فقه در لغت
كلمه «فقه» كه از شكافتن و پيروزی اشتقاق يافته،(1) در لغت، به معنای فهم و علم و ادراك است:(2)
«شهدت عليك بالفقه، أي: بالفهم و الفطنة».(3)
اكثر لغويان، فقه را همان فهم و علم میدانند و برخی آن را به فهم و درك سخن ديگران مختصّ میكنند،(4) ولی تأمّل در كاربرد اين واژه، نشان میدهد كه «فقه» اگرچه منحصر به فهم كلام نيست، ولی مرادف علم و آگاهی نيز نمیتواند باشد. «فقه» اخصّ از علم و معرفت است. ادراك اشيای خفيّه را فقه گويند.(5) راغب در مفردات گويد:
«الفقه هو التوصّل إلی علمِ غائبٍ بعلمٍ شاهدٍ فهو اخصّ من العلم. قال: فما لهؤلاء القوم لا يكادون يفقهون حديثاً»؛(6) فقه، آن است كه انسان، با استفاده از آگاهی و معرفتِ موجود خود، به آگاهی و علمی جديد برسد و به ادراكی نو دست يابد.
فقه در اصطلاح
كلمه «فقه»، در اصطلاح، معنايی نو به خود گرفته و از آن مفهوم لغوی عام و گسترده در مفهومی اخص مصطلح شده است. كلمه فقه، اصطلاحاً، در دو معنا به كار رفته است:
1- فقه، يعنی علم و آگاهی به مجموعه دين؛
2- فقه، يعنی دانش احكام و مقررات شرعی.
بررسی و تفاوت اين دو اصطلاح را ذيلاً میبينيم:
در اصطلاح نخست، «فقه» عبارت از: بصيرت كامل نسبت به كلّ دين و مجموعه آنچه كه خدای سبحان برای بشر فرستاده است. اين مجموعه، شامل عقايد و اخلاق و احكام است و قرآن، مسلمانان را به تفقّه در آن فرا میخواند:
«فلو لا نفر من كلّ فرقة طائفة ليتفقّهوا في الدين و لينذروا قومهم إذا رجعوا إليهم لعلّهم يحذرون» (توبه/122).
در اين آيه - كه «فقه» در همان معنای لغوی خود، يعنی فهم عميق و ژرفنگری - به كار رفته، دين، به عنوان متعلّق «تفقّه» ذكر شده است. و پيام آيه دعوت مردم به متمركز كردنتمام توانايی ادراكی خود در تفقّه و فهم عميق آموزههای دينی است. ولی رفته رفته، در اثر غلبه استعمال متعلّق تفقّه (دين) حذف گرديد در نتيجه منظور از تفقّه و فقاهت، مجموعه دانشهای دينی اعم از اصول و فروع و اخلاق بود.(7)
ملاّصدرا(ره)، در شرح اصول كافی، به پيروی از شيخ بهايی(ره)، معتقد است كه در بسياری از احاديث كه از «فقه» سخن به ميان آمده است، منظور، بصيرتِ در امر دين به طور كلی است و اختصاصی به علم و احكام شرعی ندارد.(8) مثلاً از پيامبر اكرم(ص) منقول است: «مَنْ حَفِظ علی أُمّتي أربعين حديثاً يحتاجون إليه في أمردينهم بعثه اللَّهُ يومَ القيامة فقيهاً عالماً.»
كسی كه بر امّت من چهل حديث مورد نياز مربوط به امور دينی مردم را حفظ نمايد، خداوند روز قيامت وی را فقيه و عالم مبعوث گرداند.
شيخ بهايی(ره)، در توضيح و بررسی اين روايت میگويد:
«ليس المرادُ بالفقه فيه الفقه بَمعنی الفهم؛ فإنَّهُ لا يناسب المقام و لا العلم بالأحكام الشرعية الفقهية عن أدلّتها التفصيلية فإنّهُ معنی مستحدَثٌ، بل المرادُ البصيرةُ في أمر الدين. و «الفقه أكثر ما يأتی في الحديث بهذا المعنی.»(9)
منظور از فقيه در اين روايت فقه به معنای فهم نيست، زيرا معنای لغوی آن با اين روايت بی مناسبت است و همينطور منظور، فقه مصطلح به معنای علم به احكام شرعی فقهی كه از طريق ادلّه تفصيلی استنباط شده است، هم نيست. زيرا اين معنايی است كه بعداً رايج شده است بلكه منظور از فقه در روايت، بصيرت در امر دين است و اكثر مواردی كه واژه فقه در حديث به كار رفته است، به همين معنای سوم است.
نيز غزالی در احياء العلوم، به نقل از ملاّصدرا از شيخ بهايی معتقد است: «فقه» در صدر اول اسلام، عبارت بود از: علم به آخرت و شناخت دقايق آفات نفوس و مفسدات اَعمال و حصول قدرت و ملكه احاطه به حقارت دنيا و شدت توجه و آگاهی به نعمتهای قيامت و استيلای خوف بر قلب.(10)
دومين معنای اصطلاحی «فقه»، علم به احكام و مقررات فرعی شرعی از روی ادلّه است. طبق ايناصطلاح، فقه، دانشی است كه ميان مسلمانان رواج يافته و وظيفه اش، تعيين تكليف مكلّفان و استنباط احكام شرعی است.
اين اصطلاح، اخصّ از معنای لغوی و مفهوم اصطلاحی نخست است. انصراف و تبادر فقه، به همين معناست و كاربرد فقه در معنای لغوی يا اصطلاحی نخست، به قرينه محتاج است.
استعمال فقه در اين معنا، چندان نو و مستحدث و مربوط به عصر حاضر يا قرون اخير اسلامی نيست. واژه فقه و فقاهت، گذشته از آنكه در مصنّفات و آثار به جای مانده از فقهايی مانند شيخ مفيد(11) و سلاّر(12) به همين مفهوم رايج امروزی خود به كار رفته است، تتبّع تاريخ فقه ميان شيعه و سنّی و بررسی روايات، به خوبی گويای اين حقيقت است كه: در زمان امامان معصوم(ع) نيز «فقيه» به كسی گفته میشد كه به كار فتوا اشتغال داشته و وظيفه استنباط احكام شرعی را بر دوش داشته است. طبق گفته پژوهشگران تاريخ فقه، فقه، به معنای اصطلاحی و به صورت علم رسمی، در دوره خلافت بنیاميّه، پايه گذاری شده است و در همين دوره بوده كه عنوان «قرّاء» به عنوان «فقها» تبديل شده و كسانی به نام «فقيه» شهرت يافته اند و مثلاً عنوان فقهای سبعه در اشاره به هفت تن دانشمند برجسته كه به كار افتا و استنباط احكام اشتغال داشته و فروع، حتّی فروعِ غير مبتلابه، بلكه غير واقعی را نيز استخراج كرده اند گفته شده است.(13)
در اين دوره، حاملان فقه و فتواد هندگان، در بلاد مهم اسلامی پراكنده بودند: گروهی در مدينه - جايی كه بذر فقاهت در آن افشانده شده بود - و گروهی در مكه و جمعی در يمن و برخی در شام و عدهای در كوفه و بصره و طايفه ای در خراسان به تفقّه مشغول بودند و همگی به عنوان فقيه شهرت داشتند.(14)
نخستين طبقه از فقيهان كه بر اين عنوان شهرت يافتند، هفت تن بودند. به نقل ابواسحاق شيرازی شافعی، در كتاب طبقات الفقهاء، اين هفت نفر عبارت بودند از: 1- عروة بنزبير بنعوام؛ 2- سعيد بنمسيَّب؛ 3- ابوبكر بن عبدالرحمان؛ 4- سليمان بنيسار؛ 5-عبيداللَّه بنعتبة؛ 6- خارج بن زيد؛ 7- قاسم بن محمد بن ابی بكر.(15)
ابن نديم در كتاب الفهرست - كه زمان تأليف آن 377 هmafahime_asasi.ق است - در مقاله ششم، به اخبار فقها میپردازد. رجوع به آن نشان میدهد كه فقه، به عنوان يك علم مشخص، با موضوع و تعريف و غرض و مسايل معيّن، در كنار ساير علوم اسلامی و به معنای رايج امروز خود، ميان مسلمانان مطرح بوده است.
نكته ای كه در الفهرست جلب توجه میكند، اختصاص فنِّ هشتم از مقاله ششم به فقهای خوارج است. خوارج، به عنوان فرقهای زيرزمينی كه مورد سرزنش عامّه مسلمانان بوده اند، فقها و متكلّمان مهمی داشته اند. از جمله فقيهان مقدّم ايشان، ابوفراس جبير بنغالب است. كتاب المختصر في الفقه و الجامع الكبير في الفقه و احكام القرآن از تأليفات اوست.(16)
اين شواهدِ گويا - كه تتبّع تاريخی، آن را به چند برابر افزايش میدهد - به خوبی اين حقيقت را نشان میدهد كه «فقه» به عنوان علم تفريع و استنباط احكام شرعی از ادلّه تفصيلی، از همان آغاز اسلام مطرح شده است.
از ميان رواياتی كه نشان میدهد، فقه، به معنای رايج و امروزی، در زمان امامان معصوم(ع) نيز رايج بوده، به دو نمونه ذيل توجه كنيد:
يكم، روايت زيد شحّام است كه از گفتوگوی امام باقر(ع) با قتاده - از فقهای بصره - گزارش می دهد:(17)
دخَل قتادة علی أبي جعفر(ع) فقال له: «أنت فقيهُ أهل البصرة؟». فقال: «هكذا يزعمون.».(18)
دوم، گفت و گوی امام صادق(ع) با ابوحنيفه - از فقهای كوفه - (19) در روايت مرسله شبيب بنانس است. راوی میگويد: امام صادق(ع) خطاب به ابوحنيفة گفت:
«أنت فقيه أهل العراق؟». قال: «نعم.». قال: «فبأيّ شيء تفتيهم؟». قال: «بكتاب اللَّه و سنّةنبيّه.».
قال: «يا أباحنيفة! تعرف كتاب اللَّه حقَّ معرفتِهِ و تعرف الناسخ من المنسوخ؟». قال: «نعم.».
قال: «يا أباحنيفة! لقد ادعّيتَ علماً! ويلك! ما جعل اللَّه ذالك إلّا عند أهل الكتاب الذي أنزلإليهم.».(20)
آيا فقيه عراقيان هستی؟ گفت: آری. فرمود: با چه ابزاری برای آنها فتوا صادر میكنی؟ گفت: با كتاب خدا و سنت نبوی.
گفت: ای ابو حنيفه، آيا دقيقاً از محتوای واقعی كتاب الله آگاهی داری و ناسخ و منسوخ آن را میشناسی؟ گفت: آری.
فرمود: ای ابوحنيفه، ادّعای دانش داری! وای بر تو! علم كامل و اشراف كافی بر كتاب الله را خداوند قرار نداده است مگر نزد اهلش كه به ايشان كتاب را نازل نموده است.
اين روايت، صراحت دارد كه «فقيه» بی هيچ قرينه ای، در عصر امام صادق(ع)، بين شيعه و سنّی و همه مسلمانان، منصرف به فتوا و استنباط احكام شرعی بوده است.
امروزه، فقيه، مرادف مجتهد است، ولی بر خلاف واژه اجتهاد - كه تطّور معانی زيادی در طول تاريخ استنباط داشته است (21) - فقاهت، از عصر آغاز اسلام تا كنون، غلبه استعمالش، در دانش فتوا و استنباط احكام شرعيه بوده است.
اكنون با توجه به به معنای فقه و فقاهت كه در بالا گذشت، در مورد «ولايت فقيه» واژه فقيه به اين پرسش اساسی كه شارع چه كسی را برای ولايت و حكومت برگزيده است؟ پاسخ میگويد و بر اساس مبنای نصب، شارع عنوان وجهت فقاهت و شخصيت حقوقی فقيه را به ولايت منصوب نموده است شرط فقاهت بر اين مبنا استوار است كه مردم چون به اسلام ايمان دارند، اقتضای اين ايمان آن است كه پايبند مقررات شريعت باشند و احكام آن را به طور كامل در حيات فردی و زندگی جمعی خود رعايت كنند و آن را در جامعه عينيّت بخشند و اين كار جز با فقه و دانشمند آشنای با فقه ممكن نيست. فقه تئوری اداره فرد و جامعه است چنان كه امام خمينی(ره) میفرمود: حكومت در نظر مجتهد واقعی، فلسفه عملی تمامی فقه در تمام زوايای زندگی بشريت است. حكومت نشاندهنده جنبه عملی فقه در برخورد با تمامی معضلات اجتماعی و سياسی و نظامی و فرهنگی است. فقه تئوری واقعی و كامل اداره انسان و اجتماع، از گهواره تا گور است.(22)
البته، در شرط فقاهت، منظور اين نيست كه فقيه، مباشرتاً همه كارها را انجام دهد و يا متخصص در تمام امور باشد، بلكه منظور اين است كه هر تصميمی، بايد با مبانی اسلام سنجيده شود و مديريت جامعه، مديريت شرعی و دينی است. همان طور كه در اسلام، ميانعلم و دين تقابل وجود ندارد و علم، در بستر دين، به شكل احسن رشد و توسعه میيابد،در مديريت دينی و فقهی نيز چنين است و اين مديريت، در تقابلِ با مديريت علمی نيست. تدبير و اداره جامعه، بر اساس فقاهت و مقررات دينی و با بهرهگيری از نظر متخصصان، انجام میپذيرد.
به شرط فقاهت، در تعدادی از ادله نقلی ولايت فقيه مانند «الفقهاء أمناء الرسل» و «الفقهاء حصون الاسلام» تصريح شده است، ولی اكثر ادله، با ذكر توصيف و بيان شرايط ولايت، به آن اشاره دارند ولو صريحاً آن را ذكر نمیكنند. رواياتی مانند «قد روی حديثنا و نظر فی حلالنا و حرامنا» كه در مقبوله عمر بنحنظله است و يا «فارجعوا فيها الی رواة أحاديثنا» كه در توقيع شريف نقل شده، چنين است.
نكته قابل توجه ديگر در بررسی مفهوم فقاهت، آن است كه منظور از فقيه، مجتهد مطلق است ؛ يعنی، كسی كه در جمع ابواب فقه، قدرت استنباط احكام شرعی را دارد، هر چند در بعضی ابواب، بالفعل، اجتهاد خود را به كار نگرفته باشد. روايت حديث، به تنهايی، برای احراز اين سمت، كفايت نمیكند، بلكه بايد قدرت بر افتا داشته باشد و اين قدرت را در جميع ابواب فقهی به كار بندد.
نكته بسيار مهم در شرط فقاهت، آن است كه فقاهت، تنها، يكی از شروط ولايت است و لذا نبايد اين پندار خطا به ذهن خطور كند كه هر فقيهی، الزاماً، ولايت دارد! چنين ملازمهای، در كار نيست.علاوه بر فقاهت، شرايط اساسی ديگری، مانند عدالت و مديريت نيز وجود دارد.
اينكه در عنوان «ولايت فقيه»، تنها به شرط فقاهت اشاره میشود، ناظر به اهميت آن است. گويا، اين شرط، به منزله جنس منطقی است و ساير شرايط، حكم فصل مميّز را دارد. نكته ديگر اين است كه: «آيا فقاهت، مقيد به اعلميت است؟» اين بحثی است كه بايد در ادله ولايت فقيه به آن پرداخت.
سخن آخر
اكنون با ملاحظه و تأمل ژرف در آنچه در اين نوشتار - كه، طی سه فصل منعكس گرديد - برای كسی كه میخواهد به دور از اعمال نظرهای غير عالمانه و يا از روی بیانصافی، نظريه ولايت فقيه را در ميزان علمی قرار دهد و به ارزيابی گفتههای موافق و مخالف بپردازد، مسير هموار و روشن است و میتواند بر اساس تعريفی كه از ولايت و فقيه بازگو شد و مبنايی كه برای مشروعيت ولايت فقيه ارايه گرديد، به بررسی ادله گوناگون اين نظريه بپردازد.
پی نوشت ها :
1 - قال ابناثير: و اشتقاقه (الفقه) من الشقّ و الفتح. لسان العرب، ج10، ص305.
2 - لسان العرب، ماده «ف ق ه»؛ معجم مقاييس اللغة، ج4، ص442.
3 - أساس البلاغة، ص346.
4 - لغتنامه دهخدا، واژه فقه.
5 - موسوعة الفقه الإسلامي، ج1، ص9.
6 - المفردات في غريب القرآن، ص384.
7 - الميزان فی تفسير القرآن، ج9، ص199.
8 - شرح ملاصدرا بر اصول كافی، ج1، ص199.
9 - همان، ص199.
10 - همان.
11 - المقنعة، ص810.
12 - سلسلة الينابيع الفقهية، ج9، ص67 - 68.
13 - ادوار فقه، ج3، ص303.
14 - همان، ج3، ص322 - 323.
15 - همان، ج3، ص328.
16 - ر.ك: ادوار فقه، ج1، ص552 - 553.
17 - ابوالخطّاب قتادة بندعامه سدرسی (60 و 117م). او، طبقه دوم فقيهان تابعی بصره است. وی، كور مادرزاد بود. ابوسحاق، در شأن او میگويد: «لم أرَ من هؤلاء أفقه من الزهري و حمّاد و قتادة». ادوار فقه، ج3، ص626.
18 - الروضة من الكافي، ج8، ص311.
19-ابوحنيفةعثمانبنثابت(150-80)ازطبقهچهارمفقيهانتابعیكوفهوپيشوایمذهبحنفی،ازمذاهبچهارگانهمشهوراهل سنّتاست.خطيببغدادی،ابوحنيفهراچنينعنوانمیكند:«النعمانبنثابت،أبوحنيفةالتيميإمامأصحابالرأيوفقيهأهلالعراق.»
ابوحنيفة گويد: چون خواستم راه تحصيل علم پيش گيرم، علوم را به نظر میآوردم و از عواقب و نتايج هر يك میپرسيدم. وقتی از عاقبت علوم قرآن و حديث و نحو و شعر و كلام، آگاه شدم، همه آنها را بینتيجه برای خود يافتم. آنگاه به سراغ فقه رفته، از عاقبت «فقه» پرسيدم. گفتند: «مردم، از تو پرسشها خواهند كرد و فتوا خواهی داد و كار قضا را به تو خواهند داد، اگرچه هنوز جوان باشی.» گفتم: «پس در همه علوم، علمی سودمندتر از فقه نيست. پس آن را ملازم شدم و آموختم.» ادوار فقه، ج3، ص693 - 699.
از اين جريانِ شخصی ابوحنيفه، به خوبی آشكار است كه فقه، به عنوان اصطلاحی امروز خود، در زمان ابوحنيفه نيز مطرح بوده و از علوم ديگر، مانند نحو و كلام و قرآن و حديث، متمايز و قابل انفكاك بوده است.
20 - وسائل الشيعه، ج18، ص29 - 30.
21 - برای آشنايی با تطّور معنای اجتهاد، ر.ك: دروس في علم الأصول، الحلقة الأُولی، ص154.
22 - صحيفه نور، ج21، ص98.