سوم. اما نوع چهارم قابل تحمل نيست. اگر قرار شد زمامدار امت كسی باشد كه هر مسلمانی هرقدر به او نزديكتر می شود از اسلام دورتر بشود، اين ديگر واويلاست!

اتفاقا يك شب صحبت از مرجعيت پيش آمد. عرض كردم مرجع، پيشوای دين است و در هريك از درجات مرجعيت كه باشد بايد از ميان كسانی انتخاب شود كه مسلمانها هرقدر به او و زندگی خصوصی و عمومی او نزديكتر می شوند پايبندی قلبيشان به دين بيشتر شود.

مرجعی كه هرقدر از او دورتر باشيم ارادتمان به او بيشتر است و هرقدر به او نزديكتر شويم ارادتمان نسبت به او كمتر شود، يك پول برای من نمی ارزد!

بعد از فوت مرحوم آيت اللّه بروجردی، صحبتی با برخی از آقايان علمای برجسته بود در مورد تربيت طلاب. يكی از آنها گفت كه در عصر مرحوم حاج شيخ عبد الكريم حائری يزدی، رحمة اللّه عليه، كه در زمان آن حضرت مرحوم حاج شيخ ابو القاسم قمی، رحمة اللّه عليه، در قم شخصيت علمی و فضيلتی برجسته ای بود، ما طلاب حوزه از رفتار اين دو عالم برجسته درس علمی اخلاق و فضيلت می گرفتيم و هرقدر به آنان نزديكتر می شديم فضيلت ما بيشتر می شد.

در آن زمان وضعيت بدين قرار بود: مرحوم حاج ابو القاسم قمی، رحمة اللّه عليه، آقايی برجسته و تقريبا فرد درجه اول حوزه كوچك قم بود. مرحوم حاج شيخ عبد الكريم يزدی قرار بود از اراك به قم بيايد و در آنجا اقامت و تدريس كنند و رقيب رياست حوزه ای و روحانی مرحوم حاج ابو القاسم باشند.

عكس العمل آن مرحوم چه بود؟ استقبال، ترويج شكر خدا كه دو تا شديم و حالا بيشتر و بهتر می توانيم وظيفه خود را انجام دهيم! رفتار مرحوم حاج شيخ نسبت به مرحوم حاج ابو القاسم هم مشابه بود، معلوم است كه هر عامی يا هر طلبه ای وقتی به اينها نزديكتر بشود می بيند ميان آنها برادری است.

نتيجه اش از خودخواهی درآمدن و در پرتو ايمان و فضيلت زندگی كردن است. به جای اينكه برايش تعريف كنيم خودش می بيند و لذا به اين راه می آيد.

اگر زمامدار و رهبر از اين خصوصيت برخوردار نباشد- تمام شيعيان علی و خاندان علی از ولايت علی و خاندان علی برخوردارند. يعنی چه؟

اين يعنی داخل در تشكيلات آنها هستند و مثل يك عضو حزبی با انضباط نسبت به اين مقام رهبری احساس تعهد می كنند. هر فرمانی از او باشد با جان و دل اجرا می كنند.

آن رهبری هم خود را نسبت به اين افراد، در هر گوشه ای باشند، مسئول می داند و آنجا كه بتواند، آنها را در برابر مسائل اجتماعی سرگردان و حيران نمی گذارد.

اين پيوند ولايتی بود كه پس از آنكه علی (ع) نتوانست بعد از رحلت پيغمبر زمامدار شود، ميان آن حضرت و گروه زبدگان به وجود آمد و بعد هم در نسل امامت و در شجره امامت همچنان ادامه پيدا كرد و نهضت همراه با تشكّل و رهبری و تعهد شيعه به وجود آمد.

امام مجتبی هم همين نوع ارتباط و ولايت را با شيعه دارد. حضرت سيد الشهدا هم همين نوع ارتباط ولايت را با شيعه دارد؛ امام سجاد هم همين طور؛ امام باقر هم همين طور؛ امام صادق (ع) هم همين طور؛ امام كاظم (ع) هم همين طور؛ تا امام عسگری.

اگر امام كاظم (ع) در دوران زندگی اش مجموعا نزديك به هفت سال زندان می كشد برای چيست؟ برای اينكه ميان او و عده ای يك چنين پيوند ولايتی هست.

ولايت امر در زندگی اجتماعی جامعه اسلامی رهبر است. رهبری كه به يكی دستور می دهد چنين كن، به آن ديگری می گويد چنان كن. رهبری كه هركس از او سؤال می كند تكليف ما در مسائل اجتماعی، در برخورد با رويدادهای اجتماعی چيست، به انسان پاسخ بدهد، نه اينكه ساكت باشد.

او زمامدار است، رهبر يك تشكيلات است. دوستان لااقل همين كتابهای فارسی معمولی را كه در شرح حال ائمه نوشته اند، حتی مبتذل ترين آنها را، از اين ديد نگاه كنيد و بخوانيد؛ ببينيد چه مسائلی را پيدا می كنيد.

فلان كس از فلان جا، براساس عالم پهناور اسلام آن روز، برای امام عسگری (ع) پول می آورد. پول می آورد كه چه كند؟ پول می آورد كه امام خوشگذرانی كند؟ هرگز! اين پول برای نهضتی است، جنبشی است، تشكلی است كه در عالم اسلام وجود دارد و محورش امام عسگری (ع) است.

اين نهضت مخارج و هزينه هايی دارد. اين پول بايد به مصارف لازم برسد؛ مستقيم يا غيرمستقيم. يك جا امام دستور می دهد می گويد فلان مطلب كه پيش توست- اين نامه ها را بخوانيد. نامه ها در همين كتابهای معمولی نوشته شده. نامه های رمزی- فلان كس در آبادان است، امام به او می نويسد فلان مطلب كه پيش توست به فلان جا ببر، و السلام.

شما از اين نوع امامت و ولايت چه می فهميد؟ اين يك دستگاه متشكل حركت دينی است. در عصر همان خلفا و زمامدارانی كه امام عسگری (ع) را به سامرا می آورند تا تحت نظر باشد، عده ای از مريدبازهای زبردست و چيره دست در گوشه و كنار عالم اسلام خرقه ها دارند و پوستها و تخت پوستها گسترده اند و به مريدبازی مشغولند و هيچ كس هم به آنها چيزی نمی گويد. پيوند ولايت پيوندی است تعهدآور؛ تعهد متقابل ميان ولی و پيرو. اما يك خطر اين نهضت متشكل مخفی را تهديد می كند.

خطری بزرگ! چون نهضت سری است، يك مشت مردم سست ايمان يا بی بند و بار منحرف، يا لااقل كم بندوبار، كه می خواهند به وظايف معمولی مسلمانی هم عمل نكنند، می آيند خود را به اين نهضت می چسبانند. به آنها گفته می شود چرا نمازتان را سر وقت نخوانديد می گويد، «آخه ...»

آخه يعنی چه؟ مگر شيعه نبايد نماز اول وقت بخواند؟ همه چيز را كه نمی شود گفت سّری است و به بهانه سّری بودن نهضت حرف نزد.

اينجاست كه دادوفرياد رهبر و امام بلند می شود: معلونّ ملعون من آخّر صلاة المغرب حتی تشتبك النجوم! لعنت باد، لعنت باد بر كسی كه نماز مغربش را عقب بياندازد تا ستاره ها در آسمان به صورت يك شبكه در بيايند! اين چه جور شيعه بودنی است؟! اينها شيعه های ما نيستند. اينها عضو حزب ما نيستند.

ملاحظه كنيد، در حزبی كه تشكيلات و انضباط تشكيلاتی دارد، اگر اعضای خرده شيشه دار و تقلبی پيدا شوند، رهبر اين حزب بايد به وضع آنها رسيدگی كند و آنها را از حزب اخراج كند. در آن موقع نهضت شيعه نهضتی بوده با ملاكهای آن موقع و معيارهای آن موقع. از سيستم تشكيلات امروز در آن موقع خبری نبوده است. آن تشكيلات سّری بوده است.

برای اينكه سری بوده رعايت اينگونه انضباطها تشكيلاتی با مقياسهای آن زمان لازم بوده. اين كار دشوار بود. رهبر نهضت چه بكند؟

رهبر نهضت می آيد يك نوع ملاكها و ضابطه هايی را برای اخراج اعضای تقلبی و اعضای خرده شيشه دار به دست می دهد و می گويد اينها شيعه ما نيستند. شما رواياتی را كه لااقل در كتاب كافی هست، كه به عنوان قابل اعتمادترين سند روايتی شيعه تلقی شده، درباره اينكه «ليس منّا» (از ما نيست) ملاحظه بفرماييد.

من بنا دارم ان شاء الله روزی اينها را جمع آوری كنم و به صورت يك مجموعه در اختيار دوستان بگذارم. شما اين روايات  «ليس منّا» را ببينيد. از ما نيست كسی كه نمازش يك ركعت به عمد ترك شود؛ از ما نيست كسی كه زكاتش را، و لو يك درهم، نپردازد. در اين روايتها می بينيد آن شيعه ای كه می تواند به عنوان عضو غيرتقلبی، از ولايت غيرمصنوعی و اصيل برخوردار باشد، كيست. من دو روايت را نقل می كنم.

اول متن عربی را می خوانم و بعد ترجمه فارسی آن رابيان می كنم تا معلوم شود معنی و مفهوم ولايت در نظر ائمه ما چه بوده است. در هر دو روايت كلمه «ولايت» آمده است. قبل از اينكه اين دو حديث را بخوانم، نكته ای را ذكر می كنم. من اين بحث را ايراد نكردم تا رفقای ما فردا بحثهای جدلی را با ديگران بر سر مسأله ولايت آغاز كنند.

هرگز اين كار را نمی پسندم و صحيح نمی دانم. من اين بحث را ايراد كردم تا اولا برای خود ما در درجه اول، و برادران و خواهرانی كه تشريف دارند، مفهوم ولايت از ديدگاه اسلام و تاريخ اسلام و تصوص اسلامی روشن شود، و بعد اقلا در دايره خودتان كوشش كنيد بدون جار و جنجال و جدل فعلا اين ولايت را پياده بكنيد، تا بعد به ديگران برسيم.

در اصول كافی، كتاب ايمان، اين جديث از امام باقر عليه السلام آمده است. جابر می گويد:

امام باقر عليه السلام به من فرمود، ای جابر، اينها كه خود را به شيعه بسته اند و می گويند ما شيعه هستيم، آيا به همين اندازه اكتفا می كنند كه زبانا بگويند ما اهل بيت را دوست داريم؟ قسم به خدا كه شيعه ما نيست مگر كسی كه از خدا پروا داشته باشد و فرمان خدا برد.

ای جابر، شيعيان در ميان مردم با اين علامتها شناخته می شدند: با تواضع و فروتنی، با خداترسی، با امانت و درستی، با ذكر فراوان و ياد فراوان خدا، با نماز، با روزه، با نيكی به پدر و مادر، با رسيدگی به كار و وضع همسايگان؛ همسايگان فقير، همسايگان بيچاره، همسايگان بدهكار، همسايگان يتيم؛ با راستگويی، با قرآن خواندن، نه با قرآن قهر كردن؛ با زبان خود را از مردم بستن (خير يعنی درباره مردم جز به نيكی سخن نگفتن)؛ از ولنگاری دست برداشتن.

اگر در ميان عشيره هاو قبيله های شيعيان ما يك شيعه پيدا می شد، اين شيعه امين مردم بود و كسی كه امين مردم بود شيعه بود. هر جا می خواستند هيأت امنای واقعی درست كنند سراغ اينها می رفتند. جابر می گويد كه عرض كردم ای پسر پيغمبر خدا، ما امروز هيچ كس را با اين اوصافی كه شما می گوييد نمی شناسيم!

جابر خيال كرده بود حالا كه می گويد شيعه اينجوری نداريم امام تخفيف می دهد! اما امام فرمود ای جابر، مبادا عوضی بروی! همين است كه گفتم! آيا برای شخص كافی است كه بگويد من علی را دوست دارم؟ علی كه از پيغمبر بالاتر نيست.

اگر كسی می گفت من پيغمبر خدا را دوست دارم، با اين كه پيغمبر خدا از علی بهتر است و مقامش بالاتر است، اما عملا سيره پيغمبر و راه و روش پيغمبر را دنبال نمی كرد و به منش پيغمبر عمل نمی كرد، دوستی او نسبت به پيغمبر هيچ فايده ای برای او نداشت. بنابراين، مطلب همين است! از خدا پروا داشته باشيد! اگر ثواب خدا را می خواهيد از راه عمل، به آن خواهيد رسيد.

ميان خدا و ميان احدی خويشاوندی و قوم و خويشی وجود ندارد. محبوب ترين بندگان نزد خدای عز و جل باتقواترين آنهاست و عمل كننده ترين آنها به فرمانبرداری و طاعت خدا ای جابر، سوگند به خدای تبارك و تعالی، تقرب نمی توان يافت مگر از راه طاعت و فرمانبرداری.

اگر كسی خيال كند بدون عمل و صرفا به خاطر دوست داشتن ما، از آتش جهنم می گريزد در اشتباه است. با ما اينگونه برائتها وجود ندارد. ما اينجور در برابر آتش جهنم بيمه نيستيم. هيچ كس در برابر خدا حجّت و سندی ندارد.

اما فرمول «من كان لله مطيعا فهو لنا ولیّ»، هر كس فرمانبردار خداست او ولیّ ماست؛ برای اينكه در ولايت ما تعهد هست. «و من كان للّه عاصی فهو لنا عدو». هركس نافرمانی خدا را كند، دشمن ماست.

باز فرمولی ديگر: «و ما تنال و لا يتنا الا بالعمل و الورع»؛ كسی می تواند از ولايت ما برخوردار شود كه از راه عمل به اسلام و ورع و پرهيزگاری وارد شود. فقط از اين راه می شود به ولايت اهل بيت رسيد.

دوستان، از اين حديث چه می فهميد؟ آيا باز كسی می گويد «حبّ علی حسنة لا تضر معها سيئة»؟ يعنی دوستی علی حسنه ای است كه هيچ گناهی با آن به انسان آسيب نمی رساند! اينها از كجا آمده؟ اينها چيست؟

می گويد، آقا، اين را كه من از خودم درنياورده ام؛ در فلان متن هزار سال پيش هست. ای بيچاره! من می گويم در زمان خود امام باقر، يعنی هزار و دويست و شصت سال پيش، امام با اين شيعه های تقلبی روبرو بوده، حالا تو می گويی اين حديث در فلان كتاب هزار سال پيش هست!

تاريخ شيعه تقلبی به هزار و دويست و هفتاد سال پيش می رسد. اين ولايت مصنوعی ريشه هايش مال آن وقت است. اگر آن وقت ولايت مصنوعی بر سر زبانها نبود امام باقر (ع) با اين تأكيد چندين بار با سوگند نمی فرمود «و لله و لله و لله و ما تنال و لا يتنا الا بالعمل و الورع». معلوم می شود ولايت چيز ديگری است. معنی محبت معلوم است.

آدم خيلی بايد كج سليقه باشد كه علی را دوست نداشته باشد يا امام باقر را دوست نداشته باشد. ولی اين ولايت نيست. ولايت يعنی در حزب اينها در آمدن و در برابر رهبری آنها تعهد داشتن. آن كس كه می گويد من امروز از ولايت امام زمان، سلام اللّه عليه، برخوردارم، حواس خود را جمع كند كه چه می گويد. معنی اين حرف اين است كه من در برابر اين رهبر پنهان تعهد دارم و مسئولم. و اين رهبر پنهان چه می خواهد؟

روايت ديگری هم در همين باب هست. روايت ششم از همين بخش كتاب كافی اين روايت هم از امام باقر (ع) است. قال، يا معشر الشيعه آنجا خطاب به جابر بوداينجا خطاب به جمعيت شيعه. می گويد امام باقر فرمود ای جماعت شيعه آل محمد، شما بايد آن تكيه گاه معتدل و متكای معتدلی باشيد كه تندروها برگردند به شما بپيوندند، عقب مانده ها بشتابند به شما برسند.

يكی از انصار كه سعد نام داشت گفت، فدايت شوم، تالی و تندروز كيست؟ فرمود، گروهی هستند كه درباره ما چيزهايی می گويند كه ما خودمان درباره خودمان نمی گوييم. اينها از ما نيستند، ما هم از آنها نيستيم. گفت، آن دنباله رو و آن كه بايد به ما بپيوندد كيست؟ فرمود، آن آدمهای جستجوگری كه دنبال خير و حق می گردند.

اين شيعه راستين می تواند آنها را به خير و حق برساند و از اجر و پاداش الهی برخوردار باشد. بعد رو كرد به ما و فرمود، قسم به خدا با ما برائت از خدا و برائت از عذاب خدا نيست. ميان ما و ميان خدا قوم و خويشی نيست.

كسی نمی تواند ما را در برابر خدا سند قرار بدهد. خود ما هم از راه عبادت و اطاعت به خدا نزديك می شويم. حالا ديگران می خواهند بدون عبادت از راه ما به خدا نزديك شوند! هركس از شما مطيع و فرمانبردار خدا باشد ولايت ما برايش سودمند است.

هريك از شما كه نافرمان خدا باشد ولايت ما برايش سودی ندارد؛ برای اينكه در دايره ولايت و حزب ما بودن يعنی تعهد داشتن. ما در ولايت، كارت عضويت اسمی نداريم.

اميدوارم ديگر هيچ بحثی يا نوشته ای نتواند فكر شما را در زمينه اين مسأله حساس منحرف كند. اين نوع ولايت است كه اگر بر جستجوگری كه حق را می جويد عرضه كردی، منطق فطرتش آن را می پذيرد.

اين است كه امام می فرمايد شما بايد آن تكيه گاه معتدل باشيد كه تندروها به شما بپيوندند و عقب مانده ها و عقب افتاده ها هم به شما برسند. اين نوع شيعه است كه فكرش و عملش می تواند برای فرد جستجوگر نمونه باشد.

این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)
محتوای بیشتر در این بخش: « پیشگفتار ولایت، تولی و تبری »

پیام هفته

همکاری با نفوذیان خائن و اختلاس‌گران بی دین
قرآن : لِيَحْمِلُوا أَوْزارَهُمْ کامِلَةً يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ مِنْ أَوْزارِ الَّذينَ يُضِلُّونَهُمْ بِغَيْرِ عِلْمٍ أَلا ساءَ ما يَزِرُونَ (سوره نحل، آیه 52)ترجمه: تا روز قیامت بار گناهان خود را تمام بردارند ، و [ نیز ] بخشی از بار گناهان کسانی را که ندانسته آنان را گمراه می کنند. آگاه باشید ، چه بد باری را می کشند.حدیث: و ایما داع دعی الی ضلالة فاتبع علیه، فان علیه مثل اوزار من اتبعه، من غیر ان ینقص من اوزارهم شیئا!: (مجمع‌البیان، ج6، ص 365)ترجمه: ... و هر کس دعوت به ضلالت کند و از او پیروی کنند همانند کیفر پیروانش را خواهد داشت، بی آنکه از کیفر آنها کاسته شود.

ادامه مطلب

موسسه صراط مبین

نشانی : ایران - قم
صندوق پستی: 1516-37195
تلفن: 5-32906404 25 98+
پست الکترونیکی: این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید