ولايت فقيه و اعلميت(3)

  • دوشنبه, 07 مرداد 1392 17:22
  • منتشرشده در مقالات
  • بازدید 4203 بار

مؤلف: علي اكبر ذاكري

 

اعلميت و اعقليت

رواياتي كه تاكنون ياد شد در آنها واژه (اعلم) (افقه) و يا (افضل) به كار رفته بود و كساني كه به اين گونه روايات استدلال كرده اند خواسته اند بگويند: پيامبر(ص) و ائمه(ع) شرط در رهبري را دانش فقهي بيش تر دانسته اند كه گفتيم: از اين روايات چنين برداشتي را نمي توان كرد.

از اين جا به بعد آن دسته از روايات را يادآور مي شويم كه افزون بر توجه به علم به ديگر ويژگيهاي بايسته رهبري نيز توجه شده و يا اعلم بودن در كنار ويژگي و شرط 

ديگر آمده است. 

موسي بن جعفر(ع) به هشام بن حكم مي فرمايد:

(يا هشام ما بعثت اللّه انبياءه و رسله إلي عباده إلاّ ليعقلوا عن اللّه فأحسنهم استجابة أحسنهم معرفة وأعلمهم بامراللّه أحسنهم عقلاً و أكملهم عقلاً أرفعهم درجة في الدنيا و الآخرة.)99

اي هشام! خداوند پيامبران و رسولان خود را به سوي بندگان نفرستاده جز براي اين كه درباره دستورات خدا بينديشند پس كسي كه نيكوتر [به دعوت پيامبران] پاسخ دهد آگاهي وي بهتر است. و داناتر به فرمان خدا كسي است كه عقل نيكوتري داشته باشد و كسي كه خرد كاملي دارد در دنيا و آخرت مقام بالاتري دارد.

گرچه اين روايت برابر نقل كافي مرفوعه است; اما فقيهان به جمله هاي اين حديث شريف بسيار استناد جسته اند. در اين حديث شريف دريافت پيام خدا و پيامبر(ص) به اعلم وانهاده شده اعلمي كه اعقل باشد و چون سخن از خرد ورزي است به روشني اصول عقايد را در بر مي گيرد.

از آن جا كه والايي درجه در دنيا و آخرت مطرح شده استفاده مي شود كه تنها عقل فطري هدف نيست بلكه عقل اجتماعي را نيز در بر مي گيرد. اعقل كسي است كه هم درك درستي از معارف اسلامي داشته باشد و هم خوب عمل كند و هم از عقل و درك اجتماعي درست بهره مند باشد.

علامه مجلسي در شرح اين حديث مي نويسد:

(ومن كان أحسن عقلاً كان أعلم بامر اللّه وأعمل والاكمل عقلاً أرفع درجة حيث يتعلق رفع الدرجة بكمال ما هو الغاية)100

و كسي كه از عقل بيش تري برخوردار باشد آگاه تر به امر خداست و عامل تر به آن و كسي كه از كمال عقل برخوردار باشد 

داراي درجه بيش تري است; زيرا كه والايي درجه به چيزي كه كمال و مقصود آخرين است در آويخته مي شود.

فيض كاشاني اعلم را به اعلم به احكام و شرايع دانسته و يا علم به افعال الهي كه مربوط به اصول دين است.101

ملاصدرا در شرح اصول كافي معرفت احسن را به معناي شناخت عقيده و اعلم به امر اللّه را به معناي احكام و شرايع فرعي الهي دانسته است.102

به هر حال اين حديث بر اين نكته تكيه دارد: اعلم كسي است كه از عقل و درايت كافي برخوردار باشد.

مجتهدي كه در مسائل اجتماعي دخالت مي كند ناگزير بايد هوشمند و خردمند باشد.

روي همين تراز و معيار است كه سيد محمد فشاركي در پاسخ شماري از عالمان كه پس از رحلت ميرزاي بزرگ او را اعلم مي دانسته اند و از او مي خواهند مرجعيت را بپذيرد مي گويد:

(من خود بهتر مي دانم كه شايسته اين مقام نيستم; زيرا مرجعيت و زعامت شرعيه غير از علم فقه و احكام امور ديگري لازم دارد از قبيل اطلاع از مسائل سياسي و شناختن موضع گيريهاي درست در هر كار).103

بنابراين همراهي علم با عقل است كه كارساز و مفيد مي شود و حتي درمرجعيت كه بُعدي از رهبري را دارد سبب برتري عاقل تر مي شود.

بوعلي سينا در الهيات كتاب شفا درهنگام بيان شرايط امام مسلمانان اصالت را به عقل و سياست مي دهد آن گاه شناخت احكام را مطرح سازد:

(إنه مستقل بالسياسة وإنه اصيل العقل حاصل عنده الأخلاق الشريفه من الشجاعة والصفة وحسن التدبير وإنه عارف بالشريعة حتي لا أعرف منه… والمعول عليه الاعظم العقل و حسن الاياله.)104

حاكم بايد داراي سياست مستقل و گوهر عقل و اخلاق شريف مانند: شجاعت عفت و تدبير نيكو باشد. به احكام شريعت از همه بيش تر شناخت داشته باشد. آنچه بيش تر بر آن اعتماد كرده اند خرد و نيكويي امارت است.

ايشان در اين بحث خلافت به نص را شايسته تر مي داند و در تزاحم علم و عقل عقل را برتر دانسته و معتقد است كه افراد عالم بايد به كمك حاكمان عاقل همت گمارند.

اعلميت همراه ديگر شرايط

در شرائط ولي فقيه گروهي به رواياتي استناد جسته اند كه در آنها واژه (اعلم) در كنار ديگر ويژگيها و شرايط ياد شده است. ما بر اين باوريم اگر اين حديثها ملاك باشد بايد همه ويژگيهايي كه براي حاكم اسلامي و رهبر مسلمانان در آنها ياد شده مورد توجه قرار گيرد.

1 . علي(ع) مي فرمايد:

(إنّ أولي النّاس بالأنبياء أعلمهم بما جاؤوا به.)105

نزديك ترين مردم به پيامبران داناترين آنان است بدانچه آورده اند.

برابر اين روايت ولي فقيه كه جانشين امام و پيامبر است بايد از ديگران به فقه آشنا تر باشد. در پاسخ به اين استدلال گفته اند: شايسته يا نزديك تر بودن به آنچه انبياء آورده اند آگاهي از اصول و فروع دين و پاسخ گويي به شبه هاست.

2 . علي(ع) مي فرمايد:

(ايّها النّاس انّ أحق النّاس بهذا الأمر أقواهم عليه وأعلمهم بأمر اللّه فيه فان شغب شاغب استعتب فإن أبي قُوتِل.)106

اي مردم! سزاوارترين مردم به خلافت كسي است كه بدان 

تواناتر باشد و در آن به فرمان خدا داناتر. اگر فتنه جويي فتنه آغازد از او بخواهيد تا با جمع مسلمانان بسازد و اگر سرباز زند سرخويش ببازد.

در اين سخن دو ويژگي براي امام و رهبر اسلامي ياد كرده است:توانايي و دانايي. بنابراين آگاه تر به احكام الهي بر ديگران مقدم است.

ييادآوري: در اين جا اعلم به احكام به تنهايي معيار قرار نگرفته بلكه توانايي انجام كار ومديريت نيز معيار قرار گرفته است.

براي روشن شدن آنچه بيان شد و فرق بين اين دو شرط نگاهي مي افكنيم به شرحهايي كه بر سخن امام نگاشته شده است.

ابن ميثم در شرح (اقواهم) مي نويسد:

(اقوي الناس عليه وهو الاكمل قدرة علي السياسة والاكمل علماً بمواقعها وكيفياتها تدبير المدن والمحروب و ذلك تلزم كونه أشجع الناس.)107

تواناترين مردم در حكومت كسي است كه بر سياست توانايي كامل تر داشته باشد و بر دقايق و زوايا و زير و بم جايگاه و چگونگي آن از كامل ترين و رساترين آگاهيها برخوردار باشد مانند اداره شهرها وجنگلها و انجام اين امور مهم بستگي به اين دارد كه شجاع ترين مردم بر سر كار باشد.

ابن ابي الحديد در فرق بين (اقواهم) و (اعلمهم) مي نويسد:

(اقواهم: احسنهم سياسة واعلمهم بأمر اللّه: اكثرهم علماً واجراء للتدبير بمقتضي العلم وبين الامرين فرق واضح فقد يكون سائساً حاذقاً ولايكون عالماً بالفقه وقد يكون سائسها فقيها ولايجري التدبير علي مقتضي علمه و فقهه.)108

تواناترين مردم در حكومت يعني نيكوترين آنان دراجرا و فهم و درك 

مسائل سياسي و آگاه ترين آنان به دستورها و فرمانهاي خداوندي و داناترين و كارآمدترين مردمان در تدبير انديشي و آينده نگري و عاقبت انديشي فراخور دانشي كه دارد. فرق بين اين دو: [اقوا واعلم] روشن است. چه بسا شخصي سياستمدار چيره دست و خبره اي باشد; امّا از دانش فقه بي بهره و چه بسا فقيه توانايي باشد; امّا نتواند به فراخور دانش خود به امور جامعه سامان دهد و تدبير بينديشد.

بنابراين كسي شايستگي رهبري دارد كه درتدبير امور و توانايي در مديريت سرآمد باشد و شناخت ژرفي از احكام و دستورهاي خداوند داشته باشد.

از سخن مولا(ع) استفاده مي شود كه اعلم بودن در فقه به تنهايي كاربرد ندارد و براي شخص شايستگي حكومت بر مردم نمي آورد بلكه بايد هر دو ويژگي در شخص باشد تا بتواند عهده دار كار مملكتي شود.

توانايي بر اداره جامعه در آغاز سخن مولا(ع) بيانگر اهميت افزون تر آن در باب حكومت است.

در نقل ابن ميثم به جاي (اعلمهم) (اعملهم) آمده است. از اين روي در شرح آن مي نويسد:

(ومفهوم الاعمل بأوامر اللّه يستلزم الأعلم بأصول الدين وفروعه ليضع الاعمال مواضعها و يستلزم أشدّ حفاظاً علي مراعاة حدود اللّه والعمل بها وذلك يستلزم كونه ازهد الناس و اعفّهم واعدلهم.)109

بايسته كار و كارسازترين بودن شخص در انجام دستورهاي خداوند آگاه تر بودنِ او است به اصول و فروع دين تا كارها در جاي خود سامان يابند. و بايسته كارآمد تر بودن شخص سرسخت بودن او در پاسداري و نگهداشت حدود خداوند و عمل به آنهاست.

ولازمه همه اينهاست كه او پارساترين پاك دامن ترين و 

عادل ترين مردمان باشد.

3 . اميرالمؤمنين(ع) پس از آن كه از وي مي خواهند با ابوبكر بيعت كند مي فرمايد:

(أنا اولي برسول اللّه(ص) حيّاً و ميتاً و أنا وصيّه و وزيره و مستودع سرّه و علمه وانا الصديق الاكبر والفاروق الاعظم اوّل من آمن به وصدّقه واحسنكم بلاءً في جهاد المشركين واعرفكم بالكتاب والسنة وافقهكم في الدين واعلمكم بعواقب الامور وأذر بكم لساناً واتبتكم جناناً.)110

من به رسول خدا چه در دوران زندگاني و چه پس از مرگ نزديك ترم. من وصي و وزير و راز دار و امانتدار رازها و علم اويم. ومن راستگوي بزرگ تر و جدا كننده برترم. نخستين ايمان آورنده به رسول خدايم و نخستين تصديق كننده او. نيكوترين شمايانم در مبارزه با مشركان و آشناترين شمايانم به كتاب و سنت و فقيه ترين شمايانم در دين و داناترين شمايانم به سرانجام امور و گوياترين زبان را دارم و استوارترين قلب را.

امام فرموده: افقه درين كه به معناي آشنايي ژرف و همه سويه با دين است انحصار در فقه ندارد و سپس مي فرمايد (اعلم به عواقب امور) كه آگاهي به مسائل اجتماعي و سياسي منظور است.

4 . علي(ع) در نامه اي به معاويه مي نويسد:

(إنّ أولي النّاس بهذا الأمر قديماً و حديثاً أقربهم برسول اللّه(ص) وأعلمهم بالكتاب وأقدمهم في الدين و أفضلهم جهاداً و أوّلهم إيماناً و أشدّهم إطلاعاً [اضطلاعاً] بما تجهله الرعية عن أمرها فاتقوا اللّه الذي إليه ترجعون ولا تلبسو الحق بالباطل التدحضوا به الحق.)111

سزاوارترين مردم به حكومت در قديم و جديد نزديك ترين آنان به رسول خدا(ص) و داناترين آنان به كتاب و قديمي ترين آنان در دين و برترين آنان درجهاد و نخستين آنان در ايمان و آگاه ترين آنان به آنچه 

مردم نمي دانند است. پس از خدا بپرهيزيد خدايي كه به سوي او بر مي گرديد و حق را به باطل در نياميزيد تا حق را نابود سازيد.

در نقل ابن ابي الحديد به جاي (اقدمهم في الدين) (افقهها في الدين) آمده كه مناسبت تر به نظر مي رسد. در اين نامه اميرالمؤمنين(ع) بعد از خويشاوندي رسول خدا(ص) داناتر به كتاب و فقيه تر بودن در دين را از شرايط رهبري مي شمارد كه نشان مي دهد داناتر بودن به كتاب از ويژگيها و شرايط رهبري به شمار است البته در كنار ديگر شرطها.

5 . در تفسير نعماني از امام صادق(ع) از علي(ع) نقل مي كند كه فرمود:

(والامام المستحق للامامة له علامات فمنها: ان يعلم انّه معصوم من الذنوب كلّها صغيرها و كبيرها. والثاني: أن يكون أعلم الناس بحلال الله وحرامه وضروب احكامه وامره و نهيه و جميع مايحتاج إليه النّاس فيحتاج النّاس إليه و يستغني عنهم.

والثالث: يجب ان يكون أشجي الناس…. والرابع: يجب ان يكون أسخي الناس…. الخامس: العصمة من جميع الذنوب…. وأمّا وجوب كونه أعلم الناس فانّه لو لم يكن عالماً لم يؤمن ان يقلّب الاحكام والحدود وتختلف عليه القضايا المشكلة فلايجيب عنها أو يجيب عنها ثمّ يجيب بخلافها….)112

امامي كه شايسته رهبري است نشانه هايي دارد:

1 . دانسته شود كه معصوم از گناه كوچك و بزرگ است.

2 . داناترين مردم است به حلال و حرام خدا و احكام و فرمانها و نهيهاي او و تمام آنچه به آن نياز دارند. پس مردم به او نيازمند و او از مردم بي نياز است.

3 . بايد شجاع ترين مردم باشد.

4 . بايد با سخاوت ترين مردم باشد.

5. عصمت در تمام گناهان داشته باشد.

اما اين كه بايد اعلم مردم باشد از آن روست كه اگر عالم نباشد اطمينان نيست كه احكام و حدود را دگرگون نسازد و در گاه روي آوردن مسائل پيچيده به او يا پاسخ نمي دهد يا اگر پاسخ بدهد پاسخ نادرست مي دهد.

6 . همين روايت به گونه اي ديگر درباره ويژگيهاي امام از اميرالمؤمنين(ع) نقل شده است:

(واما اللواتي في صفات ذاته فانّه يجب أن يكون أزهد الناس وأعلم الناس وأشجع الناس واكرم النّاس ومايتبع ذلك….)113

و اما رهبر در ويژگيهاي شخصي بايد زاهدترين داناترين شجاع ترين و كريم ترين مردم باشد.

در اين روايت نيز اعلم در كنار ديگر شرايط رهبري آمده است.

7 . از امام رضا(ع) به سند معتبر روايت شده است كه فرمود:

(للامام علامات: أن يكون أعلم النّاس وأحكم النّاس وأتقي الناس وأحلم النّاس وأشجع الناس وأسخي الناس وأعبد الناس ويلد مختوناً و يكون مطهّراً.)114

براي امام نشانه هايي است: او بايد داناترين بهترين داور با تقواترين بردبارترين دلاورترين با سخاوت ترين و عابدترين مردم باشد و ختنه شده متولد مي شود و در هنگام تولد پاك است.

روشن است كه اين روايت نيز گرچه اعلم را ياد كرده; اما مانند روايات پيشين مربوط به امام معصوم است; زيرا ويژگيهايي كه در پايان يادآورمي شود كه مربوط به معصوم مي شود.

در روايت ديگري كه از امام رضا(ع) نقل شده و كليني در كافي نيز آن را آورده امام(ع) به بايستگي امامت در جامعه مي پردازد و در آن ويژگيهاي امام را ياد مي كند 

گرچه واژگان و تعبيرها به گونه افعل تفضيل نيست ولي همين مفاد را دارد. در اين روايت ويژگيهاي بيش تري را امام فرموده كه در خور درنگ است و كساني كه مي خواهند تمام ويژگيهاي امام معصوم را به ولي فقيه بگسترانند بهتر است به اين ويژگيها نيز توجه داشته باشند.

امام رضا(ع) در اين روايت انتخاب امام را با ويژگيهايي كه دارد از جانب مردم دور مي شمارد و آن را امري الهي مي داند:

(فكيف لهم باختيار الامام؟ والامام عالم لايجهل راع لاينكل معدن القدس والطهارة والنسك والزهادة والعلم والعبادة مخصوص بدعوة الرسول(ص) وهو نسل المطهّرة البتول… نامي العلم كامل الحلم مضطلع بالامامة عالم بالسياسة مفروض الطاعة قائم بأمر الله ناصح لعباد اللّه حافظ لدين الله….115)

پس چگونه آنان حق گزينش امام را دارند؟ در حالي كه امام دانايي است كه نادان نيست و چوپاني است كه از پاي نمي ايستد خاستگاه پاكي و پاكيزگي پرستش و پارسايي دانش و عبادت است. ويژه دعوت پيامبر و از نسل پاك زهراست. داراي علم رشد يافته حلم كامل توانايي در امامت و رهبري آگاه به سياست است. پيروي از فرمان او واجب بر پا دارنده دستور خدا خيرخواه بندگان خدا و نگهدارنده دين خداست.

تمام اين روايات به جز چند روايت نخست به روشني دلالت دارند كه منظور از امام امام معصوم است; اما چون فقيه نايب امام است و ولايت فقيه استمرار امامت و رهبري معصوم آن شرايطي كه ويژه معصوم نيستند نايبان امام بايد آنها را در مرحله پايين تر داشته باشند.

در پاسخ از اين استدلال مي توان گفت:

نخست آن كه لازم دانستن تمام اين ويژگيها براي ولي فقيه نياز به دليل ديگري 

دارد كه موجود نيست و دليلهاي ولايت فقيه تنها اجتهاد مطلق را ثابت مي كنند.

از اين روي امام خميني اين بخش از روايتها را كه در باب اهميت و بايستگي امامت است در آغاز بحث ولايت فقيه كتاب البيع مي آورد و آنها را درباره امام معصوم و دورانِ حضور مي داند و آن گاه كه به بحث از دوران غيبت و ولايت فقيه مي پردازد تنها به رواياتي استناد مي جويد كه در آنها واژه (عالم) يا (والي) آمده است.16

دو ديگر اگر اين استدلال را بپذيريم بايد به تمام پيامدهاي آن گردن نهيم و به تمام شرايط و ويژگيهايي كه در روايات و يا سيره عملي ائمه(ع) درباره رهبري آمده پاي بند باشيم.

سه ديگر گردآمدن تمام اين ويژگيها و تواناييها در يك فرد عادي ناممكن است و تنها امام معصوم مي تواند داراي اين شرايط باشد.

چهار ديگر برابر رواياتي كه ياد شد نمي توان گزينش چنين رهبري را به مردم واگذارد بلكه چنين شخصي با اين ويژگيها بايد توسط خدا و پيامبر(ص) به مردم معرفي و به رهبري گمارده شوند.

بنابراين تنها ويژگيهايي كه به حكم عقل و ضرورت رهبر جامعه اسلامي بايد داشته باشد مي توان از اين روايات درآورد و فهميد. اين در صورتي استكه از دليلهاي ولايت فقيه و شرايط و ويژگيهايي بايسته رهبري استفاده نشود و با دشواري گزينش چنين فردي تنها خبرگان مي تواند فرد شايسته اي را براي اين مسئوليت مهم برگزينند.

نتيجه

از بحثها و نقد و بررسيهايي كه درباره روايات باب داشتيم روشن شد كه روايات يادشده افزون بر سستي سند دلالت بر اعلم بودن فقهي به معناي مصطلح در ولي فقيه ندارند. افزون بر اين روايات ياد شده درباره ويژگيهاي امام معصوم است از اين روي بسياري از فقيهان از يادگرد آنها خودداري كرده اند.

در پاره اي از اين روايات افقه و اعلم به معناي دين شناس كامل و آشناي با اصول و فروع به كار رفته بود نه اعلم فقهي. گيريم كه بشود اعلم بودن ولي فقيه را از اين روايات استفاده كرد بي گمان به معناي مصطلح فقهي نيست بلكه به معناي توان مديريت و آگاهيهاي بايسته سياسي است. از روايات استفاده مي شود كه رهبر جامعه اسلامي بايد داراي اجتهاد مطلق باشد تا گرفتار بدعت نشود و نظر وي براي مردم حجت شرعي باشد.

اعلميت در قانون اساسي

در قانون اساسي مصوب سال 1358 شرط مرجعيت براي رهبر ياد شده بود امّا شرط اعلميت خير. در بازنگري قانون اساسي در سال 1368 شرط اعلميت در اصل 107 قانون اساسي گنجانده شد و شرط مرجعيت از قانون اساسي برداشته شد.

شوراي بازنگري قانون اساسي شرط مرجعيت را به دو دليل برداشت:

1 . مرجعيت امتياز شرعي نيست ولي فقيه عبارت است از مجتهد عادل.

2 . ممكن است در آينده از عنوان مرجعيت سوء استفاده شود و طررفداران مرجعي كه ديگر شرايط رهبري را ندارد درصدد طرح مرجعِ خود به عنوان رهبر برآيند و مشكل بيافرينند.117

بنابراين حذف مرجعيت از قانون اساسي هم بعد فقهي داشت و هم بُعد سياسي اجتماعي.

افزون بر آن در پرسشي كه در همين زمينه از بنيانگذار جمهوري اسلامي شد آن بزرگوار اجتهاد رهبر و انتخاب خبرگان را كافي دانست:

(من از اول با شرط مرجعيت در رهبر موافق نبودم و مجتهد عادل را كافي مي دانستم.)118

با برداشته شدن شرط مرجعيت شرط اعلميت در بوته بررسي وكندوكاو جدّي خبرگان قرار گرفت و اعضا از يك سوي با ديدگاه امام رو به رو بودند كه در نامه 

خود به روشني مرقوم داشته بود: (مجتهد عادل براي رهبري كافي است) و در كتاب ولايت فقيه نيز اعلميت را ياد نكرده بود و از سوي ديگر با پاره اي از روايات روبه رو بودند كه در آنها واژه (اعلم) قيد شده بود.

در جلسه پنجم شوراي بازنگري كه اين موضوع مطرح بوده بسياري از اعضاء اظهار نظر كرده اند كه اشاره به آنها مفيد خواهد بود:

* گروهي براين عقيده بودند كه اعلميت درمرجع تقليد دليل درستي ندارد و اينان از واقعيتهاي خارجي در اين باره سخن گفتند.119

* شماري نيز بين مرجعيت و رهبري فرق گذاشتند و ملاكهاي آن دو را گونه گون دانستند.120

* گروهي به سخنان امام خميني استناد جستند كه اجتهاد مصطلح در حوزه ها براي رهبري كافي نيست و اينان اعلميت فقهي را لازم ندانستند.121

* بعضي عقل اجتماعي را برتر از علم فقاهتي دانسته و از برتري اعقل بر اعلم سخن گفتند.122.

* شماري اين نكته را ياد آورد شدند: با توجه به نظر امام خميني كه اعلميت در رهبري شرط نيست بايد راه حلّي براي تبيين رواياتي كه به آنها استناد مي شود پيدا كرد.123

* گروهي روايات را درباره به امام معصوم دانستند; زيرا عصمت قرشيت و نصب خاص در پاره اي از آن روايات آمده است. اينان تنها توانايي بر اداره جامعه را درباره ولي فقيه دانستند.124

اينها راه حلهايي بود كه مطرح گرديد; امّا در كميسيون ولايت فقيه پس از بحث و بررسي به اين نتيجه رسيدند كه واژه اعلم را در قانون اساسي وارد سازند و آن را در اصل 107 گنجاندند. خبرگان درجلسه هاي بحث خود به تفسير درستي از اعلميت كه در روايات آمده بود رسيدند و در هنگام پيشنهاد طرح (اعلم) در قانون اساسي تفسير خود را از واژه (اعلم) به اطلاع اعضاي شوراي بازنگري رساندند و مورد تصويب واقع شد.

آيت اللّه اميني مخبر كميسيون ولايت فقيه در جلسه هفدهم بازنگري قانون اساسي در اين باره گفت:

(مسأله ديگري كه در اصلهاي سابق نبود اعلميت بود…. اما كميسيون با توجه به آن كه [اعلم] در چهارده روايت است و روايات صحيح هم در بين آنها هست و موثق هستند… و آن جا تصريح كرده كه كسي براي زمامداري صلاحيت دارد كه اعلم باشد: (با مراللّه فيه) و (افقه) هم در بعضي روايات دارد البته با اين توجه كه اعلميت را فقط در فقه حساب نكرده اند بلكه اعلميت در كليه مسائل سياسي مسائل حكومتي مسائل فقهي تشخيص موضوعات و امثال اينها [ست]….)125

بنابراين آن مجتهدي اعلم است و شايستگي رهبري را دارد كه در تمام گزاره هايي كه به حوزه كاري وي مربوط مي شود توان بازشناسي و تصميم گيري 

داشته باشد نه اين كه تنها در دانشهاي حوزوي اعلم باشد.

ييكي ديگر از اعضاي شوراي بازنگري قانون اساسي با توجه به صحيحه عيص بن قاسم و عبدالكريم بن عتبه هاشمي و روايت نبوي اعلم را به معناي اعلم در موضوعات و شناخت درست آن تفسير كرد:

(ما اعلميت را عبارت از اعلميت در مسائل فقهي و استنباط احكام نمي دانيم بلكه هم در استنباط احكام و هم در شناخت موضوعات كسي كه مي خواهد رهبر يك امت و امام كشور اسلامي و اسلام باشد اين با موضوعات گوناگوني برخورد دارد كه بايد تشخيص صحيح درمورد هر موضوعي بدهد و تطبيق كند كبراي كلي فقهي را بر اين موضوع صحيح هم بايد از نظر شناخت احكام اسلام (و به تعبير امروزي شايد) هم از نظر قانونداني كه كلي داني است از ديگران مقدم باشد و هم بعد از اين كه قانون را دانست و تشخيص داد در تشخيص موضوع قوي تر از ديگران باشد.)126

در فقه روشن است و بي گفت وگو كه مجتهد و مفتي كاري به گزاره هاي خارجي ندارد و تنها در موضوعها و گزاره هاي مستنبط شرعي اظهار نظرها و ديدگاههاي وي حجت است. در گزاره هاي خارجي كار فقيه بيان حكم است و بازشناسي گزاره و موضوع به عهده مكلف است اما در مسائل حكومتي و سياسي ـ اجتماعي ولي فقيه بايد اهل تشخيص باشد درغير اين صورت گرفتار دسيسه هاي توطئه گران مي شود. به تعبير ديگر بايد حادثه شناسي باشد حوادث سياسي اجتماعي را به خوبي بازشناسد و درباره آنها تصميم بگيرد و اين نياز به آگاهيهايي غير از فقه دارد كه هر كسي از عهده آن بر نمي آيد.

در قرآن مجيد در دو موردي كه پيروي از (اولي الامر) مطرح شده در مسائل اجتماعي سياسي و نظامي است. خداوند درهنگام نزاع و اختلاف پيروي از پيامبر و اولي الامر را لازم مي شمارد كه اين اختلاف تنها درامور قضائي نيست127 و در آيه 

ديگر خداوند مسائل مطرح شده در سطح جامعه رابه پيامبر و اولي الامر ارجاع مي دهد تا آنان با تدبير زمينه ناامني اجتماعي را بر طرف سازند.

(وإذا جائهم أمر من الامن أوالخوف اذاعوا به ولوردّوه إلي الرسول وإلي أولي الأمر منهم لعلمه الذين يسنبطونه منهم.)128

وهنگامي كه خبري از پيروزي يا شكست به آنان برسد [بدون بررسي] آن را شايع مي كنند در حالي كه اگر آن را به پيامبر و اولي الامر از ميان مسلمانان كه آگاهي كافي و توانايي و بازشناسي دارند ارجاع دهند. آنان كه اهل ريشه يابي مسائل هستند از آن آگاه خواهند شد.

مراجعه به (اولي الامر) در اين جا براي بازشناخت موضوع درمسائل اجتماعي سياسي و نظامي است و تنها آيه اي كه در قرآن واژه استنباط به كار رفته همين آيه است.

فيض كاشاني در تفسير اين بخش از آيه مي نويسد:

(اي يستخرجون تدبيره بتجاربهم وانظارهم.)129

ييعني آنان با تجربه و ديدگاههايي كه دارند به تدبير اين امور مي پردازند.

پس كسي كه شناخت و نظر درست و تجربه كافي ندارد توان تدبير امور ورهبري جامعه را ندارد اگر چه اعلم فقها در دانشهاي حوزوي باشد. چه بسيارند كساني كه از علم و تقوا بالايي برخوردارند امّا توان اداره جامعه را ندارند.

پيش از اين يادآور شديم كه پيامبر(ص) ابوذر را از به دست گرفتن امور اجتماعي بازداشت گرچه او انساني مؤمن با تقوا و داراي سابقه درخشان بود. از نظر پيامبر(ص) ابوذر در مديريت ضعيف بود از اين روي حضرت او را از ولايت برمال يتيم و… بازداشت و اين منطق در تمام زمانها و نسبت به تمام افراد ناتوان صادق است.

 

 

پاورقيها:

13 . (عوائد الايام) ملااحمدنراقي536/ دفتر تبليغات اسلامي قم. عبارت نراقي چنين است: (إنّ كلية ماللفقيه العادل تولّيه وله الولاية فيه أمران: أحدهما: كلّ ما كان للنبيّ والامام ـ الذين هم سلاطين الأنام وحصون الاسلام ـ فيه الولاية و كان لهم فللفقيه أيضاً ذلك إلاّ ما أخرجه الدليل من إجماع اونصّ أو غيرهما. 

 

123. همان مدرك194/ رئيس جمهور وقت. 

 

19 . (مستند الشيعه) ملااحمد نراقي ج521/2 چاپ سنگي. 

 

101. (كتاب الوافي) فيض كاشاني ج99/1 مكتبة الامام اميرالمؤمنين اصفهان. 

 

102 . (شرح اصول الكافي) ملاصدرا ج363/1 تصحيح خواجوي. 

 

111. (بحارالانوار) ج75/33; (امالي شيخ طوسي)184/ بنياد بعثت; (شرح نهج البلاغه) ابن ابي الحديد ج210/3; (بحارالانوار) ج429/32. 

 

109 . (شرح نهج البلاغه) ابن ميثم ج341/3. 

 

125. (مشروح مذاكرات شوراي بازنگري قانون اساسي) ج656/2. 

 

128 . سوره (نساء) آيه 83. 

 

129 . (تفسير الاصفي) فيض كاشاني ج225/1 انتشارات دفترتبليغات اسلامي. 

 

121 . همان مدرك ج197/1 آقاي مهدي كروبي. 

 

16 . ر.ك. مجله (حوزه) شماره 57 ـ 84/56. 

 

103. مجله (حوزه) شماره 57 ـ 210/56. به نقل از (فوائد الرضويه) 596/. 

 

107. (شرح نهج البلاغه) ابن ميثم ج340/3 انتشارات دفتر تبليغات اسلامي. 

 

112 . (بحارالانوار) ج165/25. 

 

18 . (مفاتيح الاصول) سيد محمد مجاهد 632/. 

 

108. (شرح نهج البلاغه) ابن ابي الحديد ج329/9. 

 

113 . همان مدرك ج44/93 45 64. 

 

120. همان مدرك ج196/1. گفته اقاي هاشمي رفسنجاني به نقل از امام خميني. 

 

15 . (عروة الوثقي) محمد كاظم طباطبائي يزدي ج800/3 مكتبة الداوري قم;مجله (حوزه) شماره 56 ـ 112/157. 

 

115 . همان مدرك. 

 

106 . همان مدرك خطبه 247/173. 

 

116. (كتاب البيع) امام خميني ج462/2 ـ 464 اسماعيليان قم. ايشان در توضيح كلام امام حسين(ع) (العلماء باللّه الامناء علي حلاله و حرامه) مي نويسد: (والعدول عن لفظ الائمه الي (العلماء…) لعله لتعميم الحكم بالنية الي جميع العلماء….) 

 

122. همان مدرك192/ آقاي امامي كاشاني. 

 

105 . (نهج البلاغه) حكمت 96. 

 

117 . (صورت مشروح مذاكرات شوراي بازنگري قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران) ج655/2 انتشارات مجلس شوراي اسلامي. 

 

118. (صحيفه نور) رهنمودهاي امام خميني ج129/21 وزارت ارشاد اسلامي. آقاي موسوي اردبيلي در شوراي بازنگري قانون اساسي (صورت مشروح مذاكرات ج190/1) مي گويد: (امام خميني از اول با شرط مرجعيت در رهبر مخالف بود و مي فرمودند (اين قابل پياده شدن نيست.). 

 

119 . (مشروح مذاكرات شوراي بازنگري قانون اساسي) ج198/1 آقاي حسين هاشميان. 

 

127 . سوره (نساء) آيه59. 

 

114 . همان مدرك ج116/25; (عيون الاخبار) شيخ صدوق ج169/1 باب 19. 

 

110 . (الاحتجاج) ج46/1. 

 

1. ابن عبارات برگرفته از روايات است: (الفقهاء قادة الفقهاء سادة الفقهاء امناء الرسول فان الفقهاء ورثة الانبياء الفقهاء حصون المسلمين) اطيعوا اللّه اولي الامر منكم) قال اولي الفقه.ر.ك: (معجم الفاظ بحارالانوار) ج482/10 واژه فقه دفتر تبليغات اسلامي. 

 

14 . (الذريعة الي اصول الشريعة) سيد مرتضي تحقيق ابوالقاسم گرجي ج801/2 دانشگاه تهران; مجله (حوزه) شماره 57 ـ 109/56. 

 

12 . (كشف الغطاء) شيخ جعفر كاشف الغطاء394/ چاپ سنگي; مجله (حوزه) شماره 57 ـ 335/56. 

 

124. همان مدرك188/ آقاي علي مشكيني. 

 

126 . همان مدرك646/ آقاي محمد مؤمن. 

 

100. (مرآت العقول) علامه مجلسي ج56/1 دارالكتب الاسلامية. 

 

104 . (كتاب الشفاء الهيات) بوعلي سينا452/ چاپ مصر; باتحقيق حسن زاده آملي503/ انتشارات دفتر تبليغات اسلامي. 

 

10. (سلسلة الينابيع الفقهيه) ج281/29. 

 

11 . (رسائل محقق كركي) تحقيق محمد حسّون ج142/1 رساله صلاة الجمعه انتشارات كتابخانه آيت اللّه مرعشي قم. 

 

17. همان مدرك84/ 86 به نقل از مفاتيح الاصول 632/ چاپ سنگي. 

 

27 . (مهذب الاحكام) سيد عبدالاعلي سبزواري ج120/1. 

 

28 . (التنقيح) الاجتهاد والتقليد418/. 

 

21 . (جواهر الكلام) محمد حسن نجفي ج402/21 دار احياء التراث العربي بيروت. 

 

29 . (العروة الوثقي) التقليد والطهاره ج58/1. با حاشيه 15 تن از علماء مؤسسه نشر اسلامي. آيت اللّه بروجردي مي گويد: (وبالجملة كون الفقيه العادل منصوباً من قبل الائمه(ع)بمثل تلك الامور العامة المهمة التي يبتلي بها العامه مما لا اشكال فيه اجمالاً….) ر.ك: البدر الزاهر 53/. 

 

22 . همان مدرك ج43/40. 

 

24 . (القضاء والشهادات) شيخ انصاري30/ شماره 22 كنگره شيخ انصاري. 

 

20 . (مسائل من الاجتهاد والتقليد و مناصب الفقيه) حسين نوري همداني51/ انتشارات دفتر تبليغات اسلامي به نقل از (قوانين) ج243/2. 

 

2 . (تحف العقول) بحراني172/ اعلمي بيروت; (ولايت فقيه) امام خميني96/ مؤسسه تنظيم و نشر اثار امام خميني. 

 

25. مجله (فقه) شماره 179/9. 

 

23 . (مجموعه رسائل فقهيه و اصوليه) شيخ انصاري81/ رساله اجتهاد و تقليد مكتبة المفيد و چاپ كنگره شيخ انصاري67/. 

 

26 . (متمسك العروة) سيد محسن حكيم ج106/1 اسماعيليان قم. 

 

39. (صحيفه نور) ج47/21. 

 

33 . مجله (حوزه) شماره 49/64. 

 

35 . (صحيفه نور) ج129/2. 

 

38 . همان مدرك150/. 

 

37 . همان مدرك147/. 

 

34 . (مشروح مذاكرات شوراي بازنگري قانون اساسي) ج176/1 جلسه پنجم انتشارات مجلس شوراي اسلامي. 

 

32 . همان مدرك ج24/1 باچهار حاشيه دارالتفسير قم. 

 

36. (الرسائل) امام خميني ج106/2. 

 

3 . (المقنعه) شيخ مفيد352/ مؤسه نشر اسلامي قم. 

 

30 . (العروة الوثقي) باحاشيه ده تن از علما ج25/1 مكتبة العلمية الاسلامية. 

 

31 . همان مدرك8/ باحاشيه آيات عظام: بروجردي ضياء الدين عراقي ابوالحسن اصفهاني اسلاميه. 

 

44 . همان مدرك خطبه 173. 

 

48 . (مشروح مذاكرات شوراي بازنگري قانون اساسي) ج656/2. 

 

43 . (نهج البلاغه) صبحي صالح ترجمه دكتر سيد جعفر شهيدي خطبه 151/153. 

 

41 . همان مدرك100/. 

 

42 . (اصول كافي) كليني ج27/1 دار صعب: 

 

4 . همان مدرك810/. 

 

46 . (ولايت فقيه)68/ 77 81; (عوائد الايام) ملا احمد نراقي532/ 533 534; (مستند الشيعه) ج521/2. 

 

45 . (عروة الوثقي) با حواشي ذيل مسئله 68 باب تقليد. 

 

40 . همان مدرك98/. 

 

49 . (دراسات في ولاية الفقيه) حسينعلي منتظري ج309/1 ـ 302. 

 

47 . (الرسائل) امام خميني ج144/2. 

 

57 . (تحف العقول) ابن شعبه حرّاني95/ مؤسسه الاعلمي بيروت. 

 

53 . همان مدرك ج88/18 ح45. 

 

55 . (وسائل الشيعه) ج84/18. 

 

58 . (مستند الشيعه) ملا احمد نراقي ج528/2 انتشارات كتابخانه مرعشي نجفي قم. 

 

56 . (نهج البلاغه) صبحي صالح نامه 434/53. 

 

58 . (مستند الشيعه) ملا احمد نراقي ج528/2 انتشارات كتابخانه مرعشي نجفي قم. 

 

50. ابو عبيده حذاء از امام صادق(ع) مي پرسد: اگر جمعي بخواهند نماز بخوانند چه كسي پيشنماز شود؟ آن حضرت از پيامبر(ص) نقل مي كند: (مردم با قراءت ترين آنها را مقدم مي دارند. اگر همه در قرائت مساوي بودند كسي را كه در هجرت پيشگام است مقدم مي دارند. پس اگر در هجرت مساوي بودند پيرترين آنان را مقدم مي دارند و اگر در سن و عُمر يكي بودند: (فليؤمّهم اعلمهم بالسنة وافقهم في الدين) آگاه تر به سنت و فقيه تر در دين امامت مي كند و كسي درمنزل ديگري امامت نمي كند و نه در جايگاه حكومت ديگري در دوران حكومتش) (بحارالانوار) ج62/85. 

 

51. (كافي) ج67/1; (وسائل الشيعه) ج75/18. 

 

54 . (الرسائل) امام خميني ج144/2. 

 

5 . (سلسلة الينابيع الفقهيه) گردآوري علي اصغرمرواريد ج67/9 مؤسسة فقه الشيعه. 

 

52 . (وسائل الشيعه) ج80/18 ح20. 

 

60 . مجله (حوزه) شماره 57 ـ 97/56 مقاله (اعلميت ومرجعيت). 

 

67. (غيبت نعماني) 115/; (وسائل الشيعه) ج564/18. 

 

65. حسيني تهراني در كتاب امام شناسي به آيه 43 سوره مريم: (يا ابت انّي قد جائني من العلم ما لم يأتك فاتبعني اَهدِكَ صراطاً سَويّاً). بر بايسته بودن رجوع به اعلم چنين استدلال مي كند: (اعلم در همه مسائل اطلاع و تبحر و وسعت علم و قدرت استنباطش بيش تر است و عالم نسبت به اعلم اطلاعش كم تر و قدرتش كم تر و علمش تنگ تر و ضعيف تر است.) 

 

66. مجله (حوزه) شماره 57 ـ 118/56 ويژه مرجعيت. 

 

69 . (كافي) ج47/1. 

 

63. (وسائل الشيعه) ج106/18 ح27. 

 

6 . همان مدرك190/; (سرائر) ابن ادريس ج25/2 موسسه نشر اسلامي قم. 

 

61. (شرايع الاسلام) ج69/4. 

 

62. (قواعد الاحكام)201 چاپ سنگي. 

 

68 . (الاختصاص)251/; (بحارالانوار) ج110/2. 

 

64. همان مدرك107/ ح35. 

 

74. (الكامل في التاريخ) ابن اثير ج422/5. 

 

76. همان مدرك440/. 

 

70. (بحارالانوار) ج259/75; (تحف العقول)276/; (سفينة البحار); شيخ عباس قمي ج230/2 چاپ قديم. 

 

75. همان مدرك523/. 

 

78 . (وسائل الشيعه) ج40/11. 

 

79. همان مدرك37/ ح5. 

 

71. (الغدير) علامه اميني ج291/8 دار احياء التراث العربي بيروت. 

 

72. (بحارالانوار) ج406/22; ج4/75; (سفينة البحار) ج741/8 دارالاسوه. 

 

73. (وسائل الشيعه) ج29/11. 

 

77. (تنقيح المقال) مامقاني ج151/2; (اختيار معرفة الرجال) معروف به رجال كشي شيخ طوسي تحقيق حسن مصطفوي254/ ح662 دانشگاه مشهد; (وسائل الشيعه) ج38/11 ح8. 

 

7 . (شرايع الاسلام) محقق حلي ج184/1 دارالاضواء بيروت; (سلسله الينابيع الفقهيه) ج37/1 محقق درشرايع (ج344/1) درباره اجراي حدود مي نويسد: (يجوز للفقهاء العارفين إقامة الحدود في حال غيبة الامام كما لهم الحكم بين الناس مع الأمن من ضرر سلطان الوقت.) 

 

80. (بحارالانوار) ج278/47. 

 

82. همان مدرك36/ ـ 38 ح10. 

 

84. (المحاسن) برقي ج93/1; (بحارالانوار) ج88/85. 

 

85. (بحارالانوار) ج487/66. 

 

83. (بحارالانوار) ج278/47. 

 

8 . (مسالك الافهام) شهيد ثاني ج54/1 دارالهدي للطباعة والنشر قم. 

 

89 . (تنقيح المقال) ج35/3 باب الكني. 

 

81. (وسائل الشيعه) ج35/11 ح1. 

 

87 . (كتاب سليم بن قيس)148/ دارالفنون بيروت. 

 

88. (بحارالانوار) ج63/44. 

 

86. (الاحتجاج) طبرسي) ج15/1 اعلمي بيروت; (بحارالانوار) ج417/31. 

 

91 . (جامع الرواة) اردبيلي ج613/1. 

 

90. همان مدرك ج437/1. 

 

95. همان مدرك85/. 

 

9. (سلسلة الينابيع الفقهيه) ج281/29; (الدروس الشرعيه) شهيد اول ج262/1 مؤسسه نشر اسلامي. 

 

93 . (الغدير) ج291/8; (سنن الكبري) بيهقي ج118/10 دارالمعرفة بيروت. 

 

97. (كنزالعمال) متقي هندي ج25/6 ح14687; (الغدير) ج360/9. 

 

94 . (سيماي كارگزاران علي بن ابي طالب اميرالمؤمنين(ع)) علي اكبر ذاكري ج84/1 انتشارات دفتر تبليغات اسلامي. 

 

96 . (نهج البلاغه) صبحي صالح نامه 435/53. 

 

98 . (كنزالعمال) ج19/6 ح14653. 

 

99 . (كافي) كليني ج16/1; (تحف العقول)285/; (بحارالانوار) ج37/1; ج339/59; ج300/85. 

 

92 . (بحارالانوار) ج306/13. 

 

 

این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

نظر دادن

پیام هفته

تحمیل نظر خویش بر آگاهان
قرآن : ... ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ کُونُوا عِباداً لي‏ مِنْ دُونِ اللَّهِ ... (سوره نحل، آیه 52)ترجمه: هیچ کس (حتی پیامبر) حق ندارد به مردم بگوید به جای خدا مرا عبادت کنید.حدیث: روی الحلبی قلتُ لاَبی عبدالله علیه السلام ما أدنى ما یکون به العبد کافراً ؟ قال: « أن یبتدع به شیئاً فیتولى علیه ویتبرأ ممّن خالفه (معانی الاخبار ، ص 393)ترجمه: ... حلبی روایت می کند که از امام صادق (ع) پرسیدم : کمترین سبب کافر شدن انسان چیست؟ فرمودند : این‌که بدعتی بگذارد و از آن بدعت جانبداری کند و از هر کس با او مخالفت کند روی برگرداند و آنان را متهم و منزوی سازد.

ادامه مطلب

موسسه صراط مبین

نشانی : ایران - قم
صندوق پستی: 1516-37195
تلفن: 5-32906404 25 98+
پست الکترونیکی: این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید