تعریف شما از گسست نسلی چیست؟ و به نظر شما این پدیده فرهنگی – اجتماعی چه مشخصههایی دارد؟
در جوامع و محافل دانشگاهی تعاریف زیادی از گسست نسلی ارائه شده است اما در سادهترین شکل ممکن میتوان آن را چنین تعریف نمود که منظور از آن تفاوت در نگرش و رفتار نسل جوان با افراد مسنتر است که منجر به عدم درک یکدیگر میشود. این پدیده خاصه جامعه ایران نبوده و در تمام جوامع وجود دارد. نکته حائز اهمیت از تعریف ذکر شده این است که بیشتر به تعریف بیان شده، تفاوت نسلی و نه گسست نسلی گفته میشود. در حقیقت تعاریف شکاف نسلی، گسست نسلی و تفاوت نسلی با یکدیگر فرق دارد؛ بنابراین لازم میدانم ابتدا به بررسی مقوله تفاوت نسلی بپردازم.
وضع و بهکارگیری واژه شکاف نسلی توسط جامعهشناسان به دهه 1960 میلادی بازمیگردد که تا امروز نیز ادامه دارد. در این دهه، انقلاب صنعتی به وجود آمده و طی آن تغییر و تحولاتی در جوامع اروپایی اتفاق افتاده است. البته علل دیگری نیز به این دهه نسبت داده شده است همچون تفاوت گسترده فرهنگی در هنجارهای نسل جوان با نسل قدیم که منجر به عدم درک این دو نسل در عقاید و تجربیاتی که دارند، شده است.
در ایران بعد از انقلاب به دلیل نوع، شکل و ماهیت انقلاب 1357 با حکومت پیش از آن، طبیعتاً این ارزشها و فرهنگها تعویض و تغییر یافت و این امر باعث ایجاد تفاوت میان نسلها بهعنوان امری طبیعی شد. به اعتقاد بنده هنوز در جامعه ایران گسست نسلی رخ نداده است اما تفاوت نسلی یا بهتر بگویم شکاف نسلی تا حدودی ایجاد گردیده است؛ البته مقدمتاً باید بگویم که فاصله نسلی از روزهای کهن و ایام باستان هم وجود داشته است. روی یک لوح سنگی که از تمدن سومریها کشف شده، آمده است نسل جوان، نسل نظام گسیختهای است که ممکن است تمدن ما را بر باد دهد؛ یعنی حدود 550 سال قبل از میلاد مسیح بر روی مسئله تفاوت نسلی تأکید شده و از همان دوران دراینباره نگرانیهایی وجود داشته است.
چه شاخصههایی را میتوان برای گسست یا شکاف نسلی بیان کرد؟
بهنظر من چهار شاخصه میتوان برای این پدیده بیان نمود. نخست، عدم همدلی است. همدلی در توسعه یک جامعه از اهمیت بالایی برخوردار است. اگر در جامعهای همدلی وجود داشته باشد، افراد خود را جای یکدیگر قرار داده و در غم و شادی هم شریک میشوند. افراد همدل جامعه نسبت به مسائل، مشکلات و مصائبی که در زندگی و پیرامون شهر، خانوادهها و اقوامشان و حتی بحرانهایی که در سطح ملی اطراف آنان به وجود آمده، احساس همدلی دارند.
دومین شاخصه، بیتفاوت بودن است؛ یعنی در جامعهای که شکاف نسلی وجود دارد افراد نسبت به احساسات و مسائل دیگران بیتفاوت هستند. در واقع در اینجا فردگرایی اتفاق میافتد و اعضای جامعه، مسئولیت اجتماعی را نپذیرفته و برای آن اهمیتی قائل نیستند. از منظر جامعهشناسی، جامعهای که دارای روابط باشد مسیر تکامل را طی میکند و در این میان فرقی بین روابط فرزند و خانواده، کارمند و اداره یا مردم و سیستم جامعه نیست. روابط وقتی رو به تکامل میرود که بر همدلی و تفاهم باشد و بر مبنای چشماندازی گسترده شکل گرفته باشد.
سومین شاخصه، حمایتگری است که مسئله مهمی دانسته میشود. منظور از حمایتگری، روابط مؤثر و اطمینانبخش همیشگی در فضایی حمایتی میان اعضای جامعه است؛ بنابراین اگر در خانواده یا جامعه حمایتگری نباشد، روابط با ترس، خشونت و تهدید شکل خواهد گرفت و این امر منجر به از هم گسیختگی خواهد شد. ازاینرو والدین موظفاند با فرزندانشان در یک فضای همدلی و راحت گفتگو کنند که متأسفانه به دلیل آن تفاوت نسلی که در جامعه حاکم گردیده، این مسئله با چالش روبرو شده است.
شاخصه چهارم، تساوی در روابط است؛ به این معنا که در سطح کلان، مسئولان باید عدالت را در سطح جامعه گسترش داده و آن را بهطور دقیق اجرا نمایند. در واقع اگر در درون خانوادهای، تساوی در روابط وجود نداشته باشد موجب دلسردی برخی از اعضای خانواده میشود که به آن تبعیض نیز گفته میشود. این امر در سطح کلان نیز معنادار است. در حقیقت اگر در روابط اجتماعی بین گروهها، احزاب، نهادها و بین کنشگران اجتماعی و فرهنگی تساوی در روابط وجود نداشته باشد موجبات شکاف میان افراد جامعه نیز فراهم میشود. همچنین باید دانست که وجود احساس نابرابری در روابط نیز امری مخاطرهآمیز است؛ یعنی اگر در جامعه احساس شود که تساوی در روابط اجتماعی و روابط اقتصادی همچون دادن وام به افراد دارای رانت و محروم ماندن جوانان از این امکانات، وجود ندارد، زمینه شکاف نسلی فراهم میشود.
به سبب آنکه موضوع این گفتگو درباره گسست یا شکاف نسلی و نه تفاوت نسلی است؛ خواهشمندم بفرمائید شاخصههای شکاف نسلی چیست؟
به نظر بنده چهار شاخصه ذکر شده در تفاوت نسلی، در اینجا، البته با شدت بیشتری وجود دارد. در واقع اگر همدلی و مسئولیتپذیری اجتماعی یا فردی وجود نداشته باشد و نقش افراد در ایجاد آن مورد پذیرش اعضای جامعه نباشد، شکاف نسلی ایجاد میشود؛ همچنین وقتی حمایتگری از جامعه تهی گردد و روابط مؤثر و اطمینانبخش وجود نداشته باشد بهتدریج تفاوت نسلی به شکاف نسلی منجر خواهد شد؛ زیرا وقتی فضای تفاهم موجود نباشد اعضای جامعه از یکدیگر حمایت نخواهند کرد و در ادامه آن، جوان نیز از سوی خانواده خود نیز مورد حمایت قرار نمیگیرد. در حقیقت باید میان شاخصههای ذکر شده رابطه علت و معلولی قائل بود و همه مؤلفهها را در کنار یکدیگر مورد بررسی قرار داد.
یکی از شاخصههای شکاف نسلی، خودبرتربینی است. به نظر بنده، بزرگترین بحرانی که جامعه ایرانی در 10 سال اخیر با آن روبهرو بوده، بحران اخلاقیات است. در حقیقت جامعه ایران دچار نوعی بحران اخلاقی شده و از صدر تا ذیل جامعه را نیز درگیر خود ساخته است؛ بهعنوان مثال وقتی دو روحانی با لباس و نماد اسلام و بهعنوان مرجعیت فرهنگی جامعه، برای گرفتن پست یا رأی در انتخابات از هر ترفند و رفتار ضدارزشی و غیراخلاقی بهره میبرند، این مسئله در بدنه جامعه و طرفداران آنها نیز گسترش مییابد. این مصادیق هم باعث ایجاد بدبینی و هم موجب فاصله اجتماعی و بهتدریج شکاف اجتماعی میشود.
به نظر شما علل و عوامل ایجاد پدیده شکاف نسلی در جامعه ایران چیست؟
چند عامل میتوان برای این آسیب فرهنگی بیان نمود که در ادامه بهصورت اختصار به هرکدام اشاره میکنم:
نخست، چالش بین ارزشهای سنتی در ایران با هنجارهای مدرن است. این مسئله بهوضوح در سطح جامعه ما بین ارزشهای سنتی با هنجارهای مدرن دیده میشود.
عامل دوم، پیدایش طبقات متوسط نوین شهری و غلبه آن بر سایر اقشار اجتماعی است.
سومین عامل، تغییر الگوی مصرف در جامعه یا همان تغییر سبک زندگی است که مهمترین مؤلفه آن، نوع مصرف کردن است؛ بهعنوان مثال تبلیغات تلویزیونی و سایر رسانهها، به خاطر فروش بیشتر، جامعه را ترغیب به خرید بیشتر میکنند که این مسئله، ذائقه مخاطب را حتی بهصورت ناخودآگاه تغییر میدهد.
علت چهارم که خیلی هم مهم است گسترش ارتباطات اجتماعی و تأثیر آنها بر جوامع روستایی و شهری است؛ در واقع وقتی شما به دورافتادهترین روستاهای ایران هم بروید، ارتباطات اجتماعی از طریق IT، اینترنت و شبکههای مجازی بهراحتی قابل دسترس است.
پنجمین عامل، افزایش روزافزون وسایل ارتباط جمعی است که میان نسلهای مختلف جامعه ایران شکاف ایجاد میکند.
عامل ششم شکاف میان نسلها، جهش جمعیتی و افزایش جمعیت است که عامل بسیار مهمی نیز به شمار میرود. طبق آمارها 50 درصد از جامعه ایران را جوانان تشکیل میدهند و لذا باید جامعه ایران را جامعهای جوان بدانیم که از عوامل اصلی آن افزایش جمعیت بوده است. طبق آمار تقریباً نیمی از جامعه را زنان تشکیل میدهند، یعنی 51 درصد زنان و 49 درصد مردان هستند. البته برخی از آمارها هم 50-50 میگویند. این رشد جمعیت مصادف با افزایش تحصیلات دختران و پسران شده است و بالطبع رویکردهای ذهنی اینها در دانشگاه با مطالعه و با ارتباطات اجتماعی که در این مراکز علمی و دانشگاهی دارند، طبیعتاً با پدران خودشان دچار تغییر گردیده که به آن همان تفاوت نسلی گفته میشود.
هفتمین عامل، گسترش آموزش عالی است که با افزایش جمعیت هم مرتبط است. گسترش آموزش عالی در ایران نسبت به دهه 60 خیلی زیاد شده است. تعدد و تکثر و تنوع دانشگاهها از دانشگاههای غیرانتفاعی، دانشگاه آزاد، پیام نور، علمی و کاربردی، دانشگاههای دولتی و مؤسسات، همه و همه بر این مسئله تأثیرگذار بودهاند.
علت هشتم که از اهمیت بالایی نیز برخوردار است و باعث تغییرات فکری، ارزشی و عقیدتی زیادی شده است، تغییر در مرجعیت فرهنگی است؛ به این معنا که در دهه 60 و 50 مهمترین مرجع باورها و ارزشها و اعتقادات جامعه، مرجعیت دینی و مذهبی بوده است اما در جامعه فعلی، مرجعیت فرهنگی دانشجو، افراد دیگری همچون روشنفکران، دوستان و گروههای همسالان و حتی رسانهها بهشمار میروند که در این تغییر مرجعیت فرهنگی، ورود شبکههای اینترنتی و مجازی بسیار تأثیرگذار بوده است.
نهمین عامل که میتوان همه موارد پیشین را ذیل آن در نظر گرفت، بحث جهانیشدن، گسترش شهرنشینی و تأثیر تکنولوژی بر ساختارهای جامعه است. نمونه ساده از این تأثیر تکنولوژی بر ساختارهای جامعه همین موبایلی است که افراد زیادی از جامعه از آن استفاده میکنند. بهطور کلی هرگاه عنصر مادی یک فرهنگ، زودتر از عنصر فرهنگی وارد یک جامعه سنتی شود، اصطلاحاً گفته میشود که آن جامعه دچار تأخر فرهنگی شده است؛ زیرا این بهرهگیری از تکنولوژی جدید برای جامعه مصرفکننده که هنوز عنصر فرهنگی استفاده از آن در آن جامعه تقویت نشده است باعث تغییر نگرش در نسلها میشود؛ طبیعتاً این با ارزشهای مشترک نسل قبلی که اصلاً با این عنصر فرهنگی آشنا نبوده، در تضاد است که بهمرور باعث ایجاد چالش در نهادهایی همچون خانواده میشود.
در صورت امکان عامل اول و دوم، یعنی بحث چالش ارزشهای سنتی با هنجارهای مدرن و بحث پیدایش طبقات متوسط نوین شهری را بهصورت مصداقی توضیح دهید تا خوانندگان عزیز بتوانند بهتر با این دو عامل ارتباط برقرار نمایند.
چالشهای بین ارزشهای سنتی و هنجارهای مدرن یک چالش بسیار مهم و اتفاقاً اساسی بهخصوص در دهه 70 یعنی بعد از جنگ تحمیلی است. ما یک جامعه ارزشی سنتی مذهبی داشتیم که انقلاب 57 را انجام داده است و بلافاصله بعد از انقلاب ما وارد یک جنگ ناخواسته و تحمیلی شدیم؛ اما وقتی جنگ تمام میشود دوران سازندگی آغاز میشود. در این دوره جامعه، با حجم وسیعی از تکنوکراتها یا کسانی که برخلاف توده مردم، مسئله مادی برای آنها مهم بوده است، روبهرو گردید؛ جامعهای که بیشتر عنصر مادی در آن اهمیت یافت و از ارزشهای سنتی در آن کاسته شد؛ بهعنوان نمونه در جامعه سنتی دهه 60، وقتی زمان اذان میرسید، ارزش سنتی برای بازاریان به این صورت بود که مغازهها را تعطیل نموده و به نماز میرفتند؛ اما الآن هنجارهای مدرن، ارزشهای مادی را برجسته کرده است؛ به این معنا که امروزه همان مغازهدار متوجه شده است، یا او را به هر دلیلی متوجه کردهاند که باید دکان خود را باز نگه دارد زیرا ممکن است در همان وقت نماز، مشتری خوبی به مغازه او مراجعه نماید؛ بنابراین بازاریان امروزی، دیگر کرکره مغازه را پایین نمیکشند و میگویند «اول نماز، بعد از کار» و این ارزش کسب روزی حلال یا توجه به نماز، جای خود را به یک هنجار مدرن یعنی افزایش مادیگرایی، افزایش ثروت و کسب درآمد داده است. به نظر من این هنجارهای مدرن در طول دهه 70 و بهخصوص در دهه 80 حجم وسیعی از ارزشهای ذهنی جامعه ایرانی را عوض نمود؛ یعنی الگوهای نسل پیشین که شامل ارزشهایی همچون فداکاری، صداقت و آموزههای دینی مثل دروغنگفتن که محصول نسل دوران جنگ و کارکرد امام راحل (ره) بود، تغییرات اساسی یافت.
در مورد دوم، یعنی پیدایش طبقات متوسط نوین شهری و غلبه آنها، باید دانست که با افزایش قیمت نفت در دهه 60، حجم وسیعی از پول و مبادلات واردات و صادرات وارد جامعه گردید و افکار عمومی جامعه با آن مواجه شد. این جامعه برای آن که خود را نشان دهد، به سمت مصرفگرایی یا پول بیشتر سوق یافت. در کنار آن، مسائلی هم در سطح کلان همچون اختلاس به وجود آمد و افکار عمومی به این سمت گرایش یافت که حتماً همه دنیا به سمت ارزشهای مدرن قدم برداشته و در واقع کلاه گذاشتن بر سر دیگری نوعی زرنگی دانسته میشود، در حالی که برخلاف آن نگرش، در ارزشهای سنتی حدیث و روایت وجود دارد که بزرگترین نجات، صداقت است. در واقع از منظر ارزشهای سنتی اگر کسی زرنگ شناخته شود، مطمئناً راستگو بوده و صداقت دارد؛ اما در نسل امروزی، ارزش سنتی راستگویی، زمانی درست است که به نفع فرد باشد؛ بهعنوان مثال هر کسی که درآمد بیشتری کسب کند، زرنگتر است یا هر کسی که بتواند از رانت استفاده کند، زرنگتر است. طبیعتاً وقتی جوانان نمیتوانند به آن رانتها دسترسی پیدا کنند کمکم دچار شکاف اجتماعی بین بدنه اجتماعی جامعه و بین سیستم میشوند.
البته باید دانست که در جامعه ما خیلی از افراد ثروتمند وجود دارند که بهدرستی زندگی نموده و ارزشهای سنتی را رعایت میکنند؛ اما آنانی که بهاصطلاح نوکیسه دانسته میشوند هدفشان به رخ کشیدن ثروتشان به دیگران است که این یکی از شاخصههای دوران مدرنیته شمرده میشود. امروزه در ایران یا در همان دهه 80 سیل عظیمی از ماشینهای لیزینگی وارد کشور گردید و مردم نیز به این سمت گرایش یافتند که داشتن ماشین برای آنان در جامعه احترام به همراه خواهد داشت؛ بنابراین این طبقه متوسط شهری به دلیل نزدیک شدن به بخشی از رانتها، سبک زندگیشان را تغییر داده و مصرفگرایی را در جامعه رواج دادهاند و ازاینرو توانستند به سایر اقشار اجتماعی غلبه پیدا کنند. این، باعث فاصله اجتماعی و شکاف اجتماعی شد.
به نظر شما از بین عامل ذکر شده، کدامیک مهمترین عامل در افزایش شکاف نسلی دانسته میشود؟
همه عوامل ذکر شده، رابطه علی با یکدیگر دارند اما در میان آنها، معتقدم جهانیشدن و بحث شهرنشینی و افزایش روزافزون تکنولوژی از اهمیت بیشتری برخوردار است؛ چون هنجارهای مدرن با جهانیشدن به وجود میآیند. وقتی جهانیشدن صورت گیرد هنجارهای مدرن به وجود میآیند؛ وقتی هنجارهای مدرن به وجود آیند چالشها با ارزشهای سنتی شکل میگیرند؛ در واقع وقتی جهانیشدن و شهرنشینی به وجود آید، در شهرنشینی با روستانشینی رقابت جای رفاقت را خواهد گرفت و سبک زندگی مردم تغییر خواهد یافت؛ بهعنوان مثال در روستانشینی، وقتی شما نان کم دارید، به همسایه مراجعه نموده و بهآسانی از وی خواهید گرفت اما این فرهنگ در شهرنشینی یافت نمیشود؛ در یک مجتمعی که 10 واحد آپارتمان هست، شما بهسختی سعی میکنید که برای این چیزها به سراغ همسایه خود بروید. یکی از دلایلی که در ابتدای بحثم اشاره کردم که در جامعه ایران هنوز گسست نسلی ایجاد نشده است، به این خاطر است که هنوز برخی از آپارتمانها و مناطق شهری، گرچه شکل مادی و فیزیکال شهرنشینی یعنی آپارتمان را دارند ولی خانوادهها از نظر ذهنی هنوز به آن باورداشتهای مشترک سنتی قائل هستند.
طبق آنچه فرمودید گسست نسلی در ایران هنوز ظهور و بروز اجتماعیِ فراگیری پیدا نکرده است؟ به نظر شما برای اصلاح آن باید از کجا شروع نمود؟
عدهای معتقدند اصلاح باید از پایه و پایین آغاز شود و در مقابل برخی عقیده دارند باید از بالا به مسئله توجه شود. از نظر بنده شروع اصلاح این آسیب اجتماعی از بالا و از سوی قدرت و دولت، دستوری است و یک حالت رضاخانی دارند و پایدار نخواهد بود؛ بنابراین باید از پایین و از بطن جامعه شروع نمود که این امر بسیار زمانبر است و نیاز به شکیبایی و حوصله دارد که در اینجا هم کسی مرد این کار نیست. خود من بهعنوان پدر یک خانواده، به دلیل مشغلههای همان زندگی شهرنشینی و چالشهایی که به وجود آمده، برای عقب نماندن دست به یکسری کارها و فعالیتهایی میزنم که وقتی به خانه بازمیگردم دیگر آن شکیبایی لازم را ندارم. فکر میکنم اگر در بیرون دکتر یا مدیرکل هستم، در خانه هم مدیرکل هستم؛ این نگرش بسیاری از والدین جامعه ایران است در حالی که امری اشتباه بوده و لازم است والدین وقت کافی برای گفتگو در منزل گذارده و بهاینترتیب فاصله خود با فرزندان را کاهش دهند. در دهههای 40 و 50 چند شهر مثل تهران، اصفهان، تبریز و برخی از شهرها نمود شهری داشتند ولی بعد از انقلاب و بهخصوص از دهه 70 به بعد و در دهه 80 ایران با گسترش عجیب شهرنشینی روبهرو شد، شهرنشینیهایی که بهجرئت میتوانم بگویم بخش اعظم آنها چه در شکل و چه در فرم و محتوا غربی است. بسیاری از این آسیبها در گروههای مرجع همچون روحانیت نیز دیده میشود. سبک زندگی روحانیون امروزی نیز با نسل پیشین خود تغییر یافته است. در شهر مذهبی قم بیش از 150 هزار نفر یا 200 هزار نفر خانواده روحانی در قم ساکن هستند، 16000 مسکن در پردیسان ساخته میشود که طراحیهای همه آنها غربی است. این، اشکالی از شهرنشینی و مدرنیزه است که سرتاپای زندگی ما و حتی ذهن ما را فراگرفته است، بنابراین شکیبایی و قدرت زیادی نیاز دارد که شما خود واقعیتان باشید و بگویید من میخواهم آنچه که طبق آموزههای دینی من هست، انجام دهم. تحقق این فرهنگ در جامعه بسیار سخت و زمانبر است.
به نظر شما گسست نسلی یا به تعبیر حضرتعالی، شکاف نسلی در جامعه ایران چه پیامدهایی را به همراه دارد و مشخصاً در زمینه فرهنگ دینی چه تبعاتی را به دنبال دارد؟
الزاماً شکاف نسلی از نظر من مذموم نیست و نباید آن را ناپسند دانست؛ بهعنوان مثال آیا شما میتوانید به سبک 50 سال یا 100 سال پیش و به سبک پدربزرگهای خود زندگی کنید؟ آیا الآن میتوانید در خانههای گِلی زندگی کنید یا با اسب رفتوآمد نمایید؟ بهطور یقین باید گفت که هر نسلی اقتضائات خود را به همراه دارد. بهروز شدن متناسب با زندگی جمعی بشری در جهان اقتصادی، مبادلات اقتصادی، صنعتی و توسعهای شما را الزام میدهد که با اقتضائات فعلی زندگی کنید. این در واقع همان عللی دانسته میشود که جنبه ضروری دارد و نمیتوان از آن روی برگرداند.
یعنی شما معتقدید اگر در راستای آن باورها، اعتقادات، بینشها و نگرشها حرکت رو به رشدی داشته باشد که حتی اگر گسست هم حساب کنیم، مورد قبول است ولی اگر در تضاد با آنها باشد، همان فاصله، گسست دیده میشود.
در این قضیه دو رویکرد کارکردگرایی و تضادگرایی را میتوان در نظر گرفت؛ اگر بر مبنای کارکردگرایی به مسئله توجه شود، این شکاف نسلی خطرناک دانسته میشود. کارکردگراها قائلاند برای بقای سیستم باید در نسلها تفاهم ایجاد نمود؛ یعنی همان شاخصههایی که در ابتدا ذکر شد همچون همدلی، حمایتگری و ... باید به شکلی در جامعه وقوع یابد که جامعه را به یک سیستم یا نظم اجتماعی متعادلی برساند. در مقابل، تضادگراها معتقدند این گسست یا شکاف نسلی لازم است. از منظر آنان، وجود کشمکش و این تضادها در جامعه بین نسل 20-30 ساله با نسل 60 ساله باعث حرکت شده و پویایی جامعه را به ارمغان میآورد. همانگونه که مقام معظم رهبری در صحبتهایشان خیلی روی جوانان تأکید نموده و آنان را موتور محرکه میدانند. در حقیقت وقتی جوانان حرکت کنند، روحیه محافظهکاری والدین دهه 30 و 40 آنها که با بخشی از این جهشها مغایرت دارد و طبیعتاً نصیحت میکنند، با نسل جدید همراه خواهند شد.
در مورد پیامدهای شکاف نسلی، بنده معتقدم باید به زاویه نگاه به آن توجه نمود. در واقع اگر سیستم سیاسی - اداری با سیستم اجتماعی - فرهنگی بهصورت متعادل پیش روند، و در این تعادل، ویژگیها و ملزومات هر دو نسل را مورد توجه قرار دهند، به نظر من پیامدی به وجود نخواهد آمد. اگر با رویکرد تضادی، این شکاف در جامعه ایرانی پذیرفته و مفروض گرفته شود اما در جامعه بسیاری از این شکافها با سعهصدر و تساهل و تسامح همراه گردد یا به تعبیری در جامعه دیالوگ حاکم باشد و نه مونولوگ، در آن زمان هیچ خطری ندارد و هیچ پیامد منفی هم نخواهد داشت.
متأسفانه در جامعه ما یک خودبرتربینی وجود دارد که دیگران شنونده و گوینده متکلم وحده در نظر گرفته میشود؛ مثلاً یک مقام مسئول در ریاست جمهوری یا هر جای دیگر یا حتی در ادارات، همیشه مدیرکل صحبت میکند و گفتگویی شکل نمیگیرد؛ اگر به این مسئله توجه شود من با رویکرد تضادی کاملاً موافق هستم و به نظرم هیچ خطری هم ایران را تهدید نمیکند و پیامد خاصی نیز وجود نخواهد داشت.
در زمینه فرهنگ دینی چه تبعاتی میتوان برای شکاف نسلی در نظر گرفت؟
باوجود آنکه میتوان در زمینه فرهنگ دینی تبعات زیادی بیان کرد ولی جای نگرانی نیست. البته این فهم من است. بهعنوان مثال شما در ماه رمضان بهوضوح روزهخواران را در جامعه میبینید اما وقتی با آنان درباره این قبحشکنی سخن میگویید، میگویند حرفهای آنها (مسئولان) دروغ است و این خلاف دینی خود را متوجه دینداری نمیکنند. در واقع باید دانست مشکل در اینجا مرجعیتهای فرهنگی هستند که تغییر یافتند. وقتی مرجعیت فرهنگی عوض شد و مولتی مدیاها و رسانهها آمدند، رسانه و روشنفکران، سلبریتیها و اساتید دانشگاه مرجع گردیدند و طبیعتاً بین حکومت و جامعه هم فاصلهای به وجود آمد. وقتی حاکمیت به قول خود عمل نمیکند و مثلاً حقوق بازنشستگی یا پاداش معلمان را نمیدهد اما از سوی دیگر در جامعه اعلام میدارد که عرق کارگر نباید خشک شود. این تضادها باعث تغییر گرایش نسلهای جدید میشود.
برخی از اندیشمندان معتقدند نسل در تحلیل جامعهشناختی، قبلاً بازه 30 ساله داشت ولی الآن تکنولوژی آن را به یکدهم رسانده و تبدیل به 3 سال شده است. نظر شما چیست؟
بله، دقیقاً بنده نیز این دیدگاه را قبول دارم. در گذشته نسل هر 30 سال یکبار عوض میشد، یعنی باید یک دوره 30 ساله میگذشت تا شما با والدین و با ارزشهای مشترکی که بین پدر و مادر و سیستم جامعه شما اعم از مذهبی، دینی، آداب، رسوم و عرف شما بود، همزادپنداری نمایید، اما امروزه تغییرات زیاد تکنولوژی و ساختاری شکل گرفته است و فیزیکال شهرنشینی تغییر کرده است و همه اینها در این تغییرات تأثیرگذار است.
به نظر شما بر اساس روند فعلی، آینده گسست نسلی چگونه است؟ البته به بخشی از این سؤال هم پاسخ دادهاید.
به نظرم در شرایط فعلی، جامعه ما مجموعهای از رفتارها، عقاید، ارزشها و هنجارهای قدیم و جدید در کنار هم را حفظ کرده است. علیرغم اینکه نظراتی هست که دیدگاهها، ارزشها، عقاید و رویکردهای معنوی و مذهبی جوانان در جامعه عوض شده است، ولی من فکر میکنم همه اینها یک کلی را در ایران با دامنههای متفاوتی تشکیل دادهاند و جالب است که این دامنهها مقبول هستند. بهعنوان مثال شما در سریالهای تلویزیونی میبینید پسری سرکشی نموده و از مادر چیزی را میخواهد که مادرش با آن موافق نیست؛ اما در نهایت میبینید وقتی پای میز مذاکره مینشینند، مقبول میافتد، یعنی مادر و فرزند باوجود رعایت اصول مشترکشان به توافق میرسند. بنده معتقدم اصول مشترک وجود دارند اما شکل و ادبیات آنها متفاوت شده است؛ یعنی در واقع ادبیات نسل جدید به دلیل بحث دانشگاه و بحث تکنولوژیهایی که الآن به وجود آمده است، تغییر یافته است.
برخی اندیشمندان و اساتید عناصر جامعهپذیری که شما ذکر کردید را منجر به شکاف میدانند چرا که همه آن عناصر در یک نسل هجمه نموده است. نظر شما چیست؟
درست است که این هجمه باعث تغییر سریع در عناصر جامعهپذیری شده است اما بنده معتقدم در نهایت جامعهپذیری شکل میگیرد. وقتی ما جامعهپذیری را معنا میکنیم، غالب اهل علم میگویند افراد باید نقشی متناسب با رفتارهای مورد انتظار را بپذیرند؛ یعنی اگر کسی کارمند یا استاد دانشگاه است و طبق شأن و جایگاه خود رفتار نماید و به نوعی خود را شبیه جامعه نموده و نقش ایفا نماید بسیاری به این رفتارها، جامعهپذیری میگویند، اما بسیاری هم با این نظریه مخالف هستند و میگویند این امر باعث میشود که افراد از هویت یا شخصیت خودشان دور شوند. شبیه کردن یا یکدست کردن جامعه درست نیست. حتی بسیاری از جامعهشناسان غربی آن را مخالف آموزههای ادیان میدانند. آنان معتقدند باید متناسب با جامعه و فرهنگ آن، جامعهپذیری نمود. ولی سؤال این است که فرهنگ جامعه چیست؟ فرهنگ جامعه تنها ارزشها، عقاید و باورها است؟ یا آدابورسوم و عرف یا قوانین و مقررات هم هست؟ در حوزه قوانین و مقررات چه کسی دخیل است؟ آیا مردم اصلاً سهمی دارند؟ در حوزه آدابورسوم چه کسی دخیل است؟ مثلاً هر چه هم به سیزده بهدر بگویند روز طبیعت، باز نمیتوانند روز سیزده بهدر را از بین ببرند. در قوانین و مقررات میگویند که مثلاً مدل موهای شما اینطور باشد. خب شما تا چه حد میتوانید این کار را بکنید؟ اصلاً من دوست دارم که موهایم را بالا بزنم؛ آیا دیگر من اجتماعی نیستم؟ چون ما نمیتوانیم مفاهیم ذهنی یکدیگر را بفهمانیم، نام آن را شورشی میگذاریم در حالی که آنها کنشگر اجتماعی شناخته میشوند و متناسب با اختیارات و اراده خودشان پیش میروند؛ بنابراین نباید این اختلافات را شکاف نسلی دانست بلکه اینها تفاوتهایی است که میان نسلها وجود دارد و امری طبیعی دانسته میشود.
در صورت امکان نظر دقیق خود در بحث آیندهنگری شکاف نسلی در ایران را بیان نمایید؟
در بحث آینده من فکر میکنم که اینها با دامنههای متفاوت وجود داشته و مقبول نیز هستند و به حیات خودشان هم ادامه خواهند داد. خانواده در ایران بهرغم این تغییرپذیریهایی که همه نگران آنها هستند، شکل و کارکرد یکسان دارد. درست است که امروزه آسیبهایی همچون ازدواج سفید یا مسائلی مثل تکهمسری، خانواده گسترده و انواع خانواده وجود دارد ولی به نظرم خانواده در ایران هنوز خیلی کهن، قوی و با استحکام است، یعنی در هر صورت جهشها یا تفاوتهای ذهنی دختران و پسرانی که هستند، بخشی لجبازی و بخشی هم فردیتگرایی است ولی حجم وسیعی از آنها هنوز به بقاء و دوام خانواده اهمیت میدهند.
البته نگرانیهایی نیز وجود دارد. به نظر من، جامعه ایرانی بعد از انقلاب، دچار یک راهبرد غلط شد. در دوره پهلوی، سیستم بر طبل ملیگرایی میکوبید اما بعد از انقلاب مسئله اسلامیت مطرح شد اما متأسفانه به سمتی رفت که جامعه را دچار تغییر نمود و بهنوعی دوگانگیهایی بین ایرانیت و اسلامیت شکل گرفت و در جامعه ایران اسلامی، دو قطبی ایران و اسلام ساخته شد؛ بهعنوان مثال هرگاه انتخابات میشود ما از ایرانیت استفاده میکنیم، میدان آزادی و تخت جمشید را در تلویزیون نشان میدهیم، خانمها اگر موهای بیرون هم داشته باشند، نشان میدهیم اما با اتمام انتخابات، دیگر نقشی برای ملیگرایی قائل نیستیم و سهمی به آن داده نمیشود. جوان امروزی نیز فرصتی برای تحلیل مسائل و اقتضائات به سبب تغییرات و تحولات تکنولوژی و رسانهها ندارد و این مسائل میتوان خطرساز باشد. در حقیقت این پروسه و فرآیندی که در کشور حاکم است سرشار از تضاد است. مثلاً سالها در کتابهای فارسی، جوانان اشعار مولوی را میشنوند و یکدفعه میبینند که یک مرجع دینی روحانی او را اهل سنت معرفی میکند. اینجا دوگانهسازیهایی میشود که شما قهرمانهای ملی را با یک ارزشهای اسلامی روبهرو میکنید؛ البته بیان کردن این مسائل اشتباه نیست اما روش بیان آن صحیح نمیباشد. در واقع ما در روش، با مشکل مواجه هستیم.
یعنی شما معتقدید که این رویکردها باعث ایجاد تقابل میان نسلها میشود؟
بله؛ این در مقابل هم قرار گرفتن، یک نوع سردرگمی و سرخوردگی بین نسل جوان ایجاد میکند و چون در این رویکرد برای جوان فرصت ظهور و اعتراض وجود نداشته و نهاد مدنی خاصی نیز برای آن درنظر گرفته نشده است لذا این تقابل گسترش یافته که در نتیجه موجبات شکاف اجتماعی را فراهم میسازد. متأسفانه در جامعه فعلی ایران، قرائت خاصی از انقلابی یا اسلامی بودن ارائه میشود که شاخصهای خاصی برای آن در نظر گرفته نشده است؛ بهعنوان مثال گفته میشود جوان باید انقلابی باشد اما تعریف مشخصی از جوان انقلابی بیان نمیشود. مثلاً اگر من ریش داشته باشم جوان انقلابی هستم یا خیر؟ این نگرشها باعث ترویج تظاهرگرایی در جامعه میشود. در مجموع بنده معتقدم، در این سه دهه اخیر، جامعه ایران اسلامی از سویی با قرائتهای خاص و تکبعدی مواجه بوده و از سوی دیگر جامعه در حال گذار و با سرعت تغییر و تحولات زیاد روبرو شده است. همچنین کثرت دانشجویی و افزایش آموزشهای عالی، سوء مدیریت، دوقطبی شدن و دوگانهسازی در ایران، در آینده، نهتنها با شکاف نسلی مواجه خواهیم بود بلکه شکاف اجتماعی نیز به وجود میآید و در نتیجه با گسست اجتماعی مواجه خواهیم شد؛ اما اگر اینها ادامه پیدا نکند و تعادل در جامعه شکل گیرد، ما قطعاً شکاف نسلی را خواهیم داشت اما شکاف اجتماعی به وجود نخواهد آمد.
شما تعبیر زیبایی بین شکاف نسلی و شکاف اجتماعی داشتید. به نظر شما با چه راهکارهایی میتوان به مقابله با این مسئله پرداخت؟
شکاف اجتماعی و شکاف نسلی خیلی با هم نزدیک بوده و باید در کنار هم مورد توجه باشند. با وجود این سه راهکار میتوان بیان نمود. در جامعه کنونی بیشتر مسئله شکاف، به ارتباطات میان والدین و فرزندان مربوط میشود. یکی از بهترین راهکارها برای رفع این معضل فرهنگی، گفتگوی نسلها است. خانواده و مردم در سطح خرد و مسئولان در سطح کلان باید به آن بپردازند. عمدتاً در جامعه ایران نسل جدید در مقام شنونده و نسل قدیم (والدین، مسئولان و ...) متکلم وحده است که باید این مسئله حل گردد و گفتگوی میان نسلها شکل گیرد. متأسفانه میانگین گفتگو در خانواده ایرانی بهصورت مفید از 2 ساعت در روز به 20 دقیقه در روز رسیده است و این یک فاجعه بهشمار میرود. این مشکلات در مقامات نیز وجود دارد و رسانهها نیز دچار آن هستند. مثلاً رئیسجمهور نشستی با اساتید دانشگاه یا هر جایی دارد، شبکههای خبری و اخبار صحبتهای رئیسجمهور را پخش میکنند و در نهایت میگویند که چندین نفر نظرهایی هم دادند. در حقیقت در صورت عدم فرصت مشارکت جامعه در تمام عرصههای تصمیمگیری، فاصله اجتماعی قوت خواهد گرفت.
راهکار دوم اصلاح طلبی است. از نظر دین ما، امام حسین (ع) برای اصلاح امور به کربلا رفتند. در واقع در اینجا منظور از اصلاحطلبی، رویکرد سیاسی آن نیست بلکه اصلاح طلبی کمی در تقابل با محافظهکاری است. محافظهکار همان ارزشهای سنتی را حفظ میکند، معمولاً در خانه هم افراد محافظهکار با جابهجایی دکور یک خانه توسط خانم با چالش روبهرو هستند و این مورد در بسیاری از مثالها در جامعه ایران قابل بیان است. بنده معتقدم گفتگوی بین نسلها، اصلاح طلبی و پذیرش مشارکت فعالانه نسل جدید در تمام عرصهها راهحل مقابله با گسست فرهنگی در جامعه ایران است. وقتی مسئولیتهای جامعه به نسلهای بعدی منتقل نمیشود در نتیجه نوعی فاصله میان آنان ایجاد میشود.
یعنی به نظر شما همین عدم ورود نسل جدید در عرصه حاکمیت خودش تشدید کننده شکاف یا فاصله است؟
در بین برخی از ائمه جمعه و جماعات شنیده میشود که به ورود نسل جدید به حاکمیت تأکید میشود و این جای بسی خوشحالی دارد اما به جد باید گفت چطور ممکن است که یک جامعه پس از چهار دهه نتوانسته است حداقل 30 درصد ریزش مدیر داشته باشد؟ آیا ما واقعاً نتوانستیم یک مدیر تربیت کنیم یا نخواستیم آنان را وارد دایره قدرت نماییم؟ آیا سعی کردهایم که به آن روحیه محافظهکاری و نگاه سنتی خودمان آنقدر دوام و بقاء دهیم که همه را یکسانسازی کنیم؟ پس تضاد و نقاط ضعف چه میشود؟ من دلیل سیاسی را در اینجا خیلی قوی میبینم که باید دراینباره دگراندیشی صورت گیرد.
یعنی معتقدید که باید از سوی جامعه مطالبهگری صورت گیرد؟
بله، دقیقاً همینطور است. متأسفانه در جامعه ما اصلاً مطالبهگری وجود ندارد؛ بنابراین وقتی مطالبهگری از مسئولان یا افراد جامعه حتی اساتید دانشگاهها توسط دانشجویانشان صورت نگیرد، بهمرور زمان مقابله با اشتباهات آنان ممکن نخواهد بود و این مسئله بهتدریج باعث فاصله میان نسلها میشود. وقتی هم که فاصله بیشتر شود، به نظرم دو سر باخت است، نسل جوان رانده و سرخورده شده و در نتیجه منجر به وحشیگری و خشونتهای فردی و در نهایت افسردگی میشود. در واقع ما با یک جامعه سرخورده و بیمار روبرو خواهیم بود که برای رسیدن به اهداف خود به یکسری رفتارها همچون چاپلوسی یا حضور در محافل و مکانها برای پول و ... دست میزنند. وقتی مسئولان نیز دچار سوء اخلاقیات میشوند و نزاعهای مختلف در جامعه ایجاد میکنند بعید میدانم بتوان مطالبهگری را در جامعه رواج داد.
اگر راهکار یا موارد خاص دیگری به ذهن شما میرسد، بفرمائید؟
در اینجا بهطور کلی به دو مورد میتوان اشاره کرد. جامعه جوان ایران در حال طی نمودن مراحل گذار از سنت به مدرنیته است و در واقع امروزه نه سنتی به شمار میرود و نه مدرن دانسته میشود. همزمان در کنار این گذار، با چالش جهانیشدن نیز روبرو هستیم؛ جهانی که در آن منافع حرف نخست را میزند. شما توجه نمایید که کشورهای زیادی بهراحتی نظر آمریکا را پذیرفته و با تحریم ایران موافقت میکنند؛ علت آن نیز ارتباطات اقتصادی، مالی و تجاری است که در ذیل هدف آن کشورها یعنی منافع معنا مییابد. در واقع باید بپذیریم که بهراحتی نمیتوانیم با نظام جهانیشدن، بهویژه در بعد اقتصادی و صنعتی شدن، روبرو شویم. البته در بعد فرهنگی میتوان مقاومت نمود یا ابعاد دینداری جامعه را حفظ کرد اما در دیگر ابعاد، نمیتوان چندان مقاومتی نشان داد، چرا که جهانیشدن، الزامات خود را به همراه دارد و لازم است ویژگیهای آن را مدنظر قرار داد؛ بهعنوان مثال پرتاب امواج فرستندههای مختلف، ظهور IT، اینترنت و شبکههای مجازی از الزامات این نظام است و نسل جوان در جامعه امروزی با کلکسیونی از تکنولوژیها و سیستمهای جدید روبهرو شده است در حالی که والدین، حافظه مشترکی با این عناصر نوین ندارند. در حقیقت باید دانست که مسئله فاصله نسلها از اینجا شکل میگیرد چرا که این مسائل جدید باعث تغییر ارزشها و هنجارهای فرهنگی و اجتماعی و در نتیجه فاصله میان نسلها میشود.
نکته دومی که اشاره به آن از اهمیت بالایی برخوردار است از سویی پایین بودن مدت گفتگو میان افراد خانواده و همینطور اعضای جامعه است که موجب شیوع فردگرایی در جامعه شده است؛ از سوی دیگر کاهش تعامل سلیقه مشترک در بین جوانان و بزرگسالان است. این مشکلات موجبات افزایش فاصله نسلها را فراهم میسازد. شواهد نشان میدهد که یک انقلاب آرامی در ایران در حال شکلگیری است که هنوز به مرز بحران نرسیده است.
بهطور کلی میتوان گفت بعد از شروع و اتمام جنگ تحمیلی، تغییرات ارزشیِ به وجود آمده از دو جهت به یکدیگر مرتبط بودند. از طرفی بعد از جنگ و در دهه 70 به بعد، ارزشهای مادی در جامعه نقش مهمی ایفا نمود که منتج به نوعی نابرابری اجتماعی گردید و از طرف دیگر ارزشهای مذهبی نیز در میان ایرانیان تضعیف گردید. به نظرم حاکمیت با انجام اصلاحات و عملگرایی در برخی از رفتارها، تصمیمات و سیاستها، میتواند فاصله نسلها را کاهش دهد و اعتماد اجتماعی را جلب نماید. در واقع یکی از ضعفهای جامعه ایران در وضعیت فعلی، فقدان اعتماد اجتماعی است و این مسئله در میان جوانان نیز بسیار زیاد است که نمونه بارز آن برخورد نامناسب برخی جوانان با روحانیت و عدم علاقهمندی و جذب جوانان به روحانیت است.
در پایان از نکتهای یا مصادیقی برای مباحثتان دارید، بفرمائید.
بنده معتقدم هنوز گسست نسلی در جامعه وجود نداشته و آنچه از فاصله میان نگرش نسلها قابلمشاهده است، گویای وجود تفاوت نسلی است که امری طبیعی است؛ البته معتقدم که در جامعه ایران، با شکاف اجتماعی مواجه هستیم که باید مورد توجه ویژهای قرار گیرد.
بهنظرم با مدیریت دقیق میتوان بسیاری از آسیبها و بحرانهای فرهنگی همچون مسئله اختلاف نسلی را کاه داد. بهعنوان مال برنامههای تلویزیونی همچون خندوانه، ستاره 20، شبکه نسیم، مسابقات فوتبال و ... با هدف سرگرمی و کنترل اجتماعی نسل جدید تولید و پخش میشود و با نسل پیش از خود متفاوت است. از همین رو معتقدم، اراده قوی برای مدیریت برنامههای رسانه ملی یا حتی سینما وجود ندارد. در حقیقت مدیریت درست، قوی و با اهداف نظاممند میتواند بسیاری از مشکلات مطرح شده در حوزه نسلها را مرتفع سازد.
خلاصه راهکارها:
1. باید میان تعاریف گسست، شکاف و تفاوت نسلی فرق قائل شد.
2. با ترویج همدلی در جامعه، میتوان از شکاف نسلی کم نمود زیرا روابط وقتی رو به تکامل میرود که بر همدلی و تفاهم باشد و بر مبنای چشماندازی گسترده، شکل گرفته باشد.
3. والدین موظفاند با فرزندانشان در یک فضای همدلی و راحت گفتگو کنند که متأسفانه به دلیل آن تفاوت نسلی که در جامعه حاکم گردیده، این مسئله با چالش روبرو شده است.
4. مسئولان باید عدالت را در سطح جامعه گسترش داده و آن را بهطور دقیق اجرا نمایند تا تساوی در روابط یا احساس آن برای مردم جامعه قابل درک گردد.
5. مسئولان باید سعی نمایند تا احساس نابرابری و تبعیض در جامعه بهویژه در مسائل فرهنگی و اقتصادی ایجاد نشود.
6. لازم است بین گروهها، احزاب، نهادها و کنشگران اجتماعی و فرهنگی روابط اجتماعی ایجاد شود.
7. مسئولان نظام برای تحقق خواسته خود نباید از هر ترفند و رفتار ضدارزشی و غیراخلاقی بهره برند زیرا این مسئله باعث گسترش بدبینی در جامعه و در نتیجه شکاف اجتماعی میشود.
8. سعی شود با ورود عنصر مادی هر نوع تکنولوژی در ایران، عنصر فرهنگی آن نیز به جامعه تزریق شود.
9. مسئولان موظفاند گفتگو را جایگزین متکلم وحده بودن خود در ادارات نمایند. رسانهها نیز در اخبار و برنامههای خود باید بر گفتگوی میان مسئولان و افراد جامعه تأکید نماید.
10.لازم است برای هر قرائتی از انقلاب اسلامی، شاخصههای آن نیز بیان شود تا تظاهرگرایی در جامعه به وجود نیاید.
11. خانوادهها در سطح خرد و مسئولان در سطح کلان به ترویج فرهنگ گفتگو میان نسلها بپردازند.
12. رسانهها موظفاند در زمان پخش اخبار نشست مسئولان، نظرات مخاطبان را نیز نشان دهد تا فرهنگ گفتگو شکل گیرد.
13. مشارکت فعالانه نسل جدید در تمام عرصهها برای جامعه، بهویژه مسئولان و نسلهای گذشته، پذیرفته و اجرایی شود.
14. باید بر سلایق مشترک میان نسل قدیم و جدید تأکید نمود و از این طریق میان آنان تعامل ایجاد کرد.
15. حاکمیت موظف است در برخی از رفتارها، تصمیمات و سیاستهای خود در قبال نسل جدید و چگونگی برقراری ارتباط با آنان اصلاحاتی را انجام دهد.
16. از مهمترین ضعفهای جامعه فعلی ایران، کاهش اعتماد اجتماعی است؛ باید دراینباره برنامهریزیهای دقیق و مشترک صورت گیرد.
ضرورت نهادینه سازی فرهنگ گفتوگو در جامعه
مصاحبه تخصصی مرکز پژوهشی مبنا با آقای دکتر عبدالله باقریفر مدیر انجمن جامعه شناسی ایران( استان قم) با موضوع آسیبشناسی گسست نسلی در ایران