فصل چهارم: انسان شناسى سياسى خواجه نصيرالدين طوسى

فصل چهارم: انسان شناسى سياسى خواجه نصيرالدين طوسى

مقدمه:

از ديدگاه معرفت شناسى عمومى و سياسى و مبادى فلسفه سياسى خواجه نصيرالدين طوسى روشن شد كه آن چه وى از جهان بينى خود در عقل نظرى و تعقلات عقل عملى دارد، همه را براساس نوع معرفتى مى داند كه وى از جهان هستى دارد.

 

يعنی جهان شناسی فلسفی و فلسفی - سياسی وی مبتنی بر نوع شناخت و مراتب شناختی است كه از منابع شناخت شناسی عمومی و سياسی وی حاصل می شود؛ بنابراين، وجود يا وجوداتی كه شناخت حقيقت و واقعيت آن ها مورد بحث قرار می گيرد، فراتر از وجوداتی است كه محسوس به حواس ظاهری است.

اولين مرتبه معرفتی انسان، معقولات اولی است كه افراد آن، محيط اطراف زندگی ما را پر كرده اند؛ نظير اجسام، حيوانات، گياهان و انسان ها. وقتی كه اين اشيا مورد مطالعه قرار گيرند، مفاهيم و معارفی از آن ها به دست می آيد كه از دسته معقولات ثانی هستند؛ نظير حيات و مرگ، خوشبختی و بدبختی، حيات بشری، حيات حيوانی، زندگی جمعی، حكومت، دولت، حاكميت و....

در اين جا برآنيم تا دريابيم كه پديده های انسانی، هم چون حياتِ جمعی و سياست چگونه شكل می گيرند و چگونه است كه تعريف انسان بر آن ها متوفق می شود؛ يعنی آن چه از انسان در عالم واقع وجود دارد، انسانی است كه خالق و سازنده چنين پديده های انسانی و روابط ميان آن ها است؛

پس، آن چه مقصود است نه انسان طبيعی، بلكه انسان سازنده محيط و زندگی جمعی می باشد؛ انسانی كه با تدبير و تدبّر در محيط اطراف خود و بلكه فراتر از آن، در حد شهر، كشور و در همه پديده های زندگی جمعی و انسانی و سياسی پرداخته و آن ها را تدبير می كند.

چنين انسانی به دنبال تشكيل اجتماعات و تمدن سازی می رود و چون اجتماع بدون تدبير در تنظيم روابط افراد و سامان دهی امور آنان تحقق نمی يابد، وقوع و بقای آن به سياست وابسته است و سياست، قانونمندی را می طلبد كه براساس غايت باشد و فلسفه سياسی متكفل ارائه چنين قانون مندی است تا جامعه را به سوی هدف و غايتی سوق دهد.

و چنين اجتماعی، مدينه فاضله ای می شود كه در آن حاكم، حكيم است و چون حكيم است عارف به حقايق پديده های سياسی و مصالح و منافع حقيقی مردم است و رهبری مدينه را از وضع موجود به كمال مطلوب بر عهده دارد، فضايل رواج می يابد و انسان ها متخلق به كمالات می شوند تا حدی كه انسان به مقام خليفة الّلهی برسد.

بنابراين، بحث از انسان ضرورت دارد، چون طبع انسان منشأ پيدايش اجتماع، سياست و تمام پديده های جمعی و سياسی است تا سپس به سياست و فلسفه سياسی بپردازد و در فلسفه سياسی از مدينه فاضله به عنوان موضوع آن و هدفی كه حكيم حاكم در معرفی ارزش های انسانی و جريان دادن آن ها در جامعه دارد، بحث كند؛ لذا، بحثی كه از انسان می كند، بحث از حقيقت انسان است تا ارزش وجودی او را به عنوان انسانی كه شأن تمام موجودات عالم را دارد و به مقام خلافت اللهی رسيده است، بيان كند.

انسان و هستی، در منظر خواجه طوسی به اعتبار هدف و غايتش تعريف شده و حقيقت پيدا می كند؛ هدف و غايتی كه استعداد وجود انسان قابليت آن را دارد و با تهيه مقدمات و اسباب لازم، به ظهور می رسند تا انسان را از وضعيت طبيعی كه قبل از رسيدن به اهداف و غايت خود داشت، خارج و او را هدف دار، هدف مدار، غايت نگر و غايت گرا كند.

وی اين بحث را با اين مقدمه شروع می كند كه برای هر موجودی، متناسب با استعداد وجودی او كمالی است، به طوری كه كمال بعضی موجودات با وجودشان همراه بوده و مقارن واقع شده اند؛ يعنی هر آن چه استعداد كمالی دارند، استعدادی وجودی نيز دارند؛ لذا از آغاز همان استعدادی را نشان می دهند كه در آخر بروز می دهند؛ مثل گرگ كه هميشه گرگ است و گرگی می كند و هر قدر هم كه عمر كند، گرگ است و درّندگی می كند.

اما بعضی از موجودات كمالشان از وجودشان متأخر است؛ يعنی كمال آن ها با وجودشان مقارن نبوده، بلكه با وجود يافتن در طريقی قرار می گيرند كه خود را به كمال برسانند، مثل جميع مركبات ارضی كه چنين ويژگی را دارند:

«هر موجودی را كمالی است و كمال بعضی موجودات در فطرت با وجود مقارن افتاده است و كمال بعضی از وجود متاخر».(1)

آن دسته از موجوداتی كه كمال آن ها از وجودشان متأخر است، در آغازِ وجودشان از حيث كمالی استعداد محض اند و چون هنوز كمالی حاصل نكرده اند، بالقوه نقص دارند و حركت خود را از نقصان به كمال آغاز می كنند و به سوی كامل تر شدن خود می روند. اما چنين كمالی در نظام سبب و مسببی و علت و معلولی بدون اسباب آن حاصل نمی شود(2) و اين اسباب خود، بر دو نوع اند:

1) اسبابی كه به آن ها مكملات گويند؛ يعنی وجود آن ها كمال بخش است و كمالات ناقصه را تكميل می كند؛ مانند صورت هايی كه از واهب الصور (عقل فعّال) به ماده و نطفه پيدايش انسان افاضه می شود، تا اين صورت ها يكی پس از ديگری عضوی و استعدادی را تكميل كند تا نطفه به يك انسان كامل مبدل شود:

«اما مكملات مانند صورت هايی كه از واهب الصور فايض شود به طريق تعاقب بر نطفه تا از حد نطفه ای به كمال انسانی برسد».(3)

2) معدات: اصل وجود معدات، كمال آور نيست، بلكه مُعدّ و زمينه ساز تحصيل كمال اند؛ مانند غذا كه به ماده رسيده و به آن اضافه می شود تا به حد نهايی كه غايت است، برسد.

خواجه طوسی به مناسبت معونت اسباب و اين كه معونت انسان به انسان چگونه است، وجوه معونات را بر می شمارد، آن گاه به هر يك اشاره ای می كند تا بحث را به كيفيت كمك انسان به انسان رسانده و سپس به اجتماعی و سياسی بودن آن پی ببرد.

وی اين معونات را در اصلِ خود به سه وجه تقسيم می كند: يكی آن كه معين در اعانتش جزء آن چيزی شود كه نياز به كمك داشت و به چنين معونتی، معونت ماده گويند؛ مانند معونتی كه نباتات به عنوان غذا برای حيوانات دارند؛ وجه ديگر معونت آلت است، معونتی كه معين بين آن چه كه نياز به كمك داشت و فعل آن چيز واسطه شود؛

مثل معونتی كه آب برای قوه غازيه نفس نباتی در رساندن غذا به اعضای خود دارد و وجه سوم معونت آن است كه معين خود فعلی انجام دهد كه نسبت به چيزی كه نياز به معونت دارد، اين فعلْ كمالی محسوب می شود، به چنين معونتی، معونت خدمت گويند كه خود بر دو قسم است: يكی آن كه معونتش ذاتی است؛ يعنی غايت فعل او نفس معونت است، مانند معونتی كه از فعل مملوك برای مالك حاصل می شود و ديگر آن كه معونت معين بالعرض است؛ يعنی از فعل معين، هدف و غايت ديگری مقصود است، اما معونت به تبع حاصل می شود، مانند معونتی كه شبان برای گله خود دارد.

بنابراين عناصر، نباتات و حيوانات هر يك به هر سه طريق معونت ماده، آلت و خدمت، نوع انسان را معونت می كنند، اما معونتی كه انسان برای آن ها دارد از طريق معونت خدمت است آن هم بالعرض، چون انسان در ميان آن ها شريف تر است و آن ها پست تر و شئ اخس ممكن است كه هم خدمت به نوع خود كند و هم به چيزی كه اشرف از خود است. اما چيزی كه اشرف است، فقط به مثل خود؛ يعنی اشرف، خدمت كند.(4)

نوع رابطه انسان با انسان

گفته شد كه انواع عناصر، نبات و حيوان در خدمت انسان اند و به نوع معونت ماده، آلت و خدمت اشاره شد كه چنين معونتی از عناصر، نبات و حيوان، واضح است و نياز به توضيح ندارد، اما نسبت به انسان بايد گفت كه نوع انسان هم در بقای خود و هم در بقای نوع خود به يك ديگر محتاج است.

انسان در بقای نوع خود محتاج است، چون در تأمين ضرورت های اوليه زندگی فردی، مانند غذا، لباس، مسكن و سلاح بدون معونت و استفاده از هم نوعان خود عاجز است، چرا كه بايد صناعات و حرفه های مختلفی ياد گرفته و ابزار بسياری را تهيه كند تا بتواند نيازهای اوليه زندگی خود را فراهم كند.

اما اگر همه به يك ديگر كمك كنند و هر يك به قدر توانايی خود متكفل تهيه و تأمين يكی از اسباب و ابزار نيازهای اساسی زندگی برآيد و اضافه بر نياز خود، به ديگری دهد در اين صورت، همه با هم به تأمين حاجت های خود برآمده و بقای نوع خود را حفظ می كنند و معلوم می شود كه بقای نوع هم ميسر و هم منظوم است؛ برای مثال، در احاديث آمده است كه حضرت آدم(ع) زمانی كه به دنيا آمد و غذا طلب كرد، هزار كار بر او واجب شد تا نان پخته كرد و هزار و يكم آن نان سرد كردن بود كه چنين كرد و خورد.(5)

حكما نيز به همين معنا نقل كرده اند كه هزار شخص بايد كار كند تا يك شخص لقمه ای نان بتواند در دهانش گذارد.(6)

مدنيت انسان

مبدأ حيات جمعی، در گرايش انسان به تأمين نيازهای اوليه است و تأمين چنين نيازهايی به هم ياری و همكاری افراد هم نوع بستگی دارد تا هركسی نيازی را اضافه بر خود به ديگری دهد و ديگری نيز اضافه بر آن چه تهيه كرده، به او دهد تا با رعايت عدالت بين خود، نيازمندی های يك ديگر را رفع كرده باشند:

نوع گرايی+ هم زيستی همكاری هم ياری

لازمه چنين زيستی، پيدايش تمدن انسانی است كه از معاونت با يك ديگر و اختلاف صناعات حاصل می شود؛ صناعاتی كه از اختلاف علايق، سليقه ها و دواعی ناشی می شوند؛ لذا، حكمت الهی به تباين آرا و همت ها قرار گرفت تا هركسی به دنبال شغلی باشد.

زندگی جمعی مقتضیِ نهادهايی می شود كه تأمين كننده نيازهای جمعی بشر است و با وجود چنين نهادهايی است كه «تمدن» شكل گرفته و برای هركس جايگاه و نقشی تعيين می كند و افراد بسته به نوع صناعت خود به ايفای نقش می پردازند:

پيدايش تمدن، به اختلاف احوال اشخاص در قدرت و توانايی مالی و تعقل و دقت نظر نياز دارد:
«و هم چنين احوال ايشان در توان گری و درويشی و كياست و بلادت (خداوند) مختلف تقدير كرد كه اگر همه، توان گر باشند يك ديگر را خدمت نكنند و اگر درويش باشند، هم چنين در اول از جهت بی نيازی از يك ديگر و در دوّم از جهت عدم قدرت بر ادای عوض خدمت يك ديگر و چون صناعات در شرف و خساست مختلف بود اگر همه در قوت تمييز متساوی باشند، يك نوع اختيار كنند و ديگر انواع معطل مانند و مطلوب حاصل نيايد».(7)

بر اين اساس حكما گفته اند: «لو تساوی الناس لهلكوا جميعاً.» از اين رو، قوام عالم بر اين قرار می گيرد كه عده ای اهل تدبير باشند و آرا و افكار قوی از خود نشان دهند و عده ای قدرت و قوت داشته باشند وعده ای ديگردارای شوكت و هيبت تمام باشند، بدين طريق نظام معيشت آدمی به فعل در می آيد.

بنابراين، وجود نوع بی معاونت يك ديگر محقق نمی شود و معاونت و كمك به يك ديگر بدون اجتماع محال است؛ پس طبع انسان محتاج به اجتماع است و چنين اجتماعی را با لوازماتی كه دارد، تمدن خوانند(8) و جا و مكانی را كه اجتماع اشخاصِ متفاوت و مختلف با آرا و افكار و حرفه و صناعت گوناگون درآنجا دارند وبا تعاون به يك ديگر اسباب زندگی يك ديگر را فراهم می كنند، مدينه گويند(9)

اين است معنای قول حكما كه «الانسان مدنی بالطبع»؛ يعنی انسان بالطبع محتاج به اجتماعی است كه به آن تمدن گويند.(10)

محقق طوسی قول حكما را در مدنيت طبعی انسان چنين بيان می دارند:
«انهم يقولون الانسان مدنی بالطبع يعنون به ان الشخص الواحد لا يمكنه ان تحصل اسباب معاشه وحده فانّه يحتاج الی تحصيل الغذاء الموافق واللباس الذی يحفظه من الحر و البرد والمساكن الموافقة فی الفصول المختلفة والاسلحة التی يتحفظ بها من السباع والاعداء و كل ذلك غير حاصل فی اصل الوجود بل كلما مما يحصل بالصناعات والانسان الواحد لا يمكنه القيام بها جميعاً بل هو مضطر الی معاونة بنی جنسه فی ذلك حتی يوم كل واحد شئ من ذلك و يحصل بالتعاون جميع ذلك فيمكنهم التعيش.»(11)

انسان تدبيری (سياسی)

زندگی جمعی (انسان اجتماعی)زندگی سياسی (انسان سياسی و تدبيری)

انسان تدبيری (سياسی)سياست

وجود گرايش های مختلف در وجود انسان، داعيه های گوناگونی در افعال ايجاد می كند. وجود دو قوه شهويه و غضبيه و قوه شناخت در سه جهت افراط، تفريط و اعتدالِ هر يك و ضروب آن ها و نيز درجات افراط و تفريط و اعتدال آن ها خود، ضروب متعدد بسيار زياد ديگری را می سازد.

ادراكات حاصل از قوه شناخت، از مراتب محسوسات تا رسيدن به معقولات و از معقولات اولی تا غير اولی خود، مراتب شناختی و معرفتی خاصی از اهل اجتماع را تشكيل می دهد كه هر يك به غايت مختلف اند. در اجتماعی كه افرادش چنين گرايش ها و بيش های بسيار بسيار متنوع و گوناگون دارند، نوع نيازها و انگيزه های افراد در افعالشان هم بسيار بسيار متنوع، گوناگون و بسيار قوی و ضعيف از حيث شدت ايجاد انگيزه است.

وجود گرايش ها، بينش ها و انگيزه های دائمی بسيار متعدد و متنوع به همراه بشر موجب می شوند كه انسان تنها به تأمين نيازهای ضروری خود اكتفا نكند و در صورت عدم وجود اهرم هايی برای تعديل آن ها، انگيزه ها و محركات، از حد تأمين نيازهای اولی بگذرد و هر يك درصدد بهره وری بيش تری از ديگری برآيد و نه تنها تعاون اولی كه نجات بخش حيات اولی انسان است از هم بپاشد، بلكه تعاون های ديگر كه حيات جمعی را سامان داده و مدينه را عمران می كند، تشكيل نشود، زيرا به فساد، ظلم و تجاوز منجر می شود:

«و چون دواعی افعال مردمان مختلف است و توجه حركات ايشان به غايات متنوع، مثلاً قصد يكی به تحصيل لذتی و قصد ديگری به اقتنای كرامتی، اگر ايشان را با طبايع ايشان گذارند، تعاون ايشان صورت نبندد، چه متغلّبْ، همه را بنده خود گرداند و حريص، همه مقتنيات خود را خواهد و چون تنازع در ميان افتد، به افناء و افساد يك ديگر مشغول شوند».(12)

ضرورت تدبير و سياست

در چنين اجتماعی ادامه تعاون افراد به يك ديگر و راه پيش گيری از هر نوع فساد، ظلم و تعدی، در تأمين نيازهای فراتر از ضروری، تدبيری است كه بايد به واسطه آن هر كسی را در جايگاهی كه مستحق آن است، قرار داد تا هم به حق خود رسد و هم به ديگران كمك كند تا ديگران از صناعت و حرفه وی بهره برند و هم دست متجاوزين از تعدی و تصرف در حقوق ديگران كوتاه شود، چنين تدبيری را سياست گويند:

«پس بالضرورة نوعی از تدبير بايد باشد كه هر يكی را به منزلتی كه مستحق آن باشد، قانع گرداند و به حق خويش برساند و دست هر يكی از تعدّی و تصرف در حقوق ديگران كوتاه كند و به شغلی كه متكفل آن بود از امور تعاون مشغول كند و آن تدبير را سياست خوانند».(13)

بنابراين، نه تنها انسان طبعاً اجتماعی است، فراتر از آن سياسی است و حقيقت انسان را بدون سياست و تدبير نمی توان بيان كرد:

انسان اجتماعی انسان سياسی

موضوع چنين سياستی را می توان «انسان جهت دار» دانست كه بايد با تدبير و سياست باشد تا از استعدادهای طبيعی و گرايش های مختلفی كه در وجود او نهاده شده است، استفاده كرد تا شأن تدبيری او كه وجه مميز او با ساير حيوانات است، بيش از پيش قوت گيرد و هر قدر كه او تدبير شود، نفس انسانی او قوای خود را بيش تر به خدمت گرفته و او را از مرتبه اولی انسانی تا عالی انسانی؛ يعنی «ايصال الی المطلوب» می رساند.

خاصيتی كه انسان را از ديگر موجودات جدا می كند تدبير، تدبّر و تعقل او می باشد كه ناشی از قوه ناطقه است كه وظيفه ادراك معقولات و تمكن از تمييز دادن قبيح و مذموم (به حكم عقل) از محمود (به حسن عقلی) را دارد تا در آن ها تصرف كند. افعال او نيز بر حسب همين قوه است كه به «خير و شر» و به «حَسَن و قبيح» تقسيم شده و به سعادت و شقاوت توصيف می شود.(14)

نفس ناطقه دو قوه علمی و عملی دارد كه به آن توانايی ادراك معقولات و قدرت تمييز مصالح را از مضار، و حسنات را از قبايح می دهد و دارای دو كمال علمی (نظری) و عملی می كند.

كمال قوه علمی (نظری)، در ادراك معارف و نيل به علوم است تا به مقتضای آن بر مراتب موجودات هستی و حقايق آن ها به قدر توانايی احاطه پيدا كند و سپس به مطلوب حقيقی برسد كه غرض كلی تمامی كمالات است و انتهای تمامی موجودات به سوی او است و كمال قوّه عملی نفس انسانی آن است كه با ادراك حسن و قبح های عقلی، تحصيل كمال كرده و قوا و افعال خاصِ خودش را مرتب و منظم كند و آن گاه به سوی «به كمال رساندن غير خود» رو آورد.(15)

خواجه طوسی در تفسير سوره «والعصر» ذيل آيه شريفه «وعملوا الصالحات» گويد(16)؛ يعنی كسانی كه در قوه عمليه كامل شده اند و «تواصوا بالحق»؛ يعنی كسانی كه عقول ديگران را با معارف نظری كامل می كنند و «تواصوا بالصبر»؛ يعنی كسانی كه با فراهم كردن مقدمات عمليه، اخلاق ديگران را كامل می كنند.

انسانی كه تمامی استعدادهای كمالی نظری خود را به ظهور برساند تا از قوه به فعل درآيند و به مراتب كاينات بر وجه كلی وقوف يابد و تمامی استعدادهای كمالی عملی خود را محقق سازد تا آثار و افعالش به حسب قوا و ملكات پسنديده حاصل شود، چنين شخصی خود به تنهايی عالَمی شود و مستحق آن می گردد كه او را عالمی صغير خوانند.

او ديگر انسانی تام مطلق شده و لياقت خليفه خدا شدن را در روی زمين يافته است. ميان او و معبود او حجابی در كار نيست و مشرف به شرف حضرت حق گرديده است و چنين رتبه، اعلی مرتبه و سعادت اقصا است كه نوع انسان را ممكن است.

هدف در سياست انسان، تلطيف و تغليظ كردن كمالات نظری و عملی نفس انسانی است كه ناشی از وجود دو قوه عقل نظری و عملی می باشد.

سياست انسانی اولاً: به منظور به تعديل كشاندن قوای شهويه، غضبيه و شناخت است تا جهت آن سه را به سوی ارزش هايی سوق دهد كه عقل نظری برای قوه شناخت و عقل عملی برای قوای شهويه و غضبيه تعيين می كند و ثانياً: جهت گرايشی و بينشی آن قوا را به سوی كسب معارف و تشخيص مصالح و مفاسد به تمام كمالات نظری و عملی آن بكشاند.

پی نوشت ها:


 

1 . همان، اخلاق ناصری، ص 247.
2 . آن چه محور اصلی قضاوت حكما در اصل اثبات وجود و موجودات و رابطه وجودی ميان آن ها می باشد، اصل علت و معلولی ميان موجودات كه از اصول اوليه عقل نظری است، می باشد.
3 . خواجه نصيرالدين طوسی، اخلاق ناصری، ص 247.
4 . همان، اخلاق ناصری، ص 248.
5 . همان، ص 250.
6 . همان.
7 . همان، ص 251.
8 . همان، ص 251.
9 . همان.
10 . همان.
11 . همان، تحصيل المحصل، ص 367؛ محقق طوسی چنين تقريری از قول حكما را با كمی اختلاف عبارات در كتاب «قواعد العقايد» خود آورده است.
12 . همان، اخلاق ناصری، ص 252.
13 . همان، ص 252.
14 . همان، ص 66.
15 . همان، ص 70.
16 . فايده: «تفسير سوره والعصر».

این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

پیام هفته

تحمیل نظر خویش بر آگاهان
قرآن : ... ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ کُونُوا عِباداً لي‏ مِنْ دُونِ اللَّهِ ... (سوره نحل، آیه 52)ترجمه: هیچ کس (حتی پیامبر) حق ندارد به مردم بگوید به جای خدا مرا عبادت کنید.حدیث: روی الحلبی قلتُ لاَبی عبدالله علیه السلام ما أدنى ما یکون به العبد کافراً ؟ قال: « أن یبتدع به شیئاً فیتولى علیه ویتبرأ ممّن خالفه (معانی الاخبار ، ص 393)ترجمه: ... حلبی روایت می کند که از امام صادق (ع) پرسیدم : کمترین سبب کافر شدن انسان چیست؟ فرمودند : این‌که بدعتی بگذارد و از آن بدعت جانبداری کند و از هر کس با او مخالفت کند روی برگرداند و آنان را متهم و منزوی سازد.

ادامه مطلب

موسسه صراط مبین

نشانی : ایران - قم
صندوق پستی: 1516-37195
تلفن: 5-32906404 25 98+
پست الکترونیکی: این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید