وضعیت دینداری ایرانیان را در ابعاد مختلف مناسک، اعتقادات و اخلاق چگونه ارزیابی میکنید؟
حوزه بحثی که شما دارید هم بحث حساسی است و هم به تعبیری، سنجش آن سنجش سختی است؛ البته به نظرم ما باید بحث را حتیالامکان تفکیک کنیم. یکزمانی بحث اصلی ما این است که وضعیت دینداری یعنی نمود عینی دینداری و ابعاد دینداری در جامعه چطور است؟ و یکزمانی هم میتوان بحث نمود که مردم چقدر فکر میکنند که دیندار هستند. به نظرم تفکیک این دو حوزه به ما خیلی کمک میکند؛ به عبارتی اگر ما بخواهیم در حوزه جامعهپذیری و جامعهپذیری دینی صحبت کنیم، مجبوریم سه بخش داشته باشیم؛ یک بخش، بیشتر بحث آگاهیهای دینی است. منظور از آن این است که مردم ما، چقدر آگاهی دینی دارند. بخش دوم، این است که مردم چقدر دین را باور دارند که بحث نگرش و بحث عاطفه است؛ بدین معنا که بدانیم مردم چقدر دین را دوست دارند. بخش سوم هم این است که چقدر رفتار دینی دارند. اگر بخواهیم این سه مورد را از هم تفکیک کنیم، حاصل جمع اینها به نظرم وضعیت دینداری است.
ما بر اساس یافتههایی که خودمان داریم و با توجه به اینکه بُعد احساسی ما ایرانیها در رفتار، بر بُعد عقلانی غلبه دارد، در پاسخ به این سؤال که آیا ما یک جامعه دینی هستیم؟ باید گفت بله هستیم. آیا دین در تمام جریانات شخصی ما رسوخ کرده است؟ بله رسوخ کرده است و یافتههای ما هم همین را میگویند. ولی وقتی زلف این را با فضای اجتماعی گره میزنیم، با مشکل مواجه میشویم و یافتههای ما کمی تغییر میکند و لذا من فکر میکنم باید کمی ریزتر و دقیقتر در این ابعاد باهم پیش برویم.
طبق نتایج تحقیقات ما در حوزه دینداری مردم ایران، شاخص کلی دینداری در جامعه ما، نمره بالای 16 از 20 است. این نمره بالای 16 عدد خیلی خوبی است و از این بابت وضعیت ما خوب است. حال، اگر شاخص کل دینداری را در حوزه اعتقادات و باورهای دینی بررسی کنیم که گام اول است، باز در اینجا هم نمره بالاتری به نسبت دو شاخص دیگر به دست میآید که این نمره حدوداً نزدیک به 17 است. در بحث اعمال و رفتار دینی، ما پایینترین نمره راداریم که آنهم باز نمره بدی نیست که حدود کمی بیش از 14 است که ما این ساحت دینداری را سنجیدهایم. لذا حاصل جمع بحث اعتقادات و باورها و بحث اعمال و رفتار دینی، تقریباً نمرهای بالاتر از 16 است که ازنظر ما، نمره خیلی خوبی است. این نمره در بحث احساسات، باورها و رفتار است. این، یک شمای کلی از وضعیت دینداری در جامعه است. اگر بخواهیم جزئیتر شویم؛ مثلاً شاخص جنسیت را با اینها تقاطع بگیریم، به نظر ما در جامعه ما زنان بیشتر از مردان دیندار هستند، یعنی زنان نمره بالاتری میگیرند یا اگر بخواهیم این شاخصها را مثلاً با تحصیلات تقاطع بگیریم، میگوییم هرچقدر تحصیلات بالاتر میرود، نمره شاخص دینداری در جامعه ما پایینتر میآید؛ یعنی ما تحصیلات بیسواد و کمسواد، تحصیلات ابتدایی و تحصیلات عالیه را داشتیم و هرچقدر به سمت تحصیلات عالیه میرویم، نمره دینداری ما پایینتر میرود. اینها را میتوانیم با چیزهایی شاخص بگیریم. همچنین هرچقدر سن پایینتر باشد، دینداری کمتر است یا باز در یک رنج سنی میتوانیم اینها را تفکیک کنیم و بحث کنیم.
آیا متغیرهایی که ذکر کردید، عوامل دینداری بهحساب میآیند؟
نه؛ نمیتوان این موارد را علل دانست. هدف ما در بحثی که ارائه شد بیشتر توصیفی است و هنوز وارد تبیین نشدیم که به علل و عوامل بپردازیم. ما میگوییم در یک جامعهای زندگی میکنیم که نمره دینداری این است و سطح دینداری عمومی این اعداد را نشان میدهد. باور مردم به دین، طبق نظرسنجیها چنین است و وضعیت جنسیت با دینداری نیز فلان رقم را نتیجه میدهد. اینجا بیشتر یک فضای توصیفی است.
پس طبق آمارهایی که ذکر کردید، به نظر شما وضعیت دینداری متوسطی داریم؟ درسته؟
حداقل در بحث نگرشی، وضعیت ما خیلی خوب است و متوسط نیستیم یا به لحاظ فردی و شخصی نیز همین نتیجه را میتوان ذکر کرد. درواقع وقتی میخواهیم از دین صحبت کنیم با متغیرهایی درگیر میشویم؛ متغیرهایی مثل این موارد: مردم چقدر به خداوند عشق میورزند یا ازنظر آنها چقدر خدای عادلی دارند یا به بعثت پیامبران چقدر اعتقاددارند؟ بنابراین باید بر مبنای متغیرها، نتایج را ذکر کرد و نمیتوان بهطورکلی به وضعیت دینداری اشاره نمود؛ ازاینرو وقتی وارد ساحت اعتقادات میشویم، با یک بحث مجزا روبرو هستیم. در بُعد نگرشها هم یک بحث مستقل داریم و در بُعد رفتار هم بحث دیگری است که اینها سنجههای مختلفی دارند که باید هرکدام در بُعد مشخص خود سنجیده شوند. از این وضعیت، ما نمره خوبی میگیریم و یک جامعه دیندار هستیم. منتها این بحث دینداری در کجا مسئله میشود؟ درجایی که ما از ساحت فردی وارد ساحت اجتماعی دین میشویم. در اینجا دیگر تقریباً نگرشها و یافتههایمان متفاوت میشوند؛ یعنی تا زمانی که از فرد میپرسیم که تو چقدر به خداوند اعتقادداری یا چقدر به خداوند عشق میورزی یا چقدر خداوند را در اعمال خودت میبینی؟ در اینها نمرات بالا است و بیش از 80 درصد مردم معتقدند که دین در کل جامعه وزندگی جاری است. ولی وقتی از همان افراد میپرسیم که به نظر شما مردم ما چقدر به این قضیه اعتقاددارند؟ نمره در اینجا پایین میآید.
به نظر شما چرا میان فرد و نگرش او به جامعه تفاوت وجود دارد؟ آیا عواملی همچون فرار از محدودیت یا مخالفت با حاکمیت دلیل آن نیست؟
بخش زیادی از این موارد مربوط به این است که در حوزه عاطفی و احساسی، وقتی دین رسوخ پیدا میکند، نگرش افراد به خودشان را با نگرش کلی جامعه تفکیک میکنند؛ یعنی استنباط ما این است که در اینجا نمیخواهند بگویند که خودشان هم جزء این جامعه هستند؛ هرچند که این حرف نیاز به یک جسارتی دارد، این را نمیگویند و دوست ندارند که اینطور باشند و خودشان را جدا میکنند درصورتیکه وقتی ما شرایط جامعه را سنجش میکنیم، حاصل جمع همین افراد هستند؛ بنابراین وقتیکه 88 درصد به تمام سه سطح دینداری اعتقاددارند، مفهوم این آمار این است که ما باید در جامعه هم همین را ببینیم؛ درحالیکه چنین نتیجهای مشاهده نمیشود. همین مردم 88 درصدی میگویند که مثلاً بیش از 60 درصد جامعه ما، اعتقادات دینی ضعیف، باورهای ضعیف و مناسک ضعیفی دارند. این امر بیشتر نشاندهنده این است که «من نیستم و دیگری هست»؛ یعنی خودشان را تبرئه میکنند؛ چون دوست ندارند خودشان را به اردوگاهی ببرند که ضعف دینی دارند. ما هم در نظام سنجشیمان وقتی اینها را باهم نگاه میکنیم، بیشتر بر این بخش دوم یعنی شرایط اجتماعی تکیه میکنیم تا بخش اول. در شرایط اجتماعی شما متغیرهای زیادی دارید که بگویید که اگر یک جامعه دینی است، پس باید وضعیت رفتارهای دینی این باشد، پس باید وضعیت مسائل اجتماعی ما این باشد، آسیبهای اجتماعی ما باید فلان باشد، مساجد ما باید پر باشند و چند شاخص دیگر که داریم. ما اینها را در اینطرف نمیبینیم، یعنی اینطرف کمرنگ هستند و در سنجش اجتماعی ما متوجه میشویم که مردم باوجوداینکه باور قلبی دارند و دوست دارند ولی وقتی وارد حوزه عمل و حوزه اجتماع میشوند، نمیتوانند رفتارهای دینی داشته باشند.
به نظر شما چرا شاهد چنین پارادوکسی هستیم؟ و اینکه چرا مردم جامعه اینطور هستند؛ یعنی وضعیت، اینطوری به مردم نشان داده میشود؟
اینکه چرا این نگرش رادارند به خاطر این است که مردمدوست دارند در گروه دینداری تقسیمبندی شوند تا بیدینی؛ یعنی خود من الآن دوست دارم که در این گروه باشم؛ پس بهاینترتیب، علت کاملاً مشخص است. افراد، دیندار بودن را دوست دارند تا اینکه بهعنوان بیدین برچسب بخورند، اینجا خیلی واضح است.
اما در بخش دوم که چرا شرایط اجتماعی و وضعیت جامعه اینطور است؟ مردمی که همه دوست دارند برچسب دینداری بخورند، چرا نمود عینی دین در جامعه چنین وضعی دارد؟ به نظر من این مسئله چندوجهی است و ما باید ابعاد مختلفی را بررسی کنیم؛ یعنی در ابتدا باید ببینیم که نظامهای دینداری و ترویج دین و نهادینه کردن دین در جامعه ما چطور کار میکنند؟ نظامهای جامعهپذیر کردن دین چه میکنند؟ کارگزاران دینی در جامعه چطور کار میکنند؟ نظامهای تعارضی جامعه ما چه وضعیتی دارند؟ رسانهها در این وضعیت چه نقشی را ایفا میکنند؟ رقبای ما در یک جامعه دینی و یک جامعه متفاوت چهکارهایی میکنند؟ این نظامهای تعارض، تضاد و نظامهای جامعه و فرهنگ پذیری باید بررسی شوند.
شما مهمترین مورد را کدام میدانید؟
نمیتوان گفت که مهمترین مورد کدام است؛ چراکه همه اینها مهم هستند. بهعنوانمثال، در مورد کارگزاران جامعهپذیری دینی جامعه، باید ببینیم که چه کارکردهایی دارند؟ یا مثلاً خانواده، بهعنوان یکنهاد اجتماعی، چه فعالیتی در این زمینه دارد؟ یا مدرسه، بهعنوان یکنهاد اجتماعی، چه میکند؟ یا آموزشوپرورش، آموزش عالی و حوزه علمیه چه میکنند؟ اینها کارگزاران دینی هستند و باید از وضعیت عملکرد آنها باخبر شد. اگر هرکدام از اینها، کارشان را بهدرستی انجام ندهند، شما در بحث جامعهپذیری دینی دچار مشکل میشوید.
حالا شما دو قدم عقبتر بیایید، در بحث نهادها ببینید که مثلاً مهدکودکهای ما چه میکنند؟ یعنی از خانواده تا مهدکودک، از مهدکودک تا مدرسه، از مدرسه تا دانشگاه و از دانشگاه تا جامعه، وضعیت به چه صورت پیش میرود؟ من تقریباً فکر میکنم که ما نمیتوانیم بگوییم که کدام مورد از اینها مهمترین هستند. البته کارگزار اولیه و کارگزار ثانویه داریم. مثلاً در حوزه دین، کسانی که مبلغ دینی هستند، خودشان باید ببینند که قضاوت اجتماعی روی اینها چطور است و عملکرد اینها چطور بررسی میشود؟ اینکه آنان بدانند چقدر میتوانند جاذبه داشته باشند؟ تازه این نظام جامعهپذیری است. بعد در نظام تعارضها، قضیه دیگر خیلی متفاوتتر میشود. در شرایط اجتماعی کردن، شما رسانه را نیز به میان میآورید. در حقیقت، رسانه در تخریب و همچنین ترمیم ذهنیت دینی فوقالعاده میتواند مؤثر باشد.
به نظر من الآن خیلی نمیتوانیم در نظام اولویتها در این چند واقعیتی که خدمت شما عرض کردم، تفاوت جدی قائل شویم.
با توجه به شرایط فعلی و با این میزان دینداری که شما در ابعاد مختلف بیان کردید، آینده را چگونه بررسی میکنید؟
باور ما این است که جامعه کماکان به سمت دینی شدن پیش میرود، این مسئله وعده دادهشده است و مطمئناً ما به سمت یک جامعه بیدین پیش نخواهیم رفت. منتها اینکه با این ریتمی که میرویم، کدام شق دینداری شاید پررنگتر شود؟ انسان کمی بیم این را دارد که شاید به سمت یک دین عرفی شده و شاید به سمت یک جامعه سکولار برویم و شاید به سمت جامعهای برویم که تکثرگرایی در آن زیاد شود و به نحوی پلورالیسم دینی داشته باشیم. علت هم این است که من فکر میکنم که کارکرد جامعهپذیری دینیِ نهادهای دینی در جامعه ما به سمت کمرنگتر شدن پیش میرود.
منظور شما دین اجتماعی است؟
بله همینطور است. در تعریف جامعهپذیری گفته میشود تنزل باورها و اعتقادات در نظام شخصیت؛ یعنی هر چیزی که ما به آن باور داریم را بتوانیم در نظام شخصیت، نهادینه کنیم، این همان امر جامعهپذیری است. باوجود تعریف ذکرشده، باید گفت الآن تعارضاتی که کارگزاران دینی ما در جامعه به وجود آوردهاند و اینکه دین به چه بخشی از نیازها پاسخ میدهد و به چه بخشی نتوانسته پاسخ دهد یا عینی کردن این پاسخ دادن به نیازهای اجتماعی وزندگی اجتماعی، بعضاً انسان را در جامعه دچار بلاتکلیفیهایی میکند و کارکرد و عملکرد عدهای که با برچسب ترویج دین کار درستی انجام نمیدهند یا کارشان را بهدرستی انجام نمیدهند و معمولاً ناقص کار میکنند، ما را با چالشهایی در حوزه تقویت دینداری مواجه میسازند؛ برای مثال نهاد حوزه و نهاد مسجد یا حتی مثل نهاد آموزشوپرورش و دانشگاه در بحث دینی کردن فضای خودشان ما را با مشکلاتی روبرو ساختند. خیلی از مشکلات شما در یک جامعه دینی اگر در جامعه غیردینی باشد، گویی که راحتتر رفع میشود؛ یعنی کارکردهای فضای اجتماعی ابتر است و درجاهایی میلنگد.
در اینکه جامعه آینده ما، یک جامعه دینی است شکی نیست و حتماً یک جامعه دینی خواهد بود؛ اما اینکه کدام شق دین و کدام قرائت دینی و خوانش دینی را داشته باشیم، به نظرم نسخهپیچی در این موارد سخت است.
به نظر شما مردم چه رویکردی از دین را میخواهند؟ چون ازنظر روانشناسی انسان بیشتر به دنبال این است که کوتاهترین، بهترین و کمهزینهترین مسیر را برای خود انتخاب نموده و بهپیش رود و اگر کارگزاران نتوانند نظام جامعهپذیری را بهدرستی هدایت کنند و در تعارض بیفتند، مردم راهشان را کج میکنند و بهنوعی عرفی سازی پیش میآید. ارزیابی شما از این مسئله چیست؟
شاید یافتههای ما کمی بتوانند به ما کمک کنند. مثلاً الآن ما میگوییم که هرچقدر تحصیلات بالاتر، سطح دینداری پایینتر است یا هرچقدر که ما به سمت سنتی بودن پیش میرویم دینداری بیشتر میشود. همچنین هرچقدر سن بالاتر، دینداری بیشتر است و هرچقدر سن پایینتر، نمره دینداری کمتر میشود. در بحث تعارضات ما میگوییم جوانانی که بیکار هستند، اعتقادات دینی پایینتری دارند. طبق این مقدمه، اگر ما بپذیریم که جامعه دارد به سمت یک جامعه مدرن پیش میرود و تحصیلات عالیه هم بیشتر میشود و از آنطرف بیکاری نیز در حال افزایش است. این مسائل خودبهخود یعنی اینکه باورهای دینی این افراد بهراحتی بالا نمیرود و بهنوعی تعارضات ذکرشده با توجه به رویدادهای جامعه، باعث کاهش دینداری میشود. علت هم این است که مثلاً کسانی که تحصیلات عالیه دارند، بدون استدلال و ادله علمی بهراحتی حاضر به پذیرش گزارههای دینی و عقیدتی نیستند، طبیعی است که نهادهای دینی ما باید مدام بهروز شوند و مدام بتوانند اینها را درگیر کنند که الآن این اتفاق نمیافتد.
نکته دوم اینکه، طبق آمارها، شهرهای مذهبی رتبههای اول دینداری را به خود اختصاص ندادهاند. همچنین شاخص پنداشت پاسخگویان از میزان دینداری در جامعه، 10 از 20 است که نمره کمی است. پنداشت مردم یعنی اینکه ازنظر من دینداری مردمِ ما چقدر است، پاسخگویان نمره 10 دادند، درصورتیکه وقتی از خودشان میپرسید شاخص آن نمره، بیش از 16 میشود. در میان این دو نگرش، باید پذیرفت که این پنداشتها و باورها است که گرایش به دین، جاذبههای دینی و میل به یک جامعه دینی و حتی نوع دین را برای ما تشکیل میدهد. به نظر من نمره این پنداشت که 10 از 20 است، نمره پایینی است. البته دلیل هم دارد؛ اول اینکه وقتی ما در موضوعات حساس خود اظهاری میکنیم، معمولاً مردم محافظهکار میشوند و خودشان را از فضای اجتماعی تفکیک میکنند.
دلیل دیگر آن میتواند شاخص اعتماد اجتماعی باشد، وقتی اعتماد اجتماعی نزول پیدا میکند هم مردم خودشان و فرد را از جامعه تفکیک میکنند و میگویند من دیندار هستم ولی مردم دیندار نیستند.
فکر میکنید در آینده وضعیت دینداری ایران چگونه خواهد بود و ما به چه سمتی میرویم؟
به نظر من جامعه به سمت عرفی سازی پیش خواهد رفت
نمودهای این عرفی سازی که در جامعه قابلمشاهده باشد، چیستاند؟
یکی از نمودهای عرفی سازی، کلیشهای نشان داده شدن بسیاری از مسائل است؛ مثلاً مردم عاشق خدا میشوند، الآن از آنها بپرسید میگویند من عاشق خدا هستم، ولی وقتی به آنها بگویید که دو جمله درباره اینکه اعتقاد به خدا و قیامت هست یعنی چه؟ نمیتوانند تعریف کنند؛ یعنی به لحاظ استدلالی و اینکه خداشناسی و خداباوری را در خودشان نهادینه کرده باشند، نمیتوانند این کار را انجام دهند. اینکه مردم میدانند که مثلاً فروع دین ما چه تعاریفی دارد، ولی چقدر در جامعه به آنها عمل میکنند؟ شما میبینید که اتفاقی نمیافتد.
در بحث اعتماد، باور، امانت، غیبت و در بحثهای دیگر میبینید که این مسائل در جامعه جاری هست؛ مردم آنها را میشناسند اما عمل نمیکنند ولی باوجوداین خود را مسلمان میدانند. این نشان میدهد که یک جای مسئله گیر دارد.
به نظر شما مشکل این مسئله کجاست و در کجای این موضوع گیر وجود دارد؟
اگر فقط جامعه خودمان را بررسی کنیم، به نظر من نهادهای جامعهپذیری ضعیف عمل میکنند. دین در جامعه نهادینه نمیشود و تنها پوسته دین وجود دارد؛ ولی وقتی شما یکقدم آنطرفتر میروید و وقتی بخواهیم لایههای دوم و سوم دین را بررسی کنیم، در جامعه ما مدام کمرنگتر میشود و کارکردی ندارد؛ برای مثال ما الآن بر اساس نظرسنجیهایمان به این نتیجه رسیدیم که منهای فضای عادتِ یک عدهای که به نماز جمعه میروند، تقریباً نماز جمعه در ذهن مردم نیست؛ ولی همین جوان ما همین امروز که برای گزینش جایی میروند، اولین سؤالی که از او میپرسند این است که تو به نماز جمعه میروی یا خیر؟ یعنی در پوسته ظاهری باید باشد ولی در عالم واقع اتفاق دیگری میافتد؛ یعنی آن چیزی که در شرایط اجتماعی جاری است با آن چیزی که باید باشد، فاصله معنیداری دارد.
ما برای اینکه بتوانیم این پوسته ظاهری را نهادینه کنیم، به نظر من کارگزاران اولیه جامعهپذیری دینی و کارگزاران ثانویه که نهادها هستند و باید نیازها را نهادینه کنند، کارشان را بهدرستی انجام نمیدهند یا اینکه در نظام اولویتهای آنها نیست. همین الآن اگر ما بگوییم که دین در نظام اولویتها یا نظام ارزشی جوانان ما رتبه چندم را دارد، من میگویم که در 5 مورد اول حضور ندارد. همین الآن اگر بگوییم که در نظام تحصیلکردههای شما، دین رتبه چندم را دارد، بازهم من فکر میکنم که مثلاً جزء رتبههای پنجم به بعد و شاید کمی بدتر هم باشد. در نظام محبوبیت سازیهای ما هم باز همین وضعیت هست و به نظر من کارگزاران اولیه جامعهپذیری دینی در جامعه، کار خودشان را بهدرستی انجام نمیدهند و به نظر من ما هنوز نتوانستیم در مورد کشش، اشتیاق، ذوق و جاذبههای زندگی دینی برای نسل آینده تمهیدی بیندیشیم.
شما اشاره کردید که جامعه ما یک جامعهای است که بُعد احساسی آن بر بُعد عقلگرایی غالب است، سؤال ما همین است، به نظر شما در حال حاضر سنخ غالب دینداری ما ایرانیان را چگونه ارزیابی میکنید و در این فضا آینده را چطور میبینید؟
سؤال واقعاً سختی است و در یک عبارت نمیتوان به آن پاسخ داد؛ چون ما بر اساس یکروند تاریخی از همان ابتدا، یک جامعه دینی بودیم و این قضیه به زمان معاصر هم برنمیگردد. منتها چه دینی و در چه شرایطی؟ تقریباً تغییرات جامعه ما هم کاملاً مشهود است؛ یعنی مثلاً در دوران معاصر و مشروطه و قبل از مشروطه هم مشهود است. در همین زمان معاصر هم که شما در نظر بگیرید، چند سنخ دینی را ملاحظه میکنید؛ اما اینکه ما وجه غالب یک جامعه دینی هستیم که بر مبنای احساسات است، تقریباً در این مطلب بحثی نیست. به همین دلیل هم مردم ما به هر چیزی که بتوان آن را بااحساس درگیر کرد، اقبال بیشتری نشان میدهند. مثلاً جنس دینداری مردم ما در محرم، جنس دینداری مردم ما که با مناسک درگیر میشوند و احساس هم در آن پررنگ میشود، حتی رفتار دینی مردم ما در ماه رمضان و رفتار دینداری مردم ما در محرم، تاسوعا و عاشورا، با ایام دیگر متفاوت است؛ چون شما در آنجا قلیان احساس رادارید. چهبسا خیلی از این مردمی که در محرم سینه میزنند، نماز نمیخوانند. چهبسا خیلی از اینها که در ماه رمضان روزه میگیرند، نماز نمیخوانند. اینها را برای نمونه میگویم؛ ولی ما اینها را سنجیدیم و داریم. لذا از همه اینها گذشته روحیه شرقی یک روحیه احساسی است. ما به نسبت غربیها خیلی افراد عاطفی و احساسیتری هستیم. وقتی شما از بُعد روانشناختی هم بررسی کنید به همین مطلب میرسید. پس در اینکه خودبهخود وجه احساسی و عاطفی ما به دین، پررنگتر از وجه عقلانی است، بحثی نیست. اینکه الآن هم ما با چالشهایی مواجه شدیم به همین علت است که میگوییم کارگزاران جامعهپذیری ما نمیتوانند وجه عقلانی را قوی نمایند. اینکه میگوییم الآن بهخوبی کار نمیکنند؛ یعنی بخش عقلانی جامعه ما لنگ میزند. وقتی شما نسخه میپیچید یعنی عقل را درگیر میکنید. برخی افراد در پردازشهای ما گفتهاند گاهی اوقات در خانه به خاطر پدر یا مادر، نماز میخوانند؛ این همان بحث عاطفی است. خانواده، یک کارگزار اولیه در جامعهپذیری دینی است ولی کارگزاری است که باز این مسئله را به لحاظ عقلانی برای افراد نهادینه نشده است؛ یعنی من بهعنوان پدر، برای فرزندم تشریح نکردم که نمازخواندن شما یعنی چه؟ و اگر شما نماز بخوانید یعنی چه؟ خیلی اوقات بچه من به خاطر من نماز میخواند و میگوید چون پدرم میخواهد نماز میخوانم یا برای اینکه مادرم ناراحت نشود، چادر سر میکنم و با مادرم نماز یا قرآن میخوانم. این نشان میدهد حتی در کارگزاران اولیه ما هم بهجای اینکه وجه عقلانی غالب باشد، وجه احساسی غلبه دارد. وقتی این کارها احساسی شد، بعد از مدتی هم به هر دلیلی که این احساس و عاطفه سرد شود، گرایشهای دینی شما هم خودبهخود کمرنگ میشود و افول پیدا میکند و هرچقدر این احساس پررنگتر شود، گرایش دینی شما پررنگ میشود.
در یک چنین جامعهای، اگر کارگزاران اولیه ما نتوانند نهادینه کنند و وجه عقلانیت را از جنس عقلانیت ابزاری وبری مثلاً درگیر کار نکنند، ما بازهم با جامعهای مواجه هستیم که دین در بُعد احساسی و عاطفی پررنگتر میشود و هر ابزاری که بتواند این احساس و عاطفه را مدیریت کند، میتواند آن جامعه دینی را هم مدیریت کند؛ منتها به نظر من عمیق نیست و در سطح میماند.
نکته حائز اهمیت آنکه شما تحت هیچ شرایطی، نمیتوانید دین را از این جامعه بگیرید، خیالتان راحت باشد ولی اینکه دین چقدر از حوزه احساس به حوزه عقل وارد شود و چقدر در کارکرد اجتماعی بتواند خود را نشان دهد، مسئلهای دیگری است که باید موردبررسی قرار گیرد.
طبق آمارها، مراجع دینی مردم جامعه در حال تغییر است؛ بهعنوانمثال حوزه در اول انقلاب، رتبه نخست را دارا بود اما در زمان کنونی در رتبه ششم یا هفتم است و مردم مرجع دیگری غیر از روحانیت را در مسائل اجتماعی و دینی خود در نظر میگیرند؛ مثلاً به اساتید دانشگاهها مراجعه میکنند. نسل جدید نوجوانان که دیگر اصلاً مرجعی ندارند؛ این موارد نشان میدهد یک دینداری عرفی جدیدی در حال شکل گرفتن است که حتی شاید شامل بعد احساسات هم نشود. نظر شما دراینباره چیست؟
کماکان چون ما در یک جامعه دینی هستیم که مناسک در آن پررنگ است و فاصله این مناسک هم فاصلههای معناداری نیست، معمولاً همیشه احساس هست و حتی با نسل جوانمان هم از این بابت مشکلی نداریم. در این میان، شاید چالش جدیتر همین است که در بین گروههای مرجع ما، الآن کسانی که متولی امور دینی هستند یا برچسب دینداری دارند یا در حوزه دین مرجع هستند، اینها تقریباً در بازی نیستند. شاید نتوان حکم کلی داد اما حداقل برای نسل جوان که اینطور نیستند. مثلاً الآن در بین گروههای مرجع شما از اساتید دانشگاه نام بردید. البته اساتید دانشگاه همرتبه اول را ندارند ولی جایگاه خوبی دارند؛ منتها شما باید در محیط اجتماعی و مثلاً در محیط دانشگاهی باید ببینید که این استاد دانشگاهی که الآن بهعنوان مرجع هست، خودش چقدر در نهادینه کردن دین مؤثر است و اصلاً چقدر به این قضیه اعتقاد دارد؟ چون ماقبلتر گفتیم که هر چه تحصیلات عالیه بالاتر میرود، میزان دینداری کاهش پیدا میکند، این اساتید هم جزء همین دسته هستند. میخواهم بگویم که قضیه کمی متفاوت است. کسانی که مرجع هستند چقدر با دین سروکار دارند. الآن مثلاً وضعیت سلبریتیها یا ورزشکاران خیلی خوب است؛ حال سؤال این است که دین در رفتارها و در نهاد ذهنیت این افراد کجا است؟ به نظر من بحث کمی پیچیده میشود.
برای بهبود وضعیت دینداری در کشور چه توصیه و راهکارهایی دارید و چه عواملی باید باشد و چه نهادهای خاصی هم مدنظر شما هستند؟
حقیقتاً اگر انسان بخواهد چند پیشنهاد یا راهبرد بدهد، باید کمی بیشتر تمرکز کند ولی من کماکان اعتقاددارم که در حوزه جامعهپذیری دینی، کارگزاران اولیه و ثانویه باید بیشتر فعال شوند، این مسئله خیلی مهم است. الآن اصلاً نیستند، یعنی تقریباً کارگزاران جامعهپذیری در جامعه ما، متولی سیاستگذاری ندارند و در این امر ضعیف عمل میکنند.
دوم اینکه، در نظام تشویقها در جامعه، تقریباً هیچ جایگاهی نداریم.
سوم اینکه، نظام قضاوتی جامعه باید ترمیم شود؛ یعنی هر نارسایی در حوزه جامعه نباید بهحساب دین یا کارگزاران دینی گذاشته شود و هر توفیقی نباید بهحساب غیر دینیها گذاشته شود. این اتفاقی است که الآن میافتد و واقعاً هست. گاهی اوقات من بهعنوان یک مسئول و بهعنوان یک مدیر در جامعه، یک عملکرد ضعیفی دارم و مردم قبل از اینکه این ضعف من را بهحساب مدیریت من بگذارند، میگویند مثلاً چون این فرد روحانی بود نتوانست این کار را بکند. درواقع معتقدند چون نماد مدیریت دینی بود، نتوانست این کار را بکند. این نظام قضاوتی باید ترمیم شود.
به نظر شما چه کسی باید این ترمیم را انجام دهد؟
مشخصاً کار رسانه است، یعنی رسانه بیشترین سهم را میتواند در این قضیه داشته باشد. به نظر من درترمیم چهره کارگزاران دینی، تحبیب چهره کارگزاران دینی، جذاب نشان دادن چهره کارگزاران دین و دین در یک جامعه، بیشترین نقش و فضا در اختیار رسانه است و رسانه باید بتواند کارش را انجام دهد. ما اگر بتوانیم چهره یک جامعه دینی را بهعنوان یک جامعه پیشرو و بهعنوان یک جامعه موفق و بهعنوان یک جامعه مؤلف، در رسانه نشان دهیم خیلی از این مسائل حل میشود؛ ولی متأسفانه گاهی اوقات غفلت میکنیم و باوجوداینکه ما بهعنوان یک رسانه و همینطور رسانههای دیگر، بارها تذکر شنیدیم، معمولاً نمادهای یک جامعه دینی را ناخواسته یا ناآگاهانه به سمتی بردیم که هرجایی که پسروی، ضعف و نقصان هست، بیشتر این موارد را به اینها چسباندیم و هرجایی که رشد، جاذبه و پیشرفت هست را به یک فضای غیردینی چسباندیم.
وقتی شما اینها را در کنار هم بگذارید، متوجه میشوید که ما در این حوزهها باید کمی با برنامهتر، دقیقتر و انقلابیتر کارکنیم، ما الآن کمی محتاط و محافظهکار شدهایم و گاهی اوقات در نسخهپیچیهایمان تعارف هم میکنیم.
ازجمله نکاتی که به آن اشاره کردید، بدعمل کردن یا بدفهم کردن برخی کارگزاران بود. اگر امکان دارد این قسمت را توضیح دهید. به نظر برای اصلاح آن، بهویژه در بحث رسانه، چه میتوان کرد؟
فکر میکنم که نظامهای رسانهای در هر کشوری مروج نظام هنجاری آن کشور هستند؛ یعنی الآن مثلاً BBC و CNN امکان ندارد که مغایر با نظام هنجاری جامعه خودشان برنامه بسازند؛ ولی در جامعه ما خیلی از این موارد ساخته میشود. یک علت هم این است که ما تقریباً نظام هنجاری جمهوری اسلامی را تدوین نکردهایم و اصلاً نداریم. هنجارهای جامعه اسلامی ما چه چیزهایی هستند؟ در نظام بایدها و نبایدها، هنجار، قاعده عمل است. این هنجار در کجا تدوینشده و به چه کسی ابلاغشده یا چه کسی این کار را کرده است؟ در این حوزه کار خاصی صورت نگرفته است.
من بهعنوان یک دانشآموز الآن علاقهمند هستم که یک کتاب درباره اسلامشناسی بخوانم، باوجوداین 40 سالی که گذشته است، شما دو کتاب به من بهعنوان کتاب اسلامشناسی معرفی کنید که من بتوانم بخوانم؛ درحالیکه در آن کتابها، انقلت وجود نداشته باشد.
یعنی شما معتقدید که ما در بُعد نظری هم مشکلداریم؟
بله، وقتی میگوییم جامعهپذیری و میگوییم آموزشوپرورش، نظر میشود. ما چنین چیزی نداریم.
باز کماکان میبینیم که گذشتگان ما خیلی بهتر از ما کارکردهاند. چند روز قبل درجایی بودم و به من میگفتند که این کتاب «جوانان چرا و به من بگو چرا» را بخوانید. میخواهم بگویم که درست است ما بهعنوان یک جامعه اسلامی هستیم؛ ولی واقعاً در بحث مبانی نظری، نظریهسازی، علمی سازی و جامعهپذیری کارنکردهایم. این رسانه هم در همین جامعه برنامه میسازد، شاید برنامهساز ما هم بخواهد کاری بکند ولی چند منبع خوب نداریم. الآن یک منبعی نام ببرید که حرفی در آن نباشد. من الآن یک کتاب برمیدارم، میگویند این نویسنده فلان است و فلان نگاه را دارد. میگویم کدام را معرفی میکنید؟ و شما هیچچیزی ندارید که به من معرفی کنید. درواقع ما چیزی نداریم که به جامعه بدهیم. به همین علت در اولین بحث نظری که جوان با آن مواجه شود به آنطرف جذب میشود. ما در اینطرف جاذبه نداریم، استدلال نداریم؛ یعنی کمرنگ داریم. همه هم تلاش میکنیم ولی واقعیت این است که در عالم واقع چیزی نداریم.
دکترعلی طلوعی:غلبه عقلانیت بر احساسات، راهکار تقویت دینداری جامعه
مرکز پژوهشی مبنا درباره وضعیت دین و دینداری چشمانداز آن در ایران، سراغ کارشناسان و صاحبنظران در حوزههای مختلف رفته است و علاوه بر ترسیم وضعیت دین و دینداری از زبان آنها، راهکارهای بهبود و ارتقای وضعیت دین و دینداری را جویا شده است. در این مصاحبه نظرات و دیدگاههای دکترعلی طلوعی رئیس مرکز تحقیقات صداوسیما در این موضوع ارائه میشود.