از نظر نارسايی مفاهيم و معارف عرضهشده توسط مسيحيت كه بعضا غير معقول و احيانا موهن «2» به مقام خداوند و نيز در تعارض با كرامت انسانی است، و از جهت رفتار غير انسانی كليسا در دوره حاكميت خود بر مردم.
سكولاريسم با استفاده از شرايط پيشآمده ابتدا مسيحيتزدايی نمود و به تدريج با هرگونه حضور دين در صحنه اجتماع به مقابله برخاست؛ دينی كه به زعم آنان دورانش به سر آمده و اينك بايد از مسند خويش به زير كشيده شود و نظارهگر اداره عقلانی جامعه كه برخاسته از خرد جمعی است باشد.
در حقيقت اين رهبران دينی بودند كه با ايجاد اختناق و استبداد كليسايی در ذهنيت جامعه غربی (دانسته يا نادانسته) چنين القا نمودند كه گويا ميان دين و ايمان به خدا از يكسو و استبداد و سلب حقوق سياسی مردم از سوی ديگر رابطه وجود دارد. بزرگترين ضربهها بر پيكر دين در غرب از همين ناحيه وارد شد كه با اوجگيری استبداد متكی به حكومت كليسا، حاكمان چنين پنداشتند كه مردم در قبال حكومت فقط تكليف دارند و نه حق. در اين هنگام بود كه سكولاريسم متولد گرديد.
البته دين آنگاه كه توانايی پاسخگويی به امور اجتماعی و سياسی را در هر دو بعد نظری و عملی نداشته باشد فرجامی جز اين نخواهد داشت.
سكولارها در مواجهه با كليسا كه هرگونه معرفت را در چارچوب كتب مقدس محدود مینمود، ابتدا به سوی جدايی دين و دانش گام برداشتند و سپس علاوه بر علم و فلسفه، در حوزه سياست نيز بر جدايی آموزههای دينی از امور سياسی تأكيد ورزيدند و عقل آدميان را در همه اين عرصه ها ملاك عمل قرار دادند.
سكولاريسم در كشورهای اسلامی
نظريهپردازان سكولار از ديدگاه ما در نحوه حل مشكل خويش تخطئه نمیشوند، اما اين اقدامد ر غرب پايان كار نبود؛ از آن پس سياستمداران استعمارگر رژيمهای كاپيتاليستی از يكسو و سردمداران نظامهای سوسياليستی از سوی ديگر، با وجود همه تضادهايی كه ميان آنان حاكم بود در يك جبهه كه همان جبهه «دينستيزی» به ويژه نسبت به اسلام بود، متحد گشتند. استعمارگران غربی تز جدايی دين از سياست را با هدف از بين بردن اقتدار و عظمت دين و نفوذ در كشورهای اسلامی، تحت پوششهای مختلفی از قبيل قداست و نزاهت دين و عدم سنخيت آن با سياست كه چيزی جز شيطنت و حقه نيست، ترويج نمودند. ماركسيستها هم اساسا دين را افيون جامعه معرفی كردند كه ساخته و پرداخته حاكمان و جبّاران و توجيهكننده عملكرد آنان بوده است. القای چنين ذهنيتی در جوامع اسلامی تا آنجا پيش رفت كه رفته رفته نوعی مرزبندی ميان دينداران و سياستمداران ايجاد گرديد و اين باور به وجود آمد كه ديندار، سياستمدار و سياستمدار، دينار نخواهد بود.
وضعيت رفتار و عمل سياستمداران نيز به اين ذهنيت دامن زد و حتی امر بر عالمان دين نيز مشتبه گشت.
«وقتی شعار جدايی دين از سياست جا افتاد و فقاهت در منطق ناآگاهان غرق شدن در احكام فردی و عبادی شد و قهرا فقيه هم مجاز نبود كه از اين دايره و حصار بيرون رود و در سياست و حكومت دخالت نمايد، حماقت روحانی در معاشرت با مردم فضيلت شد ... و الّا عالم سيّاس و روحانی كاردان و زيرك كاسهای زير نيمكاسه داشت.» «3»
انقلاب اسلامی ايران خط بطلانی بود كه بر اين تز استعماری كشيده شد و برای اولينبار يك نظام سياسی بر مبنای دين پا به عرصه وجود گذاشت و به خانواده نظامهای سياسی پيوست. يك دهه از پيروزی انقلاب نگذشته بود كه مكتب الحادی ماركسيسم كه دين را افيون تودهها میدانست برای هميشه به حافظه تاريخ سپرده شد. جهان غرب بار ديگر به سوی باورهای دينی روی آورد و در اين ميان آهنگ گرايش به اسلام شتاب گرفت.
غرب زيرك و مغرور كه ضربه سهمگينی از انقلاب اسلامی خورده بود به خوبی میدانست كه تنها راه مهار قدرت انقلاب از صحنه خارج نمودن دين است و اين مهم نيز تنها از راه تلقين تقابل ميان دين و سياست ميسّر است.
در داخل نيز برخی دانسته يا ندانسته دقيقا به همان سمتی حركت كردند كه خواسته و مطلوب دشمنان شكستخورده ديروز بود. امروزه نيز در پايگاههای فرهنگی كشور (حوزه و دانشگاه) كسانی هستند كه از آن تفكر تأثير پذيرفته، به ترويج آن میپردازند.
«البته هنوز حوزهها به هر دو تفكر آميخته اند و بايد مراقب بود كه تفكر جدايی دين از سياست، از لايه های تفكر اهل جمود به طلاب جوان سرايت نكند ... طلاب جوان بايد بدانند كه پرونده تفكّر اين گروهها هم چنان باز است و شيوه تقدس مآبی و دينفروشی عوض شده است.» «4»
امروزه گرچه نمیتوان سكولاريسم را پديدهای استعماری در جهان اسلام به حساب آورد، اما اين انديشه ارتجاعی برگردانی از همان تز استعماری است كه با چهره و سيمايی ديگر بازگشته و درصدد تغيير مسير انديشه ناب و پويای اسلامی به سوی دوران مظلوميت و محجوريت دين میباشد.
در قرن بيستم از ميان نويسندگان اهل سنت دكتر علی عبد الرّزاق اولين كسی بود كه به تفصيل به موضوع جدايی دين از سياست پرداخت و در كتاب خود به نام الاسلام و اصول الحكم كه در سال 1925 ميلادی منتشر شد مدعی شد كه در قرآن دليل يا شبهدليلی بر حكومت و سياست اقامه نشده است «5». همين ديدگاه اخيرا از سوی برخی از حوزويان و دانشگاهيان شيعی نيز مورد تأييد قرار گرفته است. «6»
سكولاريسم مدعی است كه جامعه دينی به معنای داشتن انسانهای ديندار
- نه جامعه ای با نهادها و وظايف و كاركردهای دينی معين- میتواند وجود داشته باشد، اما سير تاريخی آن نشان از نوعی برخورد كينهتوزانه با دين دارد كه از دين گريزی شروع و به دينزدايی انجاميده است. وجه افراطی سكولاريسم را امروزه میتوان به صورت دينستيزی در گفتار و رفتار طرفداران آن سراغ گرفت.
گزيده مطالب
1. عوامل مهم پيدايش سكولاريزم در غرب عبارت بودند از: الف) مفاهيم نارسا؛ ب) عملكرد ناروا.
2. ترويج تز جدايی دين از سياست در كشورهای اسلامی، از سوی غرب به عنوان يك سياست استعماری و با هدف تضعيف اقتدار دين و در نتيجه نفوذ در اين كشورها صورت گرفت و تا حد زيادی توفيق يافت.
3. پيروزی انقلاب اسلامی ايران و برپايی يك نظام سياسی مبتنی بر دين، خط بطلانی بود بر انديشه سكولاريزم.
4. در حال حاضر برای احيای دوباره سكولاريزم تلاش زيادی میشود و القای اين تفكر از بيرون و اقدام به آن از درون جوامع اسلامی، در دستور كار قرار گرفته است.
پی نوشت ها
__________________________________________________
(1). جهت مطالعه در اين زمينهر. ك: فصلنامه كتاب نقد، شماره 1 (ويژه سكولاريزم» و شماره 2 و 3، سرمقاله.
(2). جهت اطلاع از نمونههای آن، ر. ك: سيد ابو القاسم خوئی، البيان، ص 50- 55.
(3). صحيفه نور، ج 21، ص 91، پيام امام به روحانيت (3/ 12/ 1367).
(4). همان، ص 92.
(5). علی عبد الرزاق، الاسلام و اصول الحكم، ص 86.
(6). از چهرههای شاخص اين گروه میتوان از آية اللّه دكتر مهدی حائری، مهندس مهدی بازرگان و دكتر عبد الكريم سروش نام برد.