«قواي حاکم در جمهوري اسلامي ايران عبارتاند از قوه مقننه، قوه مجريه و قوه قضاييه که زير نظر ولايت مطلقه امر و امامت امت بر طبق اصول آينده اين قانون اعمال ميگردند. اين قوا مستقل از يک ديگرند .»
با وجود اين صراحت، گاهي چنين پنداشته ميشود که براي اثبات ولايت مطلقه فقيه از ديدگاه قانون اساسي، نميتوان به اين اصل استناد کرد زيرا عبارت «بر طبق اصول آينده اين قانون» تفصيل مطلب در مورد حدود اختيارات ولي فقيه را به اصول آينده (که پس از اصل 57 آمدهاند) ارجاع ميدهد و از ميان اين اصول، اصلي که به طور مشخص به تبيين حدود اختيارات رهبر پرداخته، اصل 110 است که اختيارات و وظايف ولي فقيه را در يازده بند تبيين کرده است. بنابراين، تعبير «ولايت مطلقه امر» در اصل 57 اصطلاحي است که به اجمال حدود اختيارات رهبر را بيان کرده و تفصيل آن را بايد در يازده بند اصل 110 جستجو نمود. نتيجه آن که، اختيارات رهبر از نظر قانون اساسي منحصر در همين يازده بند ميباشد و ولايت مطلقه از ديدگاه قانون اساسي به همين معنا است.
نقد و بررسي: براي نقد اين سخن بايد نخست آن را تجزيه و سپس بررسي کرد. اين بيان مرکب از دو قسمت است :
الف) اصل 57 در مقام بيان حدود اختيارات ولي فقيه نيست، لذا نميتوان به کلمه «مطلقه» که در آن آمده است، استناد کرد. شاهد اين سخن، عبارت «بر طبق اصول آينده اين قانون...» است.
ب) اصل 110 که به صراحت بيان اختيارات و وظايف رهبر ميباشد، تنها به ذکر 11 مورد اکتفا کرده و آوردن اين تعداد در مقام بيان دلالت بر حصر وظايف و اختيارات رهبر در موارد مزبور دارد، زيرا به اصطلاح علم اصول فقه، عدد مفهوم دارد.
در نقد قسمت الف بايد بگوييم که اين سخن، ادعايي است که با مذاکرات شوراي بازنگري قانون اساسي به عنوان يکي از منابع تفسير آن قانون در تضاد ميباشد، زيرا در اين مذاکرات کاملا مشخص است که قانونگذار دقيقا با عنايت به معناي کلمه «مطلقه» و دلالت آن بر گستردگي اختيارات رهبر ـ حتي بيش از آن چه که در اصل 110 آمده ـ اين کلمه را در اصل 57 درج کرده و بدين صورت خواسته است از اين توهم که اصل 110 نشانگر حصر اختيارات ولي فقيه در موارد يازدهگانه مزبور ميباشد، جلوگيري نمايد.
توضيح اين که برخي از اعضاي شوراي بازنگري قانون اساسي معتقد بودند که اصل 110 دلالتي بر انحصار اختيارات رهبر در موارد مذکور در آن اصل ندارد، بلکه تنها نشانگر اين مطلب است که اين اختيارات مختص به رهبر است و مقام ديگري حق اعمال آن اختيارات و انجام آن وظايف را ندارد، مگر با تفويض مقام معظم رهبري؛ اما اين که رهبر اختيارات ديگري ندارد، به هيچ وجه از اصل مزبور قابل استنباط نيست.
آيت الله محمد يزدي که طرفدار اين نظريه بود، در آن مذاکرات چنين اظهار داشت :
«... اين اصل يک صد و دهم هم انحصار از طرف مواردي است که ذکر شده است؛ يعني اين موارد به عهده فقيه است که نه فقيه، فقط اين موارد را انجام ميدهد... اين وظايفي که در اصل 110 ذکر شده اين وظايفي است که انحصاري او است؛ يعني کس ديگري نميتواند اين کار را انجام بدهد، يعني نصب فقهاي شوراي نگهبان، نصب عاليترين مقام قضايي، نصب فرماندهي کل و ساير چيزهايي که از اختيارات يا وظايف رهبري ذکر شده، ما هم ابتدا ما نظرمان اين هست که معناي ذکر اينها نفي غير نيست، بلکه اختصاص اين کارها است به رهبر ...» (1)
اما طرفداران اين نظريه، خود اذعان داشتند که براي جلوگيري از توهم انحصار اختيارات ولي فقيه در موارد مذکور در اصل 110 بايد به «ولايت مطلقه» تصريح شود، لذا آيت الله يزدي به دنبال سخنان پيشين خود، چنين اظهار کرد :
«منتها چون امکان دارد کساني از اين مفهوم بگيرند و بگويند: نفي غير است، ميگوييم اين وصف مطلق را ذکر بکنيد که اين نفي غير نکند .» (2)
شبيه اين سخنان در کلام ديگر اعضاي شوراي بازنگري قانون اساسي نيز ديده ميشود؛ براي مثال آيت الله مشکيني، رئيس شوراي بازنگري چنين گفته است :
«ما معتقديم که بلا اشکال فقيه ولايت مطلقه دارد. ما ميگوييم در قانونتان يک عبارتي را بياوريد که بر اين معنا اشاره بشود، محدود نکنيد... ما ميخواهيم شما عبارتي در قانون اساسي ذکر بفرماييد که به هدف ما که ولايت مطلقه فقيه است و اين مذکورات هم از مصاديق آن است، اشاره کرده باشيد و يکي از مواردش که به عقيده من ميتواند تأمين بکند، همين است. اگر در همين جا بگوييد: رهبر منتخب خبرگان ولايت امر و همه مسئوليتهاي ناشي از آن را به عهده خواهد داشت اين غرض ما تأمين ميشود. به هر حال، من از نظر شرعي از اين ناراحت بودم که ما چون معتقديم براي فقيه يک چنين ولايتي ثابت است، چرا در قانون اساسي اين را بيان نکنيم.»(3)
در پايان اين بحث، حضرت آيت الله خامنهاي (که نايب رئيس شوراي بازنگري قانون اساسي بودند) با توجه دادن اعضا به اهميت ولايت مطلقه فقيه و لزوم تصريح به آن در قانون اساسي، چنين گفتند :
«من به ياد همه دوستاني که در جريانهاي اجرايي کشور بودند، ميآورم که آن چيزي که گرههاي کور اين نظام را در طول اين هشت سالي که ماها مسئول بوديم، باز کرده همين ولايت مطلقه امر بوده و نه چيز ديگر... اگر مسئله ولايت مطلقه امر که مبنا و قاعده اين نظام است، ذرهاي خدشهدار شود، ما باز گره کور خواهيم داشت... اما مطلب دومي که حالا در قانون اساسي بياوريم يا نه؟ من ميگويم اگر هم به صرافت امر، اگر ما ممکن بود اين را نياوريم، حالا که بحث شده ديگر نميشود نياوريم... اما الان که بحث شد و يکي گفت آري و يکي گفت نه، اگر نياوريد معنايش نفي است و لو شما برويد بگوييد که نه آقا ما مقصودمان نفي نبود، ما مقصودمان اين بود که باشد اما در قانون اساسي نيايد، اين ديگر خدشهدار خواهد شد؛ يعني الآن هيچ مصلحت نيست که در اين ترديد بشود که بيايد. حالا کجا بيايد من بحثي ندارم، يا اصل 57 بيايد يا اصل نميدانم 110 بيايد، هر جا ميخواهد بيايد، 107 بيايد، اين تفاوت نميکند... [و در آخر کلام خود چنين گفتند:] آن جايي که اين سيستم با ضرورتها برخورد ميکند و کارآيي ندارد. آن وقت ولايت مطلقه از بالا سر وارد ميشود، گره را باز ميکند .» (4)
سپس در اين باره بحث ميشود که عبارت «ولايت مطلقه امر» را در چه اصلي قرار دهند و نهايتا به اتفاق آرا تصويب ميگردد که عبارت مزبور در اصل پنجاه و هفتم قانون اساسي قرار داده شود. (5)
بدين ترتيب ملاحظه ميگردد که قانون گذار دقيقا با عنايت به معناي ولايت مطلقه و به قصد تفهيم اختيارات وسيع مقام رهبري حتي بيش از موارد مذکور در اصل 110 اقدام به ذکر اين عبارت در اصل 57 نموده است.
از اينجا جواب قسمت دوم بيان فوق نيز روشن ميگردد، زيرا بر فرض پذيرش مفهوم عدد در اصل 110 (بدين معنا که اختيارات رهبر منحصر در موارد مذکور در اين اصل ميباشد و اختيار ديگري ندارد) اين مفهوم قابل استناد نيست، زيرا قانون گذار در اصل 57 تصريح به خلاف اين مفهوم نموده است و واضح است که منطوق صريح بر مفهوم مخالف مقدم ميباشد، بنابراين جايي براي استناد به مفهوم مخالف اصل 110 باقي نميماند. (6)
در نهايت استشهاد به عبارت «بر طبق اصول آينده اين قانون اعمال ميگردند» به هيچ وجه صحيح نيست چرا که اين عبارت مربوط به اعمال قواي سه گانه مقننه، مجريه و قضاييه است و ربطي به اعمال اختيارات ولي فقيه ندارد. از اين رو فعل آن به صورت جمع «ميگردند» آمده است، در حالي که اگر ناظر به اختيارات ولي فقيه بود به صورت مفرد ميآمد. بنابراين قانونگذار در اصل 57 به بيان سه مطلب پرداخته است :
الف) قواي حاکم در جمهوري اسلامي ايران عبارتاند از قوه مقننه، قوه مجريه و قوه قضاييه که بر طبق اصول آينده اين قانون اعمال ميگردند.
ب) اين قوا زير نظر ولايت مطلقه امر و امامت امت اعمال ميگردند.
ج) اين قوا مستقل از يکديگرند.
راه ديگري براي اثبات ولايت مطلقه فقيه در قانون اساسي
به نظر ميرسد که حتي اگر در استدلال به اصل 57 ـ با تفصيلي که گذشت ـ مناقشه شود، باز ميتوان ولايت مطلقه را با استناد به ديگر اصول قانون اساسي اثبات کرد. توضيح اين که در بند هشت اصل 110 قانون اساسي ايران، يکي از اختيارات رهبر «حل معضلات نظام که از طرق عادي قابل حل نيست از طريق مجمع تشخيص مصلحت نظام» دانسته شده است. تعبير «معضلات نظام» گذشته از آن که به صورت جمع آمده و تمام معضلات را شامل ميگردد، اطلاق نيز دارد و در نتيجه تنها معضلات پيش آمده در زمينه خاصي را در بر نميگيرد بلکه هر معضلي را در هر زمينهاي از امور حکومتي شامل ميشود.
از سوي ديگر، قيد شده است که مقصود از اين معضلات، آنهايي هستند که از طرق عادي قابل حل نميباشند. بدون شک مقصود از طرق عادي همان طرق معهود قانوني است، زيرا اگر معضلي براي نظام پيش آيد که راه حل قانوني داشته باشد، قطعا ميتوان گفت اين معضل از طريق عادي قابل حل است.
نتيجه آن که حل معضلات نظام در هر يک از زمينهها و امور مربوط به حکومت در صورتي که از راههاي قانوني قابل حل نباشد، بر عهده رهبر است که از طريق مجمع تشخيص مصلحت نظام به حل آنها اقدام مينمايد. بايد گفت که اين همان ولايت مطلقه است، زيرا امور و مسائلي که رهبر با آنها مواجه است از يکي از دو حالت زير خارج نيست :
الف) راه حل قانوني دارد.
ب) راه حل قانوني ندارد.
در حالت اول، رهبر موظف است از طرق قانوني به رتق و فتق امور و حل معضلات و مسائل نظام بپردازد، زيرا فرض بر اين است که قانون بر اساس مصالح عمومي و موازين اسلامي وضع شده و بر رهبر نيز شرعا واجب است که مصلحت اسلام و مسلمانان را رعايت نمايد، در نتيجه بر او لازم است قانوني را که در بردارنده چنين مصالحي است مراعات کند، چرا که در غير اين صورت از عدالت، ساقط شده، صلاحيت رهبري را از دست خواهد داد.
اما حالت دوم، زمينه اعمال ولايت مطلقه است؛ يعني دستهاي از معضلات عمومي و حکومتي که در قانون راه حلي براي آنها پيش بيني نشده است، رهبر با استفاده از ولايت مطلقه خود (از طريق مجمع تشخيص مصلحت نظام) ميتواند به حل آنها بپردازد.
ممکن است گفته شود که بدين ترتيب ولايت مطلقه در مواردي که قانون وجود دارد، منحصر در چارچوب آن بوده و رهبر ملزم به رعايت آن است در حالي که به نظر ميرسد که حدود اختيارات ولي فقيه بيش از اين محدوده است، به عبارت ديگر آيا منحصر کردن اختيارات ولي فقيه در چارچوب قانون، منافاتي با مطلقه بودن آن ندارد؟
در پاسخ بايد گفت، در فرض اشتمال قانون بر مصالح عمومي، به هيچ وجه براي ولي فقيه جايز نيست از آن تخطي کند، زيرا همان طور که گفته شد، رعايت مصلحت مسلمانان بر رهبر الزامي است، لکن در مواردي ممکن است ولي فقيه پس از مشورت با صاحب نظران احراز کند که قانون در بردارنده مصلحت مسلمانان نيست و يا راهي که قانون براي حل يک معضل در نظر گرفته است، عملا موجب فوت مصالح بزرگتر ميشود. بدون شک در چنين مواردي ولي فقيه ميتواند بلکه ملزم است با اعمال ولايت فقيه به حل معضل ياد شده بپردازد و خود را در چارچوب تنگ و خالي از مصلحت قانون گرفتار نسازد. بنابراين، اعتبار قانون و لزوم عمل بر طبق آن تا زماني است که مشتمل بر مصالح اسلام مسلمانان باشد. البته قانون اساسي ايران پس از بازنگري در سال 68 حتي مواردي که احراز شود قانون فاقد مصلحت است، ضابطهمند کرده و اعمال اختيارات مطلقه رهبر را در خصوص آنها از طريق مجمع تشخيص مصلحت نظام دانسته است.(7) در اين جا توجه به دو نکته اهميت فراوان دارد:
اول اين که تشخيص مواردي که قانون مصلحت خود را از دست داده باشد، نياز به کارشناسي دقيق و تأمل بسيار دارد.
دوم اين که گاهي کنار گذاشتن يک قانون خالي از مصلحت از سوي رهبر ممکن است مفاسدي بيش از حل معضل نظام از طرق فراقانوني به همراه داشته باشد، بنابراين در همه موارد بايد به کسر و انکسار مصالح و مفاسد و ترجيح مصلحت اهم بر مهم دقيقا توجه کرد.
تعبير به کار رفته در بند 8 اصل 110 قانون اساسي «معضلات نظام که از طرق عادي قابل حل نيست» تنها معضلاتي را که قانون به صراحت راه حل آنها را بيان نکرده است، در بر نميگيرد بلکه علاوه بر آن معضلاتي را نيز شامل ميشود که به ظاهر داراي راه حل قانوني بوده ولي قانون مزبور مشتمل بر مصالح عمومي نيست.
همچنين اين بند معضلاتي را در بر ميگيرد که راه حل قانوني آنها به هر دليلي موجب از بين رفتن مصالح بزرگتري ميگردد، زيرا بر تمام اين موارد عنوان «معضلي که از طريق عادي قابل حل نيست» صدق ميکند. بنابراين، مراد از «طرق عادي» همان طرق قانوني مشتمل بر مصلحت است و گرنه راه قانوني خالي از مصلحت يا در بردارنده مفسده، هيچگاه يک طريق عادي محسوب نميگردد، چرا که اعتبار قانون در نظام اسلامي (بلکه در کليه نظامهاي عقلايي دنيا) اساسا به دليل اشتمال آن بر مصالح عمومي است.
بدين ترتيب بند هشت اصل 110 با عموم و اطلاق خود، بيان کننده همان مفهوم ولايت مطلقه است زيرا ولي فقيه با وجود قانون مشتمل بر مصالح عمومي، موظف به رعايت آن است و فقط در صورت نبودن چنين قانوني است که ميتواند با استفاده از ولايت مطلقه خود به حل معضلات نظام و اداره امور عمومي ميپردازد.
پي نوشت ها:
1. مشروح مذاکرات شوراي بازنگري قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران، ج 3، ص 1634 ـ .1635
2. همان، ص .1635
3. همان، ص .1631 همچنين حجة الاسلام و المسلمين مهدي کروبي که يکي از اعضاي شوراي بازنگري بود، پس از پايان کار اين شورا در مصاحبهاي صريحا اظهار داشت: «گرچه رهبر ولي امر و ما فوق قانون است ولي با تغييراتي که صورت گرفت اختيارات جديد به رهبري داده شده است.» (روزنامه رسالت: 28/4/1368 ).
4. مشروح مذاکرات شوراي بازنگري قانون اساسي جمهوري اسلامي، ج 3، ص 1637 ـ .1638
5. همان، ص .1639
6. بايد توجه داشت که حتي با صرف نظر از استدلال فوق، اصل 110 در مقام حصر اختيارات رهبر نيست، زيرا در ديگر اصول قانون اساسي اختياراتي براي رهبر ذکر شده که در اصل 110 از آنها ذکري به ميان نيامده است مانند تعيين اعضاي ثابت و متغير مجمع تشخيص مصلحت و تأييد مقررات مربوط به آن (مندرج در اصل 112 قانون اساسي) و تعيين موارد اصلاح يا تتميم قانون اساسي و پيشنهاد آن به شوراي بازنگري قانون اساسي و تأييد و امضاي مصوبات آن شورا (مندرج در اصل 177 ).
7. توضيح بيش تر اين مطلب آن است که وضعيت رهبر در مقابل قوانين از دو حال خارج نيست : يا اين است که قانون منطبق بر موازين اسلامي و مصالح عمومي هست و يا اين که چنين نيست. بدون شک در صورت اول، ولي فقيه ملزم به رعايت قانون است و اصولا در صورت تخلف از چنين قانوني صلاحيت رهبري را از دست خواهد داد.
اما در صورت دوم، يا اين است که قانون با موازين اسلامي مغايرت دارد و يا اين که با مصالح عمومي مخالف است. در صورتي که با موازين اسلامي مغاير باشد مرجع اظهار نظر در خصوص آن، فقهاي شوراي نگهبان هستند لذا رهبر ميتواند از طريق آنان مانع اجراي قانون مزبور گردد و در صورتي که قانون با مصالح عمومي مخالف باشد يا اين چنين است که قانون مزبور به طور دائمي فاقد مصلحت است و يا به طور مقطعي و در شرايطي خاص در صورت اول، راه حل قانوني آن است که از سوي شوراي بازنگري حذف يا اصلاح شود هر چند احتمالا شوراي نگهبان نيز بر اساس تفسير موسع از اصل چهارم قانون اساسي، اختيار نسخ و الغاي آن را داشته باشد.
اما در صورت دوم رهبر ميتواند از طريق مصوبات مجمع تشخيص مصلحت نظام که احکام حکومتي مادام المصلحه هستند به حل مشکل مزبور اقدام نمايد. بدين ترتيب ملاحظه ميشود که با وجود مجمع تشخيص مصلحت نظام و بند 8 اصل 110 قانون اساسي، براي هرگونه مشکلي که کشور ممکن است با آن مواجه شود راه حل قانوني در نظر گرفته شده و در نتيجه رهبر در هيچ صورتي ناچار به کنار گذاشتن قانون نخواهد شد لذا ميتوان گفت که ولي فقيه همواره بايد در چارچوب قانون عمل کند. بايد توجه داشت که اين سخن به معناي محدود کردن اختيارات رهبر نيست، بلکه فقط ضابطهمند کردن اعمال اختيارات او است؛ يعني همان کاري که قانون اساسي پس از اصلاحات سال 1368 انجام داده است .
[1] . ارسطا، محمدجواد، اندیشه حکومت، شماره 3 .
بخش دوم؛فصل دوم:قانونمندی ولایت فقیه
فصل دوم:قانونمندی ولایت فقیه
1. ولايت مطلقه فقيه در قانون اساسي[1]
قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران، ولايت مطلقه فقيه را به صراحت در اصل 57 خود پذيرفته و درباره آن چنين گفته است :