گفتار اول ولايت‏

  • یکشنبه, 19 آبان 1392 16:48
  • منتشرشده در ولايت
  • بازدید 4876 بار

  گفتار اول ولايت‏؛

 شامل مفهوم ريشه اى ولايت ولايت ولىّ خدا

مفهوم ريشه اى ولايت‏

بحث ما درباره مسأله اى است بنام ولايت. مسأله ولايت به آن صورتى كه از قرآن استنباط مى كنيم غالباً كمتر مطرح مى شود. البته گوش شيعه با كلمه ولايت كاملًا آشناست، بطوريكه در دعاهاى ما، در خواسته هاى ما از خدا، در روايات ما، در افكار رايج و عمومى ما، مسأله اى بنام ولايت با قداست و احترام تمام توأم است. ما هميشه به عنوان شيعه خود را داراى ولايت مى دانيم و دعا مى كنيم كه خدا مارا با ولايت بدارد و با ولايت بميراند. و من مى خواهم در باره مفهوم ولايت از ريشه حرف بزنم-- البته به ولايت علىّ بن ابيطالب عليه السلام هم خواهيم رسيد، اما فعلا سخن ما در مراحل قبل از آن است--- مى خواهيم معنى ولايت را از آيات كريمه قرآن بيرون بكشيم و استنباط و استخراح كنيم تا ببينيد كه اصل ولايت چه اصل مدرن مترقى جالبى است. و چگونه يك ملت، يك جمعيت، پيروان يك فكر و عقيده اگر داراى ولايت نباشند سرگردان هستند. در سايه اين بحث اين مسأله را درك و احساس خواهيد كرد و بخوبى خواهيد فهميد، چرا كسى كه ولايت ندارد نمازش نماز، و روزه اش و روزه، و عباداتش عبادت نيست. به خوبى ميشود

 

                       

با اين بحث فهميد كه چرا اگر جامعه ای و امتی ولايت ندارد اگر همه عمر را به نماز و روزه و تصدق تمام اموال بگذارند باز لايق لطف خدا نيست و خلاصه در سايه اين بحث معنای احاديث ولايت را می شود فهميد، از جمله اين حديث معروفی كه بنده بعضی از جملات و كلماتش را تكرار ميكند:

أَمَا لَوْ أَنَّ رَجُلًا قَامَ لَيْلَهُ وَ صَامَ نَهَارَهُ وَ تَصَدَّقَ بِجَمِيعِ مَالِهِ وَ حَجَّ جَمِيعَ دَهْرِهِ وَ لَمْ يَعْرِفْ وَلَايَهَ وَلِیِّ اللَّهِ فَيُوَالِيَهُ وَ يَكُونَ جَمِيعُ أَعْمَالِهِ بِدَلَالَتِهِ إِلَيْهِ مَا كَانَ لَهُ عَلَی اللَّهِ جَلَّ وَ عَزَّ حَقٌّ فِی ثَوَابِه.«1»

 (اگر مردی شبها تا به صبح بيدار بماند وتمام عمر را روزه بگيرد-- نه فقط ماه رمضان را-- وتمام اموالش را در راه خدا صدقه دهد و در تمام دوران عمرش بحج رود، در حاليكه ولايت ولی خدا را نشناخته باشد تا از او پيروی كند و تمام اعمالش با راهنمائی او باشد، اين چنين آدم هر آنچه كه انجام داده است بيهوده و بی ثمر و خنثی است.)

اين بحث را اگر خوب دقت كنيد و به استنتاجی كه از آيات قرآن می شود خوب توجه كنيد خواهيد فهميد، مسأله ولايت در دنباله بحث نبوت است، يك چيز جدای از بحث نبوت نيست مسأله ولايت در حقيقت تتمه و ذيل و خاتمه بحث نبوت است، حالا خواهيم ديد كه اگر ولايت نباشد نبوت هم ناقص ميماند، لذا ناچار هستيم كه يك مختصری در زمينه نبوت بحث كنيم و كلياتش را بگوئيم تا بتدريج از حاشيه بحث وارد در متن مسئله ولايت بشويم. البته اين را هم بگويم كه طرح اين مسأله بسيار دشوار است و بيان اين مسأله بسی دشوارتر است. به خاطر اينكه آنقدر مسائل ضعيف و سست و غير منطقی در زمينه ولايت در ذهنهای افراد عامی رسوخ پيدا كرده كه وقتی آن حرف درست را كه با متن قرآن و متن حديث منطبق است می خواهی بگوئی، يكی از دو اشكال‏ پيش می آيد كه يا به همان حرفهايی كه در ذهنها هست اشتباه می شودو يا نسبت به آنچه كه به عنوان ولايت گفته می شود احساس بيگانگی می شود، لذا اين بحث خيلی دشوار و مشكل است. اما من از فضل پروردگار متعال استمداد می كنم و سعی می كنم كه بتوانم اين بحث را در ظرف چند روز انشاءالله تمام كنم.

پيغمبر خدا (ص) برا ی چه می آيد؟ پيغمبر برای به تكامل رساندن انسان می آيد، برای تخلّق دادن انسانها به اخلاق الله می آيد، برای كامل كردن و به اتمام رساندن مكارم اخلاق می آيد و آنچه كه مضمون احاديث است: بُعِثْتُ لِأُتَمِّمَ مَكَارِمَ الْأَخْلَاق«2» پيغمبر برای ساختن انسانها می آيد، برای به قوام رساندن اين مايه ای كه نامش انسان است می آيد.

اكنون بايد ديد كه پيغمبر از چه راهی و از چه وسيله ای برا ی ساختن انسان استفاده می كند و چگونه انسانها را می سازد آيا مدرسه درست می كند؟ مكتب فلسفی درست می كند؟ صومعه و جايگاه عبادت درست ميكند؟ پيغمبر برای ساختن انسان كارخانه انسان سازی درست می كند پيغمبر ترجيح می دهد كه ده سال، بيست سال، ديرتر موفق بشود اما آنچه می سازد يك انسان و دو انسان و بيست انسان نباشد بلكه می خواهد كارخانه انسان سازی درست كند كه بطور خودكار انسان كامل پيغمبر- پسند تحويل بدهد، پس پيغمبر برای ساختن انسانها و به قوام آوردن مايه انسان، از كارخانه انسان سازی استفاده می كند، كارخانه انسان سازی چيست؟ كارخانه انسان سازی، جامعه و نظام اسلامی است. آن پيچ و نقطه اساسی توجه و تكيه حرف اينجاست، همه می گويند پيغمبر می خواهد انسان بسازد، همه ميگويند پيغمبر برای تعليم و تربيت می آيد و همه اين را می فهمند، آنچه كه با دقت بايد فهميد اين است كه پیغمبر يكی يكی گوش انسانها را نمی گيرد كه به يك كنج خلوتی ببرد و در گوششان زمزمه‏ مهر خدا را بنوازد، پيغمبرها مكتب علمی و فلسفی تشكيل نمی دهند تا يك مشت شاگرد درست كنند اين شاگردان را بفرستند تا مردم را در اقطار عالم هدايت كنند، پيغمبر كارش از اين مسائل محكم تر، استوارتر، و ريشه دارتر است چكار می كند؟ يك كارخانه ای كه از آن كارخانه جز انسان بيرون نمی آيد، می سازد و آن كارخانه جامعه اسلامی است.

جامعه اسلامی چيست؟ و دارای چه ماهيتی است؟ البته اينها بحث های ديگری است كه در روال بحث ما نيست، اما برای اينكه اين گوشه مطلب هم مختصری روشن شده باشد لازم است توضيح مختصری بدهيم، جامعه اسلامی يعنی آن جامعه ای، آن تمدنی، كه در رأس آن جامعه، خدا حكومت می كند قوانين آن جامعه، قوانين خدايی است، حدود الهی در آن جامعه جاری می شود. عزل و نصب را خدا می كند-- در مخروط اجتماعی-- اگر جامعه را به شكل مخروط فرض و ترسيم كنيم همچنانكه معمول و مرسوم عده ای از جامعه شناسان است-- در رأس مخروط خدا است و پايين تر از خدا همه انسانيت و همه انسانها هستند، تشكيلات را دين خدا بوجود می آورد، قانون صلح و جنگ را مقررات الهی ايجاد می كند، روابط اجتماعی را، اقتصاد را، حكومت را، حقوق را، همه و همه را دين خدا تعيين می كند و دين خدا اجرا می كند و دين خدا دنبال اين قانون می ايستد اين جامعه اسلامی است.

همچنانكه پيغمبر(ص) به مدينه آمد و در مدينه يك جامعه ای تشكيل داد كه در رأس آن جامعه خدا حكومت می كرد و عملًا سر رشته حكومت بدست نايب خدا، يعنی رسول الله بود كه مقررات را وضع و اجرا می كرد و هدايت و رهبری و اداره جامعه را بعهده داشت. در يك چنين جامعه ای كه همه چيز از خدااست، نماز جماعت و خطبه پس از نماز با سرود ميدان جنگ يكی است در همان مسجدی كه پيغمبر خدا در آنجا می ايستاد و اقامه نماز جماعت می كرد و برای مردم منبر می رفت و صحبت می كرد و درس می داد و تزكيه و تعليم می كرد، در همان مسجد بود كه عَلَ‏م جهاد را می آوردند و پيغمبر آنرا می بست و بدست اسامه بن زيد و يا بدست يك فرمانده مؤمن ديگر می سپرد كه برويد انطلقوا علی اسم الله با نام خدا حركت كنيد و آنگاه دستورات لازم را برای پيروزی بر دشمن صادر می فرمود، در همين مسجد بود كه پيغمبر خدا حد جاری می كرد، در همين مسجد بود كه دادگستری پيغمبر تشكيل می شد، در همين مسجد اداره كار و اقتصاد پيغمبر تشكيل می شد، درهمين مسجد زكات جمع و پخش می شد، هم درس بود، هم نماز و نيايش بود، هم سرود ميدان جنگ بود، هم مال و اقتصاد بود و خلاصه هم دنيا و هم آخرت يكپارچه و يك كاسه زير رهبری پيغمبر(ص) در خانه خدا انجام می شد، اين جامعه اسلامی است. پيغمبران می آيند كه يك چنين جامعه ای درست كنند، در اين جامعه هر كه بيايد انسان می شود اگر انسان كامل هم نشود مجبور می شود به رفتار انسانها حركت كند، هركه بخواهد د رجامعه پيغمبر خوب باشد، می تواند خوب باشد درحاليكه در جامعه های غير الهی اين چنين نيست.

در جامعه ها غير اسلامی و غير الهی آدمها می خواهند خوب باشند ولی نمی توانند، ميخواهند متدين باشند ولی نمی توانند، می خواهند ربا ندهند و ربا نخورند می بينند نمی شود، زن دلش می خواهد از عفت اسلامی خارج نشود محيط او را در فشار می گذارد، همه عوامل و انگيزه ها انسان را از ياد خدا دور می كند، عكسها و نمايشها و رفت و آمدها و معاملات و گفتگوها همه انسان را از خدا دور می كندو ذكر خدا را بادل انسان بيگانه می كند ولی در جامعه اسلامی عكس اين قضيه است.

در جامعه اسلامی بازارش، مسجدش، دارالحكومه اش، رفيقش، خويشاوندش، پدر خانواده، جوان خانواده، همه و همه انسان را به ياد خدا می اندازند، به طرف خدا می كشانند، با خدا آشتی می دهند، با خدا رابطه ايجاد می كنند، بنده خدا می سازند و از بندگی غير خدا دور می كنند، اگر جامعه اسلامی زمان پيغمبر پنجاه سال ادامه پيدا می كرد و همان رهبری بر سركار می ماند و يا بعد از پيغمبر علی بن ابيطالب عليه السلام يعنی همان رهبری كه پيغمبر معين كرده بود جای پيغمبر(ص) می نشست، مطمئن باشيد كه بعد از پنجاه سال همه آن منافقين به مؤمنين واقعی تبديل می شدند، اگر می گذاشتند كه حكومت نبوی و علوی دنبال يكديگر ادامه پيدا بكنند آن جامعه انسان ساز بطور قهری همه آدمهای غش دار را هم بی غش می كرد، همه دلهای منافق را هم مؤمن می ساخت، همه كسانی كه روحشان با ايمان آشنا نبود نيز آشنا با خدا و با ايمان می شدند، اين طبع جامعه اسلامی است، پيغمبرها می آيند كه يك چنين جامعه ای درست كنند وقتی اين جامعه درست شد مثل كارخانه انسان سازی، گروه گروه و خيل خيل مردم مسلمان می شوند، هم مسلمان ظاهری در ظاهر امور اسلامی و هم مسلمان و مؤمن قلبی و واقعی و باطنی. پس پيغمبر برای يك چنين كاری می آيد.

گفتيم كه بحث ولايت را می خواهيم از ريشه شروع كنيم. در آغاز كه پيغمبر فكر اسلامی را می آورد و دعوت پيغمبر شروع می شود، آيا پيغمبر به تنهائی می تواند يك جامعه را اداره كند؟ آيا يك جامعه، تشكيلاتی نمی خواهد كه عده ای اين تشكيلات را اداره بكنند؟ سربازی كه از اين جامعه دفاع كند ودشمانان اين جامعه را به جای خود بنشاند نمی خواهد؟ كسانی كه پيغمبر را ياری كنند و دعوت نبی را نشر بدهند لازم نيستند؟ البته كه لازم هستند و همه اين كارها بايد از طريق اسباب معمولی انجام بگيرد پيغمبرها هم دربيشترين فهاليتهايشان از اسباب معمولی استفاده كرده اند پيغمبر می آيد برای اينكه بتواند جامعه مورد نظر را كه همان كارخانه انسان سازی است تشكيل دهد و برای اينكار احتياج به يك جمع بهم پيوسته متحد دارد كه از اعماق قلب، مؤمن و معتقد به اين مكتب بوده و با گام های استوار پويا و جويای آن هدف باشند. يك چنين جمعی را پيغمبر در اول كار لازم دارد لذا نخستين كار پبغمبر فراهم آوردن و درست كردند اين جمع بهم پيوسته است كه بوسيله آيات قرآن و با مواعظ حسنه بايد بوجود آورد ادْعُ إِلی سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَهِ وَ الْمَوْعِظَهِ الْحَسَنَه«3» و پيغمبر با مواعظ حسنه، با آيات قرآن، با نفوذ كلام نبوی دلهائی را بسوی راه پروردگار جذب می كند و آنها را در اول كار در اطراف خود جمع می نمايد. اينها يك جمعيتی را تشكيل می دهند، پس پيغمبر اول كار وقتی كه دعوت خود را مطرح می كند يك جمعيت بوجود می آورد، يك صف بوجود می آورد، يك جبهه د رمقابل جبهه كفر ايجاد می كند، اين جبهه از چه كسانی تشكيل شده است؟ از مسلمانان استوار مؤمن، معتقد، نافذالقلب، از آن كسانی كه لَا تَأْخُذُهُ فِی اللَّهِ لَوْمَهُ لَائِم«4» (هيچ ملامتِ ملامت كننده ای آنها را از راه خدا بر نمی گرداند).

اينها مسلمانهای نخستين هستند كه يك جبهه ای را در ميان يك جامعه جاهلی تشكيل داده اند يعنی همان مسلمانان صدر اسلام در ميان جامعه جاهلی مكه هستند. حال اگر بخواهند اين جريان باريك كه بنام اسلام و مسليمن بوجود آمده در ميان آن جامعه جاهلی پرتعارض و پرزحمت باقی بماند، اگر بخواهد همين جمعيت و همين صف و همين جبهه نابود نشود و از بين نرود و هضم و حل نشود بايستی اين عده مسلمان را مثل فولاد آبديده به همديگر بتابند، اين مسلمانها را بايد آنچنان به هم متصل و مرتبط كنند كه هيچ عاملی نتواند اينها را از يكديگر جدا كند. به قول امروزيها و فرهنگهای امروزی يك انضباط حزبی بسيار شديد و سختی را بايد در ميان اين افراد مسلمان برقرار كنند بايد اينها را هر چه‏ بيشتر بهم بچسبانند، هر چه بيشتر به هم بجوشانند و گره بدهند و هرچه بيشتر از جبهه ها ی ديگر، از جريانها ی ديگر، از انگيزه های مخالف، دور نگهدارند چون اينها در اقليتند.

جمعيتی كه در اقليت هستند ممكن است فكرشان تحت الشعاع فكر اكثريت قرار بگيرد عملشان، حيثيتشان، شخصيتشان، ممكن است در لابلای حيثيت ها و شخصيتها و اعمال بقيه مردم كه احياناً مخالف با آنها هستند گم، نابود و هضم بشود، و از بين برود برای اينكه اينها هضم نشوند، برای اينكه نابود نشوند، برای اينكه اينها بتوانند به عنوان يك جمعی باقی بمانند، تا در آينده، جامعه اسلامی با دستها ی استوار اينها بنا و اداره بشود و ادامه پيدا بكند و اينها ياوران پيغمبر باشند برای اينكه اينها بتوانند باقی بمانند. اينها را هر چه بيشتر به يكديگر متصل می كنند و هر چه بيشتر از ساير جبهه ها جدا می كنند مثل يك عده كوهنوردی كه از يك راه صعب العبور كوهستانی عبور می كنند.

ده نفر آدم عصا بدست در ميان برفها بايد يك راه باريك و پرخطر را طی كنند و از پيچ و خم گردنه ها بگذرند تا مثلًا به قله كوه برسند به اينها گفته می شود به همديگر بچسبيد، كمربندهايتان را به هم ببنديد، جداجدا و تك تك حركت نكنيد كه اگر تنها مانديد، خطر لغزيدن هست، اينها را محكم به يكديگر جوش ميد هند و علاوه بر اينكه به هم جوش می دهند، می گويند با خودتان خيلی بار برنداريد، به اين طرف و آن طرف نگاه نكنيد، فقط سرتان براه خودتان وحواستان به كار خودتان باشد و كمرها و دستها را محكم به همديگر می بندند كه اگر يك نفر از اينها افتاد، اگر دو نفر افتاد بقيه بتوانند او را نگهدارند. حالت به هم بستگی شديد كوهنوردان نشان دهنده و نمايشگر حالت بهم بستگی و جوشيدگی شديد مسلمانان در آغاز كار است آيا اين همبستگی در زبان قرآن و حديث‏ اسمی دارد يا ندارد؟ آيا اين پيوستگی مسلمانان جبهه آغاز دين كه از هم جدايی پذير نيستند، با ديگر جبهه ها به كلی منقطع اند، با خودشان هر چه بيشتر چنگ در چنگ و دست در دست هستند و به همديگر گره خورده اند، آيا در قرآن و حديث نامی دارد يا ندارد؟ بلی نام اين بهم پيوستگی، ولايت است.

پس ولايت در اصطلاح اولی قرآن يعنی بهم پيوستگی و هم جبهگی و اتصال شديد يك عده انسانی كه دارای يك فكر واحد و جويای يك هدف واحد هستند، در يك راه قدم بر می دارند، برای يك مقصود تلاش و حركت می كنند، يك فكر و يك عقيده را پذيرفته اند افراد اين جبهه هر چه بيشتر بايد بهم متصل باشند و از جبهه های ديگر و قطبهای ديگر و قسمت های ديگر خودشان را جدا و كنار بگيرند چرا؟ برای اينكه از بين نروند، در آن هضم نشوند، اين را در قرآن ولايت می گويند، پيغمبر جمع مسلمانان اوليه را با اين پيوستگی و جوشيدگی بوجود می آورد اينها را به همديگر متصل می كند، اينها را با هم برادر می كند، اينها را بصورت يك پيكر واحد در می آورد، بوسيله اينها امت اسلامی را تشكيل می دهد جامعه اسلامی را بوجود می آورد از پيوند اينها با دشمنها، با مخالفين، با معاندين، با جبهه های ديگر--- كه در آيات انشاءالله خواهيد ديد-- جلوگيری می كند، مابين اينها و جبهه های ديگر جدايی می اندازد، از پيوستن به جبهه يهود، از پيوستن به جبهه نصاری، از پيوستن به جبهه مشركين، اينها را باز ميدارد و هر چه بيشتر سعی می كند صفوف اينها را فشرده و به هم جوشيده بكند. برای اينكه اگر اينها به اين حالت نباشند، اگر ولايت نداشته باشند، اگر صد در صد به هم پيوسته نباشند و ميان آنها اختلاف بوجود بيايد از برداشتن بار امانتی كه بر دوش آنها است عاجز خواهند ماند. نمی توانند اين بار را به سرمنزل برسانند بعدها هم كه جامعه اسلامی‏ به يك امت عظيمی تبديل می شود بازهم ولايت لازم است و اينكه در يك امت چگونه ولايت لازم است و برای چه لازم است بعداً به توضيح آن خواهيم پرداخت، ولی اگر در همين جا مقداری دقت كنيم؛ به قسمتی از معنا ی ولايتی كه شيعه می گويد خواهيم رسيد.

يك جمع كوچك در ميان يك دنيای ظالمانی، در ميان يك دنيای جاهلی، بايد به همديگر متصل و مرتبط باشند تا بتوانند بمانند، اگر بهم چسبيده و جوشيده نباشند ماندن و ادامه حياتشان ممكن نيست و به عنوان مثال جمع مسلمانان آغاز اسلام در ميان جامعه جاهلی مكه، يا دراولی كه به مدينه آمده بودند را يادآوری كرديم. مثال ديگر آن، جمع كوچك تشيع در زمان خلافتهای ضد شيعی و ضد اسلامی در تاريخ آغاز اسلام است. مگر شيعه به آسانی ميتوانست بماند؟ مگر حربه های تبليغاتی، خفقان و اختناق، زندانها شكنجه ها و كشتنها ممكن بود اجازه بدهد كه يك جمعی بماند آنهم يك جمع فكری مثل شيعه كه اينقدر با قدرتهای زمان خودش تعارض داشت و موجب دردسر آنها بود اما چطور شد كه ماند؟ برای اينكه ولايت، يك بهم پيوستگی و هم جبهگی عجيبی ميان شيعه ايجاد كرده بود تا درسايه اين ولايت جريان تشيع بتواند درميان جريان های گوناگون ديگر محفوظ بماند، شما يك رودخانه عظيمی را در نظر بگيريد كه از چندين طرف اين رود خانه آب وارد می شود، آبها هم با جريانهای تندی در حركتند سطح رود خانه ناهموار است گرداب بوجود می آيد، آبها روی هم می غلتند، انواع جريانهای مخالف در اين رود خانه و در اين بستر در يكديگر فرو می روند و هم ديگر راخنثی ميكنند، توی سر هم می زنند و آب پيش می رود و در ميان اين آبهای كدر و گل آلود يك جريان آب شيرين تميز، نظيف، روشن دارد راه خود را ادامه می دهد و در اين بستر بطور عجيبی پيش می رود و سالم می ماند و عجيب‏ اينست كه هرگز مخلوط نمی شود، هرگز رنگش خراب نمی شود. هرگز طعم آبهای شور و تلخ ديگر را نمی گيرد، همان طعم شيرين، همان رنگ شفاف، همان خلوص و صفا و بی كدورتی را ادامه می دهد و نگه می دارد و پيش می رود.

شما عالَمِ اسلام را در زمان خلفای بنی اميه و بنی عباس تشبيه كنيد به همين رود خانه ای كه انواع جريانهای فكری و سياسی و عملی گوناگون در آن عليه همديگر راه می رفتند و حركت می كردند از اول تا آخر كه نگاه می كنيد جريان تشيع را می بينيد كه همچون آب باريكی د رميان اين طوفان عجيب. چيز ناچيز و كوچكی به نظر می رسد و به نگاه می آيد، اما خودش را نگه داشته است، هرگز كدر نشده است، هر گز طعمش خراب نشده است، هرگز صفای خودش را از دست نداده است، هرگز رنگ و طعم و بوی آبهای ديگر را به خودش نگرفته است، باقی مانده و رفته است اما چه چيز اين را نگهداشته است؟ چه چيز توانسته عامل بقای اين جريان شيعی بشود؟ وجود آن ولیّ كه ولايت را در ميان مردم و در ميان پيروان خود توصيه می كند، آنها را به همديگر می بندد آنها را با هم مهربان می كند ولايت را ترويج می كند و بهم پيوستگی افراد اين جبهه را حفظ می نمايد.

ولايت شيعی كه اين همه رويش تأكيد شده است يك بعدش اين است بُعدهای ديگر هم دارد كه آنها را هم بررسی خواهيم كرد همه مطلب اين نيست، اين يك بعد و يك جانب از مطلب است، پس ولايت يعنی بهم پيوستگی، قرآن مؤمنين را اولياء يكديگر می داند و آن كسانی را كه دارای ايمان راستين هستند، هم جبهگان و پيوستگان يكديگر می شناسد، و در روايات ما از شيعه تعبير به مؤمن می شود، ايمان در اين منطق يعنی دارا بودن طرز تفكر خاص شيعه كه مبتنی بر ولايت است يعنی اسلام را ازديدگاهی كه شيعه می بيند ديدن، با منطقی كه شيعه اثبات می كند اثبات كردن و می بينيم كه در زمان ائمه عليهم السلام اينچنين شيعيان را با يكديگر منسجم، بهم پيوسته، برادر و متصل ساخته اند تا بتوانند جريان شيعه را در تاريخ حفظ كنند و گرنه شيعه هزار بار از بين رفته بود، هزار بار افكارش هضم شده بود، همچنانكه بعضی از فرق ديگر چنين شدند، رنگ خود را از دست دادند، از بين رفتند و نابود شدند.

ولايت ولیّ خدا

به هر صورت اين يك بعد از ابعاد ولايت است. انشاءالله يك بعد ديگر ولايت را كه شايد از جنبه ای اهميتش بيشتر است لكن حتماً بايد بعد از اين بعد بيان شود، عرض خواهم كرد وآن ولايت ولیُّ الله است. ولايت شيعيان با هم معلوم شد؛ ولايت ولیّ خدا يعنی چه؟ ولايت علی بن ابيطالب يعنی چه؟ ولايت امام صادق يعنی چه؟ اين كه من و شما امروز بايد ولايت ائمه را داشته باشيم يعنی چه؟ كه يك عده ای خيال می كنند، ولايت ائمه يعنی فقط ائمه را دوست بداريم و چقدر اشتباه می كنند، ولايت فقط دوست داشتن نيست مگر در تمام عالم اسلام كسی پيدا می شود كه ائمه معصومين و خاندان پيغمبر رادوست نداشته باشد؟ پس همه ولايت دارند؟ مگر كسی هست كه دشمن اينها باشد؟ مگر همان كسانی كه در صدر اسلام كه با آنها جنگيدند همه با آنها دشمن بودند؟ خيلی شان اينها را دوست می داشتند اما برای خاطر دنيا حاضر بودند با آنها بجنگند، خيلی شان می دانستند اينها دارای چه مقامات و چه مراتبی هستند. وقتی خبر رحلت امام صادق (ع) را به منصور دادند بنا كرد به گيريه كردن. فكر می كنيد تظاهر ميكرد؟ آيا پيش نوكران خودش می خواست تظاهر كند؟ پيش ربيع حاجب می خواست تظاهر كند؟ تظاهرنبود، واقعاً دلش سوخت، واقعاً حيفش آمد كه امام صادق (ع) بميرد اما چه كسی او را كشت؟ خود منصور، خودش دستور داد كه امام صادق (ع) بميرد اما چه كسی او را كشت؟ خود منصور، خودش دستور داد كه امام صادق (ع) را مسموم كنند اما خبر رسيد كه كار از كار گذشته است قلبش تكان خورد. پس منصور هم ولايت داشت؟! از همين قبيل است اشتباه آن كسانی كه می گويند مأمون عباسی شيعه بود شيعه يعنی چه؟ شيعه يعنی كسی كه بداند حق با امام رضا است؟ فقط همين؟ اگر چنين است پس مأمون عباسی، هارون الرشيد، منصور، معاويه، يزيد از همه شيعه تر بودند. آيه آن كسانی كه با اميرالمؤمنين در افتادند به او محبت نداشتند؟ چرا، غالباً محبت داشتند. پس شيعه بودند؟ پس ولايت داشتند؟! نه ولايت غير از اين حرفها است ولايت بالاتر از اينهاست كه اگر ولايت علی بن ابيطالب و ولايت ائمه را فهميديم كه چيست، آنوقت حق داريم به خودمان برگرديم ببينيم آيا ما دارای ولايت هستيم يا نه؟ آنوقت اگر ديديم ولايت نداريم از خدا بخواهيم و بكوشيم كه ولايت ائمه را بدست بياوريم.

يك عده ای خيال می كنند كه چون به ائمه اطهار محبت و اعتقاد دارند پس دارای ولايت هستند. اين ولايت نيست، ولايت از اين بالاتر است و البته شرح خواهيم داد كه ولايت ائمه هدی عليهم السلام به چه معناست، چگونه می شود ما ائمه عليهم السلام را ولیّ خودمان بدانيم و ولايت آنها را داشته باشيم آنوقت می فهميم كه چقدر داعيه های ولايت، نا آگاهانه و بر خلاف واقع است، در ايام عيد غدير معمول است كه مردم اين دعا را ميخوانند: الحمدلله الذی جعلنا من المتمسكين بولايه علی بن ابيطالب عليه السلام«5» بنده به دوستانم غالباً می گويم كه نگوئيد: الحمدلله لذی جعلنا می ترسم دروغ باشد بگوئيد: اللهم اجعلنا من المتمسكين بولايه علی بن ابيطالب عليه السلام (خدايا ما را از متمسكين به‏ ولايت قرار بده) زيرا بايد ديد كه ما از متمسكين به ولايت هستيم يا نه؟ كه انشاءالله به اين مطلب خواهيم رسيد كه آن هم يك بعد ديگر از ابعاد ولايت است. آنچه كه امروز گفتم در اين كلمات خلاصه می شود ولايت امت مسلمان، و ولايت آن جبهه ای كه در راه خدا و برا ی خدا می كوشد باين معنا است كه ميان افراد اين جبهه هر چه بيشتر اتصال و پيوستگی بوجود بيايد و هر چه بيشتر دلهای اينها به هم گره بخورد و نزديك بشود و هر چه بيشتر از قطبهای مخالف از كسانی كه بر ضد آنها می انديشند و بر ضد آنها عمل می كنند جدا بشود اين معنای ولايت است.

آيات سوره ممتحنه گويا اين حقيقت است كه فكر می كنم اسم سوره را به اين معنا می شود سوره ولايت گذاشت بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا (ای كسانی كه ايمان آورده ايد) لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِياء«6» (دشمن من و دشمن خودتان را ولی و هم جبهه خود مگيريد). در بعضی از ترجمه ها آمده است كه دشمن من و دشمن خودتان را دوست خود مگيريد، اين معنای كاملی نيست مسئله فقط دوستی و محبت نيست بالاتر از اينها است، ولیّ خودتان نگيريد يعنی هم جبهه خودتان ندانيد، يعنی خودتان را در صف آنها قرار ندهيد، يعنی دردل، خودتان و آنها را در يك صف فرض نكنيد آن كسی كه دشمن خدا و دشمن شما است او را دركنار خودتان نگذاريد بلكه رو برو و دشمن و معارض با خودتان ببينيد: تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّه هم جبهه و هم صف ندانيد كه پيام دوستی به آنها بدهيد وَ قَدْ كَفَرُوا بِما جاءَكُمْ مِنَ الْحَق (در حالی كه می دانيند اينها به آنچه كه پروردگار از حق و حقيقت برای شما فرو فرستاده است، كافر شده اند) يُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِيَّاكُم (پيامبر و شما را از شهر و ديارتان، بيرون می كنند) أَنْ تُؤْمِنُوا بِاللَّه‏ رَبِّكُم (به خاطر اينكه شما به الله، كه پروردگار شما است ايمان می آوريد). دشمن من ودشمن خودتان را، هم جبهه و يار و ياور مگيريد إِنْ كُنْتُمْ خَرَجْتُمْ جِهاداً فی سَبيلی وَ ابْتِغاءَ مَرْضاتی (اگر در راه جهاد و مجاهدت و كوشش برای من و برای بدست آوردن خشنودی من بيرون آمده ايد،) اگر واقعاً راست می گوئيد و در راه من تلاش و مجاهدت می كنيد، حق نداريد آنكه دشمن من و دشمن شما است، هم جبهه، يار و پيوسته خودتان قرار بدهيد.

البته آيات بعدی روشن می كند كه منظور خدا كدام كفار است، و آن آيات گروههای كافر را تقسيم بندی می كند تسرون اليهم بالموده (كه در نهان و خفا محبت و مودت خود را به آنان تحويل دهيد) أَنَا أَعْلَمُ بِما أَخْفَيْتُمْ وَ ما أَعْلَنْتُمْ (و من داناتر هستم به آنچه كه شما پنهان كرده ايد و آنچه آشكار ساخته ايد). وَ مَنْ يَفْعَلْهُ مِنْكُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبيل (و هركس از شما با دشمنان خدا طرح دوستی و ياوری بريزد و خودش را هم جبهه آنها بداند و نشان بدهد،) فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبيل (از راه ميانه گمراه شده است)

لازم به تذكر است كه شأن نزول اين آيات درباره حاطب بن ابی بلتعه است. حاطب بن ابی بلتعه يك مسلمان كم ايمان است، وقتی كه پيغمبر اكرم می خواست به جنگ با كفار قريش برود حاطب فكر كرد ممكن است پيغمبر در اين جنگ مغلوب بشود و خويشاندان او كه در ميان كفار هستند، مورد آسيب قرار بگيرند و او جزو سربازان پيغمبر است، اينجا خواست زرنگی بخرج بدهد گفت حالا كه ما دركنار پيغمبر هستيم و جهاد می كنيم و ثواب مجاهدين در راه خدا راهم كه می بريم. احتياطاً يك نامه ای هم به كفار بنويسيم و دوستی و وفاداری خودمان را نسبت به آنها هم اعلام كنيم، چه ضرری دارد؟ اگر در ميدان جنگ با آنها روبروشديم البته به اين نامه عمل نمی كنيم. اما حالا چه مانعی دارد من يك نامه ای بنويسم و كفار را خام كنم. و با آنها هم طرح دوستی بريزم، هم خدا را داشته باشيم و هم خرما را. آقا و كد خدا با هم دعوا می كردند. گفت: كدام يك راست می گويند؟ گفت: هم آقا راست می گويد وهم كدخدا. هر دو طرف را داشته باش لذا يك نامه ای با امضاء خودش به سران قريش نوشت تا بدانند كه اين با آنها خوب و دوست و مهربان است و نامه را هم بوسيله يك زن به طرف مكه فرستاد. پيغمبر عزيز و گرامی با وحی خدا از ماجرا مطلع شد، اميرالمؤمنين و يك يا دو نفر ديگر را فرستاد تا در راه آن زن را پيدا كردند، تهديدش كردند و آن كاغذ را از او گرفتند. بعد كه آمد پيغمبر گفت: چرا اين كار را كردی؟ چرا اسرار نظامی و جنگی را برای دشمن فاش می كنی؟ گفت: يا رسول الله من آنجا دوستانی دارم، خويشاوندانی دارم، می ترسم آنها مورد زحمت قرار بگيرند، خواستم اين نامه را بنويسم كه شايد دل آنها يك قدری نسبت به من نرم بشود، آيه در جواب می گويد: اشتباه نكنيد، دل آنها با شما نرم نخواهد شد آن كسانی كه از لحاظ فكری ضد شما هستند، آن كسانی كه دين شما، ايمان شما به زيان آنها است همت بر نابودی دين و ايمان شما گذاشته اند اينها هرگز با شما مهربان و دوست نخواهند بود آيه بعد اين مطلب را بيان می كند، می فرمايد: إِنْ يَثْقَفُوكُم«7» (اگر بر شما دست بيابند) يَكُونُوا لَكُمْ أَعْداء (دشمن شما خواهند بود).

ای حاطب بن ابی بلتعه خيال نكن اگر به آنها كمك كردی فردا پاس تورا نگه ميدارند. چنين نيست، اگر كمكشان كردی، بيشتر بر تو مسلط می شوند. بيشتر دست ظلم و جور را بر روی تو می گشايند، يَكُونُوا لَكُمْ أَعْداء (و دشمن شما خواهند بود). وَ يَبْسُطُوا إِلَيْكُمْ أَيْدِيَهُمْ وَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالسُّوء دست و زبان خود را به بدی بر روی شما می گشايند و شما را بيشتر تحت فشار قرار می دهند، شما را تحقير می كنند، شما را بی حيثيت و بی شرافت می كنند، شما را به عنوان يك انسان قابل نمی شناسند، خيال نكنيد كه اين كمكها بدردتان خواهد خورد. وَ وَدُّوا لَوْ تَكْفُرُون فردا اگر بر شما مسلط بشوند همين يك ذره عقيده قلبی را هم نمی گذارند شما نگهداريد. دوست می دارند كه شما كافر شويد، خيال نكنيد كه آزاد و راحت می گذارند كه شما مسلمان بمانيد، و به وظايف اسلامی تان عمل بكنيد.

آيه بعد راجع به قوم و خويشهای آقای حاطب بن ابی بلتعه و قوم و خويشهای همه حاطبهای تاريخ است، يك جمله قاطعی بيان می كند و می گويد شما بخاطر فرزندانتان بخاطر قوم و خويشهايتان، بخاطر آسايش نزديكانتان حاضر هستيد با دشمن خدا بسازيد و برای جلب دوستی بندگان ضعيف خدا و جلب منافع خود و نزديكانتان از فرمان خدا بگذريد و با دشمن خدا دوستی كنيد مگر چقدر اين ارحام واولاد به درد شما می خورند؟ مگر اين جوانی كه شما بخاطر شغلش، حاضری با كفار قريش بسازی چقدر به درد تو خواهد خورد؟ او چقدر تو را از عذاب خدا نجات خواهد داد؟! اين حاطب بن بی بلتعه جاهل، با كفار و دشمنان پيغمبر از اين جهت سازش می كند كه خويشاندانش، ارحامش و اولادش آسيب نبينند. مگر اين ارحام و اولاد چقدر به درد آدم می خورند؟ كه آدم برای خاطر آنها عذاب پروردگار و سخط الهی را متوجه خودش بكند؟ لَنْ تَنْفَعَكُمْ أَرْحامُكُمْ وَ لا أَوْلادُكُم«8» (ارحام و خويشاوندان شما و فرزندان شما به شما سودی نمی بخشند) يَوْمَ الْقِيامَهِ يَفْصِلُ بَيْنَكُمْ (روز قيامت ميان شما و آنها جدايی می افكند) يا اينجوری بخوانيم و معنا كنيم: لَنْ تَنْفَعَكُمْ أَرْحامُكُمْ وَ لا أَوْلادُكُمْ يَوْمَ الْقِيامَه (در روز قيامت ارحام و اولاد به شما سودی نمی بخشد). يَفْصِلُ بَيْنَكُمْ ميان شما را خدا در روز قيامت جدا می كند همچنانكه در سوره عبس خدا می فرمايد:

يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخيه* وَ أُمِّهِ وَ أَبيه* وَ صاحِبَتِهِ وَ بَنيه«9» (روزی كه انسان از برادر خود، از پدر و مادر خود، از همسر مهربان و فرزندان و نور ديدگان عزيز خود می گريزد)، همين بچه ای كه امروز اينقدر غمش را می خوری بدان كه روز قيامت تو از او گريزان، او از تو گريزان و هر دو از همه خلايق ديگر گريزان خواهيد بود همه از هم می گريزند، وقت ندارند كه به هم برسند و از حال هم بپرسند. لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ يَوْمَئِذٍ شَأْنٌ يُغْنيه«10» (هر كسی در آن روز گرفتار است به طوری كه به گرفتاری ديگران نمی رسد.)

آن كسانی كه برای خاطر آسايش و راحتی فرزندانشان حاضر هستند به سعادت دنيا و آخرت پشت كنند و به بدبختيها و شقاوتها و كينه توزی ها رو كنند اين منطق قرآن را بدانند شايد تكان بخورند. در سوره ممتحنه هم خداوند می فرمايد: لَنْ تَنْفَعَكُمْ أَرْحامُكُمْ وَ لا أَوْلادُكُمْ يَوْمَ الْقِيامَهِ يَفْصِلُ بَيْنَكُمْ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصير«11» (ای مؤمنان بدانيد كه روز قيامت خويشان و فرزندان شما برای شما سودی ندار ند و روز قيامت ميان شما به كلی جدايی می افكند و خدا بآنچه می كنيد داناست.) قَدْ كانَتْ لَكُمْ أُسْوَهٌ حَسَنَهٌ فی إِبْراهيمَ وَ الَّذينَ مَعَه اين آيات قسمت پر اوج اين آيات است كه به مؤمنها می گويد: ای مؤمنين شما را در عمل ابراهيم و پيروان ابراهيم سر مشقی نيكو است. ببينيد ابراهيم و پيروانش و همراهيانش چه كردند و شما هم همان كار را بكنيد.

آنها چه كردند؟ آنها به قوم گمراه زمان خودشان و به طاغوت و الهه دروغين زمان گفتند ما از شما و خداوندگارانتان بيزاريم، ما به شما كفر می ورزيم، ما از شما رو گردان هستيم، ميان ما و شما هميشه بغض، دشمنی، عداوت و خشم و كينه برقرار است، فقط يك راه آشتی وجود دارد، و آن حَتَّی تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَه بيائيد داخل منطق فكری ما بشويد. صريحاً می گويد كه ای مؤمنين شما هم مثل ابراهيم عمل كنيد. قَدْ كانَتْ لَكُمْ أُسْوَهٌ حَسَنَهٌ فی إِبْراهيمَ (بی گمان ابراهيم برای شما سرمشقی نيكوست) الَّذينَ مَعَه«12» و آن كسانی كه با او بوده اند، همراهيناش إِذْ قالُوا لِقَوْمِهِمْ (آن زمان كه به قوم خودشان گفتند) إِنَّا بُرَآؤُا مِنْكُمْ (ما بيزاران و مبرايان از شما هستيم) وَ مِمَّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّه (و نيز بيزاريم از هر آنچه كه جز خدا ميپرستيد و عبوديت می كنيد)، كَفَرْنا بِكُم (به شما كفر ورزيديم) وَ بَدا بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمُ الْعَداوَهُ وَ الْبَغْضاءُ أَبَداً (ميان ما و شما دشمنی و بغض و كينه برای هميشه نمايان و آشكار شد). حَتَّی تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ (تا وقتی كه به خدای يكتای يگانه ايمان بياوريد.)

إِلَّا قَوْلَ إِبْراهيمَ لِأَبيه«13» فقط يك مورد استثناء داشت كه ابراهيم با كفار قطع رابطه مطلق نكرد و آن آنجا بود كه به عمويش گفت: لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَك (من برای تو استغفار خوهم كرد.)

وَ ما أَمْلِكُ لَكَ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَیْ‏ء (واز طرف خدای متعال برای دفاع از تو چيزی در اختيار ندارم) يعنی به پدرش گفت: خيال نكن كه من چون خودم را بنده خدا می دانم تو هم كه پدرم هستی، به پارتی من ممكن است به بهشت بروی، اينطور نيست. نميتوانم كه تو را به بهشت ببرم فقط من باری تو به درگاه خدای متعال دعا و استغفار می كنم، تا اينكه خداوند متعال گناهان گذشته تو را ببخشد و تو مؤمن بشود« رَبَّنا عَلَيْكَ تَوَكَّلْنا وَ إِلَيْكَ أَنَبْنا وَ إِلَيْكَ الْمَصير* رَبَّنا لا تَجْعَلْنا فِتْنَهً لِلَّذينَ كَفَرُوا وَ اغْفِرْ لَنا رَبَّنا إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ»«14» اينها دعاهای ابراهيم است بعد قرآن می گويد: لَقَدْ كانَ لَكُمْ فيهِمْ أُسْوَهٌ حَسَنَهٌ«15» (از برای شما مؤمنين، در ابراهيم و يارانش سرمشقی نيكو است) لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللَّهَ وَ الْيَوْمَ الْآخِر (برای آن كسانی كه اميد به خدا و روز قيامت دارند) وَ مَنْ يَتَوَلَّ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَميد (هركس پشت كند واز اين دستور رو بگرداند اعراض كند كه خدای متعال غنی، ستوده و پسنديده است و بردامن كبريائيش ننشيند گرد). اگر توبا دشمنانش سازش كنی دامن انسانيت و شرف تو لكه دار خواهد شد و خدا زيانی نم بيند. اين جمله را از ابراهيم به ياد داشته باشيد، ابراهيم و يارانش به كفار و منحرفين معاصر خودشان می گويند: إِنَّا بُرَآؤُا مِنْكُمْ«16» (ما از شما بيزار هستيم).

امام سجاد و يارانش صلوات الله عليهم با مردم منحرف زمان، همين طور صحبت كردند. در بحارالانوار حديثی است كه می گويد: يحی بن ام طويل حواری امام چهارم توی مسجد مدينه می آمد و روی به مردم می ايستاد همان مردمی كه به ظاهر جزو دوستداران خاندان پيغمبر بودند همان مردمی كه امام حسين و امام حسن بيست سال در بين آنها زندگی كرده بودند، همان مردمی كه نه اموی بودند و نه وابستگان به بنی اميه بودند، پس چه بودند؟ بزدلانی بودند كه برای خاطر واقعه عاشورا و كربلا از ترس خفقانی كه بنی اميه بوجود آورده بودند، دور آل محمد را خالی گذاشته بودند ولی افراد معتقدی بودند. يحيی بن ام طويل در مقابل همين گونه مردم می ايستاد و همين سخن قرآنی را تكرار می كرد كَفَرْنا بِكُمْ وَ بَدا بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمُ الْعَداوَهُ وَ الْبَغْضاءُ (ما به شما كافر شديم و ميان ما و شما خشم و كينه نمودار شد) يعنی همان حرفی كه ابراهيم به كفار زمان خودش و به مشركين و منحرفين و گمراهان معاصر خودش می گفت.

ببينيد كه ولايت همان ولايت است، ابراهيم هم دارای ولايت است، شيعه امام سجاد (ع) هم در زمان خوددارای ولايت است، همديگر را بايد داشته باشند و از دشمنان جدا باشند. اگر شيعه ای از شيعيان امام سجاد (ع) در زمان امام سجاد (ع) از روی ترس يا طمع دنبال جبهه دشمن‏ رفت او از ولايت امام سجاد (ع) خارج است او ديگر متصل به جبهه امام سجاد (ع) نيست. لذا شاگرد نزديك امام سجاد (ع) به او می گويد: كَفَرْنا بِكُمْ وَ بَدا بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمُ الْعَداوَهُ وَ الْبَغْضاءُ ويحيی بن ام طويل از اصحاب بسيار خوب و زبده امام سجاد (ع) صلوات الله عليه بود.

عاقبت كار اين مسلمان زبده اين بود كه حجاج بن يوسف او را گرفت، دست راستش را بريد دست چپش را بريد، پای راستش را بريد، پای چپش رابريد، اما او باز بنا كرد با زبان حرف زدن، زبانش را هم بريد، تا اينكه از دنيا رفت، و اين درحالی بود كه شيعه را سامان داده بود واستوانه های اساسی كاخ تشيع را بعد از اما سجاد (ع) فراهم و استوار ساخته بود.

                        

خلاصه گفتار اول‏

مفهوم ولايت و ولايت ولیّ خدا

انديشه و بينش نوينی كه بوسيله پيامبر از سوی خدا مطرح می گردد و پيام زندگی نوينی را می دهد، در صورتی می تواند رسالت بنای آنچنان زندگانی را به انجام رساند كه نخست در فكر و روان و عمل يك جمع متشكل و پيوسته، تحقق و عينيت بيابد.

اين جمع كه تشكيل جبهه متين و غير قابل نفوذی را می دهند لازم است هر چه بيشتر، وحدت وخلل ناپذيری خود را استوار كرده و قوياً سعی كنند كه در جريانهای فكری و عملی مخالف، هضم وحل و نابود نشوند. اين منظور، مستلزم آنست كه از هرگونه اتصال و وابستگی های ديگر-- كه موجب تضعيف و كمرنگ شدن جبهه مؤمن خواهد شد--- بپرهيز و در صورت لزوم و امكان حتی روابط معمولی خود را نيز با آنان بگسلند.

اين جبهه گيری و صف آرائی فكری و عملی در عرف قرآن ولايت (موالات، تولی) ناميده می شود.

همين جمع پيوسته كه سنگ زاويه جامعه اسلامی و پايه اصلی‏ امت اسلامی است، آن روزی كه به امتی نيرومند تبديل شد و جامعه ای به شكل و قواره اسلام پسند، بنا كرد باز برای حفظ وحدت و يكپارچگی خود و جلوگيری از نفوذ و اخلال دشمنان، لازم است اصل ولايت را رعايت كند.

نكته ها و دقت های ولايت قرآنی را--- كه به برخی از آنها در گفتارهای بعد اشاره خواهد شد--- در آيات متعددی از قرآن بايد جستجو كرد:

نكته ها و دقت های ولايت قرآنی را--- كه به برخی از آنها در گفتارهای بعد اشاره خواهد شد--- در آيات متعددی از قرآن بايد جستجو كرد:

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِياء (ای كسانيكه ايمان آورده ايد! دشمن من و دشمن خودتانرا ولی وهم جبهه خود مگيريد).

تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّه‏ (كه پيام دوستی به آنان بفرستيد.)

وَ قَدْ كَفَرُوا بِما جاءَكُمْ مِنَ الْحَق. (در حاليكه به انديشه حقی كه بدان گرويده ايد، كفر و انكار نموده اند.)

يُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِيَّاكُمْ أَنْ تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ رَبِّكُم (پيامبر و شما را از شهر و ديارتان برون می رانند چرا كه به خدا--- پرورگارتان--- ايمان آورده ايد.)

إِنْ كُنْتُمْ خَرَجْتُمْ جِهاداً فی سَبيلی وَ ابْتِغاءَ مَرْضاتی.(اگر برای جهاد در راه من و به جستجوی خشنودی من بيرون آمده ايد--- (بايد كه آنان را هم جبهه مگيريد.)

تُسِرُّونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّهِ وَ أَنَا أَعْلَمُ بِما أَخْفَيْتُمْ وَ ما أَعْلَنْتُم.(با آنان در نهان نرد دوستی می بازيد با آنكه من به هر چه پنهان نموده يا آشكار ساخته ای داناترم.)

وَ مَنْ يَفْعَلْهُ مِنْكُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبيل‏ (هركه ازشما چنين كند از راه ميانه گمراه گشته است.)

إِنْ يَثْقَفُوكُمْ يَكُونُوا لَكُمْ أَعْداء (اگر بر شما دست يابند برای شما دشمنانی خواهند بود.)

وَ يَبْسُطُوا إِلَيْكُمْ أَيْدِيَهُمْ وَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالسُّوء (و دست وزبان خود رابه بدی به روی شما خواهند گشود.)

وَ وَدُّوا لَوْ تَكْفُرُون‏ (و دوست می دارندكه شما كافر گرديد.)

لَنْ تَنْفَعَكُمْ أَرْحامُكُمْ وَ لا أَوْلادُكُم‏ (خويشان و فرزندانتان به شما سودی نمی بخشند)

يَوْمَ الْقِيامَهِ يَفْصِلُ بَيْنَكُم‏ (روز قيامت ميان شماجدائی می افكند.)

وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصير (و خدا به آنچه می كنيد بينا است.)

قَدْ كانَتْ لَكُمْ أُسْوَهٌ حَسَنَهٌ فی إِبْراهيمَ وَ الَّذينَ مَعَه‏ (در كار و روش ابراهيم و همراهيانش برای شما سرمشقی نيكو است.)

إِذْ قالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَآؤُا مِنْكُمْ وَ مِمَّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّه. (آنگاه كه به قوم خود گفتند: ما از شما و از هر آنچه به جای خدا عبوديت می كنيد، بيزار و بری هستيم.)

كَفَرْنا بِكُمْ وَ بَدا بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمُ الْعَداوَهُ وَ الْبَغْضاءُ أَبَداً حَتَّی تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَه‏ (به شما كفر و انكار آورديم و ميان ما وشما دشمنی و كينه پديد آمد (وچنين خواهد بود) تا وقتی كه به خدای يگانه ايمان آوريد.)

 (سوره ممتحنه: آيات 1 تا 4 و بخشی از آيه 5)

                       

سئوالات گفتار اول‏

به سئولات زير پاسخ دهيد:

1- رابطه ولايت و نبوت چگونه است؟

2- پيغمبر برای ساختن انسان از چه راهی و از چه وسيله ای استفاده می كند؟

3- كارخانه انسان سازی چيست و دارای چه ماهيتی است؟

4- در اصطلاح اوليه، ولايت در قرآن به چه معناست؟

5- ولايت شيعيان با هم چيست؟

6- ولايت ولیّ خدا چيست؟

7- دستور العمل آيه های اول سوره ممتحنه به مؤمنين چيست؟

8- ابراهيم (ع) و پيروانش برای مؤمنين چه سر مشقی هستند و اين سر مشق امروزه در اعمال و رفتار مؤمنين چگونه بايد تجلی كند؟

9- يحيی بن ام طويل در مسجد به مردم چه می گفت و امروز مؤمنين بايد اين جمله را به چه گروهی و چه كسانی بگويند؟

 

پینوشتها


 (1). اصول كافی، باب دعائم الاسلام (پايه های اسلام)، حديث پنجم.
 (2) بحار الأنوار، ج 67، ص: 372.پ
 (3). (ای رسول ما) خلق را به حكمت و برهان و موعظه نيكو براه پروردگار دعوت كن (نحل/ 125)
 (4) قسمتی از آخرين فراز خطبه قاصعه، نهج البلاغه فيض، ص 808
 (5). حمد و سپاس خدای را كه ما را از متمسكين به ولايت علی عليه اسلام قرار داد. (مسند الإمام الرضا عليه السلام، ج 2، ص: 19)
 (6) ممتحنه، 1.
 (7) ممتحنه، 2.
 (8) ممتحنه، 3.
 (9). عبس/ 36- 34
 (10). عبس/ 37
 (11) ممتحنه، 3.
 (12) ممتحنه، 4.
 (13). اب در اينجا بمعنای پدر نيست، به معنای والد نيست به معنای عموم است و مراد از آب در اينجا عموی ابراهيم يا شوهر مادر ابراهيم است به هر حال به آن كسی است كه اسمش آذر بوده است.
 (14) ممتحنه، 5.
 (15) ممتحنه، 6.
 (16) ممتحنه، 4.


 

این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

پیام هفته

همکاری با نفوذیان خائن و اختلاس‌گران بی دین
قرآن : لِيَحْمِلُوا أَوْزارَهُمْ کامِلَةً يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ مِنْ أَوْزارِ الَّذينَ يُضِلُّونَهُمْ بِغَيْرِ عِلْمٍ أَلا ساءَ ما يَزِرُونَ (سوره نحل، آیه 52)ترجمه: تا روز قیامت بار گناهان خود را تمام بردارند ، و [ نیز ] بخشی از بار گناهان کسانی را که ندانسته آنان را گمراه می کنند. آگاه باشید ، چه بد باری را می کشند.حدیث: و ایما داع دعی الی ضلالة فاتبع علیه، فان علیه مثل اوزار من اتبعه، من غیر ان ینقص من اوزارهم شیئا!: (مجمع‌البیان، ج6، ص 365)ترجمه: ... و هر کس دعوت به ضلالت کند و از او پیروی کنند همانند کیفر پیروانش را خواهد داشت، بی آنکه از کیفر آنها کاسته شود.

ادامه مطلب

موسسه صراط مبین

نشانی : ایران - قم
صندوق پستی: 1516-37195
تلفن: 5-32906404 25 98+
پست الکترونیکی: این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید