ولايت مطلقه از ديدگاه ابن عربى و ميرحيدر آملى (1)

  • چهارشنبه, 09 مرداد 1392 18:28
  • منتشرشده در مقالات
  • بازدید 4322 بار

مؤلف: على واعظى

«ولايت » مقامي است كه از سوي خداوند متعال به افراد خاصي از بندگان صالح اعطا مي شود . به موجب اين مقام، او واسطه نزول الطاف الهي به مردم مي گردد و وصول همه خيرات به واسطه وجود ولي صورت مي گيرد .

اين مقام شايسته افراد محدودي از بندگان صالح خداوند مي باشد كه هر چند در بين آن ها به صورت تشكيك ديده مي شود، ولي در بين برخي از افراد از شدت بيش تري برخوردار است كه اين افراد به عقيده اهل تشيع به «امام » و قطب عالم شناخته مي شوند . ولايت به اين معنا به دو نوع كلي تقسيم مي شود: ولايت مطلقه و مقيده . ولايت مطلقه اصل در ولايت است; يعني تمام كساني كه داراي ولايت مقيد، مي باشند، وابسته به ولايت مطلقه بوده و نورشان را از آن مي گيرند; همانند نبوت مطلقه و مقيده .

اهل تصوف در اعتقاد به اين معنا از «ولايت » ، با اهل تشيع اشتراك دارند . هم چنين در تعيين افراد صاحب ولايت مطلقه و مقيده نيز معمولا عرفا و صوفيان همانند شيعيان مي انديشند .

ولي در اين ميان، محي الدين بن عربي، كه از بزرگان عرفان و صاحب كتاب نصوص الحكم و فتوحات مكيه مي باشد، از شيعيان فاصله گرفته است . او صاحب ولايت مطلقه را حضرت عيسي عليه السلام و ولايت مقيده را شخص خودش مي داند . بر خلاف شيعيان كه صاحب ولايت مطلقه را حضرت علي عليه السلام و صاحب ولايت مقيده را امام مهدي (عج) مي دانند .

اين اختلاف مير حيدر آملي از عرفاي نامي قرن هشتم و از شارحان نصوص را بر آن داشت تا در مقدمه شرح نصوص خود، در كتاب مستقلي به نام نص النصوص، به نقد نصوص بپردازد و از سه منظر عقل و نقل و كشف هر يك از مدعاهاي ابن عربي را رد كند و در مقام پاسخ گويي مفصل برآيد .

مقدمه

براي كساني كه با مسائل عقلي جهان اسلام در زمينه عرفان و حكمت اسلامي آشنايي دارند، شخصيت محي الدين بن عربي و اثر او در تمدن اسلامي كاملا شناخته شده است . نقش او در رشد عرفان اسلامي اساسي و اصلي است، به ويژه اگر بخواهيم در سخنان و آثار بزرگان عرفان و فلسفه به اين اهميت بپردازيم، به يقين، كسي را همانند ابن عربي داراي اين همه علو شان و جلالت منزلت نمي يابيم .

ولي آنچه بسياري از فلاسفه و عرفاي شيعي را دچار تعجب كرده است و نقطه عطفي در تاريخ عرفان و تصوف اسلامي به شمار مي آيد برخي از عقايد ابن عربي است كه با آنچه تفكر شيعي آن را تبيين مي كند تباين و تخالف دارد .

از اين رو، بسياري از عرفاي بزرگ شيعه، كه از يك سو، نمي توانستند بزرگي شان ابن عربي را در عرفان اسلامي ناديده بگيرند و از سوي ديگر، نمي توانستند تفكرات مخالف شيعه او را تحمل كنند، دست به توجيهاتي زده اند تا دامان ابن عربي را از اين آلودگي ها پاك دارند .

ولي در بين بزرگان حكمت شيعي، ميرحيدرآملي، كه او نيز در حكمت و عرفان داراي شاني همانند ابن عربي است، در مقابل اين تفكرات دست از تسامح برداشت و علي رغم احترامي كه براي ابن عربي قايل بود، در مقام پاسخ گويي و رد آنچه ابن عربي مطرح كرده بود، برآمد . وي در كتاب نص النصوص خود، مفصلا به آنچه ابن عربي ابراز كرده بود پرداخته و بطلان آن را مبرهن ساخته است . اين مختصر، اشاره اي است به آنچه ايشان در اين باره گفته است . ابتدا چند مقدمه در اين باره:

ولايت

از حيث معناي لغوي و اصطلاحي كم تر واژه اي همانند «ولايت » داراي گستره معنايي است; چه آن كه گاهي آن را صعود داده و ويژه حضرت حق مي يابيم و گاهي نزول داده، همه مؤمنان را داراي ولايت مي دانيم . گاهي نيز آن را مترادف با «امام » مي گيريم و يا گاهي در اصطلاح صوفيه يا اهل تشيع، معناي ديگري بر آن بار مي كنيم . از اين رو، براي ترسيم محدوده معنايي ولايت، ذكر مقدماتي ضروري مي نمايد:

اولا، ولايت در اسلام، مخصوص ذات اقدس الله است و به حكم آيه شريفه «و هو الولي الحميد» (شوري: 28) هيچ كس حق ولايت و حكومت بر ديگري ندارد، فقط خداوند بر ديگران حق ولايت دارد و تمام انواع ولايتي كه در دين، به ويژه در فقه، مطرح شده است، به شكلي بايد به ولايت حضرت حق برگردد .

ثانيا، از آن جا كه انسان خليفه خداست و برخي از افراد به مرحله تام و كامل آن نايل مي آيند چنين شخصي از دايره خودبيني گذشته و طبق حديث قدسي، وقتي انسان به چنين مقامي برسد، آنچه مي گويد از روي هوي و هوس نيست، بلكه وحيي است كه خداوند بر زبانش جاري كرده; «ما ينطق عن الهوي » (نجم: 53) خداوند گوش اوست كه با آن مي شنود و زبان اوست كه با آن سخن مي گويد; «ما تقرب الي عبد بشي ء احب الي مما افترضت عليه . و انه ليتقرب الي بالنافلة حتي احبه فاذا احببته كنت سمعه الذي يسمع به و بصره الذي يبصربه و لسانه الذي ينطق به و يده التي يبطش بها ان دعاني اجبته و ان سالني اعطيته .» (1)

مسلمانان به چنين شخصي كه به مقام فناي ذات خود رسيده و تحت اراده الهي قرار گرفته باشد «ولي » مي گويند .

ثالثا، در شخصيت الهي، به طور كامل، فكر الهي انعكاس يافته است، به طوري كه دست و چشم و گوشش، دست و چشم و گوش خداست . عنايت الهي به كساني كه خدا را مي خوانند از طريق او مي رسد .

در اصطلاح، صوفيه «ولي » را كسي مي نامند كه به موجب «و هو يتولي الصالحين » (اعراف: 196)، حضرت حق متولي، متعهد و حافظ وي گشته و از عصيان و مخالفت تا به نهايت كمال، كه مرتبه فناي جهت عبداني و بقاي جهت رباني است وصول يافته . چنين شخصي «ولي » است، هم به معناي فعيل و هم فاعل .

بدين روي، به عقيده صوفيه، اوليا قدرت تصرفي همانند حق تعالي دارند و به حكم اين قدرت، ولي در باطن مريدان و در امورخارجي تصرف مي كند . تلقي مولوي ازشمس نيز چنين است:

اوليا را هست قدرت از اله

تير جسته باز آرندش ز راه (2)

رابعا، به عقيده صوفيان، تمام صوفيان ولي نيستند . اوليا گروه محدودي از مردان و زنان هستند كه به عالي ترين تجارب دست يافته اند . رابطه ايشان با خداوند چنان است كه شخصيت الهي خود را در ايشان متجلي مي سازد و از ايشان بر ديگران آشكار مي شود .

خامسا، به چنين شخصي كه به اين مقام رسيده باشد، «خرقه ولايت » مي پوشانند . و چون شيخ در مريد خود، آثار ولايت و علامات وصول به درجه تكميل و تربيت مشاهده كند، او را به نيابت و خلافت از خود در تربيت و تصرف خلق ماذون مي دارد و وي را «خلعت ولايت » مي پوشاند، تا موجب سرعت مطاوعت خلق از او گردد . (3)

نور محمدي در ولي

با توجه به اهميتي كه نورمحمدي در تبيين حقيقت ولايت دارد، در اين جا، به صورتي گذرا به آن اشاره مي شود:

نزد عرفا، «صادر اول » - يعني اولين موجودي كه از خداوند متعال به وجود آمد - وجود مقدس «حقيقت محمديه » است; همو كه به حق «خليفه الله » است و ديگران خليفه اويند . البته عرفا در اين عقيده با شيعيان مشتركند كه بعدها به اهل سنت نيز شيوع پيدا كرد . به حكم روايت نبوي (كنت نبيا و آدم بين الماء والطين) (4) ، اين نور و حقيقت از يك نبي به نبي ديگر انتقال يافت تا در رسول اكرم صلي الله عليه و آله ظاهر شد . به عقيده شيعه، اين نور پس از حضرتش هم چنان در امامان اثني عشر عليهم السلام تداوم يافته است .

پس هر مسلماني بايد اعتراف كند كه فراتر از همه اوليا و حتي كامل ترين آن ها حضرت محمد صلي الله عليه و آله است . او ولي مطلق است .

شخصيت نبوي حضرت رسول صلي الله عليه و آله از دو جنبه قابل توجه است:

1 . به عنوان مركز روحبخش جهان آفرينش كه روح حيات همه اشياست .

2 . واسطه عنايت الهي و منبعي است كه خداوند شناخت خويش را از رهگذر آن بر پرستندگان خود افاضه مي كند و عطاياي خويش را به وسيله او به بندگان ارزاني مي دارد .

به عقيده صوفيه، اشخاصي كه نور محمدي در آن ها حلول مي كند، البته اوليا و قدسيانند و نزديك ترين پيوند را با حضرت محمد صلي الله عليه و آله دارند . او به عنوان «انسان كامل » ، تمام صفات الهي را در خود دارد و به معناي دقيق كلمه «ولي » است . اين جنبه از ولايت باطني حضرت رسول صلي الله عليه و آله از مقام ظاهري او، كه نبوت باشد، بالاتر است كه بدون تدبير او جهان از نظام مي افتد و ويران مي شود . و بي ميانجي گري او رحمت الهي شامل حال نوع انسان نمي شود . (5)

نظر عرفا درباره «ولايت »

براي روشن شدن بحث، به ديدگاه ها و تعاريف تني چند از بزرگان عرفان توجه كنيد:

1 . عبدالرحمن جامي: چنان كه درنفحات الانس آمده، به نظر او، «ولايت » مشتق از «ولي » و بردو قسم است: عامه و خاصه .

«ولايت عامه » مشترك ميان همه مؤمنان است: «الله ولي الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الي النور .» (بقره: 257)

«ولايت خاصه » مخصوص واصلان از ارباب سلوك است كه عبارت از فناي عبد در حق و بقاي به اوست; «فالولي هوالفاني فيه والباقي به » . (6)

2- خواجه عبدالله انصاري: «اوليا را سه نشان است: سلامت دل، سخاوت نفس، نصيحت خلق .

سلامت دل رستگي از سه چيز است: گله از حق، جنگ با خلق، پسند با خود .

سخاوت نفس را سه نشان است: دست بداشتن از آنچه خودخواهي، دل بازشدن از آنچه خلق درآنند، منتظر نبودن چيزي از دنيا .

نصيحت خلق را سه نشان است: نيكوكاران را ياري دادن، بر بدكاران بخشودن، همه را نيك خواستن .» (7)

3- هجويري: وي صفت و عدد اوليا را اين چنين شرح مي دهد: «از ايشان چهارهزارند كه مكتومانند و يكديگر را نشناسند و جمال حال خود هم ندانند و اندر كل احوال، از خلق مستورند و اخبار بدين مورود است . و سخن اوليا بدين ناطق و مرا خود اندرين معني خبر عيان گشت . الحمدلله، اما آنچه اهل حل و عقدند و سرهنگان در گاه حق جل جلاله سيصدند كه ايشان را «اخيار» خوانند و چهل ديگر كه ايشان را «ابدال » خوانند و هفت ديگر كه ايشان را «ابرار» خوانند و چهارند كه ايشان را «اوتاد» خوانند و سه ديگر كه ايشان را «نقيب » خوانند و يكي كه او را «قطب » خوانند و «غوث » گويند و اين جمله يكديگر را نشناسند و اندر امور به اذن يكديگر محتاج باشند . و بدين، اخبار مروي و ناطق است .» (8)

4- شيخ محمد لاهيجي: «حضرت حق حكايت از قول يوسف مي فرمايد: «انت وليي في الدنيا و الآخرة »

اين اسم «ولي » جاري بر بندگان خاص حضرت حق مي شود به سبب تخلق ايشان به اخلاق الهي و تحقق به فناي ذات و صفات و تعلق به بقاء بعدالفناء و صحو بعد المحو . و «نبوت » به معني انباء و اخبار است » . و «نبي » مبني و خبر دهنده است از ذات و صفات و اسما و احكام الهي .

«ولايت » عبارت است از قيام بنده به حق بعد از فناي از نفس خود . و حصول اين دولت عظمي و سعادت كبري به آن مي توان بود كه حق متولي امر بنده شود و حافظ و ناصر وي گردد تا او را بدين مرتبه كه نهايت مقام قرب است برساند . (9)

5- محي الدين بن عربي: «واعلم ان الولاية هي الفلك المحيط العام و لهذا لم تنقطع و لها الانباء العام واما نبوة التشريع والرسالة فمنقطعة و في محمد صلي الله عليه و آله قد انقطعت . فلانبي بعده مشرعا له و لارسول و هو المشرع » (10)

بدان كه ولايت همانند فلكي است كه بر تمام عالم احاطه دارد و از عالم جدا شدني نيست; نبوت و رسالت را نيز در برگرفته است و تا عالم باقي است، ولايت هم باقي است و منقطع نگردد . ولي رسالت ونبوت باقي نيست و پس از حضرت محمد صلي الله عليه و آله ديگر نه رسولي صاحب شرع مي آيد و نه نبي .

6- امام خميني رحمه الله: حضرت امام رحمه الله در كتاب مصباح الهدايه با چند مقدمه، اصل ولايت را اثبات مي كنند:

«ابتدا اين كه هيچ يك از اسما و صفات با داشتن تعينات محرم سر حضرت حق نيستند . پس لابد براي كشف اسرار و ظهور اسما، خليفه اي الهي و غيبي بايد باشد تا از آن استخلاف كند، تا نور اسرار الهي در آينه اين خليفه منعكس شود و به وسيله او درهاي بركات و چشمه هاي خيرات بازگردد .

اين خليفه الهي داراي وجه غيبي به عالم غيب و وجهي به عالم اسما و صفات است . لذا، انوار آن وجه غيبي در اين وجه اسمايي و صفاتي متجلي مي شود .

اين خلافت همان روح خلافت محمديه و اصل و مبدا آن است و اين همان حقيقت ولايت است .

پس ولايت قرب و محبوبيت و تصرف و ربوبيت با نيابت است; يعني همه اين ها از مراتب ولايت علوي است كه با حقيقت خلافت محمدي در مرحله امر و خلق اتحاد دارد . و نبوت مقام ظهور خلافت است . وولايت مقام باطن خلافت است .» (11)

ولايت مطلقه و مقيده

يكي از اصطلاحاتي كه در اين بحث زياد به كار مي رود و نياز به تبيين دارد، اصطلاح «ولايت مطلقه و مقيده » است . ولايت مطلقه و مقيده كه ميرحيدر آملي از آن به «عام و خاص » و «تشريعي و غيرتشريعي » و «ارثي و غيرارثي » نيز تعبير نموده همانند «نبوت مطلقه و مقيده » است .

«نبوت مطلقه » بر حقيقت كليه اوليه صدق مي كند و «نبوت مقيده » به نبواتي كه قيامشان به نبوت مطلقه است; يعني اصل در نبوت، نبوت مطلقه است و ظهور نبوت مقيده به واسطه نبوت مطلقه; همانند وجود مطلق و مقيد .

در مورد ولايت نيز مساله اين چنين است: «ولايت مطلقه » اصل در ولايت است و «ولايت مقيده » به آن برمي گردد . در اين جاست كه يكي از اختلافات بزرگ بين ابن عربي و ديگر عرفا و صوفيه روي مي دهد كه در ادامه به تفصيل خواهد آمد .

ابن عربي و ختم ولايت

هر صوفي و عارفي به نوعي، به مساله «ولايت » اعتقاد دارد . در اين باب معتقدند همان گونه كه انبيا عليهم السلام خاتمي دارند، اوليا نيز خاتمي دارند . عقيده بسياري از عرفا در اين باب، اعم از ولايت مطلقه و مقيده، همانند عقيده شيعه است .

به نظر شيعه، ختم ولايت مطلقه علي بن ابي طالب عليه السلام است و ختم ولايت مقيده فرزندش محمدبن حسن عليه السلام مهدي (عج .) بسياري از عرفا مانند ترمذي نيز همين نطر را دارند .

اما طبق نظر ابن عربي، ختم ولايت مطلقه عيسي عليه السلام است كه كلام او در اين مساله ثابت شده ولي وي در تعيين ولايت مقيده دچار اضطراب شده است: يك بار ختم ولايت مقيده را از آن مردي از عرب مي داند و در جايي، اين ولايت را از آن مهدي (عج) و در جايي ديگر، ختم ولايت مقيده را از آن خود مي داند كه البته نظر سوم وي از ظهور بيش تري برخوردار است .

1- ختم ولايت در مردي از عرب: او در جواب سؤال ترمذي كه مي پرسد «كيست كه شايسته است خاتم اوليا باشد، همانگونه كه محمد صلي الله عليه و آله شايستگي داشت كه خداوند نبوت را بر او ختم كند» مي آورد:

«فان قلت و من الذي يستحق خاتم الاولياء . . . فلنقل الختم ختمان: ختم يختم الله به الولاية و ختم يختم الله به الولاية المحمديه . فامآ ختم الولاية علي الاطلاق فهو عيسي عليه السلام فهو الولي بالنبوة المطلقه . و اما ختم الولاية المحمدية فهي لرجل من العرب من اكرمها اصلا ويدا و هو في زماننا اليوم موجود عرفت به سنة خمس و تسعين و خمسمائه و رايت العلامة التي له اخفاها الحق فيه عن عيون عباده .» (12)

همانگونه كه از كلام او پيداست، او ختم ولايت مطلقه را حضرت عيسي عليه السلام مي داند، ولي ختم ولايت مقيد، را از آن مردي از عرب كه او را در سال 595 مشاهده كرده و نشانه ولايت را نيز در او ديده است . او هم چنين در جاي ديگري از فتوحات همين سخن را تكرار مي كند .

2- ختم ولايت در حضرت مهدي (عج) : اما از برخي عبارات ديگر او به نظر مي رسد كه ختم ولايت را در حضرت مهدي (عج) مي داند:

«اعلم - ايدناالله - ان لله خليفة يخرج و قد امتلات الارض جورا و ظلما فيملؤها قسطا و عدلا . لو لم يبق من الدنيا الا يوم واحد طول الله ذلك اليوم حتي يلي هذا الخليفة من عترة رسول الله صلي الله عليه و آله من ولد فاطمة اسمه اسم رسول الله - صلي الله عليه و سلم - جده الحسن بن علي بن ابي طالب يبايع بين الركن و المقام يشبه رسول الله - صلي الله عليه و سلم - في خلقه » (13)

عقيده او در اين جا عين عقايد شيعه است و عين آنچه از ظاهر روايت نبوي فهميده مي شود، به خصوص آن كه در ادامه، اشعاري در مدح حضرت بقية الله (عج) مي آورد:

الا ان ختم الاولياء شهيد

و عين امام العالمين فقيد

هو السيد المهدي من آل احمد

هو الصارم الهندي حين يبيد

هو الشمس يجلو كل غم و ظلمة

هو الوابل الوسمي حين يجود

3- ختم ولايت در ابن عربي: در جاهاي ديگري، وي ختم ولايت مقيده را به خود نسبت داده است; مثلا، «ولي ديگري بعد از من نخواهد بود و هيچ كس حامل عهد من نخواهد بود . با فقدان من دولت از ميان برمي خيزد و پايان ها به آغاز مي پيوندد .» (14)

در فتوحات، عبارت صريح تري دارد; او مي گويد:

«انا ختم الولاية دون شك

لورث الهاشمي مع المسيح .» (15)

او هم چنين رؤياهايي را كه دال بر همين مطلب است، ذكر مي كند كه در مكه خوابي ديد كه كعبه با آجرهايي از طلا و نقره بنا شده بود . فقط جاي دو خشت خالي بود . در اين حال، مشاهده مي كند كه او به جاي آن دو خشت منطبع گشت و عين آن دو خشت بود . پس از اين ديوار كامل شد . (16)

او اين رؤيا را تاويل كرد به اين كه او در ميان صنف خود همانند رسول الله صلي الله عليه و آله در ميان انبياست و اين را بشارتي بر ختم ولايت خود مي داند .

البته براي جمع بين اين كلمات مضطرب ابن عربي بزرگان عرفان توجيهاتي ذكر كرده اند، ولي آنچه ميرحيدر آملي از كلمات او به دست مي آورد، همان «ختم ولايت مقيده » به نام خود ابن عربي است . از اين رو، در مقام پاسخ گويي به اين دو ادعاي ابن عربي در ختم ولايت مطلقه و مقيده برآمده و مفصل و مستدل آن را رد مي كند . در عين آن كه او در جاي ديگري از او تعريف و تمجيد فراوان نموده، ولي در اين مساله، كوچك ترين مسامحه اي روا نمي دارد .

«ولايت » نزد مير حيدر آملي

او در تعريف «ولايت » مي آورد:

«الولاية هي التصرف في الخلق بالحق علي ما هو مامورون به من حيث الباطن والالهام دون الوحي، لانهم متصرفون فيهم به لا بانفسهم .» (17)

اين تعريف مؤيد مدعاي مذكور در ابتداي بحث است كه ولايت مطلقه متعلق به حضرت سبحان است و همه انواع ولايت بايد به نحوي به اين ولايت كليه بازگردد .

به نظر ميرحيدر، ولايت باطن نبوت است . به عبارت ديگر، ظاهر ولايت، كه همان نبوت باشد، تصرف در خلق است به «اجراءاحكام شرعيه عليهم و باظهار الانباء والارشاد لهم باخبار الحقايق الالهية و المعارف الربانية كشفا و شهودا .»

از اين جا، فرق بين نبي و ولي مشخص مي شود كه «نبي » به حسب ظاهر تصرف در خلق دارد، ولي «ولي » به حسب باطن، تصرف در خلق دارد . از اين جاست كه مشهور است: «الولاية اعظم من النبوة » . ولي اين به معناي برتري هر وليي بر نبي نيست، بلكه به معناي آن است كه ولايت هر نبي برتر از نبوت اوست . به ديگر سخن، هر نبي ولي است، ولي هر ولي نبي نيست و جنبه ولايت نبي اعظم است . در ادامه او اشاره به خاتميت نبوت و ولايت دارد و آن كه خاتم النبوه است: هر نبي از آدم تا خاتم، از مشكات ختم نبوت مطلقه نور مي گيرد . اگر چه وجود خاكي نبي متاخر است، ولي وجود نوري او پيش از همه انبيا عليهم السلام و منبع نوري همه است . و هو قوله صلي الله عليه و آله: «كنت نبيا و آدم بين الماء و الطين .» (18)

ميرحيدر ادعا مي كند كه همين سخن را در مورد ولايت مي توان گفت كه كنت وليا و آدم بين الماء والطين . البته با توجه به برتري شان ولايت بر نبوت اين سخن بعيد نمي نمايد .

به «ولايت مطلقه و مقيده » اشاره شد و نيازي به تكرار نيست، فقط مي توان گفت: همان گونه كه نبوت جميع انبيا عليهم السلام جزئي از نبوت مطلقه مي باشد، ولايت جميع اوليا عليهم السلام نيز جزئي از ولايت مطلقه است . شايد در تقريب به ذهن، بتوان گفت: ولايت ولي مطلق ذاتي اوست; يعني او آن را از كسي كسب نكرده است، ولي ديگران ولايتشان را از او كسب كرده اند .

به عقيده ميرحيدر، نبوت مطلقه و مقيده و ولايت مطلقه و مقيده به حقيقت محمديه باز مي گردد; يعني همه اين كمالات اصالتا مربوط به اوست . هر يك از نبوات و ولايات اول و آخري دارند . نبوت اول از آن آدم عليه السلام و آخر از آن عيسي عليه السلام است . ولايت اول از آن شيث بن آدم و آخر از آن حضرت مهدي (عج) است . خاتم نبوت مطلقه وجود مبارك رسول گرامي صلي الله عليه و آله و خاتم ولايت مطلقه علي بن ابي طالب عليه السلام مي باشد . پس ميرحيدر به مدعاي ابن عربي در اين مورد مي پردازد .

در اين كه ابن عربي خاتم ولايت مطلقه را حضرت عيسي عليه السلام مي داند، هيچ گونه اضطراب و شكي راه ندارد، ولي درباره خاتم ولايت مقيده دچار اضطراب مي شود .

ميرحيدر مي گويد: هم از راه اقوال و هم افعال، مشخص مي شود كه ابن عربي اين مقام را براي خود محفوظ مي دارد . آنچه از تصانيف و كتب مشهور او به دست مي آيد اين كه او مدعي است همان گونه كه قرآن از دست جبرئيل بر پيامبر صلي الله عليه و آله نازل شده نصوص نيز از دست پيامبر به دست او رسيده است و پيامبر صلي الله عليه و آله از جبرئيل اعظم بود . پس ختم ولايت از آن اوست . يا درباره فتوحات مي گويد: نزل علمه علي قلبه في ليلة واحدة بمكة . و يا داستان هايي از زندگي ابن عربي نقل مي كند كه دال بر ولايت اوست .

به نظر ميرحيدر، اگرچه ابن عربي داراي مقام والايي است و اين ادله دال بر دارابودن مقام ولايت اوست، ولي ادعاي خاتميت مطلقه براي حضرت عيسي عليه السلام و ولايت مقيده براي خودش، سخني است گزاف . از اين رو، درصدد پاسخ گويي به اين مدعاي وي برآمده است .

رد مير حيدرآملي بر ابن عربي در ختم ولايت مطلقه

همان گونه كه ذكر شد، ابن عربي ختم ولايت مطلقه را از آن حضرت عيسي عليه السلام مي داند . ميرحيدر از سه راه به رد اين مدعا مي پردازد راه رسيدن به حق در هر حال، از اين سه راه بيش تر نيست: بالعقل و النقل و الكشف . و مدعاي ابن عربي خلاف عقل و نقل و كشف است .

 

این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

نظر دادن

پیام هفته

مصرف کردن بدون تولید
آیه شریفه : وَ لَنُذيقَنَّهُمْ مِنَ الْعَذابِ الْأَدْنى‏ دُونَ الْعَذابِ الْأَکْبَرِ ... (سوره مبارکه سجده ، آیه 21)ترجمه : و ما به جز عذاب بزرگتر (در قیامت) از عذاب این دنیا نیز به آنان می چشانیم ...روایت : قال أبي جعفر ( ع ): ... و لله عز و جل عباد ملاعين مناكير ، لا يعيشون و لا يعيش الناس في أكنافهم و هم في عباده بمنزله الجراد لا يقعون على شيء إلا أتوا عليه .  (اصول کافی ، ج 8 ، ص 248 )ترجمه : امام باقر(ع) مي‌فرمايد: ... و خداوند بدگانی نفرین شده و ناهنجار دارد که مردم از تلاش آنان بهره مند نمی شوند و ایشان در میان مردم مانند ملخ هستند که به هر جیز برسند آن را می خورند و نابود می کنند.

ادامه مطلب

موسسه صراط مبین

نشانی : ایران - قم
صندوق پستی: 1516-37195
تلفن: 5-32906404 25 98+
پست الکترونیکی: این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید