و ثانيا: روشن شد كه بر ملت مسلمان لازم است كه برای تحقق بخشيدن و پياده كردن نظام اسلامی، در شرائط مناسب، تحت رهبری فقهای عادل، با نظات طاغوت به مبارزه برخاسته، و حكومت طاغوتی را زائل نموده، حكومت الهی را تحت نظر ولی فقيه جايگزين آن نمايد، گرچه اين كار مستلزم دادن جان و مال باشد، و خلاصه مردم مسلمان نبايد هيچگاه تن به حكومت طاغوت داده، بلكه بايد قيام نمايند، و از دادن جان و مال دريغ نورزيده، همچون مسلمين صدر اسلام به كمك اسلام و دين خدا بشتابند و اگر در اين راه كشته شوند به مقام والای شهادت میرسند.
پس از گذراندن اين مراحل از بحث اينك لازم است، نظری به شبهات و نظرات منكرين ولايت فقيه و كسانی كه معتقدند در زمان غيبت، نه ولايتی برای فقيه ثابت است، و نه مردم حق قيام عليه طاغوت زمانه را دارند كه افكنده، تا ببينيم دلائل آن چيست؟ و با چه معياری اين چنين سخنی میگويند.
با مراجعه به كتب آنان، و سخنانشان در مقام بحث و مناظره روشن میگردد كه آنان در مقام نفی ولايت فقيه و انكار آن میگويند: ما دليلی كه چنين ولايتی را در زمان غيبت برای فقهای عادل اثبات نمايد نداريم، رواياتی كه طرفداران ولايت فقيه برای اثبات آن تمسك جسته اند، بعضی از جهت دلالت، و بعضی ديگر از جهت سند قابل خدشه است و لذا مورد پذيرش نيستند، پس قهرا اصل اوّلی «عدم ولايت احدی بر ديگری» حاكم خواهد بود و فقيه نيز ولايتی بر مردم نخواهد داشت.
و در مقام رد قيام عليه طاغوت، به يك سلسله از رواياتی تمسّك میكند كه میگويند: «هر قيامی قبل از ظهور حضرت مهدی (عج) محكوم به شكست، و هر پرچمی قبل از پرچم آن حضرت برافراشته شود، صاحب آن طاغوت است و نبايد در اطراف آن جمع شد» لذا مسلمين در زمان غيبت در برخورد با حكام ظالم و طاغوتيان زمانه، وظيفه ای به نام قيام ندارند، بلكه تنه بايد به ام به معروف و نهی از منكر زبانی آنهم با شرائط مقرّر در كتاب امر به معروف، از قبيل طنّ به تأثير و امن از ضرر و غيره، اكتفا نمود، و برای نجات كلّی مظلومين از حكومت طاغوتی و بركندن آن، دست به دعا بردارند، تا خداوند حضرت مهدی (عج) را بفرستد و آنان را از چنگال حكام طاغوتی نجات دهد، و مردم در زمان حضرت مهدی (عليه السلام) میتوانند در ركاب او باشند و قيام كنند و اگر كشته شوند شهيد خواهند بود، زيرا آن حضرت هم ولايتش بر مردم ثابت است، و هم قيام او قيامی است كه قطعا به ثمر رسيده، و محكوم به شكست نخواهد بود.
ولی در زرمان غيبت، نه ولايت فقها نسبت به مردم برای ما ثابت است، و نه قيام آنان به پيروزی میانجامد، قهرا قيام مردم در ركاب آنان، و دادن جان، نه تنها شهادت به حساب نمیآيد، بلكه مصداق «القای نفس در تهلكه» است، لذا در اين زمان بهترين راه سكوت و نشستن در خانه و انتظار فرج است.
ما در برخورد با چنين افكار و افرادی بايد در سه جهت بحث كنيم:
اوّلا: بايد ببينيم آيا مخدوش بودن آن روايات مورد استدلال از جهت دلالت يا سند موجب نفی ولايت فقيه خواهد شد يا نه؟.
و ثانيا: نظری به روايات مورد استدلال آنان افكنده تا ببينيم آن رواياتی كه میگويند: هر قيامی قبل از قيام حضرت مهدی (عج) محكوم به شكست است چه نوع رواياتی بوده و در چه شرائطی و نسبت به چه كسانی گفته شده است؟
و ثالثا: بايد ديد آيا دلائلی داريم كه قيام عليه طاغوت، حتی قيام مسلحانه را در بعضی از شرائط واجب كرده باشد يا نه؟
تذكر:
نگارنده مدعی نيست كه اين موضوع شكل و معضل اساسی را آن چنانكه بايد حل میكند، به طوری كه مسأله با تمام جوانب آن بررسی شده، و هيچ غباری ديگر روی آن نمانده باشد، بلكه سعی خود را مبذول داشته تا آنجا كه در توانش اشد در حل اين مسائل بكوشد، تا شايد خدمتی به پويندگان راه حق و حقيقت كرده، و راهی را بر روی محققين آينده بگشايد.
و نيز نبايد در ذهن كسی خطور كند كه نگارنده نسبت به افرادی كه در زمان غيبت، برای فقهاء ولايتی قائل نبوده و قيام عليه طاغوت را جايز نمیدانند، عداوت و دشمنی داشته و درصدد هتك حيثيت آنان برآمده است، بلكه د عين احترام به آنان- كه بعضیها به حق استوانه هايی بوده و دارای اهميّت فوقالعادهای در فقه و فقاهت، و ديانت هستند- نظر آنان را در اين مسئله به خصوص، مصاب ندانسته، و مورد ايراد میداند، و اين از امتيازات فقه شيعه است كه باب اجتهاد در آن باز، و اساتيد فن به شاگردانشان اجازه نقد و بررسی آن در نظريات بزرگان داده، و باب تحقيق را به روی همه دانشپژوهان باز نگه میدارند و هرقطرهای كه از قلم امثال نگارنده تراوش نمايد، قطعا از بهر موّاج همان اساتيد اتخاذ شده و ثمری از نهال پربار آنان خواهد بود.
جهت اوّل:
جهت اوّل را با دو وجه مورد بررسی قرار میدهيم:
اوّلا: همانگونه كه از مباحث فصول گذشته اين كتاب روشن شد روش بحث ما برای اثبات ولايت فقيه با روش پيشينيان، فرق اساسی دارد، زيرا پيشينيان ولايت فقيه را امری مسلّم انگاشته و سپس درصدد يافتن دليل برای آن بوده اند و رواياتی را برای اثبات مدّعای خود پيدا كرده و به عنوان دليل ارائه میدادند. در مقابل منكرين ولايت فقيه و از
نظر سند يا دلالت آن روايات را مورد خدشه قرار داده، قهرا دست اطرافيان ولايت فقيه از دليل خالی میشد. ولی ما روشی را در پيش گرفته ايم كه اگر آن روايات را نيز نمیداشتيم، باز ولايت فقيه برای ما ثابت بود، چه رسد به اينكه اينروايات را نيز داريم، لذا ما در ضمن بيان دلائل ولايت فقيه اينروايات را به عنوان تأييد دليل عقلی بيان كرده ايم، و دليل اصلی ما همان مراجعه به سرتاسر فقه و حكم عقل بود، چرا كه هر بابی از ابواب فقه حكمی يا حاكمی را به حاكم ارجاع داده است، با توجه به اينكه اين كتب فقهی برای زمان حضور حضرت مهدی (عليه السلام) نوشته نشده اند، بلكه دستورالعمل مسلمين در زمان غيبتاندو با توجه به تعطيل نبودن آن احكام در زمان غيبت و با توجه به ممنوع بودن مراجعه به حكّام طاغوت، و با توجه به شرايطی كه برای رهبر در مقام رهبری مقرر شده قهرا ثبوت يك حكومت حقه آنهم تحت رهبری نوّاب عام امام زمان- يعنی فقهای جامع شرايط رهبری- قطعی خواهد بود، چه آنكه مثلا مقبوله عمر بن حنظله را داشته باشيم، يا نداشته باشيم، سندش ضعيف باشد يا مورد اعتماد.
ثانيا: همانگونه كه در ضمن بررسی دلائل ولايت فقيه در فصل ششم گفته ايم، اين طور نيست كه همه روايات مورد استدلال از نظر سند يا دلالت مخدوش باشند و دست طرفداران ولايت فقيه كلّا از ادلّه خالی باشد، بلكه بعضی از روايات از نظر سند صحيح و يا موثق بوده و بعضی ديگر كه ضعف سند داشته اند مورد قبول اصحاب گرفته و به آن عمل كرده اند و ضعف سند آنها با عمل اصحاب جبران شده است، از جهت دلالت نيز آنگونه كه منكرين ولايت فقيه پنداشته اند نيست، بلكه در مجموع از آن روايات بخوبی مسأله ولايت فقيه در زمان غيبت استفاده میشد.
حاصل سخن آنكه: اين چنين نيست كه در زمان غيبت دليلی برای اثبات ولايت فقيه نداشته باشيم، تا نوبت به اصل اوّلی «عدم ولايت احدی بر ديگران برسد و فقهاء همانند مردم عادی بیولايت باشند، بلكه ولايت فقهاء همانند ولايت پيامبر (صلّی اللّه عليه و آله) و ائمه طاهرين (عليهم السلام) از تحت آن اصل اوّلی تخصيصا يا تخصّصا خارج است.
جهت دوّم:
كسانی كه معتقدند قبل از ظهور حضرت مهدی (عليه السلام) هر قيامی كه رخ دهد محكوم به شكست است و هر پرچمی كه افراشته گردد صاحب آن طاغوت است، و نبايد در اطراف آن پرچم جمع شد، و معتقدند كه در زمان غيبت ملّت مسلمانان وظيفه ای به نام قيام عليه حكّام جور و يا تشكيل حكومتی به نام حكومت حقه را ندارند، بلكه تنها امر به معروف آنهم مرتبه نازل آن، يعنی امر به معروف زبانی، آنهم در صورت ايمن بودن از ضرر، وظيفهشان میباشد، به يك سلسله از روايات تمسّك میجويند كه اكثر آنها را مرحوم شيخ حرّ عاملی در كتاب «وسائل الشيعه» جمع آوری كرده است، كه اگر ما آن روايات را مورد بررسی قرار داده و مقصود از آن روايات را بفهميم، معانی روايات ديگری كه در كتب ديگر موجودند نيز، روشن میگردد. نظر روايتی كه در مقدمه صحيفه سجاديه و امثال آن است، زيرا همه اينروايات مشابه هم و از يك وادی هستند ولی قبل از ورود در بررسی آن روايات لازم است به نكاتی چند اشاره كنيم كه در فهم معانی آن روايات بسيار مفيد و مؤثر میباشند.
اوّلين مطلبی كه بايد توجّه داشت اين است كه هر قيامی از هر كسی گرچه عليه طاغوت باشد ممدوح و مورد تأييد نيست، بلكه قيامكننده كه عدّهای را دور خود جمع كرده عليه ظلم و فساد قيام میكند، بايد واجد شرايط رهبری بوده و يا به نمايندگی و اذن اجازه چنين شخصی قيام نمايد، پس اگر كسی دارای علم، عدالت و صداقت نباشد و مردم را به سوی خود دعوت نمايد، و قصدش آن باشد كه حاكم طاغوتی را سرنگون كرده و خود جایگزين او گردد درحالیكه او نيز حقّ خلافت و امارت را در شرع مقدس ندارد، اين چنين قيامی قطعا مورد تأييد نبوده و نبايد در آن شركت نمود، لذا در زمان امام صادق (عليه السلام) قيامهايی كه عليه بنی اميّه يا بنی عباس انجام میگرفت و افرادی مردم را دعوت به قيام میكردند، اصحاب امام صادق (عليه السلام) از حضرت نسبت به شركت در چنين قيامهايی كسب تكليف نموده، حضرت در جواب میفرمود: اگر كسی از آل پيامبر (صلّی اللّه عليه و آله) قيام كرد و شما را به كمك و ياری طلبيد شما بنگريد كه آن شخص هدفش از قيام چيست؟ و برای چه و به رهبری چه كسی قيام كرده، و هر قيامی كه به قيام زيد بن علی بن الحسين (عليه السلام) مقايسه نكنيد و نگوييد قيام زيد مورد تأييد بود پس هر قيامی مورد تأييد است چرا كه زيد مردی عالم و صادق بوده و مردم را به خود دعوت نمیكرده بلكه به رضای از آل محمد دعوت مینمود، و اگر در اين راه پيروز میشد به وعده اش وفا میكرد، يعنی حق را به امام معصوم واگذار نموده و خود شخصا داعيه ای نداشت.
همانگونه كه ملاحظه میكنيد، حضرت بر علم و صداقت و نحوه دعوت زيد تكيه دارد.
و سپس فرمود: «اگر كسانی مثل زيد باشند، خوب است، امّا آنانكه امروزه قيام میكنند، هنوز هيچ قدرتی ندارند و پرچمی به نام آنان افراشته نشده است گوش به سخن ما نداده و ما را معصيت میكنند چه رسد به روزی كه صاحب قدرت و پرچم گردند. يعنی تنها نه خود واجد شرائط رهبری و قيامند و نه حاضرند سخن امام معصوم را گوش كنند، گرچه شعارشان مثل شعار زيد است ولی در عمل برخلاف آن عمل میكنند».
و باز در اين زمينه روايتی در كتاب وسائل الشيعه نقل شده كه از آن به خوبی استفاده میشود كه قيامكنندگان بايد واجد شرائط رهبری باشند، از جمله بايد اعلم ناس بوده، و در تشخيص احكام خدا از قرآن و سنّت، سرآمد ديگران باشند، لذا شخصی بنام «عبد الكريم بن عتبه» میگويد: در مكّه در محضر امام صادق (عليه السلام) نشسته بوديم كه ناگاه، عدّهای از معتزله وارد شده و گفتند: چون بنی اميّه به جان هم افتاده، و وليد حاكم و خليفه را كشته اند، ما تصميم گرفته ايم كه بر شخصی كه دارای عقل و دين و منتسب به رسول خداست، يعنی محمد بن عبد اللّه بن الحسن، بيعت كنيم، و بيعت كرده ايم. لذا اينك از شما نيز كه طرفداران بسياری داريد تقاضا میكنيم كه با او بيعت كنيد.
حضرت در پاسخ آنان پس از حمد و ثنای الهی و سخنان ديگری كه فرمود، از آنان پرسيد كه اگر شما قيام كرده و ب اهل كتاب يا بر مجوس و يا بر مشركين و بتپرستان پيروز گرديد با آنان چگونه رفتار خواهيد كرد؟
آنان در پاسخ حضرت گفتند كه چنين و چنان خواهيم كرد، و در پاسخشان همه كفار را يكسان به حساب آورده، و گفته اند با همه يكسان برخورد خواهيم نمود.
حضرت فرمود: شما اين احكام را از چه كسی آموخته ايد؟ گفتند كه مردم اين چنين میگويند حضرت فرمود: از خدا بترسيد كسی كه میخواهد قيام كند و زمام امور مسلمين را در دست گيرد و مردم را به خود دعوت كند، بايد داناترين مردم بوده، و در بين مردم اعلم از او نباشند وگرنه آن شخص هم خود گمراه بوده و هم باعث گمراهی و دردسر مردم خواهد بود. لذا از پدرش امام باقر (عليه السلام) آنهم از رسول خدا (صلّی اللّه عليه و آله) نقل كرد كه اينچنين فرمود: «من ضرب النّاس بسيفه و دعاهم الی نفسه و فی المسلمين من هو اعلم منه فهو ضال متكلّف»
بنابراين قيامهايی كه در دوران ائمه (عليهم السلام) صورت میگرفت، دوگونه بود قسمتی مورد تأييد و قسم ديگر كه دارای شرائط لازم نبوده است، مورد رضايت آنان نبود. قيامهايی از قبيل قيام زيد علی بن الحسين (عليه السلام) و يحيی بن زيد، و حسين شهيد فخ، مورد رضايت و تأييد ائمه اطهار (عليهم السلام) بود، چرا كه آنان برای خدا غضب كرده و بخاطر امر به معروف و نهی از منكر، و در صورت پيروزی، رساندن حق به صاحب حق قيام كرده بود.
ولی قيامهايی همانند قيام بنی عباس و ابو مسلم خراسانی عليه بنی اميه، و قيام محمد بن عبد اللّه بن الحسن معروف به نفس زكيّه و قيام برادرش ابراهيم بن عبد اللّه عليه منصور دوانقی، و قيام زيد النّار برادر حضرت رضا (عليه السلام) عليه بنی عباس، مورد ضايت و تأييد ائمه طاهرين (عليهم السلام) نبود، گرچه از نظر ظاهر بعضی از آنها همان شعار زيد بن علی بن الحسين (عليه السلام) را میدادند (يعنی مردم را به رضای از آل محمد (صلّی اللّه عليه و آله) دعوت میكردند) ولی در عمل آن چنان نبودند، بلكه مقصود اصلی از مر ضیّ از آل محمد (صلّی اللّه عليه و آله) خود بوده، و خود داعيه رهبری امت اسلامی را داشته اند، كه براساس نظر شيعه در اينكه حكومتی مصداق حكومت طاغوت باشد فرقی بين بنی اميه و بنی عباس با زيد النار و مأمون عباسی نيست، زيرا معيار طاغوتی بودن يك حكومت آن است كه فروانروای آن حكومت از طرف خدا و رسول خدا امضاء نشده باشد، و اينان هيچكدام از طرف خدا و رسول (صلّی اللّه عليه و آله) برای اين منصب نصب نشده بودند، در عمل نيز هردو گروه نسبت به ائمه اطهار يكسان و يا حتی گروه دوّم به مراتب بدتر از گروه اول عمل میكردند.
پس از آنكه روشن شد كه قيامها دو نوع بوده و بعضی از آن قيامها مورد تأييد ائمه اطهار (عليهم السلام) نبود اگر رواياتی از آن امامام معصوم (عليهم السلام)- با توجه به زمان خود- صادر شده است كه به اصحاب خود دستور میدادند كه در خانه بنشينيد و قدم از قدم برنداريد، و در اين قيامها شركت نكنيد و سكوت و قعود را پيشه خود قرار دهيد، ما نبايد فورا آن روايات را دليل بر محكوميت هر قيامی دانسته و هر صدای مظلومانه ای را كه عليه ظالمی بلند شده در گلو خفه كنيم به دليل آنكه امام صادق (عليه السلام) مثلا به سدير صيرفی فرموده است كه «خانهنشين باش» و در هيچ قيامی شركت نكن كه اين قيامها محكوم به شكست و صاحب آن طاغوت است». بلكه بايد ديد قيامی كه صورت میگيرد چه نوع قيامی است، از ناحيه چه كسانی رهبری میشود؟ اگر قيامی است مثل قيام زيد و يحيی و حسين شهيد فخ، نه تنها نبايد آن را محكوم كرد، بلكه بايد به آن پيوست و از آن حمايت كرد، گرچه آن قيام به پيروزی نهايی نرسد زيرا با اينگونه قيامها حجّت بر مردم تمام شده و چهره كريه حكومت طاغوتی بر مردم روشن میگردد وگرنه اگر همه سكوت اختيار كنند حكم بر مردم مشتبه شده، باطل را حق و احكام خلاف اسلام را، حكم اسلامی میپندارند.
و اگر قيامی همانند قيام بنی عباس و قيام سادات حسنی بود، میتوان طرد كرد و در آن شركت نكرد چون قصد قيامكنندگان اين است كه حاكمی را به سقوط كشانده حاكم ديگری كه همانند آن است جایگزين آن نمايند. نظير حركتهايی كه از ناحيه بعضی از گروهكها عليه طاغوت انجام میگرفت كه امام خمينی- دامظله- و ياران صديقش از همان ابتدای قيامشان مردم را از رفتن به اطراف آنان منع میكردند، چرا كه اگر آنان موفق میشدند و زمام امور را در دست میگرفتند از شاه و عمّالش بدتر عمل میكردند زيرا نه از جهت دينی بهتر از طاغوتند و نه در روش سياسی.
2- نكته ديگری كه توجه به آن در فهم اينروايات بسيار لازم است مسله مهدويّت است كه در روايات از پيامبر اسلام (صلّی اللّه عليه و آله) از طرق مختلف نقل شده است كه حضرت فرمود: «از اهل بيت من شخصی قيام میكند و طومار حكام ستمگر را در هم پيچيده، كاخهای ستم را بر سرشان خراب میكند و بساط عدل وداد را گسترانيده، در جهان حكومتی نيست كه در برابر او خاضع نشود». و امثال اينروايات كه بسياری از آنها را صاحب كتاب منتخب الاثر، در كتابش آورده است و اينگونه از روايات كه از زبان امير المؤمنين (عليه السلام) و امام حسن و امام حسين (عليهما السلام) نيز صادر شده عده ای را بر آن داشت كه خود را مهدی موعود قلمداد نموده، و به نام «مهدی آل محمد» از مردم برای خود بيعت میگرفتند به همان نام عليه طاغوت عصر خود قيام میكردند به عنوان نمونه، مهدی عباسی را كه يكی از خلفاء بنی عباس است به همين جهت، لقب مهدی داده اند. و يا محمد بن عبد اللّه ابن الحسن، معروف به نفس زكيّه، به نام مهدی موعود از مردم برای خود بيعت میگرفت، و حتی از حضرت صادق (عليه السلام) خواسته شد كه با او به نام «مهدی آل محمد» بيعت نمايد، و در ركاب او به جنگ عليه بنی اميه برخيزد، و حضرت صادق (عليه السلام) حاضر به بيعت با او نشد، و به همين جهت آن حضرت مورد خشم عبد اللّه بن حسن (پدر محمد بن عبد اللّه) قار گرفت و سخنان ناروايی به آن حضرت گفته است چنانكه در ارشاد مفيد از «مقاتل الطالبين» ابو الفرج نقل شده است كه: عبد اللّه بن حسن مجلسی ترتيب داد و در آن بنی هاشم را برای بيعت با فرزندش محمد دعوت كرد و در آن مجلس سفّاح و منصور دوانقی نيز حضور داشتند و در آن مجلس عبد اللّه بن حسن خطبه ای خواند و پس از حمد و ثنای الهی اين چنين گفت: «همه میدانيد كه اين پسرم محمّد همان مهدی موعود است، پس همگان با او بيعت كنيم» و سپس به سراغ امام صادق (عليه السلام) فرستاد و حضرت در آن مجلس حضور پيدا كرد و عبد اللّه بن حسن ابتداء به حضرت (احترام شايانی نمود، و در كنار خويش جای داد و سپس اظهار كرد كه:
همه با فرزندم بيعت كرده اند شما نيز بيعت كنيد، حضرت در جواب فرمود: «اگر منظورتان اين است كه پسرت محمد، همان مهدی موعود آل محمدّ است و امروزه او بايد آن قيام جهانی را آغاز نمايد، صحيح نيست، چرا كه نه پسرت آن مهدی موعود است و نه زمان آن مهدی فرا رسيده است. ولی اگر مقصود اين است كه میخواهيد برای خدا غضب كنيد و از باب امر به معروف و نهی از منكر قيام نماييد، مانعی ندارد و من نيز با شما هستم ولی با پسرت محمد بيعت نمیكنم، بلكه خودت كه پدرش هستی و شيخ قبيله مايی رهبری قيام را به عهده گير، و من نيز با شما همكاری خواهم كرد».
وقتی عبد اللّه بن حسن ديد امام صادق (عليه السلام) با پسرش به نام مهدی موعود بيعت نمیكند و مهدويت او را رد میكند، سخت ناراحت شد و گفت: «تو خود بهتر میدانی كه مطلب غير از اين است و به خدا سوگند تو را، خدا از غيب آگاه نساخته است ولی حسدت نسبت به فرزندم تو را بر اين سخنان واداشته است»
همانگونه كه از اين حديث پيداست محمّد بن عبد اللّه بن حسن با نام مهدی موعود آل محمد (صلّی اللّه عليه و آله) قيام كرد و از مردم به همين نام برای خود بيعت میگرفت. و بجاست در اينجا حديث كافی را نيز نقل كنيم كه مرحوم كلينی (رحمة اللّه عليه) در كافی حديث مفصّلی را نقل كرده است كه محمد بن عبد اللّه ابن حسن در نخستين روز قيامش در مدينه عليه منصور دوانقی، از عيسی بن زيد كه از مشاورينش بود، درباره بيعت گرفتن از بقيّه بنی هاشم مشورت كرد، عيسی بن زيد گفت: قبل از همه جعفر بن محمّد (عليه السلام) را احضار كنيد و از او بيعت بگيريد تا ديگران ناچار شوند بيعت كنند و چون حضرت را احضار كردند، عيسی بن زيد به او گفت: «اسلم تسلم (- تسليم شو تا جانت سالم بماند) حضرت فرمود: مگرچه خبر است؟ مگر پيغمبری در پی محمد (صلّی اللّه عليه و آله) مبعوث شده است؟ محمد گفت: نه ليكن بيعت كن تا جان و مال و فرزندانت در امان باشند. و پس از سخنان بسياری كه بين حضرت و محمد بن عبد اللّه، ردّ و بدل شد، عيسی بن زيد رو به حضرت كرد و گفت: «لو تكلّمت لكسرت فمك»- (اگر باز سخن بگويی دهانت را میشكنم،)، و بالأخره گماشته محمد برخاست و بر پشت پای حضرت كوبيد و او را از مجلس بيرون راند و به زندان افكند، و تمام اموال آن حضرت و بستگانش را كه با محمّد بيعت نكرده بودند، مصادره كرد.
با توجّه به اينروايات، مشكل واقعی قيام امثال «محمد بّن عبد اللّه» ها كه تازه از خوبان بودند و به نفس زكيّه معروف شدند، مشخص میگردد، چه رسد به قيام امثال «ابو مسلم» و «بنی عباس» و «زيد النّار به اين امور اگر حديثی از امام صادق (عليه السلام) مثلا صادر شده باشد كه به اصحابش دستور سكوت و عدم شركت در قيام را داده باشد، آيا میتوان از آن حديث نتيجه گرفت كه هر قيامی قبل از قيام حضرت مهدی (عليه السلام) ناروا و محكوم به شكست است و صاحب آن طاغوت میباشند؟ يا نه، بايد قيامها را از همديگر شناخت و قيامی همانند قيام زيد بن علی بن الحسين را با قيام زيد النّار مقايسه نكرد، و رهبران قيام و هدف از قيام را ديد كه چيست و سپس به قضاوت نشست، خوشبختانه اكثر رواياتی كه در كتب حديثی موجود است و مخالفين قيام به آنها تمسك میكنند، از قبيل همينروايات است كه میگويد «اگر كسی قبل از قيام حضرت مهدی (عليه السلام) قيام نمايد، به حق نبوده و ما به آن قيام راضی نيستيم و به پيروزی نيز نمی انجامد» اينها ناظر به قيامهايی هستند كه معمولا سادات به نام مهدی موعود قيام میكردند و حضرات ائمه معصومين (عليهم السلام) اين نوع قيامها را محكوم كرده و مورد تأييد قرار نمیدادند، نه آنكه هر قيامی و به هر نيتی گرچه به نيّت امر به معروف و نهی از منكر و در صورت پيروزی، رساندن حق را به صاحب حق محكوم كرده باشند. شاهدش همان روايت مقاتل الطالبين منقول از ارشاد است كه حضرت قيام را به دو بخش تقسيم كرده و فرموده: «اگر به نام مهدی موعود است، صحيح نيست و من نيز همكاری نمیكنم، ولی اگر برای خدا غضب كرده و به خاطر امر به معروف و نهی از منكر باشد، من با تو بيعت میكنم و تو كه شيخ ما هستی تو را رها نكرده و به پسرت رو نمی آورم».
پس از قيام برای خدا و به قصد امر به معروف و نهی از منكر باشد محكوم نيست و از طرف ائمه مردود شناخته نشده است گرچه ممكن است به پيروزی نينجامد، ولی كمترين فائده آن شكستن هيمنه حكومت طاغوت و اتمام حجت بر خلق خدا، و بيدارباش به مؤمنين است كه اين حكومت، حكومت حقه نبوده و اطاعت از دستورات او لازم نيست.
3- نكته سومی كه بايد توجه داشت اين است كه:
قيام عليه طاغوت، گرچه حق باشد و تحت رهبری امام عادل، باز دارای شرائط و مقدماتی است كه بايد قبل از شروع قيام، آن مقدمات فراهم گردد و اگر قبل از ايجاد زمينه، و تهيه كردن مقدمات بخواهد قيام كند قهرا علاوه بر آن كه محكوم به شكست است قطعا مثمر ثمر نخواهد بود اگرچه ممكن است پس از تهيه مقدمات نيز شكست بخورد.
اما اگر قبل از فراهم شدن زمينه، قيام صورت گيرد، ممكن است هم، به زودی شكست خورده، هم در بين مردم اين كار صورت قبيحی به خود گيرد. پس همان قيام به حق نيز در بعضی از موارد، جايز نيست، بلكه بايد قبلا زمينه قيام در بين مردم فراهم شود و سپس قيام صورت گيرد و مسلمانان، نبايد جان خود را بيهوده تلف نموده، و فدای احساسات خود نمايند؛ زيرا- به تعبير امام صادق (عليه السلام)- در مسئله جان، آزمايش كردن معنا ندارد، چرا كه پس از كشته شدن، ديگر جانی وجود ندارد تا انسان در كارهای بعدی خود، كار آزموده تر شود، پس بايد از همان ابتدای كار، قيام حساب شده انجام گيرد تا انسان جانش فدای هوسها و احساسات نگردد. اينجاست كه معنای بعضی از روايات كه مورد استدلال مخالفين قيام است، روشن میشود كه پس از بررسی كامل در اطراف آن روايات، معلوم میگردد، شخصی كه مورد خطاب امام (عليه السلام) بوده و به او دستور سكوت میداده از افراد پاك طينت ولی احساساتی بوده كه هر ساعتی میخواسته قيام صورت گيرد، امام به چنين شخصی دستور میدهد كه فعلا برو در خانه بنشين، و قدم از قدم برمدار تا زمانی كه وقتش فرا رسد، لذا «سدير صيرفی» و «عبد السلام ابن نعيم» و بعضی از دوستان ديگر، همين كه ديدند لشكر ابو مسلم خراسانی پيدا شد، خوشحال شده و خيال كردند، چه بهتر كه اين لشكربه خانه امام صادق (عليه السلام) هدايت شوند، و حضرت مهدی را به عهده گرفته كار را يكسره نمايد، لذا نامه ای به خدمت حضرت نوشته و از حضرت تقاضا میكنند كه لشكری مهيّا است، خوب است، قيام كنيد. حضرت نامه آنان را به زمين زده میفرمايد: «من امام اينها نيستم» و شما نيز در كار عجله نكنيد كه هر چيزی برای خود وقتی دارد، يعنی اگر منظورتان اين است كه من به نام مهدی موعود قيام كنم، آن علائمی دارد كه از جمله آن، آن است كه مهدی موعود قاتل سفيانی است، هرگاه ديديد آن شرائط مهيا شد شما نيز بياييد. حضرت صادق ابو مسلم را به خوبی میشناخت كه او چه كاره است، قبلا در خراسان برای ابراهيم عباسی تبليغ میكرد و پس از كشته شدن ابراهيم برای ابو العباس سفّاح بيعت میگرفت و اينك لشكر عظيم برای سفاح فراهم شده است نه برای امام صادق (عليه السلام) ليكن اين دوستان مخلص ولی ناآگاه به اوضاع، خيال میكردند آنها طرفداران اهل بيت پيغمبرند كه اگر امام صادق (عليه السلام) بخواهد، آنان خود را در اختيار حضرت قرار میدهند، لذا خيال میكردند كه حضرت صادق (عليه السلام) فرصت خوبی را از دست داده و لشكر بسياری را از اطراف خود پراكنده نموده است. اين نوع شتاب و عجله ها نه تنها كاری را از پيش نمیبرد بلكه خطرش صددرصد میباشد، و اين نوع شتابزدگی يا از احساسات بودن سرچشمه میگيرد و يا از بیاطلاعی بودن از اوضاع و احوال.
4- موضوع ديگری كه در فهم بعضی ازاينروايات لازم است مورد توجه قرار گيرد، اين است كه آن قيام موفّقی كه به تمام معنا حكومت طاغوت را در زمين ريشه كن نمايد. و اساس ظلم و ستم را در هم پيچد و بساط عدل وداد را بگستراند، تنها قيام حضرت مهدی آل محمد (صلّی اللّه عليه و آله) میباشد و اگر كسی قبل از او چنين داعيه ای داشته باشد و يا ديگران از هر قيام به حقی چنين توقعی را داشته باشند، نابجاست؛ و قيامهايی كه قبل از قيام حضرت مهدی (عج) صورت میگيرد از باب امر به معروف و نهی از منكر بوده و زمينه ساز قيام آن حضرت میباشد. جالب اينجا است كه مرحوم سيّد بن طاووس در كتاب «اقبال» حديثی را از امام صادق (عليه السلام) نقل میكند كه قبل از قيام حضرت مهدی (عج) سيّدی از آل پيغمبر (صلّی اللّه عليه و آله) قيام میكند، و قيام او زمينه ساز قيام حضرت مهدی (عج) است.
كسانی كه مخالف قيام مسلحانه میباشند، خيال میكنند كه اگر قيامی صد در صد موفق نباشد، نبايد انجام گيرد و چون قيام حضرت مهدی (عج) تنها قيامی است كه با موفقيّت كامل همراه میباشد امری لازم و شركت در آن نيز واجب است، ولی قيامهای ديگر چون موفقيّت كامل ندارند، نه لازم و نه شركت در آنها جايز است. غافل از آنكه اسلام دين مبارزه با ظلم و فساد است، و بر هر مسلمانی مبارزه با ظالمين و ستمگران واجب است، گرچه از ظلم و ستم كاسته نشود چرا كه مسلمان به وظيفه خود عمل میكند، چه رسد به آنكه قيامها و مبارزات عليه ستمگران غالبا با موافقت همراه بوده و هيمنه ستمگران در اثر همين قيامها درهم شكسته میشود، لذا قيام عليه ستمگران تحت شرائط خاصی و تحت نظارت ولی امر مسلمين واجب و لازم است و نبايد به بهانه آنكه اين قيامها با موفقيت صد درصد، همراه نيست دست از مبارزه كشيد، و در خانه نشست و انتظار ظهور حضرت مهدی آل محمد (صلّی اللّه عليه و آله) را كشيد، تا آن حضرت بيايد و شرّ ظالمين را از سر مظلومين رفع نمايد، بلكه مسلمين- طبق رواياتی كه در بخش سوّم همين بحث خواهد آمد- مسؤولاند و بايد امر به معروف و نهی از منكر نمايند گرچه اين وظيفه به مرحلّ اعلای آن كه همان قيام مسلحانه است برسد.
5- نكته ديگری كه نبايد از نظر دور داشت آن است كه بعضی ازاينروايات كه مخالفين قيام مسلحانه، بدان تمسك جسته اند از اخبار غيبی است؛ يعنی ائمه اطهار (عليهم السلام) طبق علم و اطلاع غيبی كه داشته اند میدانستند، دولت بنی اميه تا چه زمانی باقی خواهد ماند، و پس از آنان نوبت حكومت بنی عباس است. و در بين ائمه اطهار (عليهم السلام) تنها امامی كه موفق به تشكيل حكومت میشود حضرت مهدی (عج) میباشد. و اوست كه بر همه ستمگران فائق آمده و اساس ستم و ستمگری را ريشه كن خواهد كرد. و اين موضوع حتی برای بعضی از اصحاب ائمه روشن بود، نهايت مصداق آن مهدی موعود (عليه السلام) را نشناخته و هر امامی را مهدی موعود میدانستند و لذا گاهی به امام باقر و امام صادق (عليهما السلام) پيشنهاد میكردند كه به نام مهدی موعود آن محمد (صلّی اللّه عليه و آله) قيام كنند و بساط ظلم را برچينند، ولی آنان میفرمودند كه ما آن مهدی موعود نيستيم، و هركس از اهل بيت ما نيز در اين زمان به نام مهدی موعود، قيام كند محكوم به شكست است و شما نيز در اطراف آنان جمع نشده و در چنين قيامهايی شركت نكنيد، زيرا آن قيام علائمی دارد كه تا كنون واقع نشده است. لذا ائمه اطهار (عليهم السلام) با توجه به چنين علم و اطلاعی نه خود قيام مسلحانه كرده اند و نه به اندك اصحابی كه داشته اند، اجازه شركت در قيامهای آن روز را میدادند؛ زيرا میدانستند كه اين نوع قيامها نه تنها كاری را از پيش نبرده بلكه مانع پيشرفتهای دينی و فرهنگی آنان نيز خواهد شد.
بررسی روايات:
پس از بيان نكات ضروری، اينك نوبت به آن رسيده است كه روايات مورد استدلال مخالفين قيام مسلّحانه عليه طاغوت را- كه اكثر آنها در جلد يازده وسائل الشيعه، باب سيزده، از «ابواب جهاد العدّو» موجود است- بررسی نماييم، تا روشن گردد كه اينروايات دلالت ندارند كه مسلمين امروزه در برابر ظلم و جنايات ابرقدرتها و عمّال دست نشانده آنان، بايد ساكت بنشينند و آنان مطلق العنان هرچه خواستند بكنند، و وظيفه مسلمين تنها دست به دعا برداشتن و ظهور حضرت مهدی (عليه السلام) را از خداوند منان طلب نمودن باشد، تا آن حضرت بيايد، و مسلمين را از زير يوغ جنايتكاران نجات دهد؛ مثلا، شوروی را از افغانستان، اسرائيل را از فلسطين و لبنان، و عراق متجاوز را از خاك ايران بيرون راند و اين ملت ستم كشيده را از تحت ظلم و ستم نجات بخشد.
حديث 1
عن عيص بن القاسم قال: سمعت ابا عبد اللّه (عليه السلام) يقول: «عليكم بتقوی اللّه وحده لا شريكله و انظروا لأنفسكم، فو الله انّ الرّجل ليكون له الغنم الرّاعی فإذا وجد رجلا هو اعلم بغنمه منالّذی هو فيها يخرجه و يحيی بذلك الرّجل الذی هو اعلم من الّذی كان فيها، و اللّه لو كانت لأحدكم نفسان يقاتل بواحدة يجرّب بها ثمّ كانت الأخرای باقية يعمل علی ما قد استبان لها، و لكن له نفس واحدة اذا ذهبت فقد و اللّه ذهبت التوبته، فأنتم احقّ ان تختاروا لأنفسكم ان اتيكم آت منّا فانظرواعلی ایّ شیء تخرجون و لا تقولوا خرج زيد، فانّ زيدا كان عالما و كان صدوقا و لم يدعكم الینفسه، و انّما دعاكم الی الرّضا من آل محمّد (صلّی اللّه عليه و آله) و لو ظهر لوقی بما دعاكم اليه انّما خرج الی سلطان مجتمع لينقضه فا الخارج منّا اليوم الی ایّ شی يدعوكم؟ الی الرّضا من آل محمّد (صلّی اللّه عليه و آله)؟ فنحن نشهدكم انّا لسنا نرضی به، و هو يعصينا اليوم ليس معه احد، و هو اذاكانت الرّيات و الألوية اجدر ان لا يسمع منّا، الّا من اجتمعت بنو فاطمة معه، فو اللّه ما صاحبكم الّا مناجتمعوا عليه، اذا كان رجب فاقبلوا علی اسم اللّه و ان احببتم ان تتأخّروا الی شعبان فلا خير، و اناحببتم ان تصوموا فی اهاليكم فلعلّ ذلك يكون اقوی لكم، و كفاكم بالسّفيانی علا امة».
اين حديث در عين اينكه از نظر سند صحيح است ولی از نظر متن و دلالت در سه بخش خلاصه میگردد، و هيچيك از آن سه بخش دلالت ندارند كه مسلمين امروزه حق دفاع از كيان اسلام و حقوق از دست رفته خود را ندارند و بايد اين امر را تا زمانی كه حضرت مهدی (عج) تشريف بياورد به تأخير اندازند: بخش اوّل اين حديث كه با عبارت:
«فأنتم احق ان تختاروا لأنفسكم» ختم میگردد، ناظر به آن بحثی است كه ما در نكته سوّم همين بحث در چند صفحه قبل گفتيم كه قيام گرچه حق باشد، نبايد بدون تهيه مقدمات و فراهم شدن زمينه آن انجام گيرد و مسلمانان نبايد جانشان را در معرض آزمايش و تجربه قرار دهند، چرا كه انسان يك جان بيشتر ندارد و وقتی آن را از دست دهد ديگر جانی برای بازگشت باقی نمیماند.
نكته ديگری كه از جملات اينروايات پيداست، اين است كه حضرت صادق (عليه السلام) به قيامهای زمان خود راضی نبوده، و اينها كه طرف خطاب حضرت بوده اند از شيعيان آن حضرت بوده و حضرت مايل نبود كه آنان در ركاب افرادی همچون محمد بن عبد اللّه بن حسن كشته شوند، لذا به آنان با زبان نصيحت سخن گفته و از دادن جان و شركت در آن قيامها ضمنا نهی فرموده. بنابراين، از اين بخش نمیتوان استفاده كرد كه قيام مطلقا ممنوع است بلكه قيام عجولانه و شتابزده و يا قيام تحت رهبری افرادی نالايق و فاقد شرائط رهبری ممنوع دانسته شده، ما نيز به اين موضوع معترفيم.
و بخش دوّم اين حديث كه از جمله: «ان اتيكم آت منّا ...» شروع و به جمله: «اجدر ان لا يسمع منّا» ختم میگردد، ناظر به آن جهتی است كه ما در نكته اوّل اين بحث در چند صفحه قبل، توضيح داديم كه برای قيام و اهل قيام شرائطی است كه بايد واجد آن شرائط باشند ولی اگر قيام كنندگان واجد شرائط نباشند، هم خود گمراه بوده و هم باعث گمراهی و مشقت ديگران خواهند شد؛ لذا حضرت صادق (عليه السلام) به اصحاب خود میفرمايد: وقتی میآيند شما را به خود دعوت میكنند و میگويند، بياييد عليه طاغوت زمان قيام كنيم، شما ببينيد كه آنان شما را به چه چيز دعوت میكنند؟ و همه قيامها را با قيام زيد بن علی بن الحسين (عليه السلام) مقايسه نكنيد، چرا كه زيد واجد شرائط رهبری برای قيام بود، زيرا هم عالم بود و هم صادق، و مردم را به خود نيز دعوت نمیكرد بلكه به رضای آل محمد (صلّی اللّه عليه و آله) دعوت میكرد و اگر پيروز میشد، به وعده اش نيز وفا میكرد؛ اينان كه هنوز قدرتی نداشته و صاحب پرچم و توانی نشده اند گوش به حرف ما نداده، و ما را معصيت میكنند چه رسد به روزی كه صاحب قدرت و پرچم گردند. و شاهد باشيم كه ما بر چنين قيامهايی راضی نيستيم.
اين بخش نه تنها دليل مخالفين قيام نمیتواند باشد بلكه دليل خواهد بود كه حضرت همه قيامها را رد نكرده است و قيام امثال زيد بن علی بن الحسين (عليه السلام) را نه تنها رد نكرده بلكه ستوده است، و قيام كسانی كه واجد شرائط قيام نيستند و مردم را به نفس خود دعوت میكنند رد كرده است، و اين را ما نيز قبول داريم كه قيام از هركس و در هر شرائطی مورد پذيرش نيست.
بخش سوم اين حديث كه از جمله «الّا من اجتمعت بنوا فاطمة معه» شروع شده و به جمله آخر حديث يعنی «و كفاكم بالسفيانی علامة» ختم میگردد، از خبرهای غيبی و ناظر به قيام حضرت مهدی (عليه السلام) و زمان خروج و علامت قيام او كه خروج سفيانی است، اشاره فرموده، اين است كه قيامهايی كه در آن زمان صورت میگرفت به نام قيام مهدی موعود آل محمد (صلّی اللّه عليه و آله)، انجام میگرفت و از مردم به نام مهدی موعود برای خود بيعت میگرفتند، (چنانكه داستان عبد اللّه بن حسن و امام صادق و بيعت گرفتن برای محمد نفس زكيه گذشت) و اصحاب حضرت صادق (عليه السلام) گاهی خيال میكردند، كه اين قيامها. همان قيام مهدی موعود است. حضرت به آنها گوش زد كرد، كه آن قيام علائمی دارد كه يكی از آن علائم خروج سفيانی است، و بعضی از روايات بعدی نيز به همين جهت اشاره دارند، همانگونه كه روشن است، اين بخش از روايت نيز هيچ دلالتی بر مدعای مخالفين قيام ندارد. ضمنا حديث دهم اين باب نيز جواب داده شد زيرا كه حديث از نظر مضمون و حتی از نظر آن راوی كه اين حديث را از امام صادق (عليه السلام) نقل كرد (يعنی عيص بن قاسم) يكی است و شايد حديث دهم نقل به معنای همين حديث اوّل باشد.
حديث 2
عن علیّ بن الحسين (عليه السلام) قال: «و اللّه لا يخرج احد منا قبل خروج القائم. الّا كان مثله كمثل فرخ طار من و كره قبل ان يستوی جناحاه فأخذه الصّبيان فعبثوا به».
«امام زين العابدين (عليه السلام) فرمود: قسم به خدا احدی از ما قبل از قيام حضرت مهدی (عليه السلام) قيام نمیكند مگر آنكه مثل او مثل آن جوجه است كه قبل از كامل شدن پرهايش از لانه خود پرواز كند و بچه ها او را گرفته اسباببازی خود قرار دهند».
اين حديث نيز از چند جهت نمیتواند دليل بر مدّعای مخالفين قيام باشد؛ زيرا اولا:
مربوط به همه قيامها نبوده بلكه تنها قيام ائمه طاهرين را تبيين میكند، زيرا آنان از ناحيه اصحاب تحت فشار قرار میگرفتند كه چرا قيام نمیكنيد. گاهی میفرمودند كه برای ما يار و ياوری نيست و قيام بدون داشتن نيرو محكم به شكست است، لذا امام صادق (عليه السلام) به سدير صيرفی كه به حضرت گفت چرا قيام نمیكنيد، فرمود: «اگر من به عدد اين گوسفندان (بزها) نيرو داشتم قيام میكردم» درحالیكه تعداد آنها هفده رأس بوده است.
و گاهی میفرمودند كه در بين ما ائمه، تنها مهدی موعود (عليه السلام) است كه قيامش به پيروزی میانجامد ولی بقيّه ائمه اگر قيام كنند شكست خورده و به پيروزی نمیرسند لذا در حديثی امام باقر (عليه السلام) قيام حضرت مهدی (عليه السلام) را مثل قيام پيامبر (صلّی اللّه عليه و آله) میداند كه به پيروزی میانجامد ولی قيام بقيه را محكوم به شكستن میداند، چنانكه فرموده: «مثل خروج القائم منّا كخروج رسول اللّه (صلّی اللّه عليه و آله) و مثل من خرج منّا اهل البيت قبل قيام القائم (عج)، مثل فرح طار و وقع من و كره فتلاعب به الصبيان» اين حديث با حديث مورد بحث از يك وادی است نهايت در اين حديث قيام حضرت مهدی (عليه السلام) كه منجر به پيروزی است صريحا تبيين شده و اين خود نشانه آن است كه منظور قيام خود ائمه طاهرين (عليهم السلام) است، نه همه قيامها و كاری به قيام ديگران ندارد حتی قيام بنی عباس، چرا كه آنان قيامشان به پيروزی رسيده، و زمام امور را در دست گرفته اند. و خلاصه ائمه طاهرين (عليهم السلام) خواسته اند با اين كلمات به برخی از اصحاب خود كه اصرار بر قيام و به دست گرفتن زمام امور مسلمين داشتند بفهمانند كه حكومت ما تنها در زمان حضرت مهدی (عليه السلام) ميسر است و قيامهای ما محكوم به شكست است. و ثانيا بر فرض كه منظور از «احد منّا» ائمه نباشند و شامل هر كسی باشد كه قيام میكند باز دليل بر مدعای آقايان نخواد شد، چرا كه حضرت بدين وسيله يك خبر غيبی را مطرح میكند كه اين قيامها همه محكوم به شكست است (نه بيان وظيفه و احكام) چرا كه آنان میدانستند و بارها به اصحاب خود گفته بودند كه پس از دولت بنی اميه، نوبت به بنی عباس میرسد، و اين از قضای حتمی است و پيامبر (صلّی اللّه عليه و آله) نيز به اين جهت خبر داده بود، و امام صادق (عليه السلام) حتی اين خبر را به عبد اللّه بن حسن وقتی كه از حضرت برای پسرش محمد نفس زكيه بيعت میخواست، فرمود كه «پسرانت كشته میشوند و دست روی شانه ابو العباس سفاح گذاشت و فرمود: حكومت پس از انقراض دولت بنی اميه، به اينها میرسد».
بنابراين حضرت زين العابدين (عليه السلام) در اين حديث در مقام بيان اين جهت كه قيام عليه طاغوت زمان صحيح است يا باطل؟ جايز است يا ممنوع؟ نبوده، بلكه در مقام بيان اين جهت بوده كه قيامها محكوم به شكست است، لذا اگر بگوييم حضرت زين العابدين (عليه السلام) در اين حديث و يا امام باقر (عليه السلام) در حديث خود در مقام بيان محكوم كردن هر قيامی قبل از قيام حضرت مهدی (عليه السلام) بوده اند لازمهاش آن است كه قيام حضرت سيد الشهداء (عليه السلام) نيز محكوم گشته، و كار ناپسندی باشد چرا كه در اينروايات هر قيامی از اهل بيت قبل از قيام حضرت مهدی (عليه السلام) محكوم دانسته شده امّا اگر بگوييم كه حضرت در مقام حكومت كردن اين قيامها و بيان ممنوعيت- آنها نبوده بلكه در حال خبر دادن از اين است كه قيام اهل بيت قبل از قيام حضرت مهدی (عليه السلام) محكوم به شكست است نه محكوم به بطلان ديگر آن محذور را در پيش نخواهد داشت.
حاصل آنكه: با اين حديث و امثال آن نمیتوان جهاد دفاعی را محكوم دانست؛ زيرا اين نوع احاديث يا مخصوص قيام ائمه (عليهم السلام) است، و يا اگر ناظر به مطلق قيامها نيز باشد در مقام بيان جواز و عدم جواز و خلاصه صحت و بطلان آن قيامها نيست.
اما اينكه حالا كه اين قيامها به شكست منجر میشوند نبايد انجام گيرند؟ يا گرچه به شكست منجر گردند اصل قيام ممدوح و لازم است، بحث ديگری است كه از اين روايات نمیتوان استفاده كرد.
حديث 3
«قال ابو عبد اللّه (عليه السلام): «يا سدير! الزم بيتك، و كن حلسا من احلاله و اسكن ما سكن اللّيل و النّهار فاذا بلغك انّ السّفيانی قد خرج الينا و لو علی رجلك».
همانگونه كه در صفحات قبل در ضمن نكته دوم بيان شد بسياری از قيامها به نام مهدی موعود انجام میگرفت، و حتی قيام ابو مسلم خراسانی به رهبری بنی عباس، عليه بنی اميه با اين بهانه كه «حكومت به دست اهل بيت پيغمبر (صلّی اللّه عليه و آله) خواهد افتاد» انجام گرفت و مردم را به اين نام در اطراف خود جمع كرده و به جنگ بنی اميه میبردند، لذا وقتی افراد مخلصی همچون «سدير» میديدند كه قيام عليه، حكومت طاغوتی بنی اميه انجام میگيرد، از امام (عليه السلام) میپرسيدند كه ما در اين جنگ و قيام شركت كنيم يا نه؟ و يا در موقع قيام محمد نفس زكيه عليه بنی عباس، كسب تكليف میشد، كه ما چه كنيم، شركت كنيم يا ساكت بنشينيم؟
اين حديث نيز از همان نوع احاديثی میباشد كه حضرت به سدير صيرفی فرمود:
«در خانه همچون پلاس باش و از جايت حركت مكن، تا زمانی كه آن ندای آسمانی را بشنوی و سفيانی خروج كند، آنگاه به سوی ما بشتاب، گرچه با پای پياده باشی و در اين قيامها شركت مكن» چرا كه حضرت میدانست فرقی بين بنی اميه و بنی عباس نيست، و يا سادات حسنی با بنی عباس فرقی ندارند زيرا هر دوی آنان غاصب خلافت بوده و در عمل نيز نسبت به ائمه معصومين هر كدام از ديگری بدترند.
همانگونه كه ملاحظه میكنيد، اين حديث در زمان خاصی نسبت به شخص خاصی، آنهم نسبت به قيامهای خاصی كه در آن زمان به عنوان قيام مهدی موعود انجام میگرفت، صادر شد؛ زيرا نه تنها شركت در آن قيامها اثری نداشته بلكه مسئله مهدويت نيز لكّهدار میشد و مردم خيال میكردند آن عدل ودادی كه خدا وعده داده بود، همين ستمهايی است كه از طرف حكّام به آنها میشود و قهرا قداست مسئله مهدويت از ميان میرفت.
و اين حديث به هيچ وجه دلالت ندارد كه مردم به عنوان امر به معروف و حفظ كيان اسلام نيز، حق قيام عليه حكام طاغوت را ندارند بلكه تنها چيزی كه از اين حديث اثبات میشود آن است كه اگر كسی قبل از پيدايش علائم قيام حضرت مهدی (عليه السلام)، به نام حضرت مهدی قيام كند، و خود را مهدی موعود بداند، مردم نبايد در اطراف او جمع شوند، زيرا خروج سفيانی مثلا از علائم حتميه ظهور حضرت مهدی است. نه آنكه هر قيامی گرچه به اين نام نباشد- بلكه به خاطر امر به معروف و نهی از منكر صورت گيرد- و مردم را نيز به خويشتن دعوت نكند، بلكه به سوی حق دعوت نمايد، مردم بايد در خانه بنشينند و به فرياد حقطلبانه او پاسخ ندهند.
حديث 4
عن ابی المرهف، عن ابی جعفر (عليه السلام) قال: «الغبرة علی من اثارها هلك الحاضير، قلت جعلت فداك و مالمحاضير؟ قال: المستعجلون لما انّهم، لن. يريدوا الّا من يقرض لهم ثم قال: يا ابا المرهف!، اما انّهم لم يريدوكم بمجحفة الّا عرض اللّه (عزّوجلّ) لهم بشاغل ثمّ نكت ابو جعفر (عليه السلام) فی الأرض، ثمّ قال: يا ابا المرهف! قلت لبيّك، قال: اتری. قوما حبسوا انفسهم علی اللّه (عزّ ذكره) لا يجعل اللّه لهم فرجا؟ بلی و اللّه ليجعلنّ اللّه لهم فرجا» از آنجا كه اين حديث در وسائل الشيعه از روضه كافی نقل شده، و بعضی از جملات كه در وسائل هست غلط میباشد لذا ما اصل حديث را از روضه كافی نقل كرديم.
اين حديث علاوه بر ضعف سند- زيرا به گفته مامقانی: ابی المرهف شخص مجهولی است كه در كتب رجالی نام و نشانی ندارد- چند مطلب استفاده میگردد كه هيچيك از آنها دلالت ندارند كه مسلمين در زمان غيبت حق دفاع از حقوق حقه خود وكيلان اسلام را ندارند؛ اوّلا برای اينكه از اين حديث استفاده میگردد كه ابی المرهف از دستگيريهای حكومت خائف و ترسان بوده، وبه خدمت حضرت اظهار نگرانی كرده كه در معرض خطر قرار داديم حضرت باقر (عليه السلام) در مقام دلداری او برآمده و فرموده «آنها كسانی را دستگير میكنند كه متعرض آنان گردند و عليه آنان قيام كنند» كنايه از آنكه تو كه اهل قيام نيستی خائف مباش كه با امثال تو كاری ندارند. لذا به آن ضرب المثل عرب اشاره كرد و فرمود «الغبره علی من اثارها».
و ثانيا: هرگاه آنان بخواهند متعرض شما گردند، خداوند كاری برای آنان پيش میآورد كه مانع اجرای نقشه آنان گرديده و متعرض شما نخواهند شد.
و ثالثا: حضرت باقر بدين وسيله به كسانی كه عجله و شتاب كرده، و میخواهند كاری انجام دهند كه شرايطش مهيا نيست هشدار میدهد.
كه اين عجله ها و شتابزدگیها نه تنها كاری را از پيش نمیبرد بلكه باعث هلاكت نيز هست، لذا فرموده: «هلك المحاضير ...» همانگونه كه قبلا در ضمن نكته سوّم گفته شد، عجله و شتاب در كا ر، گاهی باعث آشكار شدن اصل طرح و نقشه شده، و قبل از هر اقدامی تمام طرحها و نقشه ها بر باد میشود و لذا در جهاد دفاعی نيز عجله و شتاب مذموم است.
و ثالثا: حضرت در آخر كلام میفرمايد «ابی المرهف! تو خيال میكنی كسانی كه خود را برای خدا وقف كرده و همه شدائد و مشكلات را به جان خريده اند خداوند برای آنان فرجی نمیرساند؟ چرا، قسم به خدا، خداوند برای آنان گشايش مقرر میسازد، خلاصه: «انّ مع العسر يسرا»- كنايه از اينكه اگر امروز ما و ياران ما در سختی بسر برده و هميشه از طرف حكّام جور مورد تعرض قرار میگيريم، خداوند برای ما فرج و گشايشی فراهم میسازد.
همانگونه كه ملاحظه كرديد هيچيك از اين سه موضوع دلالت ندارند كه مردم برای خدا و برای احقاق حقوق از دست رفته مسلمين در زمان غيبت حق دفاع از خود و عرض و ناموس و سرزمين خود را ندارند.
حديث 5
عن الفضل الكاتب قال: «كنت عند ابی عبد اللّه (عليه السلام) فاتيه كتاب ابی مسلم فقال: ليس لكتابك جواب اخرج عنّا- الی ان قال- انّ اللّه لعجلة العباد. و لا زالة جبل عن موضعة اهون من ازالة ملك ينقض اجله- ابی ان قال- قلت: فما العلامة فيما بيننا و بينك جعلت فداك؟ قال: لا تبرج الأرض يا فضل حتّی يخرج السفيانی، فاذا خرج السفيانی فاجيبوا الينا- يقولها ثلاثا- و هو من المحتوم».
اين حديث بخاطر فضل كاتب- كه به قول مامقانی- در رجال مهمل است، ضعيف است گرچه از ظاهر حديث پيداست كه فضل كاتب از شيعيان است، ولی تنها نقل حديث از امام صادق (عليه السلام) دليل بر شيعه بودن نمیتواند باشد؛ زيرا فضل از كارگزاران و از دفترداران- و شايد جاسوس- بنی عباس بوده.
و اما از جهت دلالت؛ قبل از هرچيز بايد ابو مسلم اجمالا شناخته شود، تا معلوم گردد كه چرا حضرت صادق (عليه السلام) به نامه او كه ظاهرا، در اين نامه پشتيبانی خود را از حضرت صادق (عليه السلام) اعلام كرده بود، جواب نداده و اعتنايی نكرده است!
ابو مسلم كيست؟
طبق نقل ابن خلكان ابو مسلم اهل اصفهان بوده و در اوائل زندگی در منزل شخصی به نام عيسی بن معقل میزيست كه عيسی بن معقل و برادرش ادريس بن معقل از طرف حاكم اصفهان مأموريت يافتند كه به آذربايجان رفته، خراج و مالياتهای آنجا را جمع آوری كنند، ولی آنان ماليتهايی را كه جمع كردند به حاكم نداده و خود مصرف میكردند، حاكم اصفهان اين موضوع را به حاكم عراقين (كوفه و بصره)، خالد بن عبد اللّه قسری، خبر داد و خالد عده ای را فرستاد كه بيت المال را از آنها گرفته و آنان را نيز دستگير نمايند. در اين هنگام، ابو مسلم از طرف عيسی بن معقل به اطراف آذربايجان رفته بود كه ماليات غلّات را جمع آوری كند، وقتی كه برگشت، ديد عيسی بن معقل و برادرش را دستگير كرده به عراق برده اند او نيز مقدار مالياتی كه جمع كرده بود برای خود نگه داشت و خود را به عراق رساند تا در زندان با عيسی و ادريس ملاقات نمايد، و روزها در اطراف زندان رفت و آمد داشت و اخبار بيرون را به عيسی و ادريس در زندان میرساند.
در آن زمان عده ای از طرفداران ابراهيم عباسی (معروف به ابراهيم الاامام برادر ابو العباس سفاح) با او برخورد كرده و او را جوانی تيزهوش و عاقلی يافتند. او را به طرف ابراهيم عباسی دعوت كرده و او نيز پذيرفت، و سپس او را به مكه آورده به ابراهيم عباسی معرفی كردند. ابراهيم عباسی پس از برخورد با او. او را سرآمد جوانان ديگر يافته كه در عقل و فطانت بسيار قوی بود لذا وقتی از ابراهيم خواستند كسی را به ناحيه خراسان بفرستند، ابو مسلم را كه زبان فارسی نيز میدانست به عنوان مبلّغ خود به خراسان فرستاد، و او در خراسان برای مردم از بنی هاشم از مردم بيعت گرفت. اين خبر به گوش خليفه اموی مروان بن محمد (معروف به مروان حمار) رسيد، و او درصدد برآمد ببيند اين مرد كه ابو مسلم برای او از مردم بيعت گرفته كيست؟ تا آنكه ابو مسلم نامه ای به ابراهيم عباسی مینويسد، حامل نامه دستگير شده به نزد مروان برده میشود، و مروان پس از دادن جايزه بسيار به حامل نامه دستگير شده به نزد مروان برده میشود، و مروان پس از دادن جايزه بسيار به حامل نامه میگويد نامه را به ابراهيم برسان و جواب را بگير، و جوابش را نيز برای ما بياور، وقتی كه برای مروان مشخص شد ابراهيم عباسی مورد نظر ابو مسلم خراسانی است، ابراهيم را دستگير كرده و اعدام كرد و ابراهيم عباسی برادرش سفاح را جانشين خود قرار داده بود. وقتی خبر قتل ابراهيم به ابو مسلم رسيد او نيز به طرف ابو العباس سفاح برگشته و مردم را به سوی سفاح دعوت كرد، تا آنكه لشكر عظيمی را فراهم نمود و به كمك سفاح حكومت بنی اميه را نابود كرد و لباس خلافت و حكومت را بر قامت بنی العباس بياراست!
همانگونه كه ملاحظه كرديد ابو مسلم ابتداء جزو عمّال و كارگردانان بنی اميه بود و سپس از طرفداران بنی عباس، و همه فعاليتهای او برای آنان انجام میگرفت، و هيچ رابطه ای با آل پيغمبر (صلّی اللّه عليه و آله) نداشت. و ابو مسلم در زمان خلافت سفّاح مورد احترام سفّاح بود، ولی پس از سفّاح وقتی نوبت خلافت به منصور دوانقی رسيد، منصور با ابو مسلم ميانه خوبی نداشت، و درصدد برآمد كه ابو مسلم را از ميان بردارد، چرا كه از او احساس خطر میكرد. و ابو مسلم وقتی ديد خليفه درصدد نابودی اوست، برای آنكه يك پايگاه مردمی داشته باشد و بتواند با منصور در افتد نامه ای به محضر امام صادق (عليه السلام) نوشت و در آن نامه اعلام كرد كه من از اينكه خلافت را بر بنی عباس استوار كردم پشيمانم. و اينك تمام نيروهايم را در اختيار شما قرار میدهم، و شما رهبری قيام را به عهده گيريد، تا بنی عباس را از ميان برداريم. حضرت صادق (عليه السلام) ديد كه ابو مسلم اينك میخواهد او را وجه المصالحه اغراض فاسد خود قرار دهد، فرمود: «اين نامه جواب ندارد» در اينجا دوستانی كه از ادامه حكومت بنی عباس بخر داشتند و نه از اغراض فاسد ابو مسلم خيال میكردند كه حضرت صادق (عليه السلام) فرصت خوبی را از دست میدهد؛ وقتی كه نيرو آماده است چه خوب است كه حضرت رهبری جنبش را به عهده گرفته و حكومت را بر آل علی (عليه السلام) استوار نمايد لذا حضرت اشاره به اخبار غيبی كرد كه بنی عباس مدتها بايد حكومت نمايند و ارائه ملك و حكومت از كسانی كه حكومت برای آنان مسجّل شده از كندن كوه هم مشكلتر است، زيرا امام صادق (عليه السلام) میدانست كه بنیعباس سالهای متمادی بايد حكومت كنند، لذا حضرت در حديثی ديگر طبق نقل ابو بصير- فرمود: «تا زمانی كه بنی عباس بر مردم حكومت میكنند امت محمّد (صلّی اللّه عليه و آله) گشايشی پيدا نخواهد كرد، و فرج آنان پس از انقضای ملك بنی عباس است»
و طبق كلام امير المؤمنين (عليه السلام) كه مرحوم مجلسی در بحار از مناقب ابن شهر آشوب نقل كرده- حضرت فرمود: «پس از بنی اميه نوبت خلافت به بنی عباس میرسد» و تا بيست و شش نفر از خلفاء بنی عباس را شمرده و اوصاف بعضی از آنها را نيز بيان كرده است: كه اولين آنان (سفاح) رؤوفترين آنها و دوّمين آنها (منصور) خونريزترين آنها و پنجمين آنان (هارون) دولتش از همه گسترده تر و هفتمين آنها (مأمون) اعلم آنهاست و دهمين آنها (متوكل) كافرترين آنها است، و ...»
مطابق اينگونه احاديثی برای ائمه طاهرين (عليهم السلام) روشن بود كه حكومت بنی عباس دورانی دارد كه بايد سپری گردد، و خداوند با عجله بندگانش عجله نمیكند؛ يعنی گرچه دوستان عجله دارند و میخواهند هرچه زودتر حكومت براساس رهبری آل علی (عليه السلام) استوار نمايند، ولی هر چيزی برای خود وقتی دارد، لذا سائل میپرسد: پس چه زمانی حكومت بر شما استوار میگردد؟ و علامت آن چيست؟ حضرت به يكی از علائم حتميه ظهور حضرت مهدی (عليه السلام) اشاره كرد و فرمود: هرگاه سفيانی خروج كرد، آنگاه به سوی ما بشتابيد كه زمان قيام ما و تشكيل حكومت ماست.
لازم به تذكر است همانگونه كه قبلا گفته ايم مسئله مهدويت و قيام مهدی آل محمد (صلّی اللّه عليه و آله) برای شيعيان امری مسلم بود، و خيال میكردند كه امام صادق (عليه السلام) يا ائمه ديگر همان مهدی موعودند، به همين سبب هميشه در هر فرصتی به آنان پيشنهاد قيام میدادند؛ لذا در غالب اينروايات با آنكه در صدر آن سخنی از حضرت مهدی (عليه السلام) نيست، حضرت در ذيل آن به علائم ظهور حضرت مهدی (عليه السلام) اشاره میكند، و اين بدان جهت بوده كه مردم در زمان هريك از ائمه طاهرين (عليهم السلام) آن امام را مهدی موعود و صاحب الأمر خيال میكردند، لذا طبق بعضی از روايات از حضرت رضا (عليه السلام) سؤال میشد: آيا تو صاحب الأمری؟
حضرت میفرمود:«من صاحب الأمر هستم امّا آن صاحب الأمری كه بايد قيام كند و زمين را پر از عدل وداد نمايد خداوند به دست او ظلم و ستم را برچيند من نيستم بلكه آن چهارمين فرزند از فرزندان من است»
و يا بدانجهت بوده كه هرقيامی عليه حكومتهای جبار آن زمان- اعم از بنی اميه يا بنی عباس- از ناحيه سادات واقع میشد، خيال میكردند، اين همان قيام مهدی موعود آل محمد است.
حاصل سخن آنكه: اين حديث در مكان خاصی و در زمان خاصی و نسبت به حكومت خاصی (حكومت بنی عباس) صادر شده، و قيام نكردن حضرت به خاطر نداشتن يار و ياور بوده است و ابو مسلم واقعا از ياران حضرت نبوده بلكه خواسته است در لوای حضرت، به مقصد خود برسد و به قيام خود چهره مذهبی بدهد و با توجه به ادامه حكومت بنی عباس اين چنين قيامی نه تنها مثمر ثمر نبوده بلكه حضرت صادق (عليه السلام) را از نشر فرهنگ اسلامی كه در دوران بنی اميه از مسير اصلی منحرف شده و به دست فراموشی سپرده شده بود باز میداشت. پس اين حديث علاوه بر ضعف سند از جهت متن نيز نمیتواند دليلی برای مخالفين قيام باشد، اينان از جمله: «و لا زالة جبل اهون من ازالة ملك لم ينقض اجله» میخواهند استفاده كنند كه هر دولتی برای خود وقت معينی دارد كه پس از انقضای مدت آن خود نيز زائل خواهد شد، و قبل از انقضای مدّت، قيام بیفايده خواهد بود.
در جواب گفته میشود: اوّلا برای دولتهای زمان ما از طرف معصومين (عليهم السلام) مدّت و أجلی تعيين نشده كه مثلا بايد چند نفر از فلان خاندان سلطنت و حكومت نمايند لذا اگر مردم ايران قيام نمیكردند حكومت خاندان پهلوی ادامه پيدا میكرد و اگر اين قيام در زمان رضا خان صورت میگرفت قطعا نوبت به پسرش نيز نمیرسيد. و ثانيا قيامها تنها برای پيروزی ظاهری نبوده كه اگر در ميدان جنگ شكست خورده اند ديگر در هيچ جهت پيروزی بدست نياورده باشند، بلكه پيروزی اصلی در جهت عقيده و فرهنگ و شكستن هيمنه حكومت ظالم، و اتمام حجّت بر خلق خدا، و فهماندن به مردم كه اين حكومت، حكومت غاصبانه و دستوراتش موافق شرع انور نيست، میباشد، لذا حضرت سيد الشهداء (عليه السلام) و زيد بن علی بن الحسين (عليه السلام) با توجه به كشته شدنشان قيام كرده و اهداف مقدسشان را با شهادتشان به كرسی نشاندند.
و خلاصه: اين جمله، خبری غيبی حاكی از ادامه حكومت بنی عباس بوده، نه آنكه بخواهد بگويد احدی حق قيام عليه هيچ حكومتی را ندارد، و قيام نكردن حضرت نيز معلول بیكسی اوست لذا به سدير صيرفی فرمود: «اگر به عدد اين گوسفندان يار و ياور داشتم قيام كرده و حق خود را می ستاندم و نشستن بر من روا نبود»
با توضيحی كه در مورد حديث پنجم داريم حديث هشتم نيز روشن میشود؛ زيرا اين حديث نيز در رابطه با خروج ابو مسلم خراسانی است كه شيعيان حضرت در آنجا دو اشتباه داشته اند يكی آنكه خيال میكردند، حضرت صادق (عليه السلام) همان مهدی موعود و صاحب الأمر است و دوّم خيال میكردند كه ابو مسلم خراسانی از طرفداران آن حضرت خواهد بود؛ چون مردم را به مردی از بنی هاشم دعوت میكرد و آنها خيال كردند كه منظور امام صادق (عليه السلام) است، لذا به حضرت پيشنهاد قيام داده و گفته اند اينك كه نيرو آماده است نشستن در خانه روا نبوده، قيام كنيد و حق خود را از دشمن بگيريد. حضرت به هردو قسم از اشتباهشان جواب داده است، اوّلا فرمود: من امام ابو مسلم و يارانش نيستم، زيرا آنها برای ابو العباس سفاح نيرو فراهم كرده اند، و شما اطلاع نداريد. و ثانيا من آن مهدی موعود آل محمد (صلّی اللّه عليه و آله) نيستم چرا كه برای ظهور او علائمی است كه از جمله آن علائم خروج سفيانی و كشته شدنش به دست آن مهدی موعود است و هيچيك از آنها در اين زمان صورت نمیگيرد.
حديث 6
عن ابی بصير عن ابی عبد اللّه (عليه السلام) قال: «كلّ راية ترفع قبل قيام القائم (عليه السلام) فصاحبها طاغوت يعبد من دون اللّه عزّوجلّ»
هركس به مذاق شرع مقدس اسلام نسبت به دفاع از حريم اسلام، آشنايی داشته باشد و روايات وارده در باب جهاد و دفاع را بررسی كرده باشد، و رواياتی را كه در اين موضوع به خصوص وارد است ديده باشد، يقين دارد، كه اين حديث با اين صورت عمومی كه دارد منظور نيست، همچنانكه در ابواب مختلف فقه، مطلق را حمل بر مقيد میكنند و عام را حمل بر خاص و اگر به عامّی يا مطلقی برخورد كرده، ابتداء فحص و جستجو میكنند و اگر مقيدی يا مخصّصی برای آن يافتند به اطلاق و عموم آن مطلق و عام عمل نمیكنند، بلكه هميشه نظرها و فتواها براسسا مقيدات و مخصّصات است نه مطلقات و عمومات. در اينجا نيز اين چنين است. اين حديث به هيچ وجه در مقام بيان اين جهت نيست كه هر پرچمی از هر كسی و به هر قصدی برافراشته شود، صاحب آن طاغوت است، زيرا اوّلا: بعضی ازاينروايات و علمها در زمان خود ائمه (عليهم السلام) برافراشته شده، و صاحب آنها قيام كرده اند درحالیكه از ناحيه ائمه اطهار (عليهم السلام) نه تنها مذمت نشده بلكه ستايش نيز شده و مورد تعظيم و تجليل قرار گرفته اند، نظير راياتی كه زيد بن علی بن الحسين (عليه السلام) و يحيی بن زيد، و حسين شهيد فخ، و حتی حضرت سيد الشهدا (عليه السلام) برافراشتند؛ زيرا بر همه اين قيامها صادق است كه رايتی قبل از قيام حضرت مهدی (عليه السلام) برافراشته اند. و ثانيا: اگر مقصود از اين حديث اين باشد كه هر قيامی محكوم به بطلان است قهرا باب دفاع از اسلام را بايد بسته اعلام نمود، و اگر هر ستمگر و متجاوزی بر كشورهای اسلامی و كيان اسلام تجاوز كند، احدی حق دفاع ندارد چرا كه دفاع در برابر دشمن متشكّل و منسجم نيازمند به تشكيلات، و بر افراشتن راياتی است كه مردم در تحت آن جمع شده و گوش به فرمان باشند، تا در موقع مناسب از تهاجم دشمن جلوگيری نمايند و اين عمل قهرا مستلزم رهبری فردی و اطاعت جمعی خواهد بود، ولی طبق اين حديث آن رهبر طاغوتی است كه مردم مطيع او شده و دست از اطاعت خدا برداشته اند، زيرا قبل از قيام حضرت مهدی (عليه السلام) راتی را بر افراشته است، با آنكه همه فقهاء بالاتفاق حكم كرده اند كه دفاع، مشروط به حضور يا اذن امام معصوم نيست.
و ثالثا: روايات بسياری از ائمه معصومين (عليهم السلام) وارد شده كه قبل از قيام حضرت مهدی (عليه السلام) قيامی صورت میگيرد، كه هم رهبر آن قيام مورد ستايش و تجليل ائمه (عليهم السلام) قرار گرفته است و هم پيروان آن رهبر، و سپس حضرت مهدی (عليه السلام) ظاهر میگردد. و ما در بخش سوّم همين بحث آن روايات را نقل خواهيم كرد.
و رابعا: پس از آنكه روشن شده اين حديث نمیتواند آنگونه كه مخالفين قيام میپندارند دلالت داشته باشد، میگوييم: مقصود از اين حديث يا كسانی هستند كه پرچم ضلالت را برافراشته، و مردم را به خومد دعوت میكنند، نه به حق نظير قيامهای بنی عباس و سادات حسنی، و زيد النار- و يا به تناسب حكم و موضوع كسانی هستند كه قبل
از زمان ظهور حضرت مهدی (عليه السلام) به نام مهدی موعود (عليه السلام) قيام كرده و خود را مهدی موعود قلمداد میكنند، و علمی را برافراشته و مردم را به دور خود جمع كرده، و برای خود به نام مهدی موعود، بيعت میگيرند. صاحب اين چنين رايتی قطعا طاغوت بوده، و آن رايت نيز رايت ضلالت خواهد بود، اطاعت از چنين اشخاصی قهرا موجب ترك اطاعت حضرت حق خواهد شد.
شاهد اين مدّعا حديثی است كه مرحوم كلينی در روضه كافی پس از نقل اين حديث نقل كرده كه در آخر آن حديث، امام باقر (عليه السلام) فرموده: «و انّه ليس احد يدعوا- الی يخرج الدّجال- الّا سيجد من يبايعه، و من رفع راية ضلالة فصاحبها طاغوت»
حضرت در اين حديث قيد ضلالت را با صراحت بيان كرده است كه «صاحب رايت ضلالت، طاغوت است»، نه هر رايتی كه افراشته شود صاحب آن طاغوت باشد.
به قرينه اين حديث، در حديث مورد بحث نيز كسانی منظورند كه مردم را دعوت به خود نموده، و پرچم ضلالت را برافرازند، قهرا چنين كسانی مصداق طاغوت خواهند بود نه آنكه هر رايتی گرچه صاحب آن دعوت به نفس نكرده و به نام مهدی موعود (عليه السلام) قيام نكند بلكه قصدش دفاع از اسلام باشد، مصداق طاغوت باشد.
حديث 7
عن عمر بن حنظله قال: «سمعت ابا عبد اللّه (عليه السلام) يقول خمس علامات قبل قيام القائم: الصّيحة و السّفيانی و الخسف، و قتل النّفس الزكيّة و اليمانی فقلت جعلت فداك، ان خرج احد من اهل بيتك قبل هذه العلامات اتخرج معه؟ قال: لا ...»
اين حديث نيز همانند احاديث گذشته به هيچ وجه دلالت بر مدّعای مخالفين قيام در زمان غيبت ندارد، زيرا بخش اوّل آن در بيان علائم ظهور حضرت مهدی موعود (عليه السلام) است، كه قيام او مسبوق به چنين علائمی است، و اين بخش هيچ ارتباطی با مدّعای آنان ندارد.
و بخش دوّم آن نيز كه ممكن است مورد تمسك آنان قرار گيرد، از ظاهر سؤال ابن حنظله پيداست كه منظور هر قيامی كه در طول تاريخ عليه ستمگران واقع شود نيست، بلكه مقصود قيام اهل بيت؛ يعنی سادات كه در آن روزها عليه حكومت جائر آنهم به نام مهدی موعود انجام میگرفت، میباشد؛ لذا وقتی حضرت، علائم ظهور حضرت مهدی (عليه السلام) را برشمرد، برای عمر بن حنظله سؤالی پيش آمد كه «پس اين قيامهای سادات عليه حكّام جائر، قبل از پيدايش اين علامات چگونه است؟ آيا بر ما شركت در آن قيامها لازم است يا نه؟» حضرت در جواب فرمود «نه، زيرا پس از تبيين علائم ظهور حضرت مهدی (عليه السلام) اين قيامها، نمیتواند همان قيام مهدی موعود باشد، چون هنور هيچيك از آن علائم تحقق پيدا نكرده، و حال آنكه آنها از علائم حتميه اند.»
پس اين حديث در مقام بيان محكوميّت هر قيام گرچه به قصد امر به معروف و نهی از منكر و دفاع از كيان اسلام باشد نيست؛ و نمیخواهد بگويد اگر مسلمين توانستند ظالم و طاغوتی را در هم شكنند، باز هم حركت نكنند، و يا اگر متجاوزی به مملكت اسلامی حمله و تجاوز كرد، بنشينند و صبر كنند و همه مصائب وارده را تحمّل نموده، و از كنار آن با بیتوجّهی و بیتفاوتی بگذرند و يا اگر مسلمانی طلب ياری كرد و فرياد: «يا للمسلمين» سر داد به داد او نرسند و ظلم را از او دفع نكنند.
نتيجه آنكه: اينروايت هرگز مانع قيام و اقدام فقهاء در رابطه با برقراری حكومت اسلامی و قسط و عدل، و اجرای احكام اسلامی در قسمتی از جهان، و در مقطعی از زمان نيست، و اصلا در اين زمينه ظهور و دلالتی ندارد.
حديث 8
عن جعفر بن محمّد (عليه السلام) عن ابائه (عليه السلام) (فی وصية النّبی (صلّی اللّه عليه و آله) لعلّی (عليه السلام)) قال: «يا علی انّ ازالة الجبال الرواسی اهون من زالة ملك لم ينقض ايّامه».
اين حديث بخشی از وصيّتهای پيامبر اسلام (صلّی اللّه عليه و آله) به امير المؤمنين (عليه السلام) است كه اصل آن وصيّتها را مرحوم صدوق، در آخر كتاب شريف «من لا يحضره الفقيه» آورده است.
برخی تصور میكنند كه اين قبيل احاديث دليلی بر تضمين قدرتها و حكومتها است و احدی نمیتواند آنها را قبل از انقضاء مدتشان از بين ببرد؛ لذا هر قيامی را عليه هر حكومتی محكوم به شكست دانسته و آن را محكوم میكنند.
در جواب بايد گفت: اگر قدرتها و سلطنتها تضمين شده اند و قابل تغيير و شكست نيستند، پس چرا بسياری از اين حكومتها (همانند حكومت تزار در روسيه و حكومت سلطنتی در فرانسه) در اثر انقلابها از بين رفته و رژيمهای جديدی جايگزين آنها گرديده است. و به قول معروف بهترين دليل برای هر چيزی وقوع آن است. پس پيامبر اسلام و يا معصومين ديگر كه اين چنين سخن گفته اند در مقام بيان اين جهت نبوده اند كه ابدا اين حكومتها قابل زوال نبوده تا زمانی كه مدت آنها به صورت طبيعی بسر آيد بلكه ممكن است مدت حكومت آنان با قيام ملّت سپری گردد لذا اگر مردم ايران عليه رژيم شاهنشاهی قيام نمیكردند و حكومت سلطنتی را از بين نمیبردند، قطعا آن رژيم در حال حاضر نيز در مملكت ايران پابرجا و شاه بر مردم حكومت میكرد، و اگر مردم همين قيام سال پنجاه و هفت را در سال چهل دو می كردند، و امام خمينی- دام ظله- در سال چهل و دو همانند سال پنجاه و هفت طرفدار میداشت و مردم آن بيداری سال پنجاه و هفت را میداشتند، در همان سال طومار رژيم شاهنشاهی در هم پيچيده میشد. پس اينگونه نيست كه اين قدرتها يك مدت تضمين شدهای را از ناحيه پروردگار داشته باشند كه قبل از منقضی شدن آن مدّت زوال آن حكومت محال باشد.
بلكه اينگونه از كلمات در مقام بيان اين جهتند كه از بين بردن حكومت و رژيم تثبيت شده، كار آسانی نيست و انقلابيون نبايد تصور كنند كه مثلا حكومتی كه 2500 سال سابقه داشته و ريشه های آن در اعماق جان مردم راه پيدا كرده يك شبه از بين میرود و میتوانند حكومت اسلامی را جايگزين آن كنند بلكه از بين بردن آن، مبارزه طولانی لازم داشته و قربانيان بسياری میخواهد؟ و اگر میخواهند رژيمی را تغيير دهند بايد اوّلا مقدمات آن مهيا باشد و ثانيا خود را برای يك مبارزه ممتد و خطرهای گوناگون مهيا كنند، چرا كه از بين بردن قدرتی مشكلتر از كندن كوه های استوار است، لذا ملت ايران به رهبری امام خمينی از سال 1342 نهضت را عليه رژيم شاهنشاهی آغاز كرده با دادن هزاران شهيد و معلول پس از 15 سال به پيروزی رسيده اند البته اين كار عملا از كندن كوههای استوار نيز مشكلتر است.
و يا ممكن است نظر رسول خدا (صلّی اللّه عليه و آله) در اين حديث به حكومت بنی اميه و بنی عباس باشد كه مدت حكومت آنان و اينكه چه افرادی و چه مدت حكومت میكنند برای آن حضرت مشخص بود. ممكن است، اين توجيه را كلمهای كه در اين حديث در نقل صدوق در «من لا يحضره الفقيه» موجود است، تأييد كند و آن كلمه «مؤجل» است كه اين كلمه در نقل وسائل الشيعه نبوده گرچه از جمله «لم تنقض ايّامه» استفاده میشود، متن حديث طبق نقل صدوق اين چنين است: «يا علی ان ازالة الجبال الرواسی اهون من ازالة ملك مؤجّل لم تنقض ايّامه».
بنابراين نقل، حكومت و سلطنتی كه وقت مشخص و معين دارد، از بين بردن آن قبل از انقضای مدت آن همانند كندن كوههای استوار است، كه شبيه به محال است. طبق اين توجيه، حديث تنها مربوط به حكومتهايی است كه امتداد زمانی آنها برای مردم از ناحيه اخبار معصومين (عليهم السلام) مشخص است، نه هر حكومتی.
و خلاصه، اين حديث را به هريك از اين دو توجيه، تبيين كنيم، مقصد مخالفين قيام را تضمين نمیكند، و معنايش اين نخواهد بود كه مسلمين حق قيام عليه ستمگران را برای دفاع از حريم اسلام ندارند، زيرا اگر توجيه اوّل را بپذيريم معنای حديث همان است كه توضيح داده شد؛ و مقصود اين است كه از بين بردن حكومتی كه پايه هايش محكم است، كار آسانی نخواهد بود لذا انقلابيون بايد از ابتداء صبر و استقامت را پيشه خود قرار دهند. و خيال نكنند كاری است كه يك شب به پايان میرسد، در اين صورت ممكن است هم به پيروزی ظاهری رسيده و هم قهرا به پيروزی اصلی كه همان پيروزی در هدف است دست يابند. و اگر توجيه دوّم را بپذيريم باز معنايش اين نيست كه كسی حق قيام عليه آن حكومت را ندارد، چرا كه مدت حكومت آنان مشخص است، بلكه تنها چيزی كه فهميده میشود اين است كه اين قيامها به پيروزی ظاهری كه از بين بردن حكومت آنان و جايگزين كردن حكومت حق باشد، نمیانجامند، امّا در قيامها تنها پيروزی ظاهری هدف نيست بلكه، پيروزی اصلی پيروزی در مكتب و هدف و شكستن هيمنه كفر و اتمام حجت بر خلق خدا و فهماندن به مردم به اينكه اين حكومت، حكومت طاغوت است، تا دستوراتش را دستورات اسلام ندانند و امثال اينها است؛ لذا با توجه به اينكه حكومت بنی اميه و بنی عباس مدت زمانیاش و اينكه چه كسانی بايد حكومت نمايند برای ائمه طاهرين مشخص بود، بعضی از قيامهايی كه عليه آنان انجام گرفت مورد ستايش ائمه طاهرين قرار میگرفت، همانند قيام حضرت سيد الشهداء كه خود امام معصوم است، و قيام زيد بن علی بن الحسين، و يحيی بن زيد و حسين شهيد فخ. حتی در اين قيامها مسئله شهادت برای قيامكنندگان قطعی بود. حضرت سيد الشهدا (عليه السلام) بارها از شهادتش خبر داده بود، و زيد بن علی بن الحسين وقتی با امام صادق (عليه السلام) مشورت كرد كه عليه بنی اميه قيام نمايد، حضرت به او خبر شهادتش را داد و فرمود «اگر میخواهی مصداق خبر پيامبر (صلّی اللّه عليه و آله)- كه فرمود: از فرزندان من كسی را در كناسه كوفه به دار میزنند- باشی قيام كن» «1» و يا مولی موسی بن جعفر (عليه السلام) به حسين شهيد فخ شهادت او را گوشزد كرد.
از اين موارد میفهميم كه در قيام تنها پيروزی ظاهری منظور نيست، زيرا گاهی بايد با شهادت و دادن جان به هدف رسيد كه حضرت سيد الشهدا (عليه السلام) اين چنين بود.
حاصل سخن آنكه: اگر اين حديث در مقام بيان اين جهت است كه اصلا كسی حق قيام عليه حكومتها را ندارد زيرا قبل از انقضای مدت آنها، قيام بیفايده است و پس از انقضای مدّت خود بخود از بين میرود و نياز به قيام نيست؛ بايد گفت اوّلين كسانی كه با اين حديث مخالفت نموده و به آن عمل نكردند اهل بيت پيغمبر (صلّی اللّه عليه و آله) بودند، چرا كه حضرت سيد الشهدا (عليه السلام) و زيد و يحيی و ديگران قيام كردند و ائمه طاهرين قيامشان را ستودند. پس میفهميم منظور اين قبيل احاديث اين نيست كه قيام نكنيد بلكه درصدد بيان شدائد و مشكلات اينگونه قيامها میباشند.
حديث 9
حديث دهم از نظر مضمون همانند حديث اوّل است، و شايد نقل به معنای همان حديث اوّل باشد زيرا سندها در هردو طريق به «عيص بن قاسم» منتهی میگردد، لذا جواب اين حديث همان جواب حديث اوّل است.
حديث 10
حدّثنی ابن ابی عبدون، عن، ابيه قال: «لمّا حمل زيد بن موسی بن جعفر (عليه السلام) الی المأمون، و قد كان خرج بالبصرة و احرق دور ولد العبّاس وهب المأمون جرمه لأخيه علی بن موسی الرّضا (عليهما السّلام) و قال: له يا ابا الحسن لئن خرج اخوك و فعل ما فعل، لقد خرج قبله زيد بن علیّ بن الحسين (عليه السلام) فقتل و لو لا مكانك منّی لقتلته، فليس ما اتاه بصغير فقال الرّضا (عليه السلام) يا امير المؤمنين! لا تقس اخی زريدا الی زيد بن علّی (عليه السلام) فانّه كان من علماء آل محمد (صلّی اللّه عليه و آله) غضب للّه عزّوجلّ، فجاهد اعدائه حتّی قتل فی سبيله و لقد حدّثنی ابی موسی بن جعفر (عليها السلام) انّه سمع اباه جعفر بن محمد بن علیّ (عليهم السلام) يقول: رحم اللّه عمّی زيدا انّه دعا الی الرّضا من آل محمّد و لو ظفر لوفی بما دعی اليه، و لقد استشارتی فی خروجه فقلت له: يا عمّ! ان رضيت ان تكون المقتول المصلوب بالكناسة فشأنك، فلمّا ولّی، قال جعفر بن محمد (عليه السلام) ويل لمن سمع واعيته فلم يجبه. فقال المأمون: يا ابا الحسن اليس قد جاء فيمن ادّعی الإمامة بغير حقّها ما جاء؟ فقال الرّضا (عليه السلام): انّ زيد بن علّی لم يدّع ما ليس له بحقّ، و انّه كان اتقی للّه من ذلك، انّه قال: ادعوكم الی الرّضا من آل محمد (صلّی اللّه عليه و آله) و انّما جاء ما جاء فيمن يدّعی انّ اللّه تعالی نصّ عليه ثمّ يدعوا الی غير دين اللّه و يضلّ عن سبيله بغير علم، و كان زيد و اللّه ممّن خوطب بهذه الاية: و جاهدوا فی اللّه حقّ جهاده هو اجتنباكم»
اين حديث چون در وسائل الشيعه تقطيع شده و با تمام و كمال نقل نشده ما آن را از عيون اخبار الرضا، كه مأخذ وسائل بود، نقل كرده ايم، همانگونه كه از اين حديث و كتب تاريخ استفاده میشود زيد بن موسی بن جعفر (عليه السلام) در زمان خلافت مأمون در بصره عليه بنی عباس قيام كرد، و خانه های بسياری از بنی عباس را به آتش كشيده (و به همين جهت به زيد النّار معروف گرديد) آخر الأمر دستگير شد و به نزد مأمون فرستاده شد مأمون بخاطر حضرت رضا (عليه السلام) او را بخشيد و سپس خواست به حضرت منتی نهاده باشد، گفت: يا ابا الحسن! اگر امروز برادرت زيد قيام كرد، قبلا زيد بن علی بن قيام كرده بود و كشته شد و كاری كه برادرت انجام داد كوچكتر از كار زيد بن علی نبود او نيز همانند زيد بن علی مستحق كشتن بود ولی من به خاطر تو او را نكشتم.
در اين كلمه مأمون دو موضوع را مطرح كرد، يكی آنكه قيام زيد بن موسی را با قيام زيد بن علی مقايسه كرد، و ديگر فهماند كه بنی عباس برای شما بهتر از بنی اميّه هستند زيرا بنی اميه زيد بن علی بن الحسين (عليه السلام) را كشته و به دار آويختند. ولی ما زيد بن موسی را بخشيديم.
حضرت رضا (عليه السلام) در مقام جواب به بخش دوّم و عفو مأمون توجهی نكرد، بلكه به بخش اوّل سخن مأمون پاسخ داد كه شما برادرم را با زيد بن علی بن الحسين مقايسه مكن كه او از علمای آل محمد (صلّی اللّه عليه و آله) بود و در قيامش نيز داعيه ای برای خود نداشت و اگر پيروزی به دست میآورد حق را به صاحب حق میرساند و او در واقع به آيه «و جاهدوا فی اللّه حقّ جهاده» عمل كرد و او با تقویتر از اين بود كه برای خود داعيه ای داشته باشد، و اگر شما رواياتی را ديده ايد كه قيامها را محكوم كرده اند، منظور قيام كسانی است كه مدّعی اند خداوند آنها را ولیّ مردم معرفی كرده و سپس مردم را به خود دعوت میكنند، نه هر قيامی گرچه برای خدا و برای رساندن حق به صاحب حق و به قصد دفاع از اسلام و عمل كردن به آيه جهاد باشد (كه قيام زيد اين چنين بود).
همانگونه كه ملاحظه میكنيد اين حديث، نه تنها دليل بر ادعای مخالفين قيام نيست، بلكه دليل بر مدعای ماست؛ زيرا در اين حديث قيامها به دو بخش مورد تأييد و مردود تقسيم شده و با صراحت كامل گفته شده كه اگر كسی برای خدا غضب نمايد و داعيه ای برای خود نداشته باشد، بلكه بخواهد امر به معروف و نهی از منكر كند، و اگر پيروزی به دست آورد حق را به صاحب حق برساند، نه تنها مذموم و محكوم نيست بلكه مصداق مجاهد و عملكننده به آيه جهاد است؛ يعنی اگر كسی كه قيام میكند واجد شرائط باشد (همانگونه كه در نكته اول توضيح داده شده) قيامش از ناحيه معصومين (عليهم السلام) نه تنها مردود و محكوم شناخته نشده بلكه ستايش نيز شده است، البته اگر كسی واجد شرائط نباشد همان زيد بن موسی بن جعفر، قيامش مذموم و محكوم به بطلان است، و كسی حق شركت در آن قيام را ندارد. ما مدعی نيستيم كه هر قيامی و به هر نيتی و از هر كسی كه باشد صحيح است و بايد به دور رهبر آن قيام گرد آمد و پرچم او را به اهتزاز درآورد، بلكه برای قيام شرائطی است كه در صورت وجود آن شرائط در زمان غيبت نيز قيام عليه ستمگران رواست و دفاع از حريم اسلام مخصوص زمان حضور ائمه طاهرين (عليهم السلام) نيست.
حديث 11
محمّد بن ادريس (فی آخر السّرائر) نقلا من كتاب ابی عبد اللّه عن رجل قال «ذكر بين يدی ابی عبد اللّه (عليه السلام) من خرج من آل محمّد (صلّی اللّه عليه و آله) فقال: لا زال انا و شيعتی بخير ما خرج الخارجیّ من آل محمّد (صلّی اللّه عليه و آله) و لو دوت انّ الخارجیّ من آل محمد (صلّی اللّه عليه و آله) خرج و علیّ نفقة عياله».
اين حديث از نظر سند بخاطر ابی عبد اللّه سياری، ضعيف شمرده شده است، زيرا نجاشی او را ضعيف و فاسدالعقيده و از نويسندگان دربار حكومت میداند گرچه مرحوم نوری در آخر مستدرك الوسائل او را تقويت كرده است. و از نظر دلالت همانگونه كه از متن حديث پيداست، اگر از ناحيه سند نيز پذيرفته شود دليل بر مدعای مخالفين قيام نبوده بلكه دليل بر مدعای ماست، زيرا حضرت میفرمايد: من دوست دارم از سادات و اهل بيت پيغمبر عليه حكام وقت خروج كنند و حتی نفقه اهل و عيال آنان را من عهدهدار گردم، زيرا آن قيامكنندگان يا امثال زيد بن علی بن الحسين (عليهم السلام) اند كه اصل قيام مورد تأييد امام صادق (عليه السلام) بود، و يا امثال محمد بن عبد اللّه و ابراهيم بن عبد اللّه هستند، با كمترين نفعی كه در قيام آنان بود آن است كه حكومت به آنها مشغول شده، ائمه طاهرين (عليهم السلام) به كارهای خود كه همان نشر معارف دين بوده میرسيدند لذا عمده كارهای نشر معارف شيعه توسط امام باقر و امام صادق (عليه السلام) انجام شد و آن هم در زمانهايی بود كه حكومتها يا انقلابيون مشغول جنگ بودند، پس قيامكنندگان، در هر دو حال، قيامشان به نفع ائمه طاهرين بود. لذا حضرت فرمود مادامی كه كسانی از آل محمد (صلّی اللّه عليه و آله) خروج كنند من و شيعيانم در خبر هستيم.
خلاصه: اين حديث نه تنها قيام و قيامكننده را ردّ نمیكند بلكه تشويق نيز میكند.
حديث 12
عن ابی الحسن العبيدی عن الصّادق (عليه السلام) قال: «ما كان عند ليحبس نفسه علی اللّه الّا ادخله اللّه الجنّة».
اين حديث نيز به هيچ وجه بر مدعای آنان دلالت ندارد، زيرا منظور از «حبس نفس» كه در اين حديث آمده است، سكوت و خانهنشينی و دست روی هم گذاشتن نيست، بلكه منظور از «حبس نفس برای خدا» صبر و تحمل در برابر مشقتهايی است كه در مبارزه با قدرتها پيش میآيد و خلاصه منظور آن است كه انسان نفس خود را برای خدا وقف كند و حاضر شود كه با تمام شدائد و مشكلات بسازد، كه يكی از آن مشكلات همان مبارزه با قدرتهای فاسد و ستمگر است وگرنه در خانه نشستن و كاری به كار كسی نداشتن كه مصداق حبس نفس برای خدا نخواهد بود.
اگر گفته شود كه منظور، خود ائمه طاهريناند و آنان نيز كاری به قدرتها نداشتند؛ در جواب گفته میشود شهادت ائمه طاهرين بهترين شاهد است بر اينكه آنان اهل سكوت نبودند و اگر قيام مسلحانه نداشتند، بخاطر نداشتن يار و ياور بوده.
حديث 13
عن الحسين بن خالد قال: «قلت لابی الحسن الرّضا (عليه السلام): انّ عبد اللّه بن بكير كان يروی حديثا و انا احب ان اعرضه عليك، فقال: ما ذلك الحديث؟ قلت: قال ابن بكير حدّثنی عبيد بن زرارة قال: كنت عند ابی عبد اللّه (عليه السلام) ايّام خرج محمّد بن عبد اللّه قد خرج، فما تقول فی الخروج معه؟ فقال: اسكنوا ما سكنت السّماء و الارض. فقال عبد اللّه بن بكير: فان كان الأمر هكذا اولم تكن خروج ما سكنت السّماء و الأرض فما من قائم و ما من خروج، فقال ابو الحسن (عليه السلام): صدق ابو عبد اللّه (عليه السلام) و ليس الأمر علی ما تأوّله ابن بكير، انّما عنی ابو عبد اللّه (عليه السلام) اسكنوا ما سكنت السّماء من النّداء و الارض ن الخسف بالجيش».
خلاصه مضمون حديث اين است كه: حسين بن خالد میگويد به حضرت رضا (عليه السلام) گفتم حديثی را عبد اللّه بن بكير از عبيد بن زرارة از امام صادق (عليه السلام) نقل كرد و آن را نپذيرفت خواستم آن حديث را به شما عرض كنم، حضرت فرمود: كدام حديث؟ گفتم عبيد بن زراره گفت در زمان قيام محمد بن عبد اللّه بن حسن، بعضی از اصحاب ما خدمت امام صادق (عليه السلام) آمدند و از حضرت صادق (عليه السلام) از شركت در آن قيام پرسش كردند، حضرت فرمود: تا زمانی كه آسمان و زمين ساكن و آرامند، شما نيز ساكت و آرام باشيد، و در اين قيامها شركت نكنيد. عبد اللّه
بن بكير گفت: اگر اين حرف صحيح باشد، در جهان نه قائمی و نه قيامی وجود پيدا خواهد كرد. حضرت رضا (عليه السلام) فرمود: معنای اين حديث آنگونه كه عبد اللّه بن بگير فهميد نيست، بلكه منظور سكوت آسمان از ندا (به اسم صاحب شما) و آرامش زمين از فروبردن لشكر (سفيانی) است.
همانگونه كه بر اهل فن پوشيده نيست اين حديث نيز نمیتواند دليلی بر مدعای مخالفين قيام باشد، زيرا تنها جملهای كه میتواند مستمسك آنان باشد، همان جمله امام صادق (عليه السلام) به اصحاب خود میباشد كه فرمود: «اسكنوا ما سكنت السماء و الارض» و اين جمله مطابق تفسير حضرت رضا (عليه السلام) ناظر به دو علامت از علائم ظهور حضرت مهدی (عليه السلام) است حضرت صادق (عليه السلام) به اصحاب خود سفارش كرد كه قبل از پيدايش اين علائم، هركس به نام مهدی آل محمد (صلّی اللّه عليه و آله) قيام كرد، شما در اطراف او جمع نشده و به ياری او نشتابيد زيرا او مهدی آل محمد نخواهد بود.
همانگونه كه قبلا متذكر شديم محمد بن عبد اللّه بن حسن به نام مهدی آل محمد (صلّی اللّه عليه و آله) از مردم برای خود بيعت میگرفت و حتی از امام صادق (عليه السلام) خواسته بودند كه با او به نام مهدی موعود بيعت كند، لذا آن حضرت خبر میدهد كه قيام مهدی موعود مسبوق به ظهور علاماتی است كه دو تای از آن علامات نداء آسمانی و خسف لشكر است.
پس اين حديث در مقام محكوميت هر قيامی نيست بلكه در مقام بيان محكوم كردن قيامهايی است كه به نام مهدی موعود (عليه السلام) انجام میگيرد و ما نيز به اين حديث معترفيم و هر قيامی قبل از پيدايش علائم مذكور در روايات اگر به نام قيام مهدی موعود صورت گيرد و رهبر قيام خود را همان مهدی آل محمد (صلّی اللّه عليه و آله) معرفی كند، محكوم میدانيم، و شركت در قيام او را ممنوع میشماريم ولی اين بدان معنا نيست كه ديگر هر قيامی گرچه به قصد دفاع از حريم اسلام و حقوق از دست رفته مسلمين باشد محكوم و ممنوع باشد؛ آنگونه كه مخالفين قيام میپندارند.
حديث 14
عن امير المؤمنين (عليه السلام): «انّه قال فی خطبة له: الزموا الارض و اصبروا علی البلاء و لا تحركوا بايديكم و سيوفكم فی هوی السنتكم و لا تستعجلوابما لم يعجّله اللّه لكم، فانّه من مات منكم علی فراشه و هو علی معرفته حقّ ربّه و حقّ رسوله او اهل بيته مات شهيدا و وقع اجره علی اللّه و استوجب ثواب ما نوای من صالح عمله، و قامت النّيّة مقام اصلاته. بسيفه فانّ لكلّ شیء مدّة واجلا».
اين كلمات نورانی بخشی از يك خطبه است كه حضرت در آن خطبه سفارشهای بسياری به اصحاب خود نمود و سپس در آخر خطبه، به اين جملات نيز سفارش فرموده است كه: شما براساس هوای نفس و زبانتان حركت نكنيد، و در كارها عجله نكنيد و قبل از آنكه وقت آن كار برسد شما دست به قبضه شمشير نبريد بلكه بر بلاها صابر بوده و در خانه هايتان بنشينيد، چرا كه برای هر چيزی مدت و وقتی مشخص است، و حتی اگر عجله شما در اقدام به جنگ و قيام شمشير، رسيدن به مقام والای شهادت باشد اگر شما به حق خدا و رسول خدا و اهل بيت او عارف بوده و به فرمان آنان مطيع باشيد، در رختخواب نيز بميريد ثواب شهيد را خواهيد داشت.
مخالفين قيام میخواهند از اين سفارش و نصيحت حضرت برای زمان غيبت نتيجه بگيرند كه بايد زمين گير شد و در خانه نشست، و دست به هيچ كاری نزد، چرا كه هر چيزی برای خود وقت معينی دارد، و قيام مسلحانه وقتش تنها در زمان حضور حضرت مهدی (عليه السلام) است.
ولی بايد توجه داشت كه اين كلام مبارك و نصيحت مهرانگيز، از زبان كسی است كه آن همه خطبه های داغ و آتشين را نيز در باب جهاد، و دفاع از حريم اسلام و ريشه كن كردن فساد از روی زمين ايراد كرده. كسی كه بارها اصحاب خود را به جنگ عليه طاغوت و طاغوتيان و مخصوصا معاويه و يارانش تحريك میكرد و میفرمود: «من كوشش میكنم تا جايی كه زمين را از لوث وجود معاويه پاك نموده و حق را از باطل مشخص كنم».
چگونه يكباره در اين خطبه كاملا تغيير جهت داده و میگويد و در خانه هايتان بنشينيد و دست به قبضه شمشير نبريد، آيا نمیتوان از جمع بين اين كلمات فهميد كه در اين مورد خصوصيتی در كار بوده؟ قطعا اين چنين است، و اين كلام ربطی به زمان غيبت ندارد، و نمیخواهد قيامها را عليه ستمگران برای دفاع در اسلام محكوم نمايد، بلكه همانگونه كه شارحين نهج البلاغه احتمال داده اند بايد يكی از اين دو احتمال باشد:
يا آنكه در بين اصحاب حضرت افرادی وجود داشتند مؤمن و مخلص و آماده جهاد و شهادت، ولی افرادی عجول و تند و شتابزده و احساساتی كه تاب تحمل گرايشهای ضد اسلامی را نداشتند و به محض برخورد با چنين گرايشهايی میخواستند دست به قبضه شمشير برده عليه آنان قيام كنند، و يا به حضرت پيشنهاد میدادند كه دستور جنگ صادر كن تا ما اينان را از روی زمين برداريم و اگر كشته شديم باز ضرر نكرده ايم زيرا به مقام شهادت دست يافته ايم و حضرت به آنان نصيحت میكرد كه عجله نكنيد، و خود هر طوری كه خواستيد عمل نكنيد، و تا دستور از طرف من صادر نشده دست به قبضه شمشير نبريد كه موجب فتنه خواهد شد، و اگر از طرف من صادر نشده دست به قبضه شمشير نبريد كه موجب فتنه خواهد شد، و اگر به فكر شهادت نيز هستيد همين كه حق ما را بشناسيد و مطيع ما باشيد در رختخوابتان نيز بميريد ثواب شهادت را خواهيد داشت.
طبق اين احتمال حضرت دارد جلوی تندرويهايی را كه باعث فتنه میگردد و از ناجسيه كسانی كه احيانا مخلصند ولی ناآگاه احساساتی میشوند و میگويند: اگر بنا است قيامی عليه گروه فاسدی انجام گيرد بايد مقدماتش فراهم گردد و تمام جوانب قضيه مورد بررسی قرار گرفته، و سپس وارد عمل شد، و عجله در كارها صحيح نيست و اين همان است كه ما در نكته سوم تذكر داده ايم.
و يا آن احتمالی است كه ابن ابی الحديد در شرح خود بر نهج البلاغه داده و مرحوم ميرزا حبيب اللّه خوئی نير در شرح خود آن را تأييد كرده است و آن اين است كه: در بين لشكر حضرت كه به جنگ معاويه میرفتند، عده ای بودند كه به جنگ با معاويه معتقد نبودند و به علی (عليه السلام) نيز اعتقادی نداشتند (همانند خوارج) و عده ای ديگر از اهل كوفه نير در لشكر امير المؤمنين حضور داشتند كه در باطن طرفدار معاويه بودند، و میخواستند به هر عنوان و به هر بهانهای كه شده لشكريان علی (عليه السلام) با شكست مواجه گردند و به اصطلاح امروزی به عنوان ستون پنجم در لشكر امير المؤمنين بودند، عده ای از ياران حضرت بدين خطر توجه پيدا كرده و آن افراد را شناخته به حضرت گفتند كه ما میخواهيم، اين افراد را از دم شمشيرمان بگذرانيم و آنان را از ميان برداريم.
حضرت آنان را نصيحت كرد كه فعلا صبر كنيد و با اين بلاها بسازيد، و اگر دست به شمشير برده بسوی اينان حمله كنيد باعث فتنه و تفرقه در لشكر خواهد شد، و اين امر خود موجب پيروزی دشمن است و چون آنان هنوز دست به كاری نزده و چهره كريه آنان آنگونه كه برای من و شما روشن است، برای بقيه مردم روشن نيست، لذا عجله نكنيد كه هر چيزی برای خود وقتی دارد، فعلا ما مشغول جنگ با معاويه هستيم.
طبق اين بيان، (كه ظاهرا حق با همين احتمال است) حضرت در مقام بيان اين جهت نبوده كه كسی حق قيام عليه ستمگران را ندارد، گرچه برای دفاع از حقوق مسلمين و يا از حريم اسلام باشد، بلكه نهی حضرت مربوط به واقعه خاصی و در موطن خاصی آنهم نسبت به افراد خاصی بوده كه حضرت بعدا با همانهايی كه در اينجا جنگ با آنان را منع كرده است و فرمود:؛ «فتنه برپا میشود» و در وقت خودش با آنها جنگيد و همه آنها را به هلاكت رساند و به كار خود افتخار نيز میكرد تا جايی كه فرمود: «ايّها النّاس فإنّی فقأت عين الفتنة و لم يكن ليجتری عليها احد غيری بعد ان ماج غيهبها، و اشتدّ كلبها» حاصل سخن آنكه اين كلام امير المؤمنين (عليه السلام) نيز دليلی بر ادّعای مخالفين قيام نخواهد بود و دلالت نمیكند كه در زمان غيبت دفاع از اسلام و قيام عليه ستمگران روا نيست.
حديث 15
عن جابر بن ابی جعفر (عليه السلام) قال: «الزم الأرض و لا تحرّك يدا و لا رجلا حتّی تری علامات اذكر هالك و ما اراك تدركها: اختلاف بنی فلان و مناد ينادی من السّماء، و يجئكم الصّوت من ناحيه دمشق ...»
اين حديث از كتاب غيبت نعمانی نقل شده و در آن علائم بسياری از علامات ظهور حضرت مهدی (عليه السلام) بيان شده است.
همانگونه كه قبلا توضيح داديم مسئله مهدويت يكی از مسائل مسلّمی است كه شخصی از اهل بيت پيامبر (صلّی اللّه عليه و آله) عليه ظلم و ستم قيام میكند، و بساط ستم و ستمگری را برچيده، عدل وداد را جایگزين آن خواهد كرد، لذا اصحاب ائمه طاهرين، به خيال آنكه آن امام، همان مهدی موعود است به او پيشنهاد قيام میدادند، و يا گاهی كه از ناحيه سادات عليه حكام ستمگر زمان انجام میگرفت خيال میكردند همان قيام مهدی موعود آل محمد (صلّی اللّه عليه و آله) است.
در اينجا نيز همانطور كه از متن حديث پيداست، جابر بن يزيد جعفی، از حضرت باقر (عليه السلام) تقاضا كرد كه شما به نام مهدی موعود آل محمد (صلّی اللّه عليه و آله) قيام كنيد كه ما نيز در ركا شما باشيم (و يا ممكن است از قيامهای سادات پرسش كرده باشد كه آيا اين قيامها همان قيام مهدی موعود است؟ و آيا ما موظف به شركت در آنها هستيم يا نه؟) حضرت در پاسخ به او فرمود: «اگر منتظر آن قيامی از جايت حركت مكن تا زمانی كه اين علامات برای تو ظاهر گردد، گرچه تو اين علامات را درك نمیكنی (يعنی اين علامات در زمان حيات تو واقع نمیگردند)»، و سپس حضرت علامات ظهور حضرت مهدی را يكی پس از ديگری بيان كرد.
همانگونه كه ملاحظه میكنيد اين حديث در مقام بيان محكوميت قيامها عليه ستمگران نيست، بلكه به جابر میگويد در قيامهايی كه به نام مهدی موعود آل محمد (صلّی اللّه عليه و آله) قبل از ظهور اين علائم انجام میگيرد شركت مكن نه آنكه احدی گرچه به قصد امر به معروف و نهی از منكر باشد، حق قيام عليه ستمگران را ندارد.
حديث 16
عن زرّ بن جبيش قال: خطّب علی (عليه السلام) بالنّهروان- الی ان قال- فقام رجل فقال: يا امير المؤمنين حدّثنا عن الفتن، فقال: انّ الفتنة اذا اقبلت شبهت ... ثمّ ذكر الفتن بعده الی ان قال- فقام رجل فقال: يا امير المؤمنين! ما يصنع فی ذلك الزّمان؟ قال انظروا اهل بيت نبيّكم، فان لبدوا فالبدوا و ان استصرخوكم فانصرهم توجروا و لا تسبقوهم فتصرعكم البلّية، ثم ذكر حصول الفرج بخروج صاحب الأمر».
اين حديث را كه تا حدی طولانی است صاحب وسائل الشيعه از كتاب «الغارات» نقل كرده است و در كتاب سليم بن قيس نيز آمده است، و بخشی از اين حديث را سيّد رضی نيز در نهج البلاغه آورده است كه حضرت پس از حمد و ثنای الهی به فتنه های بعد از خود اشاره كرده و عمدة فتنه بنی اميه را بيان كرده كه در زمان آنان چه كارها و چه ظلمهايی خواهد شد. سائل پرسيد، در مومقع فرارسيدن اين فتنه ها چه بايد كرد و به چه كسانی بايد پناه برد تا سالم ماند؟ حضرت در جواب فرمود: به اهل بيت پيغمبر (صلّی اللّه عليه و آله) پناه ببريد و گوش به فرمان آنان باشيد، و اگر آنان سكوت اختيار كردند شما، نيز چنين باشيد، و اگر از شما كمك خواستند شما نيز به ياری آنان بشتابيد تا مأجور باشيد و در كارها از آنان سبقت نگيريد كه مبتلا به بلا خواهيد شد.
اين سخن مربوط به فتنه های بنی اميه و زمان حضور ائمه معصومين (عليهم السلام) است كه اگر مردم به همين خطبه حضرت عمل میكردند، بسياری از كارها حل شده و بسياری از گرفتاريها پيش نمیآمد.
حضرت در اين خطبه به مسلمين خبر میدهد كه اگر با اهل بيت پيغمبر (صلّی اللّه عليه و آله) باشيد از فتنه ها در امان میمانيد و بايد مطيع باشيد. ولی امروز اهل بيت پيغمبر در بين مردم نيستند تا مردم موظف باشند كه اگر آنان سكوت كردند سكوت كنند. بعلاوه ائمه طاهرين (عليهم السلام) از قيام و دفاع از حريم اسلام در زمانم غيبت منع نكرده اند تا قيامكنندگان برخلاف عمل كرده باشند و قيامشان محكوم به بطلان باشد، بلكه كلمات آنان همانگونه كه نقل خواهد شد دلالت میكند كه قيام عليه ستمگران لازم است، پس اهل قيام با تمسك به كلام اهل بيت پيغمبر (صلّی اللّه عليه و آله) قيام میكنند و اين خود مصداق تمسك و توجه به اهل بيت پيغمبر است. پس اين كلام امير المؤمنين (عليه السلام) نيز هيچگونه دلالتی بر ادعای مخالفين قيام ندارد.
حديث 17
پس از بررسی احاديث كتاب وسائل الشيعه، بجاست حديثی كه در مقدمه صحيفه سجاديه از امام صادق (عليه السلام) نقل شده است، نيز مورد بررسی قرار گيرد چرا كه آن حديث بسيار مورد استدلال مخالفين قيام قرار میگيرد، گرچه در ضمن بررسی اين روايات معنای آن حديث نيز روشن شد.
قال ابو عبد اللّه (عليه السلام): «ما خرج و لا يخرج منّا اهل البيت الی قيام قائمنا احد ليدفع ظلما او ينعش حقّا الّا اضطلمته البليّة و كان قيامه زيادة فی مكروهنا و شيعتنا»
اين حديث را امام صادق (عليه السلام) پس از شنيدن خبر شهادت يحيی بن زيد به متوكل بن هارون گفته؛ آنهم پس از آنكه خواب پيغمبر را بر بالای منبر، برای او بيان نمود؛ و خواب پيغمبر (صلّی اللّه عليه و آله) و خبر جبرئيل (عليه السلام) اين چنين است كه: روزی رسول اكرم (صلّی اللّه عليه و آله) را بر منبر خواب مختصری ربود و او در عالم رؤا ديد كه مردانی همانند بوزينه از منبرش بالا و پايين میپرند و مردم را به قهقرا میرانند، حضرت از خواب بيدار شد و اندوهگين گرديد كه ناگاه جبرئيل آمد و خواب او را تعبير كرد كه بنی اميّه مقام خلافت را غصب كرده و مدّت هزار ماه بر اين مردم حكومت خواهند كرد، و در حكومتشان آن چنانند كه اگر كوههای جهان عليه آنان قيام كنند، آنان بر آن كوهها چيره و پيروز گردند تا زمانی كه مدت حكومت آنان به پايان رسد و از حكومت ساقط گردند، و بنی اميه در طول حكومتشان نسبت به اهل بيت پيغمبر و دوستانشان دشمنیها خواهند كرد. اين خبر را پيامبر به امير المؤمنين و اهل بيتش به صورت سرّی گفته و برای اهل بيت اين مسئله روشن بود.
امام صادق (عليه السلام)- پس از آنكه متوكل بن هارونسخن يحيی بن زيد را كه گفته بود «علت اينكه مردم بيشتر به امام صادق و پدرش رو آورده از يحيی و پدرش زيد كناره میگيرند اين است كه آنان مردم را به جنگ و مرگ دعوت میكنند و امام باقر و امام صادق (عليهما السّلام) مردم را به حيات و زندگی»- ابتداءبرای متوكل بن هارون اين داستان خواب پيغمبر (صلّی اللّه عليه و آله) و خبر جبرئيل (عليه السلام) را نقل كرد و سپس آن حديث را بيان فرمود كه قيامها با توجه به آن خبر سرّی و تعيين مدّت حكومت بنی اميّه به جايی نمیرسد جز آنكه حزن و اندوه ما را فراهم نمايد.
اينك بايد ديد آيا اين حديث در مقان بيان اين جهت است كه قبل از قيام حضرت مهدی (عليه السلام) هر قيامی از هر كسی و به هر نيّتی گرچه برای دفاع از اسلام باشد محكوم به بطلان و شركت در آن قيام ممنوع است يا نه مقصود چيز ديگر است؟
با توجه به صدر و ذيل داستان روشن میگردد كه اوّلا: مقصود قيام اهل بيت در مقابل بنی اميّه است نه هر قيامی و در هر زمانی تا آنكه (امروز افغانيهای مورد ستم و فلسطينیهای آواره و لبنانیها و ايرانیهای مورد تجاوز حق دفاع از خود را نداشته باشند.
و ثانيا: حضرت در اين كلامش در مقام بيان اين جهت نبوده است كه قيامها قبل از ظهور حضرت مهدی (عليه السلام) ممنوع است يا مجاز؟ صحيح است، يا باطل؟ بلكه تنها دارد خبر میدهد كه اين قيامها به خاطر نداشتن نيروی كافی به پيروزی ظاهری نمی انجامد بلكه قيامكنندگان كشته میگردند و اين اسباب حزن و اندوه ما و شيعيان ما خواهد بود، امّا اين جهت كه نبايد قيام كنند، يا در عين اينكه كشته میگردند در مواقع لزوم برای اتمام حجت و شكستن صولت دولت باطل بايد قيام كنند، گرچه كشته خواهند شد، مورد نظر حضرت نبوده است، زيرا اگر حضرت در مقام بيان محكوميّت قيامها بود- همانگونه كه مخالفين قيام میگويند- لازمهاش آن است كه قيام حضرت سيد الشهداء (عليه السلام) را نيز محكوم كرده باشد چرا كه حضرت در اين كلامش تنها به قيامهای آينده نظر ندارند، بلكه به قيامهای گذشته نيز نظر دارد چنانكه فرمود: «ما خرج و لا يخرج منّا اهل البيت» با آنكه قطعا قيام حضرت سيد الشهداء مورد تأييد و ستايش ائمه اطهار (عليهم السلام) بوده است.
و ثالثا: شاهد بر ادعای ما كه حضرت صادق (عليه السلام) نمیخواهد در اين كلامش بفرمايد «تا زمان ظهور حضرت مهدی احدی حق قيام عليه ستمگران و دفاع از حقوق محرومين را ندارد» همان رواياتی است كه از حضرت صادق (عليه السلام) نقل شد كه فرمود: «و اللّه يا سدير لو كان لی شيعة بعدد هذه الجداء ما وسعنی القعود»و در جای ديگر فرمود: «لو ان لی عدد هذه الشويهات و كانت اربعين لخرجت»
پس قيام نكردن حضرت معلول بیياری و نداشتن نيرو بوده. و از اين حديث استفاده نمیشود كه اگر كسی توانست نيروهای لازم را تهيه كند حق قيام ندارد، و اصولا اصل اين حديث كه میفرمايد هركس از ما قيام كند كاری را از پيش نمیبرد ناظر به همين نداشتن نيرو است زيرا اگر نيرو به حدّ كافی باشد قطعا پيروزی نيز به دست خواهد آمد.
حاصل آنكه از اين حديث نيز نمیتوان استفاده كرد كه با داشتن نيروی كافی و تهيه مقدمات، قيام عليه ستمگران و دفاع از حقوق مسلمين و كيان اسلام جايز نبوده و كسی حق قيام ندارد، به دليل آنكه هر قيامی قبل از قيام حضرت مهدی (عليه السلام) محكوم به شكست است.
نيتجه:
در مجموع از بررسی اينروايات روشن میگردد كه هيچيك ازاينروايات مورد استدلال مخالفين قيام، دليل بر ادعای آنان نبوده و نخواهد بود. اينك نوبت آنست كه در بحث بعدی ببينيم، آيا رواياتی از اهل بيت (عليهم السلام) وارد شده است كه دلالت كند كه بر ملت اسلامی قيام عليه ستمگران و دفاع از حريم اسلام لازم است، يا نه.
جهت سوّم:
در جهت سوّم ناچاريم مسئله را قدری وسيعتر و در دامنه ای گسترده تر مورد بررسی قرار دهيم، لذا اين موضوع را در سه بخش خلاصه كرده، و در اطراف آن به گفتگو میپردازيم:
در بخش اوّل: مسئله جهاد را به هر دو قسم ابتدايی و دفاعی آن، ملاحظه میكنيم.
و در بخش دوّم: به روايات وارده دلائلی كه دلالت میكنند كه دفاع از كيان اسلام و حقوق مسلمين و قيام عليه ستمگران لازم است، نظری میافكنيم.
و در بخش سوّم: رواياتی را كه از ناحيه ائمه طاهرين (عليهم السلام) در مورد بعضی از قيامهای قبل از ظهور مهدی (عليه السلام) وارد شده است كه در آن روايات، اين قيامها مورد ستايش و تأييد قرار گرفته اند و حتی كشته شدگان آنان به عنوان شهيد معرفی شده اند مورد بررسی قرار میدهيم.
جهاد:
در صفحات قبل در فصل سوّم (حكومت در اسلام) اين كتاب در ضمن بررسی ابواب فقه در بخش روايات، موضوع جهاد را تا حدی بررسی كرده و نتيجه حاصله از تعيين
نموديم، در اينجا نيز به هردو قسم جهاد (ابتدائی و دفاعی) نظر افكنده و نتيجه «حاصله» آن را كه ملازم با حكومت اسلام است تبيين خواهيم كرد.
1- جهاد ابتدائی: مشهور بين فقهاء اين است كه جهاد ابتدايی تنها در زمان حضور امام معصوم مشروع و جايز است، كه يا بايد خود امام معصوم دستور جهاد را صادر نمايد و يا كسی كه از ناحيه او منصوب است، لذا جهاد ابتدايی را در زمان غيبت بخاطر فقدان شرط مشروع نمیدانند.
ولی ممكن است در اين نظريه خدشهای وارد كرد و اين نظر را با توجه به آيات و روايات وارده در باب جهاد كه عامّند و شامل زمان غيبت نيز هستند، مورد ترديد قرار داد، و گفت اينكه در روايات موجود است، امام «عادل» است نه «امام معصوم»، در قبال امام جائر كه اهل سنت بدان معتقدند، يعنی اهل سنّت طبق رواياتی كه دارند (كه قبلا در فصل چهارم در ضمن شرط عدالتبخشی از آن روايات نقل شد) فتوا داده اند كه جهاد در ركاب امام جائر جايز است. ائمه طاهرين (عليهم السلام) در مقابل اين نوع روايات و فتاوی فرموده اند كه جهاد بايد در ركاب امام عادل باشد، و علمای شيعه كلمه «امام عادل» را بر «امام معصوم» تطبيق كرده اند، ولی با توجه به اينكه، لفظ «امام» با وضع خاص برای ائمه طاهرين (عليهم السلام) وضع نشده است، بلكه به مطلق پيشوا و پيشگام حتی به امير الحاج و پيشوايان كفر در قرآن و حديث، كلمه امام اطلاق گرديده است میتوان گفت مقصود از امام عادل تنها امام معصوم نيست گرچه در زمان ظهور آنان مصداق تمام و كمال امام عادل، آن ذاتهای مقدسند، ولی اين لفظ منحصر در آن دوازده نفر نمیباشند، لذا صاحب جواهر، پس از نقل اجماع برای اين مسئله از صاحب «رياض المسائل» نقل میكند كه: «اگر اجماع فقهاء» در اين مسئله نبود، میتوانستيم بگوييم فقهاء نيز به عنوان امام عادل، طبق ولايتی كه از ناحيه ائمه طاهرين (عليهم السلام) دارند، و براساس عموم ادّله جهاد كه شامل زمان غيبت هم میشود، میتوانند، دستور جهاد ابتدايی را صادر كنند»
همانگونه كه ملاحظه میكنيد، تنها چيزی كه مانع شده كه صاحب جواهر بگويد «جهاد ابتدايی زير نظر فقيه عادل، در زمان غيبت نيز جائز است»، همان اجماعی است كه از صاحب رياض نقل كرده است ولی وقتی كه ما به كتاب شريف «رياض» مراجعه میكنيم، میبينيم ايشان نيز، اين اجما را از «منتهی» علامه و «غنيه» ابن زهره نقل كرده است، و هنگامی كه به آن دو كتاب مراجعه میكنيم، میبينيم كه آن دو كتاب نيز، مثل بقيه كتب، امام عادل دارند، و سخنی از امام معصوم نيست ولی صاحب رياض، در شرح كبيرش، بر «مختصر النّافع»، كلمه «امام عادل» را كه در متن بوده به امام معصوم ترجمه كرده است، درحالیكه در مقام استدلال، خود به رواياتی تمسك كرده است كه میگويند: جهاد بايد زير نظر امام عادل باشد، و بسياری از كتب پيشينيان (كه از كتب معتبره شيعه به حساب میآيند و به عنوان اصول متلقاة از معصومين (عليهم السلام) نوشته شده اند). تعبيرشان به امام عادل است (نظير كتابهای: هدايه صدوق، و غنيه ابن زهره، و وسيله ابن حمزه و نهايه شيخ طوسی و ...) و خلاصه در عين اينكه در متن روايات و متون فقهی فقهاء تعبير به امام عادل است، میگويند منظور از امام عادل امام معصوم است، لذا شيخ طوسی در عين اينكه امام عادل تعبير كرده است از فحوای كلامش پيداست كه منظورش امام معصوم است.
مقصود ما اين است كه بگوييم آنچه كه مبنای فتاوی و مباحث فقهی است روايات است، و در روايات، امام عادل تعبير شده است، و در عين اينكه ائمه طاهرين (عليهم السلام) مصداق اتم و أكمل امام عادلند، لفظ امام عادل منحصر در آنان نيست بلكه شامل نوّاب آنان- اعم از نائب خاص يا نائب عام- نيز میگردد، زيرا فقهاء در زمان غيبت به نمايندگی از امام معصوم حكومت میكنند، و لذا آنان نيز در قبال امام جائر يعنی كسانی كه واجد شرائط رهبری و نمايندگی از امام معصوم نيستند مصداق امام عادلند.
و خلاصه سخن آن است كه: رواياتی كه از ائمه طاهرين صادر شده و جهاد را منحصرا در ركاب امام عادل جايز دانسته اند، گاهی فرموده اند: «و الجهاد واجب مع امام عادل ...» و گاهی بر زبان نهی از شركت در جهاد در ركاب امام جائر فرموده اند:
«لا يخرج المسلم فی الجهاد مع من لا يؤمنم علی الحكم ...» و گاهی فرموده اند: «ان القتال مع غير الإمام المفترض طاعته حرام مثل الميتتة و الدّم و لحم الخنزير ...» همه اينها در مقابل روايات و نظرات اهل سنت است كه میگويند: «الجهاد واجب مع كل امير برّا كان او فاجرا» و يا میگويند: «و الجهاد مع كل امير لك جهادك و عليه شره» و احمد حنبل نيز بر اساس اينروايات فتوا داده كه: «لا يعجبنی ان يخرج مع الإمام او القائد اذ عرف بالهزيمة و تضيع المسلمين ... فان كان القائد يعرف لشرب الخمر و الغول يغزای معه انّما ذلك فی نفسه»
نه آنكه مقصود (ائمه طاهرين (عليهم السلام) اين بوده كه فقهاء در زمان غيبت به عنوان نماينده امام زمان نيز نمیتوانند دستور جهاد دهند، و جهاد در ركاب آنان مثل ميته و گوشت خوك حرام است، زيرا اگر بپذيريم كه فقهاء نمايندگان و جانشينان عامّ امام زمانند و ردّ قول آنان حرام و مصداق ردّ قول امم زمان (عليه السلام) است، بايد بپذيريم كه فقهاء نيز جزو امام مفترض الطاعه هستند، نهايتا امير المؤمنين (عليهم السلام) اصالة واجد اين مقاماند و آيه اولی الامر مستقيما اطاعت آنان را بر مردم واجب كرده است، و فقها به واسطه نيابت از آنان واجد چنين مقامی هستند، يعنی همانگونه كه با وجود ائمه طاهرين (عليهم السلام) خلفای جور مصداق طاغوت بوده اند و ائمه (عليهم السلام) مصداق امام عادل، در زمان غيبت فقهاء به عنوان نايب امام زمان (عليه السلام) امام عادلند و سلاطين و حكام جور كه حقّ رهبری بر مردم را از ناحيه خداوند ندارند، مصداق امام جائراند كه جهاد در ركاب آنان حرام است.
نتيجه: اگر كسی معتقد باشد كه در زمان غيبت، فقها نيز مصداق امام عادلند، و میتوانند دستور جهاد ابتدايی را برای دعوت به اسلام صادر كنند و بر مردم نيز اطاعت آنان واجب است، قهرا در اينجا دو مطلب اثبات میگردد: يكی اصل جهاد مسلحانه در زمان غيبت كه محل بحث ما است و ديگر آنكه چون جهاد در برابر دشمنان منظم و منسجم كه دارای تشكيلات عالیاند، بدون داشتن تشكيلات و نظم ميسّر نيست لذا بايد قبلا حكومتی تشكيل داد و ساز برگ نظامی مهيا ساخت. و اين همان كار اساسی، حكومت اسلام است كه در رأس آن فقيه جامع الشرائط قرار دارد.
تذكر: در خاتمه اين بحث تذكر اين نكته را لازم میدانم كه ما اين موضوع را تنها به عنوان يك بررسی فقهی مورد بحث قرار داده ايم، و هيچ اصراری نداريم كه مقصود از امام عادل، فقهاء نيز باشند، بلكه ممكن است نظر بزرگان فن كه هريك به نوبه خود اسطوانهای در جهان اسلام به حساب میآيند، مصاب و صحيح بوده و مقصود از امام عادل منحصرا ائمه طاهرين (عليهم السلام) باشند و در زمان غيبت جهاد ابتدايی مشروع نباشد و ما تنها به عنوان اينكه اگر يكی اين چنين بگويد و امام عادل را منحصر در امام معصوم نداند، میتواند بگويد كه در زمان غيبت نيز جهاد ابتدايی جايز و ميسر است، اين بحث را مطرح كرده ايم.
2- جهاد دفاعی
جهاد دفاعی براساس فتوای، همه فقهای شيعه، محتاج به اذن و حضور امام معصوم نيست، يعنی اگر روزی كيان اسلام و حقوق مسلمين از ناحيه دشمنان اسلام- اعم از داخلی (همانند حكام جور) و خارجی- در معرض تهاجم و خطر قرار گيرد بر همه مسلمين دفاع از اسلام و حقوق حقه خود لازم است و اين موضوع از مسلّمات عقليه است كه مؤيد به نقل نيز میباشد، يعنی عقل هر عاقلی حكم میكند كه هرگاه منافع شخصی يا گروهی در معرض خطر قرار گيرد حق دفاع از خود را خواهد داشت و دلائل نقلی يعنی آيات و روايات نيز به اين موضوع با صراحت كامل دلالت دارند، همانند آيه شريفه: «اذن للّذين يقاتلون بانّهم ظلموا و انّ اللّه علی نصرهم لقدير» «1» و امام صادق (عليه السلام) در ذيل اين آيه فرموده: «و بحجّةهذه الآية يقاتل مؤمنو كلّ زمان ...» و روايات بسيار ديگر بر اين موضوع دلالت دارند كه ما اينك در مقام بيان آن جهت نيستيم؛ بلكه تنها اثبات اصل جهاد دفاعی كه مسلم بين فقهاء بلكه عقلاء عالم است برای بحث ما كافی است.
پس از اثبات اين جهت، اينك جای اين سؤال است كه اگر دشمنان اسلام به كشور اسلامی حمله كنند و قصد نابودی اسلام و مسلمين را داشته باشند، آيا دفاع از كيان اسلام بدون داشتن نظم و تشكيلات و فرماندهی ميسّر است يا نه؟ جواب اين سؤال با توجه به نظم و انسجام و تشكيلات قوی كه در دشمنان اسلام سراغ داريم روشن است كه داشتن نظم و تشكيلات، در طرف مسلمين نيز مسلم خواهد بود زيرا در صورت پراكنده بودن نيروی اسلامی و نداشتن رهبری صحيح شكست و نابودی قطعی خواهد بود.
بنابراين، وجود نظم و تشكيلات كه آنهم بدون حكومت ميسر نخواهد بود از باب مقدمه واجب، واجب است، و اينك امر دائر است كه مسلمين تحت فرماندهی و رهبری طاغوت و حكّامی كه از ناحيه خداوند حق رهبری بر مردم را ندارند به جنگ بروند، يا تحت فرماندهی فقيه جامع شرائط كه به نمايندگی از امام زمان (عليه السلام) حق رهبری دارد، از آنجايی كه جنگ در ركاب امام جائر جائز نبوده و اصولا قرار گرفتن تحت فرماندهی طاغوت و اطاعت امر آنان در بينش شيعه ممنوع است، قهرا بايد حكومت حقهای تحت رهبری فقيه جامع شرائط تشكيل گردد و مردم در همه امور از جمله در مقام دفاع از اسلام و حقوق مسلمين، از آن حكومت تبعيت نمايند.
البته ممكن است در مقام تشكيل چنين حكومتی معارضی پيدا شود (كه میشود) و ستمگران تا آنجا كه بتوانند مانع از تشكيل چنين حكومتی گردند، و يا پس از تشكيل آن، عليه آن جنگها براه اندازند، در همه اين مراحل مسلمانها موظفند دفاع نمايند، و حكومت حقهای را تحت رهبری فردی لايق و جامع شرائط ايجاد نمايند، تا در موقع دفاع از كيان اسلام مقدمات دفاع را برای آنان فراهم سازد. آيه شريفه «و اعدّوا لهم ما استطعتم من قوة و من رباط الخيل ...» را در جامعه اسلامی محقق سازد؛ زيرا در دنيای كنونی اگر حكومتی نباشد تهيه وسايل جنگی برای مردذم عادی ميسر نيست، هم از جهت مالی برای مردم امكان ندارد كه خود را با سلاحهای پيشرفته مجهز نمايد و هم از نظر سياسی و روابط بين المللی. سازندگان سلاحهای جنگی به افراد عادی، سلاحهای پيشرفته و مدرن را نخواهند داد، و بعلاوه پس از خريد سلاحها، نگهداری آنها برای روز دفاع خود مشكل ديگری است كه برای مردم عادی ميسّر نيست، ولی اگر دولتی و حكومتی برای خود انتخاب نمايند، دولت اسلامی میتواند انواع سلاح را تهيه نموده و جوانان رشيد اسلامی را با همه نوع سلاح مجهز كرده، و آنها را به انواع سلاحها آموزش و تعليم داده، و افراد لايق را شناسايی نموده، و برای روز دفاع آماده نمايد.
نتيجه: نتيجه سخن اين شد كه از اطلاق ادلّه جهاد دفاعی دو مطلب اثبات میگردد: اوّل آنكه در زمان غيبت، دفاع و قيام مسلحانه عليه متجاوزين به اسلام و حقوق حقه مسلمين اعم از داخلی و خارجی لازم، و محتاج به اذن امام معصوم نيست، و اين همان است ك ما فعلا درصدد اثبات آن هستيم، دوّم آنكه: اگر دفاع از كيان اسلام و حقوق مسلمين لازم است، تشكيل دولت و حكومت نيز برای انسجام بخشيدن به نيروهای اسلامی از باب مقدمه واجب و لازم خواهد بود و چون مراجعه به حكومت طاغوت و تبعيت آن ممنوع اعلام گرديده و مخصوصا جنگ در ركاب امام جائر تحريم شده است قهرا تشكيل حكومتی كه در رأس آن امام عادل قرار داشته باشد، بر مسلمين لازم خواهد بود.
دلائل لزوم قيام عليه ستمگران
قبل از ورود در اصل بحث، تذكر نكتهای را ضروری میبينم و آن اينكه: مقصود ما در اين بحث اين است كه در مقابل كسانی كه قيام مسلحانه عليه ستمگران در زمان غيبت، جائز و مشروع ندانسته و آن را مشروط به اذن و حضور امام معصوم (عليه السلام) میدانند اثبات نماييم كه قيام عليه ستمگران، مخصوص زمان حضور امام معصوم (عليه السلام) نبوده، بلكه در زمان غيبت نيز لازم و واجب است چرا كه دين اسلام، دين مبارزه با ظلم و فساد است.
امّا اين بدان معنا نيست كه هركس در هر شرائطی میتواند دست به قبضه اسلحه برده و عليه حكّام جور قيام نمايد، و بر مردم نيز شركت در آن قيام لازم باشد بلكه مقصود آن است كه در مقابل آن نفی مطلق جواز، بلكه لزوم قيام را فی الجمله اثبات نماييم، و ما نيز معتقديم كه قيام تنها در شرائط مناسب و تحت نظارت امام عادل ميسر است، ولی مقصود از امام عادل، در زمان حضور ائمه طاهرين (عليهم السلام) خود آنان، و در زمان غيبت نمايندگان آنان، يعنی فقهای جامع شرائط میباشند.
در اين بخش، علاوه بر اطلاقات ادلّه جهاد كه بحثش در بخش قبلی گذشت، انسان وقتی به قرآن و روايات و دستوراتی كه از ناحيه شرع مقدس اسلام بر مردم در ابواب مختلف زندگی و شؤون فردی و اجتماعی داده شده است، مراجعه میكند، در مجموع از مذاق شرع مقدس اسلام، استفاده میكند كه اوّلا حكومت برای مردم امری ضروری و اجتناب ناپذير بوده و جزء بافت اسلام و در تاروپود دستورات اسلام حضور دارد (چنانكه در فصل سوّم بطور گسترده مورد بررسی قرار گرفت).
و ثانيا ستمگران- و يا به تعبير ديگر طاغوتيان- به هيچ وجه و عنوانی حق رهبری و سرپرستی و تدبير امور ملّت اسلامی را نداشته، و بر مردم، خصوصا بر دانايان آنان (علماء) لازم است كه خود را در اوّلين فرصت مناسب از تحت سيطره امام جائر بيرون آورده، و تحت سرپرستی شخصی كه از ناحيه خدا و رسول خدا (صلّی اللّه عليه و آله) مجاز به رهبری و سرپرستی امت اسلامی باشد، قرار دهند، و اين همان است كه ما در صدد اثبات آن هستيم.
بنابراين، بر ملت اسلامی لازم است كه حكومت حقّه ای را تحت نظارت و سرپرستی ولی امر الهی، تشكيل داده تا احكام الهی در پرتو آن حكومت حقه به تمام و كمال اجراء گردد.
ولی چون با وجود حكومت جور و رهبری حاكم ستمگر، تشكيل حكومت حقّه ميسّر نيست، ابتداء از باب مقدمه واجب بر مسلمين لازم است عليه حكومت طاغوت به پا خاسته، طومار ستم و ستمگری را در هم پيچيده تا زمينه برای تشكيل حكومت عدل به رهبری امام عادل فراهم گردد. اصل ادعای ما همين است كه بايد اين ادعا را از آيات و رواياتی كه در موارد مختلف وارد شده است، اثبات نماييم، لذا آن موارد را يكی پس از ديگری به طور اختصار و گذرا بيان كرده، در خاتمه خواهيم ديد كه ادّعای ما به طور وضوح اثبات خواهد شد.
1- دلائل امر به معروف و نهی از منكر:
در رواياتی كه درباره امر به معروف و نهی از منكر وارد شده برای آن مراتبی قائل شده كه بتهرين و بالاترين مرتبه آن همان قيام عليه ستمگران و امر به معروف عملی
است. مرتبه اول آن انكار قلبی و مرتبه دوم آن اعتراض زبانی و مربته سوّم آن كه عالی ترين مرتبه است، تبليغ عملی است از سيلی زدن به صورت شخص فاسد گرفته تا قيام مسلحانه تا وقتی كه دست از تبهكاری خود برداشته و به حكم خدا و اطاعت او بازگردد.
روايات از ائمه معصومين (عليهم السلام) در اين زمينه بسيار است كه ما در اينجا به بعضی از آنها اشاره میكنيم:
1- امام باقر (عليه السلام) میفرمايد: اگر منكری را ديديد ابتداء به قلبتان انكار كنيد و سپس با زبانتان اعتراض نماييد و پس از آن به صورت آن شخص تبهكار سيلی بزنيد و در اين كارتان از ملامت ملامتكنندگان نهراسيد. اگر آن شخص مرتكب گناه با همين مقدار متنبّه شد و دست از كار زشتش كشيد و به اطاعت خدا بازگشت نهی از منكرتان نيز خاتمه میيابد، ولی اگر دست از تبهكاریها و ظلم و ستمش برنمیدارد، نوبت به جهاد میرسد آنقدر با آن شخص مبارزه كنيد تا به امر خدا و اطاعت او بازگردد.
2- معمولا كسانی كه به قيام و امر به معروف عملی توجه ندارند. میگويند: امر به معروف و نهی از منكر با زبان است نه با عمل، انسان اگر منكری را ديد بايد قلبا ناراحت شده و به زبان موعظه نمايد. آنهم به شرط آنكه ضرری متوجه اين مبلّغ و موعظه گر نگردد.
امام صادق (عليه السلام) میفرمايد: معنا ندارد كه خداوند زبان را باز بگذارد ولی دست را ببندد، يا بايد هردو بسته باشند و يا هردو باز، يعنی اگر امر به معروف زبانی مؤثر واقع نشد بايد انسان از طرف خداوند مجاز باشد كه با دست و عمل نيز امر به معروف و نهی از منكر نمايد.
3- امير المؤمنين (عليه السلام) در عين اينكه در برابر عمل منكر و ناشايست انكار قلبی و زبانی يك مسلمان را میستايد، و شخص ناهی از منكر را مأجور میداند، از انكار عملی و قيام مسلحانه عليه ستمگر و فاجر، بسيار ستايش نموده، آن را بهترين راه و باعث نورانيت قلب و قرار گرفتن در راه مستقيم رسيدن به هدايت حضرت حق میداند، چنانكه فرموده: «ايّها المسلمون! انّه من را عدوانا يعمل به و منكرا يدعی اليه، فانكروه بقلبه فقد اسلم و برء و من انكره بلسانه فقد أجر و هو افضل من صاحبه، و من انكره بالسّيف لتكون كلمة اللّه هی العليا و كلمة الظّالمين هی السّفلی، فذلك الّذی اصاب سبيل الهدی و قام علی الطّريق و نوّر فی قلبه اليقين»
4- و خلاصه تعبيرهای گوناگون روايات در اين باب، اين قول رسول گرامی اسلام (صلّی اللّه عليه و آله) است كه: «الخير كلّه فی السّيف و تحت ظّل السّيف و لا يقيم النّاس الّا السّيف و السّيوف مقاليد الجنّة و النّار»
همانگونه كه مشاهده میكنيد امر به معروف و نهی از منكر منحصر در گفتار و يا انكار قلبی نيست، البته دارای مراتب است، اگر مرتبه پائين مؤثر واقع شد نوبت به مرتبه بالاتر نمیرسد ولی اگر نصيحت و اعتراض زبانی مؤثر واقع نشد- كما آنكه در باب حكام جور و سلاطين ستمگر اين چنين است كه سخن در آنها اثر نمیكند- نوبت به قيام مسلحانه میرسد، پس اينطور نيست كه قيام مسلحانه مخصوص زمان حضور باشد، البته شرائطی دارد و نبايد به صورت هرجومرج و قانون جنگل درآيد و هركس صبحگاه برخاسته شمشيری را در دست گيرد به جان مردم افتد به بهانه اينكه سخن در شما اثر نمیكند. بلكه بايد تحت رهبری انسانهای آگاه به مسائل و آن هم پس از تهيه مقدمات برای خدا و پياده كردن احكام خدا باشد نه برای رسيدن به پست و مقام، و يا به دست آوردن مال دنيا چنانكه در حديث اوّل بود: «غير طالبين سلطانا و لا باغين مالا ...» نظير قيامی كه ملّت شريف ايران به رهبری امام خمينی عليه حكومت شاهنشاهی انجام داده اند و امام تا توانست نصيحت كرده ولی در دل آن سنگدلان اثر نكرد، لذا امام مرتبه عاليه امر به معروف و نهی از منكر را درباره آنان اجرا كرد و تمام خيرات نيز در همين قيام بود.
حاصل سخن آن است كه: اطلاق امر به معروف و نهی از منكر، شامل زمان غيبت نيز هست البته اجرای مرتبه عالی آن بايد تحت نظر امام عادل باشد و امام عادل در زمان حضور ائمه طاهرين (عليهم السلام) خود آنانند و در زمان غيبت، نوّاب آنان يعنی فقهای عادلند يعنی اگر مسلمين بخواهند در زمان غيبت عليه كسی قيام نمايند و مرتبه عالی امر به معروف را اجرا نمايند بايد قيام زير نظر ولیّ فقيه انجام گيرد و ملّت مسلمان خود بدون اجازه فقيه جامع شرائط حق دست زدن به چنين كاری را ندارند.
2- اسلام و حكومت ستمگران
اسلام در برخورد با ستم و ستمگران و مخصوصا حكومت آنان و وظائف مردم نسبت به آنان، دستوراتی دارد كه با توجه به آن دستورات ابدا جايی برای حكومت جور در بينش اسلامی نيست و مردم به هيچ وجه نبايد تن به حكومت آنان داده، بلكه موظف به اقامه قسط و عدلند. ما به عنوان نمونه به بعضی از آن دستورات به صورت اختصار اشاره میكنيم:
اولا مسئله حكومت و رهبری و سرپرستی جامعه اسلامی به عنوان «عهد الهی» شمرده شده كه آن عهد ابدا به ظالم و ستمگر نمیرسد چنانكه خدای بزرگ در جواب تقاضای حضرت ابراهيم (عليه السلام) فرمود: «لا ينال عهدی الظّالمين» قهرا حكومت ستمگران حدوثا و بقاء حكومت نامشروع خواهد بود.
و ثانيا خداوند به ملت اسلامی بلكه به همه بندگان خود دستور میدهد كه به ظالم تكيه نكرده و ظالم را هيچگاه به عنوان مولای خود نپذيرند و به او محبت نورزند و اطاعتش نكنند چرا كه آتش قهر خدا كه برای ظالمين تهيه ديده شده به آنان نيز سرايت خواهد كرد، لذا با صراحت كامل در آيهای از آيات قرآن فرموده: «و لا تركنوا الی الّذين ظلموا فتمسّكم النّار و ما لكم من دون اللّه من اولياء ثمّ لا تنصرون».
و ثالثا مردم در دعاوی و اختلافات مالی و حقوقی خود حق مراجعه به قضات منصوب از طرف حكام ستمگر را نداشته و حتی اگر حق مسلم خود را از اين طريق بخواهند به به دست آورند حرام و تصرف در آن مشروع نخواهد بود چنانكه فرموده: «الم تر الی الّذين يزعمون انّهم آمنوا بما انزل اليك و ما انزل من قبلك يريدون ان يتحاكموا الی الطّاغوت و قد امروا ان يكفروا به و يريد الشيطان ان يضلهم ضلالا بعيدا».
و امام صادق (عليه السلام) در جواب عمر بن حنظله كه پرسيد: اگر شيعيان در اختلافات ماليشان به سلطان يا قضات جور مراجعه كنند و حقشان را از اين طريق به دست آورند چگونه است. يعنی آيا اين كار مشروع و جايز است يا حرام؟ فرمود: «من تحاكم اليهم فی حقّ او باطل فانّما تحاكم الی الطّاغوت و ما يحكم له فانّما يأخذ سحتا. و ان كان حقّه ثابتا لأنّه اخذه بحكم الطّاغوت و قد امر اللّه ان يكفروا به قال اللّ تعالی: يريدون ان يتحاكموا ...».
و رابعا از روايات بسياری استفاده میشود كه كمك به ظالم حرام و موجب دخول در آتش جهنم است، گرچه بسيار اندك باشد، همانند بستن سركيسهای يا ريختن آبی در مركّب آنان و دادن تازيانه به دست آنان. اين افراد نيز به عنوان اعوان و انصار ستمگران به حساب آمده، در قيامت آنان در تابوتی از آتش قرار خواهند گرفت چه رسد به كسانی كه از كارگردانان ستمگران باشند؛ لذا رسول خدا فرمود: «اذا كان يوم القيامة نادی مناد ابن اعوان الظّلمة و من لاق لهم دواتا او ربط كيسا. او مدّلهم مدّه قلم فاحشروهم معهم.»
از آنجا كه حكومت برای مردم امری ضروری است و مراجعه مردم به دستگاه حكومت و كار در آن دستگاه و اطاعت دستورات حكومتی نيز حتمی است، قهرا اگر حكومت جوری باشد، همه مردم مشمول اين احاديث خواهند بود، پس بايد كاری كنند كه حكومت جور از بين رفته و حكومت حق جایگزين آن گردد و اين كار نيز جز با قيام عليه حكام ستمگر ميسر نخواهد شد (البته قيام بايد تحت نظارت فقيه جامعالشرائط انجام گيرد).
و خامسا نه تنها مسلمين حق كمك به ظالم را نداشته و نه تنها حق مراجعه به حكّام طاغوت را ندارند بلكه پذيرفتن ولايت و حكومت ستمگر همان و خروج از تحت ولايت خداوند همان؛ و پذيرفتن ولايت حاكم جائر همان و خروج از دين اسلام همان؛ و تن دادن به حكومت جور همان و خروج از نور اسلام و دخول در ظلمت كفر و معذب شدن به عذاب الهی همان. چنانكه امام باقر (عليه السلام) فرموده: «قال اللّه تبارك و تعالی لا عذّبنّ كلّ دعيّة فی الإسلام دانت بولاية كلّ امام جائر ليس من اللّه، و ان كاننت الرّعية فی اعمالها برّة تقيّة ...»
و امام صادق (عليه السلام) فرمود: «... لا دين لمن دان اللّه بولاية امام جائر ليس من اللّه و لا عتب علی من دان بولاية امام عادل من اللّه ... و قال: «و الّذين كفروا اوليائهم الطّاغوت يخرجونهم من النّور الی الظّلمات» انّما عنی بهذا انّهم كانوا علی نور الاسلام فلّما ان تولّوا كلّ امام جائر ليس من اللّه عزّوجلّ، خرجوا بولايتهم [ايّاه] من نور الاسلام الی ظلمات الكفر فاوجب اللّه لهم النّار مع الكفّار و «اولئك اصحاب النّار هم فيها خالدون»
امام باقر (عليه السلام) فرمود: «... و اعلم يا محمّد! انّ ائمّة الجور و اتباعهم لمعزولن عن دين اللّه قد ضلّوا و اضلّوا ...»
و سادسا در قرآن كريم هدف از ارسال رسل و انزال كتب اقامه قسط و عدل دانسته شده آنمهم مردمند كه بايد قسط و عدل را در جامعهشان بپا دارند، و پشتوانه نظام عدل را نيز «آهن» قرار داده است، يعنی در جاييكه موعظه و نصيحت مؤثر واقع نمیشود نوبت به آهن میرسد كه «و انزلنا الحديد فيه بأس شديد و منافع للنّاس» و مردمی كه برای اقامه قسط و عدل دست به قبضه شمشيری می برند به عنوان ياران خدا و رسول خدا معرفی گرديده ايد.
و سابعا قرآن كريم پس از آنكه به مظلومين و ستمديدگان اجازه دفاع و قتال میدهد و میگويد اگر اين دفاعها و قيامها عليه ستمگران و طاغوتيان صورت نگيرد اساس توحيد و مراكز عبادی- اعم از مساجد مسلمين و پرستشگاههای يهود و كليساهای مسيحيان- از بين میروند. در اوصاف آنان میفرمايد: اگر اين ستمديدگان و محرومين قدرت پيدا كنند و زمام امور را در دست گيرند در جامعه نماز را بپا داشته و زكات را به مستحقين رسانده و امر به معروف و نهی از منكر خواهند كرد. از اين بيان معلوم میشود كه بر محرومين دفاع از اسلام و حقوق از دست رفتهشان واجب و تشكيل دولت حقه كه در پرتو آن احكام خدا عمل میگردد مطلوب شارع مقدس اسلام است، و بقای مراكز عبادی و نظام توحيدی بر همين دفاعها و قيام عليه ستمگران وابسته است.
نتيجه: با توجّه به مطالب هفتگانه مطرح شده در اين بحث روشن میشود كه در اسلام برای ظالمين و طاغوتيان كمترين جايگاهی نيست و حكومت آنان مبغوضترين چيز در نظر پروردگار جهان و كمك به آنها ممنوع، و مراجعه به آنها نامشروع و پذيرفتن ولايت آنان مساوی با خروج از تحت ولايت خدا و نور اسلام و دخول در ظلمت كفر و آتش جهنم خواهد بود. و قهرا مبارزه با آنها و سرنگون كردن آنان برای جايگزين كردن حكومتی كه در آن به دستورات خدا عمل میگردد واجب خواهد شد.
3- اسلام و جنگ با محاربين و غارتگران
در فقه اسلام بيان شده كه اگر دزدی وارد خانه مسلمانی شود به عنوان ظالم و متجاوز شناخته میشود و دفاع از خود در مقابل او واجب میشود و اگر صاحب خانه در مقام دفاع كشته شود به مقام شهادت میرسد. و يا اگر انسانی، سلاح در دست گرفته و راه را بر مردم ببندد و متعرض جان و مال مردم گردد به عنوان محارب شناخته شده و دفاع در مقابل او لازم است. حال اگر چنين افرادی دست به تشكيل حكومت زده و زمام امر مردم را به صورت قانونی در دست بگيرند و علنا به كيان اسلام و حقوق مسلمين تجاوز كنند، و بيت المال مسلمين را به دشمنان اسلام حاتمبخشی نمايند و در كارهايشان موجب تقويت كفر و الحاد و تضعيف مسلمين گردند و بهترين چهره های اسلام را در سياهچالها نابود كنند و صدای حقطلبانه هر مظلومی را در سينه خفه نمايند، دفاع و قيام عليه چنين افرادی مشروع نخواهد بودو اگرچه عنوان محارب و دزد سر گردنه ها بر آنها تطبيق نكند؟ ما كه نبايد در لفظ جمود داشته باشيم، بلكه بايد ببينيم، چرا و به چه حكمتی اسلام دستور دفاع و قتال با دزد خانگی و يا راهزنها را داده است؟ آيا معقول است اسلام دستور دفاع و جهاد عليه يك غارتگر خانگی را (كه اگر در تمام عمرش به غارت و چپاولگری مشغول باشد، به مقدار خرج عياشی يك شب پادشاهان ستمگر در كشورهای خارج و يا باختن در يك جلسه قمار آنان نخواهد بود) صادر كنند ولی جهاد و قيام عليه غارتگران يك مملكت را جايز نداند؟ يعنی كلبه محقر يك مسلمان برای خدا ارزشش بيش از يك مملكت اسلامی است؟!! و آيا اموالی كه سيلآسا از كشورهای اسلامی به سوی كشورهای كفر و الحاد به وسيله اين غارتگران قانونی سرازير است، جزو اموال مسلمين نيست كه مسلمين برای دفاع از آن اگر كشته شوند مصداق حديث شريف رسول گرامی اسلام گردند كه فرمود: «من قتل ماله فهو شهيد»
4- اسلام و دستور جهاد با بغات
1- در قرآن كريم و روايات اهل بيت پيغمبر (صلّی اللّه عليه و آله) با صراحت بيان شده كه اگر دو طايفه از مؤمنين به جنگ عليه يكديگر برخواسته بر مسلمين لازم است بين آنان صلح دهند و اگر صلح ميسر نيست ببينند كدام يك از اين دو طايفه «باغی» و طغيانگر و متجاوز است تا عليه او وارد جنگ شوند و او را بدين وسيله به حكم خدا بازگردانند چنانكه فرموده: «و ان طائفتان من المؤمنين اقتتلوا فاصلحوا بينهما بغت احداهما علی الاخری فقاتلوا الّتی تبغی حتّی تفی الی امر اللّه ...»
2- اگر شخصی يا گروهی عليه حكومت اسلامی قيام كرد و به تعبير روايات مصداق «باغی» و طغيانگر شد، جهاد با آنان و سركوب كردنشان به اتفاق شيعه و سنی لازم است، لذا در روايات تصريح شده كه اگر عليه امام عادل خروج كردند با آنها بجنگيد، اما اگر عليه امام جائز قيام كردند نبايد با آنان جنگيد، زيرا اين كار مصداق طغيان و آنان مصداق «بغات» نيستند چنانكه علی (عليه السلام) فرمود: «ان خرجوا علی امام عادل او جماعة فقاتلوهم، و ان خرجوا علی امام جائر فلا تقاتلوهم فانّ لهم فی ذلك عقالا ...»
همانطور كه در اين دو مورد ملاحظه كرديد علت اصلی دستور قتال و معيار جنگ با بغات همان طغيان است و «بغی عليه حق» موجب لزوم جنگ و قيام عليه بغات و طغيانگران است.
اين علت هرجا صادق باشد معلول آن نيز- كه لزوم قتال است- صادق خواهد بود، خواه «طاغی» طائفهای عليه طائفه ديگر از مسلمين باشد، كه عليه امام عادل و حكومت حقه قيام كنند يا حاكم عليه ملت خود طغيان كند، و بخواهد مملكت و كيان ملت و آيين و مذهب آن ملت را بر باد دهد (كه محل بحث ما است). لذا مسلمين صدر اسلام با همين معيار عليه خليفه سوم شورش كرده و بساط حكومتش را برچيده و آن را به دست امام عادل سپردند پس معيار جواز قتال و قيام مسلحانه همان طغيان و بغی طرف مقابل است لذا حكام ستمگر و رهبران خائن به ملّت و مملكت اسلامی، مصداق بارز و تمام و كمال باغی و طاغی هستند كه قتال با آنان لازم و جلوگيری از مبارزه عليه آنان روا نيست، لذا امير المؤمنين (عليه السلام) در حديث مذكور در سابق میفرمايد: «اگر عليه امام جائر قيام كردند كسی حق ندارد به كمك امام جائر رفته و اين مجاهدين و انقلابيون را به نام «بغات» سركوب نمايد از اين كلام ضمنا فهميده میشود كه قيام عليه امام جائر لازم است و تعرض به انقلابيون و جلوگيری از سقوط حكومت امام جائر جائز نيست.»
5- اسلام و دستور قتل بدعتگذاران
در بينش اسلامی بدعتگذاران در دين، كافر و بدترين انسانها و اصطلاحا «مهدور الدّم» شناخته شده اند كه كشتن آنان واجب است لذا امام عسكری (عليه السلام) «فارس بن حاتم» را كه شخص بدعتگذاری بود لعنت كرد و خونش را هدر دانسته و برای قاتلش بهشت را ضمانت كرده است و به شخصی به نام «جنيد» دستور قتل او را داد و جنيد، فارس بن حاتم را هنگام خروج از مسجد با يك ضربه از پا درآورد.
علی (عليه السلام) در مقام پند و اندرز به عثمان بدترين انسانها را امام جائری دانسته كه سنتها را از بين برده و بدعتها را زنده میكند، چنانچه فرموده: «و ان شرّ الناس عند اللّه امام جائر ضلّ و ضلّ به فامات سنة مأخوذة و احيا بدعة متروكة»
نتيجه: وقتی كه كشتن بدعتگذاران در اسلام واجب باشد، اگر حاكمی در رأس حكومت اسلامی قرار گيرد و در مقام احيای بدعتها برآيد و سنتهای اسلامی را از بين ببرد طبق كلام امير المؤمنين (عليه السلام) از بدترين انسانها به شمار میآيد و طبق گفته و عمل امام عسكری (عليه السلام) قتل اين حاكم و از بين بردنش واجب است، و اين كار جز با قيام مسلحانه عليه او ميسر نخواهد بود. و اصولا مصداق بارز بدعتگذاران همان حكام جور و رهبران فاسدند، آنانند كه میتوانند، در دين بدعتی را ايجاد كرده و سنتی را با گذراندن قانونی در مملكتشان از بين ببرند، نه انسانهای عادی كه دستشان از همهجا كوتاه است.
6- اسلام و پيمان با علماء
در بينش اسلامی خداوند از دانايان هر قومی (علماء) پيمان گرفته است كه بر شكمبارگی عده ای و گرسنگی عده ای ديگر آرام نگيرند، يعنی اگر در نظام حكومتی وضع به گونهای تنظيم گردد كه عده ای در رفاه مطلق به سر برده و ندانند كه ثروتشان را در كجا مصرف نمايند و عده ای ديگر از گرسنگی جان بسپارند، بر علماء و دانشمندان آن قوم است كه ديگر سكوت را روا ندانسته بلكه به دفاع از حقوق محرومين بپا خيزند و از ظالم حقوق مظلوم را گرفته و به مظلومين برسانند. مولی علی (عليه السلام) اين موضوع را در خطبه شقشقيه با صراحت كامل بيان كرده است كه: اگر آن پيمان نبود من مهار خلافت را رها میكردم ولی اينك كه يار و ياوری برای قيام پيدا شده است و شرط عمل به آن پيمان كه قدرت است تحقق پيدا كرده است، ديگر آرام گرفتن روا نيست .
و در نامه 53 می فرمايد: «از رسول خدا در موارد مختلف شنيدم كه میفرمود قومی كه در آن قوم حق ضعيف از قوی بدون هيچ ترسی و واهمهای گرفته نشود، آن قوم، قوم مقدس و مطهری نيست».
بنابراين، اگر علماء و بزرگان بخواهند به آن پيمان الهی كه از آنان گرفته شده عمل نمايند و قوم خود را قومی مطهر و مقدّس ببار آورند، چارهای ندارند جز آنكه در مقام مشاهده «كظة الظالم- پرخوری ظالم) و «سغب مظلوم گرسنگی مظلوم» نگرفته و با سكوت خود ظلم ظالم را تقرير و تثبيت ننمايند، و اين كار ابتداء با نصيحت و موعظه آغاز میگردد، در صورت تأثير نكردن به قيام مسلحانه خاتمه میگردد و اگر چنين نكنند به پيمانشان عمل نكرده و آن قوم نيز برای هميشه رنگ قداست و فلاح و رستگاری را نخواهند ديد.
7- فلسفه قيام امام حسين (عليه السلام)
امام حسين (عليه السلام) در ضمن خطبه ها و سخنانی كه با اصحاب خود در مسيرش به سوی عراق داشت علت قيام و فلسفه خروجش را بيان كرد كه آن علت و فلسفه در هرجا كه تحقق پيدا كند، بر مسلمين نيز قيام واجب خواهد شد، چنانكه حضرت سيد الشهدا نفرمود «من تنها موظف به قيام و خروج عليه حاكم ستمگر زمان خود هستم» بلكه فرمود: «هركس چنين ببيند بايد عليه آن حاكم ستمگر بشورد وگرنه بر خداست كه آن ملّت را هرجا كه خود بداند وارد كند».
و ما وقتی ملاحظه میكنيم، تمامی آن علل و كارهايی كه موجب قيام حضرت سيد الشهداء (عليه السلام) شده است، امروزه نيز تحقق دارد، بلكه كارهايی به دست حكام كشورهای اسلامی امروز عليه اسلام انجام میگيرد كه آن روز انجام نمیگرفت، لذا حضرت در يك مورد در سرزمين «ذی حسم» به يارانش فرمود: «الا ترون الی الحقّ لا يعمل به و الی الباطل لا يتناهی عنه ليرغب المؤمن فی لقاء ربّه حقّا فانی لا اری الموت الّا السّعادة و الحياة مع الظّالمين الّا برما»
حضرت در اين كلام عمل نكردن بحق و اجتناب نكردن از باطل را علت قيام خود و انتخاب نمودن مرگ بر حيات معرفی فرموده است.
و در جای ديگر خطاب به حرّ و اصحابش اين چنين فرمود: «ايّها النّاس انّ رسول اللّه (صلّی اللّه عليه و آله) قال: من رای سلطانا جائرا مستحلا لحرم اللّه، ناكسا عهده، مخالفا لسنّة رسولاللّه (صلّی اللّه عليه و آله) يعمل فی عباد اللّه بالاثم و العدوان، فلم يغير عليه بفعل و لا قول، كان حقّاعلی اللّه ان يدخله مدخله، الا و انّ هولاء قد لزموا طاعة الشّيطان و تولّوا عن طاعة الرّحمن، و اظهروا الفسادو عطّلوا الحدود و استأثروا بالفی و احلّو حرام اللّه و حرّموا حلاله و انّی احقّ بهذا الأمرلقرابتی من رسول اللّه (صلّی اللّه عليه و آله) ...»
همانگونه كه از اين خطبه مباركه پيداست حضرت، مطابق، دستور پيغمبر (صلّی اللّه عليه و آله) خود را ملزم به قيام عليه حكومت يزيد ديد، و صفاتی كه حضرت برای يزيد و حكومت بنی اميه بر میشمارد كه آن صفات مجوز قيام حضرت بود، عينا در حكام جائر كشورهای اسلامی امروزی نيز ديده میشود بلكه به مراتب شديدتر و وقيحتر. پس بر ملّت اسلامی نيز طبق گفته پيغمبر (صلّی اللّه عليه و آله) و عمل حسين بن علی (عليه السلام) قيام عليه ستمگران و حكام جور كه به ناحق سرپرستی و رهبری مسلمين را در دست گرفته و اساس اسلام را به نابودی میكشانند، لازم است.
وقتی به اين سخنان استدلال میگردد مخالفين قيام میگويند: حساب امام حسين (عليه السلام) جداست، او موظف به قيام بود ولی ما چنين وظيفه ای نداريم.
در جواب بايد گفت: اوّلا در كلامی كه حضرت از پيامبر اسلام (صلّی اللّه عليه و آله) نقل كرده استفاده نمیشود كه عمل به آن دستور مخصوص امام حسين (عليه السلام) است بلكه به نحو مطلق فرمود «هركس سلطان جائری را ببيند كه چنين و چنان میكند قيام عليه او بر آن كس لازم است». بعلاوه حضرت میفرمايد من به خاطر قرابتی كه با پيغمبر (صلّی اللّه عليه و آله) دارم، به عمل كردن به كلام جدّم سزاوارترم يعنی بر همه مسلمين لازم است كه به اين دستور عمل نمايند، ولی من سزاوار ترم». و ثانيا در هيچ آيه يا روايتی ديده نشده كه قيام عليه سلطان جائر را از خصائص حضرت سيد الشهداء (عليه السلام) شمرده باشند تا مردم مسلمان ديگر در اين موضوع تكليفی نداشته باشند.
و ثالثا، از آنجا كه ائمه طاهرين (عليهم السلام) به عنوان اسوه و الگو برای شيعيانشان میباشند قهرا عمل آنان بايد سرمشق كار شيعيان قرار گيرد، پس وقتی حسين بن علی (عليه السلام) در برابر ظلم و خيانت قيام كرده است، شيعيان نيز بايد اين چنين عمل نمايند.
اگر گفته شود: همانگونه كه خود گفته ايد عمل ائمه اطهار (عليهم السلام) الگوی ماست ما وقتی به ائمه (عليهم السلام) نگاه میكنيم میبينيم تنها علی (عليه السلام) و امام حسين قيام مسلحانه عليه حكومت جائر داشتند ولی بقيه ائمه هيچكدام عليه حكام جور عصر خود قيام نكردند بلكه سكوت اختيار نمودند ما نيز به تبعيت از آنان سكوت اختيار میكنيم. در جواب گفته میشود كه: ائمه طاهرين (عليهم السلام) همگی دارای سياست و احدی بودند با اين فرق كه شرائط آنها فرق میكرد برای يكی زمينه قيام مسلحانه فراهم بود و برای ديگران نبود لذا يك امام مثل امير المؤمنين (عليه السلام) در دوران زندگیاش به دو كيفيت برخورد كرد. مدت 25 سال سكوت اختيار كرد، چرا كه يار و ياوری نداشت تا قيام كند لذا بارها بعد از فوت پيغمبر (صلّی اللّه عليه و آله) میفرمود: «اگر چهل نفر افراد مصمّم و راسخ میداشتم قيام میكردم». و در جای ديگر فرموده: «فنظرت فاذا ليس لی معين الّا اهل بيتی فضننت بهم عن الموت ...». پس سكوت در مدت 25 سال بخاطر آن نبود كه امير المؤمنين اهل سكوت بود، بلكه بخاطر نداشتن يار و ياور سكوت اختيار كرد، لذا در 5 سال آخر كه مردم به طرف آن حضرت رو آوردند و قدرت تحقق پيدا كرد، حضرت دست به قبضه شمشير برد و قيام كرد.
امام مجتبی (عليه السلام) برخلاف آنچه كه عموم مردم تصور میكنند و سكوت هر ساكتی را میخواهند با صلح امام مجتبی (عليه السلام) موجّه نمايند، در ابتدای امامتش- طبق نقل شيخ مفيد در ارشاد- وقتی معاويه جاسوسانی را به كوفه و بصره برای ايجاد اختلال و خبرچينی برای خود فرستاده بود، و حضرت مجتبی (عليه السلام) بر اين موضوع اطلاع پيدا كرد، جاسوس معاويه را در كوفه به قتل رساند و نيز به حاكم خود در بصره نوشت جاسوس معاويه را دستگير نموده و به قتل رساند و بعد نامه شديد اللحنحی به معاويه نوشت و فرمود: مثل اينكه قصد جنگ داری من نيز آماده جنگم . و سپس درصدد جمع آوری نيرو برآمده و حدود چهل هزار نفر نيرو برای جنگ با معاويه آماده كرده ولی مردم كوفه طبق عادتی كه در پيمانشكنی داشتند، نفاق درونی خود را اظهار نموده و حتّی عده ای در خفا برای معاويه نامه نوشتند كه تو با نيروی خود به طرف كوفه بيا، ما امام مجتبی را يا به قتل رسانده و يا زنده دست بسته به تو تحويل خواهيم داد. و در موقع رويا رويی با لشكر معاويه نه تنها با معاويه نجنگيدند بلكه گروه گروه به لشكر معاويه ملحق شدند. امام مجتبی (عليه السلام) از بیياری و بیكسی و برای حفظ خون عده معدودی كه شيعه واقعی بودند، تن به صلح با معاويه داد. و آنهم مواردی كه در صلح بكار برده شد همگی نشانه عدم رضايت قبلی حضرت به اين صلح بود ولی چاره ای جز آن نبود، و حضرت پس از اين صلح ديگر تا آخر عمرش يار و ياوری پيدا نكرد تا بتواند عليه معاويه قيام نمايد. بنابراين دوران امامت امام مجتبی غير از مدّت كوتاهی كه در ابتدا مردم ظاهرا در اطراف او بودند، همانند دوران 25 سال خانهنشينی امير المؤمنين (عليه السلام) بود. پس اينطور نيست كه امام مجتبی (عليه السلام) به قيام مسلحانه عليه معاويه معتقد نبود، بلكه سكوتش از بیكسی و نداشتن يار و ياور برای جنگيدن بود، و اگر امام حسين (عليه السلام) با نيروی اندكش قيام كرد، در اينجا نيز از بیوفايی مردم كوفه بايد سخن گفت وگرنه ظاهرا زمينه قيام برای حضرت فراهم بود، اگر آنانكه با مسلم بن عقيل نماينده امام حسين (عليه السلام) بيعت كرده بودند كه عدد آنان را تا سی هزار نفر نوشته اند به عهد خود وفا میكردند، و به آن نامه هايی كه برای حضرت نوشته بودند پايبند بودند، قيام امام حسين (عليه السلام) به پيروزی ظاهری نيز میانجاميد، ولی برای ائمه طاهرين (عليهم السلام) ديگر حتی يك چنين بيعت دروغين نيز در كار نبود، لذا ما نمیتوانيم قيام نكردن آنان را عليه خلفاء جور زمان خود بر اين معنا حمل كنيم كه آنان نيز همانند مخالفين قيام مسلحانه زمان ما معتقد به قيام مسلحانه نبودند، بلكه قيام نكردن آنان معلول بیياوری و نداشتن نيروی كافی بود؛ لذا امام صادق (عليه السلام) در جواب سدير صيرفی كه به حضرت پيشنهاد قيام داد فرمود «ما كسی را برای قيام كردن نداريم زيرا اگر من به عدد اين گوسفندان شيعه داشتم نشستن بر من روا نبود و قيام كرده و حقم را میگرفتم». سدير میگويد، وقتی گوسفندان را شمارش نمودم ديدم 17 عدداند، و در جای ديگر فرمود: «لوان بی عدد هذه الشويهات و كانت اربعين لخرجت».
مخالفين قيام به اصل قيام مسلّحانه حتی با داشتن نيروی كافی در زمان غيبت معتقد نيستند ولی ائمه طاهرين (عليهم السلام) به قيام عليه طاغوت معتقد بودند نهايت قيام نكردنشان به خاطر يار و ياور نداشتن آنان بود، پس آقايان نمیتوانند بگويند ما به تبعيت از ائمه اطهار سكوت اختيار كرده ايم و اصولا شهادت همه ائمه بهترين شاهد برای ساكت نبودن آنان است.
8- قيامهای مورد تأييد
همانگونه كه در ضمن بررسی روايات باب 13 بيان شد، قيامهايی كه عليه حكومتهای جائر انجام میگرفت دو گونه بودند، بعضی از آنها همانند قيام سادات حسنی عليه بنی عباس و يا قيام زيد النار عليه حكومت مأمون و قيام بنی عباس و ابو مسلم خراسانی عليه بنی اميّه، مورد تأييد ائمه اطهار (عليهم السلام) نبود ولی بعضی ديگر همانند قيام زيد بن علی بن الحسين و يحيی بن زيد و حسين شهيد فخ مورد تأييد و ستايش ائمه طاهرين (عليهم السلام) بوده و حتی خبر شهادت زيد را پيامبر داد و فرمود «يكی از فرزندانم در كناسه كوفه كشته شده و بدنش به دار آويخته میگردد» و يا در سرزمين فخ- طبق نقل مقاتل الطالبيين- پيامبر اسلام نماز بجا آورد و فرمود: «در اين سرزمين مردی از خاندان من با گروهی از مردم با ايمان كشته خواهند شد كه كفنها و حنوط آنها را از بهشت میآورند و روان آنها پيش از بدنهايشان به سوی بهشت میشتابد».
و يا در خبر ديگر میگويد: امام صادق (عليه السلام) در هنگام عبور از سرزمين فخ نمازی بجا آورد و فرمود: «در اين سرزمين مردی از خاندان من با جمعی از مؤمنين كشته خواهند شد كه روانهای آنان پيش از بدنهايشان به بهشت میشتابد».
حاصل سخن: آنگونه كه مخالفين قيام میپندارند كه هر قيامی قبل از قيام حضرت مهدی (عليه السلام) محكوم به بطلان است صحيح نيست، اگر قيام دارای شرائط لازم باشد و شخص قيام كننده داعيه امامت نداشته باشد و خود را مستقلا از طرف خدا ولیّ مردم نشمارد، و يا به نام مهدی موعود آل محمد (صلّی اللّه عليه و آله) قيام نكند بلكه برای خدا غضب كرده و برای اجرای احكام خدا و امر به معروف و نهی از منكر قيام نمايد، قيامش صحيح و ممدوح و موجب تقويت اسلام میگردد و بر بقيه مسلمين نيز واجب است او را در آن قيامش كمك نموده و به هدفش برسانند و اگر در آن قيام پيروزی ظاهری به دست نياورد و بلكه شكست خورد مأجور و شهيد خواهد بود چرا كه به وظيفهاش در برابر حضرت حق عمل كرده است.
قيامهای قبل از انقلاب مهدی (عليه السلام)
در اين بخش به تعدادی از روايات نظر میافكنيم كه خبر از قيامها و انقلابهايی داده اند كه قبل از قيام و ظهور حضرت مهدی (عليه السلام) صورت میگيرد و در اين روايات برخلاف نظر مخالفين قيام نه تنها آن قيامها مورد نكوهش قرار نگرفته بكله از مقام رهبری آن قيامها و طرفداران آنها و اعمال و رفتارشان ستايش به عمل آمده و حتی كسانی كه در راه پيشبرد آن انقلاب و قيام كشته میشوند، به عنوان شهيد معرفی گرديده اند.
بنابراين، علاوه بر مسئله دفاع و جهاد دفاعی و علاوه بر روايات و دلائل مذكور در بخش دوّم كه همگی دلالت بر لزوم قيام عليه ستمگران را داشتند اينروايات نيز بهترين دليل و شاهدند كه قيامهايی كه عليه ستمگران و قبل از ظهور حضرت مهدی (عليه السلام) انجام میگيرد مورد پذيرش و تأييد ائمه (عليهم السلام) میباشد. پس آنچنانكه مخالفين میپندارند كه «بطور كلی هر قيامی قبل از قيام حضرت مهدی (عليه السلام) محكوم به بطلان و هر رايتی كه برافراشته شود صاحب آن طاغوت است» صحيح نيست، بلكه اگر قيامها براساس شرائطی كه در اسلام مقرر شده زير نظر فقيه جامع شرائط انجام گيرد و آنان برای خدا غضب كرده باشند و مردم را دعوت به نفس نكنند بلكه به حق دعوت نمايند، قيام مورد تأييد و قطعا مجاز خواهد بود.
اينك به بعضی از آن روايات كه مورد اعتماد میباشند اشاره میكنيم:
1- عن عبد اللّه بن القاسم البطل، «عن ابی عبد اللّه (عليه السلام) فی قوله تعالی: «وقضينا الی بنی اسرائيل فی الكتاب لتفسدنّ فی الارض مرّتين» قال: قتل علّی بن ابی طالب (عليه السلام) و طعن الحسن (عليه السلام) «ولتعلنّ علوّا كبيرا» قال: قتل الحسين (عليه السلام)، فاذا جاء وعدا وليهما فاذا جاء نصر دم الحسين (عليه السلام) «بعثنا عليكم عبادا لنا اولی بأس شديد فجاسوا خلال الدّيار» قوم يبعثهم اللّه قبل خروج القائم (عليه السلام) فلا يدعون و قرا لال محمّد (صلی اللّه عليه و آله) الّا قتلوه «و كان وعدا مفعولا» خروج القائم (عليه السلام) ...» «1»
همانگونه كه از اين حديث شريف (كه در تأويل آيات 4 و 5 سوره اسراء وارد شده است) پيداست قبل از قيام و خروج حضرت مهدی (عج) قومی كه برانگيخته از ناحيه پروردگارند به عنوان خونخواهی و طرفداری از آن پيغمبر (صلّی اللّه عليه و آله) قيام میكنند و خانه به خانه گشته دشمنان اهل بيت پيغمبر را به هلاكت میرسانند.
ما درصدد آن نستيم كه بگوييم كدام قيام است كه اين چنين میكند و اين حديث با كدامين قيام قابل تطبيق است. فی الجمله از اين حديث استفاده میگردد كه قيامی قبل از خروج حضرت مهدهی (عليه السلام) صورت میگيرد، و چون برانگيختگان پروردگار و از طرفداران آن پيغمبر (صلّی اللّه عليه و آله) هستند قهرا قيامشان نيز بحق
است و همين مقدار در برابر اهل سكوت كه هر قيامی را قبل از قيام حضرت مهدی (عليه السلام) محكوم به بطلان میدانند كافی است.
2- عن ابی بصير عن عبد اللّه (عليه السلام) قال: قال اللّه اجلّ و اكرم و اعظم من ان يترك الارض بلا امام عادل، قال قلت له: جعلت فداك، فاخبرنی بما استريح اليه؟ قال يا ابا محمّد! ليس يری امّة محمّد (عليه السلام) فرجا ابدا مادام لولد بنی فلان ملك، حتّی ينقرض ملكهم، فاذا انقرض ملكهم اتاح اللّه لامّة محمّد (صلّی اللّه عليه و آله) رجلا [برجل] منّا اهل البيت يشير بالتقی و يعمل بالهدی ولا يأخذ فی حكمه الرّشی، و اللّه انّی لأعرفه باسمه و اسم ابيه، ثمّ ياتينا الغليظ القصرة ذوالخال و الشّامتين، القائم و العادل الحافظ لما استودع يملأها قسطا و عدلا كما ملأها الفجّار جورا و ظلما ... «1».
از اين حديث نيز به خوبی استفاده میشود كه قبل از خروج حضرت مهدی (عليه السلام) مردی از اهل بيت پيغمبر (صلّی اللّه عليه و آله) قيام میكند و تشكيل حكومت میدهد، زيرا صفاتی كه برای او بيان گرديده، و اينكه پس از انقراض آن حكومت ظالم و ستمگر، از طرف پرودگار ظاهر میشود با حكومت سازگار است چون حكم میكند و در حكمش رشوه نمیگيرد و مردم را به تقوا دعوت كرده و خود نيز اهل عمل میباشد و سپس امام زمان می آيد.
3- عن ابی خالد الكابلی عن ابی جعفر (عليه السلام) انّه قال: «كأنّی بقوم قد خرجوا بالمشرق يطلبون الحقّ فلا يعطونه، ثمّ يطلبونه فلا يعطونه فاذا رأو ذلك و ضعوا سيوفهم علی عواتقهم فيعطون ما سألوه فلا يقبلونه حتّی يقوموا و لا يدفعونها الّا الی صاحبكم، قتلاهم شهداء امّا انّی لو ادركت ذلك لأستبقيت نفسی لصاحب هذا الأمر»
از اين حديث چند نكته استفاده میگردد:
1- قومی برای به دست آوردن حقوق پايمال شده و از دست رفته خود از مشرق زمين قبل از خروج حضرت مهدی (عج) قيام میكنند آنهم قيام مسلّحانه.
2- در اين قيام دعوت به نفس ندارند و خود را مستقلا رهبر و امام مردم نمیدانند لذا با ظهور حضرت مهدی (عليه السلام) آن مقام را به حضرت تحويل داده و در برابر حضرت گردنكشی و مخالفتی ندارند يعنی قيامشان مثل قيام زيد بن علی بن الحسين (عليه السلام) است كه امام صادق فرمود: «لو ظهر لو فی بما دعاكم اليه» منتها زيد موفق نشد ولی اينان موفق و پيروز میگردند.
3- آنان در رسيدن به بحق وحكومت كشته ها میدهند، كشتگان آنان مصداق شهيد و به مقام والای شهادت میرسند، اين جمله خود شاهد بر حقانيت آن قيام مسلحانه میباشد زيرا كشته های قيام باطل هيچگاه شهيد نخواهند بود.
ما در مقام اين جهت نيستيم كه اصرار داشته باشيم انقلاب مقدس ايران مصداق اين حديث است- گرچه قرائنی وجود دارد كه اين حديث با انقلاب ايران قابل تطبيق است.
ولی فی الجمله در برابر آن نفی كلی كه از ناحيه مخالفين قيام ارائه میگردد، ثابت میشود كه ادعای آنان بر اينكه هر قيامی قبل از خروج حضرت مهدی (عج) ممنوع و محكوم به بطلان است صحيح نبوده و قيام مسلحانه نيز جايز میباشد.
4- عن ابی الحسن الاوّل قال: «رجل من اهل قم يدعوا النّاس الی الحقّ يجتمع معه قوم كزبر الحديد لأتزلّهم الرٌاح العواصف و لا يملّون من الحرب ولا يجبنون و علی اللّه يتوكّلون و العاقبة للمتّقين»
از اين حديث نيز استفاده میگردد كه قيامی با رهبری مردی از اهل قم كه مردم را به حق دعوت میكند (نه به نفس) صورت خواهد گرفت، كه طرفداران آن رهبر افرادی استوار و آهنيناند كه ابدا از جنگ خسته نشده و در خود ترسی راه نداد و تنها به خدا توكل مینمايند.
اين حديث با قرائن و شواهد خارجيهای كه يكی پس از ديگری ظاهر میگردد، با انقلاب مقدس ايران به رهبری امام خمينی (دام ظله العالی) قابل تطبيق است و بر فرض عدم تطبيق، باز اين حديث از قيامی قبل از خروج حضرت مهدی (عليه السلام) خبر میدهد.
5- قال علی (عليه السلام): «ومنها فتن كقطع اللّيل المظلم لا تقوم لها قائمة و لا تقوم لها قائمة و لا تردّلها راية، تاتيكم مزمومة مرحولة، يحفزها قائدنا و يجهدها راكبها، اهلها قوم شديد كلبهم قليل سلبهم يجاهدهم فی سبيل اللّه قوم اذلة عند المتكبرين فی الارض مجهولون، و فی السّماء معروفون فويل لك يا بصرة عند ذلك، من جيش من نقم اللّه! لا رهج له و لا حسّ و سيبتلی اهلك بالموت الاحمر و الجوع الاغبر»
اين كلام از اخبار غيبی است كه از فتنهای بسيار قوی در آخر الزمان كه تاريكی همه جوانب آن را فرا گرفته خبر میدهد و در مجموع از آن چند مطلب استفاده میگردد:
اوّلا: فتنهای بسيار قوی و مقاوم كه تاريكی تمام جوانب آن را فرا گرفته و كسی را (به حسب ظاهر) يارای مقاومت در برابر آن نيست، با تمام نيرو و مجهز به تمام سلاحهای فتنه و فساد به وسيله افرادی در روی زمين واقع خواهد شد.
و ثانيا: طرفداران آن فتنه و كسانی كه آتش آن فتنه را شعلهور میسازند افرادی هستند كه شرارت و خونريزی آنان بسيار، ولی غارتگری آنان اندك است يعنی تمام همّشان كشتار و نابودی مردم است و توجهی به غنائم و غارتگری اموال ندارند.
و ثالثا: قومی كه در نظر متكبران و مستكبران عالم، ذليل و زبون و در زمين (قبل از قيامشان) نام و نشانی نداشته و معروف نبوده، ولی در آسمان نزد اهل آسمان معروف و شناخته شده اند عليه آن فتنه، و فتنه جويای برای رضای خدا (فی سبيل اللّه) قيام كرده و جهاد میكنند.
و رابعا: در زمان برخورد آن نيروها، بصره از حوادث جنگ مصون نمانده و اه بصره با مرگ سرخ و گرسنگی شديد مواجه خواهند شد.
با توجه به اين امور چهارگانه مخصوصا امر سوّم گرچه نخواهم آن را با قيام مردم ايران عليه آمريكا و در نتيجه پيدايش جنگ خونين عراق عليه ايران و مصون نماندن بصره از تهاجم، تطبيق كنيم، ادعای ما اثبات میگردد كه قيام مسلحانه عليه فتنه جويان قبل از خروج حضرت مهدی (عليه السلام) جايز است پس اينكه عده ای میگويند هر مقامی بايد به اذن امام معصوم و در زمان حضور او باشد وگرنه مشروع نيست، صحيح نخواهد بود.
اگر گفته شود كه: اين كلمات در مقام بيان صحت و سقم، و مشروعيت يا نامشروع بودن آن قيام نيست، بلكه خبر از وقوع چنين حادثهای میدهد گفته میشود كه: در آن كلام از آن قيام و مجاهدين آن جهاد ضمنا تجليل به عمل آمده است چرا كه فرموده «گرچه آن قوم نزد متكبران ذليلاند ولی در آسمانها معروف و شناخته شده اند» و نيز جهاد آنان را به جهاد در راه خدا معرفی فرموده است «يجاهدهم فی سبيل اللّه» در حالی كه جهاد باطل و نامشروع هيچگاه مصداق، جهاد فی سبيل اللّه نخواهد بود.
6- قال رسول اللّه (صلّی اللّه عليه و آله): «يخرج ناس من المشرق فيوطّؤن للمهدی سلطانه».
جالب اينجاست كه اين حديث را يكی از دانشمندان بزرگ اهل سنت (حسام الدين هندی) در كتاب «كنز العمال» خود ذكر كرده است و طبق اين حديث مردم مشرق زمين قيام میكنند و زمينه انقلاب جهانی حضرت مهدی (عليه السلام) را فراهم میسازند.
پس مطابق اين حديث قيامی قبل از قيام حضرت مهدی (عليه السلام) واقع خواهد شد و آن قيام نيز ممدوح است زيرا زمينه ساز قيام حضرت مهدی (عليه السلام) است.
7- عن عباد بن عبد اللّه الاسدی: «قال كنت جالسا يوم الجمعة و علیّ (عليه السلام) يخطبعلی منبر من آجر، و ابن صوحان جالس، فجاء الأشعث فقال يا امير المؤمنين! غلبتنا هذه الحمراءعلی وجهك، فضغب، ليبيّن اليوم من امر العرب ما كان يخفی، فقال علی (عليه السلام): منيعذرنی عن هولاء الضياطرة يقيل احدهم ينقلب علی حشاياه و يحجّر قوم لذكر اللّه فيأمرنی اناطردهم فاكون من الظالمين، و الذی فلق الحبّة و برء النسمة لقد سمعت محمد (صلّی اللّه عليه و آله) يقول: ليضربنّكم و اللّه علی الدين عودا، كما ضربتموهم عليه بدوا»
عباد بن عبد اللّه اسدی میگويد: روز جمعهای در مسجد بودم، و علی (عليه السلام) بر منبری از آجر برای ما خطبه میكرد و صعصعة بن صوحان نيز حضور داشت، كه در آن حال اشعث بن قيس وارد شد و خود را به امام (عليه السلام) رساند و گفت: يا امير المؤمنين اين سرخ رويان (بردگان ايرانی) جلوی روی تو بر ما غلبه كرده اند و تو جلوی آ نان را نمیگيری!
صعصعة بن صوحان، با شنيدن اين سخن گفت: امروز علی (عليه السلام) در رابطه با عرب مطالبی را خواهد گفت كه تا كنون كتمان مینمود.
امام (عليه السلام)، درحالیكه از سخن اشعث كه [از تعصب ملّی و نژادی او منشأ میگرفت] سخت عصبانی و برافروخته بود شروع به سخن كرد و فرمود: اين شكم گنده ها خودشان روزها در بستر نرم استراحت میكنند و آنها (ايرانيان) روزهای گرم به خاطر خدا فعاليت مینمايند و آنگاه از من میخواهند كه آنها را طرد كنم تا از ستمكاران باشم قسم به خدايی كه دانه را شكافت و آدمی را آفريد، از محمد (صلّی اللّه عليه و آله) شنيدم كه فرمود: قسم به خدا همچنانكه شما در آغاز به خاطر دين با ايرانيان جنگيده و رژيم حاكم را به سقوط كشانيديد، در آينده تاريخ ايرانيان نيز شما را خواهند كوبيد و بخاطر دين به جنگ شما خواهند آمد، (كنايه از آنكه شما دست از دين برداشته و آنان در دين خود ثابت خواهند ماند و برای احيای دين به جنگ شما خواهند آمد).
همانگونه كه ملاحظه میكنيد در اين حديث شريف حضرت امير المؤمنين (عليه السلام) از پيامبر (صلّ اللّه عليه و آله) خبر داد كه ايرانيان عليه اعراب بخاطر احيای دين به جنگ برخاسته، و قيام مسلحانه خواهند داشت، و اين موضوع نيز قطعا قبل از ظهور حضرت مهدی (عليه السلام) خواهد بود، زيرا امام زمان (عليه السلام) بعد از ظهور خود و قبل از آمدن به ايران، به كوفه خواهد رفت و اصولا پس از ظهور حضرت (عليه السلام) جای اينگونه قيامها نيست.
پس اينكه گفته شده «هر قيامی قبل از ظهور حضرت مهدی (عليه السلام) محكوم به بطلان است، و هر پرچمی كه افراشته شود، صاحب آن طاغوت است» صحيح نيست، لذا حضرت در مقام تجليل و تمجيد از ايرانيان و سرزنش اعراب كه آن چنان فكر می كردند، فرمود، «ايرانيان بخاطر دين عليه شما قيام خواهند كرد كما آنكه شما ابتداء اين چنين كرده ايد، پس قيام ايرانيان عليه عرب، يك قيام ممدوح و پسنديده است».
8- عن ابن طريف عن ابن علوان، عن جعفر عن ابيه (عليهما السلام) قال: قال النّبی (صلی اللّه عليه و آله) فی فارس: «ضربتموهم: علی تنزيله الدّنيا حتّی يضربوكم علی تأويله».
پيامبر فرمود: شما (اعراب) براساس تنزيل وحی و قرآن با ايرانيان میجنگيد، و جهان به پايان نمیرسد تا روزی كه آنان براساس تاويل وحی و قرآن با شما میجنگند.
ظاهرا منظور از تنزيل و تأويل اين است كه درصدر اسلام كه مسلمين با ايرانيان میجنگيدند، جنگ اسلام با كفر بود، ولی جنگ ايران عليه رژيمهای مرتجع عرب جنگ اسلام با نفاق است، زيرا آنان خود را مسلمان میدانند لذا در متون اسلامی جنگهای امير المؤمنين (عليه السلام) پس از پيامبر با ناكثين، مارقين و قاسطين، براساس تاويل قرآن، عليه عرب، خواهد داشت، و آن نيز قطعا قبل از ظهور حضرت مهدی (عليه السلام) خواهد بود.
پس، اين حديث نيز مؤيد نظر ما بوده و برخلاف نظر كسانی كه مخالف قيام مسلحانه هستند دلالت دارد.
تذكر: در حديث 7 و 8 میتوان ادعا كرد كه ناظر به جنگ ايران و عراق بوده و با اين جنگ قابل تطبيق است، زيرا كه ممكن است در گذشته نيز ايران با كشورهای عربی جنگی كرده باشد، اما اين چنين جنگی كه براساس مبانی دينی باشد تا كنون اتفاق نيفتاده است.
نتيجه كلی: براساس آنچه كه تا كنون در فصل هشتم مطرح شد دو دسته از روايات، در باب قيام قبل از ظهور حضرت مهدی (عليه السلام) به چشم میخورد دستهای كه بيان میكنند كه هر قيامی محكوم به بطلان و عدم قيام میكردند اينها همان روايات باب 13 جلد 11، وسايل الشيعه بودند كه ما قبلا در اطراف آن مفصل بحث كرديم.
دسته ديگر رواياتی هستند كه خبر از قيامهايی قبل از ظهور حضرت مهدی (عليه السلام) میدهند و آن قيامها را نيز مورد ستايش قرار داده و از رهبری آن قيامها تجليل كرده و كشته های آنها را شهيد قلمداد نموده اند و ما به عنوان نمونه به هشت روايت در اينجا اشاره كرديم. و روايت ديگری كه ما بخاطر اختصار نقل نكرده و يا به آنها دست نيافته ايم بسيار است و معمولا در كتب علائم ظهور حضرت مهدی (عليه السلام) اينگونه روايات فراوان به چشم میخورد.
يك محقق وقتی كه به اين دو دسته از روايات برخورد میكند میفهمد كه آن قيامهای ممنوع و محكوم به بطان، قيامهايی هستند كه واجد شرائط نبوده و يا بخاطر اغراض فاسد و اميال و هواها و هوسها. انجام میگيرند؛ و اگر قيامی با شرائط مقرره در شرع انور زير نظر امام عادل (ولی فقيه) انجام گيرد و قصدشان از آن قيام امر به معروف و نهی از منكر و اجرای حدود احكام الهی باشد، و داعيه بر نفس نيز داشته باشند بلكه بخواهند زمينه قيام حضرت مهدی (عليه السلام) را فراهم سازند، مانعی ندارد.
و خلاصه نبايد تنها به روايات دسته اوّل چشم دوخت و هر قيامی را محكوم دانست، و هر صدای حق طلبانهای را در گلو خفه و به آن چهره خلاف شرع داد. لذا ما روايات دسته اول را يكی پس از ديگری مورد بررسی قرار داده و جواب داديم كه آن روايات نيز نمیخواهند هر قيامی را محكوم به بطلان بدانند، و اينروايات هشتگانه مؤيد نظر ماست كه آن روايات باب 13 به نحو مطلق نمیخواند بگويند قيام عليه ستمگران جايز نيست.