فصل سوم؛ وظایف و اختیارات ولی فقیه

فصل سوم:

وظایف و اختیارات ولی فقیه

1. شئون و وظایف

حاكم اسلامى در قبال مسائل مهم جامعه، در مقابل فقر مردم، در مقابل تبعيض و شكاف‏هاى اجتماعى، در مقابل اخلاق و معنويت مردم، در قبال حفظ

استقلال كشور و حفظ آزادی مردم ـ در آن حدودی كه اسلام مقرر كرده‎است ـ مسئول است. اينها مسئوليت‏هاست و چون اسلام اين را خواسته و اين به مردم تعليم داده شده‎است و مردم ما به اسلام اعتقاد دارند، لذا توقعشان از مسئولان امر در كشور در هر رده‌ای اين است كه به اين مسئوليت‏ها عمل كنند و آنچه را كه به عنوان وظيفه بر عهدة آنهاست، انجام‏دهند.

1-1. وظیفة حفاظت و حراست از دین و جامعه اسلامی

«محمد بنُ يحيی، عن احمد بن محمد، عن ابنِ محبوبٍ، عن علیّ بنِ ابی حمزةَ، قال سمعت أبا الْحسن موسی بنَ جعفر، عليهما السلام، يقول: إذا ماتَ الْمُؤْمِنُ، بَكَتْ عَلَيْه‎الْملَائِكَةُ وَ بِقاعُ الْارْضِ الّتي كانَ يَعْبُدُ اللَّهَ عَلَيْها، و أبْوابُ السّماءِ الّتي كانَ يصْعَدُ فيها بِأعْمالِهِ؛ وَ ثُلِمَ فی الْاسلامِ ثُلْمَةً لا يَسُدّها شَيْ‏ءٌ، لأَنّ الْمُؤْمِنينَ الْفُقَهاءَ حُصُونُ الْاسْلامِ كَحِصْنِ سُورِ الْمَدِينَةِ لَها»؛ می‏گويد:از امام موسی بن جعفر الصادق (علیه‏السلام) شنيدم كه می‏فرمود: «هرگاه مؤمن (يا فقيه مؤمن) بميرد، فرشتگان بر او می‏گريند و قطعات زمينی كه بر آن به پرستش خدا برمی‏خاسته و درهای آسمان كه با اعمالش بدان فرامی‏رفته‎است. و در (دژ) اسلام شكافی پديدار خواهد شد كه هيچ چيز آن را ترميم نمی‏كند، زيرا فقهای مؤمن دژهای اسلامند، و برای اسلام نقش حصار مدينه را برای مدينه دارند.»‏

• اينكه می‏فرمايد: «مؤمنان فقيه دژهای اسلامند» در حقيقت فقها را موظف و مأمور می‏كند كه نگهبان باشند، و از عقايد و احكام و نظامات اسلام نگهبانی كنند. بديهی است اين فرمايش امام به هيچ وجه جنبه تشريفات ندارد. مثل تعارفاتی نيست كه به هم می‏كنيم. من به شما «شريعتمدار» می‏گويم، و شما به من «شريعتمدار» می‏گوييد! يا مثل اينكه پشت پاكت به هم می‏نويسيم: حضرت مستطاب حجت الاسلام. اگر فقيه كنج منزل بنشيند و در هيچ امری از امور دخالت نكند، نه قوانين اسلام را حفظ كند، نه احكام اسلام را نشر دهد، نه دخالت در امور اجتماعی مسلمانان كند، و نه اهتمام به امور مسلمين داشته باشد، به او «حصن الاسلام» گفته می‏شود؟ او حافظ اسلام است؟ اگر رئيس حكومتی به صاحب منصب يا سرداری بگويد: برو فلان ناحيه را حفظ كن و حافظ آن ناحيه باش. وظيفه نگهبانی او اجازه می‏دهد كه برود خانه بخوابد تا دشمن بيايد آن ناحيه را از بين ببرد؟ يا به هر نحوی كه می‏تواند بايد در حفظ آن ناحيه جديت كند؟ اگر بگوييد كه ما بعضی احكام اسلام را حفظ می‏كنيم، من از شما سؤال می‏كنم: آيا حدود را جاری و قانون جزای اسلام را اجرا می‏كنيد؟ نه! شكافی در اينجا ايجاد گرديد. و در هنگامی كه شما وظيفه نگهبانی داشتيد، قسمتی از ديوار خراب شد. مرزهای مسلمين و تماميت ارضی وطن اسلامی را حفظ می‏كنيد؟ نه! كار ما دعاگويی است! قسمت ديگر ديوار هم فرو ريخت. شما از ثروتمندان حقوق فقرا را می‏گيريد و به آنان می‏رسانيد؟چون وظيفه اسلامی شما اين است كه بگيريد و به ديگران بدهيد. نه! اينها مربوط به ما نيست. ان شاء اللَّه ديگران می‏آيند انجام می‏دهند! ديوار ديگر هم خراب شد. شما مانديد مثل شاه سلطان حسين و اصفهان ! اين چه «حصنی» است كه هر گوش‏های را به‎ آقای «حصن الاسلام» عرضه بداريم عذرخواهی می‏كند! آيا معنی «حصن» همين است؟اينكه فرموده‏اند «فقها حصون اسلامند»؛ يعنی مكلفند اسلام را حفظ كنند، و زمينه‏ای را فراهم آورند كه بتوانند حافظ اسلام باشند. و اين از اهم واجبات است. و از واجبات مطلق می‏باشد نه مشروط. و از جاهايی است كه فقهای اسلام بايد دنبالش بروند، حوزه‏های دينی بايد به فكر باشند و خود را مجهز به تشكيلات و لوازم و قدرتی كنند كه بتوانند اسلام را به تمام معنا نگهبانی كنند، همان گونه كه خود رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) و ائمه(علیهم‏السلام) حافظ اسلام بودند و عقايد و احكام و نظامات اسلام را به تمام معنا حفظ می‏كردند.

ولايت فقيه، جايگاه مهندسی نظام و حفظ خط و جهت نظام و جلوگيری از انحراف به چپ و راست است؛ اين اساسی‌ترين و محوری‌ترين مفهوم و معنای ولايت‌فقيه است.

1-2. وظیفة ولاء

موضوع تشكيل حكومت، امر ولايت و امر مديريت كشور، جزو متون اصلی دين است و پيغمبر، با اين عظمت، اهتمام می‌ورزد و اين رسالت خود را در مقابل چشم آحاد مردم، به كيفيتی انجام می‌دهد كه شايد هيچ واجبی را اين گونه ابلاغ نكرده است! نه نماز را، نه زكات را، نه روزه را و نه جهاد را.

• «ولايت» ـ يعنی حكومت و اداره كشور و اجرای قوانين شرع مقدس ـ يك وظيفه سنگين و مهم است... به عبارت ديگر، «ولايت» مورد بحث، يعنی حكومت و اجرا و اداره ـ بر خلاف تصوری كه خيلی از افراد دارند ـ امتياز نيست؛ بلكه وظيفه‏ای خطير است.

• اصولًا قانون و نظامات اجتماعی، مجری لازم دارد. در همه كشورهای عالم و هميشه اين طور است كه قانونگذاری به تنهايی فايده ندارد. قانونگذاری به تنهايی سعادت بشر را تأمين نمی‏كند. پس از تشريع قانون بايستی قوه مجريه‏ای به وجود آيد. قوه مجريه است كه قوانين و احكام دادگاه‏ها را اجرا می‏كند؛ و ثمره قوانين و احكام عادلانه دادگاه‏ها را عايد مردم می‏سازد. به همين جهت، اسلام همان طور كه قانونگذاری كرده، قوه مجريه هم قرار داده است. «ولیّ امر» متصدی قوه مجريه هم هست.

مسئلة حكومت يك مسئلة اساسی و مهم و درجة اول در اسلام است؛ نمي‌شود نسبت به مسئلة حكومت و حاكميّت بی‏اعتناء و بی‏تفاوت بود. نقش حكومت‏ها هم در هدايت مردم يا در گمراه كردن مردم، امری است كه تجربة بشر به آن حكم مي‏كند. اينكه در نظام جمهوری اسلامی ـ چه در قانون اساسی، چه در بقية معارف جمهوری اسلامی ـ اين همه بر روی مسئلة مديريت كشور اسلامی تكيه مي‌شود، به خاطر همين ريشة بسيار عميق و عريقی است كه در اسلام نسبت به اين قضيه هست. اين يك نكته است كه نبايد از نظر دور باشد.

از رهبری توقع نيست كه ـ فرض بفرماييد ـ مشكلات شهرداری را حل بكند، يا مشكلات فلان وزارتخانه را درست بكند، يا ـ اگر چنانچه وضع در نظام اسلامی آن‏جوری بود كه شايسته است ـ حتی انتظار نبود كه به نيروهای مسلح بپردازد؛ نيروهای مسلح يك استثنايی است؛ ناچار بايستی به بالاترين كسی كه در نظام، يك مسئوليتی دارد، سپرده بشود و الّا حق اين بود كه حتی او هم سپرده می‏شد به يك شخص ديگری. در نظام اسلامی علاوة بر آن كارهایی كه به صورت اجرايی انجام می‏گيرد، مسائلی كه دولت‏ها انجام می‏دهند، وزراء انجام می‏دهند، مسئولين گوناگون انجام می‏دهند، قوة قضائيه انجام می‏دهد، يك چيزی وجود دارد كه او از همة اينها بالاتر است و او عبارت است از جهت دادن به اين همه.

ممكن است كه آدم‏های خوبی هم در دستگاه قضايی باشند، اما جهتِ قضاء، جهت قضاء اسلامی و مرضیّ عنداللّه و مرضیّ لدی الفكر الاسلامی نباشد. رهبری بايد اين را تضمين بكند ولو حالا در يك گوشه‏ای هم ممكن است يك خطای قضايی انجام بگيرد. مثل همين است در امور اجرايی حتی مثل همين است در امر تفنين و قانون‏گذاری. مسائل فراوانی هست در حوزة رهبری كه عمدة آنها بر می‏گردد به جهت‏گيری و احياناً اتخاذ تصميم‏هايی كه مسئولين ‏ذي‏ربط وكسانی كه مستقيماً مسئول آن هستند اينها به جهتی از جهات قادر نيستند به اتخاذ اين تصميم‏گيری. آن وقت رهبری بايد بيايد آن كار را انجام بدهد وآن گره را باز كند.

رهبری مهم‏ترين كارش عبارت است از تعيين سياست‏های كلان كشور؛ يعنی آن چيزهايی كه جهت‏گيری كشور را مشخص می‏كند؛ كه همة قوانين، همة مقررات، همة عملكردها بايد در اين جهت باشد. حضور رهبری در همة بخش‏های كشور، به معنای حضور سياست‏های رهبری است كه بايد با دقت اجرا بشود. و من به شما عرض كنم هرجايی كه اين سياست‏ها اجرا شده است، كشور سود كرده است؛ هر جای از اين سياست‏ها ـ در طول سال‏های گذشته؛ از ده سال دوازده سال پيش تا حالا ـ هرجا از اين سياست‏ها تخلف شده است، كشور ضرر كرده است؛ گاهی ضررش را فهميده‏اند، گاهی بعد از گذشت مدتی ضررش را فهميده‏اند.

1-3. وظیفة افتاء

قال اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) قال رَسول اللَّه (صلی الله عليه و آله): «اللّهُمَّ ارْحَمْ خُلَفایی (ثلاثَ مرّاتٍ) قيل: يا رسول اللَّهِ، و مَن خلفاؤك؟ قالَ: الّذينَ يَأتُونَ مِنْ بَعْدی، يَروُونَ حَدِيثی وَ سُنّتي فَيُعلِّمُونَها الْنّاسَ مِنْ بَعْدي».

• ....[این روایت] قطعاً كسانی را كه شغل آنان نقل حديث باشد و از خود رأی و فتوايی ندارند [را] شامل نمی‏شود؛ و نمی‏توان گفت بعضی از محدثين كه اصلاً حديث را نمی‏فهمند و مصداق «رُبَّ حاملِ فقهٍ لَيْسَ بفقيهٍ» هستند و مانند دستگاه ضبطْ اخبار و روايات را می‏گيرند و می‏نويسند و در دسترس مردم قرار می‏دهند، خليفه‏اند و علوم اسلامی را تعليم می‏دهند. البتهزحمات آنان برای اسلام و مسلمين ارزنده است، و بسياری از آنان هم فقيه و صاحب رأی بوده‏اند؛ مانند كلينی(ره)، شيخ صدوق (ره) و پدر شيخ صدوق(ره) كه از فقها بوده و احكام و علوم اسلام را به مردم تعليم می‏داده‏اند. ما كه می‏گوييم شيخ صدوق (ره) با شيخ مفيد(ره) فرق دارد، مراد اين نيست كه شيخ صدوق (ره) فقاهت نداشته؛ يا اينكه فقاهت او از مفيد (ره) كمتر بوده است ـ شيخ صدوق (ره) همان كسی است كه در يك مجلس، تمام اصول و فروع مذهب را شرح داده است ـ لكن فرق ايشان با مفيد(ره) اين است كه مفيد(ره) و امثال ايشان از مجتهدينی هستند كه نظر خودشان را در روايات و اخبار به كار می‏برده‏اند؛ و صدوق(ره) از فقهايی است كه نظر خود را به كار نمی‏برده، يا كمتر به كار می‏برده‏اند.

حديث آنهايی را شامل می‏شود كه علوم اسلام را گسترش می‏دهند، و احكام اسلام را بيان می‏كنند، و مردم را برای اسلام تربيت و آماده می‏سازند تا به ديگران تعليم بدهند. همان طور كه رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) و ائمه (علیهم‏السلام) احكام اسلام را نشر و بسط می‏دادند؛ حوزة درس داشتند؛ و چندين هزار نفر در مكتب آنان استفاده علمی می‏كردند؛ و وظيفه داشتند به مردم ياد بدهند. معنای يعلّمونها الناس همين است كه علوم اسلام را بين مردم بسط و نشر بدهند و احكام اسلام را به مردم برسانند. اگر گفتيم كه اسلام برای همه مردم دنياست، اين امر جزء واضحات عقول است كه مسلمانان، مخصوصاً علمای اسلام، موظفند اسلام و احكام آن را گسترش بدهند و به مردم دنيا معرفی نمايند.

1-4. وظیفة قضاء

عن محمد بن يحيی، عن محمد بن احمد، عن يعقوب بْنِ يزيدَ، عن يحيی بن مبارك، عن عبد اللَّه بْنِ جِبلّة، عن ابی جميلة، عن اسحاقِ ابن عمارِ، عنْ أبِي عَبْد اللَّه (عليه‏السلام) قال قالَ اميرالمؤمنين، صَلَواتُ اللَّه عَلَيْهِ، لِشُرَيْحٍ: «يا شُرَيْحُ قَدْ جَلَسْتَ مَجْلِساً لا يَجْلِسُهُ (ما جلسه) الّا نَبیّ أَوْ وَصِیُّ نَبِیٍّ أوْ شَقیّ»؛ حضرت اميرالمؤمنين (علیه‏السلام) خطاب به شريح می‏فرمايد: «تو بر مقام و منصبی قرار گرفته‏ای كه جز نبی يا وصی نبی و يا شقی كسی بر آن قرار نمی‏گيرد».

• شريح چون نبی و وصی نبی نيست، شقی بوده ‎است كه بر مسند قضاوت نشسته‎است. شريح كسی است كه در حدود پنجاه ـ شصت سال منصب قضاوت را در كوفه عهده‏دار بود، و از آن آخوندهايی [بود] كه به واسطة تقرّب به دستگاه معاويه حرف‏هايی زده و فتواهايی صادر كرده، و بر خلاف حكومت اسلامی قيام كرده‎است. حضرت اميرالمؤمنين (علیه‏السلام) در دوران حكومت خود هم نتوانست او را عزل كند. رجاله نگذاشتند، و به عنوان اينكه «شيخين» او را نصب كرده‏اند و شما بر خلاف آنان عمل نكنيد، او را بر حكومت عدل آن حضرت تحميل كردند. منتها حضرت نمی‏گذاشتند بر خلاف قانون دادرسی كند.

از روايت بر می‏آيد كه تصدی منصب قضا با پيغمبر (صلی الله علیه و آله) يا وصی اوست. در اينكه فقهای عادل به حسب تعيين ائمه(علیهم‏السلام) منصب قضا (دادرسی) را دارا هستند و منصب قضا از مناصب فقهای عادل است، اختلافی نيست. بر خلاف مسئله «ولايت» كه بعضی مانند مرحوم نراقی و از متأخرين مرحوم نايينی، تمام مناصب و شئون اعتباری امام را برای فقيه ثابت می‏دانند و بعضی نمی‏دانند. اما اينكه منصب قضاوت متعلق به فقهای عادل است، محل اشكال نيست و تقريباً از واضحات است.

نظر به اينكه فقها مقام نبوت را دارا نمی‏باشند، و شكی نيست كه «شقی» هم نيستند، بالضروره بايد بگوييم كه «اوصيا» يعنی جانشينان رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) می‏باشند. منتها از آنجا كه غالباً وصی نبی را عبارت از وصی دست اول و بلافصل گرفته‏اند، لذا به اين گونه روايات اصلاً تمسك نشده‎است. لكن حقيقت اين است كه دايره مفهوم «وصی نبی» توسعه دارد و فقها را هم شامل می‏شود.

در هر حال، از روايت می‏فهميم كه «فقها»، اوصيای دست دوم رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) هستند، و اموری كه از طرف رسول اللَّه (صلی الله علیه و آله) به ائمه(علیهم‏السلام) واگذار شده، برای آنان نيز ثابت است، و بايد تمام كارهای رسول خدا را انجام دهند؛ چنان‏كه حضرت امير (علیه‏السلام) انجام داد.

• قبلاً عرض كردم كه منصب قضا برای فقيه عادل است. و اين موضوع از ضروريات فقه است و در آن خلافی نيست. اكنون بايد ديد شرايط قضاوت در فقيه موجود است يا نه. بديهی است منظور فقيه «عادل» است، نه هر فقيهی. فقيه طبعاً عالم به قضاست، چون فقيه به كسی اطلاق می‏شود كه نه فقط عالم به قوانين و آيين دادرسی اسلام، بلكه عالم به عقايد و قوانين و نظامات و اخلاق باشد، يعنی دين‏شناس به تمام معنای كلمه باشد. فقيه وقتی عادل هم شد دو شرط را دارد. شرط ديگر اين بود كه امام يعنی رئيس باشد. و گفتيم كه فقيه عادل مقام امامت و رياست را برای قضاوت ـ به حسب تعيين امام (علیه‏السلام) ـ داراست. آن گاه ‎امام (علیه‏السلام) حصر فرموده كه ‎اين شروط جز بر نبی يا وصی نبی بر ديگری منطبق نيست. فقها چون نبی نيستند پس وصی نبی يعنی جانشين او هستند. بنابراين، آن مجهول از اين معلوم به دست می‏آيد كه «فقيه» وصی رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) است و در عصر غيبت، امام المسلمين و رئيس المله می‏باشد، و او بايد قاضی باشد، و جز او كسی حق قضاوت و دادرسی ندارد.

1-5. وظیفة اجرای حدود و احکام و اقامة شعائر

• تمام آيات شريفه كه برای جزاييات و حدود آمده ‎است، لم يبق إلّا قراءته؛ ما قرائت می‏كنيم: «الزّانيةُ و الزّانی فَاجْلِدُوا كُلّ واحِدٍ مِنْهُما مِاةَ جَلْدَةٍ»، اما تكليف نداريم! فقط بايد قرائت كنيم تا قرائت ما خوب شود و از مخرج ادا كنيم! اما اينكه واقعيت‏های اجتماعی چگونه ‎است، و جامعه‎ اسلامی در چه حالی است، و فحشا و فساد چگونه رواج پيدا كرده، و حكومت‏ها مؤيد و پشتيبان زناكاران هستند، به ما مربوط نيست! ما فقط بفهميم كه برای زن و مرد زناكار اين مقدار حد تعيين شده‎است، ولی جريان حد و اجرای قانون مبارزه با زنا به عهده چه كسی می‏باشد، به ما ربطی ندارد! می‏پرسم آيا رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) اين طور بودند؟ قرآن را می‏خواندند و كنار می‏گذاشتند و به حدود و اجرای قانون كاری نداشتند؟ خلفای بعد از رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) بنايشان بر اين بود كه مسائل را دست مردم بدهند و بگويند با شما كاری نداريم؟ يا به عكس، حدود معين كرده بودند و شلاق می‏زدند و رجم می‏كردند، حبس ابد می‏كردند، نفی بلد می‏كردند؟ به فصل «حدود» و «ديات» اسلام رجوع كنيد، می‏بينيد همه ‎اينها از اسلام است، و اسلام برای اين امور آمده‎است‏.

در این جامعه «ولی» ـ یعنی حاکم ـ همان کسی است که همه سررشته‏ها به او بر می‏گردد، جامعه را از لحاظ مشی عمومی ‏در راه خدا می‏اندازد و دارای ذکر خدا می‏کند. از لحاظ ثروت، تقسیم عادلانه ثروت به وجود می‏آورد. سعی می‏کند نیکی‏ها را اشاعه بدهد؛ سعی می‏کند بدی‏ها را ریشه‏سوز و محو کند: «الَّذينَ إِنْ مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ وَ لِلَّهِ عاقِبَةُ الْأُمُورِ»؛ آن کسانی که ‎اگر در زمین متمکّن‏شان سازیم، «اقاموا الصلاة»؛ نماز را بپا می‏دارند ـ نماز سمبل برای ذکر خدا و توجه و جهت‏گیری خدایی یک جامعه ‎است ـ «اقاموا الصلوة»؛ نماز را به پا می‏دارند؛ به سوی خدا می‏روند؛ جهت‏گیری‏شان را بر طبق دستورات خدا انجام می‏دهند، «و اتوا الزکوة»؛ تقسیم عادلانة ثروت می‏کنند و زکات می‏دهند و زکات در قرآن دامنه‎اش خیلی وسیع است. اصطلاح زکات در قرآن شامل همة ‎انفاقات و صدقات مالی می‏باشد. «اتوا الزکوة»، به طور کلی و مسلّم به معنی این است که تعدیل در ثروت ایجاد می‏کند و روایاتی در باب زکات هست، که می‏گوید: زکات موجب تعدیل ثروت است. «و امروا بالمعروف»؛ اشاعه نیکی‏ها؛ گستردن کاهای خوب، «و نهوا عن المنکر»؛ و ریشه‏کن کردن منکرها. ما خیال می‏کنیم که ‎امر به معروف و نهی از منکر، به معنی این است که بنده به جنابعالی امر کنم که شما فلان کار بد را انجام ندهید؛ فلان کار خوب را انجام دهید؛ در حالی که ‎امر کردن و گفتن، یکی از جلوه‏های امر به معروف و نهی از منکر است. به ‎امیرالمؤمنین(علیه‏السلام) گفتند: چرا با معاویه می‏جنگی؟ گفت: برای اینکه ‎امر به معروف و نهی از منکر واجب است. خوب گوش کنید و استنتاج کنید! در جنگ صفین گفتند که چه کار با معاویه داری؟! تو برو طرف کوفه ‎او هم برود طرف شام! امام فرمود: خدا امر به معروف و نهی از منکر را واجب کرده [است].

امام حسین(علیه‏السلام) از مدینه بلند می‏شود و می‏فرماید: «اُُرِيدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَی عَنِ الْمُنْكَرِ»؛ می‏خواهم امر به معروف و نهی از منکر کنم. ببینید چقدر دایره و دامنه وسیع است، و چقدر از نظر ما کوچک و ضیق و تنگ است.

به هر حال وقتی که ولایت در جامعه‎ای بود، اینها انجام می‏گیرد؛ اقامه صلات، ایتاء زکات، امر به معروف و نهی از منکر و خلاصه پیکر بی جان، جان و حیات می‏گیرد.

2. اختیارات (مطلقه ‏بودن ولایت فقیه)

پس در جامعة اسلامی ولی فقيه كه حاكم من قِبَل ‏اللّه، براساس معيارهای اسلامی است، در قوة مجريه و قوة مقننه و قوة قضائيه حضور كامل دارد. البته اختيارات ولی فقيه به اين اندازه منحصر نيست و اختيارات او از اينها بالاتر است. در ارتش، در مسائل نظامی، در شروع جنگ، در شروع صلح، از بسيج نيروها و در همة آنچه كه مسائل گره‏های اصلی جامعة اسلامی را تشكيل می‏دهد، ولی فقيه دارای قدرت و حضور كامل است؛ بر حسب قانون اساسی و اين همان چيزی است كه بر طبق اعتبار عقلی، در جامعه‏ای كه حكومت اسلامی در آن جامعه بايد باشد، متوقع و منتظَر است.

• تعبير به آن كه؛ اين جانب گفته‏ام «حكومت در چارچوب احكام الهي داراي اختيار است»، به كلي بر خلاف گفته‏هاي اين جانب است. اگر اختيارات حكومت در چارچوب احكام فرعيه الهيه است، بايد عرض حكومت الهيه و ولايت مطلقه مفوضه به نبي اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم) يك پديدة بي معني و محتوا باشد. اشاره مي‏كنم به پيامدهاي آن كه هيچ كس نمي‏تواند ملتزم به آنها باشد؛ مثلاً خيابان‏كشي‏ها كه مستلزم تصرف در منزلي است يا حريم آن است، در چارچوب احكام فرعيه نيست؛ نظام وظيفه و اعزام الزامي به جبهه‏ها و جلوگيري از ورود و خروج ارز و جلوگيري از ورود يا خروج هر نحو كالا و منع احتكار ـ در غير دو سه مورد ـ و گمركات و ماليات و جلوگيري از گران‏فروشي، قيمت‏گذاري و جلوگيري از پخش مواد مخدر و منع اعتياد به هر نحو غير از مشروبات الكلي، حمل اسلحه به هر نوع كه باشد و صدها امثال آن، كه از اختيارات دولت است، بنابر تفسير شما، خارج است و صدها امثال اينها. بايد عرض كنم، حكومت كه شعبه‏اي از ولايت مطلقه رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) است، يكي از احكام اولية اسلام است و مقدم بر تمام احكام فرعيه ـ حتي نماز و روزه و حج ـ است. حاكم مي‏تواند مسجد يا منزلي را كه در مسير خيابان است خراب كند و پول منزل را به صاحبش رد كند. حاكم مي‏تواند مساجد را در موقع لزوم تعطيل كند و مسجدي كه ضرار باشد در صورتي كه رفع، بدون تخريب نشود، خراب كند. حكومت مي‏تواند قراردادهاي شرعي را كه خود با مردم بسته است، در موقعي كه آن قرارداد، مخالف مصالح كشور و اسلام باشد، يك جانبه لغو كند و مي‏تواند هر امري را چه عبادي و يا غير عبادي كه جريان آن مخالف مصالح اسلام است، از آن، مادامي كه چنين است جلوگيري كند. حكومت مي‏تواند از حج كه از فرايض مهم الهي است، در مواقعي كه مخالف صلاح كشور اسلامي دانست، موقتاً جلوگيري كند.

2-1. چیستی اطلاق ولایت

• همان اختيارات و ولايتی كه حضرت رسول و ديگر ائمه (صلوات اللَّه عليهم) در تدارك و بسيج سپاه، تعيين ولات و استانداران، گرفتن ماليات و صرف آن در مصالح مسلمانان داشتند، خداوند همان اختيارات را برای حكومت فعلی قرار داده‎است؛ منتها شخص معينی نيست، روی عنوانِ «عالم عادل» است.

• وقتی می‏گوييم ولايتی را كه رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) و ائمه(علیهم‏السلام) داشتند، بعد از غيبت، فقيه عادل دارد، برای هيچ كس اين توهم نبايد پيدا شود كه مقام فقها همان مقام ائمه(علیهم‏السلام) و رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) است. زيرا اينجا صحبت از مقام نيست؛ بلكه صحبت از وظيفه است. «ولايت»، يعنی حكومت و اداره كشور و اجرای قوانين شرع مقدس، يك وظيفه سنگين و مهم است؛ نه اينكه برای كسی شأن و مقام غير عادی به وجود بياورد و او را از حد انسان عادی بالاتر ببرد. به عبارت ديگر، «ولايت» مورد بحث، يعنی حكومت و اجرا و اداره، بر خلاف تصوری كه خيلی از افراد دارند، امتياز نيست بلكه وظيفه‏ای خطير است. از امور اعتباری عقلايی است و واقعيتی جز جعل ندارد؛ مانند جعل (قرار دادن و تعيين) قيّم برای صغار. قيّم ملت با قيّم صغار از لحاظ وظيفه و موقعيت هيچ فرقی ندارد. مثل اين است كه امام (علیه‏السلام) كسی را برای حضانت، حكومت، يا منصبی از مناصب، تعيين كند. در اين موارد معقول نيست كه رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) و امام با فقيه فرق داشته باشد. مثلاً يكی از اموری كه فقيه متصدی ولايت آن است اجرای «حدود» (يعنی قانون جزای اسلام) است. آيا در اجرای حدود بين رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) و امام و فقيه ‎امتيازی است؟ يا چون رتبه فقيه پايين‏تر است بايد كمتر بزند؟ حد زانی كه صد تازيانه است اگر رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) جاری كند، 150 تازيانه می‏زند، و حضرت اميرالمؤمنين (علیه‏السلام) صد تازيانه، و فقيه پنجاه تازيانه؟ يا اينكه حاكم متصدی قوه اجراييه است و بايد حد خدا را جاری كند؛ چه رسول اللَّه (صلی الله علیه و آله) باشد، و چه حضرت اميرالمؤمنين (علیه‏السلام)، يا نماينده و قاضی آن حضرت در بصره و كوفه، يا فقيه عصر. ديگر از شئون رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) و حضرت امير (علیه‏السلام) اخذ ماليات، خمس، زكات، جزيه، و خراج اراضی خراجيه است. آيا رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) اگر زكات بگيرد، چقدر می‏گيرد؟ از يك جا ده يك و از يك جا بيست يك؟ حضرت اميرالمؤمنين (علیه‏السلام) خليفه شدند چه می‏كنند؟ جنابعالی فقيه عصر و نافذ الكلمه شديد چطور؟ آيا در اين امور ولايت رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) با حضرت اميرالمؤمنين (علیه‏السلام) و فقيه فرق دارد؟ خداوند متعال رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) را «ولیّ» همه مسلمانان قرار داده؛ و تا وقتی آن حضرت باشند، حتی بر حضرت امير (علیه‏السلام) ولايت دارند. پس از آن حضرت، امام بر همه مسلمانان، حتی بر امام بعد از خود، ولايت دارد؛ يعنی، اوامر حكومتی او درباره همه نافذ و جاری است و می‏تواند قاضی و والی نصب و عزل كند. همين ولايتی كه برای رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) و امام در تشكيل حكومت و اجرا و تصدی اداره هست، برای فقيه هم هست... در اين معنا مراتب و درجات نيست كه يكی در مرتبه بالاتر و ديگری در مرتبه پايين‏تر باشد؛ يكی والی و ديگری والي‏تر باشد.

عده‌ای سعی می‌كنند ولايت فقيه را به معنای حكومت مطلقة فردی معرفی كنند؛ اين دروغ است. ولايت فقيه ـ طبق قانون اساسی ما ـ نافی مسئوليت‌های اركان مسئول كشور نيست. مسئوليت دستگاه‏های مختلف و اركان كشور غيرقابل سلب است. ولايت فقيه، جايگاه مهندسی نظام و حفظ خط و جهت نظام و جلوگيری از انحراف به چپ و راست است؛ اين اساسی‌ترين و محوری‌ترين مفهوم و معنای ولايت‌فقيه است.

• ولايت فقيه ولايت بر امور است كه نگذارد اين امور از مجاري خودش بيرون برود، نظارت كند بر مجلس، بر رئيس جمهور كه مبادا يك پاي خطایي بردارد، نظارت كند بر نخست وزير كه مبادا يك كار خطایي بكند، نظارت كند بر همه دستگاه‏ها، بر ارتش كه مبادا يك كار خلافي بكند. جلو ديكتاتوري را ما مي‏خواهيم بگيريم، نمي‏خواهيم ديكتاتوري باشد، مي‏خواهيم ضد ديكتاتوري باشد، ولايت فقيه ضد ديكتاتوري است نه ديكتاتوري.

رهبر امت اسلامی شخص امام خمينی است. و هيچ فرقی بين ملت ايران و ملت عراق در ولاء امام و در تقليد از امام و در لزوم تبعيّت از خط امام نيست. هر كس جز اين بگويد، معنای فقاهت، معنای ولايت فقيه، معنای ولايت امام را درك نكرده. آنی كه مال يك مرز جغرافيايی است، يك رئيس جمهور است، يك نخست‏وزير است، آنی كه عرف بين‏المللی يا فرض كنيد كه قراردادهای سنتی و غيره وادار می‏كند كه بايستی دخالت نكند، آن رئيس جمهور است؛ آن نخست وزير است؛ آن دولت است؛ نه امام. امام يعنی مرجع تقليد؛ امام يعنی آن كسی كه از اسلام سخن می‏گويد؛ او مرز جغرافيايی نمی‏شناسد. آنچه كه تبعيت از او را ايجاب می‏كند، او اسلام است. اسلام كه مال يك مرز جغرافيايی نيست. مگر اسلامِ ايران، غير از اسلام عراق و غير از اسلام افغانستان و غير از اسلام پاكستان و غير از اسلام سوريه و غير از اسلام جاهای ديگر است. اگر «اطيعوا اللَّه و اطيعوا الرسول و اولی‏الامر منكم» با فهمی كه ما از اين آيه داريم، با فهمی كه اجتهاد و فقاهت ما از اين آيه دارد، مال همة مسلمان‏ها است، پس ولايت امام امت هم مال همة امت است. امت اسلامی كه فقط ملت ايران نيستند. ملت ايران، سی‏چهل ميليون آدم هستند، توی اين محدودة جغرافيايی زندگی می‏كنند. معنی ندارد توی يك جامعة اسلامی بزرگ، دو امام؛ دو واجب‏الاطاعه. بنابراين، همان نسبتی كه امام با ملت ايران دارد، همان نسبت را عيناً امام با ملت عراق دارد؛ اين خط را فراموش نكنيد. اين «مفترق الطريق» بين راه خط امام، راه صحيح و راه غير صحيح. سياست‏بازان، مدعيان، بلندپروازان، سلطه‏طلبان در اين‏جای قضيه خدشه می‏كنند تا بتوانند خط ليبراليسم و خطوط قومی و شيوعی و غيره ذلك را در عراق بياورند سر كار. اگر می‏خواهيد دچار آن بليه‏ها نشويد، خط مستقيم اين است؛ خط رهبریِ امام امت و لاغير.

حدود ولايت و حاكميت فقيه، همان حدود فقه است؛ تا هر جای زندگی بشر كه فقه اسلامی ـ يعنی احكام الهی ـ گسترده است، ولايت و حاكميت فقيه هم تا همان جا گسترده است و چون می‏دانيم كه فقه اسلامی هيچ امری از امور زندگی بشر را از حكم الهی بيرون نمی‏داند و همة مسائل سياسی، اقتصادی، فردی، اجتماعی، مشمول حكم الهی است، پس حاكميت ولی فقيه هم شامل همة امور فردی و امور اجتماعی و امور سياسی و امور اقتصادی و امور نظامی و امور بين المللی و همة چيزهايی است كه در قلمرو حكم اسلامی و شرعی است.

2-2. دلایل مطلقه ‏بودن ولایت فقیه

2-2-1. مسئولیت ولی فقیه؛ همان مسئولیت حکومت نبوی

• همين ولايتی كه برای رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) و امام در تشكيل حكومت و اجرا و تصدی اداره هست، برای فقيه هم هست.

• قضيه ولايت فقيه يك چيزي نيست كه مجلس خبرگان ايجاد كرده باشد. ولايت فقيه يك چيزي است كه خداي تبارك و تعالي درست كرده است، همان ولايت رسول الله است و اينها از ولايت رسول الله هم مي‏ترسند. شما بدانيد كه اگر امام زمان (سلام الله عليه) حالا بيايد، باز اين قلم‏ها مخالفند با او و آنها هم بدانند كه قلم‏هاي آنها نمي‏تواند مسير ملت ما را منحرف كنند. آنها بايد بفهمند اينكه ملت ما بيدار شده است و مسائلي كه شما طرح مي‏كنيد ملت مي‏فهمد، متوجه مي‏شود، دست و پا نزنيد، خودتان را به ملت ملحق كنيد، بيایيد در آغوش ملت.

• اين توهّم كه ‎اختيارات حكومتی رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) بيشتر از حضرت امير (علیه‏السلام) بود، يا اختيارات حكومتی حضرت امير (علیه‏السلام) بيش از فقيه ‎است، باطل و غلط است. البته فضايل‏حضرت رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) بيش از همه عالم است؛ و بعد از ايشان فضايل حضرت امير (علیه‏السلام) از همه بيشتر است؛ لكن زيادی فضايل معنوی اختيارات حكومتی را افزايش نمی‏دهد. همان اختيارات و ولايتی كه حضرت رسول و ديگر ائمه (صلوات اللَّه عليهم) در تدارك و بسيج سپاه، تعيين ولات و استانداران، گرفتن ماليات و صرف آن در مصالح مسلمانان داشتند، خداوند همان اختيارات را برای حكومت فعلی قرار داده است؛ منتها شخص معينی نيست، روی عنوانِ «عالم عادل» است.

• وقتی می‏گوييم ولايتی را كه رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) و ائمه(علیهم‏السلام) داشتند، بعد از غيبت، فقيه عادل دارد، برای هيچ كس اين توهم نبايد پيدا شود كه مقام فقها همان مقام ائمه(علیهم‏السلام) و رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) است. زيرا اينجا صحبت از مقام نيست؛ بلكه صحبت از وظيفه است. «ولايت»، يعنی حكومت و اداره كشور و اجرای قوانين شرع مقدس، يك وظيفه سنگين و مهم است؛ نه ‎اينكه برای كسی شأن و مقام غير عادی به وجود بياورد و او را از حد انسان عادی بالاتر ببرد. به عبارت ديگر، «ولايت» مورد بحث، يعنی حكومت و اجرا و اداره، بر خلاف تصوری كه خيلی از افراد دارند، امتياز نيست بلكه وظيفه‏ای خطير است.

2-2-2. اختیارات ولی فقیه؛ ابزار لازم برای تحقق اهداف عالی اسلام

• اسلام به قانون نظر «آلی» دارد؛ يعنی آن را آلت و وسيله تحقق عدالت در جامعه می‏داند؛ وسيله ‎اصلاح اعتقادی و اخلاقی و تهذيب انسان می‏داند. قانون برای اجرا و برقرار شدن نظم اجتماعی عادلانه به منظور پرورش انسان مهذب است. وظيفه مهم پيغمبران اجرای احكام بوده، و قضيه نظارت و حكومت مطرح بوده ‎است.

در همة زمينه‏ها و از جمله در زمينة فعاليت‏های اقتصادی، دست دولت اسلامی و حاكم اسلامی باز است؛ البته حاكم اسلامی ـ يعنی امام و ولی فقيه ـ كه ايشان می‏توانند اختياری را كه متعلق به ايشان هست، به قوة مجريه يا به قوة قضائيه يا به بقية عناصر و افرادی كه در جامعة اسلامی هستند، اعطا كنند و دولت اسلامی و دستگاه اجرايی اسلامی، به اتكاء اختيارات امام، می‏تواند در جامعة اسلامی اعمال قدرت بكند، جلوی ظلم را بگيرد، جلوی بَغی را بگيرد ـ كه اين ملاك نظام اسلامی است كه می‏فرمايد: «ان اللَّه يامر بالعدل و الاحسان و ايتاء ذی القربی»؛ خدای متعال فرمان می‏دهد نسبت به عدالت و نيكی كردن و كمك كردن به نزديكان، «و ينهی عن الفحشاء و المنكر و البغی»؛ از فحشاء از منكرات و از بغی نهی می‏كند ـ بغی، يعنی همين ظلم كردن؛ تعدی كردن؛ از حقوق خود تجاوز كردن؛ طغيان كردن؛ اموال ديگران را به ناحق و ظلم غصب كردن؛ به مردمی كه به كار آنها محتاج هستند، تعدی كردن؛ طبقة مستمند و محروم و مستضعف جامعه را پايمال كردن. خب! امر خدا، فقط امر زبانی نيست؛ نهی خدا، فقط نهی ارشادی نيست؛ امر و نهی خدا، يعنی دوام جامعه اسلامی؛ اين است. اين، جز با اختيارات حكومت اسلامی و دستگاه اجرايی و دولت اسلامی امكان‏پذير نيست.

• عهده‏دار شدن حكومت فی حد ذاته شأن و مقامی نيست؛ بلكه وسيله انجام وظيفه اجرای احكام و برقراری نظام عادلانه اسلام است. حضرت اميرالمؤمنين (علیه‏السلام) درباره نفس حكومت و فرماندهی به ابن عباس فرمود: اين كفش چقدر می‏ارزد؟ گفت: هيچ! فرمود: فرماندهی بر شما نزد من از اين هم كم ارزش‏تر است؛ مگر اينكه به وسيلة فرماندهی و حكومت بر شما بتوانم حق (يعنی قانون و نظام اسلام) را برقرار سازم؛ و باطل (يعنی قانون و نظامات ناروا و ظالمانه) را از ميان بردارم. پس، نفس حاكم‏شدن و فرمانروايی وسيله‏ای بيش نيست. و برای مردان خدا اگر اين وسيله به كار خير و تحقق هدف‏های عالی نيايد، هيچ ارزش ندارد. لذا در خطبه نهج البلاغه می‏فرمايد: «اگر حجت بر من تمام نشده و ملزم به اين كار نشده بودم، آن را (يعنی فرماندهی و حكومت را) رها می‏كردم» بديهی است تصدی حكومت به دست آوردن يك وسيله است؛ نه اينكه يك مقام معنوی باشد؛ زيرا اگر مقام معنوی بود، كسی نمی‏توانست آن را غصب كند يا رها سازد. هرگاه حكومت و فرماندهی وسيله اجرای احكام الهی و برقراری نظام عادلانه اسلام شود، قدر و ارزش پيدا می‏كند؛ و متصدی آن صاحب ارجمندی و معنويت بيشتر می‏شود. بعضی از مردم چون دنيا چشمشان را پر كرده، خيال می‏كنند كه رياست و حكومت فی نفسه برای ائمه(علیهم‏السلام) شأن و مقامی است، كه اگر برای ديگری ثابت شد دنيا به هم می‏خورد. حال آنكه نخست وزير شوروی يا انگليس و رئيس جمهور امريكا حكومت دارند، منتها كافرند. كافرند، اما حكومت و نفوذ سياسی دارند؛ و اين حكومت و نفوذ و اقتدار سياسی را وسيله كامروايی خود از طريق اجرای قوانين و سياست‏های ضد انسانی می‏كنند.

ائمه(ع) و فقهای عادل موظفند كه از نظام و تشكيلات حكومتی برای اجرای احكام الهی و برقراری نظام عادلانه اسلام و خدمت به مردم استفاده كنند. صِرف حكومت برای آنان جز رنج و زحمت چيزی ندارد؛ منتها چه بكنند؟ مأمورند انجام وظيفه كنند.

• اساساً حكومت كردن و زمامداري در اسلام يك تكليف و وظيفه الهي است كه يك فرد در مقام حكومت و زمامداري، گذشته از وظايفي كه بر همه مسلمين واجب است، يك سلسله تكاليف سنگين ديگري نيز بر عهده اوست كه بايد انجام دهد.

2-2-3. ولایت فقیه؛ حکومت قانون خدا، نه شخص فقیه

• آن فقيهي كه براي امت تعيين شده است و امام امت قرار داده شده است، آن است كه مي‏خواهد اين ديكتاتوري‏ها را بشكند و همه را به زير بيرق اسلام و حكومت قانون بياورد. اسلام، حكومتش حكومت قانون است، يعني قانون الهي، قانون قرآن و سنت است و حكومت، حكومت تابع قانون است، يعني خود پيغمبر هم تابع قانون، خود اميرالمؤمنين هم تابع قانون، تخلف از قانون يك قدم نمي‏كردند و نمي‏توانستند بكنند.

• اين حرف‏هايي كه مي‏زنند كه: «خير! اگر چنانچه ولايت فقيه درست بشود، ديكتاتوري مي‏شود»، از باب اينكه اينها ولايت فقيه را نمي‏فهمند چيست... اينها اگر يك رئيس جمهور غربي باشد، همه اختيارات [را] دستش بدهند، هيچ مضايقه اي ندارند و اشكالي نمي‏كنند، اما اگر يك فقيهي كه يك عمري را براي اسلام خدمت كرده، علاقه به اسلام دارد، با آن شرايطي كه اسلام قرار داده است كه نمي‏تواند يك كلمه تخلف بكند، [مخالفت می‏کنند]. اسلام دين قانون است، قانون، پيغمبر هم خلاف نمي‏توانست بكند؛ نمي‏كردند؛ البته نمي‏توانستند بكنند. خدا به پيغمبر مي‏گويد كه اگر يك حرف خلاف بزني، رگِ وتينت [را] قطع مي‏كنم. حكم قانون است؛ غير از قانون الهي كسي حكومت ندارد؛ براي هيچ كس حكومت نيست؛ نه فقيه و نه غير فقيه؛ همه تحت قانون عمل مي‏كنند؛ مجري قانون هستند همه؛ هم فقيه و هم غير فقيه همه مجري قانونند. فقيه، ناظر بر اين است كه اينها اجراي قانون بكنند؛ خلاف نكنند؛ نه اينكه مي‏خواهد خودش يك حكومتي بكند؛ مي‏خواهد نگذارد اين حكومت‏هایي كه اگر چند روز بر آنها بگذرد، برمي‏گردند به طاغوتي و ديكتاتوري، مي‏خواهد نگذارد بشود. زحمت براي اسلام كشيده شده؛ خون‏هاي جوان‏هاي شما در راه اسلام رفت، حالا ما دوباره بگذاريم كه اساسي كه اسلام مي‏خواهد درست بكند و زمان اميرالمؤمنين بوده و زمان رسول الله (صلي الله عليه و سلم) بوده؛ بگذاريم اينها را براي خاطر چهار تا آدمي كه دور هم جمع مي‏شوند و پاهايشان را روي هم مي‏اندازند... چاي و قهوه مي‏خورند و قلمفرسایي مي‏كنند: مگر ما مي‏توانيم اينها را [بپذیریم]؟! مگر ما مي‏توانيم؟ قدرت جائر است؛ براي كسي ـ براي يك مسلمان ـ كه تمام اين خون‏هایي كه ريخته شده، هدر بدهد و اسلام را بگذاريم كنار؟ و چيزهایي هم كه [می‏گویند که:] «يك همچو ولايت فقيهي نداريم»؛ خوب شما نمي‏دانيد؛ شما فقيه را اطلاع بر آن نداريد كه مي‏گويند ولايت فقيه نداريم. ولايت فقيه از روز اول تا حالا بوده؛ زمان رسول الله تا حالا بوده. اين حرف‏ها چه است كه مي‏زنند اينها؛ همة اين اشخاصِ غير مطلع بر فقه؟

اگر چنانچه جامعة مدنی، يعنی جامعة مدينه‏النبی، خب ولايت فقيه در جامعة مدينه‏النبی در رأس همة امور است. چون درمدينه‏النبی حكومت، حكومت دين است و ولايت فقيه هم به معنای ولايت يك شخص نيست؛ حكومت يك شخص نيست؛ حكومت يك معيار است؛ می‏دانيد، يك شخصيت است در واقع. معيارهايی وجود دارد كه ‏اين معيارها در هر جايی كه تحقق پيدا بكند، او اين خصوصيت را پيدا می‏كند كه می‏تواند در جامعه به وظايفی كه برای ولی فقيه معين شده رسيدگی بكند، و مهم اين است ـ كه به نظر من به اين نكته بايستی توجه كرد و به او بايد افتخار كرد ـ كه برخلاف همة مقررات عالم در باب حكومت، كه حاكميت‏ها را يك حالت غيرقابل خدشه قرارمی‏دهند در قوانين و اينها، درنظام اسلامی، آن كسی كه به عنوان ولی فقيه مشخص می‏شود، چون اساساً مسئوليت او مبتنی بر معيارها است، اگر چنانچه اين معيارها را از دست داد به خودی خود ساقط می‏شود؛ توجه می‏كنيد؛ يعنی به خودی خود ساقط است. وظيفة مجلس خبرگان تشخيص اين قضيه است. اصلاً اگرتشخيص دادند، می‏فهمند كه بله! ولی فقيه ندارند. تا فهميدند كه اين معيارها دراين آقا نيست، می‏فهمند كه ولی فقيه ندارند؛ بايد بروند دنبال يك ولی فقيه. محتاج نيست عزلش كنند، خودش منعزل می‏شود؛ توجه می‏كنيد. اين خيلی نكتة بنظر ما مهمی است.

• خداي تبارك و تعالي مي‏فرمايد كه اگر چنانچه يك تخلفي بكني، يك چيزي را به من نسبت بدهي، تو را اخذ مي‏كنم، وتينت را قطع مي‏كنم. اسلام ديكتاتوري ندارد، اسلام همه‏اش روي قوانين است و آن كساني كه پاسدار اسلامند، اگر بخواهند ديكتاتوري كنند، از پاسداري ساقط مي‏شوند به حسب حكم اسلام.

• شارع مقدس اسلام يگانه قدرت مقنّنه است. هيچ كس حق قانونگذاری ندارد؛ و هيچ قانونی جز حكم شارع را نمی‏توان به مورد اجرا گذاشت. به همين سبب، در حكومت اسلامی به جای «مجلس قانونگذاری»، كه يكی از سه دسته حكومت كنندگان را تشكيل می‏دهد، «مجلس برنامه‏ريزی» وجود دارد كه برای وزارتخانه‏های مختلف در پرتو احكام اسلام برنامه ترتيب می‏دهد؛ و با اين برنامه‏ها كيفيت انجام خدمات عمومی را در سراسر كشور تعيين می‏كند.

مجموعة قوانين اسلام كه در قرآن و سنت گرد آمده، توسط مسلمانان پذيرفته و مُطاع شناخته شده است. اين توافق و پذيرفتن كار حكومت را آسان نموده و به خود مردم متعلق كرده است. در صورتی كه در حكومت‏های جمهوری و مشروطه سلطنتی، اكثريت كسانی كه خود را نماينده اكثريت مردم معرفی می‏نمايند هر چه خواستند به نام «قانون» تصويب كرده، سپس بر همه مردم تحميل می‏كنند. حكومت اسلام، حكومت قانون است. در اين طرز حكومت، حاكميت منحصر به خداست و قانون، فرمان و حكم خداست. قانون اسلام، يا فرمان خدا، بر همه افراد و بر دولت اسلامی حكومت تام دارد. همه افراد، از رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) گرفته تا خلفای آن حضرت و ساير افراد تا ابد تابع قانون هستند، همان قانونی كه از طرف خدای تبارك و تعالی نازل شده و در لسان قرآن و نبی اكرم (صلی الله علیه و آله) بيان شده است. اگر رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) خلافت را عهده‏دار شد، به امر خدا بود. خدای تبارك و تعالی آن حضرت را خليفه قرار داده است، «خليفةُ اللَّه فی الأرض». نه اينكه به رأی خود حكومتی تشكيل دهد و بخواهد رئيس مسلمين شود. همچنين بعد از اينكه احتمال می‏رفت اختلافاتی در امت پديد آيد ـ چون تازه به اسلام ايمان آورده و جديد العهد بودند ـ خدای تعالی از راه وحی رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) را الزام كرد كه فوراً همان جا، وسط بيابان، امر خلافت را ابلاغ كند. پس رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) به حكم قانون و به تبعيت از قانونْ حضرت اميرالمؤمنين (علیه‏السلام) را به خلافت تعيين كرد؛ نه به اين خاطر كه دامادش بود، يا خدماتی كرده بود؛ بلكه چون مأمور و تابع حكم خدا و مجری فرمان خدا بود.

باری، حكومت در اسلام به مفهوم تبعيت از قانون است، و فقط قانون بر جامعه حكمفرمايی دارد. آنجا هم كه اختيارات محدودی به رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) و ولات داده شده، از طرف خداوند است. حضرت رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) هر وقت مطلبی را بيان يا حكمی را ابلاغ كرده‏اند، به پيروی از قانون الهی بوده است: قانونی كه همه بدون استثنا بايستی از آن پيروی و تبعيت كنند. حكم الهی برای رئيس و مرؤوس متبع است. يگانه حكم و قانونی كه برای مردم متبع و لازم الاجراست، همان حكم و قانون خداست. تبعيت از رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) هم به حكم خدا است كه می‏فرمايد: «و اطيعُوا الرَّسول» (از پيامبر پيروی كنيد). پيروی از متصديان حكومت يا «اولوا الامر» نيز به حكم الهی است، آنجا كه می‏فرمايد: «أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسولَ وَ أُولِي الأمْرِ مِنْكُمْ». رأی اشخاص، حتی رأی رسول اكرم (صلی‏الله علیه و آله)، در حكومت و قانون الهی هيچ گونه دخالتی ندارد: همه تابع اراده الهی هستند.

• جمهوري اسلامي يعني اينكه رژيم به احكام اسلامي و به خواست مردم عمل كند و الان رژيم رسمي ما جمهوري اسلام است و فقط مانده است كه احكام، همه احكام اسلامي بشود. مجرد بودن رژيم اسلامي مقصود نيست، مقصود اين است كه در حكومت اسلام، اسلام و قانون اسلام حكومت كند، اشخاص براي خودشان و به فكر خودشان حكومت نكنند، ما مي‏خواهيم احكام اسلام در همه جا جريان پيدا كند و احكام خداي تبارك و تعالي حكومت كند. در اسلام حكومت، حكومت قانون، حتي حكومت رسول الله و حكومت اميرالمؤمنين، حكومت قانون است. يعني قانون خدا آنها را تعيين كرده است، آنها به حكم قانون واجب الاطاعه هستند پس حكم از آن قانون خداست و قانون خدا حكومت مي‏كند. در مملكت اسلامي بايد قانون خدا حكومت كند و غير قانون خدا هيچ چيز حكومتي ندارد. اگر رئيس جمهوري در مملكت اسلامي وجود پيدا بكند، اين اسلام است كه او را رئيس جمهور مي‏كند، قانون خداست كه حكمفرماست. در هيچ جا در حكومت اسلامي نمي‏بينيد كه خود سري باشد حتي رسول الله از خودشان رايي نداشتند، راي قرآن بوده است، وحي بوده، هر چه مي‏فرموده از وحي سرچشمه مي‏گرفته است و از روي هوا و هوس سخن نمي‏گفتند و همين طور حكومت‏هايي كه حكومت اسلامي هستند، آنها تابع قانونند، رأي آنها قانون اسلامي است و حكومتشان حكومتِ الله.

• چون حكومت اسلام، حكومت قانون است، قانون‏شناسان، و از آن بالاتر دين‏شناسان، يعنی فقها، بايد متصدی آن باشند. ايشان هستند كه بر تمام امور اجرايی و اداری و برنامه‏ريزی كشور مراقبت دارند. فقها در اجرای احكام الهی امين هستند. در اخذ ماليات، حفظ مرزها، اجرای حدود امينند. نبايد بگذارند قوانين اسلام معطل بماند، يا در اجرای آن كم و زياد شود. اگر فقيه بخواهد شخص زانی را حد بزند، با همان ترتيب خاص كه معين شده بايد بياورد در ميان مردم و صد تازيانه بزند. حق ندارد يك تازيانه ‎اضافه بزند، يا ناسزابگويد، يك سيلی بزند، يا يك روز او را حبس كند. همچنين اگر به اخذ ماليات پرداخت، بايد روی موازين اسلام، يعنی بر وفق قانون اسلام عمل كند. حق ندارد يك شاهی اضافه بگيرد. نبايد بگذارد در بيت‏المال هرج و مرج واقع شود، و يك شاهی ضايع گردد. اگر فقيهی بر خلاف موازين اسلام كاری انجام داد «نعوذ باللَّه» فسقی مرتكب شد، خود به خود از حكومت منعزل است، زيرا از امانتداری ساقط شده‎است. حاكم در حقيقت قانون است. همه در امان قانونند، در پناه قانون اسلامند. مردم و مسلمانان در دايره مقررات شرعی آزادند، يعنی بعد از آنكه طبق مقررات شرعی عمل كردند، كسی حق ندارد بگويد اينجا بنشين يا آنجا برو. اين حرف‏ها در كار نيست. آزادی دارند و حكومت عدل اسلامی چنين است. مثل اين حكومت‏ها نيست كه ‎امنيت را از مردم سلب كرده‏اند. هر كس در خانه خود می‏لرزد كه شايد الان بريزند و كاری انجام دهند.

در جامعه‏ای كه مردم اعتقاد به خدا دارند و اعتقاد به دين و شريعت اسلامی دارند حاكم و ولی امر بايد كسی باشد كه تجسم مكتب باشد. يعنی حكومت او حكومت مكتب باشد. البته نوع حكومت او هم با نوع حكومت‏های معمولی در عالم متفاوت است. حكومت او حكومت جبر و زور نيست. حكومت اخلاق است، حكومت دين است، حكومت حكمت است، حكومت معرفت است، حكومت برادری است؛ يعنی امام و ولی‏امر در جامعة اسلامی با انسان‏های ديگر برادر است. با آنها با عاطفة برادری و با رابطة برادری زندگی می‏كند. اين حكومت كه حكومت ولی امر و حكومت مكتب در جامعة اسلامی است بايد در همة مراكز اساسی و مهم اين جامعه تجسم پيدا بكند كه بر حسب قانون اساسی جمهوری اسلامی ايران همان‏طوری كه گفته شد در قوة قضائيه، در قوة مقننه و در قوة مجريه تجسم پيدا می‏كند. اين پايه و اساسی است برای همة مباحث اجتماعی كه ان‏شاءاللَّه به تدريج اين مباحث بايد به عرض شما برادران و خواهران برسد و در همة اين مباحث آن چه مورد توجه است اين است كه همة مسائل اجتماعی در جامعة اسلامی از پاية توحيد، از پاية اعتقاد به خدا و اعتقاد به روز جزا و نظارت خدا و نمايندة دين خدا در جامعه از اين پايه بايد نشأت بگيرد و ما اميدوار هستيم كه جامعة اسلامی ما بتواند با حركت به سمت اهداف عالية اسلام، فقه اسلامی را به طور كامل در همة شؤون و همة كيفيات زندگی خود به اجرا برساند و ان‏شاءاللَّه حضور ولی فقيه و نظام ولايت فقيه ما را به سمت حاكميت روزافزون اسلام در امور اجتماعی و فردی ما سوق بدهد و اين يك آينده‏ای است كه در انتظار آن آينده بايد بود و برای آن بايد كوشش كرد و سعی كرد. امروز برای مسئولان كشور و دست‏اندركاران جمهوری اسلامی تقوای اساسی در عالم سياست و در عالم حركت اجتماعی عبارت است از اينكه اين حركت جامعة اسلامی به سمت اين احكام الهی باشد. يعنی هم قوة مجريه و هم قوة قضائيه و هم قوة مقننه همة كوشش و همة قدرت قانونی خودشان را به كار ببرند تا جامعه به سمت يك كيفيت اسلامی كامل ان‏شاءاللَّه سوق پيدا كند.

حكومت اسلامی، حكومت قرآن و حكومت فقه و فقيه و حكومت علم و عدل است. حكومت برای گسترش آرمان‏های اسلامی است. تشكيل حكومت اسلامی، آرزوی همة اولياءالله در طول تاريخ بوده‏است... كسانی كه خود را بندة مطيع خدا می‌دانند، برای تحقق اهداف خدايی تلاش می‏كنند و صبح و شام در مقابل پروردگار پيشانی خضوع به خاك می‌سايند كه به آنها توفيق دهد خدمتگزار دين او باشند.

2-3. حکم ولی فقیه؛ اولیه یا ثانویه؟

كار ولی فقيه چيست در جامعه؟ كار ولی فقيه عبارت است از ادارة جامعه. البته بر مبنای اسلام، شكی در اين نيست؛ اما آن جاهايی كه مصالح اسلامی را، مصالح اجتماعی را، ولی فقيه تشخيص می‏دهد، بر طبق مصلحت يك دستوری صادر می‏كند، آن دستور حكم اللّه است؛ آن دستور خودش يك دستور شرعی است. ولی فقيه چه با اتكاء به دليل عقلیِ قطعی و چه با اتكاء به ادلة شرعی، يك مصلحتی را برای جامعه تشخيص می‏دهد، آن مصلحت را اعمال می‏كند، آن می‏شود حكم اللّه و برای همة مردم اين حكم، واجب الاطاعه است؛ كه معنای اين جمله‏ای هم كه در بيانات بزرگان تكرار شد ـ كه حكومت از احكام اوليه است ـ همين است. اصل حكومت از احكام اوليه است و احكام حاكم اسلامی هم حكم اولی است؛ يعنی حكم ثانوی به معنای اينكه تابع ضرورت‏ها باشد، نيست.

فقه اسلامی دارای احكامی است كه از لحاظ اهميت يكسان نيستند. در اين گسترة وسيعی كه فقه اسلامی دارد ـ كه شايد هزاران موضوع و صدها عنوان مهم در آن هست ـ بعضی بر بعضی ديگر ترجيح دارند؛ يعنی اگر در جايی دو حكم شرعی لازم باشد كه با هم قابل جمع هم نباشد و نتوان به هر دو حكم شرعی عمل كرد، يكی از آن دو حكم را قهراً بايد بر ديگری ترجيح داد؛ كدام را ترجيح می‏دهيم؟ آن حكمی كه اهميت بيشتری دارد؛ حياتی‏تر است؛ فوری‏تر است؛ جهات گوناگونی در آن هست كه بر ديگری ترجيح دارد. از باب مثال حالا بخواهيم محاسبه كنيم مثلاً در ميان احكام اسلامی، يك حكمی وجود دارد كه عبارت است از «حرمت تسليم جامعة اسلامی در مقابل دشمنان خارجی» و «عدم جواز تسلط بيگانگان بر جامعة اسلامی». خب! اين يك حكم فقهی است؛ اين كه خارج از فقه نيست! حالا اگر در جايی كه تسلط بيگانگان بر جامعة اسلامی وجود دارد، مسلمان‏ها بخواهند به اين حكم اسلامی عمل كنند، چه كار بايد بكنند؟ چگونه بايستی اقدام بكنند؟ بايد مجاهدت كنند؛ بايد جان و مال بدهند؛ بايد بسياری از مضيقه‏ها را برای خودشان قبول كنند. در خلال اين وظايفی كه بايد انجام بدهند، ای بسا برخی از واجبات ديگر اسلامی تحت الشعاع قرار خواهد گرفت و ممكن نخواهد بود كه آن واجبات را ما عمل بكنيم. مثلاً حفظ جان يك واجب شرعی است، حفظ مال ديگران و مالكيت ديگران يك واجب شرعی است؛ اما آن جايی كه مسئلة تسلط بيگانگان مطرح است و اين واجب در ميان است، آن واجبات ديگر تحت الشعاع قرار خواهد گرفت و لازم است كه ما اين تكليف شرعی را بر ديگر تكاليف ترجيح بدهيم. يا آنجايی كه حفظ نظام اسلامی مثلاً اقتضاء می‏كند كه ما از برخی از تكاليف فرعی صرف نظر كنيم؛ حفظ نظام اسلامی يكی از احكام فقه است؛ اين كه خارج از فقه اسلامی نيست؛ فقه فقط طهارت و نجاست و احكام فردی و جزیی كه نيست؛ حفظ اسلام، حفظ نظام اسلامی، يكی از واجبات فقهی است؛ يكی از تكاليف شرعی است. در مواردی، اگر ما بخواهيم نظام اسلامی را حفظ بكنيم، شايد لازم بشود يكی، دوتا، ده تا از واجباتی را كه اهميت كمتری دارد، فدای اين واجب بكنيم. يا مثلاً حفظ رفاه عمومی در جامعه يا امنيت عمومی در جامعه، يك واجب شرعی است و يكی از احكام فقهی است؛ اين هم جزو فقه است. شايد در جايی برای اين كه ما رفاه را ـ رفاه عمومی را ـ در جامعه تامين كنيم، احتياج به اين باشد كه برخی از واجبات ديگر را زير پای اين واجب بگذاريم؛ فدای اين واجب بكنيم. يا امنيت جامعه را اگر ما بخواهيم تامين كنيم، شايد لازم باشد گاهی يك، دو، بيشتر از واجبات و احكام شرعی را قربانی اين واجب بكنيم. چرا؟ چون اين واجب مهم‏تر است. بنابراين می‏بينيد كه در ميان احكام فقهی همه يكسان نيستند. به عنوان يك مثالی كه در تاريخ همه‏تان هم شناختيد و می‏دانيد، در تاريخ نزديك به خود ما، همين مسئلة حرمت تنباكويی را كه ميرزای بزرگ شيرازی (علی اللّه المقامه) فتوای آن را صادر كرد و حكم داد، می‏توانيد به عنوان يك مثال مورد نظر بگيريد. خب اگر از يك عالمی سؤال می‏كردند در آن روز كه رفتن و خريدن تنباكو و كشيدن اين تنباكو چه طور است؟ احكام رسال‏های و فقهی تصريح دارد به اين كه كشيدن تنباكو حرام نيست. فتوای فقهای اصولی ما هم همه همين بوده؛ لكن ناگهان يك فتوايی صادر می‏شود از يك عالم ـ كه اين حكم به معنای اصطلاحی هم نيست كه موضوع را تعيين می‏كند، بلكه فتواست، منتهی يك حكم حكومتی است؛ يك حكم ولايتی است، كه در آن روز چون اسلام قوت داشت، اگر چه حاكم اسلامی فقيه نبود، اما فقيه می‏توانست اعمال نفوذ بكند. چون اين فقيه می‏داند كه يك كمپانی انگليسی آمده و همة موجودی و همة مزارع تنباكو و توتون و همة امكانات مربوط به اين را با دولت آن روز ايران معامله كرده و اين مقدمة يك سلطة اقتصادی و سياسی بر جامعة اسلامی است و اين حرام است و سلطة كمپانی انگليسی بر جامعة اسلامی جايز نيست، برای اين كه اين فعل حرام انجام نگيرد، برای اين كه جامعة اسلامی از سلطة اقتصادی بيگانه رها بشود يا به دام او نيافتد، ايشان يك حلالی را كه به حسب ظاهر شرع حلال است، حرام می‏كنند؛ می‏گويند كشيدن تنباكو حرام است و هيچ كس از علمای آن روز هم ـ آن كسانی كه آگاه بودند و بصير بودند ـ اين فتوا را به معنای از بين بردن فقه اسلامی ندانستند؛ حالا شايد افراد كج‏سليقه يا بی‏خبر و غافل همان روزها هم نِقی اين گوشه و آن گوشه می‏زدند، لكن افرادی كه ميرزا را می‏شناختند، افرادی كه با مسائل فقهی و با نظام فقهی اسلام آشنا بودند، به خوبی می‏فهميدند كه اين يك حكم فقهی است؛ اين يك واجب شرعی است. پس ببينيد كه وقتی امر، دائر است بين دو تا حكم شرعی كه يكی، آن‏قدر اهميت دارد، اما ديگری آن اهميت را ندارد، آن كسی كه بصير است، فقيه است، زمان را می‏شناسد، مسائل را می‏داند، از سياست مطّلع است، از دشمني‏ها مطّلع است، او می‏تواند يكی از اين دو حكم را بر ديگری ترجيح بدهد؛ كدام را ترجيح خواهد داد؟ آن كه اهميت بيشتری دارد؛ و اين باب ترجيح اهمّ بر مهم در اصول فقه ماست كه در حوزه‏های علميه تدريس می‏شود و روی آن بحث می‏شود و اين در همه جا جاری است؛ يعنی در هر جايی كه دو تا حكم با يكديگر مزاحمت بكنند، هر كدام از آنها كه مهم‏تر باشد، او را فقيه بر آن ديگری ترجيح خواهد داد؛ منتهی «شناختن حكم مهم‏تر» كار همه كس نيست؛ يك كسی بايد باشد كه اولاً با گسترة فقه آشنا باشد، فقه اسلامی را بشناسد، مصالح را هم بداند؛ هر كسی هم كه فقه را دانست و فقيه بود، نمی‏تواند تشخيص بدهد؛ ای بسا فقهايی كه از مسائل زمان مطلع نباشند؛ آگاه نباشند؛ ترجيح يك حكم بر حكم ديگر را اصلاً توجه نكنند و درك نكنند؛ آنها نمی‏توانند اين كار را بكنند. اما در جامعة اسلامی، آن كسی كه ولیّ امت هست و رهبر جامعه است و فقيه است و بصير است و عادل است، تابع هوای نفس خودش نيست، تابع چيزهای شخصی نيست، او مصالح مسلمين را نگاه می‏كند؛ خب دو تا واجب شرعی است، يا يك واجب و يك حرام است، يا يك واجب و يك شیء مباح است ـ احكام شرعی مباحش هم بايد مباح باشد؛ نمی‏شود مباح را هم تغيير داد به غير مباح ـ اما آن جايی كه معارضه باشد، آن مباح را حرام می‏كند، به خاطر يك مصلحت ديگر؛ آن واجب را حرام می‏كند، به خاطر يك مصلحت ديگر؛ آن حرام را واجب می‏كند، به خاطر يك مصلحت ديگر. اين در حقيقت ترجيح دادن يك حكم شرعی است بر يك حكم ديگر، به خاطر مهم‏تر بودن آن؛ اين، آن احكام ولايتی است. پس توجه می‏كنيد كه احكام ولايتی و حكمی كه از روی مصلحت ولی فقيه صادر می‏كند، آن در حقيقت، به معنای احياء فقه است. بعضی آدم‏های كوتاه نظر، ممكن است فكر كنند كه اگر حكم مصلحتی صادر شد و يك حكم شرعی ظاهری از بين رفت ـ يا موقتاً يا برای بلند مدت ـ پس فقه چه شد؟! فقه پايمال شد؟ نه! فقه پايمال نشد؛ فقه احياء شد. چون همان حكمی هم كه ترجيح داده می‏شود و لازم الاجرا می‏شود، آن هم حكم فقهی است؛ يعنی آن جايی كه ولی فقيه دستور می‏دهد كه مسلمان‏ها لازم است كه مثلاً اموال خودشان را، يا فلان مقدار از مال خودشان را برای يك مقصود مهمی بدهند، خب «الناس مسلّطون علی اموالهم»، اين يك حكم شرعی است، شكی نيست مردم بر مال خودشان مسلّط‏اند و كسی حق ندارد مال آنها را از آنها بگيرد، اما آن مصلحتی كه ايجاب كرده است كه مال همين مردمی كه بر مالشان مسلّط هستند، از آنها گرفته بشود و صرف يك امری بشود، آن مصلحت چيست؟ مثلاً دفاع از اسلام، دفاع از نظام اسلامی يا حفظ رفاه قشرهای محروم، يا حفظ امنيت جامعه. اين مصلحت ـ كه خود اين هم يك مصلحت شرعی است و يك حكم فقهی است ـ اين اهميّتش بيشتر از «إِنَّ النَّاسَ مُسَلَّطُونَ عَلَی أَمْوَالِهِم» در اين موارد است.

يا فرض بفرمایيد در مثال ديگر، حاكم اسلامی دستور می‏دهد كه فلان كِشت را در زمين‏های خودتان نكنيد، يك وقتی است كه مثلاً جامعة اسلامی به گندم نياز دارد، فرض كنيد يك شرايطی پيش بيايد كه جامعة اسلامی مايحتاج مبرمی به غلات داشته باشد؛ به گندم و جو مثلاً داشته باشد، اينجا حاكم اسلامی دستور خواهد داد كه هر كسی كه مزرعه‏ای دارد يا مزرعه‏ای با اين شرايط يا در اين جاهای خاص دارد، ممنوع است از اين كه چيز ديگری كشت كند و موظف است كه فقط گندم يا جو كشت كند. خب، اينجاست كه كسی بيايد بگويد: آقا! من مالك اين زمين بودم و اختيار ملك خودم را داشتم؛ من می‏خواهم به جای گندم، مثلاً هندوانه كشت كنم». بله! تسلط بر ملك خود و زمين خود و اختيار كشت، اين يك حكم شرعی است؛ اما حفظ نظام جامعه، حفظ رفاه جامعه ـ كه اگر گندم به آن نرسد، اين نظام، اين رفاه از بين خواهد رفت ـ اين هم يك حكم شرعی است و اين مهم‏تر از آن است. اينجا حاكم اسلامی دستور می‏دهد كه مثلاً در فلان جاها، در فلان مناطق با فلان شرايط، هيچ كس حق ندارد كه غير از اين مواد، چيز ديگری را كشت كند. يا مثلاً اگر حاكم اسلامی بگوید: كسی حق ندراد كشت خشخاش بكند، اگر كسی بگويد آقا خشخاش يك كِشتی است؛ من می‏خواهم در زمين خودم خشخاش كشت كنم! حاکم می‎تواند بگوید: نه! امنيت عمومی جامعه و سلامت عمومی جامعه به هم خواهد خورد؛ اگر كسی پولش را بدهد و مواد مخدر را مثلاً خريد و فروش كند، يا مواد مخدر را توليد بكند، يا مواد مخدر را نگه بدارد، سلامت جامعه تهديد خواهد شد و حفظ سلامت جامعه يك واجب شرعی است؛ يك حكم فقهی است و ولی فقيه اهميت اين حكم فقهی را بيشتر می‏داند از اهميت مالكيت شما بر پولت يا بر زمينت كه می‏خواهی حالا مثلاً خشخاش كشت بكنی؛ لذا اين را بر آن ترجيح می‏دهد و اعلام می‏كند كه جايز نيست و حرام است فلان كشت؛ فلان معامله؛ فلان كار.

پس همان‏طور كه مشاهده می‏شود، احكام حكومتی از مجموعة فقه عظيم اسلامی بيرون نيست. اين اشتباه است كه ما خيال كنيم كسی با مطالعة رسالة عمليه و توضيح المسائل خواهد توانست احكام گوناگون فقهی را و آن كه مهم‏تر است، آن كه اهميتش كمتر است، ترجيح بدهد؛ اين‏جور نيست. آن كسی كه فقيه است، احكام اسلامی را می‏داند، مهم بودن و مهم‏تر بودن را در ميان احكام فقهی تشخيص می‏دهد، او قادر است كه ارزيابی كند و بداند كداميك از اينها از ديگری مهم‏تر است و اين اختيار مخصوص ولی فقيه است. بعضی به ذهنشان ممكن است اين‏جور بيايد كه: خب، اگر ما آمديم حكم مصلحتی و حكم ولايتی را باب كرديم، هر كسی در هر گوشة مملكت وقتی بنای اجرای احكام شرعی بشود، بگويد: آقا! من مصلحت نمی‏دانم؛ مصلحت اين است كه اين حكم اجرا نشود. پس اين احكام الهی تكليفش چه خواهد شد؟ اصلاً مسئلة اين نيست كه كسی تشخيص بدهد كه اين حكم مصلحت دارد يا ندارد؛ تشخيص مصلحت به عهدة ولی فقيه است، يا كسی كه او منصوب كند، يا كسی او تعيين بكند. اين جور نيست كه هر كسی بتواند در مواجهة با هر يك از احكام شرعی، بگويد كه من مصلحت نمی‏دانم كه اين حكم انجام بگيرد، بنابراين اين حكم فعلاً تعطيل! و آن كاری كه مصلحت هست انجام بگيرد؛ به عنوان حكم الهی! اين چنين چيزی نيست و چنين اختياری را هيچ كس ندارد، مگر ولی فقيه و آن كسی كه ولی فقيه معين بكند... خواسته‎اند كه هيچ مصلحتی از مصالح اسلامی نديده گرفته نشود و فوت نشود و جامعة اسلامی بر پاية مصالح عالية اسلامی كه در همان فقه وسيع اسلامی مطرح شده.

2-4. ولایت مطلقه و محدودیت‏ها

آن كسی كه ولیّ و حاكم مردم است، يك سلطان نيست؛ يعنی عنوان حكومت، از بُعد اقتدار و قدرت او بر تصرف ملاحظه نمی‌شود؛ از بُعد اينكه او هر كاری كه می‌خواهد، می‌تواند بكند، مورد توجه و رعايت نيست؛ بلكه از باب ولايت و سرپرستی او، و اينكه ولیّ مؤمنين يا ولیّ امور مسلمين است، اين حق يا اين شغل يا اين سمت مورد توجه قرار می‌گيرد. قضية حكومت در اسلام، از اين جهت مورد توجه است. اگر اين مفهوم ولايت و آنچه را كه اسلام برای ولیّ و والی به عنوان شرط و وظيفه قرار داده است، بشكافيم ـ كه در كلمات ائمة معصومين در اين باب، خيلی حرف‏های آموختنی وجود دارد، و در همين نامة اميرالمؤمنين به مالك اشتر و آن توصيه‌های بزرگ، مفاهيم ارزندة زيادی هست ـ خواهيم ديد كه مردمي‏ترين نوع حكومت اين است. در فرهنگ بشری ـ يعنی فرهنگ آزاديخواهان عالم در طول تاريخ ـ هيچ چيزی كه از حكومت زشت باشد، در مفهوم ولايت وجود ندارد. مفهوم استبداد يا خودسری، به ميل خود يا به ضرر مردم تصميم گرفتن، مطلقاً در معنای ولايت اسلامی نيست. نه اينكه يك شخصی نمی‌تواند به نام ولايت از اين كارها بكند؛ خير! شياطينی هستند كه با همة نام‏های خوب، همة كارهای بد را در دنيا كرده‌اند. مقصود، آموزش و درس و راه اسلامی است. البته كسانی كه دلباختة مفاهيم غربی و بيگانة از اسلام هستند، ممكن است حرف‏هايی بزنند، يا تصوراتی بكنند؛ ليكن اينها بر اثر نشناختن مفهوم ولايت است.

اينكه می‌گوييم سياست ما عين ديانت است و ديانت ما عين سياست است، يك طرف قضيه ‎اين است كه سياست و بنيان آن بايد براساس دين باشد. روی ديگر سكه هم اين است كه فعاليت سياسی نمی‌تواند از معيارها و ضوابط دينی و اخلاقی خارج باشد. كار غيراخلاقی برای كسب قدرت، مطلقا جايز نيست و كسی را كه در صراط مديريت قرار دارد، از اهليت و صلاحيت می‌اندازد؛ لذا اين ضوابط بايد به‌طور كامل در همة رده‌ها رعايت شود. قانون برای رهبری، رياست‌جمهوری، مسئولان قوای سه‌گانه و رده‌های مختلف مديريت، تا رده‌های شوراهای شهر و روستا و ديگر جاها ضوابطی را معين كرده‎است كه برخاسته ‎از همان ديد و فكر اسلامی است. اين ضوابط بايد احراز شود. بايد تشخيص داده شود كه اين شرايط در اين شخص وجود دارد، بعد او در معرض رأی مردم قرار گيرد، اگر ملاك رأی مردم است؛ يا نصب شود، اگر ملاك، انتصاب است؛ مثل بعضی از مسئوليت‏هايی كه وجود دارد.

2-5. عوامل بازدارنده ‎از استبداد

بزرگ‏ترين تعريف برای يك انسان ـ در معيارهای الهی و اسلامی ـ عبوديت خداست. «اشهد ان محمدا عبده و رسوله»، «رسول» را بعد از «عبد» ذكر می‌كند. اميرالمؤمنين اين است. معنای ولايت در اصطلاح و استعمال اسلامی، اين است؛ يعنی حكومتی كه در آن، اقتدارِ حاكميت هست، ولی خودخواهیِ سلطنت نيست، جزم و عزم قاطع هست ـ كه «فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَی اللَّهِ» ـ اما استبداد به رأی نيست. كسانی كه با حكومت و با ولايت اسلامی، دشمنی می‌كنند، از اين چيزها می‌ترسند؛ با اسلامش بدند! اسم ولايت را حمل كردن بر مفاهيمی كه يا ناشی از بی‌اطلاعی و بی‌سوادی و كج فهمی است، يا ناشی از غرض و عناد است! ولايت، يعنی حكومتی كه در آن در عين وجود اقتدار، در عين وجود عزت يك حاكم و جزم و عزم و تصميم قاطع يك حاكم، هيچ نشانه‌ای از استبداد و خودخواهی و خود رأيی و زياده‌طلبی و برای خود طلبی و اينها نيست. اين، آن نشانة اصلی برای اين حكومت است... اينكه من بارها می‌گويم تا رسيدن به نقطة مطلوب حكومت اسلامی، فاصله داريم ـ اگرچه با حكومت‏های مادی هم خيلی فاصله داريم؛ اما تا آن نقطة اصلی هم فاصلة زيادی داريم ـ به‌خاطر اين است. هرچه و هرجا كه در امر عدالت، در امر محو شدن و هضم شدن در ارادة الهی و احكام الهی، كوتاه بياييم، ناشی از ضعف‏های شخصی ماست، و الاّ حكم اسلامی و ولايت اسلامی اين است.

• اينها اصلاً اطلاعي ندارند كه قضيه ولايت فقيه چي هست، اصلاً از سر و ته ولايت فقيه سر در نمي‏آورند كه اصلاً چي چي هست، در عين حالي كه سر در نمي‏آوردند، مي‏نشينند مي‏گويند اگر بنا باشد كه ولايت فقيه بشود ديكتاتوري مي‏شود، كذا مي‏شود. مگر اميرالمؤمنين كه ولي امور مردم بود ديكتاتوري بود، مگر خود پيغمبر كه ولايت داشت، ديكتاتور بود. مگر بگويند كه ولايت براي پيغمبر هم نيست، پيغمبر هم مثل ساير مردم، و از اينها بعيد نيست اين را بگويند، لكن جرات نمي‏كنند بگويند. ديكتاتوري كدام است؟! در اسلام همچو چيزي مطرح نيست، اسلام ديكتاتور را محكوم مي‏كند، اسلام يك نفر فقيه بخواهد اگر ديكتاتوري بكند از ولايت ساقطش مي‏كند. چطور ديكتاتوري مي‏گویيد مي‏كند؟! اسلام و اين حرف‏ها را مي‏زنيد. اگر مي‏دانيد و مي‏گویيد، چرا بايد در مخالف مسير ملت سير بكنيد و اين مسائل را بگویيد. و اگر نمي‏دانيد، چرا انسان ندانسته يك حرفي را بزند؛ همين بيخود بدون اينكه بفهمد چي هست مسئله بيايد يك همچو مسائلي را بگويد.

• اسلام غريب است الان، اسلام غريب است، همان‏طور كه غُربا را نمي‏شناسند؛ يك غريبي وارد يك شهري بشود مردمش نمي‏شناسند؛ اسلام الان غريب است توي ملت‏ها؛ نمي‏شناسند اسلام را. چون نمي‏شناسند اسلام را، احكام اسلام را هم نمي‏دانند، اسلام شناس‏هاي ما هم اسلام را نمي‏شناسند، نمي‏شناسند اين چي هست، وقتي نشناختند خيال كنند كه اگر چنانچه ـ فقيه ـ حكومت فقيه باشد، حكومت ديكتاتوري است و اگر چنانچه فقيه در كار نباشد، ديگر هر كه خواهد باشد، اگر شمر هم باشد اين آقايان اشكالي به آن ندارند؛ فقط فقيه را بهش اشكال دارند. اشكال هم براي اين است كه از اسلام مي‏ترسند، از اسلام ترس دارند. اسلام نمي‏گذارد اين حيثيت فاسدها را باقي باشد. اينها می‏ترسند از آن، بعضي‏ها هم گول خوردند ـ بعضي‏ها متعمدند در اين امر، بعضي‏ها هم گول خوردند ـ والا حكومت اسلامي مثل حكومت علي ابن ابيطالب ديكتاتوري تويش نيست، حكومتي است كه به عدل است، حكومتي است كه زندگي خودش از زندگي ساير رعيت‏ها بدتر است، آنها نمي‏توانستند مثل او زندگي كنند، او نان جو هم سير نمي‏خورد، يك لقمه، دو تا لقمه برمي‏داشت با يك خرده نمك مي‏خورد. اين حكومت اصلاً مي‏تواند ديكتاتوري باشد؟ ديكتاتوري براي چه بكند؟ عيش و عشرتي نيست تا اينكه بخواهد ديكتاتوري بكند براي او. حكمفرمايي اصلاً در اسلام نيست؛ حكمفرمايي اصلاً در كار نيست. پيغمبر اسلام كه رئیس مسلمين و اسلام بود، وقتي كه در يك مجلسي نشسته بودند تو مسجد روي آن حصيرها ـ معلوم نيست حصير حسابي هم داشته باشد ـ آنجا نشسته بودند، دور هم كه نشسته بودند، عرب[هایی] كه از خارج بودند و نمي‏شناختند پيغمبر را مي‏آمدند، مي‏گفتند كه كدام يكي محمد هستيد؟ نمي‏شناختند؛ براي اينكه حتي يك همچون چيزي هم زير پيغمبر نبود. حالا ما اشراف هستيم؟! يك همچو حكومتي كه بنا باشد اينطوري باشد، يك خانه گلي داشته باشد، يك گليم هم حتي نداشته باشد، يك حكومتي كه يك پوست مي‏گويند داشته است كه روزها علوفه شترش را حضرت امير رويش مي‏ريخته، شب‏ها زير خودش و فاطمه مي‏انداخته و مي‏خوابيده رويش، اينكه ديكتاتوري نمي‏تواند باشد. اينهايي كه مي‏گويند ديكتاتوري، اسلام را نمي‏فهمند چي هست؛ فقه اسلام را نمي‏دانند؛ خيال مي‏كنند ما، هر فقيه، هر چه هم فاسد باشد اين حكومت، فقيه اگر پايش را اين‏طور بگذارد، اگر يك گناه صغيره هم بكند از ولايت ساقط است. مگر ولايت يك چيز آساني است كه بدهند دست هر كس؟ اينها كه مي‏گويند كه ديكتاتوري پيش مي‏آيد ـ نمي‏دانم ـ اين مسائل پيش مي‏آيد، اينها نمي‏دانند كه حكومت اسلامي، حكومت ديكتاتوري نيست. مذهب مقابل اينها ايستاده، اسلام مقابل ديكتاتورها ايستاده و ما مي‏خواهيم كه فقيه باشد كه جلوي ديكتاتورها را بگيرد؛ نگذارد رئيس جمهور ديكتاتوري كند؛ نگذارد نخست وزير ديكتاتوري كند؛ نگذارد رئيس مثلاً لشكر ديكتاتوري بكند؛ نگذارد رئيس ژاندارمري ديكتاتوري بكند؛ نه اينكه بخواهيم ديكتاتوري درست كنيم؛ فقيه خواهد چه كند ديكتاتوري را! كسي كه زندگي، زندگي عادي دارد و نمي‏خواهد اين مسائل را، ديكتاتوري براي چه مي‏خواهد بكند؟ حكمفرمايي در كار نيست در اسلام. علاوه، حالا در اين قانون اساسي كه اين‏قدر احتياط كاري هم شده، آقايان هم اين‏قدر احتياط كاري كرده اند كه يك دفعه مردم بيايند خودشان تعيين كنند يك خبره‏هایي را، اين ديكتاتوري است! اين خبره‏ها را يكي بيايد بگويد كه در يك شهري از اين شهرها يك كسي فشار آورد روي مردم كه بياييد به اين شخص رأی بدهيد، حتي تبليغات هم نشد، مردم اينها را مي‏شناختند، مردم دانستند اينها را. اگر صد دفعه ديگر ما بخواهيم خبرگان تعيين كنيم، يا خود اين آقايان تعيين مي‏شوند يا يكي مثل اينها. مردم با آزادی ـ من گمان ندارم در هيچ جاي دنيا اين‏طور واقع شده باشد ـ اين‏طور [رای] داده باشند؛ مردم اين‏طور عاشقانه رأي داده باشند به يك مطلبي؛ هم جمهوري اسلامي‏اش را آن‏طور عاشقانه رأي دادند و [با] آن... اكثريت.

2-5-1. عوامل درونی

ولايت، يعنی حكومت الهی كه هيچ اثری از خودپرستی، سلطنت و اقتدار خودخواهانه در آن وجود ندارد. اگر وجود پيدا كرد، ولايت نيست. فرق بين حكومت و ضمانت‏های الهی با غير الهی، اين است كه در ضمانت‏های الهی، ضمانت درونی است. اگر كسی كه متصدّی مقامی است، شرايط آن را نداشت، به‌خودی خود اين پيوند از او خلع می‌شود. اين امرِ خيلی مهمّی است. بنای ولايت الهی، بر هضم شدن در امر و نهی پروردگار است؛ درست نقطة مقابل سلاطين مادّی و حكومت‏های بشری.

... معنای ولايت در اصطلاح و استعمال اسلامی، اين است؛ يعنی حكومتی كه در آن، اقتدارِ حاكميت هست، ولی خودخواهیِ سلطنت نيست، جزم و عزم قاطع هست ـ كه «فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَی اللَّه» ـ اما استبداد به رأی نيست... ولايت، يعنی حكومتی كه در آن در عين وجود اقتدار، در عين وجود عزّت يك حاكم و جزم و عزم و تصميم قاطع يك حاكم، هيچ نشانه‏ای از استبداد و خودخواهی و خود‏رأيی و زياده‌طلبی و برای‏ِِخودطلبی و اينها نيست.

• از ولايت فقيه آن‏طوري كه اسلام قرار داده است، به آن شرايطي كه اسلام قرار داده است، هيچ كس ضرر نمي‏بيند؛ يعني آن اوصافي كه در ولي است، در فقيه است، كه به آن اوصاف، خدا او را وليّ امر قرار داده است و اسلام او را وليّ امر قرار داده است؛ با آن اوصاف نمي‏شود كه يك پايش را كنار يك قدر غلط بگذارد، اگر يك كلمه دروغ بگويد، يك كلمه، يك قدم برخلاف بگذارد آن ولايت را ديگر ندارد، استبداد را ما مي‏خواهيم جلويش را بگيريم، با همين ماده اي كه در قانون اساسي است كه ولايت فقيه را درست كرده اين استبداد را جلويش را مي‏گيرند، آنهایي كه مخالف با اساس بودند مي‏گفتند كه اين استبداد مي‏آورد، استبداد چي مي‏آورد، استبداد با آن چيزي كه قانون تعيين كرده نمي‏آورد، بلي! ممكن است كه بعدها يك مستبدي بيايد شما هر كاريش بكنيد، مستبدي كه سركش است، بيايد هر كاري مي‏كند، اما فقيه مستبد نمي‏شود. فقيهي كه اين اوصاف را دارد عادل است، عدالتي كه غير از اين‏طوري عدالت اجتماعي، عدالتي كه يك كلمه دروغ او را از عدالت مي‏اندازد، يك نگاه به نامحرم او را از عدالت مي‏اندازد، يك همچو آدمي نمي‏تواند خلاف بكند، نمي‏كند خلاف، اين جلوي اين خلاف‏ها را مي‏خواهد بگيرد، اين رئيس جمهور كه ممكن است يك آدمي باشد، ولي شرط نكردند ديگر عدالت و شرط نكردند، اين مسائلي كه در فقيه است، ممكن است يك وقت بخواهد تخلف كند، بگيرد جلويش را، كنترل كند.

• اگر يك فقيهي يك مورد ديكتاتوري بكند از ولايت مي‏افتد پيش اسلام. اسلام هر فقيهي را كه ولي نمي‏كند، آن كه علم دارد، عمل دارد، مشي‏اش، مشي اسلام است؛ سياستش، سياست اسلام است؛ آن را براي اين است كه يك آدمي كه تمام عمرش را در اسلام گذرانده و در مسائل اسلامي گذرانده و آدم معوجي نيست و صحيح است، اين نظارت داشته باشد به اين امرها نگذارد كه هر كس هر كاري دلش مي‏خواهد بكند.

• آن فقيهي كه براي امت تعيين شده است و امام امت قرار داده شده است، آن است كه مي‏خواهد اين ديكتاتوري‏ها را بشكند و همه را به زير بيرق اسلام و حكومت قانون بياورد. اسلام، حكومتش حكومت قانون است، يعني قانون الهي، قانون قرآن و سنت است و حكومت، حكومت تابع قانون است، يعني خود پيغمبر هم تابع قانون، خود اميرالمؤمنين هم تابع قانون، تخلف از قانون يك قدم نمي‏كردند و نمي‏توانستند بكنند.

ولايت در اسلام، ناشی از ارزش‏هاست؛ ارزش‏هايی كه وجود آنها، هم آن سمت و هم مردم را مصونيت می‌بخشد. مثلاً عدالت به معنای خاص ـ يعنی آن ملكة نفسانی ـ از جملة شرايط ولايت است. اگر اين شرط تأمين شد، ولايت يك چيز آسيب‌ناپذير است؛ زيرا به مجرد اينكه كمترين عمل خلافی كه خارج از محدوده و خارج از اوامر و نواهی اسلامی است، از طرف آن ولی يا والی تحقق پيدا كرد، شرط عدالت سلب می‌شود. كوچك‏ترين ظلم و كوچك‏ترين كج‏رفتاری كه خلاف شرع باشد، عدالت را سلب می‌كند. هر تبعيضی، هر عمل خلاف و گناه و ترك وظيفه‌ای، عدالت را از والی سلب می‌كند. وقتی هم كه عدالت سلب شد، او از آن منصب منعزل می‌شود.

... در سطح رهبری از اينها هم بالاتر است؛ برای خاطر اينكه رهبری معنوی، تعهد معنوی دارد و خبرگان و مردم از او توقع دارند كه حتی يك گناه نكند؛ اگر يك گناه كرد، بدون اينكه لازم باشد ساقطش كنند، ساقط شده‎است؛ حرفش نه دربارة خودش حجت است، نه دربارة مردم.

2-5-2. عوامل بیرونی

به‌نظر من به اين نكته بايد توجه و افتخار كرد كه بر خلاف همة مقررات عالم در باب حكومت ـ كه در قوانين آنها حاكميت‏ها يك حالت غيرقابل خدشه دارند ـ در نظام اسلامی، آن كسی كه به‌عنوان ولی‌فقيه مشخص می‌شود، چون اساساً مسئوليت او مبتنی بر معيارهاست، چنانچه اين معيارها را از دست داد، به خودی خود ساقط می‌شود. وظيفة مجلس خبرگان، تشخيص اين قضيه است. اگر تشخيص دادند، می‌فهمند كه بله! ولی‌فقيه ندارند. تا فهميدند كه اين معيارها در اين آقا نيست، می‌فهمند كه ولی‌فقيه ندارند؛ بايد بروند دنبال يك ولی‌فقيه ديگر. محتاج نيست عزلش كنند؛ خودش منعزل می‌شود. به نظر ما اين نكتة خيلی مهمی است.

در مورد اينكه «آيا يادآوری وظيفة خبرگان رهبری در مورد نظارت بر ولی فقيه را توهين‌آميز می‌دانيد» بايد بگويم كه نه! چه توهينی؟ مجلس خبرگان، كميسيونی به نام «كميسيون تحقيق» دارد؛ تحقيقش هم طبق خود اصل قانون اساسی است. تحقيق در اين است كه آيا اين رهبری كه خبرگان يك روز تشخيص دادند كه او حائز شرايط است، باز هم حائز شرايط هست يا نه؟ اصلاً كارشان اين است؛ الان هم هستند و كار هم می‌كنند. آنها بايد تشخيص دهند كه اين رهبر، آيا علمش كه آن روز تشخيص دادند مجتهد است، باقی است يا نه؟! چون ممكن است انسان دچار نسيان شود و طبيعتاً از صلاحيت می‌افتد. آن روز تشخيص دادند كه اين شخص عادل است؛ آيا به عدالت باقی است يا نه؟ اگر خدای نكرده گناهی از او سر بزند، از عدالت ساقط می‌شود. آن روز تشخيص دادند كه اين شخص مدير و مدبر است و توانايی دارد؛ اما حالا بايد ببينند كه آيا تواناييش باقی مانده است؟ آيا آن روز اشتباه نكردند؟ يا اگر آن روز توانا بوده، از توانايی نيفتاده است؟ نخير! بنده نه هيچ احساس تضعيف می‌كنم و نه توهين؛ اين جزو قانون اساسی است. خود من هم زمان امام، جزو همين مجلس خبرگان بودم. ما زمان امام هم «كميسيون تحقيق» داشتيم؛ هيچ اشكالی ندارد. اين نه اهانت به رهبری است، نه تضعيف رهبری است. اگر اين آقايان، اين كميسيون و اين هيأت را تشكيل ندهند، بايد از آنها سؤال شود كه چرا تشكيل نداديد.

این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

پیام هفته

تحمیل نظر خویش بر آگاهان
قرآن : ... ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ کُونُوا عِباداً لي‏ مِنْ دُونِ اللَّهِ ... (سوره نحل، آیه 52)ترجمه: هیچ کس (حتی پیامبر) حق ندارد به مردم بگوید به جای خدا مرا عبادت کنید.حدیث: روی الحلبی قلتُ لاَبی عبدالله علیه السلام ما أدنى ما یکون به العبد کافراً ؟ قال: « أن یبتدع به شیئاً فیتولى علیه ویتبرأ ممّن خالفه (معانی الاخبار ، ص 393)ترجمه: ... حلبی روایت می کند که از امام صادق (ع) پرسیدم : کمترین سبب کافر شدن انسان چیست؟ فرمودند : این‌که بدعتی بگذارد و از آن بدعت جانبداری کند و از هر کس با او مخالفت کند روی برگرداند و آنان را متهم و منزوی سازد.

ادامه مطلب

موسسه صراط مبین

نشانی : ایران - قم
صندوق پستی: 1516-37195
تلفن: 5-32906404 25 98+
پست الکترونیکی: این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید