إلی معاوية
إِنَّهُ بَايَعَنِي الْقَوْمُ الَّذِينَ بَايَعُوا أَبَا بَكْرٍ وَعُمَرَ وَعُثْمانَ عَلَی مَا بَايَعُوهُمْ عَلَيْهِ، فَلَمْ يَكُنْ لِلشَّاهِدِ أَنْ يَخْتَارَ، وَلاَ لِلغَائِبِ أَنْ يَرُدَّ، وَإنَّمَا الشُّورَی لِلْمُهَاجِرِينَ وَالاََْنْصَارِ، فَإِنِ اجْتَمَعُوا عَلَی رَجُلٍ وَسَمَّوْهُ إِمَاماً كَانَ ذلِكَ لله رِضیً، فَإِنْ خَرَجَ عَنْ أَمْرِهِمْ خَارِجٌ بِطَعْنٍ أَوْبِدْعَةٍ رَدُّوهُ إِلَی مَاخَرَجَ منه، فَإِنْ أَبَی قَاتَلُوهُ عَلَی اتِّبَاعِهِ غَيْرَ سَبِيلِ الْمُؤْمِنِينَ، وَوَلاَّهُ اللهُ مَا تَوَلَّی.
وَلَعَمْرِي، يَا مُعَاوِيَةُ، لَئِنْ نَظَرْتَ بِعَقْلِكَ دُونَ هَوَاكَ لَتَجِدَنِّي أَبْرَأَ النَّاسِ مِنْ دَمِ عُثْمانَ، وَلَتَعْلَمَنَّ أَنِّي كُنْتُ فِي عُزْلَةٍ عَنْهُ، إِلاَّ أَنْ تَتَجَنَّی؛ فَتَجَنَّ مَا بَدَا لَكَ! وَالسَّلاَمُ
ترجمه
از نامه های امام عليه السلام به معاويه [1]
همان كسانی كه با«ابو بكر»،«عمر»،«عثمان»بيعت كردند با همانشرايط و كيفيتبا من بيعت نمودند.
بنابر اين نه آنكه حاضر بود(هم اكنون)اختيار فسخ دارد،و نه آنكه غائب بوداجازه رد كردن.
شوری فقط از آن مهاجران و انصار است [2]اگر آنها متفقا كسی راامام ناميدند خداوند راضی و خشنود است.اگر كسی از فرمان آنها با طعن وبدعتخارج گردد او را بجای خود مینشانند، و اگر طغيان كند با او پيكار ميكنندچرا كه از غير طريق مؤمنان تبعيت كرده،و خدا او را در بيراهه رها میسازد.
ای«معاويه»به جانم سوگند اگر با نگاه عقلتبنگری،نه با چشم هوا وهوست،میيابی كه من از همه در خون«عثمان»مبراترم،و میدانی كه من ازآن بر كنار بودهام جز اينكه بخواهی خيانت كنی و چنين نسبتی را به من بدهی،اكنونكه چنين است هر جنايتی كه میخواهی بكن(و السلام)
توضيحات
[1]اين نامه قسمتی از يك نامه مفصلی است كه امام(ع)به وسيله«جرير ابن عبد الله بجلی»برای معاويه فرستاده است
«نصر ابن مزاحم»در كتاب«صفين»صفحه29 و«ابن قتيبه»در كتاب«الامامة و السياسة»جلد 1 صفحه93،«ابن عبد ربه»در كتاب«عقد الفريد»جلد 4 صفحه 322،«طبری»در جلد 5تاريخ خود صفحه 235 چاپ ليدن و«ابن عساكر»در تاريخ«دمشق»در شرح حالمعاويه آنرا نقل كرده اند(مصادر نهج البلاغه جلد3 صفحه209) .
[2]و انما الشوری للمهاجرين و الانصار...
بعضی خواسته اند اين نامه امام(ع)را دليل صحت و درستی خلافت خلفاءبگيرند،ولی همانگونه كه میدانيم اين حرف از دو جهت نادرست است:
نخست اين كه در خطبه ها و سخنان امام(ع)فراوان آمده كه حكومت آنها بر خلاف حق بوده است و خلافت و جانشينی رسول خدا صلی الله عليه و آله و سلم مخصوص آن حضرت ميباشد و پيامبر صلی الله عليه و آله و سلم شخصا او را تعيين فرموده
(در باره اين مطلب در جلد اول از صفحه 371 تا 378 و از صفحه 400 تا403 بحثشده و در جلد دومتحتشماره 332 به اين مطلب اشاره گرديده است)
ديگر اينكه:اين نامه به معاويه نوشته شده و امام(ع)میخواهد او را از طريق حرفهای خودش محكوم نمايد چرا كه معاويه خود را منصوب ازناحيه«عمر و عثمان»میدانست و استدلال ميكرد خلافت آنها صحيح است زيرا مهاجران و انصار با آنان بيعت كرده اند.امام(ع)از همين نكته در اين نامه استفاده كرده و ياد آوری فرموده كه طبق اظهارات خودت،می بايست از فرمانمن نيز تبعيت كنی چرا كه همان مهاجران و انصار نيز با من بيعت كردهاند.لذا جائی برای بهانه و عذر باقی نمیماند و اين صرفنظر از اين معنی است كه امام از ناحيه پيامبر و خدا منصوب به خلافتشده است.