در اين بين، يكی از ابعاد مهم و شگفتانگيز اين حكومت كه شايد كمتر مورد توجه قرار گرفته و لااقل برخی از زوايای آن تاكنون به خوبی شكافته نشده، بررسی برنامههای اقتصادی حكومت علوی در باره رشد و توسعه و سازندگی و تلاش آن در زدودن چهره زشت و دردآلود فقر و بينوايی از جامعه اسلامی و پديد آوردن جامعهای متعادل و عاری از شكاف عميق طبقاتی و كاستن از فاصله عميق فقر و غنا میباشد. پرسشهايی فراوان، در اين زمينه قابل طرح است كه در سايه پاسخگويی به آن میتوان به افقهايی نو و ارزشمند راه پيدا كرد. از جمله آنكه، آيا اصولاً حكومت علوی نسبت به اصلاحات اقتصادی و بهبود رفاه عمومی اهتمامی داشته و برنامهای را در اين زمينه ارائه نموده است؟ اين برنامهها چه بوده است؟ در صورت مثبت بودن پاسخ، مبانی نظری و فكری برنامههای اصلاحطلبانه حكومت علوی در زمينه اقتصاد و معيشت مردم چه میتوان دانست؟ آيا از منظر دين و آموزههایوحيانی به اصلاحات توجه شده يا آنكه جنبه عرفی و بشری داشته و مفاهيم دينینسبت به آن ساكت بودهاند؟ اصولاً نظر اسلام، با توجه به استناد به گفتار و رفتار امام علی(ع)، در باره رفاه عمومی چيست؟ آيا با تكيه بر سيره زمامداری مولا اميرالمؤمنين(ع)میتوان فهميد: اسلام برنامه و روش خاص در زمينه پيشرفت و سطح معيشت مردم دارد، يا آنكه در مفاهيم اصلی و ذاتی دين اسلام، چيزی وجود ندارد ومفاهيمدينی نسبت به توسعه و اصلاحات اقتصادی يا ساكتند و يا حتی آن را مانع سعادتواقعی بشريت میشمرند؟
نوشتار پيش رو، در پی يافتن پاسخی اجمالی و منطبق بر واقعيت برای پرسشهايی شبيهپرسشهای بالاست. پيش از ورود به بحث تفصيلی، اگر فرضيه و پاسخ اين مقاله بهپرسشهای مذكور، بخواهد به صورت اجمالی و حداكثر در چند سطر گزارش شود، جواب آناست كه:
حكومت علوی از ريشه و بنيان برای ايجاد اصلاحات در جامعه اسلامی پديد آمد و از اينرو، به اصلاحات همهجانبه، به ويژه در بُعد اقتصادی، میانديشيد و آن را سرلوحه اهداف و برنامههای تنظيمی خود قرار داد. اهمّ برنامه های اصلاحی حكومت علوی را در اين زمينه، میتوان در پنج اقدام اصلی و بنيادين، به عنوان سرفصل كلی برنامهها، ارائه نمود. برنامههای مورد نظر عبارت بودند از:
1. رفع تبعيض در تقسيم بيتالمال؛
2. برگرداندن دارايیهای عمومی به تاراج رفته؛
3. جلوگيری از پيدايش ثروتهای انبوه نامشروع در دولت جديد؛
4. تلاش در راه عمران و آبادانی زمين؛
5. تأمين اجتماعی محرومان و از كار افتادگان.
از اين پنج برنامه، سه برنامه اول، جنبه سلبی داشت كه موانع راه را برای فقرزدايی و توسعه رفاه عمومی هموار مینمود و دو برنامه اخير دارای جنبه اثباتی بود كه برای رفع محروميت و از ميان برداشتن شكاف عميق طبقاتی به اجرا گذاشته شد. قرار گرفتن اين پنج برنامه در سرلوحه كارهای حكومت علوی تنها به عنوان ضرورت عرفی و مصلحت منطبق بر عقلانيت مديريتی نبود كه هر دولت و حكومتی هر چند لائيك و ضد دين، در جهت تأمين حداقل معيشت مردم تلاش میكند. بلكه توجه به مسأله فقرزدايی و كاستن بار سنگين مشكلات اقتصادی از مردم و برقراری عدالت اقتصادی، در سيره فردی و حكومتی امام علی(ع) به عنوان فريضهای الهی و ضرورتی دينی مطرح بوده است و نمیتوان اين اصلاحات را صرفاً امر بشری و بيرون از دين دانست. طبق سيره آن حضرت، جامعه اسلامی مطلوب و مورد توجه آورنده شريعت، كه بر وفق موازين دينی مشی نموده و با استعانت و ياری از آموزههای دينی به تكاپو پرداخته، جامعهای پيشرفته، برخوردار، توسعه يافته و دارای تعادل همهجانبه است. آنچه از رفتار و گفتار حضرت امير(ع) میتوان آموخت آن است كه دين، نه تنها مانع پيشرفت مادی نيست و سدی در راه رفاه عمومی پديد نمیآورد، بلكه نمیتوان اين نسبت ناروا را متوجه او كرد و مدعی شد كه اسلام برای بالا رفتن و ارتقاء كيفی وضع معيشت مردم، گرچه مانع نيست، ولی مقتضی هم برای آن نيست و در باره پيشرفته بودن جامعه، لابشرط است و هيچ گونه اقتضاء و تدبيری در درون خود ندارد.
آنچه در سيره اميرالمؤمنين(ع) منعكس است و در حكومت محدود چند ساله ايشان قابل مشاهده است آن است كه اسلام مقتضی رفاه تودههای محروم جامعه است و اصولاً نظام اسلامی تشكيل میشود برای انجام اين مهم، در كنار اهداف و برنامههای ديگر. اين وظيفه بر دوش حكومت اسلامی سنگينی میكند كه به بهبود معيشت مردم توجهی ويژه مبذول دارد و آن را به عنوان هدفی ميان مدت و ابزاری در جهت نيل به اهداف متعالی و نه يك هدف نهايی، در چهارچوب برنامهها و وظايف خود قرار دهد و از اينجا میتوان به رمز انحطاط ملل مسلمان پی برد. از روزی كه عمل به اسلام، همان طور كه در كتاب و سنت مقرر است، فراموش گرديد، مسلمانان راه انحطاط را درنورديدند.
آنچه گذشت؛ گزارشی فشرده و مختصر از اجمال بحث و مدعای اين نوشتار بود تا به ياری پروردگار، با ذكر ادله و مستندات، به تبيين علمی و دقيق آن بپردازيم.
مقدمه
بيش از ربع قرن از رحلت جانسوز پيامبر گرامی اسلام(ص) سپری نشده بود كه ناخشنودان از اوضاع جامعه و دستگاه حكومت و خلافت، دست به شورش زدند، خانه خليفه سوم را به محاصره درآوردند و سرانجام، خليفه، در برابر چشمان مردم، در آن غوغای بزرگكشته شد. در حالی كه بزرگان اسلام، عده ای از صحابه پيامبر(ص)، اهل حل و عقد وخواص از مهاجر و انصار، در مدينه ناظر صحنه بودند. چرا مسلمانان خليفه خود را يارینكردند؟ و چرا حمايت جدی از جانب بزرگان انجام نگرفت و تدبيری برای جلوگيری از اين فاجعه انديشيده نگشت و يا تدبيرها بر گل نشست و دردی را افاقه ننمود؟ چه چيزی مردم را به رنج درآورده بود كه يا دست به شورش زدند و يا از شورشيان، در خفا، حمايت نمودند وياحداقل ناظر نشستند و با سكوت خويش زمينه را برای رخداد آن فراهم نمودند؟ كسانی هم كه از اطرافيان و اعوان و انصار خليفه بودند، نتوانستند برای وی اقدامی انجام دهند؟ ياآنكه خود آنان از عوامل مؤثر در پيدايش شورش و به قتل رسيدن خليفه بودند، عامل نارضايتی و تكدّر خاطر مردم چه بود؟ به راستی چه مطلب ناخرسندكنندهای را در رفتار ومنش خليفه مقتول و كارگزاران وی مشاهده كردند كه اينچنين بر وی شوريدند و خونش رابر خود مباح شمردند؟
برای محقق و پژوهشگری كه حوادث تاريخی آن برهه حساس را مورد تأمل و كاوش قرار دهد، ترديدی باقی نخواهد ماند كه نظام سياسی و دستگاه خلافت از آفات و بيماريهای مزمنفراوانی، سخت رنجور و نحيف گشته بود. و آن نهال سرسبز و استواری كه به دسترسول خدا(ص) غرس شده بود، اكنون در سال 35 هجری چنان زرد و آفتزده بود كه مسلمانان، مشكل اصلی را در خود آن میديدند و میانديشيدند، اگر بخواهد اصلاحی صورتپذيرد، بايد از آن آغاز نمود. كسانی كه درك حضور پيامبر(ص) كرده و يا حداقل شيوهزمامداری دو خليفه گذشته را مشاهده كرده بودند، جابهجايی ارزشهای اجتماعی را میديدند.ملاك برتری و امتيازی كه در زمان رسول گرامی اسلام بر پايه تقوا استوار گشته وفضيلت عرب بر عجم، سفيد بر سياه و امثال آن به شدت مورد طرد و انكار آموزه های اسلام ناب قرار گرفته بود، يكی پس از ديگری به فراموشی سپرده می شد و به جای آن امتيازات بر پايه های دروغين و باطلی چون عرب بودن، قريشی بودن و اموی بودن قرار می گرفت.
امكانات اقتصادی و سياسی بر همين اساس توزيع می شد پُستهای حكومت وسمتهای كليدی، در اختيار طائفه ای خاص قرار داشت و امكانات اقتصادی و بيت المال براساس امتيازات خودساخته و بدعت آلود، به صورت ناعادلانه تقسيم می شد.
فساد اداری، تبعيض، پديد آمدن طائفه برخوردار و غنی، و طائفه ای زيردست و فقير، از عمده مشكلات جامعه اسلامی آن روز بود كه در اثر انحراف دستگاه سياسی از سنت و سيرت نبوی پديد آمده بود.
شكاف ميان فقير و غنی، هر روز عميق تر می شد. عده ای خود را «اهل الشرف والبيوتات السابقة» می ناميدند و دست اندركاران خلافت به ثروتهای انبوه دست يازيده وبه دنبال تجمل و زندگی اشرافی بودند.
حكومت عثمان، حكومت اشراف بود. حكم بن ابی العاص اموی، عموی عثمان، و فرزندش مروان، كه مطرودين پيامبر بودند، توسط عثمان نه تنها آزاد شدند، بلكه مروان، محرم اسرار خلافت شد و آنقدر از اموال بيت المال به اوبخشيد كه يك بار خمس غنايم مصر را به او هبه نمود.
معاويه می گفت: «قريش در حسب ونسب و جاه و مردانگی از همه عرب برترند» و سعيد بن العاص، كشور عراق را ملك قريش می دانست. عثمان بر عكس پيشينيان خود، خزانه را ملك شخصی خليفه می دانست و خود را مجاز می ديد، هر سان بخواهد، در آن تصرف نمايد.
اگرچه بدعت تبعيض در تقسيم بيت المال از پيش از عثمان مشروع شده بود، ولی خليفه مراقب بزرگان و خواصّ بود و به حساب دارايی آنها رسيدگی می كرد. همين افرادی كه در اثر تبعيض، به اموال نامشروع فراوانی رسيده بودند، با خلافت خليفه سوم، نَفَس راحتی كشيدند و به مال اندوزی بيشتر روی آوردند.
با طرحی كه عثمان در باره زمينهای فی و مفتوح عنوةً، ارائه نمود، روند پيدايش مالكان بزرگ، سرعتی بيشتر به خود گرفت. زمينهايی را كه با نيروی نظامی فتح می شد، مفتوح عنوةً می خواندند و آن را ميان فاتحان تقسيم می نمودند.
پيشنهاد عثمان آن بود كه دارندگان اين زمينها، می توانند سهميه خود را با آنان كه در حجاز يا يمن و سرزمينهای ديگر هستند، مبادله كنند.
اشراف بزرگ مدينه، مانند طلحه، مروان بن حكم وديگران، زمينهای خود را با زمينهای خُرده مالكان مبادله كردند و طولی نكشيد كه دسته ای از ملّاكان بزرگ در حجاز پديد آمد كه هم سود سرشاری از زمينهای خود به دست می آورد و هم به خاطر سبقت در اسلام، از بيت المال سهم بيشتری دريافت می نمود و اين همه جدای از بخششهای خليفه بود كه گاه و بی گاه نصيب ايشان می گشت و رقم آن از صدها هزار درهم تجاوز می كرد.
بسياری از صحابه به قدری از لحاظ مالی، متمكن شدند كه هر كدام صدها هزار اسب و شتر و غلام و با زمينهای فراوان و خانه های مجلّل و زينتهای فريبنده و طلا و نقره بيشمار دارا بودند، عبدالرحمن بن عوف هزار اسب، هزار شتر و ده هزار گوسفند داشت.
زبير هنگام مرگ، پنجاه هزار دينار پول نقد، هزار اسب، هزار بنده و مقادير زيادی اموال غير منقول به جای گذاشت. كاخها و خانه هايی مجلّل نيز در كوفه، اسكندريه و بصره داشت. طلحه قسمت اعظم اراضی خيبر را خريده با اراضی مرغوب عراق معاوضه كرد. درآمد املاك او در عراق، هزار درهم در روز بود.
تنها در اين ميان، معدودی از صحابه خاص همچون ابوذر، عمار بن ياسر و عبداللَّه بن مسعود، بودند كه قدرت حاكمه را مورد انتقاد خويش قرار می دادند و آن شيوه اعمال حاكميّت را بر خلاف مفاهيم دينی و سيره پيامبر ارزيابی می كردند.
اينان پديد آمدن طبقه مرفه و اشراف برخوردار و تجمل گرا، را كه به بروز جنگ فقر و غنا می انجاميد، قابل توجيه نمی ديدند. ابوذر به شدت با ثروتهای بادآورده و نامشروع مخالفت می ورزيد و آيه «و الذين يكنزون الذهب و الفضّة و لاينفقونها فی سبيل اللَّه فبشّرهم بعذاب اليم»[1] را برای صاحبان آنها فرياد می كرد.[2]
به تدريج دامنه اعتراضات، بالا می گرفت. در بصره و كوفه و مصر ناراضيان زبان به شكايت گشودند. عثمان بارها پذيرفت كه در روش خود تجديد نظر كند، ولی اطرافيان او مانع اصلاحات بودند. سرانجام ناخشنودان رو به مدينه نهادند و پس از محاصره خانه خليفه، او رابه قتل رسانيدند. حضرت امير(ع)، وصف سيرت خليفه سوم در زمامداری را چنين زيبا ترسيم می نمايد:
«الی ان قام ثالث القوم نافجاً حِضْنيه، بين نَثيله و مُعْتَلَفه و قام معه بنوابيه يَخضمون مال اللَّه خِضْمَةَ الا بل نِبْتَةَ الرَبيع، الی اَنْ انتَكَثَ عليه فَتْلُه و اَجْهَزَ عليه عملُه و كَبَتْ به بطْنَتُه.»[3]
تحليل امام(ع) از دوره حاكميت خليفه سوم، گويای اين حقيقت است كه مهمترين آفت در زمامداری او، به يغما رفتن اموال عمومی و مورد تاخت و تاز بی رحمانه قرار گرفتن آن بود. وقتی نظام سياسی جامعه چنان فاسد شود كه با برقراری نظام خويشاوندسالاری، اموال عمومی را، ملك طلق خود بدانند و بدون توجه به وضع معيشت و زندگی توده های مردم، در فكر تجمل گرايی و اشرافی گری باشند، تعدادی انگشت شمار برخوردار، و انبوهی بيشمار از مردم، دارايی شان تاراج گشته و با مشكلات اقتصادی دست و پنجه نرم كنند آيا چنين حكومتی سرانجامی جز نابودی و اضمحلال خواهد داشت؟ آيا انتظار آن بود كه مردم تا ابد مهر سكوت را نشكنند و دم برنياورند؟
در هر حال حادثه ای رخ داد و خليفه در آتش اشرافيت سوخت و جامعه با بحران فقدان رهبری و تزلزل در اركان نظام سياسی روبه رو گشت؟ آيا مردم و توده های مسلمانان خواستار چه چيزی بودند؟ و مشكل اصلی را در كجا جستجو می نمودند؟
بی ترديد، تصميمات بعدی مردم، روشنگر خواسته آنان بود. عامه مردم و انبوه ناراضيان، خواستار تغيير اوضاع و انجام اصلاحات در اركان قدرت سياسی بودند. حتی اگر خليفه بر تعهدات خويش وفادار می ماند و حاضر به اجرای عدالت می شد، كسی به قتل او راضی نمی شد.
نكته مهم و اساسی در حادثه قتل عثمان آن است كه مردم نارسايی ها را ناشی از مباحث تئوريك و مكتب اسلام و آموزه های وحيانی قرآن نمی ديدند. هيچ كس مشكل را متوجه سنّت نبوی نمی كرد. كسی مدعی آن نبود كه اين همه فساد و تبعيض و پديد آمدن طبقه مرفه، ناشی از انديشه و مكتبی است كه دستگاه خلافت، خود را پيرو و حامی آن می داند.
كسی شعار اسلام زدايی و يا پاك كردن شعارهای دينی از نظام سياسی و دستگاه خلافت بر زبان نداشت. با آنكه از عُمْر اسلام چندان زمانی طولانی سپری نشده بود چنان ايمان اسلامی در جانها ريشه دوانده بود كه همه گان با جان و دل، به حقانيّت اسلام و راه و روش رسول آن ايمان راسخ داشتند. آنچه مردم را در فشار قرار می داد و آنان را ناخرسند مینمود، عمل نكردن به آموزههای دينی بود. آنان ناكارآمدی دستگاه را در اين حقيقت میيافتند كه بانيان اسلام و كسانی كه خود را با سابقهتر در ايمان و جهاد میدانند، خود كمتر از هر كس، بدان عاملند. مردم وقتی زمان خود را با عصر طلايی رسول اكرم مقايسه میكردند، انحطاط را در بيگانگی با سنّت پيامبر و رفتار نكردن به قوانين و مقررات دينی جستجو مینمودند. اگرچه خليفه تفسيرهايی نادرست از مفاهيم دينی داشت و خزانه را ملك خود میدانست ولی اجتهادهای وی، تأثيری چندان، در برداشت عمومی از اسلام نداشت و اين اجتهادهای مقابل نصّ، به درون عامه مردم راه پيدا نمیكرد. مردم مشكل اصلی را در، عامل نبودن خليفه و مشاوران او به اسلام میديدند.
در بحران چندين ماهه مدينه كه شورشيان از اطراف به داخل شهر ريخته بودند و روزهای متوالی (حدود 50 روز) خانه عثمان را به محاصره در آورده بودند،[4] هيچ يك از جناحهای مختلف سياسی مذهبی و سران احزاب و گروههای درون و بيرون مدينه، شعار تمرّد از اسلام و به فراموشی سپردن شعارهای دينی را از خاطره خود عبور نداد. جذبه اصلی ايمان دينی همچنان تازگی داشت و شعلهورتر میشد. مردم فردی را برای رهبری میخواستند كه نمونه شاخص عدالت قرآنی و آيينه تمامنمای خصايل و مكارم نبی اكرم(ص) باشد. كسی كه توان و جسارت انجام اين مهم را داشته باشد كه از نو اسلام ناب را احيا كند و در برابر فشار خدايان زر و قارونيان نو كيسه بايستد. حقّ مردم را بازستاند و شكاف طبقاتی پديد آمده را ترميم نمايد.
تجلّی خواست اصلاحطلبانه مردم را در بيعت با خليفه بعدی شاهديم. هرگز در طول تاريخِ خلافت، بيعت و گزينش با اين شور و شعف و اشتياق وصفناپذير، سابقه نداشت. خواصّ و عوامّ آمدند و دست خليفه جديد را برای انجام اصلاحات به ويژه در بُعد اقتصادی كه بيشترين آسيب را متوجه جامعه اسلامی كرده بود، به گرمی فشردند. با انتخاب امام علی(ع) كه به طورِ درگوشی، پنهان و ابهامزا نبود، در صحن علنی مسجد و در حضور هزاران چشم مشتاق و اميدوار به اجرای قوانين شريعت، كار بيعت به اتمام رسيد. مردم نشان دادند كه خواستارانقلاب بنيادين فكری نيستند، آنان عمل به اسلام واقعی را، كليد رمز غلبه بر مشكلات و هدف اصلی اصلاحات دانستند و اين مطلب را با بيعت با امير مؤمنان(ع) به اثبات رسانيدند.[5]
خليفه جديد، با كوهی از مشكلات، قدرت را در حالی تحويل گرفت كه عزم جدّی و راسخ خود را بر انجام اصلاحات، با برنامه بازگشت به سنّت نبوی و مبارزه با بدعتها، انحرافات، قانونستيزیها و قانونگريزیها، آشكارا اعلام نموده بود. حضرت، در نامهای به معاويه، با استشهاد به گفتار حضرت صالح پيامبر(ع) در قرآن كريم، هدف اصلی و انگيزه واقعی خود را چنين يادآور میشود:
«و ما اردت الّا الاصلاح ما استطعت، و ما توفيقی الّا باللَّه، عليه توكّلت و اليه انيب.»[6]
تنها هدف حضرت انجام تغيير در اوضاع اجتماعی و اجراء برنامه های اصلاحی بود و راه درمان آن را نيز بازگشت به اسلام راستين میدانست. پيش از اين در شورای شش نفره، پس از قتل خليفه دوم، امام(ع) برنامه خود را مبنی بر اجرای سنت رسول خدا(ص) و كتاب خدا و اجتهاد خويش اعلام نموده بود كه مورد پذيرش قرار نگرفت[7]، اكنون هم چاره مشكل و علاج درد را در همين میديد.
در نخستين خطبهای كه پس از بيعت ايراد نمود، اشاره نمود كه تنها راه سعادت جامعه، پرداختن حقوق مردم و بازگشت به سيرهای است كه در زمان پيامبر حاكم بود:
«و لئن رجعت اليكم اموركم لسعداء»[8] و «انّی حاملكم علی منهج نبيّكم(ص).»[9]
طبق همين برنامه، امام(ع) كار خود را شروع و از همان لحظههای اول، نخستين تصميمات و اقدامات را در چارچوب رسيدگی به وضع بيتالمال، بازگرداندن اموال به يغما رفته به خزانه عمومی، رفع تبعيض و تقسيم در اموال عمومی و غيره كه همگی آنها در بهبود معيشت توده مردم و كم شدن درد محرومان تأثيری مهم داشت، به اجرا گذاشت.
اصلاحات اقتصادی حكومت علوی
رؤوس كلی تصميمگيریهای اقتصادی حكومت علوی را در طول پنج سال زمامداری كه بيشتر آن هم با جنگ و درگيریهای داخلی سپری شد و البته عامل اصلی جنگها و مخالفتها نيز، همان اقدامات اقتصادی بود، در مباحث بعدی به صورت فشرده، مرور خواهيم كرد.
1. رفع تبعيض از بيتالمال و برقراری عدالت در تقسيم اموال عمومی
در فردای روز بيعت روز شنبه نوزدهم ذیحجّه 35 ه' كه امام(ع) بر فراز منبر قرار گرفت انبوه مردم محروم و مشتاق، نخستين اقدام خليفه جديد خويش را، در كاستن رنج محروميت و مبارزه با صاحبان ثروتهای بادآورده، با گوش خود شنيدند. شايد كسی توقع نداشت، با اين سرعت، نخستين گام در جهت برقراری عدالت و قسط انجام پذيرد، گامی بسيار حياتی و مخاطرهآميز كه كاخ آمال و آرزوهای بسياری از متنفّذان را به لرزه در آورد و آنان را به چالش با دولت نوپا فرا خواند.
پس از حمد و ثنای الهی و ضمن اشاره به مأموريت خويش مبنی بر بازگشت به منهج و شيوه روشن پيامبر(ص)، با نگاهی به اطراف خود فرمود: مبادا مردانی كه دنيا آنها را فرو برده و به ثروتها، زمينها، بوستانها و نهرهای جاری و اسبان تندپا و راهوار و كنيزكان زيبا رسيدهاند، فردا فرياد برآورند: «حرَّمَنا ابن ابیطالب حقوقَنا» پسر ابوطالب ما را از حقوقمان محروم نمود. مهاجران و انصاری كه برای خود مزيتی نسبت به ديگر مسلمانان میبينند، بدانند كه امتياز معنوی تنها نزد خداست و با ساير مسلمانان از نظر امتياز مادی تفاوتی ندارند.
«فانتم عباد اللَّه و المال مال اللَّه يقسّم بينكم بالسوية؛همگی بندگان خداييد، دارايیها از آنِ خداست و ميان شما به صورت تساوی تقسيم خواهدشد.»[10]
به گفته ابوجعفر اسكافی، متكلم برجسته معتزله، همين اولين اقدام امير مؤمنان(ع)، امتيازخواران ناروا را به انكار و مقابله با امام(ع) و برفروخته شدن آتش كينه آنان وادار نمود. روز بعد وقتی مردم برای گرفتن تقسيمی خود گرد آمدند، ابی رافع به فرمان امام(ع)، همه را به طور يكسان، سه دينار پرداخت. طلحه، زبير، عبداللَّه بنعمر، مروان حكم و چهرههای شاخص و ثروتمند قريش از گرفتن ابا نمودند. آنها نمیتوانستند بپذيرند كه حقی بيشتر از آنچه تازه مسلمانان عجم میبرند، ندارند. برخاستند و برای متزلزل كردن اركان حكومت علوی، به دسيسه و نقشه متوسل گشتند و زمينه را برای عَلَم كردن پيراهن عثمان و ايجاد جنگهای داخلی هموار نمودند. در اين ميان، برخی از دوستان حضرت، با نيت خيرخواهانه، به فكر مصلحتانديشی افتادند و به امام(ع) پيشنهاد كردند؛ در حال حاضر اشراف را از خود راضی نگهدار، آنگاه كه پايههای كارت استوار شد، سياست مساوات را به اجرا گذار. ولی در پاسخ شنيدند:
«اتأمرونی ويحكم ان اطلب النصر بالظلم و الجور ... لا و اللَّه؛[11]آيا مرا به پيروز شدن از راه ستم و جور بر مردم، سفارش میكنيد؟ قسم به خداوند چنين نخواهد شد.»
و بدينسان امام(ع) مرز دقيق ميان مصلحت واقعی را با مصلحت انديشی های ناصواب و باطل، برای هميشه تاريخ ترسيم نمود. تمام دفاتر حقوق و عطايايی كه از دو خليفه پيشين بر جای مانده بود، محو شد و با اين كار، دست توانگران را قطع نمود. «و لم اجعلها دولة بين الاغنياء»[12] و از دست به دست شدن اموال عمومی در دست ثروتمندان جلوگيری نمود. راز نفاق و دورويی اشراف كوفه با امام(ع) در همين بود. در حالی كه معاويه به هر كدام از آنها دو هزار درهم میبخشيد. امام(ع) امتيازی برای آنان قائل نبود.[13] ابن اسحاق نقل میكند: دو خانم يكی عرب و يكی عجم، برای گرفتن پول از بيتالمال به امام مراجعه كردند. امام(ع) به هر دو يكسان بخشيد. زن عرب زبان به اعتراض گشود كه چگونه من كه از نژاد عرب میباشم با اين خانم كه از مواليان و نژاد عجم است، يكسان ببريم؟ در پاسخ شنيد:
«انی و اللَّه لا اجد لبنی اسماعيل فی هذا الفیء فضلاً علی بنی اسحاق؛[14]من در اموال عمومی، امتيازی برای فرزندان اسماعيل نسبت به فرزندان اسحاق نمیيابم.»
موضوع رفع تبعيض از اموال عمومی و يكسانانگاری همه شهروندان از مهمترين اقدامات عدالت اسلامی است و نشان میدهد كه اسلام برای برقراری عدالت، تنها پيام قسط و عدل سرنمیدهد، بلكه روشها و شيوههای رسيدن به آن را نيز ترسيم و دولت اسلامی را موظف به تصميمگيری و سياستگذاری در همين مسير مینمايد. چرا كه برای غلبه بر مشكل فقر، و پر كردن شكاف ميان فقير و غنی، يكی از مهمترين اقدامات اصلاحی كه توسط مديران جامعه بايد به طور دقيق اعمال شود، رفع تبعيض در بهرهبرداری از خزانه عمومیاست.
اين اقدام بنيادين، اگرچه به شكست حكومت علوی در ظاهر انجاميد و توانگران نتوانستند، آن را تحمل نمايند، ولی بالاخره در دولت جهانی حضرت مهدی(عج)، اين اقدام احيا و به طور كامل اجرا خواهد شد، تا آنجا كه در سايه اين سياست، فقر از جامعه ريشهكن میشود و فردی كه نيازمند زكات باشد، در جامعه يافت نشود:
«و يسوّی بين الناس حتی لاتری محتاجاً الی الزكاة.»[15]
2. بازگرداندن اموال تاراج شده به خزانه عمومی
اقدام گذشته و اِعمال سياست مساوات و رفع تبعيض، هرچند لازم و ضروری بود، ولی برای رسيدن به اصلاحات واقعی، به تنهايی كافی نبود بلكه دو اقدام ديگر نيز لازم بود تا اين برنامه را تكميل گرداند. اين دو برنامه عبارت بودند از: برگرداندن ثروتهای نامشروع به خزانه عمومی و ديگری نظارت بر رفتار اقتصادی كارگزاران جديد و جلوگيری از پيدايش صاحبان ثروتهای بادآورده در دولت جديد. برای به اجرا گذاشتن سياست مصادره و برگرداندن اموال به يغما رفته، كه برنامهای بسيار خطرناك و حساس برای سرمايهداران و اشراف بود و تمام هستی آنها را در معرض تهديد جدّی قرار داد، امام(ع) نيازمند استدلالی قوی و مستمسكی محكم و قابل قبول همگان بود. مستند امام(ع) برای اجرای اين حكم، يك قانون كلی بود؛ مبنی بر اينكه مرور زمان و گذشت ايام موجب ابطال حقوق نمیگردد و فرد صاحب حق را نمیتوان با اين توجيه كه زمان درازی از حقش سپری شده، از حق قانونی و مشروع خود محروم ساخت. «فانّ الحقّ القديم لا يبطله شیء». امام(ع) با اين استدلال كه هيچ عاملی موجب ابطال حقوق گذشته نخواهد شد، در همان روز دوم بيعت، همزمان با اعلام سياست مساوات و رفع تبعيض، سياست بازگرداندن اموال نامشروع به خزانه عمومی را نيز اعلام نمودو فرمود:
«الا ان كلّ قطيعة اقطعها عثمان و كلّ مال اعطاه من مال اللَّه فهو مردود فی بيتالمال؛بدانيد هر تيول و بخششی كه عثمان از مال خدا داشته، به خزانه عمومی مستردّ خواهدشد.»
و در ادامه تأكيد فرمود:
«به خدا سوگند حتی اگر اين دارايیها را بيابم كه كابين زنان قرار گرفته و يا با آن، كنيزان خريداری شده و يا در شهرها پراكنده گشته، آنها را به دامن ملت برخواهم گرداند چرا كه در حق سعه و گشايش است و هر كس از حق به تنگنا افتد، از بيداد بيشتر، دچار تنگنا گردد.»[16]
عدالت، پرتوی از رحمت بیانتهای الهی است كه همگان را در آغوش خود جای میدهد و برای تمامی ملت، وسعت، گشايش و رفاه را به ارمغان خواهد آورد. دستاورد عدالت واقعی، با آن شيوهای كه در سيره علوی شاهديم، فرد فرد امت را به حقوق مشروع خويش خواهد رسانيد. ليكن بديهی و روشن بود كه چنين سياستی را زراندوزان نامشروع، نتوانند تحمل كنند. به نقل ابن ابیالحديد، به مجرد آنكه حكم مصادره اموال نامشروع به گوش عمرو بنعاص رسيد، دست به قلم برد و نامهای خطاب به معاويه نگاشت، با اين مضمون: «ما كنت صانعاً فاصنع...»، از هر كاری كه در توان توست، فروگذار نكن چرا كه فرزند ابوطالب، آن سان كه از عصا پوست میكنند، اموال پيرامون تو را از تو جدا خواهد كرد و چيزی برای تو فرو نخواهد گذاشت.
نكته جالب آنكه امام(ع) صرفاً به اعلام برنامه و حكم الهی در حكومت خود، بسنده ننمود. بلكه پس از اعلام فوراً آن را به اجرا گذاشت و در اولين مرحله دستور مصادره شمشير و زره عثمان و هر اسلحه و شتر نجيبی كه در خانه خليفه يافت میشد، را صادر كرد.[17]
امام(ع) با اجرای سياست مساوات و مصادره اموال نامشروع، راه را برای رسيدن به اصلاحات واقعی اقتصادی هموار نمود و نشان داد برای باز كردن زنجير حقارت و خودكمبينی از دست و پای انبوه مردم محروم و فقير و حفظ كرامت انسانی ايشان، به هيچ روی اهل مدارا و اعمال تسامح نيست. اولين ثمره شيرين اين اقدام، كه در همان لحظه اول در كام جانهای خسته حلاوت خود را نشان داد آن بود كه تبعيضهای ناروا زدوده گشت و همگان در برابر اين حقيقت سر تعظيم فرود آوردند كه كسی را بر كسی، عرب را بر عجم، قرشی را بر غير قرشی، مهاجر و انصار را بر ديگران و اسلامگروندگان نخست را بر مواليان امتيازی نيست. امتياز واقعی تنها بر محور نورانيّت و معنويّت است كه آن هم در جهان ديگر قابل مشاهده است و موجب امتياز و برتری مادی و برخورداری بيشتر از خزانه عمومی نخواهد بود و همگان در برابر قانون و نظام سياسی، همچون دندانههای شانه يكسانند. اقدام امام در حقيقت يك جرّاحی بزرگ بود كه برای بازگشت سلامتی به پيكره آفتزده نظام سياسی و اجتماعی مسلمانان ضرورت داشت و البته هيچ شخصيتی هم در توان خود، انجام چنين اقدامی را نمیديد. با اين وجود، به عنوان پيشگيری، لازم بود، امام، برنامه خود را با سومين اقدام كامل كند و برای آنكه مبادا، چنين غدّه مهلك و خطرناكی دوباره عودت يابد، سومين برنامه كه در ذيل به آن اشاره میشود؛ نظارت كامل بر رفتار اطرافيان و كارگزاران دولت جديد ضرورتی بود كه امام به صورت خيلی دقيق و حساس و بدون مسامحه به اجرا گذاشت.
3. پيشگيری از پيدايش ثروتمندان نامشروع جديد
از عوامل عمده پيدايش فقر و محروميت در جامعه، در نگاه حضرت امير(ع) رویآوری و دلباختگی واليان و كارپردازان حكومتی به اندوختن ثروت و افزودن بر حجم دارايی خويشاست:
«و انّما يُعْوِزُ اهلُها لاشراف انفس الولاة علی الجمع.»[18]
در اين سخن كه فرازی از عهدنامه امام علی(ع) به مالك اشتر است، حضرت تأكيد میكنند كه مردم شهرها، هنگامی تهيدست گردند كه مديران جامعه به گردآوری ثروت روی آورند. يعنی همان عامل شومی كه گريبانگير دستگاه خلافت در عصر خليفه سوم شده بود. به نقل مورّخان، روزی كه عثمان كشته شد، صد و پنجاه هزار دينار طلا و يك ميليون درهم نزد خزانهدار خود ذخيره كرده بود و ارزش املاك او در حنين و وادیالقری و جز آن، صد هزار دينار بود و مقداری زياد هم ارزش احشام او بود.[19] بنابراين خليفه جديد برای فقرزدايی از جامعه و رسيدگی به محروميّت مردم، در كنار اقدامهای پيشين، خود را موظّف میديد بر كار دستگاه خلافت و پيرامونيان خويش، نظارت كامل داشته باشد و نگذارد، سرمايهسالاری گذشته، دوباره، آفت جان خلافت گردد. در اين راستا، اهمّ اقدامات پيشگيرانه امام عبارت بودند از:
الف) خود را اسوه و نمونه قرار دادن برای ديگر كارگزاران
سيره معيشتی امام(ع) كه خود دقيقاً به اجرای آن اهتمام كامل داشت و ساير حاكمان و واليان زيرمجموعه خويش را نيز چنين میخواست كه در حدّ توان مشی كنند، در اعلام يك حكم شرعی كلّی و يك قانون دينی غير قابل استثناء، كاملاً مشهود است:
«انّ اللَّه تعالی فرض علی ائمّة العدل ان يقدّروا انفسَهم بضَعفَة الناس، كيلا يَتَبيَّغَ بالفقيرفقرهُ؛[20]خداوند بر امامان عدل فرض و واجب فرموده خود را با اقشار ناتوان و محروم جامعه اندازهگيری كنند و زندگی خود را با آنان برابر نهند، تا تنگدستی فقير، او را به هيجان نياورد و موجب هلاكت و نابودی او نگردد.»
البته اين فريضه شامل امامان و پيشوايان جامعه و كسانی كه در حيطه قدرت قرار میگيرند، میشود و بر ديگران چنين وظيفه حتمی مقرر نيست. اما برگزيدن لباس خشن و غذای بسيار ساده و زندگی بسيار معمولی، توسط آن امام بر همين اصل استوار بود. بكر بنعيسی گويد: علی(ع) خطاب به مردم كوفه پيوسته میفرمود:
«ای مردم! اگر من از شهر شما با چيزی بيش از مركبسواری و بار و بُنه و غلام خود، بيرون روم، نسبت به شما خيانتكارم.»
وی در باره هزينه زندگی و منبع درآمد حضرت امير(ع) در دوران خلافت و اقامت در كوفه، میافزايد: زندگی ايشان از درآمد غلّه او كه در سرزمين ينبع، در مدينه واقع بود، تأمين میشد. با همان درآمد، كه از اموال شخصی ايشان بود و ربطی به خزانه عمومی نداشت، به مردم نان و گوشت كه از بهترين طعام آن عصر بود میخورانيد ولی خود با تَريدی كه از روغن زيتون تهيه شده بود، سير می شد.[21]
امام باقر(ع) می فرمود: حضرت امير(ع) مدت پنج سال ولايت داشت. در اين مدت آجری بر آجر، يا خشتی بر خشت ننهاد و هيچ تيولی را به كسی اختصاص نداد و هيچ سفيد و قرمزی را به ارث باقی نگذاشت.[22]
روايت و حكايت در باب ساده زيستی و زندگی بی آلايش حضرت امير(ع) آنقدر فراوان و در كتب تاريخ و ارباب سيَر و تراجم منعكس است، كه با همه درس آموزی و پندی كه در آن نهفته است، نقل همه آنها، اين مقاله را از هدف اصلی خود دور می گرداند.[23]
اين ساده زيستی از جهات گوناگون قابل تحليل و تأمل انديشمندانه است. يكی از فراورده های ارزشمند اين زيست ساده، آن بود كه مجموعه كارگزاران تحت امر حضرت، مولای خويش را اسوه و مقتدای خود قرار دهند و نگذارند ساحت مقدس حكومت اسلامی، به دنياطلبی و فزون خواهی صاحبان قدرت آلوده گردد و بدين وسيله برای جهانيان، در طول قرنهای قرن چهره مردمی يك حكومت دينی و به واقع كلمه، اسلامی ترسيم شود و مردم در گستره تاريخ با در دست داشتن حكومت علوی به عنوان سنگ محك حكومت دينی، بدانند كه داعيه دار حكومت دينی و خود را پيشوای حكومت عدل خواندن، بدون احساس درد مستمندان و شريك رنج توان فرسای كوخ نشينان بودن، نامفهوم و بی معناست.
ب) زير نظر گرفتن رفتار اقتصادی نزديكان
امام علی(ع) هر چند، خود زندگی ساده ای را برگزيده بود، ولی اين به تنهايی كافی نبود. زيرا كه امام و حاكم، خواه ناخواه وابستگان و خويشاوندانی دارد كه زير نظر نگرفتن آنها ممكن است عواقب جبران ناپذيری را به دنبال داشته باشد.
از اين رو لازم بود اصلاحات اقتصادی امام، به عنوان الگوی كامل يك حكومت اسلامی مورد نظر، به صورت همه جانبه و هماهنگ ارائه گردد و در همين راستا، مراقبتها، هشدارها و تذكرات امام(ع) قابل تفسير بود.
زمانی كه يكی از كارگزاران حضرت كه از خويشاوندان ايشان هم بود، نسبت به اموال عمومی خيانت نمود و امام او را مكلّف به بازگرداندن اموال به صاحبان اصلی آنها نمود و وی را تهديد نمود كه با شمشير خود ضربه ای بر تو وارد خواهم نمود كه هيچ كس ضربت شمشير من بر وی فرود نيامد مگر آنكه وارد دوزخ شد، در ادامه فرمود:
«و اللَّه لو انّ الحسن و الحسين فَعَلا مثل التی فعلت ما كانت لهما عندی هَوادة و لا ظَفَرا منّي بارادة؛[24]به خدا سوگند اگر حسن و حسين هم دست به چنين خيانتی می زدند، هرگز هواخواهی و پشتيبانی نسبت به آنها از طرف من انجام نمی گرفت و ذره ای در تصميم گيری من تأثيری نمی داشت.»
و هنگامی كه دختر امام(ع) گردنبندی را از مسؤول و خزانه دار بيت المال به امانت گرفت، وشرط ضمانت در استرداد آن نمود و خبرش به سمع حضرت امير(ع) رسيد، هم دختر خود را وهم خزانه دار حكومت خود را چنان مورد مؤاخذه و نكوهش قرار داد كه در تاريخ ثابت است.[25]و در خطابه ای برای مردم، خود حضرت، با زبان خويش جريان عقيل را بازگو می نمايدكه:
«به خدا سوگند عقيل را ديدم كه به شدت مستمند گشته بود و از من درخواست بخشش يك صاع (حدود سه كيلو) از گندم شما را داشت. كودكانش را ديدم با موهای ژوليده و رنگ پريده، در اثر فقر، گويا چهره شان را نيل اندود كرده بودند.
عقيل چندين بار، خواهش خود را تكرار نمود وقتی به سخن او گوش فرا دادم، پنداشت دين خود را به او خواهم فروخت و به دنبال او راه خواهم افتاد و از سيره و روش خود، دست خواهم شست. از اين رو، آهن را در آتش گداختم و آن را به تن وی نزديك نمودم، تا مايه عبرت او گردد.
او ناله ای از روی درد و ناراحتی فراوان، از دل سر داد. به او گفتم: تو از آهن تفتيده ای كه انسانی آن را به صورت بازيچه گداخته، ناله سرمی دهی، اما مرا به سوی آتشی كه خداوند با غضبش آن را شعله ور كرده می كشانی؟»[26]
آن گونه كه از سيره زمامداری حضرت امير(ع) می توان به دست آورد، ايشان، علاوه بر آنكه در عمل، خويشان و وابستگان خود را دقيقاً زير نظر داشت و اجازه سوء استفاده را از آنها گرفته بود، به مأموران و واليان منصوب خويش كه به نقاط دوردست فرستاده می شدند، اين حقيقت را گوشزد می كرد كه از منصوبان و نزديكان خود غافل نشويد.
در فرازی از عهدنامه مالك اشتر، در اين زمينه می فرمايد:
«ثم انّ للوالی خاصّة و بطانة، فيهم استئثار و تطاول و قلّة انصاف فی معاملة. فاحسم مادّة اولئك بقطع اسباب تلك الاحوال؛[27]والی را نزديكان و خويشاوندانی است كه خوی برتری جستن دارند و گردن فرازی کردن ودر معاملت ، انصاف را کمتر به کار بستن ، ریشه ستم اینان را با بریدن اسباب آن برآر.»
آنگاه در ادامه گفتار، به مالك اشتر توصيه می كند:
«برای نزديكان و خويشاوندانت، نبايد تيول جدا كنی و زمينی از بيتالمال به آنها ببخشايی. نبايد فردی از آنان در تو طمع كنند و با بستن پيمان با همسايگان خود به آنان در بهرهای كه ازآب دارند زيان رسانند و يا كاری را كه با هم بايد انجام دهند، رنج بيشتر آن را بر دوش ديگرینهند.»
حضرت امير(ع) با گزينش اين شيوه مديريت، گامی ديگر در راه اصلاحات اقتصادی مورد نظر حكومت دينی و بهبود رفاه عمومی برداشت و سنّت باطل خويشاوندسالاری را كه در عصر خليفه پيشين حاكم بر سرنوشت مردم بود، به كلّی منسوخ و چهره واقعی عدالت دينی و مردمسالاری اسلامی را در معرض داوری تاريخ قرار داد.
ج) حسابرسی و نظارت بر دارايی كارگزاران
تدبير سومی كه برای جلوگيری از پيدايش گروهی از نوكيسهگان جديد وابسته به دستگاه قدرت، در حكومت علوی انديشيده شد، مراقبت و نظارت كامل بر كار واليان و كارگزاران حكومتی به ويژه، در بُعد فعاليتهای اقتصادی و اموال آنان بود. اين نظارت، به روشهای گوناگون و با ابزارهای مناسب با آن عصر، مانند اعزام عيون و پيكهای مخفی برای جمعآوری اطلاعات و يا كسب خبر از طريق منابع مردمی، قابل انجام بود. نتيجه اين سياست، آن بود كه هيچ والی صالح و كارگزاری شايسته كه از مركز خلافت و حوزه مديريت مركزی دور میشد، احساس امنيت نكند و وسوسه جمعآوری ثروت و تكاثر، او را به فساد نكشاند. البته روشن است كه صرف نظارت اگر تنها جنبه استطلاعی داشته باشد و بدون پشتوانه و تأثير اجرايی نسبت به تشويق درستكاران و توبيخ زشتكاران، باشد، نمیتواند فساد را از دستگاه اجرايی بزدايد و امكان سوء استفاده مالی را از قدرتمندان سلب كند. از اينرو، آنچه كه در سيره مبارك حضرت امير(ع) در سينه تاريخ به خوبی ضبط شده، آن است كه در حكومت علوی شاهد هيچ گونه مماشات و مدارا با افراد خاطی و اهل سوء استفاده از قدرت نيستيم، و اقتدار حكومت علوی، كسی را در زير چتر امنيتی خويش پناه و مأوای نمیدهد و به شدت در برابر مديران خاطی و خائن به اموال جامعه، در هر رده كه باشند و هر اندازه توان اجرايی يا علمی هم كه داشته باشند، با قدرت و صلابت میايستد.
برای اين سيره ميمون و سياست مبارك، نمونههای فراوان میتوان ارائه نمود كه استقصای آن، بحث را به درازا میكشاند فقط برای آشنايی با صلابت و سختگيری حضرت امير(ع) در اين زمينه به چند مورد، به صورت فشرده اشاره میكنيم. مورد اول نامه ای است كه به يكی از عاملان حكومت نگاشته شده است و در بخشی از آن آمده است:
«به من گزارش داده اند، خيانت در اموال نموده، محصول و ميوه زمينهای آباد را برداشت كرده، آنچه را توانسته، متصرف شده و آنچه را در اختيارت بوده، خوردهای، «فارفع الیّ حسابك» فوراً صورت دارايی و محاسبه اموالت را برايم ارسال نما و آگاه باش كه حساب خداوند، عظيمتر از حساب مردم است.»[28]
نمونه ديگر، نامهای است كه خطاب به يكی از كارگزاران نزديك و ابنعمّ امام، گوياابنعباس، نگارش يافته و در آن ضمن يادآوری فرصتطلبی و خيانت وی به بيتالمالمیفرمايد:
«فلمّا امكنتك الشدّة فی خيانة الأمّة اسرعت الكرة و عاطبت الوثبة؛آنگاه كه امكان توسعه و گسترش خيانت به امت را يافتی، شتابان حملهور شدی و با سرعت برجستی و تا توانستی از اموال بيوهزنان و يتيمان ربودی، چنان كه گرگی تيزپا بُزی زخمخورده و از پا در آمده را بربايد، با خاطری آسوده آن اموال را ربوده و به سوی حجازفرستادی.»
آنگاه در ادامه نامه، پس از انذار شديد و توبيخ سخت، به او مینويسد:
«فاتق اللَّه و اردد الی هؤلاء القوم اموالهم ....[29]تقوای الهی را پيشه كن و دارايی مردم را به آنها برگردان و اگر برنگردانی و توان يافتم و بر تودست پيدا كردم به كيفری تو را خواهم رساند كه عذر من در پيشگاه خدای سبحان در بارهتو باشد.»
نظير چنين نامههايی را خطاب به؛ زياد بنابيه، منذر بنجارود عبدی، مصقلة بنهُبَيْرَة شيبانی و حتی كسانی چون عثمان بنحنيف كه خيانت هم نكرده و تنها در مجلس جشن يكی از ثروتمندان بصره شركت جسته بود، شاهديم.[30] اين سندهای ارزشمند تاريخی نشان میدهد؛ برای برقراری حكومت عدل و نظام سياسی دينی، حكومت علوی، در برابر ثروتاندوزی و انباشتن دارايی نامشروع كارگزاران خويش، ذرهای اهل گذشت و اغماض و يا تغافل نيست و هيچ توجيهی را مجوز و حجّت شرعی بر اباحه چنين اموالی نمیپذيرد.
4. تلاش در جهت توسعه عمران و آبادانی زمين
مقدمه
اقدامات سهگانه پيشگفته يعنی؛ رفع تبعيض در تقسيم دارايیهای عمومی، بازگشت ثروتهای غصب شده و مبارزه با پيدايش و انباشته شدن ثروتهای نامشروع در سايه دولت جديد، مهمترين برنامه و اقدامات اصلاحی دولت علوی در زمينه اقتصاد، برای كاستن از فاصله فقر و غنا و پر كردن اين شكاف مهلك و ارتقای منزلت اجتماعی محرومان و بالا بردن كرامت انسانی ايشان بود. اجرای برنامههای ياد شده، تأثير مهم و كوتاه مدتش آن بود كه بستر لازم را برای رشد توده محروم در ابعاد گوناگون اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی فراهم میآورد و امكاناتی را كه دولت در اختيار داشت، به طور يكسان و مساوی ميان عامه مردم توزيع میشد.
با اين وجود اين اقدامات، كافی نبود زيرا تنها بسترسازی خوبی را برای رفع محروميت فراهم مینمود و تنها جنبه دفعی و سلبی داشت، چرا كه موانع را از مسير تلاش آحاد مردم برمیداشت. در حقيقت راهی را كه جامعه تاكنون منحرفانه، در اثر خطاها و سياستهای ضد دينی نظام سياسی گذشته پيموده بود و به پديد آمدن دو گروه برخوردار و محروم و طبقات اجتماعی مختلف منتهی شده بود، در پرتو اجرای برنامههای سهگانه بالا، كور گرديد و مسير حركت جامعه به سوی صراط مستقيم اهداف عاليه اسلامی باز شد. اكنون برای گام نهادن در اين مسير نو كه موانع پيشرفت و ترقی از آن مرتفع گشته و هر كس به اندازه تلاش و همت خود میتوانست، سهمی را در رشد و كمال مادی و معنوی جامعه اسلامی به خود اختصاص دهد، اقداماتی ديگر نيز ضرورت داشت تا اين برنامه تكميل گردد و جامعه به رفاه و توسعه كامل در جوانب مختلف برسد و انجام اين اقدامات در درجه اول، وظيفه و رسالت دولت جديد بود. چرا كه نظام جديد كه توسط اميرالمؤمنين(ع) بنيانگذاری شده بود، مهمترين مأموريت و وظيفه خود را در كاستن رنج مستمندان میديد و با قاطعيت بر اين باور بود كه مبارزه با فقر و پرداختن حقوق مادی و اجتماعی مردم وظيفه دينی والی است كه نمیتواند در برابر آن ساكت باشد و از آن شانه خالی كند، چنان كه حضرت امير(ع) در بخشی از خطبه شقشقيه فرمود:
«اما و الذّی فلق الحبّة و برأ النسمة، لو لا حضور الحاضر و قيام الحجّة بوجود الناصر و ما اخذ اللَّه علی العلماء الّا يقارّوا علی كظّة ظالمٍ و لا سَغَب مظلومٍ، لا لقيت حبلها علی غاربها و لسقيت اخرها بكأس اوّلها و لالفيتم دنياكم هذه ازهد عندی من عفطة عنزٍ؛[31]قسم به كسی كه دانه را شكافت و انسان را آفريد، اگر حضور مردم برای بيعت نبود و حجّت با يافتن ناصر تمام نمیشد و اگر نبود پيمانی كه خداوند متعال از عالمان گرفته است كه بر پرخوری و شكمبارگی ستمگران و گرسنگی و بیرمقی ستمديدگان آرام ننشينند، ريسمان خلافت را رها مینمودم و آغاز و پايانش را يكسان میانگاشتم و چون گذشته خود را كنار میكشيدم و شما دانستهايد كه اين دنيای شما از عطسه بز ماده نزد من كمارزشتر است.»
از اين سخن، آنچه به روشنی قابل فهم است آنكه از اهداف اصلی و اساسی تشكيل حكومتی اسلامی مانند حكومت علوی كه بر پايه دو ركن بيعت مردم و پيمان خداوند برپا میشود دو چيز است:
1. ساكت نبودن در برابر تجاوزگران به ثروتهای عمومی جامعه؛
2. بیاحساس نبودن نسبت به رنج محرومان و تهيدستی گرسنگان.
از آنجا كه اين دو هدف ملازم يكديگرند و تأمين دومی در گرو انجام صحيح برنامه اول است، در آيه مبارك «و لقد ارسلنا رسلنا بالبيّنات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط[32] ...» كه هدف از بعثت و انزال كتب آسمانی را يادآور میشود، تحت عنوان قسط از آنها ياد میشود. و اينك دولت علوی در راه برافراشتن پرچم قسط در جامعه اسلامی، با اجرای اقدامات سهگانه رفع تبعيض، بازگشت اموال عمومی و مبارزه با ثروتاندوزی حاكمان، تا حدود بسيار زيادی به هدف اول و نخستين مرحله برپايی قسط دست يافته بود. اما لازم بود برای تأمين هدف دوم و اجرای ديگر مراحل قسط، گامهايی مؤثر و استوار برداشته شود. اقدامچهارم چنان كه اشاره شد اهتمام به گسترش آبادانی زمين بود. گام پنجم نيز در پیخواهد آمد.
شكوفايی اقتصادی و آبادانی زمين و مبانی آن
چهارمين اقدام دولت علوی در عرصه بهبود وضعيت اقتصادی جامعه، سياستگذاری اين نظام برای آباد كردن زمين، توجه به معيشت مردم و نقد كردن امكانات بالقوّه آن بود. اين سياست با به اجراء گذاشتن برنامه های مختلف و پخش امكاناتی كه دولت در اختيار داشت، قابل تحصيل بود. در اين ميان آنچه پيش از ورود به موضوع، از نقطه نظر تئوريك و مبانی فكری چنين سياستهايی اهميت حياتی دارد، يافتن پاسخ اين پرسش است كه آيا با نگرشی چونان نگرش امام علی(ع) به دنيا و جهان و از اين عينك آن را تفسير كردن كه دنيای شما نزد من از عطسه بزی ماده بیبهاتر است، چنان كه در سطور گذشته نقل گرديد، آيا با اين نگاه به دنيا، توجه به گسترش آب و خاك و آبادی زمين لازم و صحيح بلكه ممكن است؟
و آيا می توان در انديشه رفاه مادی مردم بود؟ آيا برای انسانی كه جهان را گذرا، موقت و بی ثبات می بيند و سودای جهان آخرت در سر دارد، زيبنده است كه در انديشه نان و آب خود يا ديگران باشد و نقد عمر را در راه تلاش مادی از كف دهد؟ بعلاوه با توجه به اينكه اكثريت مردم، خود به اندازه كافی در زندگی مادی غوطه ورند و دنيا لبريز از دنياپرستان و دنياخواهانی است كه به آبادانی اين جهان كمك خواهند كرد، آيا اين صواب است كه غم زندگی مادی ايشان را بخوريم و در هوس تغيير زندگی و سامان دادن به امور معيشتی آنان باشيم و غم آشفتگی احوال آنان را در دل داشته باشيم؟
در تلقی صوفيانه از دنيا و آخرت كه در آثار امثال ابوحامد غزالی و شيفتگان وی منعكس است، پاسخ روشن است زيرا در اين مكتب، دوری از زخارف دنيا مگر در حد ضرورت و به عنوان سد جوع و حفظ رمق اصل سعادت شمرده می شود.
بر اساس تفسير ايشان از جهان، انسان زيركانه و زيرچشمانه بايد به سرگين كشی و هيزم آوری ديگران برای حمّام نظاره كند و خود در حمامی كه با هيزم آوری آنان گرما يافته، به شستشوی جان بپردازد.
هشياری و از غفلت رستن، به پيراستن و آراستن جان است و انسان بايد دنيا را واگذارد به حيات غفلت آلود آدميان اسير خور و خواب كه می توانند دنيا را بسازند و امور جامعه را تدبير و تحت نظم و نَسَق در آورند.[33]
آيا روی آوری حضرت امير(ع) به ساده زيستی و حفظ زندگی خود در پايين ترين حد امكان و دوری از پوشاك فاخر و خورشهای رنگارنگ و قصرهای خيره كننده، بر اساس همين تفسير صوفيانه نبود كه می خواست فقر را به عنوان الگو مطرح كند و در جامعه آن را توسعه و بسط دهد و انظار مردم را به سوی خود جلب نمايد و چنين زندگی را، ايده آل و غايت قصوای، اهداف نظام دينی و حكومت اسلامی قرار دهد؟
در پاسخ از اين پرسش كه با مبانی فكری اصلاحات و بحث توسعه و رشد و پيشرفت اجتماعی ربط می يابد، آنچه به طور اجمال و فشرده و با تكيه بر سيره فردی و زمامداری امام علی(ع) می توان ابراز نمود آنكه، نگرش صوفيانه به جهان، بر اساس اين تحليل غلط از دنيا و آخرت شكل می گيرد كه دنيا و آخرت را در دو حيطه جدا و متمايز بلكه متضاد تعريف می كنند و ساحت هر يك را جدای از ديگری می شناسند،
به طوری كه امكان رابطه و يگانگی و هم جبهگی اين دو را ناميسور و ناشدنی می بينند و طبق همين بينش كه به سكولاريزم خواهد انجاميد، در بحث انتظار از دين هم، معتقد می شوند: دين برای تأمين سعادت اخروی و نشان دادن طريق آخرت است. و سلوك آن را به ما می آموزد و اما مسأله اصلاحات و توسعه و پيشرفت و رفاه مادی، به كلی از دايره مقولات دينی و مفاهيم وحيانی بيرون است و صد در صد جنبه بشری دارد.[34]
در برابر، سيره حضرت امير(ع)، نگرش صوفی مآبانه را، هرگز برنمی تابد. او با آنكه به بالاترين درجات كمال معنوی كه برای يك انسان متصور است، رسيده بود و ندای «لو كشف الغطاء ما ازددت يقيناً» سر می داد و می فرمود: «ايها الناس! سلونی قبل ان تفقدونی فَلأَنَا بطرق السماء اعلم منّی بطرق الارض»،[35]
به بهانه زهد و قطع وابستگی به دنيا، از كار و تلاش شبانه روزی هرگز باز نايستاد. او از كار، خسته و دلزده نمی شد و به كشاورزی، بيل زدن، آبياری كردن مشغول می شد و عملاً نشان می داد كه كار كردن برای عمران و آبادانی زمين و تلاش در جهت سازندگی، منافاتی با دلبسته نبودن به دنيا ندارد و آنچه برای مؤمن متقی مذموم و نكوهيده است و دنيا تلقی می شود، تعلق خاطر به دنيا داشتن و شيدايی نسبت بدان است و گرنه كار در دنيا و آبادانی زمين اگر با نيت صحيح و انگيزه های عقلانی و انسانی درست انجام پذيرد، عين سلوك آخرت و سعادت است.[36]
در روايت نقل است؛ امام(ع) با كوله باری از هسته خرما عبور می كرد، پرسيدند: ای ابوالحسن، چه با خود داری؟ فرمود: اگر خدا بخواهد، هزار نخل خرماست. و حضرت همه آنها را با دستان پرقدرت خود كاشت.[37]
حتی در دوره خلافت هم، از دسترنج كشاورزی خويش در مدينه، معيشت خود و خانواده خود را تأمين می نمود، در حالی كه بسياری از آنها را به مستمندان می بخشيد و يا وقف می نمود و صدقه می داد.[38] انديشه صوفی گرايانه منفی تلاش و كار برای ترويج اقتصادی را هيزم كشی برای حمّام می پندارد و از غفلت رستگان را به وهم خيالی خويش دعوت می كند كه به جای سرگين آوری، مشغول شستشوی جان خويش در حمّامی شويد كه ديگران رنج فراهم آوردن آن را بر خود خريده اند.
اين انديشه كجا و انديشه واقع نگر و حقيقت جوی امام علی(ع) كجا كه وقتی علاء بن زياد زبان به شكايت از برادرشعاصم نزد امام(ع) گشود و به امام عرض كرد: برادرم لباسی پشمينه بر تن كرده و تارك دنيا شده، حضرت امر نمود: او را حاضر كنيد. آنگاه خطاب به او فرمود:
«يا عُدیَّ نفسه، لقد استهام بك الخبيث، اما رحمت اهلك و ولدك، اتری اللَّه احلّ لك الطيّبات و هو يكره ان تأخذها؛[39]ای دشمنك خويش، شيطان سرگردانت كرده و از راهت به در برده. آيا بر زن و فرزندت رحم نمیكنی؟ آيا میپنداری خداوند پاكيزهها و طيّبات را حلال و مجاز شمرده، اما ناخشنود است كه از آن بهره گيری؟»
آنگاه عاصم زبان به اعتراض باز نمود و گفت: پس چگونه است شما پوشاك خشن تنآزار میپوشی و از خوراك بی لذت و دشوار استفاده مینمايی؟ در پاسخ فرمود: اين وظيفه پيشوای دادگر است كه زندگی خود را همسطح ضعيفان قرار دهد تا فقر آنان را به هيجان و طغيان وا ندارد.
بنابراين، انتخاب زندگی ساده و فقيرانه از طرف والی اسلامی، نه برای گسترش فقر و الگو معرفی كردن آن است، بلكه برای آن است كه با فقيران و نيازمندان، همدردی شده باشد، تا آنان در خود احساس حقارت و ضعف نكنند و با حفظ حقوق الهی و كرامت انسانی خويش به كار و تلاش بیوقفه همت گمارند و چهره زشت و خشن و محروميت را از خود و جامعه خويش بزدايند.
فقر مقولهای نيست كه در جهانبينی دينی و معارف اسلامی مورد تشويق قرار گيرد. هرگز جامعه فقير و محروم و عقبافتاده، جامعهای اسلامی و دينی به واقع كلمه كه دارای حداقل استانداردهای آموزههای دينی باشد، تلقی نخواهد شد. حديث و روايت در نكوهش فقر و شيوههای مبارزه با آن آنقدر فراوان است، كه ذكر و توضيح و تفسير همه آنها نيازمند مقالات متعدد است. آنچه در مكتب امام علی(ع) و فرزندان طاهرش میتوان فرا گرفت آن است كه:
«خير الدنيا و الاخرة فی خصلتين: الغنی و التقی و شرّ الدنيا و الاخرة فی خصلتين، الفقر والفجور؛[40]خير دنيا و آخرت در بینيازی و پرهيزگاری، و شرّ دنيا و آخرت در نيازمندی و تبهكاری خلاصه میشود.» «الفقر الموت الاكبر؛[41]فقر و مستمندی، بزرگترين مرگ است.»
حضرت امير(ع) در وصيتی به فرزند خويش محمد حنفيه فرمود:
«يا بنّی! انّی اخاف عليك الفقر، فاستند باللَّه منه فان الفقر منقصة للدين، مدهشة للعقل، داعيةللمقت؛[42]فرزندم، از فقر بر تو بيمناكم، بنابراين از شرّ آن به خدا پناه بر چرا كه فقر دارای آثار سويی چون نقصان دين، سرگردانی و حيرت خِرَد و پيدايش دشمنی است.»
طبق اين وصيت حكيمانه، ميان نيازمندی، و ايمان و تديّن و خردمندی و مدارا و رفاقت رابطه متعاكس برقرار است. چگونه میتوان از ايمان و خردورزی و خصايل انسانی و كرامت سخن گفت در حالی كه مردم اسير فقر میباشند و ستون فقراتشان در اثر فقر خميده شده است. اين است كه پيامبر(ص) گفته اند:
«كاد الفقر أن يكون كفراً؛[43]نزديك است كار فقر به كفر بيانجامد.»
اين حقيقت را شيخ عطار در قالب داستانی جالب بازگو میكند كه سائلی از عارفی، اسم اعظم الهی را مطالبه نمود و در پاسخ وی آن عارف «نان» را به عنوان اسم اعظم معرفی نمودولی گفت: اين مطلب را نمیتوان با كسی واگو كرد. سائل كه از اين پاسخ به شگفتی درآمده بود عارف را به باد سرزنش گرفت و او را احمق دانست. اما آن عارف روشنضمير در پاسخ گفت:
«وقتی قحطی به نيشابور آمد از هيچ كجا بانگ نماز شنيده نمیشد و هيچ مسجدی به روی نمازگزاری باز نبود و تنها فريادی كه شنيده میشد؛ فرياد نان بود. از اينها فهميدم كه نقطه جمعيت و بنياد دين، نان است.»[44]
اين است كه در ادعيه پيامبر اكرم(ص) وارد است:
«بارك لنا فی الخبز و لا تفرّق بيننا و بينه، فلو لا الخبز ما صلّينا و لا صمنا و لا ادّينا فرائضربّنا؛[45]نان را بر ما مبارك گردان و ميان ما و نان جدايی ميافكن. چرا كه اگر نان نبود، نه نماز میگذاريم و نه برای روزه امساك مینموديم و نه ساير فريضههای پروردگار را میتوانستيم انجام دهيم.»
بنابراين در زمينه رشد ايمان دينی و ظهور كمالات انسانی در جامعه، اولين قدم آن است كه قسط و عدالت اقامه گردد و در سايه آن حقوق محرومان و مستمندان از چپاولگران و ستمگران گرفته شود و فقر و محروميت از جامعه زدوده شود، تا بستر لازم برای كمال و رشد انسانی و خصائل اخلاقی فراهم آيد. و اين وظيفه بزرگی است كه بر دوش حكومت دينی و حكومتی كه تأسی به اميرالمؤمنين(ع) را وجهه برنامه خويش قرار میدهد، سنگينی میكند.
تا بحران فقر و غنی و جنگ طبقاتی فرو ننشيند و اين شكاف پر نشود، كارآمدی دولت دينی به شدت در معرض آسيب است. و در اين صورت است كه انواع توطئهها و تهاجمات دشمن، كارگر و مؤثر خواهد افتاد و نظام را در معرض طوفان حوادث و بحران مقبوليت جدی اسير خواهد كرد و در اين صورت هر چقدر خيرخواهان به تبيين تئوريك حكومت دينی بپردازند و انديشه دينی توليد كنند، تأثيری نخواهد بخشيد، بلكه در مواردی به ضد ارزش مبدل خواهد شد. در جامعهای كه فقر وجود داشته باشد، قدم اول برای اصلاحات فرونشاندن فقر و برقراری قسط است و گرنه هيچ برنامه ديگر فرهنگی و سياسی و اجتماعی چندان مؤثر نخواهد بود، برای مردمی كه از محروميت در رنج به سر میبرند، چگونه میتوان از آزادی سياسی سخن گفت و يا ايمان و دين و فرايض دينی را برای آنها تفسير نمود و از فضائل اخلاقی سخن گفت. در حديث است؛ حاكم اسلامی بايد تدبيری بينديشد كه مردم به فقر و تهيدستی گرفتار نيايند و گرنه موجب كفر و بيرون رفتن ايشان از دين میشود. «و لم يفقرهم فيكفرهم.»[46] و اين رمز آن است كه پيشوای عدالت، حضرت امير(ع)، برای برگشت جامعه به سنّت نبوی و گسترش دين، كار خود را از مبارزه با غارتگران اموال عمومی و فقر و محنت جامعه شروع نمود. چرا كه با اقامه عدالت اجتماعی، راه بندگی خدا هموار و راه شيطانهای انسی و جنّی مسدود و تيرشان برای اغوای مردم به سنگ خواهد خورد. در بحران فقر است كه شيطان، میتواند بذر توطئه و نفاق بكارد و در دلهای بيمار تخمريزی نمايد. از يك سو بحران فكری و عقيدتی به وجود آورد و سيل شبهات را به سوی ايمان دينی مردم و جوانان سرازير نمايد و از سويی در برابر فرونشستن آتش خانمانسوز فقر مقاومت به خرج دهد و مانع از اين شود كه نظام سياسی، توفيق جدی در رفع كانون فتنه بيابد و كارآمدی خود را به اثبات رساند. اين بود كه حضرت امير(ع)، كار خود را از اين نقطه آغاز نمود، كه به گفته جرج جرداق، نويسنده انديشمند مسيحی: چقدر زيبا و مقدس است اين شلّاقی كه علی(ع) آن را بر ضد فقر و منافقانی كه آن را نيكو جلوه میدهند، بلند میكند كه همه آنان را میخورَد و نابود میكند، آن چنان كه لهيب آتش، كاه آلوده را میخورَد و خاكستر میكند و نيرنگها و حيله های آنان را در جلو ديدگانش ريشهكن میسازد، آنجا كه میگويد: «لو تمثّل لی الفقر رجلاً لقتلته» اگر فقر در برابر من به صورت انسانی مجسّم گردد البته او را میكشم.»[47]
دولت علوی، آنگاه كه بر مصدر امور تكيه زد، به دنبال اقدامات اصلاحطلبانه گذشته، باوجود مخالفتهای فراوانی كه از سوی منافقان نوكيسه و صاحبان ثروتهای بادآورده بر اوتحميل شد، آرمان فقرزدايی را جزء رؤوس برنامه های كار خود قرار داد، و به عنوانمهمترين اقدام عملی و مثبت در اين راه، موضوع عمران و آبادانی زمين را، در دستوركار خود و كارگزاران و عاملان دولت خويش جای داد. در اين ارتباط به چند سند مهم اشاره میكنيم.
سند اول
واژه «عمارت» از واژههايی است كه امام(ع) با اقتباس از قرآن كريم، مورد توجه و عنايت خاص خود قرار میدهند و در مواردی متعدد به آن اشاره مینمايند. «عمارت» آنقدر در مديريت و وظايفی كه حاكم اسلامی بر دوش دارد، مورد اهتمام ايشان است كه در عهدنامه مالك اشتر جزء وظايف و مأموريتهای چهارگانه وی شمرده شده است. مالك اشتر، در ولايت بر مصر، موظف به انجام چهار امر مهم بود كه از سوی اميرالمؤمنين بر دوش وی گذارده شده بود: جمعآوری خراج و ماليات، پيكار و جهاد با دشمن، اصلاح و ساماندهی به كار مردم و بالاخره مأموريت چهارم وی: «و عِمارةُ بِلادِها» بود.[48]
بنابراين، مقوله «عمارت» در سرفصل وظايف و مأموريتهای دولت دينی حتی در حال جنگ، قرار دارد. اما اينكه منظور از «عمارة بلاد» چيست؟ به گفته راغب اصفهانی، عمارت، واژهای متناقض با خرابی است[49] و در برابر آن قرار میگيرد. بنابراين تفسير، هر كاری كه موجب شود، زمين از خرابی رها شود و عمران يابد، «عمارة الارض» خوانده میشود و مالك اشتر به عنوان والی و حاكم مصر، مأموريت میيابد كه بلاد و شهرهای سرزمين پهناور مصر را به گونهای از خرابی و بیسامانی بيرون آورد كه در همه جا مردم شاهد عمران و آبادی و وفور نعمت باشند و به راحتی و در رفاه، از نعمتهای خدادادی آن سامان بهره مند گردند.
سند دوم
حضرت امير(ع) در گفتاری ديگر، در تفسير آيه كريمه «هو انشأكم من الارض و استعمركم فيها»[50] كه اشاره به آفرينش انسان و پيدايش وی از خاك میكند و اينكه خداوند، از انسان عمران و آبادانی زمين را خواستار شده است و به او فطرتاً مأموريت داده تا زمين را طبق نيازها و منافعی كه میتواند از آن بهره ببرد، بسازد،[51] میفرمايد:
«فاَعْلَمَنا سبحانه انه قد امرهم بالعمارة ليكون ذلك سبباً لمعايشهم بما يخرج من الارض من الحبّ و الثمرات و ما شاكل ذلك؛[52]خداوند در اين آيه به ما میآموزد كه انسان وظيفه و مأموريت از جانب حضرت حق دارد كه زمين را آباد گرداند تا در پرتو عمران و آبادانی زمين، زندگی برای بشر در زمين تأمين شود و با استفاده از روييدنیهای زمين و بركات آن از قبيل دانههای مختلف و ميوههای رنگارنگ به حيات خود تداوم بخشد.»
اين وظيفه هرچند متوجه همه انسانهاست و بر اساس معارف دينی، همه بايد در آبادانی زمين سهيم باشند و وظيفهای را بر دوش گيرند و به بيان حضرت امير(ع) «من وجد ماءً و تراباً ثم افتقر فابعده اللَّه؛[53] كسی كه آب و خاك در اختيار داشته باشد و با اين وجود نيازمند و محتاج باشد، خداوند او را از رحمت بيكرانش دور گرداند» و طبق همين مبنا، در آموزههای دينی از كسالت و تنبلی و بیكارگی و بیعملی نكوهش شده است، اما با توجه به امكانات و نفوذ و قدرتی كه دولت در اختيار دارد، در درجه نخست اين وظيفه بر دوش دولت است كه زمينه آبادانی و توسعه كشور را فراهم آورد، چنان كه در عهدنامه به مالك اشتر به اين وظيفهاوليه حاكم تصريح شده بود و در موارد متعددی نيز مورد تأكيد قرار گرفته است. تا آنجاكه فرمود:
«فضيلة السلطان عمارة البلدان؛[54]عمارة و آبادانی شهرها (كه امروزه آن را توسعه و رشد مینامند) فضيلتی برای قدرت حاكماست.»
در واقع با توجه به اينكه در صفحات گذشته ثابت شد كه برقراری قسط و عدل هدف اصلی و غايت واقعی اقامه دولت دينی شمرده میشود، و از سوی ديگر وقتی به اثبات رسيد كه بحث عمارةالارض و آبادانی زمين نيز در حيطه وظايف دولت اسلامی قرار میگيرد، نتيجه آن خواهد بود كه آبادانی و توسعه از اجزای جدايیناپذير عدالت اجتماعی است و بدون پيشرفت و توسعه كشور، نمیتوان گفت جامعه به عدالت حقيقی با آن محتوايی كه در معارف دينی از آن ياد شده است دست يافته است. و اين حقيقتی است كه در سخنان حضرت امير(ع) مكرراً مورد اشاره قرار گرفته است. نگاه كنيد به اين سخنان:
«ما عمّرت البلدان بمثل العدل؛[55]هيچ مقولهای همتای عدالت، در عمران و آبادانی شهرها نيست.»
و «ما حصّن الدول بمثل العدل؛[56]هيچ چيز چون عدل، موجب استحكام دولتها نمیشود.»«ان افضل قرّة عين الولاة استقامة العدل فی البلاد، و ظهور مودّة الرعيّة؛[57] آنچه بيش از هر چيز سبب خنكی چشم زمامداران میگردد، برقراری عدالت در سراسر شهرها و آشكار شدن عشق و علاقه صميمانه شهروندان به آنان است.»
هيچ قدرت و حكومتی بدون برقراری عدالت تداومپذير نيست و عدالت نيز بدون عمران و آبادانی همهجانبه و توسعهای كه موجب نابودی ديو فقر و تهيدستی گردد، امكانپذير نيست.
سند سوم
حضرت امير(ع) در خطبه طالوتيه در مدينه، به صورت كاملاً شفاف اعلام نمود كه از پيامدهای حكومت اسلامی واقعی اين است:
«و ما عال فيكم عائلٌ؛[58]آنگاه (در زمان برقراری دولت اسلامی) عائلهمند گرفتاری در ميان شما مشاهده نخواهد شد.»
و يكی از ميوههای شيرين و ارمغانهای لذيذ دنيوی نظام اسلامی پالوده شدن جامعه از ديو فقر و بينوايی است.
سند چهارم
مقوله عمران و پيشرفت، به عنوان يكی از راهكارهای مهم و شيوههای حساس رسيدن به عدالت و قسط و تحقق اهداف بعثت رسولان و عافيت يافتن مردم، مأموريتی بود كه دولت علوی، به عنوان امر و فرمان الهی بر دوش خود احساس مینمود و در اين مدت محدود پنج ساله كه سراسر آن را مناقشات و درگيری پوشانده بود، تا حدود زيادی موفق به تحقق و پديد آوردن نخستين ميوههای شفابخش آن بود. چنان كه حضرت امير(ع) طی خطابهای با مردم كه به صورت شفاف و رو در رو، فرآوردههای دولت و رهآوردهای حكومت خود را با آنان در ميان میگذاشت، فرمود:
«و البستكم العافية من عدل؛[59]از عدالت خود لباس عافيت بر تنتان كردم.»
در اين تشبيه زيبا، حضرت(ع) عافيت را به پوشش و لباس مثل میزند كه جنس و ماده تشكيلدهنده آن عدالت علوی بود. عافيت را كه همان صحت، سلامتی، تندرستی و آرامش تن و روان است، حاكم و زمامداری میتواند به شهروندان خود اهدا كند و مدعی باشد مردم سراسر كشور تحت فرمان من، از عافيت برخوردارند، كه آبادی و عمران مملكت را با دادگری و عدالت خود، در عمل به مردم نشان داده باشد و عافيتيابی در پرتو عمران و عدالت، ادعای حضرت امير(ع) در ارائه گزارش كار خويش و عملكرد دولت خود به مردم بود.
سند پنجم
به صورت ملموس، در سخنی ديگر از امام(ع)، زندگی پايينترين و فقيرترين قشر از طبقات اجتماعی كوفه كه میتواند به عنوان محك و ملاك پر شدن و يا حداقل كاسته شدن از فاصله ميان فقيران و ثروتمندان محسوب گردد و نويدبخش رفاه نسبی مردم باشد، اينچنين تشريح شده است:
«ما اصبح بالكوفة احد الّا ناعماً، انّ ادناهم ليأكل البرَّ و يجلس فی الظلّ و يشرب من ماءالفرات؛[60]كسی را در كوفه نمی توان يافت كه متنعّم نباشد و در رفاه به سر نبرد، حتی پايين ترين قشر مردم، خوراكش از نان گندم است و سرپناه و مسكن دارد كه در آن آرامش می گيرد و از آب فرات می آشامد.»
اينكه دولتی موفق شود در مدتی كوتاه و پرهياهو بر سه مشكل نان و مسكن و آب، فائق آيد و برای محروم ترين شهروند خود، لااقل در نقطه مركزی حكومت، نان مناسب، سرپناه و آب قابل شرب فراهم آورد و مثلاً آب فرات را كه در فاصله نسبتاً زيادی از كوفه قرار داشت، با استفاده از ابزارهای بسيار ساده چهارده قرن پيش، به اين شهر منتقل نمايد؛ نشان از كارآمدی بالای حكومت علوی در سازندگی كشور و توجه به رفاه عمومی از طريق آبادانی و عمرانی كشوردارد.
سند ششم
از سندهای تاريخی توجه امام علی(ع) به عمران و شيوه مديريت ايشان در اين زمينه، نامه ای است كه به قرظة بن كعب انصاری از صحابه پيامبر(ص) و والی كوفه و متولی خراج بين النهرين در زمان خلافت اميرالمؤمنين(ع)، نگاشته شده است. امام(ع) در نامه خويش تأكيدمی كند:
«گروهی از مردم (اهل ذمه) منطقه تحت فرمان تو، يادآوری كرده اند كه نهری در سرزمينشان وجود داشته كه از بين رفته و از جريان باز ايستاده است و اكنون اگر مجدداً حفر گردد و آب آن به جريان افتد، موجب آبادانی و عمران آن منطقه خواهد شد و در نتيجه توان پرداخت خراج خود را هم خواهند يافت.
از اين رو از من خواسته اند، نامه ای به تو بنويسم و تو را وادار به استخدام ايشان برای حفر نهر مزبور و پرداخت هزينه های آن نمايم. البته من صلاح نمی دانم كه فردی را مجبور به اين كار نمايی. تو مردم را گردآور و با ايشان شور و مشورت نما، اگر مطلب چنين است كه گفته اند، افرادی را كه حاضر به همكاری برای حفر مجدد نهرِ ياد شده می باشند، بر اين كار بگمار.
و در اين صورت نهر، از آنِ كسانی است كه در حفر آن شركت داشته اند، پس نهر را اصلاح و آن را آباد گردان. قسم به جان خودم اگر عمران كنند و آبادی پديد آورند، برای من محبوب تر از آن است كه ناتوان باشند و در كاری كه بر عهده شان نهاده شده يعنی سازندگی (صلاح البلاد) كوتاهی نمايند.»[61]
سند هفتم
مستندی ديگر كه حاكی از اهتمام دولت علوی به امر عمران و آبادانی است، سياستهای مربوط به اخذ ماليات و جمع آوری خراج می باشد. در اين زمينه، در عهدنامه مالك اشتر می خوانيم؛ بايد توجه و عنايتت به عمران و آبادانی زمين، بيش از گرفتن خراج باشد زيرا خراج بدون آبادانی قابل تحصيل نيست.
«و من طلب الخراج بغير عمارة اخرب البلاد و اهلك العباد و لم يستقم امره الّا قليلاً؛[62]دولت و حكومت كه به دنبال مطالبه ماليات، بدون آباد كردن است، شهرها را با اين كار خراب می كند و بندگان خدا را به نابودی می كشاند و هرگز حكومتی، با چنين سياستی، دوام نمی آورد.»
بنابراين از نشانه های مديريت صحيح و حسن تدبير دولت آن است كه سياستهای مالياتی را به شيوه ای پيش ببرد كه به امر عمران و توليد، بيشتر كمك شود و زمينه رشد اقتصادی رافراهم آورد و مردم را تشويق به كار و سرمايه گذاری نمايد.
وگرنه در صورتی كه ماليات بردوش مردم سنگينی كند و دولت تنها در انديشه جمع آوری آن باشد و در امر عمران وتوسعه برنامه ای كارآ و مفيد، ارائه ندهد، سه عاقبت و نتيجه سوء گريبانگير نظام وكشورخواهد شد؛ خرابی بيش از پيش كشور، نابودی و له شدن مردم در زير فشار معيشت وبالاخره با گسترش نارضايتی مردم، اركان نظام و قدرت سياسی به تزلزل درخواهد آمد وبحران جدی فراروی او را خواهد گرفت. و از اين رو است كه اميرالمؤمنين(ع) می فرمايد:«سوء التدبير مفتاح الفقر.»[63]
همان طور كه در مقياس كم، اگر انسان به خرج و دخل خود توجه نكند و نتواند در زندگی خود عاقبت انديشی درست داشته باشد، گرفتار فقر خواهد شد، در مقياس بزرگ اجتماعی هم، دولت و نظام سياسی به عنوان مغز متفكر و هدايتگر و مدير جامعه، اگر در سياستهای اقتصادی خويش نتواند واقعيتها را مشاهده كند و با توجه به منابع مختلف مالی در مديريت خويش عاقبت انديشی خردمندانه داشته باشد، جامعه قطعاً با بحران فقر و حرمان مواجه خواهد شد و آتش آن، دامن چنين حاكمان و سياستگذارانی را خواهد گرفت.
سند هشتم
آخرين مستندی كه برای توجه ويژه دولت علوی به مقوله توسعه و عمران همراه با عدالت، در اينجا قابل ارائه است، توجه ويژه امام علی(ع) به اقشار مختلف از صاحبان حِرف و صنايع و كشاورزان و بازرگانان و بازاريان است.
امام(ع) از يك سو به تشويق آنان می پردازد و از سويی آنها را هدايت و راهنمايی به روشهايی می نمايد كه مورد اهتمام دين و صاحب شريعت است. اين سياست از اين جهت اهميت دارد كه اقشار يادشده، پايه های اصلی گردش چرخ اقتصاد می باشند و برای رسيدن به نظام سياسی به اهداف بلندی همچون عمران و آبادانی، نمی تواند نسبت به آنان بی توجه باشد، رو در رو با آنها خود را قرار ندهد، نسبت به مشكلات و تنگناهای آنان بی تفاوت باشد و آنها را مورد تشويق و لطف ويژه قرار ندهد.
در مورد كشاورزان، به خراج گيران، واليان و فرماندهان نظامی توصيه می كرد كه آنها را مورد ظلم و اجحاف قرار ندهند، در باره اربابان حِرَف و پيشه وران می فرمود: خداوند پيشه ور امانتدار را دوست دارد.
هنگامی كه از كنار خانمی در حال بافندگی عبور می كرد، وی را مورد التفات قرار داد و فرمود: از حلال ترين راههای درآمد كار بافندگی است كه به آن، اشتغال داری. با اين وجود حضرت(ع) به اين قشر توصيه «جودة صنعت» كه همان بالا بردن كيفيت كالا و رعايت استانداردهاست داشت و می فرمود: كيفيت را فدای سرعت نكنيد. به تجار و بازرگانان می فرمود: تجارت كنيد، خداوند به شما بركت دهد و در اهميت اين شغل می فرمود: «از پيامبر اكرم(ص) شنيدم اگر رزق ده قسمت شود، نُه قسمت آن در تجارت است و يك قسمت آن در ساير كارها» كه به اهميت تجارت و صادرات اشاره می كند.
در همين ارتباط حضور مستقيم امير مؤمنان(ع) به عنوان خليفه جهان اسلام كه بر امپراطوری پهناور اسلامی حاكم است، بسيار حائز اهميت است.
به نقل سيره نويسان، هر روز، بر قاطر رسول خدا(ص) با نام شَهْباء سوار می شد و بر اصناف مختلف بازار به بازار مرور می نمود و بر كار قصابان، خرمافروشان، ماهی فروشان وديگر اصناف نظاره می كرد، از يك سو آنها را مورد تفقّد قرار می داد و اهتمام خويش را به موقعيت آنها، يادآور می شد و از سويی آنها را با روش صحيح كار و كسب آشنا می نمود.
ازكم فروشی، گران فروشی، فروش كالای تقلبی، دروغ گويی، رباخواری، قسم خوردن، احتكار وساير محرّمات فقهی بيع و تجارت نهی می كرد و آنها را به عدالت و انصاف رعايت حقوقجامعه توصيه میكرد. حضور مستقيم حضرت در ميان بازاريان، آنقدر مهم بود، كههمگان هرچه در دست داشتند، میافكندند و با جان و دل به نصايح و فرمايشات مولایخويش گوش فرا میدادند. هنگامی كه «اصبغ» عرض كرد يا اميرالمؤمنين، مسؤوليتسركشی و نظارت بر بازار را به من محول كنيد و شما در خانه بمانيد، در پاسخفرمود: «ما نصحتنی يا اصبغ»؛ خيرخواهی برای من نكردی ای اصبغ. مردم بازار، هر روزبا ندای «اتقّوا اللَّه» كه از زبان مبارك مولای متقيان میشنيدند، به كار و كسب مشغولمیشدند و آيات وحی را با حنجره زيبای قرآن ناطق به گوش جان میسپردند كه تلاوت مینمود: «تلك الدار الآخرة نجعلها للذين لا يريدون علوّاً فی الارض و لا فساداً.»[64]میفرمود: اين آيه در باره واليان عدالتپيشه متواضع و ديگر قدرتمندان اجتماعیفرود آمده است.[65]
5. تأمين اجتماعی اقشار محروم و از كارافتاده
پنجمين اقدام اصلاحی حكومت علوی برای زدودن پديده زشت فقر و محروميت از چهره ميهن اسلامی، در پی اقدامات سهگانه اول كه جنبه سلبی و پيشگيرانه داشت و اقدام چهارم كه بستر مناسب را برای رشد و شكوفايی اقتصادی فراهم مینمود، اهتمام ويژه به امور معيشتی محرومان و بيچارگان و در ماندگان اجتماع بود. گرچه برنامههای پيشين، بسيار مؤثر و كارآمد در كاستن از فاصلههای طبقاتی بود و چهره جامعه را در مدتی اندك دگرگون ساخت، به طوری كه مستمندان، احساس هويت و كرامت نمودند و حقوق اجتماعی خود را باز يافتند و قول و وعده خود مولا(ع) در آغاز بيعت مدينه كه فرموده بود: «لَتُبَلْبَلُنَّ بلبلةً و لتغربلنّ غربلة و لَتُساطنّ سوط القدر حتی يعود اسفلكم اعلاكم و اعلاكم اسفلكم»[66] اكنون كه چهره جامعه، به عصر جاهليت مقارن با بعثت پيامبر اكرم(ص) بازگشته و ارتجاعی شده و دوباره ثروتمندان و اشراف بر گرده محرومان چيره شدهاند، بايد تمامی طبقات و اقشار جامعه با هم درآميزيد، مخلوط شويد و غربال گرديد و چونان دانههايی كه در ديگ جوشان زير و رو و بالا و پايين میشوند، بايد آنان كه به پايين كشانده شدهاند، صعود يابند و بالا روند و كسانی كه بالا قرار گرفتهاند، به زير آورده شوند، اين وعده امام(ع) اكنون تا حد زيادی محقق شده و جامعه غربال شده بود، هر فرد از آحاد شهروندان، در موقعيت مناسب با خود، در ساختار اجتماع قرار گرفت و ساختار جامعه كه در اثر رشد نا متعادل بخشهايی از آن غدّههای سرطانی و ناهنجاریهايی آن را رنجور نموده بود، با اجرای سياستهای علوی، تعادل را در پيكر خويش احساس مینمود.
در سايه عدالت و فضای سالمی كه برای رشد همه شهروندان پديد آمده بود، كسانی كه توانی در خود میديدند، به ظهور و شكوفايی و فعليت آن همت گماشتند، ولی يك برنامه ديگر نيز لازم بود كه ساختار مترابط و منتظم اصلاحات اقتصادی را تكميل گرداند و آن حمايت از اقشار آسيبديده و يا آسيبپذير بود. اين مطلب، ذاتی و اقتضاء طبيعی جوامع بشری است كه همواره انسانهايی ناتوان از يتيمان و از كارافتادگان و غيره در درون جامعه حضور دارند كه دولت نمیتواند، نسبت به مسايل آنان بیتوجه باشد. اقدام پنجم حكومت علوی، تنظيم سياستهای مربوط به اين قشر بود. از اين قشر در عهدنامه مالك اشتر به «طبقه سفلی» ياد شده و مأموريتهايی كه مالك به عنوان كارگزار ارشد حكومت علوی در سرزمين مصر بايد در باره اين قشر به اجراء گذارد، عبارت بود از:
«ثم اللَّه اللَّه فی الطبقة السفلی من الذين لا حيلة لهم من المساكين و المحتاجين و اهل البُؤسی و الزمنی ... و احفظ اللَّه ما استحفظك من حقّه فيهم و اجعل لهم قسماً من بيت مالك و قسماً من غلّات صوافی الاسلام فی كلّ بلدٍ؛[67]پس خدا را، خدا را، در باره طبقه پايين از مردم، همانان كه راه چارهای نمیبينند، از مسكينان و نيازمندان و بينوايان و زمينگيرشدگان، اين گروهها كه برخیشان اظهار مشكل میكنند و برخی به رو نمیآورند، حقی را كه خداوند در باره ايشان فرمان داده به جا آر و بخشی از بيتالمال و بخشی از زمينهای خالصه را، برای ايشان در هر شهری كه ساكنند مقرر كن.»
اقدام برای تأمين اجتماعی محرومان با استفاده از بيتالمال و خزانه عمومی، برنامهای نبود كه تنها در امريّه و فرمان به كارگزارانی چون قثم بنعباس و مخنف بنسليم و مالك اشتر بر روی كاغذ نگاشته شود.[68] بلكه شخص امام(ع) انجام آن را عملاً از وظايف خود میشمرد و به آن اقدام میكرد. به گفته برخی محققان، امام(ع) بر طبق آمار دقيق و به دست مأموران بصير، به انجام اين كار میپرداخت.[69] امام(ع) خود را پدر يتيمان معرفی میكرد و همچون پدر با ايشان رفتار میكرد.[70] توجه به بينوايان و از كارافتادگان، مخصوص مسلمانان نبود، اقليتهای مذهبی چون نصرانيان نيز از شفقت ولیّامر مسلمانان متنعّم بودند. از تهذيب الاحكام نقل است: پيری نابينا و سائل از راه میگذشت، حساسيت اميرالمؤمنين برانگيخته شد، پرسيد: اين چيست؟ پاسخ دادند: يا اميرالمؤمنين، نصرانی است. فرمود:
«استعملتموه حتی اذا كبر و عجز منعتموه؟ انفقوا عليه من بيتالمال؛[71]تا توان در تن داشت، او را به كار گماشتيد، اكنون كه پير و فرتوت شده، او را منع میكنيد؟ از بيتالمال بر او انفاق نماييد.»
از اينرو طبق قوانين فقه اسلامی، به گفته امام خمينی، كسانی كه نمیتوانند زندگی خود را بچرخانند و مال كافی ندارند و قوه كسب و كار و صنعت هم ندارند، دولت بايد هر طور صلاح میداند آنها را اداره كند يا كالای مستقيم در اختيارشان گذارد و يا مخارج ساليانه آنها را تأمين كند، تا خودشان، خود را اداره كنند.[72]
طرح يك پرسش
با تأمل و توجه به بررسیهايی كه گذشت، ثابت گرديد حكومت علوی نسبت به اصلاحات اقتصادی و بهبود معيشت و ارتقای رفاه عمومی، دارای حساسيت فراوانی بوده و برای آن برنامههايی جامع و كامل داشته و تا حدود زيادی موفق به اجرای آن گرديده است، هرچند محدوديتهای پديد آمده از سوی نوكيسگان قدرتمند و مخالف اصلاحات سياستهای امام(ع) را نمیپسنديدند، به هر شكل ممكن در برابر آنها سنگاندازی میشد. در اين راستا، از پنج برنامه مهم اقتصادی نام برده شد و مورد بررسی و دقت قرار گرفت. اين پنج برنامه عبارتبودند از:
1. تبعيضزدايی؛
2. مصادره اموال حيف و ميل شده؛
3. جلوگيری از پيدايش ثروتمندان نامشروع جديد
4. توسعه عمران و آبادانی كشور؛
5. تأمين اجتماعی.
اكنون در پايان اين نوشتار جای طرح يك پرسش باقی است؛ پرسشی كه در ابتدای بحث به آن اشاره گرديد و از نقطهنظر معرفت دينی و نظريهپردازی برای اصلاحات و مبانی نظری و عقيدتی آن بسيار مهم و حياتی است و حلقه اتصال ميان آنچه در چهارده قرن پيش در حكومت علوی رخ داد و آنچه مورد نياز امروز جامعه ما است، میتواند قرار گيرد و به مباحث گذشته اين مقاله و هر مبحثی كه پيرامون حكومت علوی گفته يا نوشته میشود، جنبه كاربردی و عينی ببخشد. پرسش آن است كه:
مبانی فكری و تئوريك اصلاحات اقتصادی حكومت علوی چه بود؟
جايگاه اصلاحات ياد شده در جغرافيای معرفت دينی و مبانی تئوريك آن كجاست؟
آيا اصلاحات ياد شده، تنها جنبه بشری داشت و امری عرفی بود كه عقلانيت سياسی حضرت امير(ع) و مصلحتانديشیهای اجتماعی او، پی به ضرورت آن برده بود و ربطی به آموزههای دينی نداشت و معارف اسلام و آيات وحی و سنّت نبوی، نسبت به آن ساكت و بینظر بود و به اصطلاح در موقعيت خنثی و لابشرط قرار داشت؟
يا اينكه برنامههای اصلاحطلبانه دولت امام علی(ع) پيش از بشری بودن، جنبه الهی داشت و اميرالمؤمنين(ع) تنها نه به عنوان يك ضرورت عرفی كه عقلانيت ايشان حكم میكرد، بلكه به عنوان وظيفهای دينی و شرعی كه بر دوش خود احساس مینمود و رسالتی كه از طرف خداوند بر عهده داشت، بايد دست به اصلاحات ياد شده میزد و به جنگ فقر و غنا خاتمه میبخشيد و حقوق محرومان را به آنها بازمیگرداند و جامعه را برای توسعه و عمران آماده مینمود؟
در پاسخ از اين پرسش مهم معرفتشناختی كه رابطهای مستقيم با بحث انتظار از دين و به طور كلی تبيين رابطه دنيا و آخرت دارد، به اجمال و فشرده میتوان گفت، با دو رويكرد كاملاً متفاوت در ارتباط با پرسش بالا مواجهيم:
برخی از روشنفكران دينی جديد در تحليلهای خود به اين پاسخ دست يافته اند كه: مسلمان بودن و مسلمان خوب بودن هيچ ملازمهای با وجود يك جامعه پيشرفته ندارد. البته نه به اين معنا كه مسلمانی با رشد منافات دارد، بلكه به اين معنا كه اسلام، مسلمانی و مسلمان خوب بودن هم با سطح نازل از رشد و توسعه قابل جمع است و هم با سطح بالای آن. اين دو مقوله دو جريان مستقل هستند و نمیتوان گفت از اسلام، رشد و توسعه و آبادانی در میآيد. اين مسأله مربوط به توقع ما از مسلمان بودن و مسلمان خوب بودن است، آيا توقع آن است كه مسلمانی، رفاه و ترقی را هم در اختيار ما قرار دهد؟ يا نه، میتوان مسلمان بود و جامعه ساده داشت و میتوان مسلمان بود و جامعه پيشرفته داشت. اسلام نه مانع هيچ كدام است و نه مقتضی هيچ يك. مسلمان بودن با اخلاق و رفتارهای ضد اسلامی ناسازگار؛ است نه با علم و تكنيك ساده يا پيچيده.[73]
رويكرد دوم، كه تحليلی بر خلاف تحليل بالا ارائه میدهد، نظريه مشهور ميان عالمان دينپژوه است و معتقد است دين اسلام، نسبت به مقولاتی نظير رشد و توسعه و رفاه و رفع محروميت و پالايش فقر از درون جامعه، وضعيت بیتفاوت و بدون رأی و نظر به خود نگرفته است و رأی ممتنع ندارد، بلكه اگر جامعه، طبق آموزههای صحيح دينی مديريت و رهبری شود و مردم نيز به وظايف شرعی خود پايبندی نشان دهند، اسلام در درون خود اقتضای كمال و رشد و توسعه دارد و جامعه اسلامی خوب و مطابق تعاليم وحيانی كتاب و سنّت، جامعهای برخوردار، پيشرفته و مترقی است.
ورود به اين بحث و داوری نسبت به اين دو تحليل معرفتی مربوط به دين، با استناد به مفاهيم مندرج در متون دينی، مجال واسع میطلبد كه از حوصله بحث كنونی بيرون است، اما اگر بخواهيم به صورتی فشرده، با تكيه بر سيره حضرت اميرالمؤمنين(ع) به ويژه در دوره پنج ساله پايانی كه مديريت جامعه اسلامی را بر دوش میكشيدند و شميمی از عطر جانفزای آن در اين بحث تقديم شد، پاسخ صواب و مناسب به پرسش بالا را بيابيم و نسبت به دو تحليل پيشگفته، داوری نموده و يكی را به عنوان پاسخ منطبق بر روش فردی امام علی(ع) و شيوه حكومت علوی، برگزينيم، آيا كدامين را بايد درست تلقی نمود و صواب انگاشت؟
به نظر میرسد، برای كسی كه به اصلاحات اقتصادی حضرت امير(ع) نگاهی بيفكند و سخنان و اقدامات ايشان را در اين باره با تأمل مورد ژرفنگری عميق و منصفانه قرار دهد، پاسخ چندان دشوار نيست. نشان میدهد كه اقدامات حضرت(ع) و برنامههای اصلاحطلبانه آن وجود مبارك، دقيقاً بر اساس وظايف و تكاليفی بود كه از دين میدانست و میخواست آن را به اجرا در آورد و اگر پرچم پس گرفتن حقوق محرومان و مظلومان از حلقوم ستمگران را در دست میگيرد و فرياد مبارزه با تبعيض و فقر و فساد را با آهنگ رسا، سر میدهد و از مدينه تا بصره و از بصره تا كوفه و از كوفه تا صفين و نهروان، حركت میكند، به جهاد برمیخيزد، دشمن را از پای درمیآورد و از يك سو در برابر زراندوزان قارونصفت متنفّذ كه در رگهای حياتی جامعه اسلامی ريشه دوانيده بودند، میايستد و از سويی ديگر، در برابر مستمندان و فقيران و سيلیخوردگان جامعه زانو میزند و از انديشه آنان لحظهای آرامش به خود راه نمیدهد، همگی تكليفی بود كه از سوی خدای سبحان بر دوش خود احساس مینمود.
آيا اين سخن قابل پذيرش است كه حضرت امير(ع)، تنها بر اساس عقلانيت عرفی و يك تصميمگيری سياسی مربوط به مديريت جامعه دست به چنين اصلاحات بنيادين مخاطرهآميز زد؟ اصلاحاتی كه در نهايت جان خود را در راه اجرای آن تقديم كرد و يك راه روشن ابدی و يك الگوی تمامعيار، برای رهبری و مديريت عادلانه جامعه انسانی فرا روی انسانيت قرار داد؟ در حالی كه اگر با نگاه عرفی به قضيه نگاه افكنده شود، شايد بسياری از سياستهای به اجرا در آمده توسط امام(ع)، مطابق با مصلحتسنجیهای منطبق بر عقلانيت صرف، نباشد. چنان كه بسياری از خواصّ پيرامون امام(ع) چنين پيشنهادی داشتند و به امام توصيه میكردند كه برخی از برنامههای مخاطرهآميز و دردسرآفرين و مشكلزا را اندكی با تأخير شروع نمايد تا پايههای حاكميت دولت جديد استحكام يابد. آيا عقلانيت عرفی اين اجازه را میدهد كه حاكم جديد در روز اول پس از بيعت، برنامه خود را با صراحت هرچه تمام در ملاء عام اعلام نمايد و خبر از رفع تبعيض در تقسيم اموال عمومی و بازگرداندن اموالی كه با تصميمات نادرست خليفه گذشته از خزانه مردم بيرون رفته، به بيتالمال دهد و غولهای بزرگ سرمايه را عليه خود بشوراند، به طوری كه از همان روز اول، شروع به دسيسه و توطئه در برابر برنامههای اعلام شده نمايند. طلحه و زبير از يك سو، وارد عمل گردند و عمرو بنعاص از گوشهای ديگر به معاويه نامهنگاری كند و او را هشدار دهد؟ در حالی كه آنچه عقلانيت عرفی حكم میكند و امروزه هم در بسياری از مكاتب حقوقی دنيا نرخ رايج شده، آن است كه مرور زمان حق گذشته را ابطال میكند و صاحب حق نمیتواند، نسبت به آن ادعايی داشته باشد، ولی امام(ع) فرياد برمیآورد كه حتی اگر حقوق مردم در كابين زنان قرار گرفته آن را باز خواهم گردانيد.
انصاف آن است كه امام(ع) مبنای حركت خود را تكليف دينی و فرمان الهی میدانست و از اينرو بانگ برمی آورد كه: پروردگار هستی از عالمان ميثاق گرفته كه در برابر پرخوری ستمگران و گرسنگی ستمديدگان لب فرو نبندند و از هيچ اقدامی مضايقه نكنند و میفرمود: برای اظهار معالم دين به راه افتادهايم نه برای كشمكش در سلطنت.
كوتاه سخن آنكه، بررسی اقدامات امام در اين راستا به ويژه اقدامات پنجگانهای كه در اين مختصر گزارش شد و مبانی حضرت امير(ع) برای انجام آنها كه در گفتار و كلمات نورانی ايشان متبلور است، با صراحت بسيار روشن و غير قابل ترديد، خط بطلان بر تحليل اول كه بر اساس مبانی سكولاريزم و تفكيك حيطه امور عرفی از امور شرعی و دنيا از آخرت شكل گرفته، خواهد كشيد. مگر مستند مولا(ع) برای رفع تبعيض از تقسيم بيتالمال، جز سنّت پيامبر و مقررات شريعت بود كه ميان عرب و عجم و سياه و سفيد تفاوتی قائل نشده است؟ مگر مستند امام برای اقدام دوم خود و بازگرداندن اموال تاراجرفته، چيزی جز دستور ديگر اسلام بود كه حق قديم را چيزی ابطال نمیكند؟ و آيا به راستی، دليل ديگری جز حكم و فرمان حضرت حق بود كه امام مقاومت نشان میداد و از پيدايش سرمايهداران زالوصفت كه اطراف قدرت را میگيرند، جلوگيری میكرد؟ و آيا مستند اصلاح چهارم حضرت كه به آبادانی زمين و عمران كشور فرمان میداد و كارگزاران را مأمور به احيای مملكت و رواج و رونق اقتصادی میكرد و علاوه بر آنكه خود، در دورانی كه از حكومت بركنار بود، به تلاش برای سازندگی و پديد آوردن توليد انبوه و رونق كشاورزی میپرداخت، در عصر زمامداری، اين را جزء برنامههای خود قرار داد و در سايه حكومت او، كوفه از نعمت آب و نان و مسكن مناسب برخوردار شد، آيا اينها جز دستورات دينی بود كه خداوند از انسان عمران و آبادانی زمين را خواستار شده است؟ و آيا محقق منصفی میتواند بپذيرد كه منشأ تأمين اجتماعی انسان كه در حكومت علوی جزء برنامههای بسيار مورد تأكيد امام علی(ع) بود، چيزی جز فرامين وحيانی و احكام اسلام بود كه حقوق زمينگيران و از كارافتادگان و بيچارگان بايد از بيتالمال پرداخت شود و خداوند حقی برای آنان در خزانه عمومی قرار داده است؟
حق سخن آن است كه مقولاتی نظير فقرزدايی، عمران، توسعه، اصلاحات و حتی آزادی و مردمسالاری همگی مفاهيمی میباشند كه همچون عدالت، در درون مفاهيم دينی، پيام مربوط به آنها موجود است و مسلمانان موظف به تحقق آنها شدهاند و بالاتر از پيام آنكه، آنچه در چهارچوب احكام اسلام و دستورات كتاب و سنّت به ويژه طبق آنچه در مكتب امام علی(ع) و فرزندان معصوم(ع) او منعكس است، وجود دارد، روش نيل به آنها و ترسيم خطوط كلی تحقق عينی آنها در عرصه جامعه كاملاً پيشبينی شده است و اگر مردم و به ويژه نظام سياسی حاكم بر جامعه و مديران ارشد كشور، نسبت بدان پايبند باشند و علاقهمند گردند، جامعه مزه و طعم حلاوت رفاه و توسعه و فتح بركات آسمان و زمين بر روی خود را خواهد چشيد و خواهد فهميد كه اگر مردم ايمان و تقوا پيشه كنند، هرگز جامعهای بیرونق، فقرزده، محروميتكشيده و عقبافتاده نخواهند داشت و در جهت مادی و معنوی پيشرفت چشمگيری خواهند داشت. البته پيشرفت، مقولهای تدريجی و مرحلهای است، نه اينكه يك روزه جامعهای ساده در حد قرن اول هجری تبديل به جامعهای مثل قرن حاضر گردد، بلكه با اجرای فرامين دين، جامعه راه خود را برای طی پيشرفت خواهد يافت و بدون مانع فكری و عقيدتی و يا مانع بيرونی، راه كمال و ارتقای را در همه ابعاد، طی خواهد كرد و در اين هنگام است كه ثابت میگردد، اسلام نسبت به پيشرفت، حالت بیتفاوت ندارد، اسلام مقتضی علم، پيشرفت و توسعه است. البته علم با اخلاق، پيشرفت با معنويت و توسعه يكپارچه كه در آن به جای بیعدالتی و سرمايهسالاری زالوصفتانه، توسعهای مبتنی بر عدالت كه در آن فقر و تبعيض مشاهده نگردد و دسترنج محرومان و منابع آنان به دست مستكبران به يغما نرود و مصادره نشود. مفاهيمی را كه انسان از سيره مولا علی(ع) و حكومت ايشان میآموزد آن است كه اسلام، نه نسبت به تلاش برای دنيا و عمران و سازندگی، نظر منفی دارد، آنچنان كه در مكاتب صوفیمسلك و انديشههای غزالی میتوان آن را يافت و نه حالت بدون اقتضا و خنثی را داراست كه انسان مسلمان خوب باشد و در عين حال جامعهاش فقرزده باشد و عدهای در انبوهی از ثروت همچون كرم ابريشم درغلطند و خود را به نابودی كشانند.
از اينجا پاسخ يك سؤال مورد علاقه عامه مسلمانان به ويژه مؤمنان و متدينان كه در دهههای اخير مورد توجه متفكران و انديشمندان مختلف قرار گرفته است نيز، به دست خواهد آمد و آن رمز عقبماندگی ملل مسلمان است. طبق آنچه در مكتب نورانی اميرالمؤمنين(ع) میآموزيم آن است كه رمز عقبماندگی و انحطاط، جدايی مسلمانان از دين بوده است. از روزی كه مسلمانان از دين جدا شدند و رفته رفته، يكی پس از ديگری، احكام الهی را به ويژه در بعد اجتماعی و سياسی تعطيل كردند و به فراموشی سپردند، و از سنّت نبوی و علوی فاصله گرفتند، راه انحطاط را آغاز نمودند، اول، دين را فراموش كردند و جز لايههايی ظاهری از مكتب نورانی اسلام، بقيه كالعدم محسوب آمد و سپس به بدفهمی و تفسيرهای ناصحيح از مفاهيم دينی روی آوردند و سرانجام به عقبافتادگی و انحطاط در زمينههای مختلف مبتلا شدند، هم انحطاط معنوی و هم انحطاط مادی. و اكنون نيز راه اصلاح، علیرغم پندار پارهای روشنفكران و انديشههای سكولار، بازگشت به اسلام راستين است.[74] بايد اصلاحات را از عمل و رفتار بر طبق آنچه خدا فرمان داده است و در كتاب و سنت وجود دارد و در فقه اسلامی آموخته میشود، شروع نمود و اصلاحات بيروندينی جز مشكلآفرينی روزافزون چيزی را به ارمغان نخواهد آورد.
«و ضرب اللَّه مثلاً قرية كانت آمنة مطمئنة يأتيها رزقها رغداً من كلّ مكان فكفرت بانعم اللَّه فاذاقها اللَّه لباس الجوع و الخوف بما كانوا يصنعون.»[75]
اين آيه بيانگر قصه پر غصه مسلمانان است كه راه حل پايان دادن به آن نيز در آن هويدااست.
پی نوشت ها
________________________________________
[1]. توبه، آيه 34.
[2]. برای آگاهی بيشتر نگاه كنيد به: ابن ابیالحديد، شرح نهجالبلاغه، ج1، ص200 198، سيدجعفر شهيدی، تاريخ تحليلی اسلام، ص138 133 و علیاكبر فيّاض، تاريخ اسلام، ص161 158 و اصغر قائدان، تحليلی بر مواضع سياسی علی بنابیطالب(ع)، ص149 142.
[3]. نهجالبلاغه، خطبه 3، ص49.
[4]. نگاه كنيد به: علیاكبر فيّاض، تاريخ اسلام، ص و اصغر قائدان، تحليلی بر مواضع سياسی علی بنابیطالب، ص157.
[5]. نگاه كنيد به: ابن ابیالحديد، شرح نهجالبلاغه، ج7، ص43 33.
[6]. نهجالبلاغه، نامه 28، ص388.
[7]. ابن ابیالحديد، شرح نهجالبلاغه، ج9، ص53، و سيدجعفر شهيدی، تاريخ تحليلی اسلام، ص130.
[8]. ابن ابیالحديد، شرح نهجالبلاغه، ج1، ص276.
[9]. همان، ج7، ص36.
[10]. همان، ص40 36.
[11]. موسوعة الامام علی بنابیطالب، ج4، ص195.
[12]. مصطفی دلشاد تهرانی، سيره نبوی، ج2، ص411، نقل از: كافی، ج8، ص61 60.
[13]. همان، ص415، نقل از: الغارات، ج1، ص45.
[14]. موسوعة الامام علی بنابیطالب، ج4، ص196.
[15]. بحارالانوار، ج52، ص390.
[16]. نهجالبلاغه، خطبه 15 و شرح نهجالبلاغه، ج1، ص269.
[17]. ابن ابیالحديد، شرح نهجالبلاغه، ج1، ص270.
[18]. نهجالبلاغه، نامه 53، ص437.
[19]. مصطفی دلشاد تهرانی، سيره نبوی، ج2، ص408، نقل از: مروج الذهب، ج2، ص332.
[20]. نهجالبلاغه، خطبه 209، ص325.
[21]. ابن ابیالحديد، شرح نهجالبلاغه، ج2، ص200.
[22]. كافی، ج 2، ص 307.
[23]. برای آگاهی بيشتر نگاه كنيد به: ابن ابیالحديد، شرح نهجالبلاغه، ج2، ص203 197 و مصطفی دلشاد تهرانی، سيره نبوی، ج1، ص240 211.
[24]. نهجالبلاغه، نامه 41، ص414 413.
[25]. مصطفی دلشاد تهرانی، سيره نبوی، ج3، ص509 504، نقل از: مناقب ابنشهر آشوب، ج2، ص108.
[26]. نهجالبلاغه، خطبه 224، ص347 346.
[27]. نهجالبلاغه، نامه 53، ص441.
[28]. همان، نامه 40، ص412.
[29]. همان، نامه 41، ص413.
[30]. همان، نامه 20، ص377 و نامه 71، ص461 و نامه 43، ص415 و نامه 45، ص416.
[31]. همان، خطبه 3، ص50.
[32]. حديد، آيه 25.
[33]. نگاه كنيد به: عبدالكريم سروش، قصه ارباب معرفت، ص53 51.
[34]. برای آگاهی بيشتر نگاه كنيد به: مهدی بازرگان، آخرت و خدا، هدف بعثت انبياء و اظهار نظر عبدالكريم سروش در همان كتاب ص145 و محمد مجتهد شبستری، كيهان مورخه 79/9/29.
[35]. نهجالبلاغه، خطبه 189، ص280.
[36]. برای آگاهی بيشتر نگاه كنيد به: شهيد مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج16، سيری در نهجالبلاغه، ص573 511.
[37]. الكافی، ج5، ص75.
[38]. نگاه كنيد به: موسوعة الامام علی بنابیطالب، ج9، ص386 373.
[39]. نهجالبلاغه، خطبه 209، ص325 324.
[40]. ابن ابیالحديد، شرح نهجالبلاغه، ج20، ص446 303.
[41]. نهجالبلاغه، كلمات قصار، شماره 163، ص500.
[42]. همان، شماره 319، ص531.
[43]. محمدرضا حكيمی، الحياة، ج3، ص223.
[44]. مصطفی دلشاد تهرانی، سيره نبوی، ج1، ص242 241، نقل از: مصيبتنامه، ص267.
[45]. كافی، ج5، ص73.
[46]. همان، ج1، ص406.
[47]. مصطفی دلشاد تهرانی، سيره نبوی، ج1، ص242، نقل از: امام علی، صدای عدالت انسانيت، ترجمه سيدهادی خسروشاهی، ج1، ص184 183.
[48]. نهجالبلاغه، نامه 53، ص427.
[49]. راغب اصفهانی، مفردات الفاظ القرآن، ص359.
[50]. هود، آيه 61.
[51]. نگاه كنيد به: علامه طباطبايی، الميزان فی تفسير القرآن، ج10، ص310.
[52]. موسوعة الامام علی بنابیطالب(ع)، ج4، ص172 و محمدرضا حكيمی، الحياة، ج4، ص341 و وسائل الشيعه، ج13،ص195.
[53]. وسائل الشيعه، ج12، ص24 و موسوعة الامام علی بنابیطالب(ع)، ج4، ص172.
[54]. موسوعة الامام علی بنابیطالب(ع)، ج4، ص172.
[55]. مصطفی دلشاد تهرانی، سيره نبوی، ج2، ص227.
[56]. شرح غرر الحكم و درر الكلم، ج6، ص74.
[57]. نهجالبلاغه، نامه 53، ص.
[58]. الكافی، ج8، ص33 32.
[59]. نهجالبلاغه، خطبه 87، ص120.
[60]. بحارالانوار، ج40، ص327.
[61]. موسوعة الامام علی بنابیطالب(ع)، ج12، ص251 250 و ج4، ص171.
[62]. نهجالبلاغه، نامه 53، ص436.
[63]. محمدرضا حكيمی، الحياة، ج4، ص346.
[64]. قصص، آيه 83.
[65]. برای آگاهی و تفصيل بيشتر نگاه كنيد به: موسوعة الامام علی بنابیطالب(ع)، ج4، ص190 172.
[66]. نهجالبلاغه، خطبه 16، ص57.
[67]. نهجالبلاغه، نامه 53، ص438.
[68]. محمدرضا حكيمی، قيام جاودانه، ص209.
[69]. نگاه كنيد به: موسوعة الامام علی بنابیطالب(ع)، ج4، ص206 204.
[70]. اصول كافی، ج1، ص406.
[71]. موسوعة الامام علی بنابیطالب(ع)، ج4، ص204.
[72]. نگاه كنيد به: امام خمينی، كشفالاسرار، ص327 326.
[73]. نگاه كنيد به: عبدالكريم سروش، و به تراز ايدئولوژی، ص315 313.
[74]. نگاه كنيد به همان، مدارا و مديريت، ص117 105.
[75]. نحل، آيه 112.