اما دراين ميان، صفات و شرايطی نيز هستند كه با موضوع بحث ما ارتباط تنگاتنگ دارند. قرشی بودن حاكم و خليفه مسلمانان، يكی از آن هاست كه اهل سنت بر اساس رواياتی كه در مجامع روايی شيعه نيز نقل شده است، بر آن تأكيد بسيار دارند و حتی عدهای از آنان آن را از شرايط لازم و اساسی میدانند و به هيچ وجه خلافت و حكومت بر مسلمانان را برای غير قرشی روا نمیدارند و معصومين(ع) نيز همگی از قبيله قريش وطايفه بنی هاشم هستند.
شرط ديگر، افضليت بر ديگران در امر حكومت است. رجحان شخصی افضل، امری است مورد اتفاق علما و حتی بسياری از آنان در شرايط عادی، حكومت را مخصوص افضل میدانند و تصرف غير او را جايز نمیشمارند. بإ؛هه توجه به اين شرط، معصومين(ع) به علت فضايل بی شمار خويش از ديگران افضل بوده و اولويت خاصی برای حكومت پيدا میكنند.
شرط ديگر، شرطی است كه شيعه آن را برای امام، لازم میداند. شيعه معتقد است كه امام بايد دارای ويژگیهايی باشد كه يكی از آنها عصمت است. بنابراين، مردم عادی نمیتوانند امام را بشناسند و شارع، يعنی پيامبر(ص) يا امام ديگر، بايد او را معرفی كند. اين شرط به شرط «لزوم نص بر امام» معروف است. ارتباط اين شرط با حاكميت سياسی معصومين(ع) از اين رو است كه اگر روشن شود امامت امام معصومی كه شيعه نص بر او را لازم میداند، شاملحاكميت سياسی نيز هست، اداره جامعه نيز به او اختصاص میيابد و در زمان حضورمعصوم(ع) كه از طريق نص معيّن شده است، هيچ كس حق تصدی اداره جامعه اسلامی را ندارد.
الف. قرشی بودن حاكم جامعه اسلامی
يكی از استدلالهای ابوبكر برای اختصاص خلافت پيامبر اكرم(ص) به مهاجران و بركنار بودن انصار از آن، حديثی منسوب به آن حضرت است كه امامان را از قريش میداند.[1] اين حديث را شيعه و اهل سنت نقل كرده اند[2] و جمهور علمای اهل سنت با تمسك به آن نيز احاديث ديگری كه يا دوازده خليفه از قريش را معرفی میكند و يا مردم را تابع قريشيان در نيكی و بدی میداند و در بحثهای آينده، آنها را نقل میكنيم يكی از شرايط حاكم جامعه اسلامی را قرشی بودن میدانند و بر آن تأكيد بسيار دارند.
رواياتی كه برای اثبات قرشی بودن خليفه و حاكم جامعه اسلامی، به آنها استدلال شده است، به سه دسته تقسيم میشود:
1. دسته اول، رواياتی است كه مردم را تابع قريش میداند، خوبان، تابع خوبان قريش و بدان، تابع بدان آنان.
2. دسته دوم از اين روايات، امامان را از قريش میداند و گاه در آنها بر جمله «الائمة من قريش» اكتفا شده است و گاه توضيح و تفسير آن نيز آمده است.
3. روايات دسته سوم، دوازده خليفه يا امام را مطرح میكند كه جانشين پيامبر اكرم(ص) در ميان امت هستند و در بعضی از آنها تنها به تعداد اين جانشينان و قرشی بودن آنان اكتفا شده است و در بعضی نام دوازده نفر از طايفهای از قبيله قريش آمده است كه به عنوان امام و خليفه، نصب شدهاند.
بررسی اين روايات روشن میكند كه آنها تا چه اندازه بر شرط قرشی بودن در حاكم جامعه اسلامی دلالت دارد و آيا ارتباطی بين اين روايات و حاكميت سياسی معصومين(ع) وجود دارد يا نه. برای روشن شدن اين دو مطلب، نخست هر يك از اين دسته روايات را جداگانه بررسی میكنيم و در پايان به جمع بندی آنها میپردازيم.
مردم در خير و شر، تابع قريشند
احاديثی با الفاظ متفاوت و معنای يك سان از پيامبر اكرم(ص) نقل شده است كه فرموده اند:
الناس تبع لقريش مؤمنهم تبع لمؤمنهم و فاجرهم تبع لفاجر هم.[3]
مردم تابع قريش هستند، خوبان آنان تابع خوبان قريش و بدان آنان تابع بدان قريش. قبلاً گفتيم كه از دلايل اهل سنت، بر شرط قرشی بودن خليفه، همين احاديث است. آنان میگويند: مقصود پيامبر اكرم(ص) از اين سخن، اقتدا به قريش است و اقتدا به آنان به معنای برگزيدن آنان به رهبری جامعه اسلامی و تبعيت و فرمان برداری است. اما در اين روايات نكتهای وجود دارد كه روشن میكند نه تنها آنها اين شرط را بيان نمیكنند، بلكه اصلاً با خلافت وانتخاب حاكم جامعه اسلامی ارتباطی ندارند. اگر پيامبر اكرم(ص) می خواستند شرايط خليفه و حاكم را بيان كنند، هيچ گاه مردم را به دو دسته تقسيم نمیكردند و هر دسته را تابع فرد يا افرادی از قبيله قريش قرار نمیدادند، در حالی كه در اين روايات، مؤمنان تابع مؤمنان قريش و فاسقان، تابع فاسقان قريش قرار گرفتهاند. اگر با توجه به اين مطلب، بگوييم كه مقصود از تبعيت، انتخاب خليفه و حاكم جامعه اسلامی و تبعيت از او است، پس پيامبر اكرم(ص) می خواستهاند جامعه اسلامی را به دو گروه تقسيم كنند و برای هر يك، خليفه و حاكمی قرار دهند؛ يعنی مؤمنان برای خويش حاكمی داشته باشند و فاسقان نيز حاكمی ديگر و اين امری است كه هيچ كس به آن ملتزم نمیشود.
با توجه به ارتباط نداشتن اين روايات با شرايط حاكم و خليفه جامعه اسلامی، معنای تبعيت از قريش در آنها اين است كه در جامعه اسلامی افراد مؤمن واقعی و مسلمانان ظاهری وجود دارند و هر دسته در زمينه فكری خويش از شخصيتهای اجتماعی صاحب نفوذی تبعيت و خطگيری میكنند و اين نفوذ فكری، به قبيله قريش اختصاص دارد. تاريخ نويسان میگويند: قبيله قريش از زمان جاهليت، در ميان اعراب جايگاه ويژه و نفوذ بسياری داشته است واعراب آنان را با عناوين «آل اللّه»، «جيران اللّه» و «سكان حرم اللّه» میخواندهاند. مردم شرافت و بزرگی آنان را قبول داشتهاند و در جنگها به جای آنان وارد كارزار میشدهاند. البته اين افتخارات، تنها به بعضی تيرههای قريش، يعنی خاندان قصی، هاشم و عبدالمطلب اختصاص داشته است؛ زيرا وجود اين افراد، سبب شهرت قريش شده، قريش به واسطه اين شهرت، مناصب مهم اجتماعی مكه را در اختيار داشت. شهرت و نفوذ قريش پس از بعثت رسول خدا (ص) و استقرار اسلام، چندين برابر افزايش يافت كه اين امر، خود موجب گرديد بنی اميه برای به دست گرفتن حكومت، تبليغات بيشتری برای برتری قريش بر ديگران انجام دهند؛ اما اين فضيلت و برتری، پيش از آن هم وجود داشت و بدين علت، پس از جريان سقيفه، عباس به حضرت علی(ع) گفت:
اگر من و ابوسفيان با تو بيعت كنيم، ديگر قريش با تو مخالفت نخواهد كرد و اگر قريش مخالفت نكند، هيچ كس از عرب با تو مخالفت نخواهد كرد.[4]
بدين ترتيب، روايات مربوط به تبعيت مردم از قريش، تنها نفوذ قبيله قريش در ميان اعراب را در بردارد و تأكيد میكند كه اين نفوذ، سبب میشود كه رهبران فكری جامعه، چه كسانی كه مردم را به سوی ايمان و سعادت فرا میخوانند و چه كسانی كه به فسق و فجور دعوت میكنند، همگی از قريش باشند و اين روايات حتی به اقتدای به اين افراد نيز فرمان نمیدهد؛ زيرا اگر پيامبر اكرم(ص) بخواهد به امتش فرمان دهد كه به كسی اقتدا كنند، هم به مؤمنان و هم به فاسقان میفرمايد كه به مؤمنان اقتدا كنيد، نه اين كه به فاسقان بفرمايد: به فاسفان اقتدا كنيد.
اما اين روايات، غير مستقيم دلالت دارد بر اين كه حكومت و خلافت نيز در ميان قريش خواهد بود، حال يا صالحان اين مقام را در دست میگيرند يا غير صالحان؛ زيرا همين نفوذ آنان در ميان مردم، كه موجب میشود رهبران فكری از ميان آنان باشد، سبب میشود كه خلافت و حكومت نيز به آنان اختصاص يابد؛ همان طور كه در تاريخ نيز همين گونه محقق شد؛ ولی اين تنها خبر از يك واقعيت اجتماعی است و با شرط قرشی بودن حاكم، تفاوت اساسی دارد.
امامان از قريش هستند
دسته دوم از رواياتی كه برای اثبات قرشی بودن خليفه و حاكم جامعه اسلامی، به آنها استدلال شده است، امامان را از قريش میداند. اين روايات با عبارات مختلف نقل شده است.در تعدادی از آنها عبارت «الائمة من قريش» بدون توضيح بيشتری، آمده است؛ اما سه روايت، به سه عبارت مختلف، اين جمله را تفسير نيز كرده است. حضرت علی(ع) در روايتی میفرمايد:
الائمة من قريش ابرارها ائمة ابرارها و فجارها ائمة فجارها[5]
در روايت ديگر، آن حضرت در نهج البلاغه، جمله «امامان از قريش هستند» را اينگونه تفسير میكند:
انّ الائمة من قريش غرسوا فی هذا البطن من هاشم لاتصلح علی سواهم و لا تصلح الولاة منغيرهم.[6]
اهل سنت نيز روايتی را از پيامبر اكرم(ص) نقل كردهاند كه اين جمله را اين چنين توضيح داده اند:
الائمة من قريش ما حكموا فعدلوا و وعدوافوفوا و استرحموا فرحموا.[7]
روايت اول از اين سه روايت، دقيقاً همان مطلب روايات دسته اول را بيان كرده است؛ زيرا اين روايت نيز مردم و قريش را به دو دسته مؤمن و فاسق تقسيم كرده و مؤمنان قريش را امام مردم مؤمن، و فاسقان آنان را امام مردم فاسق معرفی كرده است. تنها تفاوت بين اين روايات، اين است كه در روايات قبل، تبعيت مردم از قريش مورد تأكيد بود، ولی در اين روايت، امامت قريش بر مردم. پس اين روايت نيز تنها از يك واقعيت اجتماعی خبر میدهد و ارتباطی با شرط قرشی بودن حاكم ندارد.
روايت دوم، هر چند امامان را از قريش و از نسل هاشم میداند و ولايت و حكومت را برای غير آنان جايز نمیداند، اما اين به معنای شرط قرشی بودن حاكم نيست؛ زيرا اولاً آن حضرت با اشاره به خويشتن (هذا البطن) امامانرا از نسل خويش، كه تيرهای از قريش است، میداند. پس اگر بخواهيم با توجه به اين روايت، شرطی برای حاكم قرار دهيم، آن شرط، علوی بودن است، نه قرشی بودن. ثانياً اين عبارت كه «امامان در اين تيره از قريش قرار داده شدهاند»، اشاره به افراد خاصی از نسل آن حضرت دارد و دست كم اين كلام، هيچ دلالتی ندارد كه فرزند علی(ع) بودن، شرط رسيدن به ولايت و حكومت است.بلكه میتوان با توجه به قرينه های قبل و بعد از اين بخش از سخن حضرت علی(ع) نتيجه گرفت كه مراد ايشان از ائمه، كسی غير از اهل بيت(ع) يعنی خود ايشان و يازده فرزندش نيست؛ زيرا قبل از آن، ايشان درباره راسخان درعلم سخن میگويد كه هر كس به جز ما چنين ادعايی داشته باشد، دروغ گو وتجاوزگر است و خداوند ما را بلند مرتبه گردانيده و آنان را فرو پست قرار داده است:
اين الذين زعموا انهم الراسخون فی العلم دوننا كذباً و بغياً علينا ان رفعنا اللّه و وضعهم و اعطاناو حرمهم وادخلنا و اخرجهم بنا يستعطی الهدی و يستجلی العمی انّ الائمه من قريش غرسوا فی هذا البطن من هاشم...[8]
اين جملات، روشن گر اين مطلب است كه وقتی آن حضرت میفرمايد: ائمه در اين بطن قرار داده شدهاند، به خويشتن اشاره میكند كه از بنی هاشم است، نه به تيره بنی هاشم تا در اين صورت، «من» بيانيه باشد و نه تبعيضيه. از سوی ديگر، همه فرزندان خويش را نيز قصد نكرده است ؛ زيرا اين مقامات عالی نه تنها به همه بنی هاشم تعلق ندارد، بلكه همه فرزندان وی نيز از آن بهرهای نبردهاند و تنها اهل بيت(ع) كه ايشان در ادامه اين خطبه، از امر آنان سخن میگويد از ائمه محسوب میشوند. ايشان در ادامه خطبه میفرمايد:
انّ امرنا اهل البيت صعب مستصعب، خشن مُخْشَوْشن.[9]
همانا امور ما اهل بيت بسيار سخت و دشوار است.
اما روايت سوم، كه اهل سنت آن را نقل كردهاند، اگر چه میتوان آن را اين گونه معنا كرد كه «قرشی بودن، شرط امام است تا زمانی كه قريشيان در حكم خود به عدالت رفتار و به وعدههايشان عمل و با رحمت و شفقت با مردم رفتار میكنند»، اما يك احتمال ديگر نيز در آن وجود دارد و آن خبر دادن از استمرار حكومت قريش تا زمانی كه اين خصوصيات در آنان وجود داشته باشد. بدين ترتيب نمیتوان به اين روايت، بر شرط قرشی بودن استدلال كرد. غير از اين، روايات ديگری دركتابهای اهل سنت نقل شده است كه احتمال دوم را تقويت میكند. معاويه در مقام احتجاج با كسانی كه خروج حكومت از دست قريشيان را پيش بينی میكردند، حديثی از پيامبر اكرم(ص) نقل میكند كه:
سمعت رسول اللّه يقول: انّ هذا الامر فی قريش لايعاديهم احد الاكبّه الله علی وجهه ما اقامواالدين.[10]
با توجه به اين سه روايت، كه هر كدام عبارت در «الائمه من قريش»، را با تفسيری خاص معنا كردهاند، مشخص میشود كه خود اين جمله، كاملاً مبهم و مجمل است و با هر يك از اين احتمالات سازگار است و شايد در مواردی كه بدون هيچ توضيح و شرحی نقل شده است، راويان آن را از تفسيرش جدا كرده و روايت را تقطيع كرده اند.
از جمع بندی اين روايات، كه «امامان را از قريش میداند»، هيچ دليل محكمی نمیيابيم كه با توجه به آن، به شرط قرشی بودن حاكم ملتزم شويم. البته يكی از اين روايات، كه از حضرت علی(ع) در نهج البلاغه نقل شده بود، به صراحت، امامان را از نسل خويش میدانست. اين روايت، هم احتمال شرط قرشی بودن خليفه را، كه در بعضی از اين روايات وجود داشت، تضعيف میكند و هم میتواند اجمال رواياتی را توضيح دهد كه بطور مطلق، امامان را از قريش میدانست. البته اين روايت، با رواياتی كه خوبان قريش را امام مردم خوب و بدان آنان را امام مردم گناهكار میدانست، تعارضی ندارد؛ زيرا همان طور كه قبلاً گفتيم، اين روايت، به علت تقسيم مردم به دو گروه، ربطی به مسأله خلافت و حكومت ندارد.
امامان و خلفا دوازده نفر از قريش هستند
دسته سوم از رواياتی كه برای اثبات قرشی بودن خليفه و حاكم جامعه اسلامی، به آنها استدلال شده است، خبر از دوازده خليفه در امت پيامبر اكرم(ص) می دهد كه همگی از قريش هستند. روايات گوناگونی از جابربن سمره در اين باره نقل شده كه در يكی از آنها آمده است:
لايزال الدين قائما حتی تقوم الساعة و يكون عليكم اثنا عشر خليفه...كلّهم من قريش.[11]
در روايت ديگری از ابن مسعود سؤال میكنند كه آيا پيامبر به تو خبر داده است كه چند خليفه پس از او خواهد آمد؟ و او در پاسخ میگويد:
نعم اثنا عشر كلّهم من قريش.[12]
علمای اهل سنت با تأكيد بر اين كه اين روايات، شرط قرشی بودن حاكم را بيان میكند، دو واكنش متفاوت در برابر تعداد خلفای مطرح شده در آنها داشتهاند. اين واكنشها ناشیازعدم انطباق تعداد خلفای مطرح شده در اين روايات، با تاريخ خلافت در اسلام است.عدهای به كلی منكر انحصار تعداد خلفا در دوازده نفر شده و میگويند رسول خدا(ص)تنها دوازده نفر از اين خلفا را بيان كرده است، نه اين كه تعداد آنان را در دوازدهمنحصر كرده باشد؛[13] اما محققان آنان متوجه بودهاند كه پذيرش اين روايات، مساوی است با انحصار تعداد خلفا در دوازده نفر؛ زيرا برداشتن عدد دوازده، به طور كلی اين روايات را بیمعنا میسازد. روايات جابربن سمره بر پا بودن دين اسلام وعزت ملت مسلمان را با آمدن دوازده خليفه، هماهنگ قرار داده و در بعضی از آنها استمرار خلافت آنان تا قيامت پيشبينی شده است؛ مانند روايتی كه قبلاً آورديم و روايت ديگری كه جابربن سمره برای عامربن سعيد نقل كرده است:
سمعت رسول اللّه (ص) يقول: لايزال الدين قائما حتی يكون اثنا عشر خليفة من قريش ،ثم يخرج كذابون بين يدی الساعة...[14]
انحصار تعداد خلفا در روايت ابن مسعود نيز واضح است ؛ زيرا پرسش از تعداد خلفای پس از پيامبر اكرم(ص) است و او آنان را دوازده نفر میداند.
سيوطی و ديگر علمای اهل سنت، با توجه به انحصار تعداد خلفا در دوازده نفر، با قرار دادن ملاك هايی، به گزينش از ميان خلفای تاريخ اسلام پرداختهاند. او در كتاب تاريخ الخلفاء[15] در آغاز اين بحث، از قاضی عياض نقل میكند كه او ملاك گزينش را خلفايی میداند كه مردم بر خلافت آنان اجماع داشتهاند. سپس از ابن حجر نقل میكند كه او اين نظريه را بهترين تفسير برای اين روايات دانسته است و به گزينش دوازده خليفه تا وليدبن يزيد بن عبدالملك پرداخته است.
اين نظريه، ابهامات فراوانی دارد و مشخص نيست كه چگونه همه مردم بر خلافت حضرت علی(ع) يا عثمان و يا يزيد اجماع داشتهاند يا همگی منقاد آنان بودهاند با اين كه شام و معاويه، حتی لحظهای با حضرت علی(ع) بيعت نكردند و عثمان با شورش مردم كشته شد و امام حسين(ع) در مخالفت با حكومت يزيد شهيد شد.
سيوطی نيز اين نظريه را نپذيرفته است و نظريه ديگری را مطرح میكند كه ملاك گزينش دوازده خليفه را عدالت میداند و خود او درميان خلفای تاريخ اسلام، تنها ده خليفه را با اين ملاك منطبق میداند و میگويد: دو خليفه ديگر، در آينده خواهند آمد كه يكی از آنان «مهدی» و از اهل بيت پيامبر اكرم(ص) خواهد بود.
اما نظريه سيوطی نيز مانند نظريه قبل، ابهامات فراوانی دارد. به راستی اگرملاك خلافتپيامبر اكرم(ص) عدالت است واشخاصی مانند معاويه، كه با حضرت علی(ع) جنگيدوپسرش يزيد را بر مردم مسلط كرد، از مصاديق خلفای عادل به حساب میآيند، چرانتوانيم افراد ديگری از خلفای تاريخ اسلام را به اين جمع بيفزاييم كه در اين صورت، بهيقين تعداد آنان از دوازده نفر بيشتر خواهد شد. از سوی ديگر، در اين نظريه، خلافت حضرت مهدی(ع) پيش بينی شده است و مشخص نيست كه به چه دليل، يك خليفه از اين دوازده نفر را پيامبر اكرم(ص) مشخص كرده و نام برده است؛ اما در مورد يازده نفر ديگرچنين نكرده است. از مشكلات ديگر اين نظريه و نظريه قبل از آن، اين است كه خلافت را به صورت امری مستمر پیگيری نمیكند. هم چنين بر طبق نظريه سيوطی مشخص نيست در زمان يزيد، كه سيوطی خلافت او را به علت نداشتن عدالت قبول ندارد، امر خلافت چگونه است.
دوازده امام و خليفه در روايات شيعه
احاديث بسياری نيز از طريق شيعه نقل شده است كه تعداد امامان و خلفای پيامبر اكرم(ص) را دوازده نفر میداند. رسول خدا(ص) در روايتی میفرمايد:
الخلفاء بعدی اثناعشر تسعة من صلب الحسين، و التاسع قائمهم و مهديهم...[16]
اين روايات، كه در بعضی نام همه معصومين(ع) نيز ذكر شده است، در جلد 36بحارالانوار جمع آوری شده[17] و از لحاظ معنوی از حد تواتر گذشته است. خصوصيتاينروايات، برخلاف روايات گذشته، اين است كه نام خلفای پيامبر اكرم(ص) نيزدرآنها بيان شده است و ما در بحثهای آينده، بيشتر درباره اين روايات بحث خواهيمكرد.
نتيجه گيری
از مجموع رواياتی كه درباره شرط قرشی بودن حاكم مطرح شده است، مشخص میشودكه هيچ يك، به صراحت؛ بر وجود چنين شرطی دلالت ندارد، بلكه دلايل و شواهدبسياری وجود دارد كه تنها توجيه مناسب در بعضی از اين روايات، حمل آنها برخبرازيك واقعيت اجتماعی است كه قريش به علت نفوذ خود در ميان مردم، به هر حال، مقام امامت و خلافت را تصاحب میكند و در بعضی ديگر، حمل بر خبر از افرادی است كه ازسوی خداوند و پيامبر اكرم(ص) صلاحيتشان برای تصدی اين مقام، مشخص شده است وبه بيان ديگر، به اين مقام نصب گرديدهاند. برای تفسير دوازده خليفهای كه پس از پيامبراكرم(ص) می آيند، نيز هيچ نظريهای مناسبتر از نصب افراد مشخص برای اين مقام نيست؛ زيرا هر طرح كلی و ملاكی برای گزينش دوازده خليفه از ميان خلفای معهود در تاريخ اسلام، نمیتواند بر اين عدد خاص، بدون اعمال نظر ارائه كننده آن، در گزينش و رد افراد، منطبق گردد.
ب. افضل بودن حاكم از ديگران
از شرايطی كه علمای شيعه واهل سنت برای حاكم جامعه اسلامی مطرح كرده اند، افضل بودن او از ديگران است. هر چند شيعه تأكيد بسياری بر آن دارد، ولی اهل سنت به راحتی و با اندك رويارويی با مانع، ديگر آن را شرط نمیدانند.
روايات بسياری در اين باره نقل شده است. اين روايات با آن چنان شدت و تأكيدی بر اين شرط پافشاری میكند كه به نظر میرسد هيچ راهی برای عدم مراعات آن، قرار داده نشده است. اين روايات، نه تنها شرط افضل بودن را برای حاكم جامعه و خليفه بيان میكند، بلكه پيامبر اكرم (ص) درباره كارگزاران حكومت نيز كنار گذاشتن افضل را خيانت به خدا و رسول و مسلمانان میداند:
من تقدّم علی قوم من المسلمين و هو يری انّ فيهم من هو افضل منه فقد خان اللّه و رسوله و المسلمين.[18]
ايما رجل استعمل رجلاً علی عشرة انفس علم انّ فی العشرة افضل ممن استعمل فقد غشّ اللّه و رسوله و غش جماعة المسلمين.[19]
نكته جالب در اين روايات، اين است كه حتی اگر خود مردم، غير افضل را انتخاب كرده باشند يا او با زور و قدرت، بر مردم مسلط شده باشد نيز آثار گمراهی و ضلالت آن برای مردم پا برجا است. امام حسن(ع) با روايتی بر معاويه چنين استدلال میكند:
قال رسول اللّه: ماولّت امّة امرها رجلاً قطّ و فيهم من هو اعلم منه لم يزل امرهم يذهب سفالاحتی يرجعوا الی ما تركوا.[20]
در روايت ديگری امام صادق(ع) نقل میكند:
قال رسول اللّه(ص) : من ضرب الناس بسيفه و دعاهم الی نفسه و فی المسلمين من هو اعلم منه فهو ضال متكلف.[21]
اين روايت، بخشی از يك روايت طولانی است كه عدهای از معتزله پس از مرگ وليدمیخواستند با محمدبن عبداللّه بن حسن بيعت كنند و امام صادق(ع) را نيز به بيعت بااوفرا خواندند. امام (ع) با خطاب به عمرو بن عبيد موارد متعددی از احكام اجتماعیاسلامرامطرح فرمود كه آنان در صورت رسيدن به مقصود خود و در اختيار گرفتنحكومت، به آنها نياز داشتند؛ ولی او نتوانست از عهده پاسخ برآيد و خود امام (ع) پاسخها را بيان كرد. اين روايت، هم از اين رو قابل توجه است كه به غير اعلم حتی اجازهنمیدهد مردم را به سوی خويش دعوت كند و حكومت را مخصوص اعلم میداندواعلام میكند كه غير اعلم به هر شكل، حكومت را در دست گيرد، گمراه است و چيزی را به خود بسته است كه اهل آن نيست وهم از اين نظر كه امام (ع) با بيان پاسخ پرسشها مصداق اعلم را نيز معيّن میكند و با اين كار، به آنان میفهماند كه بايد با او بيعت كنند، نه با ديگری.
محدوده افضل و اعلم بودن حاكم
شرط اعلميّت در حاكم، تنها در دانستن احكام شرعی خلاصه نمیشود، بلكه علم و آگاهی به امور حكومت و روش اداره جامعه و احتياجات آن را نيز شامل میشود و افضل بودن امام، غير از اين، شامل بسياری از خصوصيات شخصی میشود كه در بهتر اداره شدن حكومت تأثير دارد. حضرت علی(ع) درباره افضل و اعلم بودن امام میفرمايد:
و امّا اللواتی فی صفات ذاته فانه يجب ان يكون ازهد الناس و اعلم الناس و اشجع الناس و اكرم الناس...اما حدود الامام المستحق للامامة فمنها ان يعلم الامام المتولّی عليه انه معصوم من الذنوب كلّها صغيرها و كبيرها لايزلّ فی الفتيا و لا يخطیء فی الجواب و لا يسهو و لا ينسی و لا يلهو بشیء من امر الدنيا. الثانی ان يكون اعلم الناس بحلال اللّه و حرامه و ضروب احكامه و امره و نهيه و جميع مايحتاج اليه الناس فيحتاج الناس اليه و يستغنی منهم الثالث يحب ان يكون اشجع الناس لانه فئة المؤمنين الّتی يرجعون اليها ان انهزم من الزخف انهزم الناس بانهزامه و الرابع يجب ان يكون اسخی الناس و ان بخل اهل الارض كلهم لانه ان استولی الشح عليه يشُحّ علی ما فی يديه...[22].
اين روايت، از اين امر حكايت دارد كه هر انسانی كه دارای كمالات نفسانی بيشتری باشد، او برای تصدی امر حكومت افضل است ؛ زيرا اين صفات، در تشكيل يك حكومت صالح تأثير بسيار دارد و هم چنين اعلم بودن كه موجب فضيلت و شايستگی برای حكومت است، منحصر در دانستن احكام شرعی نيست، بلكه بايد حاكم در هر آن چه مردم به آن نياز دارند، برتری داشته باشد.
حضرت علی(ع) نيز هنگام احتجاج با ابوبكر، علت برتری خود برای حكومت را علاوه بر داشتن خصوصيات نفسانی والا و علم و آگاهی برتر به كتاب و سنت و دين، اعلم بودن به امور اجتماعی و آثار آن میداند:
انا الصديق الاكبر....واعرفكم بالكتاب و السنّة و افقهكم فی الدين واعلمكم بعواقب الامور.[23]
امام رضا(ع) نيز يكی از ابعاد علم امام را آگاهی از سياست و اداره امور جامعه میداند:
و الامام عالم لايجهل و راع لاينكل...نامی العلم، كامل الحكم، مضطلع بالامامه، عالم بالسياسة...[24].
ايشان در ادامه اين روايت، از اين كه امام بايد افضل و دارای صفات نفسانی بسياری باشد، نتيجه میگيرد كه مردم قدرت انتخاب امام را ندارند؛ زيرا كسی را كه آنان انتخاب كنند، دارای همه صفات لازم برای امامت نيست:
فهل يقدرون علی مثل هذا فيختارونه او يكون مختارهم بهذه الصفة فيقدمونه....
بدين ترتيب، از مجموع روايات و بحثهای گذشته، مشخص میشود كه امامت برای افضل متعيّن است، نه اين كه او در مقام مقايسه با ديگران، ارجح باشد و بتوان ديگری را، كه دارای درجه پايينتری از صفات و خصوصيات است، به امامت برگزيد.
افضل بودن معصوم(ع)
شيعه يكی از شرايط امام را عصمت میداند و معتقد است كه هيچ زمانی جهان از معصوم(ع) خالی نيست. بنابراين، غير از او كسی صلاحيت امامت را ندارد؛ اما در باره امامت معصومين(ع) اين پرسش مطرح است كه آيا امامت آنان شامل حاكميت سياسی بر جامعه نيز میشود يا نه؟
در بحث افضل بودن حاكم جامعه اسلامی میتوان پاسخ مشخصی به اين پرسش داد؛ زيرا افضل بودن معصوم(ع) (يعنی شخصی كه از اشتباه علمی و انحراف عملی و فراموشی مصون است و هيچ گاه به دنيا و امور آن سرگرم نمیشود) امری واضح است و میتوان گفت: وقتی پيامبر اكرم(ص) در روايات گذشته، حاكميت افضل را معيّن میداند و دعوت غير افضل به سوی خود را بدعت میشمارد، در حقيقت، به نصب امام معصوم(ع) بر حكومت جامعه اسلامی پرداخته است.
تأكيد ائمه(ع) بر افضل بودن، عصمت و اطاعت از خويش
اهل بيت وعترت پيامبر اكرم(ص) نيز در روايات بسياری با بيان عصمت خويش، حكومت را ويژه خود دانستهاند. حضرت علی و امام حسن(ع) كه به علت موقعيت تاريخی خاص، بيشترين برخورد و احتجاج را با مخالفان خويش در امر حكومت داشتهاند، با استناد به آيه شريفه (انّما يريد اللّه ليذهب عنكم الرجس...) در كنار ديگر فضايل، عصمت خويش را دليل افضل بودن و اختصاص حكومت به خود دانسته اند.[25]
امام صادق(ع) نيز ضمن بيزاری از كسانی كه ايشان را خدا میدانستهاند، درباره مقام خودمیگويد:
نحن خزّان علم اللّه، نحن تراجمة امراللّه، نحن قوم معصومون امراللّه تبارك و تعالی بطاعتناو نهی عن معصيتنا، نحن الحجة البالغه علی من دون السماء و فوق الارض.[26]
امام رضا(ع) نيز پس از توضيح مقام امامت وتفسير آن، به منزلت پيامبران و خلافت خداوند و رسولش و اين كه امامت، نظام دين و مسلمانان و اساس اسلام و تمام كننده نماز و روزه و زكات و حج و جهاد و.... است، میفرمايد:
الامام المطهّر من الذنوب و المبرّأ عن العيوب... الامام واحد دهره لايدانيه احد و لا يعادله عالم و لا يوجد منه بدل و لا له مثل و لا نظير مخصوص بالفضل كله من غير طلب منه له و لا الكتساب بل اختصاص من المفصل الوهاب... اتظنّون انّ ذلك يوجد فی غير آل الرسول محمد(ص) كذبتهم و اللّه انفسهم... راموا اقامة الامام بعقول بائرة ناقصه و آراء مضلّه فلم يزدادو و امنه الّا بعداً... رغبوا عن اختيار اللّه اختيار رسول اللّه (ص) و اهل بيته الی اختيارهم و القران يناديهم: (و ربك يخلق ما يشاء و يختار ما كان لهم الخيره...).[27]
ج. نصّ بر امام و حاكم
يكی از شرايط امام نزد شيعه، نص است؛ يعنی امام بايد از سوی پيامبر(ص) يا امام پيش از خود، معيّن گردد. اين شرط، گاه از طريق دليل عقلی و با استناد به صفات امام، كه قابل شناخت برای مردم نيست، اثبات میگردد و گاه از طريق رواياتی كه نصب امام و معرفی او توسط پيامبر(ص) را لازم میشمارد. طريق اول، كلامی است؛ ولی در روايات نيز به آن استدلال شده است؛ مانند روايت پيشين، كه امام رضا(ع) پس از برشمردن صفات و ويژگیهای امام و جايگاه والای امامت، فرمودند:
مردم قادر به شناخت امام و تعيين او نيستند.
راه دوم نيز شامل روايات بسياری است كه میتوان آنها را در چند دسته طبقه بندی كرد و هر دسته در مجموع دلالت دارد كه حاكم جامعه اسلامی از سوی خداوند و پيامبر(ص) انتخاب شده است يا بايد انتخاب شود.
نشناختن و بيعت نكردن با امام منصوب، سبب مرگ جاهلی
يك دسته روايات، كه شيعه و اهل سنت آن را نقل كرده اند، حكايت از اين دارد كه اگر كسی امام خويش را نشناسد و با او بيعت نكند، به مرگ جاهلی میميرد:
عن الحارث بن المغيرة قال: قلت لابی عبداللّه(ع) : قال رسول اللّه(ص) : من مات لايعرف امامه مات ميتة جاهلية؟ قال: نعم. قلت: جاهلية جهلاء او جاهلية لايعرف امامه؟ قال: جاهلية كفر و نفاق و ضلال.[28]
من مات و ليس فی رقبته بيعة لامام مات مية جاهلية.[29]
در اين روايات، اولاً امامت، ركن اساسی اسلام قرار گرفته است كه بدون شناخت و تبعيت از آن، مانند اين است كه چنين شخصی اصلاً مسلمان نشده و در زمان جاهليت زندگی میكند و مرگ او نيز چنين مرگی است. امام صادق(ع) نيز جاهليت در اين روايات را همان جاهليت كفر و نفاق معرفی كردهاند. ثانياً معرفت و شناخت امام، كه در اين روايات مورد تأكيد است، نشان دهنده مشخص و معيّن بودن امامان و رهبران جامعه اسلامی است و مردم وظيفه دارند كه آنان را بشناسند و از آنان تبعيت كنند و گرنه اگر انتخاب امام بر عهده خود آنان بود يا هر كس، از هر راهی كه حاكم میگرديد، میتوانست مقام امامت را كسب كند، ديگر معنای صحيحی برای معرفت و شناخت باقی نمیماند.
رواياتی كه به توضيح معنای امامت، در روايات مورد بحث و بازگشت مردم به جاهليت، پس از رحلت پيامبر(ص) میپردازد، غير از دو مطلب پيشين، محدوده امامت در اين روايات و اشتمال آن بر حاكميت سياسی را نيز بيان میكند. امام صادق(ع) با نقل آيه (اطيعوا اللّه و اطيعوا الرسول...) و حديث «من مات...» مصداقهای اولی الامر وامام را مشخص میكند. اولين مصداق امام، رسول خدا(ص) است و سپس حضرت علی(ع)؛ اما توضيح میدهد كه عدهای معاويه را مصداق امام میدانستند. آن گاه امام حسن و امام حسين(ع) را مصداق آن معرفی میكند و میگويد: عدهای يزيدبن معاويه را به امامت پذيرفته اند:
...و كان رسول اللّه (ص) و كان علياً(ع) و قال الاخرون: كان معاويه، ثم كان الحسن(ع) ثم كان الحسين(ع) و قال الاخرون: يزيدبن معاوية و حسين بن علی و لا سواء و لا سواء...ثم كان علی بن الحسين ثم كان محمد بن علی....[30]
امام باقر(ع) نيز با بيان اين مطلب كه مردم پس از رحلت پيامبر(ص) به رجس جاهليت بازگشتند:
انّ الناس عادوا بعد ما قبض رسول اللّه رجز اهل الجاهليّه.[31]
قرين بودن امامت در اين روايات، با حاكميت سياسی و خلافت را توضيح میدهد؛ زيرا اين بازگشت عمومی مردم به زمان جاهليت، هيچ وجهی ندارد مگر روگرداندن از امام و حاكمی كه خدا و پيامبرش(ص) معيّن كرده بودند و سپردن حكومت به شخصی كه حداكثر، منتخب خودشان بود.
آن دسته از روايات، كه با مطرح كردن بيعت، نداشتن بيعت يا نداشتن امام را موجب مرگجاهلی میداند، از بعد ديگری حكايت از اين دارد كه امام در اين روايات، حاكم جامعهاسلامی نيز هست؛ زيرا بيعت در طول تاريخ اسلام، ويژه حاكم سياسی جامعه بوده است و مردم بدين وسيله، حمايت خود از حاكم و اطاعت از او را اعلام میكردهاند. امام رضا(ع) با توضيح اين كه تنها در صورت اطاعت از امام، انسان از مرگ جاهلی نجات میيابد، به گونه ای ديگر، مشخص میسازد كه امام در روايات «من مات و...» بايد حاكميت جامعه را نيز بر عهده داشته باشد:
من مات و ليس له امام يسمع له و يطيع مات ميته جاهلية.[32]
در پايان اين بحث، اين روايت را نيز نقل میكنيم كه پيامبر(ص) مصداق امامی را كه تبعيت از او انسان را از گمراهی نجات میدهد، فرزندان خود میدانند:
من مات و ليس له امام من ولدی مات ميتة جاهلية.[33]
امامت و ولايت، ركن و محور دين
اسلام دارای پنج پايه اساسی عملی است كه مهمترين آنها ولايت وامامت و محور چهار پايه ديگر است. ائمه(ع) با بيان اركان عملی اسلام، حذف ولايت و امامت يا انحراف آن از مسيری كه پيامبر(ص) خواستهاند، را موجب انهدام اسلام میدانند. زراره از امام باقر(ع) چنين روايت میكند:
بنی الاسلام علی خمسة اشياء: علی الصلاة و الزكاة و الحجّ و الصوم و الولاية....[34]
در همين روايت، پس از اين كه زراره میپرسد: كدام يك از اين پنج فريضه، افضل است، امام میفرمايد:
الولاية افضل، لانها مفتاحهنّ و الوالی هوالدليل عليهنّ.
در ادامه، امام مفيد بودن ديگر اعمال، در سعادت انسان و حتی قرار گرفتن در صف مؤمنان را منوط به شناخت و اطاعت از امام میداند:
قال: ثم قال: ذروق الامر و صنامه و مفتاحه و باب الاشياء و رضاالرحمن الطاعة للامام بعد معرفته انّ اللّه عزّوجلّ يقول: (من يطع الرسول فقد اطاع اللّه و من تولّی فما ارسلناك عليهم حفيظا). اما لو انّ رجلاً قام ليله و صام نهاره و تصدّق بجميع ماله و حجّ جميع دهره و لم يعرف ولاية ولی اللّه فيواليه و يكون جميع اعماله بدلالته اليه ما كان له علی اللّه عزّوجل حق فی ثوابه و ما كان من اهل الايمان....[35]
اين دسته از روايات، صريحتر از روايات پيشين، ولايت و امامت را از واجبات و اركان دين، بلكه مهمترين آنها میشمارد و مسلمانی را كه خارج از راه امام، طی مسير میكند و اعمالش را به راهنمايی او انجام نمیدهد، بی ايمان میداند. بدين ترتيب، توضيح و تفسير امامت و معرفی افراد آن نيز بر عهده شرع است كه خداوند آن را به پيامبرش واگذار كرده است. امام صادق(ع) در پاسخ اين پرسش كه چرا حضرت علی(ع) و اولادش در قرآن كريم نام برده نشدهاند میفرمايد:
تفسير مصاديق اولی الامر، مانند ركعات نماز و شوطهای طواف و سهم های زكات، بر عهده پيامبر(ص) گذاشته شده است و پيامبر نيز در موارد مختلف، مانند حديث غدير و ثقلين وكساء، به معرفی آنها پرداخته است.[36]
امام باقر(ع) نيز در روايتی تفسير ولايت را برعهده پيامبر(ص) میداند:
...و فرض ولاية اولی الامر فلم يدروا ما هی فامراللّه محمّد(ص) ان يفسّر لهم الولايه كما فسّر لهم الصلاة و الزكاة و الصوم و الحجّ... و كانت الفريضة تنزل بعدالفريضة الاخری و كانت الولاية آخرالفرائض...[37].
اين روايات، غير از بيان كردن ولايت به عنوان ركن دين، به تفسير آن نيز پرداختهاند. در روايت اول، امام باقر(ع) ولايت را به اطاعت از امام، پس از شناخت او تفسير فرمود و معنای تبعيت را نيز اين كه همه اعمال انسان به راهنمايی امام انجام شود. در روايات ديگر، امام باقر و امام صادق(ع) ولايت را همراهی با ائمه(ع) و دوستانشان و دشمنی با دشمنانشان و تسليم فرمان آنان بودن میدانند.[38] در رواياتی تذكر داده شده است كه مردم از اين پنج واجب، به چهارتای آن عمل و يكی را ترك كردند.[39] اين روايات، به اين مطلب اشاره دارد كه مردم به جای پذيرش ولايت و حاكم ساختن كسانی كه خداوند، آنان را حاكم جامعه اسلامی قرار داده بود، راه ديگری در پيش گرفتند و به اين واجب الهی عمل نكردند و حضرت علی(ع) به علت ترك اين واجب، مردم را از عذاب الهی ترسانده است:
ما بال اقوام غيروا سنّة رسول اللّه(ص) و عدلوا عن وصيه؟ لايتخوفون ان ينزل بهمالعذاب.[40]
امامان منصوب از سوی خداوند و امامان جائر
در روايات به تبعيت از قرآن كريم، امامان دو دسته قرار داده شدهاند: امامانی كه به سوی خداوند و حق دعوت میكنند و امامانی كه به سوی گمراهی میكشانند. امام صادق(ع) اين دو امام را اين گونه تفسير میكند:
انّ الائمة فی كتاب اللّه عزّوجلّ امامان قال اللّه تبارك و تعالی:(و جعلنا هم ائمة يهدون بامرنا) لابامر الناس يقدّمون امراللّه قبل امرهم و حكم اللّه قبل حكمهم قال: (و جعلنا هم ائمة يدعون الی النار) يقدمون امرهم قبل امراللّه و حكمهم قبل حكم اللّه و يأخذون باهوائهم خلاف ما فی كتاب اللّه عزّوجلّ.[41]
علامه مجلسی در مرآت العقول میگويد:
مقصود از «بامرنا» در اين آيه، اين است كه امامت اين افراد، به واسطه نصب از سوی مردم نيست بلكه آنان از سوی خداوند به اين مقام نصب شده اند؛ چون در اين حديث، قيد «بامرنا» به «لابامرالناس» تفسير شده است.[42]
تعداد ديگری از روايات، در اين زمينه، امامانی را مطرح میكند كه از سوی خداوند نصب شدهاند و ديگران مدعی مقام آنان هستند. آن گاه بيان شده است كه خداوند درقيامت، به چنين كسانی نظر نمیكند با آنان سخن نمیگويد و اين حكم برای پيروان آنان نيز ثابت است:
عن ابن ابی يعفور قال: سمعت اباعبداللّه(ع) يقول: ثلاثة لاينظر اللّه اليهم يوم القيامة و لايزكّيهم و لهم عذاب اليم، من ادعی امامة من اللّه ليست له و من جحد اماما من اللّه و من زعم انّ لهما فی الاسلام نصيبا.[43]
در روايتی ديگر، امام، فاحشه را به تبعيت از ائمه جور تفسير میكند و مقصود از آنان را كسانی میداند كه خداوند به اقتدای به آنان امر نكرده است:
...فقال: ما هذه الفاحشه الّتی يدعون انّ اللّه امرهم بها؟ قلت: اللّه اعلم و وليه. قال: فان هذا فی ائمة الجور، ادّعوا انّ اللّه امرهم بالائتمام بقوم لم يامرهم اللّه بالائتمام بهم.[44]
پيامبر اكرم(ص) نيز در تفسير آيه (يوم ندعوا كلّ اناس بامالهم) برای امت خويش دو دسته امام معرفی كردهاند: يك دسته منصوب از سوی خداوند، كه از اهل بيت او هستند. دسته ديگر، ائمه ضلال و كفر، كه به ظلم و ستم در حق امامان اهل بيت میپردازند:
...سيكون من بعدی ائمة علی الناس من اللّه من اهل بيتی يقومون فی الناس فيكذّبون ويظلمهم ائمة الكفرو الضلال و اشياعهم فمن والاهم و اتبعهم و صدقهم فهو منّی و معیوسيلقانی...[45].
امام صادق(ع) نيز از دو دولت در دين الهی خبر میدهد كه از زمان خلقت آدم(ع) تا قيامت استمرار دارد:
انّ اللّه عزّوجلّ جعل الدين دولتين دولة آدم، و هی دولة اللّه، و دولة ابليس. فاذا اراداللّه ان يعبد علانية كانت دولة آدم و اذا اراد اللّه ان يعبد فی السّر كانت دولة ابليس و المذيع لما اراد اللّه ستره مارق من الدين.[46]
هم چنين ايشان و پدرشان(ع) از دو امت خبر میدهند كه يكی با اعمال صالح، به علت تبعيت از امام جائری كه از سوی خداوند نصب نشده است، به عذاب دچار میشوند و امت ديگر، به علت پيروی از امام منصوب از سوی خداوند، نجات میيابند، هر چند مرتكب اعمال ناشايسته نيز شده باشند:
عن ابی عبداللّه (ع) قال: انّ اللّه لايستحيی ان يعذّب امة دانت بامام ليس من اللّه و ان كانت فی اعمالها برّة تقيه و انّ اللّه ليستحيی ان يعذب امّة دانت بامام من اللّه و ان كانت فی اعمالهاظالمه.[47]
روايات ديگر، با توضيح بيشتر، علت اين امر را بيان میكند كه امت با پيروی از امامانجور و ستم، كه از سوی خداوند منصوب نيستند، از نور اسلام خارج و به ظلمت كفر وارد میشوند و با پيروی از امام حق و منصوب از سوی خداوند، از ظلمت گناه، به نور توبه واردمیشوند.[48]
حاكميت سياسی امام منصوب و دولت حضرت آدم(ع)
همان طور كه گفتيم، اين روايات، دو دسته امام را به تصوير میكشد: امامانی كه مطابق حكم الهی عمل میكنند و از سوی خداوند نصب شدهاند، او به اطاعت از آنان فرمان داده است و هر گاه دولت ظاهری و حكومت به سرپرستی آنان تشكيل شود، دولت آدم تحقق میيابد و خداوند علنی عبادت میشود. دسته ديگر، امامان جور هستند و بارزترين خصلت آنان اين است كه از سوی خداوند نصب نشدهاند و به رأی و نظر خويش عمل میكنند. هر گاه حكومت ظاهری در اختيار اين امامان باشد، دولت ابليس محقق میگردد و عبادت خداوند مخفيانه انجام میشود.
در اين روايات، پيروان اين امامان نيز در قالب دو امت، متشكل هستند: امتی كه با پيروی از امامان حق و منصوب از سوی خداوند، از ظلمت به سوی نور حركت میكنند و پيروان و تابعان امامان جور، كه از نور اسلام خارج و در ظلمت كفر داخل میشوند.
پيامبر اكرم(ص) و ائمه(ع) با تطبيق دولت آدم و ابليس، بر زمان پس از پيامبر اكرم(ص) و توضيح مصداق امام حق و ضلالت، در اين زمان، به روشنگری درباره محدوده حاكميت و امامت معصومين(ع) در اين دوران پرداختهاند. حضرت علی(ع) پس از كشته شدن عثمان و روكردن مردم به بيعت با او، دوران خلافت پيش از خود را دوران دولت ابليس مینامد؛ زيرا مردم او را ترك كرده و از ديگران تبعيت كرده اند:
و قد سمعت علياً (ع) يروی عن رسول اللّه(ص) يوم قتل عثمان وهو يقول:«قال رسول اللّه(ص) : انّ التقيه من دين اللّه، و لادين لمن لا تقيّة له، واللّه لو لا التقيّة ما عبداللّه فی الارض فی دولة ابليس».فقال له رجل: و ما دولة ابليس؟ قال: «اذا ولیّ الناس امام ضلالة فهی دولة ابليس علی آدم و اذا وليّهم امام هدی فهی دولة آدم علی ابليس»: ثم همس الی عمار و محمّدبن ابی بكر همسة و انا اسمع فقال: «مازلتم منذ قبض نبيكم فی دولة ابليس بترككم ايّای و اتباعكم غيری».[49]
پيامبر اكرم(ص) نيز سه نفر را پس از خود، به عنوان امام معرفی میكند: امام حق، امام سردرگمان و امام گمراهان:
ابان عن سليم قال: سمعت سلمان و اباذر و المقداد يقولون: انّا عند رسول اللّه ما معنا غيرنا اذ اقبل (ثلاثه) رهط من المهاجرين كلّهم بدريّون... فسألتهم عن الثلاثة، فقالوا: امام الحق و الهدی علیّ بن ابیطالب و سعدبن ابی وقّاص امام المذبذبين وحرصت (عليهم) ان يسمّوا لی الثالث فابوا علیَّ وعرّضوا لی حتی عرفت من يعنون به.[50]
خلاصه ونتيجه
از بررسی اين روايات روشن شد كه امامت نزد شيعه، يكی از اركان دين و مهمترين آنها به حساب میآيد و نشناختن امام و عدم تبعيت از او باعث میشود ديگر اعمال انسان نيز تأثيری در هدايت او نداشته باشد. اين امامت، ابعاد مختلفی دارد كه يكی از ابعاد آن، حكومت ظاهری است و هر گاه اين حكومت ظاهری برای امامان منصوب از سوی خداوند، مهيّا گردد، دولت آدم فراهم میشود و هر گاه امامان جور، كه از سوی خداوند نصب نشده اند، حكومت ظاهری را در دست گيرند، دولت ابليس تشكيل میشود. البته در هنگام دولت ابليس نيز امامان منصوب، وظيفه هدايت كنندگی خويش را انجام میدهند و مردم نيز موظفند آنان را بشناسند و با تبعيت از آنان راه نجات را بيابند.
شورايی بودن انتخاب حاكم در نزد ائمه(ع)
عده ای با استناد به سخنانی از ائمه(ع) استدلال كردهاند كه آنان خود، انتخاب حاكم و خليفه را در جامعه اسلامی، شورايی میدانستهاند. البته در كنار آن، به وقايع تاريخی نيز استشهاد شده است؛ وقايعی مانند بيعت حضرت علی(ع) با سه خليفه پيش از خود و نپذيرفتن بيعت ابن عباس و ابوسفيان، كه خلافت را به آن حضرت منتقل میكرد، صلح امام حسن(ع) با معاويه و نپذيرفتن امام رضا(ع) خلافت را از مأمون.
در اين جا ما به بررسی سخنانی از ائمه(ع) میپردازيم كه به آنها بر شورايی بودن انتخاب حاكم استدلال شده است و وقايع تاريخی درباره سيره ائمه(ع) در مورد حكومت اسلامی را در فصل بعد بررسی خواهيم كرد.
در اين باره، يكی از نامه های حضرت علی(ع) مطرح شده است كه بر اساس آن، آن حضرت نيز اعتقاد دارد كه انتخاب خليفه بايد از طريق شورا انجام گيرد. در اين نامه، كه امام برای معاويه نوشته است، پس از يادآوری اين كه بيعت كنندگان با من، همان بيعت كنندگان با ابوبكر و عمر بودهاند، حضرت شورا را متعلق به همه مهاجران و انصار میداند و امامی را كه اين شورا انتخاب كند، مورد رضايت خداوند متعال میداند:
انما الشوری للمهاجرين و الانصار فان اجتمعوا علی رجل و سمّوه اماما كان ذلك للّه رضا[51]
البته از لحاظ ديگری نيز بر نصب حضرت علی (ع) به مقام خلافت، ايراد گرفته اند. آن حضرت هنگامی كه مردم برای بيعت به سراغش رفتند، از آنان میخواهد او را رها كنند و ديگری را به خلافت برگزينند؛ زيرا اگر او وزير باشد، برای مردم بهتر از اين است كه امير و خليفه باشد:
دعونی والتمسوا غيری فانّا مستقبلون امراً له وجوه و الوان... و انا لكم وزيراً خير لكم منّیاميراً.[52]
و در جای ديگر میفرمايد: من به خلافت نه رغبتی و نه نيازی داشتم و شما مرا به آن دعوت كرديد و بار آن را بر دوشم گذاشتيد:
و الله ما كانت لی فی الخلافة رغبه و لا فی الولاية اربة و لكنكم دعوتمونی اليها و حملتمونیعليها.[53]
كسانی كه خلافت را در اختيار مردم و از طريق شورا میدانند، اين جملات را دليل گفته خويش گرفته اند؛ زيرا اگر آن حضرت خود را خليفه منصوب از سوی پيامبر اكرم(ص) میدانست، نبايد با توجه مردم به سوی او آنان را به ديگری رجوع دهد، بلكه میبايست آن را میپذيرفت و به وظيفه خويش عمل میكرد، نه اين كه بگويد: من به خلافت رغبتی نداشتم و شما مرا به پذيرش آن واداشتيد.
نقد و بررسی
اشكال اول را اين گونه پاسخ دادهاند كه حضرت علی(ع) در اين نامه، به احتجاج با معاويه پرداخته است و چون معاويه خود را منصوب از سوی ابوبكر و عمر میداند كه به اعتقاد او شورای مسلمانان آنان را انتخاب كرده است، حضرت علی(ع) نيز برپايه همين اعتقاد با او احتجاج كرده است كه همان شورای مهاجران و انصار مرا انتخاب كردهاند. پس بايد تو به خلافت من نيز گردن نهی. بنابراين، اين جمله بر مبنای اعتقاد معاويه گفته شده است و خود آن حضرت، به آن اعتقادی ندارد.[54]
اما اين پاسخ، منطبق بر آن چه آن حضرت فرموده، نيست؛ زيرا هر چند قبل از اين جمله، حضرت علی(ع) به معاويه تذكر داده است كه بيعت كنندگان با من، همان بيعت كنندگان با ابوبكر و عمر هستند، اما در اين جمله نكتهای اضافه شده است كه آن را از صرف احتجاج بر اساس عقايد طرف مقابل خارج میكند. در اين جمله، ايشان انتخاب شورای مهاجران و انصار را مطابق رضايت خداوند میداند و نيز اين كه هر امری را خداوند به آن راضی باشد، بايد در واقع امری حق باشد نه امری كه معاويه يا شخص ديگری آن را حق بداند.
به اين اشكال، دو پاسخ ديگر داده شده است كه میتواند بين اين سخن حضرت علی(ع) و سخنان بسيار او، كه خلافت را حق خويش میداند، جمع كند. اولين پاسخ، درباره مراتبمختلف يك واجب است. بعضی از واجبات در دين اسلام، مراتبی دارند كه هر گاه يكمرتبه از آن، قابل انجام باشد يا فوت شود، نوبت به مرتبه بعد میرسد. قضای نماز وروزه،در حقيقت، يك مرتبه نازلتری از اصل آن دو هستند كه پس از فوت آنها لازم استبه جا آورده شود، حتی اگر كسی اصل آنها را عمداً ترك كرده باشد. درباره حكومت نيزچنين تصويری وجود دارد و در سخنان حضرت علی(ع) نيز آمده است. ايشان در مقابل خوارج، كه به طور كلی حكومت را قبول نداشتند، بر اصل وجود يك نوع حكومت در جامعه،حتی اگر حاكم آن، انسانی فاسق باشد، تأكيد كرده است[55] و حتی اين قيد را نيز مطرحنكرده است كه آن شخص، منتخب مردم باشد. در اين جا نيز آن حضرت، مرتبه ديگری از حكومت را بيان كرده است كه حاكم با انتخاب مردم و از طريق شورای مهاجران و انصار به حكومت برسد.
بدين ترتيب، حكومت واجبی است كه مراتب متعددی دارد و در والاترين مرتبه آن، حاكم از سوی خداوند متعال و رسولش نصب میشود و بر مردم واجب است كه چنين حكومتی را با پذيرش و تبعيت از كسی كه نصب شده، تحقق بخشند تا به سعادت واقعی برسند. اين، مرتبهای از حكومت است كه حضرت علی(ع) سعی وافر در تحقق آن داشت و با رجوع به خانه اصحاب و تقاضای كمك، میخواست سعادت واقعی را برای مردم ايجاد كند؛ اما چون نتوانست و اسلام را در خطر ديد، با ابوبكر بيعت كرد. يعنی در حقيقت، با اين كار خود، زمانی كه ملاحظه كرد مردم بر ترك واجب اصلی اصرار دارند، به تحكيم حكومت در مرتبه ديگری دست زد كه مرتبه انتخاب حاكم توسط مردم بود.
اين مطلبی است كه حضرت علی(ع) در يكی از خطبههای خويش بيان كرده است.[56] ايشان پس از توضيح اولويت خويش برای مقام حكومت پيامبر اكرم(ص) و امتناع از بيعت با ابوبكر تا هنگامی كه اصل اسلام را در خطر ديد، میگويد:
بيعت من برای نجات اسلام بود و حتی با عمر و عثمان نيز با اكراه و اجبار بيعت كردم؛ زيرا حكومت، ميراث من و حقی است كه خداوند و رسولش (ص) برای من قرار داده بودند و قريش با ستم بين من و آن، فاصله انداختند و چون من ياوری جز اهل بيت خويش نداشتم و از نابودی آن میترسيدم، صبركردم و برای حق خويش برنخاستم.[57]
نكتهای كه در اين خطبه هست و شورايی بودن اصل حكومت را نفی میكند، اين است كه آن حضرت، در هنگام احتضار هر يك از ابوبكر و عمر و رسيدن مرگ آنان میگويد: «من فكر نمیكردم كه او خلافت را به غير از من واگذارد»، در حالی كه اگر ايشان خلافت را شورايی میدانست، نبايد چنين مطلبی را بيان میكرد.
بنابراين، در اين نامه نيز كه حضرت علی(ع) به معاويه احتجاج میكند، با صرف نظر از مرتبه والای حكومت و با در نظر گرفتن منتفی بودن آن، پس از خلافت عثمان، به مرتبه ديگری از آن، كه مورد قبول معاويه است و به علت اصل ضرورت حكومت برای جامعه، مورد رضای خداوند نيز هست، استدلال میكند و اين مرتبه انتخاب حاكم از طريق شورای مهاجران وانصار است؛ همان طور كه در مقابل خوارج، به پايينترين مرتبه حكومت، يعنی وجود فردی برای ايجاد نظم و اداره جامعه استدلال میكند كه آن هم در مرتبه خويش مورد رضای خداوند است، هر چند مردم به علت ترك واجب اهمی، مانند ترك حاكم منصوب از سوی خداوند، در زمانی كه او حضور دارد، به عقاب الهی و آثار بد آن در دنيا دچار خواهند شد؛ همان طور كه با ترك عمدی نماز در وقت خود و انجام قضای آن، عقاب ترك نماز را تحمل خواهند كرد.
پاسخ دوم به اشكال اول، اين است كه آن حضرت، چون عمل مهاجران و انصار در انتخاب ايشان مطابق با خواست خداوند و رسولش(ص) بوده است، اين كار را عملی مورد رضای الهی تلقی كرده است، هر چند در سخن خويش اين مطلب را به صورت مطلق، درباره همه افراد، بيان كرده است. شاهد بر اين مطلب، اين است كه به يقين، برای حاكم جامعه اسلامی شرايط ويژهای لازم است كه در سخنان آن حضرت نيز بسيار تكرار شد. و ما نيز در بحثهای قبل بعضی از آنها را بيان كرديم. پس هر فردی، هر چند از سوی شورا انتخاب شود، صلاحيت حكومت را ندارد و اگر در اين جمله میفرمايد: «اجمعوا علی رجل»، اطلاق اين جمله، مقصود نيست، بلكه بايد ديگر شرايط نيز لحاظ شود. پس مقصود آن حضرت اين است كه اگر شورای مهاجران و انصار، بر كسی كه شرايط حكومت را دارد، اتفاق كردند و او راامام ناميدند، خداوند نيز به اين كار راضی است و اين احتمال باقی است كه يكی از شرايطامام، نصب از سوی خداوند و رسولش(ص) باشد كه روايات ديگر، اين شرط را توضيح داده است.
اما درباره سخنانی كه حضرت علی(ع) در آنها از مردم میخواهد از او دست بردارند و ديگری را به خلافت برگزينند، ابن ابی الحديد از سوی اماميه، وجوهی را نقل میكند ؛ مانند اين كه آن حضرت در مقام تمسخر بوده است يا میخواسته آنان را متوجه كار خلافی كند كه قبلاً انجام داده بودند؛[58] ولی به نظر میرسد خود حضرت، علت اين سخن خويش را بيان كرده است. ايشان آن گاه كه به مردم میگويد: «دعونی والتمسوا غيری» بلافاصله توضيح میدهد كه امور مشتبه شده است و راههای روشن تيره و تار گرديده و من تنهابه علم خويش عمل میكنم و به سخن كسی گوش نمیدهم و اين امری است كه قلبها و عقلهای شما نمیتواند آن را تحمل كند:
فانا مستقبلون امراً له وجوه والوان لاتقوم له القلوب و لا تثبت عليه العقول و انّ الافاق قد اغامت و المحجّة قد تنكرت و اعلموا انی ان اجبتكم ركبت بكم ما اعلم و لم اصغ الی قول القائل... .[59]
پس آن حضرت میدانست كه در شرايط آن روز، مردم تحمّل حكومت او را نخواهند داشت. پس از آنان میخواهد كه از او دست بردارند و ديگری را برگزينند و تاريخ نيز پيش بينی آن حضرت را تصديق كرد.
بدين ترتيب، نتيجه میگيريم كه هر چند رسول خدا(ص) می خواست كه حضرت علی(ع) به حكومت برسد و او را برای اين كار نصب كرده بود و خود حضرت علی نيز همه تلاش خودرا برای تحقق مقصود او به كار برد، اما حكومت منصوب از سوی خداوند و رسولش(ص) تنها در شرايط خاصی به نفع مردم است و تأثير خاص خويش را دارد و پس از آن ديگر فايدهخود را نخواهد داشت. از بررسی سخنان حضرت علی (ع) مشخص میشود كه تا پيش از خلافت عثمان، اين شرايط هنوز هم برقرار بوده و آن حضرت تلاش میكرده تا با در دستگرفتن حكومت، راه انحراف را ببندد و مردم را به صراط مستقيم بازگرداند؛ ولی دردوران حكومت عثمان اتفاقاتی رخ میدهد كه ديگر راهی برای بازگشت جامعه به سنتپيامبر اكرم (ص) باقی نمیماند و امور، بسيار مشتبه و مختلف گرديده و حكومت حضرت علی(ع) نيز جز ايجاد فتنههای بيشتر، سودی برای مردم نداشته است. بدين رو، از آنان میخواهد دست از او بردارند؛ اما وقتی مردم اصرار فراوان كردند و حتی با هجوم به سوی او جان فرزندانش را در خطر قرار دادند، علیرغم ميل خويش خلافت را پذيرفت؛ زيرا حجت را بر خود تمام میديد:
لولا حضور الحاضر و قيام الحجة بوجود الناصر و ما اخذاللّه علی العلماء ان لا يقارّوا علی كظّه ظالم...[60].
بعداً نيز وقتی نافرمانی و مخالفت مردم را باخويش ديد، به آنان يادآور شد كه من به خلافت رغبت و نيازی نداشتم و شما اين بارگران را بر دوش من گذاشتيد:
والله ما كانت لی فی الخلافة رغبة و لا فی الولاية اربة و لكنكم دعوتمونی اليها و حملتمونیعليها.[61]
2. حاكميت سياسی معصومين(ع) از نظر تفويض
امور دين و دنيای مردم به آنان
ائمه(ع) در ضمن مباحث امامت، با استشهاد به آيات قرآن كريم، اين نكته را بيان كردهاند كه خداوند متعال، پس از اين كه رسول خدا(ص) را به بهترين شكل تربيت كرد و او به كمال معنوی خويش رسيد، امور دين و دنيای مردم را به ايشان تفويض كرد تا او به امور بندگانش بپردازد و بدين وسيله، خداوند ميزان اطاعت مردم از خويش را بيازمايد. امام صادق(ع) در اين باره میفرمايد:
انّ اللّه عزّوجلّ ادّب نبيه فاحسن ادبه فلمّا اكمل له الادب قال: (انك لعلی خلق عظيم). ثم فوّض اليه امرالدين و الامه ليسوس عبادة فقال عزّوجلّ: (ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنهفانتهوا) و انّ رسول اللّه كان مسدداً موفقا مؤيدا بروح القدس، لايزلّ و لا يخطیء فی شیء مما يسوس به الخلق.
و زراره از امام باقر و امام صادق(ع) روايت میكند كه:
انّ اللّه عزّوجلّ فوّض الی نبيه امر خلقه لينظر كيف طاعتهم ثم تلا هذه الاية: (ما آتاكم الرسول فخذوه ما نهيكم عنه فانتهوا).[62]
خداوند متعال در ادامه وظايف رسول خدا (ص) هر آن چه را به او تفويض كرده بود، به ائمه(ع) تفويض كرده است. امام صادق(ع) ضمن بيان اين مطلب يادآور میشود كه بسياری از مردم، به انكار اين امر پرداختند و میافزايد كه در مخالفت با امر ائمه(ع) هيچ خيری نهفتهنيست:
عن ابی اسحاق النحوی قال: دخلت علی ابی عبداللّه(ع) فسمعته يقول: انّ اللّه عزّوجلّ ادّب نبيّه علی محبته، فقال: (و انّك لعلی خلق عظيم) ثم فوّض اليه فقال عزّوجلّ: (ما آتاكم الرسول فخذوه و مانهاكم عنه فانتهوا) و قال عزّوجلّ: (من يطع الرسول فقد اطاع اللّه) قال: ثم قال: و انّ نبی اللّه فوّض الی علی و ائتمنه فسلّمتم و جحد الناس فواللّه لنحبكم ان تقولوا اذاقلنا و ان تصمتوا اذاصمتنا و نحن فيما بينكم و بين اللّه عزّوجلّ، ما جعل اللّه لاحد خيراً فی خلاف امرنا.[63]
در روايتی ديگر، امام صادق(ع) با هممنزلت دانستن ائمه(ع) با رسول خدا(ص) همه مقامات او را به جز نبوت و بعضی احكام مخصوص به او، برای آنان ثابت میداند:
الائمة بمنزلة رسول اللّه(ص) الّاانّهم ليسوا بانبياء و لا يحلّ لهم من النساء مايحلّ للنبی(ص) فاّما ما خلاذلك فهم فيه بمنزلة رسول اللّه (ص) .[64]
نكته جالب درباره تفويض امور دنيوی مردم به رسول خدا، تشبيه آن به بخشيدن ملك عظيم به سليمان است و با استدلال به آيه (آتاكم الرسول....) عطای خداوند به رسول خدا، برتر از عطا به سليمان قرار داده شده است:
عن زيد الشّحام قال: سالت اباعبداللّه (ع) فی قوله تعالی: (هذا عطاؤنا فامنن اوامسك بغير حساب) قال: اعطی سليمان ملكاً عظيماً ثم جرت هذه الاية فی رسول اللّه (ص) فكان له ان يعطی ما شاء من يشاء و يمنع من شاء و اعطاه اللّه افضل ممّا اعطی سليمان لقوله: (ما آتاكم الرّسول فخذوه و مانهاكم عنه فانتهوا).[65]
3. حاكميت سياسی ائمه(ع) از نظر خلافت و جانشينی پيامبر(ص)
در روايتی در تفسير آيه (اوفوا بالعقود) آمده است:
پيامبر اكرم(ص) در ده جا با مردم درباره خلافت علی (ع) پيمان بست.[66]
علاوه بر اين، روايات بسياری درباره خلافت و جانشينی ايشان به ما رسيده است كه همگی حكايت از اهتمام بسيار رسول خدا(ص) به اين امر دارد.
حديث انذار يا حديث دار
اولين مرتبهای كه پيامبر اكرم(ص) حضرت علی(ع) را خليفه و وصی خويش خواند، در جلسهای بود كه برای ابلاغ رسالت خويش به خاندانش تشكيل داد. در اين جلسه، كه پس از نزول آيه (و انذر عشيرتك الاقربين)[67] تشكيل شد، آن حضرت اولين ايمان آورنده به خويش را به خلافت خودش بشارت داد؛ اما پس از سه بار تكرار، كسی جز حضرت علی(ع) به ايشان پاسخ نداد و آن حضرت نيز به حاضران فرمود:
هذا اخی و وصيیّ و خليفتی من بعدی.
حاضران در جلسه برخاسته با تمسخر و خنده، ابوطالب را مخاطب قرار داده و گفتند:«اطعابنك فقد امّره عليك». اين روايت، در كتابهای مختلف اهل سنت، مانندتاريخطبری آمده است[68] و علمای شيعه نيز آن را در كتابهای روايی خويش نقلكردهاند.[69]
جانشينی در حكومت، يك بعد از خلافت و وصی بودن
قبلاً درباره لفظ خلافت سخن گفتيم كه اين لفظ، حكايت از تسلط بر موقعيت و منصب شخص ديگری در زمان غيبت او دارد. در طول تاريخ، از آغاز خلافت، خلفا نيز يا خود را جانشين پيامبر اكرم(ص) میدانستهاند و يا جانشين خداوند. وصی بودن نيز تقريباً معنايی مشابه خلافت دارد. صاحب مجمع البحرين در اين باره میگويد:
الوصية فعيلة من وصی يصی اذا اوصل الشیء بغيره لانّ الموصی يوصل تصرفه بعد الموت بماقبله.[70]
بدين ترتيب، همان طور كه خليفه، جانشين شخص ديگری است و در زمانی كه او حضور ندارد، كارهای او را استمرار میبخشد، وصی نيز با عمل خويش تصرفات شخص درگذشته را استمرار میبخشد و اگر برای وصی محدودهای مشخص نكرده باشند، همه تصرفات آن شخص را شامل میشود.
بنابراين، خلافت و وصی بودن حضرت علی(ع) برای پيامبر اكرم(ص) به معنای استمرار بخشيدن به حكومتی است كه آن حضرت بر پا ساخت؛ هر چند شامل امور شخصی ايشان نيز میشود. حاضران در جلسهای كه حديث انذار مطرح گرديد نيز همين برداشت را از معنای خلافت و وصی بودن حضرت علی(ع) داشتند و بدين علت، با تمسخر به ابوطالب گفتند: از پسرت اطاعت كن كه او را بر تو امارت و حكومت بخشيده است.
پيامبر اكرم(ص) در روايات ديگری نيز معنای خلافت و وصی بودن حضرت علی(ع) را به شكل ديگری يادآور شده و از نافرمانی امت خويش و حوادثی كه برای خليفه و وصیاش اتفاق میافتد، خبر میدهد:
...انّی بكيت لاّنی ذكرت غدر الامة به بعدی حتی يزال عن مقعدی و قد جعله اللّه له بعدی...[71].
ايشان در اين روايت میفرمايد: خداوند جايگاه مرا برای علی قرار داده بود؛ ولی امت، او را از آن محروم میكنند.
مقايسه وصی بودن حضرت علی و يوشع(ع)
كسانی كه با اديان پيش از اسلام آشنايی داشتند و میدانستند كه هر پيامبری وصی داشته است، به حضور پيامبر اكرم(ص) می رسيدند و سراغ وصی او را میگرفتند. سلمان يكی از اين انسانهای آگاه است. او روزی خدمت رسول خدا(ص) رسيد و پرسيد: وصی شما كيست. آن حضرت از او پرسيد:
تعلم من وصیّ موسی؟ قلت، نعم، يوشع بن نون. فقال: لم قلت؟ قلت: لانه كان اعلمهم يومئذ. قال: فانّ وصيیّ و موضع سرّی و خير من اخلف بعدی ينجزموعدی و يقضی دينی علیبنابیطالب.[72]
مقايسه وصی بودن حضرت علی(ع) با يوشع بن نون، در روايات ديگری نيز مطرح شده است و شايد علت تأكيد پيامبر اكرم(ص) بر او با اين كه هر پيامبری وصی داشته است، بدين علت بوده كه امت موسی(ع) تنها امتی است كه هم چون امت اسلام، از تشكل و انسجام برخوردار بوده است و همان طور كه يوشع(ع) از سوی موسی(ع) نصب شده بود تا وظايف او را در رهبری امت ادامه دهد، حضرت علی(ع) نيز همين وظيفه را برعهده داشته است و همان طور كه يوشع(ع) رهبری جنگ و استقرار دولت بنی اسرائيل در سرزمين موعود را به علت وصی بودن برای حضرت موسی(ع) انجام داد، حضرت علی(ع) نيز به همين علت، حكومت بر جامعه اسلامی را بر عهده داشت تا با تدبير امور مردم، آنها را در استقرار حكومتی عادلانه رهبری كند.
خلافت و وصی بودن ديگر ائمه(ع)
روايات بسيار ديگری درباره خليفه و وصی بودن حضرت علی(ع) از پيامبر اكرم(ص) نقل شده[73] كه در بعضی از آنها اين دو مقام، برای ديگر ائمه(ع) نيز ذكر شده است. ابن عباس از آن حضرت نقل میكند:
انّ خلفائی و اوصيائی لاثنی عشر اولهم اخی و آخرهم ولدی...[74].
وزارت امام علی(ع) در حديث منزلت
حضرت علی(ع) غير از خلافت، وزارت رسول خدا(ص) را نيز بر عهده داشته است. روايات بسياری، كه هم شيعه و هم اهل سنت از پيامبر اكرم(ص) نقل كردهاند، مقام و منزلت حضرت علی(ص) را نسبت به آن حضرت، مانند مقام و منزلت هارون(ع) نسبت به حضرت موسی (ع) معرفی میكند:
اما ترضی ان تكون منّی بمنزلة هارون من موسی غير انّه لانبی من بعدی انه لا ينبغی ان اذهب الاّ و انت خليفتی.[75]
هر چند مشهور است كه حديث منزلت، در غزوه تبوك، هنگامی كه پيامبر اكرم(ص) حضرت علی(ع) را به جای خويش در مدينه گذاشت و با اصحاب به مرز روم رفت، صادر شده است، اما از بعضی روايات استفاده میشود كه حتی در جلسه دعوت اقوام پيامبر اكرم(ص) به اسلام نيز اين كلام گفته شده است.[76] پس از آن نيز بارها تكرار شده است[77] و آن حضرت قبل از هجرت به مدينه در پاسخ شخصی به نام صخربنحرب ،كه در مقابل ياری آن حضرت، جانشينی ايشان را خواسته بود، فرمودهاند:
يا صخر هذا الامر بعدی لمن هو منّی بمنزله هارون من موسی.[78]
وزارت امام علی و هارون(ع)
قرآن كريم هارون(ع) را به درخواست برادرش، حضرت موسی(ع) شريك رسالت او در رهبری قوم بنی اسرائيل و وزير حضرت موسی (ع) معرفی كرده است:
(لقد آتينا موسی الكتاب و جعلنا معه اخاه هارون وزيرا).[79]
علامه طباطبايی میگويد:
هارون با موسی(ع) در امری شريك بود كه اعطای آن در اختيار خود موسی نيز نبود و اذن خداوند را نياز داشت. پس مشاركت او با برادرش در تبليغ امور دينی، پس از ابلاغ آن به مردمنبوده است؛ زيرا اين وظيفه هر شخصی است كه به يك دين میگرود، بلكه او در تبليغورساندن وحی به مردم و هم چنين در وجوب اطاعت وحجت بودن سخن با برادرش شريك بود.[80]
بدين ترتيب، هارون نيز وظيفهای هم چون برادرش در رهبری قوم بنی اسرائيل داشت؛ اما وزير و ياور او محسوب میشد و هر گاه حضرت موسی(ع) قوم خود را ترك میكرد، همه وظايف را به طور كامل به برادرش میسپرد:
(و قال موسی لاخيه هارون اخلفنی فی قومی و اصلح و لاتتبع سبيل المفسدين).[81]
تشبيه مقام حضرت علی(ع) به هارون اقتضا دارد كه او نيز در همه امور، حتی نبوت و رساندن وحی، با رسول خدا(ص) شريك باشد. اين مطلبی است كه در اين روايت، به آن توجه داده شده است؛ زيرا مقام نبوت از مقامات حضرت علی(ع) استثنا شده است؛ يعنی هر چند آن حضرت با هارون درمقامات يك سان است، ولی مقام نبوت كه، هارون آن را نيز داشته، استثنا شده است؛ اما خود اين استثنا نيز داشتن ديگر مقامات را تأييد میكند.
حضرت علی(ع) درمقام احتجاج با عمر و ابابكر و طلحه، با توجه به همين استثنا، ادعای آنان را كه گفته بودند: ما از رسول خدا(ص) شنيدهايم كه خداوند خلافت و نبوت را در اهل بيت من جمع نمیكند، مردود میداند:
او لستم تعلمون انّ الخلافة غير النبوّة؟ و لو كان مع النبوة غيرها لاستثناه رسول اللّه(ص).[82]
حضرت علی(ع) دراين جا يك استدلال روشن برای دلالت حديث منزلت بر خلافت خويش مطرح میكند. ايشان نخست يادآور شد كه مقام خلافت با نبوت تفاوت دارد. اين يادآوری بدين علت لازم است كه با استثنای مقام نبوت، مقام خلافت استثنا نمیشود. آن گاه اصل استدلال را بيان میكند كه رسول خدا(ص) نبوت را از مقامات من استثنا كرده است. حال اگر ايشان مقام خلافت هارون را نيز در مورد من روا نمیدانست، بايد آن را نيز استثنا میكرد و چون استثنا نكرده است، پس من اين مقام را دارا هستم.
در حقيقت، حضرت علی(ع) با اين استدلال، نه تنها صلاحيت خويش برای خلافت را، كه مورد انكار آنان بود، ثابت میكند، بلكه با حديث منزلت ثابت میكند كه مقام خلافت مخصوص من است و ديگران در آن حقی ندارند.
از برخی روايات ديگر استفاده میشود كه مقصود اصلی از حديث منزلت، همين مقام خلافت و جانشينی بوده است؛ زيرا با استثنای نبوت، مقام ديگری نمیماند كه آن حضرتباجای گرفتن در مقام هارون، به آن برسد. حضرت علی(ع) در يكی از خطبههای خويش میفرمايد:
... و اصطفانی بخلافته فی امته فقال (ص) و قد حشره المهاجرون و الانصار و انغضّت بهم المحافل: «ايها الناس انّ علياً منّی كهارون من موسی الا انّه لانبیّ بعدی» فعقل المؤمنون عن اللّه نطق الرسول اذ عرفونی انّی لست باخيه لابيه و امّه كما كان هارون اخا موسی لابيه وامّه و لا كنت نبيا فاقتضی نبوّة و لكن كان ذلك منه استخلافا لی كما استخلف موسی هارون حيث يقول: «اخلفنی فی قومی و اصلح و لا تتبع سبيل المفسدين».[83]
در اين خطبه، حضرت علی(ع) نصب خويش به خلافت را با استدلال به حديث منزلت بيان میكند. ايشان میگويد: وقتی رسول خدا(ص) مرا در جايگاه هارون نسبت به موسی(ع) قرار داد، مؤمنين دانستند كه مقصود آن حضرت، جانشينی من است؛ زيرا من به هيچ وجه آن گونه كه هارون برادر نسبی موسی(ع) بود، با رسول خدا(ص) نسبت برادری، نه از طرف مادر و نه از طرف پدر، نداشتم و پيامبر هم نبودم كه مقصود ايشان از اين هم مقامی، نبوت باشد. پس مؤمنين دريافتند كه ايشان میخواهد مرا جانشين خويش گرداند، همان طور كه موسی هارون (ع) را جانشين خويش گرداند و از ميان قوم خود خارج شد.
در روايات ديگر، با استشهاد به حديث منزلت، مقام امامت رسول خدا(ص) كه به واسطه رسالت برای او قرار داده شده، برای حضرت علی(ع) نيز ثابت شده است و همچنين اين حديث را شاهد بر وحی بودن آن حضرت میداند:
انّ النبی(ص) مرسل و هو امام الخلق و علی(ع) من بعده امام الخلق و وصیّ محمد(ص) كما قال له. النبی(ص): انت منّی بمنزلة هارون من موسی الا انه لانبی من بعدی.[84]
در روايات ديگر به شباهت ديگری بين حضرت علی و هارون(ع) اشاره شده است كه آن هم بر نصب آن حضرت به خلافت امت، دلالت دارد. اين شباهت، از نظر تخلف امت از پذيرش خليفه منصوب از سوی رسول خدا(ص) است؛ همان طور كه امت موسی(ع) پس از غيبت او از تبعيت برادرش روی گردانيدند و با پيروی از سامری و عبادت گوسالهای كه او ساخته بود، به شرك گرويدند، حضرت علی(ع) از پيامبر اكرم (ص) نقل میكند:
او به من خبر داد كه تو نسبت به من، مقام هارون نسبت به موسی را داری و امت، پس از من، به دو دسته تقسيم میشود: عدهای تابع هارون و عدهای تابع گوساله سامری.[85] پس با اين كه از آنان ياری خواستم، كسی مرا ياری نداد، بلكه با زور و اكراه، بر من غلبه كردند و مرا به بيعت واداشتند و من نيز همان سخن هارون را به رسول خدا(ص) گفتم: «يابن امّ! انّ القوم استضعفونی و كادوا يقتلوننی».[86]
بدين ترتيب، محسوب شدن خلافت به عنوان يكی از مقامات حضرت علی(ع) آن هم در ارتباط با نسبت او با رسول خدا(ص) مبيّن دو مطلب است: يكی اين كه خلافت و حاكميت بر جامعه اسلامی، پس از رحلت پيامبر اكرم(ص) مخصوص آن حضرت است و انتخاب مردم در اين جا نقشی ندارد. دوم اين كه برای خود پيامبر اكرم(ص) اين مقام، يك مقام الهی به حساب میآيد، نه مقامی كه مردم با انتخاب به ايشان داده باشند؛ زيرا اگر انتخاب مردم در اين جا دخالتی داشت، بايد درباره حضرت علی (ع) نيز همين گونه باشد و به صرف هم منزلت بودن با پيامبر اكرم(ص) تحقق نيابد، در حالی كه در اين روايات، اين مقام به صرف هم منزلت بودن، به جز در مورد نبوت برای آن حضرت تحقق يافته است.
اشكالات بر دلالت حديث منزلت برخلافت
اولين اشكال بر دلالت حديث منزلت بر خلافت حضرت علی(ع) مربوط به اختصاص آن به واقعه جنگ تبوك است؛ يعنی حديث منزلت، تنها بيان میكند كه حضرت علی(ع) در اين زمان، جانشين رسول خدا(ص) در مدينه است و ربطی به خلافت پس از ايشان ندارد. صاحب الغدير با توضيح مدلول حديث و دلالت آن بر هم مقام بودن حضرت علی(ع) و پيامبر اكرم(ص) در حكم، امارت و سيادت، اين اشكال را چنين پاسخ داده است كه افراد بسياری در زمانهای مختلف، هنگام خروج رسول خدا(ص) از مدينه، جانشين او در اداره مدينه میشدند؛ ولی چنين سخنی درباره هيچ يك از آنان گفته نشده است وافراد زيادی آرزوی چنين جملهای را داشتهاند. سعدبن ابی وقاص تحقق اين آرزو را برای خود، برتر از همه آن چه خورشيد بر آن میتابد، توصيف كرده است.[87]
پاسخ ديگر به اين اشكال، در تكرار آن در موارد مختلف نهفته است؛ زيرا اگر اين كلام، تنها در همين يك مورد درباره آن حضرت گفته شده بود، احتمال اختصاص آن به زمان خاص بود؛ ولی تكرار آن نشان دهنده عموميت آن است.
اشكال ديگر اين است كه وزارت حضرت علی(ع) اختصاص به زمان حيات رسول خدا(ص) دارد؛ زيرا هارون نيز در زمان حيات حضرت موسی(ع) وزير او بود و خود پيش از برادرش از دنيا رفت.
پاسخ اين اشكال، از مطالب قبل روشن میشود؛ زيرا وزارت هارون به معنای مشاركت او در رهبری قوم بنی اسرائيل و با اجازه خداوند بوده است و حضرت موسی(ع) در آن دخالتی نداشته است. هر زمان كه حضرت موسی(ع) از ميان قوم خود میرفت، مانند چهل روزی كه با خداوند در كوه طور مناجات میكرد، هارون به تنهايی رهبری قوم را بر عهده میگرفت. پس اگر عمر او بعد از برادرش نيز استمرار میيافت، مقام رهبری قوم بنی اسرائيل ويژه او بود. بدين ترتيب، رحلت هارون پيش از حضرت موسی (ع) موجب نمیشود كه با تشبيه مقام حضرت علی(ع) به مقام و منزلت او، وزارت حضرت علی(ع) به زمان حيات رسول خدا (ص) اختصاص میيابد.
استثنای موجود در اين روايات (الاّ انه لا نبیّ من بعدی) نيز پاسخ ديگری به اشكال اول است؛ زيرا برای يك رويداد جزئی، يعنی جانشينی در مدينه، كه بارها در مورد افراد ديگر نيز تكرار شده است، به چنين تعبيری عالی و تشبيه مقام حضرت علی(ع) به مقام هارون و استثنای مقام نبوت از آن، نيازی نبود و از افراد عادی نيز چنين كلامی سر نمیزند تا چه برسد به رسول خدا(ص) .
4. حاكميت سياسی ائمه از نظر ولايت بر امت،
همانند ولايت پيامبر(ص)
ولايت ائمه(ع) كه در روايات بسياری نقل شده و حديث غدير چون گوهری درخشان در ميان آنها جلوهگر است، درطول تاريخ تشيع، همواره برای نصب حضرت علی و ديگر ائمه(ع) مورد استدلال علما بوده است. يكی از مقدمات استدلال به ولايت، بر حاكميت سياسی معصومين(ع) بررسی و تحقيق درباره معنای ولايت است كه به طور مفصل در مقدمه از آن سخن گفتيم و مشخص شد كه ولايت، بر حاكميت سياسی و اداره جامعه اسلامی نيز دلالت دارد. در بحث حاضر، به بررسی رواياتی میپردازيم كه در آنها ولايت، با قراين و شواهد توضيحات، بر خلافت و جانشينی رسول خدا(ص) در اداره جامعه حمل شده است يا بر امری حمل شده كه شامل اين كار نيز میشود.
حديث غدير ونصب حضرت علی(ع) برای حكومت
حديث غدير كه مهمترين سندی است كه شيعه و اهل سنت آن را نقل كردهاند و در حضور مسلمانان بسياری بر زبان پيامبر اكرم(ص) جاری شده است، از اهميت ويژهای در مسأله ولايت حضرت علی(ع) برخوردار است و در احتجاجاتی كه از حضرت علی(ع) و ديگر ائمه(ع) درباره خلافت و امامت به ما رسيده است، بسيار به آن استناد شده است. در ميان احاديثی كه نقل واقعه غدير را بر عهده دارد، بعضی از آنها به تفسير ولايت پرداختهاند و بعضی ديگر، با حكايت وقايعی كه در كنار نصب حضرت علی(ع) به مقام ولايت، رخ داده است، واقعيت و هدف پيامبر اكرم(ص) از اين كار را برای ما روشن ساختهاند.
در چندين روايت،[88] نقل شده است كه سلمان پس از كلام رسول خدا(ص) كه فرمودند:«من كنت مولاه فعلی مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه...» برخاست و پرسيد: اين ولايت چه ولايتی است. ايشان در پاسخ فرمود:
ولاء كولائی، من كنت اولی به من نفسه فعلی اولی به من نفسه....
حضرت علی(ع) نيز هنگام احتجاج باطلحه با يادآوری جمله «...فعلیّ اولی به من نفسه»، خلافت غير خود را باطل میداند؛ زيرا اگر او از ديگران بر خودشان اولی است، هيچ كس نمیتواند حاكم و امير بر حضرت علی(ع) باشد:
كيف اكون اولی بهم من انفسهم و هم امراء علیَّ و حكّام)؟[89]
در همين احتجاجات، وقتی حضرت علی(ع) از اصحاب میخواهد كه اگر آنان حديث غدير درباره او را شنيدهاند، برخيزند و شهادت دهند، گروهی برخاسته و گفتند: ما از رسول خدا(ص) در حالی كه تو در كنارش بودی و بر منبر ايستاده بود، شنيديم كه میگفت:
ايهاالناس! انّ اللّه عزّوجلّ امرنی ان انصب لكم امامكم و القائم فيكم بعدی و وصيّی و خليفتی والّذی فرض الله عزّوجلّ علی المؤمنين فی كتابه طاعته بطاعته و امركم بولايته...ايها الناس! قد بينت لكم مفزعكم بعدی و امامكم بعدی و وليكم وهاديكم هو اخی علیّ بن ابی طالب و هو فيكم بمنزلتی فيكم فقلّدوه دينكم واطيعوه فی جميع اموركم...[90]
اين روايت، كه در آن، پيامبر اكرم(ص) قبل و بعد از بيان ولايت حضرت علی(ع) معنای ولايت راتوضيح داده و آن را به امامت و خلافت تفسير كرده است، يكی از احتجاجات حضرت علی (ع) به حديث غدير است كه در كتاب گرانقدر الغدير نيز آمده است؛[91] اما در اين كتاب، احتجاجات ديگری نيز از آن حضرت به اين حديث آمده كه يكی در شورای شش نفرهای است كه عمر تشكيل داد و بعضی ديگر، در زمان خلافت عثمان و بعضی نيز در زمان خلافت خود ايشان بوده است. غير از آن حضرت، حضرت فاطمه زهرا، امام حسن و امام حسين(ع) و صحابه نيز احتجاجاتی به اين حديث داشتهاند.[92] اين احتجاجات، همگی درباره خلافت و دلالت حديث غدير بر نصب آن حضرت به اين مقام است و تعداد آنها در اين كتاب، به 21 میرسد كه همگی از كتابهای مختلف اهل سنت نقل شده است؛ مثلاً يكی از آنها، كه منسوب به خود حضرت علی(ع) و مشهور به يوم الرحبه است، از هجده كتاب و 24راوی نقل شده است.
علامه امينی غير از اين، آمار جالبی از راويان و كتاب هايی كه حديث غدير را نقل كرده يا درباره آن نوشته شده است، ارائه میدهد[93] و با توجه به آنها ثابت میكند كه اين حديث اهميت بسياری نزد همه مسلمانان داشته است. تعداد اصحابی كه حديث غدير را نقل كردهاند، به 120 نفر میرسد. تعداد تابعين 84 نفر و طبقات راويان حديث غدير از ائمه حديث و حافظان و اساتيد 360 نفر هستند. غير از كتابهای حديث و تاريخ، كه به نقل حديث غدير پرداختهاند و علامه امينی هفده كتاب معتبر از آنها را نام میبرد، 26 كتاب مستقل درباره اين حديث نگاشته شده كه يكی از آنها كتاب الولاية، نوشته مورخ مشهور، ابن جرير طبری است. ايشان هم چنين سند اين حديث را از 43 كتاب استخراج كرده است كه همه اسناد، صحيح دانسته شدهاند.[94]
حديث غدير و بيعت مردم با حضرت علی(ع)
از كارهايی كه رسول خدا(ص) پس از بيان ولايت حضرت علی(ع) برای مردم انجام داد تا خلافت و امارت او را تثبيت كند و جای هيچ عذری برای هيچ كس باقی نگذارد. بيعت مردم با او و سلام بر او به عنوان اميرالمؤمنين بود. زيدبن ارقم پس از نقل تفصيلی جريان غدير خم و تعهد گرفتن پيامبر(ص) از مردم و اعلام وفاداری آنان به گفتههای ايشان میگويد:
و كان اوّل من صافق النبی(ص) و علياً، ابوبكر و عمر و عثمان و طلحه و الزبير و باقی المهاجرين و الانصار و باقی الناس الی ان صلی الظهرين فی وقت واحد و امتد ذلك الی ان صلّی العشائين فی وقت واحد و اوصلو البيعة و المصافقة ثلاثا.[95]
اولين كسانی كه با پيامبر اكرم(ص) و علی(ع) دست دادند، ابوبكر وعمر و عثمان و طلحه و زبير بودند و سپس بقيه مهاجران و انصار و مردم تا اين كه نماز ظهر و عصر را با هم خواندند و اين كار ادامه يافت تا اين كه نماز مغرب و عشا را باهم خواندند و سه بار با علی(ع) دست دادند و بيعت كردند.
علامه امينی كتابهای مختلفی از اهل سنّت[96] را نام میبرد كه اين رويداد را به طور مختصر نقل كرده و به تهنيت ابوبكر و عمر اكتفا كردهاند. عمر در هنگام تهنيت برای ولايت، وقتی به سوی حضرت علی(ع) می آيد، با خوشحالی میگويد:
بخ بخ! اصبحت مولای و مولی كل مؤمن و مؤمنة....
البته در بعضی روايات آمده است كه ابوبكر و عمر هنگامی كه برای بيعت با حضرت علی(ع) فراخوانده شدند، از رسول خدا(ص) پرسيدند كه آيا اين كار به دستور خداوند است و وقتی پاسخ مثبت شنيدند، با آن حضرت بيعت كردند.[97]
حضرت علی(ع) هنگامی كه با تهديد از او میخواستند با ابوبكر بيعت كند، واقعه بيعت مردم و از جمله، ابوبكر را در غدير به آنان يادآور شد كه شما قبلاً با من بيعت كرده بوديد حال چگونه میخواهيد من با شما بيعت كنم.[98] امام صادق(ع) نيز در تفسير آيه شريفه (انّ الذين آمنوا ثم كفروا ثم آمنوا ثم كفروا ثم ازدادو كفرا)[99] مصداق آن را كسانی میداند كه ابتدا به پيامبر اكرم(ص) ايمان آوردند و در هنگام عرضه ولايت بر آنان، به هنگام گفتن «من كنت مولاه...» كافر شدند. سپس با حضرت علی(ع) بيعت كردند و ايمان آوردند پس از رحلت رسول خدا(ص) بيعت خود را انكار كردند و كافر شدند و با وادار كردن افراد ديگر، كه با آن حضرت بيعت كرده بودند، به بيعت با خودشان بر كفرشان افزودند.[100] بدين ترتيب، پيامبر اكرم(ص) نصب حضرت علی(ع) به خلافت را به مرحله كمال رساند و مردم نيز با بيعت خويش تبعيت از اين فرمان آن حضرت را اعلام كردند و با سلام بر حضرت علی(ع) به عنوان اميرالمؤمنين، امارت او را پذيرفتند؛ اما پس از رحلت رسول خدا (ص) مسائلی پيش آمد كه خليفه منصوب از سوی خداوند متعال و رسولش كنار گذاشته شد و ديگران جای او را گرفتند.
ديگر احاديث درباره ولايت ائمه(ع)
روايات درباره ولايت حضرت علی(ع) در كتابهای روايی شيعه به اندازهای زياد است كه جمع آوری آنها چندين جلد كتاب خواهد شد.[101] بسياری از اين روايات، در تفسير آيات مختلف قرآن كريم، ولايت حضرت علی(ع) را مطرح میكند.[102] دو آيهای كه بيشترين روايات را به خود اختصاص داده است، آيه (اطيعوا اللّه و اطيعوا الرسول واولی الامر منكم...)[103] و آيه (انما وليكم الله و رسوله و الّذين آمنوا...)[104] است.[105]
علاوه بر معنای ولايت و تأكيدی كه در اين روايات بر آن شده و ظهور آنها را مبنی بر اين كه مقصود از ولايت، رهبری امت در همه جوانب آن است، تقويت كرده است؛ در بعضی از آنها به اين مطلب تصريح نيز شده است. در روايتی آمده است:
پس از نزول آيه (انما وليكم اللّه...) عدهای از اصحاب رسول خدا(ص) در مسجد مدينه جمع شدند و درباره آن بحث میكردند. يكی از آنان گفت: اگر ما به اين آيه كافر شويم، به ديگر آيات قرآن كريم نيز كافر میشويم و اگر ايمان بياوريم، اين برای ما ذلت است؛ زيرا علی(ع) را بر ما مسلط میكند. آنان سپس تصميم گرفتند كه تنها از رسول خدا (ص) تبعيت كنند و با اين كه فهميدند آن حضرت راست میگويد، تبعيت از حضرت علی(ع) را نپذيرفتند. پس اين آيه درباره آنان نازل شد: (يعرفون نعمة اللّه ثم ينكرونها)؛ يعنی ولايت حضرت علی(ع) را میشناسند و بيشتر آنان به اين ولايت كفر میورزند.[106]
در روايتی ديگر، امام صادق(ع) از پيمان عدهای از اصحاب خبر میدهد كه تصميم گرفته بودند امر خلافت را از دست اهل بيت خارج كنند. آنان بنی اميه را نيز به تضعيف اهل بيت(ع) دعوت كردند و از آنان خواستند كه ايشان را از خمس محروم سازند. امام صادق (ع) اين افراد را كه ولايت حضرت علی(ع) را ترك كردند، كسانی میداند كه مرتد شدند واز ايمان خارج گرديدند.[107]
در روايات ديگر، تفسير ولايت امام علی(ع) و فرزندان او با تشبيه ولايتشان به ولايت پيامبر اكرم(ص) بيان شده است حضرت رسول در اين باره میفرمايد:
ولايتهم ولايتی و ولايتی ولاية اللّه.[108]
ولايت آنان (ائمه) ولايت من و ولايت من ولايت خدا است.
در اين احاديث، گاه برای توضيح بيشتر بلافاصله مسأله اطاعت نيز مطرح شده است تا مردم بدانند اطاعت از ائمه(ع) جزئی از ولايت آنان است:
يا علی! من بریء من ولايتك فقد بریء من ولايتی و من بریء من ولايتی فقد بریء من ولاية اللّه. طاعتك طاعتی و طاعتی طاعة اللّه فمن اطاعك اطاعنی و من اطاعنی فقد اطاع اللّه.[109]
هر چند اثبات ولايت حضرت علی(ع) برای ولايت ديگر ائمه(ع) نيز كفايت میكند، ولی در روايات غدير و روايات ديگر، به شكلهای مختلف، ولايت ديگر ائمه(ع) نيز بيان شده است. در روايات غدير، رواياتی وجود دارد كه بعضی اصحاب از رسول خدا(ص) پرسيدهاند كه اين مقام مخصوص حضرت علی(ع) است يا نه؟ و آن حضرت نخست اعلام داشته است كه اوصيای ديگر نيز همين مقام را دارند و سپس نام يازده فرزند حضرت علی(ع) را برده كه همگی مانند او «اولی بالمؤمنين من انفسهم» هستند.[110]
در روايات ديگر، ولايت همه ائمه(ع) ولايت خداوند و ولايت پيامبرش(ص) قرار داده شده است.[111]
5. حاكميت سياسی ائمه(ع) و نجات نيافتن امت، بدون رهبری آنان
حديث سفينه با تشبيهی جالب، مسأله رهبری و حاكميت ائمه معصومين(ع) را مطرح و بر آن تأكيد كرده است. پيامبر اكرم(ص) در اين حديث، جامعه پرتلاطم اسلامی را به دريايی تشبيه میكند كه بدون رهبری معصومين(ع) راه نجاتی برای آن متصور نيست:
مثل اهل بيتی فی امتی كمثل سفينه نوح فی قومه من ركبها نجا و من تخلّف عنها غرق.[112]
اين حديث ضمن تشبيه اهل بيت(ع) به كشتی نوح، يادآور میشود كه هيچ راه نجات ديگری برای امت اسلامی، بدون رهبری ائمه معصومين(ع) وجود ندارد و هر كس بر اين كشتی سوار نشود و تحت رهبری آنان قرار نگيرد، لاجرم نابود وغرق میشود.
ابوذر در روايت ديگری در مقام احتجاج با عثمان و اصحاب رسول خدا(ص) كه اهل بيت را از مقام خلافت ورهبری جامعه اسلامی كنار زده بودند، ضمن نقل حديث سفينه، يادآور میشود كه پيامبر اكرم(ص) از امت خواسته بود تا اهل بيت را در جايگاهی قرار دهند كه سر انسان نسبت به ديگر اعضای بدن دارد. اين تشبيه نيز تأكيد ديگری بر جايگاه رهبری و حكومت ائمه(ع) در جامعه اسلامی است و آن حضرت از مردم خواسته است تا هم چنان كه سر در والاترين مرتبه بدن قرار دارد و بدن تحت فرمانهای آن اداره میشود، به رهبری و حكومت معصومين(ع) تن در دهند و با پذيرش رهبری آنان از ايشان اطاعت كنند:
اجعلوا اهل بيتی منكم مكان الرأس من الجسد.[113]
حديث ثقلين نيز با محتوايی ديگر، همان مطلب ذكر شده در حديث سفينه رامطرح كرده است. پيامبر اكرم(ص) در اين حديث، به امت میفرمايد كه من دو جانشين برای خويش درميان شما باقی میگذارم: قرآن كريم وعترت. بر طبق اين حديث، عترت پيامبر اكرم(ص) در ميان امت، همان مقام و جايگاه خود آن حضرت را دارند: زيرا اين اقتضای مقام خلافت و جانشينی است كه در اين حديث، يادآوری شده است:
انّی تارك فيكم الثقلين كتاب اللّه عزّوجلّ وعترتی اهل بيتی الا و هما الخليفتان من بعدی و لن يفترقا حتی يردا علیّ الحوض.[114]
امام سجاد(ع) نيز محتوای حديث سفينه را رهبری و حاكميت سياسی جامعه اسلامی میداند. آن حضرت زمانی كه در حضورش به كتاب سليم بن قيس انتقاد میشود كه اگر محتوای آن صحيح باشد، قاطبه امت، در ورطه هلاكت میافتند؛ زيرا به راهی غير از خلافت حضرت علی(ع) رفتند، آن حضرت ضمن تأييد كتاب سليم بن قيس، میفرمايد كه حديث سفينه نيز به تنهايی، محتوای اين كتاب، يعنی هلاكت امت را در بر دارد و همه امت نيز اين حديث را قبول دارند.
بدين ترتيب، حديث سفينه و ثقلين، اين مطلب را بيان میكنند كه ائمه معصومين(ع) از سوی پيامبر اكرم(ص) برای خلافت و جانشينی آن حضرت منصوب شدهاند و بر امت اسلامی لازم بود كه ضمن تبعيت از آن حضرت، پس از ايشان به سوی اهل بيت بروند و آنان به حكومت جامعه اسلامی نصب و از ايشان تبعيت كنند.
6. حاكميت سياسی معصومين(ع) و مالكيت دنيا و زمين
دنيا نيز مانند آخرت، متعلق به خداوند متعال و رسول اكرم(ص) و ائمه(ع) است و آنان مالك دنيا و آخرت هستند. اين مطلبی است كه چندين روايت بر آن تأكيد دارند. در بعضی روايات آمده است كه خداوند هنگام خلق حضرت آدم(ع) دنيا را به او واگذار كرد. سپس دنيا به مالكيت رسول خدا(ص) در آمد و پس از آن حضرت، ائمه(ع) مالك آن شدند:
خلق اللّه آدم (ع) و اقطعه الدنيا قطيعة، فما كان لآدم فلرسول الله(ص) و ما كان لرسول اللّه(ص) فهو للائمة من آل محمد(ص) .[115]
از روايات ديگر مشخص میشود كه مالكيت ائمه(ع) بر دنيا تنها از لحاظ تكوينی و باطنی نيست، بلكه شامل مالكيت شرعی و عرفی نيز میشود. شخصی از امام صادق(ع) می پرسد: آيا امام(ع) نيز بايد زكات بدهد؟ امام در پاسخ میفرمايد:
آيا نمیدانی كه دنيا و آخرت متعلق به امام است و او به هر كس بخواهد، میبخشد و هر جا بخواهد میگذارد و اين كار از سوی خداوند برای او جايز است.[116]
در روايت ديگری، وقتی شخصی به امام صادق (ع) گفت: من خمس را كه حق شما است، آوردهام. امام در پاسخ فرمود: خيال كردهای ما تنها مالك خمس هستيم، بلكه همه زمين متعلق به ما است. پس هر چه را خداوند از آن خارج كند، به ما تعلق دارد:
انّ الارض كلّها لنا فما اخرج اللّه منها من شیء فهو لنا.[117]
بدين ترتيب، وقتی زمين متعلق به ايشان است. اداره و سرپرستی آن نيز مختص آنان است، هر چند ايشان در دنيا به گونهای عمل میكنند كه ديگران هر چه را به دست میآورند مالك هستند؛ يعنی هم چنان كه خداوند مالك همه چيز است، ولی با انسان به گونهای رفتار میكند كه گويا انسان مالك هر آن چيزی است كه در دنيا به دست میآورد، ائمه(ع) نيز همين گونه رفتار میكنند. البته در زمان حضرت مهدی(عج) وضعيت تا حدودی متفاوت میشود و آن حضرت حكومت و مالكيت خويش را بر همه زمين، به گونهای صريحتر فعليت میبخشد و از فضل و كرم خويش هر چه را بخواهد، به انسانهای ديگر واگذار میكند.[118]
7. حاكميت سياسی معصومين(ع) و محور بودن در امور دين و دنيا
امام سجاد(ع) ضمن تشبيه حضرت علی(ع) به كعبه، به مردم يادآور میشود كه خداوند متعال آن حضرت را نصب فرموده بود تا مردم در امور دين و دنيای خود به او اقتدا كنند:
فان علياً(ع) كالكعبة التی امراللّه باستقبالها للصلاة جعل الله ليؤتم به فی امور الدين والدنيا.[119]
در اين روايت و روايات بسيار ديگری كه دارای اين مضمون هستند، اين مطلب به صراحت بيان شده است كه حضرت علی(ع) از سوی خداوند و پيامبر اكرم(ص) برای به دست گرفتن امور مردم و حكومت، پس از آن حضرت منصوب شده بود. خود حضرت علی(ع) نيز در روز شورا برای انتخاب خليفه پس از عمر، به آنان يادآور میشود كه پيامبر اكرم(ص) او را برای برپايی امور دين و دنيای امت اسلامی نصب كرده بود:
او لم يجعلنی رسول الله لدينكم و دنيا كم قوّاما.[120]
امام صادق(ع) همه امامان(ع) را سرور بندگان خداوند و كسانی معرفی میكند كه وظيفه دارند به امور آنان رسيدگی كنند:
نحن سادة العباد وساسة البلاد.[121]
اين مطلبی است كه در روايات قبلی، درباره پيامبر اكرم(ص) نيز آمده بود كه خداوند امور امت ودين را به پيامبرش واگذار كرد تا به اداره آنها بپردازد:
ثم فوض اليه امر الدين و الامه ليسوس عباده.[122]
امام صادق(ع) نيز امور واگذار شده به پيامبر اكرم (ص) را ويژه ائمه معرفی میكند.[123]
بدين ترتيب، اين روايات، پيامبر اكرم(ص) و ائمه(ع) را افرادی معرفی میكند كه از سوی خداوند مأموريت دارند كه با رهبری دين و دنيای مردم، آنان را به سعادت دنيوی و اخروی برسانند و اين امر، در صورتی محقق خواهد شد كه حكومت جامعه اسلامی در دست ايشان باشد. آنان از سوی خداوند برای حكومت بر جامعه اسلامی منصوب شدهاند تا با اداره صحيح آن و اجرای عدالت اجتماعی، راه را برای كمال انسان هموار كنند. جايگاه ايشان در اين روايات، چيزی جز محور اصلی در جامعه اسلامی نيست، كه همه امور جامعه بر گرد وجود آنان میچرخد و امت موظف هستند بر اساس سفارشهای قران كريم و پيامبر اكرم(ص) زمينه را برای اجرای اين وظيفه، برای ائمه(ع) آماده كنند كه چنين امری سعادت دين و دنيای آنان را تأمين میكند و در صورتی كه از حكومت ائمه(ع) سرباز زنند، به گرفتاريهای دنيوی و اخروی دچار میشوند.
8. حاكميّت سياسی ائمه(ع) در نهج البلاغه
همان طور كه گذشت روايات درباره امامت، ولايت و خلافت معصومين(ع) به اندازهای زياد است كه جمع آوری آنها چندين جلد كتاب را به خود اختصاص میدهد؛ اما به نظر میرسد كه همين مقدار از روايات، كه در اين جا بررسی شد، به روشنی دلالت دارد بر اين كه يك بعد از ابعاد گسترده ولايت و امامت معصومين(ع) مربوط به رهبری و رسيدگی به امور دنيوی و سياسی مردم است و هر چند اين بعد، نسبت به ديگر ابعاد، جنبه مقدمی دارد و مقصود اصلی از امامت و ولايت آنان نيست، ولی از اهميت فوق العادهای برخوردار است؛ زيرا حكومت معصوم(ع) كه به همه امور آگاه و خبير است، زمينه را برای رشد و تكامل مردم در همه ابعاد اعتقادی، اخلاقی و...آماده میكند ؛ همان طور كه در مدت حكومت پيامبر اكرم (ص) تحقق يافت و نبودن حكومت در دست آنان خسارتهای مادی و معنوی بسياری بر مردم و جامعه اسلامی تحميل میكند؛ همان طور كه تاريخ گواه صادقی بر اين مطلب است.
حضرت علی(ع) نيز برای مردم توضيح داده است كه اگر به خلافت و حكومت حق او، پس از رسول خدا رضايت داده بودند، راه هدايت و دين اسلام به طور واضح و كامل برروی آنان گشوده میشد و بنياد ظلم و فقر از ميان مسلمانان رخت بر میبست و وسعت و گشايش، زندگانی آنان را فرا میگرفت:
ايّها الامّة الّتی خدعت فانخدعت و عرفت خديعة من خدعها فاصرّت علی ما عرفت و اتبعت اهواءها....لو اقتبستم العلم من معدنه و شربتم الماء بعذوبته.... و سلكتم من الحق نهجه لنهجت بكم السبيل و بدت لكم الاعلام و اضاء لكم الاسلام فاكلتم رغدا و ما عال فيكم عائل و لا ظلم منكم مسلم و لا معاهد و لكن سلكتم سبيل الظلام فاظلمت عليكم دنياكم برحبها.[124]
آن حضرت پس از تذكر به امت، كه شما فريب عدهای قدرت طلب را خوردهايد و از خيرات محروم شدهايد، به معرفی خود میپردازد كه او كسی است كه پيامبر اكرم(ص) به تبعيت از او فرمان داده بود و خداوند او را انتخاب كرده بود:
لقد علمتم انّی صاحبكم و الذی به امرتم و انّی عالمكم و الّذی بعلمه نجاتكم و وصیّ نبيكم و خير ربكم و لسان نوركم و العالم بمايصلحكم.[125]
سپس يادآور میشود كه حكومت معصوم (ع) آن قدر برای مردم ضروری است كه اگر او ياوری داشت، به مقابله با همه امت، كه به ناحق گرويدهاند، بر میخاست و حكومت راكه حق او بود، در دست میگرفت:
و أما و اللّه لوكان لی عدة اصحاب طالوت او عدّة اهل بدر و هم اعداؤكم لضربتكم بالسيف حتی تؤولوا الی الحق و تبنيوا للصدق.[126]
حضرت علی(ع) در سخنانی ديگر، خود جايگاه خلافت را تنها برای اهل بيت پيامبر اكرم(ص) می داند و چون او فرد شاخص اهل بيت در زمان خود است، خلافت ويژه او است وبدين علت، بارها خلافت را حق خاص خود اعلام میكند كه ديگران آن را غصب كردهاند و او در ميان امت مظلوم بوده است. ابن ابی الحديد در شرح خطبه 172 نهج البلاغه، آن جا كه آن حضرت خلافت را حق خويش میداند و قريش را به علت غصب اين حق نفرين میكند، چارهای جز اعتراف به اين حقيقت ندارد كه اين سخن و امثال آن، كه بسيار در سخنان حضرت علی (ع) تكرار شده است، دلالت بسيار قوی بر نظريه شيعه دارد كه آن حضرت را منصوب به خلافت میداند؛ اما از آن جا كه وی با اين نظريه مخالف است و آن را موجب تكفير و تفسيق اصحاب و بزرگان مهاجر و انصار میداند، میگويد: بايد با اين سخنان، هم چون آيات متشابه قرآن كريم عمل كرد و آنها راتأويل كرد.[127] اما گويا خود او نيز اين عقيده را نمیپسندد و تأويل سخنان آن حضرت را تبديل سخنی به سخن ديگر میداند، نه تأويل؛ زيرا بلافاصله داستانی را از اسماعيل بن علی حنبلی، فقيه معروف نقل میكند كه شخصی برای او زيارت شيعيان در روز عيد غدير، در كنار مرقد حضرت علی(ع) و لعن ونفرين به غاصبان حق او را نقل كرد و اسماعيل در پاسخ او گفت: خود حضرت علی اين شيوه و رفتار را به شيعيان آموخته است و اگر موضعگيریهای او در برابر اصحاب نبود، شيعيان نيز چنين نمیكردند. آن شخص میگويد: پس چرا ما تابع علی نباشيم؟ اسماعيل كه در پاسخ او درمانده است، مجلس را ترك میكند.
نصب يا افضل بودن امام علی(ع)
ابن ابی الحديد و ديگران از اهل سنّت، كه انصاف خويش را از دست ندادهاند، با اعتراف به افضل بودن حضرت علی(ع) سخنان ايشان درباره حق خويش را نيز بر همين ويژگی حمل كردهاند؛ يعنی آن حضرت چون خود را افضل از ديگران میدانسته، بر حق خويش در خلافت، تأكيد میكرده است، نه به علت اين كه رسول خدا(ص) او را نصب كرده است. پس ممكن است ديگران نيز صلاحيت خلافت را داشته باشند.[128]
اما همان طور كه قبلاً گفتيم، سخنان آن حضرت دربعضی موارد، آن چنان در اختصاص خلافت به ايشان صريح است كه خود ابن ابی الحديد نيز در توجيه و تأويل آنها بر مذهب خويش درمانده است. در يكی از خطبه های نهج البلاغه، حضرت علی(ع) وضعيت امت، پس از رسول خدا(ص) را توصيف میكند كه آنان به قهقرا و جاهليت بازگشتند و خلافت را از سرمنشأ آن منحرف كردند و در جايی قرار دادند كه محل آن نبود:
حتی اذا قبض اللّه رسوله(ص) رجع قوم علی الاعقاب و غالتهم السبل و اتكلوا علی الولائج و وصلوا غير الرحم... و نقلوا البناء عن رصّ اساسه فبنوه فی غير موضعه.[129]
ابن ابی الحديد برای تأويل اين كلام نيز در نهايت، چارهای جز تمسك به تطهير صحابه نمیيابد. او نخست میكوشد تا مقصود آن حضرت را كسانی معرفی كند كه پس از ايشان يا در زمان او به مخالفت با آن حضرت پرداختند؛ ولی هنگامی كه با ظهور كلام آن حضرت نمیتواند چنين امری را اثبات كند، میگويد: برای تعظيم مقام آن حضرت و تطهير صحابه، چنين تأويلی لازم است.[130]
اما سخنانی صريحتر از اين نيز در نهج البلاغه آمده است كه خلافت را مخصوص حضرت علی(ع) میداند و ابن ابی الحديد به راحتی از آن گذشته است. حضرت علی(ع) در خطبه شقشقيه، پس از اين كه جايگاه خود را در خلافت، توضيح میدهد كه من هم چون محور هستم و همه بايد دور من جمع شوند، همان طور كه آسياب بر گرد پايه وقطب خويش میچرخد، خلافت را ارث خويش میشمارد كه ديگران به غارت بردند:
اما واللّه لقد تقمصّها فلان و انه ليعلم انّ محلّی منها محلّ القطب من الرحا...فصبرت و فی العين قذی و فی الحلق شجی اری تراثی نهبا...[131]
در نامه ای نيز ايشان خلافت را حق خويش میداند؛ زيرا آن حكومت پيامبر اكرم(ص) است و بايد به نزديكترين اقوام و اهل بيت او انتقال پيدا كند و قريش به علت تصاحب خلافت، با ايشان قطع رحم كردهاند:
فجزت قريشاً عنّی الجوازی فقد قطعوا رحمی و سلبونی سلطان ابن امّی...[132]
با توجه به اين سخنان حضرت علی(ع) مشخص میشود كه چرا ايشان هرگز احتمال نمیداده است كه خلافت از اهل بيت پيامبر اكرم (ص) خارج شود واز او كه سر آمد اهل بيت و فرد شاخص آنان در زمان خويش بود، دور گردد:
لمّا مضی تنازع المسلمون الامر من بعده فواللّه ما كان يلقی فی روعی و لا يخطر ببالی انّ العرب تزعح هذا الامر من بعده عن اهل بيته و لا انهم منحوّه عنّی من بعده.[133]
در حالی كه اگر ملاك انتخاب خليفه، آن طور كه ابن ابی الحديد و معتزله میگويند، تنها افضل بودن است واحتمال دارد كه در بعضی مواقع به علت موانعی افضل كنار زده شود و شخص ديگری به جای او قرار گيرد، بايد آن حضرت اين احتمال را میداد كه خلافت در دست اهل بيت(ع) و او قرار نگيرد.
از سوی ديگر، آن حضرت در اين نامه نمیگويد كه «من احتمال نمیدادم كه مردم، اهل بيت و مرا انتخاب نكنند»، بلكه میگويد: «من احتمال نمیدادم كه آن را از دست اهل بيت خارج كنند و از من دور گردانند» و اين بدان معنا است كه خلافت، پيش از رحلت رسول خدا(ص) در دست اهل بيت قرار گرفته بوده و حضرت علی(ع) به عنوان خليفه از سوی آن حضرت نصب شده بوده است و پس از رحلت پيامبر اكرم(ص) آن را از دست ايشان خارج كردند و آن حضرت را از آنچه برايش قرار داده شده بود، محروم كردند؛ زيرا دو ماده «زَعَجَ» و «نَحَّ»، كه در اين سخن به كار رفته است، هر دو به معنای اين است كه چيزی را از جايگاهش خارج و دور كنند.
9. حاكميت سياسی معصومين(ع) از نظر وجوب اطاعت از آنان
رواياتی كه مردم را به اطاعت از معصومين(ع) فرا میخواند، بسيار زياد است و در كتابهای روايی باب هايی را به آن اختصاص دادهاند؛[134] اما غير از اين، دربابهای ديگر نيز روايات متعددی آمده است كه امر به اطاعت از آنان را در بر دارد. عناوين مختلفی در روايات برای لزوم اطاعت از معصومين(ع) به كار رفته است، گاهی با واژه اطاعت و گاهی با واژههايی مانند تسليم، تقليد، همراهی، تبعيت و گرفتن اوامر و ترك نواهی آنان، كه جمع آوری همه آنها خود كتابی مستقل میشود.
اطاعت از معصومين(ع) اطاعت از خداوند متعال
در برخی روايات، ائمه(ع) با مبنا قرار دادن اطاعت از رسول خدا(ص) به اطاعت خويش فراخواندهاند يا اين كه رسول خدا(ص) اطاعت از آنان را هم چون اطاعت از خويش و اطاعت خود را اطاعت از خداوند دانسته است:
طاعتهم طاعتی و معصيتهم معصيتی .[135]
طاعة علی طاعتی و طاعتی طاعة اللّه.[136]
طاعتنا طاعة اللّه و معصيتنا معصية اللّه.[137]
بدين ترتيب، اطاعت از رسول خدا(ص) تنها از سوی خداوند قرار داده شده است و مردم در آن دخالتی ندارند البته در روايات ديگر، اطاعت از ايشان به علت رسالت يا واجبی كه از سوی خداوند معيّن شده نيز آمده است. امام زين العابدين(ع) از رسول خدا (ص) نقل میكند كه خداوند اطاعت از او را واجب، و مخالفت او را حرام كرده است و اطاعت از حضرت علی(ع) نيز همين گونه است:
انّ اللّه فرض عليكم طاعتی و نهاكم عن معصيتی و اوجب عليكم اتباع امری و فرض عليكم من طاعة علی بن ابی طالب بعدی كما فرض عليكم من طاعتی و نهاكم عن معصيته...[138].
پيامبر اكرم(ص) حضرت علی را سيد عرب و خود را سيد بنی آدم معرفی كرده است. عايشه درباره معنای سيد از ايشان سؤال كرد. در روايتی آمده است كه ايشان فرمود:
من افترضت طاعته كما افترضت طاعتی.[139]
(سيد) كسی است كه اطاعت از او، همچون اطاعت از من واجب است.
در روايتی ديگر آمده است كه ايشان سيد را پادشاهی معرفی كرده است كه اطاعتش واجب است. روايات بسياری نيز در تفسير و توضيح آيه (اطيعوا اللّه و اطيعوا الرسول اولی الامر...) نقل شده است كه ائمه(ع) با تفسير «اولی الامر» به خودشان، يادآور شدهاند كه چون خداوند اطاعت آنان را به اطاعت خود و پيامبرش متصل كرده است، هر كس از اطاعت آنان سرباز زند، از خدا و رسول نيز اطاعت نكرده است.[140]
تسليم بودن در برابر معصومين(ع)
بالاتر از مرحله اطاعت، تسليم بودن در برابر خداوند متعال و رسول او و ائمه(ع) است كه در روايات، معصومين، آن را از مردم طلب میكردند. امام رضا(ع) عبادت را هفتاد جزء میداند كه 69 جزء آن در تسليم در برابر خداوند متعال و معصومين(ع) نهفته است:
العبادة علی سبعين وجها فتسعة و تسعون منها فی الرضا و التسليم للّه عزّوجلّ و لرسوله و لاولی الامر.[141]
امام باقر(ع) نيز تنها سه چيز را بر مردم واجب میداند: شناخت ائمه(ع)، تسليم اوامر آنان بودن و رجوع به آنان در هر چيزی كه در آن اختلاف پيدا میكنند:
...انما كلّف الناس ثلاثة: معرفة الائمه والتسليم لهم فيما يرد عليهم و الرد اليهم فيمااختلفوا.[142]
در برخی روايات، آيه شريفه (فلا و ربك لايؤمنون حتی يحكموك فيما شجربينهم... و يسلّموا تسليما)[143] به تسليم در امور تفسير شده است[144] و تسليم بودن در برابر پيامبر اكرم(ص) مانند تسليم بودن در برابر خدا از مردم خواسته شده است.[145]
وجوب عمل به امر و نهی معصومين(ع)
برخی از روايات از مردم میخواهد اوامر معصومين(ع) را گردن نهند و اگر آنان از كاری نهی كردند، مردم آن كار را انجام ندهند و امر و نهی آنان را هم چون امر و نهی خداوند بدانند. امام صادق(ع) درباره اوامر و نواهی حضرت علی(ع) میفرمايد كه من هر آن چه را ايشان فرمان داده باشد و هر آن چه را نهی كرده، عمل میكنم؛ زيرا او در فضيلت و مقام، هم پايه پيامبر اكرم(ص) است و ايشان بر همه مخلوقات خداوند متعال برتری دارد:
ماجاء به علی(ع) آخذ به ما نهی عنه انتهی عنه جری له من الفضل ما جری لمحمّد(ص) و لمحمّد الفضل علی جميع من خلق اللّه....[146]
امام محمد تقی(ع) نيز درباره پسرش میفرمايد:
انّ الامام بعدی ابنی علی امره امری و قوله قولی و طاعته طاعتی.[147]
و روايات بسياری از پيامبر اكرم(ص) نقل شده است كه ايشان اوامر و نواهی حضرت علی(ع) را اوامر و نواهی خود دانسته اند:
امره امری و نهيه نهيی و تابعه تابعی و ناصره ناصری و خاذله خاذلی...[148].
اين روايات، با مفروض انگاشتن وجوب مطابعت از اوامر و نواهی پيامبر اكرم(ص) متابعت اوامر و نواهی حضرت علی و ائمه بعد از او را لازم شمرده است.
بدين ترتيب، با توجه به اين كه اطاعت از معصومين(ع) يكی از مهمتری واجبات دين است و خداوند متعال به فرمانبری از آنان دستور داده است واز مردم خواسته كه تسليم آنان باشند، آنان به عنوان رهبران جامعه اسلامی مطرح هستند كه هيچ كس اجازه مخالفت و نافرمانی ايشان را ندارد. پس آنان بر همه افراد، حاكم هستند و دستورهايشان بايد متابعت گردد. ديگر به هيچ وجه نمیتوان گفت كه پيامبر اكرم (ص) تنها مأمور ابلاغ واجبات از سوی خداوند است و تنها اوامر و نواهی خداوند بايد اطاعت شود و آن حضرت تنها واسطه رساندن آنها است و ائمه(ع) نيز همين وظيفه را دارند، بلكه يكی از واجبات بسيار مهم و عبادتهايی كه 69جزء عبادت را تشكيل میدهد، اطاعت و فرمان برداری از دستورها و نواهی خود پيامبر اكرم(ص) وائمه(ع) است؛ زيرا اگر آنان تنها واسطه رساندن اوامر و نواهی خداوند بودند، نه معنا داشت كه خداوند به اطاعت از آنان فرمان دهد ونه معنا داشت كه اطاعت از آنان و گوشدادن به اوامر و نواهی ايشان واجب باشد.
محدوده اطاعت از معصومين(ع)
رواياتی كه مسأله اطاعت از معصومين(ع) را مطرح میكند، درباره محدوده اطاعت از آنان هيچگونه قيدی را بيان نمیكند و اطلاق اين روايات، دلالت دارد كه هر چه را آنان فرمان دهند و از مردم بخواهند كه آن را انجام دهند، بر مردم لازم است كه تبعيت كنند، بلكه در بعضی روايات، عام بودن محدوده اطاعت از آنان تصريح شده و حتی امور شخصی افراد نيز در دايره آن گنجانده شده است. امام صادق(ع) از هشام میخواهد كه داستان احتجاج خود با عمربن عبيد را تعريف كند و وقتی هشام میگويد: ای فرزند رسول خدا! من در حضور شما شرم دارم و زبانم كار نمیكند، امام به او میگويد:
اذا امرتكم بشیء فافعلوا.[149]
هر گاه به شما فرمان داديم، انجام دهيد.
در رواياتی كه درباره تسليم بودن در برابر معصومين(ع) نقل شد نيز عموميت اطاعت از آنان جلوه گر است. رواياتی كه تسليم بودن مردم در برابر رسول خدا(ص) در آيه شريفه (فلا وربك...) را در تفسير میكرد، با قيد «فی الامور»، همه امور، چه اجتماعی و چه شخصی را در اين محدوده داخل میكند و رواياتی كه تسليم بودن در برابر او را مانند تسليم بودن در برابر خدا میدانست نيز همين اقتضا را دارد؛ زيرا انسان در برابر خداوند متعال، در هيچ امری از خود اختيار ندارد و هر چه را او فرمان داد، بايد انجام دهد.
پینوشت ها
[1]. نظام الحكم فی الشريعة و التاريخ الاسلامی، ص 332؛
[2]. بحارالانوار، ج25، ص104، ح1؛ مسند احمد بن حنبل، ج 3، ص129.
[3]. صحيح مسلم، ج 3، ح1451.
[4]. تاريخ سياسی اسلام، ج 1، ص96 به بعد.
[5]. بحارالانوار، ج24، ص157؛ ح17؛ تاريخ الخلفاء، ص9.
[6]. نهج البلاغه، خ 144.
[7]. تاريخ الخلفاء، ص9؛ نظام الحكم فی الشريعه، ص 332.
[8]. نهجالبلاغه، خ144.
[9]. نهج البلاغه، خ 189؛ بحارالانوار، ج 196.2.
[10]. صحيح بخاری، ج 2، باب مناقب قريش،265.
[11]. بحارالانوار، ج 36، باب نصوص الرسول علی الائمه، ص239، ح38.
[12]. همان، ص355، ح73.
[13]. صحيح مسلم، ج 3، كتاب الاماره، ص1453، حاشيه كتاب.
[14]. بحارالانوار، ج36، ص297، ح127.
[15]. تاريخ الخلفاء،ص 11،
[16]. بحارالانوار، ج 36، ص292، ح119.
[17]. همان، باب نصوص الرسول علی الائمه، ص192 به بعد.
[18]. الغدير، ج 8، ص291.
[19]. كنز العمال، ج 6، ص19، ح14653.
[20]. بحارالانوار، ج 1، ص143، ح5.
[21]. فروع كافی، ج 5، ص26، ح1.
[22]. بحار الانوار، ج 25، ص164، ح32.
[23]. همان، ج28، ص185، ح1.
[24]. اصول كافی، ج1، ص202،ح 1.
[25]. اصولكافی، ج1، ص287، ح1 و ص294، ح3.
[26]. همان، ص269، ح2.
[27]. اصول كافی، ج 1ص202، ح1.
[28]. اصول كافی، ج 1، ص202، ح1.
[29]. بحارالانوار،ج 27، ص126، ح116.
[30]. اصول كافی، ج2، ص20، ح6.
[31]. بحارالانوار، ج 28، ص255، ح39.
[32]. همان، ج23، ص92، ح36.
[33]. همان، ص81، ح18.
[34]. اصول كافی، ج2، ص18، ح5.
[35]. اصول كافی، ج 2، ص19، ح5.
[36]. همان، ج1، ص286، ح1.
[37]. اصول كافی، ج 1، باب ما نص اللّه عزّوجل و رسوله علی الائمة، ص289، ح4.
[38]. همان، ج2، باب دعائم الاسلام، ص22 و 23، ح10 و 13.
[39]. همان، ج1، ص290، ح6؛ ج2، باب دعائم الاسلام، ص18، ح3.
[40]. همان ص217، ح1.
[41]. همان، ص216، ح2.
[42]. مراة العقول، ج2ص 443.
[43]. اصول كافی، ج1، باب من ادعی الامامه ليس لها باهل، ص 374، ح 12.
[44]. همان، ص373، ح9.
[45]. همان، باب انّ الائمة فی كتاب اللّه امامان...، ص 215، ح1.
[46]. همان، ج2، باب الاذاعة، ص372، ح11.
[47]. همان، ج1، ص376، ح5.
[48]. همان، ص375، ح3.
[49]. كتاب سليم بن قيس، ج 2، ص896 ،ح 95.
[50]. همان، ص826، ح88.
[51]. نهج البلاغه، نامه 6.
[52]. همان، خ92.
[53]. همان، خطبه 205.
[54]. ناصر مكارم شيرازی، ترجمه و شرح نهج البلاغه، ج3، ص400.
[55]. نهج البلاغه، خ40 (لابد للناس من امير برّ او فاجر...).
[56]. ابن ابی الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 94.6.
[57]. همان، ص96.
[58]. ابن ابی الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 7، ص34.
[59]. نهج البلاغه، خ 92.
[60]. همان، خ 3.
[61]. همان، خ 25.
[62]. همان، ح3.
[63]. همان، ص265، ح1؛ ر.ك: همان ح6 و 7و 8و 9.
[64]. همان، ص270، ح7.
[65]. همان، ص286، باب التفويض الی رسول الله، ح 10.
[66]. بحارالانوار، ج 36، ص92، ح20.
[67]. شعراء، آيه 214.
[68]. تاريخ طبری، ج2، ص63؛ شرح نهجالبلاغه ابن ابی الحديد، ح13، ص211؛ تفسير ابن اثير، ج3، ص364.
[69]. بحارالانوار، ج18، ص178، ح7.
[70]. مجمع البحرين، ح1ص 440.
[71]. بحارالانوار، ج28، ص38، ح1.
[72]. همان، ج38، ص12، ح17.
[73]. همان، ج8، ص19، ح9؛ج 22، ص386، ح29؛ ج23، ص128.
[74]. همان، ج51، ص71، ح21؛ج36، ص284، ح106.
[75]. همان، ج 38، ص 342، ح 4.
[76]. همان، ج18، ص212، ح41.
[77]. همان، ج38، ص122، ح70.
[78]. بحارالانوار، ج6، ص316، ح6.
[79]. فرقان، آيه 35.
[80]. تفسيرالميزان، ج14، ص127.
[81]. اعراف آيه 142.
[82]. كتاب سليم بن قيس، ج2، ص650 و 894.
[83]. روضه كافی، خطبة الوسيلة، ص26.
[84]. بحارالانوار، ج 26، ص3، ح1.
[85]. كتاب سليم بن قيس، ج 2، ص644.
[86]. همان، ص644؛ بحارالانوار، ج 28، ص209، ح7.
[87]. الغدير، ج3، ص199.
[88]. كتاب سليم بن قيس، ج 2، ص644.
[89]. همان، ص650.
[90]. همان، ص645 و 646.
[91]. الغدير، ج 1، ص165 و 214.
[92]. همان، ص213 159.
[93]. همان، ص159 1.
[94]. همان، ص313 294.
[95]. همان، ص270.
[96]. همان، ص283 270.
[97]. بحارالانوار، ج37، ص335، ح77.
[98]. كتاب سليم بن قيس، ج 2.
[99]. نساء، آيه 136.
[100]. اصول كافی، ج1، ص420، ح42.
[101]. ر.ك: بحارالانوار، ج34، 35، 36، 37، 38.
[102]. همان، ج35 و 36.
[103]. نساء، آيه 59.
[104]. مائده، آيه54.
[105]. بحارالانوار، ج35، ص183 به بعد؛ ج23،ص 283 به بعد.
[106]. اصول كافی، ج 1، ص427، ح77.
[107]. همان، ص426، ح43.
[108]. بحارالانوار، ج 36، ص286، ح107.
[109]. همان، ص136، ح93.
[110]. بحارالانوار، ج 33، ص266، ح534؛ ج36، ص345، ح611.
[111]. اصول كافی، ج 1، ص437، ح2.
[112]. بحارالانوار، ج18، ص347، ح34، ج22، ص408، ح2، ج23، ص75، ح37.
[113]. همان، ج23، ص17، ح1052، كشف الغمه، ج 1، ص48.
[114]. بحارالانوار، ج23، ص126.
[115]. اصول كافی، ج1، ص409، ح7.
[116]. همان، ح4.
[117]. همان، ص408، ح3.
[118]. بحارالانوار، ج 36، ص111، ح59.
[119]. همان، ص110، ح51.
[120]. همان، ح59.
[121]. همان، ج25، ص22، ح38.
[122]. اصول كافی، ج 1، ص266، ح4.
[123]. همان، ح2.
[124]. روضه كافی، خ طالوتيه ص32؛ تمام نهج البلاغه، خ 20ص 355به بعد.
[125]. روضة كافی، ج8، ص31، ح5.
[126]. همان.
[127]. ابن ابی الحديد، شرح نهج البلاغه، ج306.9.
[128]. همان، ج1، ص156.
[129]. نهج البلاغه، خ 150.
[130]. ابن ابی الحديد، شرح نهج البلاغه، ج135.9.
[131]. نهج البلاغه، خ 3.
[132]. همان، نامه 36.
[133]. نهج البلاغه، نامه 62.
[134]. بحارالانوار، ج23، باب 17؛ ج25، باب 12؛ اصول كافی، ج1، ص185 به بعد و 390.
[135]. بحارالانوار، ج26، ص342، ح13؛ ج27، ص62، ح21.
[136]. همان، ج28، ص68، ح27؛ ج32، ص315، ح285؛ ج33، ص17، ح375.
[137]. همان، ج36، ص228، ح6.
[138]. همان، ج26، ص263، ح48.
[139]. همان، ج4، ص198، ح2؛ ج38، ص93، ح8.
[140]. اصول كافی، ج 1، ص182، ح6.
[141]. بحارالانوار، ج 2، ص212، ح112.
[142]. همان، ص202، ح74؛ اصول كافی، ج1، ص390، ح1.
[143]. نساء، آيه 65.
[144]. بحارالانوار، ج2، ص199، ح61، ص200، ح64 و 67.
[145]. اصول كافی، ج1، ص267، ح4.
[146]. اصول كافی، ج1، ص196، ح1 و ص197، ح2 و ص198، ح3.
[147]. بحارالانوار، ج50، ص239، ح1.
[148]. همان، ج36، ص254، ح70؛ ج38، ص93، ح7.
[149]. اصول كافی، ج 1، ص169، ح3.