حكومت علوى اصلاحات اقتصادى، توسعه و رفاه(2)

  • چهارشنبه, 09 مرداد 1392 19:05
  • منتشرشده در مقالات
  • بازدید 4170 بار

مؤلف: مصطفى جعفر پيشه

 

3ـ پيشگيري از پيدايش ثروتمندان نامشروع جديد

از عوامل عمده پيدايش فقر و محروميت در جامعه، در نگاه حضرت امير(ع) روي آوري و دلباختگي واليان و كارپردازان حكومتي به اندوختن ثروت و افزودن بر حجم دارايي خويش است:

«و انّما يُعْوِزُ اهلُها لاشراف انفس الولاة علي الجمع.»[18]

در اين سخن كه فرازي از عهدنامه امام علي(ع) به مالك اشتر است، حضرت تأكيد مي كنند كه مردم شهرها، هنگامي تهيدست گردند كه مديران جامعه به گردآوري ثروت روي آورند. يعني همان عامل شومي كه گريبانگير دستگاه خلافت در عصر خليفه سوم شده بود. به نقل مورّخان، روزي كه عثمان كشته شد، صد و پنجاه هزار دينار طلا و يك ميليون درهم نزد خزانه دار خود ذخيره كرده بود و ارزش املاك او در حنين و وادي القري و جز آن، صد هزار دينار بود و مقداري زياد هم ارزش احشام او بود.[19] بنابراين خليفه جديد براي فقرزدايي از جامعه و رسيدگي به محروميّت مردم، در كنار اقدامهاي پيشين، خود را موظّف مي ديد بر كار دستگاه خلافت و پيرامونيان خويش، نظارت كامل داشته باشد و نگذارد، سرمايه سالاري گذشته، دوباره، آفت جان خلافت گردد. در اين راستا، اهمّ اقدامات پيشگيرانه امام عبارت بودند از:

الف) خود را اسوه و نمونه قرار دادن براي ديگر كارگزاران:

سيره معيشتي امام(ع) كه خود دقيقاً به اجراي آن اهتمام كامل داشت و ساير حاكمان و واليان زيرمجموعه خويش را نيز چنين مي خواست كه در حدّ توان مشي كنند، در اعلام يك حكم شرعي كلّي و يك قانون ديني غير قابل استثناء، كاملاً مشهود است:

«انّ الله تعالي فرض علي ائمّة العدل ان يقدّروا انفسَهم بضَعفَة الناس، كيلا يَتَبيَّغَ بالفقير فقرهُ؛[20]

خداوند بر امامان عدل فرض و واجب فرموده خود را با اقشار ناتوان و محروم جامعه اندازه گيري كنند و زندگي خود را با آنان برابر نهند، تا تنگدستي فقير، او را به هيجان نياورد و موجب هلاكت و نابودي او نگردد.»

البته اين فريضه شامل امامان و پيشوايان جامعه و كساني كه در حيطه قدرت قرار مي گيرند، مي شود و بر ديگران چنين وظيفه حتمي مقرر نيست. اما برگزيدن لباس خشن و غذاي بسيار ساده و زندگي بسيار معمولي، توسط آن امام بر همين اصل استوار بود. بكر بن عيسي گويد: علي(ع) خطاب به مردم كوفه پيوسته مي فرمود:

«اي مردم! اگر من از شهر شما با چيزي بيش از مركب سواري و بار و بُنه و غلام خود، بيرون روم، نسبت به شما خيانت كارم».

وي در باره هزينه زندگي و منبع درآمد حضرت امير(ع) در دوران خلافت و اقامت در كوفه، مي افزايد: زندگي ايشان از درآمد غلّه او كه در سرزمين ينبع، در مدينه واقع بود، تأمين مي شد. با همان درآمد، كه از اموال شخصي ايشان بود و ربطي به خزانه عمومي نداشت، به مردم نان و گوشت كه از بهترين طعام آن عصر بود مي خورانيد ولي خود با تَريدي كه از روغن زيتون تهيه شده بود، سير مي شد.[21]

امام باقر(ع) مي فرمود: حضرت امير(ع) مدت پنج سال ولايت داشت. در اين مدت آجري بر آجر، يا خشتي بر خشت ننهاد و هيچ تيولي را به كسي اختصاص نداد و هيچ سفيد و قرمزي را به ارث باقي نگذاشت.[22]

روايت و حكايت در باب ساده زيستي و زندگي بي آلايش حضرت امير(ع) آنقدر فراوان است و در كتب تاريخ و ارباب سيَر و تراجم منعكس است، كه با همه درس آموزي و پندي كه در آن نهفته است، نقل همه آنها، اين مقاله را از هدف اصلي خود دور مي گرداند.[23] اين ساده زيستي از جهات گوناگون قابل تحليل و تأمل انديشمندانه است. يكي از فراورده هاي ارزشمند اين زيست ساده، آن بود كه مجموعه كارگزاران تحت امر حضرت، مولاي خويش را اسوه و مقتداي خود قرار دهند و نگذارند ساحت مقدس حكومت اسلامي، به دنياطلبي و فزون خواهي صاحبان قدرت آلوده گردد و بدين وسيله براي جهانيان، در طول قرنهاي قرن چهره مردمي يك حكومت ديني و به واقع كلمه، اسلامي ترسيم شود و مردم در گستره تاريخ با در دست داشتن حكومت علوي به عنوان سنگ محك حكومت ديني، بدانند كه داعيه دار حكومت ديني و خود را پيشواي حكومت عدل خواندن، بدون احساس درد مستمندان و شريك رنج توان فرساي كوخ نشينان بودن، نامفهوم و بي معناست.

ب) زير نظر گرفتن رفتار اقتصادي نزديكان:

امام علي(ع) هر چند، خود زندگي ساده اي را برگزيده بود، ولي اين به تنهايي كافي نبود. زيرا كه امام و حاكم، خواه ناخواه وابستگان و خويشاونداني دارد كه زير نظر نگرفتن آنها ممكن است عواقب جبران ناپذيري را به دنبال داشته باشد. از اين رو لازم بود اصلاحات اقتصادي امام، به عنوان الگوي كامل يك حكومت اسلامي مورد نظر، به صورت همه جانبه و هماهنگ ارائه گردد و در همين راستا، مراقبتها، هشدارها و تذكرات امام(ع) قابل تفسير بود. زماني كه يكي از كارگزاران حضرت كه از خويشاوندان ايشان هم بود، نسبت به اموال عمومي خيانت نمود و امام او را مكلّف به بازگرداندن اموال به صاحبان اصلي آنها نمود و وي را تهديد نمود كه با شمشير خود ضربه اي بر تو وارد خواهم نمود كه هيچ كس ضربت شمشير من بر وي فرود نيامد مگر آنكه وارد دوزخ شد، در ادامه فرمود:

«و الله لو انّ الحسن و الحسين فَعَلا مثل التي فعلت ما كانت لهما عندي هَوادة و لا ظَفَرا منّي بارادة؛[24]

به خدا سوگند اگر حسن و حسين هم دست به چنين خيانتي مي زدند، هرگز هواخواهي و پشتيباني نسبت به آنها از طرف من انجام نمي گرفت و ذره اي در تصميم گيري من تأثيري نمي داشت.»

و هنگامي كه دختر امام(ع) گردنبندي را از مسؤول و خزانه دار بيت المال به امانت گرفت، و شرط ضمانت در استرداد آن نمود و خبرش به سمع حضرت امير(ع) رسيد، هم دختر خود را و هم خزانه دار حكومت خدا را چنان مورد مؤاخذه و نكوهش قرار داد كه در تاريخ ثابت است.[25] و در خطابه اي براي مردم، خود حضرت، با زبان خويش جريان عقيل را بازگو مي نمايد كه:

«به خدا سوگند عقيل را ديدم كه به شدت مستمند گشته بود و از من درخواست بخشش يك صاع (حدود سه كيلو) از گندم شما را داشت. كودكانش را ديدم با موهاي ژوليده و رنگ پريده، در اثر فقر، گويا چهره شان را نيل اندود كرده بودند. عقيل چندين بار، خواهش خود را تكرار نمود وقتي به سخن او گوش فرا دادم، پنداشت دين خود را به او خواهم فروخت و به دنبال او راه خواهم افتاد و از سيره و روش خود، دست خواهم شست. از اين رو، آهن را در آتش گداختم و آن را به تن وي نزديك نمودم، تا مايه عبرت او گردد. او ناله اي از روي درد و ناراحتي فراوان، از دل سر داد. به او گفتم: تو از آهن تفتيده اي كه انساني آن را به صورت بازيچه گداخته، ناله سرمي دهي، اما مرا به سوي آتشي كه خداوند با غضبش آن را شعله ور كرده مي كشاني؟»[26]

آن گونه كه از سيره زمامداري حضرت امير(ع) مي توان به دست آورد، ايشان، علاوه بر آنكه در عمل، خويشان و وابستگان خود را دقيقاً زير نظر داشت و اجازه سوء استفاده را از آنها گرفته بود، به مأموران و واليان منصوب خويش كه به نقاط دوردست فرستاده مي شدند، اين حقيقت را گوشزد مي كرد كه از منصوبان و نزديكان خود غافل نشويد. در فرازي از عهدنامه مالك اشتر، در اين زمينه مي فرمايد:

«ثم انّ للوالي خاصّة و بطانة، فيهم استئثار و تطاول و قلّة انصاف في معاملة. فاحسم مادّة اولئك بقطع اسباب تلك الاحوال؛[27]

والي را نزديكان و خويشاونداني است كه خوي برتري طلبي و گردن فرازي دارند و در داد و ستد، كمتر حاضر به رعايت انصافند. وظيفه تو، آن است كه ريشه ستم چنين افرادي را قطع نمايي.»

آنگاه در ادامه گفتار، به مالك اشتر توصيه مي كند:

«براي نزديكان و خويشاوندانت، نبايد تيول جدا كني و زميني از بيت المال به آنها ببخشايي. نبايد فردي از آنان در تو طمع كنند و با بستن پيمان با همسايگان خود به آنان در بهره اي كه از آب دارند زيان رسانند و يا كاري را كه با هم بايد انجام دهند، رنج بيشتر آن را بر دوش ديگري نهند.»

حضرت امير(ع) با گزينش اين شيوه مديريت، گامي ديگر در راه اصلاحات اقتصادي مورد نظر حكومت ديني و بهبود رفاه عمومي برداشت و سنّت باطل خويشاوندسالاري را كه در عصر خليفه پيشين حاكم بر سرنوشت مردم بود، به كلّي منسوخ و چهره واقعي عدالت ديني و مردم سالاري اسلامي را در معرض داوري تاريخ قرار داد.

ج) حسابرسي و نظارت بر دارايي كارگزاران:

تدبير سومي كه براي جلوگيري از پيدايش گروهي از نوكيسه گان جديد وابسته به دستگاه قدرت، در حكومت علوي انديشيده شد، مراقبت و نظارت كامل بر كار واليان و كارگزاران حكومتي به ويژه، در بُعد فعاليتهاي اقتصادي و اموال آنان بود. اين نظارت، به روشهاي گوناگون و با ابزارهاي مناسب با آن عصر، مانند اعزام عيون و پيكهاي مخفي براي جمع آوري اطلاعات و يا كسب خبر از طريق منابع مردمي، قابل انجام بود. نتيجه اين سياست، آن بود كه هيچ والي صالح و كارگزاري شايسته كه از مركز خلافت و حوزه مديريت مركزي دور مي شد، احساس امنيت نكند و وسوسه جمع آوري ثروت و تكاثر، او را به فساد نكشاند. البته روشن است كه صرف نظارت اگر تنها جنبه استطلاعي داشته باشد و بدون پشتوانه و تأثير اجرايي نسبت به تشويق درست كاران و توبيخ زشت كاران، باشد، نمي تواند فساد را از دستگاه اجرايي بزدايد و امكان سوء استفاده مالي را از قدرتمندان سلب كند. از اين رو، آنچه كه در سيره مبارك حضرت امير(ع) در سينه تاريخ به خوبي ضبط شده، آن است كه در حكومت علوي شاهد هيچ گونه مماشات و مدارا با افراد خاطي و اهل سوء استفاده از قدرت نيستيم، و اقتدار حكومت علوي،

كسي را در زير چتر امنيتي خويش پناه و مأواي نمي دهد و به شدت در برابر مديران خاطي و خائن به اموال جامعه، در هر رده كه باشند و هر اندازه توان اجرايي يا علمي هم كه داشته باشند، با قدرت و صلابت مي ايستد.

براي اين سيره ميمون و سياست مبارك، نمونه هاي فراوان مي توان ارائه نمود كه استقصاي آن، بحث را به درازا مي كشاند فقط براي آشنايي با صلابت و سخت گيري حضرت امير(ع) در اين زمينه به چند مورد، به صورت فشرده اشاره مي كنيم. مورد اول نامه اي است كه به يكي از عاملان حكومت نگاشته شده است و در بخشي از آن آمده است:

«به من گزارش داده اند، خيانت در اموال نموده، محصول و ميوه زمينهاي آباد را برداشت كرده، آنچه را توانسته، متصرف شده و آنچه را در اختيارت بوده، خورده اي، «فارفع اليّ حسابك» فوراً صورت دارايي و محاسبه اموالت را برايم ارسال نما و آگاه باش كه حساب خداوند، عظيم تر از حساب مردم است.»[28]

نمونه ديگر، نامه اي است كه خطاب به يكي از كارگزاران نزديك و ابن عمّ امام، گويا ابن عباس، نگارش يافته و در آن ضمن يادآوري فرصت طلبي و خيانت وي به بيت المال مي فرمايد:

«فلمّا امكنتك الشدّة في خيانة الأمّة اسرعت الكرة و عاطبت الوثبة؛

آنگاه كه امكان توسعه و گسترش خيانت به امت را يافتي، شتابان حمله ور شدي و با سرعت برجستي و تا توانستي از اموال بيوه زنان و يتيمان ربودي، چنان كه گرگي تيزپا بُزي زخم خورده و از پا در آمده را بربايد، با خاطري آسوده آن اموال را ربوده و به سوي حجاز فرستادي.»

آنگاه در ادامه نامه، پس از انذار شديد و توبيخ سخت، به او مي نويسد:

«فاتق الله و اردد الي هؤلاء القوم اموالهم ... .[29]

تقواي الهي را پيشه كن و دارايي مردم را به آنها برگردان و اگر برنگرداني و توان يافتم و بر تو دست پيدا كردم به كيفري تو را خواهم رساند كه عذر من در پيشگاه خداي سبحان در باره تو باشد.»

نظير چنين نامه هايي را خطاب به؛ زياد بن ابيه، منذر بن جارود عبدي، مصقلة بن هُبَيْرَة شيباني و حتي كساني چون عثمان بن حنيف كه خيانت هم نكرده و تنها در مجلس جشن يكي از ثروتمندان بصره شركت جسته بود، شاهديم.[30] اين سندهاي ارزشمند تاريخي نشان مي دهد؛ براي برقراري حكومت عدل و نظام سياسي ديني، حكومت علوي، در برابر ثروت اندوزي و انباشتن دارايي نامشروع كارگزاران خويش، ذره اي اهل گذشت و اغماض و يا تغافل نيست و هيچ توجيهي را مجوز و حجّت شرعي بر اباحه چنين اموالي نمي پذيرد.

4ـ تلاش در جهت توسعه عمران و آباداني زمين

مقدمه: اقدامات سه گانه پيش گفته يعني؛ رفع تبعيض در تقسيم دارايي هاي عمومي، بازگشت ثروتهاي غصب شده و مبارزه با پيدايش و انباشته شدن ثروتهاي نامشروع در سايه دولت جديد، مهمترين برنامه و اقدامات اصلاحي دولت علوي در زمينه اقتصاد، براي كاستن از فاصله فقر و غنا و پر كردن اين شكاف مهلك و ارتقاي منزلت اجتماعي محرومان و بالا بردن كرامت انساني ايشان بود. اجراي برنامه هاي ياد شده، تأثير مهم و كوتاه مدتش آن بود كه بستر لازم را براي رشد توده محروم در ابعاد گوناگون اقتصادي، فرهنگي، اجتماعي فراهم مي آورد و امكاناتي را كه دولت در اختيار داشت، به طور يكسان و مساوي ميان عامه مردم توزيع مي شد.

با اين وجود اين اقدامات، كافي نبود زيرا تنها بسترسازي خوبي را براي رفع محروميت فراهم مي نمود و تنها جنبه دفعي و سلبي داشت، چرا كه موانع را از مسير تلاش آحاد مردم برمي داشت. در حقيقت راهي را كه جامعه تاكنون منحرفانه، در اثر خطاها و سياستهاي ضد ديني نظام سياسي گذشته پيموده بود و به پديد آمدن دو گروه برخوردار و محروم و طبقات اجتماعي مختلف منتهي شده بود، در پرتو اجراي برنامه هاي سه گانه بالا، كور گرديد و مسير حركت جامعه به سوي صراط مستقيم اهداف عاليه اسلامي باز شد. اكنون براي گام نهادن در اين مسير نو كه موانع پيشرفت و ترقي از آن مرتفع گشته و هر كس به اندازه تلاش و همت خود مي توانست، سهمي را در رشد و كمال مادي و معنوي جامعه اسلامي به خود اختصاص دهد، اقداماتي ديگر نيز ضرورت داشت تا اين برنامه تكميل گردد و جامعه به رفاه و توسعه كامل در جوانب مختلف برسد و انجام اين اقدامات در درجه اول، وظيفه و رسالت دولت جديد بود. چرا كه نظام جديد كه توسط اميرالمؤمنين(ع) بنيان گذاري شده بود، مهمترين مأموريت و وظيفه خود را در كاستن رنج مستمندان مي ديد و با قاطعيت بر اين باور بود كه مبارزه با فقر و پرد

اختن حقوق مادي و اجتماعي مردم وظيفه ديني والي است كه نمي تواند در برابر آن ساكت باشد و از آن شانه خالي كند، چنان كه حضرت امير(ع) در بخشي از خطبه شقشقيه فرمود:

«اما و الذّي فلق الحبّة و برأ النسمة، لو لا حضور الحاضر و قيام الحجّة بوجود الناصر و ما اخذ الله علي العلماء الّا يقارّوا علي كظّة ظالمٍ و لا سَغَب مظلومٍ، لا لقيت حبلها علي غاربها و لسقيت اخرها بكأس اوّلها و لالفيتم دنياكم هذه ازهد عندي من عفطة عنزٍ؛[31]

قسم به كسي كه دانه را شكافت و انسان را آفريد، اگر حضور مردم براي بيعت نبود و حجّت با يافتن ناصر تمام نمي شد و اگر نبود پيماني كه خداوند متعال از عالمان گرفته است كه بر پرخوري و شكمبارگي ستمگران و گرسنگي و بي رمقي ستمديدگان آرام ننشينند، ريسمان خلافت را رها مي نمودم و آغاز و پايانش را يكسان مي انگاشتم و چون گذشته خود را كنار مي كشيدم و شما دانسته ايد كه اين دنياي شما از عطسه بز ماده نزد من كم ارزش تر است.»

از اين سخن، آنچه به روشني قابل فهم است آنكه از اهداف اصلي و اساسي تشكيل حكومتي اسلامي مانند حكومت علوي كه بر پايه دو ركن بيعت مردم و پيمان خداوند برپا مي شود دو چيز است:

1ـ ساكت نبودن در برابر تجاوزگران به ثروت هاي عمومي جامعه؛

2ـ بي احساس نبودن نسبت به رنج محرومان و تهيدستي گرسنگان.

از آنجا كه اين دو هدف ملازم يكديگرند و تأمين دومي در گرو انجام صحيح برنامه اول است، در آيه مبارك «و لقد ارسلنا رسلنا بالبيّنات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط[32] ...» كه هدف از بعثت و انزال كتب آسماني را يادآور مي شود، تحت عنوان قسط از آنها ياد مي شود. و اينك دولت علوي در راه برافراشتن پرچم قسط در جامعه اسلامي، با اجراي اقدامات سه گانه رفع تبعيض، بازگشت اموال عمومي و مبارزه با ثروت اندوزي حاكمان، تا حدود بسيار زيادي به هدف اول و نخستين مرحله برپايي قسط دست يافته بود. اما لازم بود براي تأمين هدف دوم و اجراي ديگر مراحل قسط، گامهايي مؤثر و استوار برداشته شود. اقدام چهارم چنان كه اشاره شد اهتمام به گسترش آباداني زمين بود. گام پنجم نيز در پي خواهد آمد.

شكوفايي اقتصادي و آباداني زمين و مباني آن

چهارمين اقدام دولت علوي در عرصه بهبود وضعيت اقتصادي جامعه، سياست گذاري اين نظام براي آباد كردن زمين، توجه به معيشت مردم و نقد كردن امكانات بالقوّه آن بود. اين سياست با به اجراء گذاشتن برنامه هاي مختلف و پخش امكاناتي كه دولت در اختيار داشت، قابل تحصيل بود. در اين ميان آنچه پيش از ورود به موضوع، از نقطه نظر تئوريك و مباني فكري چنين سياستهايي اهميت حياتي دارد، يافتن پاسخ اين پرسش است كه آيا با نگرشي چونان نگرش امام علي(ع) به دنيا و جهان نگريستن و از اين عينك آن را تفسير كردن كه دنياي شما نزد من از عطسه بزي ماده بي بهاتر است، چنان كه در سطور گذشته نقل گرديد، آيا با اين نگاه به دنيا، توجه به گسترش آب و خاك و آبادي زمين لازم و صحيح بلكه ممكن است؟ و آيا مي توان در انديشه رفاه مادي مردم بود؟ آيا براي انساني كه جهان را گذرا، موقت و بي ثبات مي بيند و سوداي جهان آخرت در سر دارد، زيبنده است كه در انديشه نان و آب خود يا ديگران باشد و نقد عمر را در راه تلاش مادي از كف دهد؟ بعلاوه با توجه به اينكه اكثريت مردم، خود به اندازه كافي در زندگي مادي غوطه ورند و دنيا لبريز از دنياپرستان و دنياخواهاني

است كه به آباداني اين جهان كمك خواهند كرد، آيا اين صواب است كه غم زندگي مادي ايشان را بخوريم و در هوس تغيير زندگي و سامان دادن به امور معيشتي آنان باشيم و غم آشفتگي احوال آنان را در دل داشته باشيم؟

در تلقي صوفيانه از دنيا و آخرت كه در آثار امثال ابوحامد غزالي و شيفتگان وي منعكس است، پاسخ روشن است زيرا در اين مكتب، دوري از زخارف دنيا مگر در حد ضرورت و به عنوان سد جوع و حفظ رمق اصل سعادت شمرده مي شود. بر اساس تفسير ايشان از جهان، انسان زيركانه و زيرچشمانه بايد به سرگين كشي و هيزم آوري ديگران براي حمّام نظاره كند و خود در حمامي كه با هيزم آوري آنان گرما يافته، به شستشوي جان بپردازد. هشياري و از غفلت رستن، به پيراستن و آراستن جان است و انسان بايد دنيا را واگذارد به حيات غفلت آلود آدميان اسير خور و خواب كه مي توانند دنيا را بسازند و امور جامعه را تدبير و تحت نظم و نَسَق در آورند.[33]

آيا روي آوري حضرت امير(ع) به ساده زيستي و حفظ زندگي خود در پايين ترين حد امكان و دوري از پوشاك فاخر و خورشهاي رنگارنگ و قصرهاي خيره كننده، بر اساس همين تفسير صوفيانه نبود كه مي خواست فقر را به عنوان الگو مطرح كند و در جامعه آن را توسعه و بسط دهد و انظار مردم را به سوي خود جلب نمايد و چنين زندگي را، ايده آل و غايت قصواي، اهداف نظام ديني و حكومت اسلامي قرار دهد؟

در پاسخ از اين پرسش كه با مباني فكري اصلاحات و بحث توسعه و رشد و پيشرفت اجتماعي ربط مي يابد، آنچه به طور اجمال و فشرده و با تكيه بر سيره فردي و زمامداري امام علي(ع) مي توان ابراز نمود آنكه، نگرش صوفيانه به جهان، بر اساس اين تحليل غلط از دنيا و آخرت شكل مي گيرد كه دنيا و آخرت را در دو حيطه جدا و متمايز بلكه متضاد تعريف مي كنند و ساحت هر يك را جداي از ديگري مي شناسند، به طوري كه امكان رابطه و يگانگي و هم جبهگي اين دو را ناميسور و ناشدني مي بينند و طبق همين بينش كه به سكولاريزم خواهد انجاميد، در بحث انتظار از دين هم، معتقد مي شوند: دين براي تأمين سعادت اخروي و نشان دادن طريق آخرت است. و سلوك آن را به ما مي آموزد و اما مسأله اصلاحات و توسعه و پيشرفت و رفاه مادي، به كلي از دايره مقولات ديني و مفاهيم وحياني بيرون است و صد در صد جنبه بشري دارد.[34]

در برابر، سيره حضرت امير(ع)، نگرش صوفي مآبانه را، هرگز برنمي تابد. او با آنكه به بالاترين درجات كمال معنوي كه براي يك انسان متصور است، رسيده بود و نداي «لو كشف الغطاء ما ازددت يقيناً» سر مي داد و مي فرمود: «ايها الناس! سلوني قبل ان تفقدوني فَلأَنَا بطرق السماء اعلم منّي بطرق الارض»،[35] به بهانه زهد و قطع وابستگي به دنيا، از كار و تلاش شبانه روزي هرگز باز نايستاد. او از كار، خسته و دلزده نمي شد و به كشاورزي، بيل زدن، آبياري كردن مشغول مي شد و عملاً نشان مي داد كه كار كردن براي عمران و آباداني زمين و تلاش در جهت سازندگي، منافاتي با دلبسته نبودن به دنيا ندارد و آنچه براي مؤمن متقي مذموم و نكوهيده است و دنيا تلقي مي شود، تعلق خاطر به دنيا داشتن و شيدايي نسبت بدان است و گرنه كار در دنيا و آباداني زمين اگر با نيت صحيح و انگيزه هاي عقلاني و انساني درست انجام پذيرد، عين سلوك آخرت و سعادت است.[36]

در روايت نقل است؛ امام(ع) با كوله باري از هسته خرما عبور مي كرد، پرسيدند: اي ابوالحسن، چه با خود داري؟ فرمود: اگر خدا بخواهد، هزار نخل خرماست. و حضرت همه آنها را با دستان پرقدرت خود كاشت.[37] حتي در دوره خلافت هم، از دسترنج كشاورزي خويش در مدينه، معيشت خود و خانواده خود را تأمين مي نمود، در حالي كه بسياري از آنها را به مستمندان مي بخشيد و يا وقف مي نمود و صدقه مي داد.[38] انديشه صوفي گرايانه منفي كجا تلاش و كار براي ترويج اقتصادي را هيزم كشي براي حمّام مي پندارد و از غفلت رستگان را به وهم خيالي خويش دعوت مي كند كه به جاي سرگين آوري، مشغول شستشوي جان خويش در حمّامي شويد كه ديگران رنج فراهم آوردن آن را بر خود خريده اند. اين انديشه كجا و انديشه واقع نگر و حقيقت جوي امام علي(ع) كجا كه وقتي علاء بن زياد زبان به شكايت از برادرش عاصم نزد امام(ع) گشود و به امام عرض كرد: برادرم لباسي پشمينه بر تن كرده و تارك دنيا شده، حضرت امر نمود: او را حاضر كنيد. آنگاه خطاب به او فرمود:

«يا عُديَّ نفسه، لقد استهام بك الخبيث، اما رحمت اهلك و ولدك، اتري الله احلّ لك الطيّبات و هو يكره ان تأخذها؛[39]

اي دشمنك خويش، شيطان سرگردانت كرده و از راهت به در برده. آيا بر زن و فرزندت رحم نمي كني؟ آيا مي پنداري خداوند پاكيزه ها و طيّبات را حلال و مجاز شمرده، اما ناخشنود است كه از آن بهره گيري؟»

آنگاه عاصم زبان به اعتراض باز نمود و گفت: پس چگونه است شما پوشاك خشن تن آزار مي پوشي و از خوراك بي لذت و دشوار استفاده مي نمايي؟ در پاسخ فرمود: اين وظيفه پيشواي دادگر است كه زندگي خود را هم سطح ضعيفان قرار دهد تا فقر آنان را به هيجان و طغيان وا ندارد.

بنابراين، انتخاب زندگي ساده و فقيرانه از طرف والي اسلامي، نه براي گسترش فقر و الگو معرفي كردن آن است، بلكه براي آن است كه با فقيران و نيازمندان، همدردي شده باشد، تا آنان در خود احساس حقارت و ضعف نكنند و با حفظ حقوق الهي و كرامت انساني خويش به كار و تلاش بي وقفه همت گمارند و چهره زشت و خشن و محروميت را از خود و جامعه خويش بزدايند.

فقر مقوله اي نيست كه در جهان بيني ديني و معارف اسلامي مورد تشويق قرار گيرد. هرگز جامعه فقير و محروم و عقب افتاده، جامعه اي اسلامي و ديني به واقع كلمه كه داراي حداقل استانداردهاي آموزه هاي ديني باشد، تلقي نخواهد شد. حديث و روايت در نكوهش فقر و شيوه هاي مبارزه با آن آنقدر فراوان است، كه ذكر و توضيح و تفسير همه آنها نيازمند مقالات متعدد است. آنچه در مكتب امام علي(ع) و فرزندان طاهرش مي توان فرا گرفت آن است كه:

«خير الدنيا و الاخرة في خصلتين: الغني و التقي و شرّ الدنيا و الاخرة في خصلتين، الفقر و الفجور؛[40]

خير دنيا و آخرت در بي نيازي و پرهيزگاري، و شرّ دنيا و آخرت در نيازمندي و تبهكاري خلاصه مي شود.»

«الفقر الموت الاكبر؛[41]

فقر و مستمندي، بزرگترين مرگ است.»

حضرت امير(ع) در وصيتي به فرزند خويش محمد حنفيه فرمود:

«يا بنّي! انّي اخاف عليك الفقر، فاستند بالله منه فان الفقر منقصة للدين، مدهشة للعقل، داعية للمقت؛[42]

فرزندم، از فقر بر تو بيمناكم، بنابراين از شرّ آن به خدا پناه بر چرا كه فقر داراي آثار سويي چون نقصان دين، سرگرداني و حيرت خِرَد و پيدايش دشمني است.»

طبق اين وصيت حكيمانه، ميان نيازمندي، و ايمان و تديّن و خردمندي و مدارا و رفاقت رابطه متعاكس برقرار است. چگونه مي توان از ايمان و خردورزي و خصايل انساني و كرامت سخن گفت در حالي كه مردم اسير فقر مي باشند و ستون فقراتشان در اثر فقر خميده شده است. اين است كه پيامبر(ص) گفته اند:

«كاد الفقر يكون كفراً؛[43]

نزديك است كار فقر به كفر بيانجامد و آنكه معاش ندارد، در بند آخرت هم نخواهد بود.»

اين حقيقت را شيخ عطار در قالب داستاني جالب بازگو مي كند كه سائلي از عارفي، اسم اعظم الهي را مطالبه نمود و در پاسخ وي آن عارف «نان» را به عنوان اسم اعظم معرفي نمود ولي گفت: اين مطلب را نمي توان با كسي واگو كرد. سائل كه از اين پاسخ به شگفتي در آمده بود عارف را به باد سرزنش گرفت و او را احمق دانست. اما آن عارف روشن ضمير در پاسخ گفت:

«وقتي قحطي به نيشابور آمد از هيچ كجا بانگ نماز شنيده نمي شد و هيچ مسجدي به روي نمازگزاري باز نبود و تنها فريادي كه شنيده مي شد؛ فرياد نان بود. از اينها فهميدم كه نقطه جمعيت و بنياد دين، نان است.»[44]

اين است كه در ادعيه پيامبر اكرم(ص) وارد است:

«بارك لنا في الخبز و لا تفرّق بيننا و بينه، فلو لا الخبز ما صلّينا و لا صمنا و لا ادّينا فرائض ربّنا؛[45]

نان را بر ما مبارك گردان و ميان ما و نان جدايي ميافكن. چرا كه اگر نان نبود، نه نماز مي گذاريم و نه براي روزه امساك مي نموديم و نه ساير فريضه هاي پروردگار را مي توانستيم انجام دهيم.»

بنابراين در زمينه رشد ايمان ديني و ظهور كمالات انساني در جامعه، اولين قدم آن است كه قسط و عدالت اقامه گردد و در سايه آن حقوق محرومان و مستمندان از چپاولگران و ستمگران گرفته شود و فقر و محروميت از جامعه زدوده شود، تا بستر لازم براي كمال و رشد انساني و خصائل اخلاقي فراهم آيد. و اين وظيفه بزرگي است كه بر دوش حكومت ديني و حكومتي كه تأسي به اميرالمؤمنين(ع) را وجهه برنامه خويش قرار مي دهد، سنگيني مي كند.

تا بحران فقر و غني و جنگ طبقاتي فرو ننشيند و اين شكاف پر نشود، كارآمدي دولت ديني به شدت در معرض آسيب است. و در اين صورت است كه انواع توطئه ها و تهاجمات دشمن، كارگر و مؤثر خواهد افتاد و نظام را در معرض طوفان حوادث و بحران مقبوليت جدي اسير خواهد كرد و در اين صورت هر چقدر خيرخواهان به تبيين تئوريك حكومت ديني بپردازند و انديشه ديني توليد كنند، تأثيري نخواهد بخشيد، بلكه در مواردي به ضد ارزش مبدل خواهد شد. در جامعه اي كه فقر وجود داشته باشد، قدم اول براي اصلاحات فرونشاندن فقر و برقراري قسط است و گرنه هيچ برنامه ديگر فرهنگي و سياسي و اجتماعي چندان مؤثر نخواهد بود، براي مردمي كه از محروميت در رنج به سر مي برند، چگونه مي توان از آزادي سياسي سخن گفت و يا ايمان و دين و فرايض ديني را براي آنها تفسير نمود و از فضائل اخلاقي سخن گفت. در حديث است؛ حاكم اسلامي بايد تدبيري بينديشد كه مردم به فقر و تهيدستي گرفتار نيايند و گرنه موجب كفر و بيرون رفتن ايشان از دين مي شود. «و لم يفقرهم فيكفرهم.»[46] و اين رمز آن است كه پيشواي عدالت، حضرت امير(ع)، براي برگشت جامعه به سنّت نبوي و گسترش دين، كار خود را ا

ز مبارزه با غارتگران اموال عمومي و فقر و محنت جامعه شروع نمود. چرا كه با اقامه عدالت اجتماعي، راه بندگي خدا هموار و راه شيطانهاي انسي و جنّي مسدود و تيرشان براي اغواي مردم به سنگ خواهد خورد. در بحران فقر است كه شيطان، مي تواند بذر توطئه و نفاق بكارد و در دلهاي بيمار تخم ريزي نمايد. از يك سو بحران فكري و عقيدتي به وجود آورد و سيل شبهات را به سوي ايمان ديني مردم و جوانان سرازير نمايد و از سويي در برابر فرونشستن آتش خانمانسوز فقر مقاومت به خرج دهد و مانع از اين شود كه نظام سياسي، توفيق جدي در رفع كانون فتنه بيابد و كارآمدي خود را به اثبات رساند. اين بود كه حضرت امير(ع)، كار خود را از اين نقطه آغاز نمود، كه به گفته جرج جرداق، نويسنده انديشمند مسيحي: چقدر زيبا و مقدس است اين شلّاقي كه علي(ع) آن را بر ضد فقر و منافقاني كه آن را نيكو جلوه مي دهند، بلند مي كند كه همه آنان را مي خورَد و نابود مي كند، آن چنان كه لهيب آتش، كاه آلوده را مي خورَد و خاكستر مي كند و نيرنگها و حيله هاي آنان را در جلو ديدگانش ريشه كن مي سازد، آنجا كه مي گويد: «لو تمثّل لي الفقر رجلاً لقتلته» اگر فقر در برابر من به

صورت انساني مجسّم گردد البته او را مي كشم.»[47]

دولت علوي، آنگاه كه بر مصدر امور تكيه زد، به دنبال اقدامات اصلاح طلبانه گذشته، با وجود مخالفتهاي فراواني كه از سوي منافقان نوكيسه و صاحبان ثروتهاي بادآورده بر او تحميل شد، آرمان فقرزدايي را جزء رؤوس برنامه هاي كار خود قرار داد، و به عنوان مهمترين اقدام عملي و مثبت در اين راه، موضوع عمران و آباداني زمين را، در دستور كار خود و كارگزاران و عاملان دولت خويش جاي داد. در اين ارتباط به چند سند مهم اشاره مي كنيم.

سند اول:

واژه «عمارت» از واژه هايي است كه امام(ع) با اقتباس از قرآن كريم، مورد توجه و عنايت خاص خود قرار مي دهند و در مواردي متعدد به آن اشاره مي نمايند. «عمارت» آنقدر در مديريت و وظايفي كه حاكم اسلامي بر دوش دارد، مورد اهتمام ايشان است كه در عهدنامه مالك اشتر جزء وظايف و مأموريتهاي چهارگانه وي شمرده شده است. مالك اشتر، در ولايت بر مصر، موظف به انجام چهار امر مهم بود كه از سوي اميرالمؤمنين بر دوش وي گذارده شده بود: جمع آوري خراج و ماليات، پيكار و جهاد با دشمن، اصلاح و سامان دهي به كار مردم و بالاخره مأموريت چهارم وي: «و عِمارةُ بِلادِها» بود.[48]

بنابراين، مقوله «عمارت» در سرفصل وظايف و مأموريتهاي دولت ديني حتي در حال جنگ، قرار دارد. اما اينكه منظور از «عمارة بلاد» چيست؟ به گفته راغب اصفهاني، عمارت، واژه اي متناقض با خرابي است[49] و در برابر آن قرار مي گيرد. بنابراين تفسير، هر كاري كه موجب شود، زمين از خرابي رها شود و عمران يابد، «عمارة الارض» خوانده مي شود و مالك اشتر به عنوان والي و حاكم مصر، مأموريت مي يابد كه بلاد و شهرهاي سرزمين پهناور مصر را به گونه اي از خرابي و بي ساماني بيرون آورد كه در همه جا مردم شاهد عمران و آبادي و وفور نعمت باشند و به راحتي و در رفاه، از نعمتهاي خدادادي آن سامان بهره مند گردند.

این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

نظر دادن

پیام هفته

تحمیل نظر خویش بر آگاهان
قرآن : ... ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ کُونُوا عِباداً لي‏ مِنْ دُونِ اللَّهِ ... (سوره نحل، آیه 52)ترجمه: هیچ کس (حتی پیامبر) حق ندارد به مردم بگوید به جای خدا مرا عبادت کنید.حدیث: روی الحلبی قلتُ لاَبی عبدالله علیه السلام ما أدنى ما یکون به العبد کافراً ؟ قال: « أن یبتدع به شیئاً فیتولى علیه ویتبرأ ممّن خالفه (معانی الاخبار ، ص 393)ترجمه: ... حلبی روایت می کند که از امام صادق (ع) پرسیدم : کمترین سبب کافر شدن انسان چیست؟ فرمودند : این‌که بدعتی بگذارد و از آن بدعت جانبداری کند و از هر کس با او مخالفت کند روی برگرداند و آنان را متهم و منزوی سازد.

ادامه مطلب

موسسه صراط مبین

نشانی : ایران - قم
صندوق پستی: 1516-37195
تلفن: 5-32906404 25 98+
پست الکترونیکی: این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید