اسلام و دموكراسى(2)

  • چهارشنبه, 09 مرداد 1392 18:14
  • منتشرشده در مقالات
  • بازدید 3826 بار

 

 

معرفت: اين مباحثي كه تاكنون مطرح شد در رابطه با تاريخچه، شاخصها، نقاط قوت و ضعف دموكراسي به مفهوم غربي بود. حال، سؤال اين است كه آيا مي توانيم يك نوع دموكراسي اسلامي هم داشته باشيم، يانه؟

حجت الاسلام نبوي: در واقع ما نمي توانيم از ميان مدلهاي دموكراسي كه تا به حال ارائه شده و نوعي تلاش در عملي شدن آنها صورت گرفته است، الگويي را انتخاب كنيم و حتي با جراحي و اصلاحات هم قادر نيستيم آنها را با مباني اسلام وفق دهيم. اين نكته را به اين جهت عرض مي كنم كه كساني كه چنين حركتي را مي خواهند انجام بدهند، اول بايد مفهوم «ولايت » را - به طوراعم - از فرهنگ اسلامي حذف كنند، در حالي كه ما آيات و روايات بسيار زياد و متعددي داريم كه در آنها به نوعي به مساله «ولايت » اشاره شده است. حال پس از پذيرفتن اصل ولايت، مباحثي است كه مربوط به فقهاست كه آنها حدود ولايت و شيوه اجراي آن را استنباط مي كنند و اين وظيفه فقهاست. البته، قبل از آن، مطالعات بنيادي و مبنايي و حتي نگرش عقلاني، به اين مساله لازم است; اما به هر حال، در نهايت ما ازجه انتخاب از ميان اين مدلها و الگوها با حفظ جنبه ولايت، يك نظريه تناقض آميز خواهد بود.

اما دموكراسي آكادميك و مفهومي به عنوان مشاركت مردمي و حركت اجتماعي مردم و حتي نقش محوري دادن به آنان در ابعاد قابل توجهي از حيات اجتماعي جامعه اسلامي، نوعي از دموكراسي است كه مي پذيريم. حال، اين سؤال پيش مي آيد كه آيا دموكراسي اسلامي، جنبه كمال پذيري و هدايت پذيري عامه مردم را به رسميت مي شناسد، يا نه؟ اگر به رسميت مي شناسد لاجرم بايستي جمعي از افراد جامعه را بپذيرد كه آنهابه عنوان الگو، سرآمد و رهبر باشند. در آيه شريفه كه فرمود: امتي باشند برگزيده كه اينها بتوانند هدايت كنند و «يدعون الي الخير» و يا «يامرون بالمعروف »، البته ما الان نمي خواهيم اين را صددرصد انطباق بدهيم، ولي خوب مي توان گفت كه در واقع برگزيده ترين افراد در جوامع اسلامي، همواره رهبران ديني بوده اند.

پس اين كار هدايت وظيفه آنهاست و حركتي است كه بايد انجام بدهند، اما ابعادي باقي مي ماند كه مردم حق دخالت دارند و عرصه هايي وجود دارد كه به طور كامل در اختيار مردم است; مثلا همين بحث قانون شوراي شهر، انتخاب شهردار كه مطرح است، در يك شهري كه مي خواهند خيابان بكشند و فضاي شهر را به يك فضاي خيلي فعال و تميز و قابل حركت و رشد تبديل كنند و يك شهر پيشرفته ايجاد كنند، راجع به اين كه چه چيزهايي را كم كنيم، چه چيزهايي را زياد كنيم، سدهايي بسازيم، چقدر كارخانه اجاره بدهيم، اين حق مردم است; مردم مي توانند راجع به اينها بحث كنند.

مردم قم مي توانند اين بحث را مطرح كنند كه مايك شهر علمي مي خواهيم. ما نمي خواهيم در شهر قم نهادهاي علمي و آموزشي - اعم از حوزوي و دانشگاهي - كم بشود و در كنار آن، مثلا كارخانه هاي پلاستيك سازي و... اضافه بشود. مردم شهر ديگر مي توانند مدعي شوند كه ما صنعت مي خواهيم و شهر ديگري مي توانند مدعي شوند كه ما كشاورزي مي خواهيم و...ست. حال اگر يك مصلحت ديني يا مصلت حكومتي بالاتر در اين جا موجود نباشد، دليلي نداريم كه به اينها بگوييم: شما حق نداريد چنين چيزي را بخواهيد.

و ما با داشتن مفاهيمي، مثل «شورا و مشورت » در اسلام از مفاهيم رفتار جمعي وارداتي بي نيازيم، كه البته اينها هم بايد صورتبندي شود. اگر امروزه روشنفكران ما مي آيند دموكراسي را مطرح مي كنند، ضعف اصلي كه در اين ميان است اين است كه ما شورا را به صورت نهاد سياسي در نياورده ايم. يك صورتبندي سياسي از آن ارائه نداده ايم تا در انديشه سياسي و در انديشه فقهي دائما تقويت و تكميل شود، و چون اين ضعف وجود دارد، در قبالش الگويي كه مطرح مي شود، دموكراسي است. ما با داشتن انديشه هايي نظير شورا در اسلام، مي توانيم يه اين طرف روي بياوريم، به شرط اينكه دو كار انجام بشود: از يك طرف فقهاي ما و علماي ما در مباحث فقهي و بحثهاي روائي خودشان يك ديد اجتماعي و نگرش اجتماعي بيفزايند، بلكه آن را به عنوان ركن تلقي كنند و جايگاهي را باز كنند و اين را بپذيرند كه انديشه هاي اجتماعي، بدون صورتبندي و مدل سازي قابل طرح نيست.

نمي توان آنها را همواره به عنوان رهنمودهاي كلي مطرح كرد. رهنمود در حد يك حرف مي شود. حتي انديشه هاي اخلاقي هم اين چنين است، شما وقتي به يكي گفتي كه صبح تا شب كار كن، از طرف ديگر گفتي اين مستحبات را به جاي بياور او نمي تواند بين اينها جمع كند و كسي كه دارد هر دوي اينها را مطرح مي كند در حقيقت دارد يك تناقض ذهني براي افرادمي آفريند. كه دركاركرداجتماعي قابل طرح نيست.

ازطرفي بايدفقها چنين كنند،ازطرفي هم روشنفكران مابايداين رادرنظربگيرندكه اگرما مي خواهيم درمسير رشد قدم بگذاريم و در مسير تكامل اسلامي قدم برداريم و تمدن جديد اسلامي را بنا كنيم راهش اين نيست كه مدلهايي را وام بگيريم و بعد با اصلاحاتي آنها را با جامعه خودمان تطبيق دهيم، بلكه راه اصلي اش اين است كه نقاط مثبت را از آن مدلها درس بگيريم و از اينها تجربه بياموزيم; از كارهاي زيادي كه در دنياي غرب شده، هم در فكر و هم در نظريه، بهره و عبرت بگيريم. اينها مي تواند كمك ما باشد در اين كه بفهميم چه راههايي را رفته اند و بي نتيجه بوده تا ما نرويم و چه نقاط مثبتي دارد تا روي آن تكيه و تاكيد كنيم. از آن طرف، در يك الگو سازي و صورتبندي انتظارات و خواسته هايمان و آنچه كه در نهادهاي سياسي مي خواهيم را از منابع ديني بدست بياوريم.

معرفت: صحبت از دموكراسي به مفهوم اسلامي شد. بحثي كه در اينجا مطرح مي شود اين است كه آيا نظام ما كه مبتني بر ولايت فقيه مي باشد، با اصول دموكراسي سازگار است، يا نه؟

حجت الاسلام نبوي: باز در اين جا بحث از دموكراسي به مفهوم آكادميك و دموكراسي مدل دار مي شود، چون ما نمي توانيم «نظام ولايت فقيه » را با دموكراسيهاي مدل يافته و صورتبندي شده امروز دنيا تطبيق; كه به ولايت مطلقه فقيه معتقدند،به هيچ وجه سازگاري با آن مدلها ندارد. اما دموكراسي مفهومي به عنوان مشاركت مردمي، ابعاد مختلفي را مي شود در اين جا در نظر گرفت و به بحث گذاشت. حتي كساني كه مشاركت مردم در انتخاب خبرگان و سپس انتخاب رهبر را مشاركت بيعتي و مقبوليت پذيري رهبر براي مردم تلقي مي كنند، آنها هم مي توانند يك نوع دموكراسي مفهومي را در اين جا قائل شوند; چون مشاركت مردم است ولو اين كه نقش مشاركت مردم در ديدگاه اين نظريه ديني بصورت يك محور مستقل و جداگانه لحاظ نشده باشد بلكه به عنوان جواز ديني لحاظ شده، اما در عين حال چون عامه مردم مي توانند مشاركت كنند، مي شود يك نوع دموكراسي مفهومي را در اين جا مطرح كرد.

اما مساله اصلي اين است كه اگر ما چنين كاري را انجام داديم وبه نوعي، دموكراسي مفهومي اي تقرير كرديم كه با نظام ولايت مطلقه فقيه هم سازگار شد، حال اين سؤال پيش مي آيد كه ما چنين تقرير و چنين نهادي از حاكميت را چگونه مي خواهيم براي دنياي خارج از خود، قابل فهم كنيم تا آنها هم بپذيرند كه ما واقعا دموكرات هستيم؟! در اين جا ما فقط به يك «مشترك لفظي » برخورد مي كنيم; يعني ما مي گوييم دموكراسي، آنها هم مي گويند دموكراسي. اما وقتي سرميز تعارفات سياسي بگوئيم هر دو قائل به دموكراسي هستيم، از همين قدم اول دچار مشكل مي شويم; خوب آنهااين سؤال را پيش مي آورند كه شما چطور قائل به دموكراسي هستيد، اما در باب باحث حقوقي نمي توانيدبه بهائيان اجازه بدهيدتاپيرودين مستقل در جامعه شما تلقي شوند. در قانون اساسي تان هم دينهاي خاصي را به رسميت شناختيد و لاغير؟ شما چطور مي توانيد ادعاي دموكراتيك بودن داشته باشيد. خوب اين مساله در اين جا مشكل ساز مي شود; چون از طرفي مي گوييد مفهوم دموكراسي اين است و مابه اين قائليم و مشاركت مردمي اين چنيني داريم.

او هم همه اينها را مي شنود و در ذهن كند، ولي از طرف ديگر، مشكلاتي اين چنيني ظهور و بروز مي كند. پس، ما در اينجا يك «مشترك لفظي » داريم چون در عين حال كه اين دو سيستم در دو جبهه مختلف، در كاركرد ظاهري، يك نوع نتايج و تشابهاتي را با هم نشان مي دهند، ولي در واقع اگر ما بخواهيم بياييم از آن جوهره و فلسفه دموكراسي شروع كنيم و جلو بياييم، ديگر نمي توانيم با غربيها هم قدم باشيم. عرض كردم، مگر اين كه يا مفهوم «ولايت » را حذف كنيم و يا اين كه آن چنانكه ديدگاه روشنفكري ما دائما به اين مساله بوده، با نهادينه كردن دموكراسي درحقيقت حركتي را انجام بدهيم كه نهادهاي رسمي نظريه پرداز ديني به تدريج اين را بپذيرند و در حقيقت خودشان را تعديل كنند. البته، اگر چنين چيزي اتفاق بيفتد، بايستي ما از اين نوع حركت و الگوي ديني كه داريم در دراز مدت صرف نظر كنيم، اگر چه در ظاهر اسم ديني بودن را داشته باشيم.

معرفت: رابطه دموكراسي با توسعه سياسي، اجتماعي و اقتصادي، چه نوع رابطه اي است؟ آيا لازم و ملزوم هم هستند يا اين كه مي شود اينها را از يكديگر تفكيك كرد؟

حجت الاسلام نبوي: اين مساله زياد مطرح مي شود. من، اين مطلب را در مقالات متعددي كه افراد مختلف مي نويسند و در گفتگوهايي كه در سطح مجلات علمي جامعه ما مطرح مي شود، زياد ديده ام و شنيده ام; از زبان افراد متعددي از متفكرين و روشنفكران سياسي ما و يا حتي از بعضي روحانيون داراي انديشه سياسي و اجتماعي اين را شنيده ام كه مي گويند: «دموكراسي، لازمه توسعه سياسي و اجتماعي است.» لازمه به اين معنا مي باشد كه پيش زمينه توسعه سياسي و اجتماعي است. البته، در حقيقت اگر بخواهيم از ديدگاه منطقي نگاه كنيم، توسعه سياسي و اجتماعي، لازمه دموكراسي خواهد شد. به عبارت ديگر، اگر دموكراسي را به عنوان ملزوم داشته باشيم، توسعه سياسي و اجتماعي را به صورت لازم خواهيم داشت واگر دموكراسي نداشتيم، توسعه نخواهد آمد.

اين مطلب اولا يك جواب نقضي دارد كه من تعجب مي كنم چطور اين عزيزاني كه اين بحث را مطرح مي كنند، به اين جواب نقضي و واقعيت توجه نمي كنند كه ما در كشورهاي متعددي دموكراسي را - بيش از آنچه كه برخي كشورهاي غربي دارند - شاهد هستيم، اما در عين حال، در توسعه سياسي و اجتماعي شان گامهاي مؤثر و قابل توجهي را برنداشته اند. من اگراسم يك كشور خاصي را ببرم چه بسا موجب رنجيده گي خاطر هياتهاي سياسي آن كشورها در كشور ما بشود واز اين جهت مقداري احتياط مي كنم.

ولي، خوب شما اين را مي بينيد كه در برخي از كشورهاي آسياي جنوب شرقي وكشورهايي كه در شرق ماوجود دارند، يك حد افراطي از دموكراسي اعمال مي شود و تا حد بسيارزيادي هم آن مقداري از شاخصهاي مذهبي كه مانعشان بوده، كنار گذاشته اند، اما از خيلي از كشورهايي كه داراي نظام استبدادي هستند، عقب افتاده اند و نتوانسته اند رشد كنند. به علاوه در تاريخ اين سه قرن اخير آنچه كه مشاهده مي شود و بسياري از نظريه پردازان بر آن تاكيد كرده اند عكس اين قضيه اي است كه گفته مي شود: «دموكراسي وتوسعه اجتماعي لازم وملزوم اند» چون اينها ديده اند كه در تحليل رشد و توسعه جوامع مختلف جنگها واستراتژيهاي گاهي ديوانه وار، نقشهاي مؤثري داشته است كه چه بسا اگر اينها نبود، كاركرد دموكراسي درجهت توسعه، هرگز در حد رشد پس ازتان يا كشوري مثل فرانسه، ساليان بسيار زيادي است كه به استقبال دموكراسي رفته اند; حتي در قرن هيجدهم مباحث دموكراسي در ميان اينها جدي بوده، اما در طول اين مدت، آن رشد اقتصادي، رشد ساختارهاي اجتماعي و... در ميان آنها به گونه قابل توجه نبوده است.

اما، جنگ جهاني اول و دوم يك باره پديد آمده و يك افقهاي پرجوش و خروش و سريع در زمينه برتري نظامي، برتري اقتدارگرانه، برتري كه بتوانند حرف اول را بزنند، پديد آمده و آنها را به اين مسير كشانده است. البته، «توسعه » به معناي واقعي (نه به معناي توسعه مونتاژي; مثلا هنگ كنگ ياتوسعه تلفيقي كه در كشورهايي مثل تايلند و... انجام مي شود كه شركتهاي چند مليتي مي آيند و آن جا خيمه مي زنند و يك سري محصولاتي هم مي دهند كه البته آن كشورها از اين محصولات درآمدهاي خوبي هم كسب مي كنند و تكنولوژي هم به دست مي آورند و تا حدي رشد هم مي كنند، اين توسعه مرادمانيست.)من هر چه تتبع و جستجو كردم كه مقوله دموكراسي بتواند نقش حياتي در اين جا ايفا كند، براي من اين مساله قابل توجيه نبود.

يك نكته باقي مي ماند و آن، اين كه صرف نظر از رشدي كه يك جامعه پيدا مي كند، مردم آن جامعه مي خواهند به نحو خيلي فعال و در فرصتهاي مساوي از اين نتايج رشد استفاده كنند. اين جاست كه مدافعان دموكراسي مساله دموكراسي را مطرح مي كنند; يعني در حقيقت سؤال بايد اين طور مطرح شود: پس ازاين كه جامعه به رشد مطلوب دست يافت و جامعه از جهتهاي فرهنگي، اقتصادي و آموزشي تعديل شد، در ادامه اين تعديل و تحول، كدام عامل نقش خوبي مي تواند ايفا كند؟ آيا دموكراسي در اين جا خوب است يا چيزديگر؟

من فكر مي كنم در اين جا چشم دوختن به دموكراسي آكادميك يك خيال پردازي است. همچنين تجربه هاي دموكراسي در اين جا يك تجربه مثبتي نبوده و ما بايد داراي يك الگو باشيم. در واقع من اين را با اذعان و يقين مي گويم كه هر چه گشتم، هنوز اين سؤال برايم حل نشده كه اين فرصتهايي كه براي بشر ايجاد مي شود، رشدي كه براي جامعه ايجاد مي شود، اينها وقتي مي خواهد تبديل به يك برنامه دائمي عادلانه شود، چگونه بايد تبديل شود؟ اين سؤال هنوز براي خودم باقي است.

نكته اي كه اين جا بايد عرض كنم اين است كه بسياري از كساني كه ملازمه «دموكراسي و توسعه » را مطرح مي كنند، نكته ديگري را مدنظر دارند و آن، اين است كه آزادي سخن گفتن در فضاي عمومي جامعه تامين شود. يك بحث هم اين است كه مطبوعات و مجلاتي مي خواهند حرفهايي بزنند و طالب آزادي بيشترند و از رهگذر طرح اين مساله، آزادي مورد نظرشان را مطالبه مي كنند. حال، اگر كسي اين گونه فكر كند كه با بازگذاشتن دريچه فضاي اذهان و ارائه نظريات، ما در آموزش عالي و در نظريه پردازي به رشد و توسعه مي رسيم، اين مساله قابل بررسي است اما دراين زمينه برنامه اي وجود ندارد تا كسي بتواند از آن دفاع كند; بايد برنامه رابامؤلفه ها واصولي كه بايد در اين جالحاظ شود طرح كرد،آنگاه قضاوت نمود.

در اين جا مسائلي را مي توان مطرح كرد: يك مساله اين است كه ما فضاي علمي و مطالعاتي و بحثهاي تخصصي را بايد به مقدار زيادي باز كنيم. بحث اين نيست كه چه كسي اين فضا را باز كند؟ جامعه علمي بايد آن چنان باز باشد و هاضمه قوي داشته باشد كه بتواند به راحتي در اين مباحث وارد شود.

اين اصل ديني ماست و ما كاري نداريم كه بحث دموكراسي در اين جا مطرح بشود، يا نه؟ ملحدين مي آمدند و با امام صادق(ع) وارد بحث مي شدند، وحضرت بااينهابحث مي كردند و گفتگو و سؤال و جواب مطرح مي شد،خوب وقتي ما چنين الگويي را داشته باشيم جاي سؤال نمي ماند كه آيا ما در فضاي تخصصي مان; مثلا متفكرين حوزوي و دانشگاهي مان در كنار هم بنشينند، بايد محدوديتي در بحث داشته باشيم، يانه؟! آنجا دانشگاهيان و حوزويان مي توانند هر مساله اي كه مد نظرشان است مطرح كنند و از آن دفاع نمايند، تا مباحث در كوره پرسش و پاسخ پخته شود. چون در اين فضا ما الگوي ديني داريم چه اسم دموكراسي برايش بگذاريم،وچه نگذاريم.

اما اگر هدف اين است كه به صورت يك كاركرد سمپاتيك و هواداري، پيوسته در سطح جامعه انديشه تزريق كنيم، سيرها و خطوط نفي و اثبات را مطرح كنيم، و مطالعه كنيم كه آزادي در اينجا براي عده اي كه به دنبال طرح مسائل خودشان هستند تامين شود و دليل بتراشيم كه اگر چنين نكنيم، رشد علمي بدست نمي آيد، به نظر مي رسد اين برخلاف نتيجه اي پافشاري مي كنند، زيرا چنين روشي ما را به ركود مي كشاند و ممكن است قشر جوان را به نوعي سرگرداني دچار كند. مثلا، در يك بحث معرفت شناسي، اگر شما آمديد از روز اول درسهايي به دانشجو داديد. خوب، حالا فرض كنيد فلسفه سينايي در اصول معرفت شناختي خود اين ده نقص را دارد، شما اگر به اين آموزش داديد و بعد از اين به مراحل بعدي رسيديد و او رسيد به جايي كه خودش اهل نظر شد و به او اجازه داديد تا به سير علمي قوي ادامه دهد و نظر دهد، در اين جا «توسعه » به معناي واقعي ايجاد مي شود. اما آنها كه مي خواهند در وسط، كار را رها كنند و وارد بازار كار شوند، بسيارند كساني كه ديپلم و ليسانس گرفته اند، مي خواهند در قسمت غير علمي جامعه مشغول شوند. در مورد اين افراد، اگر شما آمديد و چندين نظريه را دائما مطرح كرديد كه هاضمه او هيچ كدام از اينها را نمي گيرد، نتيجه اش اين مي شود كه او به هيچ يك از اينها معتقد نخواهد شد. كم كم سؤالات خودش را خودش، جواب مي دهد.و خود را راحت توجيه مي كند و نه با اين آقاي معرفت شناس كار دارد، نه با آن آقاي فقيه! خودش مسائل خودش را حل مي كند. اين نه توسعه همگاني جامعه است و نه رشد جامعه.

معرفت: اهداف سياست، در نظامهاي دموكراتيك و در نظام اسلامي چه مي تواند باشد؟

حجت الاسلام نبوي: ما دربحث اهداف، مسائل بسيار زيادي داريم كه هيچ كدام از فلاسفه سياسي، دانشمندان غربي واسلامي، به آن نپرداخته اند. بحث هدف گذاري، نگاههاي غايي و نهايي و نگاههاي مدت دار را مي طلبد در ديدگاه دانشمندان اسلامي، نگاه عمدتا نگاه غايي بوده است. تا قبل از انقلاب، ما اكثرا مسائل را با ديد غايت طلبي، انتهاي حيات انساني را نگاه مي كرديم; مثلا،اگر حاكميت مطرح مي شده، اين بحث مطرح بوده كه در(عج) خواهد آمد و آن حاكميت مطلوب است. بنابراين، اگر مي خواهيم حركتي در اين جا شروع كنيم در حقيقت بايد چنان كنيم كه به غايتهاي ترسيم شده، هر چه سريعتر برسيم.

غربيها، به تدريج در دوران رنسانس ديدگاه غايت طلبي خودشان را كاهش دادند. دانشمندان مختلفي راجع به اين بحث، تحليلهاي خوبي به طور تفصيلي ارائه داده اند; ايان باربور، در كتاب "علم ودين" چالش نظري بين علم و دين در غرب را به طوركلي شكافته است و اين كه چگونه علم دائما مي كوشيده ابعاد غايت نگري دين را در جامعه تضعيف كند و راه را براي كاركردهاي فعلي تر باز كند. البته، اين كه گفتيم علم كوشيده تضعيف كند، نه به عنوان يك حركت عمومي خطر آفرين، بلكه به عنوان اين كه اين حركت ناخودآگاه چنين بوده و نتيجه اش اين بوده است.

باز آرتوربرت در كتاب "مبادي مابعدالطبيعه علوم نوين" هم راجع به غايت نگري زيادبحث كرده وديدگاه غايت نگري و ديدگاه كاركردنگري كه در دنياي جديد بيشتر مطرح است را مورد بحث قرار داده است. البته، آن بحثها بيشتر رنگ فلسفي دارد، ولي خوب مساله اي است كه به بحث ما هم مربوط است. امروزه غربيها به تدريج غايت نگري را كاهش داده اند. بسياري از كشورها اساسا صحنه غايت نگري را تا حد زيادي به زمانهاي بسيار بسيار كوتاه تقليل داده اند كه به منفعت طلبيهاي روزانه و ماهانه و سالانه بيشتر شبيه است. بنابراين، سياستمداران كشورها معمولا چنين نگاه مي كنند كه امتياز را بايد الآن گرفت و جاي پا را بايد الآن محكم كرد. او ديگر به دو سال يا پنج سال يا ده سال ديگر كاري ندارد.

مي شود گفت كه امروزه، انگليس دچار چنين وضعيتي است، اما آمريكا همچنان تا حدي غايت نگري خودش را حفظ كرده است. به طوركلي درنظامها و دموكراسيهاي غربي، غايت نگريهاي كوتاه مدت و دراز مدت و ميان مدتشان، تحت تاثير فلسفه سود جويي است; سودجويي فردي و اجتماعي كه امروزه به ميزان بسيار زيادي در روابط بين كشورها واقع مي شود; تا جايي كه مثلا، برنامه اتحاديه اروپا در مقابل آمريكا و ژاپن مطرح مي شود، و به همين ميزان مساله سودجويي فردي هم در كنارش مطرح است. سودجويي جامعه اي خاص درمقابل جامعه ديگر، از نظر بسياري از نظريه پردازان غربي، به اين جهت است كه هدف گذاري بايد تحت تاثير فلسفه سودجويي باشد. از همه واضحتر و بارزتر، خانم هانا آرنت در كتاب "انقلاب " و در بحث «توتاليتاريسم » و «خشونت » هر دو جا وارد بحث فلسفه سودجويي مي شود و مانور و تاكيد خاصي دارد و ديگران را از اين موضع، مورد انتقاد قرار مي دهد كه شما اين حركاتتان و اين برنامه هاي سياسي تان، با حذف فلسفه سودجويي انجام شده است. او اين را يك نقطه ضعف مي داند كه چرا فلسفه سودجويي از هدف گذاري غايي برخي كشورها حذف شده است. البته آرنت براي اين فلسفه سودجويي، يك ريشه عقلاني طبيعي قائل است و معتقد است كه اين ريشه، طبيعي است و عقل هم درك مي كند و آن را به رسميت مي شناسد.

در مكتب ديني ما به اين صورت كه ايشان مساله را بيان كرده، به هيچ وجه قابل قبول نيست، گر چه مي شود، حداقلي از مصلحت و منفعت مادي را قبول كرد. اما در ديدگاه ديني و اسلامي، وقتي مي خواهيم براي سياست هدف گذاري كنيم، بايستي با ديدها وافقهاي وسيعتري جلو رويم. جامعه امروز، جامعه اي است داراي هويت تركيبي. من اين بحث را جداگانه در جاي ديگري دنبال كرده ام. بر خلاف آن بحث رايج جامعه شناسي كه آيا فرد اصيل است، يا جامعه؟ مابه اين نتيجه رسيديم كه اين سؤال، قابل توجه و بررسي در جهان امروز نمي تواند باشد; چرا كه ما به راحتي مي توانيم پاسخ دهيم كه زماني جامعه بشري جامعه اي ساده و متشكل از افرادي بوده كه دركنار هم و با روابط بسيار كم و جزئي زندگي مي كردند كه در آن جا جامعه داراي يك هويت واقعي نيست و فرد اصالت و محوريت دارد.

زماني هم مي رسيم به يك جامعه انضمامي كه داراي كاركردهاي همبسته دروني در يك عرصه خاص است و در درون يك نهادرف كشور بر آن طرف كشور اثر مي گذارد، برخلاف مثلا، هزار سال پيش كه اقتصاد چنين اثري نداشت. در جامعه انضمامي، ضعف اقتصادي قحطي مي آفريند، مثلا، اقتصاد بخشي از كشور كه كمبود دارد موجب بروز قحطي در سراسر كشور مي شود، ولي اين نمي تواند فرهنگ را به صورت اساسي تحت تاثير قرار دهد; اما در يك جامعه تركيبي تمام عرصه ها و حوزه هاي عمل اجتماعي و بخشهاي عمده اي از عمل فردي به هم پيوند و گره مي خورند و به صورت همبسته در مي آيند. در چنين جامعه اي مدلها والگوهاي دموكراسي هميشه در صورتبندي خودشان، از آن ابتدا تا انتها، به نوعي وامدار فلسفه هاي انساني بودند. دنياي غرب به معناي اعم، به تدريج جا را براي ليبراليسم در اين صورتبندي گشود. دموكراسي نظريه خودش را دائما در يك بازبيني و با يك تاثيرپذيري بيشتر از ليبراليسم تكميل كرده است; تا آن را به مدل دموكراسي ليبرال تكثرگرا رساند.

هدف گذاري خيلي مشكل است و توصيه هدف به صورت هدفهاي زمان دار، واقعا برد پژوهشي و تحقيقي وسيعي را مي خواهد. بله، همچنان ما مي توانيم هدفهاي غائي را توصيه كنيم و شما مي توانيد دائما به مردم توصيه كنيد كه در مشاركت سياسي جامعه فعال و با قصد قربت وارد شويد. اين دربرهه هايي از زمان، تحت تاثير يك نوع آموزه هاي قوي ديني، چنين چيزي واقع هم مي شود; زمانهايي كه در حقيقت شما كاركردهاي عرصه هاي ديگر جامعه را مي بينيد كه به راحتي فروكش مي كند; مثل اوائل انقلاب چگونه جنبه هاي اقتصادي آن تاثير و جهت دهي اش را در حد ضعيف دارد و جنبه ديني و اسلامي را در حد قوي دارد. در آن زمان مي بينيم يك آموزه ديني به راحتي در، افراد را بسيج مي كند; اما در درازمدت براي هدفگذاري جامعه ما اولا بايد روشن كنيم كه يك سري اهداف غائي داريم. مثل اين كه حضرت امام ; فرمودند كه «به فرموده قرآن كريم ما حركتمان بايد در جهت رفع فتنه از عالم باشد.»

در يك مصاحبه كه مجله كيان از پل ريكور چاپ كرد در پاسخ اين سؤال كه «به نظر شما اين ظرفيتهاي آرماني ما تا چه حد مي تواند مفيد باشد و ما به دنبالش باشيم؟» او تاكيد خوبي روي اين نكته كرده است كه انسانهابه ظرفيتهاي آرماني نياز دارند. خصوصا من تاكيد بر ظرفيت آرماني ديني مي كنم. خوب اينها بايد باشد و يكي از مشكلات كنوني اين است كه متفكرين ديني ما در حوزه ها، در عرصه ها نيامدند تا اين اهداف غايي را با اهداف كوتاه و ميان مدت از هم جدا كنند. حتي ديده مي شود در بسياري از اهداف كوتاه مدت هم مي خواهند اهداف غايي رابه كار ببرند كه اين خطاست; مثلا اگر جواني با خانمش نزاع خانوادگي دارد، شما نمي توانيد يك هدف بلند مدت وغايي برايش توصيه كنيد چون آن هدف، نزاع او را خاتمه نمي دهد، بلكه بايد ببيني منشا اين دعوا كجاست و اين نزاع الآن از كجاست، بعدما مي رسيم به اهداف بلندمدتي كه مي خواهيم طي يك نسل يادونسل داشته باشيم.

ما بايد در اهداف استراتژيك براي نظام جمهوري اسلامي،پژوهشهاي وسيعي را دنبال كنيم و بعد هدف را توصيه كنيم.

قبلا در اوائل انقلاب، اين ديدگاه زياد وجود داشت كه ما به راحتي بتوانيم حاكميتهاي حكام جور و فاسد را در كشورهاي اسلامي فرو بريزيم، نه اين كه ما خودمان آن را فرو بريزيم، بلكه دست كم، خود افراد كشورهاي اسلامي اينها حاكميت شان را فرو بريزند و ما با مشاركت هم يك حركت وسيع اسلامي شروع كنيم. اما خوب، امروزه مي بينيم كه اين هدف، در آن زمان، بدون برنامه ريزي و دقت توصيه شده بود. اينها نياز به مطالعات و كارشناسي موضوعي بسيار وسيع دارد.

يكي از چيزهايي كه من تعجب مي كنم اين است كه بسياري از روشنفكران ما به جاي اين كه اميدوار باشند و آستين بالا بزنند و در يك حركت بسيار وسيع براي ساختن يك تمدن ارزنده به عنوان «تمدن جديد اسلامي » مشاركت كنند، وقتي اين مسائل مطرح مي شود، مي آيند اصل استراتژي را خراب مي كنند كه نه نمي شود و نبايد بكنيم يا مثلا اين اهداف چيست؟ و در حقيقت، رفتار و گفتار آنان توصيه بيشتر به سازش و كنار آمدن با وضع موجود است، تاانتخاب استراتژيهاي بلند و قوي. ولي به اعتقاد من، ما مي توانيم استراتژيها را دنبال كنيم; اولادرمسير ساخت هاي سياسي داخلي خودمان و استقرار نهادهاي سياسي مستقل بازنگري كنيم، ببينيم چرا حركتهاي سياسي ما دائما دچار مشكل شده و به نوعي به انحرافهاي مختلفي غلتيده و يا اين كه ناموفق بوده و وسط كار رها شده است؟ بيائيم به مؤلفه هاي ديني كه در اين جهت مي تواند به ما كمك كند، روي بياوريم، اينها را بازنگري كنيم،از دين استفاده كنيم و راه حل ارائه دهيم. به خصوص پايان نامه ها و تزهاي فارغ التحصيلان مقاطع عالي دانشگاه هاو اخيرا هم در حوزه ها كه رشته هايي در اين جهت ايجاد شده، يك نوع مطالعات نظري و كارشناسي موضوعي در كشورها و منطقه هاي مختلف انجام دهيم و برآيند همه اينها را به يك نتايجي برسانيم كه بتوانيم توصيه هايي از آن داشته باشيم و در كوتاه مدت استفاده كنيم.

من فقط مي خواهم اين را اشاره كنم كه هدف گذاري بايد چنان باشد كه سياست تبديل به شعار نشود. هدف گذاري بايستي به معناي واقعي به هدف گذاري كوتاه مدت در راستاي اهداف بلند مدت برسد. اگر ما دريك جايي دچار محذوراتي هستيم كه نمي توانيم هدف گذاري كوتاه مدت خودمان را بروز بدهيم، هيچ دليل ندارد كه مشاركت كنيم; مي توانيم مشاركت نكنيم و حتي به اعتقاد من چقدر خوب است كه سياستمداران ما و اهل نظر در مسائل سياسي روي اين نكته تامل كنند كه ما مي توانيم صريح و روشن همين مطلب را اعلام كنيم كه به دليل اين كه مشاركت ما در اين مسير هدف گذاري الآن امكان پذير نيست، ضمن حفظ احترام متقابل و ضمن حفظ شرايط متقابل و ضمن حفظ علقه هايي كه در آينده مي تواند به كمك هر دو بيايد، فعلا نمي توانيم مشاركت كنيم و طوري نشود كه مجبور شويم خودمان را در مسيري بيندازيم و مشاركت كنيم بعد اين مشاركت ما را با اهداف بلندمان مقابل كند و مجبور شويم هدف گذاري كوتاه مدت را به عنوان يك حركت انحرافي و مارپيچي شروع كنيم كه البته، اين حركت مارپيچي و انحرافي در هر منطقي غيراز منطق اسلام مي تواند توجيه شود. ولي با توجه به اين كه منطق ديني ما اقتضا مي كند و به خصوص سيره امام خميني; بر اين مبنا بود كه كاملا هر جريان و حركت سياسي را با بروز و كاركرد صادقانه در اهداف كوتاه مدت، متوسط و بلندش ببيند و خود ايشان هم، همين مسير را طي مي كرد، در هدف گذاري نظام جمهوري اسلامي، از نظام جمهوري اسلامي پسنديده نيست و دانشمندان مسلمان تاكيد مي كنند و حساس هستند و اين را نمي پذيرند كه اهدافي ميان مدت و درازمدت مطرح بشود و بعد در هدف گذاري كوتاه مدت، دائما اين مساله نقض بشود.

اگر من بخواهم يك جهت گيري كلي را عرض كنم، بايد روي اين نكته تاكيد كنم كه هنر سياستمدار و قانونگذار سياسي اين نيست كه دائما هدف كلي «نه شرقي نه غربي، جمهوري اسلامي » را تكرار كند و يا هدف غائي «استقلال، آزادي، جمهوري اسلامي » را تكرار كند و يا اين كه «حاكميت الهي » و «استمرار حاكميت الهي » را به عنوان يك شعار، دائما مطرح كند. اين هنر نيست، اين را علماي ديني دائما گفته اند، از ابتداء هم گفته اند، بعد هم ملاحظه كرديم كه حضرت امام; آموزه هاي ديني را تبديل به يك نوع اصول بنياد ديني براي نظام جمهوري اسلامي درآوردند. هنر برنامه ريزان و سياستمداران نظام جمهوري اسلامي اين است كه در سايه هدف گذاريهاي بلند مدتي كه از جانب رهبري و ولايت ديني انجام مي شود، اينها بتوانند اهداف كوتاه مدت، ميان مدت و اهداف تعريف شده استراتژيك را به وضوح تبيين و ارائه كنند و بدانند كه الآن تا بيست سال آينده مثلابا كشور چين مي خواهند چه كنند؟ و بدانند كه نظام جمهوري اسلامي درعرصه بين المللي براي خودش مي خواهد چه جايگاهي را ترسيم كند؟ و بدانند كه در مشاركتهايي كه در فضاي بين المللي سازمان ملل و غير ذلك است تا چه حد مي خواهند مشاركت كنند. البته،اين مطلبي را كه من عرض مي كنم انتظاري است كه بسياري نسبت به مسئولين دستگاه سياست خارجي و سياست داخلي وقوه مجريه دارند كه انتظار به جايي هم است.

من پيشنهاد مي كنم به جاي اين همه بودجه هاي اجرايي كه در بخشهاي مختلف صرف و خرج مي شود و درآن كوتاه مدت نگري و بلكه گاهي اوقات فوري نگري غلبه دارد، در بلند مدت نگري - با حفظ همان برنامه هايي كه دارند - هزينه بكنيم; و لازم است يك نگاهي به جنبه هاي پژوهشي و علمي بشود. ما امروز ظرفيت قابل توجهي از محققان حوزوي و دانشگاهي داريم كه تنها به دليل عدم وجود امكانات و بودجه كافي، تا به حال اين فرصت برايشان پيش نيامده كه اينها در راستاي تبيين اين مسائل قدم بردارند و قلم بزنند. خوب چقدر سنگين است كه ما مشاهده كنيم و ببينيم ك طلاب فاضل ما و دانشگاهيان برجسته و ارزنده ما، اينها مجبور باشند با نوشتن جسته و گريخته يك نوع مقالات و تدريس در نقاط مختلف و دورافتاده، بتوانند برنامه علمي و جنبه معشيتي خودشان را پركنند، اما در عين حال، اساسي ترين مسائلي كه ما در مباحث هدف گذاري سياسي مان داريم وبه صورت يك خط و دو خط نيست و بايد كار شود، كتابها شود و در دنيا منتشر گردد، حرفها زده بشود، اينها زمين بماند و رويش كار نشود. اميدواريم با طرح اين مباحث، يك قدم جدي برداشته شود و بتواند مورد اميد و باعث روشني چشم محققين آينده ما باشد.

ان شاءالله.

 

 

این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

نظر دادن

پیام هفته

قانون شکنی
آیه شریفه : إِنَّمَا ﭐلسَّبِيلُ عَلَى ﭐلَّذِينَ يَظْلِمُونَ ﭐلنَّاسَ وَيَبْغُونَ فِي ﭐلْأَرْضِ بِغَيْرِ ﭐلْحَقِّ أُوْلَـٰئِکَ لَهُم عَذَابٌ أَلِيمٌ  (سوره مبارکه شوری ، آیه 42)ترجمه : گناه بر کساني است که به مردم ظلم مي‏کنند ، و بدون داشتن بهانه‏اي و حقي مي‏خواهند در زمين فساد و ظلم کنند ، آنان عذابي دردناک دارند. روایت : قال علی( ع ): من تعدی الحق ، ضاق مذهبه.  (بحار الانوار ، ج 77 ، ص 211 )ترجمه : امام علی(ع) مي‌فرمايد: هر کس از حق (قانون) تجاوز کند ، در تنگنا گرفتار می آید.

ادامه مطلب

موسسه صراط مبین

نشانی : ایران - قم
صندوق پستی: 1516-37195
تلفن: 5-32906404 25 98+
پست الکترونیکی: این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید