بخش اول زندگى و زمانه فارابى _ فصل دوم اوضاع فرهنگى و مذهبى عصر فارابى

فصل دوم اوضاع فرهنگی و مذهبی عصر فارابی

(قرن سوم و چهارم هجری قمری)

اهميت شخصيت فارابی از بُعد علمی و فرهنگی، به اندازه ای مهم است كه ديگر ابعاد شخصيتی وی را تحت الشعاع قرار داده است، به طوری كه تبيين زندگی و انديشه سياسیِ وی با فهم شخصيت علمی و بالمآل، اوضاع علمی - فرهنگیِ عصر وی گره خورده است.

رفع ابهامات موجود درباره استقلال تفكر سياسیِ وی و يا تقليد او از فلسفه كلاسيك يونان باستان و تأثيرپذيریِ او از افلاطون و ارسطو و فلوطين و ابتكارات و نوآوری های وی، همه وابسته به اين است كه ما مكاتب فكری و مدارس علمی و اوضاع فرهنگیِ قرن سوم و چهارم هجری را، كه شخصيت فارابی در آن نضج گرفته و رشد كرده، بشناسيم.

به نظر می رسد از مقبولات زمان ما اين است كه علوم و معارف بشری، در انحصار و مالكيت خصوصیِ هيچ قوم و قبيله ای نيستند، بلكه به تعبير كارل ما نهايم، جزء مواريث انسانی هستند كه در سير تاريخیِ خود، به تدريج متكامل می شوند و هر متفكری خود را در موقعيتی موروثی می يابد كه با انگاره های انديشه ای متناسب با آن موقعيت، می كوشد تا وجوه پاسخ موروثی را هر چه استادانه تر ساخته و پرداخته كند و يا وجوه ديگری را جانشين آن ها سازد تا شايسته تر، از عهده چالش های جديد، كه بر اثر تغييرات و دگرگونیِ موقعيت او، سر برآورده اند، برآيد.

بنابراين،هر فرد متفكری با دو موقعيت روبه رو است: يكی موقعيت عصر وی و ديگر، مواجهه با الگوهای از پيش ساخته شده انديشه و كردار، كه او را احاطه كرده اند.(43) بر اين اساس مروری گرچه اجمالی، بر نحوه انتقال ميراث فرهنگیِ يونان باستان و مواريث علمیِ گذشتگان و چگونگی دست يابیِ مسلمانان به آن ها تا عصر فارابی، ضروری می نمايد.

گفته شده است كه علوم عقلیِ موجود در تمدن اسلامی، اختلاطی از آثار علمیِ مختلف در تمدن های يونانی، ايرانی، هندی، عربی و سريانی است و در اين امر، بيش از همه، ايرانيان و سريانيان و گروهی از مترجمان و ناقلان مسيحی، صائبی، هندی و نبطی شركت داشته اند.

با وجود اين آن چه در اين مقال برای ما مهم است، فرايند انتقال و آگاهی از مكاتب و مراكز فعالی است كه تا تشكيل دارالحكمه دارالسلامِ بغداد وجود داشته اند. فارابی بنا به نقل ابن ابی اصيبعه از كتابی از ايشان، كه به ما نرسيده است، به برخی از اين مراكز اشاره می كند و می گويد:

فلسفه در دوران پادشاهان يونانی شهرت يافت و پس از وفات ارسطوطاليس، در اسكندريه رايج بود و تا پايان حكومت ملكه كليو بطره (69 - 30 قبل از ميلاد) ادامه يافت.پس از وفات او، وضعيت علم به اين صورت بود تا آن كه سيزده پادشاه، به طور متوالی زمامداری كردند و بعد از زوال آنان، دوازده نفر از معلمان فلسفه وجود داشتند كه يكی از آن ها معروف به اندرونيقوس، رئيس مدرسه مشاء، در حدود سال 70 قبل از ميلاد بود.

ملكه كليو بطره، مغلوب اوغسطس، پادشاه رومانی شد و به قتل رسيد و اوغسطس بر فرمانروايیِ آن جا دست يافت و چون قدرتش تثبيت شد، در كتابخانه های آن جا نظر كرد و نسخه هايی از كتاب های ارسطو طاليس را يافت كه در زمان وی و دوران تاوفرسطس نوشته شده بودند و بر حال معلمان و فيلسوفان آن جا هم اطلاع يافت كه آثاری در معانی و سبك ارسطو می نگارند، پس از آن، امر كرد كه كتاب هايی كه از ايام ارسطو و شاگردانش باقی مانده بود، استنساخ شوند و پايه تعاليم قرار گيرند و از ديگر كتب، چشم پوشی شود.

اوغسطس به اندرونيقوس دستور داد تا اداره اين امور را به عهده بگيرد و نسخه هايی را آماده كند و خودش به روم ببرد و نسخه هايی را هم در مدرسه اسكندريه باقی بگذارد و به جای خويش معلمی را در اسكندريه بگمارد.

به اين طريق، تعليمات در دو مكان ايجاد شد و روال به اين صورت باقی ماند تا آن كه نصرانيت پديدار گشت و تعليمات در روم تعطيل شد و در اسكندريه نيز پادشاه نصرانی، همه اسقفان نصرانی را برای مشورت درباره تعاليم منسوخ روم و تعاليم باقيمانده اسكندريه فراخواند و در نهايت، رأی آنان چنين شد كه از كتاب های منطقی تا آخر اشكال وجوديه، خوانده شود و بعد از آن حذف گردد؛ زيرا به نظر آنان، آن مباحث، برای نصرانيت مضر بود و آن چه را در دفاع از دينشان مفيد دانستند، مجاز اعلام كردند و به همان مقدار بسنده نمودند و بقيه آثار مخفی بود تا آن كه اسلام ظهور كرد و تعليمات مكتب اسكندريه به انطاكيه منتقل شد و سال های طولانی در آن جا مستقر بود.

رياست تعليمات به يك معلم رسيد. او دو شاگرد زبده داشت. يكی اهل حران و ديگری اهل مرو بود. آن كه اهل مرو بود، دو شاگرد داشت: يكی به نام ابراهيم مروزی و ديگری يوحنا بن حيلان. از آن حرانی نيز اسرائيل اسقف و قويری، علوم را فراگرفتند و همگی در نهايت به بغداد منتقل شدند.

ابراهيم مشغول مسائل دينی شد و قويری تدريس را پيشه خود كرد و يوحنا بن حيلان، علاوه بر تدريس، به مسائل دينی نيز مشغول بود و از حوزه درس ابراهيم مروزی در بغداد، متّی بن يونس پرورش يافت.(44)

و می دانيم كه بنابر مشهور، هر دو نفر اخير، يعنی متّی بن يونس و يوحنا بن حيلان، استاد فارابی بوده اند. بنابر كالبد شكافی و تحليل عبارت تاريخیِ فوق، رديابیِ مراكز و مكاتب و نحوه ترجمه و انتقال آثار آن ها و به ويژه، وضعيت فرهنگیِ آخرين مركز علمی، يعنی بغداد، ما را وا می دارد كه بحث را در سه زمينه متمركز كنيم:

الف) مراكز مهم انتقال علوم.
ب) نهضت ترجمه.
ج) اوضاع فرهنگیِ بغداد، مركز خلافت.

الف) مراكز مهم انتقال علوم

1. مركز علمی اسكندريه (45)

درباره تأسيس اين مركز، اعتقاد بر آن است كه از دوره بطالسه، يعنی جانشينان بطلميوس اول سوتر (Sotor) (323 - 282 ق.م) سردار معروف اسكندر كه پس از تقسيم ممالك، وی صاحب مصر گشت، آغاز شد و تا سال 100 هجریِ قمری، در زمان عمر بن عبدالعزيز ادامه يافت.

از اين دوران است كه اسكندريه، جانشين آتن و وارث تمدن يونان و يكی از مراكز تلاقیِ افكار علمی و فلسفی و عرفانی شرق و غرب شد و در آن، مدرسه و كتابخانه و رصد خانه بنا گشت و فلاسفه و دانشمندان بزرگی در رياضيات، نجوم، طبيعيات، طب و جغرافيا، در آن جا ظهور كردند.

در هندسه، افرادی مانند اقليدس (306 - 283 ق.م) كه ظاهراً معاصر بطلميوس اول (سوتر) است، در رياضيات، ارشميدس (287 - 212ق.م) و در نجوم، بطلميوس القلوذی، در قرن دوم ميلادی، كه با پيروی از آرای ابرخس (125 ق.م) كتاب معروف خود به نام «المجسطی» را نگاشت، هر دو شاگردان مكتب اسكندريه بودند در طب روش ابقراط، طبيب نامدار يونانی (460 - 355 ق.م) در اسكندريه رايج بود.

طبيب بزرگ ارسطراطس (متولد 280 ق.م) در مكتب اسكندريه بود و هيروفيلوس طبيب، از بنيان گذاران مكتب اسكندريه، اولين كسی بود كه به فرمان بطلميوس به پيروی از روش ايرانيان پيش از اسلام، به تجارب طبی در محكومان و زندانيان مبادرت كرد.

فيلسوف و طبيب مشهور جالينوس، القلوذی از اهالیِ برغامس (131 - 200م) پرورش يافته مكتب اسكندريه است كه كتاب های وی در طب و داروشناسی و تشريح، مورد استفاده مسلمانان بوده است.

در دوره تسلط روم مسيحی بر اسكندريه، شهرت فلسفه اين مكتب، هم پای رياضيات، نجوم و طب بوده است و به ويژه تلاش هايی كه برای مصالحه آرای افلاطون و ارسطو با آرای فلسفی و دينیِ يهوديت و مسيحيت به عمل آمد، موجب پيدايش روش های جديدی در فلسفه شد كه به «روش نوافلاطونی» و «نو فيثاغوری» مشهور بود.

از فلاسفه مشهور اين دوره، فيلون اسكندرانی (20 ق.م - 40 م) و امونيوس (اواخر قرن دوم و اوايل قرن سوم ميلادی) بنيان گذار فلسفه نوافلاطونی و شاگردانش، فلوطين، صاحب تاسوعات (205 - 270 م)، لونگين، اوريگن و فرفوريوس (233 - 304م) بوده اند كه فلسفه افلاطونی را به كمال رسانيدند.

البته در تحكيم مبانیِ اين فلسفه، سهم عمده با امونيوس، فلوطين و فرفوريوس (46) بوده است. حوزه علمیِ اسكندريه تا اواخر قرن اول هجری داير بود و بنابر شواهد تاريخی، در عهد عمربن عبدالعزيز به انطاكيه منتقل شد.

بنابراين، در جريان فتح مصر به دست مسلمانان، اين مركز داير بوده است؛ اما در گير و دار اختلافات و تعصبات داخلی، برخی از كتابخانه های آن از ميان رفته است. نقل شده كه بزرگ ترين كتابخانه اسكندريه، كه حدود هفتصد هزار جلد كتاب داشت، به فرمان قيصر، در سال 47 ميلادی در جريان ورود وی به اسكندريه، سوزانده شد و مجدداً وی به ايجاد آن همت گماشت. سپس در سال 390 ميلادی ويران گشت.

ذبيح الله صفا می نويسد: «بقايای آن را عرب ها بعد از تسلط بر اسكندريه، در سال 641 ميلادی، مطابق با سال 19 هجری قمری، توسط عمروبن العاص، در زمان خلافت عمر بن الخطاب سوزاندند كه البته مستندات تاريخیِ وی قابل خدشه است.(47)

2. حوزه علمیِ انطاكيه

در حدود سال 100 هجری، در دوران خلافت عمربن عبدالعزيز، مركز علمیِ اسكندريه به انطاكيه انتقال يافت و تا دوران خلافت متوكل عباسی (232 - 247ق) ادامه يافت.(48) از اين زمان، مركز اسكندريه به حران منتقل شد و در دوران معتضد (279 - 289) اساتيد زبده اين مكتب، ابواسحاق ابراهيم قويری، يوحنا بن حيلان و ابراهيم مروزی بودند كه از ابراهيم قويری به شاگردش، ابو بشر متّی بن يونس منتقل شد و از ايشان به دو تن از شاگردانش، يعنی ابو نصر فارابی و ابو يحيی مروزی، منتقل گرديد.

گفته شده كه انتقال حوزه علمی اسكندريه به انطاكيه، به اين دليل بوده است كه انطاكيه نزديك مرز دو امپراتوریِ عرب و بيزانس قرار داشت و طبيعتاً نقل نسخه های يونانی به آن جا آسان می نمود؛ اگر چه عوامل ديگری نيز نظير كثرت دانشمندان انطاكيه، كه بسياری از آنان دانش آموختگان مكتب اسكندريه بودند، در اين امر، مؤثر بوده اند.(49)

پيش از آن هم، در اين شهر، برای تعليمات مذهبی از دير زمان، مدرسه ای وجود داشته و زمينه مناسبی فراهم بوده است. بنابر شواهد تاريخی، انطاكيه مهم ترين پايگاه انتقال علوم يونانی به جهان اسلام بوده است.

3. مركز علمیِ حرّان

حران شهری است واقع در نواحیِ شمالیِ عراق عرب، بين رها و رأس العين، كه هم اكنون نيز به صورت قريه كوچكی در ولايت حلب پا برجا است.(50) شهر حران نزد روميان «كاره» - (Carrhae- carre ) ناميده می شد و پس از تسلط اسكندر، يكی از مراكز مهم فرهنگ يونانی و ادبيات آرامی بوده است.

بعد از ظهور و نفوذ دين مسيح(ع) غالب اهالی اين شهر، بر آيين بت پرستی باقی ماندند و حتی پس از تسلط مسلمانان، بخشی از اهالیِ اين شهر، به آيين ستاره پرستیِ قديم هم چنان ادامه دادند. حرانيان از ديرباز، به رياضيات و نجوم و بعد از آن به فلسفه توجه داشته اند.

انتقال مركز تعليم از انطاكيه به حران، بنابر آن چه مسعودی در «التنبيه والاشراف» آورده است، در دوران متوكل عباسی (232 - 247) صورت گرفته است.

از علمای مشهور اين حوزه، ثابت بن قروه (متولد 288ق) و محمد بن جابر البتانی (متولد 317 ق) را در تمدن اسلامی می توان نام برد. حرانيان پس از غلبه ادبيات سريانی، آثار خود را به اين زبان نگاشتند.

ابن ابی اصيبعه از فارابی نقل می كند كه گفته است: حوزه انطاكيه مدت زمان طولانی برقرار بود تا آن كه رياست تعليم آن به شخصی رسيد كه دو شاگرد داشت: يكی از اهالی حران و ديگری اهل مرو بود كه هر دو، بعد از فراغت از تحصيل، از انطاكيه خارج شدند و با خود كتاب هايی را نيز بردند.(51) و اما در مورد خود فارابی، شارحان بالاتفاق معتقدند كه ايشان مكتب حران را درك كرده است، گرچه برخی آن را قبل از ورود به بغداد و برخی بعد از ورود به بغداد دانسته اند.

4. مركز علمیِ رها

رها شهری است بين موصل و شام، كه با عنوان «ادسا» يا «اورفا»(52) هم خوانده می شود. اين شهر در طول سه قرن و نيم، پايتخت سلسله مشهوری از سلاطين بود كه با قبول آيين مسيح، مركز مهم تبليغ مسيحيت تا قلب شاهنشاهیِ ايران شد و با توجه به اهميت آن، مركز علوم دينی و عقلیِ مسيحيان اين نواحی بود.

كتب مقدس، در اين شهر ترجمه و منتشر می شدند و لهجه سريانی، كه يكی از شعبه های زبان آرامی است، در اين منطقه رايج بود. مدرسه معروف به «دبستان ايرانيان»(53) در حدود قرن چهارم ميلادی در اين شهر تأسيس شد.

بخشی از آثار ارسطو در شهررها به زبان سريانی ترجمه شد. كتاب «ايسا غوجی» فرفوريوس، كه مكرراً مورد استناد فارابی قرار می گرفت، سه بار از اواسط قرن پنجم تا اواسط قرن هفتم ترجمه شد.

تعليم «ريطوريقا» خطابه، جغرافيا، طبيعيات و نجوم، هم در دبستان ايرانيان و هم در ديگر مدارس، معمول بود و به همين علت، مركز علمیِ رها از مراكزی بود كه واسطه انتقال علوم يونانی به شرق، به ويژه جهان اسلام محسوب می شود.

5. مركز علمیِ نصيبين

نصيبين شهری است در ساحل فرات كه به نصيبين الروم نيز مشهور است و در نزديكیِ حران و آمِد قرار دارد. حرانيان برای رفتن به روم از اين شهر عبور می كردند.(54) مركز علمیِ نصيبين، از نظر تشكيلات و نظامات، كاملاً از روی حوزه علمیِ رها نظام يافته بود و مكانی برای تفسير كتب مقدس مسيحی بود.

گفته شده است كه يكی از استادان آن، به نام حنانه، تعليمات مقدس را با فلسفه تلفيق می كرد. دبستان ايرانيان به تبع رها در اين شهر فعال بود. شهر نصيبين در قرن پنجم ميلادی، در دوره پادشاهان ساسانی در ايران، جزء متصرفات و قلمرو مرزیِ ايران با روم بود.

بدين رو، گسترش اين مركز را در سال 450 ميلادی به دستور فيروز، پادشاه ساسانی دانسته اند. مذهب نسطوری، كه با كليساهای روم و امپراتوریِ روم نزاع داشت، در اين شهر، مورد حمايت ايران قرار داشت.(55)

نسطوريان نقش بسياری در نشر منطق ارسطو داشتند. البته آن ها به آن قسمت هايی كه به كار مناقشات مذهبیِ آنان می آمد، توجه می كردند؛ يعنی از هشت رساله ارغنون ارسطو، به قاطيغورياس، باری ارمينياس و هفت فصل اول از انالوطيقای اولی اكتفا می كردند.

مركز علمیِ نصيبين در انتقال علوم و آثار يونانی، به ويژه فلسفه، منطق، نجوم و رياضی به شرق، به ويژه جهان اسلام، نقش مهمی داشت.

6. مركز علمیِ قِنسرين

شهر قنسرين از بلاد سوريه، در ساحل عليای فرات است و در سال 17 قمری، در زمان خليفه دوم، عمر بن الخطاب، به دست ابوعبيده جراح فتح گرديد.(56) در گذشته، اين شهر «خاسيس» ناميده می شد و نام كنونیِ آن «اسكی حلب» است و از بقايای ابنيه شهر قديم، هنوز آثاری در آن وجود دارد.(57)

در اين مركز، علاوه بر رياضيات و طبيعيات و الهيات ونجوم و كيميا و طب، فلسفه يونان و اسكندرانی با زبان يونانی تعليم داده می شد و از اين مكتب، گروه بسياری از دانشمندان سريانی زبان بيرون آمدند و هر كدام، مترجمانی برای انتقال ميراث يونانی، از جمله، آثار افلاطون، ارسطو و افلاطونيان جديد، به زبان سريانی بودند؛

همان طور كه اين دانشمندان، از زبان پهلوی نيز آثاری را مانند كليله و دمنه، از سانسكريت به پهلوی و اسكندرنامه و سند بادنامه، از يونانی به پهلوی ترجمه كرده اند و بعدها مدارس سريانیِ اين مركز، تا مدتی از دوره اسلامی، واسطه نقل علوم يونانی به عربی بودند و تقريباً همه آثار فلاسفه و اطبا و رياضی دانان و منجمان يونانی و اسكندرانی و سريانی را به عربی ترجمه كرده و يا عامل اين امر بودند.

از اين جهت است كه نقش دانشمندان سريانی در انتقال علوم گذشته به عربی، بيش از ديگران است. جاثليق، استاد فلسفه، طب و نجوم، ثوماالرهاوی و جاثليق طيماثاوس اول، كه نزد خلفای عباسی از اعتبار و مقامی خاص برخوردار بود و با امام صادق(ع) و شاگردانش مناظره هايی داشت، در اين مركز بوده اند. مدرسه دير قديس افثينوس، در اين شهر، بسيار مهم بوده و به ويژه در دوره اسلامی، مركز انتقال علوم يونانی به عربی بود.

7. مراكز علمیِ ايران

علوم يونانی و اسكندرانی در راه پيشرفت خود به سوی مشرق، اندك اندك به كشورهای تابع شاهنشاهی ساسانی راه يافتند و به ايران وارد شدند. در مداين، جندی شاپور، سلوكيه، ريو اردشير، مرو، بلخ، سغد و غيره، مراكزی برای تعليم اين علوم به وجود آمد.

ناگفته نماند كه در خود ايران، پيشرفت هايی در علوم، به ويژه در موسيقی، طب، رياضيات و الهيات صورت گرفته است. آشنايیِ ايرانيان با زبان يونانی از دوره هخامنشيان شروع شد.(58)

در دوره ساسانی علوم يونانی، مخصوصاً توسط مبلغان مسيحی، كه از دبستان های ايرانيان در حوزه علمیِ رها و نصيبين به ايران می آمدند، رواج يافت و با بسته شدن مدرسه ايرانيان در رها، از اواخر قرن پنجم ميلادی، اعضای اين دبستان به ايران بازگشتند.

علاوه بر آن كه مركز علمیِ نصيبين جزء متصرفات ايران محسوب می شد. ابن نديم می گويد: توجه خسرو انوشيروان و پادشاهان سلف او، مانند شاپور، به علوم يونانی، بابلی، هندی و سريانی و مآخذ شرقی، موجب پيشرفت علمی در ايران شد.(59) پناهنده شدن هفت تن از دانشمندان و فيلسوفان مشهور يونانی به دربار خسرو انوشيروان تحول مهمی در انتقال علوم عقلی از يونان به ايران بود.(60)

تسلط يونانيان بر بلاد شرق ايران، در به وجود آمدن مراكز علمیِ مرو، بلخ و سغد، در اواخر عهد ساسانی و آغاز دوره اسلامی مؤثر بود و بعد از تشكيل مدرسه نصيبين در سلوكيه، مقابل تيسفون دبستانی تأسيس شد كه در آن، فلسفه يونان تدريس می شد.

مدرسه جندی شاپور(61) در خوزستان، در شرق شوش و جنوب شرقیِ انديمشك، از مدارس مهم ايران است. اين مدرسه، بنا بر مشهور، به دست شاپور اول (241 - 271م) بنا شد كه از اسيران رومی در بنای آن بهره گرفته است.(62)

آن چه در اين جا مهم می نمايد، نقش مراكز ايران در انتقال علوم پيشينيان به تمدن اسلامی است. ترجمه های متعددی كه از كتاب های فلسفی و علمیِ يونانی به پهلوی موجود است و بعضی از اين ترجمه ها را افرادی مثل ابن المقفع و يا پسرش، محمد، به عربی برگردانده اند؛ از جمله، قاطيغورياس، و باری ارمينياس و انالوطيقای ارسطو و ايساغوجی فرفوريوس، كه جناب معلم ثانی، ابونصر فارابی، همه اين آثار را شرح كرده است و در دسترس مؤلف نيز می باشند.

8. مركز علمی بغداد

دارالخلافه عباسی، نخست در شهر انبار، واقع در كناره فرات بود. گفته شده كه اولين بار، منصور دوانيقی در سال 145 قمری با مشورت خالدبن برمك ايرانی تصميم به ساختن شهر بغداد و انتقال خلافت بدان جا گرفت و سه سال بعد، بغداد تأسيس گرديد.

هارون الرشيد در سال 170 به خلافت رسيد و در زمان او، بغداد مركز نهضت ترجمه آثار علمیِ يونانی به زبان عربی شد.

ظاهراً در زمان وی بيت الحكمه، كه مركزی برای جمع آوریِ مواريث علمی و آثار ترجمه شده بود، تأسيس گرديد، تا آن جا كه از علوم بشری چيزی نبود مگر آن كه در بيت الحكمه بغداد يافت می شد و از همه زبان های آن روز، مترجمان زبده ای برای ترجمه آثار يونانی، ايرانی، سريانی و نبطی، در بغداد گرد آورده شدند.

در كنار اين ها علمای بسياری كه در علوم اسلامی، نظير فقه، كلام و ادبيات عرب در مركز بودند، بغداد را وارث بلامنازع همه مراكز علمی ديگر كرده بودند. آن چه از تاريخ بر می آيد، اين است كه مهاجرت فيلسوفان بزرگی چون يوحنا بن حيلان و ابراهيم مروزی، ادغام مكتب حرّان در حوزه علمیِ بغداد و حضور شخصيت های علمی چون متی بن يونس و شاگردش ابونصر فارابی و چهره های مذهبی و فقهی، مانند نواب امام عصر(عج) و فقهای حنبلی و ديگر دانشمندان علوم عقلی، كلامی، ادبی و ... بغداد را به يك مركز كاملاًفرهنگی تبديل كرده بود كه شرح آن به تفصيل خواهد آمد.

ب) نهضت ترجمه

بروكلمان عصر عباسی را به دو دوره تقسيم می كند: دوره اول از زمان منصور دوانيقی، دومين خليفه تا زمان مأمون، هفتمين خليفه، يعنی از سال 136 تا 218 هجری قمری. وی اين مقطع را دوران عظمت تمدن اسلامی معرفی می كند.

دوره دوم از زمان هشتمين خليفه، يعنی المعتصم تا زمان بركناریِ المستعصم در سال 656 و انقراض عباسيان توسط مغولان، كه وی اين دوران طولانی 438 ساله را عصر انحطاط می نامد.(63) جَلوبْ عصر عباسی را به سه دوره مشخص تقسيم می كند.

او دوران طلايی را به زمان هارون الرشيد و دوران تمدن را به دوران مأمون و عصر انحطاط را از زمان واثق بالله، فرزند معتصم می داند.(64) تقسيماتی از اين قبيل، علاوه بر توجه به مسائل سياسیِ جامعه اسلامی، عنايت ويژه ای به نهضت فرهنگیِ گسترده ای كه از زمان منصور آغاز گرديد و در زمان مأمون به اوج خود رسيد، دارد.

فتوحات اسلامی سبب شد تا در قرن دوم هجری قمری، به ويژه در دوره منصور عباسی در زمينه استفاده از علوم ملل ديگر، از قبيل يونانيان، روميان، اسكندريان، ايرانيان، سريانيان و هندوان نهضتی پديد آيد و آثار علمی و فلسفی به زبان عربی ترجمه شود كه اين نهضت به «نهضت ترجمه» در تاريخ اسلام مشهور گرديد.

البته درباره آشنايیِ مسلمانان با متون بيگانه و ترجمه آثار قبل از عباسيان نيز اطلاعاتی در دست است تا آن جا كه گفته می شود: اولين كسی كه از ميان عرب ها به تحصيل علوم بيگانه مبادرت كرد، نضربن حارث بن كلده ثقفی، پسر خاله حضرت محمد(ص) بود و اولين ترجمه ای كه به زبان عربی صورت گرفت، توسط خالدبن يزيد بن معاويه بوده است.

در جريان فتوحاتی كه در عصر خلفای راشدين، به ويژه در زمان خليفه دوم صورت گرفت و بعدها در دوران خلفای اموی ادامه يافت، بحث های گسترده ای درباره چگونگی برخورد مسلمانان با آثار علمیِ خارجی مطرح شده است كه در اين مقال مجال طرح آن نيست.(65)

معمولاً نهضت ترجمه در عصر عباسی را به دو دوره تقسيم می كنند: دوره اول از 136 تا 193 (از منصور تا پايان هارون الرشيد). خليفه اول عباسی مشغول تثبيت و تحكيم پايه های قدرت سياسی بود و توجهی به علوم نداشت؛ اما منصور دوانيقی در صدد ترويج و بسط علوم اسلامی و سپس علوم بيگانه بر آمد و از وجود دانشمندان مختلف بهره گرفت و طبعاً به دليل حمايت همه جانبه خلفا، دانشمندان بسياری از عراق و شام و ايران و هند مايل به همكاری بودند. ابن خلدون می نويسد: «ابوجعفر منصور نزد ملك روم كس فرستاد تا كتب تعاليم مترجمه را برای وی بفرستد و او كتاب اقليدس و بعضی كتب طبيعيات را فرستاد.

مسلمين آن ها را خواندند و از مطالب آن ها آگاهی يافتند و به اطلاع از مابقیِ اين كتب و علوم راغب شدند».(66)

منصور دوانيقی از همين راه، به علم نجوم علاقه مند شد و جمعی از ستاره شناسان ايرانی را به خدمت خويش خواند. گويند كه در سال 156 منجمی از هندوستان نزد وی آمد و كتابی را در نجوم به منصور نشان داد و منصور دستور داد آن را به عربی ترجمه كنند و از روی آن كتابی به زبان عربی در ستاره شناسی تأليف كنند تا برای عرب ها مأخذ اطلاعات نجومی باشد و محمد بن ابراهيم فزاری اين دستور را عملی كرد.

از آن ايام، مسلمانان به ستاره شناسی و متعلقات آن علاقه مند شدند و از ستاره شناسی به هندسه متوجه گشتند. منصور شرحی به پادشاه روم نگاشته، از وی خواست ترجمه عربیِ پاره ای از كتب علمی (علم نجوم و هندسه) را برای او بفرستد. پادشاه روم كتاب اقليدس و بعضی كتب علوم طبيعی را نزد منصور فرستاد.(67)

طب از ديگر علومی بود كه در زمان منصور به نقل و ترجمه آن دست زدند. ظاهراً منصور بيش تر به همين سه علم توجه داشت، اگر چه كتاب هايی نظير كليله و دمنه توسط ابن مقفع در زمان وی به عربی ترجمه شد.(68)

و اما دوره دوم ترجمه، از زمان مأمون عباسی تا اواخر قرن چهارم است. اين دوره، مهم ترين دوره ترجمه و توجه به علوم و نقل و تدوين آن ها بود و علما و مترجمان، از نژادهای مختلف، در نهضتی كه مأمون پديد آورد، شركت كردند و تا چندی بعد از او نيز اين نهضت ادامه يافت.

بيش تر كتاب های ترجمه شده در اين دوره، در موضوعات فلسفه، منطق، نجوم، رياضيات، طب، ادب و سياست بودند كه از يونانی، هندی پهلوی، سريانی و نبطی به زبان عربی نقل شدند و مبدأ تمام تحقيقات مسلمانان در علوم مختلف قرار گرفتند.

همه آثار فوق، در مركز خلافت، يعنی بغداد، در بيت الحكمه كه ظاهراً توسط هارون الرشيد بنا گرديده بود، جمع آوری شدند. گفته شده كه مأمون مأمورانی را به ممالك ديگر گسيل می داشت و از آن جا كتاب ها را به پايتخت اسلامی می آوردند.

ابن نديم، صاحب الفهرست می نويسد: «ميان مأمون و پادشاه روم مراسلات پر دوام بود و از اين روی، بر او استظهار كرد و نامه ای بدو نوشت و از او خواست كه اجازت دهد تا كتاب های بر گزيده ای از علوم قديمه، كه در روم مخزون و مدخر است، برای وی فرستاده شود. و چون آوردند، مأمون عده ای را مأمور ترجمه آن ها كرد.»(69)

جرجی زيدان توجه خاصی به مترجمان و ناقلان علوم دارد و خاندان های مشهور و افراد زبده نهضت ترجمه را بدين شرح آورده است:(70)

1. خاندان بختيشوع.
2. خاندان حنين (شيخ المترجمين).
3. جيش اعصم دمشقی.
4. قسطا ابن لوقای بعلبكی.
5. خاندان ماسرجويه.
6. خاندان كرخی (شيعی).
7. خاندان ثابت.
8. حجاج بن مطر.
9. ابن ناعمه حمصی.
10. استفان بن باسيل.
11. موسی بن خالد (ترجمان).
12. سرجيس رأسی.
13. يوحنا ابن بختيشوع.
14. بطريق.
15. يحيی بن بطريق.
16. ابو عثمان دمشقی.
17. ابو بشر متی بن يونس (استاد فارابی).
18. يحيی بن عدی (شاگرد فارابی).

سپس وی به خاندان نوبخت شيعی و ابن مقفع، كه از فارسی به عربی ترجمه كرده اند، و هم چنين فضل بن نوبخت و موسی و يوسف، پسران خالد و ... نيز اشاره می كند. آن چه در حاشيه نهضت ترجمه قابل توجه است و بيش تر شارحان بر آن اتفاق نظر دارند، اين است كه نهضت ترجمه به صورت جدی تا عصر فارابی ادامه می يابد و از اين تاريخ، دوره شرح و تفسير و تحشيه آغاز می گردد و اولين گام را در اين راه، كندی، فيلسوف العرب بر می دارد و گام دوم و اساسی را ابونصر فارابی بر می دارد و تقريباً بيش تر كتاب های كتب افلاطون و ارسطو، كه در بيت الحكمه بغداد ترجمه شده بود، از نظر می گذراند و بر بسياری از آن ها شرح می نويسد به طوری كه در همان عصر، به معلم ثانی، (بعد از ارسطو كه معلم اول بود) مشهور می گردد.

ج) اوضاع فرهنگیِ بغداد، مركز خلافت

رشد فزاينده علوم و فنون مختلف، از قبيل فقه، كلام، ادبيات عرب، تفسير، شعر و بلاغت، در كنار تجمع ميراث فرهنگی، كه بر اثر انتقال مراكز علمی و نهضت ترجمه به وجود آمده بود، بغداد مركز خلافت عباسی را در پايان قرن سوم و نيمه اول قرن چهارم، به يك پايتخت كاملاً فرهنگی تبديل كرده بود.

نه تنها دربار خلافت، مركز علم و فرهنگ و جايگاه فقها، متكلمان، شعرا، نويسندگان، مترجمان و اديبان بود و مؤسسه های علمی و بيت الحكمه زير نظر آن ها اداره می شد، بلكه رويكرد عمومیِ جامعه اسلامی به سوی مطالعه و آگاهی و فهم متون دينی و غير دينی گرايش پيدا كرده بود و به تعبير محققانه ارنولد توين بی، نهضت ترجمه از زبان يونانی و سريانی به عربی در قرن نهم ميلادی، نشان می دهد كه يك نوع جريان فكریِ عمومی برای مطالعه زبان عربی در بطن جامعه وجود داشت و هسته مركزیِ اين فرهنگ بغداد بود. كه در سال 762 ميلادی به عنوان پايتخت بنا گرديد.(71)

بنابراين، در قرون سوم و چهارم، جامعه اسلامی به دلايل مختلف تاريخی، كه مجال طرح آن ها نيست، از نوعی خمير مايه فكری و فرهنگی برخوردار شده و علاوه بر علوم اسلامی، در صدد تجهيز اسلام به مسائل فكریِ مطرح شده در ديگر اقوام و ملل است.

بحران سياسیِ خلافت و منازعات داخلی، كه در قرن چهارم به وجود آمد و همه فرقه های اسلامی، اعم از سنی، شيعی، اسماعيلی و خوارج، در آن شركت داشتند، سبب نوعی تسامح در آزادی بيان و عقيده گرديد و بر خلافت دوران خلفای مستبد قبلی، كه شخصيت های شيعی را صرفاً به جرم تشيع اعدام می كردند،

اينك در بغداد، خاندان های شيعیِ قدرتمندی چون آل فرات، آل نوبخت و خاندان كرخی، كه در حد وزارت در دستگاه حكومتی نفوذ كرده بودند و شخصيت ها و رهبران مذهبی، مانند نايب سوم و چهارم امام دوازدهم شيعه، كه در اين دوران، در غيبت صغری به سر می برد، در بغداد حضور داشتند.

علاوه بر اين ها خاندان های قدرتمند شيعی مذهبی از بيرون، مركز خلافت را تهديد می كردند. آل حمدان به رهبریِ ناصر الدوله و سيف الدوله در بخش موصل و شام و آل بويه، از سوی ايران گلوی خليفه را در بغداد می فشردند و در غرب دستگاه خلافت عباسی، خلافت فاطمیِ اسماعيلی مذهب، با اقتدار حكم می راند. در اين شرايط، مباحثات و مناظرات علمی، بين فرق مختلف، كم و بيش رواج يافته بود و مجادلات مذهبی بين حنبليان و شيعيان امری عادی شده بود.

جرجی زيدان در كتاب تاريخ تمدن اسلام می نويسد: «در امور دينی، مسلمانان آزادی عقيده داشتند و اگر كسی چيزی از معنای آيه و يا حديث درك می كرد و آن را مخالف نظر ديگران می ديد، نظر خود را آشكارا می گفت و با مخالفان مناظره و مجادله می كرد و همين آزادیِ فكر و عقيده، سبب پيدايش مذاهب مختلف گشت ... و فرقه های متعددی در آيين اسلام پديد آمد.»(72)

اما به تدريج سه عامل سبب شد كه اين آزادیِ فرهنگی مخدوش شود و به موازات تنوع و تكثر فرهنگی، اختلافات مذهبی نيز تشديد شوند:

عامل اول: تعصبات عوام الناس در اختلافات مذهبی راه يافت.

عامل دوم: در قرن سوم و چهارم، كه كار شرح و تفسير و تحشيه آغاز شده بود و افكار علمی و فلسفیِ بيگانه در كنار افكار اسلامی مطرح شد، جامعه اسلامی با نوعی چالش دينیِ فلسفی روبه رو شد و رويكردهای مختلف دانشمندان سبب اختلاف گرديد.

معروف است وقتی كه ابن مقفع پاره ای از تأليفات مانی و ابن دميان، مرقيون و غيره را از فارسی و پهلوی به عربی ترجمه كرد، عده ای در بغداد، كتاب هايی در تأييد آن مذاهب تأليف كردند و اين امر، سبب اختلاف و كشمكش های مذهبی شد و شايع گرديد كه زنادقه در پايتخت زياد شده اند و خليفه، ناچار متكلمان را امر كرد تا كتاب هايی در رد آنان بنويسند.(73)

عامل سوم: رفتارهای متحجرانه و متعصبانه مذهبی به ويژه توسط حنبليان بود كه نه تنها عليه شيعيان، بلكه عليه همه مذاهب اسلامی روا می داشتند. آن ها در دوران خليفه راضی بالله (322 - 329) به رهبریِ ابو محمد حسن بر بهاری، چنان غائله ای به پا كردند كه به نقل ابن اثير، خليفه سوگند ياد كرد كه اگر از رفتارهای متعصبانه و خشن دست بر ندارند، آن ها را به قتل خواهد رساند.(74)

سيوطی نقل می كند كه نزاع حنبليان با ديگر فرق، از جمله شيعيان، بر سر تفسير آيه 82 سوره اسراء، آشوب و بلوايی در بغداد به پا كرد كه مدت ها ادامه يافت و گروه بسياری در اين نزاع جان باختند.(75)

بنابراين، می توان چنين نتيجه گرفت كه پيش از حكومت المقتدر بالله نوعی «مونيسم» فرهنگی حاكم بود.

خليفه يگانه مرجع در امور سياسی و دينی بود و علمای اسلامی زير نظر خليفه عمل می كردند؛ اما ضعف سياسی ای كه از دوران معتصم و واثق بالله آغاز شده بود، در عصر معتضد و مكتفی به اوج خود رسيد و در نتيجه ضعف دستگاه خلافت، نوعی تنوع و تكثر فرهنگی به وجود آمد كه متأسفانه، در نهايت، بر اثر تعصبات مذهبی و جاه طلبی های بعضی از فرقه های مذهبی، به انحراف كشانده شد.

پی نوشت ها:

1. اسامی خلفايی كه فارابی در عصر آن ها بوده است، بدين شرح است:

1 - خليفه شانزدهم عباسی، معتضد بالله (خلافت 279 تا 289).
2 - خليفه هفدهم عباسی، مكتفی بالله (خلافت 289 تا 295).
3 - خليفه هيجدهم عباسی، مقتدر بالله (خلافت 295 تا 320).
4 - خليفه نوزدهم عباسی، قاهر بالله (خلافت 320 تا 322).
5 - خليفه بيستم عباسی، راضی بالله (خلافت 322 تا 329).
6 - خليفه بيست و يكم عباسی، متقی لله (خلافت 329 تا 333).
7 - خليفه بيست و دوم عباسی، مستكفی بالله (خلافت 333 تا 334).
8 - خليفه بيست و سوم عباسی، مطيع لله (خلافت 334 تا 363).
2. بروكلمان، كارل، تاريخ الشعوب الاسلاميه ترجمه منيرالبعلبكی و بنيه امين فارس، بيروت: دارالعلم للملايين، 1965، ص 175 - 212؛ جلوب، جون، با جوت، امپراطورية العرب تعليق خيری حماد، بيروت: دارالكتاب العربی، 1996م. ص 515.
3. نخجوانی، هندوشاه، تجارب السلف به كوشش عباس اقبال، تهران: كتابخانه طهوری، 1357، ص 176.
4. دورانت ويل، تاريخ تمدن، ج 4، ترجمه احمد آرام و ديگران، تهران: سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، 1365، ص 260-259.
5. دولاندلن، ش، تاريخ جهانی، ج 1،ترجمه احمد بهمنش، تهران: دانشگاه تهران، 1364، ص 367.
6. كاسمينسكی، تاريخ قرون وسطی، ترجمه صادق انصاری و محمد باقر مؤمنی، تهران: نشر انديشه، 1358، ص 66.
7. بروكلمان، كارل، همان، ص 240.
8. ابن اثير، الكامل فی التاريخ، ج 8، بيروت: دارصادر، 1982، ص 322.
9. الدوری، تقی الدين عارف، عصر امرة الامراء فی العراق، بغداد، مطبعة اسعد، 1975، ص 23.
10. سيوطی، عبدالرحمن، تاريخ الخلفا، تحقيق محمدمحيی الدين عبدالحميد، كراچی: كارخانه تجارت كتب آرام، بی تا، ص 402.
11. همان، ص 404.
12. الدوری، تقی الدين عارف، پيشين، ص 58 - 128.
13. جرجی زيدان، تاريخ التمدن اسلامی.
14. ابن اثير، پيشين، ص 323. برای اطلاع بيش تر، به تجارب السلف نخجوانی، الانباء فی تاريخ الخلفا عمرانی، تاريخ الخلفا سيوطی، جوهر الثمين ابن دقماق، تجارب الامم ابن مسكويه، اخبار الراضی صولی، تاريخ تمدن ويل دورانت، تاريخ الشعوب الاسلاميه بروكلمان، تاريخ تمدن جرجی زيدان، عصر امرة الامراء فی البغداد الدوری، كامل ابن اثير، مروج الذهب مسعودی مراجعه شود.
15. سيوطی، عبدالرحمن، پيشين، ص 397؛ نخجوانی، تجارب السلف، ص 219.
16. نخجوانی، تجارب السلف، به كوشش عباس اقبال، تهران: كتابخانه طهوری، 1357، ص 241.
17. مسعودی، علی بن حسين، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج 2، ترجمه ابوالقاسم پاينده، تهران: بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 2536، ص 718.
18. مسعودی، پيشين، ص 739.
19. سيوطی، عبدالرحمن، پيشين، ص 397.
20. ابن دقماق، الجوهر الثمين فی سير الملوك و السلاطين، تحقيق محمد كمال الدين عزالدين علی، بيروت: عالم الكتب، 1985، ص 183.
21. حتّی فيليپ. ك، شرق نزديك در تاريخ، ترجمه قمرآريان، تهران بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1350، ص 416.
22. سيوطی، عبدالرحمن، پيشين، ص 392.
23. متز، آدام، تمدن اسلامی در قرن چهارم هجری، ترجمه عليرضا ذكاوتی قراگزلو، تهران: اميركبير، 1364ش، ص 15.
24. توين بی، ارنولد، تاريخ تمدن،ترجمه يعقوب آژند، تهران، نشر مولی، 1362ش، ص 514.
25.ابن دقماق، همان، ص 183.
26. رسائل خوارزمی، ص 160 - 172 به نقل از: علی اصغر فقيهی، آل بويه، ص 453.
27. سيوطی، عبدالرحمن، همان، ص 312.
28. همان، ص 384.
29. الدوری، تقی الدين عارف، همان، ص 107.
30. نخجوانی، هندوشاه، پيشين، ص 204 - 217.
31. ابن اثير، پيشين، ص 307 - 309.
32. حتی، فيليپ.ك، پيشين، ص 416.
33. مسكويه، تجارب، ج 1، ص 146، به نقل از: الدوری، پيشين، ص 369.
34. الدوری، تقی الدين عارف، پيشين، ص 369.
35. ابن اثير، پيشين، ص 352.
36. ابن اثير، پيشين، ص 392.
37. متز، آدام، تمدن اسلامی، پيشين، ص 16؛ الدوری، ص 374.
38. ابن اثير، پيشين، ص 417.
39. برای اطلاع بيش تر، مراجعه شود به: صولی، اخبار الراضی؛ ابن جوزی، المنتظم،ج 6؛ الكامل؛ ج 8؛ ابن اثير، تكمله، ج 1؛ همدانی و تاريخ ذهبی، ج 2؛ الدوری، عصر امرة الامراء فی العراق.
40. الدوری، تقی الدين عارف، پيشين، ص 376.
41. برای اطلاع مراجعه شود به: تجارب الامم، ج 2؛ مسكويه، تكمله همدانی، ج 1؛ كامل ابن اثير، ج 8؛ الدوری، عصر امرة الامراء فی العراق.
42. مراجعه شود به: تجارب الامم، اثر ابوعلی مسكويه، ج 2؛ ترجمه علينقی منزوی، تهران: انتشارات توس، 1376.
43. ما نهايم، كارل، ايدئولوژی و اتوپيا، ترجمه فريبرز مجيدی، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، 2535، ص 25-21.
44. بدوی، عبدالرحمن، موسوعة الفلسفه، ج 2، بيروت: المؤسسة العربية للدراسات و النشر، 1984، ص 96 - 97.
45. برای اطلاع بيش تر به آثار ذيل مراجعه شود: دليسی اوليری، انتقال علوم يونانی به عالم اسلام؛ ذبيح الله صفا، تاريخ علوم عقلی در تمدن اسلامی، ج 1؛ شبلی نعمان، كتابخانه اسكندريه؛ جرجی زيدان، تاريخ تمدن اسلام.
46. فارابی در چند اثر خود، به ويژه در كتاب الجمع بين رأی الحكيمين به فلوطين و فرفوريوس استناد می كند.
47. مرحوم شهيد مرتضی مطهری با نقل تاريخچه ای از كتابخانه اسكندريه و ماجرای كتاب سوزی آن جا به دست مسلمانان در جريان فتوحات، با انتقاد از نويسندگانی چون قفطی، شبلی نعمان، حاجی خليفه ابوالفرج بن العبری، عبداللطيف، جرجی زيدان و دكتر ذبيح الله صفا می نويسد: «تا قرن هفتم هجری، يعنی حدود ششصد سال بعد از فتح ايران و مصر در هيچ مدركی، چه اسلامی و چه غير اسلامی، سخن از كتاب سوزی مسلمين نيست. برای اولين بار در قرن هفتم اين مسئله مطرح می شود. كسانی كه طرح كرده اند، اولاً هيچ مدرك و مأخذی نشان نداده اند و طبعاً از اين جهت نقلشان اعتبار تاريخی ندارد و اگر هيچ ضعفی جز اين يك ضعف نبود، برای بی اعتباری نقل آن ها كافی بود. ثانياً همه آن ها به استثنای ابوالفرج و قفطی وجود شايعه ای را بر زبانها روايت كرده اند نه وقوع حادثه را ... ثالثاً نقل های قرن هفتم، كه ريشه و منبع ساير نقل هاست، يعنی نقل عبداللطيف و ابوالفرج و قفطی در متن خود، مشتمل بر دروغ های قطعی است كه سند بی اعتباری آن هاست و علاوه بر همه اين ها چه در مورد ايران و چه در مورد اسكندريه، قرائن خارجی وجود دارد كه فرضاً اگر اين نقل ها ضعف سندی و مضمونی هم نداشت، آن ها را از اعتبار می انداخت. ر.ك: كتاب سوزی ايران و مصر،ص 96؛ خدمات متقابل اسلام و ايران، ص 352-308.
48. ابن ابی اصيبعه، عيون الانباء، فی طبقات الاطباء، تحقيق نزار رضا (بی جا) دارالمكتبة الحياة، بی تا، ص 135.
49. صفا، ذبيح الله، تاريخ علوم عقلی در تمدن اسلامی، ، تهران: مؤسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، 1374، ص 9.
50. صفا، ذبيح الله، پيشين، ص 9 - 10 و ج.ت. دبور، تاريخ فلسفه در اسلام، ترجمه عباس شوقی، تهران مؤسسه مطبوعاتی عطايی، 1343، ص 9.
51. ابن ابی اصيبعه، پيشين، ص 135.
52. دليسی، اوليری، انتقال علوم يونانی به عالم اسلامی،ترجمه احمد آرام، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، 1342، ص 80؛ ج.ت. ديور تاريخ فلسفه در اسلام، پيشين، ص 15.
53. در وجه تسميه آن گفته شده كه بدان سبب است كه غالب شاگردانش ايرانی بوده و يا آن كه بيش تر فارغ التحصيلان آن برای خدمت در كليساهای ايران می رفتند.
54. دليسی، اوليری، پيشين، ص 73.
55. صفا، ذبيح الله، پيشين، ص 13.
56. لغت نامه دهخدا، ج 36، ص 497.
57. صفا، ذبيح الله، همان، ص 14.
58. برای اطلاع، به منابع ذيل مراجعه شود:مسعودی، مروج الذهب؛ ابن نديم؛ الفهرست؛ تاريخ ابی الفداء؛ صاعد اندلسی؛ طبقات الامم؛ قفطی اخبار الحكماء؛ ابن ابی اصيبعه، عيون الانباء.
59. ابن نديم، الفهرست، ترجمه رضا تجدد، تهران: چاپخانه بانك بازرگانی ايران، 1346، ص 334.
60. صفا، ذبيح الله، پيشين، ص 23 - 24؛ ج.دبور، تاريخ فلسفه در اسلام، پيشين، ص 17.
61. گفته شده: اصل آن «وه اندوشاه پوهر» به معنای «به از انطاكيه شاهپور» می باشد و به عبارت ديگر، شهر شاپور بهتر از شهر انطاكيه است.
62. صاعد اندلسی قاضی، طبقات الامم، تصحيح دكتر غلامرضا جمشيدنژاد اوّل، تهران: دفتر نشر ميراث مكتوب، 1376ش، ص 49.
63. بروكلمان، كارل، تاريخ الشعوب الاسلاميه، پيشين، ص 175 - 212.
64. جلوب، جون با جوت، امبراطورية العرب، همان، ص 513 - 667.
65. علاقه مندان می توانند به كتاب های كتاب سوزی ايران و مصر و خدمات متقابل اسلام و ايران، اثر شهيد مرتضی مطهری مراجعه كنند.
66. ابن خلدون، عبدالرحمن، مقدمه، ترجمه محمد پروين گنابادی، تهران: مركز انتشارات علمی و فرهنگی، 1362، ص 480.
67. جرجی زيدان، تاريخ تمدن اسلام، پيشين، ص 553.
68. همان، ص 555.
69. ابن نديم، الفهرست، پيشين، ص 339؛ احمد فريد الرفاعی، عصر المأمون، ج 1، ص 375.
70. جرجی زيدان، تاريخ تمدن اسلام، پيشين، ص 559.
71. توين بی، ارنولد، تاريخ تمدن، همان، ص 469.
72. جرجی زيدان، تاريخ تمدن اسلام، پيشين، ص 556.
73. همان، ص 555.
74. ابن اثير، الكامل فی التاريخ، پيشين، ج 8، ص 307 - 309.
75. سيوطی، عبدالرحمن، تاريخ الخلفاء، پيشين، ص 384.

 

این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

پیام هفته

همکاری با نفوذیان خائن و اختلاس‌گران بی دین
قرآن : لِيَحْمِلُوا أَوْزارَهُمْ کامِلَةً يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ مِنْ أَوْزارِ الَّذينَ يُضِلُّونَهُمْ بِغَيْرِ عِلْمٍ أَلا ساءَ ما يَزِرُونَ (سوره نحل، آیه 52)ترجمه: تا روز قیامت بار گناهان خود را تمام بردارند ، و [ نیز ] بخشی از بار گناهان کسانی را که ندانسته آنان را گمراه می کنند. آگاه باشید ، چه بد باری را می کشند.حدیث: و ایما داع دعی الی ضلالة فاتبع علیه، فان علیه مثل اوزار من اتبعه، من غیر ان ینقص من اوزارهم شیئا!: (مجمع‌البیان، ج6، ص 365)ترجمه: ... و هر کس دعوت به ضلالت کند و از او پیروی کنند همانند کیفر پیروانش را خواهد داشت، بی آنکه از کیفر آنها کاسته شود.

ادامه مطلب

موسسه صراط مبین

نشانی : ایران - قم
صندوق پستی: 1516-37195
تلفن: 5-32906404 25 98+
پست الکترونیکی: این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید