جلسه ششم
آزادی در اسلام ( 2 )
1ـ طرح شبهه بر پايه تحول تاريخی انسان
اين شبهه بر اساس تحول و تطور تاريخی تمدّن و فرهنگ بشر و تغيير نظامات اجتماعی شكل میگيرد. بايد پذيرفت كه زندگی اجتماعی بشر، در طول تاريخ، مراحل و عقبههايی را پشت سرنهاده است.
در دورانی از تاريخ بشر مسأله بردهداری مطرح بود و حفظ تمدّن و پيشرفت آن میطلبيد كه انسانهای ضعيفتر و فرودستتر برده ديگران گردند و توسط آنان به بيگاری كشانده شوند.
طبيعی است كه متناسب با آن عهد، رابطه انسان و خدا در قالب رابطه عبد و مولی ترسيم میگشت، چون در زندگی اجتماعی مرسوم بود كه عدهای خواجه و مولی باشند و عدهای عبد و بنده آنان، و ارتباط بين انسانها نيز در قالب ارتباط مولی و عبد سنجيده میشد؛
بر اين اساس همان طور كه افراد ضعيف و فرودستانْ بنده و عبد مهتران و فرادستان شناخته میشدند، همگان بنده و عبد خداوند شناخته میشدند و خداوند مولای آنها. اما اكنون كه نظام برده داری ورافتاده است، نبايد مقياسهای آن دوران در نظر گرفته شود.
امروزه بشر الزامات و سرسپردگی را نمیپذيرد و احساس آقايی میكند نه بندگی؛ پس نبايد بگوييم كه ما بندهايم و خدا مولی. امروزه ما بايد خود را جانشين و خليفة اللّه بدانيم، كسی كه جانشين خداست، احساس بندگی ندارد و به دنبال دريافت دستور و اطاعت از خدا نيست؛ بلكه او بنوعی احساس خدايی دارد، گويا خداوند بركنار شده است و او بر مسند خدايی نشسته، هر كار كه خواست انجام میدهد.
همان طور كه وقتی مقامی جانشين و قائم مقامی برای خود برمیگزيند، در سطحی مقامش را به او تفويض میكند و به او حق امضا میدهد و ارتباط بين آن دو ارتباط فرمانده و فرمانبر نيست ونبايد قائم مقام در حيطههای كاری خويش مورد بازخواست قرار گيرد.
امروز كه دوران مدرنيزم و حاكميّت تمدّن جديد بر بشر فرا رسيده، ما به سطحی از آگاهی و رشد و تعالی رسيدهايم كه نمیتوانيم دستورات الزامی، فرمانبری واطاعت و تسليم متناسب با نظام بردگی را بپذيريم و به دنبال سروری و آقايی هستيم و دوران تكليف و مسؤوليت پذيری را در پشت سر نهاده ايم.
اگر هم در قرآن دستورات و الزامات و تكاليفی بيان شده مربوط به عصر برده داری است. چون وقتی پيامبر به رسالت مبعوث شد، نظام بردگی حاكم بود و ساختار اوليّه اسلام و روابط خدا و پيامبر با مردمْ متناسبْ با آن نظام بود.
گاهی میگويند امروز بشر به دنبال تكليف نيست، بلكه طالب حقوقش هست و اصلا به ذهنش خطور نمیكند كه تكليف، مسؤوليّت و وظيفهای دارد و بايد آنها را انجام بدهد. او بايد به دنبال استيفای حقوقش باشد و حقش را از ديگران و خداوند باز ستاند.
كوتاه سخن اينكه كسانی كه از پايگاه دين از لزوم اطاعت و پيروی از پيامبر، امام معصوم و جانشين ايشان سخن میگويند، متناسب با نظام اجتماعی چهارده قرن پيش سخن میگويند؛ در صورتی كه نظام اجتماعی دگرگون شده است و سخن از اطاعت و پيروی و تكليف نيست و بايد از حقوق انسانها سخن گفت.
بايد به بشر تفهيم كرد كه تو حق داری هر گونه كه خواستی زندگی كنی، تو حق داری كه به هر قسم كه خواستی لباس بپوشی؛ و سلوك و نحوه حضورت را در اجتماع به اختيار خويش برگزينی.
2ـ پاسخ شبهه فوق
پاسخ شبهه فوق را از زاويه رويكرد تكوينی و تشريعی ارائه میدهيم، چه اينكه ما مواجه با دو مقام هستيم: مقام تكوين و مقام تشريع. به عبارت ديگر، مقام هستها و واقعيتها و ديگری مقام بايدها و تكليف.
به تعبير سوم، عالم واقعيّات و ديگری عالم ارزشها (البته تعابير فوق در محتوا همسو هستند و به جهت تسهيل فهم و درك افراد در سطوح مختلف تعابير متعددی ارائه گشته است.) حال از نظر تكوين بايد ديد كه ما چه نسبتی با خداوند داريم.
چون اگر كسی از اصلْ اعتقاد به خداوند نداشته باشد، فرض نسبت با خدا در نظرش بيهوده خواهد بود؛ اما كسی كه به خداوند اعتقاد دارد، لااقل قبول دارد كه آفريده اوست و خالقيّت خدا را ـ كه پايين ترين مرتبه اعتقاد به خداوند است ـ پذيرفته است و خود را مخلوق و پديده او میشناسد.
(البته در اسلام، تنها اعتقاد به خالقيّت خداوند برای موحّد كافی نيست، بلكه اعتقاد به ربوبيّت تكوينی و تشريعی نيز در نصاب اعتقاد به توحيد ضرورت دارد.) بر اساس توحيد در خالقيت، سخن كسی كه ادعا میكند عبد و مملوك خدا نيست، با اعتقاد به خالقيّت خداوند در تضادّ است و اولين گام در توحيد اين است كه بپذيريم آفريده خدا هستيم و هستی ما از اوست و اين همان عبوديّت است: عبد؛ يعنی، مملوك و در ملك ديگری بودن.
پس اگر كسی خود را مسلمان ومعتقد به خداوند دانست، اما از پذيرش عبوديّت الهی و مملوكيت او سرباز زد، به تناقض آشكاری روی آورده؛ چرا كه لازمه اعتقاد به خدا اين است كه ما خود را مخلوق، عبد و مملوك او بدانيم.
از اين روست كه همه مسلمانان در اصلی ترين و برجسته ترين عبادت خود؛ يعنی، نماز میگويند: اشهد انّ محمداً عبده و رسوله. اساساً شايسته ترين و افتخارآميزترين مقام برترين شخصيّت انسانی عبد خداوند بودن است، از اين رو خداوند میفرمايد:
«سُبْحَانَ الَّذِی أَسْری بِعَبْدِهِ لَيْلا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَی الْمَسْجِدِ الاَْقْصَا...»1
آری، نظر به جايگاه رفيع عبوديّت و بندگی خداوند، در قرآن، خداوند مكرر واژه زيبای «عبد» و مشتقات آن را به كار برده است و كمال عبوديّت را عالی ترين مقام و كمال انسان میشمرد و میفرمايد:
«يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ. إِرْجِعِی إِلی رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً. فَادْخُلِی فِی عِبَادِی.»2
توای روح آرام يافته! به سوی پروردگارت باز گرد در حالی كه هم تو از او خشنودی و هم او از تو خشنود است سپس در سلك بندگانم در آی.
در رويكرد تشريعی، اين سخن كه آزاد بودن انسان با زير بار قانون رفتن و پذيرش مسؤوليت سازگار نيست، توحّش و بربريّت و هرج و مرج را نتيجه میدهد و اين تلقی و برداشت كه انسان چون آزاد است، هر جور دلش بخواهد میتواند عمل كند و حتی میتواند به قانونی كه به آن رأی داده عمل نكند، در جنگل نيز قابل اِعمال نيست؛ چون آنجا نيز قوانين خاصی وجود دارد كه حيوانات بدان عمل میكنند! پس ما كه دم از تمدّن و مدنيّت میزنيم، بايد بپذيريم كه اولين ركن مدنيّت پذيرش مسؤوليت و تعهد در قبال قوانين است و با بیقيدی، عدم پذيرش محدوديّت و مسؤوليتها نه تنها نمیتوان داعيه تمدّن نوين داشت، بلكه بايد خود را فرو غلطيده در پست ترين شكل توحّش يافت.
1ـ اسراء/ 1.
2ـ فجر/ 27 - 29.
به بيانی ديگر، فصل مقوّم انسان عقل است و عقل ايجاب میكند كه انسان مسؤوليت پذير باشد و خود را متعهد به انجام اموری بداند و از انجام رفتاری دوری گزيند.
بر اين اساس، در هر كوی و برزنی اگر كسی به هر قسم كه خواست لباس پوشيد و در خيابان دور خود چرخيد و يا برهنه در انظار عمومی ظاهر شد و هر چه از دهانش بيرون آمد گفت، آيا كسی او را عاقل میشناسد؛ يا او را وحشی و ديوانه میخوانند؟ آيا وقتی از او سؤال میشود كه چرا چنين میكنی، اگر گفت من آزادم و آزادی مقوّم انسانيّت است و دلم میخواهد چنين رفتار كنم، كسی از او میپذيرد؟
پس با توجه به اينكه فصل مقوّم انسانيّت عقل است و لازمه عقلانيّت مسؤوليت پذيری و قانون پذيری است اگر قانونی نباشد، مدنيّتی نيست و اگر مسؤوليتی نباشد، انسانيّتی هم تحقق نخواهد يافت. اينكه انسان آزاد است؛ يعنی، تكوينا قدرت انتخاب دارد، نه اينكه تشريعاً زير بار قوانين، احكام و دستورات الزامی نرود و برای زندگی اجتماعیاش حد و مرزی قائل نباشد.
بر اين اساس، نبايد تصور شود كه اِعمال ولايت از طرف دين مخالف آزادی انسان است، زيرا آزادی فصل مقوّم انسان و لازمه مقام خليفة اللّهی اوست!
3ـ طرح شبهه فوق از رويكردی ديگر
برخی گفتهاند كه با توجه به توسعه و تكاملی كه در عرصههای گوناگون در زندگی انسان فراهم آمده است و با توجه به باورها و نگرشها و ساختارهای جديد فكری و لوازمی كه برای تمدّن جديد بشر حاصل گشته، دين امروزين بايد به دنبال بيان حقوق انسانها باشد، نه ارائه تكليف و دستورات الزامی.
انسانهای پيشين چون مواجه با نظام بردگی و حاكميّت زور و استبداد بودند، به تكاليف و مسؤوليتهايی كه برای آنها معيّن میگرديد گردن مینهادند. اما اكنون عصر بردگی و بندگی بشر سپری گشته، دوران آقايی و خليفة اللهی او فرا رسيده است. بشر امروز دنبال تكليف نيست، بلكه به دنبال گرفتن حق خويش است.
بواقع، مدرنيسم و تمدّن جديد ديواری بلند بين ما و انسان پيشين كه تابع و برده و سرسپرده بود و به ديگران سواری میداد ايجادكرده است؛ از اين رو، انسان مدرن پرونده تكليف و مسؤوليت پذيری را كه به دوران بربريّت و ارتجاع تعلق داشت ـ درهم پيچيده است و دنبال بازستاندن حقوقش هست.
امروزه، سخن گفتن از تكليف و انجام وظيفه واپس گرايی و برگشت به عصر قبل از مدرنيسم است و در اين عصری كه سخن از حقوق بشر است و به بركت دموكراسی انسان از قيد و بند بندگی و استثمار رها گشته، وقت آن رسيده كه اديان قديمی را كه متناسب با عصر بردگی شكل گرفته بودند و از تكليف و وظيفه سخن میراندند، كنار نهيم و به دين جديدی روی آريم كه از حقوق انسانها سخن گويد.
شبهه كنندگان برای جامه عمل پوشيدن به سخن و هدفشان و برای اينكه انظار و افكار جامعه بخصوص جوانان را به سوی اين قبيل سخنان جلب گردد، از وسايط گوناگون بهره میجويند و گاه با گزينش قالبی زيبا و فريبا برای سخن خويش و طرح آن در گفتار ادبی و شعرگونه و جذّابْ حلاوت و جذابيّت ويژه به آن میبخشند.
اما ما بدور از هياهو و جنجالهايی كه به راه میاندازند و خفقانی كه ممكن است فراروی مدافعين حق و ديانت و سلامت جامعه قرار دهند، بر اساس منطق صحيح و استوار درصدد پاسخگويی بر میآييم:
4ـ پاسخ شبهه فوق
اين كه به طور مطلق گفته شود انسان امروز فقط به دنبال حق است نه تكليف، سخن گزاف و باطلی است؛ چنانكه فلاسفه حقوق نيز میگويند: هيچ حقّی برای شخصی ثابت نمیگردد، مگر اينكه متقابلا تكليفی برای ديگران تحقق میيابد.
مثلا اگر حق استفاده از هوای سالم و پاكيزه برای شهروندی ثابت شد، ديگر شهروندان مكلّفاند هوا را آلوده نكنند. پس اگر همگان حق آلوده ساختن هوا را داشته باشند، حق استفاده از هوای سالم بی معنا خواهد بود.
همين طور اگر كسی حق دارد در اموال خويش تصرف كند، بايد ديگران مكلّف باشند كه به اموال او دست درازی نكنند؛ والاّ حق بهره جويی از اموالْ تحقق عينی نمیيابد.
همچنين هر حقّی برای كسی ثابت گردد، ملازم است با تكليفی كه او در قبال ديگران دارد: اگر كسی حق بهره بردن از دستاوردهای جامعه را دارد، متقابلا مكلّف است كه به جامعه خدمت رساند و مسؤوليت و تكليف بپذيرد و سربار ديگران نباشد.
بنابراين، حق و تكليف ـ به دو معنی ـ ملازم يكديگرند و اين گفته كه انسانها فقط به دنبال حقّاند و تكليف نمیپذيرند مردود است.
با توجه به اينكه همه دانشمندان الهی و غيرالهی و فلاسفه حقوق بطور كلی مسؤوليت و تكليف را نفی نمیكنند و بلكه به وجود تكليف و تعهد اذعان دارند، در میيابيم كه مقصود از تكليف در سخنان شبهه افكنان تكليف الهی است.
روح سخنان آنان به اين بر میگردد كه خداوند نبايد تكليفی را بر ما الزام كند والاّ از نظر آنان نيز گريزی از تكاليف اجتماعی در قبال حقوقی كه افراد از آنها برخوردارند نيست؛ چرا كه اين تكاليف مورد پذيرش همه خردمندان است.
مؤيد آنچه عرض كردم اين است كه آنان به صراحت گفته اند، رابطه مولويّت و عبوديّت و صدور امر از ناحيه مولی و لزوم اطاعت از او متناسب با فرهنگ برده داری است.
5ـ پيشينه عصيان در برابر خدا
تنها انسان مدرن نيست كه از زيربار خدا، دين و تكاليف الهی شانه خالی میكند، بلكه بسياری از انسانها، در طول تاريخ، به سبب وسوسههای شيطانی زير بار تكاليف الهی نرفتند و راه عصيانگری و قانون شكنی را پيش گرفتند.
اين سخن كه بشر به دنبال حقوق است نه تكليف، سخن تازهای نيست؛ بلكه در آغاز قابيل، فرزند عصيانگر آدم، آشكارا از زير بار تكليف و مقررات الهی شانه خالی كرد و در پرتو قانون شكنی و خودخواهی خويش برادرش،هابيل، را به قتل رساند:
«وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَیْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبَا قُرْبَاناً فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِمَا وَ لَمْ يُتَقَبَّلْ مَنْ الاَْخَرِ قَالَ لاََقْتُلَنَّكَ قَالَ إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ.»1
و داستان دو فرزند آدم را بحق بر آنها بخوان، هنگامی كه هر كدام برای تقرّب (به پروردگار) قربانی كردند؛ اما از يكی پذيرفته نشد. (برادری كه عملش مردود شده بود به برادر ديگر) گفت: به خدا سوگند تو را خواهم كشت! (برادر ديگر) گفت: (من چه گناهی دارم) خدا تنها از پرهيزگاران میپذيرد.
تاريخ داستانهای پيامبران الهی كه در قرآن آمده حاكی از آن است كه اكثر مردم پيامبر خويش را تكذيب میكردند و نه تنها زير بار پذيرش دعوت او نمیرفتند، بلكه تهمت به او میزدند و پيامبر خويش را به سخريه و استهزا میگرفتند و حتی او را میكشتند و يا از شهر بيرون میكردند.
1ـ مائده/ 27.
اگر پيامبری سخن كاملا مفيدی برای آنها بيان میكرد و مثلا به تعبير قرآن آنها را از كم فروشی باز میداشت: «لاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْيَائَهُمْ ...»1 در مقابل او میگفتند:
«قَالُوا يَا شُعَيْبُ أَصَلاَتُكَ تَأْمُرُكَ أَنْ نَتْرُكَ مَا يَعْبُدُ ءَابَائُنَا أَوْ أَنْ نَفْعَلَ فِی أَمْوَالِنَا ما نَشَاءُ...»2
گفتند:ای شعيب، آيا نمازت به تو دستور میدهد كه آنچه را پدرانمان میپرستيدند ترك كنيم، يا آنچه را میخواهيم در اموالمان انجام دهيم؟
در اينجا ممكن است گفته شود كه آنچه، در طول تاريخ، از ستيز و مقابله با پيامبران و اوليای خدا رخ داده بر اثر بت پرستی و شرك و پيروی شيطان بوده است و سخن ما اين است كه بشر طوق بندگی هر معبودی را از گردن بر افكند و پيرو بتها و شيطان هم نگردد.
اما اين سخن از نظرگاه و ديدگاه راستين وحی گزاف و باطل است؛ چرا كه از ديدگاه وحی انسان سر دو راهی بندگی خدا و بندگی طاغوت قرار دارد و محال است كه هيچ كدام را بندگی نكند.
اگر هم شعار بدهد كه بنده هيچ كس نيستم، در واقع بنده طاغوت و هوای نفس خويش است؛ بر اين اساس قرآن میفرمايد:
«اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِينَ ءَامَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَی النُّورِ وَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِيَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَی الظُّلُمَاتِ...»3
خداوند ولیّ و سرپرست كسانی است كه ايمان آورده اند، آنها را از ظلمتها به سوی نور بيرون میبرد. (اما) كسانی كه كافر شدند، اوليای آنها طاغوتها هستند كه آنها را از نور به سوی ظلمتها بيرون میبرند.
در جای ديگر خداوند میفرمايد:
«أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يَا بَنِی ءَادَمَ أَنْ لاَ تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ. وَ أَنِ اعْبُدُونِی هذَا صِرَاطٌ مُسِتَقِيمٌ.»4
آيا با شما عهد نكردمای فرزندان آدم، كه شيطان را نپرستيد، كه او برای شما دشمن آشكاری است. و اينكه مرا بپرستيد كه راه مستقيم اين است.
1ـ حق مردم را كم نگذاريد. (شعراء/ 138.)
2ـ هود/ 87.
3ـ بقره/ 257.
4ـ يس/ 60 ـ 61.
مفاد آيه اين نيست كه پس از كنار نهادن عبادت شيطان، ديگر انسان احتياج به اطاعت و عبادت ديگری ندارد، بلكه بايد عبادت خداوند را در پيش گيرد، همان طور كه در شعار توحيد به دنبال «لااله» كلمه «الاّ اللّه» آمده است.
بنابراين، كسانی كه با تجلّی وحی از خواب غفلت بيدار گشته، دريافتهاند كه بايد خدايی را عبادت كنند كه خالق و مالك حقيقی آنهاست و مرگ و زندگی، جوانی و پيری و سلامتی و بيماری به دست اوست؛ برای ايشان بندگی او كمال افتخار است. تكاليف او از سرچشمه حكمت و رحمت لايزال صادر گرديده، و عمل به آنها مايه سعادت و كمال انسان خواهد بود.
دريافتيم كه خوی اِبای از پذيرش حق و سرسنگينی در برابر تكليف و مسؤوليت ناشی از تربيت نايافتگی انسان و سرشت حيوانی و ددمنشی و پيروی شيطان است كه همواره در تاريخ وجود داشته است و اختصاص به انسان مدرن ندارد و بواقع اين انسان مدرن است كه از لوازم مدنيّت دست كشيده، رو به عصر جاهليت و توحّش نهاده است.
و در حقيقت، مرتجع است؛ و الاّ تربيت يافتگان مكتب انبياء از خوی حيوانی و توحّش دست كشيدهاند و با قانونمداری و پذيرش تكليف و مسؤوليت به معنای صحيح كلمه مدنيّت را برگزيده اند. چون كه تمدن و مدنيّت در مقابل توحّش است و لازمه و شرط اصلی آن، پذيرش قانون است؛
پس چگونه عدهای میگويند: تمدن مدرن اقتضا دارد كه انسان هيچ تكليفی را نپذيرد! آيا اين توحّش است يا تمدّن؟ اساساً تمدن بر مدار پذيرش محدوديّت، قانون و تحمّل مسؤوليت است والاّ با توحّش تفاوتی نخواهد داشت.
پس كسی كه از پذيرش قانون، تكليف و تحمّل مسؤوليت سرباز میزند، خواهان رجعت به توحّش و بربريّت است و مسلماً كسی با اين ايده و منش، مقدّس و خليفة اللّه نخواهد بود تا الگوی ما گردد.
(لازم به ذكر است كه شعار مدنيّت وقانونگرايی كه امروزه در جامعه ما رواج يافته است، به معنای رسيدن به كمال مدنيّت و كمال قانونمندی است كه در هيچ كجا تخلف از قانون صورت نگيرد؛ نه اينكه اتفاق تازهای رخ داده است و جامعه ما در نوزده سال پس از انقلاب در توحّش میزيست و امروز رو به مدنيّت نهاده است.
نه، اساساً انقلاب ما بر پايه مدنيّت و تمدّن ديرپای اسلام شكل گرفت واز شعارها و اهداف اصلی آن رعايت قانون الهی در همه زمينههاست.)
6ـ پيروی از خداوند و آزادگی
باز در ارتباط با اينكه محور دعوت انبياء اطاعت و پرستش خداوند و عدم پيروی طاغوت است خداوند میفرمايد: «وَ لَقَدْ بَعَثْنَا فِی كُلِّ أُمَّة رَسُولا أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ...»1
با اين وصف نمیتوان پذيرفت كه تكيه اسلام بر عدم اطاعت غير خود حتی خداوند است و اساساً مذهبی كه ما را به اطاعت از خداوند دعوت نكند باطل است و چنانكه اشاره شد، روح دعوت انبياء اطاعت مطلق از خداوند است كه هستی از او جلوه میگيرد و مبدء و منتهی و مالك حقيقی اوست: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ.»2
حال وقتی خداوند را مالك حقيقی هستی و خويش شناختيم، چگونه میتوان پذيرفت كه حق نداشته باشد به ما دستور و فرمان دهد و مگر مالكيّت جز اين است كه مالك به هر قسم كه خواست در مملوك خويش تصرف میكند؟
بنابراين، پذيرفتنی نيست كه ادعا كنيم اسلام را پذيرفته ايم، اما خود را از قيد بندگی خداوند آزاد ساخته ايم، چون نه تنها اين آزادی مطلق از نظرگاه دين محكوم است، بلكه عقل نيز آن را نمیپذيرد. اسلام و دين منادی آزادی است، اما آزادی و رهايی از پرستش و اطاعت غير خدا و طاغوتها؛ نه رهايی از اطاعت خداوند.
گرچه انسان مختار و آزاد آفريده شده، اما تشريعاً و قانوناً مكلّف به پيروی خداوند است؛ يعنی، بايد با اراده آزاد خود اطاعت خدا كند. اساساً در قاموس آفرينش مُهر بندگی و عبوديّت بر هر پديدهای نهاده شده، تكويناً هيچ موجودی بدون مارك بندگی خداوند وجود نيافته است و هستی هر موجودی عين بندگی اوست:
«تُسَبِّحُ لَهُ السَّماوَاتِ السَّبْعُ وَالاَْرْضُ وَ مَنْ فِيهِنَّ وَ إِنْ مِنْ شَیْء إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لاَ تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ...»3
آسمانهای هفتگانه و زمين و كسانی كه در آنها هستند همه تسبيح او میگويند و هر موجودی تسبيح و حمد او میگويد؛ ولی شما تسبيح آنها را نمیفهميد.
و نيز خداوند در ارتباط با بندگی و عبادت موجودات میفرمايد:
1ـ نحل/ 36.
2ـ بقره/ 156.
3ـ اسراء/ 44.
«أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يُسَبِّحُ لَهُ مَنْ فِی السَّماوَاتِ وَ الاَْرْضِ وَ الطَّيْرُ صَافَّات كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاَتَهُ وَ تَسْبِيحَهُ...»1
آيا نديدی تمام آنان كه در آسمانها و زميناند برای خدا تسبيح میكنند و همچنين پرندگان به هنگامی كه بر فراز آسمان بال میگسترند؟ هر يك از آنها نماز و تسبيح خود را میداند.
اما انسان به جهت برخورداری از عقل و خرد مختار و آزاد آفريده شده است؛ گرچه خداوند متعال طريق هدايت و ضلالت را به او نمايانده است، اما او در گزينش مسير حركت خويش آزاد است؛ چنانكه حضرت حق فرموده است:
«إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِراً وَ إِمَّا كَفُوراً.»2
با اين همه او بايد به هدف و غايت آفرينش خود نظر داشته باشدو بداند كه بايد به عبوديّت و بندگی خداوند بپردازد و قانون تشريعی خداوند به او اجازه نمیدهد كه در مسير اطاعت شيطان و بندگی غير خدا حركت كند، بلكه بايد به بندگی و تكاليف الهی گردن نهد؛ چون خداوند او را برای چنين هدفی آفريده است:
«وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الاِْنْس إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ.»3
حال با توجه به اينكه عبادت خداوند هم نوايی با نظام آفرينش و هستی است و گردن نهادن به تكاليف الهی و عمل به مسؤوليت و وظيفه خويش در قبال او، سپاس و شكر آفريدگار مهربانی است كه به ما حيات بخشيد و با عنايت و لطف او به ما سلامتی و نعمتهای بی شماری ارزانی داشت، چنانكه خداوند از زبان حضرت ابراهيم(عليه السلام) میفرمايد:
«أَلَّذِی خَلَقَنِی فَهُوَ يَهْدِينِ. وَ الَّذِی هُوَ يُطْعِمُنِی وَ يُسْقِين. وَ إِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ. وَ الَّذِی يُمِيتُنِی ثُمَّ يُحْيِينِ»4
همان كسی كه مرا آفريد و پيوسته راهنمايیام میكند. و كسی كه مرا غذا میدهد و سيراب میسازد و هنگامی كه بيمار شوم مرا شفا میدهد. و كسی كه مرا میميراند و سپس زنده میكند.
چگونه میتوانيم از پيروی او سرپيچی كنيم و آيا دور از حق و انصاف نيست كه بگوييم انسان مدرن ديگر تابع تكليف و اطاعت نيست و به دنبال حقوقش هست؟ آيا اسلام اين منطق را میپذيرد؟ بی شك چنين تفكری تهی از عقلانيت و دور از انسانيّت است چه رسد كه مبنای اسلامی داشته باشد.
1ـ نور/ 41.
2ـ انسان/ 3.
3ـ ذاريات/ 56.
4ـ شعراء/ 78 ـ 81.