زندگی و شخصیت امام علی(ع) ابعاد چندگانهای داشت که بایسته است به فراخور موضوع، هر بُعد بهصورت اختصاصی بررسی شود. از مهمترین ابعادی که شخصیت امام(ع) را بهخوبی معرفی میکند، بعد سیاسی امام(ع) است که مؤلفهها و شاخصهای منحصربهفردی دارد. در سیرۀ سیاسی امیرالمؤمنین(ع) قدرت و حاکمیت صرفاً وسیلهای برای به کمال رساندن انسانها است و فقط هنگامی میتوان آن را اعمال کرد که خواست اکثریت مردم بر آن استوار باشد. به هر قیمتی نمیتوان آن را بهدست آورد و هنگامیکه قدرت در اختیار حاکم قرار گیرد، باید آن را امانتی بداند که هرگونه تخلف یا سهلانگاری در مراعات آن، او را در زمره خیانتکاران قرار داده و مستوجب مجازات سخت الهی خواهد نمود.
یکی از مهمترین اقدامات سیاسی امام(ع) در دوران 25 ساله غصب خلافت از ایشان را میتوان واکنشی دانست که در برابر درخواست مردم جهت پذیرش خلافت از خود بروز دادند. بعد از قتل خلیفه سوم، مردم برای بیعت، به امام علی(ع) مراجعه کردند و پس از شکوه و گلایه از مصیبتهایی که دامان آنها را گرفته بود، از آن حضرت با اصرار درخواست کردند خلافت مسلمین را بپذیرد؛ اما امام(ع) در پاسخ فرمود:
دَعُونی وَ الْتَمِسُوا غَیْرِی; فَإِنَّا مُسْتَقْبِلُونَ أَمْراً لَهُ وُجُوهٌ وَ أَلْوَانٌ; لاَ تَقُومُ لَهُ الْقُلُوبُ، وَ لاَ تثبت عَلَیْهِ الْعُقُولُ. وَ إِنَّ الاْفَاقَ قَدْ أَغَامَتْ، وَ الْمَحَجَّةَ قَدْ تَنَکَّرَتْ. وَ اعْلَمُوا أَنِّی إنْ أَجَبْتُکُمْ رَکِبْتُ بِکُمْ مَا أَعْلَمُ، وَ لَمْ أُصْغِ إِلَى قَوْلِ الْقَائِلِ وَ عَتْبِ الْعَاتِبِ، وَ إِنْ تَرَکْتُمُونِی فَأَنَا کَأَحَدِکُمْ; وَ لَعَلِّی أَسْمَعُکُمْ وَ أَطْوَعُکُمْ لِمَنْ وَلَّیْتُمُوهُ أَمْرَکُمْ، وَ أَنَا لَکُمْ وَزِیراً، خَیْرٌ لَکُمْ مِنِّی أَمِیراً؛ (1)
مرا رها کنيد و ديگرى را بطلبيد! چراکه ما به استقبال چيزى میرویم که چهرهها و رنگهای گوناگون دارد و دلها نسبت به آن استوار و عقلها بر آن ثابت نمیماند؛ ابرهاى تیرهوتار، افقها را پوشانيده و راه مستقيم حق [در اين فضاى ظلمانى] ناشناخته است. بدانيد اگر من دعوت شمارا بپذيرم مطابق آنچه خود، میدانم [با اصول حق و عدالت] با شما رفتار خواهم کرد و هرگز به سخن اینوآن و سرزنشِ سرزنش کنندگان، گوش نخواهم داد! و اگر مرا رها کنيد، همچون يکى از شما خواهم بود، بلکه شايد از شما شنواتر و مطیعتر، نسبت به رئيس حکومت و واليان امر باشم و من براى شما وزير و مشاور باشم بهتر از آن است که امير و رهبر باشم.
بهراستی چرا آن حضرت نخست باوجود اصرار مردم خلافت را نپذیرفت؛ بااینکه بهتصریح خود -چه قبل از کشته شدن خلیفه سوم و چه بعدازآن- سزاوارترین شخص برای تصدی منصب خلافت بود و پیامبر اکرم(ص) نیز بارها ایشان را در قامت امام مسلمین و جانشین پس از خود معرفی کرده بود؟ با دقت و تأمل در شرایطی که آن زمانبر جامعه اسلامی حاکم بود، به نظر میرسد که علی(ع) در آغاز به دلایل متعددی، از پذیرش خلافت خودداری کرد که به برخی از آنها اشاره میشود:
الف) بسیاری از سران قبایل و اشخاص بانفوذ به امتیازات بیدلیلی که در زمان خلیفه سوم به آنان دادهشده بود و اموال فراوانی که از بیتالمال به آنان تعلقگرفته بود، خوکرده بودند. بهراحتی میشد حدس زد که این افراد پس از به قدرت رسیدن امیرالمؤمنین(ع)، از آن حضرت نیز چنان انتظاراتی داشته باشند، چنانکه در عمل نیز همین اتفاق افتاد. داستان طلحه و زبیر و ملاقات آنان با علی(ع) بهمنظور مطالبه منصب و مقام و جواب زیبای آن حضرت به آنان معروف است. (مجلسی 1403، 41، 116)
ب) بسیاری از تودههای مردم نیز به تبعیت از خواص جامعه، آلوده زرقوبرق دنیا شده، از ارزشهای اسلامی فاصله گرفته و افکار جاهلی در میان آنان رشد کرده بود، چراکه توده مردم، غالباً از بزرگان خود الگو میگیرند و آنچنان در رفتار به آنها شباهت پیدا میکنند که به فرموده امیرالمؤمنین(ع) بیش از شباهتی است که به پدران خوددارند: «النَّاسُ بِأُمَرَائِهِمْ تشبه مِنْهُمْ بِآبَائِهِمْ»؛ مردم، به دولتمردان خود شبیهترند تا به پدرانشان. (مجلسی، 1403، 75، 46)
ج) امیرالمؤمنین(ع) میخواست بهخوبی این مطلب را به مردم تفهیم کند که پذیرش خلافت آن حضرت، لوازم و اقتضائاتی دارد که مهمترین آنها اجرای دقیق و همهجانبۀ عدالت است.
توضیح آنکه: از دیدگاه علی(ع)، صرف تحقق آرای عمومی و رضایت همگانی برای بیعت با شخصی بهعنوان زمامدار مسلمین کافی نبود، بلکه این امر زمانی برای آن حضرت، ارزشمند بود که ناشی از علم و آگاهی باشد نه ناشی از هیجانات و گرایشهای زودگذر اجتماعی مردم؛ و به همین دلیل میکوشید تا آنان را نسبت به روش حکومتی خود و آیندهای که با انتخاب حضرتش توسط آنها برایشان رقم میخورد، کاملاً آگاه کند و بدینجهت بود که در خطبه 92 فرمود: ما به استقبال چیزی میرویم که چهرهها و رنگهای گوناگون دارد و دلها نسبت به آن استوار و عقلها بر آن، ثابت نمیماند؛ و در ادامه سخن بهصراحت مردم را متوجه ساخت که اگر دعوتشان را بپذیرد، مطابق آنچه خود، حقانی و عادلانه میداند رفتار خواهد کرد و در این مسیر هرگز به سرزنش سرزنشکنندگان گوش فرا نخواهد داد: «فَإِنَّا مُسْتَقْبِلُونَ أَمْراً لَهُ وُجُوهٌ وَ أَلْوَانٌ; لاَ تَقُومُ لَهُ الْقُلُوبُ، وَ لاَ تَثْبُتُ عَلَیْهِ الْعُقُولُ. وَ إِنَّ الاْفَاقَ قَدْ أَغَامَتْ، وَ الْمَحَجَّةَ قَدْ تَنَکَّرَتْ. وَ اعْلَمُوا أَنِّی إنْ أَجَبْتُکُمْ رَکِبْتُ بِکُمْ مَا أَعْلَمُ، وَ لَمْ أُصْغِ إِلَى قَوْلِ الْقَائِلِ وَ عَتْبِ الْعَاتِبِ».
این ویژگی یکی از مهمترین تفاوتهای ارزش آرای عمومی از دیدگاه اسلام و دیدگاه دمکراسی لیبرالیستی است. در نگاه دمکراسی مبتنی بر لیبرالیسم، آرای عمومی بهخودیخود ارزشمند و منشأ حاکمیت تلقی میشود؛ بدون آنکه چگونگی تحقق آن، در این میان نقشی داشته باشد، درحالیکه از نگاه اسلام اگر آرای عمومی ناشی از گرایش هیجانی و احساسی و یا نداشتن آگاهی مردم باشد، فاقد ارزش دانسته میشود. ریشه معتبر ندانستن رضایت ناآگاهانه و یا هیجانی مردم ازنظر اسلام را باید در نگاه این دین الهی نسبت به حکومت جستوجو کرد. از دیدگاه اسلام، تشکیل حکومت هدف نیست، بلکه وسیلهای است در جهت تأمین زندگی سعادتمندانه فردی و اجتماعی برای انسانها.
بیتردید این مقصد فقط هنگامی تحققیافتنی است که مردم از روی آگاهی نسبت به حکومت و خطمشی آینده آن، رضایت خود را ابراز کرده باشند، همچنین این رضایت زمانی دارای استقرار و استحکام و استمرار خواهد بود که تحت تأثیر هیجانات مقطعی اجتماعی نباشد. (2)
افزون بر این امام(ع) در خطبهها و نامههای بسیار، هدف اصلی خود از تصدی خلافت را برپاداشتن حق و دفع باطل و همچنین از بین بردن تبعیض طبقاتی در جامعه و برقراری عدالت در تمام زمینهها بهویژه در توزیع ثروت و امکانات در میان مردم دانستند و اقدام خود به این کار را در راستای وفای به عهد و پیمان الهی از دانشمندان و پاسخگویی به درخواست عمومی مردم، برشمردند و تصریح کردند که در غیر این صورت، عهدهدار شدن خلافت و بلکه در اختیار گرفتن تمامی دنیا، در نگاهشان ارزشی ندارد و از آب بینی یک بُز نیز کمتر است. (3)
منبع
(1) نهجالبلاغه، خطبه 92، ترجمه آیتالله مکارم شیرازی. این کلام قبل از سید رضی، از دو منبع معروف اهل سنت نقل شده است؛ سپس سید رضی از منبعی که نزد او معتبر بوده است، آن را نقل کرده است (ر.ک: طبری، 1415، 3، 456؛ ابن اثیر، 1370، 3، 190 به بعد). همچنین شیخ مفید در کتاب الجمل، صفحه 48، و ابن جوزی، در تذکرة الخواص، صفحه 57 این خطبه را نقل کردهاند؛ لذا این این خطبه از نظری سندی معتبر و قابل اعتماد است.
(2) این نگاه و آثار حقوقی مترتب بر آن، افزون بر آنکه در سیره امیرالمؤمنین(ع) آشکار است، در زندگی فرزند معصوم آن حضرت، یعنی امام حسین(ع) نیز متبلور دارد.
(3) برای نمونه بنگرید: الف) «أمّا و الّذي فلق الحبّة و برأ النّسمة، لو لا حضور الحاضر، و قيام الحجّة بوجود النّاصر، و ما أخذ اللّه على العلماء، أن لا يقارّوا على كظّة ظالم، و لا سغب مظلوم، لألقيت حبلها على غاربها، و لسقيت آخرها بكأس أوّلها، و لألفيتم دنياكم هذه أزهد عندي من عفطة عنز». (نهجالبلاغه، خطبة 3)
ب) «قال عبداللّه بن عباس (رض): دخلت على أمير المؤمنين عليه السلام بذي قار و هو يخصف نعله. فقال لي: ما قيمة هذه النعل فقلت: لا قيمة لها فقال عليه السلام: و اللّه لهي أحبّ إليّ من إمرتكم، إلّا أن أقيم حقّا، أو أدفع باطلا». (نهجالبلاغه، خطبة 33)
(4) این یادداشت برگرفته از «مقاله نحوه مواجهۀ امیرالمؤمنین(ع) با صاحبان قدرت» است که در شماره چهارم نشریه فقه حکومتی به چاپ رسیده است. آدرس اصل مقاله: http://fh.smhi.ir/article_82460.html