گفتار پنجم در پيرامون ولايت‏

  • یکشنبه, 19 آبان 1392 16:55
  • منتشرشده در ولايت
  • بازدید 5216 بار

گفتار پنجم در پيرامون ولايت‏؛

 شامل ولايت طاغوت جامعه شناسى كوفه‏

تا اينجا فهميديم كه هر مسلمانى و هر كسى كه مدعى بندگى خداست، بايد ولى زندگى خود و فرمانروا و صاحب اختيار فعاليت ها و نشاط هاى سراسر دوران عمرخود را از خدا بخواهد، به آن ولى كه خدا مى گمارد و معين مى كند سر بسپارد، دست اطاعت به ولى الله بدهد و خلاصه آنكه در همه فعاليت هاى زندگى فقط خدا و هر آن كسى را كه خدا به جانشينى خود برگزيده است حاكم و فرمانروا بشناسند البته اين بحث را هم كرديم كه آن كسانيكه خدا آنها را به جانشينى خود برگزيده است چه كسانى هستند و گفتيم كه اول انبياء و پس از انبياء اولياء هستند. منتها، ولى و حاكم الهى با نام و نشان هر دو معين نمى شود. يا اينكه با نام معين نمى شود و تنها با نشان معين مى شود. اينها مطالبى است كه قبلًا روشن شده است.

 

ولايت طاغوت‏

مطب مورد نظر امروز اين است كه اگر كسی ولايت خدا را نپذيرد و زير فرمان غير خدا برود، اولًا خود اين آدم چه حكمی دارد؟ ثانياً اين كار اسمش چيست؟ ثالثاً اين عمل نتيجه اش كدام است؟ البته اينها بحثهاييی است كه در پيرامون ولايت مطرح می شود ولی وقتی كه بحث كرديم و پذيرفتيم و در ذهنمان قبول قبول كرديم. ديگر جزو اصول مسلمه عملی اسلام به شمار خواهد آمد. اگر چه در زمينه بحث درباره اصل ولايت، اين مسائل، فرعی و جنبی است، اما خود اينها اصولی است.

قرآن كريم، هر ولايتی غير از ولايت خدا را به عنوان ولايت طاغوت معرفی می كند و می گويد: هر كسی كه تحت ولايت خدا نباشد، تحت ولايت طاغوت است. طاغوت يعنی چه؟ طاغوت از ماده طغيان است. طغيان يعنی سر كشی كردن و از محدوده دايره طبيعی و فطری زندگی انسان فراتر رفتن. مثلًا فرض بفرماييد انسان برای كامل شدن پديد آمده است آن كسی كه انسان را از كامل شدن بيندازد طاغوت است. انسانها بايد با آيين خدا زندگی كنند، اين يك امر فطری طبيعی و مطابق با سرشت انسانها است و اگر كسی انسانها را طوری بار بياورد، كاری با آنها بكند و تصرفی روی آنها انجام بدهد كه اينها با آئين غير خدا زندگی كنند، طاغوت است انسان بايد دائماً در جد و جهد و تلاش باشد برای اينكه وجود خود را به ثمر برساند. هر عاملی كه انسان را به عدم جديت، به عدم تلاش كردن، به تنبلی، به راحت طلبی، به عافيت جويی، تشويق و تر غيب بكند، طاغوت است.

انسانها بايد تحت فرمان خدا باشند و هر چيزی كه انسان را از اطاعت فرمان خدا باز دارد، وموجب شود كه انسان در مقابل خدا عصيان بورزد، طاغوت است.

پس طاغوت اسم خاص نيست و اين كه بعضی خيال می كنند كه طاغوت نام يك بتی است صحيح نمی باشد، اسم بت هست اما نه آن بت، بت معينی نيست. گاهی آن بت خود تو هستی، گاهی پول توست، گاهی آن بت زندگی راحت طلبانه معمولی تو است، گاهی آن بت مراد تو است، گاهی اين بت كسی است كه تو دستت را در دست او گذاشتی و چشمانت را بسته ای و سرت را پائين انداخته ای تا هر جا كه خواست تو را ببرد، گاهی اين بت طلا نقره است، گاهی هم انسان است، گاهی نظام اجتماعی و قانون است، پس طاغوت يك اسم خاص نيست.

از آيات قرآنی چنين استنباط می شود كه در كنار ملاء و مترف و احبار و رهبان، طاغوت مقامی بالاتر از آنهاست كه اين بحث ديگری است و فعلًا بحثی درباره آن نداريم. بنابراين هر كسی كه از تحت ولايت خدائی خارج شد، ناگزير در ولايت طاغوتی و شيطانی وارد شده است، اما شيطان و طاغوت چه نسبتی با هم دارند؟ همبستگی آنها از نسبت بالاتر است. شيطان همان طاغوت و طاغوت همان شيطان است همچنانكه قرآن می فرمايد: الَّذينَ آمَنُوا يُقاتِلُونَ فی سَبيلِ اللَّه«1»(آن كسانی كه ايمان آورده اند، مقاتله و ستيزشان در راه خداست.) وَ الَّذينَ كَفَرُوا يُقاتِلُونَ فی سَبيلِ الطَّاغُوت (آن كسانيكه به دين، كفر و انكار ورزيده اند مقاتله و ستيزشان در راه طاغوت است.) و بعد می فرمايد: فَقاتِلُوا أَوْلِياءَ الشَّيْطان (با اولياء و پيوستگان و وابستگان شيطان ستيز و مقابله و مقاتله بكنيد) إِنَّ كَيْدَ الشَّيْطانِ كانَ ضَعيفاً (كه مكرو تدبير و حيله شيطان، ضعيف است.)

در اين آيه می بينيد كه طاغوت بجای شيطان و شيطان به جای طاغوت نام برده شده است پس شيطان هم عنصری است كه از خارج از وجود آدمی، او را به كارهای شرارت آميز و فساد آميز، به انحطاط، به‏ تسليم، به زبونی، به ظلم، به بدی، به كجی واميدارد. شياطين انس داريم و شياطين جن، شياطينی داريم كه از خويشاوندان و از زنان و از بزرگان هستند و يكی از مصداقها و نمونه های شيطان ابليس است كه در مقابل آدم صفوه الله قامت مخالف و استقلال، علم می كند و آن حرفها را ميزند. و من و شما هر چه كه در طول عمرمان لعنت می كنيم به آن بيچاره شيطان اولی لعنت می كنيم، در حالی كه شيطان فقط او نيست شايد از او شروع هم نشده و به او هم ختم نشده است شيطانها در عالم زياد هستند، هم لمس می شوند، هم بدست می آيند، هم به چشم می آيند و گاهی انسان با آنها معاصر هم هست به طور كلی هر ولايت غير خدائی، ولايت شيطانی و طاغوتی است.

آنكسی كه تحت فرمان ولی حقيقی زندگی نمی كند بايد بداند كه تحت فرمان طاغوت و شيطان زندگی می كند. ممكن است بپرسيد مگر تحت فرمان شيطان و طاغوت زندگی كردن و تن بفرمان او دادن چه مفسده ای دارد؟ اين هم يكی از نكات آيات امروز است، قرآن در اين زمينه به ما چند جواب می دهد: جواب اول اين است كه اگر تن به ولايت شيطان دادی شيطان برتمام انرژی های سازنده و خلاق و آفريننده و ثمر بخش وجود تو مسلط خواهد شد، اگر چنانچه گردنت را بطرف شيطان و طاغوت بردی كه ريسمان ولايتش را بر گردن تو بيندازد، ديگر از دست او خلاصی پيدا نخواهی كرد، هر چه در وجود تو از نيرو و ابتكار و از فعاليت ها ی سازنده و از جلوه های درخشنده وجود دارد، تحت قبضه طاغوت و شيطان در خواهد آمد و وقتيكه تمام وجودت در قبضه او در آمد به آسانی می تواند تو را در همان راهی كه می خواهد و با هر وسيله ای كه می خواهد بكشاند وببرد، و پيداست كه شيطان و طاغوت انسان را به نور و معرفت و آسايش و رفاه و معنويت رهنمون نمی شود، برای او اين چيزها هدف نيست بلكه برای شيطان و طاغوت مصالح شخصی هدف اولی است و می خواهد آنها را تأمين كند. پس تو را در راه مصالح شخصی خود بكار می اندازد اگر باين جملات حساب شده ای كه عرض شد دقت كنيد خواهيد ديد كه تحت هر جمله ای معنائی است كه با واقعيتهای تاريخی تطبيق می كند اگر تن به ولايت طاغوت دادی تمام نيروها و انرژی ها وابتكارها و استعدادهای تو در قبضه طاغوت واقع می شود و وقتی در قبضه طاغوت واقع شد ديگر بسود تو نخواهد بود، برای شيطان، خود او و مصالح خودش مطرح است، اگر چنانچه در راه او افتادی در جهت مصالح و منافع خودش تو را قربانی خواهد كرد و به گمراهی خواهد كشاند. قدرت در اختيار اوست و تو هم كه خودت را بدست او دادی می كشد هر جا كه خاطر خواه اوست.

حلقه ای در گردنم افكنده دوست می كشد هر جا كه خاطر خواه اوست اين آيه ای كه از سوره نساء می خوانم بسيار آيه قابل توجه و قابل تدبير است: وَ مَنْ يُشاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُ الْهُدی«2» هر كس كه پس از روشن شدن راه حق بر او، با رسول خدا به مخاصمت و ستيزه برخيزد و از پيغمبر جدا بشود و راهش را از راه نبوت (همان راهی كه قبلًا برايتان ترسيم كردم) منشعب كند وَ يَتَّبِعْ غَيْرَ سَبيلِ الْمُؤْمِنين و راهی غير از راه مؤمنان و جامعه اسلامی و هدفهای ايمانی را پيروی بكند، خودش را از جمع مسلمانان كنار بكشند نُوَلِّهِ ما تَوَلَّی همان چيزی را كه خود او بر گردن افكنده است بر گردنش استوار می كنيم همان ولايتی را كه خود او بدست خود پذيرفته و با پای خودش در آن منطقه رفته و سكنی گزيده، او را در همان جا پا شكسته می كنيم زيرا طبق آيه إِنَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّی يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِم«3» تو زمامت را به شيطان دادی پس بگذار اين زمام در دست شيطان بماند، اين سنت خداست، اين قانون آفرينش است تا اينجا مربوط به اين دنياست و برای آن دنيا در ادامه آيه می فرمايد: وَ نُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَ ساءَتْ مَصيرا«4» از اينجا هم يكسره راهی دوزخ قهر پروردگار و عذاب جاودانه الهی خواهد شد.

وقتی انسان به تاريخ نگاه می كند، می بيند كه عيناً همين طور است. اينها مسائلی است كه خيلی مهم است، اينها مسائل مهم اجتماعی است و ما در اين مسائل از ديدگاه قرآن خيلی كم كار كرده ايم و اينها را با تاريخ اسلام خيلی كم تطبيق داده ايم و چقدر خوب است كه افراد علاقه مند به قرآن و صاحب تدبر در مسايل اجتماعی و مخصوصاً تاريخ قرآن، بيشتر دقت و تدبر كنند و آنها را با واقعيت های تاريخی تطبيق بدهند. برای روشن شدن تفسير اين آيه امروز می خواهم برای شما قدری تاريخ بگويم.

جامعه شناسی كوفه‏

شهر كوفه از شهرهای خيلی عجيب تاريخ اسلام است، شما از كوفه چند جور خاطره داريد. اين را كه می گويم تازگی ندارد كوفه جائی است كه اميرالمؤمنين در ميان همه كشور ها و شهرهای وابسته به مملكت عظيم اسلامی، آنجا را برای خلافت خودش انتخاب می كند. اين يك امتياز است ديگر اينكه اهل كوفه در جنگهای امير المؤمنين شركت كردند، جنگ جمل را آنها به پايان رساندند، جنگ نهروان را آنها تمام كردند در جنگ صفين هم قبايل اطراف كوفه و بعضی از قبايل ديگر بودند و همين مردان جنگی آن شهر بودند كه آن جنگ را به پايان رساندند، و نيز همين مردم كوفه بودند كه امير المؤمنين از دست آنها گله و شكايت می كرد كه چرا وقتی می گويم به جنگ بيائيد، نمی آييد و باز همين كوفه بود كه‏ بزرگانشان نامه نوشتند و خدمت امام حسن مجتبی (ع) رفتند كه آقا بيا، ما اين شهر را در بست در اختيار تو قرار می دهيم و ايشان تشريف نياورند. باز همانها بودند كه بزرگانشان به حسين بن علی (ع) نامه نوشتند كه إِنَّهُ لَيْسَ عَلَيْنَا إِمَام«5» امام نداريم، پيشوا نداريم، حاكمی نداريم، وحالا كه خدا اين طاغی را نابود كرده است شما بيائيد و راست هم می گفتند سليمان بن صرد، حبيب بن مظاهر، مسلم بن عوسجه و غير ذلك و باز همين ها بودند كه در يك جنگ بسی نا برابر و نامتعادل در مقابل حسين بن علی (ع) صف كشيدند وآن فاجعه انجام گرفت، باز همين ها بودند كه بعد از اندكی يك ماجرايی در تاريخ بوجود آوردند كه در تاريخ اسلام جزو نمونه های بسيار نادر و پر شكوه است و آن ماجرای توابين است. و به قصد توبه و نرسيدن به ماجرای عاشورا برای جانفشانی حركت كردند و باز در همين شهر بود كه بذر غالب انقلابها ی زمان بنی اميه و زمان بنی عباس در آن پاشيده شده و سبز شد و به ثمر رسيد، چقدر فدايی دادند وچقدر كشته دادند چقدر كارهای نمايان از خود شان بروز دادند و باز در بين همين ها است كه در بعضی قضايا سستی ها وتنبلی ها و ضعفها و ناتوانيها ی روحی و فطری به چشم می خورد، اين چه هست؟ مگر اين آدمها دو روح يا دو رو داشتند؟! مسئله كوفه يك مسئله مهمی است.

به نظر من مطالعه روی كوفه و بحثی درباره روانشناسی شهر كوفه در تاريخ، بسيار بحث جالبی است كسانی كه اهل اينكار هستند، متخصصين، جامعه شناسها، روانشناسها بنشينند و راجع به كوفه صحبت كنند، فكر كنند، بحث كنند و ببينند چه موجود عجيبی است كه يكجا آن همه شگفتی از جلوه های عظيم انسانی از خود نشان می دهد و يكجا اين همه بی وجدانی و بی شرافتی و سستی و تنبلی و بی عرضگی، چرا اين طور است؟

كوفه شهری است كه در زير كلمات متين و رسای اميرالمؤمنين ساخته و آبديده شده است كه اصلًا زمينه آ ب و هوا، انسان ساز است لذا مردان بزرگ و حماسه آفرين تاريخ شيعه بيشتر از همه جا در كوفه هستند و حتی در مدينه بيشتر است و علتش هم تعليمات و تلقينات امير المؤمنين در مدت همان چند سال است، شوخی نيست كه فردی مثل علی بن ابيطالبی در آن شهر حكومت كند، درست است كه اين حكومت در ظرف چهار سال در سطح جهان اسلام ناكام بوده است اما در سطح شهر كوفه مسلماً كمياب بوده و مسلماً تأثيرات شگرف و عجيبی داشته است و كوفه به يك مهد تشيع، زادگاه اصالت هاست، لازم نيست كه همه كسانی كه آنجا هستند، افراد اصيل و با فضيلت و ايده آل باشند در جامعه پر شور و پرخروش، هميشه يك طبقه ای از مردم نمايشگر شور و خروش آن جامعه هستند و گاهی در ميان ميليونها نفر آدم، چند ده هزار و يا چند هزار انسان، يك عمل قهرمانانه ای انجام می دهند، كه نام آن چند ميليون را به قهرمانی، شورآفرينی و حماسه آفرينی در دنيا معروف می كنند در كوفه هم يك جمعی و يك گروهی بودند كه بسيار جالب بودند وگرنه توده مردم و عامه مردم، مثل مردم همه جای ديگر بودند و بدتر نبودند. مثل مردم مشهد، مثل مردم تهران، مثل مردم اصفهان، مثل مردم مدينه، مثل مردم جاهای ديگر. اما چون آن گروه اندك در آن گوشه مملكت اسلامی (يعنی كوفه) مايه رعب و هراس حكومت های زمان بودند، هميشه بدترين عناصر، رذل ترين فرماندارها، پست ترين آدمها و نوكرها و جلّادهای خودشان را در آن شهر می گماشتند و چه از لحاظ شدت عمل و چه از لحاظ تبليغات مسموم و چه از لحاظ رواج فقر و بيچارگی طوری با آن مردم رفتار می كردند كه توده ی مردم به طور ناخود آگاه و بی توجه، باكشش بيشتری به طرف فساد و انحطاط بروند و اين رفتارها بخاطر اين بود كه آن گروه مبارز و آن گروه زبده ای كه در اين شهر بود، در شهرهای ديگر نبود و منظور آن حكومتها اين بود كه اين زمينه ای را كه اين انسانهای پاك و پاك نهاد بزرگ، ممكن بود از آن استفاده كنند، بتوانند بكلی از بين ببرند لذا تبليغات مسموم می كردند، مردم را در فشار و اختناق می گذاشتند، مردم را از لحاظ مادی ضعيف می كردند. خلاصه به انواع وسايل مردم شهر كوفه را در فشار قرار می دادند كه ديگر شهرها در آن شرايط نبودند و بر اثر همين بود كه از عامه ی مردم، تحت تأثير فعاليتهای دستگاه های ظالم، جائر، غدار يك كارهايی سر می زد كه ناشايست بود. اما منشأ آن بدی مردم آن شهر نبود، به هرحال اين يك شرح كوتاهی راجعه به كوفه بود. اگر كسانی بتوانند تاريخ آنرا مطالعه كنند و فكر كنند به نظر من چيزهای جالبی بدستشان می آيد.

خليفه اموی، عبدالملك مروان چون می دانست كه هيچكس مانند حجاج بن يوسف از عهده مردم شورشگر و حماسه آفرين كوفه بر نمی آيد لذا جلّادترين و پست ترين نوكرهای خودش يعنی همين حجاج را به فرمانداری كوفه منصوب كرد. حجاج بن يوسف با تعدادی شمشير زن نيمه شب وارد شهر شد و كسی نفهميد كه حجاج آمده است. مردم كوفه حاكم قبلی را يا ظاهراً بيرون كرده بودند يا مثل بيرون كردن با او رفتار كرده بودند. حجاج در همان نيمه شب به محض ورود، بطرف مسجد كوفه رفت، جائيكه در آن نيمه شب زمزمه ی محرابيان و متهجدان و مقدسان به گوش می رسيد.

ابتدا دستورهای لازم را به غلامان و نوكرانش داد و محل استقرار هر يك را معين كرد و خودش هم بدون اينكه كسی بفهمد وارد مسجد شد و بدون اينكه جلب توجه كسی را بكند از لابلای جمعيت خزيد و ناگهان خودش را روی منبر انداخت.

چون مسجد كوفه خيلی بزرگ است، مردم اول متوجه نشدند، ولی كم كم بعضی ها فهميدند كه شخصی با هيبت عجيبی بر روی منبر نشسته بدون اينكه كلمه ای حرف بزند و اين درحالی بود كه حجاج عمامه ی سرخ رنگی بر سر بسته و تحت الحنگ عمامه اش را باز كرده و بصورت لثام 1 تا روی بينی بسته بود به طوری كه فقط چشمهايش پيدا بود و هيكل عجيبی شده بود تصور بكنيد مرد مسلحی با شمشير و عبا و عمامه ی قرمز رنگ، با اين وضع روی منبر، در مسجد كوفه نشسته بدون اينكه يك كلمه حرف بزند ناگهان يك نفر سرش را بلند كرد و چشمش به مردی افتاد كه با آن وضع عجيب روی منبر نشسته است از كنار دستش سؤال كرد كه اين كيست كم كم اين از آن سؤال كرد و آن از اين و بالأخره زمزمه ای در همه مردم كه بطور متفرق از يكديگر بودند افتاد و توجهشان جلب شد و بطرف منبر كشانده شدند درست توجه كنيد، آيه قرآن چه می گويد: نُوَلِّهِ ما تَوَلَّی آن كسی كه از راه ايمان و مؤمنين به كناری برود، بندی را كه بگردنش افكنده است دور گلويش قفل می كنيم. تو كه مسلمان بودی و ديدی كه روی منبر مسجدت آدمی نشسته كه نمی شناسی، چرا بپای منبر می روی و آنجا می نشينی؟ می بايست می رفتی و از او سؤال می كردی كه شما كه هستی؟ خودتان را معرفی كنيد. و همينطور نفر دوم و نفر سوم الی آخر، اگر همه اين سؤال را می كردند، وضع طور ديگری می شد اما اينها سستی به خرج دادند، حالت بی ارادگی و ضعف نفس بخرج دادند لذا نشستند تا او حرف بزند حجاج بعد كه ديد همه ی مردم دارند به او نگاه می كنند، گفت گويا مردم كوفه مرا نمی شناسند مردم نگاهی به هم كردند و معلوم بود كه نمی شناسند، حجاج گفت: بنده الآن خودم را به شما معرفی می كنم عمامه را از سرش برداشت آن لثام هم برداشته شد. يك نگاهی به مردم كرد و اين شعر عربی را خواند: انا بن جلا وطلاع الثّنايا اذا نزع العممامه تعرفونی‏

عمامه ام را كه بردارم مرا می شناسيد، از آنجا كه حجاج يكبار ديگر قبلًا به كوفه آمده بود يكی دو نفر گفتند بنظرم حجاج است لذا زمزمه حجاج، حجاج پيچيد و وهم آنها را گرفت و ترسشان برداشت، كه حجاج آمده و روی منبر نشسته است ناگهان حجاج گفت: بله، حجاج، بله درست فهميديد. مردم ديگر با حال رعب نشسته اند و يكنفر به خودش نمی گويد كه حجاج يك مرد است منهم يك مرد، او بال نشسته، منهم پائين، هرچه او دارد، منهم دارم ضعف نفس مردم، آنها را گرفت، حجاج گفت: ای مردم كوفه! من سرهائی را می بينم كه مانند ميوه ی رسيده بر گردنها آويخته شده و وقت چيدن آن رسيد است می بينم لازم است يك مقدار سر، از اين تن ها جدا بشود. مردم باشنيدن اين اظهارات پوچ و تو خالی بيشتر مرعوب شدند آخر حجاج با بمب اتم كه بكوفه نيامده بود، اگر بمب اتم هم داشت كه منفجر نمی كرد، چون اگر منفجرمی كرد، كسی نمی ماند تا بر آنها حكومت بكند لازم بود يك عده ای زنده بمانند، همه را كه نمی كشت اگر همه را می كشت ديگر بر كه حكومت می كرد؟ به در و ديوار كه نمی شود كه حكومت كرد اين مطلب را مردم فكر نمی كردند.

حجاج بعد از گفتن اين جمله كه می بينم سرها بر گردنها آويزان است و وقت چيدن و جدا كردن آن رسيده گفت: ومن حالا تشخيص می دهم كه سر چه كسی را بايد چيد، غلامش را صدا زد، غلامش بلند شد گفت نامه اميرالمؤمنين را برای آقايان بخوان البته می دانيد كه اميرالمؤمنين يعنی جناب عبدالملك مروان، غلام هم نامه عبدالملك مروان خليفه را باز كرد و بنا كرد به خواندن. ابتدای نامه اين جمله بود:

بسم الله الرّحمن الرحيم، من اميرالمؤمنين عبد الملك بن مروان علی اهل كوفه يا اهل الكوفه سلام عليكم ای اهل كوفه سلام بر شما، تا اينجا را كه خواند، ناگهان حجاج رو كرد به غلام و گفت: ساكت، آرام بگير و سپس رو بمردم كرد و گفت خيلی بی تربيت شديد، اميرالمؤمنين به شما سلام می كند و شما جواب سلامش را نمی دهيد؟! غلام دوباره بخوان، غلام بنا كرد دوباره خواندن من اميرالمؤمنين عبدالملك بن مروان الی اهل الكوفه يا اهل الكوفه سلام عليكم ناگهان از تمام مسجد صدا بلند شد و علی اميرالمؤمنين السّلام با شنيدن اين جواب سلام، حجاج يك تبسم رضايت بخشی بر لبانش نقش بست و در دلش گفت كه كار تمام شد. و واقعاً هم كار مردم كوفه تمام شد. جواب سلام اميرالمؤمنين كه درحقيقت اميرالكافرين و اميرالفاسقين است را دادن يعنی حجاج را قبول كردن، اينست كه ديگر كار مردم كوفه تمام شد: وَ مَنْ يُشاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُ الْهُدی وَ يَتَّبِعْ غَيْرَ سَبيلِ الْمُؤْمِنينَ نُوَلِّهِ ما تَوَلَّی«6» حالا كه جواب او را ديد و او را ميخواهيد، حجاج مال شما، حالا كه شما باب حجاج هستيد، خدا با معجزه حجاج را بر نمی دارد كه زين العابدين (عليه السلام) را بجايش بگذارد. همان حجاج مال شما و تا آن وقتيكه شما حجاج را می پسنديد، همه زندگی شما و فكر شما و روح شما در اختيار حجاج خواهد بود، اين سنت عالم آفرينش است، سنت تاريخ است.

حجاج پس از خوانده شدن نامه از منبر پائين آمد و به دارالاماره رفت و گفت: چون عده ای از اهل كوفه با يكی از شورشگران و اخلال كاران، يعنی محمد بن اشعث ظاهراً، همكاری كردند همه احتياطاً بايد بيايند و اعتراف كنند كه كافر شدند و بعد دوباره مؤمن بشوند. تمام مردم كوفه (يعنی تمام توده های هِمَجٌ رَعاع وگرنه مسلماً خواصی بودند كه حاضر شدند اين كار را بكنند. يك عده در خانه ها ماندند، يك عده هم شمشير كشيدند يا كار ديگری كردند) گروه گروه برای اقرار به كفر خود به دارالاماره رفتند و كارشان اين بود كه شهادت بدهند از دين خدا خارج‏ شدند و از اسلام بيرون آمدند و بعد كه شهادت دادند، توبه كنند و بگويند حالا توبه می كنيم و انشاءالله امير توبه ی ما را قبول كند كه ما بايد مسلمان باشيم. يك پيرمری رفته بود پيش حجاج، حجاج ديد اين مرد مثل اينكه يك مقدار با وقار است. گفت: پيرمرد مثل اينكه در كفر خودت شك داری. معنای اين حرف اين بود كه اگر شك داری با شمشير جزايت را بدهم، چون هركس كه شهادت به كفر خودش نمی داد كشته می شد. پيرمرد فوراً گفت: نه قربان، نه امير، من از همه كافرها، كافرتر هستم. اين تاريخ است. تاريخ درس است.

                                  خوشتر آن باشد كه وصف دلبران         گفته آيد در حديــــث ديگران‏

تاريخ تفسير قرآن است، قرآن را در تاريخ پيدا كنيد بدانيد كه:

مرد خردمند جهان دیده راعمر دو بايست در اين روزگار                                                                               تا به كی تجربه اندوختن با دگـــــــری تـــجربه بردن بكــار

و تجربه تاريخ همان عمر قبلی ماست، در تاريخ دقت كنيد، با تاريخ مأنوس بشويد و بكوشيد آنچه كه در دل تاريخ هست بگيريد. صرفاً به قصد سرودن و داستان گفتن اكتفا نكنيد، ببينيد تاريخ می خواهد برای ما چه بگويد، ماجرای حجاج به ما چه می گويد؟ بد نيست اين كلمه را هم اضافه كنم، كه همين حجاج به دست همان كسانيكه او اين فجايع را برای خاطر آنها انجام می داد، با فجيع ترين وضعی بدرك رفت. اينهم بدنيست بدانيد كه: مَن اعانَ ظالِماً سَلَّطهُ الله عَلَيهِ اينهم يك سنت ديگر است.

تاريخ را ببينيد كه چه درسی برای ما دارد؟ چه حرفی برای ما دارد؟ چه پيامی، چه پندی، برای ما دارد، با كمال دقت در تاريخ سير كنيد آنوقت خواهيد ديد كه آيه قرآن برای ما معنی می شود، و بنده اين تاريخ را گفتم، ارتباط و اتصالش بعهده خود شماست من در همينجا به‏ آيات قرآن بر می گردم و آنرا ادامه می دهم.

فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ«7» (چون قرآن را خواندی) فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجيم (از آسيب شيطان مطرود، به خدا پناهنده شو). حالا كه قرآن را خواندی و معارف اسلامی را آموختی، خود را از آسيب شيطان كه می خواهد تو قرآن را ندانی و نفهمی در پناه خدا قرارده، يعنی سعی كن معرفت قرآنی را كه دردل تو انباشته است، از تو نستانده و راه عمل و راه فهم بيشتر را بر تو نبندد لذا از شر شيطان رجيم به خدا پناهنده بشو: إِنَّهُ لَيْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَی الَّذينَ آمَنُوا وَ عَلی رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُون«8» (همانا شيطان فساد آفرين را، تسلط بر آن كسانيكه مؤمن بشوند نيست به الله توكل و اتكا كن)، آن كسانيكه تحت ولايت خدا، خودشان را قرار می دهند و بسوی منطقه ولايت الله می شتابند، شيطان بر اينها تسلطی ندارد. انَّما سُلْطانُهُ عَلَی الَّذينَ يَتَوَلَّوْنَه«9» (همانا تسلط شيطان بر آن كسانی است كه ولايت او را پذيرفته اند.) و ريسمان گردن خود را با دست خود باو داده اند إِنَّما سُلْطانُه (فقط و فقط قدرت و سلطه شيطان) عَلَی الَّذينَ يَتَوَلَّوْنَه (برآن كسانی است كه ولايت او را پذيرفته اند) وَ الَّذينَ هُمْ بِهِ مُشْرِكُون (و بر آن كسانی است كه بخدا شرك آورده اند) و همانطور كه قبلا از سوره نساء گفتم: وَ مَنْ يُشاقِقِ الرَّسُولَ«10» (آن كسی كه جدايی و ستيزه گری كند، با پيامبر) مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُ الْهُدی (بعد از آنكه راه هدايت برای او روشن و نمايان شد.) وَ يَتَّبِعْ غَيْرَ سَبيلِ الْمُؤْمِنين (وراهی جز راه مؤمنان راسيتن را پيروی كنند) نولّه ما تولیّ (هر آنچيز و هر آن كس را كه به ولايت پذيرفته است بر او ولی و فرمانروا می سازيم) نُوَلِّه (فرمانروای او می سازيم، ولی او می سازيم) ما تَوَلَّی (هر آنچه را كه خود او به ولايت پذيرفته است) وَ نُصْلِهِ جَهَنَّم (و در دوزخ سرازيرش ميكنيم) وَ ساءَتْ مَصيرا (وچه بد فرجام و سرانجامی است.) إِنَّ اللَّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِه«11» (خدا از آنچه به او شرك ورزيده شود نمی گذرد.) اينجا بايد به بحث توحيد و به معنای توحيد و شرك برگرديد تا ببينيد شرك چيست؟ توحيد كدام است؟ و آن كه خدا از آن نمی گذرد، چه گناهی است؟ إِنَّ اللَّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِه (خدا مغرفت خود را شامل آن كسی كه در ولايت شرك را پذيرفته است نمی فرمايد.) آن كسی كه مشرك شد، منطقه ی نفوذ خدا را به غير خدا سپرده، و آن جراحتهائی كه از گناه و از نافرمانی، و از بدی و از بدختی و نابسمانی در روح او نشسته است، هرگز التيام نخواهد يافت يعنی مغفرت پيدا نمی كند، غفران گناه، يعنی هموار شدن و التيام يافتن آن جراحتی كه بر اثر گناه و خطا و لغزش و انحراف در روح انسان به وجود می آيد و وقتيكه هموار شد يعنی مغرفت و غفران شامل حال او شده است، اگر در ولايت غير خدا باشی، هرگز لطمه و لكه گناه جبران نخواهد شد وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاء اما كمترو پائين تر از شرك يعنی گناهان ديگر را برای هركه بخواهد، مورد مغفرت قرار ميدهد، و البته آنكه توبه كند، آنكه جبران كند، آنكه بسوی خدا برود، خدا او را می خواهد كه مورد مغفرت قرار بدهد وَ مَنْ يُشْرِكْ بِاللَّه«12» (هركسی برای خدا شريكی قائل شود) فَقَدْ ضَلَّ ضَلالًا بَعيداً (از راه هدايت، خيلی دور و گمراه شده است.)

يك وقت هست كه شما در بيابان از جاده گم می شويد اما فقط يك كيلومتر جدا شده ای، ولی يك وقت در كوير از جاده گم می شوی و دهها كيلومتر از جاده جدا می شوی كه برگشتن آن آسان نيست و تلاش بيشتری می خواهد، هشياری بيشتری می خواهد، راهنمای قويتری می خواهد آن كسانيكه برای خدا شرك ورزيدند، از راه راست و ميانه ی هدايت خيلی، خيلی دور شدند، فَقَدْ ضَلَّ ضَلالًا بَعيداً دچار سرگشتگی و گمراهی بسی دور شده اند. إِنْ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ إِلَّا إِناثا«13» (جز خدا هرآنچه را كه می خوانند جز زنانی چند نيستند.) إِنْ يَدْعُونَ إِلَّا شَيْطاناً مَريداً (و نمی خوانند مگر شيطانی سر كش و دور از فضيلت و عاری از نيكی را) ما در اينجا كلمه مُريد راسركش معنی كرديم. اما می توانيد عاری از نيكی و فظيلت هم معنا كنيد، اينهم يك معنای مريدا است لَعَنَهُ اللَّه«14» شيطانی كه مطرود خداست. از اول هم قرارش را با خدا گذاشته و اساسا جبهه شيطانی كه مطرود خداست. از اول هم قرارش را با خدا گذاشته و اساسا جبهه شيطان با جبهه شيطان با جبهه خدا طبيعتا و خصلتا آشتی پذير نيستند در اين جا قرآن دارد طبع شيطان صفتها و شيطانهای عالم را می گويد: وَ قالَ لَأَتَّخِذَنَّ مِنْ عِبادِكَ نَصيباً مَفْرُوضاً  شيطان تعهد كرده و گفته است، كه من از بندگان خدا نصيبی مقرر و صهمی مفروض برای خود جدا خواهم كرد، يعنی عده ای از بندگان را از راه راست به گمراهی می كشانم، عقل آنها را می گيرم، بينش و خرد آنها را كور می كنم، به جای اينكه در ولايت تو باشند، تحت ولايت و فرمانرائی خود درمی آورم وَ لَأُضِلَّنَّهُم«15» (آنها را به شدت گمراه می كنم.) وَ لَأُمَنِّيَنَّهُمْ (آنها را بشدت پايبند آرزوهای دور و دراز می كنم).

روی كلمه وَ لَأُمَنِّيَنَّهُمْ يك قدری تكيه كنيد اين كلمه آرزوهای دور و دراز و آنچه كه يك انسان را از هر تلاشی در راه خدا باز می دارد، در بر ميگيرد، آرزوی ده سال ديگر باخوشی و راحتی و رفاه زيستن است، آرزوی ده سال ديگر با خوشی و راحتی و رفاه زيستن است، آرزوی داماد كردن پسر بزرگ و عروس كردن دخترها، آرزوی بزرگ كردن اين خانه كوچك و اين مغازه كوچك، آرزوی رئيس و مدير فلان دستگاه و تشكيلات شدن و فلان قدر پول گرفتن، آرزوی اينكه به پسرم و يا به خودم بگويند آقای مهندس، آرزوهای دور و دراز و آرزوهائی كه مثل سنگ آسيابی كه بر گردن يك انسانی بيفتد، سر را خم می كند و انسان را به زانو در می آورد. آرزوهائی كه اگر دندان طمعش را كندی و دور انداختی يك عمر آزاد خواهی بود و آزادی را می بينی و می بينی كه‏ هيچ قيد و بندی دست و پايت را نبسته است لذا شيطان می گويد:

وَ لَأُمَنِّيَنَّهُمْ (آنها را پايبند آرزوهای دور و دراز خواهم كرد). وَ لَآمُرَنَّهُمْ فَلَيُبَتِّكُنَّ آذانَ الْأَنْعامِ (باآنها دستور خواهم داد تا گوش چهار پايان را بشكافند) كه نمومنه ای از يك سنت جاهلی است. البته ممكن است راز و رمز بزرگتری در اين جمله نهفته باشد كه بنده روی آن خيلی كار نكردم و فرصت هم نكردم كه آنچه رادر اين زمينه گفته شده ببينم ظاهرا قضيه اينست كه سنت جاهلی در زمان پيغمبر، حكم می كرد كه گوش جانور را ببرند، قيچی كنند و بشكافند، تا اينكه باين وسيله مثلا رزق و بركت و سلامت را برای او تأمين كنند. اين سنت جاهلی است. اين را يك سمبلی برای سنتها و فكرها و شيوه ها و برنامه ها ی غير خدائی ذكر می كند ببينيد چقدر مسخره و پوچ است، اصولا سنتهای شيطانی همه اش همينطور است وَ لَآمُرَنَّهُمْ فَلَيُغَيِّرُنَّ خَلْقَ اللَّهِ قرآن از زبان شيطان ادامه ميدهد كه: به آنها كه تحت فرمان من هستند فرمان می دهم تا خلقت و فطرت و سرشت خدائی را دگرگون كنند و باآن كسانيكه من از منطقه حكومت و ولايت توصيد می كنم، و به شوره زار ولايت خودميبرم، دستور می دهم و وادارشان می كنم، تا خلقت و فطرت الهی راكنار بگذارند و از خط سيری كه تو برای آنها معين كردی دور شوند، برای آنها قانون خلاف فطرت می گذارم و را ه خلاف طبيعت، جلوی پايشان می گشايم، راهی كه آنها را به سر منزلی غير از سر منزل طبيعی انسانی ميرساند وَ لَآمُرَنَّهُمْ فَلَيُغَيِّرُنَّ خَلْقَ اللَّهِ (دستور به آنها خواهم داد تا محققا خلقت و آفرينش و فطرت خدا داده را دگرگون سازند) اين عهد شيطان با خداست. شيطان با خدا، پيمانش اينچنين است پيمان لج، پيمان عناد در مقابل خدا. اين لوحه و طومار و برنامه همه شيطانها است، همه شيطانهای عالم كارشان همين كار است. (مطمئن باشيدكه اگر مردمی بخواهند با فطرت و سرشت خداداد زندگی كنند شيطان سر راهشان پيدا نمی شود بلكه آنها را كه در ولايت او هستند و تحت ولايت و سيطره او هستند از آفرينش و فطرت خدائی دور می كند، چون بدون آن كارش نمی گذرد و شيطانيتش لغو می شود. لذا دنبالش خدا خطاب بمن و شما ميفرمايد: وَ مَنْ يَتَّخِذِ الشَّيْطانَ وَلِيًّا مِنْ دُونِ اللَّه (هركسی كه به جای خدا شيطان را به ولايت بپذيرد) فَقَدْ خَسِرَ خُسْراناً مُبيناً (زيانی بسيار آشكار و نمايان كرده است) يَعِدُهُمْ وَ يُمَنِّيهِمْ«16» (شيطانا به آنها وعده می دهد و آنها را مبتلا به آرزوها و پندارهای دور و دراز می كند) وَ ما يَعِدُهُمُ الشَّيْطانُ إِلَّا غُرُوراً (و شيطان جز غرور و فريب و دروغ، وعده ای به انسان نمی دهد.)

 

خلاصه گفتار پنجم‏

در پيرامون ولايت (2)

ولايت طاغوت‏

3- هر ولايتی بجز ولايت خدا و جانشينانش، ولايت شيطان و طاغوت است پذيرش ولايت شيطان، موجب آنست كه شيطان بر همه نيروهای سازنده و آفريننده ای كه در وجود آدمی نهاده شده، تسلط يافته و آنها را در مجرای هواها و هوسهای خويش در آورد. طاغوت از آنجا كه جز براين بهره منديهای خود، برای هيچ چيز ديگر اصالتی قائل نيست و منافع جامعه را جز از دريچه سود شخصی نمی نگرد و اساسا به نيازهای انسانی و امكانات وی در طبيعت، واقف نيست، رهبری اش برای جامعه انسانی، منشأ زيان و خسارت و بر باد رفتن بسی از انرژی های ارزنده او است. بر اثر همين بی اطلاعی و بی اعتنائی است كه در جامعه و جهان تحت ولايت طاغوت، انسانها از نور معرفت و انسانيت و از فروغ زندگی آفرين آئين خدا محروم مانده و در ظلمات جهل و هوس و شهوت و غرور و طغيان، محبوس و اسير می گردند.

فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجيمِ‏ (چون قرآن خواندی پس به خدا از آسيب شيطان مطرود، پناهنده شو.)

إِنَّهُ لَيْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَی الَّذينَ آمَنُوا وَ عَلی رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُون‏ (محققا او را بر آنكسانی كه ايمان آورده اند و بر پروردگارشان توكل و اتكاء می كنند، تسلط و نفوذی نيست.)

إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَی الَّذينَ يَتَوَلَّوْنَه(سلطه و نفوذ او فقط بر كسانی است كه ولايت و فرمانروايی را ميپذيرند.)

وَ الَّذينَ هُمْ بِهِ مُشْرِكُون‏ (و كسانی كه او را شريك خدا قرار می دهند و بخشی از ولايت خدا را بدو می سپارند-).

نحل: 100- 103

وَ مَنْ يُشاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُ الْهُدی‏ (هر كس پس از آنكه راه هدايت بر او آشكار گشته است با پيامبر به ستيز بر خيزد.)

وَ يَتَّبِعْ غَيْرَ سَبيلِ الْمُؤْمِنين‏ (و راهی جز مسير عمومی جامعه ايمانی بپيمايد.)

نُوَلِّهِ ما تَوَلَّی‏ (هر آن چيز و (هر آنكس) را كه به ولايت پذيرفته است، بر او ولی و فرمانروا می سازيم.)

وَ نُصْلِهِ جَهَنَّم‏ (و به دوزخش می افكنيم.)

وَ ساءَتْ مَصيراً (و چه ناخوش سر انجامی است)    

إِنَّ اللَّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِه‏ (محققا خداوند از كسی كه برای او شريكی (در ولايت و فرمانروائيش) گرفته در نمی گذرد.)

وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاء (و كمتر از آنرا برای هر كه بخواهد می بخشايد.)

وَ مَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالًا بَعيدا (و هر آنكه برای خدا شريكی قائل شود به گمراهی و گمگشتی بس دور دچار شده است.)

إِنْ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ إِلَّا إِناثاً وَ إِنْ يَدْعُونَ إِلَّا شَيْطاناً مَريدا (سوای او جز زنانی چند و جز شيطانی سر كش را به كمك نمی خواهند (و به ولايت نمی گزينند).)

لَعَنَهُ اللَّه‏ (شيطانی مطرود خداوند.)

وَ قالَ لَأَتَّخِذَنَّ مِنْ عِبادِكَ نَصيباً مَفْرُوضاً (كه گفته (و عهد كرده كه محققا از بندگی تو بهره و سهمی مقر برای خود خواهم گرفت.))

وَ لَأُضِلَّنَّهُمْ وَ لَأُمَنِّيَنَّهُم‏ (و محققا آنان را گمراهی خواهم كرد و بندارها و آرزوهای دور و دراز سرگرمسان خواهم ساخت.)

وَ لَآمُرَنَّهُمْ فَلَيُبَتِّكُنَّ آذانَ الْأَنْعام‏ (و محققا به آنان فرماندهی می دهم تا گوش چهار پايان را بشكافند (نمونه ای از پندارها و مقررات جاهلانه غير الهی).)

وَ لَآمُرَنَّهُمْ فَلَيُغَيِّرُنَّ خَلْقَ اللَّه (و محققا فرمانشان ميدهيم تا آفرينش خدائی را دگركون كنند (آدميان از مجرای فطرت خارج سازند))

وَ مَنْ يَتَّخِذِ الشَّيْطانَ وَلِيًّا مِنْ دُونِ اللَّهِ فَقَدْ خَسِرَ خُسْراناً مُبينا (هر كه شيطان را ولی و فرمانروای خويش سازد، بی ترديد زيان و خسارتی نمايان كرده است.)

يَعِدُهُمْ وَ يُمَنِّيهِم‏ (شيطان آنان را به وعده و آرزوهای دور ودراز سر گرم می سازد.)

وَ ما يَعِدُهُمُ الشَّيْطانُ إِلَّا غُرُورا (و شيطان به آنان جز وعده های غرور انگيز و فريبنده نميدهد.)

نساء: 115- 120

اللَّهُ وَلِیُّ الَّذينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّور (خدا ولی و فرمانروای مومنان است آنانرا از تاريكی های (جهل، غرور، هوس، شرك، ظلم) به نور (معرفت، دانش، حكمت) می كشاند.)

وَ الَّذينَ كَفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ الطَّاغُوت‏ (و آنان كه به آيين خدا كفر آورند، اولياءو فرمانرويانشان طاغوت هايند.)

يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَی الظُّلُمات‏ (آنانرا از روشنائی و فروغ دين و حكمت و فضيلت های انسانی به تاريكی های جهل و هوس می كشانند.)

أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فيها خالِدُون‏ (آنان مصاحبان آتشندو در آن جاودانه اند.)

بقره: 259

                       

سوالات گفتار پنجم‏

به سوالات زير پاسخ دهيد:

1- محور بحث در اين گفتار چيست و كدام بعد از ابعاد ولايت شكافته شده است؟

2- قرآن ولايت غير خدا را چگونه و با چه نامی معرفی می كند؟

3- طاغوت چيست؟ ودر رابطه با ملا، مترف، احبار و رهبان چه مقامی را داراست؟

4- شيطان و طاغوت چه نسبتی با هم دارند؟ مصداقهائی را كه از اين دو سراغ داريد نام ببريد.

5- معنی نوله ما تولی در آيه 115 سوره نساء را بطور لغوی بيان كرده است سپس در مجموع آيه آنرامعنی كنيد

6- شيطان بر چه گروهی ولايت پيدا می كند؟ 7- آيه 115 نساءرا با آيه 98 سوره نحل مطابقت كرده و جواب دقيق سئوال ششم را استخراج نمائيد.

8- گفتگوی شيطان با خدا و تعهداتش را از قرآن بيان كرده برای هر كدام يك مثال تاريخی بياوريد.

9- جامعه شناسی كوفه را به اختصار شرح دهيد.

 

پینوشتها


 (1) نساء، 76.
 (2) نساء، 115.
 (3). خدا حال هيچ قومی را دگرگون نخواهد كرد تا زمانی كه خود آن قوم حالشان را تغيير دهند (رعد/ 11) 43
 (4) نساء، 115.
 (5) الإرشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، ج 2، ص: 37.
 (6) نساء، 115.
 (7) نحل، 98.
 (8) نحل، 99.
 (9) نحل، 100.
 (10) نساء، 115.
 (11) نساء، 48.
 (12) نساء، 116.
 (13) نساء، 117.
 (14) نساء، 118.
 (15) نساء، 119.
 (16) نساء، 119.

این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

پیام هفته

تحمیل نظر خویش بر آگاهان
قرآن : ... ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ کُونُوا عِباداً لي‏ مِنْ دُونِ اللَّهِ ... (سوره نحل، آیه 52)ترجمه: هیچ کس (حتی پیامبر) حق ندارد به مردم بگوید به جای خدا مرا عبادت کنید.حدیث: روی الحلبی قلتُ لاَبی عبدالله علیه السلام ما أدنى ما یکون به العبد کافراً ؟ قال: « أن یبتدع به شیئاً فیتولى علیه ویتبرأ ممّن خالفه (معانی الاخبار ، ص 393)ترجمه: ... حلبی روایت می کند که از امام صادق (ع) پرسیدم : کمترین سبب کافر شدن انسان چیست؟ فرمودند : این‌که بدعتی بگذارد و از آن بدعت جانبداری کند و از هر کس با او مخالفت کند روی برگرداند و آنان را متهم و منزوی سازد.

ادامه مطلب

موسسه صراط مبین

نشانی : ایران - قم
صندوق پستی: 1516-37195
تلفن: 5-32906404 25 98+
پست الکترونیکی: این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید