سيرى در مبانى ولايت فقيه آية الله جوادى آملى(1)

  • دوشنبه, 07 مرداد 1392 16:00
  • منتشرشده در مقالات
  • بازدید 4047 بار

 

 

آنچه از قرآن كريم در باره عبادت انسان ها بر ميآيد، اين است كه كامل ترين و برجسته ترين وصف براي انسان آن است كه عبد ذات اقدس اله باشد، زيرا كمال هر موجودي در اين است كه بر اساس نظام تكويني خويش، حركت كند و چون خود از اين مسير و هدف آن، اطلاع كاملي ندارد،خداوند، بايد او را راهنمايي كند.

 و حقيقت انسان و جهان و ارتباط متقابل انسان و جهان را براي او تبيين نمايد.

 ارتباط انسان با همه پديده ها از يك سو و جهل او به كيفيت اين ارتباط ها از سوي ديگر، ضرورت راهنمايي را كه عالم مطلق باشد مشخص مي كند و اگر انسان اين راه را درست تشخيص داد و عبد خدا بود و مولا بودن و مولويت او را، كه بر همه اين شئون آگاه است، پذيرفت آن گاه به بهترين كمال مي رسد.

 لذا خداوند سبحان، مهم ترين كمالي كه در قرآن كريم مطرح مي كند، عبوديت است:

 ((الحمد لله الذي انزل علي عبده الكتاب))(2). همان طوري كه اسراء و عروج بر اساس عبوديت است، نزول و فرود كتاب الهي هم بر مبناي عبوديت است. اگر انسان بخواهد اسراء يا معراج داشته باشد، و قلبش مهبط وحي شود، بايد از سكوي عبوديت پرواز كند. هم ((سبحان الذي اسري بعده))(3) بر اساس عبوديت است، هم ((فاوحي الي عبده ما اوحي))(4) و هم ((الحمدلله الذي نزل علي عبده الكتاب))(5) و اين اختصاصي به علوم شريعت و علوم ظاهر ندارد بلكه كساني كه علوم ولايي دارند و بر اساس باطن حكم مي كنند و خضر راه هستند، هم بر اساس عبوديت به اين جا رسيده اند.

 خداوند متعالي وقتي كه جريان خضر را ذكر مي كند، مي فرمايد: ((فوجد عبدا من عبادنا))(6) و قبلا هم موساي كليم ماءمور شد كه از بنده اي از بندگان خاص خدا استفاده كند كه از علم لدني طرفي بسته است. پس اگر خضر راه است، يا اگر پيغمبر اسلام است، به خاطر عبوديت به اين جا رسيده است.

 عبوديت و عنايت الهي

 نكتــه بــعدي آن اســت كــه بــراي رســيدن به مقــام نبــeت، رســالــت، خلافت، امامت و امثال آن، عبوديت، شرط لازم است نه شرط كافي; لطف و عنايت الهي و علم خدا به عواقب امور هم نقش موثري دارد. لذا اين چنين نيست كه اگر كسي بنده كامل شد، پيغمبر يا امام شود، البته ولي خدا مي شود، اما رسول و نبي نه، چون ((الله اعلم حيث يجعل رسالته))(7) گذشته از اين كه خود شخص هم لازم است كمال عبوديت را داشته باشد. گاهي خداوند علم و معنويت و حتي كرامت به بعضي مي دهد اما آن ها نه از آن علم استفاده صحيح مي برند نه از اين كرامت، بلكه آن را بي جا صرف مي كنند. نظير ((واتل عليهم نباء الذي آتيناه آياتنا فانسلخ منها))(8).

 لذا ذات اقدس اله پست هاي كليدي نظير نبوت، رسالت، خلافت، امامت و امثال آن را به افراد خاصي عطا مي كند اما كرامت ها و بعضي از كشف و شهودها و علم هاي معنوي، را ممكن است به عنوان يك امتحان به افراد ديگر هم مرحمت كند و چون كمال انساني در عبوديت است و استحقاق عبوديت هم منحصر در ذات اقدس اله است: ((و قضي ربك ان لا تعبدوا الا اياه))(9). احدي معبود نيست و كسي حق ندارد جز خدا را بپرستد.

 ولايت حق و ولايت اولياء

 اگر ثابــت شــد كــه كمــال انــسان در عبــوديــت اســت و او فــقط عبــد خداست و لا غير، پس غير خدا هر كه و هر چه هست، مولاي حقيقي يا ولي حقيقي چيزي يا كسي نيست تا بگوييم خدا اولا و بالاصاله ولي و مولاست و غير خدا مثلا انبيا و اوليا ثانيا و بالتبع ولي و مولايند. وقتي ولايت انبيا و اوليا و ائمه روشن شد كه حقيقي نيست، ولايت فقيه هم روشن مي شود و بسياري از شبهه ها و اشكال ها رخت بر مي بندد.

 عمده اين است كه روشن شود آيا انسان چند ولي و مولاي حقيقي در طول هم دارد؟ نظير اين كه پدر و جد، هر دو ولي طفل محجورند منتها هر كه اول اعمال ولايت كرد جا براي ولايت ديگري نيست، آيا ولايت بر جامعه انساني هم از اين قبيل است؟ يا نه ولايت بر انسان ولايت طولي است; بدين معنا كه بعضي ولي قريبند، برخي اقرب، بعضي ولي بعيدند بعضي ولي ابعد؟ يا برخي ولي بالاستقلال و بالاصاله اند و بعضي ولي بالتبع؟ آيا اين هم از اين قبيل است يا هيچ كدام از اين ها نيست؟ مقتضاي برهان عقلي اين بود و آيات قرآني هم آن را تاءييد كرد كه كمال انسان در اين است كه كسي را اطاعت كند كه بر حقيقت انسان و جهان و ارتباط متقابل انسان و جهان آگاه است (روشن است كه منطور از جهان فقط عالم طبيعت نيست، گذشته و آينده انسان نظير برزخ و قيامت و بهشت و جهنم هم مطرح است) و او كسي نيست جز خدا، پس قهرا عبادت و ولايت منحصر به الله خواهد شد; يعني تنها ولي بر انسان خداست، نه اين كه انسان چند ولي دارد بعضي بالاصاله ولي اند و برخي بالتبع، بعضي ولي قريبند و دسته اي ولي بعيد، بلكه انسان يك ولي حقيقي دارد و آن خداست.

 در سنت و سيرت انبيا(ع) ظريف ترين ادب آنها، ادب توحيدي است، همه كارهاي آنان بر اساس اين آيت قرآني است كه: ((ان صلاتي و نسكي و محياي و مماتي لله رب العالمين))(10). اين آيه گر چه خطاب به پيغمبر اسلام است ولي اختصاصي به آن حضرت ندارد. منتها مرحله كمالش براي آن حضرت است و گرنه تمام انبيا و معصومين، حيات و مماتشان لله است.

 قرآن كريم در عين حال كه قدرت، قوت، عزت، رزق و برخي امور ديگر را به غير خدا اسناد مي دهد، در نهايت همه را جمع بندي مي كند و مي فرمايد اين ها منحصرا از آن خداست.

 در باره عزت فرمود: ((ولله العزه و لرسوله و للمومنين))(11). لكن در سوره ديگر فرمود: ((العزه لله جميعا))(12) تمام عزت ها مال خداست. در باره ((قوت)) هم فرمود: ((يا يحيي خذ الكتاب بقوه))(13). به بني اسرائيل فرمود: ((خذوا ما اتيناكم بقوه))(14) به مجاهدان اسلام فرمود: ((و اعدولهم مااستطعتم من قوه))(15) و...سپس مي فرمايد: ((ان القوه لله جميعا))(16).

 در باره ((رزق)) هم خدا به عنوان ((خير الرازقين)) معرفي شده است، پس معلوم مي شود كه رازقين ديگري هم هستند كه خدا خير الرازقين است. لكن در جاي ديگر مي فرمايد: ((ان الله هو الرزاق ذوالقوه المتين))(17) اين ((هو)) كه ضمير فصل است با الف و لام مفيد حصر است; يعني تنها رازق خداست.

 در خصوص ((شفاعت))، در قرآن كريم، شافعيني را اثبات كرده است: ((فما تنفعهم شفاعه الشافعين))(18).

 معلوم مي شود كه خيلي ها شافع اند، اما در آيات ديگر فرمود تا خدا اذن ندهد كسي حق شفاعت ندارد، يعني شفاعت حقيقي به دست خداست.

 در مورد ((ولايت)) هم همين طور است، در سوره مباركه مائده فرمود: ((انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلاه و يوتون الزكاه و هم راكعون))(19) در اين آيه، ولايت براي پيغمبر و نيز براي اهل بيت ـ به تتمه روايت ـ ثابت شده است. از اين روشن تر در سوره مباركه احزاب فرمود: ((النبي اولي بالمومنين من انفسهم و اموالهم))(20). وجود مبارك پيغمبر اسلام ولايتش به جان و مال افراد از خود آن ها بالاتر است. لذا در سوره احزاب فرمود: ((ما كان لمومن و لا مومنه اذا قضي الله و رسوله امرا ان يكون لهم الخيره))(21) وقتي خدا و پيغمبر در باره امري حكم كردند، احدي حق اختيار و انتخاب ندارد. در عين حال كه ((انما وليكم الله)) و ((النبي اولي بالمومنين)) و ((ما كان لمومن و لا مومنه اذا قضي الله و رسوله امرا ان يكون لهم الخيره من امرهم)) آمده; اما در نهايت، در سوره ((حم)) ولايت را منحصرا براي ذات اقدس اله مي داند.

 آيه نهم سوره شورا اين است: ((ام اتخذوا من دونه اولياء فالله هو الولي)).

 اين نشان مي دهد كه ولايت رسول و معصومان و اوليا، عدل ولايت الله، نيست و چون ولايت منحصر در اوست، ولايت خدا واسطه در ثبوت ولايت براي غير خدا هم نيست; يعني اولياي خدا واقعا ولي باشند، منتها ثانيا و بالتبع، بلكه ولايت آن ها بالعرض است نه بالتبع. يعني ولايت خداوند واسطه در عروض ولايت براي آنان است نه واسطه در ثبوت. در قالب مثال بايد چنين گفت: اگر آبي كنار آتش قرار بگيرد، آن آب واقعا گرم مي شود، اين نزديكي به آتش، واسطه گرم شدن آب است، در اين حالت، اتصاف آب به حرارت، اتصاف واقعي است و اين قرب به آتش، واسطه در ثبوت است نه واسطه در عروض.

 ولي اگر همين آتش را در برابر يك آينه نگه داريد، در آينه شعله بلند است، اما چيزي در درون آن نيست. آينه فقط آتش و شعله بيروني را نشان مي دهد نه اين كه واقعا درون آن گرم شده باشد.

 معناي ((العزه لله و لرسوله و للمومنين)) يا ((العزه لله جميعا))

اين چنين نيست كه بعد از خدا، پيغمبر و مومنين و اوليا هم واقعا عزيز باشند و عزت خداوند واسطه در ثبوت عزت براي آنان باشد، و گرنه آن عزت الهي محدود مي شود، زيرا اگر چند عزت حقيقي وجود داشته باشد، هيچكدام از آن ها نامحدود نخواهد بود، زيرا غير متناهي مجالي براي فرد ديگر، هر چند محدود، باقي نمي گذارد، بلكه عزت الهي واسطه در عروض عزت براي آنها مي شود. تعبير ظريف قرآن كريم هم در اين باره اين است كه اين ها ((آيات)) و نشانه هاي الهي اند; يعني اگر مومن عزيز است، آيت و نشانه عزت خداست. اگرپيغمبر، ولي است، ولايت او نشانه ولايت ذات اقدس اله است. اولياء خداوند آيات ولايت الهي اند و اوصاف الهي را نشان مي دهند، ديگران تاريك و ظلماني اند و كمال اسمي، وصفي يا فعلي را نشان نمي دهند.

 استاد علامه طباطبائي(ره) بارها مي فرمود: اين كه دين گفته، هيچ موجودي در هيچ شرايطي نيست كه آيت حق نباشد، بسيار تعبير ظريفي است، چون اگر آيت حق است، خودش استقلال ندارد، زيرا اگر خودش استقلال داشته باشد كه خدا را نشان نمي دهد. پس ((والله هو الولي)) يا ((انما وليكم الله)) اولا و بالذات است، آن گاه ((و رسوله و الذين آمنوا)) ثانيا و بالعرض، نه ثانيا و بالتبع. با اين توضيح معناي آيه هاي ((يدالله فوق ايديهم))(22)، ((الذين يبايعونك انما يبايعون الله))(23) ((فلما آسفونا انتقمنا منهم))(24) روشن مي شود.

 خداوند متعال به موساي كليم فرمود: من كه مريض شدم، چرا به عيادت من نيامدي؟ كليم خدا عرض كرد شما كه مريض نمي شويد، فرمود: آن بنده مومن كه مريض شد مظهر من است، اگر او را احترام كردي، از من احترام به عمل آوردي. اين ها كنايه و مجاز و استعاره و تشبيه نيست، بلكه حق را در آينه مومن ديدن است. آن گاه انسان مي فهمد ديگران هيچ اند و خدا در كسي حلول نكرده، چون آفتاب يا شعله آتش كه در آينه حلول نمي كند و با آن متحد نمي شود، از اين روست كه حلول و اتحاد محال است.با اين بينش است كه ولي خدا جايگاه خود را به خوبي مي شناسد و به ((آيه)) بودن موجودات آگاه است، مثل امام، كه خطاب به بسيجيان و رزمندگان گفت: من دست شما را كه دست خدا بالاي آن است مي بوسم و بر اين بوسه افتخار مي كنم. معناي اين جمله ايشان اين است كه من دست شما را كه مظهر و نشانه و آيت خداييد مي بوسم، يعني ((يدالله فوق ايديهم)) را مي بوسم، نه دست مظهر غير خدا.

 ولايت بر فرزانگان

 ولايت امام و پيغمــبر بــر جــامــعه بشــري از قبــيل ولايت بــر سفيه و مجنون و محجور نيست كه اخيرا در نوشته ها و گفته ها خلط مبحث شده است. اين اهــانتــي است به مــردم و هتــك حــرمــتي اســت بــه ولايــت فــقــيه.

 توضيح آن كه: كسي كه ولايت يك مجنون يا سفيه و يا كودك خردسالي را بر عهده دارد برابر با انديشه و آراي خود آنان را تدبير مي كند و در بازي و تفريح، خواب و تغذيه و امور ديگر، به ميل و اراده خود رفتار مي كند. اين معناي ولايت بر محجور است اما ولايت پيغمبر و امام و جانشين امام بر مردم از اين قبيل نيست، بلكه ولايت آن ها به ولايت الله باز مي گردد; يعني خود مكتب، و دين، رهبري و سرپرستي و هدايت جامعه را به عهده مي گيرد. چون همان طور كه مردم مولي عليه دين هستند، شخصيت حقيقي پيامبر و ديگر معصومان: هم تحت ولايت دين و شخصيت حقوقي آن هاست، زيرا معصوم از آن جهت كه معصوم است، جز از طرف ذات اقدس اله چيزي ندارد. اگر حكمي يا فتوايي را پيغمبر به عنوان رسول و به عنوان امين وحي الهي از خدا تلقي و به مردم ابلاغ كرد، عمل به اين فتوا بر همگان، حتي بر پيغمبر، واجب است; مثلا ذات اقدس اله فرمود:

 ((يستفتونك قل الله يفتيكم في الكلاله))(25) فتواي خدا اين است. اين فتوا را براي مردم نقل كن، وقتي فتوا را براي مردم نقل كرد، عمل كردن به آن بر همه لازم است، حتي بر خود پيامبر(ص).

 اما احكام ولايي: مثل اين كه با فلان قوم رابطه قطع بشود، يهودي ها از مدينه بيرون بروند يا اموال آن ها مصادره گردد، عمل به اين حكم واجب و نقض آن حرام است حتي بر خود پيغمبر.

 حاكم قضايي هم اين چنين است. يعني اگر دو متخاصم به محكمه پيغمبر آمده اند آن حضرت هم بر اساس مباني اسلام، ميان آن ها حكم كرده است، پس از اتمام قضا و صدور حكم، نقض آن حرام و عمل به آن واجب است حتي بر خود پيغمبر.

 ر پس چه امتيازي براي پيغمبر شد كه او ولي مردم شود؟ همين معنا بعد از پيغمب براي امام معصوم(ع) هست و پس از او اگر آن امام معصوم(ع) نائب خاص داشت مثل مالك اشتر(رض)، مسلم بن عقيل و...(رض) براي او هم ثابت است، و اگر نائب خاص نبود، براي نائب عام، ثابت است. امام راحل(ره) چه امتيازي بر مردم ايران داشت؟ اگر فتوايي داده بود عمل به آن فتوا حتي بر خودش واجب بود اگر حكم فرمود كه سفارت اسرائيل بايد برچيده شود عمل به اين حكم براي همه مردم ـ حتي خود امام ـ واجب و نقض آن، حرام بود. همچنين احكام ديگر.

 پس ولايت فقيه، مثل ولايت بر مجنون و سفيه و صغير نيست، بلكه به معناي ولايت مكتب است كه والي آن انسان معصوم يا نائب عادل اوست خود پيغمبر جزو مولي عليه مكتب است; يعني شخصيت حقيقي پيغمبر با افراد ديگر جزو مولي عليه، و شخصيت حقوقي او ولي است. شخصيت حقيقي ائمه نيز در رديف مولي عليه هستند، شخصيت حقوقي آن ها ولي است.

 پس رهبر هيچ امتياز شخصي بر ديگران ندارد تا كسي بگويد مردم ايران محجور نيستند تا ولي طلب كنند. اگر معناي ((والله هو الولي))(26) روشن شد، ديگر خللي در توحيد نمي افتد، و پذيرش ولايت اوليا، عين توحيد مي شود، چون جامعه انساني بر اساس ((قضي ربك اءلا تعبدوا الا اياه))(27) بنده ذات اقدس اله مي باشد و ولي حقيقي آنها خداست و اوليا، آيت و نشانه ولايت اويند، مثل آينه اي هستند كه ولايت الله را نشان مي دهند نه نظير آن آب جوشي كه در اثر حرارت آتش، جوش آمده است.

 در اين صورت انسان به ولايت فخر مي كند، چون تحت ولايت دين خداست. اگر درخت بخواهد رشد كند، بايد تحت ولايت آب و هواي سالم باشد. اين نوع ولايت آب و هوا مايه حيات هستند. اگر كسي بخواهد شجره طوبي شود، از اين راه بايد استفاده كند.

 اين كه امام(ره) با اصرار مي فرمود: ((پشتيبان ولايت فقيه باشيد تا كشورتان محفوظ بماند)) براي اين بود كه درخت انسانيت در شرايط سالم رشد كند. بالاخره يك مسلمان اسلام شناس اسلام باور بايد زمام امور را به دست بگيرد تا حرفي كه مي زند، اول خودش عمل كند بعد ديگران. اين معناي ولايت فقيه است و بازگشت آن به ولايت فقاهت و عدالت است و گرنه هيچ كسي بر شخص ديگري ولايت ندارد. اگر شخص، ولايت داشت و مثل پدر نسبت به پسر بود، پدر هر فرماني كه به پسر مي داد بايد اجرا كند و نگويد كه اول تو انجام بده بعد من، اما در اين نوع ولايت اگر رهبر، كاري را دستور بدهد پيشاپيش امت، خودش عمل مي كند و اگر اين كار را نكرد، امت، حق اعتراض به او را دارد.

 حضرت اميرالمومنين(ع) هم مي فرمود: ما هرگز به شما دستوري نداديم مگر اين كه خود در انجام آن بر شما سبقت گرفتيم. پيام شعيب(ع) در قرآن كريم اين بود: ((ما اريد ان اخالفكم الا ما انهيكم عنه))(28) قصد ما اين نيست كه چيزي را بگوييم و خود خلاف آن را انجام دهيم.

 پس اگر ولايت پيغمبر و ائمه به خاطر شخصيت حقوقي آن هاست نه شخصيت حقيقي، ولايت فقيه عادل هم كه به لحاظ شخصيت حقوقي آن ها يعني فقاهت و عدالت مي باشد روشن مي شود. ديگر هيچ محذوري ندارد، هيچ كسي محجور نخواهد بود، مردم را كه نمي توان فريب داد و گفت شما محجوريد. مردم مي فهمند و سوال مي كنند كه اين ولايت فقيه از باب ولايت بر محجور و سفيه و صبي و ديوانه است يا ولايت شخصيت حقوقي بر انسان هاي آزاد و احرار.

 ولايت تكويني و تشريعي

 ولايت گاهي در نــظام تكــويــن اســت كــه يــكــي ولــي تــكويــني اســت و ديگري مولي عليه تكويني، مثل اين كه ذات اقدس اله، ولي آدم و عالم است، يا نفس انساني نسبت به قواي دروني خود ولايت دارد و به هر گونه استخدام، استعمال و كاربردي نسبت به قواي وهمي و خيالي و نيز بر اعضا و جوارح سالم خود ولايت دارد، همين كه دستور ديدن يا شنيدن داد چشم و گوش اطاعت مي كند، اگر عضو، فلج و ناقص نباشد، مولي عليه، نفس است. اين نوع ولايت، بازگشتش به علت و معلول ا ست. هر علتي، ولي معلول است، هر معلولي مولي عليه علت است. عليت علت يا بنحو حقيقت است يا به نحو مظهريت علت حقيقي، اگر عليت چيزي حقيقي بود، ولايت آن نيز حقيقي خواهد بود، و يا اگر حقيقي نبود بلكه به نحو مظهر علت حقيقي بود، ولايت آن نيز مظهر ولايت حقيقي مي باشد.

 نوع ديگر ولايت، ولايت تشريعي و قانون گذاري است; يعني برابر قانون كسي ولي ديگري است. كه بخشي از آن به مسائل فقهي و بعضي به مسائل اخلاقي و قسمتي به مسائل كلامي بر مي گردد.

 در ولايت تكويني، تخلف ممكن نيست، مثلا نفس اگر اراده كرده است كه صورتي را در ذهن ترسيم كند، اراده كردن همان و ترسيم كردن همان. نفس، مظهر خدايي است كه ((انما امره اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون))(29). اگر كسي مثلا اراده كند كه حرم مطهر امام هشتم(ع) را در ذهن بياورد، همين كه اراده كرد صورت ذهني آن بارگاه به ذهنش ميآيد. اين چنين نيست كه كسي اراده كند و دستگاه دروني او سالم باشد و اطاعت نكند. يا اراده كند جايي را بنگرد و ننگرد، اگر عضو فلج نباشد مولي عليه نفس است و نفس، ولي عضو سالم است.

 اما ولايت تشريعي و قانون گذاري عصيان پذير است; يعني يك قانون و حكم تكليفي كاملا قابل اطاعت و عصيان است، زيرا انسان آزاد آفريده شده و همين آزادي مايه كمال اوست.

 بخشي از ولايت تشريعي در فقه و در كتاب حجر مطرح است، آن جا كه بعضي افراد بر اثر صغر، سفه، جنون و ورشكستگي، محجورند و براي آن ها سرپرستي تعيين مي شود، گاهي ممكن است انسان در اثر مرگ به سرپرست احتياج داشته باشد; مثل ميت كه ولي مي خواهد و ورثه او نسبت به تجهيز بدن او اولي هستند، يا بر خون مقتول ولايت دارند، اين ولايت، فقهي است كه در ابواب طهارت، حدود و ديات، از آن بحث مي كنند.

 اما آن ولايت تشريعي كه در ولايت فقيه مطرح است، فوق اين مسائل است و از نوع ولايت هاي كتاب حجر، طهارت، قصاص و ديات نيست. امت اسلامي نه مرده است و نه صغير و نه سفيه و نه ديوانه و نه مفلس تا ولي طلب كند. تمام تهاجم نويسنده هاي داخل و خارج بر ولايت فقيه بر همين اساس است كه مي پندارند ولايت فقيه، از نوع ولايت كتاب حجر فقه است، در حالي كه اصلا مربوط به آن نيست بلكه به معناي والي بودن و سرپرستي است. آيه: ((انما وليكم)) خطاب به عقلا، و مكلفين است نه به غير مكلف يا محجور، خداوند متعال هيچ گاه به محجورين و ديوانگان و صبيان و مجانين و مفلسين خطاب نمي كند كه: ((يا ايها الذين آمنوا النبي اولي بالمومنين من انفسهم))(30)، ((انما وليكم الله و رسوله))(31)، ((اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولي الامر منكم))(32).

 اين ولايت به معناي والي، سرپرست، مدير و مدبر بودن است كه روح آن به ولايت و سرپرستي شخصيت حقوقي والي بر مي گردد نه شخصيت حقيقي او. خود شخصيت حقيقي او هم زير مجموعه اين ولايت است; يعني اميرالمومنين(ع) كه در نامه هايش مي نويسد، اين نامه اي است كه از ولي تان به شما رسيده است، از آن جهت كه علي بن ابي طالب(ع) است، با ديگر مردمان يكي است و تحت ولايت امامت خود قرار دارد، زيرا او اگر بخواهد فتوا بدهد، عمل به فتوا حتي بر خودش واجب است اگر در كرسي قضا نشسته است، نقض آن قضا، حرام و عمل به آن واجب است حتي بر خودش. اگر بر كرسي حكومت نشسته است، از آن جهت كه حاكم است، حكم ولايي دارد عمل به آن حكم واجب و نقض آن حرام است حتي بر خودش. علي(ع) از آن جهت كه علي بن ابي طالب است، مولي عليه است و از آن جهت كه در غدير و امثال غدير به جاي ((اولي بانفسكم)) نشسته است، اميرالمومنين و ولي است. پس اين ولايت به معناي والي و سرپرست بودن است.

 جايگاه ولايت در مباحث كلامي در بــاره ولايــت از دو جنــبه مــي تــوان بــحــث كـــــرد: فــقــهــي و كلامي. بحث فقهي اين است كه اگر چنين قانوني بود، عمل به اين قانون واجب است، اين را فقيه در كتاب فقه مطرح مي كند كه آيا بر ما اطاعت و عصيان واجب است يا نه؟ آيا افراد معيني در نظام اسلامي حق دارند و براي آن ها جايز است كه زمام امور را به دست بگيرند يا نه؟ اين دو مسئله فقهي است; يعني آنچه كه در باره والي مطرح است از آن جهت كه مكلف است و مسئله اي كه موضوعش فعل مكلف باشد فقهي است.

 آيا مردم از آن جهت كه بالغ، عاقل، حكيم، فرزانه و مكلفند بر آن ها اطاعت والي واجب است يا نه؟ هرگونه پاسخ مثبت و منفي به اين سوال، يك پاسخ فقهي است.

 اما بحث كلامي در باره ولايت فقيه اين است كه آيا ذات اقدس اله براي زمان غيبت دستوري داده است يا نه؟ كه موضوع چنين مسئله اي، فعل الله و لازمه آن، فعل مكلف است، اگر خداوند دستور داده باشد هم بر والي پذيرش اين سمت لازم است و هم بر مردم، چون كه حضرت اميرالمومنين فرمود: اگر اين بيعت كنندگان و ياران نبودند، حجت بر من تمام نبود و...نمي پذيرفتم: ((لو لا حضور الحاضر و قيام الحجه بوجود الناصر))(33) چه اين كه اگر ما يك مسئله فقهي را طرح كرديم، لازمه آن پي بردن به يك مسئله كلامي است; يعني اگر ما در فقه ثابت كرديم كه بر مردم پذيرش ولاي فقيه واجب است، يا ثابت كرديم كه چنين حقي يا چنين وظيفه اي يا چنين تكليفي را فقيه جامع الشرايط دارد، گرچه مسئله اي فقهي است، لازمه اش آن است كه خدا چنين دستور داده باشد، يعني يك مسئله كلامي ضمنا در كار هست، چون تا خدا دستور نداده باشد، فقيه وظيفه پيدا نمي كند، مردم هم مكلف نخواهند شد.

 پس اگر موضوع مسئله اي فعل الله بود آن مسئله كلامي است، و اگر موضوع آن، فعل مكلف بود آن مسئله فقهي است. اين كه امامت جزو اصول مذهب ماست و در اهل سنت آن را جزء اصول نمي دانند براي آن است كه آن ها مي گويند بر پيغمبر و خدا لازم نيست، و اساسا خدا در باره رهبري امت بعد از پيغمبر دستوري به امت نداده است و اين خود مردمند كه بايد براي خودشان رهبر انتخاب مي كنند.

 لذا امامت براي آن ها يك مسئله فرعي است، نظير ساير فروعات فقهي، براي ما كه به عصمت و امثال آن قائليم مي گوييم اين كار، فعل الله است و خداوند به رسول خودش دستور داده كه علي(ع) معصوم را به جانشيني خود معرفي كن.

 اكنون بحث در اين است كه آيا خداي سبحان كه عالم به همه ذرات عالم است: ((لا يعزب عن علمه مثقال ذره))(34) او كه مي داند اولياي معصومش زمان محدودي حضور و ظهور دارند و آن خاتم اوليا مدت مديدي غيبت مي كند، آيا خداوند براي عصر غيبت دستور داده يا امت را به حال خود رها كرده است؟ اين مسئله اي كلامي است.

 اگر متفكران اسلامي ولايت فقيه را به عنوان يك مسئله كلامي مطرح كرده اند بر اين اساس است نه اين كه آن را در حد نبوت و توحيد خدا بدانند. غرض آن كه هر مسئله اي كه موضوع آن، فعل الله است، كلامي است، نه اين كه هر چه كلامي شد، جزو اصول دين است. خيلي از مسائل كه در كلام مطرح است، مثل اين كه آيا خدا فلان كار را كرده است يا نه؟ آيا خدا در قيامت فلان كار را مي كند يا نه؟ اين ها جزو جزئيات مبداء و معاد است، جزئيات مبداء و معاد نه جزو اصول دين است كه علم برهاني و اعتقاد به آن لازم باشد نه جزو فروع دين.

 انسان بايد معتقد باشد قيامت و بهشت و جهنمي هست، اما اين كه بهشت چندتاست و درجات آن چگونه است و دركات جهنم به چه وضعيتي است، جزو اصولي كه تحصيل برهان بر آن خصوصيات و جزئيات لازم بوده و اعتقاد به همه آن خصوصيات به نحو تفصيل واجب باشد، نيست.

 ولايت در روايات

 يكي از معاني ولايت، سرپرستي و اداره جامعه است، غير از قرآن، در رواياتي كه از معصومان به ما رسيده واژه ((ولايت)) در همين معنا بسيار به كار رفته است، در اين جا براي نمونه چند روايت را نقل مي كنيم:

 1 ـ حضرت اميرمومنان(ع) در عبارت هاي مختلفي از نهج البلاغه، واژه ولايت را به همين معناي سرپرستي به كار برده است; مثلا:

 الف ـ در خطبه دوم نهج البلاغه بعد از اين كه در باره ا هل بيت مي فرمايد:

 ((هم موضع سره و لجاء امره و عيبه علمه وموئل حكمه و كهوف كتبه و جبال دينه بهم اقام انحناء ظهره و اذهب ارتعاد فرائصه)) آن گاه مي فرمايد: به وسيله آل پيامبر ـ كه اساس دين هستند ـ بسياري از مسائل حل مي شود. ((و لهم خصائص حق الولايه و فيهم الوصيه و الوراثه))، اختصاصات ولايت مال اين هاست.

 حضرت اميرالمومنين(ع)، اهل بيت: را به عنوان اين كه داراي خصائص ولايت هستند، ياد مي كند، نه ولايت تكويني، چون ولايت تكويني يك مقام عيني است كه نه در غدير نصب شده است نه در سقيفه غصب. و اساسا قابل نصب و غصب نيست، آن فيض خاص الهي است كه نمي توان از كسي گرفت; مثلا مقام ((سلوني قبل ان تفقدوني فلانا بطرق السماء اعلم مني بطرق الارض))(35) كه در سقيفه غصب نشد در خطبه هايي كه اميرالمومنين(ع) خود را به عنوان والي و ولي معرفي مي كند، اين تعبيرات فراوان است كه من حق ولايت بر عهده شما دارم و شما مولي عليه من هستيد، اين سخن بدين معنا نيست كه من قيم شما هستم، و شما محجوريد. بلكه به معناي سرپرستي و حكومت و اداره شئون مردم است.

 ب ـ در خطبه 216، كه در صفين ايراد كردند، فرمود: ((اما بعد فقد جعل الله سبحانه لي عليكم حقا بولايه امركم)). در همان خطبه در بندهاي شش و هفت آمده است:

 ((و اعظم ما افترض سبحانه من تلك الحقوق حق الوالي علي الرعيه لا تصح الرعيه الا بصلاح الولاه و لا تصلح الولاه الا باستقامه الرعيه)). اين جا سخن از ولي و ولايت والي ها است كه ناظر به سرپرستي جامعه مي باشد.

 ج ـ در نامه 42 نهج البلاغه مي خوانيم كه: وقتي حضرت علي(ع) مي خواست به طرف دشمنان حركت كند نامه اي به ((عمر بن ابي سلمه مخذومي، والي بحرين نوشت و او را به مركز طلبيد و ديگري را به جايش فرستاد، وقتي كه آمد به او فرمود: اين كه تو را از بحرين آوردم و ديگري را به جايت فرستادم براي اين نيست كه تو در آن جا بدي كار كردي بلكه اكنون من در سفر مهمي هستم كه تو مي تواني در كارهاي نظامي مرا كمك كني.

 مادامي كه والي بحرين بودي حق ولايت را خوب ادا كردي و كاملا هم آن قسمت را اداره كردي: ((فاقبل غير ظنين و لا ملوم و لا متهم و لا ماءثوم فلقد اردت المسير الي ظلمه اهل الشام و احببت ان تشهد معي فانك ممن استظهر به علي جهاد العدو و اقامه عمود الدين ان شاء الله)).

 در عهدنامه مالك اشتر، مكررا واژه ولايت را در معناي سرپرستي به كار برده است:

 ج ـ :1 ((فانك فوقهم و والي الامر عليك فوقك والله فوق من ولاك)). تو كه به آن جا گسيل شدي و والي مردم هستي، بايد مواظب آن ها باشي و كسي كه والي توست و تو را به اين سمت منصوب كرده است، ناظر به كارهاي توست و خداوند هم ناظر به كارهاي همه ماست.

 ج ـ :2 ((فان في الناس عيوبا، الوالي احق من سترها فلا تكشفن عما غاب عنك منها)). مردم اگر نقطه ضعفهايي دارند، شايسته ترين افرادي كه بايد آن ها را بپوشانند و علني نكنند، والي ها امر هستند.

 ج ـ :3 ((و لا تصح نصيحتهم الا بحيطتهم علي ولاه الامور و قله استثقال دولهم)).

 پس اگر كسي بگويد ولايت، فقط به معناي قيم محجور بودن است، درست نيست، چون در قرآن و روايات، ولايت در معناي خلافت و اداره امور جامعه هم به كار رفته است.

 3 ـ از وجود مبارك امام باقر(ع) است كه: ((بني الاسلام علي خمس: الصلاه و الزكاه و الحج و الصوم و الولايه))(36) اين ولايت سه مسئله دارد، دو تاي آن فقهي است كه در رديف حج و صوم قرار مي گيرد، و آخري كلامي است كه در رديف اين ها نيست. اگر ولايت را وجود مبارك پيغمبر(ص) از طرف ذات اقدس اله براي اميرالمومنين(ع) مقرر كرد و او را نصب نمود، چون خدا فرمود كه بگو ((من كنت مولاه)); مسئله اي كلامي است، حال كه پيغمبر بر اساس ((يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك))(37) آن را ابلاغ كرده است، عمل به اين حكم واجب است چه بر پيغمبر، چه بر اميرالمومنين، چه بر اصحاب، چه بر افراد ديگر. مگر پيغمبر مي تواند علي(ع) را به عنوان خليفه نداند؟ او هم مكلف است و بر او هم واجب است: ((آمن الرسول بما انزل اليه من ربه))(38)، كه علي بن ابي طالب را به عنوان خليفه بداند. اين مسئله اي فقهي است و در مسئله فقهي تفاوتي بين نبي و غير نبي و امام و ماءموم نيست.

 پس دو جهت آن فقهي است: يكي آن كه بر خود اميرالمومنين(ع) هم واجب است كه اين سمت را قبول كند، و ديگر آن كه بر مردم واجب است كه علي(ع) را به عنوان والي بپذيرند، چون موضوع اينگونه مسائل، فعل مكلف است. اماچون ذات اقدس اله به پيغمبر(ص) دستور داد كه خلافت حضرت علي(ع) را ابلاغ كن، از آن جهت كه موضوعش فعل الله است، كلامي است.

 4 ـ روايت دوم اين است كه حريز از زراره از امام باقر(ع) نقل مي كند كه:

 ((بني الاسلام علي خمسه اشياء:

 علي الصلاه و الزكاه و الحج و الصوم و الولايه. قال زراره فقلته: و اي شيء من ذلك افضل؟ قال: الولايه افضل))(39) برخي براي اين كه از حكومت و سرپرستي آن فاصله بگيرند، مي پندارند كه ولايت يعني اعتقاد به امامت ائمه و محبت اين خاندان كه ((ما اسئلكم عليه اجرا الا الموده في القربي)) اما زراره سوال مي كند: كدام يك از اين ها افضل است؟ حضرت امام باقر(ع) فرمود: ولايت. زيرا ((لانها مفتاحهن و الوالي هو الدليل عليهن)).

 يعني سخن از والي است. والي يعني چه؟ يعني حاكم.

 

این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

نظر دادن

پیام هفته

مصرف کردن بدون تولید
آیه شریفه : وَ لَنُذيقَنَّهُمْ مِنَ الْعَذابِ الْأَدْنى‏ دُونَ الْعَذابِ الْأَکْبَرِ ... (سوره مبارکه سجده ، آیه 21)ترجمه : و ما به جز عذاب بزرگتر (در قیامت) از عذاب این دنیا نیز به آنان می چشانیم ...روایت : قال أبي جعفر ( ع ): ... و لله عز و جل عباد ملاعين مناكير ، لا يعيشون و لا يعيش الناس في أكنافهم و هم في عباده بمنزله الجراد لا يقعون على شيء إلا أتوا عليه .  (اصول کافی ، ج 8 ، ص 248 )ترجمه : امام باقر(ع) مي‌فرمايد: ... و خداوند بدگانی نفرین شده و ناهنجار دارد که مردم از تلاش آنان بهره مند نمی شوند و ایشان در میان مردم مانند ملخ هستند که به هر جیز برسند آن را می خورند و نابود می کنند.

ادامه مطلب

موسسه صراط مبین

نشانی : ایران - قم
صندوق پستی: 1516-37195
تلفن: 5-32906404 25 98+
پست الکترونیکی: این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید