حقوق رعيّت بر والی بر سه گونه است :
أوّل : حفظ جان و مال و ناموس و عِرض .
دوّم : حقّ آزادی در مرام و مسلك نسبت به مسلمانان و همچنين يهود و نصارائی كه در ذمّه حاكم إسلام باشند ؛ درصورتیكه عليه حكومت توطئه نكنند .
سوّم : حقّ حفظ و نگهداری و مواظبت از جسم و روح آنها .
أمّا حقّ أوّل ، كه نگهداری جان و مال و ناموس و عرض باشد ، دليل بر آن خطبه هائی است كه از رسول خدا صلّی الله عليه و آله و سلّم در عرفات و منی رسيده است .
رسول خدا صلّی الله عليه و آله و سلّم در حِجّة الوداع چادر خود را روز نهم (عرفه) در نَمِرَه (1) افراشتند . هنگام زوال شمس كه حجّاج بايد در زمين عرفات باشند ، رسول خدا ناقه قَصْواء (2) خود را طلبيدند و بر روی آن سوار شدند و آمدند تا به وسط وادی عرفات رسيدند ؛ در اين هنگام مردم را مخاطب قرار داده و اين خطبه را إيراد كردند :
إنّ دِمَآءَكُمْ وَ أَمْوَالَكُمْ حَرَامٌ عَلَيْكُمْ كَحُرْمَةِ يَوْمِكُمْ هَذَا ، فِی شَهْرِكُمْ هَذَا ، فِی بَلَدِكُمْ هَذَا . أَلَا كُلّ شَیْءٍ مِنْ أَمْرِ الْجَاهِلِيّةِ مَوْضُوعٌ تَحْتَ قَدَمِی ؛ وَ دِمَآءُ الْجَاهِلِيّةِ مَوْضُوعَةٌ ؛ وَ إنّ أَوّلَ دَمٍ أَضَعُ مِنْ دِمَائِنَا دَمُ ابْنِ رَبِيعَةِ بْنِ الْحَارِثِ ؛ وَ كَانَ مُسْتَرْضِعًا فِی بَنِی سَعْدٍ فَقَتَلَهُ هُذَيْلٌ . وَ رِبَا الْجَاهِلِيّةِ مَوْضُوعٌ ؛ وَ أَوّلُ رِبًا أَضَعُ رِبَانَا رِبَا الْعَبّاسِ بْنِ عَبْدِ الْمُطّلِبِ ، فَإنّهُ مَوْضُوعٌ كُلّهُ . (3)
«همانا بدانيد : خونهای شما ، و أموال شما محترم و دارای ارزش و حرمت است مانند حرمت و احترام چنين روزی كه در آن هستيد ، و چنين ماهی (ذوالحجّة) كه در آن بسر میبريد ، و چنين شهری كه در آن سكنی گزيدهايد . ريختن خونهايتان و بردن أموالتان بر يكديگر حرام است . آگاه باشيد ! تمام اُمور و سنّتهای جاهليّت را در زير قدمهای خود محو كردم ! خونهايی كه در جاهليّت ريخته شده است زير گام من است و قصاص ندارد ! و أوّلين خون از خونهای ما كه در جاهليّت ريخته شده است و قصاصش را ساقط كردم ، خون ربيعة بن حارث بن عبدالمطّلب است ، كه از طائفه بنی سعد زن شيرده و مُرضعه طلب نمود ، و او را طائفه هُذَيل به قتل رساندند . و چون مسلمان نبوده است قصاص ندارد ؛ گرچه پسر عموی من است .
و رباهايی كه در جاهليّت تعهّد به آنها شده است همگی را از اعتبار انداختم . و أوّلين ربا و منفعت پولی را كه از اعتبار انداختم و زير قدم خود قرار دادم ، رباهايی است كه عموی من : عبّاس بن عبدالمطّلب از مردم میخواهد ؛ منفعت اين پولها و رباها را ساقط كردم!»
اين روايت شريفه بطور نصّ دلالت میكند بر اينكه : بقدری خون و مال مسلمان محترم است كه رسول خدا میفرمايد : مانند احترام ماه ذی الحجّه و احترام حرم ـ كه مكان محترمی است و خيلی از أعمال خاصّهای كه جائز است إنسان در غير آن موطن بجای آورد ، نمیتواند در آنجا بجای آورد و حرام است ـ و مانند خود روز عرفه كه از روزهای محترم است میباشد و كسی حقّ تعدّی به جان و مال ديگری را ندارد ؛ أيّا ما كانَ .
و لذا میبينيم فقهای ما رضوان الله عليهم ، بلكه فقهای أهل تسنّن كه اين روايات مورد قبول آنها نيز هست و خودشان هم نقل كرده اند ، حفظ جان و مال مسلمانان را جزء اُصول مسلّمه میدانند . بر والی و حاكم است كه خون و مال مسلمانان را حفظ كند . يعنی بر عهده حكومت است كه نگذارد خونهای مسلمانان هدر رود ، و مالهای آنان از بين برود . اگر خونی ريخته شد دولت مسؤول خواهد بود و بايد جلوگيری كند و نگذارد خون أفراد ملّت ريخته شود . پاسداری و نگهبانی مردم بر عهده دولت است . و لذا همين إداراتی كه بعنوان نظميّه و ژاندارمری در حكومت إسلام تشكيل ميشود ، بر أساس دستور رسول خداست كه خون مردم بايد محفوظ باشد .
و همچنين أموال آنها بايد محفوظ بماند و سرقت نشود . حاكم إسلام موظّف است اگر خونی ريخته شد فوراً قصاص كند ؛ و يا اگر مالی سرقت شد ، در صورت تحقّق شرائط بر سارق حدّ جاری كند و دست دزد را ببرد تا اينكه مردم از جهت جان و مال تأمين كامل داشته باشند ، و در بيابان و دريا و صحراء ، در خانه و در وطن ، در سفر و حضر در آرامش بسر برند . اين بر عهده حكومت إسلام است .
و أمّا ربا جزء أموال نيست . و میفرمايد : تمام آن پولهائی را كه به عنوان ربح و منفعت پول از مردم طلب داريد و در جاهليّت به آنها قرض دادهايد و الآن آنها را از ايشان مطالبه میكنيد ، همه را ساقط كردم ! و أوّلين مرتبه اين حكم را بر عموی خود عبّاس جاری نمودم كه مرد رباخواری بود و از مردم منفعت پول میخواست . بايد فقط همان أصل مال پرداخت گردد ؛ فَلَكُمْ رُءُوسُ أَمْوَ لِكُمْ لَاتَظْلِمُونَ وَ لَاتُظْلَمُونَ . (4)
حكومت إسلام بايد بر أساس لَاتَظْلِمُونَ وَ لَاتُظْلَمُونَ معاملات و اقتصاد را برقرار كند . و ربا ، ولو يك درهم حرام است ؛ و سيستمهای بانكداری كه در آنها منفعت پول و ربا هست ، ولو يك درصد يا نيم درصد ، تمام مردود است و خلاف اُصول مسلّمه إسلام است .
خون مسلمانان و جان آنها نيز محترم است ؛ چه به عنوان خود إسلام و يا به عنوان ذمّه إسلام . البتّه همانطور كه سابقاً بيان شد ، ديه مسلمان با شخص ذمّی متفاوت است ؛ و به صرف اينكه يهود و نصاری در ذمّه إسلام هستند و در مملكت إسلام زندگی میكنند و از أفراد آن كشور به حساب میآيند ، نميتوانيم بگوئيم : در همه حقوق ، حتی در قيمت جان ، با مسلمين مساوی هستند .
قيمت جان مسلمان ـ البتّه در ديه خَطَئی و يا قتل عمد اگر تنازل به ديه شود ـ هزار دينار طلای مسكوك است ؛ ولی ديه يك فرد ذمّی هشتصد درهم ، يعنی از يك دهم نيز كمتر است . حفظ جان مسلمانان و أفرادی كه در ذمّه إسلام هستند بر عهده حكومت است ، و حاكم نبايد بگذارد يك فرد مسلمان ، و يا يك فرد ذمّی كشته شود ؛ أمّا أفرادی كه در ذمّه إسلام نيستند قيمت و ارزشی ندارند و خونشان هم احترام ندارد .
ما میبينيم فقهاء رضوان الله عليهم در كتب فقهيّه خود تمسّك میكنند به حديث : النّاسُ مُسَلّطُونَ عَلَی أَمْوَالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ . مردم مسلّطند بر مالها و بر جانهای خود.»
يعنی كسی نمیتواند ديگری را مجبور بر كاری كند ، يا اينكه خون كسی را بريزد ، يا مال كسی را ببرد ، يا او را أمر كند (قهراً يا كُرهاً) كه مالش را در يك مجرای خاصّی مصرف كند .
پيغمبر صلّی الله عليه و آله میفرمايد : خون شما و مال شما مثل امروز (عرفه) محترم است ؛ يعنی به أشدّ احترام است . همينطور كه إنسان مال كسی را نميتواند ببرد و مصادره كند و تصرّف در مال او كند ، همچنين نميتواند صاحب آن مال را مجبور كند كه مالش را در راه بخصوصی صرف كند . مثلاً خانهاش را به فلان شخص إجاره دهد و يا به قيمت كمتر از قيمت بازار به فروش برساند و يا به فلان كس واگذار نمايد . بطور كلّی هر چيزی كه خلاف إطلاق روايت است ، با النّاسُ مُسَلّطُونَ عَلَی أَمْوَالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ برداشته میشود .
حال در اين مطلب بحث است كه : آيا اين روايت عين آن روايتی است كه از معصوم رسيده است ، يا اينكه مفاد و برداشت همين خطبه رسول الله صلّی الله عليه و آله است كه فرمود : أَمْوَالُكُمْ وَ أَنْفُسُكُمْ حَرَامٌ عَلَيْكُمْ كَحُرْمَةِ يَوْمِكُمْ هَذَا ؟
علی كِلا التّقْديرَين ، در نتيجه تفاوتی نيست . ولی خود اين روايت در بعضی از كتب عامّه با همين لفظ از پيغمبر أكرم صلّی الله عليه و آله و سلّم روايت شده است و أصحاب ما نيز تلقّی به قبول كردهاند ؛ و لذا در كتب فقهی خود ذكر نمودهاند . گرچه اين عبارت از طريق خاصّه سندی از معصوم ندارد ، أمّا چون سندش از عامّه تلقّی به قبول شده است ، فقهاء آنرا پذيرفته و به آن عمل نمودهاند .
زيرا ما تمام رواياتی را كه از عامّه نقل شده است ردّ نمیكنيم ؛ بلكه روايات مورد وثوق و اطمينان را قبول مینمائيم . و اين روايت از همان رواياتی است كه قابل قبول است .
مضافاً به اينكه خطبههائی كه پيغمبر صلّی الله عليه و آله و سلّم در عرفات خواندهاند ، تأييد اين مطلب را مینمايد .
أمّا خطبه آنحضرت در منی نيز شاهد گفتار ماست . حضرت بعد از اينكه از عرفات به سوی منی رهسپار شدند ، فضل بن عبّاس را پشت سر و رديف خود نشاندند و چون به وادی مُحَسّر رسيدند ، ناقه خود را كمی به جنبش در آوردند و از راهی كه به جمره عقبه منتهی میشد راندند تا بدانجا رسيدند . بعد از رمی جمره عقبه ، پيغمبر در ميان جمرات ، بر روی ناقه يا بَغْله شهبائی سوار بودند ، و اينجا نيز خطبه مفصّلی إنشاء كردند ؛ و آن خطبه معروف و مشهور رسول خداست كه با اين عبارت شروع ميشود :
نَضّرَ اللَهُ وَجْه عَبْدٍ سَمِعَ مَقَالَتِی فَوَعَاهَا وَ حَفِظَهَا ثُمّ بَلّغَهَا مَنْ لَمْ يَسْمَعْهَا ؛ فَرُبّ حَامِلِ فِقْهٍ غَيْرِ فَقِيْهٍ ، وَ رُبّ حَامِلِ فِقْهٍ إلَی مَنْ هُوَ أَفْقَهُ مِنْهُ . ثَلاَثٌ لَا يَغِلّ عَلَيْهِنّ قَلْبُ امْرِیً مُسْلِمٍ : إخْلاَصُ الْعَمَلِ لِلّهِ ، وَ النّصِيحَةُ لِأَئِمّةِ الْحَقّ ، واللُزُومُ لِجَمَاعَةِ الْمُؤْمِنِينَ ؛ فَإنّ دَعْوَتَهُمْ مُحِيطَةٌ مِنْ وَرَآئِهِمْ . «خداوند نيكو و خرّم گرداند چهره بندهای را كه گفتار مرا بشنود و آنرا حفظ كند و به خاطر بسپارد ، و سپس آن را به كسی كه نشنيده است برساند . زيرا چه بسا راويان و حاملان فقه و دانشی كه خود آنها فقيه و دانشمند نيستند ؛ و چه بسا راويان و حاملان فقه و دانشی كه آن فقه و دانش را به سوی فقيهتر و دانشمندتر از خود میبرند .
سه چيز هست كه هيچوقت دل مرد مسلمان از ارتكاب آنها حقد و غشّ و خيانت و سنگينی پيدا نمیكند : خالص گردانيدن عمل از برای خدا ، و نصيحت كردن به زمامداران و حاكمان حقّ ، و ملازمت با جماعت مؤمنان ؛ زيرا كه دعوت مؤمنان مختصّ آنها نيست و از پشت سر ايشان نيز مردم را إحاطه كرده است.»
سپس میفرمايد :
لَعَلّكُمْ لَا تَلْقَوْنَنِی عَلَی مِثْلِ حَالِی هَذِهِ وَ عَلَيْكُمْ هَذَا ! هَلْ تَدْرُونَ أَیّ بَلَدٍ هَذَا ؟ وَ هَلْ تَدْرُونَ أَیّ شَهْرٍ هَذَا ؟ وَ هَلْ تَدْرُونَ أَیّ يَوْمٍ هَذَا؟!
فَقَالَ النّاسُ : نَعَمْ ! هَذَا الْبَلَدُ الْحَرَامُ ، وَالشّهْرُ الْحَرَامُ ، وَالْيَوْمُ الْحَرَامُ .
قَالَ : فَإنّ اللَه حَرّمَ عَلَيْكُمْ دِمَآءَكُمْ وَ أَمْوَالَكُمْ كَحُرْمَةِ بَلَدِكُمْ هَذَا ، وَ كَحُرْمَةِ شَهْرِكُمْ هَذَا ، وَ كَحُرْمَةِ يَوْمِكُمْ هَذَا ! أَلَا هَلْ بَلّغْتُ ؟! قَالُوا : نَعَمْ !
قَالَ : اللَهُمّ اشْهَدْ !
«و شايد شما ديگر بعد از اين ، مرا بر اين حال و كيفيّت كه در برابر من هستيد در اين موقف ملاقات نكنيد ! آيا میدانيد : اين چه شهری است ؟! و اين ماه چه ماهی است ؟! و آيا میدانيد : اين چه روزی است ؟!
مردم گفتند : آری ، اين شهر ، شهر حرام و اين ماه ، ماه حرام و محترم و اين روز ، روز حرام و محترم است .
پيغمبر فرمود : خداوند خونها و أموال شما را حرام و محترم شمرده است ، نظير اين احترامی كه بلد شما دارد ؛ و مانند حرمتی كه ماه شما دارد ؛ و مانند حرمتی كه روز شما دارد . آيا من تبليغ كردم و رساندم ؟! همه گفتند آری ! آن حضرت عرض كرد : پروردگارا تو شاهد باش!»
ثُمّ قَالَ : وَاتّقُوا اللَه «وَ لَاتَبْخَسُوا النّاسَ أَشْيَآءَهُمْ وَ لَاتَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ» (5) . فَمَنْ كَانَتْ عِنْدَهُ أَمَانَةٌ فَلْيُؤَدّهَا !
«سپس فرمود : ای مردم ، تقوای خدا را پيشه كنيد ! از حقوق و اُمور راجع به مردم چيزی كم نكنيد ! در زمين برافراختگی و برافراشتگی و درهم ريختگی و به هم آميختگی و فساد نكنيد ! هر كس أمانتی دارد به صاحبش بدهد.»
باز در اينجا دعوت به حفظ مال و حدود و ثغور آن میكند ، كه : بپرهيزيد از خدا و حقّ مردم را بپردازيد ؛ أشياء مردم را بدهيد ! بَخْس و نقصان در دادن و ردّ كردن أموال مردم ـ در معاملات ـ نكنيد ! و به نحو كامل أموال آنها و أشيائی كه تعلّق به آنان دارد و در نزد شماست بپردازيد ! و در روی زمين فساد نكنيد ! و كسی كه در نزد او أمانتی است ، واجب است آنرا ردّ كند.
ثُمّ قَالَ : النّاسُ فِی الْإسْلاَمِ سَوَآءٌ . النّاسُ طَفّ الصّاعِ لِأدَمَ وَ حَوّآءَ . لَا فُضّلَ عَرَبِیّ عَلَی عَجَمِیّ وَ لَا عَجَمِیّ عَلَی عَرَبِیّ إلّا بِتَقْوَی اللَهِ ! أَلَا هَلْ بَلّغْتُ؟!
قَالُوا : نَعَمْ ! قَالَ : اللَهُمّ اشْهَد !
«سپس فرمود : مردم در إسلام از هر جهت مساوی هستند ، چون مسلمانند . تمام أفراد همچون پيمانه پُر ـ بدون تفاوت ـ از آدم و حوّاء میباشند . هيچيك از مردان عرب بر عجم فضيلتی ندارد ؛ و هيچيك از مردان عجم بر عرب فضيلتی ندارد مگر به پرهيزگاری و تقوای خداوند .
آيا من إبلاغ كردم ؟ گفتند : آری ! فرمود : خدايا شاهد باش!»
ثُمّ قَالَ : كُلّ دَمٍ كَانَ فِی الْجَاهِلِيّةِ ، مَوْضُوعٌ تَحْتَ قَدَمِی . وَ أَوّلُ دَمٍ أَضَعُهُ ، دَمُ ءَادَمَ بْنِ رَبِيعَةَ بْنِ الْحَارِثِ بْنِ عَبْدِالْمُطّلِبِ ؛ وَ كَانَ ءَادَمُ بْنُ رَبِيعَةَ مُسْتَرْضِعًا فِی هُذَيْلٍ ، فَقَتَلَهُ بَنُو سَعْدِ بْنِ بَكْرٍ ؛ وَ قِيلَ : فِی بَنِی لَيْثٍ فَقَتَلَهُ هُذَيْلٌ . أَلَا هَلْبَلّغْتُ ؟! قَالُوا : نَعَمْ ! قَالَ : اللَهُمّ اشْهَدْ !
«سپس فرمود : تمام خونهايی را كه در جاهليّت ريخته شده است در زير قدم خود گذاشتم ؛ هيچيك از آن خونها قصاص ندارد ! و أوّلين خونی را كه از اعتبار و ارزش ساقط كردم ، خون آدم بن ربيعه ، پسر حارث بن عبدالمطّلب است ، كه نوه عموی خود من است . آدم بن ربيعه از طائفه هذيل يك زن مُرضِعه (شيرده) ميخواست ، طائفه سعد بن بكر او را كشتند . و بعضی گفتهاند : از بنی لَيْث زن شيرده میخواست ، هذيل او را كشتند .
آيا من إبلاغ كردم ؟ گفتند : بلی ! فرمود : خدايا شاهد باش!»
علی كُلّ تقدير ، چون اين نوه عموی من وقتی كشته شده است كه مشرك بوده و هنوز خونخواهی از او نشده است ، از اين پس أولياء او كه صاحب خون هستند حقّ قصاص از آن أفرادی كه او را كشتند و اكنون إسلام آوردهاند را ندارند ؛ خون او در شرك ريخته شده است ، و اكنون قاتلين او مسلمانند . شخصی كه مشرك باشد خونش هدر است ، و نمیتوان از مسلمان در برابر خون مشرك ديه گرفت ؛ و ديه ساقط است .
ثُمّ قَالَ : وَ كُلّ رِبًا كَانَ فِی الْجَاهِلِيّةِ مَوْضُوعٌ تَحْتَ قَدَمِی ؛ وَ أَوّلُ رِبًا أَضَعُهُ رِبَا الْعَبّاسِ بْنِ عَبْدِ الْمُطّلِبِ . أَلَا هَلْبَلّغْتُ ؟! قَالُوا : نَعَمْ ! قَالَ : اللَهُمّ اشْهَدْ ! (6)
«پس از آن فرمود : تمام رباهائی را كه از جاهليّت باقی مانده است ساقط نمودم و همه را از بين برده و از اعتبار انداختم ، و در زير گام خود نهادم . و أوّل ربائی را كه از اعتبار ساقط كردم ، رباهای عبّاس بن عبدالمطّلب عموی من است كه نزديكترين فرد به خود من است .
آيا من إبلاغ كردم و حكم را رساندم ؟! گفتند : آری يا رسول الله ! رسول خدا عرض كرد : پروردگارا شاهد باش!»
در اينجا همچنين میبينيم پيغمبر أكرم صلّی الله عليه و آله به همان قسمی كه در عرفات خطبه خواندند ، و به همان گونهای كه استشهاد كردند ، دراين خطبه هم خون مسلمان و مال مسلمان را محترم میشمارند . خون غير مسلمان احترام ندارد ؛ مال غير مسلمان احترام ندارد مگر اينكه در تعهّد إسلام در آيند .
مشركينی كه بواسطه معاهده در تعهّد إسلام در آيند خون و مالشان ارزش دارد و محفوظ است ؛ چون عنوان معاهده ، مسلمانان را در حفظ خون كفّار متعهّد میكند ؛ و بر أساس آن پيمان ، هر مشركی كه در ذمّه إسلام است خونش و مالش محترم است . و أمّا از اين گذشته ، غير مسلمانِ غير مُعاهد هيچ احترام و ارزشی ندارند .
ارزش أفراد بشر در نزد پروردگار به إيمان و إسلام است . كسی كه إيمان به پروردگار و إسلام ندارد مثل بهائم است . اگر جسدش در بيابان هم بيفتد واجب نيست إنسان آن را دفن كند ؛ همانجا میماند تا اينكه در سوزش آفتاب گداخته شود ، يا حيوانات او را از بين ببرند ؛ مثل حيوانی كه مرده باشد .
فقط آنچه كه به إنسان ارزش و قيمت ميدهد إسلام است كه او را ذیشرف میكند ؛ و تمام أفراد مسلمان ، أعمّ از عالم و جاهل ، بزرگ و كوچك ، سپيد و سياه ، حتّی طفل شيرخوار يا پيرمرد از نقطه نظر خون يك قيمت دارند . اگر پيرمردی عالماً طفل شيرخواری را كه تازه متولّد شده است كشت ، أولياء دم میتوانند آن پيرمرد را بكشند ، گر چه دارای أموال فراوان و علمی وافر و اعتبار و جاهی عظيم باشد . خون همه أفراد دارای يك قيمت است . كسی كه إسلام آورد ، شرف إسلام به او قيمت میدهد .
پيغمبر صلّی الله عليه و آله میفرمايد : همه أفراد از آدمند و مانند طَفّ الصّاع میباشند ؛ وقتی پيمانه را پر میكنند ، اين پيمانه ديگر جا و قابليّت ندارد . أفراد هم از جهت انتساب به آدم و حوّاء يكسان بوده ، و در نزد خداوند طفّ الصّاع میباشند . آنچه به آنها مزيّت میدهد و بعضی را بر ديگری فضيلت میبخشد ، إسلام و إيمان و تقواست ؛ و همين است كه كفّار و مشركين را كه ايمان به مبدأ ندارند از قيمت میاندازد .
آقا ، خادم و كلفت از جهت قيمت و ارزش خون يك اندازه هستند ؛ همانطور كه مال آنها از جهت قيمت يك اندازه است . اگر آقائی بخواهد با نوكرش معاملهای كند نمیتواند مقدار كمتری بدهد و دو برابر بگيرد ، ولو اينكه معامله با نوكر خودش است ؛ زيرا ربا در مَكيل و موزون حرام است و بايد رعايت كيل و وزن شود و به كيل و وزن مساوی ردّ و بدل گردد . همانطور خونشان هم مساوی است و اگر خانمی كلفتش را كشت ، أولياء دم میتوانند خود خانم را قصاص كنند ، و او را در إزاء كشتن كلفت بكشند . اين حكم كلّی است كه بر عهده ولیّ فقيه و دولت إسلام است كه از همه أفراد مسلمان به همين نهجی كه ذكر شد نگهداری و پاسداری كند .
وليكن پيغمبر أكرم در سه مورد حرمت خون مسلمان را استثناء نموده است كه در آن موارد إنسان میتواند مسلمان را بكشد . أوّل : ارتداد است ؛ دوّم : زنای مُحصِنه ؛ و سوّم : قصاص . (7)
فرّاء در «أحكام السّلطانيّة» از عبدالله بن مسعود ، از رسول خدا صلّی الله عليه و آله و سلّم روايت میكند كه آنحضرت فرمود :
لَا يَحِلّ دَمُ امْرِیً مُسْلِمٍ إلّا بِإحْدَی ثَلَاثٍ : كُفْرٍ بَعْدَ إيْمَانٍ ، وَ زِنًا بَعْدَ إحْصَانٍ ، وَ قَتْلِ نَفْسٍ بِغَيْرِ نَفْسٍ . (8)
ريختن خون مرد مسلمان يا زن مسلمان حرام است مگر به يكی از سه چيز :
أوّل : كفر است بعد از إيمان . يعنی پس از آنكه فردی مسلمان شد ، آنگاه ـ با خصوصيّات و شرائطی كه در كتب فقهيّه مذكور است ـ ارتداد پيدا كرد ، اين موجب كفر ميشود ؛ و وقتی كسی بدين نحو كفر آورد بايد كشته شود . البتّه بايد ارتداد در محكمه ثابت شود ، نه اينكه هر كسی اختيار قتل داشته باشد . مثلاً اگر فردی در نزد إنسان لفظی را بر زبان آورد كه دلالت بر ارتداد میكند ، إنسان نمیتواند او را بكشد ، بلكه اين وظيفه به عهده حاكم است .
ناگفته نماند كه اين حكم مختصّ به مرد است ؛ و أمّا زن بواسطه ارتداد بقتل نخواهد رسيد ؛ بلكه او را بايد در حبس نگاه دارند تا توبه نموده به إسلام باز گردد .
دوّم : زنای مُحصِنه است . إحصان يعنی مصون بودن . يك وقتی كسی كه زنا میكند مُحصِن يا محصنه نيست ؛ يعنی دسترسی به زن خود ندارد ، و يا زنی است كه شوهر ندارد ؛ در اينصورت حكم او رَجم نيست .
أمّا اگر زنی شوهر داشته باشد و در تحت إحصان شوهر باشد ، يا اينكه مرد به زن خود دسترسی دارد ، در اينصورت چنين أفرادی بايد رجم شوند . ديگر تازيانه به آنها نمیزنند ، حدّ آنها جَلْد نيست ، بلكه رَجْم است . أمّا اگر كسی أصلاً زن ندارد ، يا زن دارد ولی در مسافرت است و به او دسترسی ندارد ، عَلی كِلا التّقديرَين اين زنا ، زنای غير محصنه است و حكمش جلد است . فقط بايد يكصد تازيانه شلّاق بخورد .
سوّم : قتل نفس است . يعنی كشتن فرد مسلمان در صورتی كه مقتول كسی را نكشته باشد و جانی نباشد . اگر مسلمانی ، مسلمانی را كشت أولياء دم میتوانند او را بكشند . إسلام در اين سه مورد حرمتی برای خون قائل نيست و اينها مستثنی هستند . بعد از اينكه مسلمان به يكی از اين سه أمر مبادرت ورزيد ، حاكم شرع پس از إثبات مسأله او را بقتل ميرساند .
و أمّا حرمت ناموس هم مانند حرمت جان بر عهده حاكم شرع است ، و او وظيفه دارد ناموس مسلمان را حفظ كند . ناموس مسلمان يعنی : دختر ، پسر ، عيال إنسان ، و أفرادی كه به إنسان بستگی دارند . اگر إنسان به مسافرتی برود و عيالش تنها بماند وظيفه حاكم است كه از تعدّی دزدها و أفرادی كه نظر سوء دارند جلوگيری كند . گماشتن عَسَس و شُرطه و نظميّه برای همين جهت است كه آنها همانطور كه از جان و مال إنسان پاسداری میكنند ، از ناموس إنسان هم پاسداری كنند . بر عهده حاكم مسلمان است كه نگذارد ناموس مرد مسلمان در مناظر و محالّی برود كه مورد تعدّی واقع شود ، يا مظنون به تعدّی باشد . مانند سينماها و استخرهای زمان سابق ، كه محلّ و معرض فحشاء و منكرات و از بين رفتن نواميس مردم بود . بر عهده حاكم مسلمان است كه اين مجامع را ببندد و تغيير بدهد .
و علاوه بر آن ، إجرای حدود برای شخصی كه تعدّی و زنا كرده است ، از زدن شلّاق (جلد) و يا كشتن (رجم) موجب حفظ ناموس است . اگر حاكم بر شخص متعدّی حدّ جاری كند ، سائر أفراد متنبّه شده اين كارها را انجام نخواهند داد .
يكی از موارد قتل در باب زنا ، زنای إكراهی است . اگر مردی به خانهای رفت و زنی را إكراه بر زنا كرد ، آن زن چون مُكرَه واقع شده است كشته نخواهد شد ، اگر چه محصنه باشد ؛ بلكه اگر إكراه در نزد حاكم ثابت شود جلد هم ندارد ، ولی آن زناكار را بايد كشت .
در چند مورد حكم زنا رجم است : يكی زنای محصنه ؛ ديگر زنای با محارم (دختر ، خواهر ، مادر) ؛ ديگر زنای مرد ذمّی با زن مسلمان ، كه ذمّی بايد كشته شود ؛ و يكی هم همين مورد إكراه است كه بايد سنگسار شود .
حاكم شرع كه پاسدار و حافظ ناموس مسلمان است بايد حدّ جاری كند ، و بواسطه حدّ جاری كردن تمام نواميس مردم محفوظ بماند . بنابراين حفظ ناموس مردم دائره گستردهای دارد : از تصحيح و بهبود فرهنگ إسلام در مدارس و مناظر ، و تبليغات عمومی كه سطح عفّت را ترقّی دهد و سطح فحشاء را پائين بياورد ، و مردها و زنان در يك مصونيّت و عفّت باطنی واقع شوند ، و پاسداری خارجی توسّط عسس و شرطه ، يعنی أفراد شهربانی و كلانتریها بايد خوب باشد ، و همچنين إجرای أحكام سياسی و جنايی بايد به قوّت تمام انجام پذيرد تا ناموس مردم حفظ شود ، و إلّا نخواهد شد .
أمّا حفظ أعراض نيز بر عهده حاكم است . أعراض جمع عِرض است ؛ عِرض يعنی آبرو .
حاكم نبايد بگذارد آبروی شخص مسلمان ريخته شود ؛ و اين بسيار مسأله مهمّی است . ما در هيچ يك از قوانين دنيا نمیبينيم كه حفظ آبروی مردم بر عهده حاكم و دادگاه و دولت باشد . كما اينكه حفظ أخلاق و عقيده و إيمان بر عهده آنها نيست . فقط نسبت به حفظ مسائل جسمی میپردازند . أمّا در إسلام مسأله مهمّ ، حفظ معانی و روحيّات است كه إن شآءالله بعداً ذكر خواهد شد .
اكنون فقط كلام در آبرو میباشد . حفظ آبرو بر عهده حاكم است و حاكم نبايد إجازه بدهد آبروی مسلمانی ريخته شود . حاكم بايد از بيتالمال مسلمين به فقراء كمك كند و از زكوة و صدقات آنها را بهرهمند گرداند ؛ و از هر ممرّی كه میتواند طبق قواعد و دستوراتی كه از شرع و سنّت پيغمبر صلّی الله عليه و آله رسيده است بايد مستمند و مسكين را إداره كند ، بدون اينكه ديگران متوجّه شوند .
مستمند به معنی ذَوِی الحاجه است . يكی پايش شكسته ، ديگری قرض دارد ، يكی منزل ندارد ، يكی ميخواهد فرزندش را داماد كند و به دخترش جهيزيّه دهد و أمثال ذلك .
نه اينكه حاكم آنها را در منازل خود نشانده از كسب و كار بيندازد تا سربار جامعه شوند ، بلكه همزمان با كسب و كار ، كمبود مايحتاج آنها را تأمين نمايد .
إسلام دين تن پروری نيست . حاكم با نظر دقيق خود بايد أفراد را زير نظر آورد . أفرادی كه أهل كار هستند ولی خود را به تنبلی و گدائی میزنند ، مثل بسياری از أفراد متكدّی كه در ميان مردماند ، حاكم شرع نبايد به آنها چيزی بدهد ، بلكه بايد اينها را بگيرد و تعزير كند و بزند تا دست از تكدّی بردارند ؛ چون تكدّی در إسلام حرام است ، در هر لباسی كه باشد !
حاكم وظيفه دارد إدارهای تشكيل بدهد و به نياز مردم رسيدگی كند . بسياری از أفراد مردم نيازمندند و دارای شخصيّت و آبرو كه حتّی برادر و أقوام نزديك و همسايگان از حال آنها خبر ندارند و در عسرت زندگی میكنند . بر عهده حاكم است كه به اينها رسيدگی كند و رفع نياز آنها را در سر حدّ كفايت ، نه بيشتر بنمايد ؛ و أفرادی كه نيازمند نيستند و كَلّ بر جامعه هستند را بايد تأديب نمايد و جاسوسهای سرّی بر آنها بگمارد كه ديگر تكدّی نكنند ؛ و اگر تكرار شد آنها را بگيرد و تعزير كند و تعزير را در وقتی كه تكدّی تكرار شد ، تكرار نمايد . بايد كارهای مناسب برای آنها قرار دهد تا دست از اين كارها بردارند . اين بر عهده حاكم است . يعنی أعراض و آبروی مردم ، از زن و مرد بايد محفوظ باشد .
بسيار اين مسأله ، مسأله مهمّی است ؛ و در خيلی از مواقع ، إنسان أفرادی را مشاهده میكند كه تكدّی میكنند و آبروی خود را از بين میبرند و هيچ إبائی هم ندارند ؛ و أفرادی را هم إنسان میبيند كه در نهايت عفّت و حيا از دنيا میروند و پول ندارند به طبيب مراجعه كنند . اين يكی از وظائف مهمّ حاكم است كه به أعراض مردم رسيدگی كند .
مرحوم شيخ حرّ عاملی روايتی از أميرالمؤمنين عليه السّلام نقل میكند ، راجع به فرستادن پنج وَسْق (9) خرما برای كسيكه از آن حضرت تقاضای كمك ننموده بود . و أصل اين روايت از حضرت صادق عليه السّلام است كه :
إنّ أَمِيرَالْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السّلَامُ بَعَثَ إلَی رَجُلٍ بِخَمْسَةِ أَوْسَاقٍ مِنْ تَمْرِ الْبُغَيْبِغَةِ ـ وَ فِی نُسْخَةٍ أُخْرَی : الْبَقِيعَةِ ـ وَ كَانَ الرّجُلُ مِمّنْ يَرْجُو نَوَافِلَهُ وَ يُؤَمّلُ نَآئِلَهُ وَ رَفْدَهُ ؛ وَ كَانَ لَا يَسْأَلُ عَلِيّا عَلَيْهِ السّلَامُ وَ لَا غَيْرَهُ شَيْئًا .
«أميرالمؤمنين عليه السّلام برای مردی پنج وسق از تمر بُغَيبِغَه يا از تمر بَقيعَه فرستادند (پنج وسق يعنی پنج بار شتر ؛ اگر هر باری شصت من باشد ، سه خروار خرما میشود) نه رطب ، بلكه خرمای بغيبغه كه خرمای مرغوب بوده است ، يا تمر بقيعه .
و اين مرد هم مردی موجّه و آبرومند بود كه به حسب ظاهر ، مردم اميد به فضل و بخشش او داشتند ، و از أهل كرم و بخشش بود ؛ و هيچ احتمال عسرت و تنگی در او نمیرفت . و شخصی بود متشكّل به شكل أفرادی كه دارای غنا هستند و از حال باطنی آنها هيچ كس خبر ندارد .
و اين مرد نه از علیّ ، و نه از غير علیّ هيچ تقاضائی ننموده بود.»
فَقَالَ رَجُلٌ لِأَمِيرِالْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السّلَامُ : وَاللَهِ مَا سَأَلَكَ فُلَانٌ ؛ وَكَانَ يُجْزِيهِ مِنَ الْخَمْسَةِ أَوْسَاقٍ وَسْقٌ وَاحِدٌ !
«مردی به أميرالمؤمنين عليه السّلام گفت : قسم به خدا اين شخص چيزی از شما نخواسته بود ؛ حال كه شما میخواهيد به او خرما بدهيد ، چرا پنج وسق داديد ؟! يك وسق او را كفايت میكرد!»
فَقَالَ لَهُ أَمِيرُالْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السّلاَمُ : لَاكَثّرَ اللَهُ فِی الْمُؤْمِنِينَ ضَرْبَكَ ! أُعْطِی أَنَا وَ تَبْخَلُ أَنْتَ ؟!
«أميرالمؤمنين عليه السّلام به او گفت : خدا مثل تو را در ميان مؤمنين زياد نكند ، من میبخشم و تو بخل میكنی؟!»
لِلّهِ أَنْتَ ! إذَا أَنَا لَمْ أُعْطِ الّذِی يَرْجُونِی إلّا مِنْ بَعْدِ الْمَسْأَلَةِ ، ثُمّ أَعْطَيْتُهُ بَعْدَ الْمَسْأَلَةِ ، فَلَمْ أُعْطِهِ إلّا ثَمَنَ مَا أَخَذْتُ مِنْهُ ؛ وَ ذَلِكَ لِأَنّی عَرّضْتُهُ أَنْ يَبْذُلَ لِی وَجْهَهُ الّذِی يَعْفِرُهُ فِی التّرَابِ لِرَبّی وَ رَبّهِ عِنْدَ تَعَبّدِهِ لَهُ . (10)
«اگر من به آن كسی كه اميد إنفاق دارد نبخشم ، تا اينكه ضرورت او را وادار كند كه از من سؤال كند ، بنابراين من به او ندادم مگر قيمت آنچه را كه از او گرفتم ! زيرا من او را در معرض سؤال در آورده ام ، تا چهره و سيمای خود را كه بايد فقط در حال عبادت در پيشگاه پروردگارم و پروردگارش به خاك بمالد ، در هنگام تقاضای سؤال به من بذل نمايد .»
چقدر عالی بيان میكند ! میفرمايد : آبروی يك شخص مسلمان بقدری بلند مرتبه و با أهمّيّت است كه با هيچ چيز نبايد معاوضه شود . فقط مسلمان بايد صورت خود را به سجده بگذارد ، و در موقع عبادت برای پروردگار نيايش و كُرنش كند . إنسان صورت خود را برای سؤال در مقابل هيچكس نبايد قرار بدهد . چهره و سيما و آبروی إنسان آنقدر ارزشمند است كه با حقيقت إنسان برابر است . اگر آبروی كسی از بين رفت ، شخصيّتش از بين رفته است . اگر سؤال كرد ، نفس خود را سؤال كردهاست . يعنی نفس خود را در حدود سؤال پائين آورده است . و اين سيما را خدا فقط به خود اختصاص داده است و هيچ مسلمانی حقّ ندارد صورت خود را به خاك بمالد و سجده كند ، مگر برای پروردگار . و هيچ مسلمانی حقّ ندارد از كسی تقاضا كند مگر از پروردگار !
اينك تو میگوئی : به او بخشش نكن تا بيچاره شود و بيايد از تو سؤال كند ! آنوقت من آنچيزی را كه در مقابل تقاضايش دادم ، ثَمَنَ مَا أَخَذْتُ مِنْهُ است و آنچه از او گرفتم چيز كمی نبوده است . الآن پنج بار شتر خرما به او دادم ، أمّا اگر سؤال میكرد و سپس داده بودم ، من چيزی از او گرفته بودم كه هيچ چيز جای آنرا نمیتوانست بگيرد ؛ و آن شخصيّت و آبروی إسلامی و إنسانی او بود .
أميرالمؤمنين عليه السّلام در بازگشت از صفّين ، از جمله مطالبی كه برای إمام حسن عليه السّلام مینويسند اين جمله است :
وَ أَكْرِمْ نَفْسَكَ عَنْ كُلّ دَنِيّةٍ وَ إنْ سَاقَتْكَ إلَی الرّغَآئِبِ ؛ فَإنّكَ لَنْ تَعْتَاضَ بِمَا تَبْذُلُ مِنْ نَفْسِكَ عِوَضًا . وَ لَا تَكُنْ عَبْدَ غَيْرِكَ وَ قَدْ جَعَلَكَ اللَهُ حُرّا . (11)
«نفس خود را از هر چيز پست كه ترا پائين آورد بالا ببر ، و اگر چه آن چيز پست و آن دنيّه و تقاضا ترا به رغائب و بهرههای وافی برساند ؛ زيرا آنچه را كه از نفس خود در مقابل اين تقاضا از دست دادهای تا آخر عمر قابل برگشت نخواهد بود . و چيزی معادل و برابر با آن هيچگاه به دست تو نخواهد رسيد !
عبد غير نشو ، خدا تو را آزاد قرار داده است . اگر تو از شخصی سؤال بكنی بنده او شده ای .»
و از جمله كلمات آنحضرت است : وَاحْتَجْ إلَی مَنْ شِئْتَ تَكُنْ أَسِيرَهُ ، وَاسْتَغْنِ عَمّنْ شِئْتَ تَكُنْ نَظِيرَهُ ، وَامْنُنْ عَلَی مَنْ شِئْتَ تَكُنْ أَمِيرَهُ . (12)
«به هر كس ميخواهی نيازمند باش ، كه در اينصورت أسير او هستی ! از هر كس ميخواهی بینياز باش ، كه در اينصورت نظير او هستی ! به هر كس ميخواهی چيزی را عطا كن ، كه در اينصورت أمير او هستی!»
اللَهُمّ صَلّ عَلَی مُحَمّدٍ وَ ءَالِ مُحَمّد
پینوشتها:
1) نَمِرَة به فتح نون و كسر ميم ، ناحيهای است متّصل به عرفات كه جزء عرفات نيست ؛ و فاصله آن تا مكّه بنابر نقل «معجم البلدان» يازده ميل است .
2) قَصوآء به فتح قاف و مدّ است ؛ و اينكه بعضی به ضمّ قاف و قصر : قُصوی خواندهاند اشتباه است . و اين ناقه ، غير از ناقه عَضْباء و جَدْعاء است . و بعضی كه تمام لل اين أسامی را علم برای ناقه واحدی دانستند نيز اشتباه است .
3) مشروح اين خطبه با ذكر مصادر آن در كتاب «إمام شناسی» ج 6 ، ص 132 آورده شده است .
4) ذيل آيه 279 ، از سوره 2 : البقرة
5) آيه 183 ، از سوره 26 : الشّعرآء
6) إمام شناسی» ج 6 ، ص 139 ؛ بنقل از «تاريخ يعقوبی» طبع بيروت ، ج 2 ، ص 209
7) أوّلين كسی كه اين قانون را شكست أبوبكر بود كه پس از ارتحال پيغمبر أكرم به عقيده خود با أفرادی كه از دادن زكوة امتناع نمودند جنگيد ، با آنكه ايشان مسلمان بودند .
در كتاب «لِأكونَ معَ الصّادقين» دكتر سيّد محمّد تيجانی ، ص 113 آورده است : معروف است كه : أوّل حادثهای كه در زمان أبوبكر رخ داد ، حكم وی بود به جنگ مانعين زكوة با وجود معارضه عمربن الخطّاب و استشهاد او به حديث رسولالله صلّی الله عليه و آله : مَنْ قَالَ : لَا إلَه اِلّا اللَهُ مُحَمّدٌ رَسُولُ اللَهِ ، عَصَمَ مِنّی مَالَهُ وَ دَمَهُ إلّا بِحَقّهَا وَ حِسَابُهُ عَلَی اللَهِ .
و در كتاب «النّصّ و الاجتهاد» طبع دوّم ، ص 352 از شيخان ، از دو صحيحشان ، از رسول خدا روايت كردهاست كه فرمود : سِبَابُ الْمُسْلِمِ فِسْقٌ وَ قِتَالُهُ كُفْرٌ .
8) الأحكام السّلطانيّة» ص 55 ؛ از بخاری ، و مسلم ، و أبوداود ، و ترمذی ، و نسائی نقل میكند .
9) وَسْق كه به فتح واو ، و بعضی به كسر (وِسق) خواندهاند عبارت است از : شصت من . و بعضی حِمْلُ بَعِير (يك بار شتر) را وسق میگويند . حجازيّين ، سيصد و بيست رطل را وسق میگويند ؛ و عراقيّين ، چهارصد و هشتاد رطل را وسق میگويند ؛ و هر رطلی دوازده وقيه است . بطور إجمال اين معانی متقاربند ، و يك وسق يعنی يك بار شتر يا حدّأقلّ شصت من بار .
10) وسآئل الشّيعة» طبع أمير بهادر ، ج 2 ، كتاب الزّكوة ، باب 39 از أبواب صدقه ، ص 56
11) نهج البلاغة» رساله 31 ؛ و از طبع مصر با شرح شيخ محمّد عبده ، ج 2 ، ص 51 ، قسمت چهارم از پنج قسمت رساله
12) محدّث نوری رحمةالله عليه در «صحيفه ثانويّه علويّه» در ص 61 و 62 آورده است كه : وَ كانَ مِنْ دُعآئِهِ عَلَيْهِ السّلامُ فی الْمُناجاةِ عَلَی ما رَواهُ جَماعَةٌ مِنْ أصْحابِنا ، مِنْهُمُ الشّيْخُ الصّدوقُ فی «الْخِصالِ» عَنِ الْحَسَنِ بْنِ حَمْزَةَ الْعَلَویّ ، عَنْ يوسُفَ بْنِ مُحَمّدٍ الطّبَریّ ، عَنْ سَهْلِ بْنِ نَجِدَةِ ، قالَ :
حَدّثَنا وَكيعٌ ، عَنْ زَكَرِيّا بْنِ أبی زآئِدَةَ ، عَنْ عامِرَ الشّعْبیّ ، قالَ :
تَكَلّمَ أميرُالْمُؤْمِنينَ عَلَيْهِ السّلامُ بِتِسْعِ كَلِماتٍ ارْتَجَلَهُنّ ارْتِجالًا فَقَأْنَ عُيونَ الْبَلاغَةِ ، وَأَيْتَمْنَ جَواهِرَ الْحِكْمَةِ ، وَ قَطَعْنَ جَميعَ الْأنامِ أنْ يَلْحَقْنَ بِواحِدَةٍ مِنْهُنّ .
ثَلاثٌ مِنْها فی الْمُناجاةِ ، وَ ثَلاثٌ مِنْها فی الْحِكْمَةِ ، وَ ثَلاثٌ مِنْها فی الْأدَب .
فَأَمّا اللاتی فی المُناجاةِ ، فَقالَ :
إلَهی كَفَی بِی عِزّا أَنْ أَكُونَ لَكَ عَبْدًا ، وَ كَفَی بِی فَخْرًا أَن تَكُونَ لِی رَبّا ! أَنْتَ كَمَا أُحِبّ فَاجْعَلْنِی كَمَا تُحِبّ !
وَ أمّا اللاتی فی الْحِكْمَةِ ، فَقالَ :
قِيمَةُ كُلّ امْرِیً مَا يُحْسِنُهُ . وَ مَا هَلَكَ امْرُؤٌ عَرَفَ قَدْرَهُ . وَالْمَرْءُ مَخْبُوّ تَحْتَ لِسَانِهِ .
وَ أمّا اللاتی فی الْأدَبِ فَقالَ :
امْنُنْعَلَی مَنْ شِئْتَ تَكُنْ أَمِيرَهُ ! وَاحْتَجْ إلَی مَنْ شِئْتَ تَكُنْ أَسِيرَهُ ! واسْتَغْنِ عَمّنْ شِئْتَ تَكُنْ نَظِيرَهُ .