سيره اميرالمؤمنين(ع) در برخورد با مخالفان جنگ‏ طلب

سيره اميرالمؤمنين(ع) در برخورد با مخالفان جنگ ‏طلب

محمدحسين مهورى

 رحمت پايه و اساس هدايت الهى

خداوند متعال بر اساس علم بى‏پايان و حكمت بالغه خود راه سعادت و برنامه خوشبختى و رسيدن انسان را به كمال شايسته او، توسط پيامبر اكرم(ص) به مردم ابلاغ فرمود. اساس هدايت خداوند مبتنى بر رحمت، عفو، گذشت، عطوفت و مهربانى است و غضب و عذاب حالت استثنايى دارد و جز در موارد ناچارى از آن استفاده نمى‏شود. در دعا مى‏خوانيم: «اى كسى كه رحمت او بر خشم و غضبش پيشى دارد».[1] دستور به آغاز كردن همه كارها با «بسم ‏اللَّه الرحمن الرحيم» براى توجه دادن به رحمت بى‏پايان و بى‏منتهاى خداوند متعال است و نيز شروع 113 سوره از سوره‏هاى قرآن كتاب هدايت و راهنمايى بشر به سوى كمال و سعادت با «بسم ‏اللَّه الرحمن الرحيم» به انسان مى‏فهماند كه هدايت خداوند بر اساس رحمت و مهربانى است نه بر اساس انتقام، خشم، غضب و ... .

 

پيامبر اكرم(ص) و ائمه اطهار عليهم‏السلام كه از سوی خداوند متعال برای هدايت مردم معيّن شده‏اند، در تمام برنامه‏های خود، از جانب خدا موظف‏اند كه اصل را بر رحمت و عطوفت قرار دهند و از خشونت و تندی جز در موارد استثنايی بپرهيزند. پيشوايان معصوم عليهم‏السلام مظهر صفات و اسماء خداوند هستند و به مقتضای «ارحم الراحمين» بودن خدا و شمول رحمتش نسبت به همه موجودات، آنان نيز بايد نسبت به همه مردم مهربان باشند. قرآن كريم در بيان سيره و روش پيامبر اكرم(ص) در برخورد با مسلمانان می‏فرمايد:

«بر اثر لطف و رحمت خداست كه با مردم مهربان و ملايم شدی، اگر تندخو و سخت‏دل بودی، مردم از اطراف تو پراكنده می‏شدند. پس از كردار ناپسند مردم در گذر، برای ايشان آمرزش بخواه و در كارها با آنان مشورت كن و آنگاه كه تصميم گرفتی بر خدا توكل كن، به درستی كه خدا توكل‏كنندگان را دوست دارد.»[2]

پيامبر بزرگوار اسلام(ص) در هدايت مردم به راه سعادت و خوشبختی، حريص و آزمند بود، از هيچ تلاش و كوششی فروگذار نمی‏كرد، از همه چيز خود گذشته بود و هيچ چيز مانع و جلودار او نبود. بر پيامبر اكرم(ص) بسيار سخت و دشوار بود كه مردم به عذاب، بدبختی و شقاوت گرفتار شوند، قرآن كريم می‏فرمايد:

«پيامبری از شما برای هدايتتان آمده است، كه رنج و پريشانی شما بر او بسيار گران است. او بر هدايت شما بسيار حريص و مشتاق است و به مؤمنان بسيار رؤوف و مهربان است.»[3]

بر اساس آنچه گفته شد، خشونت در هدايت الهی در موارد ناچاری و در باره اشخاصی‏اعمال می‏شود كه نمی‏توان آنان را با رحمت و عطوفت اصلاح نمود و برای‏اصلاحشان راهی جز تندی و خشونت وجود ندارد. در اين صورت برخورد تند وخشن‏رهبران الهی به منزله داروی تلخی است كه از سوی طبيب شفيق و مهربان در كام‏كودك بيمار ريخته می‏شود. در مواردی نيز وجود اشخاص به حدی از فساد و تباهی رسيده‏است كه به هيچ وجه قابل اصلاح نيست. در اين صورت پيشوايان معصوم(ع) پس ازاينكه نهايت سعی و تلاش خود را در اصلاح آنان به كار گرفتند و از هدايت آنان نااميدشدند، ناچارند برای رعايت حقوق ديگران اقدام به اعمال خشونت نمايند، چنين عملی‏نيز برخاسته از رحمت و عطوفت آنان نسبت به ساير اعضای جامعه انجام می‏گيرد.همان گونه كه در عمل جراحی برای حفظ سلامت اعضای ديگر، عضو فاسد قطع ونابود می‏گردد.

برخورد رهبران الهی با مخالفان خود

رهبران الهی و پيشوايان معصوم عليهم‏السلام در برخورد با مخالفان خود نهايت رحمت، عطوفت و مهربانی را به كار می‏گرفتند تا در حد امكان هر كس را كه استعداد هدايت دارد به خود جذب كنند و مبادا بر اثر برخورد تند و خشن پيشوايان، آتش عناد و لجاجت در وجودشان شعله‏ور شود، سرمايه هدايت آنها را سوزانده، در ضلالت و گمراهی غوطه‏ورشان سازد يا بر گمراهی و شقاوت آنان بيافزايد. پيشوايان معصوم عليهم‏السلام بسان پدری مهربان و دلسوز هستند كه در مقابل فرزند ناسپاس و گمراه خود نهايت نرمش، عطوفت، گذشت، مهربانی، تواضع و ... را از خود نشان می‏دهد تا او را به خود جذب كند، به دامن خانواده بازگرداند و از هر گونه برخورد تند و خشنی به شدت پرهيز می‏كند تا مبادا برخورد تند و خشن او فرزند را از دامن خانواده رانده، به دامن بيگانگان اندازد و تا حد ممكن تندی را با نرمش و خشونت را با مهربانی پاسخ می‏گويد. شايد سخن پيامبر(ص) كه می‏فرمايد: «من و علی(ع) دو پدر اين امت هستيم»[4] اشاره به همين مطلب باشد. امام باقر عليه‏السلام از جدّ بزرگوارش پيامبر اكرم(ص) نقل می‏كند:

«رهبری و امامت، شايسته و سزاوار كسی نيست مگر اينكه از سه خصلت برخوردار باشد، تقوا و نيروی درونی كه او را از گناهان باز دارد، بردباری و حلمی كه به سبب آن غضبش در اختيارش باشد و رهبری نيكو و پسنديده بر مردم به طوری كه مانند پدری مهربان برای آنها باشد».[5]

پيامبر اكرم(ص) در ضمن حديثی می‏فرمايد:

«من بدی را با بدی پاسخ نمی‏دهم بلكه آن را با خوبی پاسخ می‏دهم».[6]

حضرت علی عليه ‏السلام در عهدنامه خود به مالك اشتر می‏فرمايد:

«مهربانی، عطوفت و نرم‏خويی با مردم را در دل خود جای ده (از صميم قلب آنان را دوست بدار و به ايشان نيكی كن) نسبت به ايشان به سان درنده‏ای مباش كه خوردن آنان را غنيمت شماری. زيرا مردم دو گروهند، دسته‏ای برادر دينی تو هستند و گروه ديگر در آفرينش همانند تو. اگر گناهی از ايشان سر می‏زند، عيبهايی برايشان عارض می‏شود و خواسته و ناخواسته خطايی انجام می‏دهند، آنان را عفو كن و از خطاهايشان چشم بپوش همان گونه كه دوست داری خداوند تو را ببخشد و از گناهانت چشم‏پوشی كند. زيرا تو مافوق مردم هستی و كسی كه تو را به كار گمارده، مافوق تو و خداوند بالاتر از او ... هيچ گاه از بخشش و گذشت پشيمان نشو و به كيفر و مجازات شادمان مباش. در عمل به خشم و غضبی كه می‏توانی خود را از آن برهانی، شتاب نكن.»[7]

رهبران الهی رحم و عطوفت و خيرخواهی را در برخورد با مخالفان به حدی رسانده‏اند، كه در پاره‏ای موارد كسانی كه از فلسفه و اسرار چنين اعمالی بی‏خبرند، می‏پندارند اين اعمال منافات با عزت نفس و بزرگواری دارد. ولی از اين نكته غافلند كه وقتی اين گونه كارها با عزت و سربلندی منافات دارد كه به منظور كسب منافع بی‏ارزش و زودگذر مادی و يا برای دفع خطرات اين جهان انجام شود، نه هنگامی كه برای نجات انسانها از بدبختی و هلاكت انجام گيرد؛ كه در اين صورت نه تنها منافاتی با فضايل اخلاقی و كمالات انسانی ندارد بلكه بيانگر اوج انسانيت است.

در دوران حكومت كوتاه امير مؤمنان عليه‏السلام به دليل مخالفت گروههای گوناگون با آن حضرت، زمينه نمايش سيره عملی رهبران الهی در برخورد با مخالفان بيش از زمان ديگر امامان عليهم‏السلام پديد آمد. لذا بررسی اين دوره از تاريخ در ترسيم اصل فوق، اهميت بسزايی دارد.

شيوه امام عليه‏ السلام در گرفتن بيعت

پس از كشته شدن عثمان، حضرت علی عليه‏السلام هيچ حركت و تلاشی برای تصدی منصب خلافت نكرد بلكه اين مردم بودند كه با هجوم به خانه آن حضرت او را مجبور به پذيرش حكومت كردند.[8] امير مؤمنان(ع) در وصف هجوم مردم برای بيعت با او می‏فرمايد:

«مردم همان گونه كه شتران تشنه از بند رها شده، برای نوشيدن آب به آبشخور هجوم می‏برند (برای بيعت با من) هجوم آوردند. به گونه‏ای كه گمان كردم يا من در ازدحام جمعيت كشته خواهم شد يا گروهی به وسيله گروه ديگر».[9]

پس از اينكه حضرت به حكومت رسيد به هيچ وجه معترض گروه اندكی كه از بيعت با آن حضرت سر برتافته بودند نشد. حقوقشان را از بيت‏المال قطع نكرد و آنها را كاملاً آزادگذاشت.[10]

برخورد با ناكثين

طلحه و زبير كه سودای خلافت در سر می‏پروراندند و به همين دليل در زمان عثمان در صف مخالفان او قرار داشتند، پس از كشته شدن عثمان به دليل عدم برخورداری از پايگاه مردمی و فراهم نبودن زمينه خلافت ايشان از خواسته خود تنزل كرده، به اميد تصدی پست و مقامی در حكومت حضرت علی عليه‏السلام با او بيعت كردند. ولی به زودی پی بردند كه حضرت علی(ع) كسی نيست كه بتوان در پرتو حكومت او به ناحق به نوايی رسيد.

از سوی ديگر، عايشه كه تا ديروز مردم را به كشتن عثمان تشويق می‏كرد با به حكومت رسيدن حضرت علی عليه‏السلام به بهانه خونخواهی عثمان پرچم مخالفت با حكومت آن حضرت را برافراشت. مخالفان حضرت نيز از هر سو به گرد او جمع شدند.

عدم دستگيری مخالفان قبل از اظهار مخالفت

طلحه و زبير با شنيدن اين خبر، به بهانه انجام عمره از حضرت علی عليه‏السلام اجازه خروج از مدينه را درخواست كردند. امام عليه‏السلام به ايشان خبر داد كه آنان انگيزه‏ای جز فتنه و آشوب عليه حكومت آن حضرت ندارند و انجام عمره بهانه‏ای بيش نيست و هنگامی كه با انكار طلحه و زبير مواجه شد، پس از تجديد بيعت و گرفتن پيمان اكيد مبنی بر پرهيز از هر گونه مخالفتی با حضرت به آنان اجازه خروج از مدينه را صادر فرمود. وقتی حضرت(ع) از انگيزه آنان نزد ابن‏عباس پرده برداشت و ابن‏عباس گفت: «چرا به آنها اجازه خروج دادی و آنان را به بند نكشيدی و به زندان نفرستادی؟» امام عليه‏السلام در پاسخ فرمود:

«ای فرزند عباس! آيا به من دستور می‏دهی قبل از نيكی و احسان، به ظلم و گناه اقدام كنم و بر اساس گمان و اتهام قبل از ارتكاب جرم مؤاخذه كنم».[11]

ظاهر سخن امام عليه‏السلام اين است كه قبل از ارتكاب جرم هيچ اقدامی برای جلوگيری از آن جايز نيست و تنها پس از ارتكاب جرم است كه می‏توان مجرم را دستگير نمود. نظير اين سخن را امام عليه‏السلام در برخورد با خريت بن‏راشد نيز فرموده است. خريت بن‏راشد كه از اصحاب امام عليه ‏السلام بود، پس از ماجرای حكميت در مقابل امام عليه‏السلام ايستاد. او به علی(ع) گفت: «به خدا سوگند! از اين پس دستوراتت را اطاعت نخواهم كرد، پشت سرت نماز نخواهم خواند و از تو جدا خواهم شد.»

امير مؤمنان عليه ‏السلام فرمود: «مادرت به سوگت نشيند! اگر چنين كنی، پيمان خود را شكسته‏ای، پروردگارت را نافرمانی نموده‏ای و جز به خودت به كسی زيان نرسانده‏ای! به من بگو دليل اين تصميم تو چيست؟»

خريت دليل تصميم خود را پذيرش حكميت بيان كرد و حضرت از او خواست كه با هم بنشينند و در باره حكميت با هم بحث كنند تا شايد خريت هدايت شود و خريت با تعهد به اينكه فردا خدمت حضرت شرفياب شود از او جدا شد. عبداللَّه بن‏قعين می‏گويد: «پس از اين گفتگو من به منزل خريت رفتم ولی آثار ندامت در او ديده می‏شد و از تصميم خود در باره جدايی از حضرت با يارانش سخن می‏گفت. فردای آن روز خدمت حضرت علی(ع) رسيدم و آنچه را از خريت روز گذشته مشاهده كرده بودم، به امام(ع) گفتم.»

امام(ع) فرمود: «او را رها كن! اگر حق را پذيرفت و بازگشت، از او می‏پذيريم و اگر خودداری كرد، او را تعقيب می‏كنيم.»

عبداللَّه می‏گويد: «به امام(ع) گفتم: چرا اكنون او را نمی‏گيری و در بند نمی‏كنی؟»

امام(ع) فرمود:

«اگر اين كار را با هر كس كه به او گمان بد داريم، انجام دهيم، زندانها را از آنها پر می‏كنيم و من برای خود جايز نمی‏دانم كه بر مردم يورش برم و آنان را زندان و مجازات كنم تا اينكه مخالفت خود را با ما اظهار كنند.»[12]

از طرف ديگر نهی از منكر به معنی پيشگيری از وقوع گناه و جرم است و روشن است كه موضوع و مورد آن قبل از ارتكاب جرم است و برخورد پس از وقوع جرم، كيفر و مجازات ناميده می‏شود.

در توضيح آن می‏توان گفت: اگر كسی مقدمات جرم و توطئه‏ای را انجام نداده باشد و دليل و شاهد خارجی وجود نداشته باشد كه او تصميم بر خروج و آشوب دارد و تنها امام(ع) از طريق علم غيب از قصد و نيت او آگاه شده است در اين صورت امام(ع) تنها به استناد علم غيب خود برای جلوگيری از جرم دست به اقدامی نمی‏زند، عدم برخورد امام(ع) با ابن‏ملجم با اينكه بارها به كشته شدن خود به دست او خبر داده بود، نيز از همين قبيل است بلكه بر اساس سخن حضرت در ماجرای خريت می‏توان گفت حتی اگر كسی با زبان اظهار مخالفت نمايد تا قبل از دست زدن به مقدمات شورش، حضرت با او مقابله نمی‏كرد.

ولی اگر كسی در عمل وارد مقدمات جرم و شورش شود، به طوری كه شواهد و قراين‏خارجی گويای اين است كه او در آينده دور يا نزديك مرتكب جرم خواهد شد، دراين‏صورت بر حكومت اسلامی واجب و لازم است كه به هر وسيله ممكن از وقوع آن‏جلوگيری كند. همان گونه كه در امور مهم مانند قتل بر همه اشخاص واجب است كه ازكشته شدن انسان بی‏گناه جلوگيری نمايند، هر چند به كشته شدن شخصِ مهاجم منجرشود.

بهترين شاهد بر اين جمع، اقدام امير مؤمنان(ع) در برخورد با ناكثين است. آن حضرت پس از آگاهی از حركت ناكثين به سرعت از مدينه حركت كرد تا از ورود آنان به بصره و قتل و غارت انسانهای بی‏گناه جلوگيری كند. البته بايد توجه داشت كه اقدامات قبل از وقوع جرم جنبه پيشگيری دارد و بايد به حداقل اكتفا شود.

حركت ناكثين به سوی بصره

به هر حال طلحه و زبير در مكه به عايشه پيوستند و به بهانه خونخواهی عثمان تمام كسانی كه در زمان عثمان بيت المال مسلمانان را به يغما برده بودند و با به خلافت رسيدن حضرت علی(ع) مقام و موقعيت خود را از دست داده بودند و كسانی كه خويشان و بستگانشان به دست آن حضرت در جنگهای صدر اسلام كشته شده بودند و خلاصه كسانی كه تحمل عدالت آن حضرت را نداشتند، گرد خود جمع كردند و پرچم مخالفت عليه حكومت آن حضرت برافراشتند و با تقسيم اموالی كه از بيت المال مسلمانان به تاراج رفته بود و فريب عده‏ای جاهل و ناآگاه سپاهی تهيه كرده، به سوی بصره حركت كردند.

جنايات ناكثين در بصره قبل از جنگ جمل

سپاه ناكثين ابتدا از سپاه عثمان بن‏حنيف حاكم بصره از سوی امير مؤمنان(ع) شكست خوردند و با هم قرار گذاشتند تا آمدن حضرت علی(ع) حكومت بصره در اختيار عثمان بن‏حنيف باشد و آنان در هر كجای بصره كه بخواهند، ساكن شوند. پس از گذشت چند روز اصحاب جمل مشاهده كردند كه با وضع موجود قدرت رويارويی با حضرت علی(ع) را ندارند؛ از اين‏رو با نيرنگ و حيله برخلاف قرارداد صلح شبانه بيت‏المال را تسخير كردند و نگهبانان آن را پس از دستگيری كشتند. در اين جريان 40 نفر از آنان به دست زبير در حال اسارت اعدام شدند. آنان عثمان بن‏حنيف را تحت وحشيانه‏ترين شكنجه‏ها قرار دادند و آنگاه از بصره بيرون كردند.[13]

در جريان دستگيری عثمان بن‏ حنيف 70 نفر از سبابجه به دست زبير كشته شدند و گروهی از آنان كه حفاظت از بيت ‏المال را رها نكردند، شبانه مورد تهاجم نيروهای ناكثين قرار گرفتند و 50 نفر از آنان اسير و به شهادت رسيدند. پس از دستگيری عثمان بن‏حنيف، «حُكَيم بن‏جَبَله» با 300 نفر از قبيله «عبدالقيس» قيام كرد كه همگی به دست ناكثين كشته شدند.[14]

اصحاب جمل پس از تسلط بر شهر بصره، از هيچ تلاش و كوششی برای سركوب مخالفان خود كوتاهی نكردند و هر صدای مخالفی را با ارعاب، تهديد و شكنجه پاسخ می‏دادند و با تقسيم بيت‏المال بصره بين ياران خود به تقويت بنيه نظامی خود پرداختند. ذكر جنايات ناكثين در بصره ما را از هدف اصلی باز می‏دارد، لذا به همين مقدار بسنده می‏كنيم.

حركت امير مؤمنان(ع) از مدينه

حضرت علی(ع) پس از آگاهی از شورش ناكثين، به منظور پيشگيری از قتل و غارت مسلمانان توسط آنان، به سرعت حركت كرد تا از رسيدن آنان به بصره جلوگيری كند ولی با كمال تأسف در ربذه به او خبر رسيد كه اصحاب جمل از دسترس آن حضرت خارج شده‏اند، لذا در ربذه برای تهيه نيرو توقف نمود. پس از آنكه از «ربذه» آماده حركت به ذی‏قار شد يكی از ياران آن حضرت سؤالاتی از او نمود، كه تا حد زيادی سيره و روش آن حضرت را در برخورد با مخالفان بيان می‏كند.

اسكافی می‏گويد: هنگامی كه حضرت تصميم گرفت از ربذه به سوی بصره عزيمت كند، «رفاعة بن‏رافع» به پا خاست و چنين گفت: «ای امير مؤمنان(ع) بر چه كاری تصميم گرفته‏ای؟ و ما را كجا خواهی برد؟»

حضرت علی(ع) فرمود: «آنچه نيت كرده‏ام و تصميم بر انجامش دارم، اصلاح است اگر از ما بپذيرند و به آن پاسخ مثبت دهند.»

رفاعه گفت: «اگر نپذيرفتند، چه؟»

حضرت علی(ع) فرمود: «آنان را فرا می‏خوانيم و از حق به اندازه‏ای به آنان می‏بخشيم كه اميد داريم راضی شوند.»

رفاعه گفت: «اگر راضی نشدند؟»

علی(ع) فرمود: «تا وقتی كه آنان ما را به خود واگذارند، آنها را به حال خود واگذار می‏كنيم.»

رفاعه گفت: «اگر ما را به خود واگذار نكنند؟»

علی(ع) فرمود: «در مقابل آنان از خود دفاع می‏كنيم.»

رفاعه گفت: «نيكو تصميمی است!»[15]

اين گفتگو به خوبی نشان می‏دهد كه روش حضرت علی(ع) در برخورد با مخالفان اين بود كه تا وقتی آنان در مقابل حكومت قيام مسلحانه نكنند متعرض آنان نشود.

تلاشهای امير مؤمنان برای برقراری صلح

حضرت علی(ع) از همان ابتدا تلاش وسيعی را برای برقراری صلح و جلوگيری از خونريزی آغاز كرد. آن حضرت خاضعانه و با جدّيت به هر وسيله ممكن برای برقراری صلح و هدايت پيمان‏شكنان متوسل شد. به گونه‏ای كه اگر كسی با قدرت، شجاعت و دلاوريهای او در جنگهای صدر اسلام آگاهی نداشته باشد، او را آنچنان ضعيف و ناتوان می‏پندارد كه گويا برای حفظ پايه‏های حكومت خود قادر به اقدامی نيست و لذا از دشمن اين گونه تقاضای صلح می‏نمايد! غافل از آنكه امير مؤمنان(ع) در آن زمان در اوج قدرت به سر می‏برد و شرايط از هر نظر به گونه‏ای برای امام(ع) آماده بود، كه هر انسان قدرت‏طلب را تشويق می‏كرد تا از فرصت به دست آمده نهايت بهره‏برداری و استفاده را برای سركوب و خشكاندن ريشه مخالفان خود بنمايد. اميرمؤمنان(ع) از نظر شخصيت اجتماعی در موقعيتی به سر می‏برد كه فضايل و كمالاتش سراسر جهان اسلام را پر كرده بود و مسلمانان تنها او را نجات دهنده خود می‏دانستند. از نظر شجاعت به گونه‏ای بود كه نام مباركش لرزه بر اندام شجاعان و دلاوران عرب می‏افكند و اينك نمونه‏ای از تلاشهای آن حضرت در برقراری صلح.

امير مؤمنان(ع) در ذی‏قار نامه‏ای به سران ناكثين نوشت و در آن بزرگی گناهانی كه در بصره مرتكب شده بودند نظير كشتار مسلمانان و شكنجه عثمان بن‏حنيف، را به آنان يادآوری كرد و از آنان خواست كه از مخالفت با او دست بردارند و به جمع مسلمانان بپيوندند. حضرت(ع) اين نامه را توسط صعصعة بن‏صوحان يكی از ياران خود به سوی طلحه و زبير و عايشه فرستاد. ولی نامه امام(ع) در آنها هيچ تأثيری نكرد، چه اينكه آنان گوش خود را بر هر صدای حقی بسته و تصميم به مبارزه با آن حضرت گرفته بودند.[16]

در نوبت ديگر، امام(ع)، ابن عباس را به سوی آنان فرستاد و به او فرمود: «بيعت مرا به ايشان متذكر شو!»[17]

در نامه ديگری امير مؤمنان(ع) از طلحه به عنوان «شيخ المهاجرين» و از زبير با عنوان «تك‏سوار قريش» ياد كرد.[18]

بار ديگر امام(ع) قعقاع بن‏عمرو صحابی معروف رسول خدا(ص) را به سوی سران ناكثين فرستاد. قعقاع تا حدی آنان را متمايل به صلح كرد. هنگامی كه گزارش مذاكرات خود را خدمت امام(ع) عرض كرد، آن حضرت از نرمش آنان تعجب كرد.[19]

و نيز نامه ‏ای توسط عمران بن‏الحصين خزاعی به آنان نوشت.

در مأموريت ديگری ابن عباس را فقط نزد زبير فرستاد تا شايد او را كه نرمش بيشتری داشت به خود جذب كند.

بار ديگر امام(ع) عبداللَّه بن‏عباس، و زيد بن‏صوحان كه پيامبر اكرم(ص) بر بهشتی بودن او شهادت داده بود نزد عايشه فرستاد تا بلكه شخصيت آنان، عايشه را از موضع‏گيريش پشيمان كند؛ ولی عايشه در پاسخ استدلال و نصيحت و خيرخواهی آنان گفت: «من ديگر سخنان علی را پاسخ نمی‏گويم، زيرا من در بحث به پای او نمی‏رسم.»[20]

وقتی سپاه ناكثين و سپاه حضرت علی(ع) در مقابل هم قرار گرفتند، سه روز گذشت و هيچ جنگی رخ نداد. در اين مدت امير مؤمنان(ع) فرستادگانی فرستاد و آنها را از جنگ و خونريزی برحذر داشت.[21]

در اين زمان حضرت قرآنی به دست ابن‏عباس داد و به او فرمود بيعت مرا به آنها متذكر شو و از آنان بخواه قرآن را به حكميت بپذيرند ولی آنها سرمست از قدرت و نيروی خود پاسخ دادند: «ما پاسخی جز شمشير نداريم». ابن‏عباس پاسخ سران ناكثين را به حضرت علی(ع) رساند، عرض كرد: «آنها جز با شمشير با تو برخورد نخواهند كرد، قبل از اينكه به تو حمله كنند به آنان حمله كن». در همين حال باران تير از سوی سپاه ناكثين به طرف ياران حضرت باريدن گرفت. ابن‏ عباس گفت: «مشاهده نمی‏كنی كه آنها چگونه رفتار می‏كنند؟ دستور ده تا دفاع كنيم».

پيشوای مؤمنان(ع) پاسخ داد: «نه، تا اينكه بار ديگر عذر و حجت را بر آنها تمام كنيم».[22]

حضرت علی(ع) در اين نبرد از تمام وسايلی كه ممكن بود ناكثين را از خواب غفلت بيدار كند و از بروز جنگ جلوگيری كند يا لااقل موجب تنبه گروهی از آنان گردد، استفاده كرد. از آن جمله شخصيتهايی را كه پيامبر(ص) عمل و گفتار آنان را ملاك تشخيص حق از باطل قرار داده بود، برای ارشاد ناكثين فرستاد. يكی از آن شخصيتها «عمار ياسر» بزرگ صحابی پيامبر اكرم(ص) بود. آن حضرت در باره عمار فرموده بود: «تو را گروه ستمگر و تجاوزگر می‏كشند».

عمار قبل از شروع جنگ جمل بين دو لشكر حاضر شد، به نصيحت و موعظه ناكثين پرداخت ولی پند و اندرز عمار نيز نتوانست در آنان تأثير كند و باران تير از هر سوی بر او باريدن گرفت، اسب عمار در اثر تيراندازی دشمن از جای حركت كرد و او به سپاه حضرت علی(ع) ملحق شد. عمار به حضرت عرض كرد: «راهی جز جنگ برايت باقی نمانده است».[23]

در مقابل تلاش صلح دوستانه حضرت علی(ع) سران ناكثين از هيچ تلاش و كوششی درجنگ‏افروزی و تحريك سپاه خود به جنگ فروگذار نمی‏كردند. آنان با شعارهای فريبنده‏وتحريك احساسات مردم، آنان را به جنگ عليه مسلمانان و برادركشی تشويق وترغيب ‏می‏كردند.

حضرت علی(ع) در اقدام ديگری شخصاً بر مركب پيامبر اكرم(ص) سوار شد، بدون اسلحه ميان دو سپاه آمد و زبير را صدا زد، زبير غرق در سلاح نزد حضرت آمد. آنها در وسط ميدان همديگر را در آغوش گرفتند. امير مؤمنان به زبير فرمود:

«آيا به ياد داری روزی با رسول خدا(ص) از كنار من می‏گذشتيد، پيامبر اكرم(ص) نگاهی به من كرد و لبخندی بر لبان مباركش نقش بست. من نيز در صورت آن حضرت لبخند زدم، تو به پيامبر(ص) گفتی: «ای رسول خدا! فرزند ابوطالب دست از خودنمايی برنمی‏دارد.» پيامبر اكرم(ص) فرمود: «زبير! ساكت باش! او از خودنمايی به دور است ولی تو با او جنگ خواهی كرد ودر اين پيكار تو ظالم هستی!»[24]

يكی ديگر از اقداماتی كه حضرت علی(ع) برای جذب ناكثين انجام داد، سخنرانيهايی است كه خود آن حضرت و ديگر اصحاب بزرگوار پيامبر اكرم(ص) ايراد كردند و در آن به شبهاتی كه سران ناكثين در بين مردم القاء می‏كردند پاسخ می‏گفتند و به استناد ادله محكم و مستدل حقانيت آن حضرت و باطل بودن اصحاب جمل را اثبات می‏كردند، از آن جمله سخنرانی حضرت علی(ع)، خطبه امام حسن مجتبی و خطبه عمار ياسر است.

آنگاه حضرت علی(ع) فرمود:

«كيست كه اين قرآن را بگيرد، ناكثين را به آن دعوت كند و بداند كه در اين راه به شهادت خواهد رسيد و من بهشت را برای او ضمانت می‏كنم.»

در پاسخ به اين پيشنهاد جوانی به نام مسلم از قبيله عبدالقيس به پا خاست، گفت: «من قرآن را بر آنها عرضه می‏كنم و در اين راه برای رضای خدا جانم را فدا می‏كنم.»

حضرت علی(ع) بر جوانيش ترحم كرد، از او روی گرداند و بار ديگر پيشنهاد خود را تكرار كرد. اين بار نيز همان جوان به پا خاست. امير مؤمنان اين بار نيز از وی روی برتافت. آنگاه برای بار سوم پيشنهاد خود را تكرار فرمود. باز غير از آن جوان كسی داوطلب نشد. حضرت قرآن را به او داد، فرمود: «كتاب خدا را بر ايشان عرضه و آنها را به آن دعوت كن.»

آن جوان قرآن به دست در مقابل سپاه ناكثين ايستاد، گفت: «اين كتاب خداست، امير مؤمنان شما را به آن دعوت می‏كند». سپاه جمل در پاسخ دعوت به قرآن دست راستش را قطع كردند. آن جوان قرآن را با دست چپش گرفت. آن دستش نيز قطع شد. در حالی كه خون از سراسر بدنش جاری بود، قرآن را به دندان گرفت. در اينجا عايشه دستور تيرباران كردن او را صادر كرد.[25]

پس از آنكه اميد حضرت از برقراری صلح نااميد شد، به ياران خود چنين سفارش كرد:

«تا آنها آغاز به نبرد نكرده‏اند، با آنان نجنگيد. زيرا به حمد خدا شما در كار خود بر حجت هستيد و خودداری از جنگ قبل از شروع آنان، دليل ديگری است برای شما و هنگام پيكار، مجروحان را نكشيد، پس از شكست آنان فراريان را تعقيب نكنيد، كشته‏ها را برهنه و اعضايشان را قطع نكنيد. وقت تسلط بر متاع و كالاهايشان، پرده‏ها را بالا نزنيد، وارد خانه‏ها نشويد، از اموالشان چيزی نگيريد. هيچ زنی را با آزار و اذيت خود به خشم نياوريد، هر چند متعرض آبرويتان شوند و به فرماندهان و رهبران و نيكانتان ناسزا گويند.»[26]

حضرت علی عليه ‏السلام تا اين حد با گذشت و عطوفت برخورد كرد و از هر جهت راه هر گونه عذر و بهانه را بر آنان بست. امير مؤمنان عليه‏السلام در باره كسانی كه آن جنايات هولناك را در بصره نسبت به ياران او روا داشتند چنين سفارشهايی می‏فرمايد. با اينكه هر كس می‏داند آنها پس از شكست در جمل جبهه جديدی عليه آن حضرت خواهند گشود. بر اساس همين دستور حضرت علی(ع) بسياری از سران ناكثين مانند مروان، عبداللَّه بن ‏زبير و ... كه در جنگ جمل مجروح شدند، توانستند جان سالم به در برند[27] و طلحه نيز به دست مروان كشته شد.[28]

در همان حال كه امير مؤمنان(ع) ياران خود را موعظه می‏كرد باران تير از سوی ناكثين به سوی آنها باريدن گرفت. اصحاب حضرت(ع) كه تاب تحمل اين همه كرامت و بزرگواری و عطوفت و رحمت را از سوی آن حضرت نداشتند، فرياد برآوردند: «ای امير مؤمنان! تيرهای دشمن ما را قتل عام كرد.» ولی حضرت عليه‏السلام همانند پدری كه در مقابل فرزند گستاخش قرار گرفته و برای هدايت و جذب او از هيچ تلاش و كوششی فروگذار نيست، احساسات ياران خود را كنترل می‏كرد. در اين حال جنازه مردی را كه در خيمه كوچكش بر اثر اصابت تير به شهادت رسيده بود، در مقابل حضرت بر زمين گذاشتند و به حضرت عرض كردند: «اين فلانی است». حضرت با دلی پرخون مانند كسی كه همه راهها به رويش بسته شده است و قدرت بر هيچ اقدامی ندارد، دست به سوی آسمان بلند كرد، عرضه داشت: «خدايا شاهد باش!» بيش از چند لحظه نگذشت كه جنازه شخص ديگری در مقابل حضرت بر زمين نهاده شد. امير مؤمنان بار ديگر ياران خود را به صبر و بردباری دعوت كرد و در پيشگاه خداوند عرضه داشت: «خدايا شاهد باش!» طولی نكشيد كه عبداللَّه بن‏بديل، صحابی بزرگوار پيامبر اكرم(ص) جنازه برادرش‏[29]، عبدالرحمن، را كه بر اثر تير به شهادت رسيده بود در مقابل حضرت به زمين گذاشت، عرض كرد: «ای پيشوای مؤمنان(ع)! اين برادر من است كه به شهادت رسيده است». حضرت علی عليه‏السلام كه بين دو راهی بسيار عجيبی قرار گرفته بود، در اينجا از هدايت آنان كاملاً نااميد شد و حجت را بر آنان تمام شده دانست، لذا بر خلاف ميل قلبی خود بر اساس انجام وظيفه و دفاع از جان ياران خود آماده نبرد شد.[30]

در گزارشی آمده است كه حضرت علی(ع) در جنگ جمل، پس از نماز صبح پرچم را به دست فرزندش محمد بن‏حنفيه داد، آنگاه ياران خود را تا هنگام ظهر نگه داشت و در اين مدت ناكثين را سوگند می‏داد و به صلح فرا می‏خواند.[31]

برخورد حضرت با ناكثين پس از جنگ

پس از پايان جنگ سپاه ناكثين از هر سو پا به فرار گذاشتند. در اين هنگام حضرت علی عليه‏السلام دستور داد اين فرمان به اصحاب و يارانش ابلاغ شود:

«ای مردم! مجروحان دشمن را نكشيد، فراريان را تعقيب نكنيد، نادمان را سرزنش و ملامت نكنيد. هر كس اسلحه خود را بر زمين گذاشت در امان است. هر كس به خانه خود رفت و در را بست در امان است.»

آنگاه امير مؤمنان سفيد و سياه را امان داد.[32]

آن حضرت در اين جنگ دستور عفو عمومی برای مردم بصره صادر كرد و تمام كسانی را كه در برابر او شمشير كشيده بودند، بخشيد[33] و آنها را آزاد گذاشت كه كشته‏های خود را آزادانه به خاك بسپارند[34].

پس از پايان جنگ گروهی از ياران حضرت خواستار آن بودند كه با اصحاب جمل مانند مشركان رفتار شود، زنانشان به اسارت و اموالشان به غنيمت گرفته شود. امير مؤمنان عليه ‏السلام به شدت با چنين طرز تفكری مخالفت نمود و فقط دستور داد مهمات و اسلحه‏ هايی كه در ميدان جنگ از آنان باقی مانده ضبط شود.[35]

برخورد امير مؤمنان عليه‏السلام در جمل با دشمنان خود آن چنان بزرگوارانه و كريمانه بود كه حتی دشمن‏ترين افراد را به تحسين وا داشت. پس از پايان جنگ گروهی از آنان كه مروان حكم در بين آنان بود به يكديگر گفتند: «ما در باره علی ستم روا داشتيم و بی‏جهت بيعت با او را شكستيم. ولی وقتی او بر ما پيروز شد هيچ كس را بزرگوارتر و با گذشت‏تر از او پس از پيامبر اكرم(ص) نيافتيم، به پا خيزيد تا خدمت وی شرفياب شويم و از او عذرخواهی كنيم.»[36]

عايشه پس از جنگ جمل

پس از جنگ جمل، حضرت علی عليه‏السلام به محمد بن‏ابوبكر دستور داد خواهرش عايشه را به خانه بنی‏ خلف انتقال دهد تا در باره او تصميم بگيرد. محمد بن‏ابوبكر گويد: «او را به آنجا منتقل كردم در حالی كه مدام به من و حضرت علی عليه‏السلام ناسزا می‏گفت و بر اصحاب جمل رحمت می‏فرستاد.»[37]

هنگامی كه حضرت علی عليه‏السلام تصميم گرفت به سوی كوفه حركت كند، 40 نفر زن را با لباس مردانه و مسلح، همراه عايشه نمود تا او را به مدينه برسانند. در بين راه عايشه مرتب به امير مؤمنان(ع) ناسزا می‏گفت كه حضرت علی(ع) حرمت پيامبر(ص) را نگه نداشته، او را همراه مردان به مدينه فرستاد و ... او آن قدر به حضرت علی عليه‏السلام ناسزا گفت كه وقتی به مدينه رسيدند، يكی از زنان نگهبان تاب خودداری از كف بداد، نزديك آمد و گفت:

«وای بر تو ای عايشه! آيا آنچه انجام دادی كافی نبود كه در باره ابوالحسن عليه‏السلام اين چنين سخن می‏گويی؟ آنگاه ديگر زنان نزديك آمدند، نقاب از چهره برگرفتند عايشه با پی بردن به حقيقت شرمگين شد، كلمه استرجاع بر زبان جاری كرد و از اعمال خود در پيشگاه خدا استغفار نموده، گفت: خداوند به فرزند ابوطالب جزای خير عطا كند كه حرمت رسول خدا(ص) را نگه داشت.»[38]

حضرت علی عليه ‏السلام در باره عايشه فرمود:

«افكار و عقده‏های درونی كه نسبت به من داشت او را به جوشش در آورد، آزاری به من رساند كه در باره هيچ كس چنين آزاری روا نمی‏داشت. با اين حال در آينده از احترام گذشته خود برخوردار است و رسيدگی به اعمال با خداست، هر كس را بخواهد عفو می‏كند و هر كس را بخواهد عذاب می‏كند.»[39]

عايشه آن چنان تحت تأثير برخورد كريمانه و بزرگوارانه حضرت علی عليه‏السلام قرار گرفت كه پس از جنگ می‏گفت: «آرزو داشتم 20 سال قبل از آن حادثه مرده بودم.»[40]

عفو و بخشش امام(ع) از مخالفان خود اختصاص به اصحاب جمل ندارد بلكه در موارد ديگر نيز حضرت علی(ع) پس از شكست مخالفان خود آنان را عفو می‏كرد. پس از آنكه معقل‏بن‏قيس، خريت بن‏راشد را در اهواز شكست داد نامه‏ ای به اين شرح به حضرت علی(ع)نوشت:

«... ما با مارقين كه خود را به وسيله مشركان تقويت كرده بودند، روبه‏رو شديم و از آنان تعداد بسياری را كشتيم و از سيره و روش تو در مورد آنان تجاوز نكرديم؛ از اين‏رو فراريان و اسيران و مجروحان آنان را نكشتيم ...»[41]

و پس از آنكه در منطقه فارس بر آنان پيروزی كامل يافت و خريت كشته شد، از مسلمانانی كه با خريت همكاری كرده بودند، بيعت گرفت و آنان را آزادشان گذاشت.[42]

نامه معقل به امير مؤمنان(ع) به خوبی نشان می‏دهد كه اين نوع برخورد سيره دايمی و هميشگی امير مؤمنان(ع) بوده است. مرحوم محقق در شرايع در اين باره می‏فرمايد:

«آن دسته از اهل بغی كه گروهی دارند كه به سوی آنان بازگردند، جايز است، مجروحان و اسرای ايشان را كشت و فراريانشان را تعقيب كرد، ولی آن دسته از ياغيان كه گروهی ندارند كه به سويشان بازگردند، هدف از جنگ با آنان متفرق كردن اجتماع آنهاست. بنابراين فراريانشان تعقيب نمی‏شوند و مجروحان و دستگيرشدگانشان كشته نمی‏گردند.»

مرحوم صاحب جواهر در ذيل اين عبارت می‏فرمايد: «من هيچ مخالفی در آنچه گفته شد نيافتم جز اينكه در كتاب «الدروس» آمده است كه «حسن» نقل كرده كه آنان بر شمشير عرضه می‏شوند، پس هر كس از آنان توبه كرد، آزاد می‏شود و اگر توبه نكرد كشته خواهد شد.» ولی من گوينده اين قول را نشناختم، بلكه از سيره حضرت علی(ع) با اهل جمل خلاف اين قول ثابت است و بنابراين اختلاف قابل اعتنايی در مسأله نيست بلكه در كتاب «المنتهی» و منقول از «تذكره» به علما ما نسبت داده شده است بلكه از كتاب «الغنيه» نقل شده كه صريحاً ادعای اجماع نموده است».[43]

امام جواد عليه‏السلام در پاسخ به سؤالات يحيی بن كثم فرمود:

«اما اينكه گفتی امير مؤمنان عليه‏السلام اهل صفين را چه در حال پيشروی و چه در حال فرار می‏كشت و به مجروحان تير خلاص می‏زد ولی در جنگ جمل هيچ فراری را تعقيب نكرد و هيچ مجروحی را نكشت و هر كس اسلحه خود را بر زمين گذاشت و يا به خانه‏اش رفت، امان داد به اين دليل بود كه اهل جمل پيشوايشان كشته شده بود و گروهی نداشتند كه به آنها ملحق شوند و همانا به خانه‏هايشان بازگشتند بدون اينكه مخالف و محارب باشند و به اينكه از آنان دست برداشته شود راضی و خشنود بودند، پس حكم اينها اين است كه شمشير از ميانشان برداشته شود و از آزار و اذيتشان خودداری شود چرا كه در پی اعوان و انصاری نيستند. ولی اهل صفين به سوی گروهی آماده و رهبری باز می‏گشتند كه آن رهبر اسلحه و زره و نيز شمشير برايشان فراهم می‏كرد، از بخششهای خود آنها را سيراب می‏كرد، برايشان قرارگاه و منزلگاه آماده می‏كرد، از بيمارانشان عيادت می‏كرد و ... بنابراين حكم آنها يكسان نيست.»[44]

امام(ع) در برخورد با معاويه

امير مؤمنان(ع) در مراسم بيعت مردم با او متعهد شد كه به كتاب خدا و روش پيامبر اسلام(ص) عمل كند. ولی با وجود معاويه كه به هيچ يك از اصول انسانی، اسلامی پايبند نبود عمل به اين شرط حداقل در بخش وسيعی از قلمرو حكومت حضرت غير ممكن بود. لذا آن حضرت پس از سركوب فتنه ناكثين تمام تلاش و كوشش خود را برای بركنار نمودن معاويه به كار گرفت. در آن زمان بر اساس همه مبانی و نظريات، حضرت علی عليه‏السلام حاكم شرعی و قانونی مسلمانان بود و معاويه بايد به دستور او در باره كناره‏گيری از حكومت شام تسليم شود. ولی او كه آرزوی زمامداری و خلافت مسلمانان را از سالهای قبل در سر می‏پروراند حاضر به تسليم خواسته به حق امام(ع) نشد. حضرت علی عليه‏السلام ابتدا سعی كرد از هر وسيله ممكن استفاده كند تا شايد بتواند معاويه را تسليم خواسته ‏های مشروع خود نمايد و از خونريزی و كشته شدن مسلمانان جلوگيری نمايد. ابتدا جرير بن‏عبداللَّه را كه سابقه دوستی و رفاقت با معاويه داشت برای گرفتن بيعت از معاويه و اهل شام به آنجا اعزام داشت.[45] ولی معاويه از حسن نيت و صداقت امام(ع) نهايت سوء استفاده را به نفع خود نمود و به دليل اينكه در آن زمان آمادگی كامل برای مقابله با حضرت علی عليه‏السلام را نداشت و از نظر تبليغاتی در وضعيت مناسبی به سر نمی‏برد به سياست وقت‏كشی روی آورد و حدود چهار ماه جرير بن‏عبداللَّه را در شام نگه داشت و هر روز به بهانه‏های مختلف از دادن پاسخ صريح به او خودداری می‏كرد.[46] در اين مدت معاويه توانست عمروعاص را با وعده و وعيد با خود همراه كند. عبيداللَّه بن‏عمر را به سوی خود جذب كند. سران قبايل را در شام با خود موافق كند و سرانجام از مردم شام برای خود بيعت بگيرد و آنها را برای جنگ با حضرت علی عليه‏السلام آماده نمايد.

پس از بازگشت جرير و شكست مأموريت او حضرت علی عليه‏السلام آماده نبرد با معاويه شد ولی با اين حال دست از تلاشهای خود برای دستيابی به راه حل مسالمت ‏آميز برنداشت. آن حضرت بارها به سوی معاويه نامه نوشت و نماينده اعزام كرد. ولی معاويه كسی نبود كه تسليم حق شود و بتواند از حبّ رياست و مقام بگذرد. پس از اينكه دو سپاه در مقابل هم صف بستند، حضرت به ياران خود دستور داد كه آغازكننده نبرد نباشند.

در ابتدای نبرد معاويه به انگيزه از پای در آوردن ياران امام عليه‏السلام آب را بر روی آنها بست ولی پس از آنكه ياران امام(ع) با فداكاری و جانفشانی آب را به تصرف خود در آوردند، امير مؤمنان(ع) حاضر نشد مقابله به مثل نمايد و آب را بر روی آنان ببندد.

امام عليه‏ السلام هنگامی كه مالك اشتر را پيشاپيش سپاه خود به منطقه صفين اعزام می‏كرد، به او فرمود:

«بر حذر باش از اينكه تو آغازگر نبرد باشی مگر اينكه آنها شروع به جنگ نمايند، تا اينكه در مقابل آنان قرارگيری و سخنانشان را بشنوی. مبادا دشمنی تو با آنان تو را به جنگ با آنان وادار كند قبل از اينكه آنان را دعوت (به حق) كنی و هر گونه بهانه و عذری را به طور مكرر بر آنها ببندی.»[47]

حضرت علی(ع) سپاه شام را به سوی قرآن دعوت كرد ولی حاضر نشدند به حكم قرآن تن در دهند.[48] امير مؤمنان در طول جنگ صفين در حدود 10 نامه به معاويه نوشت و او را به صلح فرا خواند كه به خاطر طولانی شدن بحث از ذكر آنها خودداری می‏كنيم. در نهج‏البلاغه خطبه 198 آمده است امير مؤمنان(ع) هنگامی كه در جنگ صفين مشاهده كرد كه يارانش در مقابل فحاشی لشكر معاويه، اقدام به فحاشی می‏كنند، فرمود:

«من برای شما نمی‏پسندم كه دشنام دهنده باشيد، ولی اگر شما كارهای آنها را توصيف كنيد و حالشان را باز گوييد در گفتار راست‏تر و در بركناری خودتان از گناه و سرزنش آنها رساتر خواهد بود. به جای دشنام دادن به آنها، بگوييد: بارخدايا! خونهای ما و آنها را حفظ كن و ميان ما و آنها صلح و آشتی برقرار فرما و آنان را از گمراهی به هدايتشان رسان تا هر كس حق را ندانسته، بشناسد و هر كس حريص در كجروی و دشمنی است از آن بازگردد.»

امام(ع) در برخورد با خوارج

پس از آنكه حضرت علی عليه‏السلام در جنگ صفين مجبور به پذيرش حكميت شد و از صفين به كوفه بازگشت، در نزديكی كوفه كم كم گروهی از ياران حضرت از سپاه او جدا شدند، به منطقه حروراء در نيم فرسنگی كوفه رفتند و پرچم مخالفت با حضرت را در آنجا برافراشتند. اين گروه بعدها به حروريه نيز معروف شدند.[49]

خوارج از جاهل‏ترين، متعصب‏ترين، پرخاشگرترين و خشن‏ترين افراد نسبت به حضرت علی(ع) بودند، كه به هيچ وجه حاضر به پذيرش و تسليم در مقابل سخنان حق امام علی(ع) نشدند. آنها اشكالاتی به حضرت علی(ع) وارد می‏كردند و امام(ع) با دقت به تمام اشكالات آنها پاسخ می‏داد. اعتراضات خوارج حدود شش ماه طول كشيد و حضرت در مقابل آنها فقط به ارشاد و هدايت آنان می‏پرداخت. آنها در اعتراضهای خود به هيچ وجه رعايت ادب را نمی‏كردند و از ناسزاگويی، هتاكی و ... نسبت به امام(ع) خودداری نمی‏كردند. با اين حال حضرت علی(ع) در مقابل آنان در نهايت بردباری و تحمل رفتار می‏كرد و از هر گونه اقدام خشونت‏باری كه به تحريك احساسات آنها بيانجامد، به شدت پرهيز می‏نمود و تنها زمانی به نبرد با آنها پرداخت كه در مقابل حضرت به جنگ و خونريزی و حركت مسلحانه اقدام كردند. امير مؤمنان(ع) در مقابل آنها همانند پدری مهربان در نهايت عطوفت، مهربانی و رحمت رفتار می‏كرد تا در حدّ امكان آنان را هدايت كند و از گمراهی نجات بخشد و با همين روش توانست دو سوم آنها را جدا كند و تنها با يك سوم باقيمانده مجبور به نبرد شد.

در اينجا به بخشی از اقدامات خشن خوارج و تلاشهای دلسوزانه حضرت در مقابل آنها اشاره می‏كنيم.

نمونه ‏ای از كارهای خوارج

سعی در بر هم زدن نماز جماعت

از اقدامات خوارج در مخالفت با حكومت حضرت علی عليه‏السلام اين بود كه آنان با حضور در مسجد و عدم شركت در نماز، مخالفت خود را اظهار می‏كردند و هنگام اقامه نماز به دادن شعارهای تند می‏پرداختند. يك روز كه امام(ع) در حال اقامه نماز جماعت بود، عبداللَّه بن‏كواء با صدای بلند اين آيه را تلاوت كرد:

«و لقد اوحی اليك و الی الذين من قبلك لئن اشركت ليحبطنّ عملك و لتكوننّ من‏الخاسرين؛[50] هر آينه به تو و به پيامبران پيش از تو وحی شد كه اگر شرك ورزی، عملت تباه می‏شود و از زيانكاران خواهی بود.»

امام(ع) در حال تلاوت ابن‏كواء سكوت كرد تا آيه را تمام كرد، آنگاه نماز را ادامه داد. با شروع امام(ع) به قرائت ابن‏كواء بار ديگر همان آيه را تلاوت كرد و امام مانند گذشته در حال قرائت او سكوت كرد. سرانجام پس از اينكه چند بار اين عمل تكرار شد امام(ع) اين آيه را تلاوت كرد:

«فاصبر ان وعد اللَّه حق و لا يستخفنّك الذين لا يؤمنون؛[51]صبر كن به درستی كه وعده خدا حق است و كارهای افراد غير مؤمن تو را خشمگين نسازد.»

با تلاوت اين آيه ابن كواء ساكت شد و حضرت نماز را به پايان رساند.[52]

اغتشاش در سخنرانی امام(ع)

روزی امام عليه‏السلام در مسجد كوفه برای مردم سخنرانی می‏كرد. در بين صحبتهای امام(ع)، از گوشه مسجد يكی از خوارج به پا خاست و با صدای بلند، شعار «لا حكم الا للَّه» را سر داد. به دنبال شعار او يكی ديگر از خوارج از گوشه ديگر مسجد همين عمل را تكرار كرد وپس از آن گروهی برخاستند و همصدا به دادن شعار پرداختند. حضرت مدتی صبر كرد تا آنهاساكت شدند، آنگاه فرمود: «سخن حقی است، ولی آنان اهداف باطلی را دنبال می‏كنند». سپس ادامه داد:

«تا وقتی با ما هستيد از سه حق برخورداريد: (و جسارتها و بی‏ادبيهای شما موجب نمی‏شود تا شما را از اين حقوق محروم كنيم)اول اينكه از ورود شما به مساجد جلوگيری نمی‏كنيم و دوم اينكه حقوقتان را از بيت‏المال قطع نمی‏كنيم و سوم اينكه تا اقدام به جنگ نكنيد با شما نبرد نمی‏كنيم».[53]

روز ديگری كه امام(ع) در مسجد كوفه مشغول سخنرانی بود يكی از خوارج شعار «لاحكم‏الاللَّه» را با صدای بلند سر داد. امام(ع) فرمود: «بزرگ است خدا، سخن حقی است كه آنها مقصود باطلی از آن دارند». آنگاه ادامه داد:

«اگر آنان سكوت كنند با آنان مانند ديگران رفتار می‏كنيم و اگر سخن بگويند، پاسخ می‏گوييم و اگر شورش كنند با آنها نبرد می‏كنيم»[54].

روزی يكی از خوارج وارد مسجد شد و شعار يادشده را سر داد، مردم دور او را گرفتند و او شعار خود را تكرار كرد و اين بار گفت: لا حكم الا للَّه و لوكره ابوالحسن. امام(ع) در پاسخ او گفت: «من هرگز حكومت خدا را مكروه نمی‏شمارم ولی منتظر حكم خدا در باره شما هستم.» مردم به امام(ع) گفتند: «چرا به اينها اين همه مهلت و آزادی می‏دهيد؟ چرا ريشه آنان را قطع نمی‏كنيد؟» فرمود:

«آنان نابود نمی‏شوند، گروهی از آنان در صلب پدران و رحم مادران باقی هستند و به همين حال تا روز رستاخيز خواهند بود»[55].

ناسزاگويی به امام(ع)

نقل شده است كه حضرت علی عليه‏السلام در ميان اصحابش نشسته بود، زن زيبايی از آنجا عبور كرد و توجه حاضران را به خود جلب كرد، امام(ع) فرمود: «چشمان اين مردان سخت در طلب است و اين مايه تحريك و هيجان است. بنابراين هر گاه يكی از شما نگاهش به زن زيبايی افتاد با همسر خود آميزش كند چرا كه اين زنی است همچون آن. يكی از خوارج كه حاضر بود با شنيدن سخن حضرت گفت خداوند اين كافر! را بكشد، چقدر دانا و فقيه است!» اصحاب يورش بردند كه او را بكشند، امام فرمود: «آرام باشيد! جواب دشنام، دشنام است يا گذشت از گناه؟».[56]

هنگامی كه حضرت علی عليه ‏السلام برای مردم سخنرانی می‏كرد، عبداللَّه بن ‏كواء گفت: «خداوند تو شيطان را بكشد! چه فهيم و چه فصيح هستی!»

و نيز روايت شده كه روزی ابن‏كواء در مصرف آب برای وضو زياده‏روی كرد. حضرت علی(ع) به او فرمود: «در مصرف آب اسراف كردی!» ابن‏كواء با جسارت و بی‏ادبی پاسخ داد: «اسراف تو در خون مسلمانان بيشتر است».[57]

اقدامات حضرت علی عليه ‏السلام برای هدايت خوارج

آنچه گفته شد نمونه ‏ای از برخوردهای جاهلانه، گستاخانه و بی‏ادبانه خوارج با حضرت علی عليه‏السلام بود كه امام(ع) در نهايت بردباری، خويشتن‏داری، رأفت و عطوفت با آنان برخورد می‏كرد. كارهای جاهلانه خوارج هيچ گاه حضرت را بر آن نداشت تا با آنان برخورد تند و خشن نمايد يا از حقوق اجتماعی و سياسی محرومشان سازد. وضعيت به همين صورت می‏گذشت تا اينكه خوارج در صدد سازماندهی برای آشوب و قيام مسلحانه بر آمدند، در اين مرحله نيز امير مؤمنان در حد ممكن از هيچ تلاش و كوششی برای هدايت آنان خودداری نكرد و به هر وسيله‏ای كه احتمال می‏داد آنها را از خواب غفلت بيدار كند و به راه راست رهنمون شود، متوسل شد.

حضرت علی(ع) برای هدايت خوارج كارهای متعددی انجام داد. يكی از اقدامات حضرت ملاقاتهای خصوصی بود كه با رهبران آنها انجام می‏داد. در اين ملاقات‏ها امام(ع) سعی می‏كرد شبهات آنان را پاسخ گويد و متوجه اشتباهاتشان نمايد تا از راهی كه انتخاب كرده ‏اندبازگردند.[58]

ديگر از اقدامات حضرت علی(ع) فرستادن اشخاص وجيه و سرشناس برای هدايت و راهنمايی آنها بود تا شايد شخصيت آنان خوارج را به فكر وادارد و آنها را متوجه اشتباه خود نمايد. برای اين منظور ابن‏عباس را كه در بحث و گفتگو مهارت زيادی داشت به سوی آنها فرستاد تا با آنها به بحث و گفتگو بپردازد و اشكالاتشان را پاسخ گويد[59] و پس از او بزرگانی همچون صعصعة بن‏ صوحان، زياد بن‏نضر را برای نصيحت آنان فرستاد ولی سخنان آنها نتوانست خوارج را از خواب غفلت بيدار كند و بدون نتيجه به سوی امام(ع) بازگشتند. آنگاه امام(ع) شخصاً به اردوگاه آنها رفت و با ايشان به گفتگو پرداخت. در اين گفتگو سخنان زيادی بين آن حضرت و خوارج ردّ و بدل شد و امام(ع) به همه شبهات آنها پاسخ گفت. در پايان خوارج از امام(ع) خواستند توبه نمايد. امام نيز بدون اشاره به گناه خاصی در پيشگاه خداوند توبه كرد. بدينسان خوارج به كوفه بازگشتند. پس از بازگشت خوارج به كوفه اشعث بن ‏قيس خدمت امام(ع) رسيد و گفت شايع شده است كه شما از پيمان خود برگشته‏ايد و حكميت را كفر و گمراهی می‏دانيد. پس از سخنان اشعث امام(ع) اعلام داشت:

«هر كس می‏انديشد كه من از پيمان تحكيم بازگشته‏ام دروغ می‏گويد و هر كس آن را گمراهی بداند خود گمراه است».

با سخنان امام(ع) خوارج بار ديگر با شعار «لا حكم الا للَّه» مسجد را ترك كرده، به اردوگاه خود بازگشتند[60].

بار ديگر امام(ع) تلاشهای خود را برای هدايت آنان از سر گرفت و در مناظره‏ای كه با آنها داشت موفق شد دو هزار نفر از آنان را به سوی خود جذب كند.

پس از آن ابن‏عباس را بار ديگر نزد آنان فرستاد ولی خوارج به عناد و لجاجت روی آورده بودند و تصميم به تسليم در برابر حق نداشتند لذا تلاشهای امام(ع) كمتر نتيجه می‏داد.[61] دريكی از مذاكراتی كه حضرت علی(ع) با آنها داشت از آنها خواست دوازده نفر را از بين خودانتخاب كنند و خود نيز به همين تعداد جدا كرد و با آنها به گفتگو پرداخت. در پايان اين‏گفتگو عبداللَّه بن‏كواء كه از رهبران آنان بود با پانصد نفر از خوارج جدا شد و به ياران حضرت پيوست.[62]

پس از اعلام نتيجه حكميت، امام عليه‏السلام مخالفت خود را با آن اعلام كرد و از مردم خواست برای جنگ با معاويه در نخيله لشكرگاه امام(ع) اجتماع كنند.[63] از سوی ديگر به دنبال خوارج فرستاد و از آنها خواست برای جنگ با معاويه به سپاه او بپيوندند. خوارج پاسخ دادند ما ترا شايسته رهبری و امامت نمی‏دانيم.[64]

در اين ميان به امام عليه‏السلام گزارش رسيد كه خوارج در خانه عبداللَّه بن‏وهب راسبی به‏دور هم گرد آمده‏اند و به عنوان امر به معروف و نهی از منكر تصميم بر قيام مسلحانه‏گرفته‏اند و به اين منظور نامه‏ای به همفكران خود در بصره نوشته و از آنان دعوت‏كرده‏اند كه هر چه زودتر به اردوگاه خوارج نهروان در كنار خيبر بپيوندند و خوارج بصره‏نيز اعلام آمادگی كرده ‏اند.[65] بر همين اساس گروهی از ياران امام(ع) اصرار ورزيدند كه‏پيش از نبرد با معاويه كار خوارج را يكسره سازند. امام(ع) به پيشنهاد آنان اهميت ندادوفرمود:

«آنان را رها سازيد و سراغ گروهی برويد كه می‏خواهند در روی زمين شاهان ستمگر باشند و مؤمنان را به بردگی بگيرند».[66]

سپاه امام(ع) از نخيله به مقصد شام از شهر انبار، شاهی، دباها عبور كردند تا به دمما رسيدند.[67] در همين حال كه سپاه امام(ع) به سوی شام در حركت بود به آن حضرت گزارش رسيد كه خوارج عبداللَّه بن‏خباب بن‏ارت و همسر باردارش را به جرم اينكه با عقيده آنها مخالف بوده است به قتل رسانده‏ اند. خوارج هر كس را كه از آن طرف عبور می‏كرد، نظرش را در باره حكميت سؤال می‏كردند و در صورت مخالفت با نظرشان او را می‏كشتند. امير مؤمنان(ع) چون از قتل عبداللَّه آگاه شد، حارث بن‏مرّة را روانه پادگان خوارج كرد تا گزارش صحيحی از جريان بياورد. وقتی حارث وارد جمع آنان شد تا از جريان به طور صحيح آگاه گردد، بر خلاف تمام اصول اسلامی و انسانی، او را كشتند. قتل سفير امام(ع) بسيار بر تأثر حضرت افزود. در اين موقع گروهی به حضور امام رسيدند و گفتند: «آيا صحيح است كه با وجود چنين خطری كه پشت گوش ما وجود دارد به سوی شام برويم و زنان و فرزندان خود را در ميان آنان‏بگذاريم؟»[68]

با اين وضع امام(ع) نمی‏توانست كوفه را تنها و بی‏دفاع رها كند، لذا تصميم به مقابله با خوارج گرفت و به سوی نهروان حركت كرد.[69] نزديك نهروان شخصی را به سوی آنها فرستاد كه از انگيزه آنان سؤال كند. خوارج گفتند: «ما با علی سخن نمی‏گوييم زيرا می‏ترسيم ما را همچون «ابن‏كواء» و ديگران با سخنان زيبای خويش گمراه كند.» آنگاه حضرت علی(ع) طی نامه‏ای آنها را نصيحت كرد و از آنان خواست قاتلان عبداللَّه را تحويل دهند و بازگردند.[70] نامه را به وسيله قيس بن‏سعد و ابوايوب انصاری نزد آنان فرستاد. ابوايوب و قيس بن‏سعد هر كدام جداگانه به نصيحت خوارج پرداختند ولی سخنان آنها در خوارج مؤثر واقع نشد.[71]

امام عليه ‏السلام پس از آرايش سپاه خويش، در بخش سواره‏نظام پرچم امانی برافراشت و به ابوايوب انصاری دستور داد كه فرياد زند:

«راه بازگشت باز است و كسانی كه به دور اين پرچم گرد آيند توبه آنان پذيرفته می‏شود و هر كس وارد كوفه گردد يا از اين گروه جدا شود در امن و امان است. ما اصرار به ريختن خون شمانداريم.»[72]

در اينجا نيز حضرت با آنها به گفتگو پرداخت و اشكالات آنها را يك يك با سعه صدر و بردباری پاسخ داد. در اثر تلاشهای آن حضرت 8000 نفر از 12000 نفر از خوارج جدا شدند و توبه كردند و 4000 نفر به عناد و لجاجت خود ادامه دادند.[73]

امام(ع) در اين جنگ نيز به ياران خود دستور داد آغازگر نبرد نباشند.[74]

با توجه به آنچه گفته شد اصل در برخورد با مخالفان در حكومت حضرت علی(ع) بر رأفت و رحمت و مهربانی است و برخورد تند و خشن حالت استثنايی دارد و تنها از روی ناچاری انجام می‏شود. البته بايد توجه داشت كه اگر گروهی در مقابل حكومت آن حضرت اقدام به حركت مسلحانه می‏نمودند يا به جان و مال و حقوق ديگران تجاوز می‏كردند تا مرتكب جرمی می‏شدند كه مستحق مجازات و كيفر بود يا با دشمن همكاری می‏كردند، اميرالمؤمنين(ع) در مقابل آنان به شديدترين وجه اقدام می‏نمود.

پی نوشت ها
________________________________________
[1]. شيخ عباس قمی، مفاتيح الجنان، دعای جوشن كبير، بند 20، متن عربی: «يا من سبقت رحمته غضبه».
[2]. سوره آل‏عمران، آيه 159.
[3]. سوره توبه، آيه 128.
[4]. بحارالانوار، ج‏36، ص‏9، متن عربی: «انا و علی بن‏ابی‏طلب ابوا هذه الامة».
[5]. اصول كافی، ج‏1، ص‏407، كتاب الحجة، باب ما يجب من حق الامام(ع) علی الرعية، حديث 8.
[6]. بحارالانوار، ج‏16، ص‏186.
[7]. عهدنامه امير مؤمنان(ع) به مالك اشتر، نامه 53 نهج‏البلاغه.
[8]. مرحوم شيخ مفيد، الجمل، مكتبة الاعلام الاسلامی، ص‏111؛ ابن ابی‏الحديد، شرح نهج‏البلاغه، دارالكتب العلمية، ج‏4، ص‏8.
[9]. نهج‏البلاغه، خطبه 53.
[10]. ابن ابی‏الحديد، همان، ج‏4، ص‏8 -11.
[11]. شيخ مفيد، همان، ص‏167 166.
[12]. ابواسحاق ابراهيم بن‏محمد ثقفی، الغارات، سلسله انتشارات انجمن آثار ملی، ج‏1، ص‏335 332؛ محمد بن‏جرير طبری، تاريخ طبری، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، ج‏4، ص‏88.
[13]. شيخ مفيد، همان، ص‏282 281.
[14]. ابن ابی‏الحديد، همان، ج‏9، ص‏322 321.
[15]. همان، ج‏14، ص‏17؛ محمد بن‏جرير طبری، تاريخ طبری، 495 494/3؛ ابن‏اثير، الكامل، مؤسسه الاعلمی للمطبوعات، ج‏3، ص‏224.
[16]. شيخ مفيد، همان، ص‏314 313.
[17]. همان، ص‏318 314.
[18]. تذكرة سبط ابن‏الجوزی، به نقل از سيد مرتضی عسكری، احاديث ام‏المؤمنين، المجمع العلمی الاسلامی، ج‏1، ص‏199.
[19]. جعفر سبحانی، فروغ ولايت، انتشارات صحيفه، ص‏400.
[20]. سيد مرتضی عسكری، همان، ج‏1، ص‏215 213.
[21]. همان، ج‏1، ص‏213؛ ابوحنيفه الدينوری، الاخبار الطوال، منشورات الشريف الرضی، ص‏147.
[22]. شيخ مفيد، همان، ص‏339 336.
[23]. سيد مرتضی عسكری، همان، ج‏1، ص‏221.
[24]. همان، ص‏223.
[25]. شيخ مفيد، همان، ص‏340 339، سيدمرتضی عسكری، همان، ج‏1، ص‏220 219.
[26]. شيخ مفيد، همان، ص‏342، ابن‏ابی‏الحديد، همان، ج‏6، ص‏228، سيدمرتضی عسكری، همان، ج‏1، ص‏218.
[27]. شيخ مفيد، همان، ص‏376.
[28]. همان، ص‏383.
[29]. در پاره‏ای از نقلها به جای برادرِ وی، فرزندش آمده است.
[30]. شيخ مفيد، همان، ص‏342؛ سيدمرتضی عسكری، همان، ج‏1، ص‏222 221.
[31]. بحارالانوار، ج‏32، ص‏172.
[32]. شيخ مفيد، همان، ص‏405؛ سيد مرتضی عسكری، همان، ج‏1، ص‏244.
[33]. شيخ مفيد، همان، 408.
[34]. همان، ص‏394.
[35]. همان، ص‏405؛ سيد مرتضی عسكری، همان، ج‏1، ص‏244.
[36]. شيخ مفيد، همان، ص‏416.
[37]. همان، ص‏371.
[38]. همان، ص‏415؛ سيد مرتضی عسكری، همان، ج‏1، ص‏250.
[39]. سيد مرتضی عسكری، همان، ج‏1، ص‏246.
[40]. ابن‏ابی‏الحديد، همان، ج‏1، ص‏264؛ سيدمحسن امين، اعيان الشيعه، دارالتعارف للمطبوعات، ج‏4، ص‏307.
[41]. ابواسحاق، ابراهيم بن‏محمد ثقفی، همان، ج‏1، ص‏354.
[42]. همان، ص‏361.
[43]. محمدحسن نجفی، جواهرالكلام، دارالكتب الاسلاميه، ج‏21، ص‏329 328.
[44]. وسائل الشيعة، ج‏11، ص‏56، باب 24 من ابواب جهاد العدو، حديث 4.
[45]. محمد بن‏جرير طبری، همان، ج‏3، ص‏560؛ جعفر سبحانی، همان، ص‏441، يعقوبی، تاريخ يعقوبی، دار صادر، بيروت، ج‏2، ص‏184.
[46]. رسول جعفريان، سيره خلفا، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، ص‏282.
[47]. نصر بن‏مزاحم، وقعة صفين، منشورات مكتبه آيت‏اللَّه مرعشی نجفی، ص‏153؛ ابن‏اعثم الفتوح، دارالندوة الجديدة، ج‏2،ص‏490.
[48]. ابن‏ابی‏الحديد، همان، ج‏5، ص‏196 195.
[49]. يعقوبی، همان، ج‏2، ص‏191؛ رسول جعفريان، همان، ص‏308.
[50]. سوره زمر، 65.
[51]. سوره روم، 60.
[52]. محمد بن‏جرير طبری، همان، ج‏4، ص‏54 بحارالانوار، ج‏33، ص‏344 و ج‏41، ص‏48.
[53]. بلاذری، انساب الاشراف، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، تحقيق محمودی، ج‏2، ص‏395، محمد بن‏جرير طبری، همان، ج‏4، ص‏53، جعفر سبحانی، همان، ص‏631 630.
[54]. طبری، همان، ج‏4، ص‏53؛ جعفر سبحانی، همان، ص‏631.
[55]. جعفر سبحانی، همان، ص‏639.
[56]. نهج‏البلاغه، حكمت 420.
[57]. محمدتقی شوشتری، قاموس الرجال، مؤسسه النشر الاسلامی، ج‏6، ص‏563.
[58]. جعفر سبحانی، همان، ص‏627.
[59]. همان، ص‏632.
[60]. ابن‏ابی‏الحديد، همان، ج‏2، ص‏279 278؛ جعفر سبحانی، همان، ص‏636 635.
[61]. جعفر سبحانی، همان، ص‏638 636.
[62]. بلاذری، همان، ج‏2، ص‏354.
[63]. همان، ج‏2، ص‏366، رسول جعفريان، همان، ص‏311.
[64]. رسول جعفريان، همان، ص‏311.
[65]. جعفر سبحانی، همان، ص‏648.
[66]. همان، ص‏650.
[67]. بلاذری، همان، ج‏2، ص‏367؛ رسول جعفريان، همان، ص‏311.
[68]. جعفر سبحانی، همان، ص‏652.
[69]. بلاذری، همان، ج‏2، ص‏368 362.
[70]. ابن‏اعثم، همان، ج‏4، ص‏108 105.
[71]. بلاذری، همان، ج‏2، ص‏370؛ رسول جعفريان، همان، ص‏311؛ جعفر سبحانی، همان، ص‏649.
[72]. ابوحنيفه دينوری، همان، ص‏210؛ جعفر سبحانی، همان، ص‏654.
[73]. ابن‏اعثم، همان، ج‏4، ص‏125 121.
[74]. ابن‏ابی‏الحديد، همان، ج‏2، ص‏272.

 

 

 

 

 

این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

پیام هفته

تحمیل نظر خویش بر آگاهان
قرآن : ... ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ کُونُوا عِباداً لي‏ مِنْ دُونِ اللَّهِ ... (سوره نحل، آیه 52)ترجمه: هیچ کس (حتی پیامبر) حق ندارد به مردم بگوید به جای خدا مرا عبادت کنید.حدیث: روی الحلبی قلتُ لاَبی عبدالله علیه السلام ما أدنى ما یکون به العبد کافراً ؟ قال: « أن یبتدع به شیئاً فیتولى علیه ویتبرأ ممّن خالفه (معانی الاخبار ، ص 393)ترجمه: ... حلبی روایت می کند که از امام صادق (ع) پرسیدم : کمترین سبب کافر شدن انسان چیست؟ فرمودند : این‌که بدعتی بگذارد و از آن بدعت جانبداری کند و از هر کس با او مخالفت کند روی برگرداند و آنان را متهم و منزوی سازد.

ادامه مطلب

موسسه صراط مبین

نشانی : ایران - قم
صندوق پستی: 1516-37195
تلفن: 5-32906404 25 98+
پست الکترونیکی: این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید