الف) اوضاع فرهنگی - اجتماعی عصر محقق
تاريخچه شهر حلّه
موقعيت فرهنگی شهر حلّه
عوامل ايجاد مدارس علميه، بهويژه مدرسه حلّه
1- محيط:
2- زمان:
3- شخصيت عالمان:
ويژگیهای حوزه حلّه
1- تنظيم ابواب فقه:
2- تأليف كتابهای فقهی در فقه مقارن:
3- تدوين مجموعههايی مشتمل بر موارد اختلاف بين فقها:
4- تنظيم احاديث و تقسيم آنها:
5- ارائه سبك علمی خاص در تدوين و تدريس كتابهای فقهی:
آخرين نگاه
ب) اوضاع سياسی عصر محقق
الف) اوضاع فرهنگی - اجتماعی عصر محقق
تاريخچه شهر حلّه
حلّه شهری است در نزديكی بغداد. اين شهر قدمت زيادی نداشته و از ابتدای تأسيس، مركزی برای تجمع شيعيان علوی بوده است. ياقوت حموی در معجمالبلدان میگويد:
حلّه نامی برای چند مكان است كه مشهورترين آنها، حله بنی مزيد است و آن شهری بزرگ بين كوفه و بغداد.... اولين شخصی كه حلّه را بنا نهاد سيفالدولة صدقةبن منصور مزيدی بوده است. وی كه موطن پدریاش اطراف رود نيل بوده با وجود قدرت و مكنتی كه داشت از آنجا كه بين ملوك سلجوقی جنگ رخ داده بود در محرم سال 495هجری به اين موضع نقل مكان نمود و در اين موضع كه نیزار و پناهگاه وحوش بود منازلی بنا نهاد و شروع به عمران و آبادانی آنجا نمود (تجار و بازرگانان برای فروش كالاهاشان به آنجا هجوم آوردند) و بعد از مدت زمانی كوتاه از شهرهای بزرگ و زيبای عراق درآمد(1).
علامه مجلسی در بحارالانوار میگويد:
مروی است كه فقيه نامور شيعه، مرحوم ابنزهره در سال 574 هجری وارد شهر حلّه شد. در شهر به گونهای سئوالبرانگيز به اطراف مینگريست. از ايشان علت اين امر سئوال شد، گفت: من میدانم كه شهر شما فضيلت زيادی دارد. سئوال شد چه فضيلتی؟ ايشان در جواب، روايتی با سند متصل صحيح از مولی اميرمؤمنان علیبن ابیطالب نقل كرد، بدينصورت كه اصبغبن نباته میگويد: من هنگام ورود علی(ع) به صفين همراه ايشان بودم، ايشان روی تلّ عرير ايستادند و سپس اشاره فرمودند به نیزاری كه بين بابل و آن تل بود و فرمودند: شهری و چه شهری!! من عرض كردم: آقای من، شما فرموديد شهر!، آيا اينجا شهری بوده و ويران شده و حال اثری از آن ديده نمیشود؟ فرمودند: خير، در آينده شهری در اينجا بنا میشود كه به آن «حله سيفيه» میگويند، آن شهر را مردی از بنیاسد بنا میكند، در آن گروهی از خوبان زندگی میكنند كه اگر خوبی يكی از آنها را تقسيم نمايند همه خوب میشوند(2).
مرحوم مجلسی به نقل از تاريخ مفيد، آخرين سالهای قرن پنجم را سالهای بنای شهر حلّه به دست سيفالدوله میداند.(3) اين شهر به زودی از شهرهای پر رونق و بزرگ عراق شد و شيعيان در آنجا سكنی گزيدند. از اين شهر عالمان بزرگی؛ از جمله ابنادريس، يحيیبن سعيد، هبةاللهبن نما و معدبن فخار برخاستهاند. وجود حاكمان دانشمند يا دوستدار دانش و دانشمندان در گسترش اوضاع فرهنگی هر شهر يا كشوری بسيار مؤثر است. برخی از مزيديون كه همان بنيانگذاران حلّه بودهاند خود از عالمان و دانشمندان نامدار به شمار میروند.تشويق حاكمان حلّه سبب شد تا از اطراف و اكناف فقها، ادبا و شاعران مسلمان به شهر حلّه هجوم آورده و خود را در پناه حكومت عالمان مزيدی قرار دهند. اين امر مقدمهای برای جنبش علمی اين شهر در قرن هفتم گرديد.
شهر حلّه در زمان حكومت بنیعباس به سبب اهل تسنن بودن حاكم بغداد و درباريان او مورد توجه حكومت قرار نگرفت، و فقط به اخذ ماليات و مواجب و تعيين حاكم و قاضی بسنده میشد، عالمان شهر با حكومت ارتباطی نداشته و شايد بتوان گفت كه نقطه مقابل حكومت را تشكيل میدادند، زيرا دستگاه عباسی مذهب تسنن را ترويج كرده و به آزار و اذيت و حتی قتل و غارت شيعيان دست میزد؛ از اينرو، شيعيان از حكومت متنفر بودند، چنانكه يكی از اولادان ابنطاووس كه از عالمان بزرگ حلّه بود، هنگامی كه به بغداد مهاجرت كرد، از طرف خليفه (احتمالاً با وساطت وزير او كه شيعه بود) به او پيشنهاد رياست سادات عراق و بهاصطلاح نقيب النقبايی شد، اما نپذيرفت با اينكه وزير خليفه اصرار زيادی بر اين امر داشت.
به هنگام حمله هولاكو -چنانچه در قسمت اوضاع سياسی عصر محقق خواهيمگفت- عالمی دينی همچون سديدالدين يوسفبن المطهر، داماد محقق با جرأت تمام به اردوگاه مغول میرود و با سياست و كياست خود حلّه و سه شهر ديگر را از ويرانی و قتل و غارت حتمی نجات میدهد. قدرت عالمان دينی در مواردی كه از قدرتهای ديگر يأس حاصل شود، میتواند نجات دهنده انسانها باشد. عالمان دينی با اينكه وظيفه اصلیشان هدايت معنوی بشر بهسوی كمال است، در مواردی كه احساس وظيفه كنند به نجات دين و هدايت مردم و حكومت میپردازند. شهر حلّه از همان آغاز موطن فقيهان شيعه و جايگاه تربيت عالمان ديندار بوده است، وجود چنين عالمانی باعث شد كه از مردم شهر با اوصافی زيبا ياد شود.
در كتاب تاريخ العراق چنين آمده است:
بعد از كشتار بغداد در اثر فاسد شدن اجسادی كه در كوی و برزن ريخته شده بود بيماری وبا در شهر شايع شد و اهل حلّه و كوفه و مسيب (نام بيابانی در آن حومه است) مواد غذايی برای فروش به بغداد میآوردند و با وجوه آن كتابهای نفيس و ديگر مايحتاج خود را به قيمت ارزانی میخريدند(4).
وجود عالمان و فرهنگدوستان سبب شده بود كه در عوض مواد غذايی كه اهالی حلّه به مردم بغداد میفروختند كتابهايی خريداری كنند كه اين نموداری از ساختار فرهنگی در جوامع دينی است.
موقعيت فرهنگی شهر حلّه
حوزههای علميه از صدر اسلام كه بهدست پيامبراكرم(ص) تأسيس گرديد منشأ تحولات فرهنگی در عالم اسلام بوده است. اولين حوزه، خانه پيامبر بود و بعدها خانههای اصحاب و مساجد بدان اضافه شد. در اين حوزهها بر اثر تعليمات پيامبر افراد زيادی به اسلام گرويدند و هر كدام مبلّغی برای دين اسلام شدند. بعد از پيامبر تا مدتی خلفای ايشان متكفّل تأسيس و اداره اينگونه حوزهها بودند. از زمان حضرتعلی(ع) به بعد ائمهاطهار(ع) بهطور مخفيانه و يا علنی شاگردانی تربيت كردند كه هر كدام در نقطهای از عالم اسلام ثمرات شايانی از خود برجای نهادند. بعد از غيبت كبری (320 هجری) تا كنون فقها و دانشمندان اسلامی متكفل اين امر گشته و هر كدام حوزههايی برای ترويج و گسترش احكام دين تأسيس كردهاند. استاد مطهری میگويد:
علم فقه... سابقه هزاروصد ساله دارد؛ يعنی از يازده قرن پيش تا كنون بدون وقفه حوزههای تدريس فقهی برقرار بوده است، استادان، شاگردانی تربيت كردهاند و آن شاگردان به نوبه خود شاگردان ديگری تربيت كردهاند تا عصر حاضر و اين رابطه استاد و شاگردی قطع نشده است(5).
از آغاز غيبت كبری تا عصر محقق حلّی مجتهدين و فقهايی؛ همچون شيخ صدوق، عياشی، ابنعقيل، ابنجنيد، شيخ مفيد، سيدمرتضی، شيخ طوسی، ابنبراج، ابوالصلاح حلبی، سلار، ابنزهره، ابنحمزه، ابنادريس و محقق حلّی عهدهدار مرجعيت شيعه بوده و يكی پس از ديگری در تأسيس و اداره حوزهها در شهرهای مختلف نقش بهسزايی داشتهاند.
مدرسه فقاهت حلّه (ظاهراً) از زمان ابنادريس در قرن ششم بهطور رسمی آغاز به كار میكند. بعد از او معاصرانش؛ مانند يحيیبن سعيد (جد محقق)، معدبن فخار و هبةاللهبن نما و سپس شاگردانش؛ همچون فخاربن معد، حسنبن يحيی و محمدبن جعفربن نما اداره آن مدرسه را به عهده میگيرند. ابنادريس كه خود از دانشمندان بنام عالم تشيع به شمار میرود توانست بعد از صد سال كه فقهای شيعه از شيخ طوسی پيروی تام میكرده و جرأت ابراز نظری خلاف عقيده وی نداشتند، اجتهاد را از ركود بهدر آورده و با نقد و ايرادهای گوناگون به آرای شيخ طوسی، جرأت اظهارنظر را طبق اجتهاد شخص مجتهد - ولو خلاف نظر شيخ باشد - به حوزه فقاهت بازگرداند. به جرأت میتوان گفت كه ابنادريس با تربيت شاگردانی دانشمند و تأليف كتاب فقهی «سرائر» مؤسس حوزه حلّه بوده است. البته بعد از ايشان شاگردان فقيهش؛ همچون ابننما با تأسيس مدرسهای و گزينش طلاب از شهرهای مختلف و تربيت آنها كه در نهايت از فقها و دانشمندان بزرگ شيعه شدند، توانستند به ايده استادشان بهطور گستردهتر جامه عمل بپوشانند و حوزه علميه حلّه را به يكی از بزرگترين مراكز علمی - فقهی و ادبی شيعه مبدل سازند و شاگردانی؛ از قبيل محقق حلّی و علامه را تربيت كنند. اينگونه مراكز سبب روآوری گروه زيادی از شيفتگان علوم اسلامی به تحصيل اين علوم شد. در حلّه خاندانهای دانشمند بسياری؛ از جمله خاندان محقق، ابنطاووس، آل معد و آل نما سبب گسترش روزافزون حوزه حلّه شدند. اينان علاوه بر اينكه با بيشتر علوم اسلامی مورد نياز آشنا بودند، هر كدام در علمی خاص مهارت ويژهای داشتند، به گونهای كه استاد مسلّم آن علم به شمار رفته و ديگران در مشكلات آن علم به آنها رجوع میكردهاند. علامه حلّی در اجازهاش به بنیزهره در اين زمينه میگويد:
شيخ اعظم خواجه نصيرالدين محمد طوسی(ره) وزير هولاكو در سفری كه به حلّهآمده بود فقهای حلّه گرد او جمع شدند. خواجه خطاب به فقيه دانشمندنجمالدين جعفربن سعيد (منظور محقق حلّی است، نام جدّ ايشان سعيدبوده و بدين جهت جعفربن سعيد گفته شده است) كرده و پرسيد: اعلم ايندانشمندان كه اينجا جمعاند، كيست؟ محقق در جواب گفت: همه از علما وفضلا میباشند و اگر يكی از آنها در علم و فنی اعلم است ديگری در علمی ديگراعلم است. خواجه پرسيد: اعلم در بين اصوليين كيست؟ محقق به پدرم،سديدالدين يوسفبن المطهر و فقيه مفيدالدينبن جهم اشاره كرد و گفت: ايندو در علم كلام و اصول فقه اعلماند(6).
از اين گفته علامه روشن میشود كه در اين حوزه، علوم مختلفی تدريس میشده و هر دانشپژوهی به فراخور استعداد و علاقه خويش در يكی از علوم مهارت میيافته است. در اينجا بهجا است برخی از علومی را كه در حوزه علميه شيعه، بهويژه حوزه حلّه در قرن هفتم تدريس میشده با اسامی برخی از دانشمندان برجسته آن علم متذكر شويم:
1- فقه: در اين علم دانشمندانی، نظير محقق حلّی، علامه حلّی، احمدبن طاووس، علیبن طاووس، يحيیبن سعيد، طمان ابناحمد، محمدبن محمد كوفی، حسنبن ابیطالبآبی و سديدالدين يوسفبن مطهر سرآمد بودهاند.
2- اصول: در اين علم دانشمندانی، همچون محقق، علامه، يحيیبن سعيد، محمدبن جهم و سديدالدين يوسفبن مطهر مهارت ويژهای داشتهاند.
3- كلام: دانشمندانی، نظير نجمالدين قزوينی، محقق، علامه و ابنميثم از برجستگان اين علم به شمار میروند.
4- فلسفه: در اين علم دانشمندانی، همچون مولی محمود شيرازی، علامه حلّی و ابنميثم سرآمد بودهاند.
5- نجوم: برخی از دانشمندانی كه از اعوان خواجه بودهاند، از استادان اين علم، محسوب میشوند؛ از قبيل مولی محمود شيرازی، مؤيدالدين عروضی، نجمالدين قزوينی، كامل بغدادی و....
6- رجال: در اين علم تقیبن داود، حسنبن يحيی (پدر محقق)، محقق و علامه سرآمد بودهاند.
7- منطق: دانشمندانی، نظير تقیبن داود و علیبن عمر كاتبی قزوينی از استادان اين علم به شمار میآيند.
8- ادبيات: در اين علم دانشمندانی، از قبيل يحيیبن سعيد، محمدبن جهم، حسينبن ابان و تقیبن داود سرآمد بودهاند.
9- تفسير: در علم تفسير قاضی بيضاوی از استادان برجسته بوده است.
10- رياضی: كسانی كه همراه خواجه نصير بودند در اين علم مهارت ويژهای داشتند؛ مثل محیالدين اخلاطی و كامل بغدادی.
11- هندسه: افرادی كه همراه خواجه بودهاند، از قبيل عروضی و كامل بغدادی از استادان اين علم محسوب میشوند.
12- شعر و عروض: در اين علم دانشمندانی، نظير محفوظبن وشاح، محمدبن جهم، عبدالعزيز سرايا الحلّی و علیبن محمدبن وزير العلقمی سرآمد بودهاند.
13- طب: در علم طب فخرالدين كه همراه خواجه نصير بوده است، از استادان اين علم به شمار میآيد.
عوامل ايجاد مدارس علميه، بهويژه مدرسه حلّه
با نگاهی گذرا به تاريخ تشيع مشاهده میكنيم كه حوزههای علميه روزبهروز از نظر كمی و كيفی گسترش داشته است، و گاه در شهرهای مذهبی، مثل مدينه، نجف، كربلا و قم و گاه در شهرهای مركزی كشورهای اسلامی، مثل بغداد و اصفهان و گاه در شهرهای ديگر اسلامی، همچون حلب و حلّه و... شكل میگرفته است.
عواملی كه در ايجاد حوزههای علميه و يا گسترش آنها دخيل بوده، بدين قرار است:(7)
1- محيط؛ 2- زمان و 3- شخصيت فقها و دانشمندان.
1- محيط:
محيط مساعد عامل مهمی در ايجاد حوزههای علميه است. محيطهای مذهبی، مانند شهرهای مذهبی - زيارتی در ايجاد حوزهها تأثير به سزايی دارد، زيرا در شهرهای مذهبی در كنار زيارتگاهها همواره مدارسی نيز تأسيس میشود و همچنين علاقه به صاحب بقعه و اقامت در كنار زيارتگاه باعث میشود كه افراد، اينگونه شهرها را به آسانی برای اقامت و تحصيل انتخاب كنند. از طرفی در شهرهايی كه مردم آنجا از عقايد و اخلاق اسلامی بهره فراوانی دارند، علاقه ساكنان به ترويج دين سبب گسترش حوزههای علميه میشود و از طرف ديگر مركزيت برخی شهرها نيز باعث گسترش حوزهها در آن شهرها گرديده است. البته در اين شهرها عكسالعمل حكام، در ترويج و يا عدم ترويج حوزههای علميه نقش بهسزايی داشته است.
در عصر خلفای عباسی شهر حلّه از شهرهای شيعهنشين عراق به شمار میرفت، شهری كه اكثريت آن را شيعيان تشكيل میداده و يكی از پناهگاههای شيعيان بعد از نجف و كربلا بوده است. اواخر حكومت عباسیها، يعنی زمانی كه هولاكو به بغداد برای فتح آن نزديك میشد، به تدبير علمای شهر حلّه به همراه سه شهر كوفه، كربلا و نجف از يورش خونخواران مغول در امان ماند. امنيت حلّه در آن ويرانگریها خود میتوانست عاملی برای جذب دانشپژوهان اسلامی به حوزه علميه حلّه شود.
2- زمان:
دومين عاملی كه در ايجاد و گسترش حوزههای علميه نقش بهسزايی داشته، زمان است. عوامل و وقايعی كه در زمانها اتفاق میافتد باعث ترويج و گسترش حوزههای علميه میگردد؛ برای مثال، انقلاب اسلامیِ ايران با توجه به ماهيت اسلامیِ خود، در گسترش كيفی و كمیِ حوزههای علميه ايران تأثير زيادی داشت. برخی از نويسندگان(8) معتقدند كه مهمترين عامل ايجاد حوزه علميه حلّه در قرن هفتم، حمله مغول به بغداد و انتقال حوزه بغداد به حلّه به سبب ايمن بودن آن شهر از هجوم مغولان بوده است. اين نويسنده بر آن است كه تحولات سياسی زمان، بهخصوص حمله به بغداد و ايمنی حلّه موجب ورود جنبش علمی از بغداد به حلّه شده و حلقههای درس و بحث و كتابخانهها و مدارس گسترش يافته و كمكم حوزه حلّه در شمار يكی از حوزههای بزرگ عالم تشيع درآمد. اما بايد گفت اينكه ايشان استقرار مدرسه فقه را در حلّه به سبب اشغال بغداد میداند، به عللی قابل ايراد است، زيرا اولاً: سالها قبل از هجوم مغول، كتابخانه شيخ طوسی را حكومت عباسی اشغال كرد و ايشان را وادار كرد تا به نجف مهاجرت كند؛ اين مطلب گويای اين است كه چگونه بعد از خروج شيخ طوسی (يكی از علمای بزرگ تشيع) از بغداد، حوزه علميه تشيع میتواند در بغداد از خود نمودی داشته باشد، در حالیكه در بغداد حوزههای اهل تسنن به كمك حكام عباسی گسترش میيافت؛ بنابراين، بهنظر میرسد كه حوزه تشيعِ بغداد سالها قبل از هجوم مغول، يعنی در اواسط قرن پنجم از بغداد به نجف منتقل گرديد، چون وفات شيخ طوسی را در سال 460هجری ذكر كردهاند و واقعه حمله مغول در سال 655 هجری بوده است و چگونه ممكن است كه حكام عباسی با آن لجاجتی كه با شيعيان داشتهاند بگذارند نزديك به دويست سال حوزه علميه در بغداد فعال بماند(9). البته ناگفته نماند كه نويسنده مذكور مهاجرت شيخطوسی به نجف و رفتار حكام عباسی با شيعيان را از نظر دور نداشتهاست.
ثانياً: اين عقيده با تاريخ حوزه حلّه سازگار و همآهنگ نيست، زيرا همانگونه كه در بخش قبل گفتيم، حوزه حلّه از زمان ابنادريس، يعنی حدود يكصد سال قبل از حمله مغول تأسيس شد و سپس شاگردان آن فقيه بزرگ، مانند فخاربن معد، حسنبن يحيی (پدر محقق) و ابننما در ترويج و گسترش حوزه علميه حلّه نقش بهسزايی داشتند. در زمان محقق و سپس علامه هجوم دانشپژوهان به حوزه حلّه بيشتر از قبل شده و علمای زيادی در حوزه حلّه به تدريس میپردازند، ولی اين را نمیتوان عوامل تأسيس حوزه دانست، بلكه میتوان آن را گسترش حوزهای كه يادگار ابنادريس در اين شهر بوده، به شمار آورد.
بهطور خلاصه میتوان گفت كه پديدههای زمانی نيز مانند مكان تأثيری بسيار در ايجاد حوزههای علميه داشتهاند و وقايع زمانی را نمیتوان در ايجاد يا گسترش حوزههای علميه بیتأثير دانست.
3- شخصيت عالمان:
مهمترين عاملی كه در ايجاد مدارس فقه و حوزههای علميه نقش بهسزايی دارد، شخصيت عالمان است. علمای فِرَق اسلامی با الهام از وحی و سنت پيامبر، در پی ترويج شريعت اسلام به تربيت دانشپژوهان علوم اسلامی پرداخته و بدون هيچ چشمداشتی حوزههای علميه را تأسيس كرده و به راههای مختلف، احكام اسلام را گسترش میدهند. برخی از علمايی كه بعد از غيبت كبری مدتی مرجعيت شيعه را به عهده داشته و در پی آن به تأسيس مدارس فقه و ديگر علوم اسلامی همت گماشتهاند و به اصطلاح شهيد مطهری حلقه استاد و شاگردیشان تا به حال متصل است، عبارتاند از:
1- شيخ مفيد (413-381 هجری)؛ 2- سيدمرتضی (436-413 هجری)؛ 3-شيخ طوسی (460-436هجری)؛ 4- قاضی ابنبراج (481-460 هجری)؛ 5-ابوعلی مفيدثانی (520-481 هجری)؛ 6- ابوالمكارم ابنزهره (585-520هجری)؛ 7-ابنادريس حلّی (598-585 هجری)؛ 8- سيد فخاربن معد موسوی (630-598 هجری)؛ 9- محمدبن نماء حلّی (645-630 هجری)؛ 10- محقق حلّی (676-645 هجری)؛ 11- يحيیبن سعيد (690-676 هجری)؛ 12- علامه حلّی (726-690 هجری)؛ 13- سيد عمدالدين حسينی (754-726هجری)؛ 14- فخرالمحققين (771-754 هجری)؛ 15- شهيد اوّل (786-771 هجری)؛ 16- فاضل مقداد (826-786 هجری) و 17- ابنفهد حلّی (841-826 هجری).
اساتيد و فقهای ياد شده در هر شهری كه بودهاند حوزه علميه آن شهر در آنزمان گسترش زيادی داشته است؛ برای مثال، از زمان شيخ مفيد تا شيخطوسی، بغداد و سپس نجف و حلب و از زمان ابنادريس به بعد، شهر حلّه مركز حوزههای علميه و موطن فقهای بزرگ عالم تشيع بوده است؛ يعنی از سال585هجری مرجعيت عالم تشيع به حلّه منتقل شده و تا زمان وفات ابنفهدحلّی (841 هجری) كه شاگرد حوزه حلّه بود، مرجعيت بهدست فقهای حوزه حلّه بوده است. ناگفته نماند كه بعد از حلّه شهرهای جبل عامل، نجفوقم موطن فقهای نامدار شيعه و جايگاه حوزههای علميه جهان تشيع بودهاست.
بنابرآنچه گفته شد میتوان نتيجه گرفت كه اولاً: وجود علمايی، همچون ابنادريس، محقق و علامه و شاگردانشان در شهر حلّه روزبهروز بر رونق حوزه علميه حلّه افزود، بهخصوصوجود محقق حلّی كه با سبك علمی خاص خود و تربيت طلاب در رشتههای مختلف، در گسترش آن حوزه تأثير بهسزايی داشته، به حدی كه برخی از نويسندگان محقق را بنيانگذار و يا احياكننده حوزه حلّه گفتهاند. و ثانياً: حمايت خواجهنصيرالدين طوسی، وزير هولاكو و مساعدتهای مالی او به علمای دينی در ازدياد روزافزون دانشپژوهان مسلمان در حوزه حلّه تأثير بسياری داشته است. همچنين رابطه استاد و شاگردی بين خواجه و علمای حوزه حلّه و آمد و شد او به آنشهر بر عظمت آن حوزه افزود.
ويژگیهای حوزه حلّه
هر يك از حوزههای علميه در طول يازده قرن، از آغاز غيبت كبری تا به حال، ويژگیهايی داشته و در گسترش علوم اسلامی نقشی ايفا میكرده است. حال در اينجا به بررسی ويژگیها و محاسن حوزه حلّه میپردازيم(10):
1- تنظيم ابواب فقه:
شيخ طوسی سعی و تلاش بسياری در گردآوری فروعات فقهی داشته، ولی در تنظيم ابواب فقه موفق نبوده است. ابواب فقه بدون نظم خاص منطقی در كتابهای فقهی و روائی جمع شده بود، غافل از آنكه تنظيم ابواب در فهم آن اثر شايانی دارد، زيرا برخی از ابواب وابسته برخی ديگرند و قواعدی كه در بعضی از ابواب گفته میشود در ابواب ديگر نيز جريان دارند. محقق اولين فقيهی بود كه در كتاب «شرايعالاسلام» ابواب فقهی را كه به يكديگر وابسته بوده در يك عنوان كلی درآورده است. ايشان در اين كتاب تمامی ابواب فقه را در چهار بخش تنظيم كرده كه میتوان آن ابواب را در نموداری اينگونه رسم كرد:
در هر يك از اين بخشها ابواب فقهی تقسيمات خاصی را دربر میگيرد كه بهطور منظم و با عنوانهای اركان، فروعات، اطراف، نظرات، خاتمه و غيره آمده است.
نظم ديگر كتابهای فقهی محقق كه خود ابتكاری ديگر از اين فقيه است، ترتيب احكام در مسائل فقهی میباشد كه ابتدا واجب سپس مستحب و در پی آن مكروه و در نهايت حرام را آورده است. تنظيم ابواب فقه از عصر محقق تا به حال مورد عنايت فقها بوده و آنها در كتابهای خويش اين ترتيب را رعايت میكنند. البته تغييرات كمّی در آن داده شده، ولی اساس ابتكار محقق همچنان محفوظ مانده است.
2- تأليف كتابهای فقهی در فقه مقارن:
هر يك از مذاهب اسلامی در برخی از فروعات، احكام ويژهای دارند، آگاهی به آن احكام و استدلال مربوط به آن برای دانشمندان فرق ديگر مفيد است. پيش از قرن هفتم در هيچيك از حوزهها كتابی كه در ابواب مختلف فقه نظر بزرگان هر فرقه را با استدلال بيان كرده باشد، مشاهده نمیشود. برای اولين بار محقق حلّی با نگارش كتاب «المعتبر فی شرح المختصر» و سپس شاگرد ايشان، حسنبن يوسف معروف به علامه حلّی، در كتاب تذكرة الفقهاء اين روش را در پيش گرفتند. خصوصيتی كه علامه حلّی نسبت به ديگر فقها داشته تسلط بسيار به فقه مذاهب اهل سنت بوده است. وی گاه از فقهای مذاهب اهل سنت در جواب دادن به مسئلهای درباره آن مذاهب آمادهتر بود، زيرا در درس فقهای بزرگِ مذاهب شركت میجسته و با كتابهای آنها ممارست زيادی داشته است. احاطه ايشان به مسائل فقهی شيعه به قبل از بلوغ و دوران طفوليت ايشان برمیگردد، چه اينكه ايشان قبل از سن بلوغ مجتهدی مسلّم در فقه شيعه به شمار میآمد. وی با تبحّر ويژه خويش در فقه مذاهب اسلامی كتابی در فقه مقارن به نگارش در آورد و با اين حركت مذاهب اسلامی را هر چه بيشتر به يكديگر نزديك كرد.
3- تدوين مجموعههايی مشتمل بر موارد اختلاف بين فقها:
از عصر ائمه تا محقق رواياتی كه از ائمه به فقها برای افتاء در ابواب مختلف فقه میرسيده مختلف و متعارض بوده است، بدين جهت مسائل اختلافی بسياری بين فقهای شيعه به چشم میخورد. در قرن هفتم برای اين مشكل چارهای انديشيده میشود و علامهحلّی با نگارش كتاب «مختلف الشيعه» مسائلی را كه در آن اختلافنظر شده با نظرهای مختلف بيان میكند و استدلالهای آن را از زبان صاحب نظران مطرح میكند تا فرد بتواند با احاطه بر آرای مختلف و استدلالهای مربوط به آن، نظر صائب و درست را به دست آورد.
4- تنظيم احاديث و تقسيم آنها:
با حمله حكومت عباسی به كتابخانه شيخ طوسی و اشغال آن و سپس حمله وحشيانه مغول به ممالك اسلامی، آثار فرهنگی - مذهبی مسلمانان و يادگار ارزنده محدثان و فقهای بزرگ مسلمان به تاراج رفته و يا سوزانده شد و از آن كتابخانهها، جز معدود كتابهايی برجا نمانده بود. اين انديشه كه با دوری از عصر ائمه روزبهروز بر حجم احاديث مجعول افزوده میشود، دانشمندان و بهخصوص محدثان شيعه را بر آن داشت كه برای صحت و سقم حديث تقسيمات چهارگانهای ابداع كرده و بدين وسيله سدی بر راه جاعلان قرار دهند. اين ابداع كه از ابتكارات شاگردان حوزه حلّه بود، احاديث را به صحيح، حسن، موثق و ضعيف تقسيم نمود كه اين امر مجتهدان را به نظر صحيح راهبری میكند و اثری ارزنده برای عالم اسلام به شمار میآيد.
5- ارائه سبك علمی خاص در تدوين و تدريس كتابهای فقهی:
كتابهايی كه در عصر غيبت صغری و بعد از آن در فقه تدوين میشد بيشتر متن احاديث معصومين را دربر میگرفت؛ مثل كتابهايی كه از محمدبن بابويه، فضلبن شاذان، محمدبن يعقوب كلينی و ديگران بر جای مانده است. به عبارت ديگر مصنفين، متن احاديث را بهعنوان كتاب فقهی به مقلدان خويش ارائه میدادند، اين گروه به اصحاب حديث مشهور شدند. اما ساليانی بعد فقهايی، مانند علیبن بابويه، ابنجنيد، مفيد، سيدمرتضی و شيخ طوسی سبك ديگری در كتابهای فقهی ارائه دادند و كتابهای خاص فتوا در زمينههای مختلف نوشتند، اين گروه به اصحاب فتوا معروف شدند. محقق حلّی اين دو نوع كتب را با سبكی خاص كه هم شامل احاديث معصومين و هم مشتمل بر فتاوای فقهای مشهور گذشته باشد، با هم تلفيق كرد كه در اين سبك، نظرها همراه با احاديث مربوط به آن گفته میشود و نظر صائب با استدلال منطقی ارائه میگردد.
آخرين نگاه
اوضاع فرهنگی - اجتماعی حلّه را در قرن هفتم میتوان بهطور خلاصه اينگونه بيان نمود كه شيعيان تا قبل از هجوم مغول و انحلال حكومت عباسی تحت فشار دستگاه خلافت عباسی و درباريان بودهاند و حتی در بغداد، مركز خلافت عباسی با اينكه ابنعلقمی، وزير خليفه شيعه و از دوستداران اهلبيت(ع) بود، به شيعيان اجحافاتی میشد. فرزندان خليفه و ديگر مقامات از مسلمانان سنی مذهب بوده و به بهانههای واهی به آزار و اذيت شيعيان میپرداختند. اين آزارها به حدی پيش رفت كه ابوبكر، فرزند آخرين خليفه عباسی و دواتدار، فرمانده لشكر خليفه برای سركوب شيعيان به محله شيعهنشين بغداد يورش برده و دست به كشتار و هتك ناموس شيعيان زدند. اين جنايتها موجب نفرت شيعيان از دستگاه خلافت شد. اما بعد از فروپاشی خلافت عباسی و روی كار آمدن مغول و اعمال نفوذ خواجهنصيرالدين طوسی در آن دستگاه، تا حدی به وضع عمومی شيعيان رسيدگی شد و حوزههای علميه شيعه كه در بغداد و يا حوالی آن بود، با تمشيت خواجه نضجی تازه يافت.
خواجه نصيرالدين طوسی در دوره مغول متولی اوقاف و مدارس علميه گرديد و از منافع اوقاف به بهبود وضع اقتصادی طالبان علم همت گماشت. اين كمكها بهطور مستمر برای همه دانشمندان مسلمان ادامه داشت و به هر دانشمندی طبق رشته تحصيلیاش مستمری داده میشد و بالاترين مستمریها را فلاسفه، فقها و اطبا داشتند. ارتباط دانشمندان و فقهای مسلمان با حكومت به واسطه وجود خواجه در دستگاه مغول زياد شد، به حدی كه محقق حلّی با حاكم بغداد ارتباط تنگاتنگی برقرار كرد و كتاب معتبر خويش را به خواسته او به نگارش در آورد. ايشان در بيست سال آخر عمر خود كه همزمان با حكومت مغول بود، اين ارتباط را حفظ كرده و كتاب «معتبر» خويش را با اوصاف زيبايی از خواجه شمسالدين محمد جوينی، حاكم بغداد آغاز میكند. علاوه بر محقق، مرحوم علامه حلّی نيز كه بعد از محقق مرجعيت شيعه را بر عهده میگيرد، با دستگاه ايلخانی ارتباط زيادی داشته به حدی كه از ملازمان ايلخان گشته و وی را مسلمان میكند. نفوذ اينگونه عالمان كه چشم طمع به اموال حاكم نداشتند علاوه بر اينكه باعث اصلاح كار دستگاههای حكومت و مسلمان شدن درباريان شد سبب آشنايی عالمان و فقيهان با مسائل حكومتی جديد و استخراج راه حل مشكلات حكومتی از فقه گرديد.
شايد بتوان گفت كه ركود انديشهسياسی فقهای شيعی بهويژه تا قرن هفتم بيشتر به علت عدم وجود حاكمان شيعه و يا حاكمان عادلی است كه با دانشمندان روابط تنگاتنگی برقرار كنند؛ يعنی بعد از صدر اسلام كه حاكمان اموی و سپس عباسی بر مسند خلافت تكيه زدند، رابطه علمای شيعی با حاكمان اهل تسنن كمتر بود. در اين دوران عمدتاً ظلم و ستم خلفا و اطرافيان آنان زمينه حضور عالمان شيعی را در دربار فراهم نمیكرد و شيعيان معدودی كه در دستگاه منصبی داشتند رابطه خود را با عالمان شيعه مخفی میكردند. با فروپاشی حكومت عباسی و نفوذ شيعيانی، همچون خواجهنصير در دربار زمينه همكاری فقها و ديگر دانشمندان شيعه با حكومت ايجاد شد. به گفته نويسنده كتاب «تاريخ مغول در ايران» هولاكو دوستدار علم بود و به همين جهت عالمان را دوست میداشت(11). سرانجام هولاكو در سال 663هجری از دنيا رفت و فرزندش، اباقا جانشين او شد. خواجه نصيرالدين طوسی ضمن خطابهای محسنات وی را بر میشمارد.
ب) اوضاع سياسی عصر محقق
قرن هفتم هجری قرن فروپاشی خلافت موروثی عباسی در اثر حمله مغول به سرزمينهای اسلامی بود. خلفای عباسی پس از چند قرن حكمرانی بر ممالك اسلامی توانستند با اذيت و آزار شيعيان و ترويج مذهب تسنن، بين مسلمانان دودستگی ايجاد كنند تا آنجا كه هر گروه آماده جنگ با ديگری بود. وزرای شيعه كه با حفظ عقايد شيعی و با رفتارهای تقيّهآميز خود در دستگاه عباسی نفوذ كرده بودند، توانستند ستم خلفای مزبور را به شيعيان محدود سازند، ولی كينهتوزی و حسادت اطرافيان خليفه به اين وزرا، توان آنان را تا حد چشمگيری كاهش میداد.
آخرين خليفه عباسی كه معاصر محقق بوده و با كشته شدن وی به دست هولاكو به خلافت موروثی عباسيون خاتمه داده شد، «مستعصم» بود. برخی وی را عنصری سست مايه و آلت دست اطرافيان(12) و مانند برخی از خلفا كه تنها نام و عنوان خليفه را يدك میكشيدند میدانند، زيرا اطرافيان وی بهويژه فرزند او حكومت را جولانگاه تاخت و تازهايی عليه مخالفان خود دانسته و حتی گاهی وی را به محمدبن علقمی وزير شيعی مذهب او ظنين میكردند. ظلم و ستم اطرافيان خليفه به شيعيان به حدی رسيده بود كه ابوبكر، فرزند وی بهطور ناجوانمردانه با قوای حكومتی به خانه و كاشانه شيعيان حمله كرده و اموال آنان را غارت و آنها را مورد ضرب و شتم قرار میدادند، با اينكه وزير دربار، محمدبن علقمی با اقدامات مخفيانه، شيعيان را در ارتباط با حكومت ياری میكرد. وی با علمای شهر حلّه در ارتباط بوده و اين ارتباط به حدی رسيد كه فرزند خود، ابوالقاسم علیبن محمد علقمی را برای فراگيری علوم دينی به حوزه حلّه فرستاد. شايد اين مراودتها، حلّه و علمای شيعی مذهب آن شهر را از آزار و اذيت اطرافيان خليفه دور میداشت و چه بسا عنايات اين وزير سبب رونق آن حوزه و جلوگيری از بدرفتاری با عالمان آن شهر میگرديد.
هولاكو در مسير كشورگشايی خود به همدان رسيده بود و نامههايی بين او و خليفه عباسی در تسليم خليفه رد و بدل شد. خليفه تهديدهای هولاكو را همانند تهديد برخی فاتحين دانسته و از نامه دعوت سرباز زد. مؤلف «تاريخ مغول در ايران» به نقل از جامع التواريخ رشيدالدين فضلالله و تاريخ وصاف مینويسد:
خليفه خطری را كه در آن لحظه تهديدش میكرد، در نيافت و با اعزام رسولی كه مورد نظر مغولان نبود، خشم فرمانروای مغولان را برانگيخت. اطرافيان المستعصم نه تنها بسيار ناقابل، بلكه خيانتكار نيز بودند. وزير خليفه، ابنعلقمی مخفيانه با هولاكو ارتباط برقرار كرد، ولی خان مغول به راهنمايیهای وی چندان اعتمادی نداشت، همچنين امرای لشكر خليفه نيز چندان درستكار نبودند. خليفه نخست میخواست فرمانروايی هولاكو را به رسميت بشناسد و دستور دهد به نام وی خطبه بخوانند، اما اطرافيان توانستند نظر وی را تغيير دهند(13).
خلاصه اينكه خليفه به مشاورههای وزير خود پشت كرده و با قبول گفته برخی از اطرافيان موجب ويران شدن بغداد و كشتار بیرحمانه هزاران مسلمان به دست پادشاه خونخوار مغول شد.
سپاهيان مغول در راه بغداد به حلّه رسيدند. مردم آن شهر با تدابيری كه علمای حلّه انديشيده بودند شهر را ترك گفته و تنی چند از انديشمندان خود را برای گفتوگو با پادشاه مغول به اردوگاه وی فرستادند.
علامه حلّی در كتاب «كشف اليقين فی فضائل اميرالمؤمنين» درباره اين قضيه چنين میگويد:
از جمله (اين اخبار غيبی) خبر دادن آن حضرت به آبادانی بغداد و (پادشاهی) حكومت بنیعباس و ذكر احوال آنها و اينكه مغول اين حكومت را از آنها میگيرد: پدرم (سديدالدين يوسف بن المطهر) -كه خدا او را رحمت كند- علت به سلامت بودن اهل حلّه و كوفه و نجف و كربلا و كشته نشدن آنها در هجوم هولاكو به بغداد را اينگونه نقل كرده است كه وقتی هولاكو به بغداد رسيد، قبل از اينكه آنجا را فتح نمايد، اكثر مردم شهر حلّه به بيابانها فرار كردند و تعداد معدودی در شهر ماندند و از جمله آن تعداد معدود، پدرم(ره) و سيد مجدالدينبن طاووس و فقيه ابنابی العزّ. اين سه نفر اتفاقنظر داشتند بر اينكه با سلطان هولاكو مكاتبهای داشته و در آن اطاعت (مردم حلّه) از سلطان و اينكه آنها داخل ايل (نسخه = امنيت) او باشند را متذكر شدند و نامه را توسط فارسی زبانی (اعجمی) برای سلطان فرستادند. سلطان فرمانی توسط دو نفر به نامهای «تكلم» و «علاءالدين» فرستاد و به آن دو گفته بود كه اگر دلهاشان همچنان است كه در نامه نوشتهاند پس نزد ما بيايند. فرستادهها آمده بودند (كه اگر به رفتن حاضر باشند آنها را ببرند) ولی همه از رفتن ترسيدند، چون نمیدانستند كه اين سفر چه انجامی دارد. در اين حال بود كه پدرم به آن دو فرستاده گفت: اگر من به تنهايی بيايم كافی است؟ آن دو گفتند: آری. سپس پدرم با آنها رفت. وقتی نزد هولاكو رسيد (و اين در حالی بود كه هنوز بغداد فتح نشده و خليفه به قتل نرسيده بود) هولاكو به او گفت: چگونه به مكاتبه با من پرداختيد و نزد من آمديد قبل از اينكه بدانيد سرانجام جنگ من با خليفه شما چه خواهد بود؟ چگونه جرأت پيدا كرديد كه با من مصالحه كنيد در حالیكه من از اينجا میروم؟
پدرم به هولاكو گفت: علت اينكه ما به اين كار اقدام نموديم اين بود كه از اماممان علیبن ابیطالب(ع) گفتهای نقل شده كه ايشان در قسمتی از يكی از خطبههايشان فرمودهاند: ''زوراء و نمیدانی كه زوراء چيست؛ (زوراء به بغداد گفته میشده) زمينی است دارای درختان بیثمر، ساختمانهای محكم و استواری در آنجا بنا میشود، مردمان بسياری در آنجا ساكن میشوند و در آنجا قهرمانان و مالاندوزانی هستند، بنیعباس آنجا را موطن خود و جايی برای انبار (طلا و) جواهرات خود قرار میدهند، آنها در آنجا خانههای لهو و لعب دارند و حكام جائر در آنجا ستم و ظلم میكنند و ترس بر مردم حاكم است و در آنجا امامان تبهكار و قاريان فاسق و وزيران خائن وجود دارد، افرادی از فارس و روم خادم آن حكاماند، اگر معروفی را تشخيص دهند كه معروف است به انجام آن قيام نمیكنند و از انجام منكر نمیپرهيزند هنگامی كه پرهيز داده میشوند. (از منكری كه منكر میدانند) يكديگر را نهی نمیكنند، مردان آنها به مردانشان و زنان آنها به زنانشان كفايت میكنند (ظاهراً در عمل جنسی منظور است). با اين حال اهل بغداد در اندوهی فراوان و گريهای طولانی فرو میروند و وای (و شيون) بر اهل بغداد از قدمهای مردمان ترك. تركان چه گروهی هستند؟ گروهی كه چشمهای كوچكی دارند، صورتهاشان مثل سپرهای چكش خورده و پوستدوزی شده است، لباسهايی آهنين به تن دارند، مردانی كوسه و بیمو كه پادشاهی جلودار آنها است، از جايی میآيند كه اولين حاكم عباسی از آنجا قيام نموده (خراسان منظور است). افرادی با صداهای خشن و نيرويی زياد و همتی بلند هستند، از شهری نمیگذرند مگر اينكه آن را فتح میكنند و پرچمی (در مقابلشان) بلند نمیشود مگر اينكه آن را بشكنند. وای، وای! بر كسی كه با آنها دشمنی كند آنها تا پيروزی قطعی چنيناند00000110000012(14) پس هنگامی كه امام ما اينگونه توصيف كرده و ما آن صفات را در شما يافتيم اميد به شما بسته و نزد شما آمديم. بعد از اين گفتهها، دلهاشان ايمن شد و هولاكو فرمانی برای آن چند نفر (كه از حلّه رفته بودند) به اسم پدرم نوشت كه در آن دلهای مردم حلّه آرام گرفت(15).
علامه حلّی در اين گفتار، قضايا را به استناد روايتی از حضرت علی(ع) نقل میكند. البته مورخان نيز اين واقعه را در كتابهای خويش به نگارش درآوردهاند؛ از جمله مؤلف كتاب تاريخ العراق میگويد:
اهل حلّه (هنگام حمله هولاكو به بغداد) با فرزندان خود و اموالی كه میتوانستند بردارند به بيابانها گريختند و بزرگان حلّه، از علويين و فقها، به همراه مجدالدين ابنطاووس نزد سلطان (هولاكو) رفتند و از او امان خواستند. او نيز قبول نمود و نگهبانی بر ايشان گمارد تا به شهرشان بازگردند. آنها به شهر آمده و به كسانی كه به بيابان گريخته بودند خبر دادند، همه به شهر بازگشتند و اموال زيادی جمع نموده و برای سلطان هولاكو بردند. سپس آنها را امان داد(16).
ناگفته نماند كه هولاكو در راه بغداد، پس از فتح قلعه الموت كه دژ مستحكمی برای اسماعيليان بود خواجه نصيرالدين طوسی را نيز كه ساليانی در آن قلعه به سر میبرد با خود همراه ساخت. خواجه با توجه به اينكه چارهای جز همراهی با فرمانده مغول نداشت، با انگيزه بهكارگيری توان و امكانات مغولان در جهت ترويج فرهنگ دينی، تلاش گستردهای را آغاز كرد. شايد يكی از علل انصراف پادشاه مغول از حمله به شهرهای حلّه، كوفه، كربلا و نجف علاوه بر درخواست علمای حلّه از پادشاه، مساعدتهای خواجه در اين زمينه بوده است، زيرا وی عالمی مسلمان و شيعی مذهب بوده و بعيد نيست كه در انصراف پادشاه از حمله به اين شهرها نقش اساسی داشته باشد(17).
پس از برچيده شدن خلافت عباسی و روی كار آمدن مغولان، وزير با تدبير مستعصم به وزارت خود همچنان ادامه داد. به علاوه نفوذ خواجه نصير و تدابير وی به مرمت هرچه سريعتر بغداد انجاميد و وزارت ابنعلقمی بدون وجود مخالفی در دربار به سود شيعيان تمام شد. علاوه بر اينكه وجود خواجه در دربار نيز پشتگرمی زيادی برای علمای دينی به شمار میرفت. عالمان شيعه با خواجه و وزير در ارتباط شدند و اين مراودتها به حدی بالا گرفت كه گاه به بهانه بحثهای علمی بين خواجه و علمای حلّه بهخصوص محقق و گاه به بهانه شاگردی طلاب حلّه، همچون علامهحلّی از محضر خواجه مراودت انجام میشد، و اين مراودات بر رونق حوزه حلّه افزود چندان كه تا مدت زمانی آن حوزه مهمترين حوزه علمی تشيع به شمار میرفت.
خواجه برای به كارگيری امكانات مغولان در جهت ترويج فرهنگ دينی و علوم مختلف از انديشمندان مسلمانی كه از ترس حملههای مغول به نقاط دور دست پناه برده بودند كمك طلبيد و دانشمندان فِرَق اسلامی را از اقصی نقاط دنيا به بغداد دعوت كرد. وی به كمك مغولان رصدخانه مراغه را ساخت و كتابخانههايی را مملوّ از كتابهای غارت شده به دست مغولان داير كرد. به وضعيت معيشتی عالمان مختلف پرداخته و از درآمد موقوفات حقوق ماهيانهای برای آنان مقرر نمود.
نجمالدين جعفربن الحسن حلّی (602 - 676هجری) ملقب به محقق حلّی فقيه نامی آن عصر نيز از علمايی بود كه با هدف احيای فرهنگ دينی به ياری خواجه شتافت. نفوذ معنوی وی در بين مردم و بهخصوص سران مغول موجب شد كه دستگاه ايلخانی بهطور رسمی مذهب اسلام را ترويج كند، بهطوری كه پس از هولاكو پسر وی، «اباقا» جانشين او شد و سپس تكودار يكی ديگر از پسران هولاكو به جای برادر نشست. او پس از مسلمان شدن اسم خود را «احمد» نهاد. يكی از دلايل تشرف وی به اسلام نفوذ عالمان مسلمان به دربار و تأثير عملی آنان است. نفوذ محقق در دربار بغداد به حدی بود كه علاوه بر مراوده با محمدبن علقمی با محمدبن محمد جوينی نيز كه صاحب ديوان بغداد بود رابطهای دوستانه برقرار كرد و اين رابطه تا حدی بود كه محقق كتاب «المعتبر فی شرح المختصر» خود را به درخواست وی نگاشت و در ابتدای كتاب پس از ذكر اوصافی از وی و تجليل او، كتاب را هديهای برای او دانستهاست(18).
ناگفته نماند كه علامه حلّی با دربار بغداد و بهخصوص خواجه نصير ارتباط بسيار داشته و پادشاه مغول گاه خود را همراه وی ساخته است. وی نيز همچون خواجهنصير توانست با نفوذ معنوی به دربار، از امكانات آنها برای گسترش فرهنگ دينی كمك گيرد كه بنای مدارس علميه و اماكن مذهبی و تعمير و مرمت بقای متبركه به دستور علامه حكايت از نفوذ اين خلف صالح خواجه نصير در دربار مغول دارد.
1. ياقوتبن عبدالله حموی، معجم البلدان، ج2، ص294.
2. «عن اصبغبن نباته: قال: صحبت مولای اميرالمؤمنين(ع) عند وروده الی صفين وقد وقف علی تلّ عرير ثم اَوْمأ الی اجمة ما بين بابل والتلّ وقال: مدينة وأیّ مدينة! فقلت له يا مولای اراك تذكر مدينة، اَكان ههنا مدينة وانمحت آثارها؟ فقال(ع): لا ولكن ستكون مدينة يقال لها الحلّة السيفيّة يمدنها رجل من بنی اسد يظهر بها قوم اخيار لو اقسم احدهم علی الله لأبّر قسمة». بحارالانوار، ج57، ص223.
3. علامه مجلسی، بحارالانوار، ج95، ص197.
4. همان، ص40.
5. مرتضی مطهری، آشنايی با علوم اسلامی، ص58.
6. شيخ يوسف بحرانی، لؤلؤة البحرين، ص230 و علامه مجلسی، بحارالانوار، قسمت اجازات.
7. ر.ك: محمدمهدی آصفی، مقاله تاريخ فقه اهلبيت.
8. محمد مهدی آصفی، تاريخ فقه اهلبيت، (مقدمه كتاب رياض العلماء) ص53، و كيهان انديشه، شماره 5.
9. شايد بتوان گفت كه طی اين دو قرن، حوزه علميه تشيّع در بغداد به صورت ضعيف بوده به گونهای كه با خشونت حكام عباسی منافاتی نداشته است.
10. محمدمهدی آصفی، تاريخ فقه اهلبيت(ع)، ص 57.
11. برتولد اشپولر، تاريخ مغول در ايران، ترجمه محمود ميرآفتاب، ص71.
12. برتولد اشپولر، تاريخ مغول در ايران، ص55؛ به نقل از تاريخ وصاف، ص55-53.
13. برتولد اشپولر، تاريخ مغول ايران، ص55.
14. سيدرضی، نهجالبلاغه، خطبه 128؛ در قسمتی از خطبه چنين آمده است: «كأنّی أراهم قوماً كَاَنَّ وجوههم المجانّ المُطرقة، يلبسون السرق والديباج ويعقبون الخيل العتاق ويكون هناك استمرار قتل حتی يمشی المجروح علی المقتول ويكون المفلت اقلّ من المأسور...».
15. علامه حلّی، كشف اليقين فی فضائل اميرالمؤمنين، ص80 - 82.
16. عباس الغراوی، تاريخ العراق، ج1، ص39.
17. البته وی نمیتوانست از حمله پادشاه به بغداد جلوگيری كند، چرا كه علت اصلی اين حمله نامههای خليفه بغداد و عدم تسليم وی بوده است.
18. جعفربن الحسن محقق حلّی، المعتبر فی شرح المختصر، ج1، ص20.