آزادى سياسى(2)

  • دوشنبه, 14 مرداد 1392 18:35
  • منتشرشده در مقالات
  • بازدید 4496 بار

مؤلف: مهدى منتظر قائم

 

5ـ نصيحت 

 

 

نصيحت، در لغت، به معناي اخلاص و صداقت61 و خيرخواهي62 و اطاعت63 آمده است. معناي سوم در كتاب هاي معتبر و قديمي نيامده و با اين روايت حضرت امير(ع) نيز سازگار نيست: حق شما بر من نصيحت كردن من به شماست.64 اگر نصيحت، به معناي اطاعت باشد بايد گفت اطاعت حضرت از مردم و جلب رضايت آنان در بعضي از موارد لازم است. معناي دوم نيز با النصيحه لله65 و النصيحه لكتاب الله كه در روايت آمده است سازگار نمي باشد، چون خيرخواه خدا و كتاب خدابودن معناي روشني ندارد، مگر اين كه گفته شود، منظور خيرخواهي براي مردم با قصد قربت است. معناي اولي به نظر مي رسد مناسب ترين معناست و با روايات فوق نيز سازگار است. نصيحت به خدا و قرآن و حاكمان و مسلمانان، يعني خالص بودن در برابر خدا و پيامبر(ص) و حاكمان و كتاب خدا و مردم. همان گونه كه انسان بايد نسبت به خدا خالص باشد و ظاهر و باطن كار و عبادتش يكي باشد، در برابر پيامبر(ص) و حاكمان و مردم نيز بايد چنين باشد. برخورد خالصانه با پيامبر(ص) و حاكم، يعني مواجهه بدون ريا و نفاق و غش. 

يك مسلمان، آن گونه با اينان رفتار مي كند كه در دل دارد و به آن معتقد است، نه اين كه در ظاهر از آنان تعريف كند و اطاعت نشان دهد، اما در دل به آن راضي نباشد. 

برخورد خالصانه و صادقانه با حاكم نه به معناي طرفداري محض از اوست و نه به معناي مخالفت مطلق با او بلكه بدين معناست كه اگر آنان را عادل و اطاعتشان را لازم مي داند، اطاعت كند. همان گونه كه بعد از آن كه كميل با عبدالرحمن بن اشيم جنگيد، حضرت امير(ع) به او نوشت: امامت را نصيحت كردي66، و اگر آنان را گناهكار يا خطاكار مي بيند، به آنان تذكردهد: هركس عيب تو را به تو بنماياند تو را نصيحت كرده است.67 و هركس نصيحت نكرد، دوستي اش را خالص نكرده است.68 به كارگيري كلمهء غش در مقابل نصيحت در بعضي از روايات نيز معناي اول را تاييد مي كند.69 

ممكن است به نظر برسد نصیحت له با نصیحته فرق دارد، اولي به معناي اطاعت است همانند النصيحه لائمه المسلمين و دومي به معناي پند و اندرزدادن اما با توجه به لغت و كاربرد نصيحت در روايات معلوم مي شود كه بين اين دو فرقي نيست. در روايات هم النصيحه لائمه المسلمين به كار رفته است و هم واما حقكم علي، فالنصيحه لكم و نصحتك امامك. 

طبق روايتي از حضرت امير(ع)، كسي را در حضور مردم نبايد نصيحت كرد چون باعث كوبيدن شخصيت اوست.70 از طرف ديگر، بنا به سخن امام سجاد(ع)، نصيحت شونده بايد بالش را براي نصيحت كننده نرم كند و به او گوش فرادهد7، نصيحتش را بپذيرد72، او را از همه بيش تر دوست بدارد.73 

در تاريخ حكومت اسلامي، مواردي كه مردم به حاكمان نصيحت كرده اند كم نيست از جمله: نصيحت ابوالاسود دولي74 و احنف بن قيس75 به حضرت امير(ع)، و نصيحت قيس بن سعد به محمدبن ابي بكر76 و نصيحت زني به عمر77 و نصيحت حضرت امير(ع)78 و عمارياسر به عثمان.79 البته نصيحت بايد به گونه اي باشد كه موجب تضعيف نظام نشود.

6ـ امر و نهي 

 

 

كسي كه به حكمي جاهل است ارشاد مي شود، و كسي كه مي داند سخن و يا عملش خلاف است مورد امرونهي قرار مي گيرد. اگر حاكم اسلامي مشروعيتش را از دست داد و هم چنان غاصبانه به حكومت ادامه مي دهد، امرونهي او بر همگان واجب كفايي است و اگر در عين حقانيت، در مواردي، به حكم خدا عمل نمي كند و مرتكب حرام مي شود، اگر جاهل به حكم شرع است، بايد او را ارشاد كرد و اگر عالم است نهي او واجب مي باشد. البته عمل نكردن او به احكام خدا اگر به گونه اي است كه منجر به فسق او مي شود، خود به خود از حكومت ساقط مي شود، چون عدالت، شرط قطعي حاكم اسلامي است اما ممكن است گفته شود خطاهاي حاكمي كه، از آغاز حكومتش مشروع بوده است، اگر جزئي و شخصي باشد و ضرري به كرامت اسلام و مسلمين نزند، حكم به انعزال او يا جواز خروج بر او مشكل است، بلكه ـ بنا بر اين كه عدالت ملكه است - شايد انجام آن، او را از عدالت خارج نكند. و به فرض كه از عدالت خارج شود، بايد او را نصيحت و ارشادكرد، و جدا بعيد است كه در مورد چنين حاكمي نوبت به خروج بر او و راه انداختن جنگ مسلحانه بشود.80 

بنابراين كه عموم مردم، مخاطب آيهء امربه معروف81 هستند، در غير از مجروح كردن و كشتن، همه بايد مستقيما به اين وظيفهء مهم عمل كنند و نيازمند اجازهء حاكم نيستند. و اگر وظيفه شان خروج بر حاكم است كه منجر به جرح و قتل او مي شود، بايد از حاكم مشروع اجازه بگيرند يعني ابتدا بايد حاكم مشروع معين شود و رهبري خروج بر حاكم غاصب را به عهده بگيرد. 

بعضي گفته اند: مسئول كل و مرجع اصلي و مخاطب به برقراري معروف و قلع منكر به هر وسيلهء ممكن، امام امت است لكن مردم بايد مشاركت داشته باشند182 و اضافه كرده اند كه: ائمه(ع) اجازهء امربه معروف براي عموم را صادر فرموده اند حتي در روايت، بر دوري كردن و مقداري تنبيه بدني هم تصريح شده است.83 پس طبق مبناي دوم هم، امرونهي كردن حاكم، به اجازهء او نيست. مسئوليت ادارهء صحيح جامعه و برپايي قسط، تنها بر دوش حكومت نيست خدا رسولانش را فرستاده است تا مردم براي برپايي قسط بپاخيزند.84 و طبق قانون اساسي: در جمهوري اسلامي ايران، دعوت به خير، امربه معروف و نهي ازمنكر وظيفه اي است همگاني و متقابل، بر عهدهء مردم نسبت به يكديگر، دولت نسبت به مردم و مردم نسبت به دولت.85 

گاهي امرونهي در مورد نظام سياسي اسلامي است. در اين صورت مي توان گفت: بر اين فرض كه در عصر غيبت، هرگونه نظامي مي تواند مشروع باشد و با اجراي احكام الهي، عنوان حكومت اسلامي بر آن صدق مي كند، اظهارنظر ارزشي و بيان قضاياي انشايي در مخالفت با نظام موجود، و طرفداري از نظام بهتر اسلامي، اگر به اختلال امور مسلمين منجرنشود، مجازاست و مي توان از حاكمان خواست كه به تغيير نظام بپردازند. 

اما بر اين مبنا كه در عصر غيبت نيز تنها، شكل حكومت مبتني بر ولايت فقيه مشروع است چنين امر و نهي مجاز نيست عبدالله بن ابي، بعد از جنگ بني المصطلق گفت: ما عزيزان كنوني مدينه را از شهر خارج مي كنيم و ذليلان و كنارزده شدگان را به عزت مي رسانيم.86 طلحه و زبير و ايادي آنان نيز در دايرهء حكومت حضرت امير(ع) بودند و حاكميت آن حضرت را قبول نداشتند خوارج نيز، در حروراء براي خود امام الصلوه و امام الحرب معين كردند و نظام امامت را منكرشدند اما هيچ كدام قبل از اين كه در مقابل عامهء مسلمين صفآرايي كنند، با مقابله و مقاتلهء حضرت امير(ع) مواجه نشدند. امرونهي حكومت به قصد تغييردادن حاكم نيز، اگر حكومت در شخص او متعين نيست، به شرط عدم تضييع حقوق عمومي، در محدودهء بيان جايز است. 

گاهي امرونهي حكومت متوجه عملكرد حاكم است. حاكم در معرض خطاست و علاوه بر ارشاد و نصيحت او مي توان در مواردي بايد_ او را امرونهي كرد. از امام حسن(ع) نقل شده است كه: سياست اين است كه حقوق خدا و زندگان و مردگان را رعايت كني... و اما حقوق زندگان اين است كه... هرگاه ولي امر از راه راست منحرف شد با صداي بلند به او اعتراض كني.87 

در تاريخ حكومت اسلامي به موارد زيادي برمي خوريم كه مردم به انتقاد از عملكرد حاكمان زبان گشوده اند و به آنان امرونهي كرده اند. ازجمله: 

الف. اعتراض به عملكرد نظامي:

 

 

1ـ اعتراض عمر به پيامبر(ص) در صلح حديبيه88، و در مورد انتخاب اسامه.89 2ـ اعتراض معتب بن قشير به پيامبر(ص) روز جنگ احد.90 

3ـ اعتراض هاي متعدد به حضرت امير(ع) در جنگ صفين91 و جكمكل92 و پس از آن و جنگ با معاويه93، و جنگ با خوارج.94 4ـ اعتراض هاي متعدد به امام حسن(ع) در مورد صلح با معاويه.95 

ب. اعتراض به عملكرد سياسي:

 

 

1ـ چند اعتراض مالك اشتر به حضرت امير(ع)96 2ـ اعتراض محمدبن ابي بكر به حضرت امير(ع) 97 3ـ اعتراض و برائت جويي عفان بن شرحبيل از حضرت امير(ع).98 

ج. اعتراض به عملكرد اقتصادي:

 

 

1 ـ اعتراض بعضي به پيامبر(ص) در مورد نحوه ء تقسيم غنائم99 2 ـ اعتراض مالك به حضرت امير(ع) 3 ـ اعتراض بعضي به حضرت امير(ع) در مورد عدم تقسيم اموال بغاه جمل.100 

د. اعتراض به عملكرد قضايي:

 

 

اعتراض يمني ها به حضرت امير(ع) در مورد اجراي حد به نجاشي101 در مواردي، اعتراض به عملكرد خلفا نيز گزارش شده است.102 

البته امروزه اين گونه حقوق جايگاه قانوني پيدا كرده و از طرق ويژه اعمال مي شود. در مثل در قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران اين امر به عهدهء مجلس خبرگان نهاده شده، چنانكه نظارت بر رئيس جمهوري بر عهدهء مجلس شوراي اسلامي است. و نيز نهادهايي ديگر چون سازمان بازرسي عملكرد ساير مسوولان را زير نظر دارد. 

حضور مستمر در صحنهء اجتماع بدان است كه با اين نهادها و سازمانها ارتباط بيشتري داشته باشند گرچه گاهي حضور مستقيم خود آنان و استفاده از اين حق لازم است.

7ـ مخالفت

 

 

آنچه به اجمال مي توان بيان داشت اينست كه، بايد به حكم حاكم عمل شود103 و دستورات حكومتي وي مراعات گردد. و اين يك اصل است، از سوي ديگر اين اصل فراتر از اصول مسلم شريعت نيست. امير مومنان(ع) فرمود: بر امام فرض است كه به ما انزل الله حكم كند و امانت را ادا نمايد. پس هرگاه چنين كرد، بر مردم واجب است كه از او بشنوند104 

چنانچه در بحث قبل گفته آمد امروزه اعمال اين امور مجاري قانوني پيدا كرده و ضمن نهادهاي قانوني پيش بيني شده است. گفتني است كه اين مساله مجال بحث و تحقيق گسترده تري را طلب مي كند كه اميدوارم توفيق يار گردد تا بدان به پردازم. سخن پاياني اين مقاله اين است كه به طور كلي در مواردي كه حقوق مردم تضييع نشود و به اختلال نظام مسلمين منجرنگردد، مردم آزادي سياسي دارند. مردم و حكومت بايد بكوشند تا حقوق يكديگر را بشناسند و پاسدار آن باشند. 

محدود شدن دايرهء آزادي سياسي مردم در بعضي موارد، ريشه در صفات ناپسند اخلاقي حاكمان و يا عمل آنان، و در بعضي موارد ناشي از عقيده و عمل نادرست مردم است، كه اسلام با مذمت اين عوامل محدود كنندهء آزادي، زمينهء توسعهء صحيح آن را فراهم كرده است: 

1ـ صفات ناپسند اخلاقي حاكمان:

 

 

ضيق صدر،105 غضب،106 ازخود راضي بودن،107 ارزش قائل نشدن براي مردم،108، طمعكار بودن109 قدرت طلبي، استبداد به راي،110 احساس ضعف و عدم اعتماد به نفس، دلبستگي به حكومت،111 احساس استغنا.112 

2ـ عمل نادرست حاكمان:

 

 

از بين بردن مساوات، اجازه دادن حاكم به مردم كه او را مدح و ستايش كنند و براي تعظيم او خود را تحقير نمايند، 113 مبارزه طلبي با گروهي از مردم جامعه و يا با ملل ديگر به جز در مورد جهاد ابتدايي،114 روي كارآمدن افراد ضعيف و نالايق،115 عدم ارتباط مستقيم با مردم.116 

3ـ عقيده و عمل نادرست مردم:

 

 

اعتقاد مردم به معصوم بودن حاكم به طور مطلق، اعتقاد به رفع خطا از حاكم، اعتقاد به تاييد حتمي همهء كارهاي حاكم از جانب امام عصر(ع)، اعتقاد به اين كه اعتراض به حاكم، از قدرت او مي كاهد و او را در ادارهء امور كشوري ناتوان مي كند، و. 

بنابر آن چه گذشت، آزادي سياسي، آزادي مردم در صحنهء سياست و يا نبود فشار سياسي است. و به دليل( لزوم اهتمام به امور مسلمانان) و( مسئوليت حاكم در قبال رعيت)، مردم در نظام اسلامي بايد در صحنه سياست حاضرباشند و با استفاده از آزادي سياسي، حضور سياسي خود را تقويت نمايند. مردم آزادند كه حاكمان واجد شرايط را برگزينند و بر حكومت اسلامي نظارت كنند و اگر به جهل يا خطاي او پي بردند، او را ـ به تناسب ارشاد، نصيحت، امرونهي نمايند و از او نزد مرجع مستقل قضايي شكايت كنند، و در مواردي به مخالفت با او بپردازند. 

حضور مستمر مردم و نظارت دقيق بر كار حاكمان و نصيحت و اعتراض به آنان، با كار روزمرهء مردم سازگار نيست و ممكن است رها شود و يا، در بعضي از موارد، با نظم عمومي منافات داشته باشد و به مصلحت جامعهء اسلامي نباشد از اين رو مردم مي توانند استفاده از اين آزادي ها را قانون مند كنند و افراد يا نهادهايي، نظير مجلس شورا و خبرگان، را براي انجام اين وظيفهء مهم انتخاب كنند.

پي نوشت ها:

1. منتسكيو، روح القوانين، ص293. 

2. كارل كوهن، دموكراسي، ترجمهء فريبرز مجيدي، ص184. 

3. كريم يوسف احمد كشاكش، الحريات العامه في الانظمه السياسيه المعاصره، ص61. 

4. جعفري لنگرودي، ترمينولوژي حقوق، ص31. 

5. مصطفي رحيمي، قانون اساسي ايران و اصول دموكراسي، ص190. 

6. طباطبايي موتمني، آزاديهاي عمومي و حقوق بشر، ص96. 

7. علامهء مجلسي، بحارالانوار (چاپ اسلاميه) ج74، ص337و116. عن النبي(ص): من اصبح ولم يهتم بامور المسلمين فليس بمسلم. نيز به همين مضمون ص338 و 339. 

8. نظير سخن خدا: واصلحوا ذات بينكم. و سخن پيامبر(ص): اصلاح ذات البين از اقامهء نماز و دادن زكات فراتر است. 

9. حسن سيدعلي القبانچي، شرح رساله الحقوق ج، ص375. 

10. تاريخ طبري (دارالكتب العلميه، بيروت) ج3، ص:68 وان رايتم عاملا عمل غير الحق زائغا، فارفعوه الي وعاتبوني فيه، فاني بذلك اسعد، وانتم بذلك جديرون 11. علامهء مجلسي، بحارالانوار (بيروت) ج72، ص38. عن النبي(ص): كلكم راع وكلكم مسوول عن رعيته. 

12. ابن طاووس، كشف المحجه، ص180. 

13. حسينعلي منتظري، ولايه الفقيه ج، ص505. 

14. ابن الاثير، الكامل (دار صادر، بيروت) ج3، ص:193 فغشي الناس عليا فقالوا: نبايعك، فقد تري ما نزل بالاسلام وما ابتلينا من بين القري. فقال علي(ع): دعوني والتمسوا غيري فانا مستقبلون امرا له وجوه وله الوان لاتقدم به القلوب ولاتثبت عليه العقول. ولما اجتمعوا يوم البيعه وهو يوم الجمعه حضر الناس المسجد وجاء علي(ع) فصعد المنبر وقال: ايها الناس عن ملا واذن ان هذا امركم ليس لاحدك فيه حق الا من امرتم وقد افترقنا بالامس علي امر وكنت كارها لامركم فابيتم الا ان اكون عليكم الا وانه ليس لي دونكم الا مفاتيح مالكم، معي وليس لي ان آخذ درهما دونكم. 

15. نهج البلاغه، صبحي صالح، خطبهء:27 ولكن لاراي لمن لايطاع. 

16. علامهء مجلسي، بحارالانوار، ج44، ص:65 1وليس لمعاويه بن ابي سفيان ان يعهد الي احد من بعده عهدا بل يكون الامر من بعده شوري بين المسلمين 

17. عيون اخبارالرضا، ج2، ص62. 

18. نهج البلاغه، نامهء:54 1وانكما ممن ارادني وبايعني وان العامه لم تبايعني لسلطان غالب ولا لعرض حاضر. 

19. تنقيح المقال، ج، ص186 الكامل، ج3، ص:215 وسار كعب بن سور الي اهل المدينه يسالهم. فلما قدمها اجتمع الناس اليه، وكان يوم جمعه، فقام وقال: يا اهل المدينه، انا رسول اهل البصره، نسالكم هل اكره طلحه والزبير علي بيعه علي ام اتياها طائعين؟ 

20. مالك الاشتر، ص:228 فامر علي(ع) باحضار عبدالله بن عمر، فقال له: بايع، قال: لاابايع حتي يبايع جميع الناس. فقال له علي(ع): فاعطني حميلا ان لاتبرح. قال: ولااعطيك حميلا. فقال الاشتر: يااميرالمومنين ان هذا رجل قد امن سوطك وسيفك فدعني اضرب عنقه. فقال(ع): لست اريد ذلك منه علي كره، خلوا سبيله. 

21. علامهء طباطبايي، الميزان، ج4، ذيل بحث تكوين اجتماع. 

22. امام خميني، صحيفهء نور، ج15، ص216. 

23. مجلهء پيام زن، سال اول، ش6، مقالهء زن و سياست از شهيد مطهري. 

24. شيخ مفيد، مصنفات الشيخ المفيد، ج، ص:420 يامعشر الناس! قداستخلفت عليكم عبدالله بن العباس، فاسمعوا له واطيعوا امره مااطاع الله ورسوله، فان احدث فيكم او زاغ عن الحق فكاعلموني اعز له عنكم فاني ارجو ان اجده عفيفا تقيا ورعا، واني لم ادله عليكم الا وانا اظن ذلك به غفرالله لنا ولكم. 

25. نهج البلاغه، خطبهء:216 فلاتكفوا عن مقاله بحق او مشوره بعدل، فاني لست في نفسي ثبوت ان اخطي ولا آمن ذلك من فعلي، الا ان يكفي الله من نفسي ماهو املك به مني. 

26. امام خميني، صحيفهء نور، ج2، ص259. 

27. همان، ج16، ص32. 

28. نهج البلاغه، نامهء:50 الا وان لكم عندي اكلا احتجز دونكم سرا الا في حرب. 

29. مسند احمدبن حنبل، ج5، ص:239 قال رسول الله(ص): من ولي من امرالناس شيئا فاحتجب عن اولي الضعفه والحاجه، احتجب الله عنه يوم القيامه. 

30. نهج البلاغه، نامهء67. 

31. نساء(4) آيه:59 ياايها الذين آمنوا اطيعوا الله واطيعوا الرسول واولي الامر منكم، فان تنازعتم في شيءك فردوه الي الله والرسول ان كنتم تومنون بالله واليوم الآخر 

32. ر.ك. محمدالبهي، الدين والدوله، ص543و547. 

33. خلافت و ملوكيت، ص34. 

34. مهدي بازرگان، بازيابي ارزشها، ص370. 

35. حسينعلي منتظري، ولايه الفقيه، ج، ص438. 

36. همان. 

37. محمديوسف مصطفي، حريه الراي في الاسلام، ص91. 

38. همان، ص69 نيز ر.ك: سيوطي، الدرالمنثور، ج2، ص90. 

39. تاريخ يعقوبي، ترجمهء آيتي، ج، ص438. 

40. منقري، وقعه صفين، ص500. 

41. تاريخ طبري، ج3، ص103. 

42. مالك الاشتر، ص133. 

43. همان، ص131. 

44. همان، ص186. 

45. تاريخ طبري، ج2، ص:704 (فقال ابن عباس: فقلت لعلي: اما اول ما اشار به عليك فقد نصحك واما الآخر فغشك وانا اشير عليك بان تثبت معاويه فان بايع لك فعلي ان اقلعه من منزله. قال علي(ع): لا والله لااعطيه الا السيف. فقلت: يا اميرالمومنين: انت رجل شجاع لست بارب بالحرب، اما سمعت رسول الله(ص) يقول: الحرب خدعه؟ فقال علي(ع): بلي1 يابن عباس من هنيئاتك وهنيئات معاويه في شي ء، تشير علي واري فاذا عصيتك فاطعني. قال: فقلت: افعل ان ايسر مالك عندي الطاعه.) 

46. پيامبر(ص) در جنگ بدر به مردم گفت: اشيروا علي ايهاالناس (المغازي، ج، ص48) و در جنگ احد با تكرار همين جمله، از راي خود به سود ديگران صرف نظر كرد. 

47. باقر حكيم، الحكم الاسلامي بين النظريه والتطبيق، ص117. 

48. وسائل الشيعه، ج18، ص169، حديث:2 (قال رسول الله(ص): انما اقضي بينكم بالبينات والايمان، وبعضكم الحن بحجته من بعض. فايما رجل قطعت له من مال اخيه شيئا فانما قطعت له به قطعه من النار.) نيز حديث سوم. 

49. بلاذري، انساب الاشراف، تحقيق محمودي، ج2، ص:162 (اما بعد فان قوما من اهل عملك اتوني فذكروا ان لهم نهرا قدعفا ودرس، وانهم ان حفروه واستخرجوه عمرت بلادهم وقروا علي كل خراجهم وزاد فيء المسلمين قبلهم وسالوني الكتاب اليك لتاخذهم بعمله وتجمعهم لحفره والانفاق عليه، ولست اري ان اجبر احدا علي عمل يكرهه، فادعهم اليك فان كان الامر في النهر علي ما وصفوا فمن احب ان يعمل فمره بالعمل، والنهر لمن عمله دون من كرهه، ولان يعمروا ويقووا احب الي من ان يضعفوا والسلام.) 

50. نهج البلاغه، خطبهء:36( وقدكنت نهيتكم عن هذه الحكومه، فابيتم علي اباء المنابذين، حتي صرفت رايي الي هواكم. ) 

51. همان، نامهء:53( وان ظنت الرعيه بك حيفا فاصحر لهم بعذرك، واعدل عنك ظنونهم باصحارك، فان في ذلك رياضه منك لنفسك و رفقا برعيتك. ) 

52. امام خميني، صحيفهء نور، ج4، ص93. 

53. همان، ج15، ص226. 

54. قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران، اصل 7و100. 

55. همان، اصل59. 

56. علي اكبر ذاكري، سيماي كارگزاران علي بن ابي طالب، ص467. 

57. تاريخ الطبري، ج3، ص126. 

58. معجم الرجال ، ج1، ص:94 عبيده السلماني من اصحاب علي(ع)، رجال الشيخ. وعده البرقي من اولياء اميرالمومنين عليه السلام. 

59. وقعه صفين،ص115، اخبارالطوال،ص165. 

60. وقعه صفين، ص115، شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج3، ص186. 

61. مصباح المنير: الاخلاص والصدق والمشوره والعمل. 

لسان العرب: الناصح: الخالص. نصحت له نصيحتي اي اخلصت له وصدقت. 

مفردات راغب: نصحت له الرد اي اخلصته: ناصح العسل خالصه. 

التعريفات: النصح: اخلاص العمل عن شوائب الفساد. 

نهايه: اصل النصح في اللغه الخلوص. 

:62 نهايه: النصيحه: كلمه يعبر بها عن جمله هي اراده الخير للمنصوح له. 

تاج العروس: النصيحه: الارشاد الي ما فيه صلاح المنصوح له. 

63. مجمع البحرين: النصيحه لائمه المسلمين هي شده المحبه لهم وعدم الشك فيهم وشده متابعتهم في قبول قولهم وفعلهم وبذل جهدهم ومجهودهم في ذلك. 

64. نهج البلاغه، صبحي صالح، خطبهء:34 واما حقكم علي فالنصيحه لكم. 

65. الدين، النصيحه لله ولرسوله ولائمه المومنين. 

66. مجلهء نور علم، ش12، ص55، مقالهء احمدي ميانجي: وقداحسنت النظر للمسلمين ونصحت امامك 

67. غررالحكم و دررالكلم، ج5، ص:157 من بصرك عيبك، فقد نصحك. 

68. همان، ج6، ص:75 مااخلص الموده من لم ينصح. 

69. برقي، المحاسن، ج2، ص:604 عن ابي جعفر(ع): اتبع من يبكيك وهو لك ناصح ولاتتبع من يضحكك وهو لك غاش. 

نيز غرر و درر، ج6، ص:131 مراره النصح انفع من حلاوه الغش. 

نيز حضرت امير(ع)، نهج البلاغه، صبحي صالح، خطبه:118 فاعينوني بمناصحه ك خليه من الغش سليمه من الريب. 

70. غرر و درر، ج6، ص:172 نصحك بين الملا تقريع. 

71. شيخ صدوق، الامالي، ص306. 

72. تحف العقول،(موسسه النشر الاسلامي)، ص:457 وقال الامام الجواد(ع): المومن يحتاج الي توفيق من الله وواعظ من نفسه وقبول ممن ينصحه. 

73. بحارالانوار، بيروت، ج7، ص:282 قال الصادق(ع): احب اخواني الي من اهدي عيوبي الي. 

74. شيخ محمدتقي تستري، قاموس الرجال، ج6، ص:434( فكتب ابوالاسود الي علي(ع): اما بعد، فان الله جل وعلا جعلك واليا موتمنا وراعيا مستوليا، وقد بلوناك فوجدناك عظيم الامانه ناصحا للرعيه توفر لهم فيئهم وتظلف نفسك عن دنياهم، فلاتاكل اموالهم ولاترتشي في احكامهم وان ابن عمك قداكل ما تحت يديه بغير علمك، فلم يسعني كتمانك ذلك. فانظر ـ رحمك الله ـ في ماهناك واكتب الي برايك في ما احببت، انته اليه والسلام. ) 

فكتب اليه علي(ع): (اما بعد، فمثلك نصح الامام والامه وادي الامانه ودل علي الحق. وقدكتبت الي صاحبك في ما كتبت الي فيه من امره ولم اعلمه انك كتبت، فلاتدع اعلامي بما يكون بحضرتك مما النظر فيه للامه صلاح، فانك بذلك جدير، وهو حق واجب عليك.) 

75. تاريخ طبري، ج3، ص156. 

76. همان، ص:126( لما حدث قيس بن سعد بمجي ء محمدبن ابي بكر، وانه قادم عليه اميرا، تلقاه وخلا به وناجاه. فقال: انك جئت من عند امرء لاراي له، وليس عزلكم اياي بمانعي اي انصح لكم، وانا من امركم هذا علي بصره، واتي في ذلك علي الذي كنت اكايد به معاويه وعمرا واهل خربتا، فكايدهم به، فانك ان تكايدهم بغيره تهلك. ووصف قيس بن سعد المكابده التي كان يكايدهم بها. واغتشه محمدبن ابي بكر وخالف كل شيء امره به. فلما قدم محمدبن ابي بكر وخرج قيس قبل المدينه، بعث محمد اهل مصر الي خربتا، فاقتتلوا، فهزم محمدبن ابي بكر. فبلغ ذلك معاويه وعمرا. 

فسار باهل الشام حتي افتتحا مصر وقتلوا محمدبن ابي بكر ولم تزل في حيز معاويه، حتي ظهر وقدم قيس بن سعد المدينه - فقدم ابن سعد علي علي(ع)، فلما باثه الحديث وجاءهم قتل محمدبن ابي بكر عرف ان قيس بن سعد كان يوازي امورا عظاما من المكايده، وان من كان يشير عليه بعزل فقيس بن سعد لم ينصح له ـ مبلغ عليا وثوب اهل مصر علي محمدبن ابي بكر واعتمادهم اياه. فقال: ما لمصر الا احد الرجلين! صاحبنا الذي عزلناه عنها ـ يعني قيسا ـ او مالك بن الحارث ـ يعني الاشتر. ) 

77. محمديوسف مصطفي، حريه الراي في الاسلام، ص92. 

78. عبدالرزاق، المصنف، ج1، ص334. 

79. مجلهء قضايي و حقوقي دادگستري، ش3، ص16، مقاله محمدحسن مرعشي. 

80. حسينعلي منتظري، ولايه الفقيه، ج، ص618. 

81. آل عمران(3) آيه:104 ولتكن منكم امه يدعون الي الخير، يامرون بالمعروف وينهون عن المنكر. 

82. احمد آذري قمي، ولايت فقيه، ج2، ص177. 

83. همان. 

84. حديد(57) آيه:25( لقد ارسلنا رسلنا بالبينات وانزلنا معهم الكتاب والميزان ليقوم الناس بالقسط وانزلنا الحديد فيه باس شديد ومنافع للناس وليعلم الله من 

ينصره ورسله بالغيب، ان الله قوي عزيز.) 

85. قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران، اصل8. 

86. تفسير نمونه، ج24، ص156. 

87. هاشم معروف الحسني، سيره الائمه الاثني عشر، ج، ص525. 

88. ابن هشام، السيره النبويه، ج3، ص:331(ثم اتيعمر رسول الله(ص) فقال: يارسول الله: الستك برسول الله؟ قال: بلي قال:او لسنا بالمسلمين؟ قال:بلي قال:او ليسوا بالمشركين؟ قال:بلي قال: فكعكلامك نعطي الدنيه في ديننا؟ قال: انا عبدالله ورسول، لن اخاف امره، ولن يضيعني! قال:فكان عمر يقول:مازلت اتصدق واصوم واصلي واعتق من الذي صنعت يومئذ! مخافه كلامي الذي تكلمت به حتي رجوت ان يكون خيرا. 

89. همان، ج4، ص:300 ان رسول الله(ص) استبطا الناس في بعث اسامه بن زيد، وهو في وجعه، فخرج عاصبا راسه حتي جلس علي المنبر، وقدكان الناس قالوا في امره اسامه: امر غلاما حدثا علي جله المهاجرين والانصار. فحمدالله واثني عليه بما هو له اهل ثم قال: ايهاالناس، انفذوا بعث اسامه فلعمري لئن قلتم في امارته لقد قلتم في اماره ابيه من قبله وانه لخليق للاماره وان كان ابوه لخليقا لها. 

90. همان، ج2، ص:169 ومعتب الذي قال يوم احد: لو كان لنا من الامر شيء ما قتلنا هيهنا. فانزل الله تعالي في ذلك من قوله1 وهو الذي قال يوم الاحزاب: كان محمد يعدنا ان ناكل كنوز كسري وقيصر، واحدنا لايامن ان يكذهب الي الغائط، فانزل الله عزوجل فيه: واذ يقول المنافقون والذين في قلوبهم مرض ما وعدنا الله ورسوله الا غرورا.) 

91. پيكار صفين، ص720 و 161 و 162 تاريخ طبري، ج3، ص:102 (فقال الاشعث واولئك الذين صاروا خوارج بعد: فانا قد رضينا بابي موسي الاشعري. قال علي(ع): فانكم قدعصيتموني في اول الامر فلاتعصوني الان. اني لااري ان اولي اباموسي. فقال الاشعث و.... لانرضي به...). 

92. مالك الاشتر، ص277، طبرسي، الاحتجاج، ج، ص248 نهج البلاغه، قصارالحكم، ش262 تاريخ طبري، ج3، ص:56( ثم اقبل علي الاحنف فقال: تربصت فقال: ماكنت اراني الا قداحسنت، وبامرك كان ماكان يااميرالمومنين. فارفق فان طريقك الذي سلكت بعيد وانت الي غدا احرج منك امس، فاعرف احساني واستصف مودتي لغد، ولاتقولن مثل هذا، فاني لم ازل لك ناصحا.) ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج4، ص95 قاموس الرجال، ج3، ص135 طبرسي، الاحتجاج، ج، ص170. 

93. الامامه والسياسه، ج، ص:168 (فقال الناس يااميرالمومنين تدع هولاء القوم وراءنا يخلفوننا في عيالنا واموالنا؟ سربنا اليهم فاذا فرغنا منهم نهضنا الي عدونا من اهل الشام.، سيماي كارگزاران علي بن ابي طالب اميرالمومنين)، ج، ص185. 94. ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج2، ص:90 (فلما دخل منزله ودخل عليه وجوه اصحابه، قال لهم: اشيروا علي برجل صليب ناصح، يحشر الناس من السواء. فقال له سعيدبن قيس: يااميرالمومنين، اشير عليك بالناصح الاريب الشجاع الصليب، معقل بن قيس التميمي. قال: نعم....) 

95. بحارالانوار (بيروت)، ج44، ص:28( ثم ان سعدبن مسعود اتاه(ع) بطبيب وقام عليه حتي برا وحوله الي بيض المدائن فمن الذي يرجو السلامه بالمقام بين اظهر هولاء القوم، فضلا علي النصره والمعونه. وقد اجاب(ع) حجربن عدي الكندي لما قال له: سودت وجوه المومنين. فقال(ع): ما كل احد يحب ما تحب ولارايه كرايك، وانما فعلت ما فعلت ابقاء عليكم. ) 

96. تاريخ طبري، ج3، ص:71(...فقال الاشتر لعلي: قدكنت نهيتك ان تبعث جريرا واخبرتك بعداوته وغشه ولو كنت بعثتني كان خيرا من هذا الذي اقام عنده حتي لم يدع بابا يرجوا فتحه الا فتحه ولا بابا يخاف منه الا اغلقه. فقال جرير: لو كنت ثم لقتلوك... فقال الاشتر: ...لواطاعني فيك اميرالمومنين لحبسك واشباهك في محبس لاتخرجون منه حتي تستقيم هذه الامور.) 

97. تاريخ طبري، ص:127 (ولما بلغ محمدبن ابي بكر ان عليا قد بعث الاشتر شق عليه. 

فكتب علي الي محمدبن ابي بكر عند مهلك الاشتر وذلك حين بلغه موجده محمدبن ابي بكر لقدوم الاشتر عليه: بسم الله الرحمن الرحيم من عبدالله علي اميرالمومنين الي محمدبن ابي بكر سلام عليك فقد بلغني موجدتك من تسريحي الاشتر الي عملك واني لم افعل ذلك استبطاء لك في الجهاد....) 

98. سيماي كارگزاران علي بن ابي طالب، ج، ص408. 

99. ابن هشام، السيره النبويه، ج4، ص:142( لما اعطي رسول الله(ص) ما اعطي من تلك العطايا في قريش وفي قبائل العرب، ولم يكن في الانصار منها شي ء ، وجد هذا الحي من الانصار في انفسهم، حتي كثرت منهم القاله....) نيز، ص:136( واعطي رسول الله(ص) عباس بن مرداس... فسخطها، فعاتب فيها رسول الله(ص)، فقال عباس بن مرداس يعاتب رسول الله(ص):...فقال رسول الله(ص): اذهبوابه ، فاقطعواعني لسانه. فاعطوه حتي رضي، فكان ذلك قطع لسانه الذي امر به رسول الله(ص) 

100. تاريخ طبري، ج3، ص:59( كان من سيره علي ان لايقتل مدبرا ولايذفف علي جريح ولايكشف سترا ولاياخذ مالا. فقال قوم يومئذ يوم الجمل: مايحل دماءهم ويحرم علينا اموالهم؟ فقال علي(ع): القوم امثالكم، من صفح عنا فهو منا ونحن منه ومن لج حتي يضاب فقتاله مني علي الصدر والنحر وان لكم في خمسه لغني. فيومئذ تكلمت الخوارج. ) 

101. محمدرضا حكيمي و ديگران، الحياه، ج2، ص:477( ان عليا(ع) لما حد النجاشي غضب اليمانيه، فدخل طارق بن عبدالله عليه فقال: يااميرالمومنين! ما كنا نري ان اهل المعصيه والطاعه واهل الفرقه والجماعه عند ولاه العدل ومعادن الفضل سيان في الجزاء، حتي راينا ماكان من صنيعك باخي الحرث، فاوغرت صدورنا وشتت امورنا، وحملتنا علي الجاره التي كنا نري ان سبيل من ركبها النار. فقال: وانها لكبيره الا علي الخاشعين. يااخانهد! وهل هو الا رجل من المسلمين؟ انتهك حرمه ما حرم الله، فاكقمنا عليه حدا كان كفارته. ان الله تعالي قال: ولايجر منكم شنآن قوم علي الا تعدلوا، اعدلوا هو اقرب للتقوي. فلما جنه الليل همس هو والنجاشي الي معاويه....) 

102. محمديوسف مصطفي، حريه الراي في الاسلام، ص6و95 نهج البلاغه، عبده، ج2، ص261 الغدير، ج9، ص71 نهج البلاغه، صبحي صالح، نامهء1 مالك الاشتر، ص 215 الامامه والسياسه، ج، ص101 تاريخ طبري، ج3، ص268، سيدقطب، عدالت اجتماعي در اسلام، ص357 و 322، تاريخ يعقوبي، ترجمه آيتي، ج2، ص54 حريه الراي في الاسلام، ص92و96. 

103 . به دليل اين آيه ها: نساء(4) آيه59 احزاب(33) آيه36 نساء(4) آيه65. 

و چندين طايفه از روايات: 1 ـ رواياتي كه براي اثبات نصب حاكمان اسلامي و اطاعت از آنان مورد استدلال قرار گرفته است. 2 ـ رواياتي كه دلالت دارد بر اين كه مناصب قضات عامه براي قضات شيعه قرارداده شده است. 3 ـ رواياتي كه دلالت دارد بر اين كه اگر حكم، با موازين قضايي صادر شده باشد، حق محكوم عليه ساقط مي شود. 4 ـ رواياتي كه بر حرمت نقض حكم حاكم دلالت دارد. 5 ـ رواياتي كه بر وجوب حفظ نظام دلالت مي كند. 6ـ روايات دال بر لزوم همراهي با جماعت مسلمين و حرمت شكستن بيعت با امام 7 ـ فحواي رواياتي كه به اطاعت از حكام جور امر مي كند 8 - رواياتي كه امامت و حكومت را نظام مسلمين مي داند 9 ـ روايات مختلف ديگر. 

104. كنزالعمال، ج5، ص7641. 

105. غررالحكم ودررالكلم، ج، ص:329( آله الرياسه سعه الصدر.) 

106. همان، ج2، ص:288 (اياك والغضب فاوله جنون وآخره ندم.) 

107. نهج البلاغه، حكمت :6( ومن رضي عن نفسه كثر الساخط عليه. ) 

108. همان، نامهء:76 (سع الناس بوجهك ومجلسك وحكمك.) 

109 . همان، حكمت:180 (الطمع رق موبد.) 

110. همان، حكمت:179 (اللجاجه تسل الراي.) و:161 (من استبد برايه هلك.) 

111. همان، نامهء:50( فان حقا علي الوالي الا يغيره علي رعيته فضل ناله ولا طول خص به.) 

112. علق(96) آيه:6( كلا ان الانسان ليطغي ان رآه استغني.) 

113. نهج البلاغه، حكمت:116 (كم من مستدرج بالاحسان اليه ومغرور بالستر عليه ومفتون بحسن القول فيه)وخطبهء:216( وربما استحلي الناس الثناء بعد البلاء، فلا تثنوا علي بجميل ثناء، لاخراجي نفسي الي الله سبحانه واليكم من التقيه في حقوق لم افرغ من ادائها وفرائض لابد من امضائها، فلاتكلموني بما تكلكم به الحيابره ولاتتحفظوا مني بما يتحفظ به عند اهل البادره ولاتخالطوني بالمصانعه..... 

114. همان، حكمت:233( لاتدعون الي مبارزه. وان دعيت اليها فاجب. فان الداعلي اليها باغ والباغي مصروع. ) 

115. همان، حكمت:102 .(...فعند ذلك يكون السلطان بمشوره النساء واماره الصبيان وتدبير الخصبيان. ) 

116. همان، نامهء:53( فلا تطولن احتجابك عن رعيتك فان احتجاب الولاه عن الرعيه شعبه من الضيق وقله علم بالامور.) 

 

 

این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

نظر دادن

پیام هفته

مصرف کردن بدون تولید
آیه شریفه : وَ لَنُذيقَنَّهُمْ مِنَ الْعَذابِ الْأَدْنى‏ دُونَ الْعَذابِ الْأَکْبَرِ ... (سوره مبارکه سجده ، آیه 21)ترجمه : و ما به جز عذاب بزرگتر (در قیامت) از عذاب این دنیا نیز به آنان می چشانیم ...روایت : قال أبي جعفر ( ع ): ... و لله عز و جل عباد ملاعين مناكير ، لا يعيشون و لا يعيش الناس في أكنافهم و هم في عباده بمنزله الجراد لا يقعون على شيء إلا أتوا عليه .  (اصول کافی ، ج 8 ، ص 248 )ترجمه : امام باقر(ع) مي‌فرمايد: ... و خداوند بدگانی نفرین شده و ناهنجار دارد که مردم از تلاش آنان بهره مند نمی شوند و ایشان در میان مردم مانند ملخ هستند که به هر جیز برسند آن را می خورند و نابود می کنند.

ادامه مطلب

موسسه صراط مبین

نشانی : ایران - قم
صندوق پستی: 1516-37195
تلفن: 5-32906404 25 98+
پست الکترونیکی: این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید