قهر و مدارا در حكومت علوى
احمد حيدرى
قهر و مدارا چه جايگاهى در سلوك اجتماعى و سياسى اميرالمؤمنين(ع) داشته است؟ اين مقاله عهدهدار پرداختن به وجههاى از اقدامات آن حضرت(ع) مىباشد؛ چه پس از رحلت پيامبر(ص) در مقام احقاق حق خويش، و چه در دوران خلفا و چه در هنگام پذيرش حكومت و روزگاران حاكميت خويش كه بخش اصلى بحث را شامل مىگردد.
اميرالمؤمنين(ع) در جايگاه احقاق حق خود
رسول خدا(ص) به عنوان پيامبر، پيشوا، رهبر و حاكم جامعه اسلامى، به طور طبيعى دغدغه حكومت نوپايى را داشت كه در مدينه تشكيل داده بود و در اواخر عمر ايشان دايره تسلط اين حكومت تقريباً همه شبه جزيره حجاز را در بر گرفته بود. با توجه به جهات مختلفى كه اين مقال را حوصله پرداختن به آنها نيست، لازم بود جانشين رسول خدا و حاكم جامعه اسلامى بعد از آن حضرت، از طرف خدا معين شود و واگذارى اين امر در آن مقطع به انتخاب عمومى كار صحيحى نبود؛ از اينرو رسول خدا با اينكه در طول عمر خود بخصوص در دوران مدينه به صورتهاى مختلف شايستگى منحصر به فرد امام على(ع) براى امامت و حكومت را به جامعه اعلام كرده بود، با اين وجود بعد از بازگشت از حجةالوداع در محل غدير خم، به امر خداوند متعال همه اهل قافله بزرگ همراه خويش را جمع كرد و از آنان پرسيد كه:
«آيا من به شما از خودتان سزاوارتر نيستم و بهتر از شما خير شما را نمىشناسم و نمىخواهم؟
همگى از سر صدق و راستى فرياد برآوردند: آرى، چنين است اى رسول خدا.آن گاه رسول خدا فرمود: پس آگاه باشيد هر كس من ولىّ و سرپرست او بودم، اين علىّ سرپرست و ولىّ اوست ...»[1]
و بعد از معرفى امام على(ع) به مقام ولايت و سرپرستى جامعه اسلامى، از همه حاضران خواست با ايشان بيعت كنند و همه كسانى كه در آن جمع بودند بدون استثنا، با امامبيعتكردند و عهد بستند كه مطيع و گوش به فرمان و پيرو امام على(ع) باشند. با ايناقدامرسول خدا مسأله جانشينى ديگر حل شده مىنمود و هيچ شبهه و ابهامى در آن وجود نداشت و به طور طبيعى بايد امام على(ع) بعد از رسول خدا زمام امور را به دستمىگرفت.
با وفات رسول خدا(ص) و قبل از اينكه بدن مباركشان غسل داده شود، كفن گردد و به خاك سپرده شود، در حالى كه امام على(ع) اهلبيت و اصحاب باوفاى رسول خدا در مصيبتفراق محبوب خويش سر در گريبان غم در صدد انجام مقدمات و مراسم تجهيز وتدفين بودند، گروهى اندك در اقدامى ناگهانى، عجولانه و كودتايى، دور هم جمع شدند وباابوبكر به عنوان خليفه رسول خدا بيعت كردند و با سوء استفاده زيركانه از وضعيت غمبارحاكم بر جامعه و شعلهور كردن حِقدها و كينههايى كه از امام على(ع) در بعضى دلها بود،ياورانى به دور خود جمع كردند و هنوز كار تدفين رسول خدا انجام نشده، براى بيعتگرفتن از اهلبيت و امام على(ع) متوسل به خشونت شدند. استدلالهاى امام واطرافيانفايدهبخش نبود و اصولاً طرف مقابل به دنبال شنيدن استدلال نبود و براى كارخودش هم استدلال نداشت و با علم به صلاحيت امام و عدم صلاحيت خودشان، به اين كار اقدام كرده بودند، پس طبيعى بود كه هيچ سخن حقى آنان را از ادامه راه باطلشانبازنمىداشت. در اينجا تنها دو راه وجود داشت: قيام و جنگ براى گرفتن حق غصبشده و يا تسليم شدن و چشمپوشى از حق خود و واگذاردن جامعه به باطل. عقل وشرعراه اول را يقيين مىكرد البته با شرايطى كه از جمله مهمترين آنان وجود ياور بود. در ابتداى كار، اقدامكنندگان جمع محدودى بودند و اگر امام تعدادى ياور جدى و فداكار مىيافت، مىتوانست آنان را سركوب كند و عموم جامعه نيز خواهان حكومت امام بودند و امام مىتوانست حكومت حقه خويش را اقامه كند. از اينرو ايشان بعد از تجهيز رسول خدا، به يارىخواهى از مهاجر و انصار اقدام كرد ولى متأسفانه آنان به دلايل مختلف از جانبازى در راهامام دريغ ورزيدند، عافيت طلبيدند و سكوت و تسليم اختيار كردند. امام بارها و بارها اينمطلب را بازگو كرد تا آيندگان عذر وى را بدانند. بعد از بازگشت از جنگ نهروان از ايشان پرسيدند:
چرا با ابوبكر و عمر نجنگيدى آن چنان كه با طلحه، زبير و معاويه جنگيدى؟
امام فرمود:
رسول خدا(ص) با من عهد كرد: اگر ياور يافتى به سوى آنان بشتاب و با آنان بجنگ ولى اگر ياور نيافتى، دست بكش و خون خود را حفظ كن تا مظلومانه به من ملحق شوى.
در عمل به عهد رسول خدا بعد از وفات ايشان و فراغت از تجهيزشان و جمعآورى قرآن، دست فاطمه و حسن و حسين را گرفتم و به در خانه اهل بَدْر و سابقان در دين رفتم و آنان را به حقم قسم دادم و به ياريم خواندم ولى جز چهار نفر: سلمان، عمار، مقداد و ابوذر، كسى مرا اجابت نكرد و (از اهلبيتم نيز) آنان كه ياورم در دين بودند: جعفر و حمزه، از بين رفته بودند و مانده بودم بين دو آزاد شدهاى كه تازه مسلمان بودند: عباس و عقيل.
قسم به آن كه محمد را بحق مبعوث كرد اگر آن روز كه با خويشاوندان تَيْم (ابوبكر كه از قبيله تيم بود) بيعت شد، چهل نفر ياور داشتم، در راه خدا با آنان مىجنگيدم.[2]
در خطبه شقشقيه نيز مىفرمايد:
«در اين انديشه بودم كه با دست تنها به پا خيزم يا در محيط خفقان ظلمانى صبر كنم ... پس بردبارى را عاقلانهتر يافتم و صبر كردم.»[3]
در خطبه ديگرى مىفرمايد:
«وقتى خوب نگاه كردم ديدم ياورى جز اهلبيتم ندارم پس بر آنان از مرگ بخل ورزيدمو....»[4]
بنابراين اگر امام ياورانى مىيافت هم قيام وظيفه او بود و هم در آن اوايل احتمال موفقيت فراوان بود ولى متأسفانه امام ياورانى نيافت و نتوانست اقدامى كند و كودتا استقرار يافت.
دوران استقرار خلفا
با گذر زمان، خليفه اول توانست با روشهاى مختلف حكومتش را مستقر كند و بالاخره عموم جامعه با يأس از تحول، در مقابل شرايط پيش آمده تسليم شد. امام على(ع) نيز وقتى پذيرش جامعه را ديد، براى حفظ كيان اسلام و وحدت امت اسلامى، مصلحت و وظيفه را در همراهى با عموم جامعه ديد و علاوه بر بيعت، در مواقع لازم نيز به يارى حكومت، همت گماشت و با امر به معروف، نهى از منكر، نصيحت، خيرخواهى و ارشاد به تصحيح روش حكومت پرداخت. از آن به بعد نيز گرچه بارها صلاحيت و شايستگى منحصر به فرد خود را براى پذيرش حكومت و عدم صلاحيت حاكمان را براى تصدى آن مسؤوليت اعلام كرد، ولى به رضايت و انتخاب عموم و اكثر جامعه احترام گذاشت و اعلام كرد نسبت به حكومت تا زمانى كه جور و ستم را پيشه نكند، همراه خواهد بود. هنگام بيعت با عثمان فرمود:
«خوب مىدانيد كه من از هر كس به خلافت شايستهترم و به خدا سوگند تا هنگامى كه اوضاع مسلمين رو به راه باشد و در هم نريزد و به غير از من به ديگرى ستم نشود، همچنان خاموش و تسليم خواهم بود به اميد اجر و پاداش و از جهت زهد ورزيدن در زر و زيورى كه شما براى رسيدن به آن مسابقه مىدهيد.»[5]
در دوران خلافت ابوبكر و عمر، امام صادقانه و از سر دلسوزى براى امت اسلام و انجام وظيفه، از يارى حكومت در امور حق و دادن مشورتهاى كليدى در مواقع مهم اجتناب نورزيد. در اين مدت گرچه بدعتهايى آشكار شد و اقداماتى ناصواب شكل گرفت ولى تلاش مىشد روند كلى امور موافق خواست توده مردم و در جهت پيشرفت و اصلاح امور باشد. با تصدى حكومت از طرف خليفه سوم، همان ظاهر روش حكومتى خليفه اول و دوم رها شد، بنىاميه بر گردن مردم سوار شدند و بيتالمال ملك خصوصى خليفه فرض شد و مورد حيف و ميل بىحساب قرار گرفت. با ظاهر شدن فساد در اركان حكومت، اعتراض عمومى از گوشه و كنارشروع شد. در اين زمان امام(ع) گرچه در زمره معترضين بوده ولى سعى داشت خليفه را ازادامه روش ناصواب خود باز داشته و به جلب رضايت عامه وا دارد ولى كوششهاى بسيارامام(ع) نتيجه نداد و بالاخره شورش عمومى از كنترل خارج شد و به كشته شدن خليفه انجاميد.
پذيرش خلافت به هنگام مشاهده اقبال عمومى و اتمام حجت
همچنان كه متذكر شديم، امام(ع) بعد از وفات رسول خدا براى به دست آوردن خلافت غصب شده خويش اقدام كرد و از مهاجر و انصار يارى طلبيد و اگر ياورانى مىيافت در قبالحركت سقيفه اقدام مىكرد و آنان را سركوب مىنمود و حكومت الهى خود را كه مقبولعموم بود و بيعت آنان را به همراه داشت، اقامه مىكرد ولى متأسفانه جامعه اسلامىبويژه خواص آن روز با وجود علاقه به امام(ع) و اعتراف به حقانيت او، حاضر به اقدامو فداكارى نشده و كم كم عملاً به حكومت خلفا رضايت دادند. وقتى امام(ع) رضايتعمومى را نسبت به حكومت مشاهده كرد و براى اقامه حق خود ياورى نيافت، براىحفظ مصلحت امت اسلامى، با خليفه بيعت كرد و از آن زمان به بعد هيچ گاه در صددتصرف خلافت با استفاده از قواى قهريه بر نيامد و فقط به تبليغ و معرفى خود به عنوانتنها فرد شايسته پذيرش منصب خلافت، بسنده كرد. وقتى نيز بعد از كشته شدن خليفه سوم، مردم به سراغ او آمدند، در ابتدا از پذيرش حكومت سر باز زد و با معرفى روش حكومتىخود به آنان اعلام كرد كه تحمل حكومت عادلانه وى را نخواهند داشت، پس به سراغ ديگرى بروند اما با اين وجود مردم اصرار كردند و حجت بر امام تمام شد. لذا حكومت را پذيرفت و بعد از آن نيز در مقابل همه مخالفان به اين اقبال عمومى و انتخاب آگاهانه ومختارانه مردم استناد كرد و سرپيچى از اين حكومت منتخب را براى هيچ كس جايز نشمرد. اقبال عمومى و هجوم مردم براى بيعت با امام(ع) بىنظير بود. بعضى بيانات امام در اين زمينه به شرح زير است:
«(هنگام بيعت با من) مردم همانند شتران تشنهكامى كه به آب برسند و ساربان، رهاشان ساخته و عقال از آنها بر گرفته باشد، بر من هجوم آوردند. به هم پهلو مىزدند و فشار مىآوردند آن چنان كه گمان كردم مرا خواهند كشت يا بعضى به وسيله بعضى ديگر از ميان خواهند رفت.»[6]«همچون شتران و گوسفندان كه به فرزندان خود رو مىآورند به سوى من روى آورديد، مىگفتيد: بيعت! بيعت! من دستم را مىبستم و شما آن را مىگشوديد، من آن را از شما بر مىگرفتم و شما به سوى خود مىكشيديد. شما براى بيعت دستم را گشوديد و من بستم، شما آن را به سوى خود كشيديد و من آن را برگرفتم، پس از آن همچون شتران تشنه كه روز وعده آب به آبخورگاه حمله كنند و به يكديگر پهلو زنند گرد هم ريختند. آن چنان كه بند كفشم پاره شد، عبا از دوشم افتاد و ضعيفان پايمال گرديدند. سرور و خوشحالى مردم از بيعت با من چنان عمومى و فراگير بود كه حتى كودكان به وجد آمده و پيران خانهنشين با پاى لرزان خود براى ديدار منظره بيعت به راه افتاده بودند. بيماران براى مشاهده و شركت بر دوش افراد سوار شده و دوشيزگان نو رسيده در آن مجمع حاضر بودند.»[7] «ازدحام فراوانى كه همچون يالهاى كفتار بود، مرا به قبول خلافت وا داشت. آنان از هر طرف مرا احاطه كردند، چيزى نمانده بود كه (در اثر فشار زياد جمعيت و هجوم آنان به سوى من) حسن و حسين زير پا له شوند و آن چنان جمعيت به پهلوهايم فشار آورد كه مرا به رنج انداخت و ردايم از دو جانب پاره شد. مردم همانند گوسفندانى (گرگزده كه دور چوپان جمع شوند) مرا در ميان گرفته بودند.»[8]
اين وضعيت هجوم و اقبال بىنظير عمومى بود. از طرف ديگر بيعت با امام از روى بصيرت و مشورت و انتخاب آگاهانه بود نه يك امر تحميلى و دفعى. امام در اشاره به تعبير خليفه دوم در باره به قدرت رسيدن خليفه اول كه آن را «فلته» شمرده بود بر اين مطلب تأكيد ويژه داشت كه بيعت با وى چنين نبوده است:
«لَمْ تَكُنْ بَيْعَتُكُمْ اِيَّاىَ فَلْتَةً؛[9]بيعت شما با من بىمطالعه و ناگهانى نبود.»
در بيان ديگرى فرمود:
«مردم بعد از قتل عثمان با من بيعت كردند. همان مهاجر و انصارى كه با ابوبكر، عمر و عثمان بيعت كرده بودند و امامت آنان را منعقد ساخته بودند، بعد از سه روز مشورت، با من هم بيعت كردند و اهل بدر (كه از جايگاه اجتماعى ويژه برخوردار بودند) و مهاجران و انصار باسابقه در آن زمره بودند. با اين تفاوت كه بيعتهاى قبلى از روى مشورت عمومى نبود. (بيعت ابوبكر كه كودتاگونه و ناگهانى (فَلْتَةً) بود، بيعت با عمر هم با توجه به وصيت و انتصاب ابوبكر بود نه انتخاب بعد از مشورت؛ بيعت با عثمان هم بعد از انتخاب او توسط شوراى شش نفره بود، آن هم نه انتخابى با اتفاق آراء بلكه با توجه به رأى اكثريتى كه طرفدار او بودند و با نقشه زيركانهاى انتخاب شده بودند.) ولى بيعت با من بعد از مشورت عمومى بود.»[10]
با وجود اين اقبال عمومى بىنظير و انتخاب آگاهانه امت، باز هم امام(ع) به آسانى تسليمنشد و تا تمام نكردن حجت بر آنان و تمام نشدن حجت بر خودش، پيشنهاد آنان را ردكرد. استدلال امام(ع) براى نپذيرفتن حكومت و خلافت نيز واقعاً عجيب و جالب است. امام فرمود:
«مرا واگذاريد و ديگرى را طلب كنيد. زيرا ما به استقبال چيزى مىرويم كه چهرههاى مختلف و جهات گوناگون دارد. دلها بر اين امر استوار و عقلها ثابت نمىماند. چهره افق حقيقت را، ابرهاى تيره فساد گرفته و راه مستقيم حق ناشناس مانده است. آگاه باشيد اگر دعوت شما را اجابت كنم، طبق آنچه خود مىدانم با شما رفتار مىكنم و به سخن اين و آن و سرزنش سرزنشكنندگان گوش فرا نخواهم داد. اگر مرا رها كنيد من هم چون يكى ازشما هستم و شايد شنواتر از شما و مطيعتر نسبت به خليفه باشم. و من وزير باشم و مشاور (همچنان كه در دوران خلفا بودم) براى شما بهتر است از اينكه امير باشم.»[11]
آرى، امام(ع) گرچه حكومت را حق خود مىدانست چون منصوب از طرف خدا و پيامبر بود و تنها فرد شايسته تصدى اين مقام، ولى با اين وجود وقتى اقبال عمومى متوجه او نبود، براى به دست گرفتن حكومت اقدام قهرآميز نكرد و وقتى هم اقبال عمومى متوجه او شد، مردم را آگاه كرد و هشدار داد كه حكومت او مطابق حكومتهاى پيشين نخواهد بود بلكه مطابق علم خود كه عالمترين افراد به اسلام است عمل خواهد كرد و به توصيهها و نظريه هاى ديگران كه ملاك حق را همراه نداشته باشد، عمل نخواهد كرد، بنابراين تحمل حكومت او براى افرادى كه به روشهاى ديگر خو كردهاند، سخت خواهد بود. از اينرو از آنان خواست به سراغ ديگرى روند و او را به خود وا گذارند ولى با اين همه، مردم از او روگردان نشدند و با اصرار و پافشارى خواستار پذيرش خلافت توسط وى بودند و در اين حال حجت بر امام(ع) تمام شد و وظيفه خود را در پذيرش حكومت ديد و فرمود:
«به خدايى كه دانه را شكافت و انسان را آفريد قسم، كه اگر جمعيت حاضر نبود كه حجت را بر من تمام كرد و نبود عهد و مسؤوليتى كه خدا از عالمان گرفته كه در برابر شكمبارگى ستمگران و گرسنگى ستمديدگان سكوت نكنند، من مهار شتر خلافت را بر پشتش مىانداختم و آخر آن را با جام آغازش سيراب مىكردم.»[12]
با توجه به مطالب گذشته معلوم شد كه حكومت امام(ع)، تنها حكومتى بود كه بعد از پيامبر خدا(ص) مورد اقبال عمومى واقع شد و عموم مردم و خبرگان آنان را پس از شور آزادانه و آگاهانه اختيار كردند؛ نه قبل از امام چنين انتخاب آزادانه و آگاهانهاى سابقه داشت و نه بعد از امام (جز انتخاب فرزندش امام حسن مجتبى عليهالسلام) تكرار شد. حكومتهاى قبل و بعد از امام همگى خود را بر مردم تحميل كرده بودند گرچه روش بعضى خدمت به مردم و رعايت حقوق آنان بود و حكومت امام(ع) تنها حكومت مردمى بود.
نهى امام(ع) از بيعت شكنى
امام(ع) به انتخاب عمومى احترام مىگذاشت و مخالفت با منتخب مردم يا پيمانشكنى را جايز نمىدانست و بعضى از بيانات امام(ع) در اين زمينه چنين است:
«مردم قبل از بيعت، حق اختيار و انتخاب دارند ولى هر گاه بيعت كردند ديگر حق اختيار ديگرى را ندارند.»[13]
در شرايطى كه در جامعه آن روز به هر دليل، نصب على(ع) به امامت و خلافت توسط پيامبر(ص) ناديده گرفته شده بود و به آن تن داده نمىشد، صائبترين شيوه آن بود كه خبرگان مورد اعتماد عمومى به گزينش خليفه اقدام كنند. مهاجران و انصار باسابقه، هم از مقبوليت بيشترى برخوردار بودند و هم نسبت به واجدان شرايط زعامت و رهبرى آگاهتر بودند. طبيعى بود كه با مرگ يك خليفه آن هم در آن زمان جمع كردن همه خبرگان جامعه در مركز خلافت و برگزارى انتخاب عمومى ممكن نبود و بايد هر چه سريعتر خبرگان مركز خلافت تصميمگيرى مىكردند و خليفه بعدى را انتخاب مىنمودند. بعد از خلافت خليفه سوم، مهاجران و انصار دور هم جمع شدند و بعد از مشورت كامل به اتفاق آراء امام(ع) را انتخاب كردند و انتخاب آنان به شدت مورد توجه عموم واقع شد. البته طبيعى بود كه چند نفرى هم در مركز خلافت و يا در شهرهاى ديگر با اين انتخاب موافق نباشند ولى آنان حق نداشتند با اين انتخاب عمومى كه رأى اكثريت قاطع مردم را با خود داشت مخالفت كنند. معاويه كه حاضر نبود حكومت علوى را بپذيرد، از اطاعت سر باز زد و بهانهها آورد از جمله در نامهاى خطاب به امام نوشت:
اگر تو بر اهل بصره و طلحه و زبير حجت داشتى كه با تو بيعت بستهاند و حق بيعتشكنى ندارند، چنين حجتى بر اهل شام و بر من ندارى زيرا اهل شام و من با تو بيعت نكرده ايم.
امام در جواب نوشت:
«تفاوتى كه بين طلحه و زبير با خودت و بين اهل بصره با اهل شام تصور كردهاى، صحيح نيست. زيرا بيعت و خلافت امر عمومى واحدى بيش نيست و (بدون دليل موجه) حق اعمال نظر دوباره و تجديد نظر در آن وجود ندارد و كسى كه از آن خارج شود طعنزننده است و كسى كه در آن بخواهد سستى و ترديد به خرج دهد، سهلانگار به حساب مى آيد.»[14]
و در بيان ديگرى خطاب به معاويه فرمود:
«رعايت بيعتى كه در مدينه با من شد، بر تو هم در شام لازم است زيرا همان كسان كه با ابوبكر، عمر و عثمان بيعت كردند، با من هم بيعت كردند پس بعد از بيعت آنان (خبرگان مركز خلافت و مهاجر و انصار باسابقه) نه كسانى كه حاضر بودهاند حق اختيار ديگرى دارند و نه غايبان، شورا و انتخاب حق مهاجر و انصار است و هر گاه بر صلاحيت فردى اجتماع كردند و او را امام ناميدند، اين انتخاب مرضىّ خداست و اگر كسى از اين امر خارج شود و منتخب را شايسته نداند و يا خود رغبتى در خلافت داشته باشد، بايد او را به اطاعت از خليفه منتخب برگرداند و اگر امتناع كرد و غير راه مؤمنان را برگزيد، با او جنگيد.»[15]
و باز هم خطاب به معاويه نوشت:
«قبول بيعتى كه در مدينه با من شد بر تو هم در شام لازم است همچنان كه قبول بيعتى كه در مدينه با عثمان شد بر تو لازم بود و حال آنكه تو امير منصوب از جانب عمر بودى و همچنان كه قبول بيعتى كه در مدينه با عمر شد بر برادرت يزيد لازم بود و حال آنكه او امير منصوب از طرف ابوبكر بر شام بود.»[16]
دوران حكومت
با انجام بيعت و پذيرش حكومت از جانب امام، اداره نظام اسلامى و سامان دادن به امر رعيت بر عهده امام قرار گرفت و امام با اتخاذ روشهاى مدارا و اعمال خشونت، در مدت پنج سال درسهاى فراوانى در زمينه حكومتدارى به جامعه بشرى ارائه كرد.
چند نكته مهم
قبل از اينكه به روش امام(ع) در اعمال قهر يا مدارا از مصر حكومت بپردازيم، لازم است چند نكته را توضيح دهيم:
اول تعريف قهر و مدارا
منظور از اقدامات قهرآميز، اقدامات خشن و به كارگيرى زور و شمشير براى پيشبرد منويات است. اين به كار بردن زور و شمشير هم ممكن است به حق باشد و هم به باطل. در موارد به حق هم، اعمال قهر ممكن است بهترين راه باشد يا راه بهترى غير از اعمال قهر وجود داشته باشد. اعمال قهر و توسل به زور و شمشير به طور طبيعى در برابر مخالفان و متخلفان است. در مقابل اعمال قهر، مدارا وجود دارد. در لغت در تعريف مدارا آمده است:
«داريته مداراةً» يعنى با او به ملاطفت و ملايمت رفتار كردن. در حديث نبوى آمده است: «من به مدارا با مردم مأمور شدهام همچنان كه به تبليغ رسالت مأمور گشتهام»[17] و رسول خدا فرمود: «رأس عقل بعد از ايمان به خدا، مداراى با مردم است»[18] يعنى ملايمت با آنان و معاشرت نيكو با آنان و تحملشان تا زده نشوند و متنفر نگردند.[19]
با توجه به تعريف بالا، مدارا يعنى تحمل مخالفتها و تأنّى در توسل به قهر و سعى و كوشش در جذب افراد و بازداشتن آنان از اقدامبراندازى عليه حكومت، بدون اينكه به قهر و سركوب آنان متوسل شود. البته مدارا غير از سازش و مصانعه است. مداراكننده به هيچ وجه براى قانع كردن مخالف و همراه كردن او با خودش، از عمل به حق دست نمىكشد و به سوى باطل متمايل نمىشود و به بيان خود امام على(ع) زمانى كه به خاطر تقسيم عادلانه بيتالمال مورد عتاب قرار گرفت اشاره فرمود كه من نمىخواهم با ستمكارى پيروز گردم. يعنى پرداخت وجه بيشتر به اشراف، اجرا نكردن حدود بر آنان، پرداخت بيتالمال به خويشاوندان (مثل تقاضاى عقيل)، دادن منصب به افراد بىلياقت (مثل گماردن طلحه، زبير و معاويه) و ... ستم است و من نمىخواهم هيچ گاه با ستمگرى پيشرفت كنم.
مدارا يعنى پرداخت كمترين هزينه براى دفع دشمن و تبديل معاند به مخالف و مخالف به موافق. مدارا يعنى تحمل جور و ستم مخالف مادامى كه اميد به هدايت او هست و خوددارى از سركوب قهرآميز او. در مدارا سخن از پرداخت رشوه مالى و منصبى، دست كشيدن از اجراى حدودو احكام، بىتوجهى به مقدسات و ارزشها و ... نيست بلكه صرفاً تحمل مخالف و تأنّى در دست بردن به شمشير است.
دوم قهر و مدارا
حكومت بر دو پايه استوار است، قهر و مدارا. هر كدام از اين دو لازم است و اگر در جايگاه مناسب، به كار گرفته نشود، حكومت از استحكام مىافتد و معمولاً حكومتها از اين دو عامل بهره مىگيرند ولى مهم تشخيص مورد مناسب اعمال آنهاست. حاكمان عادل موارد صحيح اِعمال قهر و مدارا را به خوبى تشخيص مىدهند و در اِعمال قهر و مدارا، مطابق اصول وضوابط دينى، عقلى و انسانى عمل مىكنند و براى آنها معيار، مصلحت جامعه و انسانها ورعايت اصول دينى و انسانى است نه مصلحت شخص حاكم يا بقاى حكومت او؛ ولى حكومتهاى فاسد، در استفاده از اين دو عامل، پايبند ضوابط دينى نيستند و رعايت مصالحخودشان و حفظ حكومتشان اهميت دارد. آنان آنچه از مدارا يا قهر كه سبب قوام ودوام حكومتشان باشد، اعمال مىكنندخواه مطابق ضوابط شرعى و اصول انسانى باشد وخواه نباشد.
سوم اولويت مدارا
از ديدگاه امام على(ع) در حكومت اصل بر اعمال مدارا است و حتىالامكان (تا زمانى كه دشمن در مقام براندازى نيست) بايد از اعمال قهر دورى گزيد، انسانها را بايد جذب كرد و به طريق هدايت ارشاد نمود و از خطاى خطاكاران تا حد ممكن چشم پوشيد و با چشمپوشى و اغماض، آنان را به رحمت خدايى اميدوار كرد و به توبه و ندامت و اصلاح واداشت و اگر همه اينها كارساز نشد به قهر و خشونت متوسل شد چنانكه خود فرمود: «آخر الدواء الكَىّ». بيانات امام در اين زمينه چشمگير است و سيره امام بهترين تابلوى تربيت از اين راه. به نمونههايى از سخن و عمل حضرت(ع) در اين راستا توجه فرماييد:
طلحه و زبير اولين كسانى بودند كه پيمان شكستند و عليه حضرت دست به اسلحه بردند و با كشتن بعضى از شيعيانِ بصره، بر آن شهر مسلط شدند. حضرت بسيار سعى داشتند بدون جنگ و خونريزى آنان را به توبه و اصلاح فسادى كه بار آورده بودند وادارند ولى موفق نشدند. آن حضرت در يكى از خطبه هايش فرمود:
«خدايا! طلحه و زبير از من بريدند و بر من ظلم كردند و بيعتم را شكستند و مردم را بر من شوراندند ... من پيش از جنگ از آنها خواستم كه بازگردند و انتظار بازگشتشان را مىكشيدم ولى آنان به نعمت پشت پا زدند و دست ردّ بر سينه عافيت گذاردند.»[20]
هنگامى كه در صفّين مقابل معاويه صف كشيد، از وقوع درگيرى كراهت داشت و مدتى طولانى صبر كرد شايد توافقى اصولى حاصل شود به طورى كه بعضى اصحاب آن حضرت اعتراضهاى نابجا كردند و حرفها زدند. امام(ع) در جواب آنان فرمود:
«اما اينكه مىگوييد آيا مصالحه در جنگ از ترس مرگ است؟ به خدا سوگند باك ندارم كه خود به سوى مرگ روم يا مرگ به سوى من آيد و اما اگر تصور مىكنيد در مبارزه با شاميان ترديد دارم، به خدا سوگند براى هيچ روزى جنگ را به تأخير نينداختم مگر بدين اميد كه شايد گروهى از آنها به من ملحق شوند و به وسيله من هدايت گردند و در لابهلاى تاريكيها پرتوى از نور من ببينند و اين (هدايت شدن آنان) براى من محبوبتر از كشتن آنان در حال گمراهى است گرچه آنان خود به جرم گناهانشان گرفتار مىشوند.»[21]
امام در سه جنگى كه برايش پيش آمد، يارانش را از ابتدا كردن به جنگ نهى كرد با اينكه جنگ با آنها حق او بود ولى با اين وجود نمىخواست كسى باشد كه شروع به جنگ كند و علاوه بر اين همه، در جنگها بعد از اصرار و پافشارى دشمن بر وقوع جنگ و درگيرى و بىتابى ياران در دفاع، يكى از يارانش را با قرآن به ميان ميدان مىفرستاد تا آنها را به حكميت قرآن فرا بخواند و از جنگ و درگيرى باز دارد ولى دشمنانش با كشتن دعوتكننده به قرآن هيچ راه مصالحه اى باقى نمىگذاردند.[22]
معاويه از پذيرش حكومت حق امام(ع) كه منتخب مردم هم بود، بدون دليل موجه ابا داشت و حاضر به واگذارى شام نبود و طغيان و خيرهسرى پيشه كرده بود. امام بعد از بارها نامه نوشتن و استدلال و احتجاج، باز هم براى اينكه بدون توسل به قهر او را به پذيرش حق وا دارد، جرير بن عبداللَّه بجلى را به نزد او فرستاد تا او را قانع كند و جواب نهايى او را براى امام بياورد. مدت اقامت جرير در شام طولانى شده بود و اصحاب امام بر اين گمان بودند كه جرير گول وعدهها و مكر معاويه را خورده و نزد او مانده است و ديگر تعلّل فايده ندارد و بايد براى سركوبى معاويه اقدام كرد و سپاه را به سوى شام گسيل داشت. امام در برابر نظر آنان فرمود:
«اگر در اين حال كه جرير را (براى دعوت به مسالمت) نزد آنان فرستادهام براى جنگ مهيا شوم، به معناى بستن راه صلح به روى آنان و به معناى منصرف ساختن آنان از اراده خير است اگر داشته باشند ولى من براى جرير مدتى معين كردهام كه بعد از آن اگر بماند، جز اين نيست كه يا گول خورده يا عصيان و ستمگرى پيشه نموده است (و از آن هنگام به بعد حجت بر آنها تمام است و ما هم دليلى براى تعلل نخواهيم داشت و اما حالا) رأى من اين است كه مدارا كنيد در عين اينكه من از آماده شدن شما و تهيه اسباب جنگ ناخوشايند نيستم.»[23]
هنگامى كه جنگ را تنها راه حل مىديد، تا زمانى كه ضرورى بود آن را ادامه مىداد و هرگاه ضرورت برطرف مىشد، از كشتن دشمن دست مىكشيد. تفاوت سيره آن حضرت در جنگ با اهل جمل از يك طرف و با اهل صفين از طرف ديگر مؤيد اين ادعا است. در جنگ با اهل جمل، حضرت دستور داد كسانى را كه نمىجنگند، مجروحان و فراريان را نكشند و آنان را تعقيب نكنند[24] ولى در صفين دستور داد حتى فراريان و مجروحان را هم مهلت ندهند. وقتى از علت تفاوت اين دو سيره از امام هادى(ع) سؤال شد ايشان فرمود:
«اهل جمل بعد از اينكه امام و رهبرشان كشته شد، فرار كردند. آنان ديگر نه رهبرى داشتند و نه عدهاى تا بدانان بپيوندند و فرار آنها براى يافتن فرصت دوباره براى جنگ و حمله نبود. آنانبا كشته شدن رهبرشان به دست كشيدن از جنگ راضى شده و اسلحه را كنار گذارده بودند و هواى ادامه جنگ را نداشتند پس به حكم خدا بايد از كشتن و آزار آنان دست كشيدولى اهل صفين ياورانى داشتند كه با فرار، به آنان مىپيوستند و امام و رهبرى كهبرايشان امكانات جمعآورى مىكرد و آنان را حقوق و پاداش مىداد و ... (پ فراريان آنهاهنوز هواى جنگيدن در سر داشتند و محارب بودند و كشتن آنها لازم بود) بنابراين حكم اين دو گروه يكسان نيست.»[25]
چهارم لزوم قدرتمندى حكومت
به طور طبيعى در هر جامعهاى افراد سركش و طغيانگرى وجود دارد كه به حق خود قانع نبوده و حاضر به انجام وظايف خود در قبال افراد و جامعه نيستند و منشأ فساد، ظلم و ستم مىباشند. قدرتمندى حكومت، مانور قدرت و تهديد از راههاى مناسب براى مقهور كردن ظالمان و ستمگران است تا فكر تجاوز را از مخيّله خود به در كنند. قرآن در فرمان تهيه امكانات دفاعى مى فرمايد:
«براى مقابله با آنان هرچه مىتوانيد از نيرو و توان و اسبان آماده، تهيه ببينيد و بدان وسيله دشمنان خدا و دشمنان خودتان را بترسانيد و ديگرانى كه شما آنها را نمىشناسيد (دشمن ناشناختهاند) و خدا آنها را مىشناسد.»[26]
امام در حكومت خود از اين اصل استفاده فراوان مىبرد. ايشان به نيروى نظامى قوى و آماده با امكانات لازم اهميت فراوان مىداد. هنگام اعزام قيس بنسعد براى حكومت مصر به او فرمود:
«به همراه سپاهى به مصر برو زيرا همراه داشتن سپاهى جنگجو و آماده، براى دشمنت ترسانندهتر و براى دوستانت عزتآورتر است.»[27]
در عهدنامه به مالك اشتر مىنويسد:
«سپاهيان به اذن خدا دژ استوار رعيت، زينت واليان، عزت دين و راههاى امنيت هستند، قوام رعيت جز به وسيله اينان ممكن نيست، از طرفى برقرارى سپاه جز به وسيله خراج امكانپذير نمىباشد زيرا با خراج براى جهاد با دشمن تقويت مىشوند و براى اصلاح خود به آن تكيه مىنمايند و با آن رفع نيازمنديهاى خويش را مىكنند.»[28]
علاوه بر تهيه نيروى نظامى و دفاعى لازم و مقتدر، تهديد طغيانگران نيز در همين راستا بود. امام(ع) قبل از اينكه مجبور شود با مخالفان خود بجنگد، آنان را تهديد مىكرد و از سركشى و مخالفت برحذر مىداشت. وقتى شنيد طلحه و زبير قصد پيمانشكنى و فتنه دارند، به مسجد رفت و خطبه خواند و آنان را از عاقبت سركشى و مخالفت برحذر داشت و در ضمن خطبه فرياد زد:
«انا ابوالحسن الذى فللت حد المشركين و فرقت جماعتهم و بذلك القلب القى عدوى اليوم و انى لعلى ما وعدنى ربى من النصر و التأييد؛[29]من همان ابوالحسن هستم كه تيزى مشركان را كند كردم و جماعتشان را پراكنده ساختم و امروز هم با همان قلب (و شجاعت) با دشمن روبهرو مىشوم و من بر همان وعده نصرت و يارى خدا هنوز پابرجا و اميدوارم.»
و اين جمله را زمانى كه غضبناك بود، مىگفت و با اين جمله قصد يادآورى شجاعتهاى خود در جنگها و به خاك انداختن پهلوانان عرب را داشت تا آنان با يادآورى آن شجاعتها بترسند و از مخالفت دست بكشند.
در يك سخنرانى ديگر فرمود:
«اگر از حكم قرآن سرپيچى كنند (و تسليم نشوند) لبه شمشير تيز را به آنها خواهم داد و شمشير براى درمان باطل و يارى حق كفايت مىكند.»[30] «با شمشير برنده علاقهمندان به حق، كار آنان را كه به حق پشت كردهاند، خواهم ساخت وبادستيارى فرمانبرداران مطيع، عاصيان و ترديدكنندگان در حق را براى هميشه كنارخواهم زد.»[31]
پنجم فرماندهان با تحمل و مدارا
در عين اينكه امام(ع) نسبت به ايجاد، تأمين و تدارك نيروى نظامىِ دفاعى عنايت ويژه داشت و وجود آنان را براى حكومت ضرورى مىدانست، با اين وجود دستور مىداد افرادى را به فرماندهى نيروى نظامى نصب كنند كه از تحمل و ظرفيت بالايى برخوردار باشند و دير به خشم آيند؛ زيرا اگر فرمانده و حاكم زود خشم و كمتحمل باشد، با ديدن كمترين تخلف به خشم مىآيد و به قهر متوسل مىشود و اين خلاف خواست خدا و دستور دين است كه به مداراى حداكثر و قهر حداقل دستور داده است.
امام در دستور به مالك اشتر مىفرمايد:
«فرمانده سپاهت را كسى قرار ده كه پيش تو نسبت به خدا و پيامبر و امامِ تو، خيرخواهتر از همه و پاكدلتر و عاقلتر باشد؛ از كسانى كه دير خشم مىگيرند و عذرپذيرترند.»[32]
ششم هشيارى و قاطعيت
در عين اينكه امام(ع) اصل بر اعمال مدارا قرار داده بود ولى نسبت به اعمال و رفتار مخالفان و دشمنان كاملاً مراقب و هوشيار بود و چنانچه دشمن را در مقام مخالفت مسلحانه، براندازى و جنگ مىديد، اجازه نمىداد هجوم آورد و او را در خانهاش محاصره كند و ...، بلكه با قوت و قدرت و اقدام سريع فتنه را در نطفه خفه مىكرد و امكان مانور و قدرتنمايى را از دشمن مىگرفت. به بيانات امام(ع) در اين زمينه توجه فرماييد. ايشان در مذمت سستى و بىرغبتى اصحابش به جنگ با دشمنان دين خدا فرمود:
«در ركاب پيامبر خدا با پدران، فرزندان، برادران و عموهاى خويش جنگيديم و اين پيكار جز بر ايمان و تسليم ما نيفزود و ما را در جاده وسيع حق، صبر بر تلخى درد و جديت در جنگ با دشمن ثابتقدمتر ساخت ... به خدا قسم اگر ما در مبارزه مثل شما بوديم هرگز پايهاى براى دين قائم و استوار نمىماند و شاخهاى از درخت ايمان سرسبز نمىگرديد.»[33]
وقتى در صفين اصحاب معاويه شريعه و محل آب برداشتن از فرات را تصرف كردند و ياران امام را از بهرهبردارى از آب منع كردند، امام خطاب به يارانش فرمود:
«سپاه معاويه با اين عمل شما را به پيكار دعوت كرده است. اكنون بر سر دو راهى هستيد يا به ذلت و خوارى تن دهيد يا شمشيرهاتان را از خون آنان سيراب كنيد تا خود آب بنوشيد. مرگ در زندگى توأم با شكست و زندگى در مرگ پيروزمندانه است.»[34]
در خطبه ديگرى بعد از دعوت به جهاد و بيان مقام والاى مجاهدان فرمود:
«بارها به شما گفتم: پيش از آنكه بر شما بتازند، بر آنان بتازيد زيرا به خدا قسم هيچ قومى در پاشنه در خانهاش جنگ نكرد مگر اينكه ذليل شد.»[35]
وقتى طلحه و زبير سپاهيان و نيرويى آماده كردند و روانه بصره شدند، بعضى از افراد به امام(ع) پيشنهاد مىدادند كه به كار آنها اهميت ندهد و آنان را واگذارد و تعقيبشان نكند. امام ضرب المثلى زد به مضمون زير:
«به خدا قسم من مانند كبك نيستم كه سر زير برف كنم تا بالاى سرم برسند و مرا بگيرند(ضربالمثل مورد استفاده امام به اين معناست) بلكه من به كمك روآورندگان بهحق،روگردانان از حق را و به يارى اطاعتكنندگانِ حرفشنو، طغيانگرانِ ترديدكننده رامىزنم.»[36]
خطاب به اهل مصر نوشت:
«آيا نمىبينيد كه اطراف شما را گرفتهاند و كشورتان را فتح كردهاند و شهرهايتان ميدان جنگ شده است؟ براى نبرد با دشمن كوچ كنيد خداى شما را رحمت كند و بر زمين، سنگينى نورزيد كه زيردست و ذليل خواهيد شد و بهره شما از همه پستتر خواهد گشت. مرد جنگ هميشه بيدار است و آن كس بخوابد، دشمن از تعقيب او نخواهد خفت.»[37]
در عهدنامه به مالك اشتر نوشت:
«اگر دشمن تو را به صلح آبرومندانه و مورد رضاى خدا دعوت كرد، دست ردّ بر سينه او مزن زيرا در صلح، استراحت سپاهيان، راحتى حاكمان از همّ و غمّ و امنيت كشور نهفته است و لكن بعد از صلح، از دشمن بر حذر باش، بر حذر؛ زيرا چه بسا دشمن خود را به تو نزديك مىكند (و وضعيت صلح را پيش مىكشد) تا تو را غافل سازد، پس احتياط پيشه كن و از گمان نيكو در اين زمينه بپرهيز.»[38]
با توجه به موارد بالا، هر گاه اعمال قهر و خشم را در مواردى لازم و ضرورى مىدانست از دست بردن به شمشير ابا نداشت.
سياست مدارا
همچنان كه توضيح داديم، امام(ع) در روش حكومتى خود، اصل را بر اعمال سياست مدارا با مخالفان قرار داده و از اعمال قهر و زور حتىالامكان ابا داشت. موارد اعمال مدارا از جانب امام(ع) فراوان است كه اهم آنها به شرح زير مىباشد:
مدارا با مخالفان غير معاند
حكومتهاى قبل و بعد از امام(ع)، تحمل وجود مخالف را نداشتند و از افراد مخالف به زوربيعت مىگرفتند و آنها را وادار به اطاعت يا سركوب مىكردند و از بين مىبردند ولىسيره امام در اين زمينه بر مدارا بود. نمونه هايى از مداراى امام با مخالفان از اين قراراست:
1. مدارا با كسانى كه از بيعت امتناع ورزيدند
با وجود اقبال بى نظير عمومى، بعضى از افراد به دلايلى غير صحيح از بيعت با امام امتناع كردند از جمله: سعد بن ابى وقاص، عبداللَّه بن عمر، حسّان بن ثابت، كعب بن مالك، سلمة بن مخلّد، رافع بن خديج، فضالة بن عبيد، ابوسعيد خدرى، محمد بن سلمه، نعمان بن بشير، زيد بن ثابت و كعب بن عجره.[39] برخورد امام با اين افراد مدارا بود و پيمان گرفتن بر اينكه به مخالفت عملى اقدام نكنند.
سعد بن وقاص را به خدمت حضرت آوردند. حضرت به او فرمود: بيعت كن.
او گفت: تا زمانى كه همه مردم با تو بيعت نكنند، من بيعت نمىكنم و از جانب من خطرى شما را تهديد نمىكند.
امام فرمود: او را رها كنيد. عبداللَّه بن عمر را آوردند. امام فرمود: بيعت كن.
او نيز گفت: تا زمانى كه همه مردم بيعت نكرده اند، من بيعت نمىكنم.
امام فرمود: كفيلى بياور (كه مخالفت نكردن تو را ضمانت كند).
او گفت: كفيلى نمىشناسم.
مالك عرض كرد: اجازه بده گردن او را بزنم.
امام ضمن توبيخ مالك فرمود: رهايش كنيد، من خود او را كفالت مىكنم.[40]
2. مدارا با كسانى كه در مظان اتهام بودند
معمولاً حكومتها با كسانى كه در مظان اتهام هستند، برخوردى شديد و قهرآميز دارند ولى برخورد امام(ع) در اين زمينه نيز مداراگونه بود. از جمله كسانى كه در مظان اتهام بودند، مىتوان طلحه و زبير را نام برد. آن دو از اولين كسانى بودند كه با امام بيعت كردند ولى به خيال خود بايد در حكومت امام سهيم مىشدند. امام(ع) بعد از بيعت دو اقدام مهم را در پيش گرفت كه آنان در آن دو اقدام خود را متضرر مىديدند. اقدام اول امام، گماردن كارگزاران امين و كاردان بود. آنان كه خود را شايسته تصدى مقام خلافت مىدانستند از جانب امام(ع) به منصب امارت هم گمارده نشدند و كسانى ديگر حكم حكومت گرفتند كه از نظر آنان در درجه و رتبه پايينترى بودند. اقدام دوم امام(ع) بازگرداندن حقوق به تاراج رفته بيت المال و تقسيم عادلانه آن در بين افراد اجتماع بود. آنان كه تا آن زمان از بخششهاى بى حساب حكومت بهره مند بودند، به يكباره خود را در معرض مصادره اموال ديدند و در تقسيم بيت المال از طرف حضرت نيز سهمى مساوى با بقيه افراد دريافت كردند و اين براى آنان بسى ناگوار بود. در ابتدا ضمن ابراز ناخشنودى، خواستار سهم متناسب با شأن خود در منصب و اموال شدند و حضورى يا با فرستادن واسطه اين مطالب را به حضرت گوشزد كردند ولى جواب امام به آنها قاطعانه بود:
«به قسمت خدا راضى باشيد تا در باره شما فكر كنم و بدانيد كه من در اين امانتى كه بر عهدهام است (حكومت) جز كسى را كه به دين و امانتدارىاش اطمينان داشته باشم، شريك نمىگردانم.»[41] «اى بزرگان! از خدا و پيامبرش در باره امت بترسيد و نسبت به مسلمانان غائله و كيدنخواهيد.»[42]«اما اينكه مىخواهيد در امر حكومت با شما مشورت كنم! به خدا قسم من به حكومت رغبتى نداشتم و اين شما بوديد كه مرا به پذيرش آن فرا خوانديد و بار آن را بر دوش من نهاديد و من ترسيدم اگر تقاضايتان (در پذيرش خلافت) را رد كنم، در بين امت اختلاف بيفتد و آن هنگام كه اين بار بر دوشم قرار گرفت، به كتاب خدا و سنت رسول نظر كردم و آنچه آنها به من نماياندند، عمل نمودم و در اين زمينه تا به حال (با وجود كتاب و سنت) محتاج رأى شما و غير شما نبودهام و چنانچه در آينده مطلبى پيش آيد كه حكم آن در كتاب و سنت نباشد و براى يافتن راه حل آن محتاج به مشورت باشم، با شما مشورت خواهم كرد.»[43]
طلحه و زبير در گوشه و كنار نارضايتى خود را از سيره امام(ع) ابراز مىداشتند و از طرق مختلف سخنان و تقاضاهاى ناحق را به گوش امام(ع) مىرساندند. اين تقاضاهاى نامشروع امام(ع) را به خشم آورد پس به مسجد آمد و ضمن يك خطابه عمومى فرمود:
«مطيع خدا و رسول باشيد و هر كس سرپيچى كند، (بداند) همانا خداوند كافران را دوستندارد.»
سپس با صداى بلند فرمود:
«من ابوالحسن هستم.» (و اين جمله را هر گاه خشمگين مىشد به عنوان تهديد مىفرمود تا يادآور قهر و غضب و شدت او در جنگها باشد.)
بعد ادامه داد:
«اين اموال عمومى است و هيچ كس نسبت به ديگرى در آن استحقاق بيشترى ندارد و خداوند آن را قسمت كرده است. اين، مال خداست و شما بندگان مسلمان اوييد و اين هم كتاب خداست كه به آن اقرار كردهايم و در برابر حكم آن تسليم هستيم و عهد پيامبران در بينمان هست. هر كس از اينها راضى نيست، به هر كجا كه خواهد برود چه اينكه عملكننده به طاعت خدا و حكمكننده به كتاب خدا را وحشتى نيست.»[44]
طلحه و زبير با مشاهده قاطعيت امام(ع) بر اجراى حق از رسيدن به آمال باطل خود مأيوس شدند و به نيت غائلهسازى و مشكلآفرينى، قصد رفتن به مكه كردند و براى اجازه خروج گرفتن به نزد امام آمدند، امام كه از نيت آنان آگاه بود، ابتدا به آنان اجازه نداد و بعد از اصرار آنان و اظهارشان مبنى بر اينكه فقط قصد زيارت خانه خدا را دارند، آنان را قسم داد و از آنان پيمان گرفت كه بيعت نشكنند، كيد نورزند، در امت اختلاف نيندازند و بعد از عمره به مدينه بازگردند و با گرفتن قسم و پيمان، آنان را اجازه داد ولى مىدانست كه قسم و پيمان خواهند شكست و قصدشان راهاندازى غائله است.
3. مدارا با كسانى كه اعلام مخالفت مىكردند قبل از اقدام براندازى
بسيارى از افراد بودند كه حتى با حكومت امام(ع) اعلام مخالفت مىكردند ولى امام چنين نبود كه فورى آنان را بگيرد و به زندان بيندازد يا به جلاد بسپارد بلكه با آنان روش مدارا وجذب را پيشه مىكرد. راوى گويد خرّيت بنراشد خارجى پيش امام آمد و گفت:
«نه، به خدا قسم كه نه امرت را اطاعت مىكنم، نه پشت سرت نماز مىخوانم و فردا از تو جداخواهم شد.»
امام(ع) او را از پيمانشكنى بر حذر داشت و به مناظره دعوت كرد تا دلايل مخالفت خود را مطرح كند و با شنيدن جواب و استدلال امام، قانع شود. خرّيت اظهار داشت فردا براى مناظره مىآيم. او رفت و پيشنهاد امام را با اصحابش در ميان گذاشت و گفت كه تصميم دارد بدون انجام مناظره از امام جدا شود. يكى از ياران امام خود را به امام رساند و ايشان را از تصميم خريت آگاه كرد و عرض كرد:
يا اميرالمؤمنين! چرا او را دستگيرى نمىكنى و از وى (بر اقدام نكردن) پيمان و ميثاقنمىستانى؟
امام فرمود:
«اگر بخواهيم همه كسانى را كه در مظان اتهام اقدام عليه حكومت هستند، دستگير نماييم، بايد زندانها را پر كنيم و من خود را مجاز نمىدانم كه مردم را بگيرم و به حبس اندازم و عقوبت كنم مگر زمانى كه اقدام عملى به مخالفت كنند.»[45]
ابن ملجم از خوارجى بود كه امام را تهديد كرده بود و كسانى پيشنهاد بازداشت او را داده بودند ولى امام با توجه به سيره فوق اين پيشنهاد را رد كرده بود. مخالفان غير براندازى كهبااعتقاد و مشى امام مخالف بودند، در حكومت امام از آزادى برخوردار بوده و در مجامعنظر خود را مطرح مىكردند و امام(ع) نه تنها در برابر ابراز نظر مخالف آنان مدارامىكرد بلكه حتى در مقابل اهانتهاى آنان نيز تحمل و مدارا پيشه مىكرد. افرادى كه ازبيعت شانه خالى كردند، كسانى كه با وجود بيعت از همراهى و يارى دريغ ورزيدند، كسانى كهبعد از حكميت، در مقابل امام(ع) ايستادند و حكميت را خلاف شمردند، همگى در حوزه حكومتى امام(ع) آزادانه زندگى مىكردند و نظر مخالف خود را ابراز مىنمودند و تحمل ومداراى امام(ع) همه آنان را در بر مىگرفت. البته اين تحمل و مدارا با قاطعيت و پافشارى برمواضع اصولى همراه بود. نمونه بارز مخالفان با نظر و حكومت امام، خوارج بودند. آنان بعداز واقعه حكميت، پذيرش حكميت را مساوى كفر پنداشتند و خواهان توبه از اين گناه وجنگ با معاويه بودند. امام(ع) عقيده آنان را باطل شمرد و حكميت را امرى جايز وپيمانشكنى را ممنوع دانست. با توجه به اين مخالفت نظرى، آنان امام(ع) را مرتد شمردندو در مجامع عمومى اين نظر سخيف خود را اعلام مىكردند و برخوردهاى اهانتآميز داشتند كه با مدارا و تحمل امام مواجه مىشد. بسيار مىشد كه مردى از آنان در مسجد مى آمد و با فرياد بلند مى گفت:
«حكومت فقط از آن خداست گرچه ابوالحسن را خوشايند نباشد.»
مردم به امام مىگفتند چرا به جانب آنان نمىروى و آنان را نابود نمىكنى؟
روزى امام در حال نماز به قرائت قرآن مشغول بود كه ابنالكواء وارد مسجد شد و با آواز بلند به تعريض، اين آيه را تلاوت كرد:
«وَ لَقَدْ اُوحِىَ اِلَيْك وَ اِلَى الَّذينَ مِنْ قَبْلِك لَئِنْ اَشْرَكْتَ لَيَحْبطَنَّ عَمَلُكَ وَ لَتَكوُنَنَّ مِنَ الخاسِرين؛[46] به تو و پيامبران پيش از تو وحى شده كه اگر شرك بورزى، عملت نابود خواهد شد و از زيانكاران خواهى بود.»
و امام با سماحت و بزرگوارى عمل كرد و اجازه تعرض به او را نداد.[47]
يكى از خوارج بعد از شنيدن سخنان عالمانه امام در واقعهاى گفت: خدا او را كافر بميراند،چقدر فقيه است! ياران امام(ع) از جا پريدند تا او را به قتل برسانند ولى حضرت آنان رامانع شد و فرمود: عجله نكنيد او دشنامى داده كه يا بايد با دشنامى قصاص كنيد و يا گناه اورا ببخشيد.[48]
خوارج در نماز جماعت امام شركت نمىكردند و نماز جماعت جداگانه داشتند، گاهى در مسجد در خلال نماز يا سخنرانى حضرت شعارهاى تند مىدادند. اخلال مىكردند و امام اعلام كرد تا وقتى دست به شمشير نبردهايد و در جمع ما هستيد از سه حق برخورداريد:
اول - شما را از وارد شدن به مساجد و اقامه نماز (حتى جداگانه) مانع نمىشويم.
دوم - حق شما را از بيتالمال قطع نمىكنيم.
سوم - تا زمانى كه شروع به جنگ نكنيد، با شما نمىجنگيم.[49]
4. مدارا در برابر سستى مردم
امام بخصوص در اواخر حكومت با سستى و اهمال مردم مواجه بود. اين سستى، نتيجه توطئه هاى پى در پى و رنگارنگ دشمنان، جنگهاى تحميلى جمل، صفين و نهروان، تبليغات دشمن و عوامل فراوان ديگر بود، گرچه امام در موارد متعدد از اين سستىها به شدت انتقاد كرده و آنان را توبيخ نمود ولى در اين زمينه هرگز دست به خشونت نزد و با مدارا افراد را به اطاعت و جديت دعوت كرد.
در خطبه اى امام خطاب به مردم فرمود:
«چه اندازه با شما مدارا كنم به مانند مدارا كردن با شتران نوبارى كه از سنگينى بار پشتشان مجروح شده و همانند جامه كهنه و فرسودهاى كه هر گاه گوشهاى از آن را بدوزند از سوى ديگر پاره مىگردد ... من مىدانم شما را چه چيز اصلاح مىكند و كجى شما را راست مىگرداند لكن اصلاح شما را با فاسد شدن خود جايز نمىدانم. خدا نشانه ذلت را بر گونه شما بگذارد و بهرههاى شما را نابود سازد. آن گونه كه به باطل متمايل و با آن آشناييد، به حق آشنايى نداريد و آن چنان كه در نابودى حق مىكوشيد، براى از بين بردن باطل قدم بر نمىداريد.»[50]«به خدا قسم شما را ابتدائاً و مكرر، پنهان و آشكار، شب و روز و صبح و عصر به جهاد با دشمن دعوت كردم ولى دعوت من جز بر فرار و روگردانى شما نيفزود. آيا موعظه و دعوت به هدايت و حكمت به شما فايده نمىرساند؟ من مىدانم چه چيز شما را اصلاح مىكند ولى حاضر نيستم با فاسد شدن خود شما را اصلاح كنم.»[51] «اى اهل كوفه با مواعظ قرآن شما را عتاب كردم ولى فايدهاى به من نرساند. با شلاق در تأديب شما كوشيدم ولى برايم استقامت نيافتيد و شما را با تازيانهاى كه بدان حدود اقامه مىشود عقاب كردم ولى رعايت نكرديد و مىدانم كه شمشير شما را اصلاح مىكند ولى سزاوار نمىدانم با فاسد شدن خود شما را اصلاح كنم.»[52]«لكم علىَّ اِنْ خفتمونى أن اؤمّنكم و ان خفتكم ان اسيّركم؛[53] بر عهده من است اگر از من در هراس هستيد شما را ايمن گردانم و اگر از شما در هراسم با شما مدارا كنم.»
نكته خيلى مهم برخورد امام(ع) با بعضى از كسانى است كه به خاطر شبهه ها و ترديدهايى كه داشتند از يارى وى و شركت در جنگها در ركاب ايشان خوددارى مىكردند. امام توجيه آنان را قبول مىكرد و حتى از بعضى كسانى كه در جنگ همراه او شركت نكرده بودند، به جهت يارى نكردن دشمنانش تمجيد كرد.
بعضى از افرادى كه با امام بيعت نيز كرده بودند از همراهى با امام در جنگ جمل خوددارى ورزيدند. امام آنان را احضار و سؤال كرد:
آيا شما خون كسانى را كه با ابوبكر، عمر و عثمان بيعت كرده و سپس بيعت مىشكستند، (مانند طلحه و زبير كه بيعت كردند و بعد بيعت شكستند) مباح مىشمرديد؟
آنان جواب مثبت دادند. پس امام سؤال كرد كه چرا حالا از جنگ به همراه او با دشمنش خوددارى مىورزند و حال آنكه پيمان بسته اند؟
جواب دادند: ما تو را خطاكار نمىدانيم و نمىگوييم كه تو حق جنگ با بيعتشكنان را ندارى و لكن ما در جايز بودن جنگ با اهل نماز شك داريم.
مالك گفت: اى امير مؤمنان! اجازه بده اين سرپيچىكنندگان از همراهى با تو را با شمشير بزنم. ولى امام او را منع كرد.[54]
در جنگ جمل امام(ع) در بين كشتگان به جنازه عبداللَّه بن حكيم بن حزام برخورد و با مشاهده او گفت:
«اين شخص با پدرش مخالفت كرد و براى جنگ عليه ما اقدام نمود ولى پدرش ما را يارى نكرد و از كمك ما دريغ ورزيد چون در جنگيدن با دشمن ما (كه از اصحاب بزرگ پيامبر و همراه همسر ايشان بودند) شك داشت؛ ولى با اين وجود (با يارى نكردن دشمن ما) ياور ما بود. ما امروز آنان را كه از يارى ما و دشمنان ما دريغ ورزيدند، سرزنش نمىكنيم و سزاوار سرزنش فقط آنانند كه با ما جنگيدند.»[55]
بيانات امام در عهدنامه به مالك اشتر در مورد مدارا با رعيت و دورى از خشم و غضب، قابل توجه است. ايشان خطاب به مالك مىفرمايد:
«باد دماغت را فرو بنشان، و شدت و قدرت بازو و تيزى زبانت را در اختيار بگير و براى در امان ماندن از زيانِ تندى زبان و تيزى خشم و قدرت بازو، از عجله، سرعت و اعمال قدرت قبل از فرو نشستن خشم و تسلط بر نفس بپرهيز.هرگز از عفو و بخششى كه نمودهاى پشيمان مباش و از كيفرى كه نمودهاى به خود مبال و نسبت به كارى كه برايت پيش مىآيد و راه چاره دارد، سرعت به خرج مده. مگو من مأمورم، امر مىكنم و بايد اطاعت شود كه اين موجب داخل شدن فساد در قلب، خرابى دين و نزديك شدن تغيير و تحول در قدرت است. هرگاه در اثر قدرت و حكومتى كه دارى، كبر و ابهت و خودبزرگبينى در تو حاصل شد، بر عظمتِ قدرت و ملك خداوند كه مافوق توست نظر بيفكن. مردم عيوبى دارند كه والى به پوشاندن آنها سزاوارتر است. در صدد مباش كه عيب پنهانى آنها را كشف كنى بلكه وظيفه تو آن است كه آنچه برايت آشكار شده اصلاح كنى. نسبت به مردم زيردست همچون حيوان درندهاى مباش كه خوردنِ آنان را غنيمت شمرى زيرا آنان يا برادران دينى تو هستند يا انسانهايى شبيه تو در خلقت كه گاه از آنان لغزشهايى سرمىزند و بيماريهايى (اخلاقى و روانى) بر آنان عارض مىگردد و به عمد يا خطا كارهايى بهدستشان جارى مىشود. در اين موارد از عفو و گذشت خود آن مقدار به آنان عطا كن كه دوست دارى خداوند به تو عنايت كند زيرا تو مافوق آنها و ولى امر مافوق تو و خدا بالا دستبرهمه است.زنهار از خون ريختن به ناحق، زيرإ؛هه هيچ چيز در نزديك ساختن كيفر انتقام، بزرگ ساختن مجازات، سرعت زوال نعمت و سقوط حكومت، همچون ريختن خون ناحق نيست.»[56]
قهر و خشم مقدس
در مدت كوتاه حكومت امام على(ع)، حمله و تهاجمى از طرف دشمنان خارجى صورت نگرفت كه امام براى دفع آن اقدام كند. همچنين امكان اقدامات تبليغى گسترده نيز فراهم نشد كه دشمنان خارجى مانع تبليغ شوند و آن حضرت ناچار شود براى از بين بردن موانع تبليغ، دست به شمشير ببرد. امكان جهاد آزاديبخش و يارى مظلومان تحت ستم در خارج از محدوده حكومت نيز براى امام پيش نيامد. اقدامات قهرآميز امام در دوران كوتاه حكومت فقط براى مقابله با دشمنان داخلى بود؛ كسانى كه براى براندازى حكومت امام متوسل به زور شدند و تلاش فراوان امام براى قانع كردن آنان و وادار نمودنشان به پذيرفتن حكم قرآن يا مخالفت مسالمتآميز بىنتيجه ماند و براى دفاع از حق، چارهاى جز مقابله و سركوب آنان نبود. علاوه بر آن امام در مقابل متجاوزان به حقوق عمومى و تخلفكنندگان از عدل و انصاف نيز شدت به خرج مىداد و تازيانه امام بر فرق آنان فرود مىآمد همچنان كه حاكمان و واليان نيز با اقدامات قهرآميز امام مواجه بودند. براى روشنتر شدن سيره امام به شرح بيشتر اقدامات قهرآميز امام مىپردازيم.
1. پيمانشكنان برانداز
همچنان كه گذشت تعدادى از افراد سرشناس از بيعت كردن با امام(ع) سر باز زدند ولى اعلام كردند كه اقدام براندازانه نيز نخواهند داشت. امام نيز با آنان مدارا كرد و علاوه بر آنكه آنها را وادار به بيعت نكرد و به زندان نينداخت، از حقوق عمومى نيز محروم ننمود.
در مقابل اينان، گروه ديگرى بودند كه امام ناچار شد با آنان در افتد و آنان را در هم بكوبد. گروه پيمانشكن ستمگرى كه براى از بين بردن حكومت حضرت(ع) اقدام كردند.
طلحه و زبير دو نفر از بزرگان آن روز جامعه اسلامى بودند كه همراه بقيه مردم بلكه پيشاپيش همه حكومت امام را پذيرفتند و با وى بيعت كردند ولى بعد از مدت كوتاهى، عدالتِ امام را تاب نياوردند و پيروى از هواى نفس و زيادهطلبى، آنان را به پيمانشكنى وا داشت. امام هرچه آنان را نصيحت كرد و از عواقب مخالفت، پيمانشكنى و اقدامبراندازانه برحذر داشت، فايده نبخشيد. بالاخره آنان گروهى را دور خود جمع كردند و روانه بصره شدند و در آنجا به غدر و مكر بر فرماندار امام و شيعيان مخلص تاختند و جمعى را به شهادت رساندند. امام در مورد لزوم سركوبى آنان فرمود:
«پرده نشين حرم پيامبر را در برابر ديدگان خود و ديگران قرار دادند و با كسانى كه همگى به اطاعت من گردن نهاده و بدون اجبار از روى رغبت بيعت كرده بودند، به فرماندار، خزانهداران و مردم حمله بردند و گروهى از آنان را شكنجه كردند و گروهى را با حيله كشتند. به خدا سوگند اگر جز بر يك مسلمان دست نمىيافتند و فقط او را بىگناه مىكشتند، قتل همه آنها بر من حلال بود زيرا در حضور آنها و بدون اينكه اعتراضى كنند و يا با دست و زبان از آن مظلوم دفاعنمايند، او كشته شده بود و حال اينكه اينان گروهى از مسلمانان را به تعداد خودشان-كشته اند.»[57]
و در تشويق سپاهيان براى جنگ با اهل جمل فرمود:
«بندگان خدا، به سوى اين قوم بپاخيزيد و با سينه گشاده با آنان اقدام كنيد زيرا آنان بيعتم را شكستند و عاملم ابنحنيف را از شهر اخراج كردند بعد از اينكه او را به شدت كتك زدند و گروهى را كشتند و حكيم بن جبلّه عبدى را مثله كردند و انسانهاى صالحى را كشتند و فراريان را تعقيب كردند و در پنهانگاه ها يافتند و دست بسته به قتل رساندند. خدا آنان را بكشد به كجا مىروند؟ به سوى آنان بپاخيزيد و با آنان به شدت برخورد كنيد و در جنگ با آنان با صبر و احتساب اقدام نماييد.»[58]
امام قبل از اينكه اهل جمل به بصره برسند و مرتكب آن جنايات گردند به عامل خود عثمان بن حنيف نوشت:
«آنان را به اطاعت از حكومت و دست برداشتن از مخالفت علىّ دعوت كن، اگر دوباره به طاعتگردن نهادند، اين همان است كه ما دوست داريم ولى اگر انگيزههاى مختلف آنان را بهمخالفت و سركشى فراخواند و تسليم نشدند، با كسانى كه مطيع تو هستند بر آنطغيانگران بتاز.»[59]
2. ستمگران سركش
دومين گروهى كه با برخورد قهرآميز امام(ع) مواجه شدند، معاويه و اصحاب او بودند. آنان حاضر نبودند به حكومت اميرالمؤمنين(ع) كه مطابق ضوابط دين و منتخب مردم بود، گردن نهند و راه خيرهسرى و طغيان پيشه كرده بودند. همان طور كه گذشت امام(ع) بهانه معاويه را نپذيرفت و با استدلال محكم و متين او را به اطاعت از امام منتخب مردم موظف شمرد و بعد از اينكه او را در خيرهسرى و طغيان مصرّ يافت، براى سركوب او اقدام كرد. امام در باره لزوم جنگ با افراد طاغى، ستمگر و سركشى همچون معاويه فرمود:
«اين مورد را زير و رو كردم و همه جوانب آن را سنجيدم ديدم چارهاى نيست جز اينكه با آنان بجنگم يا به آنچه پيامبر آورده (دين و قرآن) كافر شوم.»[60]
3. خوارج خشونت طلب
سومين گروهى كه امام(ع) چارهاى جز سركوب آنان نديد، خوارج بودند. خوارج جمعى از اصحاب امام بودند كه در صفين فريب مكر و خدعه معاويه را خوردند و امام را وادار به قبول حكميت كردند. هنوز مركّب قرار حكميّت خشك نشده بود كه پشيمان شدند و قبول حكميت را شرك پنداشتند و به خيال خود از آن شرك توبه كردند و از امام نيز خواستند كه توبه كند! و جنگ با معاويه را از سر بگيرد. امام در جواب آنها اظهار داشت كه هم قبول حكميت و تعيين حَكَم، مخالف قرآن و شركت در كار خدايى نيست و هم اينكه وفاى به عهد و پيمان واجب است و بايد تا به انجام رسيدن حكميت و اظهارنظر حكمين صبر كنند و آنگاه مطابق شرايط تصميم بگيرند ولى آنان كه اسير جهل، جمود و تحجّر بودند، استدلالهاى محكم امام را نمىفهميدند و در برابر منطق متين ايشان تسليم نمىشدند. بعد از بازگشت امام از صفين، اين گروه به طور علنى از اجتماع مسلمانان فاصله گرفته و راه اختلاف در پيش گرفتند. آنان حتى از توهين و جسارت به امام(ع) نيز ابا نداشتند و در مجالس خصوصى و عمومى به حضرت(ع) تعرض مىكردند ولى با اين همه امام تا زمانى كه آنان دست به خشونت نزدند، با آنان مدارا مىكرد. متأسفانه اين گروه جاهل و متعصب، فقط خود را مسلمان دانستند و هر كس را مخالف عقيده آنان بود، مشرك و خونش را مباح مىشمردند[61] و بر همين مبنا در جامعه اسلامى ايجاد ناامنى كردند و يكى از اصحاب باوفاى امام و همسرش را به شهادت رساندند.
با اين اقدام جنايتكارانه، حجّت امام بر آنان تمام و اعمال قوه قهريه عليه آنان لازم شد. امام به زياد بنحفصه كه مأمور پىگيرى امر خوارج شده بود نوشت:
«آنان را تعقيب كن و از مأمن و مأواى آنان خبر گير چه اينكه آنان مسلمان نمازگزارى را كشتهاند. هرگاه به آنان رسيدى، آنان را به سوى من برگردان و اگر سرپيچى كردند با آنان بجنگ و از خداوند براى غلبه بر آنان يارى بخواه زيرا آنان از حق جدا شده و خون مردم را ريخته و راهها را ناامن كردهاند و السلام.»[62]
و وقتى خود حضرت در نهروان با آنان روبهرو شد در مورد قتل ابنخباب از آنان سؤال كرد و آنان به كشتن وى اعتراف كردند و گفتند: همان طور كه او را كشتيم، تو را هم مىكشيم!
امام فرمود:
«به خدا قسم اگر همه اهل دنيا به كشتن ابنخباب اين گونه اقرار كنند و بر آن راضى باشند و من قدرت كشتن همه آنان را داشته باشم، همه آنان را خواهم كشت.»
آنگاه رو به اصحابش كرد و فرمود:
«بر آنان حمله كنيد كه من اولين حمله كننده بر آنان هستم.»
و بعد از گفتن اين جمله با ذوالفقار به سختى بر آنان حمله كرد.[63]
البته لازم به ذكر است كه خوارج حدود دوازده هزار نفر بودند كه هشت هزار نفر از آنان با شنيدن سخنان متين امام و اتمام حجت ايشان، از اقدام خود پشيمان شدند و توبه كردند ولى چهار هزار نفر از آنان بر جهالت و طريق ناصواب خود پافشارى نمودند و جز به جنگ راضى نشدند و امام نيز با آنان جنگيد و جز چند نفر فرارى همگى آنان را به قتل رساند. اين گروه با اينكه انسانهاى متعبد، نماز شبخوان و قارى قرآن بودند ولى به خاطر همان قشرىنگرى، جمود و تحجر با امام در افتادند. البته جنگيدن با آن انسانهاى زاهدِ پيشانى پينهبسته نماز شبخوان، چنان كار مشكلى بود كه هيچ كس غير از امام را جرأت بدان نبود و امام بر اين اقدام خود افتخار كرد و فرمود:
«چشم اين فتنه را من در آوردم. غير از من احدى جرأت چنين كارى را نداشت پس از آن كه درياهاى تاريكى و شبههناكى آن بالا گرفته بود و «هارى» آن فزونى يافته بود.»[64]
4. برهمزنندگان امنيت اجتماع
امام(ع) نسبت به امنيت اجتماعى اهميت فوقالعاده قايل بود و وقتى اين امنيت در نقطهاى از حكومت حضرت(ع) به مخاطره افتاد، فرياد توبيخآميز وى بلند شد و مسلمانان را به شدت مورد سرزنش قرار داد به طورى كه چنين سرزنشى در هيچ مورد ديگرى از امام مشاهده نشده است.
ايشان فرمود:
«اين فرد غامدى (فرمانده مهاجمان از بنى غامد بود) است كه سپاهش به (شهر مرزى) انبار حمله كرده و حسان بنحسان بكرى (فرماندار شهر) را كشته و سربازان و مرزبانان را از آن سرزمين بيرون رانده اند. به من خبر رسيده كه يكى از آنان به خانه زن مسلمان و زن غير مسلمانى كه در پناه اسلام بوده، وارد شده و خلخال، دستبند، گردنبند و گوشوارههاى آنها را از تنشان بيرون آورده است در حالى كه آنها هيچ وسيلهاى براى دفاع جز گريه و التماس كردن نداشتهاند و مهاجمان بدون اينكه حتى يك مجروح بدهند و قطرهخونى از آنها بريزد، با غنيمت فراوان باز گشتهاند. اگر به خاطر اين حادثه، مسلمانى از روى تأسف بميرد، ملامت نخواهد شد و از نظر من سزاوار و بجاست.»[65]
5. حكومتيان متخلّف
امام(ع) نسبت به اعمال و رفتار حاكمان منصوب خود دقت فراوان داشت و از دو جهت بر آنان سخت مىگرفت. جهت اول از جهت سستى در انجام وظايف حكومتى و جهت دوم از جهت ظلم و ستم بر رعيت و مردم. از هر دو مورد حاكمان منصوب با برخورد قهرآميز امام مواجه شدند.
ابوموسى اشعرى حاكم منصوب كوفه بود. امام براى جنگ با اهل جمل به سوى بصره روان بود، وقتى به نزديكى كوفه رسيد، فرستادگانى به سوى كوفه روانه كرد تا حكم امام را به ابوموسى ابلاغ كنند و از او بخواهند رزمندگان كوفى را براى كمك امام اعزام كند. متأسفانه ابوموسى به دلايل مختلف از همراهى با امام و رو در رويى با عايشه، طلحه و زبير ابا داشت و جنگيدن با آنان را خوش نداشت، از اينرو حكم امام را اجرا نكرد و مردم را از شركت در آن جنگ بازداشت. امام(ع) سعى فراوان كرد تا او را قانع كند و چند بار افراد سرشناس را براى قانع كردن او فرستاد ولى او بر سرپيچى و عقيده ناصحيح خود استوار بود. امام در يكى از نامه ها خطاب به او نوشت:
«من تو را فرماندار نكردم و ادامه حكومت سابق تو را امضا ننمودم مگر براى اينكه ياورم باشى و در مقابله با دشمنانم ياريم كنى.»[66]
در نامه ديگرى او را با تندى خطاب كرد و حكم عزل او را صادر فرمود و نوشت:
يا بنالحائك ... يا عاضّ اير ابيه ... اعتزل عملنا مذؤوما مدحوراً فان فعلت و الا فانى قد امرتها (فرستادگان) ان ينابذاك على سواء ان اللَّه لايهدى كيد الخائنين فان ظهرا عليك قطعاك ارباً ارباً؛[67]
«يابن الحائك» و «يا عاضّ اير ابيه» (دو دشنام هستند) از حكومت ما كناره بگير رانده شده و مذمت شده، اگر كنار رفتى كه هيچ والّا به فرستادگان دستور دادهام كه بر تو بتازند و بدان كه خداوند كيد خائنين را به نتيجه نمىرساند. اگر آن دو بر تو پيروز شوند، تو را قطعه قطعه خواهند كرد.»
و بالاخره مالك را روانه كوفه كرد و مالك، ابوموسى را از حكومت عزل كرد و از شهر اخراج نمود. البته امام(ع) بيش از اين با ابوموسى برخورد نكرد و او بعد از جمل به كوفهبازگشت و در آن مقيم بود و موضع مخالف داشت و حتى مردم را از شركت در صفين همباز مىداشت.
بعضى از حاكمان منصوب امام نيز بودند كه مرتكب ظلم به رعيت مىشدند و امام با آنان برخورد شديد داشت. در عهدنامه به مالك اشتر فرمود:
«اعوان و انصار خويش را زير نظر بگير. اگر يكى از آنها دست به خيانت زد و گزارش مأموران سرّى تو متفقاً بر آن گواهى داد، به همين مقدار از شهادت اكتفا كن و او را زير تازيانه كيفر بگير و به مقدار خيانتى كه كرده، كيفر كن و وى را در مقام ذلت و خوارى بنشان و نشانه خيانت بر او بنه و گردنبند ننگ و تهمت بر گردنش بيفكن.»[68]
6. اصناف متخلف و افراد شرور و بزهكار
اصناف، تجّار، بازاريان، خريداران و فروشندگان ارزاق عمومى و مايحتاج روزانه مردم بايد از جانب حكومت كنترل شوند و متخلفان، از شلاق و تنبيه در هراس باشند تا جرأت تخلف نكنند و زندگى را بر مردم سخت و طاقتفرسا نسازند. امام(ع) در دوران حكومت خود شلاق تنبيه در دست داشت و آن را فقط براى كوبيدن بر سر افراد مذكور به دست گرفته بود. ايشان هر روز ساعتى را در بازار مىچرخيد و كسانى را كه در كسب و خريد و فروش تقلب مىكردند، تنبيه مىكرد.[69]
روزى مردى قصه پرداز و معركهگير را در مسجد ديد كه معركه گرفته بود، او را با تازيانه زد و از مسجد بيرون كرد.[70]
مأموران مردى را به خدمت ايشان آوردند كه استمنا كرده بود. امام ابتدا آن قدر با شلاق به دستهايش زد كه دستهايش قرمز شد آنگاه هزينه ازدواج او را از بيت المال پرداخت. (تا زمينه گناه و تخلف او را از بين ببرد.)[71]
نصرانى تازه مسلمان شدهاى را به خدمت امام(ع) آوردند به جرم اينكه گوشت خوك كباب كرده است. او عذر آورد كه تازه از مريضى خلاص شدهام و اشتياق زياد به گوشت خوك داشتم. حضرت فرمود: اگر از آن خورده بودى بر تو حد جارى مىكردم ولى چون نخوردهاى فقط تو را تنبيه مىكنم تا دوباره هوس اين كار را نكنى.[72]
مردى مىگويد: روزى در وضوخانه كوفه بودم كه شخصى آمد و كفشهايش را كنارى گذاشت و تازيانهاش را روى آنها قرار داد و آمد تا وضو بگيرد. بر او فشار آوردم و او (در اثر اين فشار) بر روى دو دست به زمين افتاد. از جاى بلند شد، وضو گرفت و پس از آن با تازيانهاش سه بار بر سرم كوفت و گفت:
«فشار نده، چون دست و پاى مردم مىشكند؛ آن وقت بايد جريمه بپردازى.»
از مردم در مورد هويت او پرسيدم، گفتند: «اميرالمؤمنين» است.[73]
در موارد مذكور امام(ع) از قهر و زور استفاده كرد و با شمشير و تازيانه به سركوب دشمن و تنبيه متخلف پرداخت. در پايان مناسب است با ذكر جملاتى از امام(ع) در باره لزوم كاربرد قهر و شمشير براى مقابله با ستم نوشته را به پايان بريم.
«اى مؤمنان، هر كس ظلم و ستم يا كار زشتى را كه مردم بدان دعوت مىشوند مشاهده كند، وآن را با قلبش انكار نمايد، سلامت اختيار كرده و گناهى بر او نيست و آن كس كه با زبان و بيان هم انكار كند، مأجور هم خواهد بود و مقامش از نفر اول بالاتر است و هر كس علاوه بر قلب و زبان، با شمشير به انكار كردن برخيزد تا نام خدا اوج گيرد و نام ظالمان سرنگون گردد، او به راه حق هدايت يافته و بر آن گام گذارده و نور يقين در قلبش تابيده است.»[74]
اين اجمالى بود از روش و سيره امام اميرالمؤمنين(ع) در پيش گرفتن مدارا يا اعمال قهر؛ اميد است با شناخت بهتر و دقيقتر سيره حضرت(ع) و پيمودن آن، در تعالى دين و حكومت اسلامى موفق باشيم.
پی نوشت ها
________________________________________
[1]. المراجعات، سيدعبدالحسين شرفالدين، ص263 262، نامه 54، چاپ بيروت،
[2]. بحارالانوار، ج29، ص420 417.
[3]. خطبه 3 نهجالبلاغه (خطبه شقشقيه). (عبارات نهجالبلاغه از نهجالبلاغه صبحى صالح گرفته شده و ترجمهها نيز غالباً از ترجمه المعجم المفهرس لالفاظ نهجالبلاغه، توسط آقايان محمدرضا آشتيانى و محمّد جعفر امامى گرفته شده است.)
[4]. نهجالبلاغه، خطبه 26.
[5]. همان، خطبه 74.
[6]. همان، خطبه 54.
[7]. همان، خطبه 229.
[8]. همان، خطبه 3.
[9]. همان، خطبه 136.
[10]. بحارالانوار، ج33، ص144.
[11]. نهجالبلاغه، خطبه 92.
[12]. همان، خطبه 3.
[13]. بحارالانوار، ج32، ص32.
[14]. همان، ح33، ص78.
[15]. همان، ج32، ص368.
[16]. همان، ج33، ص81.
[17]. تحفالعقول، ابن شعبه حرّانى، ص48.
[18]. همان، ص42.
[19]. مجمعالبحرين، طريحى، ج2، ص29 و 30، انتشارات اسلامى.
[20]. نهجالبلاغه، خطبه 137.
[21]. همان، خطبه 55.
[22]. شرح ابن ابىالحديد، ج5، ص196.
[23]. نهجالبلاغه، خطبه 43.
[24]. بحارالانوار، ح32، ص210 و 214.
[25]. بحارالانوار، ج33، ص444.
[26]. انفال (8)، آيه 60.
[27]. بحارالانوار، ج33، ص534.
[28]. نهجالبلاغه، نامه 53.
[29]. بحارالانوار، ج32، ص60.
[30]. نهجالبلاغه، خطبه 25.
[31]. همان، خطبه 7.
[32]. همان، نامه 53.
[33]. همان، خطبه 56.
[34]. همان، خطبه 51.
[35]. همان، خطبه 27.
[36]. همان، خطبه 6.
[37]. همان، نامه 62.
[38]. همان، نامه 53.
[39]. بحارالانوار، ج32، ص7.
[40]. همان، ص8.
[41]. همان، ص6.
[42]. همان، ص25.
[43]. همان، ص22 21.
[44]. همان، ص21.
[45]. همان، ص407.
[46]. زمر (29)، آيه 65.
[47]. تجلى ولايت، ص609.
[48]. نهجالبلاغه، حكمت 420.
[49]. تجلى امامت، ناظمزاده، ص611.
[50]. نهجالبلاغه، خطبه 69.
[51]. بحارالانوار، ج34، ص14.
[52]. همان، ص14.
[53]. همان، ج32، ص19.
[54]. همان، ص60.
[55]. همان، ص208.
[56]. نهجالبلاغه، نامه 53.
[57]. همان، خطبه 172.
[58]. بحارالانوار، ج32، ص171.
[59]. همان، ج29، ص67.
[60]. نهجالبلاغه، خطبه 54.
[61]. جاذبه و دافعه على(ع)، شهيد مطهرى، ص126.
[62]. بحارالانوار، ج33، ص409.
[63]. همان، ص355.
[64]. نهجالبلاغه، خطبه 92. ر.ك: جاذبه و دافعه على(ع)، ص156 154.
[65]. همان، خطبه 27.
[66]. بحارالانوار، ج32، ص85.
[67]. همان، ص78.
[68]. نهجالبلاغه، نامه 53.
[69]. كافى، كلينى، ج7، ص297.
[70]. همان، ص268.
[71]. همان، ص265.
[72]. همان.
[73]. وسايل الشيعه، ج18، ص583.
[74]. نهجالبلاغه، كلمات قصار، 373.