اصل ولايت فقيه و پيوستن همة راههای اصلی نظام به مركز ولايت، نقطة درخشان نظام اسلامی، و تحقق آن، يادگار ارزنده و فراموش نشدنی حضرت امام خمينی(قدسسره) است. مردم ما در طول يازده سال اخير، وفاداری و اخلاص كامل خود را نسبت به اين اصل، در همة ميدانها نشان دادهاند و امام عظيمالشأن ما، خود بزرگترين مدافع و سرسختترين پشتيبان اين اصل و پذيرای جدی همة آثار و لوازم آن بود. اين اصل، همان ذخيرة پايان ناپذيری است كه بايد مشكلات نظام جمهوری اسلامی را در حساسترين لحظات و خطرناكترين گردنههای مسير پرخطر جمهوری اسلامی حل كند و گرههای ناگشودنی را بگشايد. دفاع غيورانة امام عزيز از مسألة ولايت و رهبری ـ كه بیگمان تصدی رهبری به وسيلة خود آن بزرگوار، كمترين تأثيری در آن نداشت ـ ناشی از درك و ايمان عميق به همين حقيقت بود و امروز اينجانب به پيروی از آن بزرگوار، با همة وجود و توان از اين اصل و لوازم آن دفاع خواهم كرد و به كمك الهی، به تكليف خود در همة موارد عمل خواهم كرد. خدشه در التزام به ولايت فقيه و تبعيت از رهبری، خدشه در كلية نظام اسلامی است و اينجانب اين را از هيچ كس و هيچ دسته و گروهی تحمل نخواهم كرد. البته، امروز بحمدالله و توفيقه، كلية آحاد و گروههای خط امام، ملتزم به ولايت فقيه و تبعيت از رهبری میباشند و اميد است كه زمينه برای رمی افراد و گروهها به عدم التزام به آن، هرگز فراهم نگردد.
• حكومت اسلام سلطنتی هم نيست تا چه رسد به شاهنشاهی و امپراتوری. در اين نوع حكومتها حكام بر جان و مال مردم مسلط هستند و خودسرانه در آن دخل و تصرف میكنند. اسلام از اين رويه و طرز حكومت منزه است. امروز و هميشه وجود «ولیّ امر»، يعنی حاكمی كه قيّم و برپا نگهدارنده نظم و قانون اسلام باشد، ضرورت دارد. وجود حاكمی كه مانع تجاوزات و ستمگريها و تعدی به حقوق ديگران باشد؛ امين و امانتدار و پاسدار خلق خدا باشد؛ هادی مردم به تعاليم و عقايد و احكام و نظامات اسلام باشد؛ و از بدعتهايی كه دشمنان و ملحدان در دين و در قوانين و نظامات میگذارند جلوگيری كند.
تعريف جامعة مدنی چيست؟ اگر جامعة مدنی به معنای جامعة مدينهالنبی است، قاعدتاً ولايت فقيه در جامعة مدينهالنبی، در رأس همة امور است؛ چون در مدينهالنبی، حكومت، حكومت دين است و ولايت فقيه هم به معنای ولايت و حكومت يك شخص نيست؛ حكومت يك معيار و در واقع يك شخصيت است. معيارهايی وجود دارد كه اين معيارها در هر جايی تحقق يابد، اين خصوصيت را میتواند پيدا كند كه در جامعه به وظايفی كه برای ولی فقيه معين شده، رسيدگی كند. بهنظر من به اين نكته بايد توجه و افتخار كرد كه بر خلاف همة مقررات عالم در باب حكومت ـ كه در قوانين آنها حاكميتها يك حالت غيرقابل خدشه دارند ـ در نظام اسلامی، آن كسی كه بهعنوان ولیفقيه مشخص میشود، چون اساسا مسئوليت او مبتنی بر معيارهاست، چنانچه اين معيارها را از دست داد، به خودی خود ساقط میشود.
• من به همه ملت، به همه قواي انتظامي اطمينان ميدهم كه امر دولت اسلامي اگر با نظارت فقيه و ولايت فقيه باشد، آسيبي بر اين مملكت نخواهد وارد شد. گويندگان و نويسندگان نترسند از حكومت اسلامي و نترسند از ولايت فقيه. ولايت فقيه كه آنطور كه اسلام مقرر فرموده است و ائمه ما نصب فرمودهاند به كسي صدمه وارد نميكند، ديكتاتوري به وجود نميآورد، كاري كه بر خلاف مصالح مملكت است انجام نميدهد، كارهایي كه بخواهد دولت يا رئيس جمهوري يا كس ديگر بر خلاف مسير ملت و بر خلاف مصالح كشور انجام دهد، فقيه كنترل ميكند، جلوگيري ميكند. شما از اسلام نترسيد.
• جلو ديكتاتوري را ما ميخواهيم بگيريم، نميخواهيم ديكتاتوري باشد، ميخواهيم ضد ديكتاتوري باشد، ولايت فقيه ضد ديكتاتوري است نه ديكتاتوري. چرا اينقدر به دست و پا افتاده ايد و همه تان خودتان را پريشان ميكنيد بيخود هر چه هم پريشان بشويد و هر چه هم بنويسيد، كاري از شما نميآيد. من صلاحتان را ميبينم كه دست برداريد از اين حرفها و از اين توطئهها و از اين غلط كاريها. برگرديد به دامن همين ملت، همانطوري كه توصيه به دموكراتها كردم به شما هم ميكنم و شما و آنها را مثل هم ميدانم، منتها شما ضررتان بيشتر از آنهاست.
ولايتفقيه نه يك امر نمادين و تشريفاتی محض و احياناً نصيحتكننده است ـ آنطوری كه بعضی از اول انقلاب اين را میخواستند و ترويج میكردند ـ نه نقش حاكميت اجرايی در اركان حكومت دارد؛ چون كشور مسئولان اجرايی، قضايی و تقنينی دارد و همه بايد بر اساس مسئوليت خود كارهايشان را انجام دهند و پاسخگوی مسئوليتهای خود باشند. نقش ولايت فقيه اين است كه در اين مجموعة پيچيده و در هم تنيدة تلاشهای گوناگون نبايد حركت نظام، انحراف از هدفها و ارزشها باشد؛ نبايد به چپ و راست انحراف پيدا شود. پاسداری و ديدهبانی حركت كلی نظام به سمت هدفهای آرمانی و عالیاش، مهمترين و اساسیترين نقش ولايتفقيه است. امام بزرگوار اين نقش را از متن فقه سياسی اسلام و از متن دين فهميد و استنباط كرد؛ همچنانكه در طول تاريخ شيعه و تاريخ فقه شيعی در تمام ادوار، فقهای ما اين را از دين فهميدند و شناختند و به آن اذعان كردند. البته فقها برای تحقق آن فرصت پيدا نكردند، اما اين را جزو مسلمات فقه اسلام شناختند و دانستند؛ و همينطور هم هست.
جامعة اسلامی اگر بخواهد دشمنان را به جا و به موقع دفع بکند باید مرکزیت فرماندهی در آن حفظ شود و چنانچه یک جامعه میخواهد با دشمن خود بستیزد باید درآن واحد همة جناحهای این جامعةاسلامی با آن روبرو و مواجه بشوند و به طور هماهنگ ضربة محکمی بر دشمن وارد آورند و اینطور نباشند که هر جناحی به دلخواه خود بخواهد عمل کند که در اینصورت... دشمن با یک دسیسه چینی، کلک همه را خواهد کند، همچنانکه این تجربه بارها در تاریخ اسلام اتفاق افتاده است. پس اگر جامعة اسلامی بخواهد به موقع منافع را جذب و ضررها و زیانها را دفع کند، باید در داخل با یکدیگر اعضای ملایم و پیوستهای باشند و در مقابل دشمن، حکم یک مشت واحد و دست واحدی را داشته باشند خلاصه اگر بخواهند آن دو رویه و دو بعد و دو جانب ولایت را برخود تحمیل بکنند لازم است که یک مرکز فرماندهی مقتدری در درون خود داشته باشند تا همة عناصر فعال و با نشاط این جامعه، نشاط فکری خود، نشاط عملی خود، فعالیتهای زندگی خود، دشمن کوبیهای خود و دوست نوازیهای خود را از آن مرکز الهام بگیرند، آن مرکزی که در بطن جامعه و متن جامعه اسلامیهمة جناحها را اداره بکند و هرکسی را به کار لایق به شأن خودش مشغول بکند، از تعارضها جلوگیری و نیروها را به یک سمت هدایت بکند؛ چنین مرکز و چنین کسی باید از سوی خدا باشد، باید عالم باشد، باید آگاه باشد، باید مأمون و مصون باشد، باید یک موجود تبلور یافتهای از تمام عناصر سازندة اسلام باشد، باید مظهر قرآن باشد، چنین کسی در فرهنگ اسلامی ما ولی نام دارد.
1. تاریخچة بحث حاکمیت فقها
• ولايتی كه برای پيغمبر اكرم (صلی الله علیه و آله) و ائمه (علیهمالسلام) میباشد، برای «فقيه» هم ثابت است. در اين مطلب هيچ شكی نيست؛ مگر موردی [که] دليل بر خلاف باشد و البته ما هم آن مورد را خارج میكنيم. همان طور كه قبلاً عرض كردم، موضوع ولايت فقيه چيز تازهای نيست كه ما آورده باشيم؛ بلكه اين مسئله از اول مورد بحث بودهاست. حكم مرحوم ميرزای شيرازی در حرمت تنباكو چون حكم حكومتی بود؛ برای فقيه ديگر هم واجب الاتباع بود. و همه علمای بزرگ ايران ـ جز چند نفر ـ از اين حكم متابعت كردند. حكم قضاوتی نبود كه بين چند نفر سر موضوعی اختلاف شده باشد و ايشان روی تشخيص خود قضاوت كرده باشند. روی مصالح مسلمين و به عنوان «ثانوی» اين حكم حكومتی را صادر فرمودند و تا عنوان وجود داشت، اين حكم نيز بود و با رفتن عنوان، حكم هم برداشته شد.
مرحوم ميرزا محمد تقی شيرازی كه حكم جهاد دادند ـ البته اسم آن دفاع بود ـ و همه علما تبعيت كردند، برای اين است كه حكم حكومتی بود.
به طوری كه نقل كردند، مرحوم كاشف الغطاء نيز بسياری از اين مطالب را فرمودهاند. عرض كردم كه از متأخرين، مرحوم نراقی، همه شئون رسول اللَّه (صلی الله علیه و آله) را برای فقها ثابت میدانند. و مرحوم آقای نايينی نيز میفرمايند كه اين مطلب از مقبولة «عمر بن حنظله» استفاده میشود. در هر حال طرح اين بحث تازگی ندارد؛ و ما فقط موضوع را بيشتر مورد بررسی قرار داديم، و شعب حكومت را ذكر كرده در دسترس آقايان گذاشتيم تا مسئله روشنتر گردد. و «تبعاً لأمر اللَّه تعالی فی كتابه و لسان نبيه (صلی الله عليه و آله)» كمی از مطالب مورد احتياج روز را نيز بيان كرديم؛ وگرنه مطلب همان است كه بسياری فهميدهاند.
چيزی كه جامعة اسلامی را مصونيت میبخشد، «حكومت اسلامی» است؛ يعنی حاكميت اسلام. هنر بزرگ امام اين بوده است كه حاكميت اسلام را در اينجا مطرح كردند. صيغة خاص ايشان هم برای حاكميت اسلام، «ولايت فقيه» بود. انصافا ولايت فقيه مبنای بسيار مستحكمی دارد. بنده اينطور تصور میكنم كه موضوع ولايت فقيه، ولو مقداری در توسعه و تضييقاش تفاوتی بين علما وجود داشته باشد، جزو واضحات فقه اسلام است. انسان وقتی نگاه میكند، از قديمالايام تاكنون، اگر كسانی اين قضيه را مطرح نكردند يا با سردی با آن برخورد كردند، به خاطر اين بودهاست كه فكر كردند چيزی را كه شدنی نيست، چرا مطرح كنند؛ و اِلاّ وقتی انسان به كتابها و حرفهای فقها نگاه میكند، میبيند هيچ كس از آنها نيست كه اصلاً حاكميت غير حكم اسلامی را قبول داشته باشد. انسان اين را در ابواب مختلف فقهی مشاهده میكند. اين جزو مسلمات است. مثلاً تعبيرات مرحوم صاحب جواهر راجع به ولايت فقيه نشان میدهد كه از نظر او اين قضيه جزو واضحات است؛ البته نه در باب ولايت بر صغار، بلكه در باب جهاد و ابواب مهم ديگر كه نشان میدهد ايشان دايرة ولايت را با همان توسعه میبيند و اين مسئله را جزو واضحات فقه اسلامی میداند. مرحوم «نراقی» و امثال او در اين خصوص تصريح و بحث كردند و من نمیخواهم اينها را عرض كنم؛ آنهايی را كه بحث نكردند، عرض میكنم. غرض؛ اين فكر پاية محكمی دارد و امام اين را مطرح كردند.
در سال 1347، امام در نجف ـ مركز فقاهت ـ فكر «ولايت فقيه» را با اتكاء به مايههای محكم فقهی از آب درآورد. البته «ولايت فقيه» جزو مسلمات فقه شيعه است. اينكه حالا بعضی نيمهسوادها میگويند امام «ولايت فقيه» را ابتكار كرد و ديگر علما آن را قبول نداشتند، ناشی از بیاطلاعی است. كسیكه با كلمات فقها آشناست، میداند كه مسألة «ولايت فقيه» جزو مسائل روشن و واضح در فقه شيعه است. كاری كه امام كرد اين بود كه توانست اين فكر را با توجه به آفاق جديد و عظيمی كه دنيای امروز و سياستهای امروز و مكتبهای امروز دارند، مدون كند و آن را ريشهدار و مستحكم و مستدل و باكيفيت سازد؛ يعنی به شكلی درآورد كه برای هر انسان صاحب نظری كه با مسائل سياسی روز و مكاتب سياسی روز هم آشناست، قابل فهم و قابل قبول باشد.
ما مبارزة خود را برای اسلام و خدا شروع كرديم و قصد قدرتطلبی و قبضه كردن حكومت را هم نداشتيم. چندين بار از امام عزيزمان(اعلیالله كلمته) پرسيده بودم كه شما از چه زمانی به فكر ايجاد حكومت اسلامی افتاديد، و آيا قبل از آن چنين تصميمی داشتيد؟ (اين پرسش به خاطر آن بود كه در سال 1347، درسهای «ولايت فقيه» ايشان در نجف شروع شده بود و 48 نوار از آن درسها نيز به ايران آمده بود). ايشان گفتند: درست يادم نيست كه از چه تاريخی مسألة حكومت برايمان مطرح شد؛ اما از اول به فكر بوديم ببينيم چه چيزی تكليف ماست، به همان عمل كنيم؛ و آنچه كه پيش آمد، به خواست خداوند متعال بود.
2. تعریف ولایت فقیه
اصل مفهوم رهبری فقيه و حاكميت دينشناسان فقيه يعنی چه؟ «فقيه» يعنی كسی كه دين را میشناسد؛ راهی را كه دين برای مردم ترسيم كرده است تا بتوانند سعادت و خوشبختی و آزادی و خوشی دنيا و آخرت را به دست بياورند، او را میشناسد و در مقابل مردم میگذارد؛ فقيه يعنی اين. حاكميت يك چنين انسانی، يك منطق عقلانی پشت سرش هست؛ يك استدلال محكم دارد. حاكميت چنين انسانی كه حاكميت يك نظامی يا حاكميت يك سرمايهدار يا حاكميت يك سياستمدار حزبیِ حرفهای، چنين استدلالی را با خودش ندارد.
آنی كه در قانون اساسی و در كلمات امام و در عرف انقلاب مطرح است به عنوان حكومت و برای ولايت فقيه، يك حرف كاملاً نو است در دنيا. حالا تعبير «ولايت فقيه» يك تعبير عربی و آخوندی و طلبگی و كتابی است؛ يك ذرهای ممكن است بعضيها بگويند: آقا اين! در حالی كه نه؛ اين مفهوم، يك مفهوم بسيار نو و جديد [است]. اين معنايش اين است كه ما در رأس حكومت، كسی را قرار بدهيم كه میدانيم تخلّف نخواهد كرد؛ اين خيلی چيز مهمی است. شما الان میبينيد، دنيا گرفتاريهايش در اين رؤسا از كجاست. ما میخواهيم كسی را بگذاريم كه میدانيم تخلّف نمیكند. حالا ممكن است ما اشتباه كرده باشيم، او تخلف كند؛ خب، از هر وقت فهميديم تخلّف كرده، میفهميم كه اين در اين منصب به جا نيست؛ خودش هم اين را قبول دارد؛ مردم هم اين را قبول دارند. اين خيلی چيز مهمی است؛ خيلی نكتة بديعی است در مبنای حكومت و مسألة حكومت در دنيا، كه الآن گرفتاری دنيا [است].
• اكنون كه دوران غيبت امام (علیهالسلام) پيش آمده و بناست احكام حكومتی اسلام باقی بماند و استمرار پيدا كند و هرج و مرج روا نيست، تشكيل حكومت لازم میآيد. عقل هم به ما حكم میكند كه تشكيلات لازم است تا اگر به ما هجوم آوردند بتوانيم جلوگيری كنيم؛ اگر به نواميس مسلمين تهاجم كردند، دفاع كنيم. شرع مقدس هم دستور داده كه بايد هميشه در برابر اشخاصی كه میخواهند به شما تجاوز كنند، برای دفاع آماده باشيد. برای جلوگيری از تعديات افراد نسبت به يكديگر هم، حكومت و دستگاه قضايی و اجرايی لازم است. چون اين امور به خودی خود صورت نمیگيرد، بايد حكومت تشكيل داد. چون تشكيل حكومت و اداره جامعه بودجه و ماليات میخواهد، شارع مقدس بودجه و انواع مالياتش را نيز تعيين نمودهاست؛ مانند خراجات، خمس، زكات و غيره.
اكنون كه شخص معينی از طرف خدای تبارك و تعالی برای احراز امر حكومت در دوره غيبت تعيين نشدهاست تكليف چيست؟ آيا بايد اسلام را رها كنيد؟ ديگر اسلام نمیخواهيم؟ اسلام فقط برای دويست سال بود؟ يا اينكه اسلام تكليف را معين كردهاست، ولی تكليف حكومتی نداريم؟ معنای نداشتن حكومت اين است كه تمام حدود و ثغور مسلمين از دست برود؛ و ما با بيحالی دست روی دست بگذاريم كه هر كاری میخواهند بكنند. و ما اگر كارهای آنها را امضا نكنيم، رد نمیكنيم. آيا بايد اين طور باشد؟ يا اينكه حكومت لازم است؛ و اگر خدا شخص معينی را برای حكومت در دوره غيبت تعيين نكردهاست، لكن آن خاصيت حكومتی را كه از صدر اسلام تا زمان حضرت صاحب (علیهالسلام) موجود بود برای بعد از غيبت هم قرار دادهاست. اين خاصيت كه عبارت از علم به قانون و عدالت باشد در عده بيشماری از فقهای عصر ما موجود است.اگر با هم اجتماع كنند، میتوانند حكومت عدل عمومی در عالم تشكيل دهند. اگر فرد لايقی كه دارای اين دو خصلت باشد به پا خاست و تشكيل حكومت داد، همان ولايتی را كه حضرت رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) در امر اداره جامعه داشت دارا میباشد؛ و بر همه مردم لازم است كه از او اطاعت كنند.
3. ادلة اثبات ولایت فقیه
حكومت اسلامی به اين ترتيبی كه ما اظهار میكنيم و مبنای جمهوری اسلامی است، اين از نظر كلی مورد اتفاق ميان تمام مسلمانهاست و بهطور ويژه برجستهترين و مترقیترين شيوهای است كه در ميان مسلمانها برای مسئلة حكومت مطرح میشود و مورد بحث قرار میگيرد... اعتقاد به ولايت فقيه، آن جوری كه ما امروز داريم تبيين میكنيم و در نظام جمهوری اسلامی قاعدة همة امور هست، اين يك اعتقادی است منطبق با متن قرآن، منطبق با لبّ اسلام و حقِ اصولِ اسلامی و منطبق با عقل سليم.
همانطور كه ملاحظه میكنيد، مسئلة ولايت در جامعة اسلامی يك چيز بسيار روشن و كاملاً متكی به مبانی اسلامی و متّخذ از آيات قرآنی است و عقلِ يك انسان سالم و بیغرض هم اين را تصديق میكند. ولايت خدا به پيغمبر و ولايت پيغمبر به ائمة معصومين... منتقل میشود. پس میبينيد اعتقاد به ولايت فقيه آن جوری كه ما امروز داريم تبيين میكنيم و در نظام جمهوری اسلامی قاعدة همة امور هست، اين يك اعتقادی است منطبق با متن قرآن، منطبق با لبّ اسلام و حق اصول اسلامی و منطبق با عقل سليم.
3-1. دلایل عقلی
• ولايت فقيه از موضوعاتی است كه تصور آنها موجب تصديق میشود، و چندان به برهان احتياج ندارد. به اين معنی كه هر كس عقايد و احكام اسلام را حتی اجمالًا دريافته باشد، چون به ولايت فقيه برسد و آن را به تصور آورد، بیدرنگ تصديق خواهد كرد و آن را ضروری و بديهی خواهدشناخت.
ما برای اينكه ولايت فقيه را ـ يعنی حكومت فقيه در جامعة اسلامی را ـ ثابت بكنيم، احتياج به دليل نقلی نداريم؛ اگر چه ادلة نقليه ـ يعنی قرآن و حديث ـ هم بر حكومت فقها و علمای الهی، صادق و شاهد و دليل است؛ اما اگر هيچ دليل نقلی هم ما برای حكومتِ دينشناسان در جامعة اسلامی نداشتيم، عقل و اعتبار عقلی دلالت میكند. و كفايت میكند بر اينكه ما بدانيم «برای اجرای احكام الهی در جامعه كسانی میتوانند كفايت و لياقت لازم را داشته باشند كه دارای اين صفات باشند»؛ يعنی دين را بشناسند. اگر طرف صحبت ما آن كسانی باشند كه اساساً حكومت دين را قبول ندارند، اجرای احكام الهی را در ميان انسانها به جدّ نمیگيرند و قبول نمیكنند، البته محتاج استدلال ديگری خواهيم بود. اما آن كسی كه میپذيرد بايد احكام الهی و قوانين اسلامی در جامعه پياده بشود و اين را لازمة اعتقاد به خدا و به اسلام میداند، در برابر كسی كه چنين زمينة اعتقادی را دارد، ما محتاجِ استدلال برای ولايت فقيه نيستيم كه ثابت كنيم كه در روايت يا در قرآن چنين گفته شده است. زيرا كه جامعهای كه با قوانين اسلامی بايد اداره بشود، اداره كنندة جامعه، بايد اين قوانين را بداند.
اشراف و نظارت ولی فقيه بر همة مراكز اساسی و حساس جامعة اسلامی يك ضرورت است كه قانون اساسی ما به اين ضرورت پاسخ گفته است و همانطوری كه حالا شرح خواهم داد ولیفقيه در جامعة پيشبينی شدة در قانون اساسی جمهوری اسلامی بر همة مراكز حساس اين جامعه اشراف و نظارت دارد و در آن حضور دارد و اين چيزی است كه محتاج استدلال نيست. و تعجب است از كسانی كه استدلال میكنند تا ولايت فقيه را رد كنند و نفی كنند. اگر جامعهای به ارزشهای الهی و به ارزشهای دينی اعتنايی نداشته باشد، البته میپذيرد كه در رأس آن جامعه يك انسانی كه از هيچ اخلاق انسانی هم برخوردار نيست، حاكم باشد! میپذيرد كه يك هنرپيشه مثلاً در رأس يك جامعه قرار بگيرد! يا يك سرمايهدار بزرگ، ادارة امور جامعه را به عهده داشته باشد! اما آن جامعهای كه پايبند [به] ارزشهای الهی است، آن جامعهای كه توحيد را قبول كرده است، نبوت را قبول كرده است، شريعت الهی را قبول كردهاست، هيچ چارهای ندارد جز اينكه در رأس جامعه، كسی را بپذيرد كه او شريعت اسلامی و الهی را میداند؛ از اخلاق فاضلة الهی برخوردار است؛ گناه نمیكند؛ اشتباه مرتكب نمیشود؛ ظلم نمیكند؛ برای خود چيزی نمیخواهد؛ برای انسانها دل میسوزاند؛ ارزشهای الهی را بر مسائل و جهات شخصی و گروهی ترجيح میدهدY لذا در جامعة اسلامی ما و در نظام جمهوری اسلامی اين مطلب تأمين شده است.
امروز حكومت اسلامی و ولايت فقيه جزو واضحات فقه اسلامی و اعتبارات عقلايی است؛ يعنی اگر انسان بخواهد با تكيه به اعتبارات عقلايی حرف بزند، اين نظريه جزو روشنترين و واضحترين و قابل دفاعترين نظريههاست؛ اما اين را با شيوههای گوناگون ـ با تشبيه آن به حكومت كليسا و حكومت سلطنتی و غيره ـ در ذهنها مخدوش میكنند. اينها مبارزه لازم دارد.
متكی هستيم بر يك ارزشهايی در باب حكومت كه آن ارزشها را اگر ما بيان بكنيم، هر شنوندهای كه با انصاف باشد، او را قبول خواهد كرد. به شرط اينكه اسمش را نياوريم؛ اسمش ولايت فقيه است. تا گفتيم ولايت فقيه، يك پيشداوريهايی فوراً به وجود میآيد در ذهن مخاطب، مخاطب خارجی بیاطلاع كه نمیگذارد مطلب را بفهمد. اما اگر همين را شما بيان بكنيد، بگوييد ما معتقد هستيم، مثلاً كسی بايد در رأس كار قرار بگيرد كه مرتكب گناه نشود؛ عدالت [داشته باشد]؛ عمداً گناه نكند. كسی بايد باشد كه نسبت به مردم دلسوز باشد. كسی بايد باشد كه از هوای نفس خود پيروی نكند. كدام شخصيت سياسی است در دنيا كه اينها را قبول نداشته باشد؟ مگر آن كسانی كه خودشان، به عكس اين عمل میكنند، ناچار نمیتوانند تسليم اين حرفها بشوند. ولی خب شما نگاه كنيد، سياستمدارهای بزرگ دنيا، حتی كسانی كه اندك اعتقادی به معنويات ما ندارند، اين چيزها را قبول دارند. خب! ما بنای حكومتمان را بر يك چنين چيزهايی است. خب اين يك ارزش است.
• اگر كسی بپرسد چرا خدای حكيم «أُولِي الْأَمْرِ» قرار داده و به اطاعت آنان امر كرده است. جواب داده خواهد شد كه به علل و دلايل بسيار چنين كردهاست. از آن جمله، اينكه چون مردم بر طريقه مشخص و معينی نگهداشته شده، و دستور يافتهاند كه از اين طريقه تجاوز ننمايند و از حدود و قوانين مقرر درنگذرند، زيرا كه با اين تجاوز و تخطی دچار فساد خواهند شد، و از طرفی اين امر به تحقق نمیپيوندد و مردم بر طريقه معين نمیروند و نمیمانند و قوانين الهی را برپا نمیدارند، مگر در صورتی كه فرد (يا قدرت) امين و پاسداری بر ايشان گماشته شود، كه عهدهدار اين امر باشد و نگذارد پا از دايره حقشان بيرون نهند، يا به حقوق ديگران تعدی كنند ـ زيرا اگر چنين نباشد و شخص يا قدرت بازدارندهای گماشته نباشد، هيچ كس لذت و منفعت خويش را كه با فساد ديگران ملازمه دارد فرو نمیگذارد و در راه تأمين لذت و نفع شخصی به ستم و تباهی ديگران میپردازد ـ و علت و دليل ديگر اينكه ما هيچ يك از فرقهها يا هيچ يك از ملتها و پيروان مذاهب مختلف را نمیبينيم كه جز به وجود يك برپا نگهدارنده نظم و قانون و يك رئيس و رهبر توانسته باشد به حيات خود ادامه داده باقی بماند، زيرا برای گذران امر دين و دنيای خويش ناگزير از چنين شخص هستند؛ بنابراين، در حكمت خدای حكيم روا نيست كه مردم، يعنی آفريدگان خويش را، بیرهبر و بیسرپرست رها كند؛ زيرا خدا میداند كه به وجود چنين شخصی نياز دارند،و موجوديتشان جز به وجود وی قوام و استحكام نمیيابد؛ و به رهبری اوست كه با دشمنانشان میجنگند؛ و درآمد عمومی را ميانشان تقسيم میكنند؛ و نماز جمعه و جماعت را برگزار میكنند؛ و دست ستمگران جامعه را از حريم حقوق مظلومان كوتاه میدارند.
• و باز از جمله آن علل و دلايل، يكی اين است كه اگر برای آنان امام برپا نگهدارنده نظم و قانون، خدمتگزار امين و نگاهبان پاسدار و امانتداری تعيين نكند، دين به كهنگی و فرسودگی دچار خواهد شد، و آيين از ميان خواهد رفت؛ و سنن و احكام اسلامی دگرگونه و وارونه خواهد گشت؛ و بدعتگذاران چيزها در دين خواهند افزود؛ و ملحدان و بیدينان چيزها از آن خواهند كاست، و آن را برای مسلمانان به گونهای ديگر جلوه خواهند داد. زيرا میبينيم كه مردم ناقصند، و نيازمند كمالند و ناكاملند؛ علاوه بر اينكه با هم اختلاف دارند و تمايلات گوناگون و حالات متشتت دارند. بنابراين، هرگاه كسی را كه برپا نگهدارنده نظم و قانون باشد و پاسدار آنچه پيامبر آورده بر مردم نگماشته بود، به چنان صورتی كه شرح داديم، فاسد میشدند؛ و نظامات و قوانين و سنن و احكام اسلام دگرگونه میشد و عهدها و سوگندها دگرگون میگشت. و اين تغيير سبب فساد همگی مردمان و بشريت به تمامی است.
... انواع شگردهای تبليغاتی را به كار میبرند. يكياش اين حرفی است كه حالا تو دهن بعضی آدمهای ناشی و خام انداختهاند كه «اين ولايت، اهانت به مردم است؛ زيرا كه ولايت معناش اين است كه مردم قاصرند!» اين مغالطة واضح را در گفتهها و در حرفهای شبهِ علمی حتّی مطرح كردند؛ در حالیكه در اسلام، در مضمون ولايتی كه در قرآن و در حديث و در بحث ولايت فقيه وجود دارد ـ بحث فقهیِ ولايت فقيه ـ هيچ چيزی كه از آن استفاده بشود كه آن مولّیعليهم قصوری دارند و كمبودی از لحاظ ذهنی و فكری و عملی دارند، وجود ندارد. ولايت در اسلام ـ آنچه كه در قرآن هست ـ «إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُه» ـ به معنای رياست است؛ به معنای امارت است؛ به معنای حكمرانی است. جامعه با همه محتوای خود، علما، دانشمندان، روشنفكران، افراد با فكر، مخترعين، مكتشفين، انسانهای فعال، انسانهای مبارز، آدمهای برجسته، در همة جوامع اين قشرها هست. اين جوامع بمافيهم، اين عناصر برجستة علمی و ذهنی و فكری و عملی و سياسی و غيره، احتياج دارند به يك حكمرانی؛ يك نفری بايد امور اين جامعه را اداره بكند. اين يك سِمَت است؛ يك شغل است؛ يك وظيفه است. يك نفر بايد عهدهدار بشود؛ يعنی يك مجموعهای يا يك نفری بايد عهدهدار بشود. امر دائر است بين اينكه آن مقامِ عهدهدار اين مسئوليتها، با ملاك عقلايی متصدی اينكار بشود يا نه؛ بدون يك ملاك عقلايی... حالا اسلام آمده است به جای اين، يك امر قابل قبولِ همة عقول عالم را ملاك قرار داده است. گفته است كه اين حكمرانی، ناشی است از تبحر در آن ايمان و فكر و مكتبی كه مورد قبول مردم اين جامعه است؛ به اضافة آن عصمت و دستگاه بازدارندهای كه تضمين كنندة اين است كه اين شخص عمداً يك كار خلافی نكند. آيا عقلی در دنيا وجود دارد كه اين را نفی بكند؟! اصلاً برای قبول دلهای مردم، برای قبول طبايع مردم، چيزی بهتر از اين هست كه آن ايمانی كه اكثريت مردم يا همه مردم در آن مشترك هستند، يك نفری كه در فنون اين ايمان و مكتب مورد نظر از همه داناتر است، آنیكه بايد زندگی مردم را اداره كند، در حقيقت شيوه قابل قبول ـ شيوة مقبول و معتبر اداره كشور ـ را بهتر از ديگران میتواند استنباط بكند، آن را بياورند بگذارند در رأس اداره جامعه؟! البته با رعايت تواناييهای ديگر ـ همانهايی كه در قانون اساسی ما بحمداللّه پيشبينی شده است ـ و به اضافة اينكه در او اين اعتماد و اين تضمين به دليلی وجود داشته باشد كه او عمداً خطا نمیكند؛ عمداً گناه نمیكند؛ عمداً تخلف نمیكند؛ برای خود چيزی برنمیدارد. اين يك چيز خيلی خوبی است. كجای اين به معنای اين است كه مردم قصور دارند و اين ولايت به معنای قصور مردم است؟!
3-2. دلایل نقلی
1. روايت الْحَوادِثُ الْواقِعَةُ
• فی كتاب إكْمال الدين و إتْمام النِعْمَةِ عَنْ محمد بن محمد بن عِصام، عن محمد بن يعقوب، عن إسحاقَ بن يعقوب، قال: سألت محمد بنَ عُثْمانَ العُمَري أن يوصل لي كتاباً قد سألتُ فيه عن مسائل اشكلَتْ علیَّ. فورد التوقيعُ بِخط مولانا صاحبِ الزمان (علیهالسلام): امّا ما سَأَلْتَ عَنْهُ. أَرْشَدَكَ اللَّهُ و ثَبّتَكَ (الی ان قال) وَ أَمّا الْحَوادِثُ الْواقِعَةُ، فَارْجِعُوا فيها الی رُواةِ حَديثِنا. فَإِنَّهُم حُجّتي عَلَيْكُم، و أَنا حُجَةُ اللَّه. و أَمّا مْحَمَّدُ بنُ عُثمان العُمَري، فَرَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ وَ عَنْ أَبيهِ، فَإِنَّهُ ثِقَتي وَ كِتابُهُ كِتابي.
• اسحاق بن يعقوب نامهای برای حضرت ولی عصر (عج) مینويسد، و از مشكلاتی كه برايش رخ داده سؤال میكند. و محمد بن عثمان عمری، نماينده آن حضرت، نامه را میرساند. جواب نامه به خط مبارك صادر میشود كه «... در حوادث و پيشامدها به راويان حديث ما رجوع كنيد، زيرا آنان حجت من بر شمايند، و من حجت خدايم...»
منظور از «حوادث واقعه» كه در اين روايت آمده مسائل و احكام شرعيه نيست. نويسنده نمیخواهد بپرسد درباره مسائل تازهای كه برای ما رخ میدهد چه كنيم. چون اين موضوع جزء واضحات مذهب شيعه بودهاست و روايات متواتره دارد كه در مسائل بايد به فقها رجوع كنند؛ در زمان ائمه(علیهمالسلام) هم به فقها رجوع میكردند و از آنان میپرسيدند. كسی كه در زمان حضرت صاحب (سلام اللَّه عليه) باشد و با نواب اربعه روابط داشته باشد و به حضرت نامه بنويسد و جواب دريافت كند، به اين موضوع توجه دارد كه در فراگرفتن مسائل به چه اشخاص بايد رجوع كرد.منظور از «حوادث واقعه» پيشامدهای اجتماعی و گرفتاريهايی بوده كه برای مردم و مسلمين روی میدادهاست. و به طور كلی و سربسته سؤال كرده اكنون كه دست ما به شما نمیرسد، در پيشامدهای اجتماعی بايد چه كنيم، وظيفه چيست؟ يا حوادثی را ذكر كرده، و پرسيده در اين حوادث به چه كسی رجوع كنيم؟ آنچه به نظر میآيد اين است كه به طور كلی سؤال كرده، و حضرت طبق سؤال او جواب فرمودهاند كه در حوادث و مشكلات به روات احاديث ما ـ يعنی فقها ـ مراجعه كنيد. آنها حجت من بر شما میباشند، و من حجت خدا بر شمايم.
اينكه میگويند «ولیّ امر» حجت خداست، آيا در مسائل شرعيه حجت است كه برای ما مسئله بگويد؟ اگر رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) فرموده بود كه من میروم، و اميرالمؤمنين (علیهالسلام) حجت من بر شماست. شما از اين میفهميديد كه حضرت رفتند، كارها همه تعطيل شد فقط مسئله گويی مانده كه آن هم به حضرت امير (علیهالسلام) واگذار شدهاست.
«حُجَّةُ اللَّه» كسی است كه خداوند او را برای انجام اموری قرار دادهاست، و تمام كارها، افعال و اقوال او حجت بر مسلمين است. اگر كسی تخلف كرد، بر او احتجاج (و اقامه برهان و دعوی) خواهد شد. اگر امر كرد كه كاری انجام دهيد، حدود را اين طور جاری كنيد، غنايم، زكات و صدقات را به چنين مصارفی برسانيد و شما تخلف كرديد، خداوند در روز قيامت بر شما احتجاج میكند. اگر با وجود حجت برای حل و فصل امور به دستگاه ظلم رجوع كرديد، خداوند در روز قيامت بر شما احتجاج خواهد كرد كه من برای شما حجت قرار دادم، چرا به ظلمه و دستگاه قضايی ستمگران مراجعه كرديد.
2. مقبوله «عمر بن حنظله»
• «محمد بن يعقوب، عن محمد بن يحيی، عن محمد بن الحسين، عن محمد بن عيسی، عن صفوان بن يحيی، عن داود بن الحصين، عن عمر بن حنظلة: قالت سألت أبا عبْد اللَّهِ (علیهالسلام) عنْ رجلين من أصحابنا بينهما منازعة في دَين او ميراث فتحاكما إلی السلطان وَ إلی القضاة أ يحلّ ذلِكَ؟ قال: مَنْ تَحاكَمَ إلَيْهِمْ، في حَقٍّ أَوْ باطِلٍ، فَإنَّما تَحاكَمَ إلَی الطّاغُوتِ وَ ما يُحْكَمُ لَهُ، فَإنّما يَأْخُذُهُ سُحْتاً و إنْ كانَ حَقّاً ثابِتاً لَهُ؛ لَأَنّه اخَذَهُ بِحُكْمِ الطّاغُوتِ وَ ما أَمَرَ اللَّه انْ يُكْفَرَ بِهِ. قالَ اللَّهُ تَعالی: «يُريدوُنَ أَنْ يَتَحاكَمُوا إلَی الطّاغُوتِ وَ قَدْ أُمِروُا انْ يَكْفُرُوا بِهِ». قلت: فَكيف يصنعان؟ قال: يَنْظُرانِ مَنْ كانَ مِنْكُمْ مِمَّنْ قَدْ رَوی حَديثَنا وَ نَظَرَ فِي حَلالِنا وَ حَرامِنا وَ عَرَف أَحكامَنا... فَلْيَرْضَوْا بِهِ حَكَماً. فإنّي قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَيْكُمْ حاكِماً...
• عمر بن حنظله میگويد از امام صادق (علیهالسلام) درباره دو نفر از دوستانمان (يعنی شيعه) كه نزاعی بينشان بود در مورد قرض يا ميراث، و به قضات برای رسيدگی مراجعه كرده بودند، سؤال كردم كه آيا اين رواست؟ فرمود: «هر كه در مورد دعاوی حق يا دعاوی ناحق به ايشان مراجعه كند، در حقيقت به «طاغوت» (يعنی قدرت حاكمه ناروا) مراجعه كرده باشد؛ و هر چه را كه به حكم آنها بگيرد، در حقيقت به طور حرام میگيرد؛ گرچه آن را كه دريافت میكند حق ثابت او باشد؛ زيرا كه آن را به حكم و با رأی «طاغوت» و آن قدرتی گرفته كه خدا دستور داده به آن كافر شود. خدای تعالی میفرمايد: «يُريدُونَ انْ يَتَحاكَمُوا إلَی الطّاغُوتِ وَ قَدْ أُمِروا أَنْ يَكْفُرُوا بهِ». پرسيدم چه بايد بكنند. فرمود: «بايد نگاه كنند ببينند از شما چه كسی است كه حديث ما را روايت كرده، و در حلال و حرام ما مطالعه نموده، و صاحبنظر شده و احكام و قوانين ما را شناختهاست...» بايستی او را به عنوان قاضی و داور بپذيرند؛ زيرا كه من او را حاكم بر شما قرار دادهام».
برای حل و فصل دعاوی حقوقی و جزايی هم به قضات مراجعه میشود، و هم به مقامات اجرايی و به طور كلی حكومتی. رجوع به قضات برای اين است كه حق ثابت شود و فصل خصومات و تعيين كيفر گردد. و رجوع به مقامات اجرايی برای الزام طرف دعوی به قبول محاكمه، يا اجرای حكم حقوقی و كيفری هر دو است. لهذا، در اين روايت از امام سؤال میشود كه آيا به سلاطين و قدرتهای حكومتی و قضات رجوع كنيم...
... میفرمايد: «إِنِّي قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَيْكُمْ حَاكِماً»؛ من كسی را كه دارای چنين شرايطی باشد، حاكم «فرمانروا» بر شما قرار دادم. و كسی كه اين شرايط را دارا باشد، از طرف من برای امورحكومتی و قضايی مسلمين تعيين شده؛ و مسلمانها حق ندارند به غير او رجوع كنند.
بنابراين اگر قلدری مال شما را خورد، مرجع شكايت عبارت از مجريانی است كه امام تعيين فرموده. و اگر با كسی سر دينْ (وام) نزاع داريد و احتياج به اثبات دارد، نيز مرجع آن قاضیای است كه حضرت تعيين فرموده؛ و نمیتوانيد به ديگری رجوع نماييد. اين وظيفه عمومی مسلمانهاست؛ نه اينكه «عمر بن حنظله» به چنين مشكلهای گرفتار شده و تكليف او چنين باشد.
اين فرمان كه امام (علیهالسلام) صادر فرموده كلی و عمومی است. همان طور كه حضرت اميرالمؤمنين (علیهالسلام) در دوران حكومت ظاهری خود حاكم و والی و قاضی تعيين میكرد، و عموم مسلمانان وظيفه داشتند كه از آنها اطاعت كنند، حضرت امام صادق (علیهالسلام) هم چون «ولیّ امر» مطلق میباشد و بر همه علما، فقها و مردم دنيا حكومت دارد، میتواند برای زمان حيات و مماتش حاكم و قاضی تعيين فرمايد. همين كار را هم كرده، و اين منصب را برای فقها قرار دادهاست. و تعبير به حاكماً فرموده تا خيال نشود كه فقط امور قضايی مطرح است، و به ساير امور حكومتی ارتباط ندارد.
3. روایت أبو خديجه
• محمّد بْنِ حَسن بِاسْنادِهِ عن محمد بْنِ علي بْن محبوب، عن أحمد بْن محمد، عن حسين بْنِ سعيد، عن أَبي الجَهْم، عن أبي خديجة، قال بعثني أبو عبد اللَّه (علیهالسلام) إلی أحد مِن أَصحابنا فقالَ: قُلْ لَهُمْ: إيّاكُمْ، إذا وَقَعَتْ بَيْنكُمُ الْخُصُومَةُ أَوْ تَدَارَی في شَيْءٍ مِنَ الاخْذِ وَ الْعَطاء انْ تَحاكَموُا إلی أحَدٍ مِنْ هؤُلاء الفُسّاقِ. اجْعَلوُا بَيْنَكُمْ رَجُلًا قَدْ عَرَفَ حَلالَنا وَ حَرامَنا؛ فَإنّي قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَيْكُمْ قاضِياً. وَ إيّاكُمْ أنْ يُخاصِمَ بَعْضُكُم بَعْضاً إلَی السُلْطانِ الْجائِر.
• ابو خديجه (يكی از اصحاب مورد اعتماد امام صادق (ع» میگويد كه حضرت صادق (علیهالسلام) به من مأموريت دادند كه به دوستانمان (شيعه) از طرف ايشان چنين پيغام بدهم: «مبادا وقتی بين شما خصومت و نزاعی اتفاق میافتد، يا در مورد دريافت و پرداخت اختلافی پيش میآيد، برای محاكمه و رسيدگی به يكی از اين جماعت زشتكار مراجعه كنيد. مردی را كه حلال و حرام ما را میشناسد بين خودتان حاكم و داور سازيد؛ زيرا من او را بر شما قاضی قرار دادهام. و مبادا كه بعضی از شما عليه بعضی ديگرتان به قدرت حاكمه جائر شكايت ببرد.»
منظور از «تَدَارَی فِي شَيْ» كه در روايت آمده همان اختلاف حقوقی است؛ يعنی در اختلاف حقوقی و منازعات و دعاوی به اين «فساق» رجوع نكنيد. از اينكه دنبال آن میفرمايد: «من برای شما قاضی قرار دادم». معلوم میشود كه مقصود از «فساق» و جماعت زشتكار، قضاتی بودهاند كه از طرف امرای وقت و قدرتهای حاكمة ناروا منصب قضاوت را اشغال كردهاند. در ذيل حديث میفرمايد: «وَ إِيَّاكُمْ أَنْ يُخَاصِمَ بَعْضُكُمْ بَعْضاً إِلَی السُّلْطَانِ الْجَائِر»ِ. در مخاصمات نيز به سلطان جائر، يعنی قدرت حاكمه جائر و ناروا رجوع نكنيد؛ يعنی در اموری كه مربوط به قدرتهای اجرايی است به آنها مراجعه ننماييد. گرچه «سلطان جائر» قدرت حاكمه جائر و ناروا به طور كلی است و همه حكومت كنندگان غير اسلامی و هر سه دسته قضات و قانونگذاران و مجريان را شامل میشود، ولی با توجه به اينكه قبلاً از مراجعه به قضات جائر نهی شده، معلوم میشود كه اين نهی تكيه بر روی دسته ديگر، يعنی مجريان است.
3-3. دلیل مرکب از عقل و نقل
1. پیرامون آیة «هَلْ يَسْتَوِي الَّذينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذينَ لا يَعْلَمُون»
از هر كسی كه با دين آشنا باشد بپرسيد آقا! «هَلْ يَسْتَوِي الَّذينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذينَ لا يَعْلَمُون»؟ چه جواب خواهد داد؟ جواب خواهد داد: لا؛ ما يستوی الّذين يعلمون والّذين لايعلمون. بعد بپرسيد: خب؛ «الَّذينَ يَعْلَمُونَ» و «الَّذينَ لا يَعْلَمُون» كدام اولی هستند؟ میگويد: خب؛ «الَّذينَ يَعْلَمُونَ» اولی هستند. بعد گفته بشود كه آن كسی كه میخواهد احكام الهی را جاری بكند در جامعه، يعنی مجری احكام الهی باشد و والی بر جامعه باشد و حاكم بر امور اجتماع باشد، اين علم به چی داشته باشد خوب است؟ علم به هندسه؟ علم به طب؟ علم به آشپزی؟ علم به ميكروبشناسی يا علم به كتاب و سنت؟ خواهد گفت: خب پيداست؛ علم به كتاب و سنت. حالا اگر دو نفر عالم به كتاب و سنت داشتيم، يكی «الذی يعلم و لا يعمل» ـ «رُبَّ تَالِي الْقُرْآنِ وَ الْقُرْآنُ يَلْعَنُه» ـ يكی هم نه؛ «الذی يعلم و يعمل»، كدام اولی هستند؟ خواهيد گفت: «الذی يعلم و يعمل»؛ يعنی همان ولی فقيه؛ ولايت فقيه يعنی اين! پس میبينيد يك اصل مورد قبول همه است، كه مصداق توحيد الهی است؛ يعنی ما اگر بخواهيم موحّد باشيم، بايد در جامعهای زندگی كنيم كه احكام خدا در آن جامعه اجرا بشود و در رأس آن جامعه هم يك فقيه، يك دينشناس آن هم عادل، عامل، فقيه، زكی، عارف بالله، يك چنين كسی باشد. آيا اين حقيقت را مسلمين جهان میدانند؟ اگر میدانند چرا در راهش حركتی نمیكنند؟ چرا در راهش قيامی نمیكنند؟ پس بنده میگويم: نمیدانند! اين رسالت ماست كه بايد به مسلمين جهان بگوييم.
2. پیرامون روایت اللّهُمَّ ارْحَمْ خُلَفائی
• قال اميرالمؤمنين (عليهالسلام) قال رَسول اللَّه (صلی الله عليه و آله): اللّهُمَّ ارْحَمْ خُلَفایی (ثلاثَ مرّاتٍ) قيل: يا رسول اللَّهِ، و مَن خلفاؤك؟ قالَ: الّذينَ يَأتُونَ مِنْ بَعْدی، يَروُونَ حَدِيثی وَ سُنّتي فَيُعلِّمُونَها الْنّاسَ مِنْ بَعْدي.
• اميرالمؤمنين (علیهالسلام) میفرمايد كه رسول اللَّه (صلی الله علیه و آله) فرمود: «خدايا! جانشينان مرا رحمت كن» و اين سخن را سه بار تكرار فرمود. پرسيده شد كه ای پيغمبر خدا! جانشينانت چه كسانی هستند؟ فرمود: «كسانی كه بعد از من میآيند، حديث و سنت مرا نقل میكنند، و آن را پس از من به مردم میآموزند».
بايد ديد فرموده پيغمبر اكرم (صلی الله علیه و آله): «اللّهم ارحم خلفائي... الّذين ياتون من بعدی يروون حديثی و سُنتی»، چه معنايی دارد. در اين صورت، روايت باز راويان حديثی را كه «فقيه» نباشند شامل نمیشود. زيرا سنن الهی كه عبارت از تمام احكام است، از باب اينكه به پيغمبر اكرم (صلی الله علیه و آله) وارد شده سنن رسول اللَّه (صلی الله علیه و آله) ناميده میشود. پس، كسی كه میخواهد سنن رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) را نشر دهد بايد تمام احكام الهی را بداند، صحيح را از سقيم تشخيص دهد، اطلاق و تقييد عام و خاص و جمعهای عقلايی را ملتفت باشد، رواياتی را كه در هنگام «تقيه» وارد شده از غير آن تميز بدهد، و موازينی را كه برای آن تعيين كردهاند بداند. محدثينی كه به مرتبه اجتهاد نرسيدهاند و فقط نقل حديث میكنند اين امور را نمیدانند، و سنت واقعی رسول اللَّه (صلی الله علیه و آله) را نمیتوانند تشخيص دهند. و اين از نظر رسول اللَّه (صلی الله علیه و آله) بیارزش است.
روايت «مَنْ حَفِظَ عَلَی أُمَّتِي أَرْبَعِينَ حَدِيثاً يَنْتَفِعُونَ بِهَا فِي أَمْرِ دِينِهِمْ بَعَثَهُ اللَّهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَقِيهاً عَالِماً» و ديگر رواياتی كه در تمجيد از نشر احاديث وارد شده، مربوط به محدثينی نيست كه اصلاً نمیفهمند حديث يعنی چه؟! اينها راجع به اشخاصی است كه بتوانند حديث رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) را مطابق حكم واقعی اسلام تشخيص دهند. و اين ممكن نيست مگر مجتهد و فقيه باشند، كه تمام جوانب و قضايای احكام را بسنجند، و روی موازينی كه در دست دارند، و نيز موازينی كه اسلام و ائمه(علیهمالسلام) معين كردهاند، احكام واقعی اسلام را به دست آورند. اينان خليفه رسول اللَّه (صلی الله علیه و آله) هستند، كه احكام الهی را گسترش میدهند و علوم اسلامی را به مردم تعليم میكنند، و حضرت در حق آنان دعا كردهاست: «اللّهم ارحم خلفائی». بنابراين، جای ترديد نيست كه روايت اللّهم ارحم خلفایی شامل راويان حديثی كه حكم كاتب را دارند نمیشود؛ و يك كاتب و نويسنده نمیتواند خليفه رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) باشد.منظور از «خلفا»، فقهای اسلامند. نشر و بسط احكام و تعليم و تربيت مردم با فقهايی است كه عادلند؛ زيرا اگر عادل نباشند، مثل قضاتی هستند كه روايت بر ضد اسلام جعل كردند؛ مانند سمره بن جندب كه بر ضد حضرت اميرالمؤمنين (علیهالسلام) روايت جعل كرد. و اگر فقيه نباشند، نمیتوانند بفهمند كه فقه چيست و حكم اسلام كدام. و ممكن است هزاران روايت را نشر بدهند كه از عمال ظلمه و آخوندهای درباری در تعريف سلاطين جعل شدهاست.
3. پیرامون روايت الفقهاء امناء الرسل
• علی عن ابيه، عن النّوفلي، عن السكونی، عن ابی عبد اللَّه، عَلَيْهالسّلام، قال قال رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله عليه و آله) الفُقَهاءُ أُمَناءُ الرّسُلِ ما لَمْ يَدْخُلوُا فی الدّنيا. قِيلَ يا رَسول اللَّه وَ ما دُخولهم فی الدّنيا؟ قالَ: اتّباعُ السّلْطَانِ. فَاذا فَعَلوُا ذلِكَ، فَاحذَرُوهُمْ عَلی ديِنِكُمْ.
• رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) میفرمايد: «فقها امين و مورد اعتماد پيامبرانند تا هنگامی كه وارد (مطامع و لذايذ و ثروتهای ناروای) دنيا نشده باشند. گفته شد: ای پيغمبر خدا! وارد شدنشان به دنيا چيست؟ میفرمايد: پيروی كردن قدرت حاكمه. بنابراين اگر چنان كردند، بايستی از آنها بر دينتان بترسيد و پرهيز كنيد».
بررسی تمام اين روايت محتاج به بحث طولانی است، ما فقط درباره جمله «الفقهاء امناء الرسل» كه مورد نظر و مربوط به «ولايت فقيه» میباشد، صحبت میكنيم. ابتدا بايد ديد پيغمبران چه وظايف و اختيارات و شغلی دارند تا معلوم شود فقها، كه مورد اعتماد و امانتدار ايشان هستند، چه وظايفی بر عهده دارند.
در حقيقت، مهمترين وظيفه انبيا (علیهالسلام) برقرار كردن يك نظام عادلانه اجتماعی از طريق اجرای قوانين و احكام است، كه البته با بيان احكام و نشر تعاليم و عقايد الهی ملازمه دارد. چنانكه اين معنا از آيه شريفه به وضوح پيدا است: «لَقَدْ ارْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيّناتِ وَ انْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْميزانَ لِيَقُومَ النّاسُ بِالْقِسْطِ».
• هدف بعثتها به طور كلی اين است كه مردمان بر اساس روابط اجتماعی عادلانه نظم و ترتيب پيدا كرده، قد آدميت راست گردانند. و اين با تشكيل حكومت و اجرای احكام امكانپذير است. خواه نبی خود موفق به تشكيل حكومت شود، مانند رسول اكرم (صلی الله علیه و آله)، و خواه پيروانش پس از وی توفيق به تشكيل حكومت و برقراری نظام عادلانه اجتماعی را پيدا كنند. خداوند متعال كه در باب «خمس» میفرمايد:
«وَ اعْلَموُا أنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَأَنّ للَّهِ خُمُسَهُ و لِلرّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبی...» يا درباره «زكات» میفرمايد: «خُذْ مِنْ امْوالِهِمْ صَدَقَةً...» يا درباره «خراجات» دستوراتی صادر میفرمايد، در حقيقت رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) را نه برای فقط بيان اين احكام برای مردم، بلكه برای اجرای آنها موظف میكند. همان طور كه بايد اينها را ميان مردم نشر دهد، مأمور است كه اجرا كند. مالياتهايی نظير خمس و زكات و خراج را بگيرد و صرف مصالح مسلمين كند؛ عدالت را بين ملتها و افراد مردم گسترش دهد، اجرای حدود و حفظ مرز و استقلال كشور كند، و نگذارد كسی ماليات دولت اسلامی را حيف و ميل نمايد.
فقها در اجرای قوانين و فرماندهی سپاه و اداره جامعه و دفاع از كشور و دادرسی و قضاوت مورد اعتماد پيامبرند بنابراين، الفقهاء امناء الرسل يعنی كليه اموری كه به عهده پيغمبران است، فقهای عادل موظف و مأمور انجام آنند. گرچه «عدالت» اعم از «امانت» است و ممكن است كسی در امور مالی امين باشد اما در عين حال عادل نباشد، لكن مراد از امناء الرسل كسانی هستند كه از هيچ حكمی تخلف نكنند، و پاك و منزه باشند، چنانكه در ذيل حديث میفرمايد: ما لم يدخلوا في الدنيا. يعنی تا هنگامی كه به منجلاب دنياطلبی درنيامدهاند. پس اگر فقيهی در فكر جمعآوری مال دنيا باشد، عادل نيست، و نمیتواند امين رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) و مجری احكام اسلام باشد. فقط فقهای عادلند كه احكام اسلام را اجرا كرده نظامات آن را مستقر میگردانند، حدود و قصاص را جاری مینمايند، حدود و تماميت ارضی وطن مسلمانان را پاسداری میكنند. خلاصه، اجرای تمام قوانين مربوط به حكومت به عهده فقهاست: از گرفتن خمس و زكات و صدقات و جزيه و خراج، و صرف آن در مصالح مسلمين تا اجرای حدود و قصاص كه بايد تحت نظر مستقيم حاكم باشد ـ و ولیّ مقتول هم بدون نظارت او نمیتواند عمل كند، حفظ مرزها و نظم شهرها ـ همه و همه.
همان طور كه پيغمبر اكرم (صلی الله علیه و آله) مأمور اجرای احكام و برقراری نظامات اسلام بود و خداوند او را رئيس و حاكم مسلمين قرار داده و اطاعتش را واجب شمردهاست، فقهای عادل هم بايستی رئيس و حاكم باشند، و اجرای احكام كنند و نظام اجتماعی اسلام را مستقر گردانند.
دومین استدلال بر این حدیث:
• روايت حضرت رضا (علیهالسلام) را خواندم كه «أَنَّهُ لَوْ لَمْ يَجْعَلْ لَهُمْ إِمَاماً قَيِّماً أَمِيناً حَافِظاً مُسْتَوْدَعاً لَدَرَسَتِ الْمِلَّةُ...» به طور قضيه كلی میفرمايد: برای مردم، امامِ قيّمِ حافظِ امين لازم است. و در اين روايت میفرمايد: فقها، أمنای رُسل هستند. از اين صغرا و كبرا برمیآيد كه فقها بايد رئيس ملت باشند تا نگذارند اسلام مندرس شود و احكام آن تعطيل شود.
4. پیرامون روايت ابو البختری
• عن محمد بن يحيی، عن أَحمد بن محمد بن عيسی، عن محمد بْن خالد، عن ابی الْبختری، عن ابی عبد اللَّه (عليهالسلام)، قالَ: إِنَّ الْعُلَماءَ وَرَثَةُ الْانْبِياءِ. وَ ذاكَ أَنَّ الْانْبِياءَ لَمْ يُورِثُوا دِرْهَماً وَ لا دِيناراً؛ وَ انّما أَوْرَثُوا أَحادِيثَ مِنْ احادِيثِهمْ. فَمَنْ أَخَذَ بِشَیْءٍ مِنْها، فَقَدْ أَخَذَ حَظَّا وافِراً. فَانْظُروا عِلْمَكُمْ هذا عَمَّنْ تَأْخُذُونَهُ. فَإِنّ فينا، اهْلَ الْبَيْتِ، فی كُلّ خَلَفٍ عُدُولًا، يَنْفُونَ عَنْهُ تَحْرِيْفُ الْغالِينَ وَ انْتِحالَ الْمُبْطِلينَ وَ تَأْوِيلَ الْجاهِلِينَ.
• امام صادق (علیهالسلام) میفرمايد: علما ميراثبران پيامبرانند؛ زيرا كه پيامبران هيچ گونه پولی به ميراث نمیگذارند؛ بلكه احاديثی از سخنانشان را به ميراث میگذارند. بنابراين، هر كه بهرهای از احاديثشان برگيرد، در حقيقت بهرهای شايان و فراوان برده باشد. پس، بنگريد كه اين علمتان را از چه كسانی میگيريد؛ زيرا در ميان ما اهل بيت پيامبر (صلی الله علیه و آله) در هر نسلی افراد عادل درستكاری هستند كه تحريف مبالغهورزان و روشسازی نارواگران و تأويل نابخردان را از دين دور میسازد. (ساحت دين را از تغييرات مغرضان و تحريفهای نادانان و امثال آن پاك میگردانند).
5. پیرامون روایت حُكامٌ عَلَی الْناسِ
در مستدرك روايتی از غرر نقل میكند، به اين مضمون: «الْعُلَماءُ حُكامٌ عَلَی الْناسِ».
مسئلة ولايت هم پايبندی به همين مجموعه است؛ چه ولايت معصومين (عليهمالسلام)، چه ولايت فقيه كه دنبالة ولايت معصومين و ادامة او هست. مسئلة پايبندی به اين مجموعه و رعايت حفظ اين مجموعه در كشور و در نظام است، كه زاويهای پيدا نكند، مشكلی برايش به وجود نيايد، در او تنقيصی و تبعيضی حاصل نشود، با همين جامعيت حركت كند و پيش برود. و اين اسلام ناب هم كه در فرمايش امام بود، ناظر به همين است؛ چون امام اسلام ناب فرمودند، در مقابل اسلام آمريكایی... در اين نگاه به اسلام و درك و فهم از اسلام، فرد و جامعه با هم ملاحظه ميشوند، معنويت و عدالت با هم ملاحظه ميشوند، شريعت و عقلانيت با يكديگر ملاحظه ميشوند، عاطفه و قاطعيت در كنار هم ديده ميشوند؛ اينها همه بايد باشد. قاطعيت در جای خود، عواطف در جای خود، شريعت در جای خود، عقلانيت ـ كه آن هم خارج از شريعت البته نيست ـ در جای خود؛ همه در كنار هم بايستی مورد استفاده قرار بگيرند؛ انحراف از اين منظومة مستحكم، موجب انحراف از نظام اسلامی خواهد بود.
6. پیرامون روايت اذا مات المؤمن...
«محمد بنُ يحيی، عن احمد بن محمد، عن ابنِ محبوبٍ، عن علیّ بنِ ابی حمزةَ، قال سمعت أبا الْحسن موسی بنَ جعفر، عليهما السلام، يقول: إذا ماتَ الْمُؤْمِنُ، بَكَتْ عَلَيْهالْملَائِكَةُ وَ بِقاعُ الْارْضِ الّتي كانَ يَعْبُدُ اللَّهَ عَلَيْها، و أبْوابُ السّماءِ الّتي كانَ يصْعَدُ فيها بِأعْمالِهِ؛ وَ ثُلِمَ فی الْاسلامِ ثُلْمَةً لا يَسُدّها شَيْءٌ، لأَنّ الْمُؤْمِنينَ الْفُقَهاءَ حُصُونُ الْاسْلامِ كَحِصْنِ سُورِ الْمَدِينَةِ لَها».
میگويد از امام موسی بن جعفر الصادق (علیهالسلام) شنيدم كه میفرمود: «هرگاه مؤمن (يا فقيه مؤمن) بميرد، فرشتگان بر او میگريند و قطعات زمينی كه بر آن به پرستش خدا برمیخاسته و درهای آسمان كه با اعمالش بدان فرامیرفتهاست. و در (دژ) اسلام شكافی پديدار خواهد شد كه هيچ چيز آن را ترميم نمیكند، زيرا فقهای مؤمن دژهای اسلامند، و برای اسلام نقش حصار مدينه را برای مدينه دارند.»
اينكه فرمودهاند «فقها حصون اسلامند» يعنی مكلفند اسلام را حفظ كنند، و زمينهای رافراهم آورند كه بتوانند حافظ اسلام باشند. و اين از اهم واجبات است. و از واجبات مطلق میباشد نه مشروط. و از جاهايی است كه فقهای اسلام بايد دنبالش بروند، حوزههای دينی بايد به فكر باشند و خود را مجهز به تشكيلات و لوازم و قدرتی كنند كه بتوانند اسلام را به تمام معنا نگهبانی كنند، همان گونه كه خود رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) و ائمه(علیهمالسلام) حافظ اسلام بودند و عقايد و احكام و نظامات اسلام را به تمام معنا حفظ میكردند.
7. پیرامون روایت «مَنْزلَةُ الْفَقيهِ»
در عوائد نراقی از «فقه رضوی» روايتی نقل میكند به اين مضمون: «مَنْزلَةُ الْفَقيهِ فی هذَا الْوَقْتِ كَمَنْزِلَةِ الانْبِياءِ فِي بَني إِسْرائيلَ».
حضرت موسی (علیهالسلام) از انبيای بنی اسرائيل است؛ و همه چيزهايی كه برای حضرت رسول اللَّه (صلی الله علیه و آله) هست، برای حضرت موسی هم بودهاست. البته به اختلاف رتبه و مقام و منزلتشان. بنابراين، ما از عموم «منزلة» در روايت میفهميم آنچه را كه برای حضرت موسی در امر حكومت و ولايت بر مردم بوده، برای فقها هم میباشد.
8. پیرامون روایتِ حکمت جعل اولوا الامر
امام [رضا(علیهالسلام)] میفرمايد: اگر كسی بپرسد چرا خدای حكيم «اولی الامر» قرار داده و به اطاعت آنان امر كردهاست؟ جواب داده خواهد شد كه به علل و دلايل بسيار چنين كردهاست. از آن جمله، اينكه چون مردم بر طريقه مشخص و معينی نگهداشته شده، و دستور يافتهاند كه از اين طريقه تجاوز ننمايند و از حدود و قوانين مقرر درنگذرند، زيرا كه با اين تجاوز و تخطی دچار فساد خواهندشد.
و از طرفی اين امر به تحقق نمیپيوندد و مردم بر طريقه معين نمیروند و نمیمانند و قوانين الهی را برپا نمیدارند، مگر در صورتی كه فرد (يا قدرت) امين و پاسداری بر ايشان گماشته شود كه عهدهدار اين امر باشد و نگذارد پا از دايره حقشان بيرون نهند، يا به حقوق ديگران تعدی كنند؛ زيرا اگر چنين نباشد و شخص يا قدرت بازدارندهای گماشته نباشد، هيچ كس لذت و منفعت خويش را كه با فساد ديگران ملازمه دارد فرو نمیگذارد و در راه تأمين لذت و نفع شخصی به ستم و تباهی ديگران میپردازد.
و علت و دليل ديگر اينكه ما هيچ يك از فرقهها يا هيچ يك از ملتها و پيروان مذاهب مختلف را نمیبينيم كه جز به وجود يك برپا نگهدارنده نظم و قانون و يك رئيس و رهبر توانسته باشد به حيات خود ادامه داده باقی بماند، زيرا برای گذران امر دين و دنيای خويش ناگزير از چنين شخص هستند؛ بنابراين، در حكمت خدای حكيم روا نيست كه مردم، يعنی آفريدگان خويش، را بیرهبر و بیسرپرست رها كند؛ زيرا خدا میداند كه به وجود چنين شخصی نياز دارند، و موجوديتشان جز به وجود وی قوام و استحكام نمیيابد؛ و به رهبری اوست كه با دشمنانشان میجنگند؛ و درآمد عمومی را ميانشان تقسيم میكنند؛ و نماز جمعه و جماعت را برگزار میكنند؛ و دست ستمگران جامعه را از حريم حقوق مظلومان كوتاه میدارند.
و باز از جمله آن علل و دلايل، يكی اين است كه اگر برای آنان امام برپا نگهدارنده نظم و قانون، خدمتگزار امين و نگاهبان پاسدار و امانتداری تعيين نكند، دين به كهنگی و فرسودگی دچار خواهد شد، و آيين از ميان خواهد رفت؛ و سنن و احكام اسلامی دگرگونه و وارونه خواهد گشت؛ و بدعتگذاران چيزها در دين خواهند افزود؛ و ملحدان و بیدينان چيزها از آن خواهند كاست، و آن را برای مسلمانان به گونهای ديگر جلوه خواهند داد.
زيرا میبينيم كه مردم ناقصند، و نيازمند كمالند و ناكاملند؛ علاوه بر اينكه با هم اختلاف دارند و تمايلات گوناگون و حالات متشتت دارند. بنابراين، هرگاه كسی را كه برپا نگهدارنده نظم و قانون باشد و پاسدار آنچه پيامبر آورده بر مردم نگماشته بود، به چنان صورتی كه شرح داديم، فاسد میشدند؛ و نظامات و قوانين و سنن و احكام اسلام دگرگونه میشد و عهدها و سوگندها دگرگون میگشت. و اين تغيير سبب فساد همگی مردمان و بشريت به تمامی است.
چنانكه از فرمايش امام(عليهالسلام) استنباط میشود، علل و دلايل متعددی تشكيل حكومت و برقراری «ولیّ امر» را لازم آوردهاست. اين علل و دلايل و جهات، موقتی و محدود به زمانی نيستند؛ و در نتيجه لزوم تشكيل حكومت هميشگی است. مثلاً تعدی مردم از حدود اسلام و تجاوز آنان به حقوق ديگران و اينكه برای تأمين لذت و نفع شخصی به حريم حقوق ديگران دستاندازی كنند هميشه هست. نمیتوان گفت اين فقط در زمان حضرت اميرالمؤمنين (علیهالسلام) بوده، و مردم بعداً همه ملائكه میشوند! حكمت آفريدگار بر اين تعلق گرفته كه مردم به طريقه عادلانه زندگی كنند، و در حدود احكام الهی قدم بردارند. اين حكمتْ هميشگی و از سنتهای خداوند متعال، و تغييرناپذير است. بنابراين، امروز و هميشه وجود «ولیّ امر»، يعنی حاكمی كه قيّم و برپا نگهدارنده نظم و قانون اسلام باشد، ضرورت دارد ـ وجود حاكمی كه مانع تجاوزات و ستمگريها و تعدی به حقوق ديگران باشد؛ امين و امانتدار و پاسدار خلق خدا باشد؛ هادی مردم به تعاليم و عقايد و احكام و نظامات اسلام باشد؛ و از بدعتهايی كه دشمنان و ملحدان در دين و در قوانين و نظامات میگذارند جلوگيری كند. مگر خلافت اميرالمؤمنين (علیهالسلام) به خاطر همين معانی نبود؟
9. روايت سيد الشهدا (علیهالسلام) در منی
• از جمله اين گونه روايات، روايت تحف العقول است تحت عنوان «مجاری الامور و الاحكام علی أيدي العلماء». اين روايت از دو قسمت تشكيل يافته: قسمت اول روايتی است از حضرت سيد الشهدا (علیهالسلام)، كه از اميرالمؤمنين علی ابن ابي طالب (علیهالسلام) نقل فرموده،درباره «امر به معروف و نهی از منكر». و قسمت دوم نطق حضرت سيد الشهداست درباره «ولايت فقيه» و وظايفی كه فقها در مورد مبارزه با ظلمه و دستگاه دولتی جائر به منظور تشكيل حكومت اسلامی و اجرای احكام دارند. اين نطق مشهور را در منی ايراد، و در آن علت جهاد داخلی خود را بر ضد دولت جائر اموی تشريح فرمودهاست. از اين روايت دو مطلب مهم به دست میآيد: يكی «ولايت فقيه» و ديگری اينكه فقها بايد با جهاد خود و با امر به معروف و نهی از منكر حكام جائر را رسوا و متزلزل و مردم را بيدار گردانند تا نهضت عمومی مسلمانان بيدار حكومت جائر را سرنگون و حكومت اسلامی را برقرار سازد. اينك روايت:
ای مردم! از پندی كه خدا به دوستدارانش به صورت بدگويی از «احبار» داده عبرت بگيريد؛ آنجا كه میفرمايد: «چرا نبايد علمای دينی و احبار از گفتار گناهكارانه آنان (يعنی يهود) و حرامخواری آنان جلوگيری كنند. راستی آنچه انجام میداده و به وجود میآوردهاند، چه بد بودهاست » و میفرمايد: «آن عده از بنی اسرائيل كه كفر ورزيدند لعنت شدند » تا آنجا كه میفرمايد: «راستی كه آنچه انجام میدادهاند چه بد بوده است ».
در حقيقت، خدا آن را از اين جهت برايشان عيب میشمارد و مايه ملامت میسازد كه آنان با چشم خود میديدند كه ستمكاران به زشتكاری و فساد پرداختهاند، و باز منعشان نمیكردند، به خاطر عشقی كه به دريافتهای خود از آنان داشتند؛ و نيز به خاطر ترسی كه از آزار و تعقيب آنان به دل راه میدادند. در حالی كه خدا میفرمايد: «از مردم نترسيد؛ و از من بترسيد » و میفرمايد: «مردان مؤمن دوستدار و رهبر و عهدهدار يكديگرند. همديگر را امر به معروف و نهی از منكر میكنند ».
(میبينيم كه در اين آيه در شمردن صفات مؤمنان، صفاتی كه مظهر دوستداری و عهده داری و رهبری متقابل مؤمنان است)، خدا از امر به معروف و نهی از منكر شروع میكند، و نخست اين را واجب میشمارد زيرا میداند كه اگر امر به معروف و نهی از منكر انجام بگيرد و در جامعه برقرار شود، همه واجبات، از آسان گرفته تا مشكل، همگی برقرار خواهد شد. و آن بدين سبب است كه امر به معروف و نهی از منكر عبارت است از دعوت به اسلام؛ (يعنی جهاد اعتقادی خارجی) به اضافه بازگرداندن حقوق ستمديدگان به ايشان؛ و مخالفت و مبارزه با ستمگران (داخلی)؛ و كوشش برای اينكه ثروتهای عمومی و درآمد جنگی طبق قانون عادلانه اسلام توزيع شود، و صدقات (زكات و همة مالياتهای الزامی يا داوطلبانه) از موارد صحيح و واجب آن جمعآوری و گرفته شود، و هم در موارد شرعی و صحيح آن به مصرف برسد.
علاوه بر آنچه گفتم، شما ای گروه! ای گروهی كه به علم و عالم بودن شهرت داريد! و از شما به نيكی ياد میشود و به خيرخواهی و اندرزگويی و راهنمايی در جامعه معروف شدهايد! و به خاطر خدا در دل مردم شكوه و مهابت پيدا كردهايد! به طوری كه مرد مقتدر از شما بيم دارد و ناتوان به تكريم شما برمیخيزد و آن كس كه هيچ برتری بر او نداريد و نه قدرتی بر او داريد شما را بر خود برتری دادهاست و نعمتهای خويش را از خود دريغ داشته به شما ارزانی میدارد، در موارد حوايج (يا سهميه مردم از خزانه عمومی) وقتی به مردم پرداخت نمیشود وساطت میكنيد، و در راه با شكوه و مهابت پادشاهان و بزرگواری بزرگان قدم بر میداريد!
آيا همه اين احترامات و قدرتهای معنوی را از اين جهت به دست نياوردهايد كه به شما اميد میرود كه به اجرای قانون خدا كمر ببنديد؟ گرچه در مورد بيشتر قوانين خدا كوتاه آمدهايد؛ بيشتر حقوق الهی را كه به عهده داريد فرو گذاشتهايد. مثلاً حق ملت را خوار و فرو گذاشتهايد؛ حق افراد ناتوان و بیقدرت را ضايع كردهايد؛ اما در همان حال به دنبال آنچه حق خويش میپنداريد برخاستهايد. نه پولی خرج كردهايد؛ و نه جان را در راه آنكه آن را آفريده به خطر انداختهايد؛ و نه با قبيله و گروهی به خاطر خدا در افتادهايد. شما آرزو داريد و حق خود میدانيد كه بهشتش و همنشينی پيامبرانش و ايمنی از عذابش را به شما ارزانی دارد!
من، ای كسانی كه چنين انتظاراتی از خدا داريد! از اين بيمناكم كه نكبت خشمَش بر شما فرو افتد؛ زيرا در سايه عظمت و عزت خدا به منزلتی بلند رسيدهايد، ولی خداشناسانی را كه ناشر خداشناسی هستند، احترام نمیكنيد؛ حال آنكه شما به خاطر خدا در ميان بندگانش مورد احتراميد. و نيز از آن جهت بر شما بيمناكم كه به چشم خود میبينيد تعهداتی كه در برابر خدا شده گسسته و زير پا نهاده شدهاست، اما نگران نمیشويد؛ در حالی كه به خاطر پارهای از تعهدات پدرانتان نگران و پريشان میشويد!
اينك تعهداتی كه در برابر پيامبر انجام گرفته، مورد بیاعتنايی است؛ نابينايان، لالها، و زمينگيران ناتوان، در همه شهرها بیسرپرست ماندهاند، و بر آنها ترحم نمیشود. و نه مطابق شأن و منزلتتان كار میكنيد؛ و نه به كسی كه چنين كاری بكند و در ارتقای شأن شما بكوشد، اعتنا يا كمك میكنيد. با چربزبانی و چاپلوسی و سازش با ستمكاران، خود را در برابر قدرت ستمكاران حاكم ايمن میگردانيد. تمام اينها دستورهايی است كه خدا به صورت نهی، يا همديگر را نهی كردن و بازداشتن، داده و شما از آنها غفلت میورزيد.
مصيبت شما از مصايب همه مردم سهمگينتر است؛ زيرا منزلت و مقام علمايی را از شما بازگرفتهاند اگر میدانستيد. چون در حقيقت، جريان اداری كشور و صدور احكام قضايی و تصويب برنامههای كشور بايد به دست دانشمندان روحانی، كه امين حقوق الهی و دانای حلال و حرامند، سپرده شده باشد.
اما اينك مقامتان را از شما بازگرفته و ربودهاند. و اينكه چنين مقامی را از دست دادهايد، هيچ علتی ندارد جز اينكه از دور محور حق (قانون اسلام و حكم خدا) پراكندهايد؛ و درباره سنت، پس از اينكه دلايل روشن بر حقيقت و كيفيت آن وجود دارد،اختلاف پيدا كردهايد. شما اگر مردانی بوديد كه بر شكنجه و ناراحتی شكيبا بوديد و در راه خدا حاضر به تحمل ناگواری میشديد، مقررات برای تصويب پيش ما آورده میشد؛ و به دست شما صادر میشد؛ و مرجع كارها بوديد. اما شما به ستمكاران مجال داديد تا اين مقام را از شما بستانند؛ و گذاشتيد حكومتی كه قانوناً مقيد به شرع است به دست ايشان بيفتد، تا بر اساس پوسيده حدس و گمان به حكومت پردازند؛ و طريقه خودكامگی و اقناع شهوت را پيشه سازند.
مايه تسلط آنان بر حكومت، فرار شما از كشته شدن بود، و دلبستگیتان به زندگی گريزان دنيا. شما با اين روحيه و رويه، تودة ناتوان را به چنگال اين ستمگران گرفتار آورديد تا يكی بردهوار سركوفته باشد؛ و ديگری بيچارهوار سرگرم تأمين آب و نانش؛ و حكام خودسرانه به اميال خود عمل كنند؛ و با هوسبازی خويش ننگ و رسوايی به بار آورند؛ پيرو بدخويان گردند و در برابر خدا گستاخی ورزند. در هر شهر سخنوری از ايشان بر منبر آمده و گماشته شدهاست. زمين برايشان فراخ و دستشان در آن گشاده است. مردم بندة ايشانند و قدرت دفاع از خود را ندارند. يك حاكم ديكتاتور و كينه ورز و بدخواه است؛ و حاكم ديگر بيچارگان را میكوبد و به آنها قلدری و سختگيری میكند؛ و آن ديگر فرمانروايی مسلط است كه نه خدا را میشناسد و نه روز جزا را.
شگفتا! و چرا نه شگفتی، كه جامعه در تصرف مرد دغلباز ستمكاری است كه مأمور مالياتش ستم ورز است؛ و استاندارش نسبت به اهالی ديندار نامهربان و بیرحم است. خداست كه در مورد آنچه در بارهاش به كشمكش برخاستهايم حكومت و داوری خواهد كرد؛ و درباره آنچه بين ما رخ داده با رأی خويش حكم قاطع خواهد كرد.
خدايا! بیشك تو میدانی آنچه از ما سر زده رقابت در به دست آوردن قدرت سياسی نبوده؛ و نه جستجوی ثروت و نعمتهای ناچيز دنيا؛ بلكه برای اين بوده كه اصول و ارزشهای درخشان دينت را بنماييم و ارائه دهيم؛ و در كشورت اصلاح پديد آوريم؛ و بندگان ستمزدهات را ايمن و برخوردار از حقوق مسلمشان گردانيم؛ و نيز تا به وظايفی كه مقرر داشتهای و به سنن و قوانين و احكامت عمل شود.
بنابراين، شما (گروه علمای دين) اگر ما را در انجام اين مقصود ياری نكنيد و حق ما را از غاصبان نستانيد؛ ستمگران بر شما چيره شوند و در خاموش كردن نور پيامبرتان بكوشند. خدایيگانه ما را كفايت است؛ و بر او تكيه میكنيم؛ و به سوی او رو میآوريم. و سرنوشت به دست او و بازگشت به اوست .