ولایت فقیه در پویه تاریخ معاصر ایران (2)

  • پنج شنبه, 10 مرداد 1392 13:24
  • منتشرشده در مقالات
  • بازدید 4515 بار

مؤلف: علی ابوالحسنی

 

1-مقابلهء آیت اللّه حاج ملاعلی کنی و سید صالح عرب (نیای مادری سید عبد اللّه بهبهانی معروف مشروطه)با قرارداد استعماری امتیازات«رویتر»در دههء 1280.ق؛ 2-مقابلهء میرزای شیرازی و علمای بزرگ ایران با قرارداد استعماری«رژی»و کمپانی انگلیسی تالبوت در دههء 1300.ق؛3-مقابلهء علمای ایران و عراق (شهید شیخ فضل اللّه نوری و سیدین طباطبایی و بهبهانی و آخوند خراسانی و...)با حکومت استبدادی عین الدوله و تلاش جهت تبدیل رژیم استبدادی قاجار به حکومت قانونمند(مشروطه)؛4-مقابلهء آیت اللّه سید حسن مدرس و حاج شیخ حسین لنکرانی با قرارداد 1919 ایران و انگلیس/وثوق الدوله- کاکس و نیز ستیز پیگیر آنان با کودتای انگلیسی حوت 1299.ش و دیکتاتوری مهیب رضاخانی؛5-مقابلهء آیت اللّه حاجی میرزا علی اکبر آقا مجتهد اردبیلی با تهاجم قوای روسیهء کمونیست به صفحات شمال ایران در دههء 1300.ش؛6-مقابلهء آیت اللّه کاشانی با کمپانی استعماری انگلیس و ایران و درواقع،با امپراتوری بریتانیا در دهه های 1330 و 1320.ش؛ 7-مقابلهء امام خمینی با تجدید امتیاز کاپیتولاسیون توسط محمد رضا پهلوی برای امریکایی های حریص و فزون خواه در دههء 1340.ش که به پیدایش انقلاب شکوهمند اسلامی ایران و سرنگونی نظام ستمشاهی انجامید...و اتفاقا استعمار همواره تلاش داشته و دارد که مانع حضور اجتماع و سیاست ایران گردد،و برای این منظور،چنان که می بینیم،از جمیع توطئه ها،دسایس و شگردهای شیطانی نیز بهره می جوید.

ظاهرا شناخت استعمار از واقعیات تاریخ ایران،و سهم مثبت روحانیت در تاریخ این کشور،بسیار دقیق تر و عمیق تر از شناخت ماها(یا دست کم خیلی از ماها)از این امور نیز هست!

متأسفانه باید بگویم بله.ببینید،زمانی که دموکرات های آذربایجان(به ریاست پیشه وری و غلام یحیی)در سال های 1324 و 1325.ش با کمک ارتش سرخ آمدند چنگ انداختند بر آذربایجان و واقعا اگر علاج نمی شد،آذربایجان از ایران جدا شده بود،همان موقع که به اصطلاح«جیک جیک مستون»روس ها و ایادیشان بود،یکی از کارشناسان شوروی صحبت کرد و گفت:

«این نقشهء امروز ما،25 سال پیش قرار بود اجرا شود، اما یک روحانی نگذاشت!»اشارهء او به حملهء ارتش سرخ (در حدود سال های وقوع کودتای رضاخانی)به نقاط شمالی ایران(گیلان و منطقهء اردبیل)بود که مرحوم آیت اللّه حاجی میرزا علی اکبر آقا در برابر آن به پاخاست و فتوای جهاد داد و خود نیز لباس رزم پوشید و عشایر غیور منطقهء اردبیل را بسیج کرد و به میدان فرستاد،و در نتیجه،روس ها ناگریز از نقشه و حملهء خود به خاک ایران دست برداشتند؛زیرا دولت های استعماری(که رقبای سرسختی هم در منطقه دارند)وقتی که مثلا در ایران می خواهند کاری بکنند-باید این کار،خیلی«ضربتی»و «برق آسا»و در یک فرصت کوتاه انجام شود؛چون اگر طولانی شود،افکار عمومی مخالف در داخل و خارج (به تصویر صفحه مراجعه شود) کشور،وسوسه دوانی های رقبای تیزچنگ و مترصّد نمی گذارد این کار سربگیرد(مگر اینکه سهم آنها نیز از این خوان یغما،قبلا کنار گذاشته شده باشد!) لذا برنامه های سیاسی و خصوصا تجاوزهای نظامی باید ضرب الاجلی و در مدت کوتاه انجام شود،و اگرذ کش پیدا کرد و خواست مثلا مدتی قابل توجه طول بکشد،صرف نظر از اینکه جنبهء فرسایشی پیدا کند، خوب،اشغال یک کشور یا نقص حاکمیت ملّی آن(به شیوه های گوناگون)را افکار عمومی دنیا نمی پسندد،آن کشور(بخوانید:ایران)هم که قهرا از دفاع از سرزمینش کوتاه نمی آید،رقیب هم هست و در کارها موش می دواند،در نتیجه نقشهء متجاوزان خراب می شود و به هم می خورد و مجبورند عقب نشینی کنند؛لذا وقتی در برابر تهاجم بلشویک ها به شمال ایران،شخصیتی چون آیت اللّه حاج میرزا علی اکبر آقا مجتهد اردبیلی آمد و ایستاد و خطابه ای آتشین برای عشایر خواند و آنها مثل سیل به میدان ریختند،روس ها دیدند نه!این تو بمیری از آن تو بمیری ها نیست،عقب کشیدند و نقشهء خود را تا رسیدن فرصت مناسب به عقب انداختند.لذا آن کارشناس گفت نقشهء ما دربارهء ایران قرار بود 25 سال پیش پیاده شود.

منتهی یک آخوند نگذاشت و در ادامه رساند که:حالا که فرصت دستمان آمده دیگر میخمان را محکم می کوبیم و نمی گذاریم روحانیت ارتجاعی!قد راست کند.و عجیب این است که(چنان که قبلا اشاره شد)این بار هم طرّاح نجات آذربایجان از اشغال شوروی،یک روحانی به نام مرحوم آیت اللّه حاج حسین لنکرانی بود،که حالا چه نقشه ای ریخت و با چه تدبیری نقشهء او انجام گرفت؟و ماجرای قیام جنوب توسط برادران قشقایی از کجا نشأت می گرفت و...،شرح آن فعلا طلبتان باشد!

استعمارگران،هیچ گاه دوستان و دشمنان خویش در شرق را فراموش نمی کنند یا عوضی نمی گیرند، اما بعضی از ماها-مقصودم عمدتا جماعت مدعی روشنفکری در ایران و در کل کشورهای شرقی است-از«سوء حافظه و هاضمهء فکری، فرهنگی و تاریخی»،به شدّت رنج می بریم.

الان که این را گفتید،اظهارنظر مشابه یک کارشناس استعماری دیگر(این بار،البته انگلیسی)در مورد یک صحنهء دیگر تاریخ ایران به یادم آمد.زمانی که رضاخان در دی ماه 1314.ش سناریوی کشف حجاب را اجرا کرد و در اولین مراسمی که روز 17 دی همسر و دخترانشان را بی حجاب به دانشسرای دختران آورد و اندر فواید کشف حجاب نطق کرد، یکی از کارشناسان انگلیسی گفت:ما با این برنامه ای که در ایران اجرا کردیم(یعنی کشف حجاب)و آن را نیز از دربار سلطنت ایران آغاز نمودیم،کاری کردیم که دیگر صحنه ای که زمان نهضت تحریم تنباکو در دربار شاه قاجار(ناصر الدین شاه)رخ داد تکرار نخواهد شد!

در شرح نمونه های تاریخی خدمات روحانیت در ایران،اجاره بدهید زمان را درنوردیدم و به یک قطعهء تاریخی از گذشتهء نزدیک ایران نقب بزنیم:به زمان رضاخان،رضاخان در کنار اعمال ناروا و جنایات فجیعی که دارد،دو تا کار مثبت-و خیلی هم همه -دارد؛یکی«کاپیتولاسیون»و دیگری«تأسیس بانک ملّی».تأسیس بانک ملّی برای رهایی و تخلص اقتصاد(و حتی سیاست)ایران از چنگ بانک های روسیه و انگلیس(بانک استقراضی روسیه و بانک شاهی انگلیس)امری بسیار مهم و ضروری بود. موضوع کاپیتولاسیون هم که می دانیم بند محکمی بر دست و پای سیاست و اجتماع ایران محسوب می شد. آن وقت در اینجا اسناد و مدارکی وجود دارد(و البته من به علت ضیق وقت،واردش نمی شوم)که نشان می دهد پشت این دو حرکت مثبت(یعنی جریان لغو کاپیتولاسیون و تأسیس بانک ملی)،مرحوم آیت اللّه مدرس و یارانش(حاج شیخ حسین لنکرانی و...)قرار داشته اند.اصلا کارهای«مثبت»انجام گرفته و در عصر پهلوی را که شما بررسی می کنید،می بینید که پشت آنها عموما دستی از هدایت و حمایت فقها قرار دارد. اشغال آذربایجان در سال های 1324-1325.ش توسط روس ها و عوامل آنان،چنانکه قبلا اشاره داشتم، با نقشهء مدبّرانهء فقیه مجاهد حضرت آیت اللّه حاج شیخ حسین لنکرانی برچیده شد-رازی که تاکنون در دل تاریخ،مکتوم مانده و یک روز باید حقایق آن به طور مستند برای ملت ایران فاش گردد.

بله، و دوستان می توانند در فهرست مطالباتشان از بنده،این مطلب را نیز یادداشت کنند!بدین گونه، تاریخ ایران را که مرور می کنیم می بینیم هدایت و ولایت فقیه،آن را راه برده است.لذا اینکه مرحوم آیت اللّه حاج شیخ فضل اللّه نوری در عصر مشروطه تأکید داشت-و سر این موضوع نیز بر سر دار رفت -که مصوّبات مجلس شورای ملی بایستی تحت نظارت یک هیئت عالیه از مجتهدین قرار داشته باشد و اینها باید به قول امروزی ها:«حقّ وتو»داشته باشند برای انطباق مصوّبات مجلس با احکام اسلام، و تضمین اسلامیت قوانین،او درواقع با طرح این امر،یک«واقعیت جاری و ساری در تاریخ ایران» را فرموله می کرد و آنهایی که جلویش ایستادند درواقع به این واقعیت بی توجه یا بی اعتقاد بودند؛ مثلا یکی از این مخالفان،آقای سید حسن تقی زاده بود.تقی زاده از کسانی بود که ایستاد در مقابل اصل دوم متمم قانون اساسی مشروطه مبنی بر نظارت فائقه و رسمی مجتهدان بر مصوّبات مجلس شوراء و تا توانست با این اصل و پیشنهاددهندهء آن جنگید.

بعد هم او و یارانش(یپرم و حسینقلی خان نواب و...) شیخ فضل اللّه را بالای دار فرستادند.نهایتا آخوند خراسانی او را تکفیر سیاسی کرد و او ناچار شد از ایران فرار کند و به اروپا برود.اروپا هم که رفت، عبا و عمامه را کنار گذاشت و محاسنش را تراشید و سرانجام آن فتوای!معروف را در مجلهء«کاوه» در برلن داد که«ایرانی باید از فرق سر تا ناخن پا،صورتا و معنا،ظاهرا و باطنا،فرنگی مآب شود و بس،و برای پیشرفت و ترقی اش راهی غیر از این وجود ندارد!»بعد از مدتی هم که سر و کلّهء رضاخان پیدا شد،تقی زاده به ایران برگشت و از رضاخان در سخنرانی هایش تعریف کرد.بعد هم رضاخان شد شاه و نهایتا در هیئت دیکتاتوری تمام عیار و بی نظیر یا کم نظیر در تاریخ ایران ظاهر شد و حتی کار به جایی رسید که شرّ آن،دامن خود،تقی زاده را هم گرفت!

می شود قضیه را بیشتر توضیح دهید؟

بله.در اواسط حکومت رضاخان،تقی زاده که آن موقع،به مأموریت از سوی حکومت پهلوی در اروپا به سر می برد،مقاله ای نوشت که توسط دوستانش در برخی از مطبوعات ایران چاپ شد و در آن،به تندروی های جمعی از نظامیان دوران رضاخان در مبارزه با الفاظ عربی تبار جا افتاده در زبان و ادب ایران،و واژه تراشی های بی رویّهء آنان در فرهنگستان انتقاد کرد.این سخن حق،خشم دیکتاتور پهلوی را شدیدا برانگیخت و کار به جای رسید که رفقای تقی زاده به وی پیغام دادند که برگشتن تو به ایران همان،و پیدا کردن سرنوشت خونین تیمورتاش و سردار اسعد بختیاری همان!و در نتیجه تقی زاده تا خروج دیکتاتور از ایران،در اروپا آب خنک می خورد! این تقی زاده،حالا پس از گذشت حدود سی سال از طلوع مشروطه،به اصطلاح دوزاری اش افتاد که تلاش او و همفکرانش در جهت«تضعیفل روحانیت شیعه» در ایران،چگونه زمینه را برای دیکتاتوری مهیب و وحشتناک یک قزّاق بی سواد فراهم کرده است.اجازه بدهید یک قصهء جالب از تقی زاده برایتان بگویم.

مردی است به نام منوچهر ریاحی،اصالتا اهل کاشان و از خانوادهء شیبانی ها.او ظاهرا از بازرگانان عصر پهلوی است که در عصر رضاخان برای تحصیلات به آلمان رفته و در بازگشت به ایران به خط تجارت افتاده و با محمد رضا شاه هم ارتباط نزدیک پیدا کرده و خاطراتش با عنوان«سراب» چند سال پیش در ایران منتشر شده است.ایشان خواهرزادهء مرحوم کلنل حبیب اللّه خان شیبانی است. کلنل حبیب اللّه خان شیبانی،از افسران برجسته و تحصیل کرده و وطن دوست ایران در عصر مشروطه و اوایل پهلوی اول است که در اوایل امر هم با رضاخان ارتباط و همکاری داشتد و از سوی او در سرکوب عشایر شیراز(اواخر دهه 1330.ش)شرکت کرد.اما واقعا آدمی نبود که بخواهد به دیکتاتوری کمک کند،بلکه تصورش این بود که رضاخان،با اقداماتش،طلیعهء ایران درخشان عصر نوین است و در سایهء حاکمیت و سلطنت او،ایران می تواند گام های بلندی به سوی ترقی بردارد!تصور و درواقع،توهمی که خیلی از جوان های تحصیل کردهء آن روز داشتند، و لذا آمد در خدمت رضاخان قرار گرفت،اما خب،به تدریج متوجه شد که نه،ماجرا چیز دیگری است و رضاخان در خط دیکتاتوری گام می زند و احتیاج به قره نوکرهایی دارد در لباس وزارت،وکالت مجلس، سفارت و قضاوت و همچنین ارتش،که اوامرش را بدون کمترین چون و چرایی انجام دهند و تسمه از گردهء ملت بکشند.لذا گفته شده که وقتی،قیام روحانیت علیه رضاخان به رهبری آیت اللّه حاج آقا نور اللّه اصفهانی در قم،در زمستان 1306.ش شروع شد، و در هیئت دولت رضاخانی صحبت از این شد که برای ختم غائله،قم را به توپ ببندند،کلنل شیبانی مخالفت کرده و گفته بود:«نه!من این کاره نیستم و این کار را نخواهم کرد،اگر خواستید بگویید کسی دیگر این کار را بکند».

بدین ترتیب،آب او با رضاخان قاعدتا نمی توانست در یک جوی برود.

همین طور است.کلنل شیبانی نهایتا(البته با سوسه دوانی انگلیسی ها)مجبور شد از ایران خارج شود!انگلیسی ها برای کوبیدن عناصر وطن خواه از دو راه وارد می شوند:یکی آنکه مستقیما با مخالفان خود،خصومت می ورزند،که نسبت به مثلا مرحوم امام خمینی و سران جمهوری اسلامی ایران در حال حاضر،همین شیوهء عمل را تعقیب می کنند.بی بی سی رسما در برنامه های خود،مردم را به آشوب بر ضد نظام اسلامی تحریک می کند نوع دیگر برخورد انگلیسی ها با مخالفانشان،برخورد غیر مستقیم و احیانا در قالب دوستی است!انگلیسی ها کلک کلنل شیبانی را دوستانه و به شیوهء نفاق کندند!خان ملک ساسانی می نویسد:در یکی از ضیافت ها که در یک میزی رضاخان و سفیر انگلیس و کلنل شیبانی باهم نشسته بوده اند،سفیر انگلیس شروع می کند به تعریف کردن از کلنل،و رضاخان هم که با آن خوی پلنگ خصلتی اش،نمی توانست هیچ کس را در کشور محبوب ببیند از این تعریف خوشش نیامد.ضمنا تعریف سفیر انگلیس(همان انگلیسی که رضاخان قزاق را در برابر احمدشاه تراشیده بود)از کلنل،امری بودار می نمود و شائبهء روابط و تبانی کلنل با آنها در ذهن رضاخان ایجاد می کرد،و خلاصه همین رویداد توطئه آمیز،مایهء سوء ظن شاه به شیبانی شد و نهایتا به خروج کلنل شیبانی از ایران و رفتن او به آلمان انجامید.کلنل در آنجا بود تا اینکه جنگ جهانی دوم پیش آمد و در وانفسای جنگ،متأسفانه به نحو نامعلومی در جریان اشغال برلین توسط متفقین به قتل رسید و معلوم نشد اصلا جنازه اش چه شد و کجاست؟با تذکر مرگ مشکوک کلنل،کمی از جریان حوادث جلو افتادیم. اجازه بدهید برگردیم و خواهرزاده اش،منوچهر ریاحی، نیز برای تحصیل در آن شهر اقامت دارد.

چنان که گفتیم،آقای منوچهر ریاحی جزء جوان های تحصیل کردهء ایرانی در اواسط حکومت رضاخان در برلن است.او در خاطراتش می نویسد:یک روز در خیابان های برلین که داشتم راه می رفتم چشمم افتاد به دایی ام،کلنل شیبانی،که مثلا دست یک دختر زیبای آلمانی هم تو دستش است و دارند می روند. ریاحی می گوید:«با اطلاعی که از خروج کلنل از ایران و ترک همکاری اولیه اش با رضاخان داشتم یک سؤال همیشه توی ذهن من خلجان می کرد.چون من-مثل خیلی از جوانان تحصیل کردهء آن روزگار -به حکومت رضاشاه به عنوان طلیعه پیشرفت و ترقی ایران نوین نگاه می کردم و کاملا به اوضاع خوش بین بودم و معتقد بودم که هرکسی که یک ذره عرق وطن پرستی در وجودش هست و طالب ترقی و پیشرفت ایران است باید بیاید در کنار رضاشاه کبیر و حکومتش قرار بگیرد و کمک دهد تا این ماشین ترقی ایران!پیش رود و دروازه های تمدن را فتح کند.بنابراین این سؤال برای من مطرح بود که این دایی محترم و عزیز ما،جناب آقا کلنل شیبانی، که از معدود افسران تحصیل کرده و عالی رتبهء ایران است و با رضاشاه هم در سال های اول حکومت،کلّی همکاری داشته،چه شده و چه اتفاقی رخ داده که کشور و رضاشاه را رها کرده و آماه اینجا دارد کیف و کوک می کند؟!چرا نباید فردی چون او آنقدر عرق وطن پرستی داشته باشد که بفهمد ایران نوین الان شدیدا احتیاج به کمک امثال او دارد؟!»می گوید دایی را دیدم و با او سلام و علیک کردم و خلاصه،روابطم با او در برلین صمیمی تر و بیشتر شد.یک روز فرصت جسته و به او گفتم:«دایی جان،این سؤال مدت هاست در ذهن من وجود دارد و من را اذیت می کند.شما در زمانی که چرخ پیشرفت و ترقی در وطنتان ایران به گردش آمده عوض اینکه در ایران بمانید و به ترقی و پیشرفت آن کمک بدهید آمده اید اینجا چیکار؟» ظاهرا دایی اش زیاد مایل نبوده در این زمینه وارد بحث شود،اما منوچهر ریاحی اصرار می کند،تا اینکه کلنل می گوید:«بسیار خوب،بهت جواب می دهم».و می افزاید که:«یک پرونده ای را به تو می دهم.آن را مطالعه کن،جوابت در همان جاست».ریاحی می گوید:

«کلنل یک پوشه ای را در اختیارم گذاشت که پر بود از نامه ها و مکاتباتی که میان دو نفر،کلنل شیبانی و تقی زاده،با رضاخان صورت گرفته بود.از خارج کشور، برای به اصطلاح شخص اعلی حضرت رضاشاه پهلوی، بانی ایران نوین،نامه نوشته بودند و پس از سلام و احوال پرسی و اظهار ارادت معهود به شاه،و تأیید و تحسین اقدامات عمرانی وی در کشور،که توسط خود رژیم پهلوی هم دائما در بوق می شد،محترمانه به انتقاد از او پرداخته و پیشنهاداتی داده بودند».حالا انتقادکننده چه کسی است؟کلنل شیبانی،افسر ایرانی تحصیل کرده در خارج از کشور و متجددمآب و دارای افکار روزپسند،و کنارش هم تقی زاده ای که از رهبران صاحب نام مشروطهء سکولار بوده و ده سال واند پیش فتوا داده است که ایرانی باید از فرق سر تا نوک پا فرنگی مآب شود و برای سعادت و نجات ایران از مشکلات خویش،راهی جز غرب زدگی تمام عیار ندارد!حالا اینها نامه می نویسند به رضاخان و ضمن تأیید برخی از اقدامات عمرانی و اصلاحی وی، انتقاداتی را بر شیوهء عمل او در کشور وارد می کنند. یکی از انتقادات،معطوف به سرکوب عشایر و ایلات و تخته قاپو کردن آنهاست(حالا این«تخته قاپو»کردن توضیحی می خواهد که بماند طلبتان).انقاد دیگر جناب تقی زاده و کلنل شیبانی به رضاخان،آن گونه که منوچهر ریاحی در آن نامه ها دیده و گزارش می کند، متوجه سیاست رضاخان در برخورد سرکوبگرانه با روحانیان است.به رضاخان می نویسد:«قربان،این عمل شما درست نیست و به زیان ایران تمام می شود. ما از روحانیت می توانیم برای ارتقای سطح آگاهی و فرهنگ عمومی و تربیت مردم،کمال استفاده را ببریم، و این جور که شما افتادید به جان آنها و دارید قلع و قمعشان می کنید،به صلاح کشور نیست».

عجب!این را همان تقی زاده ای می گوید که چندی پیش،آن فتوا را داده است؟!

بله.این تقی زاده است!درواقع،«چکّش تجربه و زمان»،تقی زاده را به تدریج به خود آورد و به این نتیجه رساند که برخورد منفی با روحانیت، درست نیست.این ماجرا به اواسط دوران حکومت رضاخان مربوط است.بعد از آن تاریخ هم،وقتی ما پروندهء شخص تقی زاده را ورق می زنیم،می بینیم که -هرچند پاره ای از خطاهایش،همچنان ادامه دارد- ولی به نقاط مثتی در زندگی اش می رسیم؛از جمله به مخالفت او با دو نغمهء استعماری«تغییر خط»موجود ایرانی به لاتین و«پاکسازی»زبان فارسی از الفاظ عربی تباری که در طول هزار سال وارد زبان و ادبیات کشورمان شده و در آن کاملا جا افتاده و درواقع، «تابعیت»ایرانی گرفته اند!و اگر اینها را از زبان فارسی دور بریزیم،پس از مدتی باید کسانی بیایند و مثلا این بیت نغز و پرمغز«حافظ»را که می گوید:

«کاربد،مصلحت آن است که مطلق نکنیم»،برایمان ترجمه بکنند؛چون واژه های«مصلحت»و«مطلق»، در آن،عربی است!یا وقتی که در دیوانش این بیت عارفانه را می خوانیم که می گوید:«دستم اندر ساعد ساقی سیمین ساق بود»،قادر به درک معنای روشن آن نخواهیم بود؛زیرا«ساعد»و«ساق»،واژه های فارسی نیستند!در طول دهه های 1320-1340.ش کسانی چون کسروی،پوراحمد و سعید نفیسی در دام این جریان استعماری افتاده و گروهی از چکمه پوشان ارتش شاهنشاهی نیز از آنها حمایت می کردند،اما تقی زاده سخت در برابر آنها ایستاد و با نفوذی که داشت و با کمک دوستانش(نظیر مجتبی مینوی، جمالزاده و حبیب یغمایی)،راه را بر آنها بست. تقی زاده،آن گونه که مینوی گزارش می کند،با اشاره به سه حملهء بزرگ به ایران در تاریخ:حملهء اسکندر، حملهء عرب و حملهء مغول،بین حملهء اعراب(مسلمان) به ایران با آن دو حملهء دیگر،فرق اساسی قائل شده و به درستی خاطرنشان ساخت که:حملهء اعراب مسلمان،برای ایرانی در نهایت،یک تمدن باشکوه جهانی را به ارمغان آورد.این را علم و تاریخ می گوید و درست نیست که این حقیقت مسلّم را روی تعصبات نژادی انکار کنیم.ضمن اینکه،بخشی از مردم ما در کشور،عرب زبان هستند و کوبیدن الفاظ عربی تبار (به عنوان الفاظ بیگانه)رسما توهین به آنهاست و معنایش آن است که بخشی از هم وطنان خویش را از ایران و ایرانیت جدا کنیم.فراتر از این-این را تقی زاده می گوید-اساسا جهان اسلام(که ایران اسلامی جزء لاینفکی از آن است)برای همدلی و همکاری در پیشبرد اهداف اصلاحی مشترک،نیاز به زبان مشترکی دارد که همان زبان عربی(زبان قرآن) است.تقی زاده،حتی نامه ای به آیت اللّه بروجردی دارد که خیلی با احترام از او یاد می کند و آقای ایرج افشار کلیشهء آن را در کتاب«زندگی طوفانی؛خاطرات سید حسن تقی زاده»آورده است.او در دههء 1330 ش در باشگاه مهرگان تهران سخنرانی کرد و رسما فتوای مشهور خود در مجلهء کاوهء برلن را افراطی شمرد و پس گرفت.

به راستی،تقی زاده با آن سوابق غرب زندگی صدر مشروطه اش،چرا و چگونه این گونه تغییر کرد؟!

همان که گفتم:چکش تجربهء آقا!تقی زاده در نیمهء دوم حیات خود،عوض می شود،چون گذشت زمان و تجربهء تاریخ(به ویژه پیدایش دیکتاتوری مهیب رضاخانی)به او نشان می دهد که علمای دین،در گردونهء حوادث سهمگین اجتماعی،سیاسی و فرهنگی این کشور،نیرویی بسیار مثبت و مفید هستند که به جای اینکه با آنها درافتاد،باید از آنها بهره گرفت.شاید اگر تقی زاده درصدر مشروطیت نیز چنین تصوری را داشت.آن طور با حاج شیخ فضل اللّه نوری و اصل دوم متمم قانون اساسی(اصل تراز اول) درنمی افتاد.

به هر روی،«ولایت فقیه»-خصوصا در جهان ظلمت زدهء کنونی،که سیطرهء کفر،شرک،نفاق،ظلم و الحاد،همچون ابری سیاه،گیتی را فراگرفته- لطیفه ای روحانی و مائده ای آسمانی است،که متأسفانه دشمنان و بعضا دوستان آن هریک به گونه ای،قرار است به آن آسیب برسانند!

چه توصیه هایی دارید؟

توصیه ها همان است که سال ها پیش در کتاب «دیده بان،بیدار!دیدگاه هاو مواضع...شیخ فضل اللّه نوری»به خود و دیگران کرده ام،و هنوز هم بر همان باورم.مخاطب این توصیه ها،هم دولتمردان اند و هم منتقدان و به اصطلاح،جماعت اپوزیسیون و البته مخاطب آنها قبل از هرکس،خودم هستم!به جد،معتقدم که:برخورد«انتقادی»با حکومت دینی، و متقابلا«واکنش»اولیای این حکومت در برابر منتقدان و مخالفان فکری و سیاسی خود،هر دو، «پختگی و ظرافت خاص»ی می طلبد که متأسفانه گاه،چنان که باید،رعایت نمی شود.در ادامه وظایف عقلی و شرعی و ملی دو طرف را مرور می کنیم:

الف)مسئولان نظام اسلامی:مسئولان نظام اسلامی باید در برابر مشکلات،پختگی و صبوری نشان دهند؛از دوستان نادان و عناصر چاپلوس برحذر باشند؛انتقادها را با سعهء صدر شنیده و آن را خصومت تلقی نکنند(حتی در انتقادات خصمانه و غیر منصفانه نیز نوعا چیزی از«حقیقت»یافت می شود،که می توان از آنها برای تصحیح جریان امور بهره گرفت)؛به آراء اندیشمندان حقیقتا بها دهند؛از دشمن تراشی بیجا خودداری کنند و(به حکم:یک دشمن زیاد است و هزار دوست، کم)با حسن تدبیر بکوشند پیوسته از دایرهء مخالفان نظام کاسته و به جمع دوستان آن بیفزایند؛با حفظ «اصول جاودانهء اسلام»،شرایط متغیّر زمان و مکان را در موضع گیری های روزآمد خود نسبت به موضوعات خوب در نظر بگیرند؛به کشف و پرورش استعدادها (از هر گروه)همت گمارند؛نبض جامعه را در دست داشته،به جای درگیری مستقیم،حتی الامکان از شیوهء«کنترل از راه دور»بهره جویند و پیش از تمهید آمادگی در مردم،و بدون رعایت ظرفیّت آنها،دست به جرّاحی های تند نزنند؛به حکم«آخر الدّواء الکیّ» اقدامات حاد را به آخرین مرحلهء برخورد با مشکلات و موانع وانهند و پیش از آن،همهء طرق ممکن برای حلّ مسالمت آمیز قضایا(به ویژه ترمیم زخم ها و اختلافات کهنه)را بیازمایند،و در عین حال در مواقع لزوم، سرعت و قاطعیت کافی نشان دهند.

موافقان نظام و رهبری باید آبرو و حیثیت نظام اسلامی و رهبری آن را-در عمل و نه صرفا در مرحلهء حرف و شعار-پاس داشته و با نحوهء«سلوک و برخورد عملی»شان با مردم،خصوصا با نسل جوان و تحصیل کرده،موجب وهن حکومت اسلامی نشوند؛ در معنا،بیش از آنکه با زبان و شعار به تبلیغ انقلاب و دفاع از رهبران برخیزند،با عمل صالح و خدمت بی شائبه به مردم،در توسعه و تثبیت نفوذ و محبوبیت رهبری بکوشند؛به ویژه مواظب باشند که آبرو و نفوذ رهبری را خرج اغراض شخصی و گروهی خود نکنند، بلکه از خود برای حفظ آبروی وی مایه بگذارند.

ب)منتقدان حکومت اسلامی:منتقدان دولت اسلامی نیز مبرّا از مسئولیت نبوده بلکه مسئولیتی سنگین بر دوش دارند:آنان هم،به اقتضای حفظ منافع ملّی و مصالح حیاتی کشور،باید پختگی و ظرافت لازم را برای برخورد با نظام اسلامی و نواقص آن را کاملا درک و تمرین کنند؛هوشمندانه از اتخاذ رویّهء«دفع فاسد به افسد»برحذر باشند؛دسیسه های رنگارنگ دشمن بیدار و مترصّد خارجی را(که در پوشش های مختلف و نوبه نوی فریبنده،و توسط عوامل نفوذی اجرا می شود،و می کوشد که از منتقدان حکومت به مثابهء ابزاری جهت پیشبرد مطامع شیطانی خود بهره جوید)شناخته و از نفوذی ها و تندورها برحذر باشند؛ آثار و تبعات برخوردهای خود با جناح حاکم و رقیب را در جامعه و تاریخ،پیشاپیش به دقت محاسبه و ارزیابی کنند و به ویژه از اینکه طعمهء چرپ قدرت های بیگانه قرار گیرند سخت پرهیز کنند.سخت پرهیز کنند.مدارا و تحمل دیگران،و اصلاح روش و منش-یعنی همان چیزی که منتقدان از حاکمان و دولتمردان می خواهند،و حق هم دارند-را باید از خود شروع کرد.چقدر خوب است آقایان لا اقل،انصاف آقای رضا قطبی را رعایت کنند.داستانش را شنیده اید؟

خیر.باید شنیدنی و جالب باشد.بدمان نمی آید که دربارهء آن توضیح بدهید.

چشم.به خاطر دارم در بحبوحهء جنگ تحمیلی ایران و عراق،یکی از خبرنگاران«ضدّ انقلاب» ایرانی در خارج از کشور،مصاحبه ای با آقای رضا قطبی ترتیب داد.آقای قطبی،منسوب نزدیک فرح پهلوی و هم بازی دوران کودکی اوست که در اوج حکومت استبدادی شاه مخلوع،به پست مهمّ ریاست رادیو تلویزیون گمارده شده بود.نفوذش در رژیم سابق به حدی بود که به قول احمد مسعود انصاری، متن مشهوری را که شاه در بحبوحه انقلاب اسلامی (به عنوان دریافت و قبول پیام انقلاب ملت)از رادیو خواند توسط همین قطبی و دوستانش تهیه و به گردن اعلی حضرت!گذاشته شد.هدف از قرائت آن نوشتهء «سوپاپ گون!»،ظاهرا مهار امواج طوفندهء انقلاب بود که«از قضا،سرکنگبین صفرا فزود»و آن نوشته، در تاریخ،تنها داغ باطلی بر پیشانی شاه،و مهر تأییدی بر حقانیت قیام ملت بر ضد نظام ستمشاهی شد!بیچاره شاه،هم پیاز را خورد و هم چوب دراز را! ازهمین رو نیز محمد رضا پس از آن ماجرا همواره از قطبی سخت دلخور بود که داستان خوشمزه اش را باید در خاطرات آقای احمد مسعود انصاری،بخش مربوط به اقامت شاه در مراکش،و ابلاغ سلام قطبی توسط فرح به شاه،خواند و خندید.باری،جناب قطبی به علت وابستگی آشکار و شدید به رژیم پهلوی،در جریان پیروزی انقلاب اسلامی ملت،چاره ای جز فرار به خارج از کشور ندید و در نتیجه،پس از آن همه شوکت و مکنت،آوارهء جهان شد.با این سوابق طبعا پیداست نباید دل خوشی از انقلاب و رهبران آن،که موجب دربه دری و بی خانمانی او و بستگان و یارانش شده بودند،داشته باشد.

باری،خبرنگار مزبور،با شناختی که از ضدیّت طبیعی قطبی با رهبران نظام اسلامی داشت،از سران حکومت وقت ایران(رئیس جمهور و نیز رئیس مجلس شورای اسلامی که فرماندهی کل قوا را از سوی امام خمینی برعهده داشت)با لحنی توهین آمیز یاد کرد و اصرار داشت از قطبی نیز مطالبی بر ضدّ آنها بگیرد.اما قطبی از این امر طفره می رفت و زمانی هم که اصرار خبرنگار را دید،با لحنی قاطع(قریب به این مضمون) به او گفت:ببین عزیز من!ما در شیوهء حکومت داری با سران فعلی حکومت ایران اختلاف نظر داریم و اختلافمان،کم هم نیست.چندی ماها در ایران سر کار بودیم و طبق سلیقه و دیدگاه فکری و سیاسی خویش،به نظر خود،کشور را اداره کردیم،بعد هم با انقلابی که رخ داد معلوم شد مردم ما را نمی خواهند و ناچار ایران را ترک گفتیم.حالا به جای ما،اینها سر کارند و در شرایط حساس کنونی که کشور شدیدا گرفتار تجاوز دیکتاتوری خون آشام(صدام)است، به شیوهء خود،سرسختانه مشغول دفاع از مرزهای کشورند.اینها درحال حاضر،مظهر و نمایندهء ملت و کشور ایران به شمار می روند و مخالفت ما به آنها، نباید به گونه ای باشد که به نفع دشمن متجاوز خارجی تمام شود؛بنابراین تو حق نداری به آنها توهین کنی! حرفت را بزن و توهین نکن!

ببینید،وقتی که فردی چون قطبی،با آن سوابق، به ملاحظهء منافع ملّی کشورش،در چنان موقع حساس،چنین پختگی و انصافی از خود نشان دهد، تکلیف ما انقلابی ها معلوم است!به یک نمونهء دیگر، این بار از ینگه دنیا،اشاره کنیم:ریگان و رقیب وی (ظاهرا الگور)در انتخابات ریاست جمهوری امریکا -چنان که معمول مبارزات انتخاباتی در مغرب زمین است-در طول رقابت مزبور از هیچ گونه توهین به یکدیگر و استعمال الفاظ رکیک در حق هم دریغ نداشتند،تا آنجا که رقیب ریگان به یکی از خبرنگاران هم وطن خود،با اشاره به نقش ریگان در فیلم های کابویی گفته بود:این آقا(یعنی ریگان)به درد همان گاوچرانی می خورد و هرگز شایستگی سمت ریاست جمهوری امریکا را ندارد و حالا هم غذا زیاد خورده و از روی شکم حرف می زند و افزوده بود:وای به حال کشوری که رئیس جمهورش ریگان باشد و اساسا فاتحهء امریکا را با چنین رئیس جمهوری باید خواند! (نقل به مضمون).

روزگار چرخید و اتفاقا زد و ریگان در انتخابات پیروز شد و به عنوان«رئیس جمهور منتخب مردم» وارد کاخ سفید شد.پس از آن،همان خبرنگاری که با رقیب ریگان مصاحبه کرده و آن حرف ها را از او شنیده و منتشر کرده بود،سراغ رقیب مزبور رفت و با یادآوری سخنان نیش دار پیشین او راجع به ریگان، گفت:شما می گفتید اگر وی به ریاست جمهوری امریکا برسد،باید فاتحهء این کشور را خواند و او به درد گاوچرانی هم نمی خورد،حالا که او رئیس جمهور شده ارزیابی شما چیست؟آیا هنوز هم این گونه می اندیشید؟رقیب رایگان پاسخ جالبی به خبرنگار داده بود که برای همهء ما درس بزرگی دربردارد.گفته بود:«ببین!آن روز من و او،دو فراد معمولی بودیم که کاندیدای انتخابات شده بودیم،و خب،توی انتخابات هم رقبا خیلی چیزها در مورد هم می گویند تا ترجیح خود بر دیگری را اثبات کنند و رأی بیاورند،اما اینک انتخابات تمام شده و او رئیس جمهور کشور و مظهر و نمایندهء ملت امریکاست،و قضیه کاملا فرق کرده است.آقای ریگان،درحال حاضر رئیس جمهور همهء ما هستند و ما تحت فرمان ایشان قرار داریم،و لذا (برای حفظ منافع ایالات متحده)هرجا که بگوید من تحت امر او حاضر به خدمت هستم...به قول زنده یاد محی الدین الهی قمشه ای،عالم دل آگاه عصر اخیر:

الهی،«دشمنان»دادند دست دوستی باهم چرا ما«دوستان»پیوسته در افگار هم باشیم

نظام اسلامی باید(به نحو پخته و مدبّرانه)بکوشد که مخالفان دولت و منتقدان اوضاع را به سمت فعالیت در چارچوب نظام،و طرح حرف ها و انتقادهایشان در زیر چتر گستردهء نظام،سوق دهد و با دسیسهء کانون ها و دولت های استکباری غرب،که می کوشند انتقادها را محمل جدایی افراد از نظام و عبور از انقلاب و اسلام قرار دهند،در ستیزد.و متقابلا منتقدان دولت نیز- اگر درد ملت و کشور را دارند-باید برای مخالفت های خویش حدّ و مرزی قائل باشند و به گونه ای پیش بروند -و تا آنجا پیش بروند-که منافع و مصالح ملی، قربانی نزاع های سیاسی و جناحی نشود.مناخیم بگین، نخست وزیر مشهور رژیم اشغالگر فلسطین،در خاطرات خود،که به فارسی هم ترجمه و منتشر شده،به تفسیل از کشمکش ها و درگیری های سازمان صهیونیستی- تروریستی مطبوع خود با دیگر سازمان ها و گروه های صهیونیستی فعال در منطقه و جهان(مثلا دار و دستهء حییم وایزمن)در جریان تأسیس اسرائیل در فلسطین سخن گفته و بعد به نکته ای اساسی اشاره کرده و آن این است که:سرّ پیروزی ما بر مخالفان عرب و مسلمان خودمان آن بود که در درگیری های داخلی و جناحی خود تا آنجا پیش می رفتیم که به اساس کار و موجودیت صهیونیسم لطمه نخورد و خلاصه،زمانی که می دیدیم از نزاع ما با یکدیگر،دشمن سود می برد ترمز دستی درمی کشیدیم!

رعایت دقیق نکاتی که به عنوان وظایف متقابل دولتمردان و منتقدان در نظام اسلامی برشمردیم-و هرکس هم،به نواقص و معایب روحیه و عملکرد خود (هرچند کتمان یا وارونه نمایی کند)بهتر از دیگران آشناست:بل الانسان الا نفسه بصیره ولو القی معاذیره-میوه شیرینی دارد که بهره اش پیش از هرچیز به ملت می رسد،و کشور اسلامی انشاء اللّه (بی دخالت اجنبی و با حفظ عزت و کرامت ملّی)به سوی رشد و پیشرفت توأمان مادی و معنوی مطلوب پیش خواهد رفت.به راستی چرا باید به جای پایمردی و جهاد برای رسیدن به این قلهء رفیع(که به گمان من،با همت و مجاهدهء خالصانه کاملا دست یافتنی است)شعار«تفکیک دین از دولت»یا نظایر آن را سردهیم و در تخریب بنیان عقاید«اسلامی»ملت بکوشیم؟و بعذا مشکل اساسی خود با عقاید مردم را،در لفافی از ژست های اصلاحی یا مخالفت خوانی بی رویه در برابر دولت بپیچیم؟!اصول رهایی بخشی که در اسلام تشیع،و بنیان و هویت و غایت ولایت و حکومت دینی را می سازد و جهت می بخشد آنقدر شفاف و مستحکم است که می توان بر پایهء آنها و به استناد آنها سطح توقع جامعه به عملکرد دولتمردان را دامنه و عمق بسیار بخشید و با نقد متین و سازندهء کارنامهء آنها زمینه را برای تعالی و بهبود بیشتر اوضاع فراهم آورد.آیا جناب عالی،عملکرد روحانیت را درخور نقد نمی دانید؟

روشن است که روحانیان نیز،همچون دیگران، در اصل«معصوم»و به طبع مصون از خطا و آسیب نیستند(«عصمت»،تنها ویژهء پیامبر اکرم و ائمهء معصومین است و بس،سلام اللّه علیهم اجمعین)و اساسا کدام فد یا نهاد را سراغ داریم که از خطای در تشخیص یا عمل،صد درصد مصون باشد؟!چیزی که هست،باید خدمت ها و خسارت ها را کلا در یک ترازو نهاد،نقاط منفی و مثبت را نمره بندی کرد،و به«حاصل»و«معدّل»عملکرد فرد یا گروه و نهاد موردنظر،«عالمانه و منصفانه»نمره داد.علاوه بر این،در قضاوت راجع به افراد و نهادهای هر جامعه، باید همواره«وضعیت عمومی»آن جامعه را-از حیث انحطاط یا تعالی اخلاقی،فرهنگی،سیاسی، اقتصادی و...-دقیقا در نظر گرفت و سطح«توقعات و انتظارات»از افراد،گروه ها و نهادها را،در حدّ «طبیعی و معقول»نگه داشت و از رادیکالیزه شدن بی رویّهء توقعات و مطالبات پرهیز کرد.نمی شود که در جامعه و زمانه ای،شیوهء حکومت زمامداران و سطح فرهنگ و اخلاق مردم،از حدّ مطلوب،فروتر باشد و در عین حال انتظار داشته باشیم که فلان صنف یا نهاد اجتماعی،در وضعیت کاملا«آرمانی»سیر کند! فردوسی و ابن سینا و ابوریحان بیرونی و زکریای رازی و خواجه نظام الملک طوسی،محصول دوران شکوه و اقتدار بی نظیر تمدن اسلامی در قرن چهارم و پنجم هجری اند-دورانی که از سوی برخی از خاورشناسان غربی،به عنوان عصر«رنسانس اسلامی»قلمداد شده است-و تجدید این چهره های تابناک،آن هم به صورت«انبوه»،نه«تک ستاره»،قهرا جز در شرایط تاریخی و مدنی مشابه امکان پذیر نیست،و بر همین مبنا،باید امور دیگر را نیز قیاس کرد.

بنده کاملا موافقم که عملکرد روحانیت در طول تاریخ عموما،و کارنامهء جمهوری اسلامی در سه دههء اخیر خصوصا نقد شود،و این امر را ضروری هم می دانم،منتها نقد به معنی درست و اصولی آن؛یعنی «جدا کردن سره از ناسره»،که لازمه اش بررسی عالمانه،منصفانه،بی طرفانه و جامع الاطراف موضوع موردنظر(و دیدن هر دو نیمهء پر و خالی لیوان)، و تحقیق و تفحص کافی در زوایا و بطون مسائل، همراه با ملاحظهء محظورات و موانع گوناگون پیچیده و تنیدهء در موضوع،و نیز مقایسهء دقیق وضعیت و عملکرد روحانیت با نمونه های مشابه و موازی آن در تاریخ(مثلا با وضعیت و عملکرد جریان موسوم به روشنفکری)،و این همه،بدون مبالغه در نقاط ضعف یا قوّت و بزرگ کردن خطاها و پیشرفت های آن،و با پرهیز از دخالت دادن عقده های فروخفته و یا سرکوفتهء ایدئولوژیک،و تصفیه حساب های شخصی،حزبی و جناحی در ارزیابی و داوری دربارهء موضوع است.

و حرف آخر؟

به گمان من،صاحب نظران(صاحب نظرانی که جز«کعبه»قبله ای و جز«ایران اسلامی»وطنی نمی شناسند و شهامت«آزادی واقعی نظر و عمل» در برابر امواج سهمگین وارداتی روز و مشهورات رایج زمانه را دارند،و در عین آنکه بر تجربه های مثبت و ارزشمند دیگر ملل چشم نبسته اند،با همه چیز نقادانه برخورد می کنند و ایران و اسلام را فدای توهمات نمی کنند)گام پیش نهند و-فارغ از کشمش ها و جنجال های برخاسته از منافع شخصی و جناحی- از سر«درد و درک»،پروندهء نظام و انقلاب اسلامی در سی سال گذشته را بگشایند و«به نحو پخته و کارشناسانه»،در برگ برگ آن به دیدهء دقت و عبرت بنگرند و تأثیر هریک از دو جریان«فقاهت» و«روشنفکری»را در ایجاد و پیشبرد تحولات مثبت و منفی گوناگون،و تقابل یا تعامل با یکدیگر بررسی کنند و نهایتا معلوم دارند که نقاط قوّت و ضعف عملکرد سی سالهء نظام جمهوری اسلامی ایران جا به جا معلول چه عوامل و امواج و جریان هایی بوده است؟ و نیز به گمان من بایستی پیش و بیش از هر صنف و گروهی،خود روحانیت به این نقد و بررسی عالمانه و منصفانه بپردازد و سپس به اصطلاح نواقص و تکمیل نقاط قوّت،همت گمارد.

 

این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

نظر دادن

پیام هفته

همکاری با نفوذیان خائن و اختلاس‌گران بی دین
قرآن : لِيَحْمِلُوا أَوْزارَهُمْ کامِلَةً يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ مِنْ أَوْزارِ الَّذينَ يُضِلُّونَهُمْ بِغَيْرِ عِلْمٍ أَلا ساءَ ما يَزِرُونَ (سوره نحل، آیه 52)ترجمه: تا روز قیامت بار گناهان خود را تمام بردارند ، و [ نیز ] بخشی از بار گناهان کسانی را که ندانسته آنان را گمراه می کنند. آگاه باشید ، چه بد باری را می کشند.حدیث: و ایما داع دعی الی ضلالة فاتبع علیه، فان علیه مثل اوزار من اتبعه، من غیر ان ینقص من اوزارهم شیئا!: (مجمع‌البیان، ج6، ص 365)ترجمه: ... و هر کس دعوت به ضلالت کند و از او پیروی کنند همانند کیفر پیروانش را خواهد داشت، بی آنکه از کیفر آنها کاسته شود.

ادامه مطلب

موسسه صراط مبین

نشانی : ایران - قم
صندوق پستی: 1516-37195
تلفن: 5-32906404 25 98+
پست الکترونیکی: این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید