نصیحت ائمه مسلمین (2)

  • دوشنبه, 07 مرداد 1392 16:29
  • منتشرشده در مقالات
  • بازدید 4656 بار

 

نظام اسلامي دربرخورد با انتقاد و منتقدين چه موضوعي دارد؟ و تا چه حد اعتراضات را تحمل ميكند؟ براي رسيدن به پاسخ چنين سوال هايي راه هاي مختلفي وجود دارد، ولي روشن ترين راه، بررسي مسئله در يك نمونه عيني از حكومت اسلامي است، حكومتي كه در راءس آن امام معصوم قرار دارد و الگوي هر نظام اسلامي تلقي ميشود .اين نمونه، حكومت اميرالمومنين(ع )است .

حضرت علي(ع )در سه جبهه با مخالفين خود برخورد داشت است كه تنها يك گروه از آن ها اهل بحث و اعتراض بودند يعني گروه خوارج، آن ها قبل از درگيري مسلحانه، در مركز حكومت علوي حضور داشتند و مستقيما انتقاد و اعتراض خود را با كمال صراحت و آزادانه مطرح ميساختند .

شيوه برخورد حضرت با اين گروه ، و افراد ديگري كه در مسائل مختلف اعتراض ميكردند، قابل بحث وبررسي است و ميتواند نشان دهنده موضع اسلام در چنين موضوع مهمي باشد :

1. ـ آزادي انتقاد :وقتي حضرت برفراز منبر در مسجد كوفه در باره حكميت سخن ميگفت يكي از اصحاب برخاست و گفت : ما را از قبول حكميت نهي كردي، و بعد اجازه دادي ، نميدانيم كدام يك بهتر بود؟

حضرت با افسوس و ناراحتي فرمود :هذا جزاء من ترك العقده، يعني اين حسرت نتيجه آن است كه تاءمل و احتياط را از دست داديد .در اين جا اشعث خيال كرد كه حضرت فرموده است(( :اين جزاي من است كه احتياط را از دست دادم )) و لذا اعتراض كرد كه : (( هذه عليك لالك ;اين سخن به زيان توست نه به سود تو )) امام(ع )نگاه تندي به او كرد و فرمود(( :ما يدريك ما علي مما لي؟ عليك لعنة الله و لعنة اللاعنين حائك ابن حائك ، منافق بن كافر(54 ) تو را كه آگاهانيد كه سود من كدام است و زيان من كدام، لعنت خدا و لعنت كنندگان بر تو باد، اي متكبر متكبرزاده، منافق كافرزاده ).

در اين نقل تاريخي ، دو نكته جلب نظر ميكند :يكي آزادي اصحاب براي طرح نظريات خود حتي در اجتماعات و آن هم بين سخنراني امام مسلمين، كه چنين نكته اي از نهايت آزادي در نظام علوي حكايت دارد، و ديگري برخورد شديد حضرت با اشعث . آيا اين برخورد امام با او و لعن و نفرين وي، به خاطراين اعتراض بوده است؟ و پاسخ حضرت، صرفا عكسالعمل اين جمله است(( :هذه عليك لا لك)) ؟

شارحان نهج البلاغه و مفسران كلام مولي، كاملا به اين نكته حساس توجه داشته اند، مثلا ابن ميثم بحراني در شرح خود مينويسد :

((لعن حضرت بر اشعث براي اعتراض وي به حضرت نبود، بلكه براي آن بود كه حتي با حضوردر مياناصحاب و ياران امام،نفاق خود را از دست نداده بود و دورويي ميكرد()55)

اشعث در نفاق و دورويي چنان است كه حتي ابن ابي الحديد در باره او ميگويد :

اشعث از منافقان زمان خلافت علي(ع )بود و او در ميان اصحاب علي، همچون عبدالله بن ابي، در ميان اصحاب رسول(ص )بود و اين هر دو نفر، در زمان خود در راءس منافقان بودند)) (.56 )

همين نكته را شيخ محمد عبده نيز در شرح خود ياد آور شده است ، و پرواضح است كه چنين منافقاني شايسته لعن و نفرينند، كه خداوند در قرآن فرموده است(( :

ان الذين يكتمون ما انزلنا من البينات و الهدي من بعد ما بيناه للناس في الكتاب اولئك يلعنهم الله و يلعنهم اللاعنون(57 ) كساني كه نشانه هاي روشن و رهنمودي را كه فرو فرستاده ايم، بعد از آن كه آن را براي مردم در كتاب توضيح داديم، نهفته ميدارند، آنان را خداوند لعنت ميكند و لعنت كنندگان لعنتشان ميكنند )) .

به علاوه اشعث به عنوان فردي فريبكار، و بلكه مجسمه تزوير و(( ملعون )) در بين عرب، و حتي كفار معروف بوده است به قول طبري:

(( مسلمانان و كافران هر دو، اشعث را لعنت ميكردند.)) (58 )

و اينها همه مويد آن است كه لعن و نفرين حضرت، به خاطر اعتراض بي جاي او نبوده است .

2 ـ احتجاج با امام(ع ) :پس از بازگشت حضرت از صفين ، عده اي از اصحاب، باب بحث و اعتراض را گشودند و گفتند :

ـ روز جمل براي چه جنگيديم؟

ـ براي حق .

ـ اهل بصره براي چه جنگيدند؟

ـ براي پيمان شكني و تجاوز .

ـ اهل شام براي چه؟

ـ ايشان و اهل بصره يكسانند؟( 59 )

از اين گونه احتجاج ها در سكوت علي عليه السلام فراوان ديده مي شود كه نشان آزادي انتقاد در نظام اسلامي و نيز ضرورت سعه صدر و قدرت تحمل در حاكم اسلامي است .اگر حاكم جز به رشد و فلاح خود وافراد جامعه نينديشد چنين احتجاجاتي رابرنمي تابدوبا اولين سئوال وضعش دگرگون مي شود .

3 ـ آزادي تا مرزآشوب و خون ريزي : امام(ع )ابن عباس را براي احتجاج با خوارج به خارج از كوفه اجتماع كرده بودند، فرستاد، پس از بازگشت، حضرت از او پرسيد :آيا آنان را منافق ديد؟ ابن عباس در پاسخ گفت :به خدا ، چهره آنان به منافقان نميماند، بر پيشاني آنان اثر سجده است و قرآن تلاوت ميكنند )) .آن گاه امام(ع )فرمودند :آنان را دعوت كن به اين كه خوني نريزند و مالي را غصب نكنند)) (60 ) .

4 ـ تشكيل جلسات مباحثه : وقتي كه خوارج ، با عبدالله بن عباس و صعصه ابن صوحان به عنوان نمايندگان امام(ع ) به توافق نرسيدند .حضرت فرمود:

شما دوازده نفر نماينده انتخاب كنيد، و ما هم به همين تعداد از خودمان ميفرستيم، تا در يك جا جمع شوند، و استدلال ها و نظريات خود را با هم در ميان بگذارند(....61 ) .

5 ـ امام، پيش قدم براي بحث واحتجاج : هنگامي كه حضرت به لشگر گاه خوارج رسيدند، فرمودند :

آيا همه شما در صفين با ما بوديد؟ گفتند :بعضي از ما بودند و بعضي نبودند .فرمود :پس از هم جدا شويد .و سپس با آن ها به صحبت پرداختند و در پايان فرمودند : ليكن امروز پيكار ما با برادران مسلماني است كه دو دلي و كژي در اسلامشان راه يافته و شبهه و تاءويل با اعتقاد و يقين، در هم تنيده است، پس طمع در چيزي كردهايم كه خدا با آن پريشاني ما را به جمعيت كشاند)) (...62 )

همچنين هنگامي كه ابن عباس را به(( منطقه حروراء )) فرستادند، خود حضرت سوال كردند كه چه كسي در نزد خوارج محترمتر است؟ يزيدبن قيس را معرف كردند .امام به خيمه او رفته، و پس از دو ركعت نماز، در باره(( حكميت )) در جنگ صفين و نيرنگ معاويه و عمرعاص با او به بحث پرداختند(63 ) .

6 ـ دعوت به بحث : خريت بن راشد به نزد حضرت آمد، او سيصد نفر به همراه داشت كه در جمل و صفين و نهروان در سپاه امام(ع )شركت داشتند .خريت گفت(( :اي علي، به خدا سوگند كه فرمانت را اطاعت نميكنم و با تو نماز نميخوانم و فردا از تو جدا ميشوم )) .او با اين جملات پيمان شكني خود را رسما اعلام كرد . حضرت فرمود :

ثكلتك امك، اذا تعصي ربك و تنكث عهدك و لا تضر الانفسك خبرني و لم تفعل ذلك؟ قال :لانك حكمت في الكتاب ، و صعفت عن الحق و ركنت الي القوم الذين ظلموا انفسهم فانا عليك زار و عليهم ناقم و لكم جميعا مباين .

حضرت براي بحث و گفتگو ، و روشن شدن حقيقت از او دعوت كردند و فرمودند :

هلم ادارسك الكتاب و اناظرك في السنن و افاتحك امورا من الحق انا اعلم بها منك فلعلك تعرف ما انت الان منكر و تسبصر ما انت عليه الان جاهل .

خريت پذيرفت كه به نزد حضرت برگردد .ولي همان شب از كوفه بيرون رفت(64 ) .

7 ـ عدم محروميت از حقوق اجتماعي : عده اي از خوارج،از حروراء بازگشته بودند وگاه و بي گاه در گوشه و كنار، شعار(( لا حكم الا لله )) سر ميدادند، حضرت فرموند :

انا لا نمنعهم الفيء، و لا نحول بينهم و بين دخول مساجد الله و لا نهيجهم ما لم يسفكوا دما و ما لم ينالوا محرما(.65 )ما شما را از غنيمت محروم نميكنيم و از وارد شدنتان به مساجد مانع نميشويم و با شما نميجنگيم مادامي كه خوني نريزيد )) .

و هنگامي كه بين سخنراني حضرت اين شعار را تكرار كردند، حضرت فرمودند :

((لكم عندناثلاث خصال :لا نمنعكم مساجد الله ان تصلوا فيها و لا نمنعكم الفيء ما كانت ايديكم مع ايدينا ، و لا تبدوكم بحرب حتي تبدونا به(66 ) شما در نزد ما سه حق داريد :از نماز گزاردن شما در مسجد مانع نميشويم، سهمتان را از غنيمتي كه در كسب آن با ما شركت داشته ايد قطع نميكنيم( شما را از بيت المال محروم نميكنيم ) و تا هنگامي كه با ما نجنگيده ايد با شما نميجنگيم )) .

8 ـ ارائه منطق و رفع شبهه : در موارد زيادي حضرت به ارائه نظريات خود به شكل منطقي پرداخته است تا شبهات مخالفين و معترضين از بين برود ;مثلا وقتي كه خوارج، حكم به كفر ياران حضرت كردند، امام فرمودند :اگر مرا گمراه ميدانيد، چرا به واسطه گناه من همه را تكفير ميكنيد و... (67 ) .

و درجاي ديگرحضرت توضيح ميدهند كه چرا پس ازآن كه حكميت را پذيرفتم.اينك قبول ندارم(68 ) .

و در آستانه درگيري نظامي با خوارج، به شبهات آن ها پاسخ دادند(.69 )

استاد عاليقدر ، شهيد مطهري، تحت عنوان(( دمكراسي علي(ع )) )مطلبي دارند كه نتيجه اين بحث تلقي ميشود :

((اميرالمومنين(ع )با خوارج در منتهي درجه آزادي و دمكراسي رفتار كرد، او خليفه است و آن ها رعيتش ، هرگونه اعمال سياستي برايش مقدور بود اما او زندانشان نكرد و شلاقشان نزد، و حتي سهميه آنان را از بيت المال قطع نكرد، به آن ها نيز همچون ساير افراد مينگريست، آن ها در همه جا در اظهار عقيده آزاد بودند، و حضرت خودش و اصحابش با عقيده آزاد با آنان رو به رو ميشدند و صحبت ميكردند، طرفين استدلال ميكردند، استدلال يكديگر راجواب ميدادند، شايد اين مقدار آزادي در دنيا بي سابقه باشد كه حكومتي با مخالفين خود تا اين درجه با دمكراسي رفتار كرده باشد.)) (70 )

شيوه برخورد حضرت با مخالفين و معترضين، درست در مقابل شيوهاي بود كه در سال هاي قبل از آن، به ويژه در دوران عثمان، به عنوان حكومت اسلامي انجام ميگرفت ;مثلا وقتي عثمان، عبدالله بن مسعود را از سمت خود در كوفه عزل و وليدبن عقبه را به جاي او منصوب كرد، عبدالله، درهنگام تحويل دادن كليد بيت المال، به حيف و ميل اموال عمومي اعتراض كرد و گفت : (( من غير، غير الله ما به و من بدل اسخط الله عليه و ما اري صاحبكم الاوقد غير و بدل .)) ...

وليد ، اين اعتراض را براي عثمان گزارش كرد، لذا ابن مسعود را به مدينه احضار كردند، و به سزاي اين جمله، با او چنان در مسجد مدينه برخورد كردند كه استخوان پهلويش شكست،و به عنوان فردي مفسده جو،از بيرون رفتن ازشهر مدينه منع گرديد(.71 )

عمار ياسر، به واسطه انتقاد از كارهاي نارواي حاكم، از سوي وي مورد ضرب و تازيانه قرار گرفت،(72 )و در جريان ديگري، وقتي خليفه، مقداري از جواهرات بيت المال را در مدينه بين خانواده خود تقسيم كرد و در جواب اعتراض مردم گفت : (( لناءخذن حاجتنا من هذا الفيء و ان رغمت انوف اقوام )) ، عمار هم گفت(( :اشهد الله ان انفي اول راغم من ذلك )) همين جمله، جرم بزرگ عمار شمرده شد و باعث دستگيري و شكنجه فراوان او گرديد، تا حدي كه بي هوش شد و پيكرش را به خانه ام سلمه منتقل كردند و نماز ظهر و عصر و مغرب از او فوت گرديد.)) (73 )

و هنگامي كه عمار نامه اعتراض آميز عده اي از اصحاب پيامبر را به نزد خليفه آورد، با او چنين رفتار شد :

((امر غلمانه فمدوا بيديه و رجليه، ثم ضربه عثمان بر جليه و هي في الخفين علي مذاكره فاصابه الفتق و كان ضعيفا كبيرا فغشي عليه.)) (74 )

اين دو شيوه برخورد، از سوي دو زمامدار جامعه اسلامي، گمراه آن است كه وقتي رهبري اسلامي، از پشتوانه حق برخورد است، نيازي به اعمال فشار بر مخالفين خود نميبيند و سخنان نارواي مخالفين را تحمل ميكند، و آن گاه كه رهبري از چنين پشتوانه اي بي بهره باشد ، چاره اي جز اعمال فشار بر مخالفين حق گوي خود، براي ادامه سلطه خويش ندارد، و به هر وسيله كه ميتواند از انتشار سخن آن ها جلوگيري ميكند هر چند با فشردن گلوي آن ها .

در دوران كوتاه حكومت علوي، فقط خوارج براي بحث و انتقاد آزاد نبودند، بلكه افراد و گروه هاي ديگر نيز، خود را براي اظهار نظر ـ هر چند مخالف راءي امام(ع ) ـ آزاد ميديدند، و امام آزادانه ، با آن ها به بحث مينشست، و بدون هيچ گونه تحميلي، منطق خود را تشريح ميكرد و چه بسا طرف مقابل تسليم استدلال و منطق ميگرديد ;مثلا وقتي حضرت براي نبرد جمل به سوي بصره ميرفتند ، فردي براي رفع شبهه، خدمت حضرت رسيد و حضرت با بيانات روشن خود، او را قانع ساخته و سپس از او درخواست بيعت كردند، و او نيز كه پس از روشن شدن حق، چاره اي جز تسليم نداشت، بيعت كرد، او گفت :

(( فوالله ما استطعت ان امتنع عند قيام الحجة علي(75 ) به خدا سوگند چون حجت تمام گرديد نتوانستم از بيعت روي گردانم .))

امام(ع )نه تنها از نصايح دوستان خود استقبال ميكرد، بلكه به سخنان مخالفين نيز كه چه بسا از روي صدق و اخلاص ابراز ميشد، به عنوان(( نصيحت )) اعتنا و توجه داشت، لذا هنگامي كه در نبرد صفين، فردي از سپاهيان معاويه، جلوآمد و از حضرت خواست كه براي جلوگيري از خون ريزي بين مسلمين، جنگ را رها كند .امام فرمود :

(( لقد عرفت ان ما عرضت هذا نصيحة و شفقة.)) (76 )

و سپس مسئوليت سنگين خويش را براي مبارزه با معاويه توضيح دادند .

زمينه هاي شكوفايي نصيحت

فعال بودن امت اسلامي در صحنه سياست، و مشاركت آن ها در برنامه هاي حكومت، بستگي به شيوه برخورد نظام با آن ها دارد .گاه برخوردها به گونه اي دل سرد كننده و تحقيركننده است كه كسي انگيزه اي براي فكر جدي، ارائه نظر، بررسي و انتقاد، نميبيند، زيرا به نصيحت و امر به معروف و نهي از منكر، ارزش و بهايي داده نميشود .و گاه برخوردها به گونه اي مستبدانه و سلطه طلبانه است كه براي افراد جراءت و جسارت حرف زدن و اظهار نظر كمتر باقي ميماند . لذا حضرت علي(ع )به مالك فرمود :

و لا تصح نصيحتهم الابحيطتهم علي ولاة امورهم و قلة استثقال دولهم و ترك استبطاء انقطاع مدتهم(77 ) و خيرخواهي شان راست نيايد جز كه واليان را براي كارهاي خود نگاه دارند و دوام حكومت آنان را سنگين نشمارند )) .

يعني خير خواهي و نصيحت نسبت به زمامدار وقتي در بين مردم تحقق مييابد كه مردم گرد حاكمان باشند و حكومت آن ها را سنگين نشمرند و در انتظار به سر رسيدن دوران حكومت آن ها نباشند .

پس وقتي حكومت بر مردم سنگيني كند و بين مردم و حاكمان فاصله افتد ، جايي بر نصيحت نخواهد ماند، در اين شرايط خيرانديشي ناصحان، جاي خود را به(( تصنع )) چاپلوسان ميدهد .

رفع چنين مشكلاتي به آن است كه زمامدار جامعه، خود را در چه مقام و مرتبه اي ببيند، در مرتبه(( سلطه مطلق بر مردم )) و فراتر از اظهار نظر و نقد ديگران، و يا(( امانت داري مسئول در نزد خدا و مردم )) و البته بحث هاي گذشته اين مبنا را روشن ساخته است كه :

(( در نظام اسلامي، رابطه زمامدار با مردم جامعه، رابطه سلطه مطلق نيست ;يعني زمامدار چنان سلطه و احاطه اي بر مردم ندارد كه از طرف مردم مورد اظهار نظر و تحقيق و ارزيابي واقع نگردد)) (.78 )

البته ، علاوه بر تاءثير بينش حاكم نسبت به حكومت و قدرت در كيفيت برخورد با مردم و به ويژه آمران به معروف و ناصحين، از تاثير روحيات شخصي و تربيت هاي اخلاقي وي نيز در اين برخوردها نبايد غفلت كرد .

انسان مهذب ، پيوسته به دنبال يافتن عيوب خود است، و توجه دارد كه توجه به (( خوبي ها و كما لات خود )) مانع ديدن عيوب، و سدي در برابر ترقي و كمال است .و به فرموده حضرت امام خميني :

((هيچ كس نميتواند ادعا كند كه من نقص هيچ ندارم، اگر كسي ادعا كرد اين را، اين بزگترين نقصش همين ادعاست، انسان كه بخواهد براي خداكار بكند و به مقام انسانيت برسد بايد هميشه دنبال اين باشد كه ببينيد چه عيبي دارد، دنبال اين نباشد كه ببينيد چه حسني دارد ، براي اين كه دنبال اين كه چه عيبي دارد باعث ميشود كه انسان در صدد رفع آن برآيد و دنبال اينكه چه حسني دارد، پرده ميشود در چشم انسان و نميتواند عيوب خودش را ببيند.)) (79 )

از اين رو كساني كه در مسير تكامل پيش ميروند، نه توقع اطاعت چشم بسته از ديگران دارند، و نه از انتقاد ناراحت ميشوند، و به فرموده حضرت امام :

((شيطان وسوسه ميكند در انسان وسوسه ميكند كه تو حالا صاحب قدرت هستي، تو حالا صاحب كذا هستي، ديگران چكاره اند؟ شما حالا وزير هستيد، ديگران بايد اطاعت بكنند، چشم بسته بايد اطاعت بكنند، شما وكيل هستيد ديگران بايد از شما اطاعت بكنند و چشم بسته هم بايد باشند، اين همه براي اين است كه انسان خودش را نساخته، اگر انسان خودش را ساخته بود، هيچ بدش نميآمد كه يك رعيتي هم به او انتقاد كند، اصلا بدش نميآمد، از انتقاد بدش نميآمد.)) (80 )

بر اين اساس، نه فقط انتقاد و نصيحت دوستان، بلكه عيب جويي مخالفان نيز سازنده است، آن هم سازنده تر از اظهارات مريدان، تمجيدهاي فدائيان، و در حقيقت آن ها دوستاند و اين ها دشمن :

((انسان بايد يك كسي كه دشمن او هست، پيش او برود ببيند قضاوت او نسبت به اين چه هست تا عيب هاي خودش را بتواند بفهمد انسان نميتواند از دوستان خودش تعليم بگيرد، انسان بايد از دشمنان خودش تعليم بگيرد، عيبها را دشمن ها ميفهمند، دوست ها هر چه هم شما عيب داشته باشيد و ما عيب داشته باشيم، براي اين كه ، حق را براي نميخواهند و باطل را براي اينكه باطل است دشمن ندارند ، به ما و شما ميآيند و ميگويند،(( چقدر خوب صحبت كردي، و چه مقاله خوبي نوشتي و )) ...دوستان انسان دشمنان واقعي انسانند، و دشمنان انسان دوستان واقعي انسانند، انسان بايد از كساني كه به او خرده ميگيرند، از آنها ياد بگيرد، كساني كه از او تعريف كنند، بداند كه اين زبان تعريف ـ خصوصا در يك اموري كه جاي انتقاد است ـ اين همان زبان شيطاني است ، و آن هم تاءييدش شيطاني است.)) (81 )

اين گونه تربيت انساني و تقواي الهي در سطح رهبري جامعه اسلامي، بهترين زمينه را براي روحيه حق گويي، نصيحت ، امر به معروف ونهي از منكر فراهم ميآورد، و از طرف مقابل فقدان روحيه نصيحت پذيري ، نه تنها چنين فضاي پربركتي را از بين ميبرد، بلكه خود شخص را نيز به هلاكت ميكشاند ، تا جايي كه عالمي كه توان شنيدن موعظه نداشته باشد، به تعبير امام صادق(ع )در طبقه دوم از دركات هفتگانه جهنم قرار ميگيرد :

((و من العلماء من اذا وعظ انف و اذا وعظ عنف فذاك في الدرك الثاني من النار(82 ) از علما كساني هستند كه هرگاه نصيحت شوند تكبر ورزند و هرگاه نصيحت كنند، تندي ورزد، چنين كسي در طبقه دوم(از دركات هفت گانه )جهنم است )) .

حاكم اسلامي اگر به ارزش حضور مردم و اهميت خيرخواهي آن ها در(( سلامت )) و(( قوت )) نظام توجه و اهتمام دارد، بايد زمينه هاي اجتماعي ظهور و شكوفايي نصحيت را در جامعه پديد آورد .

در اين راستا، پاي بندي به تعهدات كوچك و بزرگ و ارزش نهادن به وعده هاي خود با مردم ، تاءثر فراواني دارد چه اين كه بي اعتنايي به پيمان ها، و خلف وعده ها، زمينه ساز بد بيني رعيت و كناره گيري آن ها از مسئولان و امساك در نصيحت و حمايت است، از فرمان مبارك حضرت علي(ع )به مالك اين است كه :

((و لا تحقرن لطفا تعاهدتهم به و ان قل فاءنه داعيه لهم الي بذل النصيحة لك و حسن الظن بك(83 ) و نيز نبايد لطف و محبتي كه با بررسي وضع آنها مينمايي ، هر چند اندك باشد، خرد و حقير بشماري، زيرا همين لطف و محبت هاي كم، آنان را وادار به خيرخواهي و حسن ظن نسبت به تو ميكند )) .

از اين بيان مولي بايد فهميد كه نصيحت خواهي از مردم بدون فراهم آوردن اسباب و زمينه هاي آن بي جاست و مجموعه عملكرد كارگزاران نظام در به وجود آمدن روحيه خيرخواهي و نصيحت در مردم موثر است .

از سوي ديگر نوع برخورد با ناصحين نيز در شكوفايي در جامعه و تشويق مردم به خيرخواهي بسيار موثر است، ارج نهادن به ناصحين، و ارزش گذاشتن به نصيحت ها، بهترين عامل براي سوق دادن افراد به سوي خيرخواهي است، و بياعتنايي بدان، انسان هاي پرشور را هم سرد و دل مرده ميكند، و رغبت به نصيحت را از آن ها ميگيرد، چرا كه كلام خود را بي ارزش و تكلم را بي اثر ميبينند .

حضرت علي(ع )بعد از ماجراي حكميت فرمود :

فان معصية الناصح الشفيق العالم المجرب تورث الحسرة و تعقب الندامة...فابيتم علي اباء المخالفين الجفاة و المنابذين العصاة حتي ارتاب الناصح بنصحه(84 ) نافرماني از دستور نصيحت كننده مهربان دانا و با تجربه، باعث حسرت ميشود و پشيماني به دنبال دارد...اما شما همانند مخالفان جفاكار و نافرمانان پيمان شكن، امتناع ورزيديد تا به آن جا كه نصيحت كننده در بند خويش گويا به ترديد افتاد و از پند و اندرز، خودداري نمود )) .

اين بيان علوي مشتمل بر سه مبحث اساسي است :

1 ـ نصيحت از چه كسي ارزشمند است؟ الشفيق العالم المجرب .

2 ـ بي توجهي به چنين نصيحتي چه پي آمدي دارد؟ تعقب الندامه و تورث الحيره .

3 ـ مخالفت با نصيحت كنند، او را كسل، و بالاخره باعث رهاكردن نصيحت ميشود : حتي ارتاب الناصح بنصحه .

((نصيحت )) و مسئوليت حاكم اسلامي

با توجه به اهميتي كه اسلام براي(( نصيحت ائمه مسلمين )) قائل است، و با توجه به نقش مفيد و سازنده آن در رشد و سلامت جامعه، حاكم اسلامي براي تحقق و عينيت اين سنت وظايفي به عهده دارد :

قدم اول : نصيحت طلبي : مسئوليت حاكم اسلامي فراتر از آن است كه بنشيند تا اگر فردي براي نصيحت و اظهار نظر به او مراجعه كرد، وي را بپذيرد، او بايد به سراغ مردم رفته، از درك و شعور اجتماعي آن ها استفاده كند و آنان را به ارائه نظراتشان فراخواند .

فبما رحمه من الله لنت لهم...و شاورهم في الامر(85 ) پس به(بركت )رحمت الهي با آنان نرمخو شدي...و در كارها با آنان مشورت كن .))

سيره پيامبر اكرم(ص )چنين بوده است كه در مواقع حساس، و براي تصميمات خطير از مردم نظر خواهي نموده و گاه در مقام اجرا، نظريات آن ها را بر نظر خود مقدم ميكرده است ;مثلا در جريان جنگ احد، هر چند حضرت بر ماندن در شهر تمايل داشتند و عده اي از مهاجرين و انصار نيز با حضرت هم عقيده بودند و پيامبر اعلام كردند كه : (( امكثوا في المدينة، واجعلوا انساء و الذراري في الاطام ، فان دخلوا علينا قاتلناهم في الذرقة و فنمن اعلم بها منهم و ارموا من فوق الصياصي و الاطام )) ولي عده اي از جوانان كه در بدر توفيق حضور نيافته بودند، از حضرت خواستند كه مسلمانان براي جنگ از شهر خارج شوند و با دشمن نجنگند :اخرج بنا الي عدونا .و قال رجال من اهل السن و اهل النية منهم حمزة بن عبدالمطلب و سعد بن عبادة و النعمان بن مالك و غيرهم من الاوس و الخزرج :انا نخشي يا رسول الله ان يظن عدونا انا كرهنا الخروج اليهم جنبا عن لقائهم فيكون هذا جراءة منهم علينا(...86 )

و بالاخره با تاكيد آن ها بر جنگ در بيرون شهر و اعلام آمادگي براي استقامت و شهادت در راه خدا، پيامبر پيشنهاد آن ها را پذيرفت و از راءي خود صرف نظر كرد .

در جنگ خندق نيز پيامبر پس از اطلاع از حركت قريش به سوي مدينه ، جريان را با اصحاب خود در ميان گذاشتند و به نقل واقدي :

شاورهم رسول الله(ص )و كان رسول الله و يكثر مشاورتهم في الحرب، فقال : انبرزلهم من المدينة، ام نكون فيها و نخندقها علينا، ام نكون قريبا و نجعل ظهورنا الي هذا الجبل؟(87 )

حضرت امير(ع )نيز اصحاب خود را دعوت به اظهار نظر ميكرد . و از آنها ميخواست كه با(( نصيحت صادقانه )) وي را(( كمك )) كنند .

فاعينوني بمناصحة خلية من الغش سليمة من الريب(88 ) مرا با خيرخواهي خالصانه و سالم از هرگونه شك و ترديد، ياري كنيد )) .فلا تكفوا عن مقالة بحق او مشورة بعدل(89 ) از گفتن حق يا راي زدن در عدالت، باز مايستيد )) .

قدم دوم : رفع حجاب : براي طرح نصيحت نزد حاكم، بايد دسترسي به او امكان پذيرباشد، آن هم نه به (( امكان عقلي )) بلكه به امكان عادي كه با سهولت و بدون آن كه نيازي به اهداي آبرو باشد، ناصح بتواند از حجب بگذرد و در نزد حاكم حاضر شود .

به وجود آوردن چنين شرايطي نيز از وظايف زمامدار است ;زيرا بدون آن : از يك سو مردم در فشار و سختي خواهند بود و براي رساندن حرف خود، چون گوي از يكي به ديگري پاس خواهند شد .و از سوي ديگر، واقعيت ها آن گونه كه هستند بر حاكم رخ نشان نخواهند داد و چه بسا زشتيها به شكل زيبايي، خوبي ها در قالب بدي، خردها به صورت كلان، كجي ها به عنوان راستي و...گزارش شوند .

نبايد گمان كرد كه با اسلامي بودن نظام ، وقوع چنين امري(( غير ممكن )) و يا (( مستبعد )) است .چرا كه در نظام علوي، حتي اگر شخصيتي بي نظير مانند مالك اشتر هم حاكم باشد،(( احتجاب از مردم )) چنين پيامدهايي خواهد داشت، و لذا حضرت به مالك فرمودند :

فلا تطولن احتجابك عن رعيتك فان احتجاب الولاة عن الرعية شعبة من الضيق و قلة علم بالامور و الاحتجاب منهم يقطع عنهم علم ما احتجبوا دونه .فيصغر عندهم الكبير و يعظم الصغير و يقبح الحسن و يحسن القبيح و يشاب الحق بالباطل و انما الوالي بشر لا يعرف ما تواري عنه الناس به من الامور(90 )

هيچ گاه خود را در زماني طولاني از رعيت پنهان مدار، چرا كه دور بودن زمامداران از چشم رعايا خود موجب نوعي محدوديت و بي اطلاعي نسبت به امور مملكت است و اين چهره پنهان داشتن زمامداران، آگاهي آن ها را از مسائل نهائي قطع ميكند، در نتيجه، بزرگ در نزد آنان كوچك و كوچك بزرگ، كار نيك، زشت، و كار بد، نيكو و حق با باطل آميخته ميشود، چرا كه زمامدار به هر حال بشر است و اموري كه از او پنهان است نميداند )) .

و البته اگرنظام اموي باشد كه اصلا فكر دسترسي به حاكم را بايد از خيال بيرون كرد. چه اين كه عبدالعزيز بن زراره يك سال بر در خانه معاويه انتظار ورود و حضور در نزد خليفه را كشيد .و اجازه نيافت .

اقام عبدالعزيز بن زرارة الكلابي علي باب معاوية سنة في شملة من صوف لاياذن له(91) .

قدم سوم : ايجاد فضاي آزاد : پس از ورود و درك حضور ، نوبت به فضاي مجلس زمامدار ميرسد ، فضايي كه ميتواند آكنده از صفا و صميميت باشد و در نتيجه افراد دردمند يا متعرض ، به راحتي مطالب خود را مطرح كنند، و ميتواند رعب و وحشت بر آن حاكم باشد تا وقتي آحاد رعيت وارد ميشوند، از هيبت حاكم، نگاه تند اطرافيان، برخورد خشن حارسان همه چيز را فراموش كنند و يا قدرت تكلم نداشته باشند، و يا با زحمت و لكنت بخشي از حرف خود را مطرح كنند :

و تجلس لهم مجلسا عاما فتتواضع فيه لله الذي خلقك و تقعد عنهم جندك و اعوانك من احراسك و شرطك حتي يكلمك متكلمهم غير متتعتع فاني سمعت رسول الله(ص ) يقول في غير موطن : لن تقدس امة لا يوخذ للضعيف فيها حقه من القوي غير متتعتع(92 )

براي مراجعان مجلس عمومي تشكيل ده و درهاي آن را بر روي هيچ كس نبند،و به خاطر خداوندي كه تو را آفريده تواضع كن و لشكريان و محافظان و پاسبانان را از اين مجلس دورساز، تا هر كس با صراحت و بدون ترس و لكنت، سخنان خود را با تو بگويد، زيرا من بارها از رسول خدا(ص )شنيدم(( :ملتي كه حق ضعيفان را از زورمندان با صراحت نگيرد هرگز پاك و پاكيزه نميشود و روي سعادت نميبيند )) .

متاءسفانه اين شيوه زمامداري در تاريخ اسلام چنان متروك گرديد كه دانشمندي مانند جاحظ ، كه خود از تملق گويان دولت عباسي است، وقتي از حكومت پادشاهان ايران سخن ميگويد، بارعام )) برخي سلاطين ايران، جلب نظرش را ميكند(.93 )

حاكم اسلامي بايد فضاي آرام و آزادي را براي رعيت فراهم سازد، و جو رعب را از ميان بردارد تا مردم بتوانند به راحتي مطالب خود را مطرح سازند :

فلا تكلموني بما تكلم به الجبابرة و لا تتحفظوا مني بما يتحفظ به عند اهل البادرة(94 ) آن گونه كه با زمامداران ستمگر سخن ميگوييد با من سخن مگوييد و آن چنان كه در پيشگاه حاكمان خشمگين و جبار خود را جمع و جور ميكنيد در حضور من نباشيد .

قدم چهارم : تحمل و سعه صدر : وقتي كه در گشوده ميشود و كسان زيادي مطالب خود را ميگويند، طبيعي است كه برخي از شنيده ها بر سامعه حاكم سنگيني كند و بر ذائقه او تلخ باشد، در اين جا سرمايه(( سعه صدر )) به او قدرت شنيدن حرف هاي مخالف را نيز ميدهد و تحمل خود را از دست نميدهد .

در مقابل حاكم طاغوتي كه حتي از شنيدن(( اتق الله )) هم عصباني ميشود :

و اذا قيل له اتق الله اخذته العزة بالاثم فحسبه جهنم و لبئس المهاد(95 ) و چون به او گفته شود(( :از خدا پروا كن )) نخوت، وي را به گناه كشاند، پس جهنم براي او بس است )) .

مصلح و مفسر عاليقدر شيخ جواد بلاغي در تفسير اين آيه مينويسد :

اين آيه نشانه اي ازحاكم غير الهي را بيان ميكند، چون آيه قبل چنين است(( :و اذا تولي سعي في الارض ليفسد فيها )) ((تولي )) به دست گرفتن ولايت و رهبري است . وقتي چنين افرادي به حكومت و قدرت ميرسند، اولا فساد آفريني ميكنند و ثانيا :به نصيحت و خيرخواهي نيكان نه تنها اعتنايي ندارند، بلكه حتي از(( اتق الله )) ناراحت ميشوند.)) (96 )

علامه طباطبايي و شيخ محمد عبده، متذكر شده اند كه(( اخذته العزة بالاثم )) شاهد آن است كه(( تولي )) در آيه قبل به معناي(( حكومت )) است، و عبده در توضيح آيه ميگويد :

حاكم ستمگر و مستبد، از اين كه به مصلحتي ارشاد و از مفسده اي تحذير شود، تكبر ميورزد، چون او در مقامي قرار گرفته كه خود را از نظر راءي و عقل، برتر از ديگران ميداند بلكه حتي خود را برتر از حق ميپندارد، از اين رو، سست ترين آراي خود را بالاتر از نظرهاي سنجيده مردم ميداند، در اين صورت چگونه به ديگران اجازه ميدهد كه به او بگويند(( :در فلان كار از خدا بترس.)) (97 )

سپس مقرر بحث او رشيد رضا، نقل ميكند :

ولي براي رهبران الهي، شنيدن موعظه و اعتراض از زبان ديگران سخت نيست، و اساسا پيشوايان معصوم ياران خود راچنان تربيت ميكردند كه از گفتن عقيده خود واهمه اي نداشته باشند و گاه در پرتو اين آزادي، حتي اهانت و سوء ادب را براي خود جايز ميدانستند .و در عين حال صبر وتحمل امامان باعث ميگرديد كه نه آن ها را تكفير و لعن كنند، و نه دست رد بر سينه شان زده و طردشان نمايند .

حجر بن عدي پس از ماجراي صلح امام حسن(ع )با معاويه . به گونه اي با حضرت سخن گفت كه هرگز از يك يار باوفا و مخلص انتظار نميرفت(( : لورددت انك مت قبل هذا اليوم و لم يكن ما كان ، انا رجعنا راغمين بما كرهنا و رجعوا مسرورين بما احبوا .)) اين جسارت رنگ از سيماي حضرت ربود، ولي در برخورد و سخن حضرت اءثري نگذاشت، امام(ع ) با آرامي فرمودند :يا حجر ليس كل الناس يحب ما يحب و لا راءيه راءيك و ما فعلت ما فعلت الا ابتقاء عليك(...98 )

و هنگامي كه افراد جراءت چنين جراست هايي را بر امام معصوم خود داشته باشند(.99 )

معلوم است كه براي سوال يا انتقاد مودبانه،چقدر راه بازبودهاست،مثل اينكه بگويند:

يابن رسول الله داهنت معاويه و صالحته و قد علمت ان الحق لك دونه و ان معاويه ضاع باغ؟! (100 )

و اين هم نمونه هاي ديگري از تحمل و سعه صدر در برابر اعتراضات تند دوستان :

جاء رجل من اصحاب الحسن(ع )يقال له سفيان بن ليلي و هو علي راحلته فدخل علي الحسن و هو محبت(جمع بين ظهره و ساقيه بيديه ) في فناء داره، فقال له :السلام عليك يا مذل المومنين، فقال له الحسن :انزل و لا تعجل، فنزل فعقل راحلته في الدار و اقبل يمشي حتي انتهي اليه، قال : فقال له الحسن : ما قلت؟ ، قال قلت : السلام عليك يا مذل المومنين، قال(ع ) :و ما علمك بذلك؟ قال عمدت الي امر الامة فخلعته من عنقك و قلدته هذه الطاغية يحكم بغير ما انزل قال(ع ) :ساءخبرك لم فعلت ذلك .... ( 101 ) جالب توجه است كه حضرت در پايان به او فرمودند :چرا به اين جا آمده اي

پاسخ داد به خدا قسم به خدا دوستي شما( حبكم و الذي بعث محمدا(ص ) بالهدي و دين الحق ) و حضرت به او بشارت دادند :

فابشر يا سفيان، فاني سمعت عليا(ع ) يقول :سمعت رسول الله(ص ) يقول :يرد علي الحوض اهل بيتي و من احبهم من امتي كهاتين .

يكي ديگراز اصحاب ، به حضرت چنين اعتراض كرد :يابن رسول الله اذللت رقابنا ، و جعلنا معشر الشيعة عبيدا، ما بقي معك رجل، قال( ع ) : و مم ذاك؟ قال : بتسليمك الامر لهذا الطاغية، قال( ع ) : و الله ما سلمت الامر اليه الا اني لم اجد انصارا، ولو وجدت انصارا لقاتلته ليلي و نهاري حتي يحكم الله بيني و بينه و(...102 )

قدم پنجم :ميدان دادن به حق گويان صريح و طرد متملقان :كم نيستند افرادي كه براي (( خود نمايي )) پيوسته در نقش موافق بازي ميكنند تا بدين وسيله از نردبان قدرت سريعتر بالارفته و به اغراض خود دست يابند، شناخت اين گروه و جدا كردن آن ها از حق گرايان و حق گويان، وميدان دادن به گروه دوم، از مسئوليتهاي حاكم اسلامي است .

در نظام اسلامي مقربترين افراد به زمامدار، كسي است كه از گفتن حقايق واهمه اي ندارد و براي حفظ خود، از گفتن عيب ها و مطرح كردن انتقادها در جهت رفع آن ها، صرف نظر نميكند .

سفارش وبلكه دستور حضرت علي( ع )به مالك چنين است :

((ثم ليكن آثرهم عندك اقولهم بمر الحق لك و اقلهم مساعدة فيما يكون منك مما كره الله لاوليائه واقعا ذلك من هواك حيث وقع(103 ) سپس( از ميان آنان )افرادي را كه در گفتن حق از همه صريح تر و در مساعدت و همراهي نسبت به آنچه خداوند براي اولياء اش دولت نميدارد به تو كم تر كمك ميكند، مقدم دار، خواه موافق ميل تو باشند يا نه )) .

((مالكا اگر بخواهي ذائقه جسماني خود را با( بله قربان ها ) شيرين بسازي، ترديدي نيست كه هوا پرستان و خود كامگان همواره كام ترا شيرين خواهند داشت، آنان آنقدر تملقها و چاپلوسيهاي خوشايند براي تو خواهند كرد كه خود تو به او خواهي كرد، و در اين صورت نه تنها شايستگي هاي خود را كنار خواهي گذاشت ،بلكه خويشتن را به فراموشي خواهي سپرد، آن نابكاران براي شرين كردن ذائقه حيواني تو، دروغ ها خواهند گفت .گزافه گوييها به راه خواهند انداخت، آنان اين گونه جملات را با تمرين هاي دقيق كه آن ها را ميآرايند به عرض شما خواهند رساند(( :بله قربان، جامعه ما به بركت حكومت شما هيچ نقص اقتصادي ندارد !همه مردم در سايه زمامداري تو به حقوق خود نائل ميگرددند !جالب اين كه از انفاس قدسيه جناب عالي هر يك از درختان به جاي ده كيلو بار كه ميآوردند اينك هزار كيلو بار ميآورند !خارهاي كويرها مانندگل عطر افشاني مينمايند !جالبتر از همه اين ها اين كه همه فصول سال(بهار ، تابستان، پاييز، زمستان )همه مزارع و درختان ما محصول ميدهند )) !مالكا اين گونه سخنان باردار تملق و چاپلوسي كه كتابهاي لغت eرا از شرم سر به زير مياندازد، ذائقه حيواني ز

مامدار عالي سست عنصر و بي ايمان و خود باخته را شيرين مينمايد، ولي ذائقه جان او را( اگر جاني براي او باقي مانده باشد )مسموم ميسازد و تباه ميكنند.)) (104 )

در نظام طاغوتي چون همه برايحفظ خود كار ميكنند و اصالت با (( بودن و ماندن )) است لذا چاره اي جز تملق و تاءييد مطلق وجود ندارد، روسا نيز عموم مردم و كارگزاران را به ثناخواني و تمجيد فرا ميخوانند، نه(( نصيحت )) و حتي تملق را بر آن ها(( تحميل )) ميكنند . (( جاحظ )) ميگويد : عده اي از اهل مدينه بر عبدالملك بن مروان وارد شدند، و به تمجيد از(( حجاج بن يوسف )) پرداختند، ولي عيسي بن طلحه از ميان آن گروه سخني نگفت و پس از آن كه ديگران مجلس را ترك كردند، به عبدالملك رو كرد و گفت :

حجاج بن يوسف بر ما حاكميت يافته، او در مسير باطل است و بر ما تحميل ميكند كه به ناحق او را تحسين كنيم)) (.105 )

قدم ششم :تصديق ناصح و گزينش نصايح : قرآن كريم روشن پيامبر(ص )را در برخورد با سخنان مسلمانان چنين توصيف ميكند :

(( اذن خير لكم، يومن بالله و يومن للمومنين(106 ) او(پيامبر )گوش خوبي براي شماست، بهخدا ايمان دارد و سخن مومنان را باور ميكند)) .

((اذن خير بودن )) پيامبر دو گونه تفسير شده است :

1 ـ(( مسموع )) پيامبر(( خير )) است،چون آنچه كه حضرت ميشنود يا وحي است و يا نصيحت مومنين .

2 ـ استماع پيامبر(( خير )) است، هر چند هر مسموعي خير نباشد زيرا پيامبر(ص ) به گوينده سخنان احترام ميگذارد، از سخنان آن ها استقبال ميكند، نظريات و قضاوت هاي آن ها را حمل بر صحت ميكند و نسبت به آن ها سوء ظن پيدا نميكند، پس استماع حضرت خيراست اگر چه همه شنيدنيها هم خير نباشد .

تفسير دوم، علاوه بر آن كه في حد نفسه صحيح تر به نظر ميرسد، با ذيل آيه نيز متناسبتر است كه(( يومن للمومنين )) زيرا ايمان به معناي(( تصديق )) است و متعلق ايمان در(( يومن بالله )) ذكر شده است(( :ايمان به خدا )) ولي در جمله بعد(( يومن للمومنين )) متعلق تصديق ذكر نگرديده، و تنها به اين اكتفا شده است كه(( اين تصديق به نفع مومنين )) است :يومن للمومنين .و تصديقي كه نفع مومنين را در بر دارد حكم به(( صدق مخبر )) است نه(( صدق خبر )) يعني حكم كردن به صادق بودن مخبر، و اعتقاد گوينده به راستي گفتارش ، هر چند خبر مطابق واقع نباشد(107) .

اين آيه شريفه،يكي از ويژگيهاي پيامبراكرم(ص )را به عنوان رهبر جامعه اسلامي بازگو نموده است ، با توجه به اين ويژگي است كه حاكم اسلامي ، با حسن ظن به ناصحين مينگرد و در قضاوت و بررسي ، عينك بدبيني به چشم نميزند و آن ها را به واسطه اظهارات تلخ و شيرينشان مورد تهمت و بدگماني قرار نميدهد، بخصوص اگر خود از آن ها نظر خواسته باشد كه خوش بيني وعدم سوء ظن ، حق آنهاست :

قال السجاد(ص)... : (( و اما حق المشير عليك فلا تتهمه فيما لا يوافقك عليه من رايه اذا اشار عليك، فانما هي الاراء و تصرف الناس فيها.)) (108 )

ولي در عين حال،وظيفه رهبري جامعه است كه نسبت به گفته هاي ديگران چون(ناقد بصير) رفتار كند و به صرف(( شنيدن )) ،(( ترتيب اثر )) ندهد :

((فبشر عباد الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه ، اولئك الذين هداهم الله و اولئك هم اولوالالباب .)) پس بشارت ده به آن بندگان من كه :به سخن گوش فرا ميدهند و بهترين آن را پيروي ميكنند، اينانند كه خدايشان راه نموده و اينان همان خردمندانند .

به تعبير علامه طباطبائي، در اين آيه به كساني بشارت داده شده، كه حق، گمشده آن هاست ، و لذا هيچ سخني را بدون تدبر و بررسي ، رد و انكار نميكنند، چون در صدد يافتن حق هستند، هر سخن را به اميد آن كه حقي در آن بيابند، مورد بررسي و ارزيابي قرار ميدهند .تا مبادا چيزي از حق، از نظرشان پنهان بماند(.109 )

سفارش حضرت امير به فرزندشان اين است كه : (( واضمم آراء الرجال و اختر اقربها الي الصواب و ابعدها عن الارتياب ;همه نظرها را جمع كن و سپس نزديكترين آن ها را به صواب و دورترين آن ها را به شك، اختيار كن )) . حاكم اسلامي، چون ميخواهد به موارد اشتباه پي برد و نقاط ضعف را بشناسد، لذا آراء مختلف را مورد توجه قرار ميدهد : (( من استقبل وجوه الاراء عرف مواقع الخطاء .))

مفهوم اين بيان علوي آن است كه :كسي كه از آراء گوناگون استقبال نميكند، و تحمل شنيدن حرف هاي ديگران را ندارد . نميتواند به اشتباهات پي برد، و چون انديشه و فكر خو درا برتر از ديگران ميداند در معرض هلاكت قرار دارد(( :من استغني بعقله زل)) (110)،(( من استبد براءيه هلك( )111 )

قدم هفتم :دفاع از حقوق ناصحين :نصيحت گران بر طبق تشخيص خود و در محدوده اطلاعات خويش ، به اظهار نظر ميپردازند پرواضح است كه انجام وظيفه امر به معروف و نهي از منكر و يا نصيحت، حتي اگر در قالب انتقاد و اعتراض هم انجام گيرد، نميتواند مجوزي براي اعمال فشار و محدوديت گردد .از اين رو اگر كاسه هاي داغ تر از آش، و حاميان عوام سينه چاك بخواهند، متعرض حريم شخصيت و حقوق آن ها شوند، وظيفه حاكم است كه مانع آنان گردد، چرا كه امر به معروف و نهي از منكر و نصيحت ائمه مسلمين، يك وظيفه اسلامي است ، نه يك جرم قابل تعقيب .

در حكومت علوي، معترضاني چون خوارج، تا هنگامي كه دست به سلاح نبرده بودند، از امنيت و حقوق اجتماعي برخوردار بودند و كسي حق تعرض به آن ها را نداشت، در فصل ( انتقاد در نظام اسلامي )به برخي از كلمات حضرت در اين زمينه اشاره نموديم .

 

این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

نظر دادن

پیام هفته

مصرف کردن بدون تولید
آیه شریفه : وَ لَنُذيقَنَّهُمْ مِنَ الْعَذابِ الْأَدْنى‏ دُونَ الْعَذابِ الْأَکْبَرِ ... (سوره مبارکه سجده ، آیه 21)ترجمه : و ما به جز عذاب بزرگتر (در قیامت) از عذاب این دنیا نیز به آنان می چشانیم ...روایت : قال أبي جعفر ( ع ): ... و لله عز و جل عباد ملاعين مناكير ، لا يعيشون و لا يعيش الناس في أكنافهم و هم في عباده بمنزله الجراد لا يقعون على شيء إلا أتوا عليه .  (اصول کافی ، ج 8 ، ص 248 )ترجمه : امام باقر(ع) مي‌فرمايد: ... و خداوند بدگانی نفرین شده و ناهنجار دارد که مردم از تلاش آنان بهره مند نمی شوند و ایشان در میان مردم مانند ملخ هستند که به هر جیز برسند آن را می خورند و نابود می کنند.

ادامه مطلب

موسسه صراط مبین

نشانی : ایران - قم
صندوق پستی: 1516-37195
تلفن: 5-32906404 25 98+
پست الکترونیکی: این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید