چاپ کردن این صفحه

حكومت علوى اصلاحات اقتصادى، توسعه و رفاه(3)

مؤلف: مصطفى جعفر پيشه

 

 

سند دوم:

حضرت امير(ع) در گفتاري ديگر، در تفسير آيه كريمه «هو انشأكم من الارض و استعمركم فيها»[50] كه اشاره به آفرينش انسان و پيدايش وي از خاك مي كند و اينكه خداوند، از انسان عمران و آباداني زمين را خواستار شده است و به او فطرتاً مأموريت داده تا زمين را طبق نيازها و منافعي كه مي تواند از آن بهره ببرد، بسازد،[51] مي فرمايد:

«فاَعْلَمَنا سبحانه انه قد امرهم بالعمارة ليكون ذلك سبباً لمعايشهم بما يخرج من الارض من الحبّ و الثمرات و ما شاكل ذلك؛[52]

خداوند در اين آيه به ما مي آموزد كه انسان وظيفه و مأموريت از جانب حضرت حق دارد كه زمين را آباد گرداند تا در پرتو عمران و آباداني زمين، زندگي براي بشر در زمين تأمين شود و با استفاده از روييدني ها زمين و بركات آن از قبيل دانه هاي مختلف و ميوه هاي رنگارنگ به حيات خود تداوم بخشد.»

اين وظيفه هرچند متوجه همه انسانهاست و بر اساس معارف ديني، همه بايد در آباداني زمين سهيم باشند و وظيفه اي را بر دوش گيرند و به بيان حضرت امير(ع) «من وجد ماءً و تراباً ثم افتقر فابعده الله؛[53] كسي كه آب و خاك در اختيار داشته باشد و با اين وجود نيازمند و محتاج باشد، خداوند او را از رحمت بيكرانش دور گرداند» و طبق همين مبنا، در آموزه هاي ديني از كسالت و تنبلي و بي كارگي و بي عملي نكوهش شده است، اما با توجه به امكانات و نفوذ و قدرتي كه دولت در اختيار دارد، در درجه نخست اين وظيفه بر دوش دولت است كه زمينه آباداني و توسعه كشور را فراهم آورد، چنان كه در عهدنامه به مالك اشتر به اين وظيفه اوليه حاكم تصريح شده بود و در موارد متعددي نيز مورد تأكيد قرار گرفته است. تا آنجا كه فرمود:

«فضيلة السلطان عمارة البلدان؛[54]

عمارة و آباداني شهرها (كه امروزه آن را توسعه و رشد مي نامند) فضيلتي براي قدرت حاكم است.»

در واقع با توجه به اينكه در صفحات گذشته ثابت شد كه برقراري قسط و عدل هدف اصلي و غايت واقعي اقامه دولت ديني شمرده مي شود، و از سوي ديگر وقتي به اثبات رسيد كه بحث عمارة الارض و آباداني زمين نيز در حيطه وظايف دولت اسلامي قرار مي گيرد، نتيجه آن خواهد بود كه آباداني و توسعه از اجزاي جدايي ناپذير عدالت اجتماعي است و بدون پيشرفت و توسعه كشور، نمي توان گفت جامعه به عدالت حقيقي با آن محتوايي كه در معارف ديني از آن ياد شده است دست يافته است. و اين حقيقتي است كه در سخنان حضرت امير(ع) مكرراً مورد اشاره قرار گرفته است. نگاه كنيد به اين سخنان:

«ما عمّرت البلدان بمثل العدل؛[55]

هيچ مقوله اي همتاي عدالت، در عمران و آباداني شهرها نيست.»

و

«ما حصّن الدول بمثل العدل؛[56]

هيچ چيز چون عدل، موجب استحكام دولتها نمي شود.»

«ان افضل قرّة عين الولاة استقامة العدل في البلاد، و ظهور مودّة الرعيّة؛[57]

آنچه بيش از هر چيز سبب خنكي چشم زمامداران مي گردد، برقراري عدالت در سراسر شهرها و آشكار شدن عشق و علاقه صميمانه شهروندان به آنان است.»

هيچ قدرت و حكومتي بدون برقراري عدالت تداوم پذير نيست و عدالت نيز بدون عمران و آباداني همه جانبه و توسعه اي كه موجب نابودي ديو فقر و تهيدستي گردد، امكان پذير نيست.

سند سوم:

حضرت امير(ع) در خطبه طالوتيه در مدينه، به صورت كاملاً شفاف اعلام نمود كه از پيامدهاي حكومت اسلامي واقعي اين است:

«و ما عال فيكم عائلٌ؛[58]

آنگاه (در زمان برقراري دولت اسلامي) عائله مند گرفتاري در ميان شما مشاهده نخواهد شد.»

و يكي از ميوه هاي شيرين و ارمغان هاي لذيذ دنيوي نظام اسلامي پالوده شدن جامعه از ديو فقر و بينوايي است.

سند چهارم:

مقوله عمران و پيشرفت، به عنوان يكي از راه كارهاي مهم و شيوه هاي حساس رسيدن به عدالت و قسط و تحقق اهداف بعثت رسولان و عافيت يافتن مردم، مأموريتي بود كه دولت علوي، به عنوان امر و فرمان الهي بر دوش خود احساس مي نمود و در اين مدت محدود پنج ساله كه سراسر آن را مناقشات و درگيري پوشانده بود، تا حدود زيادي موفق به تحقق و پديد آوردن نخستين ميوه هاي شفابخش آن بود.

چنان كه حضرت امير(ع) طي خطابه اي با مردم كه به صورت شفاف و رو در رو، فرآورده هاي دولت و ره آوردهاي حكومت خود را با آنان در ميان مي گذاشت، فرمود:

«و البستكم العافية من عدل؛[59]

از عدالت خود لباس عافيت بر تنتان كردم.»

در اين تشبيه زيبا، حضرت(ع) عافيت را به پوشش و لباس مثل مي زند كه جنس و ماده تشكيل دهنده آن عدالت علوي بود. عافيت را كه همان صحت، سلامتي، تندرستي و آرامش تن و روان است، حاكم و زمامداري مي تواند به شهروندان خود اهدا كند و مدعي باشد مردم سراسر كشور تحت فرمان من، از عافيت برخوردارند، كه آبادي و عمران مملكت را با دادگري و عدالت خود، در عمل به مردم نشان داده باشد و عافيت يابي در پرتو عمران و عدالت، ادعاي حضرت امير(ع) در ارائه گزارش كار خويش و عملكرد دولت خود به مردم بود.

سند پنجم:

به صورت ملموس، در سخني ديگر از امام(ع)، زندگي پايين ترين و فقيرترين قشر از طبقات اجتماعي كوفه كه مي تواند به عنوان محك و ملاك پر شدن و يا حداقل كاسته شدن از فاصله ميان فقيران و ثروتمندان محسوب گردد و نويدبخش رفاه نسبي مردم باشد، اينچنين تشريح شده است:

«ما اصبح بالكوفة احد الّا ناعماً، انّ ادناهم ليأكل البرَّ و يجلس في الظلّ و يشرب من ماء الفرات؛[60]

«كسي را در كوفه نمي توان يافت كه متنعّم نباشد و در رفاه به سر نبرد، حتي پايين ترين قشر مردم، خوراكش از نان گندم است و سرپناه و مسكن دارد كه در آن آرامش مي گيرد و از آب فرات مي آشامد.»

اينكه دولتي موفق شود در مدتي كوتاه و پرهياهو بر سه مشكل نان و مسكن و آب، فائق آيد و براي محروم ترين شهروند خود، لااقل در نقطه مركزي حكومت، نان مناسب، سرپناه و آب قابل شرب فراهم آورد و مثلاً آب فرات را كه در فاصله نسبتاً زيادي از كوفه قرار داشت، با استفاده از ابزارهاي بسيار ساده چهارده قرن پيش، به اين شهر منتقل نمايد؛ نشان از كارآمدي بالاي حكومت علوي در سازندگي كشور و توجه به رفاه عمومي از طريق آباداني و عمراني كشور دارد.

سند ششم:

از سندهاي تاريخي توجه امام علي(ع) به عمران و شيوه مديريت ايشان در اين زمينه، نامه اي است كه به قرظة بن كعب انصاري از صحابه پيامبر(ص) و والي كوفه و متولي خراج بين النهرين در زمان خلافت اميرالمؤمنين(ع)، نگاشته شده است. امام(ع) در نامه خويش تأكيد مي كند:

«گروهي از مردم (اهل ذمه) منطقه تحت فرمان تو، يادآوري كرده اند كه نهري در سرزمينشان وجود داشته كه از بين رفته و از جريان باز ايستاده است و اكنون اگر مجدداً حفر گردد و آب آن به جريان افتد، موجب آباداني و عمران آن منطقه خواهد شد و در نتيجه توان پرداخت خراج خود را هم خواهند يافت، از اين رو از من خواسته اند، نامه اي به تو بنويسم و تو را وادار به استخدام ايشان براي حفر نهر مزبور و پرداخت هزينه هاي آن نمايم. البته من صلاح نمي دانم كه فردي را مجبور به اين كار نمايي. تو مردم را گردآور و با ايشان شور و مشورت نما، اگر مطلب چنين است كه گفته اند، افرادي را كه حاضر به همكاري براي حفر مجدد نهرِ ياد شده مي باشند، بر اين كار بگمار. و در اين صورت نهر، از آنِ كساني است كه در حفر آن شركت داشته اند، پس نهر را اصلاح و آن را آباد گردان. قسم به جان خودم اگر عمران كنند و آبادي پديد آورند، براي من محبوب تر از آن است كه ناتوان باشند و در كاري كه بر عهده شان نهاده شده يعني سازندگي (صلاح البلاد) كوتاهي نمايند.»[61]

سند هفتم:

مستندي ديگر كه حاكي از اهتمام دولت علوي به امر عمران و آباداني است، سياستهاي مربوط به اخذ ماليات و جمع آوري خراج مي باشد. در اين زمينه، در عهدنامه مالك اشتر مي خوانيم؛ بايد توجه و عنايتت به عمران و آباداني زمين، بيش از گرفتن خراج باشد زيرا خراج بدون آباداني قابل تحصيل نيست.

«و من طلب الخراج بغير عمارة اخرب البلاد و اهلك العباد و لم يستقم امره الّا قليلاً؛[62]

دولت و حكومت كه به دنبال مطالبه ماليات، بدون آباد كردن است، شهرها را با اين كار خراب مي كند و بندگان خدا را به نابودي مي كشاند و هرگز حكومتي، با چنين سياستي، دوام نمي آورد.»

بنابراين از نشانه هاي مديريت صحيح و حسن تدبير دولت آن است كه سياستهاي مالياتي را به شيوه اي پيش ببرد كه به امر عمران و توليد، بيشتر كمك شود و زمينه رشد اقتصادي را فراهم آورد و مردم را تشويق به كار و سرمايه گذاري نمايد وگرنه در صورتي كه ماليات بر دوش مردم سنگيني كند و دولت تنها در انديشه جمع آوري آن باشد و در امر عمران و توسعه برنامه اي كارآ و مفيد، ارائه ندهد، سه عاقبت و نتيجه سوء گريبانگير نظام و كشور خواهد شد؛ خرابي بيش از پيش كشور، نابودي و له شدن مردم در زير فشار معيشت و بالاخره با گسترش نارضايتي مردم، اركان نظام و قدرت سياسي به تزلزل درخواهد آمد و بحران جدي فراروي او را خواهد گرفت. و از اين رو است كه اميرالمؤمنين(ع) مي فرمايد: «سوء التدبير مفتاح الفقر.»[63]

همان طور كه در مقياس كم، اگر انسان به خرج و دخل خود توجه نكند و نتواند در زندگي خود عاقبت انديشي درست داشته باشد، گرفتار فقر خواهد شد، در مقياس بزرگ اجتماعي هم، دولت و نظام سياسي به عنوان مغز متفكر و هدايتگر و مدير جامعه، اگر در سياستهاي اقتصادي خويش نتواند واقعيتها را مشاهده كند و با توجه به منابع مختلف مالي در مديريت خويش عاقبت انديشي خردمندانه داشته باشد، جامعه قطعاً با بحران فقر و حرمان مواجه خواهد شد و آتش آن، دامن چنين حاكمان و سياستگذاراني را خواهد گرفت.

سند هشتم:

آخرين مستندي كه براي توجه ويژه دولت علوي به مقوله توسعه و عمران همراه با عدالت، در اينجا قابل ارائه است، توجه ويژه امام علي(ع) به اقشار مختلف از صاحبان حِرف و صنايع و كشاورزان و بازرگانان و بازاريان است. امام(ع) از يك سو به تشويق آنان مي پردازد و از سويي آنها را هدايت و راهنمايي به روشهايي مي نمايد كه مورد اهتمام دين و صاحب شريعت است. اين سياست از اين جهت اهميت دارد كه اقشار يادشده، پايه هاي اصلي گردش چرخ اقتصاد مي باشند و براي رسيدن به نظام سياسي به اهداف بلندي همچون عمران و آباداني، نمي تواند نسبت به آنان بي توجه باشد، رو در رو با آنها خود را قرار ندهد، نسبت به مشكلات و تنگناهاي آنان بي تفاوت باشد و آنها را مورد تشويق و لطف ويژه قرار ندهد. در مورد كشاورزان، به خراج گيران، واليان و فرماندهان نظامي توصيه مي كرد كه آنها را مورد ظلم و اجحاف قرار ندهند، در باره اربابان حِرَف و پيشه وران مي فرمود: خداوند پيشه ور امانتدار را دوست دارد. هنگامي كه از كنار خانمي در حال بافندگي عبور مي كرد، وي را مورد التفات قرار داد و فرمود: از حلال ترين راههاي درآمد كار بافندگي است كه به آن، اشتغال داري

. با اين وجود حضرت(ع) به اين قشر توصيه «جودة صنعت» كه همان بالا بردن كيفيت كالا و رعايت استاندارهاست داشت و مي فرمود: كيفيت را فداي سرعت نكنيد. به تجار و بازرگانان مي فرمود: تجارت كنيد، خداوند به شما بركت دهد و در اهميت اين شغل مي فرمود: «از پيامبر اكرم(ص) شنيدم اگر رزق ده قسمت شود، نُه قسمت آن در تجارت است و يك قسمت آن در ساير كارها» كه به اهميت تجارت و صادرات اشاره مي كند. در همين ارتباط حضور مستقيم امير مؤمنان(ع) به عنوان خليفه جهان اسلام كه بر امپراطوري پهناور اسلامي حاكم است، بسيار حائز اهميت است.

به نقل سيره نويسان، هر روز، بر قاطر رسول خدا(ص) با نام شَهْباء سوار مي شد و بر اصناف مختلف بازار به بازار مرور مي نمود و بر كار قصابان، خرمافروشان، ماهي فروشان و ديگر اصناف نظاره مي كرد، از يك سو آنها را مورد تفقّد قرار مي داد و اهتمام خويش را به موقعيت آنها، يادآور مي شد و از سويي آنها را با روش صحيح كار و كسب آشنا مي نمود. از كم فروشي، گران فروشي، فروش كالاي تقلبي، دروغ گويي، رباخواري، قسم خوردن، احتكار و ساير محرّمات فقهي بيع و تجارت نهي مي كرد و آنها را به عدالت و انصاف رعايت حقوق جامعه توصيه مي كرد. حضور مستقيم حضرت در ميان بازاريان، آنقدر مهم بود، كه همگان هرچه در دست داشتند، مي افكندند و با جان و دل به نصايح و فرمايشات مولاي خويش گوش فرا مي دادند. هنگامي كه «اصبغ» عرض كرد يا اميرالمؤمنين، مسؤوليت سركشي و نظارت بر بازار را به من محول كنيد و شما در خانه بمانيد، در پاسخ فرمود: «ما نصحتني يا اصبغ»؛ خيرخواهي براي من نكردي اي اصبغ. مردم بازار، هر روز با نداي «اتقّوا الله» كه از زبان مبارك مولاي متقيان مي شنيدند، به كار و كسب مشغول مي شدند و آيات وحي را با حنجره زيباي قرآن ناطق 

به گوش جان مي سپردند كه تلاوت مي نمود: «تلك الدار الآخرة نجعلها للذين لا يريدون علوّاً في الارض و لا فساداً.»[64] مي فرمود: اين آيه در باره واليان عدالت پيشه متواضع و ديگر قدرتمندان اجتماعي فرود آمده است.[65]

 

 

 

5ـ تأمين اجتماعي اقشار محروم و از كارافتاده

 

 

 

پنجمين اقدام اصلاحي حكومت علوي براي زدودن پديده زشت فقر و محروميت از چهره ميهن اسلامي، در پي اقدامات سه گانه اول كه جنبه سلبي و پيشگيرانه داشت و اقدام چهارم كه بستر مناسب را براي رشد و شكوفايي اقتصادي فراهم مي نمود، اهتمام ويژه به امور معيشتي محرومان و بيچارگان و در ماندگان اجتماع بود. گرچه برنامه هاي پيشين، بسيار مؤثر و كارآمد در كاستن از فاصله هاي طبقاتي بود و چهره جامعه را در مدتي اندك دگرگون ساخت، به طوري كه مستمندان، احساس هويت و كرامت نمودند و حقوق اجتماعي خود را باز يافتند و قول و وعده خود مولا(ع) در آغاز بيعت مدينه كه فرموده بود: «لَتُبَلْبَلُنَّ بلبلةً و لتغربلنّ غربلة و لَتُساطنّ سوط القدر حتي يعود اسفلكم اعلاكم و اعلاكم اسفلكم»[66] اكنون كه چهره جامعه، به عصر جاهليت مقارن با بعثت پيامبر اكرم(ص) بازگشته و ارتجاعي شده و دوباره ثروتمندان و اشراف بر گرده محرومان چيره شده اند،

بايد تمامي طبقات و اقشار جامعه با هم درآميزيد، مخلوط شويد و غربال گرديد و چونان دانه هايي كه در ديگ جوشان زير و رو و بالا و پايين مي شوند، بايد آنان كه به پايين كشانده شده اند، صعود يابند و بالاروند و كساني كه بالا قرار گرفته اند، به زير آورده شوند، اين وعده امام(ع) اكنون تا حد زيادي محقق شده و جامعه غربال شده بود، هر فرد از آحاد شهروندان، در موقعيت مناسب با خود، در ساختار اجتماع قرار گرفت و ساختار جامعه كه در اثر رشد نا متعادل بخشهايي از آن غدّه هاي سرطاني و ناهنجاري هايي آن را رنجور نموده بود، با اجراي سياستهاي علوي، تعادل را در پيكر خويش احساس مي نمود.

در سايه عدالت و فضاي سالمي كه براي رشد همه شهروندان پديد آمده بود، كساني كه تواني در خود مي ديدند، به ظهور و شكوفايي و فعليت آن همت گماشتند، ولي يك برنامه ديگر نيز لازم بود كه ساختار مترابط و منتظم اصلاحات اقتصادي را تكميل گرداند و آن حمايت از اقشار آسيب ديده و يا آسيب پذير بود. اين مطلب، ذاتي و اقتضاء طبيعي جوامع بشري است كه همواره انسانهايي ناتوان از يتيمان و از كارافتادگان و غيره در درون جامعه حضور دارند كه دولت نمي تواند، نسبت به مسايل آنان بي توجه باشد. اقدام پنجم حكومت علوي، تنظيم سياستهاي مربوط به اين قشر بود. از اين قشر در عهدنامه مالك اشتر به «طبقه سفلي» ياد شده و مأموريتهايي كه مالك به عنوان كارگزار ارشد حكومت علوي در سرزمين مصر بايد در باره اين قشر به اجراء گذارد، عبارت بود از:

«ثم الله الله في الطبقة السفلي من الذين لا حيلة لهم من المساكين و المحتاجين و اهل البُؤسي و الزمني ... و احفظ الله ما استحفظك من حقّه فيهم و اجعل لهم قسماً من بيت مالك و قسماً من غلّات صوافي الاسلام في كلّ بلدٍ؛[67]

پس خدا را، خدا را، در باره طبقه پايين از مردم، همانان كه راه چاره اي نمي بينند، از مسكينان و نيازمندان و بينوايان و زمينگيرشدگان، اين گروه ها كه برخي شان اظهار مشكل مي كنند و برخي به رو نمي آورند، حقي را كه خداوند در باره ايشان فرمان داده به جا آر و بخشي از بيت المال و بخشي از زمينهاي خالصه را، براي ايشان در هر شهري كه ساكنند مقرر كن.»

اقدام براي تأمين اجتماعي محرومان با استفاده از بيت المال و خزانه عمومي، برنامه اي نبود كه تنها در امريّه و فرمان به كارگزاراني چون قثم بن عباس و مخنف بن سليم و مالك اشتر بر روي كاغذ نگاشته شود.[68] بلكه شخص امام(ع) انجام آن را عملاً از وظايف خود مي شمرد و به آن اقدام مي كرد. به گفته برخي محققان، امام(ع) بر طبق آمار دقيق و به دست مأموران بصير، به انجام اين كار مي پرداخت.[69] امام(ع) خود را پدر يتيمان معرفي مي كرد و همچون پدر با ايشان رفتار مي كرد.[70] توجه به بينوايان و از كارافتادگان، مخصوص مسلمانان نبود، اقليتهاي مذهبي چون نصرانيان نيز از شفقت وليّ امر مسلمانان متنعّم بودند. از تهذيب الاحكام نقل است: پيري نابينا و سائل از راه مي گذشت، حساسيت اميرالمؤمنين برانگيخته شد، پرسيد: اين چيست؟ پاسخ دادند: يا اميرالمؤمنين، نصراني است. فرمود:

«استعملتموه حتي اذا كبر و عجز منعتموه؟ انفقوا عليه من بيت المال؛[71]

تا توان در تن داشت، او را به كار گماشتيد، اكنون كه پير و فرتوت شده، او را منع مي كنيد؟ از بيت المال بر او انفاق نماييد.»

از اين رو طبق قوانين فقه اسلامي، به گفته امام خميني، كساني كه نمي توانند زندگي خود را بچرخانند و مال كافي ندارند و قوه كسب و كار و صنعت هم ندارند، دولت بايد هر طور صلاح مي داند آنها را اداره كند يا كالاي مستقيم در اختيارشان گذارد و يا مخارج ساليانه آنها را تأمين كند، تا خودشان، خود را اداره كنند.[72]

 

 

 

طرح يك پرسش

 

 

 

با تأمل و توجه به بررسي هايي كه گذشت، ثابت گرديد حكومت علوي نسبت به اصلاحات اقتصادي و بهبود معيشت و ارتقاي رفاه عمومي، داراي حساسيت فراواني بوده و براي آن برنامه هايي جامع و كامل داشته و تا حدود زيادي موفق به اجراي آن گرديده است، هرچند محدوديتهاي پديد آمده از سوي نوكيسگان قدرتمند و مخالف اصلاحات سياستهاي امام(ع) را نمي پسنديدند، به هر شكل ممكن در برابر آنها سنگ اندازي مي شد. در اين راستا، از پنج برنامه مهم اقتصادي نام برده شد و مورد بررسي و دقت قرار گرفت. اين پنج برنامه عبارت بودند از:

1 ـ تبعيض زدايي؛

2 ـ مصادره اموال حيف و ميل شده؛

3 ـ جلوگيري از پيدايش ثروتمندان نامشروع جديد

4 ـ توسعه عمران و آباداني كشور؛

5 ـ تأمين اجتماعي.

اكنون در پايان اين نوشتار جاي طرح يك پرسش باقي است؛ پرسشي كه در ابتداي بحث به آن اشاره گرديد و از نقطه نظر معرفت ديني و نظريه پردازي براي اصلاحات و مباني نظري و عقيدتي آن بسيار مهم و حياتي است و حلقه اتصال ميان آنچه در چهارده قرن پيش در حكومت علوي رخ داد و آنچه مورد نياز امروز جامعه ما است، مي تواند قرار گيرد و به مباحث گذشته اين مقاله و هر مبحثي كه پيرامون حكومت علوي گفته يا نوشته مي شود، جنبه كاربردي و عيني ببخشد. پرسش آن است كه:

مباني فكري و تئوريك اصلاحات اقتصادي حكومت علوي چه بود؟

جايگاه اصلاحات ياد شده در جغرافياي معرفت ديني و مباني تئوريك آن كجاست؟

آيا اصلاحات ياد شده، تنها جنبه بشري داشت و امري عرفي بود كه عقلانيت سياسي حضرت امير(ع) و مصلحت انديشي هاي اجتماعي او، پي به ضرورت آن برده بود و ربطي به آموزه هاي ديني نداشت و معارف اسلام و آيات وحي و سنّت نبوي، نسبت به آن ساكت و بي نظر بود و به اصطلاح در موقعيت خنثي و لابشرط قرار داشت؟

يا اينكه برنامه هاي اصلاح طلبانه دولت امام علي(ع) پيش از بشري بودن، جنبه الهي داشت و اميرالمؤمنين(ع) تنها نه به عنوان يك ضرورت عرفي كه عقلانيت ايشان حكم مي كرد، بلكه به عنوان وظيفه اي ديني و شرعي كه بر دوش خود احساس مي نمود و رسالتي كه از طرف خداوند بر عهده داشت، بايد دست به اصلاحات ياد شده مي زد و به جنگ فقر و غنا خاتمه مي بخشيد و حقوق محرومان را به آنها بازمي گرداند و جامعه را براي توسعه و عمران آماده مي نمود؟

در پاسخ از اين پرسش مهم معرفت شناختي كه رابطه اي مستقيم با بحث انتظار از دين و به طور كلي تبيين رابطه دنيا و آخرت دارد، به اجمال و فشرده مي توان گفت، با دو رويكرد كاملاً متفاوت در ارتباط با پرسش بالا مواجهيم:

برخي از روشنفكران ديني جديد در تحليلهاي خود به اين پاسخ دست يافته اند كه: مسلمان بودن و مسلمان خوب بودن هيچ ملازمه اي با وجود يك جامعه پيشرفته ندارد. البته نه به اين معنا كه مسلماني با رشد منافات دارد، بلكه به اين معنا كه اسلام، مسلماني و مسلمان خوب بودن هم با سطح نازل از رشد و توسعه قابل جمع است و هم با سطح بالاي آن. اين دو مقوله دو جريان مستقل هستند و نمي توان گفت از اسلام، رشد و توسعه و آباداني در مي آيد. اين مسأله مربوط به توقع ما از مسلمان بودن و مسلمان خوب بودن است، آيا توقع آن است كه مسلماني، رفاه و ترقي را هم در اختيار ما قرار دهد؟ يا نه، مي توان مسلمان بود و جامعه ساده داشت و مي توان مسلمان بود و جامعه پيشرفته داشت. اسلام نه مانع هيچ كدام است و نه مقتضي هيچ يك. مسلمان بودن با اخلاق و رفتارهاي ضد اسلامي ناسازگار؛ است نه با علم و تكنيك ساده يا پيچيده.[73]

رويكرد دوم، كه تحليلي بر خلاف تحليل بالا ارائه مي دهد، نظريه مشهور ميان عالمان دين پژوه است و معتقد است دين اسلام، نسبت به مقولاتي نظير رشد و توسعه و رفاه و رفع محروميت و پالايش فقر از درون جامعه، وضعيت بي تفاوت و بدون رأي و نظر به خود نگرفته است و رأي ممتنع ندارد، بلكه اگر جامعه، طبق آموزه هاي صحيح ديني مديريت و رهبري شود و مردم نيز به وظايف شرعي خود پايبندي نشان دهند، اسلام در درون خود اقتضاي كمال و رشد و توسعه دارد و جامعه اسلامي خوب و مطابق تعاليم وحياني كتاب و سنّت، جامعه اي برخوردار، پيشرفته و مترقي است.

ورود به اين بحث و داوري نسبت به اين دو تحليل معرفتي مربوط به دين، با استناد به مفاهيم مندرج در متون ديني، مجال واسع مي طلبد كه از حوصله بحث كنوني بيرون است، اما اگر بخواهيم به صورتي فشرده، با تكيه بر سيره حضرت اميرالمؤمنين(ع) به ويژه در دوره پنج ساله پاياني كه مديريت جامعه اسلامي را بر دوش مي كشيدند و شميمي از عطر جانفزاي آن در اين بحث تقديم شد، پاسخ صواب و مناسب به پرسش بالا را بيابيم و نسبت به دو تحليل پيش گفته، داوري نموده و يكي را به عنوان پاسخ منطبق بر روش فردي امام علي(ع) و شيوه حكومت علوي، برگزينيم، آيا كدامين را بايد درست تلقي نمود و صواب انگاشت؟

به نظر مي رسد، براي كسي كه به اصلاحات اقتصادي حضرت امير(ع) نگاهي بيفكند و سخنان و اقدامات ايشان را در اين باره با تأمل مورد ژرف نگري عميق و منصفانه قرار دهد، پاسخ چندان دشوار نيست. نشان مي دهد كه اقدامات حضرت(ع) و برنامه هاي اصلاح طلبانه آن وجود مبارك، دقيقاً بر اساس وظايف و تكاليفي بود كه از دين مي دانست و مي خواست آن را به اجرا در آورد و اگر پرچم پس گرفتن حقوق محرومان و مظلومان از حلقوم ستمگران را در دست مي گيرد و فرياد مبارزه با تبعيض و فقر و فساد را با آهنگ رسا، سر مي دهد و از مدينه تا بصره و از بصره تا كوفه و از كوفه تا صفين و نهروان، حركت مي كند، به جهاد برمي خيزد، دشمن را از پاي درمي آورد و از يك سو در برابر زراندوزان قارون صفت متنفّذ كه در رگهاي حياتي جامعه اسلامي ريشه دوانيده بودند، مي ايستد و از سويي ديگر، در برابر مستمندان و فقيران و سيلي خوردگان جامعه زانو مي زند و از انديشه آنان لحظه اي آرامش به خود راه نمي دهد، همگي تكليفي بود كه از سوي خداي سبحان بر دوش خود احساس مي نمود.

آيا اين سخن قابل پذيرش است كه حضرت امير(ع)، تنها بر اساس عقلانيت عرفي و يك تصميم گيري سياسي مربوط به مديريت جامعه دست به چنين اصلاحات بنيادين مخاطره آميز زد؟ اصلاحاتي كه در نهايت جان خود را در راه اجراي آن تقديم كرد و يك راه روشن ابدي و يك الگوي تمام عيار، براي رهبري و مديريت عادلانه جامعه انساني فرا روي انسانيت قرار داد؟ در حالي كه اگر با نگاه عرفي به قضيه نگاه افكنده شود، شايد بسياري از سياستهاي به اجرا در آمده توسط امام(ع)، مطابق با مصلحت سنجي هاي منطبق بر عقلانيت صرف، نباشد.

چنان كه بسياري از خواصّ پيرامون امام(ع) چنين پيشنهادي داشتند و به امام توصيه مي كردند كه برخي از برنامه هاي مخاطره آميز و دردسرآفرين و مشكل زا را اندكي با تأخير شروع نمايد تا پايه هاي حاكميت دولت جديد استحكام يابد. آيا عقلانيت عرفي اين اجازه را مي دهد كه حاكم جديد در روز اول پس از بيعت، برنامه خود را با صراحت هرچه تمام در ملاء عام اعلام نمايد و خبر از رفع تبعيض در تقسيم اموال عمومي و بازگرداندن اموالي كه با تصميمات نادرست خليفه گذشته از خزانه مردم بيرون رفته، به بيت المال دهد و غولهاي بزرگ سرمايه را عليه خود بشوراند، به طوري كه از همان روز اول، شروع به دسيسه و توطئه در برابر برنامه هاي اعلام شده نمايند. طلحه و زبير از يك سو، وارد عمل گردند و عمرو بن عاص از گوشه اي ديگر به معاويه نامه نگاري كند و او را هشدار دهد؟ در حالي كه آنچه عقلانيت عرفي حكم مي كند و امروزه هم در بسياري از مكاتب حقوقي دنيا نرخ رايج شده، آن است كه مرور زمان حق گذشته را ابطال مي كند و صاحب حق نمي تواند، نسبت به آن ادعايي داشته باشد، ولي امام(ع) فرياد برمي آورد كه حتي اگر حقوق مردم در كابين زنان قرار گرفته آن را باز خواهم گردانيد.

انصاف آن است كه امام(ع) مبناي حركت خود را تكليف ديني و فرمان الهي مي دانست و از اين رو بانگ برمي آورد كه: پروردگار هستي از عالمان ميثاق گرفته كه در برابر پرخوري ستمگران و گرسنگي ستمديدگان لب فرو نبندند و از هيچ اقدامي مضايقه نكنند و مي فرمود: براي اظهار معالم دين به راه افتاده ايم نه براي كشمكش در سلطنت.

كوتاه سخن آنكه، بررسي اقدامات امام در اين راستا به ويژه اقدامات پنج گانه اي كه در اين مختصر گزارش شد و مباني حضرت امير(ع) براي انجام آنها كه در گفتار و كلمات نوراني ايشان متبلور است، با صراحت بسيار روشن و غير قابل ترديد، خط بطلان بر تحليل اول كه بر اساس مباني سكولاريزم و تفكيك حيطه امور عرفي از امور شرعي و دنيا از آخرت شكل گرفته، خواهد كشيد. مگر مستند مولا(ع) براي رفع تبعيض از تقسيم بيت المال، جز سنّت پيامبر و مقررات شريعت بود كه ميان عرب و عجم و سياه و سفيد تفاوتي قائل نشده است؟

مگر مستند امام براي اقدام دوم خود و بازگرداندن اموال تاراج رفته، چيزي جز دستور ديگر اسلام بود كه حق قديم را چيزي ابطال نمي كند؟ و آيا به راستي، دليل ديگري جز حكم و فرمان حضرت حق بود كه امام مقاومت نشان مي داد و از پيدايش سرمايه داران زالوصفت كه در اطراف قدرت را مي گيرند، جلوگيري مي كرد؟ و آيا مستند اصلاح چهارم حضرت كه به آباداني زمين و عمران كشور فرمان مي داد و كارگزاران را مأمور به احياي مملكت و رواج و رونق اقتصادي مي كرد و علاوه بر آنكه خود، در دوراني كه از حكومت بركنار بود، به تلاش براي سازندگي و پديد آوردن توليد انبوه و رونق كشاورزي مي پرداخت، در عصر زمامداري، اين را جزء برنامه هاي خود قرار داد و در سايه حكومت او، كوفه از نعمت آب و نان و مسكن مناسب برخوردار شد، آيا اينها جز دستورات ديني بود كه خداوند از انسان عمران و آباداني زمين را خواستار شده است؟ و آيا محقق منصفي مي تواند بپذيرد كه منشأ تأمين اجتماعي انسان كه در حكومت علوي جزء برنامه هاي بسيار مورد تأكيد امام علي(ع) بود، چيزي جز فرامين وحياني و احكام اسلام بود كه حقوق زمينگيران و از كارافتادگان و بيچارگان بايد از بيت المال پرداخت شود و خداوند حقي براي آنان در خزانه عمومي قرار داده است؟

حق سخن آن است كه مقولاتي نظير فقرزدايي، عمران، توسعه، اصلاحات و حتي آزادي و مردم سالاري همگي مفاهيمي مي باشند كه همچون عدالت، در درون مفاهيم ديني، پيام مربوط به آنها موجود است و مسلمانان موظف به تحقق آنها شده اند و بالاتر از پيام آنكه، آنچه در چهارچوب احكام اسلام و دستورات كتاب و سنّت به ويژه طبق آنچه در مكتب امام علي(ع) و فرزندان معصوم(ع) او منعكس است، وجود دارد، روش نيل به آنها و ترسيم خطوط كلي تحقق عيني آنها در عرصه جامعه كاملاً پيش بيني شده است و اگر مردم و به ويژه نظام سياسي حاكم بر جامعه و مديران ارشد كشور، نسبت بدان پايبند باشند و علاقه مند گردند، جامعه مزه و طعم حلاوت رفاه و توسعه و فتح بركات آسمان و زمين بر روي خود را خواهد چشيد و خواهد فهميد كه اگر مردم ايمان و تقوا پيشه كنند، هرگز جامعه اي بي رونق، فقرزده، محروميت كشيده و عقب افتاده نخواهند داشت و در جهت مادي و معنوي پيشرفت چشمگيري خواهند داشت. البته پيشرفت، مقوله اي تدريجي و مرحله اي است، نه اينكه يك روزه جامعه اي ساده در حد قرن اول هجري تبديل به جامعه اي مثل قرن حاضر گردد، بلكه با اجراي فرامين دين، جامعه راه خود را ب

راي طي پيشرفت خواهد يافت و بدون مانع فكري و عقيدتي و يا مانع بيروني، راه كمال و ارتقاي را در همه ابعاد، طي خواهد كرد و در اين هنگام است كه ثابت مي گردد، اسلام نسبت به پيشرفت، حالت بي تفاوت ندارد، اسلام مقتضي علم، پيشرفت و توسعه است. البته علم با اخلاق، پيشرفت با معنويت و توسعه يكپارچه كه در آن به جاي بي عدالتي و سرمايه سالاري زالوصفتانه، توسعه اي مبتني بر عدالت كه در آن فقر و تبعيض مشاهده نگردد و دسترنج محرومان و منابع آنان به دست مستكبران به يغما نرود و مصادره نشود. مفاهيمي را كه انسان از سيره مولا علي(ع) و حكومت ايشان مي آموزد آن است كه اسلام، نه نسبت به تلاش براي دنيا و عمران و سازندگي، نظر منفي دارد، آنچنان كه صوفي مسلك و انديشه هاي غزالي مي توان آن را يافت و نه حالت بدون اقتضا و خنثي را داراست كه انسان مسلمان خوب باشد و در عين حال جامعه اش فقرزده باشد و عده اي در انبوهي از ثروت همچون كرم ابريشم درغلطند و خود را به نابودي كشانند.

از اينجا پاسخ يك سؤال مورد علاقه عامه مسلمانان به ويژه مؤمنان و متدينان كه در دهه هاي اخير مورد توجه متفكران و انديشمندان مختلف قرار گرفته است نيز، به دست خواهد آمد و آن رمز عقب ماندگي ملل مسلمان است. طبق آنچه در مكتب نوراني اميرالمؤمنين(ع) مي آموزيم آن است كه رمز عقب ماندگي و انحطاط، جدايي مسلمانان از دين بوده است.

از روزي كه مسلمانان از دين جدا شدند و رفته رفته، يكي پس از ديگري، احكام الهي را به ويژه در بعد اجتماعي و سياسي تعطيل كردند و به فراموشي سپردند، و از سنّت نبوي و علوي فاصله گرفتند، راه انحطاط را آغاز نمودند، اول، دين را فراموش كردند و جز لايه هايي ظاهري از مكتب نوراني اسلام، بقيه كالعدم محسوب آمد و سپس به بدفهمي و تفسيرهاي ناصحيح از مفاهيم ديني روي آوردند و سرانجام به عقب افتادگي و انحطاط در زمينه هاي مختلف مبتلا شدند، هم انحطاط معنوي و هم انحطاط مادي. و اكنون نيز راه اصلاح، علي رغم پندار پاره اي روشنفكران و انديشه هاي سكولار، بازگشت به اسلام راستين است.[74] بايد اصلاحات را از عمل و رفتار بر طبق آنچه خدا فرمان داده است و در كتاب و سنت وجود دارد و در فقه اسلامي آموخته مي شود، شروع نمود و اصلاحات بيرون ديني جز مشكل آفريني روزافزون چيزي را به ارمغان نخواهد آورد.

«و ضرب الله مثلاً قرية كانت آمنة مطمئنة يأتيها رزقها رغداً من كلّ مكان فكفرت بانعم الله فاذاقها الله لباس الجوع و الخوف بما كانوا يصنعون.»[75]

اين آيه بيانگر قصه پر غصه مسلمانان است كه راه حل پايان دادن به آن نيز در آن هويدا است.

 

 

 

پي نوشت ها:

1. توبه، آيه 34.

2 ـ براي آگاهي بيشتر نگاه كنيد به: ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج1، ص198 ـ 200، سيدجعفر شهيدي، تاريخ تحليلي اسلام، ص133 ـ 138 و علي اكبر فيّاض، تاريخ اسلام، ص158 ـ 161 و اصغر قائدان، تحليلي بر مواضع سياسي علي بن ابي طالب(ع)، ص142 ـ 149.

3 ـ نهج البلاغه، خطبه 3، ص49.

4 ـ نگاه كنيد به: علي اكبر فيّاض، تاريخ اسلام، ص و اصغر قائدان، تحليلي بر مواضع سياسي علي بن ابي طالب، ص157.

5 ـ نگاه كنيد به: ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج7، ص33 ـ 43.

6 ـ نهج البلاغه، نامه 28، ص388.

7 ـ ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج9، ص53، و سيدجعفر شهيدي، تاريخ تحليلي اسلام، ص130.

8 ـ ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج1، ص276.

9 ـ همان، ج7، ص36.

10 ـ همان، ص36 ـ 40.

11 ـ موسوعة الامام علي بن ابي طالب، ج4، ص195.

12 ـ مصطفي دلشاد تهراني، سيره نبوي، ج2، ص411، نقل از: كافي، ج8، ص60 ـ 61.

13 ـ همان، ص415، نقل از: الغارات، ج1، ص45.

14 ـ موسوعة الامام علي بن ابي طالب، ج4، ص196.

15 ـ بحارالانوار، ج52، ص390.

16 ـ نهج البلاغه، خطبه 15 و شرح نهج البلاغه، ج1، ص269.

17 ـ ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج1، ص270.

18 ـ نهج البلاغه، نامه 53، ص437.

19 ـ مصطفي دلشاد تهراني، سيره نبوي، ج2، ص408، نقل از: مروج الذهب، ج2، ص332.

20 ـ نهج البلاغه، خطبه 209، ص325.

21 ـ ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج2، ص200.

22 ـ كافي، ج 2، ص 307.

23 ـ براي آگاهي بيشتر نگاه كنيد به: ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج2، ص197 ـ 203 و مصطفي دلشاد تهراني، سيره نبوي، ج1، ص211 ـ 240.

24 ـ نهج البلاغه، نامه 41، ص413 ـ 414.

25 ـ مصطفي دلشاد تهراني، سيره نبوي، ج3، ص504 ـ 509، نقل از: مناقب ابن شهر آشوب، ج2، ص108.

26 ـ نهج البلاغه، خطبه 224، ص346 ـ 347.

27 ـ نهج البلاغه، نامه 53، ص441.

28 ـ همان، نامه 40، ص412.

29 ـ همان، نامه 41، ص413.

30 ـ همان، نامه 20، ص377 و نامه 71، ص461 و نامه 43، ص415 و نامه 45، ص416.

31 ـ همان، خطبه 3، ص50.

32 ـ حديد، آيه 25.

33 ـ نگاه كنيد به: عبدالكريم سروش، قصه ارباب معرفت، ص51 ـ 53.

34 ـ براي آگاهي بيشتر نگاه كنيد به: مهدي بازرگان، آخرت و خدا، هدف بعثت انبياء و اظهار نظر عبدالكريم سروش در همان كتاب ص145 و محمد مجتهد شبستري، كيهان مورخه 29/9/79.

35 ـ نهج البلاغه، خطبه 189، ص280.

36 ـ براي آگاهي بيشتر نگاه كنيد به: شهيد مرتضي مطهري، مجموعه آثار، ج16، سيري در نهج البلاغه، ص511 ـ 573.

37 ـ الكافي، ج5، ص75.

38 ـ نگاه كنيد به: موسوعة الامام علي بن ابي طالب، ج9، ص373 ـ 386.

39 ـ نهج البلاغه، خطبه 209، ص324 ـ 325.

40 ـ ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج20، ص303 ـ 446.

41 ـ نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره 163، ص500.

42 ـ همان، شماره 319، ص531.

43 ـ محمدرضا حكيمي، الحياة، ص223.

44 ـ مصطفي دلشاد تهراني، سيره نبوي، ج1، ص241 ـ 242، نقل از: مصيبت نامه، ص267.

45 ـ كافي، ج5، ص73.

46 ـ همان، ج1، ص406.

47 ـ مصطفي دلشاد تهراني، سيره نبوي، ج1، ص242، نقل از: امام علي، صداي عدالت انسانيت، ترجمه سيدهادي خسروشاهي، ج1، ص183 ـ 184.

48 ـ نهج البلاغه، نامه 53، ص427.

49 ـ راغب اصفهاني، مفردات الفاظ القرآن، ص359.

50 ـ هود، آيه 61.

51 ـ نگاه كنيد به: علامه طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، ج10، ص310.

52 ـ موسوعة الامام علي بن ابي طالب(ع)، ج4، ص172 و محمدرضا حكيمي، الحياة، ج4، ص341 و وسائل الشيعه، ج13، ص195.

53 ـ وسائل الشيعه، ج12، ص24 و موسوعة الامام علي بن ابي طالب(ع)، ج4، ص172.

54 ـ موسوعة الامام علي بن ابي طالب(ع)، ج4، ص172.

55 ـ مصطفي دلشاد تهراني، سيره نبوي، ج2، ص227.

56 ـ شرح غرر الحكم و درر الكلم، ج6، ص74.

57 ـ نهج البلاغه، نامه 53، ص.

58 ـ الكافي، ج8، ص32 ـ 33.

59 ـ نهج البلاغه، خطبه 87، ص120.

60 ـ بحارالانوار، ج40، ص327.

61 ـ موسوعة الامام علي بن ابي طالب(ع)، ج12، ص250 ـ 251 و ج4، ص171.

62 ـ نهج البلاغه، نامه 53، ص436.

63 ـ محمدرضا حكيمي، الحياة، ج4، ص346.

64 ـ قصص، آيه 83.

65 ـ براي آگاهي و تفصيل بيشتر نگاه كنيد به: موسوعة الامام علي بن ابي طالب(ع)، ج4، ص172 ـ 190.

66 ـ نهج البلاغه، خطبه 16، ص57.

67 ـ نهج البلاغه، نامه 53، ص438.

68 ـ محمدرضا حكيمي، قيام جاودانه، ص209.

69 ـ نگاه كنيد به: موسوعة الامام علي بن ابي طالب(ع)، ج4، ص204 ـ 206.

70 ـ اصول كافي، ج1، ص406.

71 ـ موسوعة الامام علي بن ابي طالب(ع)، ج4، ص204.

72 ـ نگاه كنيد به: امام خميني، كشف الاسرار، ص326 ـ 327.

73 ـ نگاه كنيد به: عبدالكريم سروش، و به تراز ايدئولوژي، ص313 ـ 315.

74 ـ نگاه كنيد به همان، مدارا و مديريت، ص105 ـ 117.

75 ـ نحل، آيه 112.

 

 

 

این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)