مفهوم ولايت فقيه ، شورا و دموكراسى

  • دوشنبه, 07 مرداد 1392 16:18
  • منتشرشده در مقالات
  • بازدید 3819 بار

مؤلف: مجيد مرادى رودپشتى

اشاره:

آيت الله سيد محمد حسين فضل الله از معدود عالمان ديني است كه در عين پايبندي به سنت ها و اصالت ها و منابع، رويكردي روشن و باز به جهان معاصر و دركي تازه و متناسب با زمان از مفاهيم اسلامي دارند.

مي توان حركت علمي و فرهنگي آيت الله شهيد مطهري (ره) در ايران، آيت الله شهيد صدر (ره) در عراق، و آيت الله فضل الله در لبنان، در جهت ارائه شناختي تازه از اسلام را همزمان و هم افق و برخاسته از احساسي مشترك دانست.

آيت الله فضل الله در سال 1314 ش. در نجف تولد يافت و در مدت اقامت طولاني اش در نجف اشرف از محضر آيات عظام سيد عبدالرئوف فضل الله (پدر بزرگوارش)،سيدمحسن حكيم(ره)وسيد ابوالقاسم خويي (ره) بهره هاي فراوان برد.

ايشان، با مشاهده كمبودهاي موجود در فضاي فرهنگي نجف، اقدام به فعاليت هاي فرهنگي و مطبوعاتي نمود و همراه با شهيد آيت الله سيد محمدباقر صدر و آيت الله شيخ محمدمهدي شمس الدين، مجله ((الاضوإ)) را راه اندازي كرد، كه از سال 1337 از سوي ((جماعه العلما))ي نجف منتشر شد. در سال نخست انتشار مجله، شهيد صدر سر مقاله هاي آن را تحت عنوان ((رسالتنا)) به رشته تحرير درآورد. پس از آن به مدت شش سال علامه فضل الله سر مقاله هاي اين مجله را تحت عنوان ((كلمتنا)) مي نگاشت كه مجموعه اين سرمقاله ها در كتابي به نام ((قضايانا علي ضوء الاسلام)) بيش از ده بار چاپ و منتشر شده است.

همكاري سيد محمد حسين فضل الله و شهيد سيد محمد باقر صدر در سطح تشكل هاي سياسي و انقلابي و بويژه در ايجاد ((حركت اسلامي عراق)) امتداد يافت. تا آن زمان شيعيان انقلابي عراق انسجام و تشكل سياسي مشخصي نداشتند، در حالي كه اهل سنت در قالب جنبش هايي مانند ((اخوان المسلمين)) و حزب ((التحرير الاسلامي)) فعاليت انقلابي منسجمي داشتند.

آيت الله فضل الله در سال 1345 ش. به عزم اقامت دائم به لبنان رفت و با تلاشي همه جانبه به پركردن خلاهاي فرهنگي و سياسي موجود پرداخت و چندين نسل را بر اساس آموزه هاي اسلام ناب، و با گشودن دريچه عقل و عاطفه انسان ها به روي آفاق نوراني اسلام معاصر تربيت كرد. فضل الله، امروزه در عين برخورداري از جايگاه مرجع ديني شيعيان، از قدرت و نفوذ فكري فراواني در ميان اهل سنت و حتي مسيحيان ـ كه او را مرد گفتگو و روشن نگري مي بينند ـ برخوردار است.

تإليفات ايشان به بيش از 60 جلد مي رسد كه عناوين برخي از آن ها چنين است:

قضايانا علي ضوء الاسلام، الاسلام و منطق القوه، من وحي القرآن (تفسير)، تإملات اسلاميه حول المرإه، دنيا الشباب، دنيا المرإه، فقه الحياه، حديث عاشورا، حركه الاسلاميه هموم و قضايا، الندوه (تاكنون 4 جلد از آن منتشر شده است)، للانسان و الحياه، فقه الاجاره، القرعه و الاستخاره، كتاب الجهاد، الصيد و الذباحه، كتاب النكاح (5 كتاب اخير تقريرات درس خارج فقه ايشان است).

در گفتگويي كه ترجمه آن از پي ميآيد، آيت الله فضل الله به پرسش هايي در باره قدرت (حكومت)، نقش جامعه در برابر قدرت و رابطه بين فقيه و جامعه پاسخ مي دهد.

اسلام و قدرت

اسلام از چه منظري به قدرت مي نگرد؟

آيت الله فضل الله:با مطالعه متون متنوعي كه جايگاه قدرت را در اسلام مشخص مي كند و بويژه بامطالعه الگوي پيامبر و امام و نمونه فقيه، بر اساس نظرياتي كه براي فقيه نقشي در قدرت قائل است، مي بينيم كه اسلام، قدرت را وظيفه اي اجتماعي مي داند كه بر اساس آن شإن جايگاه رهبري رو به رو شدن با مسائل جامعه از دريچه شريعت اسلامي است، چندان كه رهبر، هيچ گاه نمي تواند با ناديده گرفتن اصول موضوعه حكومت در اسلام، از قدرت استفاده شخصي نمايد.

با مطالعه رفتار و موضع پيامبر در برابر مردم، در آخرين لحظه هاي زندگي اش، در مي يابيم كه آن حضرت اعمال خويش را در برابر توده مردم محاسبه مي كند، در حالي كه امر نبوت بر نبي ايجاب نمي كند كه در برابر مردم حساب پس بدهد; زيرا او فرستاده خداي سبحان است. اما هنگامي كه پيامبر در برابر مردم قرار مي گيرد و خويش را در معرض محاسبه قرار مي دهد، از جايگاه حكومت و به عنوان حاكم با مردم سخن مي گويد و هماهنگي خط حكومت و مسير رسالت را به آنان يادآوري مي كند. آنجا كه مي گويد: ((ايها الناس لا تعلقون علي بشيء اني ما احللت الا ما احل القران و ما حرمت الا ما حرم القران)); اي مردم بر من چيزي نبنديد، كه من حلال نگردانيدم جز آنچه را كه قرآن حلال گردانيده و حرام نگردانيدم جز آنچه را كه قرآن حرام گردانيده است.

اين نص به ما مي گويد كه درونمايه طبيعت و تجربه رهبري حكومت ـ حتي اگر در سطح شخصيت پيامبر(ص) باشد ـ پيوند امت با حكومت است; چندان كه حاكم آزاد از هر قيد و بندي نيست.

همچنين ملاحظه مي كنيم كه انديشه ((بيعت)) كه از مسلمانان خواسته مي شد، مانند بيعت مردان و زنان با پيامبر (ص)، از نظر اسلام پايه مشروعيت حكومت يا نبوت نيست، اما نماد وفاداري مردم به رهبري بر اساس برنامه كلي يا جزئي اي است كه رهبري ارائه مي دهد. از اين رو مي بينيم كه پيامبر (ص) نيز بر اساس برنامه اي كه عرضه مي كند از مردم بيعت مي گيرد، نه بر اساس شخص. در نص قرآني در باره بيعت زنان هم اين امر را مشاهده مي كنيم، كه گرفتن بيعت از زنان بر اساس برنامه اسلامي فعاليت زن در عرصه اجتماعي بوده است[.بيعت با شخص پيامبر بر اساس برنامه ارائه شده بود].

با توجه به اين امر در مي يابيم كه نگرش اسلام به قدرت رهبري، به لحاظ تشخص رهبر نيست; حتي اگر داراي تشخصي باشد كه از مردم نگرفته باشد، مانند برجستگي عنوان نبوت و امامت كه پيامبر و امام داراي آن هستند.

دلايل اين مدعا را در كلام امام علي(ع) مي جوييم كه در مناجات با پروردگارش چنين مي گويد:

((اللهم انك تعلم انه لم يكن الذي كان منا منافسه في سلطان و لا التماس شيء من فضول الحطام و لكن لنرد المعالم من دينك و نظهر الاصلاح في بلادك فيإمن المظلومون من عبادك))(2);

خدايا تو مي داني كه آنچه ما انجام داديم براي رغبت و ميل شديد به قدرت و فرمانروايي نبود و نيز براي به دست آوردن چيزي از زيادتي هاي كالاي ناچيز دنيا نبود، ليكن براي اين بود كه نشانه هاي دين تو را[ كه از ميان رفته بود] باز گردانيم و اصلاح ويراني ها را در شهرها و سرزمين هاي تو ظاهر و آشكار سازيم تا در نتيجه آن بندگان ستمديده تو ايمن گردند و آرامش يابند.

و در جاي ديگر چنين مي گويد:

((لولا حضور الحاضر، و قيام الحجه بوجود الناصر و ما اخذ الله علي العلمإ ان لا يقاروا علي كظه ظالم و لا سغب مظلوم لا لقيت حبلها علي غاربها و لسقيت آخرها بكإس اولها))(3);

اگر حضور مردماني كه با من بيعت كردند نبود و اين كه با وجود كساني كه مرا ياري مي دادند حجت بر من تمام بود و نيز اگر عهد و پيماني كه خداوند از علما گرفته است كه در برابر سيري بي اندازه ظالم و گرسنگي بي حد مظلوم آرام و قرار نگيرند، نبود، هر آينه ريسمان خلافت را به گردنش مي انداختم و با جام نخستين آن آخرش را سيراب مي ساختم.

و در روايتي كه حكومت را با پاره كفشي مقايسه مي كند، مي گويد: ((والله لهي احب الي من امرتكم هذه الا ان اقيم حقا او ادفع باطلا))(4); به خدا قسم، من اين كفش را از فرمان راندن بر شما بيشتر دوست دارم، مگر اين كه بتوانم حقي را به پا دارم يا از امر باطلي جلوگيري نمايم.

اين روايات ما را به اين نتيجه مي رساند كه امر حكومت ـ حتي اگر حاكم در سطحي برجسته مانند امامت باشد ـ به عنوان يك وظيفه مطرح است كه بر اساس آن، حاكم براي عملي كردن خطوط ترسيمي اسلام تلاش مي كند، نه براي ابراز وجود شخصي و نه براي عرضه برنامه فردي خويش.

امام بر اساس برنامه اي اسلامي كه به آن ايمان دارد و با توجه به آن، رهبري مردم را به عهده گرفته و مردم هم به او گرويده اند، پيشواي مردم است و اهتمام او به اين است كه آموزه هاي دين را احيا كند و سرزمين ها را سامان دهد و امنيت بندگان ستمديده را فراهم آورد و حق را به پا دارد و باطل را دفع كند. از آنچه ذكر شد در مي يابيم كه حاكم اسلامي در خطاب خود به امت و هنگام سخن گفتن از مسئله حكومت، بر نظارت امت بر كار خويش تإكيد مي ورزد; هر چند در جايگاهي باشد كه براي مشروعيت حكومتش يا عدالتش ـ به دليل داشتن عصمت ـ نيازي به نظارت مردمي نباشد.

با توجه به اين كه حاكم، محكوم برنامه هاي خويش است، نمي تواند به ملاحظه خواسته هاي نادرست مردم از اصول دست بردارد. اين همان است كه در سخن امام علي(ع) آمده است: ((ليس امري و امركم واحدا انني اريدكم لله و انتم تريدونني لانفسكم))(5); كار و فكر من با كار و فكر شما يكسان نيست. همانا من شما را براي پيشبرد كار خدا و ياري دين او مي خواهم و شما مرا براي منافع خود مي خواهيد.

در عين حال مي بينيم كه امام مردم را به ياري خود در امر حكومت فرا مي خواند و از آنان مي خواهد كه او را مورد نقد و انتقاد قرار دهند: ((فلا تكلموني بما تكلمون به الجبابره و لاتتحفظوا بما يتحفظ به عند اهل البادره و لاتخالطوني بالمصانعه و لاتظنوا بي استثقالا في حق قيل لي و لا التماس اعظام لنفسي فانه من استثقل الحق ان نقال له او العدل ان يعرض عليه، كان العمل بهما اثقل عليه، فلا تكفوا عن مقاله بحق او مشوره بعدل، فاني لست في نفسي بفوق ان اخطيء))(6);

پس بدان گونه كه با جباران و گردنكشان سخن مي گويند با من سخن نگوييد و سخن و عقيده و رإي خود را به همان گونه كه از افراد خشمگين كه زود از جا به در مي روند و به كارهاي زشت مبادرت مي ورزند، پنهان مي دارند از من پنهان نكنيد، و با من به طور ساختگي رفتار ننماييد و اين گمان را به من نبريد كه اگر سخن حقي به من گفته شود برايم سنگين است يا اين كه خواهان بزرگ شمردن خود هستم. پس بي گمان كسي كه شنيدن سخن حق و عرضه شدن عدل و داد بر او سنگين باشد، عمل به آن دو برابر براي او سنگين تر خواهد بود. بنابر آنچه گفته شد، از سخن گفتن به حق و مشورت همراه با عدالت خودداري نكنيد، پس به راستي من در نزد خودم بالاتر از آن نيستم كه هرگز مرتكب خطايي نشوم.

البته مي دانيم كه امام علي (ع) بنابر عقيده ما بالاتر از آن است كه خطا كند، اما او با اين سخن مي خواهد امت را به خرده گيري از خويش تشويق كند تا اين كار در تعامل امت با حاكمان غير معصوم متداول شود.

اگر بخواهيم مسير كلي تعامل حاكم اسلامي ـ هر چند در سطح پيامبر يا امام ـ را با امت ترسيم كنيم و شيوه اين تعامل را در مسائل اساسي مانند جنگ و صلح و برنامه هاي كلان و حياتي سياسي، اقتصادي و امنيتي روشن كنيم بايد به خطاب خداوند به پيامبرش استناد جوييم كه: ((و شاورهم في الامر))(7); و در كار[ها] با آنان مشورت كن.

يعني خداوند از حاكم يا رهبر اسلامي خواسته است تا با امت مشورت كند، با قطع نظر از اين كه اطاعت از نتيجه شورا بر او واجب باشد يا اين كه شورا عاملي براي تثبيت اوضاع جامعه به شمار آيد; كه در پايان آيه چنين آمده است: ((فاذا عزمت فتوكل علي الله))(8); و چون تصميم گرفتي بر خدا توكل كن.

منظور از قدرت در اسلام به معناي حكومت الهيtheocracy) يا يزدان سالاري) نيست كه بر اساس آن، حاكم به نام خدا و بنا به سليقه شخصي خويش حكومت مي كند. از نظر اسلام، حاكم كسي است كه به لحاظ جايگاهي كه خداوند براي او قرار داده است حكومت مي كند، اما حكومت او در ضمن برنامه اي است كه خداوند وضع فرموده است و حاكم حق ندارد يك كلمه از آن كم كند يا بر آن بيفزايد.

((لو تقول علينا بعض الاقاويل لاخذنا منه باليمين ثم لقطعنامنه الوتين))(9); اگر[ او] پاره اي گفته ها بر ما بسته بود، دست راستش را سخت مي گرفتيم، سپس رگ قلبش را پاره مي كرديم.

((لقد اوحي اليك و الي الذين من قبلك لئن اشركت ليحبطن عملك))(10); و قطعا به تو و كساني كه پيش از تو بودند وحي شده است كه اگر شرك ورزي حتما كردارت تباه خواهد شد.

از اين آيات بر ميآيد كه حاكم اسلامي خارج از چارچوب كلي[ برنامه]، آزادي شخصي ندارد. حتي مي بينيم كه قرآن در برابر اوضاع اجتماعي اي كه مقاومت پيامبر را در موضع رسالت و حكومت دچار چالش كرده بود، به بيان و شيوه اي استوار با پيامبر سخن مي گويد.

خداوند با پيامبرانش از اين تجربه اجتماعي چنين سخن مي گويد:

((و ان كادوا ليفتنونك عن الذي اوحينا اليك لتفتري علينا غيره و اذا لاتخذوك خليلا و لولا ان ثبتناك لقد كدت تركن اليهم شيئا قليلا. اذن لاذقناك ضعف الحياه و ضعف الممات ثم لا تجد لك علينا نصيرا))(11);

و چيزي نمانده بود كه تو را از آنچه به سوي تو وحي كرده ايم گمراه كنند تا غير از آن را بر ما ببندي و در آن صورت تو را به دوستي خود بگيرند و اگر تو را استوار نمي داشتيم، قطعا نزديك بود كمي به سوي آنان متمايل شوي، در آن صورت حتما تو را دو برابر[ در] زندگي و دو برابر [پس از] مرگ[ عذاب] مي چشانديم. آنگاه در برابر ما براي خود ياوري نمي يافتي.

به اين ترتيب خداوند، تجربه حكومت و رسالت را به هم گره مي زند تا پيامبر را در برابر فشارهايي كه محاصره اش كرده است حمايت كند و به او بگويد كه مسئله مهم اين نيست كه تو را تصديق كنند يا تصديق نكنند، بپذيرند يا نپذيرند; بلكه مهم اين است كه تو وظيفه داري تا نگاهبان برنامه باشي و چيزي بر خدا نبندي كه به تو وحي نشده يا خلاف اراده خدا باشد.

از آنچه گفته آمد، در مي يابيم كه مسئله حكومت در اسلام مسئله فرد نيست، بلكه مسئله امت، و مسئوليت فردي است كه بر اساس سليقه شخصي اش بر مردم حكومت نمي كند، بلكه بر اساس برنامه اش كه خودش و امت بدان ايمان دارند حكومت مي كند. بنابر اين حاكم، امين اجراي برنامه و بر اساس آن برنامه، امين مردم است. با توجه به اين مسئله، بر ما لازم است كه در بيان اهميت شخصيت رهبر اسلامي ـ پيامبر باشد يا امام و يا فقيه ـ و در تعبيرهاي خويش از شخصيت رهبر دقت كنيم و ملاحظه چارچوب رهبري و جايگاه رهبري را بنماييم. زيرا برخي از تعابير چنان عظمت شخصي اي را وانمود مي كند كه با اصول اسلامي حكومت هماهنگ نيست و سبب مي شود كه مردم تصور كنند هيچ اراده اي در برابر پيامبر و امام و فقيه ندارند; به اين معني كه حاكم، تابع هيچ برنامه مشخصي نيست و در فضايي كاملا رها و آزاد سير مي كند.

ما معتقديم كه شخصيت پيامبر يا امام كاملا باز و منفتح است و آنان امانتدار اسلام و مسلمانان هستند; اما فرق است بين اين كه از منظر شخصي به موضوع حكومت بنگري و تمام مسائل آن را فردي و شخصي بداني، و اين كه فرد حاكم را عاملي بداني كه در چارچوب كلي اسلامي پاي خويش را از خط مسئوليت فراتر نمي گذارد. زيرا شخصي دانستن حكومت مفاهيمي را در پي خود بروز مي دهد كه با الگوي دقيق اسلامي سازگاري ندارد.

جامعه و قدرت

جامعه چگونه مي تواند نقش خويش را در برابر قدرت ايفا كند؟

آيت الله محمدحسين فضل الله:نقش جامعه از نظر اسلام اين است كه مشروعيت اقتدار رهبري را بپذيرد و از برنامه هاي اساسي اي كه به او عرضه يا تكليف مي شود، تخلف نورزد. ((فلا و ربك لا يومنون حتي يحكموك فيما شجر بينهم ثم لا يجدوا في انفسهم حرجا مما قضيت و يسلموا تسليما))(12); ولي چنين نيست، به پروردگارت قسم كه ايمان نميآورند مگر آن كه تو را در مورد آنچه ميان آنان مايه اختلاف است، داور گردانند، سپس از حكمي كه كرده اي در دل هايشان احساس ناراحتي[ و ترديد] نكنند و كاملا سر تسليم فرود آورند.

((و ما كان لمومن و لا مومنه اذا قضي الله و رسوله امرا ان يكون لهم الخيره من امرهم))(13);

و هيچ مرد و زن مومني را نرسد كه چون خدا و فرستاده اش به كاري فرمان دهند براي آنان در كارشان اختيار باشد.

از اين آيات در مي يابيم كه جامعه وظيفه دارد از قدرت مشروع اطاعت كند. در عين حال، وظيفه قدرت مشروع اين است كه به روي جامعه گشوده باشد و هر نقدي را بشنود و از آنان بهره گيرد و در باره مسائل گوناگون كه ممكن است محل اختلاف آرإ باشد با جامعه وارد گفتگو شود. اين امر را در تدبير جنگي پيامبر(ص) ـ بويژه در جنگ بدر ـ مشاهده مي كنيم كه آن حضرت با مسلمانان مشورت مي كند و نظر آنان را نسبت به آغاز نبرد از سوي مسلمانان مي پذيرد. چنانكه علي(ع) نيز با جنبه هاي گوناگوني كه روياروي مي شد با ديگران گفتگو مي كرد; حتي در مسير تعارضي كه به جنگ مي انجاميد. مانند گفتگوهايي كه با طلحه و زبير پيش از جنگ جمل، و با كساني كه در خلافت بر او پيشي جستند و با خوارج و معاويه و انسان هاي پيرامون خود بر قرار مي كرد.

ما معتقديم كه حق جامعه بر رهبري ـ چنانكه پيشتر اشاره كرديم ـ اين است كه رهبر با آن رايزني نمايد و با روي گشاده به خواسته ها و مسائل جامعه توجه كند.

آيا نقش جامعه، نقشي مشورتي است يا آن كه جامعه مي تواند در تنظيم برنامه هاي كلي هم سهمي داشته باشد؟

آيت الله فضل الله: در فرض حكومت پيامبر يا امام، نقش جامعه در ايجاد تغييرات برنامه اي گاه كاهش مي يابد; جز در حدي كه اصول پايه گذاري شده از سوي پيامبر يا امام اجازه دهد.

اما اگر رهبري در سطح پيامبر يا امام نبود، بر او لازم است كه از طريق رجوع به اهل خبره، مسائل را به جامعه ارجاع دهد. زيرا چه بسا موضوعاتي وجود دارد كه نيازمند آگاهي و كارشناسي جامعه است و مسائلي هست كه نياز دارد تا جمع خاصي كارشناسي آن را به عهده گيرند.

در عين حال بايد بدانيم كه مشروعيت برنامه ناشي از جامعه نيست. برخي از نظريه هاي مربوط به رهبري، بر اعطاي قدرت مشروعيت بخشي به جامعه تإكيد دارد. چنانكه بر اساس نظريه شورايي، مشروعيت رهبر ناشي از شوراست و بسياري از برنامه هاي سياسي و اقتصادي كه نيازمند اعلام نظر جامعه است، مشروعيت خويش را از شورا[ ي همگاني] مي گيرد.

بنابر نظريه ولايت فقيه، مشروعيت امور، برخاسته از فقيه و رإي اوست. اما وقتي به دقت مي نگريم، مي بينيم كه فقيه نمي تواند مستبد به رإي خويش باشد و به ناچار بايد به جامعه رجوع كند و در اموري كه نياز به كارشناسي اجتماعي است، از آنان مشورت بخواهد[ .البته] نظريه ولايت فقيه چنين چيزي را ايجاب نمي كند، اما شرايط واقعي اجراي اين نظريه غالبا مصلحت را در رجوع به آرإ توده مردم قرار مي دهد. اين همان چيزي است كه در جمهوري اسلامي[ ايران] و بر اساس برنامه ريزي امام خميني (قده) اجرا شده است. امام خميني (قده) ولايت فقيه را به عنوان نظريه اي جدا از شوراي مردمي مطرح و اعمال نكرد.

ما مشاهده مي كنيم كه امام خميني در همه امور[ مهم] حتي در اموري كه به لحاظ نظري، در آن ها مجال نظرخواهي نيست، مانند قانون اساسي اي كه مظهر خط اسلام است، از مردم نظرخواهي مي كرد. به لحاظ نظري، نظرخواهي از مردم در باره پذيرش يا عدم پذيرش اسلام يا اصول اسلامي اي كه مشروعيت آن از طريق منابع فهم شريعت ثابت شده است، معنا ندارد. اما مسيري كه امام خميني در پيش گرفت با توجه به اين مسئله اساسي بود كه باقي ماندن فقيه در جايگاه حاكم مطلق ـ به لحاظ نظري ـ چه بسا در آينده به انحراف حكومت بينجامد. زيرا گاه شرايط و اوضاع شخصي اي پيش ميآيد كه حاكم را در جايگاه چنان قدرتي قرار مي دهد كه كسي نتواند با او برخورد كند، يا حاكم چنان از راه منحرف مي شود كه كسي نمي تواند در برابر او قد علم كند. زيرا به طور جدي اين امكان وجود دارد كه حاكم در صورت انحراف، برنامه هاي جامعه اسلامي را تحت كنترل منافع شخصي خويش در آورد.

بنابراين، اين تجربه (جمهوري اسلامي ايران) كه بين نظريه ولايت فقيه و نظريه شورا پيوند ايجاد كرده و توانسته است اين دو را در هم آميزد، سبب شد تا بسياري از خطاهايي كه ممكن است حكومت اسلامي دچار آن شود ـ همانند تجربه هاي گذشته كه خلافت به حكومت مطلق تبديل مي شد ـ كاهش يابد.

در اينجا ممكن است برخي بگويند كه بر اساس نظريه ولايت فقيه، شرط شده است كه فقيه، علاوه بر دارا بودن اجتهاد فقهي و شناخت به مسائل زمان خويش، بايد عادل باشد، و اين امر، فقيه را در وضعي قرار مي دهد كه در صورت از دست دادن عدالت، مشروعيت خويش را از دست خواهد داد; همان گونه كه اگر عنصر اجتهاد فقهي را از دست بدهد فاقد مشروعيت خواهد شد. بنابر اين نبايد خطري از اين ناحيه احساس شود.

جواب ما اين است كه چنين سخني در سطح نظري درست است، اما در سطح واقعي نه. زيرا فقيه منحرف طبعا به انحراف خويش اعتراف نخواهد كرد; چنانكه افراد دوروبرياش هم انحراف او را توجيه خواهند كرد. اما اگر مسئله حكومت با امت پيوند داشته باشد، بسيار سخت است كه حاكم منحرف، در صورتي كه مردم مخالف او باشند، به حكومتش ادامه دهد. به اين ترتيب، در مي يابيم كه نظريه واقع بينانه، امت را از نهضت اصلاحگرانه بي نياز مي كند.

فقيه و جامعه

نگرش ويژه شما نسبت به رابطه بين فقيه و جامعه چگونه است؟

آيت الله فضل الله:من فكر مي كنم كه به طور جدي ضرورت دارد كه فقيه نسبت به جامعه رويكردي باز داشته باشد; چندان كه در همه مسائل عمومي با جامعه اش مرتبط باشد. زيرا اين امر از شخصي شدن امور پيشگيري مي كند و فقيه را از افتادن به ورطه خطا باز مي دارد و همچنين مسئوليت تصميمي را كه جامعه در ارتباط با تصميم فقيه گرفته است متوجه جامعه مي كند. يعني اين احساس را به جامعه مي بخشد كه در تصميم سازي، مشاركت داشته است; هر چند اين تصميم از سوي جامعه صادر نشده باشد. به اين صورت كه فقيه پس از مشورت با جامعه، يا خود، رإي ديگري را برمي گزيند و يا رإي جامعه را مي پذيرد.

ما معتقديم كه اين كار همان حركت و تجربه اي است كه پيامبر (ص) و امام علي(ع) در مسير آن گام زدند و بسياري از نصوص، آن را توصيه مي كنند. بنابر اين، نظريه حكومت در اسلام نظريه اي تفوق جويانه نيست، بلكه نظريه اي واقع بينانه و برآمده از ماهيت حكومت پيامبر(ص) و امام علي(ع) و مطابق با متون شرعي است.

معناي اين سخن آن نيست كه، دموكراسي را اساس مشروعيت بدانيم. زيرا تفاوت است بين اين كه دموكراسي به عنوان يك ابزار و شكل فعاليت حكومت به كار گرفته شود، و اين كه پايه مشروعيت حكومت به شمار آيد. ما در مشروعيت داشتن رفتار دمكراتيك ـ به لحاظ ماهيت و ذات دموكراسي ـ در صورتي كه مخالف حكم شرعي ثابتي نباشد نزاعي نداريم، اما در لازمه اي كه نظريه دموكراسي در پشت آن پنهان مي شود ـ يعني رإي مردم را اساس مشروعيت شمردن ـ سخن داريم. زيرا ما آرإ عمومي را اساس مشروعيت نمي دانيم.

بنابر اين، اگر فرض كنيم كه توده مردم در بازي دموكراسي، حاكم غير مسلمان يا حاكم مسلمان بي مبالاتي را برگزينند، در صورتي كه دموكراسي اساس مشروعيت باشد، ديگر حاكم جامع الشرايط، مشروعيت نخواهد داشت; در حالي كه چنين نيست كه مشروعيت اسلام را در صورت انتخاب مردم ناشي از آرإ آنان بدانيم، نه ناشي از اين كه اسلام دين خداست.

از اين رو، ما با قطع نظر از نتايج[ مثبت] دموكراسي، به لحاظ لازمه فكرياي كه به همراه دارد، در مورد آن رعايت احتياط مي كنيم.

نظريه و واقعيت

تطبيق اين نظريه با واقعيت چگونه امكان دارد؟

آيت الله فضل الله: من تصور مي كنم كه تجربه اسلامي ايران، در مسير كلي اش و با چشم پوشي از موارد كوچكي كه در آن رخ مي نمايد، بهترين تجربه هاست. اين تجربه كه نظريه ولايت فقيه و نظريه شورا را در هم آميخته است به لحاظ مفاهيم اسلامي، واقع بينانه ترين نظريه هاست.

البته نظريه ديگري را هم مي يابيم كه شهيد صدر در آخرين آثارش، كه پس از پيروزي انقلاب اسلامي از خود برجاي گذاشت، به آن اشاره مي كند. بر اساس اين نظريه، امت نقش بزرگي در امر حكومت دارد و فقيه هم نقشي به عهده دارد، اما نه چندان كه فقيه در رإس قدرت باشد، بلكه او در نظارت بر قدرت و حكومت، نقش دارد; در حالي كه امت ـ در صورتي كه آزادي داشته باشد ـ بزرگترين نقش را در امر حكومت بر عهده دارد.

شهيد صدر اين نظريه را به صورتي كلي مطرح كرده و كار مطالعاتي و تحقيقاتي بر روي آن انجام نداده است. اين نظريه نيازمند مطالعات دقيق و فراوان است.

اگر بخواهيم انديشه حكومت اسلامي را به طور خلاصه بيان كنيم، بايد بگوييم كه حكومت اسلامي، ـ حتي اگر حكومت پيامبر يا امام باشد، كه داراي ولايت مطلق بر امت هستند ـ حكومت الهيtheocracy) ) به مفهوم غربي آن نيست. ولايتي كه در حكومت اسلامي اعمال مي شود، ولايت شخصي نيست، بلكه ولايتي است نهادينه شده كه طبق برنامه وضع شده اعمال مي شود. زيرا خداوند به پيامبرش دستور مي دهد تا به مردم آگاهي دهد كه او نخستين مسلمان است. بنابراين مسلمان نخست، بيش از ديگران، خود را با اسلام تطبيق مي دهد.

البته بسياري از مردم چنين فكر مي كنند كه پيامبر تكليف خاص خود را دارد و امام نيز تكليف ويژه اي دارد. ما نمي توانيم اين فكر را بپذيريم. زيرا اين گونه فكر كردن سبب مي شود تا ما نتوانيم براي اثبات مشروعيت حركت خويش به شيوه پيامبر يا امام استناد كنيم.

بعضي از مردم تصور مي كنند كه انقلاب امام حسين(ع) از ويژگي هاي امامت بوده است و ما نمي توانيم از آن الگو بگيريم و آن را ابزاري اسلامي در شمار ابزارهاي قيام عليه حكومت ستمگران در آوريم. زيرا اينان مي گويند كه اين امر از اسرار امامت است و اگر ما بخواهيم در خط برنامه شرعي حركت كنيم، مي بينيم كه اين كار با برنامه شرعي ناسازگار است; چرا كه اين عمل به هلاكت افكندن خويش و به خطر انداختن خود در نبردي نابرابر است. به همين دليل است كه برخي از مردم سخن فقيهان را كه مي گويند: ((ما بايد آنان (پيامبر و امام) را سر مشق حركت خويش قرار دهيم))، نمي پذيرند. چنين كساني با مشاهده برخي از رفتارها و مسائل موجود در زندگي پيامبر(ص)، حركت ايشان را از اسراري مي دانند كه در شخصيت پيامبر(ص) نهفته بوده است و براي ما قابل فهم نيست.

اما[برخلاف ادعاي اينان] مي بينيم كه خداوند در قرآن، سيره پيامبر را اساس مشروعيت قرار داده است: ((لقد كان لكم في رسول الله اسوه حسنه))(14); قطعا براي شما در[ اقتدا] به رسول خدا سر مشقي نيكوست. و مي دانيم كه امامت هر چند امتداد اصل نبوت نيست، اما به لحاظ خط حركت، امتداد نبوت است. خلاصه سخن اين كه پيامبر و امام، هر چند معصومند، هر كدام يك مسلمان نمونه اند و نمونه مسلمانان پس از خويش، كه بايد از حركت و اقدامشان الگو بگيرند. چرا كه پيامبر و امام با عمل خويش تجسم اسلام هستند و بس.

پی نوشت ها :

1- منبع: آيت الله العظمي السيد محمد حسين فضل الله، حوارات حول السياسه و الفكر و الاجتماع، اعداد و تنيسق نجيب نورالدين، قم، بي تا، ص 146.

2. نهج البلاغه خطبه 33. (در سراسر اين نوشتار، در برگردان خطبه هاي نهج البلاغه، از ترجمه علي اصغر فقيهي، تهران، انتشارات صبا، چاپ دوم، 1376 استفاده شده است. )

3. همان، خطبه 3، ص 34.

4. همان، خطبه 33، ص 78.

5. همان، خطبه 134، ص 255.

6. همان، خطبه 214، ص 437.

7. قرآن كريم، آل عمران، 159. (در برگردان آيات قرآن، از ترجمه محمد مهدي فولادوند استفاده شده است.)

8. همان، 159.

9. الحاقه، 44.

10. الزمر، 65.

11. الاسرإ، 73 ـ 75.

12. النسإ، 65.

13. الاحزاب، 36.

14. همان، 21.  

 

این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

نظر دادن

پیام هفته

تحمیل نظر خویش بر آگاهان
قرآن : ... ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ کُونُوا عِباداً لي‏ مِنْ دُونِ اللَّهِ ... (سوره نحل، آیه 52)ترجمه: هیچ کس (حتی پیامبر) حق ندارد به مردم بگوید به جای خدا مرا عبادت کنید.حدیث: روی الحلبی قلتُ لاَبی عبدالله علیه السلام ما أدنى ما یکون به العبد کافراً ؟ قال: « أن یبتدع به شیئاً فیتولى علیه ویتبرأ ممّن خالفه (معانی الاخبار ، ص 393)ترجمه: ... حلبی روایت می کند که از امام صادق (ع) پرسیدم : کمترین سبب کافر شدن انسان چیست؟ فرمودند : این‌که بدعتی بگذارد و از آن بدعت جانبداری کند و از هر کس با او مخالفت کند روی برگرداند و آنان را متهم و منزوی سازد.

ادامه مطلب

موسسه صراط مبین

نشانی : ایران - قم
صندوق پستی: 1516-37195
تلفن: 5-32906404 25 98+
پست الکترونیکی: این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید