فصل اول؛ نظریه ولایت فقیه

فصل اول:

نظریة ولایت فقیه

• ولايت فقيه براي شما يك هديه الهي است.

وقتى نظامى بر پاية يك انديشه و يك ايدئولوژى تشكيل مى‏شود، دانايان به آن ايد‏ئولوژى، نقش اول را در آن نظام دارند و ولايت فقيه يعنى اين. يعنى ولايت و حاكميت آن كسى كه از همه اعرف است، به خط سيرى كه براى زندگى انسان دين معين مى‏كند.

 

اصل ولايت فقيه و پيوستن همة راه‏های اصلی نظام به مركز ولايت، نقطة درخشان نظام اسلامی، و تحقق آن، يادگار ارزنده و فراموش نشدنی حضرت امام خمينی(قدس‌سره) است. مردم ما در طول يازده سال اخير، وفاداری و اخلاص كامل خود را نسبت به اين اصل، در همة ميدان‏ها نشان داده‌اند و امام عظيم‌الشأن ما، خود بزرگترين مدافع و سرسخت‌ترين پشتيبان اين اصل و پذيرای جدی همة آثار و لوازم آن بود. اين اصل، همان ذخيرة پايان ناپذيری است كه بايد مشكلات نظام جمهوری اسلامی را در حساس‏ترين لحظات و خطرناك‏ترين گردنه‏های مسير پرخطر جمهوری اسلامی حل كند و گرههای ناگشودنی را بگشايد. دفاع غيورانة امام عزيز از مسألة ولايت و رهبری ـ كه بی‌گمان تصدی رهبری به وسيلة خود آن بزرگوار، كمترين تأثيری در آن نداشت ـ ناشی از درك و ايمان عميق به همين حقيقت بود و امروز اين‌جانب به پيروی از آن بزرگوار، با همة وجود و توان از اين اصل و لوازم آن دفاع خواهم كرد و به كمك الهی، به تكليف خود در همة موارد عمل خواهم كرد. خدشه در التزام به ولايت فقيه و تبعيت از رهبری، خدشه در كلية نظام اسلامی است و اين‌جانب اين را از هيچ كس و هيچ دسته و گروهی تحمل نخواهم كرد. البته، امروز بحمدالله و توفيقه، كلية آحاد و گروه‏های خط امام، ملتزم به ولايت فقيه و تبعيت از رهبری می‌باشند و اميد است كه زمينه برای رمی افراد و گروه‏ها به عدم التزام به آن، هرگز فراهم نگردد.

• حكومت اسلام سلطنتی هم نيست تا چه رسد به شاهنشاهی و امپراتوری. در اين نوع حكومت‏ها حكام بر جان و مال مردم مسلط هستند و خودسرانه در آن دخل و تصرف می‏كنند. اسلام از اين رويه و طرز حكومت منزه است‏. امروز و هميشه وجود «ولیّ امر»، يعنی حاكمی كه قيّم و برپا نگهدارنده نظم و قانون اسلام باشد، ضرورت دارد. وجود حاكمی كه مانع تجاوزات و ستمگري‏ها و تعدی به حقوق ديگران باشد؛ امين و امانتدار و پاسدار خلق خدا باشد؛ هادی مردم به تعاليم و عقايد و احكام و نظامات اسلام باشد؛ و از بدعت‏هايی كه دشمنان و ملحدان در دين و در قوانين و نظامات می‏گذارند جلوگيری كند.

تعريف جامعة مدنی چيست؟ اگر جامعة مدنی به معنای جامعة مدينه‏النبی است، قاعدتاً ولايت ‌فقيه در جامعة مدينه‏النبی، در رأس همة امور است؛ چون در مدينه‏النبی، حكومت، حكومت دين است و ولايت فقيه هم به معنای ولايت و حكومت يك شخص نيست؛ حكومت يك معيار و در واقع يك شخصيت است. معيارهايی وجود دارد كه اين معيارها در هر جايی تحقق يابد، اين خصوصيت را می‌تواند پيدا كند كه در جامعه به وظايفی كه برای ولی فقيه معين شده، رسيدگی كند. به‌نظر من به اين نكته بايد توجه و افتخار كرد كه بر خلاف همة مقررات عالم در باب حكومت ـ كه در قوانين آنها حاكميت‏ها يك حالت غيرقابل خدشه دارند ـ در نظام اسلامی، آن كسی كه به‌عنوان ولی‌فقيه مشخص می‌شود، چون اساسا مسئوليت او مبتنی بر معيارهاست، چنانچه اين معيارها را از دست داد، به خودی خود ساقط می‌شود.

• من به همه ملت، به همه قواي انتظامي اطمينان مي‏دهم كه امر دولت اسلامي اگر با نظارت فقيه و ولايت فقيه باشد، آسيبي بر اين مملكت نخواهد وارد شد. گويندگان و نويسندگان نترسند از حكومت اسلامي و نترسند از ولايت فقيه. ولايت فقيه كه آن‏طور كه اسلام مقرر فرموده است و ائمه ما نصب فرموده‏اند به كسي صدمه وارد نمي‏كند، ديكتاتوري به وجود نمي‏آورد، كاري كه بر خلاف مصالح مملكت است انجام نمي‏دهد، كارهایي كه بخواهد دولت يا رئيس جمهوري يا كس ديگر بر خلاف مسير ملت و بر خلاف مصالح كشور انجام دهد، فقيه كنترل مي‏كند، جلوگيري مي‏كند. شما از اسلام نترسيد.

• جلو ديكتاتوري را ما مي‏خواهيم بگيريم، نمي‏خواهيم ديكتاتوري باشد، مي‏خواهيم ضد ديكتاتوري باشد، ولايت فقيه ضد ديكتاتوري است نه ديكتاتوري. چرا اينقدر به دست و پا افتاده ايد و همه تان خودتان را پريشان مي‏كنيد بيخود هر چه هم پريشان بشويد و هر چه هم بنويسيد، كاري از شما نمي‏آيد. من صلاحتان را مي‏بينم كه دست برداريد از اين حرف‏ها و از اين توطئه‏ها و از اين غلط كاري‏ها. برگرديد به دامن همين ملت، همان‏طوري كه توصيه به دموكرات‏ها كردم به شما هم مي‏كنم و شما و آنها را مثل هم مي‏دانم، منتها شما ضررتان بيشتر از آنهاست.

ولايت‌فقيه نه يك امر نمادين و تشريفاتی محض و احياناً نصيحت‌كننده است ـ آن‌طوری كه بعضی از اول انقلاب اين را می‌خواستند و ترويج می‌كردند ـ نه نقش حاكميت اجرايی در اركان حكومت دارد؛ چون كشور مسئولان اجرايی، قضايی و تقنينی دارد و همه بايد بر اساس مسئوليت خود كارهايشان را انجام دهند و پاسخگوی مسئوليت‏های خود باشند. نقش ولايت فقيه ‎اين است كه در اين مجموعة پيچيده و در هم تنيدة تلاش‏های گوناگون نبايد حركت نظام، انحراف از هدف‏ها و ارزش‏ها باشد؛ نبايد به چپ و راست انحراف پيدا شود. پاسداری و ديده‌بانی حركت كلی نظام به سمت هدف‏های آرمانی و عالی‌اش، مهم‏ترين و اساسی‌ترين نقش ولايت‌فقيه است. امام بزرگوار اين نقش را از متن فقه سياسی اسلام و از متن دين فهميد و استنباط كرد؛ همچنان‏كه در طول تاريخ شيعه و تاريخ فقه شيعی در تمام ادوار، فقهای ما اين را از دين فهميدند و شناختند و به‎ آن اذعان كردند. البته فقها برای تحقق آن فرصت پيدا نكردند، اما اين را جزو مسلمات فقه ‎اسلام شناختند و دانستند؛ و همين‌طور هم هست.

جامعة اسلامی اگر بخواهد دشمنان را به جا و به موقع دفع بکند باید مرکزیت فرماندهی در آن حفظ شود و چنانچه یک جامعه می‏خواهد با دشمن خود بستیزد باید درآن واحد همة جناح‏های این جامعة‎اسلامی ‏با آن روبرو و مواجه بشوند و به طور هماهنگ ضربة محکمی ‏بر دشمن وارد آورند و این‏طور نباشند که هر جناحی به دلخواه خود بخواهد عمل کند که در این‏صورت... دشمن با یک دسیسه چینی، کلک همه را خواهد کند، همچنانکه ‎این تجربه بارها در تاریخ ‎اسلام اتفاق افتاده است. پس اگر جامعة ‎اسلامی ‏بخواهد به موقع منافع را جذب و ضررها و زیان‏ها را دفع کند، باید در داخل با یکدیگر اعضای ملایم و پیوسته‎ای باشند و در مقابل دشمن، حکم یک مشت واحد و دست واحدی را داشته باشند خلاصه ‎اگر بخواهند آن دو رویه و دو بعد و دو جانب ولایت را برخود تحمیل بکنند لازم است که یک مرکز فرماندهی مقتدری در درون خود داشته باشند تا همة عناصر فعال و با نشاط این جامعه، نشاط فکری خود، نشاط عملی خود، فعالیت‏های زندگی خود، دشمن کوبی‏های خود و دوست نوازی‏های خود را از آن مرکز الهام بگیرند، آن مرکزی که در بطن جامعه و متن جامعه اسلامی‏همة جناح‏ها را اداره بکند و هرکسی را به کار لایق به شأن خودش مشغول بکند، از تعارض‏ها جلوگیری و نیروها را به یک سمت هدایت بکند؛ چنین مرکز و چنین کسی باید از سوی خدا باشد، باید عالم باشد، باید آگاه باشد، باید مأمون و مصون باشد، باید یک موجود تبلور یافته‎ای از تمام عناصر سازندة ‎اسلام باشد، باید مظهر قرآن باشد، چنین کسی در فرهنگ اسلامی ‏ما ولی نام دارد.

1. تاریخچة بحث حاکمیت فقها

• ولايتی كه برای پيغمبر اكرم (صلی الله علیه و آله) و ائمه (علیهم‏السلام) می‏باشد، برای «فقيه» هم ثابت است. در اين مطلب هيچ شكی نيست؛ مگر موردی [که] دليل بر خلاف باشد و البته ما هم آن مورد را خارج می‏كنيم. همان طور كه قبلاً عرض كردم، موضوع ولايت فقيه چيز تازه‏ای نيست كه ما آورده باشيم؛ بلكه ‎اين مسئله ‎از اول مورد بحث بوده‎است. حكم مرحوم ميرزای شيرازی در حرمت تنباكو چون حكم حكومتی بود؛ برای فقيه ديگر هم واجب الاتباع بود. و همه علمای بزرگ ايران ـ جز چند نفر ـ از اين حكم متابعت كردند. حكم قضاوتی نبود كه بين چند نفر سر موضوعی اختلاف شده باشد و ايشان روی تشخيص خود قضاوت كرده باشند. روی مصالح مسلمين و به عنوان «ثانوی» اين حكم حكومتی را صادر فرمودند و تا عنوان وجود داشت، اين حكم نيز بود و با رفتن عنوان،‏ حكم هم برداشته شد.

مرحوم ميرزا محمد تقی شيرازی كه حكم جهاد دادند ـ البته ‎اسم آن دفاع بود ـ و همه علما تبعيت كردند، برای اين است كه حكم حكومتی بود.

به طوری كه نقل كردند، مرحوم كاشف الغطاء نيز بسياری از اين مطالب را فرموده‏اند. عرض كردم كه ‎از متأخرين، مرحوم نراقی، همه شئون رسول اللَّه (صلی الله علیه و آله) را برای فقها ثابت می‏دانند. و مرحوم آقای نايينی نيز می‏فرمايند كه اين مطلب از مقبولة «عمر بن حنظله» استفاده می‏شود. در هر حال طرح اين بحث تازگی ندارد؛ و ما فقط موضوع را بيشتر مورد بررسی قرار داديم، و شعب حكومت را ذكر كرده در دسترس آقايان گذاشتيم تا مسئله روشن‏تر گردد. و «تبعاً لأمر اللَّه تعالی فی كتابه و لسان نبيه (صلی الله عليه و آله)» كمی از مطالب مورد احتياج روز را نيز بيان كرديم؛ وگرنه مطلب همان است كه بسياری فهميده‏اند.

چيزی كه جامعة اسلامی را مصونيت می‌بخشد، «حكومت اسلامی» است؛ يعنی حاكميت اسلام. هنر بزرگ امام اين بوده است كه حاكميت اسلام را در اين‌جا مطرح كردند. صيغة خاص ايشان هم برای حاكميت اسلام، «ولايت فقيه» بود. انصافا ولايت فقيه مبنای بسيار مستحكمی دارد. بنده ‎اين‌طور تصور می‌كنم كه موضوع ولايت فقيه، ولو مقداری در توسعه و تضييق‏اش تفاوتی بين علما وجود داشته باشد، جزو واضحات فقه ‎اسلام است. انسان وقتی نگاه می‌كند، از قديم‌الايام تاكنون، اگر كسانی اين قضيه را مطرح نكردند يا با سردی با آن برخورد كردند، به خاطر اين بوده‎است كه فكر كردند چيزی را كه شدنی نيست، چرا مطرح كنند؛ و اِلاّ وقتی انسان به كتاب‏ها و حرف‏های فقها نگاه می‌كند، می‌بيند هيچ كس از آنها نيست كه اصلاً حاكميت غير حكم اسلامی را قبول داشته باشد. انسان اين را در ابواب مختلف فقهی مشاهده می‌كند. اين جزو مسلمات است. مثلاً تعبيرات مرحوم صاحب جواهر راجع به ولايت فقيه نشان می‌دهد كه از نظر او اين قضيه جزو واضحات است؛ البته نه در باب ولايت بر صغار، بلكه در باب جهاد و ابواب مهم ديگر كه نشان می‌دهد ايشان دايرة ولايت را با همان توسعه می‌بيند و اين مسئله را جزو واضحات فقه اسلامی می‌داند. مرحوم «نراقی» و امثال او در اين خصوص تصريح و بحث كردند و من نمی‌خواهم اينها را عرض كنم؛ آنهايی را كه بحث نكردند، عرض می‌كنم. غرض؛ اين فكر پاية محكمی دارد و امام اين را مطرح كردند.

در سال 1347، امام در نجف ـ مركز فقاهت ـ فكر «ولايت فقيه» را با اتكاء به مايه‌های محكم فقهی از آب درآورد. البته «ولايت فقيه» جزو مسلمات فقه شيعه ‎است. اينكه حالا بعضی نيمه‌سوادها می‌گويند امام «ولايت فقيه» را ابتكار كرد و ديگر علما آن را قبول نداشتند، ناشی از بی‌اطلاعی است. كسی‌كه با كلمات فقها آشناست، می‌داند كه مسألة «ولايت فقيه» جزو مسائل روشن و واضح در فقه شيعه است. كاری كه امام كرد اين بود كه توانست اين فكر را با توجه به آفاق جديد و عظيمی كه دنيای امروز و سياست‏های امروز و مكتب‏های امروز دارند، مدون كند و آن را ريشه‌دار و مستحكم و مستدل و باكيفيت سازد؛ يعنی به شكلی درآورد كه برای هر انسان صاحب نظری كه با مسائل سياسی روز و مكاتب سياسی روز هم آشناست، قابل فهم و قابل قبول باشد.

ما مبارزة خود را برای اسلام و خدا شروع كرديم و قصد قدرت‌طلبی و قبضه كردن حكومت را هم نداشتيم. چندين بار از امام عزيزمان(اعلی‌الله كلمته) پرسيده بودم كه شما از چه زمانی به فكر ايجاد حكومت اسلامی افتاديد، و آيا قبل از آن چنين تصميمی داشتيد؟ (اين پرسش به خاطر آن بود كه در سال 1347، درس‏های «ولايت فقيه» ايشان در نجف شروع شده بود و 48 نوار از آن درس‏ها نيز به ايران آمده بود). ايشان گفتند: درست يادم نيست كه ‎از چه تاريخی مسألة حكومت برايمان مطرح شد؛ اما از اول به فكر بوديم ببينيم چه چيزی تكليف ماست، به همان عمل كنيم؛ و آنچه كه پيش آمد، به خواست خداوند متعال بود.

2. تعریف ولایت فقیه

اصل مفهوم رهبری فقيه و حاكميت دين‏شناسان فقيه يعنی چه؟ «فقيه» يعنی كسی كه دين را می‏شناسد؛ راهی را كه دين برای مردم ترسيم كرده است تا بتوانند سعادت و خوشبختی و آزادی و خوشی دنيا و آخرت را به دست بياورند، او را می‏شناسد و در مقابل مردم می‏گذارد؛ فقيه يعنی اين. حاكميت يك چنين انسانی، يك منطق عقلانی پشت ‏سرش هست؛ يك استدلال محكم دارد. حاكميت چنين انسانی كه حاكميت يك نظامی يا حاكميت يك سرمايه‏دار يا حاكميت يك سياستمدار حزبیِ حرفه‏ای، چنين استدلالی را با خودش ندارد.

آنی‏ كه در قانون اساسی و در كلمات امام و در عرف انقلاب مطرح است به عنوان حكومت و برای ولايت فقيه، يك حرف كاملاً نو است در دنيا. حالا تعبير «ولايت فقيه» يك تعبير عربی و آخوندی و طلبگی و كتابی است؛ يك ذره‏ای ممكن است بعضي‏ها بگويند: آقا اين! در حالی كه نه؛ اين مفهوم، يك مفهوم بسيار نو و جديد [است]. اين معنايش اين است كه ما در رأس حكومت، كسی را قرار بدهيم كه می‏دانيم تخلّف نخواهد كرد؛ اين خيلی چيز مهمی است. شما الان می‏بينيد، دنيا گرفتاري‏هايش در اين رؤسا از كجاست. ما می‏خواهيم كسی را بگذاريم كه می‏دانيم تخلّف نمی‏كند. حالا ممكن است ما اشتباه كرده باشيم، او تخلف كند؛ خب، از هر وقت فهميديم تخلّف كرده، می‏فهميم كه اين در اين منصب به جا نيست؛ خودش هم اين را قبول دارد؛ مردم هم اين را قبول دارند. اين خيلی چيز مهمی است؛ خيلی نكتة بديعی است در مبنای حكومت و مسألة حكومت در دنيا، كه الآن گرفتاری دنيا [است].

• اكنون‏ كه دوران غيبت امام (علیه‏السلام) پيش آمده و بناست احكام حكومتی اسلام باقی بماند و استمرار پيدا كند و هرج و مرج روا نيست، تشكيل حكومت لازم می‏آيد. عقل هم به ما حكم می‏كند كه تشكيلات لازم است تا اگر به ما هجوم آوردند بتوانيم جلوگيری كنيم؛ اگر به نواميس مسلمين تهاجم كردند، دفاع كنيم. شرع مقدس هم دستور داده كه بايد هميشه در برابر اشخاصی كه می‏خواهند به شما تجاوز كنند، برای دفاع آماده باشيد. برای جلوگيری از تعديات افراد نسبت به يكديگر هم، حكومت و دستگاه قضايی و اجرايی لازم است. چون اين امور به خودی خود صورت نمی‏گيرد، بايد حكومت تشكيل داد. چون تشكيل حكومت و اداره جامعه بودجه و ماليات می‏خواهد، شارع مقدس بودجه و انواع مالياتش را نيز تعيين نموده‎است؛ مانند خراجات، خمس، زكات و غيره.

اكنون كه شخص معينی از طرف خدای تبارك و تعالی برای احراز امر حكومت در دوره غيبت تعيين نشده‎است تكليف چيست؟ آيا بايد اسلام را رها كنيد؟ ديگر اسلام نمی‏خواهيم؟ اسلام فقط برای دويست سال بود؟ يا اينكه اسلام تكليف را معين كرده‎است، ولی تكليف حكومتی نداريم؟ معنای نداشتن حكومت اين است كه تمام حدود و ثغور مسلمين از دست برود؛ و ما با بي‏حالی دست روی دست بگذاريم كه هر كاری می‏خواهند بكنند. و ما اگر كارهای آنها را امضا نكنيم، رد نمی‏كنيم. آيا بايد اين طور باشد؟ يا اينكه حكومت لازم است؛ و اگر خدا شخص معينی را برای حكومت در دوره غيبت تعيين نكرده‎است، لكن آن خاصيت حكومتی را كه از صدر اسلام تا زمان حضرت صاحب (علیه‏السلام) موجود بود برای بعد از غيبت هم قرار داده‎است. اين خاصيت كه عبارت از علم به قانون و عدالت باشد در عده بي‏شماری از فقهای عصر ما موجود است.اگر با هم اجتماع كنند، می‏توانند حكومت عدل عمومی در عالم تشكيل دهند. اگر فرد لايقی كه دارای اين دو خصلت باشد به پا خاست و تشكيل حكومت داد، همان ولايتی را كه حضرت رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) در امر اداره جامعه داشت دارا می‏باشد؛ و بر همه مردم لازم است كه از او اطاعت كنند.

3. ادلة ‎اثبات ولایت فقیه

حكومت اسلامی به اين ترتيبی كه ما اظهار می‏كنيم و مبنای جمهوری اسلامی است، اين از نظر كلی مورد اتفاق ميان تمام مسلمان‏هاست و به‏طور ويژه برجسته‏ترين و مترقی‏ترين شيوه‏ای است كه در ميان مسلمان‏ها برای مسئلة حكومت مطرح می‏شود و مورد بحث قرار می‏گيرد... اعتقاد به ولايت فقيه، آن جوری كه ما امروز داريم تبيين می‏كنيم و در نظام جمهوری اسلامی قاعدة همة امور هست، اين يك اعتقادی است منطبق با متن قرآن، منطبق با لبّ اسلام و حقِ اصولِ اسلامی و منطبق با عقل سليم.

همان‏طور كه ملاحظه می‏كنيد، مسئلة ولايت در جامعة اسلامی يك چيز بسيار روشن و كاملاً متكی به مبانی اسلامی و متّخذ از آيات قرآنی است و عقلِ يك انسان سالم و بی‎غرض هم اين را تصديق می‏كند. ولايت خدا به پيغمبر و ولايت پيغمبر به ائمة معصومين... منتقل می‏شود. پس می‏بينيد اعتقاد به ولايت فقيه آن جوری كه ما امروز داريم تبيين می‏كنيم و در نظام جمهوری اسلامی قاعدة همة امور هست، اين يك اعتقادی است منطبق با متن قرآن، منطبق با لبّ اسلام و حق اصول اسلامی و منطبق با عقل سليم.

3-1. دلایل عقلی

• ولايت فقيه از موضوعاتی است كه تصور آنها موجب تصديق می‏شود، و چندان به برهان احتياج ندارد. به اين معنی كه هر كس عقايد و احكام اسلام را حتی اجمالًا دريافته باشد، چون به ولايت فقيه برسد و آن را به تصور آورد، بی‏درنگ تصديق خواهد كرد و آن را ضروری و بديهی خواهدشناخت.

ما برای اينكه ولايت فقيه را ـ يعنی حكومت فقيه در جامعة اسلامی را ـ ثابت بكنيم، احتياج به دليل نقلی نداريم؛ اگر چه ادلة نقليه ـ يعنی قرآن و حديث ـ هم بر حكومت فقها و علمای الهی، صادق و شاهد و دليل است؛ اما اگر هيچ دليل نقلی هم ما برای حكومتِ دين‏شناسان در جامعة اسلامی نداشتيم، عقل و اعتبار عقلی دلالت می‏كند. و كفايت می‏كند بر اينكه ما بدانيم «برای اجرای احكام الهی در جامعه كسانی می‏توانند كفايت و لياقت لازم را داشته باشند كه دارای اين صفات باشند»؛ يعنی دين را بشناسند. اگر طرف صحبت ما آن كسانی باشند كه اساساً حكومت دين را قبول ندارند، اجرای احكام الهی را در ميان انسان‏ها به جدّ نمی‏گيرند و قبول نمی‏كنند، البته محتاج استدلال ديگری خواهيم بود. اما آن كسی كه می‏پذيرد بايد احكام الهی و قوانين اسلامی در جامعه پياده بشود و اين را لازمة اعتقاد به خدا و به اسلام می‏داند، در برابر كسی كه چنين زمينة اعتقادی را دارد، ما محتاجِ استدلال برای ولايت فقيه نيستيم كه ثابت كنيم كه در روايت يا در قرآن چنين گفته شده است. زيرا كه جامعه‏ای كه با قوانين اسلامی بايد اداره بشود، اداره كنندة جامعه، بايد اين قوانين را بداند.

اشراف و نظارت ولی فقيه بر همة مراكز اساسی و حساس جامعة اسلامی يك ضرورت است كه قانون اساسی ما به اين ضرورت پاسخ گفته است و همان‏طوری كه حالا شرح خواهم داد ولی‏فقيه در جامعة پيش‏بينی شدة در قانون اساسی جمهوری اسلامی بر همة مراكز حساس اين جامعه اشراف و نظارت دارد و در آن حضور دارد و اين چيزی است كه محتاج استدلال نيست. و تعجب است از كسانی كه استدلال می‏كنند تا ولايت فقيه را رد كنند و نفی كنند. اگر جامعه‏ای به ارزش‏های الهی و به ارزش‏های دينی اعتنايی نداشته باشد، البته می‏پذيرد كه در رأس آن جامعه يك انسانی كه از هيچ اخلاق انسانی هم برخوردار نيست، حاكم باشد! می‏پذيرد كه يك هنرپيشه مثلاً در رأس يك جامعه قرار بگيرد! يا يك سرمايه‏دار بزرگ، ادارة امور جامعه را به عهده داشته باشد! اما آن جامعه‏ای كه پايبند [به] ارزش‏های الهی است، آن جامعه‏ای كه توحيد را قبول كرده است، نبوت را قبول كرده است، شريعت الهی را قبول كرده‏است، هيچ چاره‏ای ندارد جز اينكه در رأس جامعه، كسی را بپذيرد كه او شريعت اسلامی و الهی را می‏داند؛ از اخلاق فاضلة الهی برخوردار است؛ گناه نمی‏كند؛ اشتباه مرتكب نمی‏شود؛ ظلم نمی‏كند؛ برای خود چيزی نمی‏خواهد؛ برای انسان‏ها دل می‏سوزاند؛ ارزش‏های الهی را بر مسائل و جهات شخصی و گروهی ترجيح می‏دهدY لذا در جامعة اسلامی ما و در نظام جمهوری اسلامی اين مطلب تأمين شده است.

امروز حكومت اسلامی و ولايت فقيه جزو واضحات فقه اسلامی و اعتبارات عقلايی است؛ يعنی اگر انسان بخواهد با تكيه به اعتبارات عقلايی حرف بزند، اين نظريه جزو روشن‏ترين و واضح‏ترين و قابل دفاع‏ترين نظريه‌هاست؛ اما اين را با شيوه‌های گوناگون ـ با تشبيه‎ آن به حكومت كليسا و حكومت سلطنتی و غيره ـ در ذهن‏ها مخدوش می‌كنند. اينها مبارزه لازم دارد.

متكی هستيم بر يك ارزش‏هايی در باب حكومت كه آن ارزش‏ها را اگر ما بيان بكنيم، هر شنونده‏ای كه با انصاف باشد، او را قبول خواهد كرد. به شرط اينكه اسمش را نياوريم؛ اسمش ولايت فقيه است. تا گفتيم ولايت فقيه، يك پيش‏داوري‏هايی فوراً به وجود می‏آيد در ذهن مخاطب، مخاطب خارجی بی‏اطلاع كه نمی‏گذارد مطلب را بفهمد. اما اگر همين را شما بيان بكنيد، بگوييد ما معتقد هستيم، مثلاً كسی بايد در رأس كار قرار بگيرد كه مرتكب گناه نشود؛ عدالت [داشته باشد]؛ عمداً گناه نكند. كسی بايد باشد كه نسبت به مردم دلسوز باشد. كسی بايد باشد كه از هوای نفس خود پيروی نكند. كدام شخصيت سياسی است در دنيا كه اينها را قبول نداشته باشد؟ مگر آن كسانی كه خودشان، به عكس اين عمل می‏كنند، ناچار نمی‏توانند تسليم اين حرف‏ها بشوند. ولی خب شما نگاه كنيد، سياست‏مدارهای بزرگ دنيا، حتی كسانی كه اندك اعتقادی به معنويات ما ندارند، اين چيزها را قبول دارند. خب! ما بنای حكومت‏مان را بر يك چنين چيزهايی است. خب اين يك ارزش است.

• اگر كسی بپرسد چرا خدای حكيم «أُولِي الْأَمْرِ» قرار داده و به اطاعت آنان امر كرده ‎است. جواب داده خواهد شد كه به علل و دلايل بسيار چنين كرده‎است. از آن جمله، اينكه چون مردم بر طريقه مشخص و معينی نگهداشته شده، و دستور يافته‏اند كه از اين طريقه تجاوز ننمايند و از حدود و قوانين مقرر درنگذرند، زيرا كه با اين تجاوز و تخطی دچار فساد خواهند شد، و از طرفی اين امر به تحقق نمی‏پيوندد و مردم بر طريقه معين نمی‏روند و نمی‏مانند و قوانين الهی را برپا نمی‏دارند، مگر در صورتی كه فرد (يا قدرت) امين و پاسداری بر ايشان گماشته شود، كه عهده‏دار اين امر باشد و نگذارد پا از دايره حقشان بيرون نهند، يا به حقوق ديگران تعدی كنند ـ زيرا اگر چنين نباشد و شخص يا قدرت بازدارنده‏ای گماشته نباشد، هيچ كس لذت و منفعت خويش را كه با فساد ديگران ملازمه دارد فرو نمی‏گذارد و در راه تأمين لذت و نفع شخصی به ستم و تباهی ديگران می‏پردازد ـ و علت و دليل ديگر اينكه ما هيچ يك از فرقه‏ها يا هيچ يك از ملت‏ها و پيروان مذاهب مختلف را نمی‏بينيم كه جز به وجود يك برپا نگهدارنده نظم و قانون و يك رئيس و رهبر توانسته باشد به حيات خود ادامه داده باقی بماند، زيرا برای گذران امر دين و دنيای خويش ناگزير از چنين شخص هستند؛ بنابراين، در حكمت خدای حكيم روا نيست كه مردم، يعنی آفريدگان خويش را، بی‏رهبر و بی‏سرپرست رها كند؛ زيرا خدا می‏داند كه به وجود چنين شخصی نياز دارند،و موجوديت‏شان جز به وجود وی قوام و استحكام نمی‏يابد؛ و به رهبری اوست كه با دشمنان‏شان می‏جنگند؛ و درآمد عمومی را ميانشان تقسيم می‏كنند؛ و نماز جمعه و جماعت را برگزار می‏كنند؛ و دست ستمگران جامعه را از حريم حقوق مظلومان كوتاه می‏دارند.

• و باز از جمله آن علل و دلايل، يكی اين است كه اگر برای آنان امام برپا نگهدارنده نظم و قانون، خدمتگزار امين و نگاهبان پاسدار و امانتداری تعيين نكند، دين به كهنگی و فرسودگی دچار خواهد شد، و آيين از ميان خواهد رفت؛ و سنن و احكام اسلامی دگرگونه و وارونه خواهد گشت؛ و بدعتگذاران چيزها در دين خواهند افزود؛ و ملحدان و بی‏دينان چيزها از آن خواهند كاست، و آن را برای مسلمانان به گونه‏ای ديگر جلوه خواهند داد. زيرا می‏بينيم كه مردم ناقصند، و نيازمند كمالند و ناكاملند؛ علاوه بر اينكه با هم اختلاف دارند و تمايلات گوناگون و حالات متشتت دارند. بنابراين، هرگاه كسی را كه برپا نگهدارنده نظم و قانون باشد و پاسدار آنچه پيامبر آورده بر مردم نگماشته بود، به چنان صورتی كه شرح داديم، فاسد می‏شدند؛ و نظامات و قوانين و سنن و احكام اسلام دگرگونه می‏شد و عهدها و سوگندها دگرگون می‏گشت. و اين تغيير سبب فساد همگی مردمان و بشريت به تمامی است.

... انواع شگردهای تبليغاتی را به كار می‏برند. يكي‏اش اين حرفی است كه حالا تو دهن بعضی آدم‏های ناشی و خام انداخته‏اند كه «اين ولايت، اهانت به مردم است؛ زيرا كه ولايت معناش اين است كه مردم قاصرند!» اين مغالطة واضح را در گفته‏ها و در حرف‏های شبهِ ‏علمی حتّی مطرح كردند؛ در حالی‏كه در اسلام، در مضمون ولايتی كه در قرآن و در حديث و در بحث ولايت فقيه وجود دارد ـ بحث فقهیِ ولايت فقيه ـ هيچ چيزی كه از آن استفاده بشود كه آن مولّی‏عليهم قصوری دارند و كمبودی از لحاظ ذهنی و فكری و عملی دارند، وجود ندارد. ولايت در اسلام ـ آنچه كه در قرآن هست ـ «إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُه‏» ـ به معنای رياست است؛ به معنای امارت است؛ به معنای حكمرانی است. جامعه با همه محتوای خود، علما، دانشمندان، روشنفكران، افراد با فكر، مخترعين، مكتشفين، انسان‏های فعال، انسان‏های مبارز، آدم‏های برجسته، در همة جوامع اين قشرها هست. اين جوامع بمافيهم، اين عناصر برجستة علمی و ذهنی و فكری و عملی و سياسی و غيره، احتياج دارند به يك حكمرانی؛ يك نفری بايد امور اين جامعه را اداره بكند. اين يك سِمَت است؛ يك شغل است؛ يك وظيفه است. يك نفر بايد عهده‏دار بشود؛ يعنی يك مجموعه‏ای يا يك نفری بايد عهده‏دار بشود. امر دائر است بين اينكه آن مقامِ عهده‏دار اين مسئوليت‏ها، با ملاك عقلايی متصدی اين‏كار بشود يا نه؛ بدون يك ملاك عقلايی... حالا اسلام آمده است به جای اين، يك امر قابل قبولِ همة عقول عالم را ملاك قرار داده است. گفته است كه اين حكمرانی، ناشی است از تبحر در آن ايمان و فكر و مكتبی كه مورد قبول مردم اين جامعه است؛ به اضافة آن عصمت و دستگاه بازدارنده‏ای كه تضمين كنندة اين است كه اين شخص عمداً يك كار خلافی نكند. آيا عقلی در دنيا وجود دارد كه اين را نفی بكند؟! اصلاً برای قبول دل‏های مردم، برای قبول طبايع مردم، چيزی بهتر از اين هست كه آن ايمانی كه اكثريت مردم يا همه مردم در آن مشترك هستند، يك نفری كه در فنون اين ايمان و مكتب مورد نظر از همه داناتر است، آنی‏كه بايد زندگی مردم را اداره كند، در حقيقت شيوه قابل قبول ـ شيوة مقبول و معتبر اداره كشور ـ را بهتر از ديگران می‏تواند استنباط بكند، آن را بياورند بگذارند در رأس اداره جامعه؟! البته با رعايت توانايي‏های ديگر ـ همان‏هايی كه در قانون اساسی ما بحمداللّه پيش‏بينی شده است ـ و به اضافة اينكه در او اين اعتماد و اين تضمين به دليلی وجود داشته باشد كه او عمداً خطا نمی‏كند؛ عمداً گناه نمی‏كند؛ عمداً تخلف نمی‏كند؛ برای خود چيزی برنمی‏دارد. اين يك چيز خيلی خوبی است. كجای اين به معنای اين است كه مردم قصور دارند و اين ولايت به معنای قصور مردم است؟!

3-2. دلایل نقلی

1. روايت الْحَوادِثُ الْواقِعَةُ

فی كتاب إكْمال الدين و إتْمام النِعْمَةِ عَنْ محمد بن محمد بن عِصام، عن محمد بن يعقوب، عن إسحاقَ بن يعقوب، قال: سألت محمد بنَ عُثْمانَ العُمَري أن يوصل لي كتاباً قد سألتُ فيه عن مسائل اشكلَتْ علیَّ. فورد التوقيعُ بِخط مولانا صاحبِ الزمان (علیه‏السلام): امّا ما سَأَلْتَ عَنْهُ. أَرْشَدَكَ اللَّهُ و ثَبّتَكَ (الی ان قال) وَ أَمّا الْحَوادِثُ الْواقِعَةُ، فَارْجِعُوا فيها الی رُواةِ حَديثِنا. فَإِنَّهُم حُجّتي عَلَيْكُم، و أَنا حُجَةُ اللَّه. و أَمّا مْحَمَّدُ بنُ عُثمان العُمَري، فَرَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ وَ عَنْ أَبيهِ، فَإِنَّهُ ثِقَتي وَ كِتابُهُ كِتابي.

• اسحاق بن يعقوب نامه‏ای برای حضرت ولی عصر (عج) می‏نويسد، و از مشكلاتی كه برايش رخ داده سؤال می‏كند. و محمد بن عثمان عمری، نماينده آن حضرت، نامه را می‏رساند. جواب نامه به خط مبارك صادر می‏شود كه «... در حوادث و پيشامدها به راويان حديث ما رجوع كنيد، زيرا آنان حجت من بر شمايند، و من حجت خدايم...»

منظور از «حوادث واقعه» كه در اين روايت آمده مسائل و احكام شرعيه نيست. نويسنده نمی‏خواهد بپرسد درباره مسائل تازه‏ای كه برای ما رخ می‏دهد چه كنيم. چون اين موضوع جزء واضحات مذهب شيعه بوده‎است و روايات متواتره دارد كه در مسائل بايد به فقها رجوع كنند؛ در زمان ائمه(علیهم‏السلام) هم به فقها رجوع می‏كردند و از آنان می‏پرسيدند. كسی كه در زمان حضرت صاحب (سلام اللَّه عليه) باشد و با نواب اربعه روابط داشته باشد و به حضرت نامه بنويسد و جواب دريافت كند، به اين موضوع توجه دارد كه در فراگرفتن مسائل به چه اشخاص بايد رجوع كرد.منظور از «حوادث واقعه» پيشامدهای اجتماعی و گرفتاري‏هايی بوده كه برای مردم و مسلمين روی می‏داده‎است. و به طور كلی و سربسته سؤال كرده اكنون كه دست ما به شما نمی‏رسد، در پيشامدهای اجتماعی بايد چه كنيم، وظيفه چيست؟ يا حوادثی را ذكر كرده، و پرسيده در اين حوادث به چه كسی رجوع كنيم؟ آنچه به نظر می‏آيد اين است كه به طور كلی سؤال كرده، و حضرت طبق سؤال او جواب فرموده‏اند كه در حوادث و مشكلات به روات احاديث ما ـ يعنی فقها ـ مراجعه كنيد. آنها حجت من بر شما می‏باشند، و من حجت خدا بر شمايم.

اينكه می‏گويند «ولیّ امر» حجت خداست، آيا در مسائل شرعيه حجت است كه برای ما مسئله بگويد؟ اگر رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) فرموده بود كه من می‏روم، و اميرالمؤمنين (علیه‏السلام) حجت من بر شماست. شما از اين می‏فهميديد كه حضرت رفتند، كارها همه تعطيل شد فقط مسئله گويی مانده كه‎ آن هم به حضرت امير (علیه‏السلام) واگذار شده‎است.

«حُجَّةُ اللَّه» كسی است كه خداوند او را برای انجام اموری قرار داده‎است، و تمام كارها، افعال و اقوال او حجت بر مسلمين است. اگر كسی تخلف كرد، بر او احتجاج (و اقامه برهان و دعوی) خواهد شد. اگر امر كرد كه كاری انجام دهيد، حدود را اين طور جاری كنيد، غنايم، زكات و صدقات را به چنين مصارفی برسانيد و شما تخلف كرديد، خداوند در روز قيامت بر شما احتجاج می‏كند. اگر با وجود حجت برای حل و فصل امور به دستگاه ظلم رجوع كرديد، خداوند در روز قيامت بر شما احتجاج خواهد كرد كه من برای شما حجت قرار دادم، چرا به ظلمه و دستگاه قضايی ستمگران مراجعه كرديد.

2. مقبوله «عمر بن حنظله»

«محمد بن يعقوب، عن محمد بن يحيی، عن محمد بن الحسين، عن محمد بن عيسی، عن صفوان بن يحيی، عن داود بن الحصين، عن عمر بن حنظلة: قالت سألت أبا عبْد اللَّهِ (علیه‏السلام) عنْ رجلين من أصحابنا بينهما منازعة في دَين او ميراث فتحاكما إلی السلطان وَ إلی القضاة أ يحلّ ذلِكَ؟ قال: مَنْ تَحاكَمَ إلَيْهِمْ، في حَقٍّ أَوْ باطِلٍ، فَإنَّما تَحاكَمَ إلَی الطّاغُوتِ وَ ما يُحْكَمُ لَهُ، فَإنّما يَأْخُذُهُ سُحْتاً و إنْ كانَ حَقّاً ثابِتاً لَهُ؛ لَأَنّه اخَذَهُ بِحُكْمِ الطّاغُوتِ وَ ما أَمَرَ اللَّه انْ يُكْفَرَ بِهِ. قالَ اللَّهُ تَعالی: «يُريدوُنَ أَنْ يَتَحاكَمُوا إلَی الطّاغُوتِ وَ قَدْ أُمِروُا انْ يَكْفُرُوا بِهِ». قلت: فَكيف يصنعان؟ قال: يَنْظُرانِ مَنْ كانَ مِنْكُمْ مِمَّنْ قَدْ رَوی حَديثَنا وَ نَظَرَ فِي حَلالِنا وَ حَرامِنا وَ عَرَف أَحكامَنا... فَلْيَرْضَوْا بِهِ حَكَماً. فإنّي قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَيْكُمْ حاكِماً...

• عمر بن حنظله می‏گويد از امام صادق (علیه‏السلام) درباره دو نفر از دوستانمان (يعنی شيعه) كه نزاعی بينشان بود در مورد قرض يا ميراث، و به قضات برای رسيدگی مراجعه كرده بودند، سؤال كردم كه آيا اين رواست؟ فرمود: «هر كه در مورد دعاوی حق يا دعاوی ناحق به ايشان مراجعه كند، در حقيقت به «طاغوت» (يعنی قدرت حاكمه ناروا) مراجعه كرده باشد؛ و هر چه را كه به حكم آنها بگيرد، در حقيقت به طور حرام می‏گيرد؛ گرچه آن را كه دريافت می‏كند حق ثابت او باشد؛ زيرا كه آن را به حكم و با رأی «طاغوت» و آن قدرتی گرفته كه خدا دستور داده به‎ آن كافر شود. خدای تعالی می‏فرمايد: «يُريدُونَ انْ يَتَحاكَمُوا إلَی الطّاغُوتِ وَ قَدْ أُمِروا أَنْ يَكْفُرُوا بهِ». پرسيدم چه بايد بكنند. فرمود: «بايد نگاه كنند ببينند از شما چه كسی است كه حديث ما را روايت كرده، و در حلال و حرام ما مطالعه نموده، و صاحبنظر شده و احكام و قوانين ما را شناخته‎است...» بايستی او را به عنوان قاضی و داور بپذيرند؛ زيرا كه من او را حاكم بر شما قرار داده‏ام».

برای حل و فصل دعاوی حقوقی و جزايی هم به قضات مراجعه می‏شود، و هم به مقامات اجرايی و به طور كلی حكومتی. رجوع به قضات برای اين است كه حق ثابت شود و فصل خصومات و تعيين كيفر گردد. و رجوع به مقامات اجرايی برای الزام طرف دعوی به قبول محاكمه، يا اجرای حكم حقوقی و كيفری هر دو است. لهذا، در اين روايت از امام سؤال می‏شود كه آيا به سلاطين و قدرت‏های حكومتی و قضات رجوع كنيم...

... می‏فرمايد: «إِنِّي قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَيْكُمْ حَاكِماً»؛ من كسی را كه دارای چنين شرايطی باشد، حاكم «فرمانروا» بر شما قرار دادم. و كسی كه اين شرايط را دارا باشد، از طرف من برای امورحكومتی و قضايی مسلمين تعيين شده؛ و مسلمان‏ها حق ندارند به غير او رجوع كنند.

بنابراين اگر قلدری مال شما را خورد، مرجع شكايت عبارت از مجريانی است كه امام تعيين فرموده. و اگر با كسی سر دينْ (وام) نزاع داريد و احتياج به اثبات دارد، نيز مرجع آن قاضی‏ای است كه حضرت تعيين فرموده؛ و نمی‏توانيد به ديگری رجوع نماييد. اين وظيفه عمومی مسلمان‏هاست؛ نه اينكه «عمر بن حنظله» به چنين مشكل‏های گرفتار شده و تكليف او چنين باشد.

اين فرمان كه امام (علیه‏السلام) صادر فرموده كلی و عمومی است. همان طور كه حضرت اميرالمؤمنين (علیه‏السلام) در دوران حكومت ظاهری خود حاكم و والی و قاضی تعيين می‏كرد، و عموم مسلمانان وظيفه داشتند كه از آنها اطاعت كنند، حضرت امام صادق (علیه‏السلام) هم چون «ولیّ امر» مطلق می‏باشد و بر همه علما، فقها و مردم دنيا حكومت دارد، می‏تواند برای زمان حيات و مماتش حاكم و قاضی تعيين فرمايد. همين كار را هم كرده، و اين منصب را برای فقها قرار داده‎است. و تعبير به حاكماً فرموده تا خيال نشود كه فقط امور قضايی مطرح است، و به ساير امور حكومتی ارتباط ندارد.

3. روایت أبو خديجه

محمّد بْنِ حَسن بِاسْنادِهِ عن محمد بْنِ علي بْن محبوب، عن أحمد بْن محمد، عن حسين بْنِ سعيد، عن أَبي الجَهْم، عن أبي خديجة، قال بعثني أبو عبد اللَّه (علیه‏السلام) إلی أحد مِن أَصحابنا فقالَ: قُلْ لَهُمْ: إيّاكُمْ، إذا وَقَعَتْ بَيْنكُمُ الْخُصُومَةُ أَوْ تَدَارَی في شَيْ‏ءٍ مِنَ الاخْذِ وَ الْعَطاء انْ تَحاكَموُا إلی أحَدٍ مِنْ هؤُلاء الفُسّاقِ. اجْعَلوُا بَيْنَكُمْ رَجُلًا قَدْ عَرَفَ حَلالَنا وَ حَرامَنا؛ فَإنّي قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَيْكُمْ قاضِياً. وَ إيّاكُمْ أنْ يُخاصِمَ بَعْضُكُم بَعْضاً إلَی السُلْطانِ الْجائِر.

• ابو خديجه (يكی از اصحاب مورد اعتماد امام صادق (ع» می‏گويد كه حضرت صادق (علیه‏السلام) به من مأموريت دادند كه به دوستانمان (شيعه) از طرف ايشان چنين پيغام بدهم: «مبادا وقتی بين شما خصومت و نزاعی اتفاق می‏افتد، يا در مورد دريافت و پرداخت اختلافی پيش می‏آيد، برای محاكمه و رسيدگی به يكی از اين جماعت زشتكار مراجعه كنيد. مردی را كه حلال و حرام ما را می‏شناسد بين خودتان حاكم و داور سازيد؛ زيرا من او را بر شما قاضی قرار داده‏ام. و مبادا كه بعضی از شما عليه بعضی ديگرتان به قدرت حاكمه جائر شكايت ببرد.»

منظور از «تَدَارَی فِي شَيْ‏» كه در روايت آمده همان اختلاف حقوقی است؛ يعنی در اختلاف حقوقی و منازعات و دعاوی به اين «فساق» رجوع نكنيد. از اينكه دنبال آن می‏فرمايد: «من برای شما قاضی قرار دادم». معلوم می‏شود كه مقصود از «فساق» و جماعت زشتكار، قضاتی بوده‏اند كه از طرف امرای وقت و قدرت‏های حاكمة ناروا منصب قضاوت را اشغال كرده‏اند. در ذيل حديث می‏فرمايد: «وَ إِيَّاكُمْ أَنْ يُخَاصِمَ بَعْضُكُمْ بَعْضاً إِلَی السُّلْطَانِ الْجَائِر»ِ. در مخاصمات نيز به سلطان جائر، يعنی قدرت حاكمه جائر و ناروا رجوع نكنيد؛ يعنی در اموری كه مربوط به قدرت‏های اجرايی است به آنها مراجعه ننماييد. گرچه «سلطان جائر» قدرت حاكمه جائر و ناروا به طور كلی است و همه حكومت كنندگان غير اسلامی و هر سه دسته قضات و قانونگذاران و مجريان را شامل می‏شود، ولی با توجه به اينكه قبلاً از مراجعه به قضات جائر نهی شده، معلوم می‏شود كه اين نهی تكيه بر روی دسته ديگر، يعنی مجريان است.

3-3. دلیل مرکب از عقل و نقل

1. پیرامون آیة «هَلْ يَسْتَوِي الَّذينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذينَ لا يَعْلَمُون»

از هر كسی كه با دين آشنا باشد بپرسيد آقا! «هَلْ يَسْتَوِي الَّذينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذينَ لا يَعْلَمُون»؟ چه جواب خواهد داد؟ جواب خواهد داد: لا؛ ما يستوی الّذين يعلمون والّذين لايعلمون. بعد بپرسيد: خب؛ «الَّذينَ يَعْلَمُونَ» و «الَّذينَ لا يَعْلَمُون» كدام اولی هستند؟ می‏گويد: خب؛ «الَّذينَ يَعْلَمُونَ» اولی هستند. بعد گفته بشود كه آن كسی كه می‏خواهد احكام الهی را جاری بكند در جامعه، يعنی مجری احكام الهی باشد و والی بر جامعه باشد و حاكم بر امور اجتماع باشد، اين علم به چی داشته باشد خوب است؟ علم به هندسه؟ علم به طب؟ علم به آشپزی؟ علم به ميكروب‏شناسی يا علم به كتاب و سنت؟ خواهد گفت: خب پيداست؛ علم به كتاب و سنت. حالا اگر دو نفر عالم به كتاب و سنت داشتيم، يكی «الذی يعلم و لا يعمل» ـ «رُبَّ تَالِي الْقُرْآنِ وَ الْقُرْآنُ يَلْعَنُه» ـ يكی هم نه؛ «الذی يعلم و يعمل»، كدام اولی هستند؟ خواهيد گفت: «الذی يعلم و يعمل»؛ يعنی همان ولی فقيه؛ ولايت فقيه يعنی اين! پس می‏بينيد يك اصل مورد قبول همه است، كه مصداق توحيد الهی است؛ يعنی ما اگر بخواهيم موحّد باشيم، بايد در جامعه‏ای زندگی كنيم كه احكام خدا در آن جامعه اجرا بشود و در رأس آن جامعه هم يك فقيه، يك دين‏شناس آن هم عادل، عامل، فقيه، زكی، عارف بالله، يك چنين كسی باشد. آيا اين حقيقت را مسلمين جهان می‏دانند؟ اگر می‏دانند چرا در راهش حركتی نمی‏كنند؟ چرا در راهش قيامی نمی‏كنند؟ پس بنده می‏گويم: نمی‏دانند! اين رسالت ماست كه بايد به مسلمين جهان بگوييم.

2. پیرامون روایت اللّهُمَّ ارْحَمْ خُلَفائی

قال اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) قال رَسول اللَّه (صلی الله عليه و آله): اللّهُمَّ ارْحَمْ خُلَفایی (ثلاثَ مرّاتٍ) قيل: يا رسول اللَّهِ، و مَن خلفاؤك؟ قالَ: الّذينَ يَأتُونَ مِنْ بَعْدی، يَروُونَ حَدِيثی وَ سُنّتي فَيُعلِّمُونَها الْنّاسَ مِنْ بَعْدي.

• اميرالمؤمنين (علیه‏السلام) می‏فرمايد كه رسول اللَّه (صلی الله علیه و آله) فرمود: «خدايا! جانشينان مرا رحمت كن» و اين سخن را سه بار تكرار فرمود. پرسيده شد كه ای پيغمبر خدا! جانشينانت چه كسانی هستند؟ فرمود: «كسانی كه بعد از من می‏آيند، حديث و سنت مرا نقل می‏كنند، و آن را پس از من به مردم می‏آموزند».

بايد ديد فرموده پيغمبر اكرم (صلی الله علیه و آله): «اللّهم ارحم خلفائي... الّذين ياتون من بعدی يروون حديثی و سُنتی»، چه معنايی دارد. در اين صورت، روايت باز راويان حديثی را كه «فقيه» نباشند شامل نمی‏شود. زيرا سنن الهی كه عبارت از تمام احكام است، از باب اينكه به پيغمبر اكرم (صلی الله علیه و آله) وارد شده سنن رسول اللَّه (صلی الله علیه و آله) ناميده می‏شود. پس، كسی كه می‏خواهد سنن رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) را نشر دهد بايد تمام احكام الهی را بداند، صحيح را از سقيم تشخيص دهد، اطلاق و تقييد عام و خاص و جمع‏های ‏عقلايی را ملتفت باشد، رواياتی را كه در هنگام «تقيه» وارد شده از غير آن تميز بدهد، و موازينی را كه برای آن تعيين كرده‏اند بداند. محدثينی كه به مرتبه اجتهاد نرسيده‏اند و فقط نقل حديث می‏كنند اين امور را نمی‏دانند، و سنت واقعی رسول اللَّه (صلی الله علیه و آله) را نمی‏توانند تشخيص دهند. و اين از نظر رسول اللَّه (صلی الله علیه و آله) بی‏ارزش است.

روايت «مَنْ حَفِظَ عَلَی أُمَّتِي أَرْبَعِينَ حَدِيثاً يَنْتَفِعُونَ بِهَا فِي أَمْرِ دِينِهِمْ بَعَثَهُ اللَّهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَقِيهاً عَالِماً» و ديگر رواياتی كه در تمجيد از نشر احاديث وارد شده، مربوط به محدثينی نيست كه اصلاً نمی‏فهمند حديث يعنی چه؟! اينها راجع به اشخاصی است كه بتوانند حديث رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) را مطابق حكم واقعی اسلام تشخيص دهند. و اين ممكن نيست مگر مجتهد و فقيه باشند، كه تمام جوانب و قضايای احكام را بسنجند، و روی موازينی كه در دست دارند، و نيز موازينی كه اسلام و ائمه(علیهم‏السلام) معين كرده‏اند، احكام واقعی اسلام را به دست آورند. اينان خليفه رسول اللَّه (صلی الله علیه و آله) هستند، كه احكام الهی را گسترش می‏دهند و علوم اسلامی را به مردم تعليم می‏كنند، و حضرت در حق آنان دعا كرده‎است: «اللّهم ارحم خلفائی». بنابراين، جای ترديد نيست كه روايت اللّهم ارحم خلفایی شامل راويان حديثی كه حكم كاتب را دارند نمی‏شود؛ و يك كاتب و نويسنده نمی‏تواند خليفه رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) باشد.منظور از «خلفا»، فقهای اسلامند. نشر و بسط احكام و تعليم و تربيت مردم با فقهايی است كه عادلند؛ زيرا اگر عادل نباشند، مثل قضاتی هستند كه روايت بر ضد اسلام جعل كردند؛ مانند سمره بن جندب كه بر ضد حضرت اميرالمؤمنين (علیه‏السلام) روايت جعل كرد. و اگر فقيه نباشند، نمی‏توانند بفهمند كه فقه چيست و حكم اسلام كدام. و ممكن است هزاران روايت را نشر بدهند كه از عمال ظلمه و آخوندهای درباری در تعريف سلاطين جعل شده‎است.

3. پیرامون روايت الفقهاء امناء الرسل‏

علی عن ابيه، عن النّوفلي، عن السكونی، عن ابی عبد اللَّه، عَلَيْه‎السّلام، قال قال رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله عليه و آله) الفُقَهاءُ أُمَناءُ الرّسُلِ ما لَمْ يَدْخُلوُا فی الدّنيا. قِيلَ يا رَسول اللَّه وَ ما دُخولهم فی الدّنيا؟ قالَ: اتّباعُ السّلْطَانِ. فَاذا فَعَلوُا ذلِكَ، فَاحذَرُوهُمْ عَلی ديِنِكُمْ.

• رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) می‏فرمايد: «فقها امين و مورد اعتماد پيامبرانند تا هنگامی كه وارد (مطامع و لذايذ و ثروت‏های ناروای) دنيا نشده باشند. گفته شد: ای پيغمبر خدا! وارد شدنشان به دنيا چيست؟ می‏فرمايد: پيروی كردن قدرت حاكمه. بنابراين اگر چنان كردند، بايستی از آنها بر دينتان بترسيد و پرهيز كنيد».

بررسی تمام اين روايت محتاج به بحث طولانی است، ما فقط درباره جمله «الفقهاء امناء الرسل» كه مورد نظر و مربوط به «ولايت فقيه» می‏باشد، صحبت می‏كنيم. ابتدا بايد ديد پيغمبران چه وظايف و اختيارات و شغلی دارند تا معلوم شود فقها، كه مورد اعتماد و امانتدار ايشان هستند، چه وظايفی بر عهده دارند.

در حقيقت، مهم‏ترين وظيفه انبيا (علیه‏السلام) برقرار كردن يك نظام عادلانه اجتماعی از طريق اجرای قوانين و احكام است، كه البته با بيان احكام و نشر تعاليم و عقايد الهی ملازمه دارد. چنان‏كه اين معنا از آيه شريفه به وضوح پيدا است: «لَقَدْ ارْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيّناتِ وَ انْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْميزانَ لِيَقُومَ النّاسُ بِالْقِسْطِ».

• هدف بعثت‏ها به طور كلی اين است كه مردمان بر اساس روابط اجتماعی عادلانه نظم و ترتيب پيدا كرده، قد آدميت راست گردانند. و اين با تشكيل حكومت و اجرای احكام امكان‏پذير است. خواه نبی خود موفق به تشكيل حكومت شود، مانند رسول اكرم (صلی الله علیه و آله)، و خواه پيروانش پس از وی توفيق به تشكيل حكومت و برقراری نظام عادلانه اجتماعی را پيدا كنند. خداوند متعال كه در باب «خمس» می‏فرمايد:

«وَ اعْلَموُا أنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْ‏ءٍ فَأَنّ للَّهِ خُمُسَهُ و لِلرّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبی...» يا درباره «زكات» می‏فرمايد: «خُذْ مِنْ امْوالِهِمْ صَدَقَةً...» يا درباره «خراجات» دستوراتی صادر می‏فرمايد، در حقيقت رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) را نه برای فقط بيان اين احكام برای مردم، بلكه برای اجرای آنها موظف می‏كند. همان طور كه بايد اينها را ميان مردم نشر دهد، مأمور است كه اجرا كند. ماليات‏هايی نظير خمس و زكات و خراج را بگيرد و صرف مصالح مسلمين كند؛ عدالت را بين ملت‏ها و افراد مردم گسترش دهد، اجرای حدود و حفظ مرز و استقلال كشور كند، و نگذارد كسی ماليات دولت اسلامی را حيف و ميل نمايد.

فقها در اجرای قوانين و فرماندهی سپاه و اداره جامعه و دفاع از كشور و دادرسی و قضاوت مورد اعتماد پيامبرند بنابراين، الفقهاء امناء الرسل يعنی كليه اموری كه به عهده پيغمبران است، فقهای عادل موظف و مأمور انجام آنند. گرچه «عدالت» اعم از «امانت» است و ممكن است كسی در امور مالی امين باشد اما در عين حال عادل نباشد، لكن مراد از امناء الرسل كسانی هستند كه از هيچ حكمی تخلف نكنند، و پاك و منزه باشند، چنان‏كه در ذيل حديث می‏فرمايد: ما لم يدخلوا في الدنيا. يعنی تا هنگامی كه به منجلاب دنياطلبی درنيامده‏اند. پس اگر فقيهی در فكر جمع‏آوری مال دنيا باشد، عادل نيست، و نمی‏تواند امين رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) و مجری احكام اسلام باشد. فقط فقهای عادلند كه احكام اسلام را اجرا كرده نظامات آن را مستقر می‏گردانند، حدود و قصاص را جاری می‏نمايند، حدود و تماميت ارضی وطن مسلمانان را پاسداری می‏كنند. خلاصه، اجرای تمام قوانين مربوط به حكومت به عهده فقهاست: از گرفتن خمس و زكات و صدقات و جزيه و خراج، و صرف آن در مصالح مسلمين تا اجرای حدود و قصاص كه بايد تحت نظر مستقيم حاكم باشد ـ و ولیّ مقتول هم بدون نظارت او نمی‏تواند عمل كند، حفظ مرزها و نظم شهرها ـ همه و همه.

همان طور كه پيغمبر اكرم (صلی الله علیه و آله) مأمور اجرای احكام و برقراری نظامات اسلام بود و خداوند او را رئيس و حاكم مسلمين قرار داده و اطاعتش را واجب شمرده‎است، فقهای عادل هم بايستی رئيس و حاكم باشند، و اجرای احكام كنند و نظام اجتماعی اسلام را مستقر گردانند.

دومین استدلال بر این حدیث:

• روايت حضرت رضا (علیه‏السلام) را خواندم كه «أَنَّهُ لَوْ لَمْ يَجْعَلْ لَهُمْ إِمَاماً قَيِّماً أَمِيناً حَافِظاً مُسْتَوْدَعاً لَدَرَسَتِ الْمِلَّةُ...» به طور قضيه كلی می‏فرمايد: برای مردم، امامِ قيّمِ حافظِ امين لازم است. و در اين ‏روايت می‏فرمايد: فقها، أمنای رُسل هستند. از اين صغرا و كبرا برمی‏آيد كه فقها بايد رئيس ملت باشند تا نگذارند اسلام مندرس شود و احكام آن تعطيل شود.

4. پیرامون روايت ابو البختری‏

عن محمد بن يحيی، عن أَحمد بن محمد بن عيسی، عن محمد بْن خالد، عن ابی الْبختری، عن ابی عبد اللَّه (عليه‏السلام)، قالَ: إِنَّ الْعُلَماءَ وَرَثَةُ الْانْبِياءِ. وَ ذاكَ أَنَّ الْانْبِياءَ لَمْ يُورِثُوا دِرْهَماً وَ لا دِيناراً؛ وَ انّما أَوْرَثُوا أَحادِيثَ مِنْ احادِيثِهمْ. فَمَنْ أَخَذَ بِشَیْ‏ءٍ مِنْها، فَقَدْ أَخَذَ حَظَّا وافِراً. فَانْظُروا عِلْمَكُمْ هذا عَمَّنْ تَأْخُذُونَهُ. فَإِنّ فينا، اهْلَ الْبَيْتِ، فی كُلّ خَلَفٍ عُدُولًا، يَنْفُونَ عَنْهُ تَحْرِيْفُ الْغالِينَ وَ انْتِحالَ الْمُبْطِلينَ وَ تَأْوِيلَ الْجاهِلِينَ.

• امام صادق (علیه‏السلام) می‏فرمايد: علما ميراث‏بران پيامبرانند؛ زيرا كه پيامبران هيچ گونه پولی به ميراث نمی‏گذارند؛ بلكه ‎احاديثی از سخنانشان را به ميراث می‏گذارند. بنابراين، هر كه بهره‏ای از احاديث‏شان برگيرد، در حقيقت بهره‏ای شايان و فراوان برده باشد. پس، بنگريد كه ‎اين علمتان را از چه كسانی می‏گيريد؛ زيرا در ميان ما اهل بيت پيامبر (صلی الله علیه و آله) در هر نسلی افراد عادل درستكاری ‏هستند كه تحريف مبالغه‏ورزان و روش‏سازی نارواگران و تأويل نابخردان را از دين دور می‏سازد. (ساحت دين را از تغييرات مغرضان و تحريف‏های نادانان و امثال آن پاك می‏گردانند).

5. پیرامون روایت حُكامٌ عَلَی الْناسِ

در مستدرك روايتی از غرر نقل می‏كند، به اين مضمون: «الْعُلَماءُ حُكامٌ عَلَی الْناسِ».

مسئلة ولايت هم پايبندی به همين مجموعه است؛ چه ولايت معصومين (عليهم‏السلام)، چه ولايت فقيه كه دنبالة ولايت معصومين و ادامة او هست. مسئلة پايبندی به اين مجموعه و رعايت حفظ اين مجموعه در كشور و در نظام است، كه زاويه‌‌ای پيدا نكند، مشكلی برايش به وجود نيايد، در او تنقيصی و تبعيضی حاصل نشود، با همين جامعيت حركت كند و پيش برود. و اين اسلام ناب هم كه در فرمايش امام بود، ناظر به همين است؛ چون امام اسلام ناب فرمودند، در مقابل اسلام آمريكایی... در اين نگاه به‎ اسلام و درك و فهم از اسلام، فرد و جامعه با هم ملاحظه مي‏شوند، معنويت و عدالت با هم ملاحظه مي‏شوند، شريعت و عقلانيت با يكديگر ملاحظه مي‏شوند، عاطفه و قاطعيت در كنار هم ديده مي‏شوند؛ اينها همه بايد باشد. قاطعيت در جای خود، عواطف در جای خود، شريعت در جای خود، عقلانيت ـ كه آن هم خارج از شريعت البته نيست ـ در جای خود؛ همه در كنار هم بايستی مورد استفاده قرار بگيرند؛ انحراف از اين منظومة مستحكم، موجب انحراف از نظام اسلامی خواهد بود.

6. پیرامون روايت اذا مات المؤمن...

«محمد بنُ يحيی، عن احمد بن محمد، عن ابنِ محبوبٍ، عن علیّ بنِ ابی حمزةَ، قال سمعت أبا الْحسن موسی بنَ جعفر، عليهما السلام، يقول: إذا ماتَ الْمُؤْمِنُ، بَكَتْ عَلَيْه‎الْملَائِكَةُ وَ بِقاعُ الْارْضِ الّتي كانَ يَعْبُدُ اللَّهَ عَلَيْها، و أبْوابُ السّماءِ الّتي كانَ يصْعَدُ فيها بِأعْمالِهِ؛ وَ ثُلِمَ فی الْاسلامِ ثُلْمَةً لا يَسُدّها شَيْ‏ءٌ، لأَنّ الْمُؤْمِنينَ الْفُقَهاءَ حُصُونُ الْاسْلامِ كَحِصْنِ سُورِ الْمَدِينَةِ لَها».

می‏گويد از امام موسی بن جعفر الصادق (علیه‏السلام) شنيدم كه می‏فرمود: «هرگاه مؤمن (يا فقيه مؤمن) بميرد، فرشتگان بر او می‏گريند و قطعات زمينی كه بر آن به پرستش خدا برمی‏خاسته و درهای آسمان كه با اعمالش بدان فرامی‏رفته‎است. و در (دژ) اسلام شكافی پديدار خواهد شد كه هيچ چيز آن را ترميم نمی‏كند، زيرا فقهای مؤمن دژهای اسلامند، و برای اسلام نقش حصار مدينه را برای مدينه دارند.»

اينكه فرموده‏اند «فقها حصون اسلامند» يعنی مكلفند اسلام را حفظ كنند، و زمينه‏ای رافراهم آورند كه بتوانند حافظ اسلام باشند. و اين از اهم واجبات است. و از واجبات مطلق می‏باشد نه مشروط. و از جاهايی است كه فقهای اسلام بايد دنبالش بروند، حوزه‏های دينی بايد به فكر باشند و خود را مجهز به تشكيلات و لوازم و قدرتی كنند كه بتوانند اسلام را به تمام معنا نگهبانی كنند، همان گونه كه خود رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) و ائمه(علیهم‏السلام) حافظ اسلام بودند و عقايد و احكام و نظامات اسلام را به تمام معنا حفظ می‏كردند.

7. پیرامون روایت «مَنْزلَةُ الْفَقيهِ»

در عوائد نراقی از «فقه رضوی» روايتی نقل می‏كند به اين مضمون: «مَنْزلَةُ الْفَقيهِ فی هذَا الْوَقْتِ كَمَنْزِلَةِ الانْبِياءِ فِي بَني إِسْرائيلَ».

حضرت موسی (علیه‏السلام) از انبيای بنی اسرائيل است؛ و همه چيزهايی كه برای حضرت رسول اللَّه (صلی الله علیه و آله) هست، برای حضرت موسی هم بوده‎است. البته به اختلاف رتبه و مقام و منزلتشان. بنابراين، ما از عموم «منزلة» در روايت می‏فهميم آنچه را كه برای حضرت موسی در امر حكومت و ولايت بر مردم بوده، برای فقها هم می‏باشد.‏

8. پیرامون روایتِ حکمت جعل اولوا الامر

امام [رضا(علیه‏السلام)] می‏فرمايد: اگر كسی بپرسد چرا خدای حكيم «اولی الامر» قرار داده و به ‎اطاعت آنان امر كرده‎است؟ جواب داده خواهد شد كه به علل و دلايل بسيار چنين كرده‎است. از آن جمله، اينكه چون مردم بر طريقه مشخص و معينی نگهداشته شده، و دستور يافته‏اند كه از اين طريقه تجاوز ننمايند و از حدود و قوانين مقرر درنگذرند، زيرا كه با اين تجاوز و تخطی دچار فساد خواهندشد.

و از طرفی اين امر به تحقق نمی‏پيوندد و مردم بر طريقه معين نمی‏روند و نمی‏مانند و قوانين الهی را برپا نمی‏دارند، مگر در صورتی كه فرد (يا قدرت) امين و پاسداری بر ايشان گماشته شود كه عهده‏دار اين امر باشد و نگذارد پا از دايره حقشان بيرون نهند، يا به حقوق ديگران تعدی كنند؛ زيرا اگر چنين نباشد و شخص يا قدرت بازدارنده‏ای گماشته نباشد، هيچ كس لذت و منفعت خويش را كه با فساد ديگران ملازمه دارد فرو نمی‏گذارد و در راه تأمين لذت و نفع شخصی به ستم و تباهی ديگران می‏پردازد.

و علت و دليل ديگر اينكه ما هيچ يك از فرقه‏ها يا هيچ يك از ملت‏ها و پيروان مذاهب مختلف را نمی‏بينيم كه جز به وجود يك برپا نگهدارنده نظم و قانون و يك رئيس و رهبر توانسته باشد به حيات خود ادامه داده باقی بماند، زيرا برای گذران امر دين و دنيای خويش ناگزير از چنين شخص هستند؛ بنابراين، در حكمت خدای حكيم روا نيست كه مردم، يعنی آفريدگان خويش، را بی‏رهبر و بی‏سرپرست رها كند؛ زيرا خدا می‏داند كه به وجود چنين شخصی نياز دارند، و موجوديتشان جز به وجود وی قوام و استحكام نمی‏يابد؛ و به رهبری اوست كه با دشمنانشان می‏جنگند؛ و درآمد عمومی را ميانشان تقسيم می‏كنند؛ و نماز جمعه و جماعت را برگزار می‏كنند؛ و دست ستمگران جامعه را از حريم حقوق مظلومان كوتاه می‏دارند.

و باز از جمله‎ آن علل و دلايل، يكی اين است كه ‎اگر برای آنان امام برپا نگهدارنده نظم و قانون، خدمتگزار امين و نگاهبان پاسدار و امانتداری تعيين نكند، دين به كهنگی و فرسودگی دچار خواهد شد، و آيين از ميان خواهد رفت؛ و سنن و احكام اسلامی دگرگونه و وارونه خواهد گشت؛ و بدعتگذاران چيزها در دين خواهند افزود؛ و ملحدان و بی‏دينان چيزها از آن خواهند كاست، و آن را برای مسلمانان به گونه‏ای ديگر جلوه خواهند داد.

زيرا می‏بينيم كه مردم ناقصند، و نيازمند كمالند و ناكاملند؛ علاوه بر اينكه با هم اختلاف دارند و تمايلات گوناگون و حالات متشتت دارند. بنابراين، هرگاه كسی را كه برپا نگهدارنده نظم و قانون باشد و پاسدار آنچه پيامبر آورده بر مردم نگماشته بود، به چنان صورتی كه شرح داديم، فاسد می‏شدند؛ و نظامات و قوانين و سنن و احكام اسلام دگرگونه می‏شد و عهدها و سوگندها دگرگون می‏گشت. و اين تغيير سبب فساد همگی مردمان و بشريت به تمامی است.

چنان‏كه ‎از فرمايش امام(عليه‎السلام) استنباط می‏شود، علل و دلايل متعددی تشكيل حكومت و برقراری «ولیّ امر» را لازم آورده‎است. اين علل و دلايل و جهات، موقتی و محدود به زمانی نيستند؛ و در نتيجه لزوم تشكيل حكومت هميشگی است. مثلاً تعدی مردم از حدود اسلام و تجاوز آنان به حقوق ديگران و اينكه برای تأمين لذت و نفع شخصی به حريم حقوق ديگران دست‏اندازی كنند هميشه هست. نمی‏توان گفت اين فقط در زمان حضرت اميرالمؤمنين (علیه‏السلام) بوده، و مردم بعداً همه ملائكه می‏شوند! حكمت آفريدگار بر اين تعلق گرفته كه مردم به طريقه عادلانه زندگی كنند، و در حدود احكام الهی قدم بردارند. اين حكمتْ هميشگی و از سنت‏های خداوند متعال، و تغييرناپذير است. بنابراين، امروز و هميشه وجود «ولیّ امر»، يعنی حاكمی كه قيّم و برپا نگهدارنده نظم و قانون اسلام باشد، ضرورت دارد ـ وجود حاكمی كه مانع تجاوزات و ستمگري‏ها و تعدی به حقوق ديگران باشد؛ امين و امانتدار و پاسدار خلق خدا باشد؛ هادی مردم به تعاليم و عقايد و احكام و نظامات اسلام باشد؛ و از بدعت‏هايی كه دشمنان و ملحدان در دين و در قوانين و نظامات می‏گذارند جلوگيری كند. مگر خلافت اميرالمؤمنين (علیه‏السلام) به خاطر همين معانی نبود؟

9. روايت سيد الشهدا (علیه‏السلام) در منی

• از جمله‎ اين گونه روايات، روايت تحف العقول است تحت عنوان «مجاری الامور و الاحكام علی أيدي العلماء». اين روايت از دو قسمت تشكيل يافته: قسمت اول روايتی است از حضرت سيد الشهدا (علیه‏السلام)، كه از اميرالمؤمنين علی ابن ابي طالب (علیه‏السلام) نقل فرموده،درباره «امر به معروف و نهی از منكر». و قسمت دوم نطق حضرت سيد الشهداست درباره «ولايت فقيه» و وظايفی كه فقها در مورد مبارزه با ظلمه و دستگاه دولتی جائر به منظور تشكيل حكومت اسلامی و اجرای احكام دارند. اين نطق مشهور را در منی‏ ايراد، و در آن علت جهاد داخلی خود را بر ضد دولت جائر اموی تشريح فرموده‎است. از اين روايت دو مطلب مهم به دست می‏آيد: يكی «ولايت فقيه» و ديگری اينكه فقها بايد با جهاد خود و با امر به معروف و نهی از منكر حكام جائر را رسوا و متزلزل و مردم را بيدار گردانند تا نهضت عمومی مسلمانان بيدار حكومت جائر را سرنگون و حكومت اسلامی را برقرار سازد. اينك روايت:

ای مردم! از پندی كه خدا به دوستدارانش به صورت بدگويی از «احبار» داده عبرت بگيريد؛ آنجا كه می‏فرمايد: «چرا نبايد علمای دينی و احبار از گفتار گناهكارانه آنان (يعنی يهود) و حرام‏خواری آنان جلوگيری كنند. راستی آنچه انجام می‏داده و به وجود می‏آورده‏اند، چه بد بوده‎است » و می‏فرمايد: «آن عده از بنی اسرائيل كه كفر ورزيدند لعنت شدند » تا آنجا كه می‏فرمايد: «راستی كه آنچه انجام می‏داده‏اند چه بد بوده است ».

در حقيقت، خدا آن را از اين جهت برايشان عيب می‏شمارد و مايه ملامت می‏سازد كه آنان با چشم خود می‏ديدند كه ستمكاران به زشت‏كاری و فساد پرداخته‏اند، و باز منعشان نمی‏كردند، به خاطر عشقی كه به دريافت‏های خود از آنان داشتند؛ و نيز به خاطر ترسی كه از آزار و تعقيب آنان به دل راه می‏دادند. در حالی كه خدا می‏فرمايد: «از مردم نترسيد؛ و از من بترسيد » و می‏فرمايد: «مردان مؤمن دوستدار و رهبر و عهده‏دار يكديگرند. همديگر را امر به معروف و نهی از منكر می‏كنند ».

(می‏بينيم كه در اين آيه در شمردن صفات مؤمنان، صفاتی كه مظهر دوستداری و عهده داری و رهبری متقابل مؤمنان است)، خدا از امر به معروف و نهی از منكر شروع می‏كند، و نخست اين را واجب می‏شمارد زيرا می‏داند كه اگر امر به معروف و نهی از منكر انجام بگيرد و در جامعه برقرار شود، همه واجبات، از آسان گرفته تا مشكل، همگی برقرار خواهد شد. و آن بدين سبب است كه امر به معروف و نهی از منكر عبارت است از دعوت به اسلام؛ (يعنی جهاد اعتقادی خارجی) به اضافه بازگرداندن حقوق ستمديدگان به ايشان؛ و مخالفت و مبارزه با ستمگران (داخلی)؛ و كوشش برای اينكه ثروتهای عمومی و درآمد جنگی طبق قانون عادلانه اسلام توزيع شود، و صدقات (زكات و همة ماليات‏های الزامی يا داوطلبانه) از موارد صحيح و واجب آن جمع‏آوری و گرفته شود، و هم در موارد شرعی و صحيح آن به مصرف برسد.

علاوه بر آنچه گفتم، شما ای گروه! ای گروهی كه به علم و عالم بودن شهرت داريد! و از شما به نيكی ياد می‏شود و به خيرخواهی و اندرزگويی و راهنمايی در جامعه معروف شده‏ايد! و به خاطر خدا در دل مردم شكوه و مهابت پيدا كرده‏ايد! به طوری كه مرد مقتدر از شما بيم دارد و ناتوان به تكريم شما برمی‏خيزد و آن كس كه هيچ برتری بر او نداريد و نه قدرتی بر او داريد شما را بر خود برتری داده‎است و نعمت‏های خويش را از خود دريغ داشته به شما ارزانی می‏دارد، در موارد حوايج (يا سهميه مردم از خزانه عمومی) وقتی به مردم پرداخت نمی‏شود وساطت می‏كنيد، و در راه با شكوه و مهابت پادشاهان و بزرگواری بزرگان قدم بر می‏داريد!

آيا همه اين احترامات و قدرت‏های معنوی را از اين جهت به دست نياورده‏ايد كه به شما اميد می‏رود كه به اجرای قانون خدا كمر ببنديد؟ گرچه در مورد بيشتر قوانين خدا كوتاه آمده‏ايد؛ بيشتر حقوق الهی را كه به عهده داريد فرو گذاشته‏ايد. مثلاً حق ملت را خوار و فرو گذاشته‏ايد؛ حق افراد ناتوان و بی‏قدرت را ضايع كرده‏ايد؛ اما در همان حال به دنبال آنچه حق خويش می‏پنداريد برخاسته‏ايد. نه پولی خرج كرده‏ايد؛ و نه جان را در راه آنكه آن را آفريده به خطر انداخته‏ايد؛ و نه با قبيله و گروهی به خاطر خدا در افتاده‏ايد. شما آرزو داريد و حق خود می‏دانيد كه بهشتش و همنشينی پيامبرانش و ايمنی از عذابش را به شما ارزانی دارد!

من، ای كسانی كه چنين انتظاراتی از خدا داريد! از اين بيمناكم كه نكبت خشمَش بر شما فرو افتد؛ زيرا در سايه عظمت و عزت خدا به منزلتی بلند رسيده‏ايد، ولی خداشناسانی را كه ناشر خداشناسی هستند، احترام نمی‏كنيد؛ حال آنكه شما به خاطر خدا در ميان بندگانش مورد احتراميد. و نيز از آن جهت بر شما بيمناكم كه به چشم خود می‏بينيد تعهداتی كه در برابر خدا شده گسسته و زير پا نهاده شده‎است، اما نگران نمی‏شويد؛ در حالی كه به خاطر پاره‏ای از تعهدات پدرانتان نگران و پريشان می‏شويد!

اينك تعهداتی كه در برابر پيامبر انجام گرفته، مورد بی‏اعتنايی است؛ نابينايان، لال‏ها، و زمينگيران ناتوان، در همه شهرها بی‏سرپرست مانده‏اند، و بر آنها ترحم نمی‏شود. و نه مطابق شأن و منزلت‏تان كار می‏كنيد؛ و نه به كسی كه چنين كاری بكند و در ارتقای شأن شما بكوشد، اعتنا يا كمك می‏كنيد. با چرب‏زبانی و چاپلوسی و سازش با ستمكاران، خود را در برابر قدرت ستمكاران حاكم ايمن می‏گردانيد. تمام اينها دستورهايی است كه خدا به صورت نهی، يا همديگر را نهی كردن و بازداشتن، داده و شما از آنها غفلت می‏ورزيد.

مصيبت شما از مصايب همه مردم سهمگين‏تر است؛ زيرا منزلت و مقام علمايی را از شما بازگرفته‏اند اگر می‏دانستيد. چون در حقيقت، جريان اداری كشور و صدور احكام قضايی و تصويب برنامه‏های كشور بايد به دست دانشمندان روحانی، كه امين حقوق الهی و دانای حلال و حرامند، سپرده شده باشد.

اما اينك مقامتان را از شما بازگرفته و ربوده‏اند. و اينكه چنين مقامی را از دست داده‏ايد، هيچ علتی ندارد جز اينكه از دور محور حق (قانون اسلام و حكم خدا) پراكنده‏ايد؛ و درباره سنت، پس از اينكه دلايل روشن بر حقيقت و كيفيت آن وجود دارد،اختلاف پيدا كرده‏ايد. شما اگر مردانی بوديد كه بر شكنجه و ناراحتی شكيبا بوديد و در راه خدا حاضر به تحمل ناگواری می‏شديد، مقررات برای تصويب پيش ما آورده می‏شد؛ و به دست شما صادر می‏شد؛ و مرجع كارها بوديد. اما شما به ستمكاران مجال داديد تا اين مقام را از شما بستانند؛ و گذاشتيد حكومتی كه قانوناً مقيد به شرع است به دست ايشان بيفتد، تا بر اساس پوسيده حدس و گمان به حكومت پردازند؛ و طريقه خودكامگی و اقناع شهوت را پيشه سازند.

مايه تسلط آنان بر حكومت، فرار شما از كشته شدن بود، و دلبستگی‏تان به زندگی گريزان دنيا. شما با اين روحيه و رويه، تودة ناتوان را به چنگال اين ستمگران گرفتار آورديد تا يكی برده‏وار سركوفته باشد؛ و ديگری بيچاره‏وار سرگرم تأمين آب و نانش؛ و حكام خودسرانه به اميال خود عمل كنند؛ و با هوس‏بازی خويش ننگ و رسوايی به بار آورند؛ پيرو بدخويان گردند و در برابر خدا گستاخی ورزند. در هر شهر سخنوری از ايشان بر منبر آمده و گماشته شده‎است. زمين برايشان فراخ و دستشان در آن گشاده است. مردم بندة ‎ايشانند و قدرت دفاع از خود را ندارند. يك حاكم ديكتاتور و كينه ورز و بدخواه است؛ و حاكم ديگر بيچارگان را می‏كوبد و به آنها قلدری و سختگيری می‏كند؛ و آن ديگر فرمانروايی مسلط است كه نه خدا را می‏شناسد و نه روز جزا را.

شگفتا! و چرا نه شگفتی، كه جامعه در تصرف مرد دغلباز ستمكاری است كه مأمور مالياتش ستم ورز است؛ و استاندارش نسبت به اهالی ديندار نامهربان و بی‏رحم است. خداست كه در مورد آنچه در باره‏اش به كشمكش برخاسته‏ايم حكومت و داوری خواهد كرد؛ و درباره آنچه بين ما رخ داده با رأی خويش حكم قاطع خواهد كرد.

خدايا! بی‏شك تو می‏دانی آنچه از ما سر زده رقابت در به دست آوردن قدرت سياسی نبوده؛ و نه جستجوی ثروت و نعمت‏های ناچيز دنيا؛ بلكه برای اين بوده كه اصول و ارزش‏های درخشان دينت را بنماييم و ارائه دهيم؛ و در كشورت اصلاح پديد آوريم؛ و بندگان ستم‏زده‏ات را ايمن و برخوردار از حقوق مسلمشان گردانيم؛ و نيز تا به وظايفی كه مقرر داشته‏ای و به سنن و قوانين و احكامت عمل شود.

بنابراين، شما (گروه علمای دين) اگر ما را در انجام اين مقصود ياری نكنيد و حق ما را از غاصبان نستانيد؛ ستمگران بر شما چيره شوند و در خاموش كردن نور پيامبرتان بكوشند. خدای‏يگانه ما را كفايت است؛ و بر او تكيه می‏كنيم؛ و به سوی او رو می‏آوريم. و سرنوشت به دست او و بازگشت به اوست .

این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

پیام هفته

مصرف کردن بدون تولید
آیه شریفه : وَ لَنُذيقَنَّهُمْ مِنَ الْعَذابِ الْأَدْنى‏ دُونَ الْعَذابِ الْأَکْبَرِ ... (سوره مبارکه سجده ، آیه 21)ترجمه : و ما به جز عذاب بزرگتر (در قیامت) از عذاب این دنیا نیز به آنان می چشانیم ...روایت : قال أبي جعفر ( ع ): ... و لله عز و جل عباد ملاعين مناكير ، لا يعيشون و لا يعيش الناس في أكنافهم و هم في عباده بمنزله الجراد لا يقعون على شيء إلا أتوا عليه .  (اصول کافی ، ج 8 ، ص 248 )ترجمه : امام باقر(ع) مي‌فرمايد: ... و خداوند بدگانی نفرین شده و ناهنجار دارد که مردم از تلاش آنان بهره مند نمی شوند و ایشان در میان مردم مانند ملخ هستند که به هر جیز برسند آن را می خورند و نابود می کنند.

ادامه مطلب

موسسه صراط مبین

نشانی : ایران - قم
صندوق پستی: 1516-37195
تلفن: 5-32906404 25 98+
پست الکترونیکی: این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید