ولايت‎فقيه يك اصل بديهي است

  • چهارشنبه, 09 مرداد 1392 18:20
  • منتشرشده در مقالات
  • بازدید 4000 بار

مؤلف: نجف لكزايي

 دكتر نجف لكزايي متولد سال 1348 است، وي علاوه بر دروس حوزوي، موفق شده اند كه در رشته علوم سياسي به درجه دكتري نيز دست يابند.

دكتر لكزايي اكنون عضو هيئت علمي دانشگاه باقرالعلوم(ع) است و از ايشان قريب به ١٥ كتاب و ١٩ مقاله، پيرامون انديشه سياسي اسلام و شخصيت هاي اسلامي منتشر شده است كه از ميان آن ها مي توان به كتاب هاي «انديشه سياسي صدرالمتألهين»، «انديشه سياسي شهيد مطهري» و «انديشه سياسي محقق سبزواري» اشاره كرد.

اين كتاب ها علاوه بر زبان فارسي به زبان عربي نيز ترجمه شده و مورد استفاده انديشمندان جهان اسلام قرار گرفته است. همان‎طوري كه قبلا خدمت شما عرض كردم هدف از اين مصاحبه بررسي ديدگاه صدرالمتالهين در مورد حكومت اسلامي و به صورت خاص در مورد ولايت فقيه است.
اما به‎عنوان مقدمه لازم است كه يك سئوال بپرسم، به اين صورت كه اين صدرايي كه ما اين جا از او صحبت مي كنيم آيا همان صدراي فيلسوف است؟ يا صدرايي است كه شرح اصول كافي نوشته و يا اسرارالآيات دارد؟ به عبارت واضح‎تر، مي خواستم بپرسم كه اين بحث متعلق به صدرا به مثابه يك فيلسوف است يا صدرايي كه مي توانيم او را در يك نگاه جامعتر يك عالم ديني به‎حساب بياوريم كه فقه و حديث و تفسير هم در كنار فلسفه مي داند؟

من براي پرداختن به اين سئوال، اول يك مقدمه شخصي بگويم كه چه شد كه توجه من به حكمت متعاليه و صدرالمتالهين جلب شد، كه به نظر ممكن است بي ارتباط به اين سئوال باشد، اما در ادامه روشن خواهد شد كه اين‎گونه نيست.

نگاهي كه من به صدرا داشتم، هيچ كدام از اين مواردي كه شما فرموديد نبود. يعني نه صدراي فيلسوف مد نظرم بوده و نه صدراي حديث شناس و نه صدراي مفسر. در نامه اي كه حضرت امام به گورباچف نوشتند، از دو شخصيت نام مي برند، يكي صدرالمتالهين و ديگري محي الدين عربي است. ايشان از گورباچف مي خواهند كه تعدادي از انديشمندان باهوش و زبده خود را به قم بفرستند تا آثار اين متفكران را بخوانند تا با دست پر به شوروي برگردند.

مسئله مهم اين است كه از نظر امام شوروي داراي يك سري مشكلات بنيادين است كه باعث شده مسئولين اين كشور به‎دنبال تجديد نظر اساسي باشند. منتهي امام به ايشان مي گويند كه مشكل شما با گرايش به غرب حل نمي شود و بهتر است كه شما به اسلام روي بياوريد. در مواجهه با اين مسئله اين ذهنيت براي من شكل گرفت كه تفكر صدرا و ابن عربي، داراي مضاميني است كه از نظر امام، اين مضامين مي تواند مشكلات بشر امروز را حل كند.

اين زاويه من براي ورود به فلسفه صدرا بود و در نهايت منجر به نوشتن كتاب «انديشه سياسي صدرالمتالهين» شد. در همين كتاب، بنده عرض كردم كه مي توان براساس حكمت متعاليه، حكمت سياسي متعاليه هم داشت. البته توجه به اين نكته ضروري است كه وقتي مي گوييم حكمت متعاليه، اين تعبير فراتر از حكمت متعاليه صدرايي است، چراكه انديشمندان پس از صدرا نيز در بسط و توسعه آن نقش به‎سزايي داشتند. نكته ديگري كه مي خواستم در مقدمه اين بحث بگويم اين است كه در يكي از مصاحبه هاي حضرت امام رحمه الله عليه يكي از خبرنگاران يك سئوال بسيار دقيق و ظريفي از ايشان پرسيده است كه غير قرآن و معصومين عليهم السلام چه افراد و يا كتاب‎هايي بر شما تأثير گذاشته‎اند؟ حضرت امام در آن جا سه مورد را نام مي برند: يكي اصول كافي مرحوم كليني، دوم جواهر الكلام مرحوم محمد حسن نجفي و سوم ملاصدرا. حال اگر بخواهم به‎صورت مستقيم به سئوال شما جواب دهم بايد بگويم كه دين شناسي ما، اعم از گرايش هاي تفسيري، حديثي، فقهي و... تحت تاثير مكتب فلسفي‎اي است كه اتخاذ مي كنيم.

خود حضرت امام در كتاب «چهل حديث» مسئله را اين‎گونه تبيين مي كنند كه انسان سه بُعد و جنبه دارد: 1) وجه عقلي؛ 2) وجه قلبي؛ 3) وجه رفتاري و حسي. خود ايشان در آن جا تبيين مي كنند كه اين سه جنبه نسبت به هم تأثير و تأثر دارند و در هم تنيده‎اند.

باورهاي ما در مرتبه عقل شكل مي گيرد و اين جا مرحله شكل‎گيري عرفان و فلسفه است. البته براي عرفان شأني بالاتر از عقل قائل هستند و به عبارت دقيقتر عرفان را در مرحله علم حضوري مي دانند در حالي‎كه فلسفه را در مرتبه علم حصولي مي‎دانند. فقه جنبه رفتاري انسان را شكل مي دهد و اخلاق جنبه گرايش ها و يا به‎عبارتي فضائل و رذائل را شكل مي دهد. با توجه به همين مطالب، وقتي شما ملاصدراي شارح اصول كافي و يا ملاصدراي مفسر را نگاه مي كنيد، مي بينيد كه با فلسفه وي در تعارض نيست، بلكه از آن متأثر است و همگي در يك راستا هستند. فلذاست كه در اين جا نيز مد نظر ما صدرا به صورت جامع است.

صدرا به صورت يك كل كه تمامي بخش هاي مختلف انديشه‎اش به‎صورت تكه هاي يك پازل هستند كه يكديگر را كامل مي كنند و درنهايت مكتب صدرايي را شكل مي دهند. با توجه به اين مباحثي كه فرموديد، ولايت فقيه در انديشه صدرا دقيقا به چه معناست؟يعني اگر ما اين دو مفهوم«ولايت» و «فقيه» را واكاوي كنيم به چه معنايي مي رسيم؟ همان‎طور كه مي دانيد ملاصدرا در عبارات خودش تعبير «ولايت فقيه» را ندارد و بحث مستقلي را هم به آن اختصاص نداده است.

حتي بحث «سياست متعاليه» را نيز مطرح نكرده و اين تعبيري است كه من به‎كار بردم. مرحوم استاد مطهري عبارتي دارد و مي گويد كه صدرا مكتبي تأسيس كرد كه ميوه‎هايي به بار آورد، برخي از اين ميوه ها را خودش ارائه كرد، اما برخي از ميوه ها و ثمرات اين بحث هست كه يا ملاصدرا متوجه آن‎ها نشده است و يا اين كه ديگر عمرش كفاف نداده كه به آن‎ها نيز بپردازد.

فلذاست كه بنده فكر كردم كه چون مكتب صدرا يك مكتب فلسفي است، پس توانايي اين را دارد كه در لايه هاي ديگر فكري انسان، مانند سياست و اجتماع نيز تأثيرگذاري داشته باشد. خود عبارت حكمت متعاليه يعني حكمتي كه دائما در حال شكوفايي است و همان‎طور كه مي دانيد صدرا قائل به حركت جوهري است و حركت يعني از قوه به فعليت رسيدن. يعني اين كه ما دائما رو به جلو حركت مي كنيم، فلذاست كه وقتي در فلسفه تاريخ وارد مي شويد به اين نتيجه مي رسيد كه جهان دائما به جلو حركت مي كند.

اين قاعده در خود حكمت متعاليه نيز صادق است. فلذاست كه اين بحث ها قبلا در مباحث صِرف فلسفي مطرح مي شد، ولي امروزه در مباحث علوم انساني و اجتماعي نيز مطرح مي شود و ابعاد مختلفي پيدا كرده و در حيطه فقه نيز ما اثرات آن را مي بينيم. به‎عنوان مثال، فقه حضرت امام از حكمت متعاليه است و اين را در روش‎شناسي فقهي حضرت امام و مقايسه آن با روش شناسي ديگر آقايان كه مقايسه مي كنيم، متوجه مي شويم. فلذاست كه وقتي بحث ولايت فقيه امام را مورد توجه قرار مي دهيم، بايد بدانيم كه اين از توابع بحث حكمت متعاليه است، البته در ساحت فقه. من علاقه‎مند هستم كه در اين جا يك مصداق را مطرح كنم. ببينيد امام وقتي كه وارد بحث ولايت فقيه مي شوند، اولين چيزي كه مطرح مي كنند اين است كه ولايت فقيه يك مسئله بديهي است و به سراغ آيات و روايات نمي روند در حالي‎كه اين خلاف روش رايج در حيطه فقه است. چراكه در روش فقهي ابتدا به‎سراغ آيات قرآن مي روند، سپس براي بررسي خاص و مطلق آن به سراغ سنت ائمه معصومين مي روند و سپس اگر هنوز بحث ضعفي داشت، به‎دنبال اجماع و در نهايت به دنبال عقل مي روند.

در حالي‎كه امام مستقيما و در همان ابتداي بحث به سراغ عقل رفته اند و مي گويند كه اگر ولايت فقيه درست تصور بشود، تصديق مي شود.

البته اين را بگويم كه بحث ولايتي كه در آثار صدرا مطرح مي شود، بيشتر در معاني عرفاني است. اما يك مسئله اي كه در آثار صدرا مطرح مي شود اين است كه من از آن در كتاب تعبير كردم به «زعامت مجتهدين».

ملاصدرا در كتاب‎هاي مختلف خودش از جمله كتاب «الشواهد الربوبيه» در مشهد پنجم اين مسئله را بيان كرده است كه انسان‎ها به‎لحاظ درجات وجودي متفاوت اند و خداوند متعال برترين انسان را به عنوان پيامبر انتخاب مي كند كه انسان‎ها بتوانند به كمك وي به كمال برسند. چراكه از نظر ملاصدرا انسان‎ها مكتفي بالذات نيستند، يعني انسان نيازهايي دارد كه خودش نمي تواند آن نيازها را تأمين كند، اين جا دقيقا نقطه مقابل تفكر اومانيستي است. چراكه در تفكر اومانيستي انسان يك موجود خود سامان و خودبسنده است، يعني نيازهايي دارد كه خودش مي تواند آن نيازها را برطرف كند. و بعد از پيامبر نوبت به ائمه عليهم السلام مي رسد.

در اين‎جاست كه صدرا ورود به بحث ولايت فقيه مي كند و مي گويد كه پس از ائمه نيز نوبت به مجتهدين مي رسد. حال اگر توجه كنيم به سيري كه صدرا در اسفار اربعه براي انسان كامل مطرح مي كند كه بايد به توحيد رسيده باشد و پس از طي كردن مقامات معنوي به سراغ مردم بيايد تا مردم را نيز به اين راه هدايت كند، چه بسا اين را تفسيري عرفاني و فلسفي از زعامت فقيه نيز بدانيم. آيا ملاصدرا براي اين مجتهدين شرايطي برمي شمارد يا نه؟ جناب صدرالمتالهين در «الشواهد الربوبيه» شرايطي را براي مجتهدين ذكر نكرده، اما در آثار ديگر براي كسي كه پيشرو و رهبر انسان‎ها مي شود، خصوصياتي را ذكر كرده است. مثلا در كتاب«كسر اصنام الجاهليه» كه در فارسي تحت عنوان «عرفان و عارف نمايان» ترجمه شده است به نقد گروه هاي مختلفي مانند صوفيه و كساني كه در آن دوره تحت عنوان فقيه يا شيخ نيز مطرح بوده اند پرداخته است.

در اين اثر به تناسب بحث يك‎سري خصوصياتي را بر مي شمارد كه برخي از آن‎ها سلبي و برخي ايجابي است. در آن جا مهمترين صفتي را كه مطرح كرده است، صفت «علم» است. تعبيري هم دارد به اين مضمون كه مي گويد: «كسي كه علم دارد سرور عالميان است؛ چه آنان بپذيرند و چه نپذيرند.» سپس مثال زده به طبيب و گفته: «كسي كه علم طبابت دارد، طبيب است؛ چه ديگران بپذيرند و چه نپذيرند.» و بحث مفصل‎تر اين را نيز مي توانيم در اسفار اربعه ايشان ببينيم. يعني كسي شايستگي اين را دارد كه بر مردم حكومت و سروري كند كه اين چهار سفر را طي كرده باشد. و اين واضح است كه در اين سير و سفر عرفاني، هم نيازمند علم هستيم و هم نيازمند عمل.

بنابراين علمي كه صدرا مطرح مي كند، عمل را در درون خودش دارد. اگر علمي كه مرحوم صدرا مطرح مي كند را در همان بستر حكمت متعاليه نگاه بكنيم، متوجه مي شويم كه صدرا علم را از سنخ وجود مي داند و با اين تقرير صدرا كسي كه از مرتبه وجودي بالاتري برخوردار است را سرپرست جامعه مي داند. حال آيا مي شود با توجه به مطالبي كه شما فرموديد، نتيجه گرفت كه از نظر صدرا اين‎چنين انساني كه از مرتبه وجودي بالاتري برخوردار است، به صورت تكويني سرپرست جامعه است و حال اگر مردم به‎سراغ وي رفتند، اين سرپرستي او فعليت پيدا كرده و در جامعه اجرا خواهد شد و اگر هم كه مردم به سراغ او نرفتند، طبيعي است كه وي مقام خودش را دارد اما، تحقق خارجي و اجتماعي پيدا نمي كند؟ البته مي شود اين مسئله را اين‎گونه تعبير كرد كه چون غايت حركت فرد از منظر حكمت متعاليه قرب به خداست. و تقرب به خدا با تقويت مراتب وجودي فراهم مي شود، به تعبير دقيقتر مي توان گفت كه اين تكامل وجودي با غلبه عقل بر قواي وجودي انسان ممكن مي شود. فلذاست كه اگر ما اين حرف را به‎صورت كلان نگاه بكنيم، به اين نتيجه مي رسيم كه مرتبه وجودي افراد را مي توان از روي رفتارهاي عقلاني شان متوجه شد.

در عين حالي‎كه در حكمت متعاليه انسان عاقل به انسان متدين تفسير مي شود، چراكه «العقل ما عبد به الرحمن». لذا امام خميني (ره) به حديث چهاردهم اصول كافي توجه كردند و كتاب «شرح حديث جنود عقل و جهل» را نوشتند. و بعدا بيان مي كنند كه ائمه عليهم السلام تمامي اين خصوصيات عقل گرايي را دارند. و مطرح مي كنند كه مومني كه از امتحانات الهي سربلند بيرون آمده باشد نيز مي تواند تمامي اين صفات عقل‎گرايي را داشته باشد. لذا آن حكيمي كه سرپرست عالم است، همان كسي است كه به اين جنود عقلي دست پيدا مي كند. و حال اين شخصي كه از درجات وجودي بالاتري برخوردار است به خداوند نزديكتر است و چون به خدا نزديكتر است، مي تواند به انسان‎هاي ديگر نيز كمك كند تا اين مسير را طي كنند؛ با اين تفسير فلسفه نظام سياسي در حكمت متعاليه، مي شود فراهم كردن زمينه هاي تقرب بندگان خداوند به خدا. و اين امر چون يك بحث تقربي است، نيازمند اختيار و انتخاب مردم است و مي توان گفت كه اين‎چنين شخصي رهبر الهي است، اما تا مردم نخواهند حكومتي تشكيل نخواهد شد؛ به‎عبارت ديگر، همان‎طور كه مردم بايد نماز را به قصد قربت بخوانند، تبعيت از رهبر نيز بر ايشان واجب است و بايد آن را به قصد قربت انجام دهند.

در اين جا حكومت اجباري را متوجه افراد نمي كند، فلذاست كه اگر توجه كنيد، متوجه مي شويد كه پيامبر به مدت سيزده سال پيامبر بوده و در مكه حضور داشته اند، اما در اين مدت حكومتي تشكيل نشده است. چون بسط يد و قدرت نبوده است.

مي توان گفت كه در اين ميان راه پيامبر يك راه تبليغي است. راهي كه در آن انذار و تبشير وجود دارد، نه جنگ و زور. اين همان راهي است كه امام هم در انقلاب طي كردند. خيلي ها در آن زمان معتقد بودند كه بايد با رژيم شاه مبارزه مسلحانه كرد، اما نظر امام اين‎گونه نبود. امام معتقد بودند كه بايد اين تحول توسط توده مردم تحقق پيدا كند. امام مي فرمودند كه بايد حقايق را به مردم گفت و اگر مردم آگاه شوند، خودشان در اين راه حركت مي كنند.

فلذا مي توان گفت كه امام به مردم ايمان داشت. اين تعبير استاد مطهري است زماني‎كه از ديدار امام در فرانسه برگشت، گفت: «مردي را ديدم كه به خدا ايمان داشت، به آن چه كه مي گفت ايمان داشت و به مردم نيز ايمان داشت.» از اين رو است كه وقتي مردم مي آيند و اين خواست شكل مي گيرد كه آن حكيم الهي حكومت كند به اصطلاح مي گوييم كه اين شخص «بسط يد (گشاده‎دستي)» پيدا مي كند. يعني حالا كه مي خواهد اعمال ولايت بكند، كسي هست كه گوش به فرمانش دهد.

با توجه به اين مباحثي كه گفتيم مي شود گفت كه ما در تحقق حكومت اسلامي قائل به سه ركن هستيم: 1) لياقت؛

2) شرعيت؛

3) بسط يد.

ائمه عليهم السلام دو عنصر لياقت و شرعيت را به نحو تام و تمام داشتند، اما چون بسط يد نداشتند، غير از امام علي (ع) و امام حسن (ع) حكومتي تشكيل ندادند. به‎عنوان سئوال آخر، در همان كتاب «كسر اصنام الجاهليه» كه ذكر كرديد، ملاصدرا يك تأكيدي دارد مبني بر اين كه ما از الفاظ به صورت دقيق و درست استفاده كنيم. و اين مطلب را بيان مي كند كه فقيه به‎معناي مصطلح كلمه داراي ولايت نيست بلكه فقيهي داراي ولايت است كه در «فقهين» يعني فقه اصغر و اكبر صاحب نظر باشد. لطفا در اين باب كمي توضيح بفرماييد و در نهايت بفرماييد كه با اين تقريري كه تا اين جا از نظام سياسي صدرا ارائه كرديم، كه انسان كامل ولايت دارد، آيا اين تقرير به خوانش عرفاني از مطلب نزديك نمي شود؟ در پاسخ به بخش اول سئوال عرض كنم كه در عصر صفويه اصطلاح فقيه معناي خاصي داشته است به غير از اين معنايي كه امروز ما متوجه مي شويم. اين مطلب را مرحوم محقق سبزواري صاحب كتاب «روضه الانوار» و «كفايه الاحكام» نيز در آثارش توضيح داده است. ايشان كه خودش از مراجع تقليد عصر صفوي است، مي گويد كه مجتهد يك درجه بالاتر از فقيه است. از نظر محقق سبزواري، فقيه كسي است كه اقوال فقها را بلد است و مي تواند به شاگردانش هم منتقل كرده و بياموزد، اما مجتهد كسي است كه در اين ميان علاوه‎بر اين كه اقوال فقها را مي داند، خودش نيز صاحب‎نظر است. اين معنا امروزه عوض شده. به‎عبارت ديگر، امروز كه ما مي گوييم فقيه مدنظرمان همان مجتهدي است كه در عصر صفوي رايج بوده است. اما نكته دوم اين است كه آن چه از ولايت فقيه حضرت امام تبيين مي كنند، فقاهت شرط لازم است، اما شرط كافي نيست. به‎عبارت ديگر، از نظر امام، ولي فقيه بايد دين‎شناس باشد يعني علاوه‎بر آن كه در فقه داراي قدرت اجتهاد است بايد در حيطه معارف ديني نيز صاحب نظر باشد. لذا با آن فرمايش ملاصدرا كه گفته بايد در فقهين داراي نظر باشد، منافاتي ندارد. اما در مورد آن بحث عرفان يك بحث بيشتري است كه در حد اين مصاحبه نمي گنجد، اما در همين حد بگوييم كه در حكمت متعاليه براي فردي كه زعامت جامعه را برعهده مي گيرد، كمال شرط است. يعني او را انسان كامل فرض مي كند كه سفرهاي چهارگانه را انجام داده است. به همين دليل است كه وقتي شرايط ولي فقيه را در قانون اساسي مطرح كردند، فقط به صفت علم اكتفا نكردند، بلكه صفت عدالت را نيز مطرح كردند. عدالتي كه متناسب با اين مقام باشد. و مي توان گفت كه تحصيل اين عدالت در گرو اين تهذيب و به بيان ملاصدرا در گرو اين سفرهاي اربعه است و اين عدالت اگر نباشد، شرعيت وجود نخواهد داشت.   

 

این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

نظر دادن

پیام هفته

همکاری با نفوذیان خائن و اختلاس‌گران بی دین
قرآن : لِيَحْمِلُوا أَوْزارَهُمْ کامِلَةً يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ مِنْ أَوْزارِ الَّذينَ يُضِلُّونَهُمْ بِغَيْرِ عِلْمٍ أَلا ساءَ ما يَزِرُونَ (سوره نحل، آیه 52)ترجمه: تا روز قیامت بار گناهان خود را تمام بردارند ، و [ نیز ] بخشی از بار گناهان کسانی را که ندانسته آنان را گمراه می کنند. آگاه باشید ، چه بد باری را می کشند.حدیث: و ایما داع دعی الی ضلالة فاتبع علیه، فان علیه مثل اوزار من اتبعه، من غیر ان ینقص من اوزارهم شیئا!: (مجمع‌البیان، ج6، ص 365)ترجمه: ... و هر کس دعوت به ضلالت کند و از او پیروی کنند همانند کیفر پیروانش را خواهد داشت، بی آنکه از کیفر آنها کاسته شود.

ادامه مطلب

موسسه صراط مبین

نشانی : ایران - قم
صندوق پستی: 1516-37195
تلفن: 5-32906404 25 98+
پست الکترونیکی: این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید