فصل دوم‏؛ جهان بينهاى گوناگون‏ وتعريف يكسان براى آزادى

فصل دوم‏؛ جهان بينهاى گوناگون‏ وتعريف يكسان براى آزادى

هر نوع داورى درباره‏ ى آزادى، در گرو تعريف صحيح از آزادى است، و تا اين مطلب، روشن نشود نمى‏توان درباره‏ى آن قضاوت و داورى كرد. پيش از تعريف صحيح از آزادى و بيان مبناى آن، به نكاتى اشاره مى‏كنيم:

 1. آزادی در مقابل استبداد

آزادی در غرب در قرون گذشته قداست بيشتری داشت و اكنون نيز دارد، ولی قداست آن در دوران مبارزه با حكومت كليسا بر كليه‏ ی‏ شؤون زندگی مردم، به معنی ضدّ استبداد بود، استبدادی كه فرد يا گروهی حاكم مطلق بوده و گروه ديگر محكوم مطلق باشند.

انقلاب كبير فرانسه نيز برای شكستن استبداد بود و پس از درهم كوبيدن نظام استبدادی در سايه‏ی كسب آزادی انديشه، از نردبان علم و دانش بالا رفت ولی با گذشت زمان اين واژه‏ی مقدّس به تدريج معنی ديگری به گرفت و آزادی با بی‏بندوباری و اباحيّت يكسان شد.

آزادی به اين معنی با خردورزی در تضاد است، چگونه می‏توان اصول اخلاقی را كه ضامن بقای جامعه و حافظ شرف و كرامت اوست ناديده گرفت، و منادی بی‏بندوباری شد؟!

جامعه امروزی ما كه به آثار ويران‏گر اباحيّت در غرب پی برده، و نظام خانوادگی را در آنجا در حال متلاشی شدن می‏بيند، نمی‏تواند بر اين آزادی صحّه بگذارد، و خواهان آن باشد.

با توجّه به آنچه كه گفتيم، روشن می‏شود كه نفی آزادی رايج در غرب به معنی پذيرش استبداد نيست، زيرا استبداد به هر صورتی باشد زشت و قبيح و از نظر خرد و قوانين الهی كاملا مذموم است.

بزرگ‏ترين مظهر استبداد حكومت فراعنه است كه قرآن به شدّت از آن نكوهش كرده و درباره‏ی آن می‏فرمايد:

إنّ فرعون علا فی الأرض و جعل أهلها شيعا يستضعف طائفة منهم يذبّح أبنائهم و يستحيی نسائهم إنّه كان من المفسدين. «1»

 «فرعون در زمين برتری‏جويی كرد و اهل آن را به گروه‏های مختلفی تقسيم نمود، گروهی را به ضعف و ناتوانی می‏كشاند، پسرانشان را سر می‏بريد و زنانشان را (برای كنيزی و خدمت) زنده نگه می‏داشت، او به يقين از مفسدان بود».

ولی پذيرش آزادی در مقابل استبداد غير از پذيرش آزادی به معنی رهايی از قيود اخلاقی و ارزش‏های والای انسانی است.

2. غرب استعمارگر نمی‏تواند منادی آزادی باشد

برخلاف نظر سطحی نگران كه غرب را منادی آزادی می‏دانند، غرب استعمارگر نمی‏تواند منادی آزادی باشد، آنان به نفاق و دروغ، خود را منادی آزادی معرّفی كرده و مدّعی‏اند كه برای آزادی ملتها قيام كرده و لشكركشی می‏كنند. هدف واقعی آنان سلطه بر منابع ملت‏های ضعيف و ناتوان است. تاريخ دويست ساله‏ی استعمار، روشن‏ترين گواه بر اين بهره‏كشی و يغماگری در پوشش آزادی‏خواهی است. هم‏اكنون امريكا با روحيه‏ی جنگ‏طلبانه با بهره‏گيری از سازمان‏های خودساخته، و مفاهيمی حقوق بشر درصدد گسترش‏ قدرت و استعمار نوين برآمده است و می‏كوشد جای پير استعمار «بريتانيا» را بگيرد.

انسانی می‏تواند پرچم آزادی را به دست بگيرد كه از چهارده قرن قبل خود را رهايی‏بخش انسان‏ها از غل و زنجيرها معرّفی كرده و می‏فرمايد:

و يضع عنهم إصرهم و الأغلال الّتی كانت عليهم. «2»

 «بارهای سنگين و زنجيرهايی بر آنها بود برمی‏دارد».

جای تأسف است گروهی سرخورده از وضع موجود، در آرزوی آزادی غربی‏اند و تصور می‏كنند برقراری ارتباط با غرب، داروی شفابخش دردهای اجتماعی ماست! دردهای اجتماعی ما امروز در عناوين زير خلاصه می‏شود نه در ارتباط با يغماگران:

1. بيكاری.

2. ازدواج جوانان.

3. مشكل مسكن.

4. ديو اعتياد.

5. افت تحصيلی.

و بايد اين مشكلات را با نيروی فكر و وحدت ملّی و دلسوزی حل كرد.

3. عدالت‏خواهی به جای آزادی‏

درعين‏ حالی كه آزادی از قداست خاصّی برخوردار است ولی از اين واژه، برضدّ آزادی صحيح، بيش از هر عاملی استفاده می‏شود، تا آن‏جا كه ناديده گرفتن ارزش‏های اخلاقی و نفی التزام جامعه به عفاف، عين آزادی شمرده می‏شود. ازاين‏جهت بايد، منادی اجرای عدالت و قانون در جامعه باشيم، زيرا عدالت خورشيدی است كه بر هر سرزمينی بتابد، آنجا را به بهشت برين تبديل می‏سازد.

پيامبر گرامی صلی اللّه عليه و اله و سلم، اجرای عدالت را سرلوحه‏ی برنامه‏های خود قرار می‏دهد و خدا پس از امر به پايداری، به او دستور می‏دهد كه بگويد:

و أمرت لأعدل بينكم. «3»

 «من مأمورم در ميان شما به عدالت رفتار كنم».

و در آيه‏ ی ديگر يادآور می‏شود: دشمنی با جمعيّتی شما را به ترك عدالت وادار نكند، حتّی با دشمن نيز به عدل و انصاف رفتار كنيد؛ آنجا كه می‏فرمايد:

و لا يجر منّكم شنآن قوم علی أن لا تعدلوا اعدلوا هو أقرب للتّقوی. «4»

 «دشمنی با جمعيتی شما را به گناه و ترك عدالت نكشاند، عدالت كنيد كه به پرهيزگاری نزديك‏تر است».

عدالت در جامعه با چهره‏های مختلف، خود را نشان می‏دهد كه به عناوين آنها اشاره می‏كنيم:

1. عدالت در قضاوت و داوری.

2. عدالت در اجرای قانون، يعنی همگان در برابر قانون يكسان باشند.

3. عدالت در اقتصاد و رفع امتيازات بی‏جا.

4. عدالت در روابط اجتماعی.

كه هركدام برای خود بخش جداگانه‏ای لازم دارد.

4. آزادی قلم و بيان، ميوه‏ی عدالت اجتماعی است‏

در اعلاميه‏ ی حقوق بشر، با تكيه بر آزادی بيان عقيده، تصور شده است كه خود اصل مستقلی است، درحالی‏كه اگر بر اجرای عدالت در جامعه در همه‏ی سطوح تكيه شود يكی از ميوه‏های شيرين عدالت، آزادی بيان و عقيده است و ما درباره‏ی اين اصل در آينده سخن خواهيم گفت و يادآور خواهيم شد ميان نشر عقيده و انديشه به هر صورتی باشد و تبليغات سوء ويرانگر بايد فرق گذاشت، نشر عقيده دور از تزوير و نفاق، مجاز است امّا تبليغات سوء عليه نظام مردمی ممنوع می‏باشد.

5. آزادی فلسفی بيرون از بحث ما است‏

مقصود از آزادی فلسفی اين است كه آيا انسان فاعل مختار و آزاد است، يعنی او با كمال آزادی كارهای فردی خود را انجام می‏دهد، و عاملی مرئی و يا نامرئی، او را به كاری وادار نمی‏سازد، يا اين‏كه او به ظاهر مختار و آزاد است، و عواملی غيبی يا حسّی او را به سوی كاری سوق می‏دهند؟

مسأله‏ ی مختار يا مجبور بودن انسان، از مسايل بس ديرينه‏ای است كه در يونان باستان و در ميان فلاسفه‏ی اسلامی و متكلّمان مطرح بوده و آنان را به دو گروه «اختياری» و «جبری» تقسيم نموده و هر گروهی برای خود شاخه‏های متعددی دارد كه جای بازگويی آنها نيست.

يكی از بحث‏های داغ در كلام اسلامی «اختياری بودن» اراده انسان است، كه از مسايل پيچيده كلامی به شمار می‏رود و اخيرا دامنه‏ی اين بحث به اصول فقه نيز كشيده شده است.

اين نوع آزادی كه بايد از آن به «آزادی تكوينی» تعبير كرد از قلمرو گفتگوی ما خارج و بيرون است؛ محور بحث، آزادی‏های اجتماعی و سياسی است كه مولود زندگی اجتماعی بشر می‏باشد. چيزی كه هست، طرفدار «جبر تكوينی»، حقّ طرح آزادی‏های اجتماعی را ندارد، زيرا هرگاه زندگی و رفتار انسانی، معلول يك رشته‏ علل جبرآفرين باشد، انتظار آزادی اجتماعی و سياسی، فاقد موضوع و نفی استبداد يا سلطه، آرزويی محال خواهد بود؛ زيرا استبداد و سلطه‏ی بيرونی، معلول عواملی است كه بر جامعه حاكم می‏باشد و جامعه را از تأثيرپذيری آن خلاصی نيست.

و به تعبير «فرانس روزنتال»: اساسا دو سطح را می‏توان از يك ديگر متمايز كرد: يكی سطح «هستی شناختی» است كه اسلام و ديگر جوامع مذهبی، تأمّلات متافيزيكی- دينی مربوط به آزادی را به آن افزوده‏اند؛ ديگری سطح «جامعه شناختی» است. «5»

6. محدوديت‏های اجتماعی منافی با آزادی نيست‏

زندگی اجتماعی، به معنی پذيرش حاكميت گروهی است كه از بطن جامعه برخاسته و با آرای ملت برگزيده می‏شوند، و حاكميت خود را از مجاری قوانينی كه قوه مقننه آن را وضع می‏نمايد اعمال می‏كنند، و در نتيجه جامعه ملزم به رعايت آنها می‏باشد، تن دادن به چنين زندگی، به معنی پذيرش كليه‏ی قراردادهای اجتماعی است كه از طرف قانون‏گزاران وضع و به وسيله‏ی نهادهای گوناگون به مورد اجرا گذاشته می‏شود، و اين نوع محدوديت‏ها را نمی‏توان، منافی آزادی دانست، فردی كه به حاكميت فرد يا گروهی رأی می‏دهد، بايد به لوازم آن نيز ملتزم شود، و اگر قانون برخلاف ميل طبيعی و درخواست درونی او باشد نمی‏تواند از آن فرار كند، و فرياد «استبداد» برآورد، و در غير اين صورت يك دوگانگی در زندگی او پديد می‏آيد، از يك طرف نوع حاكميت را می‏پذيرد، و از طرف ديگر، از نتيجه‏ی آن می‏گريزد.

يك‏چنين سخن در نظامات دينی نيز حاكم است، فردی به آيينی معتقد می‏باشد، و نظام برخاسته از آن را می‏پذيرد، طبعا بايد به قوانين آن احترام بگذارد و محدوديت‏های آن را به جان بپذيرد، آن را منافی با آزادی و نفی سلطه نينگارد.

فرانس روزنتال می‏گويد: «مفهوم بعد آزادی به معنای انقياد و تسليم شدن افراد به يك قانون و شريعت الهی است. اين نظريه مورد علاقه‏ ی مستقيم ما است، چرا كه آشكارا در شرايط رايج و شايع در اسلام، قابل اعمال می‏باشد. در حقيقت، اين كار صورت عمل به خود گرفته است». بر طبق گفته‏ ی ل. گاردت: «علی رغم تمامی تفاوت‏ها، عقايد اسلامی و مسيحی درباره‏ی آزادی در يك چيز مشترك هستند: آن‏ها به يك ميزان با تقاضای بی‏قيدوشرط آزادی كاذب و صرفا صوری، مخالف هستند ... يك مسيحی همانند يك مسلمان احساس آزادی ندارد، مگر آن‏كه با خرد و نظمی برتر هم‏آهنگ باشد.» «6» و نيز می‏گويد:

«به طور خلاصه بايد يادآوری كرد كه اين نظريه درباره‏ی آزادی كه عبارت است از انقياد و وابستگی به خدا، نظريه‏ای جديد نيست.

چنين مفهومی قطعا و به نحو اجتناب‏ ناپذيری در هر سنت توحيدی پديد می‏آيد.» «7»

7. تعريف‏های بی‏شمار برای آزادی

كمتر موضوعی مانند «آزادی» مورد توجّه و تحليل محققان و پژوهشگران قرار گرفته و تعريفات آزادی شايد از دويست تجاوز كند «8» تاآنجاكه «ياسپرس» از متفكران معاصر بر اين باور است كه تعريف قانع كننده‏ای برای آزادی امكان ندارد، و تأكيد می‏كند كه معنی آزادی برای هميشه دور از تصور و فهم باقی خواهد ماند. «9»

حتّی شهيد بزرگوار علّامه مطهری آزادی را از مسايل پيچيده‏ای معرّفی می‏كند كه فلاسفه و روانشناسان و علمای اخلاق از حلّ و فصل آن درمانده‏اند. «10»

 «فرانس روزنتال» می‏گويد: «هرجا كه سنّت برده‏داری وجود داشت، تعريف آزادی مشكلی به بار نمی ‏آورد. در اين شرايط، آزادی‏ عبارت از «شأن حقوقی انسان‏های آزاد در مقابل بردگان» بود. در حقيقت چنين تعريفی از آزادی، آن‏قدر روشن و صريح و مورد قبول عامه بود كه كنار نهادن آن و ارايه‏ی مفهومی نو و گسترده، به تلاش فكری قابل ملاحظه ای نياز داشت. تا جايی كه ما می‏دانيم يونانيان نخستين كسانی بودند كه در انجام چنين تلاشی موفق شدند و در نتيجه مفهوم آزادی را در مسيری انداختند كه سرانجام «آزادی» به يكی از انديشه‏های تعيين كننده‏ی روند تاريخ جهان تبديل شد. با نگاهی به گذشته احتمالا می‏توان گفت كه: مفهوم آزادی مهم‏ترين عامل [حركت‏] تاريخ در سراسر جهان بوده است».

 «بدين‏سان آزادی در جريان تاريخ، خود را از قيدوبند تعريف رهانيده است و به يكی از مفاهيم انتزاعی مهمّ و پرتوانی تبديل شده كه هيچ مابه‏ازای خارجی و مصداق قابل تعريفی جز آن چه ذهن انسان بدان بخشيده، نداشته است. در عين حالی‏كه ارايه‏ی تعريفی عينی از آزادی امكان نداشت، امّا تعاريف متعددی از آن عرضه می‏شد. بی‏شك مفهوم آزادی هم‏چنين موضوع آثار ادبی برجسته و گسترده‏ای قرار گرفته است. كوشش‏ها برای تعاريف آزادی انسانی، از لحاظ فنّی ناموفق بوده است و هميشه ناموفق خواهد بود». «11»

از نظر ما اشكال عدم دست‏يابی بر تعريف واحد، اختلاف‏ جهان‏بينی‏ ها است كه در ميان فلاسفه مشاهده می‏شود. هم‏اكنون (پس از نكات هفت‏گانه‏ی مذكور) به تشريح آن می‏پردازيم:

جهان‏بينی ‏های مختلف و تعريف يكسان برای آزادی‏

در تعريف پديده ‏های طبيعی، می‏توان به تعريف يكسانی كه مورد پذيرش تمام گروه‏ها قرار گيرد دست يافت، مثلا آب و نمك دو پديده‏ی طبيعی می‏باشند و می‏توان هر دو را به نوعی معرّفی كرد كه الهی و مادی در برابر آن يكسان باشند، زيرا هر دو از يك واقعيت خارجی برخوردار كه هستند ذهن و انديشه در واقعيت بخشيدن به آن، تأثيری ندارد.

امّا مفهوم آزادی، يك مفهوم اجتماعی- سياسی آن هم مربوط به زندگی فردی و اجتماعی انسان می‏باشد. اگر در شناخت انسان اختلاف نظر باشد، و به اصطلاح درباره‏ی او دو نوع جهان‏بينی داشته باشيم، هرگز ممكن نيست به تعريف واحدی كه مورد پذيرش تمام صاحب‏نظران باشد، دست يافت.

در جهان‏بينی الهی، انسان مخلوق موجود برتری است كه او را پديد آورده و به انجام اموری و اجتناب از امور ديگر فرمان داده است. از آنجا كه آفريدگار او بهتر از هركس از خصوصيات زندگی و عوامل سعادت و شقاوت او آگاه است قهرا به حكم آن‏كه او حكيم و عادل است دستورهای وی به صورت تكليف، مايه‏ی سعادت و خوشبختی می‏باشد و در صروت سرپيچی، بازتاب منفی خواهد داشت.

باتوجه به چنين جهان‏بينی، آزادی مفهومی خواهد داشت كه غير از مفهوم آن در مكتب مادی است كه انسان را بريده از عالم بالا می‏انديشد و او را بسان ديگر پديده‏ی مادی تلقّی می‏كند كه از عوامل مادی پديد آمده و با آنها زندگی می‏كند و پس از مدّتی به خاطر به هم ريختن شرايط مادی، به ديار عدم رهسپار می‏شود و پس از مرگ هيچ مسئوليت و بازجويی از او وجود ندارد.

در جهان‏بينی نخست هر نوع آزادی بايد در چهارچوب تكاليف الهی قرار گيرد. اين نوع محدوديت از درون عقيده‏ی استوار او سرچشمه می‏گيرد، و نبايد آن را ضدّ آزادی انگاشت.

درحالی‏كه در جهان‏بينی دوم وابستگی انسان و تكاليف او در برابر خدا انديشه‏ای ارتجاعی است و هر نوع محدوديت از اين جانب، مزاحم آزادی بوده و مطرود می‏باشد.

از اين دو مكتب الهی و مادی كه بگذريم، به مكتب «اگزيستانسياليسم» می‏رسيم كه يك مكتب فلسفی است. نحله‏ای از آن خواهان نگرش سوم درباره آزادی است. در اين مكتب «انسان محوری» جانشين «خدامحوری» گشته و بسان هيئت بطلميوسی كه جهان را به گرد زمين در حال گردش تصور می‏كرد، او نيز انسان را

محور هستی انديشيده و همه‏چيز را برای او می‏خواهد، و تا آنجا پيش رفته كه برای او هيچ‏نوع حد و ماهيتی قايل نشده و می‏گويد:

بودن چنين حد و ماهيت، با آزادی او منافات دارد و بايد او حدّ و ماهيت خود را با كار خود به دست آورد.

در اين چشم‏ انداز، آزادی معنی وسيعتری پيدا كرده و هر انديشه كه مزاحم لذت انسانی باشد مردود شناخته می‏شود.

باتوجه به اين چشم‏اندازهای مختلف درباره‏ی انسان چگونه می‏توان برای آزادی تعريف يكسان كرد كه با هر سه جهان‏بينی سازگار باشد؟

باتوجه به چنين مانع بزرگ، می‏توان تعريف ديگری كه نزديك به هر سه ديدگاه باشد، انجام داد.

آزادی، فراهم ساختن شرايط شكوفايی استعدادها

هر فردی، با استعداد و توان خاصی آفريده شده و اختلاف در لياقت و شايستگی‏ها رمز همزيستی و پيوستگی افراد به يكديگر است، ولی استعدادها در هر شرايطی شكوفا نبوده، بلكه در شرايط خاصی، خود را نشان می‏دهند.

واقعيت آزادی عبارت از فراهم ساختن شرايط شكوفايی استعدادها در جامعه است به گونه‏ای كه هر فرد و هر گروهی از شرايط موجود بهره‏مند شود و راه رشد و تكامل را در پيش بگيرد و توان‏ها را به فعليت تبديل سازد.

مساعد ساختن شرايط برای شكوفايی استعدادها نامی جز آزادی كه شاخه‏ای از عدالت است ندارد.

شما اين مطلب را می‏توانيد درباره‏ی موجود زنده‏ای به نام درخت در نظر بگيريد، درخت در هر شرايطی به بار نمی‏نشيند بلكه بايد شرايطی فراهم آورد كه اين موجود زنده راه تكامل را در پيش گيرد و توان خود را به فعليت برساند.

البته اين مثال از يك نظر می‏تواند هدف ما را تأمين كند و آن اين كه تأمين شرايط مايه‏ی تكامل است. امّا از جهتی اين مسأله با مورد بحث ما فاصله‏ی زيادی دارد زيرا، در درخت اختيار و انتخاب نيست و به بار نشستن نتيجه‏ ی قهری فراهم گشتن شرايط است درحالی‏كه انسان بايد به دست توانای خود به فراهم كردن شرايط تن دهد يا كمك كند آنگاه با كمال اختيار از شرايط بهره گيرد و به سوی تكامل گام بردارد.

از اين بيان می‏توان اين نتيجه را گرفت كه آزادی كالای وارداتی نيست كه از خارج بر جامعه تحميل شود و اصلا آزادی وارداتی رشد مصنوعی است، و بسان ديگر امور تحميلی نشانه‏ی كمال جامعه و عظمت و عزت او نيست بلكه آزادی يك ارزش درونی است كه بايد خود جامعه در تحصيل آن بكوشد.

در اينجا مطلبی ديگر پيش می‏آيد و آن اين‏كه جامعه‏ها از نظر ظرفيت و پذيرش شرايط مساعد مختلفند، برخی از جامعه‏ها قدرت جذب شرايط را بيش از جامعه‏های ديگر دارند و طبعا آزادی در آن جامعه از رشد بيشتری برخوردار بوده و زودتر به مقصد می‏رسد در حالی‏كه در برخی ديگر جريان به گونه‏ی ديگر است. چه‏بسا پايبندی برخی از جامعه‏ها به يك رشته عادات و تقاليد ناموزون- مانند تقديس گاو در هند- مانع از فراهم گشتن شرايط مناسب برای رشد می‏باشد.

انبيا و پيامبران مناديان آزادی به اين معنی بودند، يعنی پس از رفع موانع شرايط تكامل را برای همگان فراهم می‏آورند تا جامعه بر اثر رهايی از خرافات و انديشه بت‏پرستی به كمال مطلوب برسد، و توان خود را به فعليّت برساند.

امير مؤمنان عليه السّلام‏نقش انبيا را چنين معرّفی می‏كنند:

 «اصطفی سبحانه من ولده أنبياء أخذ علی الوحي ميثاقهم و علی تبليغ الرسالة أمانتهم، لما بدل أكثر خلقه عهد اللّه إليهم فجهلوا حقّه، و اتّخذوا الأنداد معه، و اجتالتهم الشياطين عن معرفته، و اقتطعتهم عن عبادته، فبعث فيهم رسله، و واتر إليهم أنبياءه، ليستأدوهم ميثاق فطرته، و يذكّروهم منسيّ نعمته، و يحتجّوا عليهم بالتبليغ، و يثيروا لهم دفائن العقول».

 «از ميان فرزندان او پيامبرانی برگزيد و پيمان وحی را از آنان گرفت، و از آنها خواست كه امانت رسالتش را به مردم برسانند در زمانی كه اكثر مردم پيمان خدا را ناديده گرفته بودند و حق او را نمی‏شناختند، و همتايان و شريكانی برای او قرار داده بودند، و شياطين آنها را از معرفت خدا بازداشته، و از عبادت و اطاعتش آنها را جدا نموده بودند. پيامبرانش را در ميان آنها مبعوث ساخت، و پی‏درپی رسولان خود را به سوی آنان فرستاد «تا پيمان فطرت را از آنان مطالبه نمايند و نعمت‏های فراموش شده را به ياد آنها آورند و با ابلاغ دستورات خدا حجت برای آنها تمام كنند، گنج‏های پنهان عقلها را آشكار سازند».

امير مؤمنان پيامبران را پيش از آن‏كه معلمان بشر معرفی كند، آنها را يادآوران فطرت، و تذكردهندگان نعمت‏های فراموش شده می‏داند، زيرا آنان كمالات نهادينه‏ی انسان را به فعليت رسانيده، و گنج‏های پنهان خردها را آشكار می‏سازند.

يعنی در سايه مبارزه با طاغوت‏ها و رفع موانع، شرايط را برای بروز كمالات فطری، و ارزش‏های نهادی فراهم می‏سازند، و در

نتيجه انسان، به نهاد خود بازگشت نموده و آنچه دست آفرينش به قلم تكوين در لوح وجود او نوشته است، خود را نشان می‏دهد.

بنابراين مسأله‏ی آزادی ملت‏ها در فراهم شدن شرايط تكامل خلاصه می‏شود تا هر فرد به كمال واقعی خود برسد و مسلّما نظامات استبدادی با چنين ايده‏ای در تضادند، حاكم مستبد جز سلطه و تحميل تمايلات خود، چيز ديگری نمی‏طلبد و چه‏بسا شكوفايی استعدادها و كمال جامعه را برای خود خطر می‏انديشد.

شكوفايی استعدادها در گرو امور ياد شده است كه با استبداد سازگار نيست:

1. خلّاقيت و آفرينش‏گری روزافزون.

2. وظيفه‏شناسی و تعهد بر انجام عملی كه بر عهده گرفته شده است.

3. روحيه‏ی تعاون و مشاركتی كه برادروار برای به منزل رساندن بار، همكاری كنند.

اين شرايط و نظاير آنها در نظامات استبدادی پديد نمی‏ آيند، تنبلی و سرخوردگی جای خلّاقيت، عصيان‏گری جای وظيفه شناسی، كارشكنی جای تعاون را می‏گيرد، دراين‏صورت ملّت‏ها چگونه می‏توانند به كمال واقعی برسند؟

اين بيان نتيجه می‏دهد: در تطبيق آزادی بر زندگی، نخست‏  بايد ريشه ‏های گنديده استبداد را سوزاند آنگاه در سايه‏ی رهبری دلسوزانه به فراهم ساختن رشد استعدادها پرداخت، تا جامعه راه كمال را در پيش گيرد.

يك‏چنين تعريف از آزادی با سه نوع جهان‏بينی كه يادآور شديم تا حدّی سازگار است؛ يعنی جهان‏بينی الهی و مادی و «اگزيستانسياليسم» نمی‏تواند با آزادی به اين معنی مخالف باشد.

 

پاورقی


(1). قصص/ 4.
(2). اعراف/ 157.
(3). شوری/ 15.
(4). مائده/ 8.
(5). مفهوم آزادی، ص 19، ترجمه منصور ميراحمدی.
(6). مفهوم آزادی، ص 21.
(7). همان، ص 22.
(8). چهار مقاله درباره آزادی، ص 236.
(9). انديشه هستی، ص 93؛ پديدارشناسی، ص 173.
(10). اصول فلسفه و روش رئاليسم: 3/ 464.
(11). مفهوم آزادی، ص 18.

این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

پیام هفته

تحمیل نظر خویش بر آگاهان
قرآن : ... ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ کُونُوا عِباداً لي‏ مِنْ دُونِ اللَّهِ ... (سوره نحل، آیه 52)ترجمه: هیچ کس (حتی پیامبر) حق ندارد به مردم بگوید به جای خدا مرا عبادت کنید.حدیث: روی الحلبی قلتُ لاَبی عبدالله علیه السلام ما أدنى ما یکون به العبد کافراً ؟ قال: « أن یبتدع به شیئاً فیتولى علیه ویتبرأ ممّن خالفه (معانی الاخبار ، ص 393)ترجمه: ... حلبی روایت می کند که از امام صادق (ع) پرسیدم : کمترین سبب کافر شدن انسان چیست؟ فرمودند : این‌که بدعتی بگذارد و از آن بدعت جانبداری کند و از هر کس با او مخالفت کند روی برگرداند و آنان را متهم و منزوی سازد.

ادامه مطلب

موسسه صراط مبین

نشانی : ایران - قم
صندوق پستی: 1516-37195
تلفن: 5-32906404 25 98+
پست الکترونیکی: این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید