معنا و روح توحيد عبارت است از اينكه انسان از غيرخدا عبوديت نكند و در مقابل غيرخدا، جبهة بندگی به زمين نسايد؛ اين معنای عبوديت كامل و خالص است.
توحيد عبارتست از حاكميت اللّه بر زندگی انسانها، نه فقط اينكه انسان معتقد باشد كه يك خدايی هم هست. خب خود كفار قريش مگر معتقد به خدا نبودند؟! البته آنها شريك قائل بودند برای خدا، آن شركا را هم شفعای خودشان می دانستند پيش پروردگار. توحيد به آن حاقّ معنای توحيد عبارت از اين است كه در جامعه حاكميت خدا باشد، خب حاكميت خدا به چيست؟ حاكميت خدا به اين است كه قوانين الهی در جامعه جاری بشود، آن چيزی كه قانون الهی است او در جامعه اجرا بشود نه قوانين خاصّ آمريكا يا قوانين خاصّ شوروی يا قوانين غربی و قوانين بشری؛ قوانين منطبق باشد با كتاب اللَّه.
حاكم حقيقی بر بشر خداست؛ منتهی حكومت خدا بر مردم، بايد به شكل حكومت يك انسان بر مردم كه بر طبق معيارهای الهی باشد تجسّم پيدا كند؛ بدون آن حكومت خدا بر مردم معنا ندارد. اين انسان، پيغمبران الهی هستند كه برای حاكميّت بين مردم آمدند و در غيبت پيغمبران، جانشينان، اوصياء، فقها امت، دين شناسان، آگاهان، آن كسانی كه منصب ولايت را و امامت را از پيغمبر و از ائمه به ارث بردند.
مگر انسانها بدون داشتن حکومت الهی، نمیتوانند به کمال برسند؟!
مهمترين و حسّاسترين مسألة هر ملتی، همين مسألة حكومت و ولايت و مديريت و حاكميتِ والای بر آن جامعه است، اين تعيينكنندهترين مسئله برای آن ملت است. ملتها هركدام به نحوی، اين قضيه را حل كردهاند؛ ولی غالباً نارسا و ناتمام و حتّی زيانبخش.
• بدون تشكيل حكومت و بدون دستگاه اجرا و اداره، كه همه جريانات و فعاليتهای افراد را از طريق اجرای احكام، تحت نظام عادلانه درآورد، هرج و مرج به وجود میآيد، و فساد اجتماعی و اعتقادی و اخلاقی پديد میآيد. پس برای اينكه هرج و مرج و عنان گسيختگی پيش نيايد و جامعه دچار فساد نشود، چارهای نيست جز تشكيل حكومت و انتظام بخشيدن به همه اموری كه در كشور جريان میيابد.
آنها [خوارج] میگفتند: «لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّهِ»؛ حکومت مال خداست. ولی اميرالمؤمنین(ع) در جواب این میگوید: «کلمة حق يراد بها الباطل»؛ سخن، سخن درستی است و حاکم واقعی خداست؛ آن کسی که مقررات را میگوید و سررشته زندگی را به دست میگیرد، واقعاً خداست، اما آیا شما میگوئید: «لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّهِ» یا میگوئید: «لَا إِمْرَةَ إِلَّا لِلَّهِ»؟! قانون و حکومت مال خداست؛ اما مجری قانون کیست؟ آیا شما این را هم میگوئید که غیر خدا کسی نباید مجری قانون باشد؟! لذا در جواب این سخن میگوید: «لَا بُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ أَمِيرٍ»؛ بالأخره انسانیت و جامعه بشری، امیر لازم دارد. حاکم و فرمانروا لازم دارد؛ این طبع انسانی است که باید زندگیاش با یک مجری قانون همراه باشد. بودن قانون کفایت نمیکند؛ باید کسی باشد تا [در جایگاه] مجری، قانون را اجرا کند و بر اجرای دقیق و صحیح این قانون نظارت کند.
«قُلْ أَ غَيْرَ اللَّهِ أَتَّخِذُ وَلِيًّا فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»؛ آيا من غير از خدا كسی را به عنوان ولی انتخاب بكنم در حالی كه آفرينندة آسمان و زمين خداست؟! اگر انسان زير بار حكومت كسی قرار است برود، بايد زير بار حكومت آن كسی برود كه قدرت در سراسر آفرينش در قبضة اوست... خب اين حكومت الهی[است].
در جامعة بیولایت، چراغها شعله نمیکشند و روشنیشان بیشتر نمیشود؛ همان یک ذره روغنی هم که دارند، تمام میشود تا به کلی خشک میشود. چراغهائی که پیغمبر روغن ریخته بود، رو به خاموشی گذاشت و دیدید که چطور خشک شد؛ دیدید که روزهای بعد از وفات پیامبر، شعله میکشید، روشن میکرد، منور میکرد، چون روغنش را پیامبر ریخته بود؛ اما چون دست ولایت بالای سر این مشعلها و چراغها نبود، چطور روغنش ته کشید؛ خشک شد؛ بدبو شد؛ پردود شد؛ کم نور شد... جامعة دارای ولایت، جامعهای میشود که تمام استعدادهای انسانی را رشد میدهد؛ همه چیزهایی که برای کمال و تعالی انسان خدا به او داده اینها را بارور میکند؛ نهال انسانی را بالنده میسازد؛ انسانها را به تکامل میرساند؛ انسانیتها را تقویت میکند.
آیا تأمین آزادی و کرامت انسان در نظام حاکمیّت دینی عملاً مورد توجه قرار گرفته است؟
در قوانين آسمانی و الهی قرآن، برای مردم شأن و ارج معيّن شدهاست؛ مردم هستند كه انتخاب میكنند و سرنوشت ادارة كشور را به دست میگيرند. اين مردمسالاری، راقیترين نوع مردمسالاریای است كه امروز دنيا شاهد آن است؛ زيرا مردمسالاری در چارچوب احكام و هدايت الهی است. انتخاب مردم است، اما انتخابی كه با قوانين آسمانی و مبرّای از هرگونه نقص و عيب، توانستهاست جهت و راه صحيحی را دنبال كند.
... امروز شما ملاحظه میكنيد در بسياری از دمكراسيهای غربی، زشتترين انحرافات ـ انحرافات جنسی و امثال آن ـ به عنوان اينكه خواست مردم است، صبغة قانونی پيدا میكند و رسمی میشود و به اشاعة آن كمك میگردد. اين، غيبت عنصر معنوی و هدايت ايمانی را نشان میدهد. در نظام اسلامی ـ يعنی مردمسالاری دينی ـ مردم انتخاب میكنند، تصميم میگيرند و سرنوشت ادارة كشور را به وسيلة منتخبان خودشان در اختيار دارند؛ اما اين خواست و انتخاب و اراده در ساية هدايت الهی، هرگز به بيرون جادة صلاح و فلاح راه نمیبرد و از صراط مستقيم خارج نمیشود. نكتة اصلی در مردمسالاری دينی اين است.
تفكر اسلامی بر مبنای يك پاية محكم، برخاسته از ولايت اللَّه، [استوار است]... كه خدای متعال به انسانها حق داده كه يك حقّی را به كسی بسپرند؛ بنا شده كه بگويند آقا! شما بيا برای ما اين كارها را انجام بده. مردم هم اين حق را در آراء خودشان در مجلس، در رياست جمهوری، در آن چيزهايی كه به آراء مردم وابسته است، به افراد ميدهند. بنابراين پاية مردمسالاري دينی اين است؛ يعنی يك پاية اصيل و عميق كه حقيقتاً مورد اعتقاد است.
عبودیت خدا و بندگی انسان، چه ارتباطی با «چگونگیِ نظام حکومتی که در آن زندگی میکند» دارد؟
درکتاب اصول کافی شریف که از معتبرترین و قدیمیترین کتب شیعه است، این حدیث را با چند زبان نقل کرده است... در این روایت امام صادق(علیه السلام) میفرماید : «إِنَّ اللَّهَ لَا يَسْتَحْيِي أَنْ يُعَذِّبَ أُمَّةً دَانَتْ بِإِمَامٍ لَيْسَ مِنَ اللَّهِ وَ إِنْ كَانَتْ فِي أَعْمَالِهَا بَرَّةً تَقِيَّةً وَ إِنَّ اللَّهَ لَيَسْتَحْيِي أَنْ يُعَذِّبَ أُمَّةً دَانَتْ بِإِمَامٍ مِنَ اللَّهِ وَ إِنْ كَانَتْ فِي أَعْمَالِهَا ظَالِمَةً مُسِيئَة».
من همیشه مفهوم این حدیث را به ماشینی تشبیه میکنم که شما مثلاً به قصد رفتن به نیشابور سوار شدهاید. اگر چنانچه این ماشین به طرف نیشابور برود، شما حتماً به هدف میرسید و اگر این ماشین مثلاً به طرف طبس یا قوچان برود، مسلم است که شما به هدف نمیرسید. حال اگر در ماشینی که به طرف نیشابور میرود، مردم با آداب انسانی با هم معاشرت کردند، چه بهتر و اگر به آداب انسانی و انسانیت و نیکی و احسان با هم معاشرت نکردند، بالاخره به نیشابور میرسند، به هدف ميرسند؛ اگر چه در بین راه یک قدری بدی کرده باشند. آن بدیها هم البته یک اقتضاهائی را خواهد داشت و یک آثار و نتایجی خواهد داشت که مجبور هستند متحمّل بشوند، امّا به هدف ميرسند. بر خلاف آن ماشینی که باید شما را به نیشابور برساند، اما به نقطه مقابل نیشابور میبرد! اگر در این ماشین، همة افراد، مؤدب، با نزاکت، با احترام با همدیگر رفتارکنند، با خوشروئی با همدیگر عمل کنند و میبینند این ماشین به جای نیشابور، به طرف قوچان ميرود، اما در مقابل این حادثه هیچ عکسالعملی نشان نمیدهند، اینها خیلی آدمهای خوبی هستند، خیلی با هم مهربان هستند، اما آیا به هدف خواهند رسید؟ پیدا است که نه! در مثال اول، راننده یک رانندة امین بود، یک رانندة با شرف بود، «إمامٌ مِنَ الله» بود، آنها را به هدف رساند اگر چه آدمهای بد اخلاقی بودند. در مثال دوم، راننده راه را بلد نبود، رانندة امینی نبود، رانندة هواپرستی بود، مست بود، راه را گم کرده بود، در قوچان کاری داشت و کار خودش را بر خواسته مردم مقدّم میداشت، اینها مسلّم به هدف نخواهند رسید؛ هر چند که اینها در داخل ماشین با هم خیلی مهربان و خوشاخلاق بودند، اما بالاخره معذّبند؛ به عذاب خدا دچار خواهند شد؛ به هدف نخواهند رسید. یک جامعهای که با ولایت طاغوت اداره میشود، مثل همان ماشینی است که با رانندگی آدم غیر امین دارد رهبری میشود؛ انسانها به هدف نخواهند رسید؛ نمیتوانند مسلمان بمانند.
ممکن است من و شما دارای ولایت باشیم اما آیا مجموعاً جامعه ما دارای ولایت هست یا نیست؟ ممکن است این سؤال پیش آید؛ مگر این دو، یکی نیستند و با هم فرق میکنند؟ در جواب باید گفت: بله؛ اگر یک عضوی به خودی خود سالم باشد، سالم بودن یک عضو، اولاً نه به معنای سالم بودن همه بدن است و ثانیاً یک عضو سالم اگر در یک بدن غیرسالم قرار گرفت، نمیتواند همة محسّنات یک عضو سالم را دارا باشد... جامعة اسلامی، بعد از پیغمبر، بیست و پنج سال دارای ولایت نبود، درآن جامعه، «مسلمان» دارای ولایت بود؛ ابوذر شخصاً دارای ولایت بود؛ مقداد شخصاً دارای ولایت بود؛ آن دیگری شخصاً دارای ولایت بود، اما جامعة اسلامی بعد از پیغمبر بیست و پنج سال دارای ولایت نبود. تا اینکه امیرالمؤمنین به حکومت جامعة اسلامیرسید و جامعة اسلامیدارای ولایت شد. آنوقتی که «امام» منشأ امر و نهی در جامعه میشود، آن وقتی که همه رشتهها از امام ناشی میشود، آن وقتی که امام دارد عملاً جامعه را اداره میکند، آن وقتی که پرچم جنگ را امام بلند میکند، آنوقتی که فرمان حمله را امام میدهد، آنوقتی که قرارداد صلح را امام مینویسد، آن وقت است که جامعه دارای ولایت است... جامعهای که دارای ولایت شد مانند مردهای است که دارای جان شدهاست. شما مردهای را در نظر بگیرید که بیجان افتاده است؛ او مغز دارد، ولی کار نمیکند، چشم دارد ولی نمیبیند... چرا اینطور است؟ چون جان ندارد. اما وقتی که جان دمیده شد، مغز کار میکند، اعصاب کار میکند، دست میگیرد، دهان میخورد، معده هضم میکند، دستگاه گوارش جذب میکند خون میچرخد و میگردد و نیرو را به همه بدن میرساند، بدن را گرم میکند، او را در تلاش میاندازد، راه میرود، دشمن را میکوبد، دوستها را جذب میکند، خود را هرچه بیشتر کاملتر و آبادتر میکند. این مَثل را شما در مقام فهمیدن اهمیّت ولایت در یک جامعه، مقابل چشمهایتان بگذارید؛ پیکر مرده را بردارید و جایش «جامعة انسانی» بگذارید، به جای جان و روح هم «ولایت» را بگذارید. جامعهای که ولایت ندارد، استعدادها در این جامعه هست، اما خنثی میشود؛ به هدر میرود؛ نابود میشود؛ هرز میرود و یا بدتر به زیان انسان به کار میافتد. مغز دارد و میاندیشد، اما میاندیشد برای فسادآفرینی؛ میاندیشد برای انسانکشی؛ میاندیشد برای عالمسوزی؛ میاندیشد در راه بدبخت کردن انسانها؛ میاندیشد برای محکمکردن پایههای استثمار و استبداد و استکبار. چشم دارد، اما آنچه باید ببیند نمیبیند، و آنچه باید نبیند میبیند؛ گوش دارد، اما سخن حق را نمیشنود؛ اعصاب، سخن حق را به مغز میرساند، مغز فرمانی بر طبق حق به جوارحی و اعضاء نمیدهد؛ شرایط عالم، اجازه کار بر طبق حق به انسان نمیدهند. این، جامعة بیولایت است.
مگر نمیشود احکام و قوانين اسلام را بدون تشکيل حکومت، اجرا کرد؟
• هيچ كس نمیتواند بگويد ديگر لازم نيست از حدود و ثغور و تماميت ارضی وطن اسلامی دفاع كنيم؛ يا امروز ماليات و جزيه و خراج و خمس و زكات نبايد گرفته شود؛ قانون كيفری اسلام و ديات و قصاص بايد تعطيل شود. هر كه اظهار كند كه تشكيل حكومت اسلامی ضرورت ندارد، منكر ضرورت اجرای احكام اسلام شده، و جامعيت احكام و جاودانگی دين مبين اسلام را انكار كرده است. اعتقاد به ضرورت تشكيل حكومت و برقراری دستگاه اجرا و اداره جزیی از ولايت است؛ چنانكه مبارزه و كوشش برای آن از اعتقاد به ولايت است.
بديهی است ضرورت اجرای احكام، كه تشكيل حكومت رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) را لازم آورده، منحصر و محدود به زمان آن حضرت نيست؛ و پس از رحلت رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) نيز ادامه دارد. طبق آيه شريفه، احكام اسلام محدود به زمان و مكانی نيست و تا ابد باقی و لازم الاجراست. تنها برای زمان رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) نيامده تا پس از آن متروك شود، و ديگر حدود و قصاص، يعنی قانون جزای اسلام، اجرا نشود؛ يا انواع مالياتهای مقرر گرفته نشود؛ يا دفاع از سرزمين و امت اسلام تعطيل گردد. اين حرف كه قوانين اسلام تعطيلپذير يا منحصر و محدود به زمان يا مكانی است، بر خلاف ضروريات اعتقادی اسلام است.
بنابراين، چون اجرای احكام پس از رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) و تا ابد ضرورت دارد، تشكيل حكومت و برقراری دستگاه اجرا و اداره ضرورت میيابد. بدون تشكيل حكومت و بدون دستگاه اجرا و اداره، كه همه جريانات و فعاليتهای افراد را از طريق اجرای احكام تحت نظام عادلانه درآورد، هرج و مرج به وجود میآيد، و فساد اجتماعی و اعتقادی و اخلاقی پديد میآيد. پس، برای اينكه هرج و مرج و عنان گسيختگی پيش نيايد و جامعه دچار فساد نشود، چارهای نيست جز تشكيل حكومت و انتظام بخشيدن به همه اموری كه در كشور جريان میيابد.
دليل ديگر بر لزوم تشكيل حكومت، ماهيت و كيفيت قوانين اسلام (احكام شرع) است. ماهيت و كيفيت اين قوانين میرساند كه برای تكوين يك دولت و برای اداره سياسی و اقتصادی و فرهنگی جامعه تشريع گشتهاست:
اولًا، احكام شرع حاوی قوانين و مقررات متنوعی است كه يك نظام كلی اجتماعی را میسازد. در اين نظام حقوقی هر چه بشر نياز دارد فراهم آمدهاست: از طرز معاشرت با همسايه و اولاد و عشيره و قوم و خويش و همشهری و امور خصوصی و زندگی زناشويی گرفته تا مقررات مربوط به جنگ و صلح و مراوده با ساير ملل، از قوانين جزايی تا حقوق تجارت و صنعت و كشاورزی...ثانياً، با دقت در ماهيت و كيفيت احكام شرع درمیيابيم كه اجرای آنها و عمل به آنها مستلزم تشكيل حكومت است؛ و بدون تأسيس يك دستگاه عظيم و پهناور اجرا و اداره نمیتوان به وظيفه اجرای احكام الهی عمل كرد.
در دوران غیبت امام زمان(عج) که دسترسی به امام معصوم ممکن نیست، آیا باز هم تشکیل حکومت اسلامی ضرورت دارد؟
• از غيبت صغرا تا كنون كه بيش از هزار سال میگذرد و ممكن است صد هزار سال ديگر بگذرد و مصلحت اقتضا نكند كه حضرت تشريف بياورد، در طول اين مدت مديد احكام اسلام بايد زمين بماند و اجرا نشود، و هر كه هر كاری خواست بكند؟ هرج و مرج است؟ قوانينی كه پيغمبر اسلام در راه بيان و تبليغ و نشر و اجرای آن 23 سال زحمت طاقتفرسا كشيد فقط برای مدت محدودی بود؟! آيا خدا اجرای احكامش را محدود كرد به دويست سال؟! و پس از غيبت صغرا اسلام ديگر همه چيزش را رها كردهاست؟!
• اكنون كه دوران غيبت امام (علیه السلام) پيش آمده و بناست احكام حكومتی اسلام باقی بماند و استمرار پيدا كند و هرج و مرج روا نيست، تشكيل حكومت لازم میآيد. عقل هم به ما حكم میكند كه تشكيلات لازم است تا اگر به ما هجوم آوردند بتوانيم جلوگيری كنيم؛ اگر به نواميس مسلمين تهاجم كردند، دفاع كنيم. شرع مقدس هم دستور داده كه بايد هميشه در برابر اشخاصی كه میخواهند به شما تجاوز كنند برای دفاع آماده باشيد. برای جلوگيری از تعديات افراد نسبت به يكديگر هم حكومت و دستگاه قضايی و اجرايی لازم است. چون اين امور به خودی خود صورت نمیگيرد، بايد حكومت تشكيل داد. چون تشكيل حكومت و اداره جامعه بودجه و ماليات میخواهد، شارع مقدس بودجه و انواع مالياتش را نيز تعيين نمودهاست؛ مانند خراجات، خمس، زكات و غيره.
بعضیها قائل به جدایی دین از سیاست هستند؛ اگر اسلام را از سیاست جدا بدانیم، قداست دین بهتر حفظ نمیشود؟
سالهای متمادی سعی كردند كه مقولة دين را از مقولة سياست جدا كنند. با اينكه انقلاب اسلامی پيروز شده و سياست دينی در كشور، محور همة فعاليتهاست و مسئلة الهامگيری و سرچشمه پيدا كردنِ سياست از دين ـ نه دين از سياست؛ بلكه سياست از دين ـ جزو عرفهای رايج ملتهای مسلمان شده، هنوز دارند تلاش میكنند، بلكه بتوانند اين عرف را بشكنند... اولين حادثهای كه در اسلام، در دورانی كه پيغمبر از فشار مخالفان در مكه خلاص شد، اتفاق افتاد، چه بود؟ تشكيل حكومت. پيغمبر به مدينه آمد و حكومت تشكيل داد. پيغمبر نيامد مدينه كه بگويد من عقايد شما را اصلاح میكنم، احكام دينی را برايتان بيان میكنم، شما هم يك نفر را به عنوان حاكم برای خودتان انتخاب كنيد؛ چنين چيزی نبود، بلكه پيغمبر آمد و ازمّة سياست را به دست گرفت. ايشان از اول كه وارد شد، خطمشی نظامی، سياسی، اقتصادی و تعامل اجتماعی را طراحی كرد. چطور اين دين به خطمشیهای سياسی و نظامی و اقتصادی و اجتماعی كاری نداشته باشد و در عين حال، دينِ همان پيغمبر هم باشد؟! در مطلب به اين روشنی، خدشه میكنند! اين در باب ارتباط با سياست، كه پايهایترين مسئله است.
• يك وقت بازی نخوريد! يك وقت اين شياطين نيايند بگويند كه به شما چه دخالت در سياست؛ شما برويد سراغ مسئله گفتنتان!
... اين اشكال اوّلش به نبی اكرم وارد است. اگر ايشان هم به سرمايهدارهای مكه و حجاز كاری نداشت و تو مسجد مینشست و مسئله میگفت، جنگ پيش نمیآمد، كشتار نمیشد، عموی معظّمش كشته نمیشد. و به سيد الشهدا وارد است. اگر سيد الشهدا میرفت پيش يزيد و بيعت میكرد و مسئلهگو، مسئله میگفت، با او میساخت و مسئله میگفت، يزيد خيلی هم احترام میكرد، دستش [را] هم میبوسيد. ولی تكليف اين بود؟ ... اگر ما وحشت داريم، بايد ما اصلًا طريقه انبيا را كنار بگذاريم. بايد آن چيزی كه انبيا آوردند، آن چيزی را كه خدا امر كرده به آنها كه برويد اين سردمدارها را دعوت كنيد، [رها كنيم.] دعوت همين نبود كه بروند بگويند: آقا، مسلمان شو؛ چنانچه نشد، ديگر بروند سراغ كارشان... سيد الشهدا هم اگر با يزيد، حضرت امير هم اگر با مخالفينش، كه مخالف اسلام بودند، كنار میآمد، ديگر كشتاری نمیشد، ديگر جنگ صفينی در كار نمیآمد، جنگ جَمَلی در كار نمیآمد. چشمها را هم میگذارند و خودشان را يا به نفهمی میزنند يا نفهماند و نمیبينند كه انبيا چه كردند و چه زحمتهايی و چه جانفشانیهايی برای مقاصد خودشان كردند، و اسلام- از صدر اسلام تا آخر- اوليای خدا چه كردند و چه جانفشانیهايی كردند و چه فداكاريهايی كردند.
• يكي از بدترين چيزي كه اجانب در بين مردم و در بين خود ما القا كردند اين است كه اسلام براي اين است كه ما همان عبادت بكنيم، چنان كه مذهب مسيح را هم مسخ كردند؛ مذهب مسيح، مسخ شد. هرگز نميشود كه دعوت مسيح اين باشد كه فقط عبادت بكنيد؛ ظلمه را بگذاريد به كار خودشان! اين نميشود؛ نبي نميتواند اينطور باشد؛ مسخ شده است اينها. اينها اسلام را... در نظر جاهلين مسخ كردند. اسلام را بهصورت ديگر نشان دادند و اين از كيدهایی بود كه با نقشههاي پياده شده است و ما خودمان هم باور كرديم.
اصلاً مگر اسلامی که «قرآن» معرفی می کند، سیاسی است؟
سالها غفلت مسلمين و مهجور ماندن قرآن سبب شد كه دستهای تحريف بتوانند به نام دين، هر سخن باطلی را در اذهان جای داده و بديهيترين اصل دين خدا را منكر شوند و شرك را جامهی توحيد پوشانده و مضمون آيات قرآن را بیدغدغه انكار كنند، و در حالی كه قرآن اقامهی قسط را هدف از ارسال رسل میداند؛ «لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْميزانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ» ... و در حالی كه آيات كريمهی قرآن، اعتماد به ستمگران را ممنوع میسازد و به پيروان خود میفرمايد: «وَ لا تَرْكَنُوا إِلَی الَّذينَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّكُمُ النَّارُ»، و گردن نهادن به ظلم طاغوت را منافی با ايمان میشمرد و میگويد: «أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذينَ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ يُريدُونَ أَنْ يَتَحاكَمُوا إِلَی الطَّاغُوتِ وَ قَدْ أُمِرُوا أَنْ يَكْفُرُوا بِهِ»، و كفر به طاغوت را در كنار ايمان به خدا قرار میدهد؛ «فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ فقد استَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقی»، و در حالی كه نخستين شعار اسلام، توحيد، يعنی نفی همهی قدرتهای مادی و سياسی و همهی بتهای بیجان و باجان بود، و در حالی كه اولين اقدام پيامبر(صلی الله علیه و آله) پس از هجرت، تشكيل حكومت و ادارهی سياسی جامعه بود، و يا دلايل و شواهد فراوان ديگری كه بر پيوند دين و سياست حكم میكند، باز كسانی پيدا میشوند كه بگويند دين از سياست جداست، و كسانی هم پيدا شدند كه اين سخن ضداسلامی را از آنها بپذيرند!