نقش فرهنگ در ساختار سياسي ايران معاصر

  • دوشنبه, 07 مرداد 1392 16:58
  • منتشرشده در مقالات
  • بازدید 5615 بار

مؤلف: سيد محمد تقي آل غفور

«فرهنگ » هر جامعه در ترسيم «ساختار» آن جامعه مؤثر است; به طوري كه نظريه پردازان «فرهنگ سياسي »، همچون آلموند و پاول، با استفاده از تقسيم فرهنگ سياسي جوامع مختلف به تقسيم نظامهاي سياسي آنها پرداخته اند. البته اين به معناي غفلت از تاثير حكومت بر فرهنگ سياسي جوامع نيست، كه «الناس علي دين ملوكهم ». و يا به فرموده علي(ع): «الناس بامرائهم اشبه منهم بآبائهم »; «مردم به حاكمانشان شبيه ترند تا به پدرانشان ».

با تمركز بر روي خانواده و بررسي اين كانون فرهنگ ساز، زمينه اي براي مطالعه و بررسي به وجود مي آيد كه با استفاده از آن مي توان بعضي از ابهامها درباره فرهنگ سياسي جامعه را برطرف كرد. با مطالعه در خانواده معاصر ايراني و مشاهده فرهنگ پدرسالاري در آن، مي توان ارتباطي بين اين فرهنگ و فرهنگ سياسي تبعي مشاركتي موجود در جامعه برقرار كرد.

گاهي به علت تغيير در باورها، ارزشها و احساسات جامعه، فرهنگ سياسي جامعه تغيير مي كند و خلاف اين امر كلي مشاهده مي شود. در صورتي كه نخبگان جامعه با رهبري صحيح بتوانند پيوند جامعه را با اين فرهنگ جديد مستدام نگه دارند، يعني آن احساسات و ارزشها را دروني و تبديل به باور نمايند، «ساختار سياسي » و نظام سياسي جديد و انقلابي حفظ مي شود.

در غير اين صورت همان طور كه تاريخ معاصر ايران نشان داده است، دوباره فرهنگ سياسي سنتي بازگشت مي كند. از سوي ديگر تجانس و انسجام عناصر فرهنگي، امري جدي به نظر مي رسد; همچنانكه عدم هماهنگي و سازش اجزاي فرهنگي، موجب تنازع آن اجزا و سستي مجموعه مي گردد.

بويژه آنكه انتقال اين كشمكش از حيطه فرهنگي به جامعه سياسي، يكي از علل بي ثباتي سياسي به شمار مي آيد. از اين رو شناخت حالت تحليلي و تركيبي فرهنگ سياسي ايران، درك تاثير تحول فرهنگي بر ساختار سياسي و فراهم نمودن پاره اي از مقدمات ثبات سياسي ضروري به نظر مي رسد.

سؤال اصلي اي كه مقاله حاضر در صدد پاسخ به آن مي باشد، اين است كه «نقش فرهنگ سياسي جديد ايران بر ساختار سياسي آن چگونه است؟»

فرضيه هايي كه در اين باره به ذهن متبادر مي شود، عبارتند از:

1. فرهنگ سياسي ايران تبعي مشاركتي است.

2. هرچند اين فرهنگ موجب تاسيس و پيشرفت نسبي نهادهاي سياسي مشاركتي، مانند مجلس شده، فرهنگ عموم مردم همچنان به صورت تبعي باقي مانده است.

3. وجود چند پارچگي فرهنگي در ايران منجر به بي ثباتي سياسي شده است.

4. در مراحل اوليه، مذهب منبع اصلي تغيير ساختار سياسي ايران معاصر بوده است، ولي در مراحل بعدي، سنت جايگزين آن شده است.

براي بررسي فرضيه هاي مورد نظر، مفروضات زير در نظر گرفته شده است:

1) خانواده در ايران، اولين و بادوامترين نهاد پرورش شخصيت و تربيت افراد است.

2) خانواده ايراني مبتني بر نظام پدرسالاري است.

3) در اين نظام تمرين و تعليم به وسيله پدر (بزرگ خانواده) داده مي شود.

4) هر نظام سياسي، فرهنگ سياسي خاص خود را دارد.

5) تحول فرهنگ سياسي در متن و عمق تغيير ساختار سياسي نهفته است.

6) يكپارچگي فرهنگي يكي از موجبات ثبات سياسي است.

در اين مقاله، به لحاظ ماهيت آن، بيشتر از روشهاي تحقيق متداول در علوم سياسي: تاريخي، توصيفي و نظري بهره برده ايم. ابتدا مفاهيم فرهنگ، فرهنگ سياسي، ساختار و ساختار سياسي را توضيح داده، سپس به ترتيب، ريشه ها و ويژگيهاي فرهنگ سياسي ايران و نقش خانواده در آن، ساختار سياسي ايران در دوره هاي مشروطه تا جمهوري اسلامي، اجزاي آن ساختارها و ارتباط آنها با يكديگر را مورد بحث قرار مي دهيم.

1. فرهنگ و فرهنگ سياسي

در آغاز جهت روشن نمودن مفهوم فرهنگ، رابطه آن با تمدن بيان مي شود; زيرا اين دو، رابطه مفهومي تنگاتنگي دارند و حتي بعضي آنها را مترادف دانسته اند. معاني متفاوتي كه براي دو واژه ذكر گرديده است در چهار دسته زير قرار مي گيرند:

1. مترادف بودن فرهنگ و تمدن. فرهنگ جامعه شناسي مي نويسد: «در سنت انگليسي فرانسوي، مفهوم فرهنگ اغلب مترادف با تمدن به كار مي رود». (1) دهخدا معناي مجازي «تمدن » را تربيت و ادب، كه از معاني فرهنگ است، ذكر كرده است. همچنين ادوارد تايلر تعريف مشابهي ارائه داده است: «فرهنگ يا تمدن... كليت درهم بافته اي است شامل: دانش، دين، هنر، قانون، اخلاقيات، آداب و رسوم و هرگونه توانايي و عادتي كه آدمي همچون عضوي از جامعه به دست مي آورد. (2)

2. گسترش معناي تمدن به گونه اي كه شامل فرهنگ نيز بشود. دايرة المعارف بريتانيكا (3) ، دايرة المعارف امريكانا (4) و گاستون بوتول (5) اين گونه نظر داده اند. فوكوتسوا يوكيشي نيز مي نويسد: «در مورد تمدن مي توانيم بين صورت خارجي و روح دروني آن تمايز قائل شويم ». (6)

3. گسترش فرهنگ به گونه اي كه شامل تمدن هم بشود. الموسوعة السياسية (7) ، دايرة المعارف فارسي (8) ، دايرة المعارف بين المللي (9) و افرادي مانند هرتسكوويتس (10) ، و ر.ه. لوي (15) تعريفهايي مشابه ويسلر ارايه دادند; ويسلر فرهنگ را عبارت از «تمامي كرد و كارهاي اجتماعي، به گسترده ترين معناي آن، مانند زبان، زناشويي، نظام مالكيت، ادب و آداب، صناعات، هنر و...» (16) مي داند.

4. تفكيك بين فرهنگ و تمدن. محمد علي اسلامي ندوشن دو تفاوت بين آن دو ذكر مي كند. فرهنگ جنبه ذهني، معنوي و فردي دارد و تمدن جنبه عملي، عيني و اجتماعي. فرهنگ وسيعتر و قديمتر از تمدن است (17) . باتامور، موريس دوورژه (18) ، گي روشه (19) ، و اوسكو (20) ، همين نظر را ارائه داده اند.

با ملاحظه تعاريف فوق و پذيرش تفكيك بين فرهنگ و تمدن، تعريفي كه از فرهنگ ارائه مي شود عبارت است از: جنبه هاي تصوري اي كه از منابع مختلف براي فرد يا جامعه اندوخته شده و با ايجاد انگيزه موجب كنش مي گردد و به وسيله آثار خارجي اش قابل بررسي و ارزيابي است. از فرهنگ مي توان به عنوان خود يا هويت فرد و جامعه ياد كرد.

فرهنگ سياسي، تابعي از فرهنگ عمومي و مفهومي است كه سعي در تركيب رهيافتهاي روانشناختي، مردمشناختي، جامعه شناختي و تاريخي براي پركردن خلا موجود بين سطح تحليل خرد رفتار سياسي فرد و سطح تحليل كلان رفتار سياسي مبتني بر متغيرهاي مشترك جامعه دارد. متفكران اسلامي و غربي در آثارشان بر تاثير فرهنگ سياسي اشاره دارند.

در قرآن كريم آمده است: كل يعمل علي شاكلته. (21) و ذيل همين آيه در تفسير الميزان رفتار انسان مترتب بر خوي و اخلاق او دانسته شده است; البته به گونه اي كه انسان مقيد مي شود تا به مقتضاي آن رفتار نمايد. (22) در نهج البلاغه در نامه حضرت علي(ع) به مالك اشتر، نحوه تنظيم متن و دستورالعمل، تقدم و اولويت مسائل دروني و معنوي بر امور جاري و عيني حكومتي گوشزد شده است. همچنين در صحيفه سجاديه نيز تقدم باور و انگيزه بر عمل و شناخت كيفيت باور از نحوه عمل تذكر داده شده است. (23)

در همين راستا دانشوران مسلمان، از جمله فارابي در آراء اهل مدينه فاضله، فرهنگ هر ملت را ترسيمات ذهني يا خيالي آن ملت كه در نفوس و عقول آنها مندرج گشته، به صورت جوامع سياسي خودنمايي مي نمايد، معرفي مي كند. خواجه نصيرالدين طوسي در اخلاق ناصري با تاثر از وي، ضمن تشريح مفصل لايه ها و ويژگيهاي مختلف فرهنگي، جوامع سياسي متفاوت را مبتني بر روحيات، باورها و... و الگوهاي رفتاري متفاوت مي داند. ساير دانشوران نيز هر كدام رديابي اين موضوع را به گونه اي مديون خود ساخته اند.

از جمله ماكياولي در مورد علت ثبات يا بي ثباتي يك جامعه معتقد است كه: «تا حدود زيادي بستگي به درجه سازگاري، دايت سياسي و عادات اخلاقي شهروندان و هنجارهاي رفتاري كه توسط قانون اساسي تجويز شده، دارد.» (24) همچنين مونتسكيو با نگارش روح القوانين در فرضيه خود «فرهنگ » را از جمله عوامل مؤثر بر محتواي قوانين حكومتها و دين، معرفي مي نمايد.

روسو در قرارداد اجتماعي بيان مي دارد كه افراد يك جامعه در صورت تجهيز صحيح تربيتي فكري مي توانند اختيارات خود را با ميل و رضايت به هياتي بسپارند تا آن هيات براساس قانون در تامين مصالح عمومي اقدام كند و زعماي جامعه را در پذيرش از سوي مردم، ناچار به توسل به باورهاي آنها مي داند. دوتوكويل نيز در مورد تاثير روحيات و اخلاق مردم بر حكومت معتقد است كه:

مساعدترين شرايط طبيعي و بهترين قوانين، مادام كه با عادات و رسوم اخلاقي مساعد [همراه] نباشد براي دوام اساس يك حكومت جمهوري دموكراتيك كافي نخواهد بود و حال آنكه اخلاق مي تواند نامساعدترين شرايط طبيعي و بدترين قوانين را به نفع خود مهار نمايد. اهميت اخلاق و عادات و رسوم يك حقيقت عام است كه تحقيق و تجربه هميشه آن را تاييد كرده اند و در نظر من، اخلاق يك نقطه مركزي است. (25)

سپس وي با توضيح واژه اخلاق مقصود خود را از به كارگيري اين واژه روشن مي سازد:

منظور من از اخلاق و عادت تنها معاني و مفاهيم خاص كلمه، كه عبارت از عادات ذاتي يك ملت باشد، نيست; بلكه غرض مجموعه نظريات و اطلاعاتي است كه در ميان افراد يك ملت وجود دارد، و به مجموعه عقايد شمول مي يابد كه تشكيل دهنده عادات و خصوصيات اخلاقي آن ملت است. بدين ترتيب منظور من از كلمه عادات و اخلاق، كيفيت روحي و معنوي يك ملت است. (26)

وبر به گونه برجسته تري در كتاب اخلاق پروتستاني و روح سرمايه داري در مقابل بينش افراطي ماركس، روحيه پروتستانيسم را منشا و موجد سرمايه داري غرب و تحولات مادي و معنوي متعاقب آن مي داند. وي ضمن اذعان به تاثير شرايط و تضاد طبقاتي، در تحليل خود از سرمايه داري، با تكيه بر باورها، عقايد و... فرهنگ را عبارت مي داند از «...شيوه اي كه انسانها براساس آن زندگي كرده اند، جهتي كه به هستي خود داده اند و سلسله مراتبي كه بين ارزشها برقرار كرده اند». (27)

چارچوب نظري فرهنگ سياسي

تاثير اين گونه نظريات، زمينه را براي ارائه چارچوب نظري فرهنگ سياسي به صورتي مستقل فراهم ساخته است. بيش از همه گابريل آلموند در انسجام اين چارچوب كوشيده، لكن پيش از بيان نظر وي ابتدا بطور فشرده انديشه تالكوت پارسونز را كه بشدت بر آلموند تاثير گذاشته و تئوري وي را كاربرد سياسي داده است، مرور مي كنيم. پارسونز در تئوري ساختي كاركردي خود معتقد است كه هر نظام عبارت است از مجموعه اي از عناصر كه بر هم تاثير و تاثر متقابل داشته هر كدام نقشي را به عهده دارند. البته نقشها از يك طرف مبتني بر پايگاه اجتماعي فرد و يا گروه هستند و از طرف ديگر از ارزشها و هنجارها سرچشمه مي گيرند. از مجموع چند نقش، يك ساختار، مانند دانشگاه، و از مجموع چند ساختار نظام بوجود مي آيد و نظامها و ساختارها هر كدام داراي كاركردي خاص مي باشند.

وي فرهنگ را به سه ايستار شناختي، عاطفي و ارزشي تقسيم مي كند. بدين ترتيب وي تصديق مي كند كه معتقدات، نمادهاي بيانگر و ارزشها در تحليل و مطالعه جامعه دخيلند. همين دسته بندي، نظر عالمان علم سياست، از جمله آلموند را كه در مقاطع مختلف به بحث فرهنگ سياسي پرداخته اند، به خود جلب كرده است. با اين مقدمه مي توان گفت كه رهيافت فرهنگ سياسي از طرفي از دستاوردهاي جغرافيدانان، اقتصاددانان، جمعيت شناسان، تكنولوژيست ها، نخبه گرايان و... سود مي برد و از طرف ديگر به طور آشكار تك عامل نگري آنها را رد مي كند اين مفهوم از زماني كه به وسيله دانشمنداني از قبيل آلموند، بير و اولام رواج يافت، تاكنون به عنوان رهيافتي مشهور در ريخت شناسي نظامهاي سياسي باقي مانده است.

تحت تاثير همين رهيافت است كه تمايز نظامها را تنها از طريق ساختار ممكن كرده، بلكه درك حقيقي آن نظامها و ساختار آنها را منوط به شناخت مجموعه باورها، ارزشها و احساساتي مي داند كه آن نظامها را فراگرفته است. براساس اين تئوري، نظام سياسي هر كشوري نتيجه عوامل ديني، تاريخي، جغرافيائي، اجتماعي و اقتصادي اي است كه فرهنگ سياسي پوياي آن كشور را به وجود مي آورد.

آلموند و همكارانش با استفاده از مفاهيم و چارچوبهاي نظري پارسونز، چارچوبي نظري براي مطالعه مقايسه اي سياست در كشورهاي آمريكا، بريتانيا، آلمان (غربي)، ايتاليا و مكزيك و... فراهم مي كنند. در اين مطالعه مقايسه اي، آنان نتيجه مي گيرند كه فرهنگ و ساختار سياسي داراي ارتباطي متقابل هستند. از نظر آنها نظام سياسي مجموعه اي از نقشها يا ساختاري از نقشهاست كه در آن فرد يا گروه نقش بازيگر را دارد. البته آنها، مانند پارسونز، تاكيد مي كنند كه براي هر بازيگر نقشهاي متعددي وجود دارد. آنها علاوه بر مفهوم نقش، كه در ارتباط با ساختار مطرح است، از واژه موضعگيري نيز در ارتباط با فرهنگ استفاده نموده، اظهار مي دارند كه «يك نظام سياسي، در چارچوبه اي از مواضع مردم نسبت به فعاليت سياسي تشكيل شده است ». (28)

آنها با پذيرش سه ايستار شناختي، ارزشي و عاطفي مطرح شده به وسيله پارسونز، اظهار مي دارند كه جهتگيري فرد شامل سه جزء است: 1. جهتگيريهاي شناختي; به معناي اطلاع، اعم از دقيق و غير دقيق، از نظام سياسي.2. جهتگيريهاي نفساني; به معناي احساس وابستگي، دخالت، طرد، و امثال آن راجع به موضوعات سياسي. 3. جهتگيريهاي ارزشي; به معناي قضاوت راجع به موضوعات سياسي. آنگاه آن سه حوزه را در ارتباط با موارد زير قرار مي دهند:

1. كل نظام سياسي، شامل توسعه تاريخي، ابعاد، قدرت و ويژگيهاي قانوني آن.

2. شيوه هاي درون داد، يعني نيروهاي مؤثر بر تصميم گيري، از قبيل احزاب سياسي، گروههاي فشار و رسانه هاي گروهي.

3. فرآيندهاي برون داد، يعني كار شعب قانونگذاري، مجريه و قضائيه.

4. وجود فرد، يعني ارزيابي شخص از نقشي كه خودش در حيطه سياسي بازي مي كند. و بدين ترتيب نظامهاي سياسي را تقسيم بندي مي كنند. از اين رو در تقسيم بندي آنها فرهنگ سياسي يك عامل اساسي است.

2. انواع فرهنگ سياسي

از نظر آنها سه نوع فرهنگ سياسي خالص، يعني محدود، تبعي و مشاركتي وجود دارد و علاوه بر اينها، فرهنگهاي تركيبي، به نامهاي محدود تبعي، محدودمشاركتي و تبعي مشاركتي نيز وجود دارد. توضيح اجمالي آنها در ذيل خواهد آمد.

فرهنگ سياسي محدود: در جوامع ساده سنتي، كه در آن تخصص در سطح بسيار پاييني است و هر بازيگر تركيبي از نقشهاي سياسي، اقتصادي، مذهبي و... را به عهده دارد، يافت مي شود. در اينجا افراد تحت حكومت هر چند از جامعه به عنوان يك كل آگاهي دارند، ولي هيچ گونه آگاهي اي به نظام سياسي اي كه تحت حكومت آن هستند، از خود بروز نمي دهند.

فرهنگ سياسي تبعي: افراد در جوامع داراي اين فرهنگ از برون داد و روند تصميم گيري نظام سياسي اطلاعي ندارند.

فرهنگ سياسي مشاركتي: مردم در جوامع پيشرفته، كه داراي اين فرهنگ هستند، نقش فعالي در سياست ايفا مي كنند و از درون داد و برون داد نظام سياسي آگاهي دارند و در يك جمله از حقوق و وظايف خود مطلعند.

آلموند و همكارانش علاوه بر اين سه گونه فرهنگ سياسي خالص به انواع فرهنگهاي سياسي تركيبي، به صورتي كه پيشتر گذشت، اشاره مي كنند. غرض آنها در تحقيقات مختلفشان در اين زمينه اين است كه با بررسي فرهنگ سياسي هر كشور از ورود بار ارزشي مفاهيم غربي به جهان سوم جلوگيري شود تا محقق در فضايي علمي و بدون پيشداوري، به تحقيق خودكه مي تواند روندها و فعاليتهاي سياسي تمام نظامها را شامل شود، ادامه دهد.

3. ساختار سياسي

ساختار به معني ساخت، سبك و شيوه است كه در قرن نوزدهم از معماري و زيست شناسي به وسيله هربرت اسپنسر وارد علوم انساني گرديد. سپس انديشه ساخت گرايي به وسيله دوركيم وارد جامعه شناسي گرديد و آنگاه در رابطه با اين انديشه دو بينش به وجود آمد: تجربه گرايي، نوميناليسم (اصالت تسميه).

اسپنسر، دوركيم و رادكليف براون جزء دسته اول هستند و معتقدند كه ساخت عبارت است از: «سازمان و ترتيبات بخشهاي مشاهده پذير كه در كل ساخت اجتماعي وجود دارند.» (29) تالكوت پارسونز، از دسته دوم، معتقد است كه ساخت امري ذهني و انتزاعي است. فرهنگ علوم اجتماعي در تعريف اين واژه مي نويسد: «ساخت، نحوه تنسيق و تنظيم مجموعه اي از اشياء، اجزا و نيروهاست كه چنان در كنار هم قرار گرفته اند كه مجموعه خاصي را تشكيل مي دهند.» (30)

همچنين به اعتقاد رادكليف براون، ساخت در شبكه روابط اجتماعي خلاصه مي شود. «...ساخت جامعه، شبكه ارتباطات اجتماعي موجود است كه وحدت آنها در شبكه مستمري كه پايگاهها و نقشها محور اصلي آن را تشكيل مي دهند، خلاصه مي شود.» (31) وي معتقد است ساخت، چيزي جز روابط اجتماعي موجود ميان افراد نيست و از اين رو امري عيني و قابل مشاهده است، ولي شكل ساختي را امري انتزاعي مي داند كه از ساختهاي گوناگون به دست مي آيد و از ثبات و پايداري نسبي برخوردار است.

ماكس وبر در تعريف ساخت مي نويسد: «طرح منطقي روابط انتزاعي كه شالوده يك واقعيت را تشكيل مي دهد.» (32) لوي اشتراوس نيز معتقد است: منظور از ساخت تركيب خاص همبستگي اجزاي يك مجموعه با هدف معين است. ساخت اجتماعي براي وي عبارت است از: الگوهايي كه بر مبناي واقعيت اجتماعي ساخته شده، نه خود واقعيت اجتماعي. (33) از نظر پارسونز نيز: «ساخت عبارت است از آرايش عناصر يك نظام اجتماعي به ترتيبي كه مي توان اين آرايش را از نوسانات ناشي از روابط نظام با محيط ايمن دانست ». (34) به اعتقاد وي ساخت در رابطه با نظام اجتماعي مطرح مي شود. بدين بيان كه از نظر او نظام اجتماعي داراي دو جنبه است: جنبه ايستا و ابت به نام «ساخت »، و جنبه پويا و متحرك به نام كاركرد. پس ساخت با نظام يكي نيست. در مجموع مي توان گفت از نظر نوميناليستها ساخت، امري انتزاعي براي كشف واقعيتهاست.

به هر حال ساخت عبارت است از: مجموعه اي از عناصر كه داراي روابط متقابل و مستحكم هستند و آن مجموعه داراي وجودي مستقل از اجزاي خود است. پس از بيان اجمالي تعريف ساختار، اكنون مفهوم ساختار سياسي توضيح داده مي شود.

آلموند و پاول در رابطه با ساختار سياسي مي نويسند: «منظور ما از ساختار، فعاليتهاي قابل مشاهده اي است كه نظام سياسي را به وجود مي آورند... مجموعه خاص از نقشهاي مرتبط به يكديگر...» (35) همچنين آنها مي نويسند: «ساختارهاي سياسي به معني شيوه هاي منظم اجراي فعاليتهاي سياسي از سوي مردم مي باشد و آشناترين ساختارهاي سياسي عبارتند از: نهادهاي سياسي، از قبيل احزاب، انتخابات، قواي مقننه، مجريه و تشكيلات اداري ». (36) و بالاخره جوهري، ساختار سياسي را چنين تعريف مي كند:

در حالي كه كاركردها به نتايج دخالت دادن اهداف و نيز فرآيندهاي الگوهاي عمل مي پردازند، ساختارها دلالت بر آن ترتيبات درون نظامها دارند كه به اجراي اين كاركردها مي پردازند. ممكن است يك كاركرد خاص توسط مجموعه اي پيچيده از ساختارها انجام شود، درست به همان شكل كه هر ترتيب ساختاري مفروض مي تواند كاركردهايي را انجام دهد كه نتايجي متفاوت براي ساختار داشته باشد. (37)

همان طور كه معلوم است آلموند و پاول با تاثر از براون، سي رايت ميلز و پارسونز واحد پايه اي ساختار سياسي را نقش مي دانند كه سلسله روابط آن نقشها و فرهنگ حاكم بر آنها موجب ساختار سياسي مشخص مي گردد. آنها همچنين با مطرح كردن فعاليتهاي قابل مشاهده نظام سياسي به عنوان ساختار، اثرپذيري خود را از ساختارگرايان تجربه گرا معلوم مي دارند. به هر حال در مجموع مي توان گفت كه ساختار سياسي عبارت است از مجموعه اي مستقل كه از نهادهاي غير رسمي و رسمي سياسي كه در جامعه سياسي نقشهايي را بر عهده دارند، به وجود آمده است و همچنين سلسله مراتب آن عناصر، فرايند تصميم گيري و برون داد مجموعه را دربر مي گيرد.

عوامل مؤثر در تمايز فرهنگي جوامع

در اين باره دو دسته نظريه وجود دارد: جبرگرا و اراده گرا. جبرگراها عمدتا بر شاخصه هاي پايدار محيطي و بيولوژيك، همانند جغرافيا (ابن خلدون)، اقتصاد (كارل ماركس) و جمعيت (اميل دوركيم) تاكيد دارند. در حالي كه اراده گراها به آموزش در شكل گيري فرهنگ سياسي اهميت مي دهند. نخبه گرايان از اين دسته اند.

پس از بيان اين مقدمات مي توان گفت كه رهيافت فرهنگ سياسي از طرفي از دستاوردهاي جغرافيدانان، اقتصاددانان، جمعيت شناسان، تكنولوژيستها، نخبه گرايان و... سود مي برد و از طرف ديگر بطور آشكار تك عامل نگري آنها را رد مي كند.

آلموند و همكارانش با استفاده از مفاهيم و چارچوبهاي نظري پارسونز، چارچوبي نظري براي مطالعه مقايسه اي سياست در كشورهاي آمريكا، بريتانيا، آلمان (غربي)، ايتاليا، مكزيك و... فراهم مي كنند. در اين مطالعه مقايسه اي آنان نتيجه مي گيرند كه فرهنگ و ساختار سياسي داراي ارتباطي متقابل هستند. از نظر آنها نظام سياسي مجموعه اي از نقشها يا ساختاري از نقشهاست كه در آن فرد يا گروه نقش بازيگر را دارد. البته آنها، مانند پارسونز، تاكيد مي كنند كه براي هر بازيگر نقشهاي متعددي وجود دارد. آنها علاوه بر مفهوم نقش، كه در ارتباط با ساختار مطرح است، از واژه موضعگيري نيز در ارتباط با فرهنگ استفاده نموده اظهار مي دارند كه «يك نظام سياسي، در چارچوبه اي از مواضع مردم نسبت به فعاليت سياسي تشكيل شده است.»29

4. منابع فرهنگ

موقعيت جغرافيايي

ايران به دليل جايگاه ويژه و استراتژيك خود، يعني وصل دو قاره آسيا و اروپا و وجود خليج فارس در ناحيه جنوبي آن، زمينه را براي گسترش مناسبات تجاري، اقتصادي، فرهنگي، اجتماعي و قومي فراهم كرده و از سوي ديگر مورد تهاجم و تاخت و تاز بوده است. هجوم مكرر و مخصوصا غارتهاي قرن اخير، محصول كانون خانواده را آميخته با بيگانه گريزي كرده است.

موقعيت تاريخي

سرتاسر تاريخ ايران، نوسان بين تمركز سلطه سياسي و تفرق بوده است. ورود آريائيها به ايران و غلبه آنها بر اقوام بومي همزمان با عدم تمركز بوده است. در خراسان قوم پارت، در غرب قوم ماد و در فارس قوم پارس مستقر شدند. مادها اولين دولت تاريخي ايران را تشكيل دادند (708ق.م) تا اينكه قوم پارس، مادها را شكست دادند (550ق.م) و اولين دولت متمركز را به پادشاهي كوروش به وجود آوردند. در جهت تحقق تمركز و گسترش دامنه سلطه، تاخت و تازهاي داخلي و خارجي تشديد شد.

ايرانيان با انقراض هخامنشيان و سلطه حدود هشتاد ساله (330-250ق.م) سلوكيان، طعم تلخ حكومت بيگانه را چشيدند. شكستهاي پي درپي ايرانيان از روميان در زمان خسرو پرويز اين حالت را كه توام با تحقير بود، مورد تاكيد قرار داد. در پايان دوره ساساني با ورود نيروهاي اسلام روزنه اي براي ايرانيان باز شد، ولي فجايع دوره اموي و تبليغات آنها نسبت به ايرانيها مجددا بيگانه ستيزي ايرانيان را تشديد كرد.

برخورد حساب شده ايرانيان در ابتدا، تفكيك مجري قانون از اصل و خود قانون بود و آيه «اذن للذين يقاتلون بانهم ظلموا» (38) شعار آنان بود. ظلم ستيزي ايرانيان كه اسلام را به خاطر ظلم ستيزيش و نجات از ظلم پذيرفته بودند به نمايش گذاشته شد، اما سلامت اين مسير نيز به وسيله پاره اي از رهپيمايان در امان نماند.

ظهور و توالي سريع سلسله هاي طاهريان، صفاريان، سامانيان، آل زياد، آل بويه، سلجوقيان و خوارزمشاهيان ايران را به تفرق قبل سوق داد و اين بار ايران نه در وضعيت تمركز، بلكه در حالت تفرق، مورد هجوم شديد مغول قرار گرفت و بيگانه ترسي ايرانيان را تقويت كرد. سرانجام با آغاز سلسله صفويه بار ديگر به سوي تمركز هدايت شد و اين نوسان بين تفرق و تمركز تا پايان دوره قاجار ادامه يافت. مداخلات و تهاجمات بيگانه، خصوصا روسيه و انگليس در دوره قاجار و امضاي قراردادهايي كه با منافع ملي ايران در تضاد بود و از جمله گلستان، تركمنچاي، پاريس، آخال، رژي، رويتر،( 1907، 1915، 1919) و غيره، بيش از پيش بر نفرت ايرانيان نسبت به استبداد و استعمار افزود.

در زمان مظفرالدين شاه بر اثر تجربه نهضت تنباكو، افزايش آگاهي نسبي نيروهاي داخلي، فساد نظام اداري كشور، ظلم، اطلاع نسبت به شكست روسيه از ژاپن، انقلاب مشروطه ژاپن و رشد حركت مشروطه طلبي در بعضي كشورها، از قبيل هندوستان، انقلاب مشروطه پيروز شد و نظام و ساختار سياسي كشور تغيير كرد.

براي شاه تعيين وظيفه و براي مردم تعيين حق، از جمله عدالت و آزادي، نمود و براي اولين بار قدرت توزيع شده را آزمايش و نظارت شريعت را قانوني نمود. بار ديگر در زمان رضاشاه، هر چند به صورت غير قانوني، قدرت پراكنده متمركزتر از گذشته گرديد. علاوه بر ظلم و بيداد، وابستگي بيشتر به ارزشهاي غربي نيز تحميل شد.

در كنار وابستگي برخي از نخبگان سياسي، سوءاستفاده هاي آمريكا، بخصوص در اواخر دوره محمدرضاشاه و اتكاي او به بيگانه، نه تنها بيگانه ترسي و بيگانه ستيزي ايرانيان را تشديد و تقويت كرد، بلكه عدم اطمينان به خودي را نيز افزايش داد; به طوري كه نسبت به همه چيز به عنوان توطئه نگريسته مي شد. زيرا بر ظلم سلاطين سلسله هاي سابق، وابستگي به خارجي نيز (بخصوص از اواخر دوره قاجار) افزوده شد و مشروعيت موجود گردش قدرت را دچار اختلال كرد.

در سال 57 با افزايش آگاهيهاي مردم و مشاركت آنها، اين بار انقلاب اسلامي به خاطر ايجاد اميد، حركت، فرو ريختن ترس و طرح بازگشت به خويشتن، گرايشهاي قوي ضد استبدادي و استعماري، به ثمر نشست و نظم موجود بين المللي را برهم زد و با حذف سلطنت از فرهنگ سياسي ايران و طرح ارزشها و احساسات اسلامي پيروزي كلي مكتب و فرهنگ اسلامي را اعلام داشت.

بافت جمعيتي

تركيب جمعيتي ايران (ايلياتي، روستايي و شهري)، گردش قدرت در ايران معاصر را بدين شكل رقم زد كه اقليت اين بافت، يعني ايلها، از قبيل طايفه كوچك قرخلو از ايل افشار، ايل زند از طوايف لر و ايل قاجار به روستاييان تاختند و با قدرت شمشير، دسترنج روستاييان را متصرف و در شهر ساكن شدند. استمرار اين سير مساله «الحق لمن غلب » و رئيس گزيني ايل و انقياد در مقابل رئيس را به صورت عادت وارد كانون تربيتي ايران كرد.

وضعيت اقتصادي

اقتصاد و سيستم معيشتي ايرانيان نيز ارتباط تنگاتنگي با كانون فردپروري ايرانيان دارد. در اين باره مهندس مهدي بازرگان مي نويسد: «نمي توانيم منكر شويم كه سيستم معاش و طريقه ارتزاق يا اشتغال، مهمترين عامل تربيتي و سازنده خصال در روح شخص يا ملت مي شود». (39)

دين

با توجه به اينكه جامعه ايران از ديرباز يك جامعه ديني بوده است، دين، يكي از منابع مهم فرهنگي اين كشور محسوب مي شود. چگونگي حضور دين را در ايران مي توان به دوره هاي زير تقسيم كرد: 1. پيش از زرتشت 2. زرتشت 3. ساير اديان 4.اسلام 5. از آستانه انقلاب مشروطه تا انقلاب اسلامي 6. از انقلاب اسلامي به بعد.

اعتقادات پيش از زرتشت: چنانچه از كتب تاريخ باستان برمي آيد آريائيان در آستانه استقرار و اسكان در ايران معتقد به نوعي طبيعت پرستي ثنوي بودند; يعني عوامل سودبخش و زيان آور را براي جلب سود و دفع ضرر پرستش مي كردند.

زرتشت: جهت و علت وجودي زرتشت مبارزه با همين خرافات و ارائه طريق اصلاح بود. از اين رو براي او عبادت به معني انديشه نيك، گفتار نيك و پندار نيك بود. وي به اصلاح فرهنگ كار نيز مبادرت ورزيد.

همچنين وي براي رهايي از سرگرداني و تفرقه، اتحاد و وفاق اجتماعي را توصيه مي كرد: «بشود كه ما با همه نيكان و راستان هفت كشور زمين، همكار و انباز شده در بهتري و نيكي جهان و جهانيان بكوشيم ». (40)

زرتشت خدمت به جامعه و عدالت را به عنوان ارزش مد نظر داشت و در اين باره مي گفت: اهورامزدا فرزندي به من عطا فرما كه با تربيت و دانا بوده در هيات اجتماعي داخل شده و به وظيفه خود رفتار نمايد. فرزند رشيد و محترمي كه احتياج ديگران را برآورد. فرزندي كه بتواند در ترقي و سعادت خانواده و شهر و مملكت خود بكوشد. (41)

ولي علي رغم توصيه ها و تاكيدهاي زرتشت بر آن ارزشهاي مثبت، در نهايت، باورها، اطلاعات، ارزشها و احساساتي كه از قبل در ناخودآگاه جامعه ايراني نهفته و آميخته با خرافات بود، دين زرتشت را مورد نفوذ و رسوخ خود قرار داد. ساسانيان، برخلاف اشكانيان كه با عنصر خارجي، يعني سلوكيان، مي جنگيدند، خود را در مقابل مخالف داخلي (اشكانيان) مي ديدند. به سبب علاقه شخصي اردشير به دين زرتشت، سياست كشور را به عوض تساهل اشكاني بر اساس مذهب نهادند و بر حيطه نفوذ روحانيون زرتشتي افزودند.

روحانيون زرتشتي نيز با استفاده از فرصت رياست و وساطت بين شاه و مردم سعه صدر را رها كرده و به جبر و اكراه متوسل شدند. كريستن سن در اين مورد مي گويد: «روحانيان زرتشتي بسيار متعصب بودند، ليكن اين تعصب بيشتر مبتني بر علل سياسي بود... در داخل كشور مدعي تسلط تام بودند. پيروان ساير اديان را، كه رعيت ايران به شمار مي آمدند، محل اطمينان قرار نمي دادند». (42) سرانجام به خاطر عدم تسامح و تساهل موبدان، فرصت طلبي و آلوده ساختن دين به خرافات دين زرتشت كه پيشرو، مترقي و مكتبي شجاع پرور بود، همسو با فرهنگ پيش از خود شده و دچار سرنوشت آن گرديد.

ساير اديان: اديان ديگري نيز در مناطق مختلف ايران رواج داشت. از جمله يهوديان كه پس از پيروزي كوروش، در جنگ بابليان و رهايي آنها از اسارت، در سرحدات غربي ايران مستقر گشتند، و كم كم به سمت نواحي مركزي ايران پيشروي كردند. (43) نصارا نيز از دوره اشكاني، كليساهاي خود را در حوالي شرق و غرب فرات ايجاد و به ترويج فرقه نسطوري پرداختند. فرقه مانوي نيز دوگانه پرستي و زهد و رياضت خود را در ايران رواج داد.

فرقه مزدكيه نيز علاوه بر دوگانه پرستي و زهد، بدبيني به زندگي را نيز ترويج داد. مزدك ريشه كينه و عداوت بين مردم را نابرابري بين آنها مي دانست. وي در صدد از بين بردن عدم مساوات بود و بدين منظور معتقد بود كه بايد از توانايان گرفت و به بينوايان داد. از زمان تسلط سلوكيان بر ايران، دين بودا نيز در ميان مردم ايران، خصوصا در نواحي شرقي، رواج يافت. (44) طبيعي است كه هر كدام از اين اديان فرهنگ خاصي را به هواداران خود القا مي كرد. اين در صورتي است كه هنوز برخي از باورها و ديگر اجزاي فرهنگ آريايي در ناخودآگاه جامعه نهفته بود.

ظهور و گسترش افكار و اديان مختلف در آن دوره، تزلزل نسبت به باورها و ارزشهاي موجود و پذيرش فرهنگ جديد از سوي مردم و تني چند از نخبگان سياسي، گسترش روزافزون فرهنگ جديد و احساس خطر نخبگان حاكم و برخورد غيرعلمي غيرمنطقي و خشك آنان با طرفداران ارزشهاي تازه، مساله را از حالت تبادل و تضارب صحيح افكار به كشمكش و برخورد سياسي سوق داد.

در اين ميان ايران، كه يك جامعه ديني بود و از سابقه ديني نيز برخوردار بود، از يك سو به سبب رنجش شديد از نخبگان فكري و سياسي و از سوي ديگر به سبب آشنايي اي كه با اسلام از زمان پيامبر(ص) از طريق ايرانيان ساكن يمن و بحرين داشت، به اسلام كه آن را دين خدا و نه اعراب يافت، گرويد و به دين زرتشت و نظام سياسي دوره ساساني و حاميان آن دين و نظام پشت كرد.

اسلام: ايرانيان در مقابل بي اعتقادي و بي توجهي نخبگان ساساني به مردم، به اسلام گرويدند كه در آن نفي قوميت و تبعيض، عدالت خواهي، ظلم ستيزي،توجه به مردم، عقلانيت، تشويق علم، روح معاضدت، تسامح و تساهل، مساوات، و... مي ديدند.

و اين در صورتي است كه «اسلام، فكر حكومت اشراف و به اصطلاح اريستوكراسي را از ميان برد و فكر ديگري كه از لحاظ ريشه، دموكراسي و حكومت عامه است به وجود آورد». (45)

به هر حال اسلام نظام فرهنگي، سياسي، اقتصادي و اجتماعي ايران را تغيير داد. اسلام با تشويق به علم، عمل، تقوا، مساوات، مشاركت، آزادي، امنيت، استقلال و توجه به دنيا و آخرت و اينكه دنيا ميدان عمل است و آخرت ميدان برداشت، تحولي فرهنگي و انساني به وجود آورد. با تغيير باورها و ارزشها و ايجاد احساسات جديد، صلاحيت را بر لياقت مبتني كرد، نه بر وراثت از اين رو در فرايند تاريخ، ايران، به همان دليل گرايش به اسلام، به تشيع تمايل يافت.

5. خانواده، كانوني فرهنگ ساز

منابع مختلف فرهنگي، مواد متنوعي را وارد نهاد پرورشي ايران مي كنند. كانون خانواده نيز در فرايند تاريخ و در داد و ستد با اين منابع، وروديهاي خود را به گونه اي كه خود هست شكل مي دهد، به طوري كه مي توان گفت خانواده، علي رغم فلسفه اجتماعي جامعه ما، حتي به دين مردم رنگ و محتوا مي دهد. به بيان علي شريعتمداري:

اولين مؤسسه اي كه فرد را به زندگي اجتماعي آشنا مي سازد خانواده است. در خانواده (فرد) متوجه مؤسسات اجتماعي مي شود... تمايلات مذهبي خانواده، افكار و عقايد اجتماعي آن، ايده آلهاي آن، نظر آن به احزاب سياسي و ارتباط آن با مؤسسات مختلف، در بستگي و علاقه فرد به اين گونه مؤسسات تاثير فراوان دارد. فرد در خانه با فرهنگ جامعه آشنا مي شود... از مشاهده رفتار والدين متوجه اين حقيقت مي شود كه آيا پدر و مادر و ساير اعضاي خانواده او از ميزانهاي خاصي پيروي مي كنند، يا رفتار آنها تابع هيچ قاعده و اصلي نيست؟ آيا اين ميزانها موافق يكديگر هستند، يا متضاد مي باشند؟ آيا پدر و مادر او هميشه در مقابل ديگران گذشت و اغماض روا مي دارند، يا در يك مورد گذشت مي كنند و در مورد ديگر سختگير هستند؟ آيا ميزانهاي حاكم بر اعمال و رفتار والدين با توجه به مصالح عمومي و منافع ديگران انتخاب شده، يا فقط بر محور منافع و تمايلات خود آنها دور مي زند؟ آيا پدر و مادر وي به موقع و عاقلانه تصميم مي گيرند، يا افرادي ضعيف النفس و متزلزل هستند؟ آيا روح علمي در قضاوت آنها نسبت به امور و اشخاص حاكم است، يا قضاوتهاي آنها بي پايه و ماخذ است؟ ... در خانه با فلسفه اجتماعي جامعه آشنا مي شود.

در جامعه اي كه دموكراسي اجتماعي، به عنوان فلسفه اجتماعي بر روابط اعضاي خانواده حكومت دارد طرز برخورد صحيح اعضاي خانواده با يكديگر، اشتراك مساعي آنها براي تعيين هدفهاي خانوادگي، و تامين مصالح خانواده، پيروي آنها از روش عقلاني در كليه شئون خانوادگي، شركت دادن تمام اعضاي خانواده در اخذ تصميماتي كه مربوط به امور خانوادگي است; و تقسيم كار و مسئوليت ميان اعضاي خانواده، همچنين فرصت كافي براي اظهار نظر افراد در محيط خانواده به چشم مي خورد و قهرا فرزند نيز از اين وضع استفاده مي كند، و اسباب رشد او در جنبه هاي مختلف شخصيت، بهتر فراهم مي گردد. (46)

از اين رو مي توان گفت كه خانواده، متناسب با چگونگي ارتباط و طرز برخورد اعضا با يكديگر، ساير نهادها را، از جمله نهاد سياست را شكل مي دهد و رنگ مي بخشد; هرچند خود از نهادهاي ديگر نيز متاثر مي شود.

اصطلاح منابع فرهنگ اشاره به عناصر و مؤلفه هاي محيطي رواني يك جامعه دارد كه سازنده يا تاثيرگذار بر فرهنگ آن است. موقعيت جغرافيايي، تاريخي، بافت جمعيتي، اقتصادي و ديني، از منابع فرهنگي ايران مي باشند و بر كانون فرهنگ ساز، يعني خانواده، تاثير مي گذارند. موادي كه از منابع مختلف وارد كانون خانواده مي شوند، عمدتا انسان را به اطاعت و تبعيت و بعضا به مداخله و مشاركت مي خوانند.

خانواده به تناسب وضعيت خود در ايران با ملاحظه تاريخ معاصر، بيشتر بر حالت بالغ افراد پرده كشيده، به حالت كودك و يا حالت والد ميدان داده است; در حالي كه انسان متعادل كسي است كه دو حالت والد و كودك را تحت هدايت حالت بالغ درآورده و تحت مديريت قوه تعقل قرار دهد. در نتيجه در حوزه «باور» موجب بروز عدم اعتدال اعضا، انحصار قدرت (به دليل پدرسالاري)، القاي بي منطقي، اطاعت، عزلت، سلطه رابطه حاكم محكوم، خودمحوري، فرصت طلبي، نفع طلبي، عدم ضابطه، ضعف مشاركت، ضعف ابتكار، وابستگي، نفاق، تمركزگرايي، تقدس، عدم صراحت، بي اعتمادي، بي ثباتي، عدم امنيت، افراط و تفريط، و در حوزه «شناخت »، عدم عبرتگيري، عدم تفكر، تقليد، عدم درك زمان و خودفراموشي، و در حوزه «ارزشهاي فرهنگي »، زيستن خواهي، عدالت خواهي، تنگ نظري، عدم تسامح و تلقي حكومت به عنوان هدف، نه ابزار، گرديده است.

مجموعه اين منابع فرهنگي گاه متضاد، به فرهنگ سياسي مردم ايران، خصلتي تبعي مشاركتي بخشيده است. گاه در بعضي از مقاطع بر اثر انقلاب و تلاش عده اي از نخبگان، يك لايه و در مواردي چند ويژگي از يك لايه، كه عمدتا لايه ديني است، قوت خود را بروز مي دهد و پاي جلوه هايي از عقلانيت و پاره اي از ارزشها و احساسات خاص را به ميان مي كشد. اگر نخبگان مزبور بتوانند خود از آن ارزشها و احساسات و باورها جدا نشوند و با استفاده از تذكر در طول زمان، احساسات و ارزشها را تبديل به شناخت و باور كنند، در اين صورت موفق خواهند شد كه آنها را ماندني ساخته، باورها را منشا اغلب رفتارهاي عمومي نمايند.

بعد از بيان منابع، انواع، اجزا و ويژگيهاي فرهنگ سياسي ايران، ساختار سياسي ايران بعد از مشروطه و انقلاب اسلامي را مورد بررسي قرار مي دهيم. در ساختار سنتي، قدرت از بالا اعمال مي شد، اراده شاه به منزله قانون بود و جامعه، ساختاري شبيه نظام خانوادگي پدرسالاري داشت. شاه در راس هرم قدرت قرار داشت و تصميمات وي بدون چون و چرا اجرا مي شد. در انتخابات، تنها ملاك، نزديكي به شاه و كسب رضايت وي بود، نه لياقت و توانايي انجام كار.

بعد از انقلاب مشروطه، حاكميت الهي تفويضي مورد قبول تصويب كنندگان قانون اساسي قرار گرفت. بر اين اساس حاكميت، منبعث از مردم شد. مجلس شوراي ملي طبق اصل دوم قانون اساسي، نماينده مردم بود، ولي توسط اصل دوم متمم و نيز اختيارات شاه و مجلس سنا محدود شده بود. در عين حال شاه، مقام تشريفاتي داشت و تفكيك قوا مورد پذيرش قرار گرفته بود.(طرح شماره 1)

ولي در زمان رضاشاه، قوه مجريه بر ساير قوا مسلط گرديد و در درون قوه مجريه نيز شاه، علي رغم آنكه در قانون اساسي مسؤول نبود، به صورت حاكم مطلق درآمد.

در جمهوري اسلامي، علاوه بر رئيس جمهور به عنوان رئيس قوه مجريه و وجود ساير قوا، نظارت عالي رهبري به منظور تضمين مشروعيت ساير دستگاهها و تصميمات آنها مورد پذيرش واقع گرديده است. نظارت شرع، از صورت اصل دوم متمم قانون اساسي مشروطه به حالتي همه جانبه تبديل شده است. نقش نخبگان ديني افزايش چشمگيري يافته و در رابطه با رهبري به صورت واسطه بين مردم و رهبري ايفاي نقش مي كنند. به طور كلي باورهاي ديني از صبغه و پشتوانه قانوني برخوردار شده است.

در مشروطه، مردم در تعيين شاه نقشي نداشتند، ولي در جمهوري اسلامي از طريق شركت غيرمستقيم در انتخاب رهبري، زمينه مشاركت بيشتر مردم فراهم شده است. در هر دو ساختار، احزاب و گروههاي سياسي از حالت نهادي و منبسط برخوردار نبوده، در فرهنگ مردم و فرايند سياسي كشور داراي كاركرد تثبيت يافته اي نيستند. از اين رو ناچار به ايفاي نقش ضعيفي بوده، نتوانسته اند وظيفه و نقش اصلي خود را به عنوان واسطه بين مردم و حكومت انجام دهند، هرچند بعضي از تشكلها فعاليت داشته و دارند. در اينجا نقش فرهنگ به عنوان محرك و عامل بسيج مردم در براندازي ساختار سياسي پيش از مشروطه و پس از آن، و تاثير اجزاي سنتي، ديني و نوگراي فرهنگ سياسي ايران بر ايجاد ساختارهاي سياسي جديد بررسي مي شود.

در ايران دوره مشروطه، سه فرهنگ خالص سنتي، ديني و نوگرا وجود داشت، كه هر سه خواهان ادامه اصل سلطنت بودند. نوگرايي خالص (47) ، نفي دين از حوزه سياست را مي خواست (48) و در مقابل، نوعي تفكر ديني معتقد به نفي تجدد بود (49) . ولي تركيبي از اين دو، جرياني بود كه خواهان تلفيق بود، كه از جمله شيخ هادي نجم آبادي، سيد محمد طباطبايي (50) ، آخوند خراساني و ميرزا آقا خان كرماني (51) را به عنوان چهره هاي بارز اين جريان مي توان نام برد. در واقع فرهنگ سنتي، حفظ ساختار قديم و دو جريان ديگر، ساختار قانونمند را ترويج مي كردند. از شخصيتهايي كه اقدام عملي جهت تدوين قانون اساسي كرد، سيد جمال الدين اسدآبادي بود كه همين امر موجب تبعيد او از ايران به فرمان ناصرالدين شاه شد (52) . در مورد حكومت مشروطه سلطنتي نيز هر دو جريان فكري ديني و نوگرا خواهان آن بودند; از جمله سيد جمال الدين اسدآبادي (53) و طباطبايي. طباطبايي در اين زمينه مي گويد:

در سال 1894م. 1312ق. به تهران آمدم، از اول ورودم به تهران، به خيال مشروطه نمودن ايران و تاسيس مجلس شوراي ملي بودم. در منبر صحبت از اين دو مي كردم. ناصرالدين شاه غالب از من شكوه مي كرد و پيغام مي داد كه ايران هنوز قابل مشروطه شدن نيست، تا زنده بود به او مبتلا بودم تا رفت. (54)

در واقع در اين مورد قانون اساسي متاثر از هر سه فرهنگ بود. در اصل سي و پنجم متمم قانون اساسي مشروطه، عبارت «موهبت الهي » (55) را محمد علي شاه اضافه مي كند و حاكميت الهي تفويضي، قانوني مي شود.

حاكميت ملي و تفكيك قوا بيش از همه خواست جريان نوگرا بود. به نظر ملكم، «منبع قدرت در ميان هر امت يكي است، كدام است؟ خود امت است.» (56) البته علما به نوعي قائل به تفكيك قوا بودند; از جمله نائيني كه وظيفه و حيطه قضاوت را از ساير وظايف سياسي تفكيك مي كرد و امور قضا و فتوا را در اختيار فقها قرار داده، ساير امور را در اختيار مردم مي گذاشت. مجلس شوراي ملي مورد توافق هر دو جريان ديني و نوگرا بود و در مورد حضور علما نه تنها شيخ فضل الله نوري خواهان آن بود، بلكه ملكم نيز اظهار مي داشت: «مجتهدان بزرگ هر استان بايد در مجلس شورا شركت كنند». (57) دو مجلسي بودن و تامين عدالت و قضا و حقوق افراد، ساير درخواستهاي هر دو دسته بود. آنها درباره حقوق افراد تاكيد داشتند; از جمله طالب اوف، آزادي را به شش گونه تقسيم مي كند: آزادي هويت، عقايد، قول، مطبوعات، اجتماع و انتخاب. نائيني مي گويد: «گروهي از مردم به نام مذهب بر ضد آزادي خداداده، برابري و ديگر حقوق ملي و مذهبي برخاسته، از رژيم استبداد پشتيباني كردند....» (58) تحزب و مشاركت، مورد تاكيد جريانهاي خواهان مجلس بود. سيد جمال الدين اسدآبادي مي گويد: «اميدوارم كه شما آقايان يك حزب وطنيا كه حقوق و شكوه كشورتان را حفظ كند تاسيس خواهيد كرد.» (59)

تعارض اجزاي فرهنگ سياسي در رژيم پهلوي، موجب بروز بي ثباتي و كشمكش گرديد. رضاشاه با پاره اي از ارزشها درگيري پيدا كرد و اين روند تا سال 1341 باعث افزايش فاصله بين دو فرهنگ سنتي و ديني شد. فرهنگ نوگرا نيز هماهنگ با فرهنگ سنتي معرفي مي شد. در اين ميان فرهنگ ديني با استفاده از تجارب گذشته رشد كمي و كيفي پيدا كرد. تفكر آخوند خراساني مبني بر تصرف علما در مسايل قضا و حسبه از باب قدر متيقن، به انديشه نائيني مبني بر تصرف علما از باب ولايت و در ادامه، به آراي امام خميني مبني بر ولايت مطلق فقيه منجر گرديد. امام شؤون پيامبر را در امور امت سه شان مي داند: 1 نبوت 2حكومت 3قضا:

همان اختيارات كه حضرت رسول(ص) و ديگر ائمه(ع) در تدارك و بسيج سپاه، تعيين ولات و استانداران، گرفتن ماليات و صرف آن در مصالح مسلمانان داشتند، خداوند همان اختيارات را براي حاكم فعلي قرار داده است; منتهي شخص معيني نيست، روي عنوان «عالم عادل » است. (60)

همين مطلب در اصل پنجم قانون اساسي منعكس شده است: در زمان غيبت حضرت ولي عصر(عج) در جمهوري اسلامي ايران، ولايت امر و امامت امت بر عهده فقيه عادل و باتقوا، آگاه به زمان، شجاع، مدير و مدبر است.

از اين رو در ساختار سياسي ايران، سير حكومت ائمه به وسيله فقها پيگيري و به جامعه سياسي متصل مي گردد. جامعه سياسي نيز به نوبه خود، «جامعه مدني » را در بر گرفته كه در مركز آن فقها قرار دارند و در حقيقت، شريعت با اين نقطه محوري، به جامعه سياسي متصل مي شود.(طرح شماره 2)

وروديهاي جامعه سياسي، شامل نيازها و مسائل، منابع و اطلاعات، از طريق صافي جامعه مدني، فشرده و دسته بندي شده، در حالي كه بيانگر حمايتها، تقاضاها و انتقادهاي شهروندان است، به كانون قدرت سياسي منتقل مي گردد و بر تصميم گيري آنها اثر مي گذارد (البته با لحاظ كردن اهداف و اولويتها).

جامعه مدني به صورت ضعيف، نقش واسطه بين دولت و مردم را ايفا مي كند و در اين وساطت ، انجام وظايف زير را بر عهده دارد: 1 تحديد فشار دولت بر مردم. 2آموزش، توجيه و جهت دهي مردم 3جمع بندي خواسته هاي مردمي و انتقال آن به قدرت سياسي.

جامعه مدني را در ايران مي توان در يك تقسيم بندي كلي به دو دسته تقسيم كرد: الف علما: شامل جامعه روحانيت، مجمع روحانيون، فقها، ائمه جمعه، بيوت آيات عظام، جامعه مدرسين و.... ب گروهها و انجمنها: شامل دفتر تحكيم وحدت، جامعه اسلامي دانشجويان، انجمن زنان و....

 

این مورد را ارزیابی کنید
(1 رای)

نظر دادن

پیام هفته

مصرف کردن بدون تولید
آیه شریفه : وَ لَنُذيقَنَّهُمْ مِنَ الْعَذابِ الْأَدْنى‏ دُونَ الْعَذابِ الْأَکْبَرِ ... (سوره مبارکه سجده ، آیه 21)ترجمه : و ما به جز عذاب بزرگتر (در قیامت) از عذاب این دنیا نیز به آنان می چشانیم ...روایت : قال أبي جعفر ( ع ): ... و لله عز و جل عباد ملاعين مناكير ، لا يعيشون و لا يعيش الناس في أكنافهم و هم في عباده بمنزله الجراد لا يقعون على شيء إلا أتوا عليه .  (اصول کافی ، ج 8 ، ص 248 )ترجمه : امام باقر(ع) مي‌فرمايد: ... و خداوند بدگانی نفرین شده و ناهنجار دارد که مردم از تلاش آنان بهره مند نمی شوند و ایشان در میان مردم مانند ملخ هستند که به هر جیز برسند آن را می خورند و نابود می کنند.

ادامه مطلب

موسسه صراط مبین

نشانی : ایران - قم
صندوق پستی: 1516-37195
تلفن: 5-32906404 25 98+
پست الکترونیکی: این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید