معانى و مراتب امامت

معانى و مراتب امامت

مى دانيم كه در ميان ما شيعيان مسئله امامت اهميت فوق العاده اى دارد و در ميان ساير فرق اسلامى آنقدر براى اين مسئله اهميت قائل نيستند. سر مطلب اينست كه مفهوم امامت در نزد شيعه با مفهوم امامت در نزد ساير فرق اسلامى متفاوت است.

 البته جهات مشتركی در كار هست ولی يك جهات اختصاصی هم در معتقدات شيعه در باب امامت هست كه به همين جهت مسئله امامت اهميت فوق العاده ای پيدا می كند. مثلا ما شيعيان وقتی كه می خواهيم اصول دين را بر طبق مذهب شيعه بيان بكنيم می گوئيم اصول دين توحيد است و نبوت و عدل و امامت و معاد.

امامت را جزء اصول دين می شماريم. اهل تسنن هم قائل به نوعی امامت هستند و اساسا منكر امامت به يك معنا نيستند، امامت را به شكل ديگری قائلند ولی به آن شكلی كه قائل هستند، از نظر آنها جزء اصول دين نيست بلكه جزء فروع دين است. بالاخره ما در مسئله امامت اختلاف داريم: آنها قائل به نوعی امامتند و ما قائل به نوعی ديگر.

چطور شده است كه شيعه امامت را جزء اصول دين می شمارد ولی اهل تسنن از فروع دين می شمارند؟ علتش همان است كه عرض كردم:

مفهوم امامت در شيعه با آنچه كه در اهل تسنن هست، متفاوت است.

معنی امام

كلمه [امام] يعنی پيشوا. كلمه [پيشوا] در فارسی، درست ترجمه تحت اللفظی كلمه [امام] است و در عربی. خود كلمه امام يا پيشوا مفهوم مقدسی ندارد. پيشوا يعنی كسی كه پيشرو است عده ای تابع و پيرو او هستند اعم از آنكه آن پيشوا عادل و راه يافته و درست رو باشد يا باطل و گمراه باشد. قرآن هم كلمه امام را در هر دو مورد اطلاق كرده است.

در يك جا می فرمايد: و جعلناهم ائمه يهدون بامرنا (1) ما آنها را پيشوايان هادی به امر خودمان قرار داديم. در جای ديگر می گويد:

ائمه يدعون الی النار (2) پيشوايانی كه مردم را به سوی آتش می خوانند.

يا مثلا درباره فرعون كلمه ای نظير كلمه امام را اطلاق كرده است: يقدم قومه يوم القيامه (3) كه روز قيامت هم پيشاپيش قومش حركت می كند.

پس كلمه امام يعنی پيشوا. ما به پيشوای باطل فعلا كاری نداريم، مفهوم پيشوا را عرض می كنيم.

پيشوايی در چند مورد است كه در بعضی از موارد اهل تسنن هم قائل به پيشوايی و امامت هستند ولی در كيفيت و شخصش با ما اختلاف دارند. اما در بعضی از مفاهيم امامت اصلا آنها منكر چنين امامتی هستند نه اينكه قائل به آن هستند و در فردش با ما اختلاف دارند. امامتی كه در مورد قبول آنها هم هست ولی در كيفيت و شكل و فردش با ما اختلاف دارند، امامت به معنی زعامت اجتماع است كه به همين تعبير و نظير همين تعبير از قديم در كتب متكلمين آمده است. خواجه نصير الدين طوسی در ]تجريد[ امامت را اين طور تعريف می كند:

رياسه عامه يعنی رياست عمومی.[در اينجا ذكر يك مطلب لازم به نظر می رسد]:

شئون رسول اكرم

پيغمبر اكرم به واسطه آن خصوصيتی كه در دين اسلام بود در زمان خودشان به حكم قرآن و به حكم سيره خودشان دارای شئون متعددی بودند يعنی در آن واحد چند كار داشتند و چند پست را اداره می كردند. اولين پستی كه پيغمبر اكرم از طرف خدا داشت و عملا هم متصدی آن پست بود، همين بود كه پيغمبر بود يعنی احكام و دستورات الهی را بيان می كرد. آيه قرآن می گويد: ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهيكم عنه فانتهوا (4) آنچه پيغمبر برايتان آورده بگيريد و آنچه نهی كرده ]رها كنيد[. يعنی آنچه پيغمبر از احكام و دستورها می گويد، از جانب خدا می گويد. پيغمبر از اين نظر فقط بيان كننده آن چيزی است كه به او وحی شد. منصب ديگری كه پيغمبر اكرم متصدی آن بود، منصب قضاست. او قاضی ميان مسلمين بود، چون قضا هم از نظر اسلام يك امر گتره ای نيست كه هر دو نفری اختلاف پيدا كردند، يك نفر می تواند قاضی باشد. قضاوت از نظر اسلام يك شان الهی است زيرا حكم به عدل است و قاضی آن كسی است كه در مخاصمات و اختلافات می خواهد به عدل حكم كند.

اين منصب هم به نص قرآن كه می گويد: فلا و ربك لا يومنون حتی يحكموك فيما شجر بينهم ثم لا يجدوا فی انفسهم حرجا مما قضيت و يسلموا تسليما (5) به پيغمبر تفويض شده و رسول اكرم از جانب خدا حق داشت كه در اختلافات ميان مردم قضاوت كند. اين نيز يك منصب الهی است نه يك منصب عادی عملا هم پيغمبر قاضی بود منصب سومی كه پيغمبر اكرم رسما داشت و هم به او تفويض شده بود به نص قرآن و هم عملا عهده دار آن بود، همين رياست عامه است. و او رئيس و رهبر اجتماع مسلمين بود و به تعبير ديگر سائس مسلمين بود، مدير اجتماع مسلمين بود. گفته اند آيه: اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولی الامر منكم (6) ناظر به اين جهت است كه او رئيس و رهبر اجتماع شماست، هر فرمانی كه به شما می دهد، بپذيريد.

قهرا اينكه می گوئيم سه شان، به اصطلاح تشريفات نيست بلكه اساسا آنچه از پيغمبر رسيده سه گونه است. يك سخن پيغمبر فقط وحی الهی است. در اينجا پيغمبر هيچ اختياری از خود ندارد، دستوری از جانب خدا رسيده، پيغمبر فقط واسطه ابلاغ است مثل آنجا كه دستورات دينی را می گويد، نماز چنين بخوانيد، روزه چنان بگيريد و... آنجا كه ميان مردم قضاوت می كند، ديگر قضاوتش نمی تواند وحی باشند. دو نفر اختلاف می كنند، پيغمبر طبق موازين اسلامی بين آنها حكومت می كند و می گويد حق با اين است يا با آن.

اينجا ديگر اينطور نيست كه جبرئيل به پيغمبر وحی می كند كه در اينجا بگو حق با اين هست يا نيست. حالا اگر يك مورد استثنايی باشد مطلب ديگری است ولی به طور كلی قضاوتهای پيغمبر بر اساس ظاهر است همان طوری كه ديگران قضاوت می كنند منتها در سطح خيلی بهتر و بالاتر.

خودش هم فرمود من مامورم كه به ظاهر حكم كنم يعنی مدعی و منكری پيدا می شوند و مثلا مدعی دو تا شاهد عادل دارد. پيغمبر بر اساس همين مدرك حكم می كند. اين، حكمی است كه پيغمبر كرده [نه اينكه به او وحی شده باشد]

در شان سوم هم پيغمبر به موجب اينكه سائس و رهبر اجتماع است، اگر فرمانی بدهد غير از فرمانی است كه طی آن وحی خدا را ابلاغ می كند. خدا به او اختيار چنين رهبری را داده و اين حق را به او واگذار كرده است. او هم به حكم اينكه رهبر است كار می كند و لهذا احيانا مشورت می نمايد. ما می بينيم در جنگهای احد، بدر و در خيلی جاهای ديگر پيغمبر اكرم با اصحابش مشورت كرد. در حكم خدا نمی ش ود مشورت كرد. آيا هيچگاه پيغمبر با اصحابش مشورت كرد كه نماز مغرب را اينطور بخوانيم يا آنطور؟ بلكه مسائلی پيش میآمد كه وقتی درباره آنها با او سخن می گفتند، می فرمود اين مسائل به من مربوط نيست، من جانب الله چنين است و غير از اين هم نمی تواند باشد. ولی در اينگونه مسائل ]يعنی در غير حكم خدا[ احيانا پيغمبر مشورت می كند و از ديگران نظر می خواهد. پس اگر در موردی پيغمبر اكرم فرمان داد چنين بكنيد، اين، به حكم اختياری است كه خدا به او داده است. اگر هم در يك مورد بالخصوص وحيی شده باشد، يك امر استثنايی است و جنبه استثنايی دارد نه اينكه در تمام كارها و جزئياتی كه پيغمبر به عنوان رئيس اجتماع در اداره اجتماع انجام می داد، به او وحی می شد كه در اينجا چنين كن و در آنجا چنان، و در اينگونه مسائل هم پيغمبر فقط پيام رسان باشد. پس پيغمبر اكرم مسلما دارای اين شئون متعدد بوده است در آن واحد.

امامت به معنی رهبری اجتماع

مسئله امامت به معنی اولی كه عرض كردم، همين رياست عامه است.

يعنی پيغمبر كه از دنيا می رود يكی از شئون او كه بلا تكليف می ماند، رهبری اجتماع است. اجتماع زعيم می خواهد و هيچكس در اين جهت ترديد ندارد. زعيم اجتماع بعد از پيغمبر كيست؟ اينست مسئله ای كه اصل آن را هم شيعه قبول دارد و هم سنی. هم شيعه قبول دارد كه اجتماع نيازمند به يك زعيم و رهبر عالی و فرمانده است و هم سنی. و در همين جاست كه مسئله خلافت به آن شكل مطرح است. شيعه می گويد پيغمبر (ص) رهبر و زعيم بعد از خودش را تعيين كرد و گفت بعد از من زمام امور مسلمين بايد بدست علی (ع) باشد و اهل تسنن با اختلاف منطقی كه دارند اين مطلب را لااقل به شكلی كه شيعه قبول دارد، قبول ندارند و می گويند در اين جهت پيغمبر شخص معينی را تعيين نكرد و وظيفه خود مسلمين بوده است كه رهبر را بعد از پيغمبر انتخاب كنند. پس آنها هم اصل امامت و پيشوايی را كه مسلمين بايد پيشوا داشته باشند قبول دارند منتها آنها می گويند پيشوا به آن شكل تعيين می شود و شيعه می گويد خير، به آن شكل تعيين شد، پيشوا را خود پيغمبر اكرم به وحی الهی تعيين كرد.

اگر مسئله امامت در همين حد می بود يعنی سخن فقط در رهبر سياسی مسلمين بعد از پيغمبر بود، انصافا ما هم كه شيعه هستيم امامت را جزء فروع دين قرار می داديم نه اصول دين.

می گفتيم اين يك مسئله فرعی است مثل نماز. اما شيعه كه قائل به امامت است تنها به اين حد اكتفا نمی كند كه علی (ع) يكی از اصحاب پيغمبر، ابوبكر و عمر و عثمان و صدها نفر ديگر حتی سلمان و ابی ذر هم يكی از اصحاب پيغمبر بودند و علی (ع) از آنها برتر بوده، افضل و اعلم و اتقی و اليق از آنها بوده و پيغمبر هم او را معين كرده بود. نه، شيعه در اين حد واقف نيست، دو مسئله ديگر می گويد كه اصلا اهل تسنن به اين دو مسئله در مورد احدی قائل نيستند نه اينكه قائل هستند و از علی (ع) نفی می كنند.

يكی مسئله امامت به معنی مرجعيت دينی است.

امامت به معنی مرجعيت دينی

گفتيم كه پيغمبر مبلغ وحی بود. مردم وقتی می خواستند از متن اسلام بپرسند، از پيغمبر می پرسيدند، آنچه را كه در قرآن نبود از پيغمبر سئوال می كردند. مسئله اينست كه آيا هر چه اسلام می خواسته از احكام و دستورات و معارف بيان كند، همان است كه در قرآن آمده و خود پيغمبر هم به عموم مردم گفته است؟ يا نه، آنچه پيغمبر برای عموم مردم گفت قهرا زمان اجازه نمی داد كه تمام دستورات اسلام باشد. علی (ع) وصی پيغمبر بود و پيامبر تمام كما كيف اسلام و لااقل كليات اسلام را، آنچه را كه هست و بايد گفته بشود، به علی (ع) گفت و او را به عنوان يك عالم فوق العاده تعليم يافته از خود و ممتاز از همه اصحاب خويش و كسی كه حتی مثل خودش در گفته اش خطا و اشتباه نمی كند و نا گفته ای از جانب خدا نيست الا اينكه او می داند، معرفی كرد و گفت ايها الناس! بعد از من در مسائل دينی هر چه می خواهيد سوال بكنيد، از وصی من و اوصيای من بپرسيد. در واقع در اينجا امامت، نوعی كارشناسی اسلام می شود اما يك كارشناسی خيلی بالاتر از حد يك مجتهد، كارشناسی من جانب الله، [و ائمه] يعنی افرادی كه اسلام شناس هستند البته نه اسلامشناسانی كه از روی عقل و فكر خودشان اسلام را شناخته باشند كه قهرا جايز الخطا باشند بلكه افرادی كه از يك طريق رمزی و غيبی كه بر ما مجهول است، علوم اسلام را از پيغمبر گرفته اند، از پيغمبر (ص) رسيده به علی (ع) و از علی (ع) رسيده به امامان بعد و در تمام ادوار ائمه، علم اسلام، يك علم معصوم غير مخطی كه هيچ خطا نمی كند، از هر امامی به امامان بعد رسيده است.

اهل تسنن برای هيچكس چنين مقامی قائل نيستند. پس آنها در اينگونه امامت، اصلا قائل به وجود امام نيستند، قائل به امامت نيستند نه اينكه قائل به امامت هستند و می گويند علی (ع) امام نيست و ابوبكر چنين است.

برای ابوبكر و عمر و عثمان و به طور كلی برای هيچيك از صحابه چنين شان و مقامی قائل نيستند و لهذا در كتابهای خودشان هزاران اشتباه را از ابوبكر و عمر در مسائل دينی نقل می كنند. ولی شيعه امامان خودش را معصوم از خطا می داند و محال است كه به خطايی برای امام اقرار بكند. ]در كتابهای اهل تسنن مثلا آمده است[ ابوبكر در فلان جا چنين گفت، اشتباه كرد بعد خودش گفت: ان لی شيطانا يعترينی يك شيطانی است كه گاهی بر من مسلط می شود و من اشتباهاتی می كنم. و يا عمر در فلان جا اشتباه و خطا كرد و بعد گفت اين زنها هم از عمر فاضلتر و عالمترند.

می گويند وقتی كه ابوبكر مرد، خاندان او و از جمله عايشه كه دختر ابوبكر و همسر پيغمبر بود گريه و شيون می كردند. صدای شيون كه از خانه ابوبكر بلند شد عمر پيغام داد كه به اين زنها بگوئيد ساكت شوند. ساكت نشدند. دو مرتبه پيغام داد بگوئيد ساكت شوند اگر نه با تازيانه ادبشان می كنم. هی پيغام پشت سر پيغام. به عايشه گفتند عمر دارد تهديد می كند و می گويد گريه نكنيد. گفت پسر خطاب را بگوئيد بيايد تا ببينم چه می گويد. عمر به احترام عايشه آمد. عايشه گفت چه می گويی كه پشت سر هم پيغام می دهی؟ گفت من از پيغمبر شنيدم كه اگر كسی بميرد وكسانش برايش بگريند، هر چه اينها بگريند او معذب می شود، گريه های اينها عذاب است برای او. عايشه گفت تو نفهميده ای، اشتباه كرده ای، قضيه چيز ديگری است، من می دانم قضيه چيست: يك وقت مرد يهودی خبيثی مرده بود و كسانش داشتند برای او گريه می كردند. پيغمبر فرمود در حاليكه اينها می گريند، او دارد عذاب می شود. نگفت گريه اينها سبب عذاب اوست بلكه گفت اينها دارند برايش می گريند ولی نمی دانند كه او دارد عذاب می شود. اين چه ربطی دارد به اين مسئله؟! به علاوه اگر گريه كردن بر ميت حرام باشد، ما گناه می كنيم چرا خدا يك بی گناه را عذاب كند؟! او چه گناهی دارد كه ما گريه كنيم و خدا او را عذاب كند؟! عمر گفت عجب! اينطور بوده مطلب؟! عايشه گفت بله اينطور بوده. عمر گفت اگر زنها نبودند، عمر هلاك شده بود.

خود اهل تسنن می گويند عمر در هفتاد مورد (يعنی در موارد زياد، و واقعا هم موارد خيلی زياد است) گفت: لولا علی لهلك عمر.

اميرالمومنين اشتباهاتش را تصحيح می كرد، او هم به خطايش اقرار می نمود پس آنها قائل به چنين امتی نيستند. ماهيت بحث برمی گردد به اين معنا كه مسلما وحی فقط به پيغمبر اكرم می شد. ما نمی گوئيم كه به ائمه (ع) وحی می شود. اسلام را فقط پيغمبر (ص) به بشر رساند و خداوند هم آنچه از اسلام را كه بايد گفته بشود، به پيغمبر گفت. اينطور نيست كه قسمتی از دستورات اسلام نگفته به پيغمبر مانده باشد.

ولی آيا از دستورات اسلام نگفته به عموم مردم باقی ماند يا نه؟ اهل تسنن حرفشان اينست كه دستورات اسلام هر چه بود همان بود كه پيغمبر به صحابه اش گفت. بعد در مسائلی كه در مورد آنها از صحابه هم چيزی روايت نشده گير می كنند كه چه كنيم؟ اينجاست كه مسئله قياس وارد می شود و می گويند ما اينها را با قانون قياس و مقايسه گرفتن تكميل می كنيم كه اميرالمومنين در نهج البلاغه می فرمايد يعنی خدا دين ناقص فرستاد كه شما بيائيد تكميلش كنيد؟! ولی شيعه می گويد نه خدا دستورات اسلام را ناقص به پيغمبر وحی كرد و نه پيغمبر آنها را ناقص برای مردم بيان كرد.

پيغمبر كاملش را بيان كرد اما آنچه پيغمبر كامل بيان كرد، همه، آنهايی نبود كه به عموم مردم گفت (بسياری از دستورات بود كه اصلا موضوع آنها در زمان پيغمبر پيدا نشد، بعدها سوالش را می كردند) بلكه همه دستوراتی را كه من جانب الله بود به شاگرد خاص خودش گفت و به او فرمود تو برای مردم بيان كن.

اينجاست كه مسئله عصمت هم به ميان میآيد. شيعه می گويد همانطور كه امكان نداشت خود پيغمبر در گفته خودش عمدا يا سهوا دچار اشتباه شود، آن شاگرد خاص پيغمبر هم امكان نداشت كه دچار خطا يا اشتباه شود. زيرا همانگونه كه پيغمبر به نوعی از انواع مويد به تاييد الهی بود، اين شاگرد خاص هم مويد به تاييد الهی بود. پس اين، مرتبه ديگری است برای امامت.

امامت، درجه و مرتبه سومی دارد كه اوج مفهوم امامت است و كتابهای شيعه پر است از اين مطلب، و وجه مشترك ميان تشيع و تصوف است.

البته از اينكه می گويم وجه مشترك، سوء تعبير نكنيد. چون ممكن است شما با حرفهای مستشرقين در اين زمينه روبرو شويد كه مسئله را به همين شكل مطرح می كنند. مسئله ای است كه در ميان عرفا شديدا مطرح است و در تشيع نيز از صدر اسلام مطرح بوده و من يادم هست كه كربن حدود ده سال پيش در مصاحبه ای كه با علامه طباطبائی داشت، از جمله سوالاتی كه كرد اين بود كه اين مسئله را آيا شيعه از متصوفه گرفته اند يا متصوفه از شيعه؟ می خواست بگويد از اين دو تا يكی از ديگری گرفته است. علامه طباطبايی گفتند متصوفه از شيعه گرفته اند برای اينكه اين مسئله از زمانی در ميان شيعه مطرح است كه هنوز تصوف صورتی به خود نگرفته بود و هنوز اين مسائل در ميان متصوفه مطرح نبود. بعدها اين مسئله در ميان متصوفه مطرح شده است.

پس اگر بنا بشود كه از اين دو تا يكی از ديگری گرفته باشد، بايد گفت متصوفه از شيعه گرفته اند. اين مسئله، مسئله انسان كامل و به تعبير ديگر حجت زمان است. عرفا و متصوفه روی اين مطلب خيلی تكيه دارند. مولوی می گويد [پس به هر دوری ولی قائم است] در هر دوره ای يك انسان كامل كه حامل معنويت كلی انسانيت است وجود دارد. هيچ عصر و زمانی از يك ولی كامل كه آنها گاهی از او تعبير به قطب می كنند، خالی نيست. و برای آن ولی كامل كه انسانيت را به طور كامل دارد مقاماتی قائل هستند كه از اذهان ما خيلی دور است. از جمله مقامات او تسلطش بر ضمائر يعنی دلهاست بدين معنی كه او يك روح كلی است محيط بر همه روحها. باز مولوی در داستان ابراهيم ادهم كه البته افسانه است، در اين مورد اشاره ای دارد. او افسانه ها را ذكر می كند به اعتبار اينكه می خواهد مطلب خودش را بگويد. هدف او نقل تاريخ نيست. افسانه ای را نقل می كند تا مطلبش را بفهماند [می گويد]

ابراهيم ادهم به كنار دريا رفت و سوزنی را به دريا انداخت و بعد سوزن را خواست. ماهيها سر از دريا در آوردند در حاليكه به دهان هر كدامشان سوزنی بود. تا آنجا كه می گويد:

دل نگه داريد ای بی حاصلان در حضور حضرت صاحبدلان و تا آنجا كه می گويد آن شيخ يعنی آن پير از انديشه آن طرف واقف شد:

شيخ واقف گشت از انديشه اش شيخ چون شير است و دلها بيشه اش مسئله ولايت در شيعه معمولا به آن معنای خيلی به اصطلاح غليظش مطرح است، به معنی حجت زمان كه هيچ زمانی خالی از حجت نيست و لولا الحجه لسا خط الارض باهلها يعنی هيچوقت نبوده و نخواهد بود كه زمين از يك انسان كامل خالی باشد. و برای آن انسان كامل مقامات و درجات زيادی قائلند و ما در اغلب زيارتها كه می خوانيم به چنين ولايت و امامتی اقرار و اعتراف می كنيم يعنی معتقديم كه امام دارای چنين روح كلی است. ما در زيارت می گوئيم (اين را همه ما هميشه می خوانيم و جزء اصول تشيع است): اشهد انك تشهد مقامی و تسمع كلامی و ترد سلامی (تازه ما برای مرده اش می گوئيم. البته از نظر ما مرده و زنده او فرقی ندارند. چنين نيست كه زنده اش اينطور نبوده و فقط مرده اش اينطور است.) من گواهی می دهم كه تو الان وجود مرا در اينجا حس و ادراك می كنی. من اعتراف می كنم كه تو سخنی را كه من الان می گويم: السلام عليك يا علی بن موسی الرضا می شنوی. من اعتراف می كنم و شهادت می دهم كه سلامی را كه من به تو می كنم: السلام عليك تو به من جواب می دهی.

اينها را هيچكس برای هيچ مقامی قائل نيست. اهل تسنن (غير از وهابيها) فقط برای پيغمبر اكرم قائل هستند و برای غير پيغمبر برای احدی در دنيا چنين علو روحی و احاطه روحی قائل نيستند. ولی اين مطلب جزء اصول مذهب ما شيعيان است و هميشه هم آنرا می گوئيم.

بنابراين مسئله امامت سه درجه پيدا می كند و اينها را اگر از يكديگر تفكيك نكنيم، در استدلالهايی كه در اين مورد هست دچار اشكال می شويم.

لهذا تشيع هم مراتبی دارد. بعضی از شيعيان فقط قائل به امامت به همان معنی رهبری اجتماعيند. می گويند پيغمبر (ص) علی (ع) را تعيين كرده بوده برای رهبری بعد از خود و ابوبكر و عمر و عثمان بی جا آمدند. همين مقدار شيعه هستند و در آن دو مسئله ديگر يا اعتقاد ندارند و يا سكوت می كنند. بعضی ديگر، مرحله دوم را هم قائل هستند ولی به مرحله سوم نمی رسند. می گويند مرحوم آقا سيد محمد باقر درچه ای استاد آقای بروجردی در اصفهان منكر اين مرحله سوم بوده. تا مرحله دوم پيش میآمده ولی از آن بيشتر اعتقاد نداشته است. اما اكثريت شيعه و علمای شيعه مرحله سوم را هم اعتقاد دارند.

ما اگر بخواهيم وارد بحث امامت بشويم بايد در سه مرحله بحث بكنيم:

امامت در قرآن، امامت در سنت و امامت به حسب حكم عقل. در مرحله اول بايد ببينيم آيا آيات قرآن در باب امامت دلالت بر امامتی كه شيعه می گويد دارد يا نه؟ و اگر دلالت دارد آيا فقط امامت به معنی رهبری سياسی و اجتماعی را می گويد يا امامت به معنی مرجعيت دينی و حتی امامت به معنی ولايت معنوی را هم می گويد؟ از اين كه فارغ شديم بايد وارد بحث امامت در سنت بشويم ببينيم كه در سنت پيغمبر(ص) راجع به امامت چه آمده. بعد مسئله را از نظر عقلی تجزيه و تحليل كنيم كه عقل در هر يك از سه مرحله امامت چه چيز را قبول می كند؟ آيا می گويد از نظر رهبری اجتماعی حق با اهل تسنن است و جانشين پيغمبر (ص) بايد به وسيله شورای مردم انتخاب شود يا اينكه پيغمبر جانشين خود را تعيين كرده است؟ همين طور در آن دوتای ديگر عقل چه می گويد؟

حديثی در باب امامت

قبل از ذكر آيات قرآن در باب امامت، حديث معرفی را برايتان عرض می كنم كه آن را هم شيعه روايت كرده است و هم سنی. معمولا حديثی را كه مورد اتفاق شيعه و سنی باشد، نمی شود كوچك شمرد زيرا وقتی هر دو فريق از دو طريق روايت می كنند تقريبا نشاندهنده اينست كه پيغمبر اكرم يا امام قطعا اين مطلب را فرموده است. البته عبارتها كمی با هم فرق می كنند ولی مضمون آنها تقريبا يكی است. اين حديث را ما شيعيان اغلب به اين عبارت نقل می كنيم: من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميته جاهليه (7) هر كس بميرد و پيشوای زمان خود را نشناسد، مرده است از نوع مردن زمان جاهليت. اين، تعبير خيلی شديدی است چون در زمان جاهليت مردم اصلا مشرك بودند و حتی توحيد و نبوت هم نداشتند. اين حديث در كتب شيعه زياد آمده و با اصول شيعه هم صد در صد قابل انطباق است. در ]كافی[ كه معتبرترين كتاب حديث شيعه می باشد، اين حديث هست. عمده اينست كه اين حديث در كتابهای اهل تسنن هم هست.

آنها در روايتی به اين عبارت نقل كرده اند: من مات بغير امام مات ميته جاهليه (8) هر كس بدون امام بميرد مانند اينست كه در جاهليت مرده است. عبارت ديگری كه نقل كرده اند اينست: من مات و ليس فی عنقه بيعه مات ميته جاهليه. آنكه بميرد و در گردن او بيع ت يك امام نباشد، مردنش از نوع مردن جاهليت است. به عبارتی هم كه شيعه نقل می كند، سنيها زياد نقل كرده اند. عبارت ديگر: من مات و لا امام له مات ميته جاهليه. اين عبارتها خيلی زياد است و نشاندهنده اهتمام زياد پيغمبر اكرم به مسئله امامت است.

كسانی كه امامت را تنها به معنی رهبری اجتماعی می دانند، می گويند ببينيد پيغمبر اكرم به مسئله رهبری تا كجا اهميت داده كه معتقد شده است اگر امت رهبر و پيشوا نداشته باشد، اصلا مردنش مردن جاهلی است برای اينكه صحيح تفسير كردن و صحيح اجرا كردن دستورات اسلامی بستگی دارد به اينكه رهبری، رهبری درستی باشد و مردم پيوندشان را با رهبر محكم كرده باشند. اسلام يك دين فردی نيست كه كسی بگويد من به خدا و پيغمبر اعتقاد دارم و بنابراين به هيچكس كاری ندارم. خير، غير از خدا و پيغمبر، تو حتما بايد بفهمی و بشناسی كه در اين زمان رهبر كيست و قهرا در سايه رهبری او فعاليت كنی. آنها كه امامت را به مفهوم مرجعيت دينی معنی می كنند، ]در معنی اين حديث[ می گويند كسی كه می خواهد دين داشته باشد، بايد مرجع دينی خودش را هم بشناسد و بداند كه دين را از كجا بگيرد. اينكه انسان دين داشته باشد ولی دينش را از ماخذی بگيرد كه ضد آنست، عين جاهليت است.

آن كسی كه امامت را در حد ولايت معنوی می برد، می گويد اين حديث می خواهد بگويد كه اگر انسان مورد توجه يك ولی كامل نباشد، مانند اينست كه در جاهليت مرده است. اين حديث را چون متواتر است خواستم اول عرض كرده باشم كه در ذهن شما باشد تا بعد درباره اش بحث كنيم. حال برويم سراغ آيات قرآن.

امامت در قرآن

در قرآن چند آيه هست كه مورد استدلال شيعه در باب امامت است. يكی از آن آيات، آيه: انما وليكم الله است. اتفاقا در همه اينها روايات اهل تسنن هم وجود دارد كه مفاد شيعه را تاييد می كند ما آيه ای در قرآن داريم به اين صورت: انما وليكم الله و رسوله و الذين امنوا الذين يقيمون الصلوه و يوتون الزكاه و هم راكعون. (9) [نما] يعنی منحصرا (چون اداه حصر است). معنی اصلی [ولی] سرپرست است.

ولايت يعنی تسلط و سرپرستی. سرپرست شما فقط و فقط خداست و پيغمبر خدا و مومنينی كه نماز را به پا می دارند و در حال ركوع زكات می دهند. ما در دستورات اسلام نداريم كه انسان در حال ركوع زكات بدهند. ما در دستورات اسلام ند اريم كه انسان در حال ركوع زكات بدهد كه بگوئيم اين يك قانون كلی است و شامل همه افراد می شود. اين اشاره است به واقعه ای كه در خارج يك بار وقوع پيدا كرده است و شيعه و سنی به اتفاق آنرا روايت كرده اند و آن اينست كه علی (ع) در حال ركوع بود، سائلی پيدا شد و سوالی كرد. حضرت اشاره كرد به انگشت خود.

او آمد انگشتر را از انگشت علی (ع) بيرون آورد و رفت. يعنی علی (ع) صبر نكرد نمازش تمام شود و بعد به او انفاق كند. آنقدر عنايت داشت به اينكه آن فقير را زودتر جواب بگويد كه در همان حال ركوع با اشاره به او فهماند كه اين انگشتر را درآورد، برو بفروش و پولش را خرج خودت كن.

در اين مطلب هيچ اختلافی نيست و مورد اتفاق شيعه و سنی است كه علی (ع) چنين كاری كرده است و نيز مورد اتفاق شيعه و سنی است كه اين آيه در شان علی (ع) نازل شده با توجه به اينكه انفاق كردن در حال ركوع جزء دستورات اسلام نيست، نه از واجبات اسلام است و نه از مستحبات آن كه بگوئيم ممكن است عده ای از مردم به اين قانون عمل كرده باشند. پس ]كسانی كه چنين می كنند[ اشاره و كنايه است همانطور كه در خود قرآن گاهی می گويد: يقولون می گويند، و حال آنكه يك فرد آن سخن را گفته.

در اينجا [كسانی كه چنين می كنند] يعنی آن فردی كه چنين كرد.

بنابراين به حكم اين آيه علی (ع) تعيين شده است به ولايت برای مردم.

اين، آيه ای است كه مورد استدلال شيعه است. البته اين آيه خيلی بيش از اين بحث دارد [كه در جلسات آينده درباره اش سخن خواهيم گفت]

آيات ديگر آياتی است كه درباره جريان غدير است. خود قضيه غدير جزء سنت است و ما بعد بايد بحثش را بكنيم ولی از آياتی كه در اين مورد در سوره مائده وارد شده يكی اين آيه است: يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رساله (10) (اينجا لحن، خيلی شديد است) ای پيامبر! آنچه را كه بر تو نازل شد تبليغ كن و اگر تبليغ نكنی رسالت الهی را تبليغ نكرده ای. مفاد اين آيه آنچنان شديد است كه مفاد حديث: من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميته جاهليه. اجمالا خود آيه نشان می دهد كه موضوع آنچنان مهم است كه اگر پيغمبر تبليغ نكند، اصلا رسالتش را ابلاغ نكرده است.

سوره مائده به اتفاق شيعه و سنی آخرين سوره ای است كه بر پيغمبر نازل شده و اين آيات جزء آخرين آياتی است كه بر پيغمبر نازل شده يعنی در وقتی نازل شده كه پيغمبر (ص) تمام دستورات ديگر را در مدت سيزده سال مكه و ده سال مدينه گفته بوده و اين، جزء آخرين دستورات بوده است.

شيعه سوال می كند اين دستوری كه جزء آخرين دستورهاست و آنقدر مهم است كه اگر پيغمبر آنرا ابلاغ نكند، همه گذشته ها كان لم يكن است، چيست؟ يعنی شما نمی توانيد موضوعی نشان بدهيد كه مربوط باشد به سالهای آخر عمر پيغمبر و اهميتش در آن درجه باشد كه اگر ابلاغ نشود هيچ چيز ابلاغ نشده است.

ولی ما می گوئيم آن موضوع، مسئله امامت است كه اگر نباشد، همه چيز كان لم يكن است يعنی شيرازه اسلام از هم می باشد. به علاوه شيعه از كلمات و روايات خود اهل تسنن دليل میآورد كه اين آيه در غدير خم نازل شده است.

در همان سوره مائده، آيه: اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتی و رضيت لكم الاسلام دينا (11) امروز دين را به حد كمال رساندم و نعمت را به حد آخر تمام كردم، امروز است كه ديگر اسلام را برای شما به عنوان يك دين پسنديديم، نشان می دهد كه در آن روز جريانی رخ داده كه آنقدر با اهميت است كه آنرا مكمل دين و متمم نعمت خدا بر بشر شمرده است و با بودن آن، اسلام، اسلام است و خدا اين اسلام را همان می بيند كه می خواسته و با نبودن آن، اسلام، اسلام نيست. شيعه به لحن اين آيه كه تا اين درجه برای اين موضوع اهميت قائل است استدلال می كند و می گويد كه آن موضوعی كه بتواند نامش مكمل دين و متمم نعمت و آن چيزی باشد كه با نبودنش، اسلام، اسلام نيست، چه بوده است؟ می گويد ما می توانيم موضوعی را نشان بدهيم كه در آن درجه از اهميت باشد ولی شما نمی توانيد. به علاوه رواياتی هست كه تاييد می كند اين آيه هم در همين موضوع وارد شده است. اينها، سه آيه ای بود كه من به طور عصاره از استدلالهايی شيعه برايتان عرض كردم.

و السلام عليكم و رحمه الله و بركاته

پاورقی


(1). سوره انبياء، آيه 73.
(2). سوره قصص، آيه 41.
(3). سوره هود، آيه 98.
(4). سوره حشر آيه 7.
(5). سوره نساء آيه 65. نه چنين است قسم به خدای تو كه اينان به حقيقت اهل ايمان نمی شوند مگر آنكه در خصومت و نزاعشان تنها تو را حاكم كنند و آنگاه به هر حكمی كه كنی هيچگونه اعتراضی در دل نداشته و كاملا از دل و جان تسليم فرمان تو باشند.
(6). سوره نساء آيه 59.
(7). دلائل الصدق صفحات 6 و 13.
(8). مسند احمد.
(9). سوره مائده، آيه 55.
(10). سوره مائده، آيه 3.
(11). سوره مائده، آيه 57.

این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)
محتوای بیشتر در این بخش: امامت و بيان دين بعد از پيغمبر »

پیام هفته

همکاری با نفوذیان خائن و اختلاس‌گران بی دین
قرآن : لِيَحْمِلُوا أَوْزارَهُمْ کامِلَةً يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ مِنْ أَوْزارِ الَّذينَ يُضِلُّونَهُمْ بِغَيْرِ عِلْمٍ أَلا ساءَ ما يَزِرُونَ (سوره نحل، آیه 52)ترجمه: تا روز قیامت بار گناهان خود را تمام بردارند ، و [ نیز ] بخشی از بار گناهان کسانی را که ندانسته آنان را گمراه می کنند. آگاه باشید ، چه بد باری را می کشند.حدیث: و ایما داع دعی الی ضلالة فاتبع علیه، فان علیه مثل اوزار من اتبعه، من غیر ان ینقص من اوزارهم شیئا!: (مجمع‌البیان، ج6، ص 365)ترجمه: ... و هر کس دعوت به ضلالت کند و از او پیروی کنند همانند کیفر پیروانش را خواهد داشت، بی آنکه از کیفر آنها کاسته شود.

ادامه مطلب

موسسه صراط مبین

نشانی : ایران - قم
صندوق پستی: 1516-37195
تلفن: 5-32906404 25 98+
پست الکترونیکی: این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید