جايگاه مردم در تشکيل حکومت پيشوايان معصوم(2)

  • چهارشنبه, 09 مرداد 1392 18:55
  • منتشرشده در مقالات
  • بازدید 4234 بار

مؤلف: محمد حسين مهوري

 

 

آنگاه كلام حضرت علي عليه السلام را نقل مي كند و در ادامه مي افزايد:

«در اين گفتار، به دو عامل اصلي پذيرش حكومت از سوي امير المؤمنين تصريح شده است: 

1- حضور و حمايت مردمي

2- پيمان الهي.

نكته قابل توجه آنكه از نظر ترتيب، حمايت مردمي بر عامل ديگر، وارد و بر آن مقدّم داشته شده است. و از سياق و نحوه سخن، مي توان استفاده و استنباط كرد كه «پيمان الهي» هنگام «حمايت مردمي»، متوجه عالمان و دين شناسان شده و خطاب آن فعليت مي يابد.»(حسيني: 157-16)

استدلال به اين سخن حضرت براي اين كه حكومت اسلامي مقيد و مشروط به خواست مردم و حمايت آنهاست صحيح به نظر نمي رسد؛ چرا كه اگر چه اميرمؤمنان پذيرش عمومي را در كنار پيمان الهي دليل پذيرش حكومت ذكر كرده است؛ ولي اين سخن دليل بر آن نيست كه تنها راه منحصر به فرد اتمام حجت بر امام، حمايت و پذيرش عمومي است، بلكه سخن امام با اين احتمال نيز سازگار است كه راههاي ديگري نيز براي اتمام حجت وجود داشته باشد كه هيچ يك از آنها، تحقق نيافته است. به بيان ديگر سخن حضرت، بر اين مطلب دلالت مي كند، كه اگر حضور مردم و حمايت آنان نبود، حجت بر امام تمام نمي شد و امام وظيفه اي نداشت، ولي عدم اتمام حجت همان گونه كه مي تواند، به اين باشد كه تنها راه منحصر به فرد تشكيل حكومت حمايت و آمادگي مردم است، همين طور مي تواند، مستند به اين مطلب باشد كه براي تشكيل حكومت، راههاي ديگري نيز وجود دارد كه در آن زمان همه آنها منتفي بوده است.

بنابراين حداكثر دلالت اين سخن اين است كه يكي از راههاي اتمام حجت و وجوب تشكيل حكومت بر امام حمايت مردم است، ولي اين كه آيا راههاي ديگري براي اتمام حجت بر امام وجود دارد يا نه؟ اين حديث در صدد پاسخگويي به آن نيست.

سيره و روش حضرت علي عليه السلام و ديگر معصومان نيز به خوبي نشان مي دهد كه آنان هيچ گاه تلاش نكردند، با اعمال فشار و زور و يا زد و بند سياسي به تأسيس حكومت اقدام نمايند. امير مؤمنان زماني حكومت را پذيرفت كه مردم با ميل و رغبت براي بيعت به سوي خانه امام هجوم آوردند و با اصرار خواستار بيعت با آن حضرت شدند. حضرت علي عليه السلام خود صحنه بيعت را اين گونه توصيف مي كنند:

«در اين ميان تنها چيزي كه نگرانم كرد، هجوم انبوه مردم بود، كه بسان يال كفتاران از هر جانب به سويم روي آورده بودند. چنان كه حسن و حسين عليهما السلام در زير دست و پاها ماندند و ردايم از دو سوي شانه ها دريده شد. در پيرامونم چونان گله اي بي چوپان اجتماع كرده بودند.»(نهج: خطبه 3)

در جاي ديگر مي فرمايد:

«اين شما بوديد كه چونان مادران تازه زاي ـ كه به سوي نوزادشان مي شتابند ـ روي به من آورديد و پياپي فرياد كشيديد: بيعت! بيعت! و من دستان خويش فرو بستم، اما شما به اصرار آنها را گشوديد، من از دست دادن سرباز زدم و شما دستم را كشيديد».(نهج: خطبه 137)

و نيز مي فرمايد:

«شما دستم را براي بيعت مي گشوديد، در حالي كه من آن را مي بستم، شما آن را پيش كشيديد و من واپس مي بردم. همانند اشتراني تشنه كه به روز سيرابي به آبشخورشان يورش مي آوردند، بر من هجوم آورديد، چونان كه پاپوشم از پايم در شد، عبا از دوشم فرو افتاد، ضعيفان پايمال شدند و در بيعت با من شادي مردم در چنان اوجي بود كه كودكان به وجد آمدند و پيران با لرزش و سستي راه رفتند.» (نهج: خطبه 220)

تشكيل حكومت در متن برنامه هاي اسلام وجود دارد و خداوند متعال امامان معصوم را براي رهبري و تصدي حكومت منصوب فرموده است؛ ولي حكومت اسلامي و حكومت مطلوب اسلام، حكومتي نيست كه از هر راه ممكن تأسيس گردد، بلكه حكومتي مورد پسند و رضايت خداوند است و آن را مي توان اسلامي ناميد، كه از راههايي كه اسلام معين كرده است، تأسيس و تشكيل گردد. كسي حق ندارد از غير آن راهها، اقدام به تأسيس حكومت نمايد و آن را حكومت اسلامي بنامد و اگر چنين كرد بايد بداند كه از نظر اسلام مرتكب كار حرامي شده است و در پيشگاه خداوند مسؤول خواهد بود.

نبايد تصور شود كه تشكيل حكومت يكي از واجبات و احكام اسلام است و در مقام تزاحم اين واجب با ساير واجبات و احكام الهي تشكيل حكومت مقدم است. پس تشكيل حكومت واجب است، حتي اگر مجبور شويم به نيرنگ و خدعه دست بزنيم و يا مردم را از حقوق شرعي خودشان محروم كنيم و يا با زور و ارعاب مردم را مجبور به تسليم نماييم. چرا كه حكومت اسلامي مقيد و مشروط به اين است كه با رضايت و خواست مردم تأسيس گردد و از ابزارها و وسايل مشروع در اين راه استفاده شود.

به بيان ديگر با اين كه قاعده تقديم اهم بر مهم در مورد تزاحم عقلي است، ولي تشخيص مصاديق اهم و مهم از حيطه قدرت عقل خارج است و بايد با مراجعه به ادله شرعي تكليف اهم را از مهم باز شناسيم. ادله شرعي گوياي اين حقيقت است كه براي رسيدن به هدف حق نبايد از ابزار باطل كمك گرفت و با زور و جبر نبايد به تشكيل حكومت اسلامي اقدام نمود.

اين ادله بيانگر آن است، كه شارع مقدس به تشكيل حكومت اسلامي به عنوان يك وظيفه مطلق و اهم نگاه نمي كند. از گفتار و عمل پيشوايان معصوم اين گونه استفاده مي شود، كه تنها با استفاده از شيوه و روش مشروع بايد به تشكيل حكومت اقدام كرد. همان گونه كه حضرت علي عليه السلام حاضر نشد، براي به دست آوردن حكومت حتي در ظاهر يك تعهد خلاف شرع بسپارد و متعهد شود كه به سيره شيخين عمل كند، به همين صورت حاضر نشد برخلاف ميل و رضايت مسلمانان اداره امور جامعه را در دست گيرد.

بنابراين، با اين كه امام معصوم از طرف خدا به حكومت منصوب شده است، ولي اين مردم هستند كه بايد به سوي او روي آورند و با حمايتهاي بي دريغ خود زمينه تشكيل حكومت را فراهم آورند و تا وقتي كه چنين آمادگي در جامعه ايجاد نشده است، امام معصوم اقدام به تشكيل حكومت نمي كند، بلكه فقط خود را در معرض خلافت و رهبري قرار مي دهد و مردم را به سوي خويش دعوت مي كند تا چنين زمينه اي در جامعه پديد آيد.

مفهوم پذيرش و رويكرد مردم نسبت به حكومت

واكنش مردم نسبت به حكومتها بر سه گونه است؛ گروهي حامي و طرفدار حكومت هستند و دسته اي مخالف با آن و در اين ميان توده هاي عظيم مردم همواره نسبت به حكومتها بي تفاوت بوده اند. حتي در زمان حاضر در كشورهاي مدعي دموكراسي و حكومتهاي مردمي تعدادي كه در انتخاباتها شركت مي كنند، هميشه نسبت به جمعيت واجد شرايط راي دادن، بسيار ناچيز و در اقليت است. بي تفاوتي توده هاي مردمي نسبت به حكومتها عوامل گوناگوني دارد؛ كه جهل و ناآگاهي، عدم احساس امنيت، و عدم احساس مسؤوليت نسبت به سرنوشت جامعه از جمله آن عوامل هستند. مهمترين عاملي كه در بي تفاوتي مردم نقش اساسي ايفا مي كند اين است كه در طول تاريخ همواره حكومتها حافظ منافع طرفداران و حاميان خود بوده اند و منافع توده هاي مردم را ناديده مي گرفته اند، بلكه اكثر حكومتها توده هاي مردم را خدمتگزار طبقه حاكم به شمار مي آوردند. از اين جهت حكومتها در نظر اكثريت جامعه يكسان بوده اند و براي آنان تفاوت نداشت كه اين گروه آنان را استثمار كنند يا گروه ديگر.

از ويژگي مهم و اساسي حكومت اسلامي اين است كه در آن اصالت با منافع و مصالح عمومي مردم و مسلمانان است. در حكومت اسلامي نه تنها مردم و منافعشان از سوي طبقه حاكم به يغما نمي رود و آنان خدمتگزار و بنده طبقه حاكم نيستند، بلكه حاكمان و رهبران جامعه خدمتگزار مردم هستند. رهبران و مسؤولان جامعه اسلامي براي خود هيچ امتياز اقتصادي، اجتماعي، حقوقي و... افزون بر ديگر افراد جامعه نمي خواهند. اين ويژگي يكي از معيارها و ملاكهاي مهم و اساسي است كه با آن مي توان ميزان اسلامي بودن هر حكومتي را تشخيص داد. هر حكومتي كه مسؤولان و رهبران آن بيشتر در خدمت مردم باشند به حكومت اسلامي نزديكتر است و هر نظامي كه در آن منافع مردم در خدمت رهبران جامعه باشد و آنان بدون حساب در استفاده از امكانات عمومي خود را آزاد ببينند و براي خود امتيازات مادي و اجتماعي بيشتري دست و پا كنند، آن نظام فاصله بيشتري با حكومت اسلامي دارد.

چنين رويكردي به حكومت در اسلام سبب شد كه مسلمانان بيش از هر امت و ملت ديگري به سرنوشت جامعه علاقمند گردند و بيشترين دخالت را در امور سياسي جامعه داشته باشند. علاوه بر آنكه اسلام موانع ديگر عدم حضور مردم در امور سياسي را از ميان برداشت. وحشت و هيبتي كه در دل مردم از پادشاهان و حاكمان جور بود با رفتار پيشوايان معصوم از ميان رفت. اسلام سطح آگاهي و بينش و شناخت مردم را بالا برد. روحيه بي تفاوتي نسبت به سرنوشت جامعه با تعاليم و دستورات اسلام از ميان مسلمانان زدوده شد.

در اسلام بي تفاوتي نسبت به سرنوشت جامعه و ديگر مسلمانان يك جرم بزرگ و گناه سنگين به شمار مي آيد. كسي كه كمترين بهره اي از تعاليم اسلام داشته باشد، به خود اجازه نمي دهد، درباره سرنوشت جامعه خود بي تفاوت باشد. بنابراين مسلمانان اگر احساس كنند كه حكومتي با هدف اجراي احكام و تعاليم اسلام تأسيس خواهد شد، بيشترين حمايت و مشاركت را در امور جامعه خواهند داشت.

با همه اين احوال در حكومت اسلامي نيز گروهي بي تفاوت وجود دارند. بنابراين هنگامي كه از پذيرش مردم، بيعت و انتخاب سخن به ميان مي آيد، آيا ملاك و ميزان اكثريت كل جامعه اسلامي است يا اين كه ملاك اكثريت راي دهندگان و كساني است كه در امور سياسي دخالت مي كنند. بعيد نيست گفته شود، ملاك و معيار انتخاب، اكثريت رأي دهندگان است، نه اكثريت كل جمعيت مسلمانان. چرا كه آنهايي كه نسبت به حكومت بي تفاوت هستند و با فرض آمادگي همه شرايط با اختيار خود از دخالت در امور خودداري كرده اند، در حقيقت با هر حكومتي كه بر سر كار آيد موافق هستند و يا اين كه آنان حق انتخاب خود را به ديگران واگذار نموده اند. البته اين، در صورتي است كه عدم حضور مخالفت به شمار نيايد.

بر همين اساس اين سخن حضرت علي عليه السلام را نيز مي توان توجيه كرد كه مي فرمايد: «انما الشوري للمهاجرين و الانصار»(نهج: نامه 6)

«شورا (حق تعيين حاكم) حق مهاجران و انصار است.»

چرا كه در آن زمان به دليل عدم امكان تصميم گيري همه شهرها بطور همزمان درباره خلافت و حكومت، مردم مدينه نسبت به خليفه و حاكم مسلمانان تصميم مي گرفتند و با او بيعت مي كردند. پس از بيعت مردم مدينه با يك نفر، مردم ديگر شهرها معمولاً تصميم آنان را مي پذيرفتند و يكي پس از ديگري با خليفه جديد بيعت مي كردند. به ندرت اتفاق مي افتاد كه مردم يك شهر با تصميم مردم مدينه مخالفت كنند، آن گونه كه در حكومت حضرت علي عليه السلام نسبت به مردم شام چنين اتفاقي رخ داد.

بنابراين معناي سخن حضرت كه مي فرمايد: «حق انتخاب با مهاجر و انصار است» اين نيست كه ديگران حق دخالت در امور جامعه را ندارند. بلكه معناي اين سخن آن است كه پس از بيعت مهاجر و انصار با يك نفر، اكثريت جامعه اسلامي او را پذيرفته اند و در اين ميان اگر كساني مخالف باشند در اقليت هستند و روشن است كه نظر اقليت نمي تواند، سرنوشت حكومت را تغيير دهد.

بررسي احاديث مخالف 

با توجه به آنچه گذشت با اين كه امام معصوم منصوب از طرف خداست؛ ولي تنها هنگامي موظف به تشكيل حكومت است، كه مردم پذيراي حكومت او باشند و از او حمايت كنند. در غير اين صورت تكليف از او ساقط مي شود، و در پيشگاه خداوند معذور خواهد بود. با اين حال احاديثي از پيشوايان معصوم رسيده است كه در يك نگاه سطحي و ظاهري از آنها اين گونه برداشت مي شود، كه اگر امام مي توانست حتي با نيروي اندكي حكومت تشكيل دهد، و مردم را مجبور به اطاعت از خود نمايد، به چنين كاري اقدام مي كرد. ولي امامان شيعه به همين مقدار اندك هم نيرو در اختيار نداشتند. ما در اينجا به تعدادي از آن احاديث اشاره مي كنيم و آنگاه به نقد و بررسي آنها مي پردازيم:

1- «در كتاب سليم بن قيس هلالي آمده است: كه با گروهي از اصحاب، اطراف امير مومنان نشسته بوديم، در اين ميان شخصي به امام عرض كرد: «اي كاش مردم را به جهاد تشويق مي كردي»

امام به پا خاست و خطبه اي خواند. پس از پايان سخنان امام، اشعث بن قيس كه از سخنان امام به خشم آمده بود به امام عرض كرد:

«چرا وقتي مردم با ابوبكر و عمر و عثمان بيعت كردند، به جنگ با آنها اقدام نكردي؟...»

امام، پاسخ مفصلي به اشعث داد، كه در بخشي از آن آمده است: «اي فرزند قيس! سوگند به خدايي كه دانه را شكافت و انسان را آفريد! ـ تو كه بيعت من را با ابوبكر به رخ مي كشي و به خاطر آن بر من عيب مي گيري ـ اگر روزي كه مردم با ابوبكر بيعت كردند چهل نفر ياور داشتم كه همگي در آگاهي و ايمان مثل آن چهار نفر بودند، هرگز از حق خود ـ دست بر نمي داشتم و با غاصبان خلافت نبرد مي كردم؛ ولي بر آن چهار نفر، فرد پنجمي يافت نشد.» اشعث: «اي اميرمؤمنان! آن چهار نفر كيانند؟

امام: «سلمان، ابوذر، مقداد و زبير فرزند صفيه ـ پيش از آن كه بيعت خود را با من بشكند زبير دوبار با من بيعت كرد و به بيعت نخست خود وفادار ماند. پس از آن كه مردم با ابوبكر بيعت كردند، چهل نفر از مهاجر و انصار ـ كه زبير نيز در ميان آنان بود ـ نزد من آمدند و بيعت كردند. من به آنها دستور دادم كه صبح فردا، با سرهاي تراشيده و مسلح در كنار خانه من گرد آيند، ولي از آن چهل نفر تنها چهار نفر اطاعت كردند كه عبارتند از: «سلمان، ابوذر، مقداد و زبير... اي فرزند قيس! به خدا سوگند! اگر آن چهل نفر به بيعت خود وفادار بودند و صبح آن روز با سرهاي تراشيده كنار خانه من گرد مي آمدند، پيش از آن كه با ابوبكر بيعت كنم، به مقابله با او برمي خواستم و از خداوند متعال عليه ابوبكر دادخواهي مي كردم. همچنين اگر پيش از بيعت با عثمان ياراني مي يافتم به مقابله با آنها برمي خاستم و از خداوند دادخواهي مي كردم...» (مجلسي: 29/472-465)

اين سخن به خوبي نشان مي دهد، كه اگر حضرت علي عليه السلام به اندازه چهل نفر ياور و طرفدار داشت، به تشكيل حكومت اقدام مي كرد و در اين راه منتظر نمي ماند، تا مردم با ميل و رغبت به سوي او روي آورند، بلكه آنان را به اطاعت و پيروي از خويش مجبور مي كرد.

2- «سدير صيرفي مي گويد: «روزي به خدمت امام صادق عليه السلام رسيدم و به حضرت عرض كردم: «به خدا سوگند نشستن و سكوت بر شما جايز نيست!»

امام پرسيد: «براي چه؟ اي سدير!»

سدير: «به دليل كثرت دوستان، شيعيان و يارانت! به خدا سوگند! اگر امير مؤمنان به اندازه شما شيعه، دوستدار و ياور داشت، هرگز قبيله تيم و عدي، چشم طمع به خلافت نمي دوختند!»...

امام فرمود: «اي سدير! اگر من به تعداد اين بزغاله ها شيعه داشتم، سكوت و نشستن برايم جايز نبود.»

سدير مي گويد: «در آنجا فرود آمديم و نماز به جاي آورديم. پس از فراغت از نماز نزديك بزغاله ها رفتم و پس از شمارش آنها ديدم از 17 رأس تجاوز نمي كنند.»(مجلسي: 47/373)

اين حديث نيز گوياي آن است كه اگر امام به اندازه 17 نفر ياور داشت، قيام را بر خود واجب مي دانست و در صورتي كه با همان ياران اندك موفق مي شد كه مخالفان را از سر راه خود بردارد و زمام امور را به دست گيرد، هرگز منتظر اقبال و رويكرد مردم نمي شد.

در پاسخ به اين احاديث و احاديثي مانند آنها بايد گفت: براي تشكيل حكومت و حفظ و بقاي آن تنها محبوبيت و رضايت توده هاي مردم كافي نيست، بلكه تشكيل حكومت و استمرار آن بستگي به دو عامل مهم و حياتي دارد؛ 1- برخورداري و بهره مندي از نيروهاي فداكار، نيرومند، شهادت طلب و معتقد و با ايمان كه با كمك آنها مردم را در مواقع نياز بسيج كنند، نيروهاي عادي و مردمي را رهبري و هدايت نمايند. مخالفان حكومت و توطئه گران را از سر راه خود بردارند و در يك كلام در همه صحنه هاي دشوار پيشگام و پيشقدم باشند. 2- برخورداري از مديران قوي و كارآمدي كه با كمك آنان شهرهاي مختلف و مسؤوليتهاي گوناگون را اداره نمايند. در حكومت حضرت علي عليه السلام كمبود اين دو عامل به خوبي احساس مي شد. حضرت علي عليه السلام هنگام جنگ، مجبور بود كارگزاران خود را از شهرهاي گوناگون فراخواند و اين دليل بر آن است كه امام همزمان نيروي كافي براي اداره جنگ و اداره شهرها در اختيار نداشت با اين كه حكومت آن حضرت از نظر محبوبيت و مردمي بودن هيچ كمبودي نداشت. 

بنابراين گاهي شخصي به اندازه كافي از محبوبيت عمومي و پذيرش مردمي برخوردار است و اگر به اندازه كافي نيرو در اختيار داشته باشد كه با آن بتواند حكومت را در دست گيرد، اكثريت مردم از او حمايت و پشتيباني خواهند كرد، ولي بيشتر مردم به دليل منافع مادي، ترس و عوامل ديگر براي حمايت جدي از او پيشگام نمي شوند. امامان شيعه در همه زمانها از بيشترين محبوبيت در ميان مردم برخوردار بودند. حتي كساني كه آنها را امام نمي دانستند آنها را لايق ترين افراد براي اداره امور جامعه مي دانستند. اگر آنان نيرويي داشتند كه با آن مي توانستند، مخالفان خود را شكست دهند، توطئه گران را سركوب نمايند، عوامل ايجاد رعب و وحشت را از ميان بردارند، قطعا توده هاي مردم به حمايت آنان برمي خاستند و با دل و جان از حكومت آنان حمايت مي كردند.

حفظ حكومت و خواست مردم 

آنچه بيان شد بيش از اين دلالت نمي كند كه تشكيل حكومت اسلامي شرعا منوط به خواست و پذيرش مردم است و بدون اقبال مردمي، حتي براي امام معصوم جايز نيست، اقدام به تشكيل حكومت نمايد. اكنون اين پرسش مطرح مي شود كه پس از آن كه مسلمانان با ميل و رضايت كامل با امام معصوم بيعت كردند، آيا مي توانند او را از كار بركنار نمايند؟ و اگر مردم بيعت خود را نقض كردند، آيا در صورتي كه امام از قدرت نظامي كافي برخوردار بود، شرعا مي تواند آنان را مجبور به پذيرش حكومت خود و وادار به اطاعت و تسليم كند؟ يا اين كه همان گونه كه تشكيل حكومت اسلامي از سوي معصوم منوط به ميل و رغبت مردم بود، بقاء و استمرار آن نيز منوط به خواست و رضايت آنان است؟

البته بايد توجه داشت، كه سخن در وظيفه شرعي مسلمانان نيست، چرا كه مسلمانان مكلف به پيروي و اطاعت از امام معصوم هستند و وظيفه دارند، زمينه حكومت او را فراهم سازند و پس از تشكيل حكومت از او اطاعت و پيروي نمايند؟ نقض بيعت با امام بر مسلمانان، حرام، بلكه از بزرگترين گناهان است. چنانكه از رسول گرامي اسلام روايت شده كه فرمودند: «ثلاث موبقات: نكث الصفقه و ترك السنة و فراق الجماعة...»(مجلسي: 68/27) «سه چيز هلاك كننده است؛ شكستن بيعت و ترك سنت و روش پيامبر و جدايي از اجتماع.» سخن را با اين پرسش دنبال مي كنيم كه اگر اكثريت مسلمانان، از بيعت خود با امام برگردند، آيا امام با اجبار و زور به حكومت خود ادامه مي دهد و يا وقتي كه مردم لياقت حكومت امام معصوم را نداشتند و از بيعت با او دست برداشتند. امام نيز از حكومت كناره گيري مي كند و به ارشاد و تبليغ و انسان سازي مي پردازد؟ 

لازم به ذكر است، كه وقتي سخن از وظيفه امام معصوم به ميان مي آيد، مقصود اين نيست كه خداي ناكرده ما براي امام معصوم وظيفه و تكليف مشخص كنيم. چرا كه امام خود بيش از همه به تكليف و وظيفه اش آگاه است و هرگز عملي برخلاف وظيفه خود انجام نخواهد داد. بلكه مقصود ما از طرح اين گونه مباحث، اين است كه از گفتار و سيره معصومان به احاديثي برمي خوريم كه در نگاه سطحي به آنها چنين مي نمايد كه هر چند تشكيل حكومت اسلامي بايد با ميل و رغبت و پذيرش مردم همراه باشد و هيچ كس نمي تواند با زور مسلمانان را به اطاعت و پيروي از خود وادار كند، ولي پس از آنكه مسلمانان با امام معصوم بيعت كردند، مجبور به اطاعت او هستند و تا وقتي كه امام نيروي كافي براي تسليم و وادار كردن مردم در اختيار دارد آنان را به اطاعت و پيروي از خويش مجبور مي كند در اينجا برخي از آنها اشاره مي كنيم.

1ـ هنگامي كه اشخاصي مانند عبدالله بن عمر، سعد بن ابي وقاص، محمد بن مسلمه، حسان بن ثابت و اسامه بن زيد از بيعت با اميرمؤمنان سرباز زدند، امام فرمودند:

«ايها الناس انكم بايعتموني علي ما بويع عليه من كان قبلي، و انما الخيار للناس قبل ان يبايعوا، فاذا بايعوا فلاخيار لهم و ان علي الامام الاستقامة و علي الرعية التسليم. و هذه بيعة عامة من رغب عنها، رغب عن دين الاسلام و اتبع غير سبيل اهله و لم تكن بيعتكم اياي فلتة و ليس امري و امركم واحدا و اني اريدكم لله و انتم تريدونني لانفسكم» (منتظري: 1/518)

«اي مردم! شما همان گونه كه با خلفاي پيشين بيعت كرديد با من نيز بيعت كرديد. همانا مردم تا وقتي بيعت نكرده اند، اختيار دارند، ولي وقتي بيعت كردند، اختيار از آنان سلب مي شود. همانا وظيفه رهبر اين است كه بر راه حق و عدالت پايدار باشد و مردم وظيفه دارند كه در مقابل او تسليم باشند. اين بيعت، بيعتي همگاني و فراگير بود كه هر كس از آن روي گرداند، از اسلام روي گردانده است و در راهي غير از راه مسلمانان گام برمي دارد. بيعت شما با من غفلة و ناگهاني نبود. كار من و شما همسو و يكسان نيست من شما را براي خدا مي خواهم و شما مرا براي خودتان مي خواهيد.»

دلالت اين سخن بر جواز اجبار كسي كه بيعت خود را نقض كند، واضح و روشن است. چرا كه امام پيش از بيعت مردم را آزاد مي داند كه با هر كه خواستند مي توانند بيعت كنند، ولي پس از بيعت آزادي و اختيار از آنان سلب مي شود و اگر بيعت خود را شكستند، امام با زور آنان را به اطاعت و پيروي از خويش و تسليم در مقابل حكومت مجبور مي كند. در پاسخ به اين استدلال نمي توان گفت كه مقصود از سلب اختيار پس از بيعت، سلب اختيار شرعي است و مردم پس از بيعت شرعا حق ندارند بيعت خود را نقض كنند و در صورت نقض بيعت كار حرامي مرتكب شده اند: زيرا بنا بر نظر شيعه در زمان امام معصوم، پيش از بيعت نيز مردم حق ندارند با هر كه بخواهند بيعت كنند و از نظر وظيفه شرعي تنها موظفند با امام بيعت كنند و با اين حساب ميان قبل و بعد از بيعت تفاوتي نخواهد بود. از اين رو تقابل ميان قبل و بعد از بيعت در كلام امام و پذيرش حق اختيار براي مردم پيش از بيعت و عدم پذيرش آن پس از بيعت نشان مي دهد كه مقصود امام از اختيار و عدم اختيار مجبور كردن و مجبور نكردن آنان در اين دنياست.

البته بعيد نيست كه سخن امام بر مبناي نظر عامه باشد كه انتخاب حاكم را شرعا در اختيار مردم مي دانند، نه بر مبناي شيعه كه مردم در انتخاب حاكم در زمان معصوم اختياري ندارند. بنابراين مي توان گفت: مقصود از اختيار قبل از بيعت، اختيار شرعي است و پس از بيعت، اين اختيار از مردم سلب مي شود و مردم بايد شرعا از كسي كه با او بيعت كرده اند پيروي كنند. از اين رو قدر متيقن از سلب اختيار، سلب اختيار شرعي است و سخن امام از نظر جواز اجبار مردم به اطاعت از حكومت و عدم جواز اجبار ساكت است.

2- حضرت علي عليه السلام در نهج البلاغه مي فرمايد:

«لانها بيعة واحدة لايثنّي فيها النظر و لايستانف فيها الخيار الخارج منها طاعن و المردد فيها مداهن»(نهج: نامه 7)

«بيعت با رهبر يكي بيش نباشد، در آن نه مي توان تجديد نظر كرد و نه حق فسخي وجود دارد كسي كه از نظامش بيرون شود، فتنه گر است و آن كه در تصميم دودل بماند، سازشكار»

دلالت اين سخن بر جواز اجبار كسي كه بيعت خود را نقض مي كند، روشن تر و واضح تر از حديث پيشين است. چرا كه امام، كسي را كه از بيعت خود خارج شود «طاعن» معرفي مي كند و طاعن به معناي ضربه زننده است و شايد مقصود از آن كسي است كه قصد براندازي حكومت را دارد. روشن است كه حكومت وظيفه دارد با كساني كه قصد براندازي حكومت را دارند به مقابله برخيزد.

3- امير مؤمنان در جاي ديگر فرمود:

«قبض النبي و انا اري اني احق بهذا الامر فاجتمع المسلمون علي ابي بكر فسمعت و اطعت، ثم ان ابابكر اصيب فظننت انه لايعدلها عني فجعلها في عمر فسمعت و اطعت، ثم ان عمر اصيب فظننت انه لايعدلها عني فجعلها في ستة انا احدهم فولوها عثمان، فسمعت و اطعت، ثم ان عثمان قتل فجاؤوا فبايعوني طائعين غير مكرهين، ثم خلعوا بيعتي فوالله ما وجدت الا السيف او الكفر بما انزل الله عزّ و جلّ علي محمد صلي الله عليه و آله »(ابن اثير: 4/112)

«پس از رحلت پيامبر اكرم من خود را شايسته ترين فرد براي حكومت مي دانستم، ولي بر خلاف انتظار من مردم با ابوبكر بيعت كردند. من نيز از او پيروي و اطاعت كردم. گذشت تا آنكه ابوبكر مرد و من گمان مي كردم كه او خلافت را به من واگذار مي كند، ولي او عمر را به خلافت برگزيد و من نيز پيروي و اطاعت كردم. گذشت تا مرگ عمر فرا رسيد و من گمان مي كردم كه عمر پس از مرگش خلافت را به من واگذار خواهد كرد، ولي او خلافت را به شوراي شش نفره سپرد كه من يكي از آنها بودم. آنها نيز عثمان را بر سر كار آوردند و من اين بار نيز اطاعت و پيروي كردم. آنگاه پس از كشته شدن عثمان مسلمانان با ميل و رغبت و بدون اجبار و اكراه با من بيعت كردند و اكنون گروهي بيعت مرا نقض كرده اند. به خدا سوگند! براي من راهي نمانده است، مگر اين كه با شمشير به مقابله با آنها برخيزم و يا به دين محمد صلي الله عليه و آله كافر گردم.»

در پاسخ به اين احاديث نظير آنها بايد گفت: شكي نيست كه پس از آنكه حكومت اسلامي با رضايت و رو آوردن مسلمانان و با همه شرايط تشكيل شد و اكثريت مسلمانان با امام معصوم بيعت كردند؛ نقض بيعت با امام معصوم شرعا حرام است و اگر گروهي، پس از آنكه با امام معصوم بيعت كردند، دست به اسلحه بردند و در مقابل حكومت اسلامي ايستادند، امام حق ندارد به آنها اجازه دهد تا شهرهاي مسلمانان را ناامن كنند و بر جان و مال و ناموس آنان مسلط گردند. بلكه امام وظيفه دارد، به شديدترين وجه ممكن در مقابل آنان بايستد و امنيت را به جامعه اسلامي بازگرداند. هم چنانكه حضرت علي عليه السلام در مقابل ناكثين و مارقين اين گونه عمل كرد. ولي اين در حالتي است كه اكثريت جامعه به بيعت خود پايبند باشند و تنها گروهي اقليت در مقابل حكومت دست به اسلحه ببرند و اين مورد از محل بحث ما خارج است. موضوع بحث ما جايي است كه اكثريت مردم از بيعت خود با امام معصوم بازگردند و امام تنها اقليتي را در اختيار داشته باشد كه به كمك آنها مي تواند با ايجاد رعب و وحشت در جامعه و ضرب و شتم و زندان و تبعيد و كشتن، همه مسلمانان را تسليم و مطيع و فرمانبردار خويش گرداند. در اينجا اين پرسش مطرح مي شود كه در اين صورت امام معصوم چه خواهد كرد؟ آيا با ايجاد رعب و وحشت به حكومت خود ادامه خواهد داد يا اين كه در اين حالت از حكومت كناره گيري خواهد نمود؟

دقت و تأمل در احاديث گذشته نشان مي دهد كه آنها به صورتي نظر دارد كه اقليتي بر ضد حكومت اسلامي قيام كنند و درباره موردي كه اكثريت مردم از بيعت خود بازگردند، اين احاديث نفيا و اثباتا ساكت است و دلالتي ندارد و بر فرض آنكه اطلاق حديث اول و دوم را شامل چنين موردي نيز بدانيم، سيره و روش حضرت علي عليه السلام مقيد و مختص آنها خواهد بود. روش حضرت علي عليه السلام در حكومت نشان مي دهد كه آن حضرت هرگز حاضر نبود حكومت خود را به يك حكومت پليسي تبديل كند و با فشار سرنيزه بر مردم حكومت نمايد به گونه اي كه مسلمانان از روي وحشت و هراس از حكومت او پيروي كنند، بلكه حكومت آن حضرت بر مبناي رحمت عطوفت و مهرباني استوار شده است و جز در موارد ناچاري آن امام از حربه زور و خشونت استفاده نمي كرد. امام هيچ گاه حاضر نشد، براي حفظ حكومت خود مردم را مجبور به جنگ با معاويه نمايد، بلكه تلاش مي كرد با تشويق و ترغيب كاري نمايد كه آنان با ميل و اراده در جنگ شركت كنند. امير مؤمنان خود در اين باره مي فرمايد:

«تا چند با شما مدارا كنم، چنان كه با اشتران كوفته كوهان و با جامه هاي ژنده - كه چون از سويي وصله اش كنند از ديگر سو پاره شود. مدارا كنند؟ هر گاه لشكركي از شاميها به سرزمينتان نزديك شود، هنر مردانتان اين است، كه خانه هاي خويش را در فرو بندند و چونان سوسماران به سوراخهاي خويش خزند يا همانند كفتاران گريزگاهي بجويند و در مغاك امنشان پنهان شوند! به خدا سوگند كسي را كه ياراني چون شما باشد، خوار مي شود و هر آن كه دشمن را با شما در آماج نشاند بي ترديد با كمانهاي شكسته پيكان هدف را نشانه رفته باشد.

شما در صحنه حرف و شعار بسياريد، اما در پس پيكار اندك، و من راه راست كردن كژيهاي شما را نيك مي دانم، اما به خدا سوگند كه خواستار اصلاح شما به بهاي فاسد كردن خويش نباشم. خداي آبرويتان را ببرد و بهره تان را ناچيز سازد كه حق را نمي شناسيد، آن گونه كه باطل را، و باطل را نمي كوبيد، آن چنان كه حق را.»(نهج: خطبه 68)

در اين سخن، امام بكارگيري زور را مستلزم فساد خود مي نامد. بنابراين استفاده از زور در مورد اكثريت كاري حرام و نامشروع است. براي اين كه روشن شود كه امام تا چه ميزان با ياران خود مدارا كرد، مناسب است مختصري درباره ميزان سستي و كوتاهي آنان سخن بگوييم.

پس از آنكه عمر و عاص با فريب ابوموسي حكميت را به نفع معاويه تمام كرد، امام كه نظر داوران را برخلاف قرآن و مفاد قرارداد تحكيم مي ديد، بار ديگر براي جنگ با معاويه به سوي شام حركت كرد. قبل از حركت امام، اصحاب اصرار داشتند كه پيش از جنگ با معاويه فتنه و آشوب خوارج را سركوب كنند. ولي حضرت، معاويه را مشكل اصلي جهان اسلام مي دانست و معتقد بود كه بايد قبل از هر كاري مسأله معاويه يكسره شود.

پس از حركت امام به سوي شام، خوارج دست به جنايت وحشتناكي زدند. آنان عبدالله بن خباب و همسر باردارش را به شهادت رساندند. اين حادثه سبب شد تا ياران امام براي زن و فرزند خود در كوفه از ناحيه خوارج احساس نا امني كنند و بار ديگر خواستار مقابله با خوارج گردند. امام نماينده اي به سوي خوارج فرستاد و از آنان خواست تا قاتلان عبدالله را تحويل امام دهند. ولي آنان برخلاف تمام قوانين نماينده امام، را نيز به شهادت رساندند. در اينجا امام، از راه شام به سوي نهروان بازگشت. نبرد نهروان در صفر سال 38 هجري به وقوع پيوست. پس از پايان نبرد، اصحاب از امام خواهش كردند تا اجازه فرمايد آنان به كوفه روند و پس از تجديد قوا به سوي شام حركت كنند. پس از آنكه سپاه امام به كوفه بازگشتند هر بار كه امام از آنان مي خواست، براي جنگ با معاويه آماده شوند، بهانه اي مي آوردند فاصله ميان جنگ نهروان تا شهادت امام، بنابر نظر صحيح دو سال و نيم و بنا بر نظر ديگر يك سال و نيم به طول انجاميد. اين مدت درد آورترين دوران حكومت آن حضرت است. در اين زمان مظلوميت امام به اوج خود رسيد. اكثر خطبه هايي كه امام در آن، مردم را به جهاد دعوت مي كند و آنان را به دليل عدم آمادگي براي جنگ نكوهش مي كند، در اين زمان ايراد شده است. شايد حضرت علي عليه السلام در تمام خطبه هاي نماز جمعه، مردم را به جهاد دعوت مي كرد، چرا كه در نظر آن حضرت مهمترين مسأله جهان اسلام در آن روز جنگ با معاويه بود، و شايد در همين زمان بوده كه امام از شدت اندوه و ناراحتي با چاه درد دل مي كرده است.

امام پس از دو سال و نيم تشويق، موعظه و ملامت مردم توانست در رمضان سال 40 سپاهي متشكل از 40 هزار نفر براي جنگ با معاويه آماده نمايد، كه آن هم با شهادت ايشان بار ديگر پراكنده گرديد.

در چنين شرايطي با اين كه امام مي توانست، با زور مردم را به شركت در جنگ مجبور نمايد، هرگز از حربه فشار و اجبار استفاده نكرد، اكنون با توجه به آنچه گذشت، آيا مي توان پذيرفت امام اكثريت مسلمانان را به اطاعت و پيروي از خود مجبور كند؟ كسي كه اندك آشنايي با سيره امام داشته باشد، هرگز چنين گماني درباره آن حضرت نخواهد كرد. 

البته بايد توجه داشت كه انصراف مردم از حكومت معصوم بايد به صورت آشكار و عيان براي همگان ثابت گردد تا جايي كه راه هر گونه اشكال و شبهه اي بسته گردد و در اين مورد نمي توان به مجرد احتمال و ظن و گمان بسنده كرد؛ همان گونه كه در آغاز خلافت خواست مردم و بيعت آنان بايد به روشني براي همگان ثابت شود. به همين دليل حضرت علي عليه السلام مي فرمايد: بيعت با من بايد آشكارا و در حضور مردم در مسجد انجام گيرد. و از اينجاست كه امام مجتبي عليه السلام تا جايي كه مي توانست، مردم را براي مقابله با معاويه بسيج كند، حاضر به پذيرش صلح نشد و تنها هنگامي پيشنهاد صلح را پذيرفت كه سستي و كوتاهي يارانش براي همگان روشن گرديد و جاي هيچ گونه شك و شبهه اي براي كسي باقي نگذاشت. 

نتيجه:

با آن كه پيشوايان معصوم، از سوي خداوند براي امامت مسلمانان منصوب شد و ولايت آنان بالفعل است و هيچ حالت منتظره اي ندارد؛ ولي اين نصب ابتداا براي آنان در جهت تشكيل حكومت، تكليفي ايجاد نمي كند؛ بلكه تكليف ابتداا متوجه مسلمانان است و آنان وظيفه دارند، زمينه حكومت امامان معصوم را فراهم سازند؛ آنگاه پس از آمادگي مردم و پشتيباني آنان، رهبران الهي وظيفه دارند، در جهت تشكيل حكومت اقدام نمايند.

 

 

منابع:

11- موسوي خميني، سيد روح الله، كتاب البيع، قم، مؤسسه اسماعيليان، چاپ چهارم، 1410 ه••. ق، ج 2.

8- مطهري، مرتضي، حماسه حسيني، قم، انتشارات صدرا، چ 4، 1366، ه••. ش، ج 3.

1- ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، بيروت، دار احياء التراث العربي، چ 2، 1385 ه••. ق، ج 18.

3- جَزَري، عزّالدين بن الاثير ابي الحسن علي بن محمد، اسد الغابة في معرفة الصحابة، بيروت، دار احياء التراث العربي.

4- حسيني قائم مقامي، سيد عباس، قدرت و مشروعيت،

6- مجلسي، علامه محمد باقر، بحار الانوار، بيروت، مؤسسة الوفاء، چ 2، 1403 ه••. ق، ج 49.

9- مطهري، مرتضي، مجموعه آثار، قم، انتشارات صدرا، چ 8، 1377، ه••. ش، ج 18.

12- نهج البلاغه، ترجمه: عبدالمجيد معاديخواه، خورشيد بي غروب، تهران، نشر ذره، چ 1، 1374.

10- منتظري، حسينعلي، دراسات في ولاية الفقيه و فقه الدولة الاسلامية، قم، المركز العالمي للدراسات الاسلامية، چ 2، 1409 ه••. ق، ج 1.

7- محدث قمي، شيخ عباس، سفينة البحار، تهران، دار الاسوه للطباعة و النشر، چ 1، 1414 ه••. ق، ج 5.

2- العاملي، شيخ محمد بن الحسن الحر، وسائل الشيعه الي تحصيل مسائل الشريعة، قم، مؤسسه آل البيت لاحياء التراث، چ 2، 1414 ه••. ق، ج 27.

5- ري شهري، محمد، موسوعه علي بن ابي طالب في الكتاب و السنة، قم، دار الحديث، چ 1، 1421 ه••. ق، ج 8.

 

 

این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

نظر دادن

پیام هفته

تحمیل نظر خویش بر آگاهان
قرآن : ... ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ کُونُوا عِباداً لي‏ مِنْ دُونِ اللَّهِ ... (سوره نحل، آیه 52)ترجمه: هیچ کس (حتی پیامبر) حق ندارد به مردم بگوید به جای خدا مرا عبادت کنید.حدیث: روی الحلبی قلتُ لاَبی عبدالله علیه السلام ما أدنى ما یکون به العبد کافراً ؟ قال: « أن یبتدع به شیئاً فیتولى علیه ویتبرأ ممّن خالفه (معانی الاخبار ، ص 393)ترجمه: ... حلبی روایت می کند که از امام صادق (ع) پرسیدم : کمترین سبب کافر شدن انسان چیست؟ فرمودند : این‌که بدعتی بگذارد و از آن بدعت جانبداری کند و از هر کس با او مخالفت کند روی برگرداند و آنان را متهم و منزوی سازد.

ادامه مطلب

موسسه صراط مبین

نشانی : ایران - قم
صندوق پستی: 1516-37195
تلفن: 5-32906404 25 98+
پست الکترونیکی: این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید