عدالت اجتماعى در حكومت علوىّ

عدالت اجتماعى در حكومت علوىّ

محمود لطيفى

بحث عدل از مباحث گسترده و پردامنه در فرهنگ اسلام است، و چرا چنين نباشد كه هر چه «هست» وامدار عدل «هستى بخش» است و فراخناى آسمان و محدوده زمين بر پايه عدل قرار گرفته است.

 

«در قرآن از توحيد گرفته تا معاد و از نبوت گرفته تا امامت و زعامت و از آرمانهای فردی گرفته تا هدفهای اجتماعی، همه بر محور عدل استوار شده است. عدل قرآن همدوش توحيد، ركن معاد، هدف تشريع نبوت، فلسفه زعامت و امامت، معيار كمال فرد و مقياس سلامت اجتماع است.»[1]

در يك سخن: تنها واژه ای كه بيانگر نوع ربوبيت و حاكميت و خالقيت و ولايت خدای هستی بر مجموعه هستی می باشد عدل است. يعنی شيوه ربوبيت و ولايت حق بر اساس عدل و طرز خالقيت و حاكميت او بر مبنای عدالت است.

اينكه اصل عدل در مجموعه اصول اعتقادی شيعه جای گرفته است تنها به خاطر بحثهای كلامی معمول و مدرن نيست بلكه قطعاً معلول هدايتی الهی و به يقين با اشارت ائمه عدل عليهم صلوات اللَّه بوده است، زيرا در عالم هستی پس از نام مبارك حضرت حق كه حقيقت عالم است و توحيد آن ذات بی مثال، واژه ای به زيبايی و عظمت و سعه عدل و رفتاری دوست داشتنی تر و آرام بخش تر از عدالت وجود ندارد.

در فرهنگ مدون معارف اسلامی آنچه در باره عدل گفته و نوشته شده است تنها در بعد كلامی آن عدل الهی و يا در بعد اخلاقی اعتدال روحی فردی بوده است و با كمال تأسف در زمينه روابط متعادل پديده های طبيعی و تأثير و تأثر آنها كه به منزله عدل درمتن طبيعت و كليد تسخير آن است هيچ قدمی تا كنون البته از منظر معارف اسلامی-برداشته نشده است.

چه اينكه در زمينه عدالت اجتماعی نيز كه بايد گفت ثمره ونتيجه مباحث قبل می باشد جز سخنانی بسيار كوتاه و كلی و يا حداقل چند كتابی كوچك ومختصر، كاری در خور انجام نگرفته است. اين است كه بسياری از آيات قرآن و متون حديثی در اين باب همچون رازی سر به مهر ناگشوده مانده و به دليل عدم تبيين بعد اجتماعی دين،اين فرازهای معجزه گر به ديار متشابهات ره سپرده اند.

و بويژه در سيره علمی و عملی حضرت اميرالمؤمنين علی(ع) كه بحق، جانشين حق در رعايت و مديريت و ولايت براساس حق و عدل است به تحليل و تبيين اين مباحث پرداخته نشده است. در اين نوشتار بامروری به سخنان و برخوردهای آن تنديس عدالت به سرفصلهايی از مباحث عدالت اجتماعی اشاره نموده، تحقيق دقيق عدالت علوی را توسط اساتيد بزرگوار علوم اجتماعی به‏انتظار می‏نشينيم.

مفهوم عدل در بيان علوی

حضرت امير در ضمن تفسير آيه «انّ اللَّه يأمر بالعدل و الاحسان ...»[2] می‏فرمايد: «العدل: الانصاف و الاحسان: التفضّل».[3] و در سخنی ديگر می‏فرمايد: «العدل انصاف».[4] گرچه در سخنی ديگر انصاف را از مصاديق عدل قرار داده و فرموده است: «انّ من العدل ان تنصف فی الحكم».[5] چه اينكه در سخنی ديگر عدل را از مصاديق معروف شمرده و به هنگام تبيين جايگاه امر به معروف و نهی از منكر می‏فرمايد: «و افضل من ذلك كله كلمة عدل عند امام جائر».[6] و در موارد بسياری عدل را همراه با حق ذكر فرموده به نحوی كه گويا اين دو، كلمه‏ای مترادف می‏باشند. آن حضرت در ردّ عملكرد حكمين می‏فرمايد:
«و قد سبق استثناؤنا عليهما فی الحكم بالعدل و العمل بالحق سوء رأيهما و جور حكمهما...؛[7]پيش از آنكه آن دو تن ابوموسی و عمروعاص رأی نادرست گويند و حكمی ستمكارانه دهند، شرط ما با آنان اين بود كه حكمشان به عدالت و كارشان به حقيقت باشد.»
و در فرازی ديگر می‏فرمايد:
«فانّه من استثقل الحق ان يقال له او العدل ان يعرض عليه كان العمل بهما اثقل عليه؛[8]آن كس را كه شنيدن سخن حق گران آيد و عرضه داشتن عدالت بر او دشوار نمايد، كار به حق و عدالت كردن بر او دشوارتر باشد.»
و نيز در فرازی می‏فرمايد:
«اعدل الخلق اقضاهم بالحق؛[9]به حق حكم‏كنندگان، دادگرترين مردمانند
به نظر می‏رسد تعريف بسيار زيبای حضرت امير از معنای عدل نيز تأكيدی بر اين نكته است كه: عدل، مراعات حق و بايسته‏هاست. زيرا وقتی از آن حضرت تفاوت بين عدل و جود را می‏پرسند، می‏فرمايد:
«العدل يضع الامور مواضعها و الجود يخرجها من جهتها ...؛[10]عدالت، كارها را در آنجايی می‏نهد كه شايسته است و بخشش، آنها را از جای خود بيرون‏می‏كند.»
چه اينكه در سخن روشنگر ديگری عدل مترادف با ميزان قرار گرفته است:
«انّ العدل ميزان اللَّه سبحانه الذی وضعه فی الخلق و نصبه لاقامة الحق ...؛[11]عدل، ترازوی خداوندی است كه در ميان خلق و برای اقامه حق قرار داده شده است.»
و نيز در فرازی ديگر می‏فرمايد:
«العدل ملاك؛[12] عدل، مقياس و ملاك همه چيز است
از سوی ديگر با توجه به اينكه عدل از مفاهيم ارزشی است، به هنگام بيان ضد آن در بيشتر موارد از واژه جور استفاده شده است. در بيانی راهگشا از آن حضرت نقل شده است‏ كه ‏فرمود:
«العدل صورة واحدة و الجور صور كثيرة و لهذا سهل ارتكاب الجور و صعب تحرّی العدل و هما يشبهان الاصابة فی الرماية و الخطاء فيها و انّ الاصابة تحتاج الی ارتياض و تعهد و الخطاء لا يحتاج الی شی‏ء من ذلك؛[13] عدالت چهره ‏ای يگانه دارد و ستم دارای چهره‏های گوناگون است، به همين سبب ستمگری آسان و دادگری دشوار است. آن دو همچون تيراندازی می‏مانند كه در زدنِ به هدف تمرين و رياضت و توجه لازم است ولی در خطا زدن نيازی به تمرين و تعهد نيست.»و در حديث ديگری می‏خوانيم: «استعمل العدل و احذر العسف و الحيف؛[14] عدل را به كار بند و از ناهماهنگی و انحراف بپرهيز

نگاهی به معنای لغوی عدل

با مراجعه به كتب لغت در مفردات راغب می‏خوانيم: العدالة و المعادلة لفظ يقتضی المساواة و يستعمل باعتبار المضايقة ... فالعدل هو التقسيط علی سواء ...؛ عدالت و معادله دارای معنای برابری است و به همين خاطر همواره در مقايسه بين اشياء كاربرد دارد. عدل همان تقسيم به دو نيم مساوی و هماهنگ است.
ابن‏منظور می‏نويسد: العدل ما قام فی النفوس انه مستقيم و هو ضد الجور ... و فی اسماء اللَّه سبحانه: العدل، هو الذی لا يميل به الهوی فيجور فی الحكم ... و العدل: الحكم بالحق. يقال: هو يقضی بالحق و يعدل ...؛ عدل هر آن چيزی است كه فطرت انسان حكم به استقامت آن نمايد و ... .
و در افصاح آمده است: العدل: الانصاف و هو اعطاء المرء ما له و اخذ ما عليه ... عدل فی امره...: استقام. و فی حكمه: حكم بالعدل؛ عدل يعنی انصاف و آن به معنای اين است كه آنچه بايسته شخص است، به او داده شود و آنچه بر گردن اوست از او گرفته شود ... عدالت در كار به معنای استقامت در آن و عدالت در قضاوت يعنی حكم به عدل نمودن.
در كلمه انصاف می‏گويد: الانصاف: العدل ... و أنصف الرجل عامله بالقسط و العدل لانه اعطاء من الحق، يستحقه لنفسه ...

و در قسط می نويسد: القسط: العدل ... يقال: اقسط فی حكمه و بينهم و اليهم: عدل فی القسمة و الحكم ... و القسط: الحصّة و النصيب.[15]

در فروق اللغه آمده است: الفرق بين النصيبِ و القسط ان النصيب يجوز ان يكون عادلاً و جائراً و ناقصاً عن الاستحقاق و زائداً. يقال: نصيب منحوس و موفور. و القسط: الحصة العادلة، مأخوذة من قولك: اقسط: اذا عدل ... .[16]

و در فرق بين عدل و انصاف می گويد: ان الانصاف اعطاء النصف و العدل يكون فی ذلك و فی غيره. الاتری انّ السارق اذا قطع قيل انه عدل عليه و لا يقال انه انصف. و اصل الانصافُ ان تعطيه نصف الشی ء و تأخذ نصفه من غير زيادة و لا نقصان؛ فرق بين عدل و انصاف آن است كه انصاف تقسيم برابر و بيشتر در امور حسی است ولی عدالت در محسوس و غير محسوس و به جا انجام گرفتن است لذا بريدن دست دزد را عدل می نامند ولی انصاف نمی نامند.

و باز در فرق بين عدل و قسط می گويد: انّ القسط هو العدل البيّن الظاهر و منه سمّی المكيال قسطاً و الميزان قسطاً لانه يصوّر لك العدل فی الوزن حتی تراه ظاهراً، و قد يكون من العدل ما يخفی و لهذا قلنا ان القسط هو النصيب الذی بيّنت وجوهه.[17]

ابوهلال عسگری از واژه شناسان قرن سوم و چهارم در فرق بين ظلم و جور نيز می نويسد: ان الجور خلاف الاستقامة فی الحكم ... جار الحاكم فی حكمه و السلطان فی سيرته اذا فارق الاستقامة فی ذلك و الظلم ضرر لا يستحق سواء كان من سلطان او حاكم او غيرهما.

الاتری انّ خيانة الدانق و الدرهم تسمی ظلماً و لا تسمی جوراً فان اخذ ذلك علی وجه القهر او الميل سمی جوراً و اصل الظلم نقصان الحق و الجور العدول عن الحق ... و خولف بين النقيضين فقيل فی نقيض الظلم الانصاف و هو اعطاء الحق علی التمام و فی نقيض الجور العدل و هو العدول بالفعل الی الحق.[18]

در معنای عسف و حيف نيز كه در بعضی روايات مقابل عدل قرار داده شده آمده است: الحيف: الميل فی الحكم و الجنوح الی احد الجانبين. و در مورد عسف آمده است: السير بغير هداية و الاخذ علی غير الطريق ... و العسف: ركوب الامر بلاتدبير و لاروية ... .[19]

مفهوم اصطلاحی عدل

با توجه به آنچه ذكر شد می توان گفت:

عدل به معنای ملازمت با راه ميانه و گريز از افراط و تفريط در كارهاست. و البته اين معنای مفهومی عدل است و گرنه حقيقت عدل مساوات را برقرار نمودن و هماهنگی در كارها داشتن است. در عدالت به هر كسی سهم بايسته داده می شود و بنابراين همگان در رسيدن به سهم خود و قرار گرفتن در جايگاه بايسته خود برابر می شوند.

عدل در اعتقادات يعنی ايمان به آنچه حق و سزاوار است و عدالت در ميان مردم يعنی قرار گرفتن هر كس در جايگاه بايسته خود كه در عقل يا شرع و يا عرف برای او منظور شده است ... با اين توضيح همسانی مفهوم عدل با زيبايی نيز روشن می گردد....»

جايگاه عدل در بيان علوی

الف: در باورها و بينشها

بر خلاف نظريه قرارداد اجتماعی كه عدالت را به دليل گره گشايی و راه گريز از بن بستهای اجتماعی و همچون دارويی تلخ و غيرمطبوع، ضروری و لازم می پندارد در بيان حضرت امير عدالت، زيبا و جذاب و دوست داشتنی است:

«... و لو لم يكن فيها نهی اللَّه عنه من البغی و العدوان عقاب يخاف، لكان فی ثواب اجتنابه ما لا عذر فی ترك طلبه؛[23]اگر خداوند برای ستم و بيداد كيفری كه از آن بترسند نمی نهاد ثوابی كه در پرهيز از ستم می باشد عذری برای نخواستن آن باقی نمی گذارد، زيرا عدالت جان جامعه و حيات قانون و رستگاری و كرامت همگان است.[24]»

عدالت چهره سياست را زيبايی و ثبات و قامت رعيت را استقامت و قوام و حريم مديريت را شكوه و جمال می بخشد.[25]

عدالت، الفت زندگی و تنها راه اصلاح جامعه و گل سرسبد ايمان به خدا و گنجينه فضيلت و احسان است.[26]

عدالت در زندگی اجتماعی بشر قوی ترين پايه و اساس و برای رفاه و آسايش ميدانی گسترده است و هر جامعه ای كه نتواند از اين زمينه مساعد بهره گيرد قطعاً در تنگنای ستم راه به جايی نخواهد برد: فان فی العدل سعة و من ضاق عليه العدل فالجور عليه اضيق.[27]

ب: در نظام سياسی

فلسفه حكومت دينی عدالت است. در حكومت دينی نه ستمگران مجوز رهبری دارند و نه حاكميتهای ظالمانه مشروعيت حقوقی. عدالتخواهی و قيام برای تحقق عدالت يك تعهد الهی و تكليف شرعی است: ... «و ما اخذ اللَّه علی العلماء ان لا يقارّوا علی كظة ظالم و لا سغب مظلوم.[28]»

برترين چشم روشنی برای سياستمداران تحقق عدالت در كشور و دوست داشتنی ترين كار برای آنان تعميم عدالت و رعايت اعتدال در حقوق است.[29]

سرچشمه های عدل در فروغ كلمات قرآن كريم و بركه ها و آبشخورهای پربركت عدالت در آيه های نورانی آن است.[30]

و سيره و رفتار پيامبر خدا جز عدالت نيست. و اميد و آرزوی تمامی دينداران عالم تحقق حكومتی است كه يگانه مشخصه آن گسترش عدالت بر تمام هستی است، تا شيوه اجرای عدالت را به انسانها بنمايد و در سايه تحقق چنين سياستی قوانين بر جای مانده قرآن و سنت را حيات مجدد بخشد.[31]

عدالت در نگاه حضرت امير يك سياست گزينشی و شيوه انتخابی نيست تا در ارزيابی خطمشی ها اولويت يافته باشد نظريه عدالت اجتماعی جان راولز، نظريه رايج ليبراليسم -[32] بلكه او با قرار دادن خود در فراسوی فضايی كه امكان بی عدالتی در آن وجود دارد، عين عدالت و ميزان ارزيابيها قرار می گيرد: «السّلام علی ميزان الاعمال ...»[33]

و حق بر گرد محور او می چرخد و راهيان صراط مستقيم جز به او نخواهند رسيد و اينها همه دليل تأكيد پيامبر اسلام بر پيروی از آن حضرت بود. چرا كه مدت سی و اندی سال او را آزمود و: ...، «ما وجد لی كذبة فی قول و لا خطلة فی فعل...؛[34] از من دروغی در گفتار نشنيد و لغزشی در رفتار نديد.» و اين همه، امتياز بی نظيری است كه تنها در نظام سياسی شيعی متبلور شده است.

عوامل تحقق عدالت

حضرت امير همسو با بينش اسلامی و الهی خود در تحقق بخشيدن به عدالت نگاهی دوسويه دارد، از يك سو تأكيد بر اين می ورزد كه اگر اصلاحات در جهت تأمين عدالت اجتماعی از درون جان آدمها و از اعماق دل و لايه های تو در توی ضمير انسان آغاز نشود، اصلاحاتِ ساختاری، بی پايه و ناپايا خواهد بود.

اما از سوی ديگر نبايد غفلت نمود كه هماهنگ با اصلاح دل و اعتدال روح، توجه به واقعيات ملموس در محيط زندگی و مبارزه با هر گونه عواملی كه توازن محيط اجتماع را به هم می زند، نيز با همان اولويت و اهميت بايد مورد لحاظ قرار گيرد.

در تحليل چيستی عدالت ضمن تأكيد بر اين معنا كه ديدن و پذيرفتن جهان و خود آن چنان كه هست، و باور و اعتراف به اينكه يك اعتدال حكيمانه بر تمام روابط هستی حاكم است، و هر گونه افراط و تفريط نشانه جهل و ناآگاهی از نظم عادلانه حاكم می باشد و هر تصرف نابخردانه و نابجا و يا جابه جايی روابط عادلانه، در روند هماهنگ جهان اثر منفی خواهد گذاشت، اين نكته را نيز بايد افزود كه باور كردن عدالت بدون اعتقاد به دادگاه عدل الهی در روز بازپسين، و بدون باور به قانون عدل الهی، خود از نمودهای بارز بی عدالتی است. با توجه به آنچه بيان شد:

الف: اولين گام در تحقق عدالت رهايی از ناهماهنگی های درون است. حضرت امير می فرمايد: «فكان اوّل عدله نفی الهوی عن نفسه ...؛[35] در توصيف بندگان پرهيزكار خدا می فرمايد : اولين گام او در عدالت خواهی زدودن هواهای نفسانی خويش است.»

ب: حضرت امير به هنگام تبيين مبانی ايمان،[36] آن را بر چهار پايه استوار نموده است. دو پايه صبر و يقين از درون جان نشأت می گيرد و دو پايه عدل و جهاد بر واقعيتهای خارجی تكيه دارد. و به هنگام تحليل مبانی عدل بر دو ملاك علمی «فهم» و «جزم» و دو ملاك عملی «حكم» و «حلم» تأكيد می فرمايد.

ج: احساس تعهد و مسؤوليت برای تحقق عدالت اجتماعی و دردمندی و حساسيت در برابر بی عدالتی ها از عوامل مهم در تحقق عدالت است. و البته اين عامل نيز يكسويه نيست. اگر در موردی كه بی عدالتی صورت گرفته است می فرمايد: «فلو ان امرأً مسلماً مات من بعد هذا اسفاً ما كان به ملوماً بل كان به عندی جديراً؛[37] سزاوار است مسلمان بميرد و اين بی عدالتی گرفتن زيورآلات زنی مسلمان و زن ديگری كه در پناه اسلام است را نشنود.»

در موردی نيز می فرمايد: اگر طلحه و زبير به راستی در برابر خونی كه ريخته شده قتل عثمان احساس مسؤوليت می نمايند و برای اجرای عدالت قيام كرده اند، اين امر بسی زيبا و خواستنی است اما«و انّ اوّل عدلهم للحكم علی انفسهم؛[38] نخستين گام آنها در مسير عدالت آن است كه خودرا محكوم نمايند.» زيرا كه از همه بيشتر در زمينه سازی اين آشوب نقش داشته اند. پس ادعای تعهد اجتماعی و غفلت از اعتدال رفتاری خود نيرنگی بيش نيست، چه اينكه پرداختن به خود و غفلت از رنج و درد و ستمهای اجتماعی نيز گناهی نابخشودنی است و اين هر دو نشانه خودخواهی و بی انصافی است.

اگر علی بن ابی طالب(ع) در پی حضور مردم درصحنه و اعلام پشتيبانی و پيروی از خط عدالت علوی با استناد به تعهد الهی به مردم جواب مثبت می دهد، اما در همان حال از هر گونه انگيزه غير الهی و وابستگی به دنيانيز خود را تبرئه می كند:

«لو لا حضور الحاضر و قيام الحجة بوجود الناصر و ما اخذ اللَّه علی العلماء ان لا يقارّوا علی كظّة ظالم و لا سغب مظلوم لالقيت حبلها علی غاربها و سقيت آخرها بكأس اوّلها و لالفيتم دنياكم هذه ازهد عندی من عفطة عنز؛[39] اگر اين حضور عمومی نبود و ياران، حجت را بر من تمام نمی كردند و خدا از علما تعهد نگرفته بود كه ستمكار شكمباره را برنتابند و به ياری گرسنگان ستمديده برخيزند، رشته اين كار وا می نهادم و پايان آن را چون آغازش می انگاشتم و می ديديد كه دنيای شما حكومت و مقام در نزد من ناچيزتر از آب بينی بزی است.»

می توان گفت حضرت امير مجموعه عواملی را كه در تحقق عدالت مؤثر است در سه جمله خلاصه فرموده است: «استعن علی العدل بحسن النية فی الرعية و قلة الطمع و كثرة الورع.»[40] نيت خير داشتن و خوش بينی نسبت به مردم تا حد زيادی مانع از حيف و ميل حقوق آنان شده و اگر خود نيز چشم طمع برهم نهد آنگاه با چشم تقواپيشه خود از هر گونه افراط و تفريطی پرهيز می كند و بر صراط عدل راه می يابد.

موانع اجرای عدالت

در آغاز اين بخش به نكته ديگری در چيستی عدالت بايد تأكيد نمود. و آن اينكه تا انگيزه اصلی و علت العلل رفتارهای ستمگرانه و حركت در جهت افراط يا تفريط و نرفتن بر خط روشن صراط مستقيم و انكار دادگاه عدل آفرينش تبيين نگردد مقابله با آن ميسر نخواهد بود. خودبرتربينی و امتيازجويی و يا به تعبير رسای حضرت امير «استيثار» علت العلل همه ستمگريها و عدالت گريزيهاست.

خصيصه خودخواهی كه از غرايز بسيار قوی در نهاد انسان است، به صورتهای گوناگون در رفتار و كردار انسان بروز می كند و يكی از حالتهای افراطی و شايع آن همين حالت «استيثار» است.

ازخودگذشتگی و مقدم داشتن منافع ديگران را بر منافع خود «ايثار» می نامند و در مقابل حق ويژه برای خود قايل شدن و زياده خواهی و انديشه دستيابی به هر نوع امتياز و سودی كه در اختيار ديگران است «استيثار» ناميده می شود. اين امتيازطلبی و خود برتربينی به هنگام توانايی و تمكن تشديد می يابد و سركشی می نمايد. حضرت امير می فرمايد:

«من ملك استئاثر؛[41]هر كه به قدرت رسد راه استيثار پيش گيرد.»

و به هنگام اشاره به سيره عثمان می فرمايد: «استئاثر فاساء الاثرة؛[42] او به انحصارطلبی و خودكامگی روی آورد و زياده روی كرد.» و لذا در تذكرات خود به مالك اشتر می نويسد:

«و اياك و الاستيثار بما الناس فيه اسوة و التغابی عما تعنی به ممّا قد وضح العيون فانه مأخوذ منك لغيرك و عما قليل تنكشف عنك اغطية الامور و ينتصف منك للمظلوم؛[43] بپرهيز از اينكه چيزی را به خود اختصاص دهی كه بهره مردم در آن يكسان است...»

مرحوم علامه جعفری در فراز نغزی می نويسد: تمامی ناتوانيهای بشر معلول يك خطای نابخشودنی است كه عبارت از مقدم داشتن «می خواهم» بر عدالت است. زيرا عدالت آن همای سعادت است كه اگر روزی به نفع فرد يا گروهی از انسان بال و پر بگشايد، روزی هم به ضرر او به پرواز می آيد.

در صورتی كه اگر قدرتمندان احساس كنند عدالت قصد مؤاخذه آنان را دارد نه تنها عدالت را به سود خود تفسير می كنند بلكه سفارش مكتبی می دهند كه در آن «تنازع بقا» منطق اصيل زندگی شود.[44] بخش آخر سخن علامه ناظر به اين آيه شريفه است كه «بل يريد الانسان ليفجر امامه يسأل ايّان يوم القيامه؛[45] انسان برای آنكه آزاد باشد و بتواند در تمام عمر به گناه بپردازد از روی عناد و انكار می پرسد: قيامت كی خواهد آمد.»

پس از تبيين اين مسأله كه هر نوع بی عدالتی ناشی از جهل و انكار و خودخواهی و استيثار است به ذكر مواردی از نمودهای آن كه در سخنان حضرت امير به عنوان موانع تحقق عدالت وارد شده است می پردازيم:

الف: تبعيض

انسان در اثر استيثار و انحصارطلبی و حق ويژه قائل شدن برای خود و آنچه به خود وابسته است، به مرزبندی بين اشخاص و اشيا می پردازد، در ميان آنها تفاوت می نهد، تبعيض قائل می شود و بدين سان قوی ترين و فراگيرترين مانع اجرای عدالت شكل می گيرد.

و به همين دليل مراعات انصاف و نصفت بين خود و ديگران و رعايت حقوق آنان از مؤكدترين تذكرات اخلاقی ائمه معصومين در روابط اجتماعی است. و حضرت امير با تعبيرات گوناگون به اين معنا تصريح می كنند كه انصف اللَّه و انصف الناس من نفسك ....»[46] آن حضرت در تحليل مفهوم تبعيض می فرمايد:

«فان الوالی اذا اختلف هواه منعه ذلك كثيراً من العدل ...؛[47]وقتی خواسته ها علاقه منديها ی والی گوناگون و متفاوت باشد او را از بسياری عدالت، بازدارد.»

زيرا وقتی كه انسان با مقياسهای خود به ارزيابی ديگران می پردازد بسياری از بايسته ها را نمی بيند و يا ضرورتی در مراعات آنها نمی بيند. گاهی اين نگرش باطل نه تنها عدالتخواهی را از ميدان عمل انسان دور می كند بلكه ملاكی برای مرزبنديهای سياسی قرار می گيرد و سمت گيری سياسی شخص را در جهتی قرار می دهد كه تأمين كننده استيثار و امتيازخواهی او باشد. حضرت امير در مورد كسانی كه به معاويه پيوسته اند می گويد:

«و قد عرفوا العدل و رأوه و سمعوه و وعوه و علموا انّ الناس عندنا فی الحق اسوة فهربوا الی الاثرة فبعداً لهم وسحقاً؛[48]آنان عدالت را شناختند و ديدند و شنيدند و به گوش سپردند و دانستند كه مردم در ميزان عدالت، برابرند. لذا گريختند تا به امتيازهای ويژه برسند.»

تبعيض، رابطه ها را به جای ضابطه می نهد و احساسات را به جای معرفت و تعقل به كار می گيرد و جدای از مرزبندی های معقول و قانونمند جامعه به مرزبندی های مبهم و ناشناخته می پردازد. بی كفايتی ها بر قابليتها حكومت می كند و به تعبير علامه جعفری «من می خواهم» بر «خدا و پيامبر چنين فرمان داده اند» مقدم می شود و زمينه چپاول ثروتهای فرهنگی و سياسی و مادی مردم برای غارتگران فراهم می شود و سلطه بنی اميه و يزيد پيامد اين گونه انحرافهاست.

ب: سودجويی

بيماری ديگری كه در اثر استيثار گريبانگير انسان می شود سودجويی است. همواره و در همه جوامع افرادی بوده و هستند كه پديده های گوناگون و حوادث روزمره طبيعی و اجتماعی را از منظر منافع مادی خود مورد ارزيابی قرار می‏دهند. ارزش و اهميت حوادث سياسی و فرهنگی و اقتصادی و ... برای آنان متناسب با منافع و درآمدی است كه برای آنان حاصل می‏شود. ابن ابی ‏الحديد می‏نويسد: طلحه و زبير چند روزی پس از بيعت با حضرت امير، نزد او رفتند و گفتند:
«قد رأيت ما كنّا فيه من الجفوة فی ولاية عثمان كلّها و علمت انّ رای عثمان كان فی بنی‏اميّة و قد ولّاك اللَّه الخلافة من بعده فولّنا بعض اعمالك؛[49] می‏دانی كه عثمان بر ما سخت گرفته بود و هوايش با بنی‏اميه بود و امروز كه خلافت به تو رسيده است ما را به ولايت و سرپرستی بعضی از كارهايت بگمار.»
ابوهلال ثقفی نيز آورده است:
«كان اشراف اهل الكوفة غاشّين لعلی و كان هواهم مع معاوية و ذلك انّ علياً كان لايعطی احداً من الفيی‏ء اكثر من حقه و كان معاوية جعل الشرف فی العطاء الفی درهم؛[50] بزرگان اهل كوفه دل با معاويه داشتند و نسبت به علی با فريب و مكر برخورد می‏كردند، زيرا كه علی هر كسی را بيش از حق خود نمی‏داد در صورتی كه معاويه به حساب شأن و منزلت افراد دو هزار درهم بيش از ديگران می‏بخشيد.»
و اين چنين بود كه انقلابيون سابقه‏داری چون زبير و سعد وقاص و ... در برابر عدالت علی(ع) از پای درآمدند و ريزش كردند. عبداللَّه بن‏زمعه از شيعيان حضرت راه طولانی را طی نموده و به اميد سودی به نزد علی می‏آيد، و حضرت پاسخش می‏دهد:
«ان هذا المال ليس لی و لا لك، و انما هو فی‏ء للمسلمين و جلب اسيافهم، فان شركتهم فی حربهم كان لك مثل حظهم، و الّا فجناة ايديهم لا تكون لغير افواههم؛[51] اين مال نه از آنِ من است و نه از آنِ تو، بلكه ذخيره مسلمانان است و دستاورد شمشيرهای آنان، اگر در جنگ همراه آنان بوده‏ای تو نيز برابر آنان سهمی داری، و گرنه دستاورد و دسترنج آنان به دهان ديگران نخواهد رفت.»
بُعد ديگر اين سودجويی در روابط اقتصادی متعارف بين مردم جريان يافته و از موانع مهم در راه تحقق عدالت اجتماعی می‏شود. حضرت امير در كلامی جامع به ابعاد اين مسأله پرداخته و در نامه‏اش به مالك اشتر می‏نويسد:
«ثم استوص بالتجار و ذوی الصناعات و اوص بهم خيراً ... فانهم موادّ المنافع و اسباب المرافق ... و اعلم مع ذلك انّ فی كثير منهم ضيقاً فاحشاً و شحّاً قبيحاً و احتكاراً للمنافع تحكّماً فی البياعات و ذلك باب مضرّة للعامة و عيب علی الولاة فامنع من الاحتكار ... و ليكن البيع بيعاً سمحاً بموازين عدل و اسعار لا تجحف بالفريقين من البايع و لمبتاع؛[52]

نيكی به بازرگانان و صنعتگران را به خود يادآوری كن و به ديگران نيز نيكی به آنها را سفارش كن ... زيرا كه آنان مايه های منفعت و زمينه سازان آسايش مردمند و با اين همه بدان كه در جمع آنان بسياری تنگ نظر و طمعكار و احتكارگر و انحصارطلبند. و اين شيوه ای مضر به مردم و عيب حكومت است، پس از احتكار و سودجويی جلوگيری كن، تا خريد و فروش آسان و روال متعارف به خود گيرد و با ترازوی عدالت پيش رود و با نرخهای رايجی كه نه ضرر به فروشنده و نه خريدار باشد صورت پذيرد

ج: امتيازطلبی

مانع ديگری كه بر سر راه اجرای عدالت وجود داشته و تا زمانی كه قدرت جاذبه دارد وجود خواهد داشت و در انحراف حكومتها اولين عامل و يا جزء عوامل اوليه بوده است، امتيازجويی خواص و حواشی قدرت است.

آنان كه تنها به دليل نزديكی با مركز قدرت، خود را برتر از ديگران پنداشته و همواره نوبر منابع و منافع و امكانات را به خود اختصاص داده و گل سرسبد محصولات و تلاشها و سياستها را ويژه خود می شمرند، از مهمترين موانع اجرای عدالتند. حضرت امير با شناخت دقيق از اين زائده شوم عدالت سوز در منشور حكومتی خود می نويسد:

«ثم ان للوالی خاصّة و بطانة فيهم استئثار و تطاول و قلة انصاف فی معاملة. فاحسم مادة اولئك بقطع اسباب تلك الاحوال و لاتقطعن لاحد من حاشيتك و حامتك قطيعة و لايطمعن منك فی اعتقاد عقدة تضرّ بمن يليها من الناس فی شرب او عمل مشترك يحملون مؤونته علی غيرهم فيكون مهنأ ذلك لهم دونك و عيبه عليك فی الدنيا و الاخرة؛[53]

برای والی، نزديكان و خلوت نشينانی است كه خوی برتری جويی و استيثار دارند و در معاملت با مردم كم انصافند، ريشه آنان را با بريدن اسباب آن برآور و به هيچ يك از آنان قطعه زمينی واگذار مكن و مبادا در تو طمع كنند با بستن پيمانهايی كه به ديگران زيان رسانند و بار بر دوش ديگران نهند، كه گوارايی و رفاه برای آنان باشد و عيب آن به نام تو رقم خورد.»

و در فرازی ديگر از همين نامه به افشای چهره واقعی اين خلوت نشينان حريم قدرت می پردازد و می فرمايد:

«و ليس احد فی الرعية اثقل علی الوالی مؤونة فی الرضا و اقل معونة له فی البلاء و اكره للانصاف و اسأل بالالحاف و اقل شكراً عند الاعطاء و ابطأ عذراً عند المنع و اضعف صبراً عند ملمّات الدهر من اهل الخاصة؛[54]

هيچ يك از مردم سنگين بارتر به هنگام آسايش و كم سودتر در هنگامه بلا و مشكلات و انصاف ناپذيرتر و فزون خواه تر و ناسپاس تر و عذرناپذيرتر و كم صبرتر به هنگام سختی روزگار، از خواص نيست.»

و او كه خود همواره در عمل و رفتار بر گفتار خود پيشی می جست ريشه اين انحراف را در حكومت خود خشكانيد كه نمونه های آن را در برخورد با عقيل [55] برادرش و ابن عباس [56] پسرعمويش و حتی با عبداللَّه بن جعفر برادرزاده و دامادش تاريخ ثبت كرده است.

ابوهلال ثقفی می نويسد: عقيل راه كوفه پيش گرفت و در نزد برادرش عرض حاجت نمود. حضرت امير تقسيمی او را از بيت المال داد. عقيل گفت: افزون بر اين را نياز دارم. علی فرمود: تا جمعه بمان. در روز جمعه رو به برادرش عقيل كرد و گفت:

ما تقول فيمن خان هؤلاء اجمعين؟ قال بئس الرجل ذاك. قال فانت تأمرنی ان اخون هؤلاء و اعطيك.[57]
و ابن ابی الحديد می نويسد: عبداللَّه بن جعفر عرضه داشت: يا اميرالمؤمنين، لو امرت لی بمعونة او نفقة! فواللَّه مالی نفقة الا ان ابيع دابتی. فقال: لا واللَّه ما اجد لك شيئاً الاّ ان تأمرعمّك ان يسرق فيعطيك؛[58] دستور دهيد كمكی يا هزينه زندگی به من دهند. به خداقسم جز اينكه مركب خود را بفروشم هزينه ای برای زندگی ندارم. و عمويش پاسخ فرمود:نه به خدا چيزی نزد من برای تو نيست مگر اينكه از عمويت بخواهی تا برای تو دزدی كند!

د: ضعف نفس

از ديگر موانع اجرای عدالت و يا به تعبير ديگر از مهمترين عوامل كه شمشير عدالت را كند نموده و آهنگ عدالتخواهی را سست می نمايد، ضعف نفس و سستی اراده، خودباختگی و دون همتی است.

اگر اعضای هيئت حاكمه و ديگر تصميم گيران و مشاوران و مجريان فرامين و مقررات حكومتی، و با تأثيرپذيری از آنان مردمی كه بايد حامی عدل و عدالت باشند و به پشتيبانی از حق و عدل برخيزند، سستی كنند و در مقابله با ستمگران كه تلاش می كنند نظام متعادل جامعه را به هم زنند و منافع خود را تأمين نمايند، با قاطعيت و اتكای به نفس و اراده قوی برخورد نكنند، اهداف عدالتخواهانه زمينه ظهور و بروز نخواهد يافت. حضرت امير در فرازی پيامد بی رغبتی به جهاد با دشمن ستمگر را چنين ترسيم می فرمايد:

«فمن تركه رغبة عنه البسه اللَّه ثوب الذل ... و اديل الحق منه بتضييع الجهاد و سيم الخسف و منع النصف؛[59]هر كس مبارزه با ستم را وا گذارد و از آن روی بر تابد خداوند جامه خواری بر او بپوشاند ... و حق از او روی گردان شود و به خواری محكوم و از انصاف محروم گردد.»

و در فرازی ديگر می فرمايد:

«لا يمنع الضيم الذليل و لا يدرك الحق الا بالجدّ؛[60]آن كه تن به ذلت داده است، دفع ستم نتواند و حق، جز با كوشش و تلاش به دست نيايد.»

و در فرازی دردآلود می گويد:

«و كانّی انظر اليكم تكشون كشيش الضباب لاتأخذون حقاً و لا تمنعون ضيماً. قد خلّيتم و الطريق فالنجاة للمقتحم و الهلكة للمتلوّم؛[61]گويی شما را می نگرم همانند سوسماران می خزيد و از صحنه مبارزه می گريزيد نه حقی را می گيريد و نه بر ستم راه می بنديد ...»

و با نااميدی و حسرتی سوزناك می گويد:

«اظأركم علی الحق و انتم تنفرون عنه نفور المعزی من وعوعة الاسد هيهات ان اطلع بكم سرار العدل او اقيم اعوجاج الحق؛[62]همچون دايه ای مهربان گام به گام شما را به سوی حق فرا می خوانم و شما چون بزغالگان كه از بانگ شير می رمند، می گريزيد. هيهات كه بتوانم با ياری شما شب تاريك ستم را به صبح عدالت رسانم و كژی را كه در مسير حق افتاده است راست نمايم.»

در پايان اين بخش تأكيد بر اين نكته لازم است كه در سيره عدالتخواهانه حضرت امير هر نوع پافشاری بر رعايت حقوق و تعديل امور زندگی به نحوی در تحقق عدالت مؤثر بوده، و نيزهر گونه حق گريزی و بی تفاوتی در برابر حقوق ديگران مانعی برای اجرای عدالت است.آن حضرت در زمينه رعايت حقوق متقابل بين مردم و سازمان حكومت و مديريت جامعه می فرمايد:

«فاذا ادّت الرعية الی الوالی حقه و ادّی الوالی اليها حقها عز الحق بينهم و قامت مناهج الدين و اعتدلت معالم العدل ... و اذا غلبت الرعية واليها او اجحف الوالی برعيته اختلف هنالك الكلمة و ظهرت معالم الجور و كثر الادغال فی الدين؛[63]

پس چون رعيت حق والی را ادا كند و والی نيز حق رعيت را پاس دارد، حق در جامعه عزت يابد و راههای دين پايدار و نشانه های عدالت پابرجا شود ... و اگر رعيت بر والی چيره شود و يا والی بر رعيت اجحاف نمايد اختلاف كلمه و تفرقه پديد آيد و نشانه های ستم آشكار و تبهكاری در دين بسيار گردد.»

گستره عدالت در حكومت دينی

با عنايت به اين فراز از بيان حضرت امير(ع) كه می فرمايد: «فی العدل الاقتداء بسنة اللَّه»[64] اشاره به اين معنا شد كه سنت الهی در ربوبيت هستی بر اساس عدل است و ولايت و حاكميت خداوند در نظام تشريع آنگاه ظهور و تجلی می كند كه عدل حكومت كند و تحقق ولايت الهی كه دغدغه اساسی حاكميت دينی است جز با رعايت عدالت ممكن نيست، چه اينكه تحقق ربوبيت الهی و شكوفايی نفوس و ارواح در فضای امن ولايت دينی از غير مسير عدالت به مثابه تيری بی كمان و خانه ای بی بنيان است و شايد اين معنا بخشی از تفسير آيه شريفه سوره حديد باشد كه بعثت انبيا و نزول كتاب و ميزان همه و همه برای تحقق قسط و عدالت اجتماعی است.

و از همين رو تشكيك در تقدم و يا تأخر عدالت اجتماعی بر ديگر راهبردهای رشد و توسعه، گام نهادن در فضای لغزنده معامله بر اصول است و اين همان مشكلی است كه دركش برای ياران حضرت امير مشكل بود و بسياری از آنان نتوانستند تا آخر خط با او باشند.

افزون اينكه بی عدالتی به دليل اغراض متفاوت و خاستگاه گوناگون، در ابعاد مختلف بروز می كند، گاهی در بعد اقتصاد و گاهی در صحنه سياست و يا در زمينه فرهنگ و روابط اجتماعی و يا در ميدان حقوق اساسی و روابط انسانی رخ می نمايد، ولی چنين نيست كه با ظهور اين عارضه شوم در يك بخش به همان بسنده كند.

ستمگران برای رخنه در باروی وحدت و تعادل جامعه از معبرهای خدشه پذير بهره می برند و سپس برای رسيدن به هدف اصلی خود ديگر ملاكهای تعادل بخش را از كار می اندازند.

سرآغاز بی عدالتی ها در تاريخ سياسی اسلام

اولين بی عدالتی در تاريخ سياسی اجتماعی اسلام روزی به ثبت رسيد كه زمزمه «خشيناه علی حداثة سنه؛[65] به خاطر جوانی بر او ترسيديم كه مبادا نتواند جامعه را اداره كند -» به جای نص صريح «من كنت مولاه فهذا علیّ مولاه» نشست.

روزی كه نشستند و گفتند: «كرهوا ان يجمعوا لكم النبوة و الخلافة، فتبحجوا علی قومكم بحجاً بحجاً فاختارت قريش لانفسها فاصابت و وفّقت؛[66] طراح نظريه اجتهاد در برابر نص به ابن‏عباس می‏گويد: چون قريش مصلحت نديدند هر دو مقام نبوت و خلافت را به شما بنی‏هاشم واگذارند، مبادا كه به وجد آييد و بر قوم خود فخرفروشی كنيد، لذا تصميم گرفتند تا خلافت را به طوايف ديگر حواله دهند و اين تصميمی بجا و موفقيت‏آميز بود» از آن روز رد پای ستم در لفافه دين و در قالبی عوام‏پسند در تاريخ اسلام رقم خورد. و ديديم كه طولی نكشيد اين ستم سياسی به تبعيض در حقوق اجتماعی و سپس ستم اقتصادی و نهايتاً به فساد قومی و طبقاتی در پوشش خلافت دينی منجر شد و مجموعه اين هجوم ظالمانه در ميدان بزرگ استحاله و انحراف تجهيز و تقويت گرديد و اين همان پيش‏بينی پيامبر بود كه فرموده بود: «ان منكم من يقاتل علی تأويل القرآن كما قاتلت علی تنزيله.»[67] و امروز نوبت حضرت امير بود تا با قرائت جديدی از ستم و ستمگری به مبارزه برخيزد؛ ستمی كه در لباس عدالت ظاهر شده بود و تبعيضی در پوشش توحيد و استيثاری كه با تظاهر به ايثار پای در ميدان نهاده بود.

جلوه ‏های عدالت در سيره علوی

در تلقی حضرت امير اگر حكومتی نتواند حق را اقامه كند و بر باطل يورش برد و در برابر فشار ستم و فرياد مظلوم بر خود نلرزد و بر پای نخيزد به اندازه عطسه بز و يا كفش وصله‏داری ارزش ندارد، و به همين دليل دو اقدام مهم و انقلابی را سرلوحه اقدامات حكومت عدل خويش قرار داد:
1. مصادره و بازپس‏گيری اموال غاصبان؛
2. احياء سنت برابری و مساوات در بهره‏مندی از بيت‏المال.
او نه تنها تصميم گرفته بود تا در حكومتش حقوق مردم پايمال نشود و در بيت‏المال حيف و ميلی صورت نگيرد، بلكه می‏خواست حقوق پايمال شده گذشته را نيز برگرداند. او كه در شرايطی ويژه و حساس حكومت را پذيرفته بود، می‏دانست پاسخ مناسب به قيام و انقلاب خودجوش مردمی كه در اثر تبعيض و ستم حكومت به ستوه آمده و سر به شورش برداشته و آن را واژگون كرده‏اند، جز با تأكيد بر اصول عدالت و قاطعيت در برابر بی‏عدالتی‏های گذشته و عوامل آن ممكن نيست. و اگر حضرت امير از اين شرايط ويژه بهره‏برداری نمی‏كرد و تحولات اساسی مورد نظر خود را عملی نمی‏ساخت با فروكش نمودن شور و احساس انقلابی مردم زمينه‏ای برای دست زدن به اقدامات اصلاحی نمی‏ماند.
آن حضرت با اينكه می‏دانست از سوی عزيز دردانه‏های بی‏جهت جامعه و حواشی انحصارطلب قدرت چه جنجالی در باره سياستهای او به پا خواهد شد و چه مشكلاتی در راه اجرای اهدافش پيش خواهند آورد، در اولين سخنرانی پس از بيعت برنامه‏های خود را كه در واقع اصول عدالت اجتماعی و راهكارهای آن بود اعلام كرد و فرمود:
«... و انما انا رجل منكم لی ما لكم و علیّ ما عليكم و قد فتح اللَّه الباب بينكم و بين اهل القبلة واقبلت الفتن كقطع الليل المظلم و لا يحمل هذا الامر الا اهل الصبر و البصر و العلم بمواقع الامر، و انی حاملكم علی منهج نبيكم صلی اللَّه عليه و آله و منفذ فيكم ما امرت به ان استقمتم لی و باللَّه المستعان. الا ان موضعی من رسول اللَّه صلی اللَّه عليه و آله بعد وفاته كموضعی منه ايام حياته ...؛[68] من همچون يكی از شما هستم، آنچه به سود شماست سود من نيز هست و آنچه به ضرر شماست ضرر من است. بی‏ترديد، درِ پيكار ميان شما و اهل قبله را خدا گشوده و فتنه‏ها چون سياهی شبهای تار روی آورده است و اين بار سنگين را جز صاحبان صبر و بصيرت كه بر مواضع و موقعيتها آگاهی داشته باشند نمی‏توانند بر دوش كشند. من جز به راه پيامبرتان نخواهم برد و به آنچه مأمور شده‏ام اقدام خواهم كرد. مشروط بر اينكه شما نيز استقامت كنيد. يقيناً ديدگاهها و موضع من امروز همان موضعی است كه در حيات پيامبر داشته‏ام.»

ستيز با عدالت‏گريزان

پس از اين مقدمه پرمعنا، اولين اصل از سياست خود را اين گونه بيان داشت:
«الا و ان كلّ قطعية اقطعها عثمان، و كل مال اعطاه من مال اللَّه، فهو مردود فی بيت‏المال، فان الحق القديم لا يبطله شی‏ء. و لو وجدته و قد تزوج به النساء و فُرّق فی البلدان لرددته الی حاله، فان فی العدل سعة و من ضاق عليه الحق عليه العدل فالجور عليه اضيق؛[69]آگاه باشيد تمامی زمينهايی كه عثمان بخشيده و مالهايی كه به ناحق داده است به بيت‏المال برمی‏گردد، زيرا كه مرور زمان حق را از ميان نمی‏برد. اگر به آن مالها دست يابم، حتی اگر به كابين زنان رفته باشد و در شهرستانها بند تجارت باشد، همه را بازمی‏گردانم. چرا كه عدل را گستره و آسايشی است و كسی كه عدالت بر او تنگ آيد و حق بر او گران آيد بی‏ترديد فضای ستم بر او تنگ‏تر خواهد بود.»
حضرت امير سپس با نگاهی به راست و چپ خود به طرح دومين اصل از عدالت اجتماعی پرداخت و فرمود:
«الا لا تقولن رجال منكم غدا غمرتهم الدنيا فامتلكوا العقار و فجروا الانهار و ركبوا الخيل و اتخذوا الوصائف المرققة الروقة اذا ما منعتهم ما كانوا يخوضون فيه و امرتهم صيرّتهم الی حقوقهم التی تعلمون: حرّمنا ابن ابی‏طالب حقوقنا. الا و ايما رجل من المهاجرين و الانصار من اصحاب رسول‏اللَّه يری انّ الفضل له علی سواه بصحبته فان الفضل غداً عند اللَّه، فانتم عباد اللَّه و المال مال اللَّه يقسم بينكم بالسوية و لا فضل فيه لاحد علی احد؛[70] مبادا عده‏ای از شما كه در باتلاق دنيا فرو رفته‏اند و زمينها را تصاحب كرده و نهرها شكافته و بر اسبها تاخته و كنيزكان زيباروی و باريك اندام برگزيده‏اند، انگار كه از تصرفاتشان جلوگيری كردم و آنان را به پذيرش حقوق خودشان وادار كردم، فرياد برآوردند كه: پسر ابی‏طالب ما را از حقوقمان محروم نمود. آگاه باشيد هر يك از مهاجرين و انصار كه احساس می‏كنند به دليل مصاحبت با پيامبر فضيلتی بر ديگران دارند، بدانند كه اين يك فضيلتی الهی است و به معنای برخورداری بيشتر از بيت المال نيست بنابراين همه شما بندگان خدا و بيت المال نيز مال خداست كه در ميان شما به صورت برابر تقسيم می‏شود و هيچ كس فرقی با ديگری ندارد.»
به دنبال اين بيان اضافه كرد:
«و اذا كان غداً ان‏شاءاللَّه فاغدوا علينا فان عندنا مالاً نقسمه فيكم، و لا يتخلفّن احد منكم، عربی و لا عجمی، كان من اهل العطا او لم يكن؛[71]همين اكنون مالی در پيش ماست كه بايد تقسيم شود، فردا كه شد همه بيايند چه عرب و چه عجم، چه آن كسانی كه تاكنون تقسيمی می‏گرفته‏اند و چه آنان كه محروم بوده ‏اند.»
ابن ابی‏ الحديد می‏نويسد: اين اولين موضوعی بود كه موجب نگرانی و كينه اشراف نسبت به حضرت امير شد. آنان نمی‏توانستند ايستادن در صف برابر با فقرا را تحمل كنند. و فردای آن روز از يك سو به عبيداللَّه بن‏ابی‏رافع دستور داده شد كه به هر يك از مهاجرين سه دينار داده شود و سپس به هر يك از انصار نيز سه دينار و در مرحله بعد به همه مردم سياه و سرخ هر يك سه دينار عطا شد. و البته تعدادی از خواص همانند طلحه و زبير و عبداللَّه بن‏عمر و سعيد بن‏عاص و مروان و ... حاضر به گرفتن آن نشدند -. و از سوی ديگر دستور داده شد: هر آنچه از بيت المال در خانه عثمان بود و نيز ابزار و اسلحه‏ای كه در آنجا عليه شورشيان به كار برده می‏شد، و همچنين همه اسبهای نجيب و شترانی كه از بيت المال برای خود برگزيده و حتی شمشير و زره خود او مصادره و به بيت المال منتقل شود، و اين حركت چنان آشوبی در زندگی ستمگران افكند كه عمرو عاص طی نامه‏ای به معاويه می‏نويسد:
«ما كنت صانعاً فاصنع اذا قشرك ابن ابی‏طالب من كل، تملكه كما تُقْشَر عن العصالحاها؛[72]هرچه تصميم داری اقدام كن، و گرنه پسر ابی‏طالب پوستت را چنان خواهد كند كه پوست چوب‏دستی را.»
روز بعد تعدادی از همين عزيز دردانه‏ها در مسجد گرد آمدند و پس از بحث و تبادل نظر، وليد بن‏عقبه را به نمايندگی پيش حضرت فرستادند. او نيز آمد و گفت: يا اباالحسن! هر يك از ما را كه می‏بينی خونی بر گردن تو داريم، پدر مرا در بدر به سختی از پای درآوردی و برادرم را وليد برادر مادری عثمان بود ديروز در خانه خودش خوار كردی. پدر سعيد بن‏عاص را نيز در بدر كشتی همان كه گاو شاخدار قريش بود!. پدر مروان را در مجلس عثمان تحقير كردی و ... در صورتی كه همه ما برادران و هم‏رديفان تو از بنی‏عبدمناف بوديم و در هر صورت گذشته‏ها را فراموش نموده و امروز با تو بيعت می‏كنيم به شرط اينكه بر اموالی كه در زمان عثمان اندوخته‏ايم ننگری و قاتلان عثمان را بكشيد و در عين حال هرگاه امنيت نيابيم به شام پناه می‏بريم!
حضرت امير در پاسخ فرمود:
«اما خونهايی كه بر گردن من داريد، اين حق بود كه خون شما بريخت نه من. و اما نسبت به اموال شما، من حق خدا را هم از شما و هم از غير شما خواهم گرفت. و اما قاتلان عثمان را اگر قصد كشتن داشتم همان ديروز و قبل از پيشنهاد شما می‏كشتم. و امروز نيز، من از طرف خود امنيت شما را تضمين می‏كنم ولی هرگاه توطئه‏ای را احساس كنم خودم شما را به تبعيد خواهم فرستاد. ابن ابی‏الحديد می‏نويسد: از همين مجلس دشمنی با حضرت امير را علناً شروع كرده و به شايعه‏پراكنی و تفرقه‏افكنی پرداختند.»[73]
با پوزش از مقدمه نسبتاً طولانی اين بخش با ذكر چند نمونه از عملكرد آن حضرت در دو محور «عدالت در سياست و مديريت» و «عدالت در اقتصاد و معيشت»، با خاطره‏های زيبايی از عدالت اجتماعی در سيره آن بزرگوار انس می‏گيريم.

عدالت علوی در سياست و اقتصاد

1. دو سخن از آن حضرت نقل شده است كه به منزله دو چشم و دو بال و دو پايه عدالت می‏باشند. سخن اول فرازی از نامه به عثمان بن‏حنيف است كه می‏فرمايد:
«أأقنع من نفسی بان يقال: هذا اميرالمؤمنين و لا اشاركهم فی مكاره الدهر، او اكون اسوة لهم فی جشوبة العيش؛[74]آيا به همين بسنده كنم كه مرا امير مؤمنان خوانند و در ناخوشايندی‏های روزگار شريك آنان نباشم و در سختی و فشار زندگی نمونه‏ای برای آنان نباشم.»
و سخن دوم را مرحوم كلينی نقل كرده است كه فرمود:
«ان اللَّه جعلنی اماماً لخلقه ففرض علیّ التقدير فی نفسی و مطعمی و مشربی و ملبسی كضعفاء الناس، كی يقتدی الفقير بفقری و لا يطغی الغنی غناه؛[75] خداوند مرا به امامت بندگانش برگزيده و مرا موظف نموده تا در زندگی شخصی و خوراك و پوشاكم همچون تهيدستان رفتار كنم، تا آنان به تهيدستی من اقتدا كنند و دارايی ثروتمندان آنان را به طغيان نكشد.»
در حديث مفصلی كه حضرت امام باقر(ع) از جريان مناظره حضرت امير با اعضای شورای تعيين شده توسط عمر بيان می‏كنند، در پايان مناظره می‏فرمايند:
«فتغامزوا بينهم و تشاوروا و قالوا: قد عرفنا فضله و علمنا انه احقّ الناس بها و لكنه رجل لا يفضل احداً علی احد فان ولّيتموها ايّاه جعلكم و جميع الناس فيها شرعاً سواء و لكن ولّوها عثمان فانه يهوی الذی تهوون؛[76] - پس از اينكه در برابر ادلّه روشن حضرت امير بر برتری خود، ديگر اعضای شورا درماندند همديگر را به اشاره خواندند و به مشورت پرداختند و گفتند: حقانيت و فضيلت علی قابل انكار نيست، اما او كسی را بر كس ديگر ترجيح نمی‏دهد و اگر به حكومت رسد شما و ديگر مردم را يكسان خواهد شمرد ولی اگر عثمان بر سر كار آيد نظری همانند شما داشته و خواسته‏های شما را خواهد خواست.»
و ابوهلال ثقفی نقل می‏كند: عده‏ای از ياران حضرت امير نزد او آمده و گفتند:
«يا اميرالمؤمنين، اعط هذه الاموال و فضل هؤلاء الاشراف من العرب و قريش علی الموالی و العجم و من تخاف خلافه من الناس و فراره، و انّما قالوا ذلك للذی كان معاوية يضع بمن اتاه. فقال: اتأمرونی ان اطلب النصر بالجور فيمن ولّيت عليه ...؛[77] اين اموالی را كه در اختيار داری ببخش و اشراف عرب و قريش را بر موالی و عجم ترجيح بده و برتری بخش و نيز آنان را كه می‏ترسی به سوی معاويه بگريزند استمالت كن و البته معاويه چنين می‏كرد حضرت در پاسخ فرمود: از من می‏خواهيد پيروزی خود را با ستم به مردم به دست آورم؟! ...»
مشابه اين قضيه روايت ديگری است كه در آن آمده است: روزی حضرت امير از نافرمانی ياران و فرار آنان با مالك اشتر سخن می‏گفت و گله می‏كرد، مالك نيز اجازه خواست تا حقيقت را بگويد و ضمن سخنانش گفت:
«و انت تأخذهم بالعدل و تعمل فيهم بالحق و تنصف الوضيع من الشريف، و ليس للشريف عندك فضل منزلة علی الوضيع، فضجت طائفة ممن معك من الحق اذا عمّوا به و اغتّموا من العدل اذا صاروا فيه ... و قلّ من النّاس من ليس للدّنيا بصاحب و اكثرهم من يحتوی الحق و يستمری‏ء الباطل و يؤثر الدنيا و ...؛تو از آنان بر اساس عدالت بازخواست می‏كنی و حق زيردستان را از اشراف می‏گيری و از نظر توفرقی بين آنان نيست در صورتی كه در ميان همراهان شما نيز هستند كسانی كه اگر بر اساس انصاف و حق و عدل با آنان برخورد شده غمگين شوند و فرياد برآرند ... اندكی يافت‏می‏شوند كه به دنيا دل نبسته باشند و بسياری از آنان دل بسته به دنيا و از حق گريزانندو باطل را گوارامی‏شمرند.»
آنگاه حضرت امير در پاسخ مالك می‏فرمايد:
«اما ما ذكرت من سيرتنا بالعدل فانّ اللَّه يقول: من عمل صالحاً فلنفسه ... و انا من ان اكون مقصّراً فيما ذكرت اخوف ... و امّا ما ذكرت من بذل الاموال و اصطناع الرجال فانّا لا يسعنا ان نؤتی امرأً من الفيئ اكثر من حقه ...[78] اينكه می‏گويی سيره عادلانه ما باعث فرار آنان شده است، اين فرمان خدا و خواست اوست ... تازه من از اين جهت ترسناكم كه به عدالت كامل عمل نكرده باشم ... و اما اينكه از بيت‏المال‏ببخشم و با شخصيتها معامله كنم، می‏دانی كه من نمی‏توانم به هر كس بيش از آنچه حق اوست بدهم.»
و باز ابوهلال ثقفی می‏نويسد: كان علی عليه‏السلام اميل الی الموالی و الطف بهم و كان عمر اشدّ تباعداً منهم؛[79]
علی نسبت به موالی برده‏های آزاد شده، كسانی كه از طوايف بزرگ عرب نبودند و ... تمايل و لطف بيشتر داشت و عمر به شدت از آنان دوری می‏گزيد.
و ابن ابی‏الحديد می‏نويسد: انّ امرأتين اتتا علياً احداهما من العرب  و الاخری من الموالی فسألتاه فدفع اليها دراهم و طعاماً بالسواء. فقالت احداهما: انّی امرأة من العرب و هذه من العجم! فقال: انّی و اللَّه لا اجد لبنی اسماعيل فی هذه الفيی ء فضلاً علی بنی اسحاق؛[80]

دو زن نزد حضرت آمدند و كمك خواستند، حضرت امير به هر يك از آنان مقداری درهم و غذا به صورت برابر داد. يكی از زنان گفت: من زنی از عرب و او از عجم است! حضرت فرمود: به خدا قسم در زمينه بيت المال من فرقی بين فرزندان حضرت اسماعيل و فرزندان اسحاق نمی بينم.

حضرت امام صادق(ع) می فرمايد:

«كان اميرالمؤمنين يكتب الی عمّاله: لا تسخروا المسلمين و من سألكم غير الفريضة فقد اعتدی فلا تعطوه و كان يكتب يوصی بالفلاحين خيراً؛[81] حضرت امير به كارگزارانش می نوشت: مسلمانان را به بيگاری نكشيد و هر كه بيش از حق خود خواست به او ندهيد زيرا قصد تجاوز از حد خود دارد و همواره نسبت به كشاورزان توصيه به نيكی می نمود.»

و در فرازی ديگر از حضرت باقر(ع) نقل شده است كه فرمود:

«كان يكتب الی امراء الاجناد: انشدكم اللَّه فی فلّاحی الارض ان يظلموا قبلكم؛[82]به فرماندهان نظامی می نوشت: شما را به خدا مبادا كشاورزان از جانب شما مورد ستم قرارگيرند.»
همان گونه كه مالك اشتر نيز اشاره كرده بود تعداد زيادی از كارگزاران حضرت تحمل عدالت حضرت را نداشتند، حتی خويشان خودش نيز گاهی دل حضرت را به درد می آوردند.

موضوع نامه چهل و يك نهج البلاغه را مرحوم كشّی از علمای رجال شناس شيعه و تعدادی از اهل سنت همانند بلاذری مربوط به عبداللَّه بن عباس می دانند، و شايد عبيداللَّه بن عباس باشد كه وقتی به گوش حضرت امير می رسد مقداری از بيت المال بصره را برداشته و به مدينه گريخته است به او می نويسد: وای بر تو! گويی كه ارثی از پدر و مادرت را به دست آوردی، پناه بر خدا! آيا به معاد ايمان نداری و از حساب و پرسش نمی ترسی؟ تو كه نزد ما در شمار خردمندان بودی چگونه خوردن و آشاميدن را بر خود گوارا می دانی در صورتی كه مال يتيمان و تهيدستان و مؤمنان و مجاهدان را برداشته ای. تا آنجا كه می فرمايد:

«و واللَّه لو انّ الحسن و الحسين فعلا مثل الذی فعلت ما كانت لهما عندی هوادة و لا ظفرا منی بارادة حتی آخذ الحق منهما و ازيح الباطل عن مظلمتهما؛ به خدا اگر حسن و حسين همانند تو رفتار می كردند، از سوی من برخورد ملايمی نمی ديدند و به آرزوی خود نمی رسيدند تا آنكه حق را از آنان بستانم و باطلی را كه در اثر ستم آنان بروز كرده بود نابود كنم.»

و در خبر ديگری كه اربلی نقل كرده است: روزی برای امام حسن مهمانانی رسيد، آن حضرت نانی تهيه ديد ولی نان خورشی نيافت، قنبر مطلع شد و كيلويی از عسلی كه در بيت المال بود به او قرض داد، وقتی حضرت امير برای تقسيم عسل حاضر شد از قنبر توضيح خواست و قنبر نيز هرچه بود گفت. حضرت امير، حسن را طلبيد و قصد زدن ايشان نمود، امام حسن او را به برادرش جعفر قسم داد و آرام گرفت و بعد فرمود: چرا چنين كردی؟ گفت: مانيز از بيت المال حقی داريم، هنگامی كه قسمت ما می رسيد قرضم را برمی گردانم. حضرت امير فرمود:

«لا يجوز ان تنتفع بحقك قبل انتفاع الناس، لو لا انی رايت النبی صلی اللَّه عليه و آله يقبّل ثنيتك لاوجعتك ضرباً؛[83]تو نبايد قبل از بهره مندی مردم از اين مال بهره گيری، اگر نديده بودم كه پيامبر گرامی از لبهايت بوسه می گرفت تو را می زدم!»

البته لازم به توضيح است كه در صورت صحت سند اين حديث، دست زدن پيشوای معصومی چون حضرت امام حسن به چنين رفتارها شايد به آن جهت باشد تا كسانی چون ابن عباس و عثمان بن حنيف از خودی ها و طلحه و زبير و ديگر دنياطلبان با چشم محسوس خود ببينند كه در ترازوی عدل علی(ع) فرقی بين حسن محبوبترين شخص در نزد علی و ابن ملجم قاتل او وجود ندارد.

و باز ثقفی نقل كرده است:
«كان علی يقول: يا اهل الكوفة! اذا انا خرجت من عندكم بغير رحلی و راحلتی و غلامی فاناخائن؛[84]اگر من از شهر شما بيش از آنچه به همراه خود از مدينه آورده ام، برگشتم، خائن خواهم بود.»

لذا حتی هزينه زندگی حضرت از نخلهايی كه در مدينه داشت تأمين می شد.

ابن عساكر نوشته است: برای خريد لباس به بازار رفت و از مغازه ای لباس خواست، صاحب مغازه حضرت را شناخت و ادب نمود، حضرت او را رها كرد و از مغازه ای ديگر كه نوجوانی در آن بود پيراهنی به سه درهم خريد و روانه شد. وقتی پدر نوجوان متوجه شد به فرزندش اعتراض نمود كه چرا دو درهم نستاندی و به سرعت يك درهم را به مسجد آورد تا به حضرت برگرداند. حضرت فرمود: «باعنی رضای و اخذ رضاه؛[85] با رضايت فروخته و من نيز با رضايت خريده ام.» يك درهم را نگرفت -. و باز هم نقل می كند: جعدة بن هبيره به حضرت امير گفت: دو نفر كه برای قضاوت نزد تو می آيند، يكی از آنان تو را از جان و مالش بيشتر دوست دارد و آن ديگری اگر از دستش برآيد سرت را خواهد بريد و تو عليه دوست خود و به نفع دشمنت حكم می كنی! حضرت فرمود:

«انّ هذا شيی ء لو كان لی فعلت و لكن انّما ذا شيی ء للَّه؛[86] اگر دست من بود خواسته تو را عمل می كردم اما اين حكم خداست.» عدالت يك حقيقت است نه راه گريزی برای تأمين منافع شخصی.
آن حضرت نسبت به غير مسلمانان نيز عدالت را مراعات می نمود. مرحوم طوسی نقل می كند:
«مرّ شيخ مكفوف كبير يسأل، فقال اميرالمؤمنين: ما هذا؟ قالوا: يا اميرالمؤمنين! نصرانی، فقال اميرالمؤمنين: استعملتموه حتی اذا كبر و عجز منعتموه، انفقوا عليه من بيت المال؛[87]

پيرمردی نابينا گدايی می كرد، حضرت امير فرمود: اين چه وضعی است؟ گفتند: يا اميرالمؤمنين شخصی مسيحی است. حضرت فرمود: او را به كار گرفته ايد تا اكنون كه عاجز و پير شده محرومش ساخته ايد، از بيت المال هزينه او را بپردازيد.

بايد گفت در اين حديث دنيايی از عظمت و عزت فرهنگ اسلام نهفته است و اساس بيمه های اجتماعی معرفی شده است. و آنگاه با چنين سياستی است كه روزی می فرمايد:

«ما اصبح بالكوفة احد الّا ناعَماً، ان ادناهم منزلة ليأكل البرّ و يجلس فی الظل و يشرب من ماءالفرات؛[88]امروز در كوفه كسی نيست كه زندگی آرام و راحتی نداشته باشد. امروز ضعيف ترين مردم اين شهر به نان گندم و آب گوارای فرات و سرسايه ای آرام دسترسی دارند.»

پی نوشت ها:


[1]. مجموعه آثار شهيد مطهری، ج 1، ص 61.
[2]. نحل، آيه 90.
[3]. نهج البلاغه، حكمت 231.
[4]. تصنيف غرر الحكم، ش 1695.
[5]. شرح غررالحكم، ج 2، ص 502.
[6]. نهج البلاغه، حكمت 374.
[7]. نهج البلاغه، خطبه 177.
[8]. همان، خطبه 216.
[9]. شرح غررالحكم، ج 2، ص 401.
[10]. نهج البلاغه، حكمت 437.
[11]. شرح غرر الحكم، ج 2، ص 508.
[12]. شرح غررالحكم، ج 1، ص 57.
[13]. شرح ابن ابی الحديد، ج 20، ص 276، ح 186.
[14]. نهج البلاغه، حكمت 479.
[15]. الافصاح فی فقه اللغه، ج 1، ص 242 باب سوم .
[16]. فروق اللغه، ابی هلال عسكری، باب 12، ص 136. ضمناً در همين كتاب به هنگام فرق بين حق و حقيقت می گويد: و الحق ما وضع موضعه من الحكمة ... و در بيان صدق و حق می گويد: لانه حق وقوع الشی ء فی موقعه الذی هو اولی به ... باب دوم، ص 21 و 34، مكتبة بصيرتی، قم.
[17]. همان، باب 18، ص 194.
[18]. همان، ص 191.
[19]. لسان العرب، ذيل ماده حيف و عسف.
[20]. نهج البلاغه، نامه 53، فراز 35.
[21]. سوره الرحمن، آيه 7. تفسير صافی، ج 5، ص 107.
[22]. الميزان، ج 12، ص 331.
[23]. نهج البلاغه، نامه 51.
[24]. العدل حياة، العدل حياة الاحكام، تصنيف غررالحكم، ش 1699 و 1702. العدل فوز و كرامة، شرح غررالحكم، ج 1،ص 179.
[25]. جمال السياسة العدل فی الامرة، ثبات الدول باقامة سنن العدل، شرح غررالحكم، ج 3، ص 375 و 353. العدل قوام الرعية و جمال الولاة كمال الولاة ، همان، ج 2، ص 9.
[26]. العدل مألوف، الرعية لا يصلحها الّا العدل. شرح غررالحكم، ج 1، ص 11 و 356. العدل رأس الايمان و جماع الاحسان، همان، ج 2، ص 30.
[27]. العدل اقوی اساس، همان، ج 1، ص 216. نهج البلاغه، خطبه 15.
[28]. نهج البلاغه، خطبه 3.
[29]. همان، نامه 53، فراز 58 و 20.
[30]. همان، خطبه 198، فراز 27.
[31]. همان، خطبه 94، فراز 7 و خطبه 138 فيريكم كيف عدل السيرة و يحيی ميت الكتاب و السنة .
[32]. به كتاب: تدين، حكومت و توسعه، نوشته: محمدجواد لاريجانی، صفحات 336 تا 341 مراجعه شود.
[33]. ضمن زيارت مطلقه حضرت امير زيارت اول مفاتيح .
[34]. نهج البلاغه، خطبه 192 خطبه قاصعه ، فراز 117.
[35]. همان، خطبه 87.
[36]. همان، حكمت 31.
[37]. همان، خطبه 27.
[38]. همان، خطبه 137.
[39]. همان، خطبه 3 خطبه شقشقيه .
[40]. شرح غرر، ج 2، ص 211.
[41]. نهج البلاغه، حكمت 160.
[42]. همان، خطبه 30.
[43]. همان، نامه 53، فراز 149.
[44]. شرح نهج البلاغه، ج 24، ص 13 با تلخيص و تصرف.
[45]. سوره قيامت، آيات 6 5.
[46]. نهج البلاغه، نامه 53، فراز 17.
[47]. همان، نامه 59.
[48]. همان، نامه 70.
[49]. شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 231.
[50]. الغارات، ص 29، نشر دارالاضواء، چاپ اول، 1407، تحقيق سيدعبدالرضا حسينی خطيب.
[51]. نهج البلاغه، خطبه 232.
[52]. همان، نامه 53، فراز 95.
[53]. همان، نامه 53، فراز 126.
[54]. همان، نامه 53، فراز 21.
[55]. در ضمن خطبه 224 به يك مورد اشاره شده است.
[56]. مشهور بين عامه و خاصه آن است كه نامه 41 نهج البلاغه خطاب به ابن عباس است. منابع اين موضوع خواهد آمد.
[57]. الغارات، همان، ص 379.
[58]. شرح ابن ابی الحديد، ج 1، ص 200.
[59]. نهج البلاغه، خطبه 27.
[60]. همان، خطبه 29.
[61]. همان، خطبه 123.
[62]. همان، خطبه 131.
[63]. همان، خطبه 216، فراز 8، 90، 10.
[64]. تصنيف غرر، ش 776.
[65]. السقيفة و فدك (ابوبكر جوهری)، ص 52.
[66]. تاريخ طبری، ج 2، ص 578، چاپ دارالكتب العلميه، بيروت.
[67]. تاريخ ابن عساكر قسم الامام علی عليه السلام ج 3، ص 163، حديث 1178؛ وسائل الشيعه، ج 18، ص 150، حديث 75.
[68]. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحديد، ج 7، ص 36، ذيل خطبه 91.
[69]. همان، ج 1، ص 269، ذيل خطبه 15.
[70]. همان، ج 7، ص 37، نص متن از كتاب «صوت العدالة الانسانيه»، ص 348 آمده است.
[71]. همان، ج 7، ص 37.
[72]. همان، ج 1، ص 270.
[73]. همان، ج 7، ص 38.
[74]. نهج البلاغه، نامه 45.
[75]. كافی، ج 1، ص 410.
[76]. الاحتجاج، ج 1، ص 320، چاپ اسوه.
[77]. الغارات، همان، ص 48؛ كافی، ج 4، ص 31؛ نهج البلاغه، خطبه 126.
[78]. الغارات، همان، ص 46.
[79]. همان، ص 341.
[80]. شرح ابن ابی الحديد، ج 2، ص 200.
[81]. كافی ج 5، ص 284.
[82]. قرب الاسناد، ص 138، حديث 489.
[83]. كشف الغمه، ج 1، ص 176 چاپ تبريز -.
[84]. الغارات، همان، ص 44.
[85]. تاريخ ابن عساكر، قسم امام علی(ع)، ج 3، ص 338، حديث 1358.
[86]. همان، ج 3، ص 249، حديث 1265.
[87]. وسائل الشيعه، ج 11، ص 49، منقول از تهذيب شيخ.
[88]. بحارالانوار، ج 40، ص 327، منقول از مناقب ابن شهرآشوب.

علی قومكم بحجاً بحجاً فاختارت قريش لانفسها فاصابت و وفّقت؛[66] طراح نظريه اجتهاد در برابر نص به ابن‏عباس می‏گويد: چون قريش مصلحت نديدند هر دو مقام نبوت و خلافت را به شما بنی‏هاشم واگذارند، مبادا كه به وجد آييد و بر قوم خود فخرفروشی كنيد، لذا تصميم گرفتند تا خلافت را به طوايف ديگر حواله دهند و اين تصميمی بجا و موفقيت‏آميز بود» از آن روز رد پای ستم در لفافه دين و در قالبی عوام‏پسند در تاريخ اسلام رقم خورد. و ديديم كه طولی نكشيد اين ستم سياسی به تبعيض در حقوق اجتماعی و سپس ستم اقتصادی و نهايتاً به فساد قومی و طبقاتی در پوشش خلافت دينی منجر شد و مجموعه اين هجوم ظالمانه در ميدان بزرگ استحاله و انحراف تجهيز و تقويت گرديد و اين همان پيش‏بينی پيامبر بود كه فرموده بود: «ان منكم من يقاتل علی تأويل القرآن كما قاتلت علی تنزيله.»[67] و امروز نوبت حضرت امير بود تا با قرائت جديدی از ستم و ستمگری به مبارزه برخيزد؛ ستمی كه در لباس عدالت ظاهر شده بود و تبعيضی در پوشش توحيد و استيثاری كه با تظاهر به ايثار پای در ميدان نهاده بود.
جلوه‏های عدالت در سيره علوی
در تلقی حضرت امير اگر حكومتی نتواند حق را اقامه كند و بر باطل يورش برد و در برابر فشار ستم و فرياد مظلوم بر خود نلرزد و بر پای نخيزد به اندازه عطسه بز و يا كفش وصله‏داری ارزش ندارد، و به همين دليل دو اقدام مهم و انقلابی را سرلوحه اقدامات حكومت عدل خويش قرار داد:
1. مصادره و بازپس‏گيری اموال غاصبان؛
2. احياء سنت برابری و مساوات در بهره‏مندی از بيت‏المال.
او نه تنها تصميم گرفته بود تا در حكومتش حقوق مردم پايمال نشود و در بيت‏المال حيف و ميلی صورت نگيرد، بلكه می‏خواست حقوق پايمال شده گذشته را نيز برگرداند. او كه در شرايطی ويژه و حساس حكومت را پذيرفته بود، می‏دانست پاسخ مناسب به قيام و انقلاب خودجوش مردمی كه در اثر تبعيض و ستم حكومت به ستوه آمده و سر به شورش برداشته و آن را واژگون كرده‏اند، جز با تأكيد بر اصول عدالت و قاطعيت در برابر بی‏عدالتی‏های گذشته و عوامل آن ممكن نيست. و اگر حضرت امير از اين شرايط ويژه بهره‏برداری نمی‏كرد و تحولات اساسی مورد نظر خود را عملی نمی‏ساخت با فروكش نمودن شور و احساس انقلابی مردم زمينه‏ای برای دست زدن به اقدامات اصلاحی نمی‏ماند.
آن حضرت با اينكه می‏دانست از سوی عزيز دردانه‏های بی‏جهت جامعه و حواشی انحصارطلب قدرت چه جنجالی در باره سياستهای او به پا خواهد شد و چه مشكلاتی در راه اجرای اهدافش پيش خواهند آورد، در اولين سخنرانی پس از بيعت برنامه‏های خود را كه در واقع اصول عدالت اجتماعی و راهكارهای آن بود اعلام كرد و فرمود:
«... و انما انا رجل منكم لی ما لكم و علیّ ما عليكم و قد فتح اللَّه الباب بينكم و بين اهل القبلة واقبلت الفتن كقطع الليل المظلم و لا يحمل هذا الامر الا اهل الصبر و البصر و العلم بمواقع الامر، و انی حاملكم علی منهج نبيكم صلی اللَّه عليه و آله و منفذ فيكم ما امرت به ان استقمتم لی و باللَّه المستعان. الا ان موضعی من رسول اللَّه صلی اللَّه عليه و آله بعد وفاته كموضعی منه ايام حياته ...؛[68] من همچون يكی از شما هستم، آنچه به سود شماست سود من نيز هست و آنچه به ضرر شماست ضرر من است. بی‏ترديد، درِ پيكار ميان شما و اهل قبله را خدا گشوده و فتنه‏ها چون سياهی شبهای تار روی آورده است و اين بار سنگين را جز صاحبان صبر و بصيرت كه بر مواضع و موقعيتها آگاهی داشته باشند نمی‏توانند بر دوش كشند. من جز به راه پيامبرتان نخواهم برد و به آنچه مأمور شده‏ام اقدام خواهم كرد. مشروط بر اينكه شما نيز استقامت كنيد. يقيناً ديدگاهها و موضع من امروز همان موضعی است كه در حيات پيامبر داشته‏ام.»
ستيز با عدالت‏گريزان
پس از اين مقدمه پرمعنا، اولين اصل از سياست خود را اين گونه بيان داشت:
«الا و ان كلّ قطعية اقطعها عثمان، و كل مال اعطاه من مال اللَّه، فهو مردود فی بيت‏المال، فان الحق القديم لا يبطله شی‏ء. و لو وجدته و قد تزوج به النساء و فُرّق فی البلدان لرددته الی حاله، فان فی العدل سعة و من ضاق عليه الحق عليه العدل فالجور عليه اضيق؛[69]آگاه باشيد تمامی زمينهايی كه عثمان بخشيده و مالهايی كه به ناحق داده است به بيت‏المال برمی‏گردد، زيرا كه مرور زمان حق را از ميان نمی‏برد. اگر به آن مالها دست يابم، حتی اگر به كابين زنان رفته باشد و در شهرستانها بند تجارت باشد، همه را بازمی‏گردانم. چرا كه عدل را گستره و آسايشی است و كسی كه عدالت بر او تنگ آيد و حق بر او گران آيد بی‏ترديد فضای ستم بر او تنگ‏تر خواهد بود.»
حضرت امير سپس با نگاهی به راست و چپ خود به طرح دومين اصل از عدالت اجتماعی پرداخت و فرمود:
«الا لا تقولن رجال منكم غدا غمرتهم الدنيا فامتلكوا العقار و فجروا الانهار و ركبوا الخيل و اتخذوا الوصائف المرققة الروقة اذا ما منعتهم ما كانوا يخوضون فيه و امرتهم صيرّتهم الی حقوقهم التی تعلمون: حرّمنا ابن ابی‏طالب حقوقنا. الا و ايما رجل من المهاجرين و الانصار من اصحاب رسول‏اللَّه يری انّ الفضل له علی سواه بصحبته فان الفضل غداً عند اللَّه، فانتم عباد اللَّه و المال مال اللَّه يقسم بينكم بالسوية و لا فضل فيه لاحد علی احد؛[70] مبادا عده‏ای از شما كه در باتلاق دنيا فرو رفته‏اند و زمينها را تصاحب كرده و نهرها شكافته و بر اسبها تاخته و كنيزكان زيباروی و باريك اندام برگزيده‏اند، انگار كه از تصرفاتشان جلوگيری كردم و آنان را به پذيرش حقوق خودشان وادار كردم، فرياد برآوردند كه: پسر ابی‏طالب ما را از حقوقمان محروم نمود. آگاه باشيد هر يك از مهاجرين و انصار كه احساس می‏كنند به دليل مصاحبت با پيامبر فضيلتی بر ديگران دارند، بدانند كه اين يك فضيلتی الهی است و به معنای برخورداری بيشتر از بيت المال نيست بنابراين همه شما بندگان خدا و بيت المال نيز مال خداست كه در ميان شما به صورت برابر تقسيم می‏شود و هيچ كس فرقی با ديگری ندارد.»
به دنبال اين بيان اضافه كرد:
«و اذا كان غداً ان‏شاءاللَّه فاغدوا علينا فان عندنا مالاً نقسمه فيكم، و لا يتخلفّن احد منكم، عربی و لا عجمی، كان من اهل العطا او لم يكن؛[71]همين اكنون مالی در پيش ماست كه بايد تقسيم شود، فردا كه شد همه بيايند چه عرب و چه عجم، چه آن كسانی كه تاكنون تقسيمی می‏گرفته‏اند و چه آنان كه محروم بوده‏اند.»
ابن ابی‏الحديد می‏نويسد: اين اولين موضوعی بود كه موجب نگرانی و كينه اشراف نسبت به حضرت امير شد. آنان نمی‏توانستند ايستادن در صف برابر با فقرا را تحمل كنند. و فردای آن روز از يك سو به عبيداللَّه بن‏ابی‏رافع دستور داده شد كه به هر يك از مهاجرين سه دينار داده شود و سپس به هر يك از انصار نيز سه دينار و در مرحله بعد به همه مردم سياه و سرخ هر يك سه دينار عطا شد. و البته تعدادی از خواص همانند طلحه و زبير و عبداللَّه بن‏عمر و سعيد بن‏عاص و مروان و ... حاضر به گرفتن آن نشدند -. و از سوی ديگر دستور داده شد: هر آنچه از بيت المال در خانه عثمان بود و نيز ابزار و اسلحه‏ای كه در آنجا عليه شورشيان به كار برده می‏شد، و همچنين همه اسبهای نجيب و شترانی كه از بيت المال برای خود برگزيده و حتی شمشير و زره خود او مصادره و به بيت المال منتقل شود، و اين حركت چنان آشوبی در زندگی ستمگران افكند كه عمرو عاص طی نامه‏ای به معاويه می‏نويسد:
«ما كنت صانعاً فاصنع اذا قشرك ابن ابی‏طالب من كل، تملكه كما تُقْشَر عن العصالحاها؛[72]هرچه تصميم داری اقدام كن، و گرنه پسر ابی‏طالب پوستت را چنان خواهد كند كه پوست چوب‏دستی را.»
روز بعد تعدادی از همين عزيز دردانه‏ها در مسجد گرد آمدند و پس از بحث و تبادل نظر، وليد بن‏عقبه را به نمايندگی پيش حضرت فرستادند. او نيز آمد و گفت: يا اباالحسن! هر يك از ما را كه می‏بينی خونی بر گردن تو داريم، پدر مرا در بدر به سختی از پای درآوردی و برادرم را وليد برادر مادری عثمان بود ديروز در خانه خودش خوار كردی. پدر سعيد بن‏عاص را نيز در بدر كشتی همان كه گاو شاخدار قريش بود!. پدر مروان را در مجلس عثمان تحقير كردی و ... در صورتی كه همه ما برادران و هم‏رديفان تو از بنی‏عبدمناف بوديم و در هر صورت گذشته‏ها را فراموش نموده و امروز با تو بيعت می‏كنيم به شرط اينكه بر اموالی كه در زمان عثمان اندوخته‏ايم ننگری و قاتلان عثمان را بكشيد و در عين حال هرگاه امنيت نيابيم به شام پناه می‏بريم!
حضرت امير در پاسخ فرمود:
«اما خونهايی كه بر گردن من داريد، اين حق بود كه خون شما بريخت نه من. و اما نسبت به اموال شما، من حق خدا را هم از شما و هم از غير شما خواهم گرفت. و اما قاتلان عثمان را اگر قصد كشتن داشتم همان ديروز و قبل از پيشنهاد شما می‏كشتم. و امروز نيز، من از طرف خود امنيت شما را تضمين می‏كنم ولی هرگاه توطئه‏ای را احساس كنم خودم شما را به تبعيد خواهم فرستاد. ابن ابی‏الحديد می‏نويسد: از همين مجلس دشمنی با حضرت امير را علناً شروع كرده و به شايعه‏پراكنی و تفرقه‏افكنی پرداختند.»[73]
با پوزش از مقدمه نسبتاً طولانی اين بخش با ذكر چند نمونه از عملكرد آن حضرت در دو محور «عدالت در سياست و مديريت» و «عدالت در اقتصاد و معيشت»، با خاطره‏های زيبايی از عدالت اجتماعی در سيره آن بزرگوار انس می‏گيريم.
عدالت علوی در سياست و اقتصاد
1. دو سخن از آن حضرت نقل شده است كه به منزله دو چشم و دو بال و دو پايه عدالت می‏باشند. سخن اول فرازی از نامه به عثمان بن‏حنيف است كه می‏فرمايد:
«أأقنع من نفسی بان يقال: هذا اميرالمؤمنين و لا اشاركهم فی مكاره الدهر، او اكون اسوة لهم فی جشوبة العيش؛[74]آيا به همين بسنده كنم كه مرا امير مؤمنان خوانند و در ناخوشايندی‏های روزگار شريك آنان نباشم و در سختی و فشار زندگی نمونه‏ای برای آنان نباشم.»
و سخن دوم را مرحوم كلينی نقل كرده است كه فرمود:
«ان اللَّه جعلنی اماماً لخلقه ففرض علیّ التقدير فی نفسی و مطعمی و مشربی و ملبسی كضعفاء الناس، كی يقتدی الفقير بفقری و لا يطغی الغنی غناه؛[75] خداوند مرا به امامت بندگانش برگزيده و مرا موظف نموده تا در زندگی شخصی و خوراك و پوشاكم همچون تهيدستان رفتار كنم، تا آنان به تهيدستی من اقتدا كنند و دارايی ثروتمندان آنان را به طغيان نكشد.»
در حديث مفصلی كه حضرت امام باقر(ع) از جريان مناظره حضرت امير با اعضای شورای تعيين شده توسط عمر بيان می‏كنند، در پايان مناظره می‏فرمايند:
«فتغامزوا بينهم و تشاوروا و قالوا: قد عرفنا فضله و علمنا انه احقّ الناس بها و لكنه رجل لا يفضل احداً علی احد فان ولّيتموها ايّاه جعلكم و جميع الناس فيها شرعاً سواء و لكن ولّوها عثمان فانه يهوی الذی تهوون؛[76] - پس از اينكه در برابر ادلّه روشن حضرت امير بر برتری خود، ديگر اعضای شورا درماندند همديگر را به اشاره خواندند و به مشورت پرداختند و گفتند: حقانيت و فضيلت علی قابل انكار نيست، اما او كسی را بر كس ديگر ترجيح نمی‏دهد و اگر به حكومت رسد شما و ديگر مردم را يكسان خواهد شمرد ولی اگر عثمان بر سر كار آيد نظری همانند شما داشته و خواسته‏های شما را خواهد خواست.»
و ابوهلال ثقفی نقل می‏كند: عده‏ای از ياران حضرت امير نزد او آمده و گفتند:
«يا اميرالمؤمنين، اعط هذه الاموال و فضل هؤلاء الاشراف من العرب و قريش علی الموالی و العجم و من تخاف خلافه من الناس و فراره، و انّما قالوا ذلك للذی كان معاوية يضع بمن اتاه. فقال: اتأمرونی ان اطلب النصر بالجور فيمن ولّيت عليه ...؛[77] اين اموالی را كه در اختيار داری ببخش و اشراف عرب و قريش را بر موالی و عجم ترجيح بده و برتری بخش و نيز آنان را كه می‏ترسی به سوی معاويه بگريزند استمالت كن و البته معاويه چنين می‏كرد حضرت در پاسخ فرمود: از من می‏خواهيد پيروزی خود را با ستم به مردم به دست آورم؟! ...»
مشابه اين قضيه روايت ديگری است كه در آن آمده است: روزی حضرت امير از نافرمانی ياران و فرار آنان با مالك اشتر سخن می‏گفت و گله می‏كرد، مالك نيز اجازه خواست تا حقيقت را بگويد و ضمن سخنانش گفت:
«و انت تأخذهم بالعدل و تعمل فيهم بالحق و تنصف الوضيع من الشريف، و ليس للشريف عندك فضل منزلة علی الوضيع، فضجت طائفة ممن معك من الحق اذا عمّوا به و اغتّموا من العدل اذا صاروا فيه ... و قلّ من النّاس من ليس للدّنيا بصاحب و اكثرهم من يحتوی الحق و يستمری‏ء الباطل و يؤثر الدنيا و ...؛تو از آنان بر اساس عدالت بازخواست می‏كنی و حق زيردستان را از اشراف می‏گيری و از نظر توفرقی بين آنان نيست در صورتی كه در ميان همراهان شما نيز هستند كسانی كه اگر بر اساس انصاف و حق و عدل با آنان برخورد شده غمگين شوند و فرياد برآرند ... اندكی يافت‏می‏شوند كه به دنيا دل نبسته باشند و بسياری از آنان دل بسته به دنيا و از حق گريزانندو باطل را گوارامی‏شمرند.»
آنگاه حضرت امير در پاسخ مالك می‏فرمايد:
«اما ما ذكرت من سيرتنا بالعدل فانّ اللَّه يقول: من عمل صالحاً فلنفسه ... و انا من ان اكون مقصّراً فيما ذكرت اخوف ... و امّا ما ذكرت من بذل الاموال و اصطناع الرجال فانّا لا يسعنا ان نؤتی امرأً من الفيئ اكثر من حقه ...[78] اينكه می‏گويی سيره عادلانه ما باعث فرار آنان شده است، اين فرمان خدا و خواست اوست ... تازه من از اين جهت ترسناكم كه به عدالت كامل عمل نكرده باشم ... و اما اينكه از بيت‏المال‏ببخشم و با شخصيتها معامله كنم، می‏دانی كه من نمی‏توانم به هر كس بيش از آنچه حق اوست بدهم.»
و باز ابوهلال ثقفی می‏نويسد: كان علی عليه‏السلام اميل الی الموالی و الطف بهم و كان عمر اشدّ تباعداً منهم؛[79]
علی نسبت به موالی برده‏های آزاد شده، كسانی كه از طوايف بزرگ عرب نبودند و ... تمايل و لطف بيشتر داشت و عمر به شدت از آنان دوری می‏گزيد.
و ابن ابی‏الحديد می‏نويسد: انّ امرأتين اتتا علياً احداهما من العرب

این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

پیام هفته

تحمیل نظر خویش بر آگاهان
قرآن : ... ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ کُونُوا عِباداً لي‏ مِنْ دُونِ اللَّهِ ... (سوره نحل، آیه 52)ترجمه: هیچ کس (حتی پیامبر) حق ندارد به مردم بگوید به جای خدا مرا عبادت کنید.حدیث: روی الحلبی قلتُ لاَبی عبدالله علیه السلام ما أدنى ما یکون به العبد کافراً ؟ قال: « أن یبتدع به شیئاً فیتولى علیه ویتبرأ ممّن خالفه (معانی الاخبار ، ص 393)ترجمه: ... حلبی روایت می کند که از امام صادق (ع) پرسیدم : کمترین سبب کافر شدن انسان چیست؟ فرمودند : این‌که بدعتی بگذارد و از آن بدعت جانبداری کند و از هر کس با او مخالفت کند روی برگرداند و آنان را متهم و منزوی سازد.

ادامه مطلب

موسسه صراط مبین

نشانی : ایران - قم
صندوق پستی: 1516-37195
تلفن: 5-32906404 25 98+
پست الکترونیکی: این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید