اسلام و دموكراسى(1)

  • چهارشنبه, 09 مرداد 1392 18:13
  • منتشرشده در مقالات
  • بازدید 4003 بار

 

 

اشاره

در دو قسمت قبل ميزگرد اسلام و دموكراسي، به دليل اينكه سؤالات زيادي در اين زمينه مطرح بود امكان پاسخگويي به همه آنها نبود، در اين شماره مجله معرفت، پاسخ برخي از سؤالات مذكور را از فاضل ارجمند جناب حجت‏الاسلام آقاي سيد عباس نبوي جويا شديم و آنچه در پي مي‏آيد، پاسخهاي ايشان به سؤالات مذكور است.

معرفت : مباني فلسفي اندشيه دموكراسي چيست؟

حجت‏الاسلام نبوي: بسم الله الرحمن الرحيم. در مورد مباني فلسفي دموكراسي، ما دو نگاه مي‏توانيم داشته باشيم كه البته، بايد اول اين دو را از هم متمايز كنيم تا اين بحث‏بهتر باز شود. يك نگاه، دموكراسي را در يك مفهوم كلي و آكادميك تفسير مي‏كند و از ابتدا هم در همين حول و حوش مفهوم آكادميك دموكراسي، بحثهاي زيادي در تاريخ انديشه سياسي مطرح بوده است.

در اين قسمت، جوهره اصلي نظريه دموكراسي و به تعبيري فلسفه بنيادين دموكراسي، ارزش دادن به راي عموم افراد است. حال، به كداميك از امور اجتماعي بها داده شود و يا ساختار سياسي‏اي كه مشاركت مردمي در حاكميت را بتواند شكل دهد، چگونه باشد، مباحث‏بعدي و ثانوي است. اصل و بنيان دموكراسي آكادميك بر اين پايه است كه در حيات انساني، راي مردم از جايگاه برجسته‏اي برخوردار است. اين بحث در مورد نگاه به دموكراسي از بعد نظري است.

اما بحث ديگري است در نگاه تحليلي -تاريخي، كه انديشه دموكراسي، دائما همراه با يك سري آرمانها و اميدها مطرح و تجربه مي‏شده و در بازنگري تكميل مي‏شده و پس‏از مدتي‏نتايج‏خود رانشان مي‏داده است. در اين نگاه، فلسفه دموكراسي، دائما با يك فلسفه حيات انساني وانسان‏شناسي گره خورده‏است. اين جاست كه در عمل، فلسفه دموكراسي، با فلسفه مطلق همراه مي‏شود. مباحث فلسفي نظير بحث هستي‏شناسي، انسان‏شناسي و غايت‏شناسي‏و...خود رادر لايه‏هاي صورتبندي دموكراسي جاي مي‏داده و قطبهاي دموكراسي يكي‏يكي بحثهاي مورد نيازشان رااز اين انديشه‏هاي فلسفي‏جبران و تكميل مي‏كرده‏اند.

در ديدگاه آكادميك، بحث همچنان در يك قالب‏نظري خاص ومشخص و تاحدي بامسائل نظري وبنيادي روشن‏مطرح‏است دائما مي‏بينيم كه هم در غرب و هم در كشور ما، اين بحث در محافل مختلف مورد توجه قرار مي‏گيرد. اما درث فلسفي دموكراسي را مطرح كرد و يك بحث مجرد و صرفا نگاه به دموكراسي را مدنظر قرار داد. در اصطلاح «مفهوم‏شناسي‏»بايستي اين رايك نوع «تقليل‏گرايي ناكام‏» نامگذاري كنيم اگر ما ابعاد بسيار مهمي از تفكرات و نظرياتي كه خود را، درطبقات‏يك‏نظريه‏مهم‏اجتماعي‏جاي مي‏دهند، ناديده بگيريم و وارد بحث مجرد بشويم.

به هرحال، من پاسخم اين است كه بنيان فلسفي دموكراسي در ديدگاه آكادميك، همان جوهري بودن راي مردم و مشاركت مردم است و در ديدگاه تاريخي، بايستي به مدلهاي دموكراسي نگاه كنيم و اينها را يكي يكي تحليل كنيم. در اينجا ديويدهلد در كتاب «مدلهاي دموكراسي‏» حداقل نه مدل را بر شمرده است. يا اگر بررسي خوبي در كتاب جرج ساباين شود، شايد بيش از سي مدل دموكراسي را مي‏شود از كتاب او استخراج كرد.

معرفت: آيا مي‏شود تاريخچه‏اي براي انديشه دموكراسي بيان كرد؟

حجة‏الاسلام نبوي: اگر با عنوان لفظ دموكراسي به مساله نگاه كنيم، جواب مثبت است. چون وقتي تاريخ را مي‏نگريم، مي‏بينيم نقطه آغاز آن از زمان سقراط، بعد افلاطون و ارسطواست. به ويژه در آثار افلاطون و ارسطو، به خاطر گفتگوهايي كه در آثار افلاطون و بعد هم ارسطو در اين زمينه وجود دارد و بعد هم زمان ظهور مسيحيت و دوران نزاع كليسا با قدرت حاكم و... اين روند همچنان ادامه دارد تا به سه قرن اخير مي‏رسيم كه نظريات سياسي در باب دموكراسي مطرح مي‏شود.

ولي انديشه دموكراسي در طول مسير تاريخي خود، در واقع داراي يك وجه مشترك معنوي واقعي و روشني نيست. آنچه كه مثلا افلاطون مي‏خواست كه عده‏اي برگزيده و سرآمد بيايند و با هم شور و مشورت كنند و بخشهايي را در جامعه دسته‏بندي نمايند و براي هر كدام كاركردي را در نظر بگيرند... اين عمل با مفهوم اموزي دموكراسي سازگار نيست و نمي‏توان نام دموكراسي به معني امروزي را بر آن نهاد. و لذا، دموكراسي بيشتراز زمان جان‏لاك واستوارت ميل مطرح و در مباحث جديد فلسفي و سياسي جاي پيدا كرده و سپس آن را تبديل به يك بحث‏حقوقي كرده است ويك زمينه حقوقي بسيار قوي و مستعدي در غرب براي آن ايجاد كرده و همچنان اين زمينه باقي است. بنابراين، در سير تحول تاريخ انديشه سياسي ما انديشه دموكراسي را به صورت يك خط پيوسته نداريم.

البته، در عالم اسلام با مشخصاتي كه اسلام دارد، به نظر مي‏آيد آثار بسيار مثبتي در دين اسلام و در كاركردهاي نهادهاي سياسي اجتماعي و الگوهايي مثل امربه‏معروف ونهي از منكر، ولايت معصوم، ولايت عادل و غيرذلك مطرح است. اما، انديشه دموكراسي در تاريخ اسلام واقعا سابقه جدي ندارد. مگر در اين يا پنجاه سال اخير كه عده‏اي سعي مي‏كنند دموكراسي را تا حدي در قالب انديشه‏هاي اسلامي هم مطرح كنند.

معرفت: نقاط ضعف و قوت انديشه دموكراسي، چه به معناي گذشته و چه به معناي امروزي، چيست؟

حجت‏الاسلام نبوي: از ميان نظريه‏هاي دموكراسي، بحث را مي‏توان در دو قسمت ادامه داد: يكي در مورد خود مفهوم دموكراسي و به تعبيري همان دموكراسي آكادميك و يكي هم در مورد دموكراسي تكثرگرايي ليبرال كه آخرين مدل پذيرفته شده دموكراسي است. بنابراين، اگر بخواهيم بحثي در مورد نقاط ضعف و قوت بكنيم، در همين دو مقوله مي‏شود بحث كرد. اما بحث درباره مدلهاي ديگر، نظير مدل دموكراسي افلاطون و نقاط ضعف و قوت آن، مجالي ديگر مي‏طلبد.

در مورد دموكراسي مفهومي و آكادميك كه به «حكومت مشاركت مردم‏» يا «حكومت مردم بر مردم‏» تعبير مي‏شود، بايد گفت كه نقطه قوت آن،اين است كه دائمايك تكيه جدي و محوري بر مردم مي‏كند و آرماني همه كس طلب، همه كس پسند يا آرماني را كه از جهت استحسان عقلاني به شدت مي‏تواند مورد اشتياق واقع‏ن، اين است كه از «مردم بما هو مردم‏» در كاركرد سياسي تا به حال نتوانسته‏اند يك مصداق روشني ارائه دهند. يك زماني گفته مي شود مردم; يعني، همه اقشار. زماني ديگر مراد از مردم اين معنااست كه تك‏تك افراد بايد نقش خود را در جامعه ايفا كنند و شاركت‏سياسي خود را انجام دهند، اين معنا تقريبا به يك آرمان بسيار دور از دسترس انديشه دموكراسي آكادميك تبديل شده است. نقطه ضعف ديگر اين است كه دموكراسي آكادميك، ابتدا جنبه هدايت‏پذيريي و رشدپذيري عموم مردم جامعه را از آرمانها و برنامه‏هاي خودش حذف مي‏كند، بعد به مردم نقش محوري مي‏دهد. اگر نقش هدايت پذيري و رشدپذيري را در نظر بگيريم و تكامل‏پذيري را به عنوان يك حركت ممتد در جامعه مورد توجه قرار دهيم - كه واقعا هم در تمام جوامع اين مساله مد نظر است - در آن صورت آرمان محور شدن مردم در تعيين مسير حركت جامعه تقريبا تخيلي بيش نيست; به خاطر اين كه دائما نخبگان، ديگران را به دنبال خودشان مي‏كشند و ديگراني كه به دنبال اينها مي‏روند، در نظر و عمل تابع‏اند. نمي‏گويم كه هيچ فكر نمي‏كنند ولي، فرصت زيادي مي‏خواهند تا انديشه نخبگان را هضم كنند. لذا چنين نقش محوري براي مردم، تبديل به انديشه‏اي آرماني و دور از دسترس مي‏شود.

اما، مهمترين نقطه قوت دموكراسي تكثرگرايي ليبرال، نفي استبداد بوده است. البته، هميشه اين سؤال در مقابل دانشمندان سياسي‏غرب مطرح بوده كه‏اگرمدلي، يك‏ارزش منفي را كنار مي‏گذارد، آيا دليل بر اين است كه اين‏مدل دراين جهت‏حقانيت كامل دارد؟ وآيابه اين دليل ما بايد از مدلهاي ديگر دست‏بشوييم؟ چه بسا مدلهاي ديگر نيزاين ارزش منفي راطرد كنند و ارزشهاي منفي‏اي راكه دموكراسي ليبرال از بين مي‏برد، آنها بهتر بتوانند از بين ببرند.

اما نقاط ضعف دموكراسي ليبرال اين است كه اين مدل، ليبراليسم را مبنا قرار داده و يك نوع آزادي طبيعي - فلسفي را به عنوان بنيان حيات انساني قرار داده است. از اين جهت، مسيري را باز كرده كه گمان نمي‏رود بتوان آن را مهار كرد. كشورهاي غربي خودشان هم از مهار آن عاجزند و از آن جهت كه تكثرگرايي را به عنوان يك وجه بارز در كاركرد دموكراسي ليبرال قرار داده‏اند، به تعبير روشن‏تر يك نوع آوازه‏گري تجاري را شروع كرده‏اند كه دائما هر مجموعه براي خود دفتر و دستكي درست نمايد و افرادي را جذب كند و اين عليه آن و آن عليه اين، كاركنند و يكديگر را بكوبند و در هر دوره، يكي بيايد و ديگري برود. و ما همچنان امروزه جريان حاكميت احزاب را مي‏بينيم كه بعد از چندين سال حكومت و تكيه بر مسند قدرت، گويا فضاي سياسي جامعه دارد مي‏گويد كه بس است و حالا نوبت ماست و شما برويد تا ما هم در اين حركت‏سهمي داشته‏باشيم. يك بده بستان وسيعي در ميان اين جمعيتهاي متشكل ايجاد شده كه الان در حقيقت، در شديدترين وجه آن در كاركرد اجتماعي - سياسي ظاهر شده است.

البته،به اعتقاد من، گرچه قوه قضائيه كشورهاي غربي منشا فلسفي حقوقشان نواقص اساسي دارد، و در مورد ركت‏حقوقيشان سؤالهاي جدي مطرح است، اما دموكراسي تكثرگرايي ليبرال كمتر توانسته است در بخش حقوق و قضاوت موفق باشد و در غرب سيطره وسيع ايجاد كند.درعوض،قوه مجريه و مقننه را به طور كامل در اختيار دارند و عمده كاركردهاي اجتماعي‏شان‏منفي‏است‏ومشكلات جدي براي جامعه‏ازتشتت‏آراء، انديشه‏ها، و...آفريده‏اند.

لازم‏است‏به‏اين‏نكته‏اشاره‏كنم كه دموكراسي تكثرگرايي‏ليبرال،راي‏مردم‏رابراي‏تصميم‏نمي‏خواهد واين‏براي‏آنهايك‏مبناست.اگربخواهيم‏اين‏مدل‏رابه طوركامل‏تحليل‏كنيم،به‏اين‏جامي‏رسيم‏كه‏فلسفه ليبراليسم‏اگربرمحوردموكراسي(راي‏مردم) مي‏چرخد،آنهاراي‏مردم‏رابراي‏تصميم‏گيري، راه‏گشايي وكشف‏مسيرنمي‏خواهند،برخلاف دموكراسيهاي قبلي‏كه‏اينهارامي‏خواستند;مثلا، دموكراسي‏ماركس، اصلاچيزي‏كه‏مي‏گويدحقانيت مردم،كارگران‏وزحمتكشان‏است‏وبنابراين‏تصميمي كه‏اينها يعني‏كارگران‏وزحمتكشان‏مي‏گيرند،اين تصميم‏حق‏وواقع‏است،وانطباق‏صددرصدباواقع داردگرچه‏تاكنون‏رهبران‏احزاب‏كمونيستي‏همواره بدنبال‏اميال‏خودبوده‏اندوبه‏خواسته‏هاي‏توده‏مردم چندان‏توجهي‏نداشته‏اند.ولي،دموكراسي‏تكثر گرايي‏ليبرال،اين‏رافقطبراي‏تاييدمي‏خواهد.و لذايا گرفته است‏به ميزان بسيار زيادي معاملات سياسي است. و در نتيجه هر كس كه در معامله بيشتر ببرد، تاييد را خواهد گرفت.

معرفت: مشخصات‏اصلي و كليدي انديشه دموكراسي كدامند؟

حجت‏الاسلام‏نبوي: محوراصلي دموكراسي آكادميك به راي مردم برمي‏گردد و ارزش دادن به راي مردم، اصل و مبناست. اما دموكراسي تكثرگرايي ليبرال براي خود مشخصه‏هايي دارد. اين دموكراسي به دو نوع محافظه‏كار و تندرو تقسيم مي‏شود. امروز هم، بحث محافظه‏كارها و تندروها در آمريكا و در كشورهاي اروپايي نظير فرانسه خصوصا و ايتاليا تا حدي، جريان دارد.

يكي از عناصر كليدي دموكراسي تكثرگرايي ليبرال، اين است كه تا آن جايي كه ممكن است محدوده‏هاي عمل اجتماعي را تقليل مي‏دهند و سبك مي‏كنند. بايد توجه داشت كه به طور كلي آنها از ابتدا محدوده رفتار فردي را براي خود افراد گذاشته بودند و در دهه‏هاي اخير، پيوسته بحث رفتار اجتماعي، محدوده‏هاي خود را سبك مي‏كند.

مشخصه دومي كه دموكراسي تكثرگرايي ليبرال دارد و جنبه كليدي و اصلي است، اين است كه در مقام ايجاد جمعيت و منبع اعتبار براي رفتار، مي‏كوشد درتااجتماع، همه نظريات فلسفي و حقوقي را زمين بگذارد. و به مسامحه هر چه بيشتر در رفتار اجتماعي تن در دهد. البته، مسلما چنين نيست كه وقتي گفته مي‏شود كه غرب به سوي ليبراليسم حركت كرده است، معنايش اين باشد كه مثلا انديشه خداگرايي در غرب از بين رفته باشد و يا حتي ديگر به هيچ وجه مدنظر نباشد. اين طور نيست، بالاخره در ميان چهارصد يا پانصدنفري كه درمجلس يك كشور اروپايي يا آمريكايي مي‏نشينند، افرادي هستند كه با مذاق ديني هم وارد بحث مي‏شوند و سعي مي‏كنند از راي ديني خودشان هم دفاع كنند. اما، در عين حال كه بنيان حركت، براساسي باشد كه هيچ نظريه‏اي و هيچ منبع كلامي و اجتماعي برتر از ديگري شمرده نشود. اكنون ديگر اين بحث مطرح نيست كه براي قانونگذاري آيه‏اي مثلا از انجيل بخوانند، يا اينكه بر خلاف انجيل، راي فلان حقوقدان را بپذيرند; زيرا در نظر آنان انجيل و ديگر آراء، همه مجموعه‏اي از آراء را تشكيل مي‏دهند و هيچ منبعي حجيت تام و نهايي ندارد. فقط محافظه‏كاران مي‏كوشند كه مرزها گسسته نشود; مثلا انواع آموزشهاي ضعيف ديني هم كه در مدارس كشورهاي غربي و آمريكايي وجود دارد، ديگر طوري نشود كه به طور كامل از بين برود، بلكه سعي دارند تا مقداري از آن را گر چه در حد بسيار ضعيف - نگه دارند. در حالي كه دموكراسي ليبرال تندرو مايل است كه به سرعت اين مرزها را بشكند. امروزه از سوي تندروهاي ليبرال بحثهايي مطرح مي‏شود كه مثلا اگر عده‏اي از جوانهاي جامعه بخواهند در فلان رشته جنسي تحصيل كنند، چه دليلي دارد كه شما الزاما آنها را سر كلاس ديگري بنشانيد و بر اساس آن به او مدرك بدهيد؟ در مقابل به عنوان نمونه عمل مخالفان، مراسم تحليف كلينتون، همراه شد با آن شعاري كه فردي بلند شد و به او اخطار كرد كه خداوند تو را نسبت‏به اقدامي كه در آزادي سقط جنين انجام داده‏اي مجازات خواهد كرد. اين روشن است كه ليبرال به صورت راديكالش، نمي‏تواند جاي خودش را سريع باز كند اما، در عين حال اين نزاع با محافظه كارها همچنان ادامه دارد.

مشخصه كليدي بعدي كه دموكراسي تكثرگرايي ليبرال دارد اين است كه در حقيقت مرزهاي سني حركت اجتماعي را كاملا درهم مي‏شكند و براي آن اعتبار و ارزش قائل نمي‏شود. اين حركت‏برخلاف صريحترين كارشناسيهاي انجام شده در تعليم و تربيت و آموزش و پرورش است. وقتي اعتراض مي‏شود كه مثلا چرا يك نوع برنامه‏ها، آموزشها، فيلمها و حركات اجتماعي شكل مي‏گيرد كه براي كودكان مضر است؟ او برايش چنين چيزي به عنوان يك سؤال مهم و جدي مطرح نيست; به خاطر اين كه مبنايي را انتخاب كرده كه در ظرف نگاه او تمام اين ظرفيتهاي سني تا حدي مساوي‏اند.

ما حصل اين مشخصات كليدي در دموكراسي تكثرگراي ليبرال، چنين نتيجه‏اي را به بار مي‏آورد كه به طوركلي غير از مجال حركت غريزي و عمل و عكس‏العمل غريزي در سطح جامعه و اشباع غرايز، هيچ امر ديگري به صورت مساله جدي تلقي نمي‏شود و در حقيقت آنچه كه از ابعاد رشد فكري و معنوي و روحي انسانها مطرح است، در اين جا قرباني مي‏شود كه البته آنها در مبناي فلسفي‏شان زياد به اين مساله ارزش نداده‏اند.

معرفت: آيا بر اساس مدعيات دموكراسي تكثرگراي ليبرال مي‏شود يك حكومتي را فعلا مثال زد كه به عنوان دموكرات‏ترين حكومت‏ها مطرح بشود؟

حجت‏الاسلام نبوي: پيشگام مدلهاي دموكراسي و رشد مدلهاي دموكراسي در دو قرن اخير، در حد زيادي آمريكا بوده و اين چيز واضح و روشني است كه پيشگام الغاء برده‏داري، پيشگام در حقوق بشر، پيشگام در مورد اعلاميه حقوق بشر و پيشگام در اصلاح مدلهاي دموكراسي، و رساندن آن به اين آخرين حلقه اوج دموكراسي تكثرگرايي ليبرال، آمريكاست. در اين زمينه برژينسكي تاليفات متعددي دارد و بحثهايي را مطرح مي‏كند كه كشورهاي ديگري مثل فرانسه و يا انگلستان، دموكراسي آنان در همراهي با آمريكا چه نقشي مي‏تواند داشته باشد؟ بيشترين چيزي كه وي در بحثهايش دنبال مي‏كند اين است كه آمريكا به عنوان مسؤول دموكراسي جهان و مسؤول رشد دموكراسي جهان، چه مسؤوليتهايي دارد؟

از ميان نظريه پردازاني كه جداي از عالم سياستمداران، به آمريكا خيلي توجه داشته و در اين زمينه بحث كرده است، خانم دكتر هاناآرنت است. آرنت، واقعا فيلسوفي سياسي، تيز هوش و قوي و تحليلگر بسيار تيزبيني است. در عين حال، به اقرار خودش، بهترين الگويي كه توانسته پيدا كند، آمريكا است. وي در حالي كه آلماني الاصل است و در خلال جنگ جهاني دوم، به آمريكا مهاجرت كرده و در آن جا مستقر شده است و عمده تاليفات خود را هم در آن جا نوشته است، وقتي تحليل مي‏كند، بيشتر روي اين نكته تاكيد مي‏نمايد كه فضاي آمريكا در رشد او خيلي مؤثر بوده است. امروز هم شما نگاه كنيد، چه در عالم نظريه‏پردازان و چه در عالم سياستمداران، همه متفق‏القول‏اند كه آمريكا در مدل سياسي و در درون خودش و در داخل كشور خود، محدوديتهاي بسيار كمتري را اعمال مي‏كند. الان، مدل فرانسوي دموكراسي و مدل انگليسي دموكراسي، و حتي مدل آلماني دموكراسي، دائمابا فراز و نشيبها و كشاكشهاي متعددي مواجه است. آن مدلي كه بيشترين مرزها را فرو ريخته آمريكاست.

باز از ميان كساني كه هم نظريه‏پردازي كرده وهم تحليلهاي‏بسيارزيادي‏ارائه داده، الوين‏تافلر است. تافلر در كتابهاي متعددي كه دارد; مانند «تغييرماهيت قدرت‏»يا«موج سوم‏» و... روي‏اين مساله تاكيد دارد كه آمريكا را به عنوان منشا و ادامه دهنده و پيشتاز دموكراسي قرار داده‏است.

اين نكته را متذكر شوم كه اگر آمريكا در تفكر سياسي خودش و در ليبراليسم خودش نتواند مدلهاي متعدد را در درون خودش تحليل كند و جا بيندازد و براي آنها پايگاهي ايجاد كند، مطمئن باشيد كه كشورهاي ديگر غربي، نمي‏توانند اين كار را بكنند. ديگر دوران انگليس و دوران فرانسه سرآمده است. هر زماني كه آمريكا حركت مي‏كند، اينها مي‏توانند كنارش صف بكشند و در غير اين صورت اينها به تنهايي خودشان نمي‏توانند اين كساني كه گمان مي‏كنند كه با جداسازي ظاهري تفكر سياسي آمريكا از اروپا مي‏توان يك حلقه ارتباط وسيع و محكمي بين جمهوري اسلامي واروپا در انديشه سياسي ايجاد كنند، عرض مي‏كنم كه به اعتقاد من، درست است كه آمريكا جلوتر رفته است ولي، اينها در همان مسير حركت مي‏كنند. آمريكا آنچه را اروپائيان در آرمانهاي سياسي خود تخيل كرده‏اند، بدون هيچگونه ترديد و شرم و حيا، بدان جامه عمل پوشانده است.

معرفت: تمايز بين دموكراسي و ليبراليسم در چيست؟

حجت‏الاسلام نبوي: ليبراليسم، در اصل يك فلسفه حيات انساني است و مي‏خواهد حيات انساني را تفسير كند. يعني ما در حيات فردي و اجتماعي، چه مبنا و منشااي را مي‏توانيم به عنوان حجت قرار دهيم؟ اصلي‏ترين منشا و خاستگاه ليبراليسم - اگر بخواهيم از جهت تاريخي جستجو كنيم - محدوديتهاي شديدي بوده كه در دنياي غرب از طرف كليسا اعمال مي‏شده و در نتيجه اين جريان آزادي‏خواهي و آزادي‏طلبي در آن جا مطرح شده است. اين خاستگاه اصلي به آن جا بر مي‏گردد. اما،به تدريج اين حركت آزادي‏خواهي در مقابل محدوديتهاي شديد قرون وسطايي كليسا، بعد از رنسانس به يك فلسفه حيات انساني تبديل شد. در واقع ليبراليسم هم وجه فردي دارد، هم وجه اجتماعي و ما در قالب بحث دموكراسي، فقط با وجه اجتماعي آن كار داريم و با وجه فردي‏اش كاري نداريم. در وجه اجتماعي، ليبراليسم به تدريج مبناي فلسفي را اين طور مطرح كرد كه هر قيد وبندي را با يك علامت‏سؤال‏«چرا؟وبه‏چه‏دليل؟»همراه‏كرده‏واين‏علامت رادرمقابل‏آن‏مي‏گذارد.وقتي‏منشاحجيت واعتبار آراء، خصوصا در اخلاق، فرو مي‏ريزد، ديانت ضعيف مي‏شود و در چنين شرايطي در حقيقت ليبراليسم جواب نمي‏گيرد و در اين‏جا نمي‏تواند به آن جوابي كه قانع كننده باشد و بپذيرد، برسد، و جواب طرفهاي ديگر را هم كه قبول ندارد، بنابراين در اينجا راه را باز مي‏كند براي هر نوع اصل جديد، هر نوع حق جديد و بحثهاي ديگر. اين يك فلسفه حيات است. فلسفه انساني‏اي كه دموكراسي نوين را مطرح كرده است.

دريك ديدگاه، به تعبيري جدانگر، مابين ليبراليسم و دموكراسي هيچ جنبه تصادم و يا تلاقي و يا مثلا وحدت، يگانگي، يا بفرمائيد همراه بودن و قرين بودن و... هيچ نوع از اين جنبه‏ها را نمي‏توانيم فرض كنيم. در قالب نظري، ليبراليسم فلسفه‏اي در حيات انساني و اجتماعي است، كه جدا از بحث ديگري است كه بر مبناي نهاد سياسي - كه خود يك بنيان فلسفي و كاركردهايي دارد - داريم. اين درست است، همانطور كه هيچ ليبراليسمي در مدل دموكراسي افلاطون، به تعبيري كه در آن دوران مطرح بود، مشاهده نمي‏شود. افلاطون خود، آرايي داشته كه با نتايج ليبراليسم امروز گاهي وفق مي‏دهد ولي، در قالب انديشه آن زمان، افلاطون به عنوان ليبرال مطرح نبوده و چنين ديدگاهي اصلا مد نظر نبوده است. جايي كه اين قدر آزادي براي آحاد افراد در نظر گرفته نمي‏شود كه مثلا، زنها و بردگان، حتي جواناني كه وارد جامعه مي‏شوند، براي اينها جايگاه صحيحي قائل بشوند; در اين جا سخن گفتن ازليبراليسم گزاف است. افلاطون ليبرال نيست. اما در عمل و كاركرد اجتماعي، پس از رنسانس، ما اين مساله را مشاهده مي‏كنيم كه هر جا مدلي از دموكراسي طراحي شده، از فلسفه‏هاي حيات انساني كمك گرفته و با يكديگر عجين شده‏اند، به نحوي كه در لايه‏هايي كه در تنظيم يك الگوي دموكراسي مد نظر بوده، اين فلسفه‏ها را داخل كرده‏اند. حتي گاهي مي‏بينيم كه يك فلسفه‏اي در بنيان يك مدل دموكراسي نهاده نشده اما، در وسط كار يانتايجي كه از دموكراسي مي‏خواهد گرفته شود، نهفته است. به عنوان مثال، فلسفه دموكراسي ماركس، با جبر تاريخ همراه است در حالي كه هيچ الگويي عملا نتوانست - و نظرا هم تناقض‏آميز است - كه جبر تاريخ را با دموكراسي مشاركت آحاد افراد جمع كند. ولي، جبر تاريخ ماركس در آخرين لايه‏هاي مدل مي‏گذارد، و سؤال را از ابتدا مطرح نمي‏كند. زماني كه كشاورزان و كارگران و زحمتكشان راه افتادند و نظام سياسي خودشان را ساختند، آن وقت در آن جا وقتي به يك نوع نتايج مثبت نرسيدند، در اين قسمت نتايج، اين بحث مطرح مي‏شود كه خوب، پس اين الگويي كه شما در اينجا مطرح كرديد چه فايده‏اي داشت؟! بار ظرفيت اقتصاديمان و رشد فرهنگيمان ضعيف‏تر شد و فضاي زندگيمان بسته‏تر شد. چه فايده‏اي داشت؟!! اين جاست كه جبر تاريخ ماركسسيم به كمك تكميل نظريه دموكراسي مي‏آيد و پروسه‏هاي تكامل را توجيه مي‏كند.

بنابراين، مدلها و الگوهاي دموكراسي هميشه در صورتبندي خودشان، از آن ابتدا تا انتها، به نوعي وامدار فلسفه‏هاي انساني بودند. دنياي غرب به معناي اعم، به تدريج جا را براي ليبراليسم در اين صورتبندي گشود. دموكراسي نظريه خودش را دائما در يك بازبيني و با يك تاثيرپذيري بيشتر از ليبراليسم تكميل كرده است; تا آن را به مدل دموكراسي ليبرال تكثرگرا رساند. در اين نوع آخر، چنان شده كه نه دموكراسي را مي‏توان از ليبراليسم جدا كرد، و نه ليبراليسم را از دموكراسي. به نظر مي‏رسد تلاش آن كساني كه مي‏خواهند اين جداسازي را انجام دهند و ليبراليسم را در فضاي خود و دموكراسي را هم صرفا در فضاي خودش نگاه كنند، يك تلاش كاملا بدون زمينه است; يعني زمينه واقعي و قابل تصور عملي ندارد بلكه، مي‏توان گفت كه اين نگاهي است كه براي فضاي ده قرن قبل يا مثلا پانزده قرن قبل كه اين دو در هم تنيده نشده بود موضوعيت داشت.امروزه بااين مدلها و صورتبنديها و استقرار نهادهايي كه به نحو بسيار وسيع در تمام ابعاد جامعه و در كاركرد سياسي آن پنجه مي‏افكنند، به‏اين سادگي ممكن نيست كه ما در يك آموزه خيلي ساده‏اي بخواهيم اين‏گونه تلقي كنيم كه بيائيد مثلا آراء همه نخبگانمان را جمع كنيم و مشاركت اينها را رسميت‏بدهيم و بپذيريم، و از اين رهگذر ليبراليسم را هم حذف كنيم، آنوقت‏به يك دموكراسي خيلي خوبي مي‏رسيم. اين تنها يك خيال و توهم است.

ين جا مطرح مي‏شود، اين است كه آيا دموكراسي در مقام قانونگذاري مطرح مي‏شود يا اين در مقام اجرا؟ و آيا بين اينها فرق مي‏شود گذاشت؟

حجت‏الاسلام نبوي: من با توضيحي كه دادم به نظر مي‏آيد كه كاملا روشن باشد. مقام قانونگذاري يا مقام اجرا در حقيقت مراحلي بعد از آن است كه نظريه كاملا خودش را جا مي‏اندازد و در اذهان متفكران به عنوان يك نظريه معقول در فلسفه سياسي شناخته مي‏شود. دموكراسي، وقتي در فلسفه سياسي جايگاه خودش را باز كرد و توانست نخبگان جامعه را به طرف خود جلب كند، آنگاه نخبگان هنگامي كه در بخشهاي مختلف جامعه حركت مي‏كنند، در تمام بخشها از آن الگو مي‏گيرند. مثلا شما وقتي ملاحظه مي‏كنيد، مي‏بينيد كه در آن كشورهايي كه به دموكراسي ليبرال بيشتر از همه توجه دارند، حالابه عنوان نمونه آمريكا كه آخرين نوع از مدل پيشرفته دموكراسي را داراست و مدعي هم هست، مي‏بينيم اين حركت در تمام جاها نقش و اثر خودش را مي‏گذارد; در تمام ايالتهاي آمريكا دموكراسي ليبرال الگوي حركت در برنامه‏ريزي حاكميت آنها است. دولت فدرال يك نوع محدوديتهايي نسبت‏به ايالتها دارد. در نوع برنامه‏ريزي مجريان، اين 2مساله مطرح است، در قانونگذاري مجلس آنان و تا حدودي در قوه قضائيه آنان نيز مطرح است. و بعد هم در تمام دپارتمانهاي علمي دانشگاهها، جاي خودش را باز مي‏كند و ما امروز نگاه مي‏كنيم، مي‏بينيم كه حتي يك زماني مثلا بحث در اين پيش مي‏آيد كه فرض كنيد، غذا دادن در سلف سرويس فلان دانشكده، مخالف با طريق و مبناي دموكراسي است‏يا نه ؟!

 

 

این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

نظر دادن

پیام هفته

تحمیل نظر خویش بر آگاهان
قرآن : ... ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ کُونُوا عِباداً لي‏ مِنْ دُونِ اللَّهِ ... (سوره نحل، آیه 52)ترجمه: هیچ کس (حتی پیامبر) حق ندارد به مردم بگوید به جای خدا مرا عبادت کنید.حدیث: روی الحلبی قلتُ لاَبی عبدالله علیه السلام ما أدنى ما یکون به العبد کافراً ؟ قال: « أن یبتدع به شیئاً فیتولى علیه ویتبرأ ممّن خالفه (معانی الاخبار ، ص 393)ترجمه: ... حلبی روایت می کند که از امام صادق (ع) پرسیدم : کمترین سبب کافر شدن انسان چیست؟ فرمودند : این‌که بدعتی بگذارد و از آن بدعت جانبداری کند و از هر کس با او مخالفت کند روی برگرداند و آنان را متهم و منزوی سازد.

ادامه مطلب

موسسه صراط مبین

نشانی : ایران - قم
صندوق پستی: 1516-37195
تلفن: 5-32906404 25 98+
پست الکترونیکی: این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید