جلسه سوم
جايگاه سياست در دين (1)
1ـ مروری بر مطالب پيشين
پيرو بحث «تبيين نظريه سياسی اسلام» از ديدگاه منابع اسلام؛ يعنی، قرآن و سنّت و عقل گفتيم كه اسلام درباره امور گوناگون اجتماعی و به طور كلی امور دنيوی نظراتی دارد و اين خود فرع آن است كه دين در امور دنيا دخالت داشته باشد.
و عرض كرديم كه روش بحث با افراد مختلف كه در اين زمينهها حرف و سخنی دارند متفاوت است: با كسانی كه مشتركات اعتقادی زيادی با ما دارند به گونهای بايد صحبت كرد و با مخالفين به گونه ديگر بايد بحث كرد و اشاره داشتم كه بحث كردن با رقيب، جهت اقناع او، گاهی بر اساس اصول برهانی است.
و گاهی به روش جدلی و ما در اين بحثها بايد از هر دو شيوه استفاده كنيم و نيز اشاره داشتيم كه اسلام درباره سياست، نظريه و ديدگاه مشخصی دارد و بايد اين نظريه را شناخت و آن را به كار بست و يكی از اركان انقلاب ما همين مسأله بود كه اسلام در مسائل سياسی دخالت دارد و لذا اين انقلاب به نام انقلاب اسلامی ناميده شده.
همچنين گفتيم كه در دفاع از نظريه سياسی اسلام و وجود بُعد سياسی برای اسلام ممكن است ما با دو دسته روبرو شويم: دسته اول كسانی كه ممكن است اسلام را قبول نداشته باشند و يا اينكه حتی معتقد به هيچ دينی نباشند.
در پاسخ به اين دسته نبايد از روش نقلی و از آيات و روايات سود جوييم، بلكه بايد روش عقلی را در نظر گيريم و ابتدا به اثبات اسلام بپردازيم و ثابت كنيم كه خدا، دين، قيامت و پيامبری هست؛ مسلماً بحث با اين دسته كه با اصل دين و اسلام بيگانهاند، اعتقادیِ صِرف خواهد بود.
دسته دوم كسانی كه به اسلام اعتقاد دارند، يا اگر هم به اسلام اعتقاد ندارند از زبان مسلمانان سخن میگويند و چنين ادّعا میكنند كه اسلام مسلمانان با سياست بيگانه است و نسبت به آن نظری ندارد. در برابر اين دسته، ما بايد به بررسی و ارائه اسلامی بپردازيم كه معتقَد مسلمانان هست و بنگريم كه آن اسلام نظريه سياسی دارد يا نه.
بی شك در مواجهه با اين دسته نبايد ما از متد و روش عقلیِ صِرف مدد جوييم، بلكه در پی كشف ديدگاه اسلام راجع به سياست بايد به مبانی اسلام روی آوريم كه زيربنا و ساختار اسلام را تشكيل میدهند . سپس با بهره جويی از منابع دينی؛ يعنی، كتاب و سنّت و گزينش روش نقلی ثابت كنيم كه طبق قرآن، سنّت و سيره عملی رسول خدا و نيز سخنان و سيره اهل بيت عصمت و طهارت (عليهم السلام) اسلام چه نظری راجع به سياست دارد و آيا سيره و روش بزرگان دين بر دخالت در امور سياسی بوده، يا نه.
2ـ تعريف سياست و جايگاه قوای سه گانه در اسلام
برای اينكه مشخص شود كه آيا در قرآن راجع به سياست سخن گفته شده يانه، ابتدا بايد تعريف روشنی از سياست ارائه دهيم: سياست يعنی روش اداره جامعه يا تنظيم جامعه به صورتی كه به مصالح و خواستههای جامعه تحقق بخشيده شود.
به تعبير ساده تر، سياست يعنی آيين كشورداری. البته منظور ما از سياست آن مفهومی نيست كه بار منفی دارد و توأم با كلك و حقه بازی و نيرنگ و فريب دادن ديگران است.
در باب سياست و كشورداری از زمان منتسكيو به بعد هيأت حاكمه مركب از سه قوه معرّفی میشود: قوه مقننه، قوه قضاييه و قوه مجريه. وظيفه قوه مقننه وضع احكام و دستوراتی برای اداره جامعه و تنظيم مقرّرات رفتاری برای مردم و متناسب با شرايط گوناگون است، به گونهای كه عدالت اجرا گردد و نظم بر جامعه حاكم شود و حقوق ديگران ضايع نگردد و در كل جامعه به سوی صلاح پيش رود.
وظيفه قوه مجريه به اجرا در آوردن مقررات و قوانين وضع شده است و در اين زمان در قالب هيأت دولت شكل میگيرد. وظيفه قوه قضاييه تطبيق قوانين كلّی و موضوعه بر موارد جزئی و خاص و داوری و صدور حكم در مرافعات و اختلافات بين مردم و حوزههايی از اين دست است.
با توجه به تقسيم بندی فوق و وظايفی كه برای قوا بر شمرده شده، حال بايد ديد نظر اسلام و قرآن راجع به جايگاه قوای سه گانه و مشروعيّت آنها چيست و آيا قرآن و اسلام در اين حوزهها دستورات و قوانين مشخصی دارد؟
البته بايد توجه داشت كه منظور ما از قوانين، قوانين اجتماعی است، نه احكام و قوانين فردی كه كسی در وجود آنها در دين شكی ندارد.
قوانين اجتماعی شامل قوانين مدنی، قوانين جزايی، قوانين تجارت، روابط دولت با مردم و قوانين بين المللی میشود و وقتی مروری بر روی قرآن داشته باشيم در میيابيم كه در آن از همه نوع قوانينی كه در عالم برای اداره جامعه و حتّی برای تنظيم روابط بين الملل وجود دارد يافت میشود.
علاوه بر اينكه در قرآن قوانين مدنی، احكام ازدواج و طلاق، قوانين تجارت و معاملات و رهن و دَين و از اين قبيل يافت میشود ـ كه وجود آنها حاكی از آن است كه بخشی از مسائل كشورداری كه عبارت است از وضع قوانين و ارائه قوانين برای اداره جامعه، در اسلام منظور شده است ـ در قرآن حق ويژهای برای پيامبر(صلی الله عليه وآله) در نظر گرفته شده كه در موارد خاص و بر اساس شرايط متغير زمانی و مكانی احكام و قوانينی را وضع كند و مؤمنان موظّف به گردن نهادن به احكام صادره از سوی رسول خدا هستند:
«وَ مَا كَانَ لِمُؤْمِن وَ لاَ مُؤْمِنَة إِذَا قَضَی اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ ...»1
هيچ مرد و زن با ايمانی حق ندارد هنگامی كه خدا و پيامبرش امری را لازم بدانند، اختياری (در برابر فرمان خدا) داشته باشد.
در اين آيه شريفه اختيار نقض تصميم خداوند و پيامبرش از مؤمنان سلب شده است.
پس غير از دستورات خدا و قوانين ثابت الهی، قوانين وضع شده توسط پيامبر نيز بر همه افرادی كه در حوزه حكومت اسلامی زيست میكنند لازم الاجراست و كسی حق ندارد از پذيرش آن قوانين شانه خالی كند؛ چون كسی كه با آن قوانين مخالفت میكند از دو حال خارج نيست: يا پيامبر را فرستاده خدا نمیداند، با چنين شخصی ما صحبتی نداريم. روی سخن با كسی است كه به پيامبر اعتقاد دارد و معتقد است كه حق قانونگذاری از ناحيه خداوند به او واگذار شده است،
از اين رو در قرآن خداوند نفرموده: (و ما كان لكافر و لا كافرة)، بلكه فرموده: «و ما كان لمؤمن و لا مؤمنة» و يا اينكه با وجود اعتقاد به نبوّت، درباره چنين حقّی بحث میكند؛ با چنين شخصی براساس آيات قرآن استدلال میكنيم كه بنابراين هچنانكه هر مؤمنی كه تحت سلطه حكومت اسلامی زندگی میكند و نبوّت پيامبر را قبول دارد، احكام خداوند را لازم الاطاعه میداند، دستورات پيامبر را نيز بايد لازم الاطاعه بداند و لزوم اطاعت از خدا و ولايت او بر همه مؤمنان با امثال آيه شريفه: «النَّبِیُّ أُوْلَی بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ...»1 ثابت شده است.
1ـ احزاب/ 36.
پس از نظر قرآن هم بالاترين مرتبه اجرای قانون و هم حق قانونگذاری برای رسول خدا منظور شده است. امّا اينكه چنين حقّی و مقامی پس از رسول خدا برای ديگران نيز ثابت است يا نه، در جای ديگر بايد بدان پرداخت. فعلا سخن ما در اصل اسلام است كه آيا راجع به سياست نظری دارد يا نه.
3ـ احكام قضائی در قرآن
امّا مسأله قضاوت و تطبيق احكام كلّی الهی بر مواردی كه تشاجر و اختلاف بين مردم رخ داده و مانند آنها، در اين رابطه نيز خداوند میفرمايد:
«فَلاَ وَ رَبِّكَ لاَ يُؤْمِنُونَ حَتّی يُحَكِّمُوكَ فِيَما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لاَ يَجِدوُا فِی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْلِيماً.»2
به پروردگارت سوگند كه آنها مؤمن نخواهند بود، مگر اينكه در اختلافات خود تو را به داوری طلبند و سپس از داوری تو در دل خود احساس ناراحتی نكنند و كاملا تسليم باشند.
در آيه فوق نه تنها اصل حق قضاوت برای رسول خدا تثبيت شده، بلكه پذيرش داوری و قضاوت حضرت و تن دادن به آن، به عنوان شرط ايمان تلقی شده است؛ و اين مطلب با قسم بسيار مؤكّد همراه شده كه مردم حتماً بايد در اختلافاتشان تو را قاضی و داور قرار دهند و پس از آنكه حكمی كردی، در دل نگران و ناراحت نباشند و با رضا و رغبت آن حكم را بپذيرند؛ در غير اين صورت مؤمن حقيقی نخواهند بود.
آری مؤمن واقعی كسی است كه اگر دادگاه اسلامی حكمی بر عليه او صادر كرد با آغوش باز بپذيرد، گرچه احتمال بدهد كه حقّش ضايع شده است؛ چون قاضی بر اساس موازين آيين دادرسی و ظاهر حكم میكند و رسول خدا نيز فرمود: «انّما اقضی بينكم بالبيّنات و الأيمان»1؛ من بر اساس شهادت و قسمها بين شما قضاوت میكنم.
1ـ احزاب/ 6.
2ـ نساء/ 65.
ممكن است شاهدی كه در ظاهر از عدالت و وجاهت برخوردار است، شهادتش مقبول افتد؛ گرچه يا او به دروغ شهادت داده يا در شهادتش اشتباه كرده است. اگر بنا باشد به قضاوت قاضی تن در ندهند ولو خلاف واقع قضاوت كند، سنگ روی سنگ بند نمیشود و نظام از هم گسسته میشود.
آنچه از قرآن برداشت میشود و نصوص قرآنی در حوزههايی، چون امور جزايی از قبيل ديات، قصاص و تعزيرات و غيره گواهی میدهد كه از بالاترين دخالتهای اسلام در سياست و امور كشورداری و جامعه است.
اسلام تا آنجا پيش رفته كه در مواردی حدّی برای مجرم و مفسد در نظر گرفته است و به قاضی اجازه داده كه آن حد را جاری كند ولو شاكی خصوصی وجود نداشته باشد. در واقع در چنين مواردی به حدود و حقوق الهی تجاوز شده است و گاهی مجازاتهايی كه در نظر گرفته شده خيلی سنگين، و تحمل و پذيرش آن امروزه برای برخی دشوار است.
مثلا قرآن فرمان داده است كه اگر در جامعه اسلامی رابطه نامشروعی بين زن و مرد مسلمان رخ داد و با شهادت چهار شاهد عادلْ جرم برای قاضی ثابت شد، بايد به هر يك صد تازيانه زده شود و قرآن مخصوصاً سفارش میكند كه مبادا قاضی تحت تأثير عواطف قرار گيرد و به آنها رأفت نشان دهد:
«الزَّانِيَةُ وَ الزَّانِی فَاجْلِدُوا كَلَّ وَاحِد مِنْهُمَا مِاْئَةَ جَلْدَة وَ لاَتَأْخُذْ كُمْ بِهِمَا رَأْفَةٌ فِی دِينِ اللَّهِ...»2
هر يك از زن و مرد زناكار را صد تازيانه بزنيد و نبايد رأفت (محبت كاذب) نسبت به آن دو، شما را از اجرای حكم الهی باز دارد.
بی شك با اجرای چنين حدّی آبروی شخص ريخته میشود، اما جامعه مصونيّت میيابد. يا قرآن درباره دزدی میفرمايد:
«وَالسَّارِقُ وَالسَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا اَيْدِيَهُما جَزَاءً بِمَا كَسَبَا نَكَالا مِنَ اللّهِ وَاللّهُ عَزيزٌ حَكيمٌ.»3
دست مرد و زن دزد را به كيفر عملی كه انجام داده اند، به عنوان يك مجازات الهی، ببريد و خداوند توانا و حكيم است.
1ـ وسائل الشيعه، ج 27، ص 232.
2ـ نور/ 2.
3ـ مائده/ 38.
نتيجه گرفتيم كه قرآن شريف مقام قضاوت، وضع احكام و مقررات برای حفظ نظم جامعه و تأمين مصالح جامعه و اجرای حدود و تعزيرات را به عنوان حقی برای رسول خدا بر میشمارد و برای هر انسان منصفی كه به قرآن و نيز روايات قطعی الصّدور پيامبر و ائمّه معصومين مراجعه داشته باشد، شكی در دخالت اسلام در حوزه مسائل سياسی و اجتماعی باقی نمیماند؛ مگر آنكه كسانی از روی عناد چشم بر روی اين حقايق ببندند و آنها را انكار كنند، نظير كسی كه چشم بر روی خورشيد بر میبندد و در روز روشن كه خورشيد پرتو افكنی میكند، وجود آن را انكار میكند.
4ـ جامعيّت اسلام و جايگاه حاكم اسلامی
علاوه بر تصريح قرآن به مسائل كلان سياسی، آيين كشورداری، وضع قوانين و تطبيق آنها بر موارد خاص و اجرای قوانين، گاه به مسائل فرعی و جزئی نيز تصريح دارد؛ مثل ذكر ماههای سال:
«إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَاللَّهِ إِثْنَا عَشَرَ شَهْراً فِی كِتَابِ اللَّهِ يَوْمَ خَلَقَ السَّموَاتِ وَ الاَْرْضَ مِنْهَا أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ، ذلِكَ الدِّينُ القَيِّمُ ...»1
تعداد ماهها نزد خداوند در كتاب الهی، از آن روز كه آسمانها و زمين را آفريده، دوازده ماه است كه چهارماه از آنها ماههای حرام است (و جنگ در آنها ممنوع میباشد) اين آيين ثابت و پا برجا (ی الهی) است.
در آيه فوق، تقسيمات دوازده گانه ماههای سال به عنوان امری تكوينی و ثابت و منطبق بر نظام آفرينش ذكر شده است و ذكر چنين اموری در دين، نشانه استواری و درستی و استحكام دين تلقّی گرديده است. همچنين قرآن در باره مشاهده هلال ماه میفرمايد:
«يَسْئَلُونَكَ عَنِ الاَْهِلَّةِ قُلْ هِیَ مَوَاقِيتُ لِلنَّاسِ وَ الْحَجِّ ...»2
درباره هلالهای ماه از تو سؤال میكنند، بگو آنها بيان اوقات ( و تقويم طبيعی) برای (نظام زندگی) مردم و (تعيين وقت) حج است.
1ـ توبه/ 36.
2ـ بقره/ 189.
به اين دليل كه احكام اجتماعی و عبادی منطبق بر نظام تكوينی است، علاوه بر بسياری از احكام حقوقی، آغاز ماه رمضان و فرا رسيدن موسم حج و ساير احكام عبادی با مشاهده ماه در آسمان مرتبط گرديده است و اين از آنجا ناشی میگردد كه اساساً قرآن دين را همسو و منطبق با فطرت و نظام آفرينش معرفی میكند:
«فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتیِ فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لاَتَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ...»1
پس روی خود را دقيقاً متوجه آيين پروردگار كن، اين فطرتی است كه خداوند انسانها را بر آن آفريده؛ دگرگونی در آفرينش الهی نيست.
وقتی قوانين الهی و دينی بر اساس فطرت الهی تنظيم گشت، ثابت و غيرقابل تغيير خواهد بود. البته بايد در نظر داشته باشيم كه احكام متغيری نيز وجود دارد كه تابع شرايط خاص زمانی و مكانی است و تشخيص موضوع و اختيار جعل آنها برعهده حاكم شرعی نهاده شده كه مشروعيّت و قدرتش را از خداوند گرفته است.
در قرآن اين امتياز و منصب برای رسول خدا در نظر گرفته شده است و طبق عقايد شيعه، ائمه اطهار ـ كه در قرآن نيز اشاراتی رفته است ـ نيز چنين منصبی دارند و پس از آنها اين منصب برای ولیّ فقيه در نظر گرفته شده؛ كه در جای خود از آن بحث خواهد شد.
بنابراين، اين توهّم كه دين با مسائل اجتماعی و دنيوی كاری ندارد و تنها به امور اخروی و تبيين رابطه انسان با خدا میپردازد، از ريشه بركنده شد و چنين تلقیای از دين با اسلام سازگاری ندارد. البته ممكن است در دنيا دينی باشد كه با تلقی و نگرش فوق منطبق باشد، كه از دائره بحث ما خارج است و سخن ما در باره دينی است كه حتی عهده دار بيان و تعيين ماههای سال شده است، يا در باب تعامل و روابط مالی بين افراد توصيه كرده كه اگر كسی به ديگری قرض میدهد، از او نوشته و سند بگيرد و يا در منظر دو شاهد قرض بدهد؛
و اگر گرفتن سند و يا احضار شاهد ممكن نبود، از او رهن بگيرد ـ تشريع رهن، كه در قرآن بيان شده، مربوط به چنين مواردی است كه شخص به ديگری قرض میدهد و در شرايطی است كه نمیتواند از او سند بگيرد، لذا توصيه شده كه در برابر قرض خود، شیء با ارزشی را به رهن بگيرد ـ و معتقديم كه چنين دينی در باب سياست، كشورداری و تأمين نيازهای مادی و معنوی مردم برنامه دارد.
1ـ روم/ 30.
در جلسه گذشته، ما ضمن ردّ آن نگرش و تعريفی كه دين را تنها متكفل تنظيم رابطه انسان با خدا میدانست، اشارهای به دين راستين و حقيقی داشتيم و گفتيم دين به معنای صحيح آن، جلوه الهی بر زندگی انسان و بيانگر مسير تكامل انسان در دنيا و توجه دادن انسان به مبدء و منتهای خويش و گزينش راهی است كه در اين بين بايد طی كند.
بی شك چنين دينی تنها بخشی از زندگی و رفتار انسان، مثل عبادت و انجام مراسم عبادی را دربرنمیگيرد، بلكه بر مجموعه زندگی و حيات انسان و همه عرصههای وجودی او پرتو میافكند؛ چون انسان آفريده شده كه زندگیاش را چنان تنظيم كند كه به سعادت ابدی برسد و از اين جهت بايد همه شؤون زندگی خويش را با خواست و دستورات الهی هماهنگ سازد.
پس عبادت مستقيم خدا و عبادت مصطلح تنها بخشی از وظايف دينی ماست و ساير عرصههای فكری و رفتاری ما نيز بايد با خواست خداوند همراه شوند و به نوعی شكل عبادت به خود بگيرند، تا هدف متعالی و برين آفرينش انسان محقق گردد:
«وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الاِْنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ.»1
مفاد آيه اين است كه تكامل انسان تنها در سايه عبادت و پرستش خدا حاصل میشود؛ بنابراين، همه حركات و سكنات او بايد در اين چارچوب قرار بگيرد، حتی نفس كشيدنش هم بايد طبق اين برنامه باشد. اگر زندگی انسان اين رنگ و صبغه الهی را پيدا كرد و در قالب اين برنامه قرار گرفت، انسان ديندار واقعی است و اگر كاملا از مرز پرستش خداوند خارج شد، بی دين و مرتد خواهد شد.
بين آن دو مرز؛ يعنی، مرز دينداری واقعی و ارتداد، كسانی قرار میگيرند كه بخشی از زندگی آنها با خواست خداوند منطبق نيست و در مسير پرستش خداوند قرار ندارد، دين اين دسته ناقص خواهد بود. با توجه به مراتبی كه برای نقصان دين وجود دارد.
بايد اذعان داشت كسانی كه ديندار واقعیاند و همه احكام الهی را در تمام شؤون زندگی خويش رعايت میكنند، با كسانی كه تنها برخی از احكام را رعايت میكنند در يك مرتبه نيستند و اساساً دينداری و ايمان مراتب دارد و قابل رشد و تكامل است؛ چنانكه خداوند میفرمايد:
1ـ الذاريات/ 56.
«وَالَّذينَ اهْتَدَوْا زَادَهُمْ هُدیً وَ آتَاهُمْ تَقْوَاهُمْ.»1
كسانی كه هدايت يافته اند، خداوند بر هدايتشان میافزايد و تقوا به آنان میبخشد.
و در جای ديگر میفرمايد:
«إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذينَ إِذَا ذُكِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ إِذَا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ ءَايَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِيْمَاناً...»2
مؤمنان تنها كسانی هستند كه هرگاه نام خدا برده شد، دلهاشان میلرزد؛ و هنگامی كه آيات او بر آنها خوانده میشود، ايمانشان فزونتر میگردد.
آری هستند كسانی كه دائماً بر ايمانشان میافزايند و رو به تكامل میروند، تا اينكه به اوج مراتب ايمان میرسند و به مقامات اوليای خدا نزديك میگردند و حتی در شمار اوليای خدا جای میگيرند. در مقابل، هستند كسانی كه تنزّل میكنند و در مقام دينداری، به قهقرا و عقب برمیگردند و چه بسا با گوش دادن و پرداختن به تشكيكاتی كه توسط بيگانگان و بيگانه پرستان در فضای فرهنگی جامعه پراكنده میشود، دينی را كه از پدر و مادر و يا معلمشان فرا گرفتهاند از دست بدهند؛ چرا كه پرداختن به تشكيكات، برای كسانی كه قدرت ارزيابی و تحقيق مطالب را ندارند، خواه ناخواه موجب انحراف میشود. قرآن در اين زمينه میفرمايد:
«وَ قَدْ نَزَّلَ عَلَيْكُمْ فِی الْكِتَابِ أَنْ إِذَا سَمِعْتُمْ ءَايَاتِ اللّهِ يُكْفَرُ بِهَا وَ يُسْتَهْزَأُ بِهَا فَلاَ تَقْعُدُوا مَعَهُمْ حَتَّی يَخُوضُوا فِی حَديث غَيْرِهِ إِنَّكُمْ إِذاً مِثْلُهُمْ...»3
و خداوند (اين دستور را) در قرآن بر شما نازل كرده كه هر گاه بشنويد افرادی آيات خدا را انكار و استهزا میكنند، با آنها ننشينيد تا به سخن ديگری بپردازند وگرنه شما هم مثل آنان خواهيد بود.
انسان ابتدا بايد بر اندوختههای علمی و بنيه فكری و عقلانی خويش بيفزايد و قدرت تجزيه و تحليل و پاسخگويی را برای خود فراهم كند و سپس به تشكيكات و شبهات گوش كند. اما كسی كه قدرت مقاومت در برابر شبهات را ندارد، نبايد با شنيدن شبهاتْ خودش را در معرض خطر انحراف قرار دهد. اسلام نمیگويد در ميدان كشتی وارد نشو، بلكه میگويد با هم توان خود كشتی بگير و اگر میخواهی با سنگينوزنی كشتی بگيری، اول بر وزن و تمريناتت بيفزای. اسلام نمیگويد به حرفها و شبهات ديگران گوش فرانده، بلكه تا حدّی به آنها بپرداز كه قدرت تجزيه و تحليل و تشخيص داری. در درجه اول به كسب معارف الهی و فراگيری طريق پاسخگويی به شبهات اهتمام بورز و سپس با ديگران بحث كن و به سخنانشان گوش ده، تا نكند تو را خلع سلاح كنند و هر چه خواستند بر تو تحميل كنند.
1ـ محمد/ 17.
2ـ انفال/ 2.
3ـ نساء/ 140.
5ـ خلاصه بحث
خلاصه بحث ما اين شد كه اسلام همه شؤون سياسی را دربرمیگيرد و همه زندگی ما در قلمرو دين قرار میگيرد و هيچ شأنی از شؤون زندگی انسان خارج از قلمرو دين نيست؛ اعم از زندگی فردی، اجتماعی، خانوادگی، روابط زن و شوهر، روابط پدر و فرزند، روابط امّت و امام و حتی روابط با ساير ملل كه با آنها چگونه رفتار كنيم و با چه كسانی میتوانيم روابط سالم داشته باشيم و با چه كسانی نبايد رابطه داشته باشيم.
و با مروری بر آيات كريمه قرآن ـ حتی اگر به روايات مراجعه نداشته باشيم ـ برای كسی كه اندكی انصاف داشته باشد، روشن میشود كه سياست متن اسلام است و ما اسلام بی سياست نداريم. اگر كسانی اسلام را بيگانه با سياست تصور میكنند، معلوم میشود كه دين ديگری انتخاب كردهاند و اسمش را اسلام گذاشته اند. آن اسلامی كه منبعش قرآن و سنّت است، ممكن نيست با سياست بيگانه باشد.