فصل اوّل : مفهوم و مقايسه ولايت فقيه(1)
قسمت نخست؛ بررسى مفهوم ولایت
1 - ولايت در لغت
2 - ولايت در قرآن
1 - ولايت باطل
الف. ولايت كافران
ب. ولايت غير اللَّه
2 - ولايت حقّ
3 - ولايت تكوينى و تشريعى خداوند در قرآن
ولايت تكوينى
ولايت تشريعى
ولايت بالذات و بالغير در قرآن
ولايت رسول اكرم(ص) در قرآن
ولايت عترت طاهره(ع)
ولايت باطنى اهل بيت(ع) در قرآن
ولايتهاى خاص در قرآن
4 - ولايت در حديث
نتيجه و بررسى
5 - ولايت در كلام
6 - ولايت در عرفان نظرى
قسمت نخست؛ بررسى مفهوم ولايت
1 - ولايت در لغت
«ولايت» از ريشه «وَلى» به معناى قرب و دنوّ و نزديكى است. معجم مقاييس اللغه مىگويد: وَلى (الواو واللام و الياء) أصلٌ صحيحٌ يدلُّ على قربٍ. من ذالك، الولي: القرب. يُقال: «تباعد بعد وليٍ.» أي: «قرب» و «جلس مما يليني» أي: «بقاربني.»(1)
راغب، نيز مىگويد: دو چيز، هرگاه، چسبيده و كنار هم قرار گيرند كه شىء سوم، ميان آن دو، فاصله اى پديد نياورد و پيوندشان را از هم نگسلد، واژه «ولى» معنا و مفهوم پيدا مىكند.(2)
از آنجا كه توجّه انسان به جهان مادّه و محسوس، چه از نظر يك فرد در طول حيات خويش و چه از نظر اجتماع بشرى در طول تاريخ، بر امور فراحسّى مقدّم است، به نظر مىرسد كه انسان، نخست اين به هم پيوستگى و پيوند را در جسمانيات و روابط مكانى و زمانى اشيا، تجربه كرده، آن گاه به طور استعاره، در امور غير مادّى از آن بهره برده است.
«وَلى» ريشه اشتقاق لغات فراوانى مانند «مولى»، «ولىّ»، «والى»، «ولايت»، «تولّى» است كه در همه آنها، معناى قرابت و به هم پيوستگى وجود دارد و در معانى مختلف و يا متضادّى كه گاه براى برخى از اين واژهها، مثل «مولى» مىشمارند، همه، مشترك معنوىاند و نه مشترك لفظى.(3)
معانى گفته شده براى واژه ولايت، در كتب لغت، عبارت است از: محبّت، نصرت، تدبير، قيام به امر و ملك امر، امارت دولت، سلطان، خطّه، شهر و موطن هر كس(4)، ولى چنان كه گفته شده؛ ولايت، در ريشه و اصل، همان قرابت و پيوند است و اين پيوند، از مقوله اضافه و يك حقيقت دوسويه است. پيوند و به هم پيوستگى افراد و گروه هاى اجتماعى را از حيثيّات مختلف مىتوان در نظر گرفت: پيوند و قرابت فاميلى، پيوند از جهت حبّ و عشق، پيوند از جهت پيمان و تعهّد و غيره. با توجّه به شكلهاى متنوع قرابت و پيوند است كه انواع متفاوت ولايت مانند ولايت حبّ، ولايت نصرت، ولايت حَلْف، ولايت ابن العمّ، ولايت عتق، عهد، حكم، امر پديد مىآيد.
اين موارد، در واقع، معانى متنوّع براى ولايت نيستند كه در هر مورد، ولايت وضعِ لغوىِ مخصوص دارا باشد، بلكه در اينها، رابطه اتحاد و پيوندى مطرح است كه اين پيوند، موجب نوعى حقِّ تصرّف و مالكيت تدبير خواهد بود. اين اولويّت، براى كسانى كه از دو طرف اين رابطه و پيوند نيستند، وجود ندارد.(5)
ولايت به كسر «واو» و فتح «واو»، هر دو، در زبان عربى كاربرد دارد. در فرق اين دو، گفته اند كه «ولايت» (به فتح واو) به معناى نصرت و يارى كردن و محبّت است، امّا «ولايت» (به كسر واو) مفهوم تدبير و امارت دارد؛ زيرا، تدبير و امارت، حرفه و شغل به شمار مىآيد و عربزبانان فاءالفعل واژهاى را كه از حرفه حكايت مىكند، مانند: خِياطة و نِقابة، مكسور تلفظمىكنند.
ولى اين تفاوت، نمىتواند درست باشد؛ زيرا از يك سو، با لغاتى مانند «كتابة» و «زيارة» و «كرامة» مواجهيم كه تهى از معناى حرفه و صنعتند و از سوى ديگر، كلماتى مانند «زعامة» و «وكالة» و «وزارة» را مىبينيم كه فاءالفعلشان هم مفتوح و مكسور، تلفظ شده است.
بنابراين، تفاوت وَلايت (مفتوحالفاء) و وِلايت (مكسورالفاء) از نظر محقّقان لغت، ثابت نيست و مانند: «وَصايت» و «وِصايت» و «دَلالت» و «دِلالت»و «وَكالت» و «وِكالت» مفتوح و مكسور آن، در معنا و مفهوم تفاوتى ندارد.(6)
يكى از مشتقات «وَلى»، «تولّى» است. «تولّى» هرگاه به شكل مفعول بىواسطه و «متعدّى بنفسه» به كار رود، از يگانگى و پيوند حكايت دارد و قبول ولايت را نشان مىدهد، مانند «يتولّون الذين كفروا» (مائده/80) و «إنما سلطانه على الذين يتولّونه» (نحل/100) و هرگاه به شكل مفعول با واسطه و با حرف جرّ «عن» لفظاً يا تقديراً متعدّى شود، مفهومى متضاد با سابق خواهد داشت و بر اعراض و ترك يگانگى و قرابت دلالت مىكند(7)، مانند «فاعرض عن مَنْ تولّى عن ذكرنا و لم يرد إلّا الحياة الدنيا» (نجم/29) و «فإنْ تولّوا فإنَّ اللّه عليم بالمفسدين» (آلعمران/63).
2 - ولايت در قرآن
«ولايت» از مهمترين اركان مفاهيم قرآن است.
در يك نگاه اجمالى به آيات، مىفهميم كه «ولايت» در دو شكل منحصر است: ولايت حق و شايسته و مثبت و ممدوح، و ولايت باطل و زشت و منفى و مذموم.
براى آشنايى با مفهوم اين دو ولايت و در نتيجه، رك مفهوم ولايت از نظر قرآن كريم، به ملاحظه اجمالى پاره اى از آيات مىنشينيم.
1 - ولايت باطل
الف. ولايت كافران
قرآن، مؤمنان را از ولايت كافران، به طور كلّى، برحذر مىدارد: «يا أيّها الذين أمنوا لاتتّخذوا الكافرين أولياء من دونِ المؤمنين أتريدون أن تجعلوا لِلّه عليكم سُلطاناً مبيناً» (نساء/ 144).
و در مواردى خاص، ولايت يهود و نصارا را به شكل ويژه، مورد اشاره قرار مىدهد: «يا أيّها الذين أمنوا لاتتّخذوا اليهود والنصارى أولياءَ بعضُهم أولياءُ بعضٍ و مَنْ يتولَّهم منكم فإنَّه منهم إنَّ اللهَ لايهدى القوم الظالمين» (مائده/ 51).
غرض از نفى و نهى ولايت كافران، آن نيست كه روابط دوستانه امّت اسلامى با ملل غيرمسلم، قطع و نيز دوستى و كردار نيك ممنوع شود؛ زيرا، هرگز، نيكى و قسط با كافر غيرحربى در كتاب خدا، منهى نيست: «لا ينهاكم الله عن الذين لم يُقاتلوكم فى الدين ولم يُخْرجوكم من دياركم أن تبرّوهم و تقسطوا إليهم إنَّ اللهَ يحب المقسطين» (ممتحنه/8).
نيكى با كافر، محبوب الهى است، ولى در روابط دوستانه با آنان، بايد همواره، ملاحظه بيگانگى و خصومت و «دون المؤمنين» بودنشان را داشت. كفر و ايمان، تمايز و تباين ذاتى دارند. جدايى اين دو خصيصه، جامعه و افراد متصف به اين دو را نيز از جهت انديشه و رفتار و عرصه هاى مختلف فرهنگى، از هم متمايز و دو ملّت با ويژگيهاى خاص پديد مىآورد و هر نوع ولايت تدبيرى و حبّى كه كم رنگى و فساد در عقايد و رفتار جامعه اسلامى را به دنبال دارد و خصيصه ايمان را تضعيف كند، حرام است: «ولَنْ ترضى عنك اليهود و النصارى حتّى تتّبع ملّتهم» (بقره/120).
اهل كتاب، دين را به عنوان ارزشمندترين هديه الهى، به استهزا مىگيرند و آن را بازيچه مىپندارند و به زعم خويش، چون پيام دينى را، حق و تأمين كننده اغراض عقلايى نمىدانند، مهمترين شعار دين، يعنى اذان و اقامه را، به باد تمسخر مىگيرند ووسيله بازى كودكانه مىشمرند: «يا أيّها الذين أمنوا لاتتّخذوا الذين اتّخذوا دينكم هُزُواً و لعباً من الذين أُوتوا الكتاب من قبلكم و الكفّارَ أولياءَ واتقوااللهَ إن كنتم مؤمنين» «و إذا ناديتم إلى الصلاة اتّخذوها هزواً ولعباً ذالك بأنَّهم قَوْمٌ لايعقلونَ» (مائده،57 - 58). از اين رو شايسته نيست كه امّت اسلامى، ولايتى را كه موجب امتزاج روحى و تدبير و تصرّف اهل كفر شود، بپذيرند. اينان، در حقيقت، دشمنان خدا و مسلمانانند و در هر قرابت و رابطه اى، بايد اين نكته را مدّ نظر داشت كه: «يا أيّها الذين أمنوا لاتتّخذوا عدوّى و عدوّكم أولياءَ تُلْقُونَ إليهم بالمودّةِ و قد كفروا بما جاءكم من الحق» (ممتحنه/ 1). در اينجا معلوم مىشود كه يكى از اصول مسلّم در اسلام، قطع هر سلطه و هرپيوندى است كه استقلال را در زمينه هاى فرهنگى و سياسى و اقتصادى و ... با تهديد مواجه مىكند.(8)
ب. ولايت غير اللَّه
بر اساس نظام توحيدى اسلام، خداوند متعال، تنها پَروَرَنْده و مدبّر آسمان و زمين است و هيچ پديده اى را توان خروج از شعاع ربوبيّت او نيست و نمىتواند مستقلاً، بر نفع و ضرر خويش مالك و مدبّر باشد و يا ولايت تدبيرى خود را به ديگرى واگذار كند. پذيرش هر ولايتى، در عرض ولاية الله، تناقض آشكار است؛ زيرا، كسى را به ولايت پذيرفته كه حقيقةً فاقد ولايت بوده است: «قل مَنْ ربّ السماوات والأرض قل الله قل أفاتّخذتم من دونه أولياءَ لايملكون لأنفسهم نفعاً ولا ضرّاً» (رعد / 16).
تولّى غير الله، پناه جستن به مأوى و مسكن عنكبوت است؛ يعنى، پناه بردن به سستترين خانه ها كه اثرى از آثار لازم براى خانه بودن را ندارد، نه از گرما و سرما انسان را حفظ مىكند و نه از شرّ دشمن به او پناه مىدهد، و نه آرامش به ارمغان مىآورد. پذيرش اين ولايت، خلاف برهان عقلى و فطرت انسانى است: «مَثَلُ الذين اتّخذوا من دون الله أولياءَ كمثل العنكبوت اتّخذتْ بيتاً و إنَّ أوهن البيوت لَبَيْتُ العنكبوتِ لو كانوا يعلمونَ» (عنكبوت/ 41).
ولايت غير الله، ولايت موازى با ولايت الهى و طاغوت است: «اللهُ ولىُّ الذين أمنوا يُخْرجهم من الظلمات إلى النور والذين كفروا أولياؤهم الطاغوت» (بقره/ 257). طاغوت، هر متبوع سنگى و چوبى و شيطانى وانسانى است كه بشر در برابر او چهره سايد و پذيراى ولايت او باشد هر ولايت باطل و مذمومى، به ولايت طاغوت ختم مىشود. طاغوت، معيار ولايت باطل است كه حقيقتى جز نار ندارد: «...مأواكم النار هى مولاكم و بئس المصير» (حديد/ 15).(9)
2 - ولايت حقّ
با نفى ولايت و مقام تدبير و سرپرستى از هر پديده اى، بر اساس توحيد ربوبى، ولايت براى خداى سبحان ثابت است و مقام ولايت، در انحصار اين ذات مقدّس است:
«فاللهُ هو الولىُّ» (شورى/ 9).
اين حقيقت، در قالب سه برهان، از قرآن به دست مى آيد:
الف - ولايت و تدبير، بدون احاطه علمى ناممكن است. شرط ولايت، اطلاع ولىّ از احوال مولّىعليه است.
موجوداتِ محدودِ هستىِ، نه تنها از اسرار آفرينش جهان بىخبرند، حتّى نسبت به راز آفرينش خود نيز در جهالت به سر مىبرند. بنابراين، چون كسى غير از خداوند احاطه علمى ندارد، ولايت نيز منحصر در ذات حق است: «ما أشهدتُهُم خلقَ السماواتِ والأرضَ» (كهف/ 51).
ب - شرط ضرورى ديگر براى ولايت، توانايى ولىّ در اداره و ايفاى نقش نسبت به مولّىعليه است و غير ذات احديّت، كسى از اين توانايى، بهرهاى ندارد:
«...فاللهُ هو الولىّ و هو يُحيى الموتى و هو على كلِّ شىءٍ قدير» (شورى/9).
ج - از مسئوليت هاى مقام ولايت، داورى در اختلافات افراد تحت ولايت است تا با حكم خويش، حق و صلاحى را كه در اثر نزاع به اضطراب گراييده، مستقيم گرداند، خواه نزاع در امور نظرى و اعتقادى، مانند توحيد و شرك باشد و خواه در رفتار و كردار و امورمعشيت و حيات دنيوى كه از آن به «قضا» تعبير مىشود. شرط لازم براى داورى، داشتن حقِّ اِعمال حكومت و مالكيّت حاكم بر حكم است و از آنجا كه آفرينش، تنها و تنها، يك مالك حقيقى دارد و احدى، نه مستقلاً و نه مشتركاً، به جز خداى سبحان، مالك هستى نيست، پس او مىتواند حكم راند: «... ما لهم من دونه من ولىّ ولايُشرِك فى حكمه أحداً» (كهف/ 26). كسى غير از پروردگارِ عالم، نمىتواند قانونِ متكى بر تكوين، تدوين كند. حكمِ غير از حكم الله، حكم جاهلى است:
«أفَحكمُ الجاهليةِ يَبْغُونَ و من أحْسَنُ من الله حُكماً لقومٍ يوقنون» (مائده/ 50).
با اين سه برهان، اصل اوليّه ولايت، از نظر قرآن ترسيم مىشود و آن، نفى ولايت از غير حقّ و لزوم بازگشت هر ولايتى به ولايت خداى سبحان است.(10)
اين اصل قرآن، همان است كه در بحث، ولايت در فقه به عنوان «اصل عدم ولايت» مطح خواهد شد و ثابت مىشود كه اثباتِ هر نوع ولايت، نيازمند دليل معتبر شرعى است.
3 - ولايت تكوينى و تشريعى خداوند در قرآن
ولايت تكوينى
ولايت تكوينى يا حقيقى، يعنى حقِّ تصرف و تدبير در خلقت، براساس اراده و مشيّت و بدون دخالت اراده و اختيار مولّى عليه، در اين تصرف و اِعمال سلطه. اين نوع ولايت، بازگشتش به علّيت است.
ذات مقدس ربوبى به مقتضاى علّة العلل و مسبّب الاسباب بودنش براى هستى، و فقر و وابستگى محض كائنات به او، تدبير و تصرف مجموعه آفرينش، تحت اراده و مشيّت مطلقه اوست و او، «ولىّ مطلق» آنان است: «أم اِتَّخذوا من دونه أولياء فالله هو الولىّ» (شورى/ 9) ما لكم من دونه من ولىّ و لاشفيع» (سجده/4) «أنت وليّي فى الدنيا والآخره» (يوسف/101).
ولايت تشريعى
ولايت تشريعى يا اعتبارى، ولايتى است كه فقط در حوزه موجودات مختار و داراى اراده مثل حوزه حيات انسانى يافت مىشود. ولايت تشريعى، يعنى حقِّ تصرف و تدبير در تشريع و قانونگذارى و دعوت و تربيت مردم و حكمرانى ميان آنان و قضاوت و داورى در امورشان(11):
«الله ولىّ الذين أمنوا يُخْرِجهم من الظلمات إلى النور» (بقره/ 254).
مقايسه ولايت تكوينى و تشريعى نشان مىدهد: بازگشت ولايت تكوينى و ولايت تشريعى، به ولايت بر تكوين و ولايت بر تشريع، يعنى ولاية التكوين و ولاية التشريع است..، زيرا، ولايت تشريعى، خود، يك امر تشريعى و اعتبارى نيست، بلكه يك امر حقيقى است... البته، ولايت اعتبارى نيز داريم، مانند ولايتى كه شارع براى پدر نسبت به پسر جعل مىنمايد، لكن اين ولايت اعتبارى در محدوده خود، مجعول شارع است، به دليل اعتبارى بودن، هرگز در مقابل ولايت تكوينيّه نيست. تنها ولايتى مقابل ولايت تكوينى است كه ولىّ آن، بالذات و بالأصالة، نه به جعل و اعتبار، حق قانونگذارى داشته باشد و آن، ولايت خداى سبحان است كه غير مجعول است. امّا ولايتهاى ديگر، يعنى ولايت انبيا و اولياء(ع) بر قانونگذارى، همه، ولايت مجعول ست.(12)
ولايت بالذات و بالغير در قرآن
طبق توحيد ربوبى، ولايت تكوينى و تشريعى، در خداوند سبحان منحصر است و ولايت او، ناشى از غير نيست، لذا ولايت او بالذات است. و در آياتى از قرآن كه ولايت را براى موجودات ديگر ثابت مىبيند، مثل رسول يا آتش يا طاغوت يا شيطان، غرض، بيان مظاهر ولايت الهى در بُعد جمال و جلال است؛ زيرا، اين موجودات، مظاهر و وسائطند، و ولايتشان در بُعد تكوين يا تشريع، از حضرت حقّ سرچشمه مىگيرد، از اين رو «ولايت بالغير» دارند:
«مأواكم النار هى مولاكم» (حديد/15)
«و من يتخذ الشيطان وليّاً من دون اللّه قد خسر خسراناً مبيناً» (نساء/119).
هر ولايتى براى هركس، به وسيله ادلّه معتبر شرعى كتاب و سنّ ثابت شود، «ولايت بالغير» نام دارد.
ولايت رسول اكرم(ص) در قرآن
ولايت پيامبر اسلام(ص) ولايت بالغير است. به حكم آيات قرآن، اين وجود مقدّس، از اولياء به شمار مىرود:
«النبى أوْلى بالمؤمنين من أنفسهم» (احزاب/ 6) «إنما وليّكم اللّه و رسولُه» (مائده/55).
اين دو آيه، هر دو، اطلاق دارند. طبق اطلاقِ آيه 55 از سوره مائده، همان ولايتى كه ذات احديّت داراست، رسول اكرم(ص) نيز دارد. اگر خداى سبحان، ولايت تشريعى بالذات دارد، براى رسول او نيز اين ولايت، «بالغير» مجعول است.
اطلاق آيه احزاب، بر اين حقيقت گوياست كه در تمامى امور دين و دنيا، بايد اراده و خواست پيامبر اكرم(ص) مقدّم شود و جانب آن حضرت، در تدبير و تصرف بر جانب مؤمنان رجحان دارد و اَوْلى است.(13)
نبىّ اكرم(ص) ولايت تشريعى بر مؤمنان دارد. ولايت تشريعى، تنها، در قانونگذارى و دعوت و تربيت مردم به آن خلاصه نمىشود، بلكه علاوه بر آن، تدبير سياسى و انفاذ احكام تشريع شده و داورى در خصومات، طبق قوانين مقرّر، از شاخههاى ولايت تشريعى است.
پيامبر(ص) در جامعه اسلامى، سه منصب و شأن را بر عهده دارد:
1 - منصب تبليغ و تبيين وحى و بيان اوامر و نواهى الهى: «وأنزلنا إليك الذكر لِتُبَيِّنَ للنّاسِ ما نُزِّل إليهم» (نحل/ 44)
2 - منصب قضاوت و داورى: «فلا و ربِّك لايؤمنون حتّى يُحَكِّمُوك فيما شجر بينهم ثُمَّ لايجدوا فى أنْفسهم حَرَجاً ممّا قضيتَ و يُسَلِّموا تسليماً» (نساء/ 65)
3 - منصب تدبير سياسى: «يا أيّها الذين أمنوا أطيعوا اللهَ وأطيعوا الرسولَ» (نساء/59)
تكرار «أطيعوا» در اين آيه شريف حمل بر تأكيد نمىشود؛ چرا كه تأسيس، مقدّم است. اين تكرار، اشارهاش به چهرههاى متفاوت فرمانبردارى از پيامبر است.
اطاعت از آن حضرت در چهارچوب منصب نخست، يعنى منصب نبوّت و رسالت، در واقع، همان اطاعة الله است؛ زيرا، در اين منصب، امر و نهى پيامبر(ص)، ارشاد به فرامين الهى مىكند، چنان كه معصيت اين دستورات نيز معصيت خداوند است، نه معصيت رسول او. امر و نهىِ سرچشمه گرفته از منصب نبوّت، نظير امر و نهىِ فقيه به مقلّدش است كه در واقِع، اِخبار و اِرشاد به حكمالله است، امّا آن حضرت، علاوه بر اين احكام، فرمانها و دستورهايى به اقتضاى منصب تدبير و حكومت خود دارد. او، براى اِعمال حاكميّت و براساس مصالح اجتماعى و مقتضيات زمان، فرمان به جنگ و صلح و مانند آن مىدهد. اينها، فرمانهايى است كه از كرسى ولايت او سرچشمه مىگيرد و مردم، به دستور «أطيعوا الرسول» بايد به اين احكام، كه احكام حكومتى ناميده مىشوند، عمل كنند.(14)
ولايت عترت طاهره(ع)
آيه ولايت يعنى «إنّما وليكم اللهُ و رسولهُ والذين أمنوا الذين يقيمون الصلاة و يؤتون الزكاة و هم راكعون» - با دلالت اطلاقى و به حكم وحدت سياق، همان ولايت خدا و رسول را براى بعضى از مؤمنان برخوردار از ويژگيهاى منحصر به فرد (اقامه نماز و اِعطاى زكات در حال ركوع) اثبات مىكند. طبق روايات شيعه و سنّى، از تمامى صحابه، تنها فرد واجد اين صفات، حضرت اميرمؤمنان على(ع) است كه پس از رسول اكرم(ص) ايشان، مسئوليّت تفسير وحى و فصل خصومت و تدبير امور سياسى مردم را بر عهده مىگيرد(15) و مردم، چنان كه موظّف به فرمانبردارى از حكومت و دستورهاى حكومتى رسول اللّه(ص) مىبودند، موظّفند كه از اوامر و نواهى حضرت على(ع) هم به عنوان «اُولى الأمر» اطاعت كنند:
«أطيعوا اللَّه و أطيعوا الرسول و أُولى الأمر منكم» (نساء/ 59).
در قرآن، ولايت امر و تدبير سياسى امّت، در ارزش، همسنگ تمامى رسالت است. نرساندن فريضه ولايت به مردم، با نرساندن تمامى پيام وحى برابرى مىكند:
«يا أيّها الرسول بَلِّغْ ما أُنزل إليك من رَبِّك فإنْ لم تفعلْ فما بلّغتَ رسالته و اللّهُ يُعْصمكَ من الناس إنَّ اللّه لايهدى القوم الكافرين» (مائده/ 67).(16)
براى انسان، نعمتى ارزشمندتر از تأمين سعادت دنيوى و اُخروى او قابل تصوّر نيست. براى نيل به اين سعادت، بايد از احكام الهى اطاعت كرد و تحت ولايت حضرت حقّ و تدبير و تصرّف او قرار گرفت. پس نعمت حقيقى براى بشر، ولاية اللّه است كه در بُعد تدبير سياسى و حاكميّت، از مسير ولاية الرسول(ص) و ولاية أهل البيت(ع) تحقّق مىيابد و با جعل آن، دين كامل مىشود و نعمت، بر مسلمانان به اتمام مىرسد(17):
«اليوم أكملتُ لكم دينكم و أتْمَمْتُ عليكم نعمتى و رضيت لكم الإسلام ديناً» (مائده/ 3).
از نظر قرآن، فريضه ولايتِ عترتِ طاهر(ع) و تعيين سرنوشت حاكميت سياسى به عنوان استمرار ولاية الرسول و مجارى ولاية الله، نه تنها در تار و پود پيكره دين قرار دارد، بلكه بى ولايت، نه دين كامل است و نه نعمت تمام.
ولايت پيامبر و عترتش(ع)، از طرف ولىّ بالذات، ثابت است و آنها،منصوب از طرف خدا به اين وظيفه اند.
ولايت باطنى اهل بيت(ع) در قرآن
ولايت حضرات معصوم(ع)، در شاخه هاى مختلف ولايت تشريعى، محدود نيست. به استناد اطلاق آيه ولايت، در بُعد ولايت باطنى نيز اين انوار تابناك، از اَوْليايند و از جانب ولىّ مطلق، سبحانه وتعالى، براى پيشروى انسان در صراط ولايت برگزيده شدهاند و زمام هدايت معنوى را در دست دارند. از ايشان، به عنوان امير قافله اهل ولايت، اشعه و خطوط نورى ولايت، بر قلوب بندگان مىتابد و موهبتها، جويهايى هستند متصل به درياى بيكرانى كه در حقيقتِ وجودى اين ذوات مقدس نهفه است.(18)
ولايتهاى خاص در قرآن
علاوه بر ولايتهاى گذشته - كه مربوط به سرپرستى جامعه و تدبير سياسى آنان، و مطلق و كلّى است - آياتى از قرآن اشاره به ولايتهايى خاص و جزئى دارد كه در علم فقه، تفصيل آن مطرح است، مانند ولايت قصاص - «و مَن قتل مظلوماً فقد جعلنا لوليّه سلطاناً» (اسراء/ 33) و ولايت اقارب - «وأُولواالأرحام بعضُهُم أوْلى ببعض فى كتاب اللّه» (احزاب/ 6)-.
4 - ولايت در حديث
حديث، نقل و حكايت قول و فعل و يا تقرير معصوم است. براى فهم معارف اسلام و استنباط احكام، مراجعه به حديث، به عنوان مفسِّر و مُبيِّن كتاب اللّه، ضرورى است. ادعيّه مأمور و زيارتهاى منقول از عترت طاهر نيز بخشى از حديث را تشكيل مىدهند.
روايات ولايت، در چهارچوب ذيل، قابل طبقه بندى است:
الف) در ادعيه صحيفه سجاديّه، واژه «ولايت» ظهور در همان مفهوم تدبير و تصرّف دارد. در فرازى از دعاى هشتم مىخوانيم: «اللهم! إنّي أعوذ بك من سوء الولاية لمَنْ تحت أيدينا» و در دعاى بيستم مىخوانيم: «اللهم! صلّ على محمّد و آله و توجّنى بالكفاية و سُمنى حسن الولاية».(19)
ب) در روايات الأحكام، به تناسب اَقسام ولايات شرعى كه «فقه» متكفّل تفصيل و تفريع آن است، سخن از انواع اولياى شرعى و دامنه ولايت آنان به وفور مطرح است. احكام مرتبط با ولايات ولىّ ميّت، ولىّ مقتول، ولىّ قصاص، تولّى قضا، ولاء ارث، ... از محورهاى مهم اين اخبار را تشكيل مىدهد.(20)
ج) علاوه بر اين، بخش عظيمى از روايات الأحكام، به مصداق اتم و اكمل ولايت كه زعامت و رهبرى سياسى، حق يا باطل، است، اختصاص دارد. موضوعاتى مانند: «ولايت عادل» و «ولايت ظالم» و «الولاية من قبل الجائر» در اين گروه از اَخبار جاى دارند و در آنها، ولايت، در مفهوم سرپرستى به كار رفته است. در كتاب وسائل الشيعه، اين روايات، تحت ابوابى مانند «باب تحريم الولاية من قبل الجائر إلّا ما استثني» و «باب جواز الولاية من قبل الجائر لنفع المؤمنين»و«باب جواز قبول الولاية من قبل الجائر مع الضرورة»و«باب ما ينبغي للوالي العمل به في نفسه و مع أصحابه» گردآورى شدهاست.روايت معروف تحف العقول كه در آن امام صادق(ع) ولاية را به حلال و حرام تقسيم مىكنند، از اين گروه است.(21) اين روايت را شيخ انصارى در ابتداء مكاسب محرّمه نقل كرده و محور مباحث مهمى در فقه شيعه است.(22)
د) دسته چهارم، اَخبار متواترى است كه در ابعاد مختلف، «ولايت» اهل بيت عصمت و طهارت و جايگاه آن، در جوامع روايى منقول است.
در اين جا به چند نمونه از اين روايات اشاره مىكنيم:
د/1 - شيخ كلينى با سند صحيح، روايت مىكند:
«على بن إبراهيم، عن أبيه، عن ابن أبي عمر، عن عمر بن أُذينة، عن زرارة والفضيل بنيسار و بكير بنأعين و محمد بنمسلم و بريد بن معاويه و أبي الجارود، جميعاً، عن أبي جعفر(ع) قال: أمر اللّهُ، عزّ وجلّ، رسولَه بولايةِ علي و أنزل عليه »«إنما وليكم اللّه و رسوله والذين أمنوا الذين يقيمون الصلاة و يؤتون الزكاة.»
و فرض ولاية أُولى الأمر، فلم يدروا ما هي، فأمر اللّه محمّداً(ص) أنْ يُفَسّرَ لهم الولاية كما فَسَّرَ لهم الصلاة و الزكاة و الصوم والحج.
فلمّا أتاه ذالك من اللّه، ضاق بذالك صدر رسول اللّه(ص) و تخوّف أنْ يرتدّوا عن دينهم و أنْ يكذّبوه، فضاقَ صدره و راجع ربّه، عزّ وجلّ، فأوحى اللّه عزّ وجلّ إليه: «يا أيّها الرسول بلّغ ما أُنزل إليك من ربّك و إنْ لم تفعلْ فما بلّغتَ رسالته واللّه يَعْصمُكَ من الناس.» فصدع بأمر الله تعالى ذكره فقام بولاية علي(ع) يومَ غدير خمّ فنادى الصلاة جامعة و أمر الناس أنْ يبلّغَ الشاهد الغائب». قال عمر بنأُذينة: «قالوا جميعاً - غير أبى الجارود - » و قال أبو جعفر(ع): «و كانت الفريضة تنزل بعدَ الفريضة الأُخرى و كانت الولاية آخر الفرائض، فأنزل اللهُ، عزّ وجلّ: اليوم أكملتُ لكم دينكم و أتممت عليكم نعمتى.
قال أبو جعفر(ع): «يقول الله، عزّ وجلّ: لا أنزّل عليكم بعد هذه فريضةً، قد أكملتُ لكم الفرائض».(23)
امام باقر(ع) فرمود: خداوند متعال، رسول خود را مأمور به ولايت على(ع) نمود و آيه ولايت را بر وى نازل نمود. و ولايت واليان امر را به عنوان يكى از فرايض الهى قرار داد. امّا مردم نمىدانستند؛ ولايت چيست؟ پس خداوند پيامبرش را فرمان داد؛ ولايت را براى مردم تفسير نمايد، آنچنانكه براى آنان، نماز و زكات و روزه و حج را تفسير نموده بود. سينه رسول خدا(ص) از اين فرمان در فشار قرار گرفت و از اين هراسناك بود كه مردم مرتّد شوند و او را تكذيب نمايند. حضرت حقّ براى تسكين فشار سينه پيامبر، آيه تبليغ را بدو وحى نمود: «اى رسول ما، آنچه را بر تو نازل شده از سوى پروردگارت به مردم برسان و اگر انجام ندهى، رسالت الهى را تبليغ ننموده اى و خداوند تو را از مردم حفظ خواهد نمود.» پس فرمان الهى را آشكار نمود و در روز غدير خم، ولايت على(ع) را به مردم اعلام نمود، در حالى كه آنها را براى نماز به اجتماع فرا خوانده بود و به مردم دستور داد تا حاضران به غايبان اطلاع دهند.
عمر بن اذينه به نقل از راويان اين حديث به خبر ابىجارود، گويد؛ امام باقر(ع) فرمود: فرايض يكى پس از ديگرى نازل مىشد، و ولايت، آخرين فريضه اى بود كه نازل شد. پس از آن آيه اكمال دين و اتمام نعمت را خداوند نازل نمود. امام باقر(ع) فرمود: خداوند در اين آيه مىفرمايد: بعد از فريضه ولايت، فريضهاى ديگر را نازل نمىكنم، همانا براى شما فرايض كامل شده است.
د/2 - در روايت صحيح ديگرى، كلينى، چنين نقل مىكند:
«عن علي بن إبراهيم، عن أبيه و عبدالله بنالصلت، جميعاً، عن حمّاد بنعيسى، عن حريز بنعبدالله، عن زرارة، عن أبي جعفر(ع) قال: «بُنِي الإسلام على خمسة أشياء: على الصلاة، و الزكاة و الحج و الصوم والولاية». قال زرارة: «فقلت: وأيُّ شيءٍ من ذالك أفضل؟». فقال: «الولاية أفضل؛ لأنَّها مفتاحهنّ و الوالي هو الدليل عليهنّ».(24)
امام پنجم(ع) فرمود: «اسلام بر پنج چيز استوار است: بر نماز و زكات و حج و روزه و ولايت.» زراره پرسيد: از اين پنج چيز كدامين افضل است؟ در پاسخ شنيد: ولايت برترين است؛ زيرا كليد ساير اركان است و والى راهنماى به ديگر اركان است.
د/3 - سيد رضى، در فرازى از خطبه دوم نهجالبلاغه، چنين روايت كرده است:
لا يقاسُ بآل محمد(ص) أحد ولا يسوِىّ بهم مَنْ جرت نعمتهم عليه أبداً، هم أساس الدين و عماد اليقين. اليهم يفىءُ العالى و بهم يلحق التالي و لهم خصائصُ حقِّ الولاية، و فيهم الوصيّة و الوراثة، الآن إذْ رَجَعَ الحقُ إلى أهله و نقل إلى مُنْتَقَلِهِ.(25)
كسى را با آل محمد(ص) همپايه نتوان پنداشت و نمىتوان پرورده نعمت ايشان را هم رتبه خود آنان دانست. كه آل محمد(ص) پايه دين و ستون يقينند. هر كه از حد بگذرد به آنان باز گردد و هر كه وامانده بديشان پيوندد. حقّ ولايت خاصّ ايشان است و وصيّت و ميراث در ايشان. اكنون حقّ به اهلش رسيد و به جايگاه اصلىاش انتقال يافت.
د/4 - نيز در خطبه دويست و شانزده مىفرمايد:
«أمّا بعد؛ فقد جعل الله سبحانه لي عليكم حقّاً بولاية أمركم، و لكم عليّ من الحقّ مثل الذي لي عليكم»(26).
و در گفتگو با طلحه و زبير فرمود:
«والله! ما كانت لي في الخلافة رغبة ولا في الولاية إربةٌ»(27).
نتيجه آن كه اين گروه از روايات كه به عنوان نمونه، به پنج مورد آن اشاره شد، ظهور خاصّى در ولايت سياسى و تدبيرى دارند كه بعداً به آن اشاره مىشود.
ه') بخش ديگر از روايات، زيارتهايى است كه به نقل امامان معصوم(ع) زوايايى از بحث ولايت را، به ويژه در بعد اعتقادى و معرفتى، تبيين و تشريح مىكنند. به عنوان نمونه، در فرازهايى از زيارت جامعه كبيره مروى از امام هادى(ع) وارد شده است:
«و جعل صلواتنا (صلاتنا خ ل) عليكم و ما خصّنا به من ولايتكم، طيباً لخلقنا و طهارة لأنفسنا.» و در فرازى ديگر وارد است «و فاز الفائزون» و يا اين جمله «بولايتكم. بمولاتكم علّمنا الله معالِمَ ديننا و أصْلَحَ ما كان فسد من دنيانا و بموالاتكم تمّت الكلمةُ و عظمت النعمةُ و ائتلفت الفرقة.»(28)
توضيح زيارتنامه هاى مزبور، بعداً خواهد آمد.
اَبعاد گوناگون ولايت اهل بيت(ع) كه در روايات دسته چهارم و پنجم به آنها اشاره شده، عبارت است از: 1 - امامت و رهبرى و سرپرستى جامعه اسلامى؛ 2-قضاوت و مرجع حلّ خصومات؛ 3 - مرجعيّت علمى و دينى؛ 4 - ولايت تكوينى.
از اين ابعاد چهارگانه، اگرچه ولايت تكوينى خاندان عترت(ع)، عقيده قلبى عموم پيروان تشيّع و قاطبه عالمان شيعى مذهب است، ولى در اين ميان، عدّهاى نادر بودهاند كه در اطراف آن شبهه هايى داشتهاند.(29)
امّا بُعد سوم، يعنى مرجعيّت علمى و دينى خاندان رسالت، يكى از وجوه تمايز تشيع از تسنن است. شيعيان، به وجود مقامى معصوم پس از حيات پيامبر اكرم(ص) براى تفسير وحى و بيان احكام شريعت، ايمان راسخ دارند و معتقدند كه اين مقام، به اهلبيت(ع) واگذار شده است. امّا اهل سنّت، در ضرورت اين مقام، ترديد دارند و اجتهاد صحابه و دست پروردگانشان را براى پاسخ به مشكلات جامعه اسلامى كافى مىشمرند.(30) البته دانشمندانى از اهل سنّت بوده اند كه به درِ خانه امامان شيعه، به عنوان راويان صادق حديث رسول الله(ص) آمد و شد كرده و براى پرسشهاى خويش، پاسخى درخور طلبيدهاند.
از اين ميان، نكته مهم و اساسى سخن، در بُعد يكم و دوم است. بعد دوم، يعنى منصب قضاوت، همواره، جزئى از اجزاى حكومت بوده است و كسانى كه مقام سرپرستى را در اختيار گرفته اند، به امر قضاوت، مستقيم يا غير مستقيم، پرداخته اند.
تفاوت ريشه اى و فصل مميّز تشيع از تسنّن - كه از ضروريّات مذهب تلّقى مىشود -بُعديكم ولايت و مسئله رهبرى است. ولايت به معناى سرپرستى و امامت است كه در قالب يكى از اصول مذهب جاى مىگيرد و شيعه، قرنها، در انتظار تحقق عينى آن به سر برده و براى ظهور عدل مطلق و تشكيل دولت كريمه و تمكّن يافتن در آن دولت، لحظه شمارى كرده است.(31)
بيشترين تكيه و مهمترين محور بحث روايات دسته چهارم را كه از ولايت اهلبيت(ع) سخن مىگويد، ولايت به مفهوم امامت و تدبير سياسى به خود اختصاص مىدهد.
در حديث يكم از اين دسته كه در بالا گذشت، آنچه سينه پيامبر خدا(ص) را در فشار مىگذارد و آن بزرگوار را از بيم ارتداد مردم بيمناك مىكند كه مبادا آتش حسد و كينه تشنگان قدرت و منفعت از دستدادگان، شعله برآورد و تمامى مجاهدات رسالت را به تلّى از خاكستر مبدّل كند، و بالاخره به فرمان حقّ تعالى در غدير خم به اعلام آن اقدام مىنمايد، چيزى جز ابلاغ ولايت به مفهوم سرپرستى و تدبيرسياسى فرض ندارد.
در حديث دوم، ولايت، كليد نماز و زكات و حج و روزه معرّفى شده و مىفهماند كه بدون مقام سرپرستى و در اختيار داشتن حاكميّت، اقامه واقعى شريعت الهى، ناممكن است. در اين حديث شريف، واژه «والى» به معناى سرپرست دولت، به صراحت، مفهوم «ولايت» را تبيين مىكند.
حديث سوم، ولايت را تنها، حقِّ آل محمّد(ص) مىداند و پس از اشاره به اختصاص وجود تابناك آنان به وصايت و وراثت، سخن از بازگشت حقِّ مغصوب، به اهلش، در پى بيعت مردم با امام على(ع) و به حاكميّت رسيدن ايشان دارد. و با اين سخن، دلالتش بر مقام سرپرستى، به خوبى ثابت مىشود، چنانكه در حديث «چهار» و «پنج» نيز «ولايت» جز در سرپرستى و تدبير امور سياسى مردمى، مفهومى ندارد.
امّا زيارتنامه ها، مربوط به مطلق ولايت عترت(ع) و چهره هاى متفاوت آن است و به اقتضاى حال، گاهى بر ولايت تكوينى امامان معصوم گواه است و گاهى رفعت علمى ايشان را تبيين مىكند و در مواردى به «امامت» آنها اشاره دارد.
در فرازى كه از زيارت جامعه كبيره نقل شد، ولايت اهلبيت(ع) را سبب اصلاح مفاسد دنيايى و اِتمامِ كلمه و بزرگى نعمت مىشمرد و آن را موجب همبستگىها و ائتلافات و رفع جداييها مىداند. روشن است كه اين آثار، مربوط به ولايت تكوينى نيست و نيز تنها به مقام علمى امامان(ع) مربوط نمىشود، بلكه با چنگ زدن به ريسمان محكم امامتِ امامان معصوم(ع) و برگزيدگان الهى است كه چنين آثارى در جامعه بشرى رخ مىنمايد.
بعلاوه، در روايات زيارتى، چون سخن از مقام دلددگى و راز دل با محبوب گفتن است، «ولايت» و «موالات» بر قرابت و اشتداد حبّ نيز گواه است، امّا نه آنكه صرفاً حبّى باشد.
نتيجه و بررسى
خلاصه سخن آن كه كتاب و سنّت، هنگام بحث از ولايت در مقابل مفهوم لغوى ولايت - كه حقِّ تصدّى و تصرّف در شؤون غير در اثر نوعى قرابت و پيوند است - اصطلاح خاص جديدى ندارند و اين حقّ را براى طوائفى، بالذات يا بالغير، مىپذيرند و از طوائفى نفى مىكنند.
در حديث، مانند قرآن، ولايت تشريعى و ولايت تكوينى مطرح است و در بخش ولايت تشريعى، آيات و روايات همانگونه كه از ولايتهاى شرعى خاص، مانند قصاص و تجهيز ميّت و ارث سخن مىگويند، در بُعد ولايت سياسى و امامت نيز به تبيين زواياى متفاوت اين ولايت و جايگاهى كه در ميان فرائض و مجموعه معارف دين دارد، اشاره مىكنند.
از ولايتهاى ياد شده در كتاب و سنت، بحث از ولايت تكوينى را، عرفان و فلسفه و تا اندازهاى علم كلام بر عهده دارد. علم فقه نيز به كار تفريع و استنباط ولايتهاى شرعى خاص مىپردازد. و بخش ولايت سياسىِ قرآن و حديث، از يك زاويه، بحث كلامى دارد و از زاويهاى ديگر به مسائل علم فقه مربوط است؛ يعنى، از نظر اعتقادى، در حيطه مسائل علم كلام قرار مىگيرد و از نظر آثارى كه اين ولايت در اَعمال مكلّف دارد و وجوب و حرمتى كه زاييده اين ولايت خواهد بود، به علم فقه مربوط مىشود.
5 - ولايت در كلام
علم كلام، از احوال مبدأ و معاد گفتگو مىكند.(32) در تعريف اين علم مىگويند: كلام، علم به قواعد و مسائلى است كه نتيجه اش توانايى براى اثبات عقايد دين و دفع شبهات با دليل و برهان است.(33)
از ميان مفاهيم گوناگون ولايت، مفهومِ امامت و امارت، موضوع محاوره متكلّمان قرارمىگيرد.
به جز معدودى از عالمان سنّى كه اين ولايت را به نصب و نصّ الهى مىدانند(34)، نظر رايج ميان متكلّمان اهل سنّت، امامت را يك ضرورت و واجب اجتماعى مىشمرد و معتقدند اين وظيفه مسلمانان است كه به فريضه خود قيام كنند و امام و ولىّ امر خويش را برگزينند. از نظر ايشان، خاستگاه واقعى بحث امامت، علم فقه است كه «فعل مكلّف» را موضوع مسائل خود قرار مىدهد و اگر عالمان سنّى، در «كلام»، از امامت سخن به ميان مىآورند، براى پاسخگويى به نظرهاى مخالف است. به اعتقاد آنان، مردم «ولايت» را براى منتخب خود جعل مىكنند. آنگاه شريعت اسلامى آن را امضا مىكند و در نتيجه، امامت، عقدى ميان امام و امّت و حكمى امضايى و نه تأسيسى است.(35)
اهلبيت(ع) نخستين گروهى بودند كه در برابر نظريه فوق ايستادند و آن را انحراف در معارف اسلام ناب معرفى كردند. خاندان عصمت، با تبيين كافى و وافى امامت در احاديث، و برگزارى مناظرات و احتجاجات، و نيز با تربيت متكلّمان زبردستى مانند: هشام بنحكم و حمران بنأعين، مسير صحيح مباحث ولايت را در علم كلام، فراروى تشنگان زلال معارف وحى قرار دادند.(36)
متكلمان شيعه، با الهام از اهلبيت(ع) بحث امامت را از اصول و مسئله اى كلامى و نه فقهى دانستند. كلاميان شيعه با بهره گيرى از برهان عقل و دليل نقل، جعل ولايت را تنها با تأسيس و نصب شرع ميسور مىشمارند.(37)
6 - ولايت در عرفان نظرى
عرفان نظرى، با عرفان عملى - كه سير و سلوك و طىّ عقل عملى است - تفاوت دارد. موضوع عرفان نظرى، وجود مطلق و وجود حقّ است.(38)
پايه هاى عرفان نظرى، بر دو ركن استوار است: 1 - چيستى توحيد، 2 - كيستى موحّد.
در ركن يكم، دو مسئله مطرح است: يكى، اثبات وحدت (الموجود واحدٌ لاشريك له) و تبيين مسأله كثرت و چگونگى ارجاع كثرت به وحدت و ديگرى مسأله انسان كامل و آينه تمام نماى حقّ است.
در توضيح و تبيين اين مسئله، در عرفان نظرى معتقدند كه هويّت مطلقه، تعيّنى ندارد: عنقا، شكار كس نشود، دام بازگير.
نخستين تعيّن، وحدت ذاتيّه است كه وحدت و كثرت زير پوشش اوست و جامع «احديّت» و «واحديّت» است. از اين وحدت، تعبير به «فيض اقدس» مىشود كه احديّت، چهره بطون، و و احديّت، چهره ظهور آن است.
پس از فيض اقدس، در مرتبه فيض مقدس و نَفس رحمانى، وحدت، مقهور و كثرت قاهر است. مىبينيم كه در مواطن گذشته، موطنى براى ظهور وحدت و كثرت هر دو با هم يافت نمىشود. انسان كامل، «كون جامع» و «قطب عالم امكان» براى تحقق اين هدف يعنى ظهور وحدت و كثرت با هم، مىباشد. در انسان كامل است كه دو تجلّى با هم جمع مىشود و خداى سبحان، تمامى عالم را در يك آينه مشاهده مىكند.(39)
به بيان ديگر، خداى سبحان، با دو اسم «ظاهر و باطن» تجلّى دارد. مظهرِ «اسم باطن» اَعيان ثابته اند و مظهر «اسم ظاهر» موجودات عالم.
اين مظاهر، هر يك، مقامِ معلوم دارد و هر يك، جدا از ديگرى، راه خود را مىرود و اين، موجب تخاصم است.
براى جمع تمامى مظاهر، ولىّ الله لازم است تا تزاحم كثرات را برداشته، آنان را با باطن خويش و مقام ولايت خود، هماهنگ گرداند.(40)
اين ولايت باطنى دو گونه است: ولايت عامه و ولايت خاصه. براى هر مؤمنى كه كردار صالح دارد و قربةً إلى الله، دست به عمل مىزند، ولايت عامه وجود دارد: «الله وليّ الذين أمنوا» و ولايت خاصه، وقتى است كه تمامى ادراكات و تحريكات، الهى باشد.(41)
انسان، در سير إلى الله، چهار سفر دارد، 1 - من الخلق إلى الحقّ 2 - من الحقّ الى الحقّ 3- من الحق إلى الخلق بالحقّ 4 - من الخلق إلى الخلق بالحق. پايان سفر نخست، آغاز ولايت است، امّا ولايت، پايان ندارد و بر خلاف نبوّت، خاتميّت، در او مطرح نيست؛ چون، ولىّ اسمى از اسماء الله است و همواره مظهر دارد: «فانّ الله هو الولىّ الحميد».(42)
راهِ رسيدنِ به اين ولايت، «توجّه» است و وسيله آن، محبّت كه با معرفت به دست مىآيد، و براى به دست آوردن معرفت، بايد به عبادت ربوبى روى كرد.
اين ولايت، كسبيه است و «ولىّ» آن را «محبّ» مىنامند، امّا قسم ديگر، «ولايتِ عطائيه» (الانجذاب إلى الحضرة الرحمانية قبل المجاهدة) است. ولىّ اين ولايت، «محبوب» نام دارد، افرادى كه به مقام «قطبيّت و امامت» بر عالم هستى مىرسند،(43) از ميان كسانى انتخاب مىشوند كه داراى ولايت عطائيه هستند.
در يك طرح كلى ولايت و امامت را مىتوان در سه نگاه ترسيم كرد:
1 - امامت نزد «اهل شريعت»، رياست دينى، مشتمل بر ترغيب و تخذير مردم براى حفظ مصالح دينى و دنيوى است. اين امامت، مانند نبوّت، عقلاً و شرعاً، واجب است.
دليل عقلى آن لطف و دليل شرعى آن، آياتى مانند: «أطيعوا الله و أطيعوا الرسول و أُولى الأمر منكم» است.
2 - امامت نزد «اهل طريقت»، جانشينى و خلافت از سوى خداوند و از سوى قطب اعظم زمان است. صاحب اين خلافت، ولايتى مقيّد دارد؛ زيرا، ولايتش، كسبى و ارثى و عرضى است. اين ولايت، عبارت است از تصرّف در خلق بعد از فناى در حق و بقاى به حق. باطن نبوّت، همين ولايت است.
3 - امامت نزد اهل حقيقت، مقامى است كه ولىّ مطلق و ولىّ اعظم و قطب است. اين امام، حاملِ درجات قرب و پرچمدار ولايت است.
جمله مشترك تشيّع با عرفان نظرى، در همين «ولايت» نهفته است. هر دو، ضرورت انسان كامل و حجّت زمان را مطرح و از آن به «قطب» تعبير مىكنند.(44)
با اين بيان، به اين نتيجه مىرسيم كه «ولايت»، در قرآن و حديث و كلام و عرفان، با هم تباين ندارند، بلكه روح آن، به حقيقت و مراتب و درجات متفاوت آن بازگشت دارد. كلام، از امامتِ ظاهرى و ولايت سياسى سخن مىگويد. و عرفان، از امامت باطنى و مقام قطبيّت و قرآن و سنّت، به هر دو قسم امامت و ولايت نظر دارند.
پی نوشت ها :
1 - معجم مقاييس اللغة، ج 6، ص 141. نيز نگاه كنيد به: أساس البلاغه، ص509 و المصباح المنير في غريب شرح الكبير، ج 2، ص 396.
2 - المفردات في غريب القرآن، كتاب الواو، ص 533.
3 - نويسنده «معجم مقاييس اللغة» گويد: «المولى: المقيق و المعتق و الصاحب و الحليف و ابن العمّ و الناصر و الجار، كلّ هؤلاء من الولي و هو القرب» (ج 6، ص 141).
علّامه عبدالحسين احمد امينى نيز در الغدير في الكتاب و السنة بيست و هفت معنا براى «مولى» برمىشمرد و آن گاه اين معانى را از باب اشتراك در معنا مىداند، با اين تفاوت كه ايشان، معناى جامع را «أوْلى بالشيء» مىداند و ن «قرب»: «إذن فليس للمولى إلّا معنىً واحد و هو الأولى بالشيء. و تختلف هذه الأولوية بحسب الاستعمال في كلّ من موارده، فالاشتراك معنوىّ و هو أولى من الاشتراك اللفظي المستدعى لأوضاع كثيرة غير معلومة بنصّ ثابت و المنفيّة بالأصل المحكمّ. و قد سبقنا إلى بعض هذه النظريّة، شمسالدين ابن البطريق في العمده، ص 56 ....» (ج 1، ص 370).
4 - نگاه كنيد به: لسان العرب، ج 15، ص 400 - 402؛ مجمع البحرين، ج 1، ص455 - 458؛ القاموس المحيط، ج 4، ص 582؛ لغت نامه دهخدا (و - والد).
5 - ر.ك: الميزان في تفسير القرآن، ج 5، ص 402 - 403 و ج 6، ص 9 - 10.
6 - براى آگاهى بيشتر، ر.ك: لسان العرب، ج 15، ص 401؛ المفردات في غريب القرآن، ص 533؛ التبيان في تفسير القرآن، ج 7، ص 49؛ الميزان في تفسير القرآن، ج 13، ص 340.
7 - المفردات في غريب القرآن، ص 534؛ المنجد، ص 918 - 919.
8 - ر.ك: الميزان في تفسير القرآن، ج 5، ص 402 - 407 و ج 6، ص 26 - 27 و ج 3، ص 161 - 162؛ ولاءِها و ولايتها، ص 9 - 11.
9 - ر.ك: الميزان في تفسير القرآن، ج 2، ص 362 و ج 16، ص 136.
10 - همان، ج 18، ص 20 - 22.
11 - همان، ج 6، ص 10 - 11.
12 - ولايت در قرآن، ص 214.
13 - الميزان في تفسير القرآن، ج 6، ص 11 - 12 و ج 16، ص 291.
14 - بدايع الدرر في قاعدة نفي الضرر، ص 105 - 107؛ الميزان في تفسير القرآن، ج 4، ص 412 - 413؛ مجموعه مقالات، (مقاله معناى ولايت) ص 83 - 88.
15 - الميزان في تفسير القرآن، ج 6، ص 14 - 24.
16 - همان، ج 6، ص 49 - 50.
17 - همان، ج 5، ص 177 - 186.
18 - براى اطلاع بيشتر نگاه كنيد به: نشريه سالانه مكتب تشيع، ش 2، ص180-172 ( به نقل از: ولاءها و ولايتها، ص 78 - 82).
19 - صحيفه كامله سجاديه، به ترجمه سيد علينقى فيض الاسلام، ص 82 و ص 139.
20 - وسائلالشيعه، ج2، ص801، ب23 از ابواب صلاةالجنازة، باب أنّه يصلّي علىالجنازة أولىالناس بهاء در حديث چهارم باب 23 از اميرالمؤمنين(ع) نقل مىكند: «إذا حضر سلطان من سلطان الله جنازة فهو أحقّ بالصلاة عليها إنْ قدّمه وليّ الميّت و إلّا فهو غاصب.»
عنوان ب 24 از ابواب صلاة الجنازة اين است: «باب أنَّ الزوج أوْلى بالمرأة من جمع أقاربها حتّى الأخ والولد و الأب.»
وسائل الشيعة، ج 19، ص 29 و ص 34، (ب 11 از ابواب قصاص النفس) ج 19، ص 37، (باب أنَّ الثابت بقتل العمد هو القصاص فإنْ تراضى الولىّ و القاتل بالديه أو أكثر أو أقل جاز).
و ج 19، ص 98، ( باب أنَّ الولي إذا ماتَ قام ولده و نموه في القصاص)
و باب أنَّ القاتل يدفع إلى ولي المقتول فيقتله و لاتبعة عليه.
وسائل الشيعه، ج 18، ص 6 (أبواب صفات القاضى، باب أنَّ المرأة لاتولّى القضاء).
وسائل الشيعه، ج 17، ص 538 (أبواب ميراث ولاء العتق).
و ج 17، ص 545 (ابواب ولاء ضامن الجريرة والإمامة).
21 - وسائل الشيعه، ج 12، ص 135 (أبواب ما يكتسب به، باب تحريم الولاية من قبل الجائر إلّا ما استثنى) و ج 12، ص 139، (باب جواز الولاية من قبل الجائر لنفع المؤمنين) و ج 12، ص 145 (باب جواز قبول الولاية من قبل الجائر مع الضرورة و الخوف و جواز انفاذ أمر بحسب التقيه إلّا في القتل المحرّم) و ج 12، ص 150 (باب ما ينبغي للوالي العمل به في نفسه و مع أصحابه و رعيته).
22 - همان، ج12، ص54 (أبواب ما يكتسب به، ح1).
23 - الأصول من الكافي، كتاب الحجّة، باب ما نصّ الله، عزّ وجلّ، و رسولُه على الأئمه(ع) واحداً فواحداً.
24 - وسائل الشيعه، ج 1، ص 7 - 8 (ابواب مقدّمات العبادات، ب 1، ح 2).
25 - نهج البلاغه، خطبه 2.
26 - همان، ص 333.
27 - همان، ص 322.
28 - بحار الأنوار، كتاب المزار، ص 127 (ب 57 از باب الزيارات الجامعه، ح 4).
29 - امامت و رهبرى، ص 57.
30 - شيعه در اسلام، ص 9.
31 - در دعاى افتتاح ماه مبارك رمضان چنين وارد شده است: «اللهم! إنّا نرغب إليْك في دولةٍ كريمةٍ تعزّ بها الإسلام و أهلها».
32 - شرح قوشچى، ص 4.
33 - شوارق الإلهام في شرح تجريد الكلام، ص 5، علم كلام (سيد احمد صفايى) ج 1 و 2، ص 7.
34 - گروهى از اهل سنّت، خلافت ابوبكر را به اشاره حضرت رسول(ص) و نصّ جلىّ يا خفىّ آن حضرت مىدانند و مشروعيت وى را با بيعت، نفى مىكنند. ابن حزم اندلسى، از اين طائفه است. او مىگويد: قالت طائفةٌ: «أنَّ النبي(ص) لم يستخلف أحداً.» فثم اختلفوا، فقال بعضهم: «لكن لما استخلف أبابكر على الصلاة كان ذلك دليلاً على أنَّه أوْلاهم بالإمامة و الخلافة على الأمور.» و قال بعضهم: «لا، ولكن كان أبينهم فضلاً فقدموه لذلك.». وقالت طائفة: «بل نصّ رسول الله(ص) على استخلاف أبي بكر بعدهُ على أمور الناس، نصّاً جليّاً.». آن گاه ادله نقلى و لبّى خود را بر اين مدّعا ارائه مىكند: الفصل في الملل و الأهواء و النحل، جزء 4، ص 107 - 110.
براى آگاهى بيشتر ر.ك:، منهاج السنّة النبوية، ج 1 ، ص 134 - 135.
35 - براى آگاهى بيشتر از «امامت» در نظر اهل سنّت، ر.ك: الاقتصاد في الاعتقاد، ص 197 - 201، شرح مواقف، ج 8، ص 344 - 353.
36 - براى نمونه ر.ك: الأصول من الكافي، ج 1، ص 168 - 173 (باب اضطرار إلى الحجّة).
37 - ر.ك: كشف المراد في شرح تجريد الاعتقاد؛ تمهيد الأُصول في علم الكلام، ص 348 - 358.
38 - تمهيد القواعد، ص 18؛ مصباح الأنس، ص 13.
39 - تمهيد القواعد، ص 172.
40 - شرح نصوص الحكم، ص 45 (الفصل الثاني عشر).
41 - همان، ص 45.
42 - تعليقه بر نصوص (فاضل تونى)، ص 92؛ جامعالأسرار و منبع الأنوار، ص 395-394.
43 - التوحيد و النبوة و الولاية، ص 26 - 27؛ أسرار الشريعة و أطوار الطريقة و أنوار الحقيقة، ص 95 - 103.
44 - ر.ك: امامت و رهبرى، ص 55؛ ولاءها و ولايتها، ص 104؛ شيعه در اسلام، ص 121 - 124.