91. حكومت الهي با جمهوري اسلامي چه فرقي دارد؟آيا اصلا فرقي دارد؟
بين حكومت الهي با جمهوري اسلامي هيچ گونه تفاوت ماهوي و اساسي وجود ندارد، تنها مسألهاي كه وجود دارد اين است كه حكومت الهي در صدد بيان ماهيت حكومت است و منظور از آن حكومتي است كه نظامهاي مختلف آن اعم از سياسي، حقوقي، اقتصادي و. . . مطابق و منبعث از منابع و آموزههاي الهي باشد. اما جمهوري اسلامي بيشتر نظر به «ساختار» حكومت الهي دارد كه در شرايط زماني خاص (كنوني) بهترين و مناسب ترين شكل و قالب براي تحقق آن آموزههاي الهي و ديني است. 94
92. حكومت الهي چه نوع حكومتي است؟
حكومت الهي، حكومتي است كه نه بر محور ارادة فرد يا افراد ميچرخد و نه بر محور ارادة اكثريت مردم، بلكه بر اساس ارادة الله است و به يقين، خداوند ارادهاي جز تأمين مصالح واقعي بندگانش ندارد، اين نوع حكومت در حكومت انبياء و جانشينان راستين آنها و كساني كه خط انبياء را ادامه ميدهند، ديده ميشود، و در دنيا بسيار كم است.
93. نظام امامت با توحيد خداوند متعال چه رابطهاي دارد؟
مسأله امامت از مسائل مهمي است كه علاوه بر آنكه خود اصل است، با ساير عقايد اسلامي مرتبط است و مخصوصاً از اصل توحيد كه مصدر اصول ديگر است مايه و اصالت ميگيرد و عقيدة توحيد در ابعاد و اقسام متعددي كه دارد خود به خود عقيدة به نظام الهي امامت را طبق برداشتي كه شيعه از آن دارد فرا ميگيرد و ميزان و معيار در تشخيص هر عقيده اسلامي، اين است كه به منبع صاف و زلال عقيدة توحيد اتصال داشته باشد. از باب مثال عقيدة «نبوّت و وحي» بر اساس همين عقيدة به توحيد و علم و حكمت و قدرت خداوند متعال استوار است. وضع و تقنين قوانين و تشريع شرايع و احكام و بالاخره تكليف و الزام مردم به انجام يا ترك هر كار، فقط سزاوار خداوند متعال است كه مالك همه و حاكم بر همه است و به مصالح و مفاسد و ظاهر و باطن و تمام اسرار وجود اين انسان، عالم و آگاه است.
94. چگونه عدهاي كوشيدهاند دموكراسي را با خلافت الهي جمع كنند و اشكالات وارد بر آن چيست؟
بعضي از نويسندگان مسلمان – كه به دموكراسي قائلند و ميكوشند تا نظام سياسي اسلام را بر آن تطبيق كنند- گفتهاند كه؛ درست است كه حق حاكميت بر انسانها اصالتاً از آن خداي متعال است، ولي همو ميتواند اين حق خود را تفويض كند؛ و همين كار را –در آنجا كه انسان را خليفه الله (=جانشين خداي متعال) خوانده- كرده است. پس چون انسان جانشين خداي متعال در روي زمين گشته است طبعاً حق قانونگذاري و حكومت نيز يافته است. تفاوت نظام اسلاميبا ديگر نظامها در اين است كه در آن نظامها، انسان مستقلاً و اصالتاً حق وضع و اجراي قانون دارد لكن در اسلام اين حق اصالتاً مختص خداي متعال است و به اذن الله به آدميان تعلّق مييابد. اين سخن هم بسيار سست و موهون است. اولاً؛ بسياري از آياتي كه دلالت بر خلافت انسانها دارد و در آنها مشتّقّات «خلافت» و «استخلاف» استعمال شده است دالّ بر خلافت تكويني انسانهايي از انسانهاي ديگر است، نه خلافت تشريعي انسان از خداي متعال مانند: «و اذكروا اذ جعلكم خلفاء من بعد عاد و بواكم في الارض تتخذون من سهولها قصوراً تنحتون الجبال بيوتاً؛ به ياد آريد هنگاميرا كه (خداي متعال) شما را –پس از عاد- جانشينان آنان كرد و در زمين مستقر ساخت كه در دشتهايش قصرها براي خود ميسازيد و در كوهها، براي خود خانهها ميتراشيد. » خداوند متعال، قوم نوح را غرق كرد و قوم عاد را نابود ساخت، پس ناگفته پيداست كه آنها نه جانشينان تشريعي خداي متعال بوده اند و نه جانشينان آنها. اين قبيل آيات دلالت دارد كه گروهي از ميان رفته و گروه ديگري به جاي آنان به پديد آمده اند، نه اين كه گروهي عهده دار جانشيني و خلافت خداي متعال شده باشند. ثانياً؛ آياتي كه ممكن است واژه «خليفه» و مانند آن، در آنها به معني جانشين خدا باشد، جاي گفتگوي بسيار دارد و حق قانونگذاري را براي انسان ثابت نميكند مثل: «و اذ قال ربك للملائكه اني جاعل في الارض خليفه؛ زماني كه پروردگارت به فرشتگان گفت: من در زمين جانشيني قرار خواهم داد». اين آيه شريفه محل بحثها و گفتگوهاي فراوان، واقع شده است، پس از آنكه بپذيريم مراد از «خليفه» در اين آيه، جانشين خداي متعال است، سه احتمال در پيش روي ما قرار ميگيرد كه: آيا جانشيني خداي متعال، مخصوص به حضرت آدم(ع) است يا هر كسي كه –در داشتن كمالات و آگاهيها- شبيه حضرت آدم(ع) باشد جانشين خداوند است و يا اين كه همه انسانها جانشين خداي متعال هستند. به اعتقاد ما احتمال دوم، صحيح است. اين طور نيست كه هر آدميزادي خليفه الله باشد و يا خلافت الهي منحصراً در اختيار حضرت آدم(ع) قرار بگيرد، بلكه از آنجا كه ملاك خلافت الهي دانستن همه اسماء ست، پس هر كس همه اسماء را بداند خليفه الله خواهد بود. از اين رو، انبياء الهي و اولياء خدا –كه از نظر علم به كل اسماء شبيه آدم هستند- همگي جانشينان خداي متعال هستند و دليلي در دست نداريم كه به موجب آن، همه انسانها را خليفه الله بدانيم. ثالثاً؛ فرض ميكنيم كه از برخي آيات چنين استفاده ميشود كه همه آدميان، به يك معني خليفه الله اند، باز نميتوان گفت كه مراد از «خلافت» حكومت است، زيرا اگر منظور از حاكم بودن هر انسان حكومت اوست بر خودش، چنين امري لغو است و اگر منظور حكومت اوست بر ديگران، نتيجه اش اين ميشود كه همه آدميان بر همه آدميان حاكم باشند و اين نيز لغو و محال خواهد بود و سبب كشمكشها و تنازعات عظيم خواهد شد. حد اكثر معنايي كه خلافت الله ميتواند داشته باشد، جانشيني خداي متعال در آباد كردن زمين يا جانشيني او در مختار بودن و داشتن اراده آزاد است و آنجا كه «استخلاف در زمين» به معناي حكومت و فرمانروايي آمده از آغاز دايره آن محدود و مشخص شده است و شامل همه انسانها نميشود.
95. ساختار حكومتي در زمان معصوم پس از ظهور چگونه خواهد بود؟
الف) اگر مقصود شما حكومت معصومين در اعصار پيشين است، با مراجعه به تاريخ و آيات قرآن ميبينيم كه به تناسب شرايط آن زمان آراي عمومي در تصميم گيريها نقش به سزايي داشته است؛ مثلاً پيامبر اكرم(ص) در مسائل مهم اجتماعي با ياران خويش به مشورت پرداخته و در مواردي رأي ايشان را بر ديدگاه خود ترجيح ميدادند. ب) اگر منظور شما ساختار حكومتي امام زمان(عج) ميباشد، نسبت به جزئيات آن اطلاع دقيقي نداريم؛ ليكن با توجه به تعاليم قرآن و سيره پيامبر، احتمال قريب به يقين اين است كه در حكومت آن حضرت، هم به تناسب شرايط زماني خودش مجالس و شوراهايي براي تصميم گيري باشد؛ ليكن آنچه مهم است اين كه مصوبات آنها مغاير با احكام و حدود الهي نباشد.
96. تفاوت جامعه ولايي و جامعه مدني در چيست و معايب جامعه مدني غربي را بيان كنيد؟
از «جامعه مدني» و «حكومت ديني» تعابير و تفاسير مختلفي داده شده است كه برخي از آنها با يكديگر ناسازگار وبرخي سازگار است. اجمالاً ميتوان گفت: برخي از مؤلفههاي جامعه مدني غربي اساسا با حكومت ديني و ولايي، وفاق و آشتي ندارد؛ اما تعبير ديگري از جامعه مدني كه با اصول اسلامي سازگار است، (مدنيت اسلامي) كه برخي ازويژگيهاي بارز آن عبارت است از: مشاركت سياسي و اجتماعي مردم، اصل مسؤوليت همگاني، نظارت بر عملكرد حاكمان و پذيرش داوري دين در مسائل اجتماعي و سياسي هيچ گونه مغايرتي با جامعه ولايي ندارد. 95
97. ديدگاه قرآن، دربارة حكومت مردسالاري ديني چيست؟
حكومت در طول تاريخ، انواع و اقسام گوناگوني داشته كه در نگاه كلّي، ميتوان به سه دسته تقسيم نمود: 1. حكومت خودكامه و استبدادي: اين حكومت بر اساس حاكميّت فرد يا گروه خاصي بنا شده. 2. حكومت دموكراسي: در اين سيستم، اصل بر اين است كه ارادة مردم (اكثريّت)، محور حكومت و تعيين كننده سياست ميباشد. 3. حكومت الهي: حكومتي است كه نه بر اراده فرد، و نه بر محور ارادة اكثريّت، بنا شده بلكه بر اساس اراده و خواست خداي متعال، اداره ميشود.
ماهيّت حكومت اسلامي، مردم سالاري ديني است، نه استبداد به نام دين، و نه دموكراسي و مردمسالاري بدون دين. (همان. ) مردم سالاري ديني را ميتوان تعبير ديگر جمهوري اسلامي دانست و نبايد تصوّر كرد كه اسلامي يا ديني بودن، با دموكراسي و نقش مردم تفاوت دارد، خير! كلمة «جمهوري»، شكل حكومت را مشخص ميكند و كلمه اسلامي محتواي آن را. 96
98. رابطه بين حكومت ديني با جمهوريت و دموكراسي بر چه اساسي است؟ آيا حكومت ديني با جمهوريت و دموكراسي تعارض دارد؟
«جمهوريت» با «حكومت ديني» هيچ گونه تعارضي ندارد. جمهوريت شكلي از حكومت است كه با حكومتهاي مختلف، از نظر محتوايي سازگاري دارد. حكومت ديني را نيز به شكلهايي مختلف ميتوان سامان داد كه يكي از صورتهاي مناسب آن - به ويژه در عصر حاضر - شكل جمهوري است. دليل مطلب آن است كه دموكراسي نه تنها مراتب، مدلها و اَشكال گوناگوني دارد؛ بلكه حتي در معاني مختلفي نيز به كار رفته است. به طور خلاصه اگر دموكراسي را به معناي «مشاركت عمومي» تعريف كنيم - كه از آن به دموكراسي روشي (متديك) تعبير ميشود - هيچ تعارضي با حكومت ديني ندارد؛ بلكه چه بسا حكومت ديني، نتواند بدون اين گونه دموكراسي پديد آيد و يا به حيات خود ادامه دهد. اما دموكراسي «ايدئولوژيك و محتوايي» يا الگوي «دموكراسي ليبرال» كه هر خواسته بشري را - هر چند بر خلاف محرمات قطعي دين و شريعت باشد - به رسميت ميشناسد، با حكومت ديني سازگار نيست. 97
99. حكومت اسلامي با حكومت دموكراتيك چه تفاوتهايي دارند؟
اين دو نوع حكومت در برخي از اصول مشترك بوده و در برخي از اصول و مؤلفهها تفاوت دارند كه جهت رعايت اختصار به برخي از آنها اشاره ميشود: يكم: يكي از تفاوتهاي مهم اين دو حكومت در ماهيت آن دو ظهور ميكند. ماهيت حكومت با پسوند «اسلامي» مبتني بر خدا محوري بوده و حق حاكميت از آن خداوند ميباشد و قانون گذار خداوند است.
و حقوق مردم نيز با رعايت قوانين الهي رعايت ميشود. از آن جا كه در جامعه ديني اكثريت را مسلمانان تشكيل ميدهند، و آنها خواستار اجراي قوانين الهي هستند، اجراي احكام الهي با مردم سالاري منافات ندارد، زيرا در ساختار حكومت اسلامي رعايت حقوق همة شهروندان پيش بيني شده است. در حكومت دموكراتيك دستورهاي ديني يا اصلاً مدّ نظر نيست و يا كم رنگ هستند. آنچه در اين حكومت محوريت دارد، مردم است و قوانين آن را نخبگان جامعه وضع ميكنند، و هر آنچه را كه مردم خواستند، وجاهت قانوني دارد. اگر چه بر خلاف حكم الهي باشد.
دوم: يكي از تفاوتهاي حكومت اسلامي و حكومت دموكراتيك در معنا و قلمرو آزادي ظاهر ميشود. در آموزههاي ديني آزاديهاي فردي و سياسي و. . . با بهره گيري از قانون الهي تعريف شده و در چارچوب قوانين الهي مشروعيت پيدا ميكند، از اين رو است كه برخي از مسايل از مصاديق آزادي محسوب نميشوند. و حال آن كه در ساختار حكومت دموكراتيك آنها از مصاديق آزادي به حساب آمده و آزاديهاي غير منطقي و غير معقول وجود دارد. تفاوت عمدة اين دو حكومت در تفسير قلمرو آزادي موجب شده است كه برخي تصور كنند حكومت اسلامي با آزاديهاي فردي و سياسي و. . . تعارض دارد، و حال آن كه واقعيت غير از اين است؛ زيرا در حكومت اسلامي آزاديهاي فردي و سياسي و. . . وجود داشته و همگان در بهره گيري معقول و منطقي از آن مجاز هستند. سوم: يكي از تفاوتهاي اين دو نوع حكومت در مشروعيت آنها ظهور ميكند. نظريه پردازان حكومت دموكراتيك باور دارند كه مشروعيت حكومت با رأي اكثر مردم شكل ميگيرد و هرگاه اكثر مردم كسي را به عنوان رئيس حكومت انتخاب نمودند، او حق حاكميت دارد، و حال آن كه در انديشه سياسي اسلام مشروعيت حكومت از سوي شرع به وجود ميآيد؛ يعني خداوند است كه به رهبر حق حكومت ميدهد؛ و اگر رأي مردم و مقبوليت آنها در شكل گيري نظام و حفظ آن لحاظ شده است، با اذن شارع بوده و اين مشروعيت در حقيقت برگشت به اذن الهي دارد؛ زيرا او به بندگان خويش حق تعيين سرنوشت داده است كه حكومت را گزينش نموده و با راهنماييهاي آموزههاي ديني حكومت تشكيل دهند.
100. چه فرقي بين نظام جمهوري اسلامي با حكومت اسلامي است؟
از عنوان جمهوري اسلامي دو چيز فهميده ميشود: يكي جمهوريت كه اشاره به مشاركت و حضور مردم در صحنههاي انتخابات دارد، و ديگري اسلاميت كه بيانگر اين است كه حكومت بر اساس رهنمودهاي اسلام حركت ميكند. امّا عنوان "حكومت اسلامي" از اين عنوان به دست ميآيد كه حكومت ميبايست بر اساس اسلام اداره شود و در مشروعيت، عملكرد و قوانين نظام ميبايست با رهنمودهاي اسلامي باشد. در مشروعيت حكومت از نگرش اسلام، فرقهها و مذاهب اسلامي، ديدگاههاي متعددي دارند كه به مقتضاي برخي از اين ديدگاهها "حكومت اسلامي" با "جمهوري اسلامي" منطبق است و به مقتضاي برخي ديگر منطبق نيست. اگر مشروعيت حكومت را از طريق بيعت و رأي مردم قائل شويم، با جمهوريت منطبق است. اگر مشروعيت حكومت را از طريق نصب و بيعت مردمي قائل شويم، با جمهوريت منطبق است. اگر از راه نصب و بدون بيعت مردم قائل شويم، با جمهوريت منطبق نيست. نيز اگر راه قهر و غلبة نظامي را يكي از راههاي مشروعيت حكومت بپذيريم، با جمهوريت منطبق نيست. 98
101. آيا تشكيل حكومت بر اساس تكليف، منافی با تشكيل حكومت بر اساس حقوق مردم نيست؟
جواب اين سؤال بستگی به اين دارد كه از منظر چه نگرشی و بر اساس كدامين مبانی نظری و با چه تعريفی، به حقوق بشر نگاه شود. بررسی زيرساختی و تفصيلی اين مسأله مجالی فراخ میطلبد. آنچه به اجمال و مختصر در اينجا میتوان اشاره كرد، اين است كه: يكم. از ديدگاه اومانيسم Humanism = (انسان مداری)، انسان محور و معيار اساسی ارزشها است و تنها سليقهها، خواستهها و هواهای نفسانی انسان ملاك ارزش است و بس. در اين نگرش انسان تنها دارای حق است يعنی، حق دارد در جهت آنچه دوست دارد، تلاش كند و از نتايج آن بهره گيرد. و هيچ عامل فوق بشری، صلاحيت دخالت در امور انسان، تعيين تكليف و محدود كردن آزادی او را ندارد. طبيعی است كه در اين انگاره، حكومت بر اساس تكليف، منافی با تشكيل حكومت بر اساس حقوق است. بنابراين معارض انگاری تكليف و حقوق در اين عرصه، مبتنی بر پيش فرضهای انسان مدارانه و خداگريزانه است. دوّم. از منظر جهان بينی توحيدی، بين حق و تكليف، به دلايل زير هيچ گونه تنافی و تعارضی وجود ندارد: 1. حق و تكليف در قلمرو روابط اجتماعی، از يكديگر قابل تفكيك نيست بلكه با هم متلازم است مثلًا اگر كسی حق دارد از دستاوردهای جامعه استفاده كند، مكلّف است كه خودش نيز به جامعه خدمت كند.
بنابراين حق و تكليف با هم منافات ندارد بلكه هر يك مستلزم ديگری است. 2. در جهانبينی اسلامی- به رغم تأكيد بر متلازم بودن حق و تكليف بر عنصر مسؤوليت و تكليف، تأكيد خاصی شده و پيش از آنكه از حق و طلب افراد از ديگران سخن بگويد، وظيفه و مسؤوليت آنان را در رعايت حقوق ديگران يادآور شده است. 99
102. برخورد علي(ع) با مسأله حكومت چگونه بود؟
ابن عباس میگويد: هنگام عزيمت برای به هزيمت كشاندن ناكثان بیبصيرت بصره در منطقه «ذی قار» بر پور ابوطالب وارد شدم ديدم كه امير عالم اسلام(ع) كفشش را وصله میزند. مرا كه ديد، خطابم كرد و فرمود: پسر عباس اين كفش به چند میارزد؟ نگاهی به آن انداختم و گفتم: به هيچ. فرمود: پسر عباس به ذات ذوالجلال سوگند كه همين كفش بیارزش از حكومت بر شما برای من باارزشتر است چون آن كفش با همان وضع، مشكل شخصی علی(ع) را حلّ میكرد و پايش را از خس و خاشاك حفظ مینمود. در حالی كه حكومت هيچ گرهی از گرههای شخصی آن حضرت را نمیگشود. آنگاه فرمود: حكومت بر شما در يك صورت برايم ارزش دارد و آن، زمانی است كه بتوانم با ابزار حكومت گره از كار دردمندی بگشايم يعنی حقی را برپا دارم يا باطلی را از بين ببرم و مبطلی را بر جايش نشانم. 100
103. در زمان حكومت پادشاهان در ايران، مسلمانان مسئله ولايت فقيه را چگونه پذيرفته بودند. يعني اين امر چگونه در زندگي آنها متجلي بود؟
راز نزديك شدن برخي علما به دربارهاي گذشته به طور كلي، راز اين مسأله را در چند مسأله ميتوان جويا شد:1. دعوت حاكمان و درباريان به صراط و صلاح و سداد و پيشگيري از طغيانها و انحرافات آنان.
2. تبليغ، ترويج و بسط و گسترش احكام اسلامي از طريق به كارگيري توان دربار و استفاده از موقعيت و امكانات آنان براي پيشبرد حق و ترويج احكام خدا؛ فقهاي اسلامي همواره درصددتشكيل حكومت اسلامي و اجراي احكام و تعاليم اسلام در جامعه و تحقّق آرمانهاي اسلام به گونهاي اتمّ و اكمل بودهاند. البته گاهي كه زمينهها و شرايط دستيابي بدين مهم به طور كامل آماده نبوده آنان به مرتبهاي كمتر قناعت ميورزيدند و در پي تحقق زمينه لازم، براي تجلّي مرتبه موردنظر خود روزشماري ميكردند.
كتاب وزين و پرارج حدود، ديات و قصاص، كه در روزگار علّامه مجلسي توسط خود او نگارش يافته بود، از حضور ولايت فقيه در سيماي علامه مجلسي در جهت پياده شدن احكام الهي در جامعه آن روز گواهي ميدهد. علّامه مجلسي منصب شيخالاسلامي را پذيرفت و از اين راه خدمات شاياني به اسلام و جوامع اسلامي كرد. او از نفوذ فرقه صوفيه كاست و به ترويج تشيّع پرداخت و دربار را بدان سو كشاند. آري، دشمنان اسلام، هرگز به حضور ولايت فقيه در صحنه سياسي جامعه رضايت نميدهند؛ زيرا در آن صورت، گور خويش را با دست خويش كندهاند.
همواره در ميان صاحبنظران هر دورهاي مسأله ولايتفقيه مطرح بوده است. 2. حضور ولايتفقيه در كتب فقهي ما گوياي روزشماري صاحب اين نظريهها در باب عينيت بخشيدن عملي به اين اصل است. 3. هر يك از صاحبنظران بر اثر مهيّا نبودن زمينه كامل به عملي شدن ناقص ولايتفقيه نيز بسنده ميكردند. 4. راز نزديك شدن علماي طراز اول ما به دربار برخي از سلاطين را ميتوان در راستاي اميد به تجلّي عملي ولايت فقيه ارزيابي كرد. 5. ولايت فقيه پديده جديدي نيست و فقط در زمان ما در عرصه عملي، عينيت بيشتر و تجلي قابل قبولي به دست آورده است. 101
______________________________
94-101