فصل چهارم: طرز حكومت اسلامى

طرز حكومت اسلامى

فصل چهارم دربيان طرز حكومت اسلامى دراسلام وكيفيت اداره مملكت است .

فلاسفه قديم حكومتها رابه اقسامى تقسيم كرده‏ اند وآن تقسيمات به واسطه اختلاف نظر تقسيم كننده مختلف است‏وشايد نخستين كسيكه حكومتها را تقسيم‏بندى كرده افلاطون باشد.

افلاطون حكومت رابه سه قسم تقسيم كرده: رژيم پادشاهى -جمهورى -ارستقراتى- كه رژيم اخير عبارت است ازاينكه نظام بدست اقليت باشد، بشرط آنكه ازطبقات ممتاز باشد وخود افلاطون معتقد بوده است كه‏ اين قسم بهترين‏طرز حكومتها مى‏باشد.

 ارسطو نيز اين قسم راقبول نموده وتوضيحاتی برآن افزوده است.

وبعداز آن دوفيلسوف اقسام ديگری درحكومتهای عالم پيدا شدو بحسب غالب حكومت بگونه رژيم پادشاهی‏بوده آنهم بگونه ديكتاتوری واستبداد- ودراين قسم ازحكومت حاكم خود را مالك مملكت وآنچه درمملكت است‏ميداند- وتوده مردم رانيز برده خود می‏پندارد- وهمه را درراه شهوات ولذات حيوانی خود صرف می‏نمايد.

به عبارت ديگر آنچه ملت داراست بملك حاكم درمی‏آيد- هركه رادر راه اين غرض عمل كند مقرب می‏گرداند وهركس خلاف آن رفتار نمايد ازمملكت اخراج يا اعدام ميشودويابزندان ميرود !وكسی هم حق اعتراض ندارد واگر هم‏سوال شود جواب داده ميشود مصالح عاليه مملكت مقتضی چنين كاری است ودر ثروت‏های عمومی هم اعم اززيرزمينی وغيره ونوع تصرفی بخواهد می‏نمايدو بهر كس كه اراده‏اش تعلق گرفت بدهد مختار است وهركس را كه بخواهدممنوع از انتفاع بنمايد، آزاد است .

ودر حفظ نظم داخلی مملكت مانند حفظ املاك شخصی كه همه نوع تصرفات را ميتواند بكند وهركسی را بخواهدجلوگيری مينمايد وبه هر كسی اراده‏اش تعلق گرفت می‏بخشد- رفتار مينمايد .

اين قسم ازحكومت باعتبار اختلاف صفات نفسانيه وعقول وادراك حكام وپادشاهان واطرافيانشان و اختلاف‏ادراك وعلم وجهل اهل ممكن بوظائف واقعی يك پادشاه وحقوق خود ودرجات موحد بودن يا مشرك بودنشان،مختلف است بعضی ازسلاطين از روی خودخواهی ادعاء ربوبيت وخداوندگاری كرده‏اند، همان‏گونه كه فرعون‏ونمرود چنين كرده‏اند!... اسلام صريحا وباشدت تمام بااين گونه حكومت خودكامه مخالفت نموده است .

اولا درقرآن مجيد وكلای پيامبر اكرم وائمه طاهرين(ع) ازاين قسم حكومت كه اساسش براستر قان رقاب ملت‏درتحت ارادت خود سرانه وعدم مشاركت باحاكم مبتنی است وازآثار آن علم مسئوليت حاكم است- به-عبوديت-كه مقابلش- حريت است- تعبير فرموده‏اند وپيروان دين اسلام رابآزادی مطلق- فكری وجسمی- دعوت‏نموده‏اند .

چنانچه پس ازآنكه فرعون بحضرت موسی(ع) ميگويد تودر دامن ما تربيت شده‏ای وتو را من سرپرستی كرده‏ام.آيااين شكر نعمت است كه انجام می‏دهی- موسی درجواب می‏گويد:

"تلك نعمة تمنها علی ان عبدت بنی اسرائيل "

اين چه نعمتی است كه برمن منت می‏گذاری باآنكه بنی اسرائيل را بابندگی خود درآوردی درحالی كه بنی اسرائيل‏هرگز فرعون را مانند قبطيان بالوهيت پرستش ننمودند ولذا در مصر بزندان افتادند وآنها را شكنجه وآزار می‏دادند وازرفتن آنان بارض مقدس جلوگيری كرده بودند.

ودر آيه ديگر ازلسان قوم فرعون می‏فرمايد:"وقو مهمالنا عابدون "

فرعون ودرباريانش بعد از دعوت موسی و هارون آنان راجواب دادند ماايمان بياوريم بدونفريكه مانند ما هستندوقوم آن‏دو عبادت ما ميكنند؟ ومعلوم است عبادت بنی اسرائيل عبادت است ازهمان اطاعت اجباری كه گفتار آن‏بودند .

پيامبر گرامی اسلام بر حسب روايتی كه ابوذر غفاری نقل ميكند چنين فرموده است: "اذابلغ بنوالعاص ثلثين جعلوامال الله دولاو عباد الله خولا ودين الله دخلا "

زمانيكه اولاد عاص- جد عثمان- بسی نفر برسند _مراد اين است كه 30نفر مصدر امر شود _اموال عمومی را بين‏خود تقسيم ميكنند وبندگان خدا را برده خود قرار ميدهند ودين خدارا زيررو وتباه ميسازند.

حضرت امير(ع) درشرح ابتلاء بنی اسرائيل وابتلای بعذاب فرعونيان چنين ميفرمايد: " فساموهم العذاب‏وجرعوهم المرارفلم يبرح الحال بهم فی ذل الهلكه وقهر الغلبه لا يجدون حيله فی امتناع ولا سبيلا الی دفاع "

ميفرمايد فرعونها بنی اسرائيل را بندگان خود گرفتند ،بعد در شرح اين عبوديت ميفرمايد: آنها رابسختی عذاب‏ميكردند .كاسه زهر آگين بتدريج بآنها می‏نوشاندند، هيچ راهی برای رهائی ودفاع نداشتند بعد درهمان حال خطبه دربيان استيلاء امپراطوران روم و ايران چنين ميفرمايد:

" كانت الاكاسره والقياصره اربابالهم يجتازون منهم عن ريف الافاق وبحرالغراقی الی منابت الشيخ "، آن زمانيكه‏ كسراها وقيصرهای روم وايران اربابان آنان بودند. پيوسته از زمينهای پر نعمت وسواحل دريای عراق كوچشان ميدادندبسوی كشتزارهای عربستان...كنايه ازبی آبی ونعمت است .

ثانيا: همان گونه كه درمقام شرح حكومت دراسلام بيان خواهد شد، حكومت دراسلام هيچ گونه امتيازی برحاكم‏نمی‏آورد، بلكه فقط وسيله‏ايست برای برقرار نمودن نظام عادلانه وگرفتن داد مظلومين از ستمكاران واجراء احكام‏آسمانی اسلام، همان نحو كه حضرت امير درخطبه "شقشقيه" وحضرت سيدالشهداء درخبر "تحف‏العقول" فرمودند.واساس حكومت روی مساوات -وحريت افراد است- واين گونه حكومت با ديكتاتوری نمی‏سازد .

ثالثاً: استبداد وديكتاتوری آثار شومی دارد وبارزترين آنها درسه چيز است: اول ثروتهای عمومی را برای تأمين‏قدرت وپيشرفت شهوات فردی وجمعی مصزف مينمايد ودست بدست ميان كسان خود ميگرداند- دوم دستورات‏دين را بااميال خود تطبيق مينمايد وبدعتها دردين ميگذارند - سوم افكار راتحت فشار ميگذارند واز بروز استعدادهاوبيداری مردم جلوگيری ميكنند وراه‏های سرگرمی وشهوت رانی‏رابر مردم باز ميكنند ودر نتيجه بامردم رفتاری‏برده‏وار دارند!...

طبری مينويسد درسال 63 هجری وقتی كه مسلم ابن عقبه بامر يزيد مردم مدينه را قتل عام كرد. هزارها مسلمان راكشت وصدها نواميش راهتك كرد واز مردم باين مضمون بيعت ميگرفت. شما بنده يزيدابن معاويه ميباشيد آنچه‏بخواهد درخون ومال وكسان شما حكم كند آزاد است؟

اسلام با هرسه اين امور باشدت تمام مخالف است وروايات زيادی براين معنی دلالت دارد. ورابعا سيره‏ رسول ‏الله(ص) برخلاف اين قسم حكومت بوده است .

دموكراسی

قسم ديگر از حكومت حكومت دموکراسی است- اين قسم حكومت ايده‏ آل همه روشنفكران است وبيشتر وياهمه كشورهای متمدن جهان مدعی آن هستند كه نوعی ازحكومت دموکراسی را دارند وحقيقت اين حكومت راگفته‏اند عبارت است از "حكومت مردم برمردم " البته اين معنی جنبه تبليغی‏اش بر واقع می‏چربد- زيرا بهر ترتيبی‏فرض شود هيئت حاكمه نميشود همه افراد ويا اكثريت باشند ولابد حكومت بدست اقليت خواهد بود.

ولذا بعضی ديگر اين گونه تعريف نموده‏اند كه دموکراسی حكومت مردم است يعنی هيئت حاكمه را مردم تعيين‏ ميكنند،وجمعی آنرا اين گونه تفسير نموده‏اند كه حكومت دموکراسی حكومتی است كه براساس سه ركن مبتنی است:مساوات ،حريت برادری !

واين قسم ازحكومت بر خلاف گمان عده‏ای از مخترعات اين زمانها نيست، بلكه از سابق بوده ودركلمات افلاطون‏ سخن ازاين قسم حكومت بميان آمده است اصول حكومت دموکراسی عبارت است از:

ايجاد حكومت ملی براساس خواست واراده همه انسانهای آزاد و انقراض نفوذهای اجتماعی و اقتصادی ناشی ازامتيازهای طبقاتی، برابری همه انسانها در قوانين مملكتی، توزيع عادلانه قدرت و سرمايه‏های عمومی، بالاخره‏دخالت اراده ملت ومردم در تركيب پارلمانی، وضع قوانين، نظم اقتصادی، شكوفان شخصيت رهائی از تنگناهای‏اقتصادی و شيوع رفاه اجتماعی و آزادی و بالاخره باروری فعال قابليت‏ها و سجايای مثبت آدمی است.

ملاحظه می‏فرمائيد چه عبارات دلپذير و زيبائی است؟ ولی با توجه بآنچه خواهد آمد و ملاحظه وضع حكومتهای‏موجود دموکراسی در جهان، تصديق خواهيد نمود كه "دموکراسی" فريبنده‏ترين كلمه ايست كه انسان شنيده است -بقول يكی از نويسندگان چنين بنظر می‏رسد كه انسان اصطلاح دموکراسی را باين سبب شناخته است كه هرگز تحقق‏نيابد، ولی در لوای بشارتهای آن "نامردمانه‏ترين " اعمال و دژخيمانه‏ترين روشها را اعمال كند. نظری بتاريخ طرح‏انديشه دموكراتيك در غرب و وارسی آن بخوبی نشان می‏دهد كه چگونه دموکراسی بهانه معقولی بوده است تاديكتاتوری بريده از هر نوع خصلت مردمی براريكه قدرت تكيه بزند و بنام مردم عليه مردم حكومت كند.

شكلهای حكومت دموکراسی

حكومت دموکراسی اشكال گوناگونی دارد و هر شكل آن امتيازاتی را واجد است.

يك قسم آن "حكومت دموکراسی مباشری است "به عبارت ديگر "دموکراسی محض" و آن عبارت است از اينكه‏مردم مستقيما قوانين را جعل كنند و حاكم را تعيين نمايند با اجتماع در مجامع عمومی - و بعضی نويسندگان اين قسم‏را بهترين قسم حكومت دموکراسی شمرده‏اند - هم اشكالاتی بآن نموده‏اند.

مهمترين اشكالات اينست كه اين عمل در شهرهای بزرگ امری غير ممكن است. و اينكه مردم عادی كه درك‏صلاح و فساد خود را نميكنند چگونه ممكن است رای بقانون بدهند و اينكه اكثريت مردم تحت تاثير قرار می‏گيرند وخيلی زود تغيير عقيده می‏دهند...

قسم دوم دموکراسی نيابی است باين نحو كه مردم نمايندگانی برای خود انتخاب می‏كنند و آن نمايندگان حاكم راانتخاب می‏كنند و قوانين مملكتی را جعل می‏نمايند و اگر تغيير در قانون لازم باشد، آنها تغيير می‏دهند و نظارت بركارهای دولت دارند، بودجه مملكت به نظر آنان تنظيم و به مصرف می‏رسد و كارهای نمايندگان كار همه ملت‏محسوب است چون آنان به عنوان وكيل و نماينده ملت مراقب و مواظب كارهای مملكتی می‏باشند.

اين قسم از دموکراسی دو نحو است يكی آنكه نمايندگان مجلس حق تصرف دارند بدون آنكه دولت حقی در عزل ونصب آنان داشته باشد.

و نوع ديگر آنكه مجلس شوری يك وسيله در دست رئيس دولت است، بهر نحو مايل باشد آنرا می‏چرخاند و درحقيقت دستور اصلی را حاكم صادر می‏كند و نمايندگان آلت دست او می‏باشند، اين نحو دموکراسی قبل از انقلاب درفرانسه رايج بوده و در انگلستان نيز متداول بوده است.

و اين قسم از دموکراسی امتيازاتی بر قسم اول دارد، ولی نمونه هائی از فساد نيز برآن مترتب است.

اولا: اينكه نمايندگان نظر خودشان را می‏توانند بيان كنند نه نظر آحاد ملت را، اساسا بنانيست در كارهای مملكتی_فرض كنيد، ماده واحده‏ای را خواستند از مجلس بگذرانند_ اول نمايندگان با مردم تماس بگيرند و بروند مجلس نظرمردم را منعكس كنند، پس اختياريكه مردم دارند عبارت است از انتخاب نماينده بعد از او بكلی سلب اختيار از آنان‏می‏شود و تمام اختيارات دست چند نفر معدود كه بعنوان نماينده مردم انتخاب شده‏اند می‏باشد در اينصورت اين‏قسم از حكومت يك استبداد و ديكتاتوری دسته جمعی است و مفاسد آن اگر زيادتر از مفاسد ديكتاتوری فردی نباشدكمتر نيست چون در اين قسم مردم قانونا حق اعتراضی ندارند و نباشد كمتر نيست چون در اين قسم مردم قانونا حق‏اعتراضی ندارند و هيئت حاكمه هم خود را مسئول در برابر مردم نميداند.

و لذا "روسو" می‏گويد: ملت انگليس تصور می‏كند آزاد است و مختار ولی اشتباه محض است اين ملت فقط درموقع انتخاب نمودن نمايندگان آزادی دارند و بعد از آن بتمام معنی سلب آزادی از آنها می‏شود و هيچ نحو تاثيری دراداره مملكت ندارند.

ثانيا: در موقع انتخاب نماينده بدون ترديد محبوبيت و جنبه‏های عاطفی در انتخاب نماينده موثر است در نتيجه‏اشخاص لايق و صاحب رای و بصيرت كنار گذاشته می‏شوند و افراد نالايق وارد معركه می‏شوند و انتخاب می‏گردند.

ثالثا مصارفيكه احزاب سياسی و مردمان متمول در موقع انتخابات می‏كنند و وعده‏هائيكه صاحبان نفوذ می‏دهنددر رای دادن مردم موثر می‏افتد و روح دموکراسی را می‏كشد و از بين می‏برد.

قسم سوم از دموکراسی حكومتی است مركب از دموكراسی محض و دموكراسی نيابی باين نحو كه نمايندگانی رامردم انتخاب می‏كنند كه ناظر بر اعمال دولت باشند ولی در بعضی امور مهم بمردم هم مراجعه می‏شود و ملت حق‏عزل و كلاء را نيز دارند- و در تغيير دولت بلكه رئيس جمهور نيز بآراء ملت مراجعه می‏شود.

اشكالات اين قسم هم از آنچه در دو قسم اول بيان شد ظاهر می‏شود.

دو اشكال مهم بر حكومت دموکراسی

علاوه بر آنچه ذكر شد دو اشكال مهم و اساسی بر حكومت دموکراسی - بهر نحوی كه باشد- وارد است يكی آنكه‏اكثريت مردم ناقص و محتاج و غير كاملند با يك سخنرانی داغ و يك مشت كلمات بظاهر زيبا چنان تحت تاثير قرارمی‏گيرند كه هر چه سخنران بخواهد عمل می‏كنند - و جمعی بحدی مادی و شكم پرست هستند كه بامختصر پول ويا يك نهار و شام چرب ايشان را تسليم می‏كند و جمعی بحدی شهوت رانند كه با يك نگاه محبت‏آميز زنی عقيده شان‏عوض می‏شود. اساسا اكثر مردم كه غير عالمند و نادان و نميتوانند خير و شر را تشخيص دهند چطور ممكن است‏برای آنها در مقابل اقليت دانا و بصير و صاحب رای اهميت داد و او را مقدم داشت - يكی از نويسندگان می‏نويسد: امااكثريت و تقدم آن بر اقليت ممتازه، اين قضيه در هيچ علمی از علوم قديم و جديد از رياضی و طبيعی و ادبی و منطق وفلسفه و علوم شرعی و كتب آسمانی دليلی ندارد، بلكه دليل برعكس آن قائم است زيرا كه اقليت ممتاز يعنی رای‏قليلی كه برهان بر صحت آن اقامه شود راجح است بر اكثريت بی دليل و لذا مونتسكيو در فصل چهارم از كتاب سوم ‏روح القوانين می‏نويسد: در دنيا حكومت دموکراسی بمفهوم و اقعی آن وجود نداشته و نخواهد داشت.

و در قرآن و روايات هم اكثريت بمثابه افرادی ناآگاه معرفی شده‏اند. اشكال ديگر اينكه در صورتيكه جامعه متوقف‏و ناآگاه باشد و اگر بنا باشد اين جامعه بسعادت برسد، بايد برنامه‏های انقلابی بمرحله اجراء درآيد، معتقدات خرافی‏از بين برود، طرز تفكرها عوض شود، روابط اجتماعی منحطی كه دارد تعبير كند، بالاخره يك دموکراسی متحرك‏تربيت كننده برقرار شود. در چنين حكومتی اگر مراجعه بمردم ملاك باشد حتما اكثريت بكسی رای نمی‏دهد كه باعادات و عقائد و شيوه زندگی بخش مخالف است.

پس اگر هم حكومت دموکراسی خوب باشد، در اين قبيل حكومتها حكومت دموکراسی صحيح نيست.

و چون برنامه های اسلام همه انقلابی و يا رعايت جانب عقل طراحی شده و غالبا با مشتهيات نفسانی افراد و لذات‏حيوانی آنان مغاير است لذا نمی‏شود حكومت اسلامی دموکراسی باشد اينها همه مربوط به دول پيشرفته به اصطلاح‏متمدن است كه حقيقتامفيد باعتناء به آراء حقيقی مردم هستند اما در ممالك عقب افتاده كه گاهی می‏شود يك مامورهزارها رای در اوراق انتخاباتی نوشته و دور از چشم مردم بصندوق رای می‏ريزد بگونه‏ای كه در بعضی كشورهای‏شرقی و اسلامی معمول است - حكومت دموکراسی معنی ندارد.

بنابراين حكومت دموکراسی به اشكال مختلفه آن صحيح نيست، خواه به شكل نظام سلطنتی باشد و خواه جمهوری به علاوه در رژيم سلطنتی، شاه ماداميكه قدرت و نيرو در اختيار او است و يا قدرتهائی كه وجود او را به نفع خودتشخيص می‏دهند از او حمايت می‏كنند، حكومت در دست او و يا خاندانش باقی است و هر موقع كه قوی‏تری پيداشد بساط او برچيده می‏شود و در هر دو صورت خدمت به مردم تلف نكردن اموال عمومی مطرح نيست. هر مقدارتشريفات امپراطوری و جاه و جلال آن زيادتر بشود تاثيری در بقاء و يا از بين رفتن حكومت او ندارد.

بنابراين پادشاه‏ها برای حفظ مقام نه تنها مجبور نبوده‏اند بمردم و مملكت خدمت كنند بلكه همواره دستگاه‏حكومت را بنفع خود تقويت كرده و كسانيرا كه احساس خطر از ناحيه آنان برای مقام خود می‏كردند، از بين برده‏اند.

به گفته افلاطون يك شاه خوب فطرتا آنقدر كمياب است كه خيلی بندرت اتفاق می‏افتد كه طبيعت و تصادف دست‏بهم داده چنين شخصی را بتخت بنشانند و با در نظر گرفتن اينكه طرز تربيت فرزندان آنها حتما آنها را فاسد می‏كند، ازيك عده اشخاصی كه يكی بعد از ديگری برای شاه شدن تربيت شده‏اند هيچگونه اميدی نبايد داشت، اغلب آنها يادر موقع بتخت نشستن شرير هستند، يا بعد چنين می‏شوند؟!_67_

مونتسكيو می‏نويسد: پادشاهان ميل دارند مستبد و مطلق العنان باشند و بآنها گفته نشود بهترين وسيله برای رسيدن‏باين مقصود جلب محبت و علاقه ملت است و بدبختانه آنها هميشه اين نصائح را مسخره تلقی می‏كنند زيرا نفع‏شخصی ايشان اين است كه ملت ضعيف و بيچاره باشد تا هيچوقت نتوانند در مقابل آنها مقاومتی ابراز دارند

بنابراين حكومت استبدادی بدترين شكل حكومت و بعد از آن رژيم سلطنتی و پس از آن رژيم جمهوريت است.

حكومت ارستقراطی

اما حكومت ارستقراطی كه عبارت است از حكومت اقليت ممتاز از حيث نسب يا دين ياقشون و يا فرهنگ ودانش - بعقيده افلاطون و ارسطو اين قسم از حكومت بهترين اقسام حكومت است بشرط آنكه هيئت حاكمه بإے؛__ي‏قانصاف و مروت باشد و مصلحت عامه را منافع شخصی مقدم بدارد.

اين قسم از حكومت نيز معايبی دارد، اولا اينكه چنين افرادی را مردم چه راهی برای تشخيص دارند؟ يعنی از كجامعلوم شد كه مصالح توده مردم را مقدم می‏دارند و ثانيا صرف امتياز در نسب و يا فرهنگ و يا قشون كافی براداره‏مملكت و جعل قوانين و مقررات نيست - و ثالثا امتياز به نسب و مقام چطور سبب می‏شود بر تقدم؟ آيا اين تبعيض‏طبقاتی نيست.

حكومت توده‏ ای - كمونيسم -

حكومت توده‏ ای را بعضی از اشكال حكومت دموکراسی شمرده‏ اند، ولی بنظر ما اين حكومت قطع نظر از اينكه‏اساسش بر مخالفت با اديان و دستوراتش همه‏اش بر خلاف مذهب و دين است فرضا اگر جامعه غير متدين بدين هم‏باشد باز اين طرز حكومت بدترين طرز حكومت است زيرا اولا در حكومت توده‏ای و كمونيست شخصيت فرد منظورنيست و فرد مستهلك در اجتماع است و بدون توجه بآمال و عقايد افراد دولت آنان را بهرجا كه اراده كند می‏كشاند وافراد هيچ گونه آزادی در فكر و در قول ودرعمل، ندارند.

استالين می‏گويد: آزادی دادن بافراد مساوی است با اينكه ما دشمنان خود را مسلح نموده و بآنها نيرو و قدرت‏بدهيم كه نظام كمونيستی را از بين ببرند.!

و باز در جای ديگری گفته است بگذاريد باصراحت بگويم مرام كمونيستی با حريت و آزادی فردی مخالف است وآزادی بافراد دادن معنايش وسيله دادن برای از بين رفتن مرام است

در حكومت كمونيستی فقط افراد حزب حق تصدی مقامات اداری را دارند و برای انتخابات هم اگر مراجعه به‏افراد بشود آنان مجبورند به شخصی كه حزب معين كرده است رای بدهند - و اگر كسی بخواهد شغل اداری بگيرد اول‏بايد داخل حزب شود و او را امتحان نمايند، در صورت اطمينان بوفا داری و ايمان بمرام و مسلك، او را در حزب‏می‏پذيرند بعد از آن شغلی باو داده می‏شود.

در رژيم كمونيستی، افراد حق انتخاب شغل آزاد مانند تجارت و زراعت و ساير حرفه‏ ها را ندارند و نيز حق اختيارمسكن معينی را ندارند، بلكه دولت مسكن و شغل افراد را تعيين می‏كند و افراد در حكومت كمونيستی اختيار انتخاب‏علم و دانش خاصی را هم ندارند و آموزش بعضی علوم، مانند علوم دينی در دانشگاهها و مدارس آنها اكيدا ممنوع‏است.

مطبوعات و جرائد مجبورند آنچه را حزب دستور می‏دهد بنويسند و هيچ گونه آزادی قلم در ميان آنها وجودندارند.

ابراز نظريه سياسی در آن مرام و حكومت، در صورتيكه مخالف نظريه سياسی حزب باشد، از جرائم بزرگ‏محسوب می‏شود حتی نوشته‏اند كه در يك زمان در روسيه بيست و چهار ميليون متهم سياسی در زندانها بسرمی‏بردند.

و زندانها هم توام با اعمال شاقه بوده است و رياست زندانيان سياسی را هم تبهكاران حرفه‏ای بعهده داشتند_71_

طرز حكومت اسلامی عاليترين اقسام حكومتها است

بهترين قسم حكومت، حكومت اسلامی است، زيرا در حكومت اسلامی قوانين مملكت داری از طرف خدای‏تعالی وضع و بوسيله پيامبر اسلام (ص) بيان شده است.

زيرا اداره مملكت مبتنی بر دو اصل است:

1- برقرار كردن نظام عادلانه و رساندن هر ذی حقی بحق خود و جلوگيری از ظلم و ستم افراد مملكت بيكدگر وتربيت توده مردم و حفظ مصلحت همگان.

2- جلوگيری از مداخله بيگانگان و تدارك نيروی دفاعی و آمادگی جنگی و نگهبانی مرزها و...

كه در اصطلاح اهل شرع از آن تعبير بحفظ بيضه اسلام و در اصطلاح سائر ملل تعبير بحفظ وطن می‏كنند.

در شرع مقدس اسلام برای اقامه اين دو وظيفه مقررات و قوانينی جعل شده است كه آن قوانين را احكام سياسی‏می‏نامند و همه از طرف خداوند آمده و بنفع ملت و مملكت جعل شده است. و روی همين اصل در حكومت اسلامی‏مجلس قانون گذاری مفهومی ندارد، بلكه در حكومت اسلامی قانون گذار خدااست و همه افراد - اعم از حاكم ومحكوم - تابع آن قانونند و حتی خود پيامبر گرامی اسلام از طرف خود حق عوض كردن قانونی را ندارد و در برابرقانون الهی همه مساويند. بنابراين قوه مقننه در حكومت اسلامی مفهوم ندارد بلكه فقط قوه مجريه دارد كه حاكم‏اسلامی دارای آنست بآن گونه كه بيان می‏شود.

اگر گفته شود در مسائل جديد - مثلا بيمه كه اسلام صريحا در باره آن حرفی نزده است - قانونی را بخواهند درمملكت اسلامی اجراء كنند و افراد مملكت بيمه شوند قرار گذار آن قانون كی است؟

بايد گفت: در اسلام قوانين كليه جعل شده است كه از هر قانونی مجتهدين قوانين بسياری را استخراج می‏كنند.آنچه مجتهد از قوانين كليه در اسلام می‏فهمد بر مورد تطبيق نموده و حكم آنرا می‏فهمد و آن حكم قابل اجرا است.

شوری در اسلام

البته بعضی كارها در اداره مملكت پيدا می‏شود كه خود آن كار به اعتبار عنوان خودش حكمی ندارد - و اگر آن كاربه صلاح ملت و مملكت باشد بايد انجام پذيرد و اگر مضر بحال مملكت و ملت باشد، نبايد تحقق پيدا كند و حاكم‏اسلامی نمی‏داند بنفع است يا ضرر - مانند آنكه نداند با وضع فعلی مملكت آيا صلاح امت اسلامی است كه در نقطه‏مرزی خاصی راه آهن كشيده شود يانه؟ يا آنكه استخدام افراد يرا از مملكت خارجی مخصوص بصلاح امت است يانه؟ يا آنكه بودجه معينی دارد و نداند برای مملكت راه سازی بهتر است يا كار عام المنفعه ديگری و امثال اينها دراينگونه موارد حاكم اسلامی بايد عده از صاحب نظران با ايمان و مطلع از اوضاع زمان را كه در برابر مصالح امت‏اسلامی از منافع شخصی خود می‏گذرند و در امور رعايت مصالح نوعيه را می‏نمايند، انتخاب نمايد و با آنها مشورت‏كند و آنچه رای اكثريت بود عمل نمايد.

همان گونه كه پيامبر گرامی اسلام(ص) در جنگ احد كه يكسال پس از جنگ بدر در سال سوم هجرت واقع شد، عمل ‏فرمود...

در جنگ بدر مسلمانان پيروز شدند و هفتاد نفر از سران قريش را كشتند و هفتاد نفر از بزرگان آنان را اسير كردند -بعد از آن قريش و اعراب با آمادگی كامل حركت كردند، بعد از رسيدن خبر به پيامبر(ص) حضرت اصحاب را جمع‏نمود و با آنان راجع باينكه چگونه با دشمن روبرو شوند مشورت فرمود، جمعی كه از پيروزی در جنگ بدر مغرور شده‏بودند، رای دادند كه از مدينه بايد بيرون رفت و در ميدان جنگ با دشمن مبارزه نمود و جماعتی كه خود پيغمبر از آنان‏بود رای دادند كه در مدينه بمانند و كوچه‏ ها و خانه‏ ها را سنگربندی كنند و اگر جنگ شدت پيدا كرد برای دفاع از اسلام‏و مسلمين زنان و كودكان هم وارد معركه شوند.

چون رای اكثريت اهل حل و عقد بر خروج از مدينه بود، پيغمبر اكرم بر خلاف رای خود تصميم به خروج گرفت ولباس رزم پوشيد و حركت كرد و در آن جنگ مسلمانان مغلوب شدند...

دليل براينكه اصل شوری از اصل مسلم اسلامی است _البته در مورديكه از جانب خدا وظيفه تعيين نشده باشد،بنابراين تعيين امام و خليفه با فرض تعيين خدا از اشتباهات بزرگ است_ با قطع نظر از عمل خود پيامبر گرامی اسلام‏آيات و روايات زيادی است - باين آيات و روايات كه نقل می‏شود توجه نمائيد:

"فبمارحمه من الله لنت و لو كنت فظا غليظ القلب لانقضوا من حولك فاعف عنهم و استغفرلهم و شاورهم فی الامرفاذا عزمت فتوكل علی الله_72_"

اينگونه لطف و عنايتی كه بمردم می‏نمائی از جهت رحمتی است كه خداوند تعالی بتو عنايت فرموده، اگر انسان‏خشن، بدخو و سخت دلی بودی مردم از دور تو پراكنده می‏شدند، پس از لغزشهای مسلمانان در گذر و طلب آمرزش‏از خدا بر آنان بنما - و در پيش آمدها و امور سياسی و رويدادهای اجتماعی با آنان مشورت كن و هر تصميمی پس ازمشورت گرفتی بدون ترديد با توكل بخدا عمل كن.

"و الذين استجابوا الربهم و اقامواالصلاه و امرهم شوری بينهم و مما رزقناهم ينفقون_73_"

- اين آيه كريمه كه در وصف مردان باايمان است می‏فرمايد: مردمان با ايمان كسانی هستند كه اوامر خدا را اجابت‏می‏كنند و نماز را بپا می‏دارند و كارهای عمومی را بمشورت در ميان می‏گذارند و از آنچه بآنها روزی داده‏ايم، انفاق‏می‏كنند.

مشورت عبارت است از استخراج رای با مراجعه بعضی افراد ببعض ديگر.

بنابراين اين دو آيه كريمه مختص می‏شوند بموارديكه حكم شرعی معين و معلوم نبوده - و يا اينكه صلاح و فسادعمل روشن نباشد كه احتياج به رای است.و مصداق واضح آن مواردی است كه اشاره شد يعنی امور عامه و مسائل اجتماعی و سياسی.

ممكن است سؤال شود: از كجای اين دو آيه كريمه استفاده می‏شود كه پس از مشورت بايد برای اكثريت عمل‏نمود در جواب بايد گفت: اساسا مشورت در كارهای اجتماعی كه ارتباط با عامه مردم دارد و صلاح و فساد آنها روشن‏نيست از اموری می‏باشد كه بنای عقلاء عالم بر آن است و اين دو آيه امضاء همان بناء عقلاء است - بنابراين چون‏بنای عقلاء بر عمل برای اكثريت است و شارع مقدس اسلام هم از آن جلوگيری نفرموده، معلوم ميشود نظر بنيان گذاراسلام، هم بانظر عقلاء عالم مطابق است.

"و الذين اجتنبوا الطاغوت ان يعبدوها و انا بواالی الله لهم البشری فبشر عبادالذين يستمعون القول فيتبعون احسنه‏اولئك الذين هداهم الله و اولئك هم اولوا الالباب"

خداوند در مقام مدح مومنين و اوصاف آنان چنين می‏فرمايد: كسانيكه دوری ميجويند از طاغوت _هر متعدی ومعبود غير خدا_ و عبادت نمی‏كنند او را و به پروردگار جهان در عبادت و اطاعت رجوع می‏كنند بشارت از آنان است،پس بشارت بده پيامبر من به بندگان من، كسانيكه گوش بحرفها می‏دهند و آن كلام ورايی كه از همه بهتر است متابعت‏می‏كنند، اينها كسانی هستند كه خداوند آنها را هدايت نموده و اينها دانايان روی زمين هستند.

از پيغمبر(ص) روايت شده است: "مامن احد يشاور احد الاهدی الی الرشد"

در موارديكه خير و شر عمل معلوم نيست و بايد با مشورت معلوم شود، فرموده است: هيچ كس مشورت نمی‏كندمگر آنكه خداوند او را هدايت و راهنمائی بر شد و خير و صلاح می‏كند.

حضرت امير(ع) در صفين خطبه انشاء فرموده، در حضور جمع كثيری كه عدد آنها، دهها هزار نفر بوده است و درضمن خطبه چنين فرموده‏ اند: "فلا تكلمونی بما تكلم به الجبابره و لا تتحفظوا منی بما يتحفظ به عند اهل الباره و لاتخالطونی بالمصانعه و لا تطنوابی استثقالافی حق قيل لی و لاالتماس اعظام لنفسی فانه من استثقل الحق ان يقال له اوالعدل ان يعرض عليه كان العمل بهما عليه اثقل فلا تكفوا عن مقاله بحق او مشوره بعدل"

با من مانند حاكم جابر سخن نگوئيد و آن گونه ايكه در برابر مردمان متكبر از سخن گفتن خودداری می‏كنيد از من درگفتن سخن حق خودداری نكنيد، با من با مجامله و ظاهر سازی رفتار ننمائيد و درباره من گمان بيجا نبريد كه گفتن‏سخن حق بر من سنگين باشد يا بخواهيد مرا به بزرگی تعظيم كنيد، زيرا كسيكه گفتن حق يا عرضه عدل بر او سنگين‏باشد عمل بآن دو بر او سنگين‏تر است پس، از گفتاری كه بحق باشد يا مشورتی بعدل، خود دارای ننمائيد.

بعد از قتل عثمان و بيعت مردم با حضرت امير(ع) جماعتی از اعيان و اشراف كه از جمله آنها طلحه و زبير بودندبحضرت اعتراض نمودند كه چرا با ما د رامور عامه مشورت نميكنی؟ حضرت در جواب آنها فرمود:

"و لووقع حكم ليس فی كتاب الله بيانه و لافی السنة برهانه لشاورتكما"

چنانچه پيش آمدی رخ داد كه حكم آن در كتاب خدا و سنت پيامبر _ص_ نبود باشما مشورت می‏نمايم .

امام باقر (ع) می‏فرمايد كه از پيامبر اكرم سئوال شد: "ما الحزم قال مشاوره ذی الرای و اتباعهم" سئوال شد "حزم‏ چیست فرمود مشورت كردن با صاحبان رای و نظر و متابعت، نمودن آنان است. حضرت امير(ع) می‏فرمايد:

"لا غنی كالعقل و لا فقر كالجهل و لا ميراث كالادب و لاظهير كالمشاوره"

هيچ بی نياز كننده مانند عقل نيست و هيچ احتياجی مانند احتياج نادانی نيست - و هيچ ميراثی مثل ادب نيست وهيچ پشتوانه‏ای مانند مشورت نمودن نيست.

و امام می‏فرمايد: "من استبد برايه هلك و من شاور الرجال شاركها فی عقولها"

كسيكه مستبد برای خود باشد و بآراء ديگران اعتناء نكند هلاك ميشود كسيكه مشورت با مردان صاحب رای بكندشريك آنها شده است در عقلهای آنان، يعنی از عقول و آراء آنان استفاده نموده است و روايات دراين باب بحدی زياداست كه استقصاء آنها در اين مختصر ميسر نيست.

بنابراين اصل مشورت از اصول مسلم اسلام است و پس از مشورت همان گونه كه پيامبر گرامی اسلام عمل فرموده،حتی مكرر به اصحاب می‏فرموده است: "اشير و اعلی اصحابی"

اصحاب من در امور اظهار رای بنمائيد - و حضرت امير (ع) در كارهای مملكتی در زمان حكومت مانند جنگ بامعاويه و غيره، با اصحاب و صاحب نظران مشورت می‏فرمود، در عهد نامه بمالك اشترتوصيه مشورت فرموده است‏و بعد از مشورت برای اكثريت عمل می‏فرمودند - حاكم اسلامی هم بايد مشورت نمايد و پس از آن برای اكثريت‏عمل كند و بنای عقلاء عالم برهمين است همان گونه كه قبلا اشاره شد.

اگر اعتراض شود: بنابر اعتقاد ما باينكه پيامبر گرامی اسلام_ص_ و حضرت امير _ع_ عالم بعواقب امور بوده‏اند وصلاح و فساد و خير و شر كارها را می‏دانستند، چگونه مشورت می‏كردند و برخلاف علم خود برای اكثريت عمل‏می‏نمودند؟ مثلا پيغمبر اكرم ميدانست جنگ احد بصلاح امت اسلامی نيست، چرا مشورت فرمود و برای اكثريت‏عمل نمود و ديده شد كه در آن جنگ مسلمانان مغلوب شدند.

جواب داده می‏شود پيامبر اكرم و همچنين امام در امور عامه دنيوی و قضاوت، از طرف خداوند موظف بوده‏اند كه‏بعلم حاصل از غير موازين طبيعی عمل ننمايند.

بعلاوه نظر بآنكه عمل رسول الله(ص) حجت است برای ديگران و سرمشق آنان است، در همين مورد عمل برأی‏اكثريت نمودن برای اين است كه بيان يك قانون كلی و يك حكم الهی را عملا بفرمايد حاكم امت اسلامی نبايدخودسرانه و هر چه بنظرش رسيد عمل كند، بلكه بايد در اين امور از نظر صاحب نظران استفاده نمايد. برای همچومصلحت مهمی، مانعی ندارد در يك مورد خاصی هم بضرر تمام شود.

به عبارت ديگر در اين كار پيغمبر اكرم(ص) در مقام تشريع مشورت است در امور عامه سياسی كه مصالح زيادی‏برآن مترتب می‏شود و برای رسيدن مسلمانان بآن مصالح، مانعی ندارد كه يك ضررهم متحمل شوند. كسانيكه با آنان‏بايد مشورت بشود، عامه مردم كه اطلاع از امور ندارند نيستند، بلكه عده از كسانيكه صاحب نظر و رای و مطلع ومتدين و قوی الاراده، و در برابر مصالح امت اسلامی از منافع شخصی خود می‏گذرند، بايد انتخاب گردند و با آنهامشورت شود -، همان گونه كه بنای عقلاء عالم برآن است و خود پيامبر گرامی اسلام وحضرت امير(ع) بر اين روش‏بودند.

و رواياتی نيز بر اين مطلب دلالت دارد، حضرت امير در عهد نامه بمالك اشتر چنين می‏فرمايد:

"و لاندخلن فی مشورتك بخيلا يعدل بك عن الفضل و يعدك الفقر و لاجبانا يضعفك عن الامور و لاحريصا يزين‏لك الشره بالجورفان البخل و الجبن والحرص غرائز شتی يجمعها سوء الظن بالله"

با بخيل مشورت نكن كه او تو را مانع می‏شود از احسان و می‏ترساند از بذل و بخشش و با شخص ترسو مشورت‏نكن كه او باعث ضعف اراده تو می‏شود- و با شخص حريص مشورت نكن كه او تزيين می‏كند شدت حرص را با ستم‏بمردم - زيرا بخل و جبن و حرص صفات و غريزه‏های گوناگونی است كه جامع همه آنها سوء ظن بخدا است - امام صادق(ع) در خبر معاويه بن وهب می‏فرمايد"استشرفی امرك الذين يخشون ربهم"

مشورت كن در امور با كسانيكه ايمان بخدا دارند و از خدا می‏ترسند.

و نيز امام صادق در خبر حلبی می‏فرمايد: "ان المشوره لا تكون الا بحدودها فمن عرفها بحدودها و الا كانت مضرتهاعلی المستشير اكثر من منفعتها له فاولها ان يكون الذی تشاوره عاقلا و الثانيه ان يكون حرامتدينا و الثالثه ان يكون‏صديقا مواخيا و الرابعه ان تطلعه علی سرك فيكون علمه به كعلمك بنفسك ثم يسر ذلك و يكتمه - فانه اذا كان عاقلاانتفعت بمشورته و اذا كان حرا متدينا اجهد، نفسه فی النصيحه لك و اذا كان صديقا مواخيا كتم سرك اذا اطلعته علی‏سرك فكان علمه به كعلمك به تمت المشوره و كملت النصيحه"

مشورت حدودی دارد اگر كسی حدود آن را بفهمد خوب است و گرنه ضررش بر مشورت كننده زيادتر از منفعت‏آنست اول آن حدود اينست كسی كه با او مشورت می‏كنی عاقل باشد - دوم آنكه آزاد مرد و دين دار باشد - سوم آنكه‏دوست تو و با تو مانند برادر باشد - چهارم آنكه او را از جهات پنهانی امر مطلع كنی بنحويكه او هم عالم بجهات شودمانند علم تو سپس او را مستور از غير كند - زيرا اگر عاقل باشد از مشورت باو نفع ميبری و اگر آزاد مرد و بادين باشد_بنده هوی و هوس و شهوت و حرص و دنيا نباشد_ كوشش می‏كند كه خير و صلاح تو را بگويد و اگر دوست صميمی‏تو باشد كتمان اسرار تو را می‏نمايد - و با رعايت اين امور مشورت تمام و نصيحت كامل می‏شود. و نيز امام صادق (ع) در خبر سليمان بن خالد می‏فرمايد: "استشرالعاقل من الرجال الورع فانه لايامر الا بخير"

مشورت كن با شخص عاقل متدين كه از خدا می‏ترسد زيرا او امر نمی‏كند، مگر بخير.

البته اين قبيل روايات زياد است.

نتيجه بحث اين است كه قوانين مملكت داری و برقرار نمودن نظام عادلانه بين مسلمين را خداوند تبارك و تعالی‏بيان فرموده بنابراين مجلس قانون گذاری بآن شكلی كه مرسوم است، در حكومت اسلامی نيست و برای كارهائيكه‏صلاح و فساد آن معلوم نيست مشورت را تشريع نموده آنهم با افراد خاصی نه عامه مردم.

و حاكم اسلامی را هم خود شارع مقدس اسلام تعيين نموده آنهم مجتهد متدين مطلع از امور و با اراده ايكه بدنيا ومافيها بنظر حقارت می‏نگرد و همی جز رفاه مسلمين و برقرار نمودن نظام عادله ندارد و مطلع از زمان- مكان - آگاه‏بامور سياسی اقتصادی نظامی اجتماعی می‏باشد.

حكومت اسلامی بر دو اصل حريت و مساوات استوار است

حكومت اسلامی بر خلاف جميع اقسام حكومتهای موجود جهان بعنوان ولايت و امانت داری است و اساس آن‏روی دو اصل است: حريت و آزادی آحاد ملت از قيد بندگی حكام - و مساوات آنان با يكديگر و با شخص والی وحاكم در جميع امور عامه و احكام و قوانين مملكت داری. و از آثار آن دو اصل حق مراقبت داشتن ملت و مسئوليت‏حاكم و متصدی امر است.

دليل و شاهد بر اين امور سيره پيامبر گرامی اسلام و حضرت امير و كلمات منقوله از آن دو بزرگوار و ساير ائمه‏ معصومين (ع) می‏باشد.

حضرت امر(ع) موقع تصدی حكومت فرماندارانی را كه عثمان تعيين كرده بود عزل فرمود، زيرا آنها قطع نظر ازعدم لياقت بيت المال را با واحد هزار و مليون با موافقت دربار خلافت تصاحب مينمودند و عماليكه باطراف اعزام‏می‏فرمود، ملزم می‏نمود كه بايد احياء حق بنمايند و در از بين بردن باطل كوشا باشند.

در يكی از نامه‏ها كه بعبدالله بن عباس نوشته چنين مرقوم می‏دارد:

"فلا يكن افضل ما نلت فی نفسك من دنياك بلوغ لذةٍ او شفاء غيظ و لكن اطفاء باطل او احياء حق وليكن سرورك‏بما قدمت من ذلك و اسفك علی ما خلفت "

همت تو اين نباشد كه بلذتی از لذات دنيوی برسی و يا كاری را كه خشم و ناراحتی تو را دفع می‏كند انجام دهی‏بلكه كوشش كن در از بين بردن باطل و زنده نمودن حق.

ونيز حضرت امير (ع) درباره ولخرجی هائيكه عثمان نموده و اموال را بكسان خود بدون استحقاق پرداخته بودچنين می‏فرمايد:

"و الله لو وجدته قد تزوج به النساء و ملك به الاماء لرددته فان فی العدل سعة و من ضاق عليه العدل فالجور عليه‏اضيق"

بخدا قسم تا قدرت دارم اموال را پس می‏گيرم اگر چه بدانم كه اين پولها مهريه زنان شده زيرا در عدالت دست همه‏باز است و كسيكه عدالت بر او گران باشد جور و جفاء او سنگين‏تر است.

امام(ع) در نامه بزياد بن ابيه كه خليفه عبدالله ابن عباس والی امام بر بصره بوده بعد از آنكه شنيده بود كه زياد اموال‏عمومی را بی رويه مصرف می‏كنند، چنين نوشته‏ اند:

"و انی اقسم بالله قسما صادقالئن بلغنی انك خنت من فی المسلمين شيئا صغيرا او كبيرا لاشدن عليك شده تدعك‏قليل الوفر ثقيل الظهر ضئيل الامر و السلام"

بخدا قسم اگر بمن خبر برسد كه خيانت به بيت المال نموده‏ای و لو بمقدار خيلی كم، بحدی تو را در فشار قرارمی‏دهم كه دارائی تو كم شود بيچاره شوی كه قادر براداء نفقه خاندان خود نباشی و در بين مردم حقير و پست شوی.

امام(ع) در جواب كسانيكه پيشنهاد می‏كردند كه با عيان و بزرگان مقدار بيشتری از بيت المال را بدهد - تا آنكه آنهااو را در مقابل دشمن ياری كنند - چنين فرموده است:

"اتا مرونی ان اطلب النصر بالجور فيمن و ليت عليه و الله ما اطور به ما سمر سمير و ما ام نجم فی السماء نجما لوكان المال لی لسويت بينهم فكيف وان المال مال الله الاوان اعطاء المال فی غير حقه تبذيرو اسراف و هو يرفع صاحبه‏فی الدنيا و يضعه فی الاخره و يكرمه فی الناس و يهينه عندالله"

آيا مرا امر ميكنيد كه طلب نصرت كنم باستم كردن بامت اسلام ؟

بخدا قسم نزديك او نميروم تا آخر دهر اگر اگر مال مال من ميبود بين مردم-همگان- بالسويه تقسيم ميكردم،تا چه‏رسد كه ماال من نيست ومال خدااست دادن مال به غير صاحب حق اسراف است واسراف پول دهنده را دردنيا بلندميكند ولی درآخرت ازمقامات عاليه پائين ميآورد ونزد مردم محترم ميكند ولی نزدخدا موهون ميسازد !

حضرت امير(ع) درنامه به عثمان بن حنيف كه عامل حضرت بوده در بصره بعد ازآنكه شنيده وبود كه اودعوت‏شده به يك مهمانی واو اجابت نموده بود _ظاهراً آن مهمانی از قبيل مهمانهای متداوله بوده است كه به افتخار رجال وشخصيتها برپا ميشود ودرآن، مهمانيها زياده روی ميشود_. نامه اعتراض‏آميز مرقوم ميدارد ودرضمن چنين مينويسد"الا وان لكل ماموم اماما يقتدی به ويستضی‏ء بنور علمه الاوان امامكم قد اكتفی من دنياه بطمريه ومن طعمه بقرصيه‏الاوانكم لا تقدرون علی ذلك ولكن اعينونی بورع واجتهاد وعفة وسداد "

هر آينه هر مامومی امامی دارد كه به او اقتداء ميكند دراعمال ورفتار، واو چراغ راهش ميباشد هرآيينه امام شمااكتفاء نموده از مال دنيا بد وپيراهن كهنه، وازطعام دنيا بد وقرص نان، البته شماها نميتوانيد مانند من عمل كنيد ولكن‏ ياری كنيد مرابه خيانت نكردن به اموال عمومی وزياده روی،نكردن- وباز درهمين نامه درجملاتی ميفرمايد: آيا من‏قانع بشوم باينكه بمن بگوئيد امير المؤمنين؟ در حاليكه شريك مردم درگرفتاريها روزگار نباشم يا پيشوای آنان درزندگانی سخت وناراحت كننده نباشم؟ نه من خلق نشدم تاآنكه از طعامهای لذيذ دنيا مانند چارپايان بخورم- وازاين‏قبيل روايات بحدی زياد است كه اگر نگاشته شود خود نيازمند تاليف مستقلی است.

سيره پيامبر گرامی اسلام

وآنچه مورد اهميت است رفتار خود پيامبر است رفتار خود پيامبر اكرم (ص) درزمان حكومت خويش است كه درجميع امور وموارد رعايت اين دواصل وركن اساسی را ميفرمود. برای نمونه دوسه مورد كه برحسب تواريخ وروايات‏از مسلمات است ومرحوم آية الله نائينی نيز در تنبيه الامه ذكر نموده است نقل ميكنيم :

1- قبل از بعثت حضرت رسول(ص)زينب دختر آن بزرگوار بحسب ميل خديجه بابی العاص كه خواهر زاده‏خديجه بود شوهر داده شد. پس از هجرت در جنگ بدر ابی العاص اسير شد _ در جنگ اگر مشرك اسير شود يا كشته‏ ميشود يا بايد فديه بدهد_ مسلمانان به واسطه آنكه تحت فشار مالی بودند اخذ فديه را اختيار نمودند، زينب زن ابی‏العاص كه درمدينه بود برای آزادی شوهرش گردنبند قيمتی كه ازمادرش بارث برده بود، فرستاد وپيغام داد چنانچه‏مسلمين موافقت كنند، اين گردنبند را به عنوان فديه قبول كنند ابوالعاص آزاد شود، پيغمبر باديدن گردنبند به گريه افتادومسلمانان هم آن را قبول كردند وابوالعاص آزاد شد. رسول الله _ص_ به ابی العاص فرمود: برو مكه زينب را بفرست‏مدينه. ابوالعاص با مخالفت قريش با خطری كه اين كار داشت زينب را بمدينه فرستاد- وبه حكم اسلام اين زن وشوهرازهم جدا شدند- بعد ازآن قريش بواسطه درست كاری ابی العاص اموالی را برای تجارت به او دادند واو را به شام‏فرستادند در مراجعت مسلمانان اموال قريش را كه محارب ومشرك بودند گرفتند وبه مدينه آوردند،- ابوالعاص برای‏گرفتن اموال شبانه وارد مدينه شد وبه منزل زينب رفت ودر پناه زينب قرار گرفت- موقع نماز صبح زينب به مسجد آمدوبه مردم اعلام كرد كه من ابی العاص راپناه دادم_ ازمقررات اسلام است كه اگر فرد مسلمان مشرك محاربی را پناه دهدوبه ديگران اعلام نمايد، آن پناه رسميت پيدا ميكند_ پيغمبر اكرم _ص_ روبه مسلمانان كرد وفرمود: شنيديد سخن‏زينب را. عرض كردند بلی! فرمود من هم الان مطلع شدم حالا خود ابی العاص آزاد است ولی اموال فی‏ء مسلمين‏است كه آنها راتصاحب نموده‏اند، ميتوانند تصرف كنند وميتوانند باو برگردانند مسلمانان به ميل خود اموال را ردنمودند وابو العاص آنها را به مكه برد وبه صاحبانش تحويل داد وبعداً خود مسلمان شد .

2- در جنگ بدر هفتاد نفر از سران قريش اسير شدند مسلمانان بازوی آنها را به يك ريسمان بستند، از جمله آنهاعباس عموی پيغمبر وعقيل ابن ابی طالب و نوفل بن حارث بن عبدالمطلب بودند، رسول اكرم (ص) بعباس فرمود كه‏توپول داری، فديه خود وبرادر زاده‏هايت را بپرداز وآزاد شويد .

عباس گفت: من اسلام آورده‏ام وقريش مرا مجبور به اين جنگ نمودندپيغمبر فرمود كه اگر واقعاً مسلمان باشی خداجزايت را ميدهد، ولی چون درظاهر اسلام نياورده بودی بحسب حكم اسلام بايد برای آزادی فديه بدهی، عرض كردپولهايی دارم كه بعنوان فديه قبول كنيد _يكصدو شصت مثقال طلا داشت_ پيغمبر فرمود آن به حساب نميآيد، ازآن‏پولی كه هنگام خروج از مكه نزد ام‏الفضل گذاشته‏ای بده.عباس برای سه نفر كه يكی عمو ودو نفر ديگر عموزاده‏پيغمبر بودند، هر كدام هشتصدو بيست مثقال طلا برای مسلمانان داد وآزاد شدند.

3- در موقع بيماری روزی رسول الله(ص) بمسجد تشريف آورده وفرمودند:امر حتمی پروردگار است كه ازهيچ‏ظلمی، هر كسی كه به كس ديگر بكند، نميگذرد، شما را به خدا قسم ميدهم كه هركس برمن حق ومظلمه داردبرخيزدوحق خود را بگيرد، چون اگر دراين دنيا به معرض قصاص درآيم بهتر است كه درروز قيامت قصاص شوم، مردی‏ازميان جمعيت بپا خواست عرض كرد درسفريكه از طائف مراجعت ميكرديد تازيانه به شتر ميزديد كه به من خورد،رسول اكرم دستور داد كه ازمنزل تازيانه راآوردند وبدست آن مردداد وخود در معرض قصاص قرار گرفت...

رفتار حضرت امير (ع)

به هر حال دوره حكومت حضرت منقضی شد خلفاء حكومت رابه دست گرفتند وبعد ازبيست وپنج سال كه‏حكومت بحضرت امير(ع) منتقل شد وضع حكومت اسلامی ازمسير اصلی منحرف وازامانت داری مبدل به مالكيت‏شده بود، اعيان واشراف قوم با نظر دربار خلافت اموال مسلمين را تصاحب نموده بودند ومقامات اداری را به ناحق‏متصدی بودند، امام چاره نداشت جز آنكه حكومت را بگونه حكومت اسلامی بگرداند اين امر مستلزم آن بود كه‏انقلاب كند تابتواند نظام اجتماعی عادلانه رابرقرار نمايد، حضرت بايد مانند صدراسلام قيام كند تازه مسلمانان را باهدف اسلام آشنا سازد ومسلمانان مظلوم را نيرو بدهد وداد آنها رااز ظالمين بگيرد، همان نحو كه درخطبه شقشقيه كه‏قبلاً نقل كرديم فرمود كه قبول حكومت بواسطه اين بود كه خدااز علماء پيمان گرفته است كه برپرخوری ظالمين‏ومحروميت مظلومين صبر نكند ولذا دراولين خطبه بعد از تصدی حكومت چنين ميفرمايد:

"ذمتی بمااقول رهنيه وانابه زعيم... الا وان بليتكم قد عادت كهيئتها يوم بعثت الله نبيه(ص) والذی بعثه بالحق‏لتبلبلن بلبله ولتغر بلن غربله ولتساطن بسوط القدرحتی يعود اسفلكم اعلاكم واعلاكم اسفلكم وليسبقن سابقون كانواقصروا وليقصرن سباقون كانوا قصروا وليقصرن سباقون كانوا سبقواوالله ماكتمت وشمه ولا كذبت كذبه لقد نبئت‏بهذاالقام وهذااليوم"

ذمه من عهده دار گفتار من است وخودم كفيل آن،.... ابتلاء امروز شما مانند ابتلاء بدو طلوع اسلام است كه دوباره‏برگشته به آن، خدايی كه پيغمبر رامبعوث نمود ودر حكومت من همه مختلط خواهند شدوهمه نحو كه باغربال آردگندم ازپوست آن متميز ميشود شماها از يكديگر تميز داده ميشويد_ كنايه ازاينكه بدون ملاحظه اختلاف طبقاتی همه‏را يكسان ميبينی فقط لايق رااز غير لايق ممتاز ميكنم_ وبانظر واقع بين واختيار شماها را مانند چيزيكه درديك‏ميجوشانند كه پايين وبالا ميشود-طبقه پايين رابالا می‏برم وطبقه بالا را پايين می‏آورم آنها كه نالايق‏اند وبيجهت‏متصدی مقام شده‏اند ازمقامشان عزلشان مينمايم كسانيكه لايقند ولی عقب افتاده‏ اند وشغلی ومنصبی بآنها داده نشده‏ جلو می‏ آورم.

رفتار خود حضرت هم درزندگی شخصی مانند رسول الله(ص) درموقع حكومت بود، بسيار ساده زندگی ميكرد.طبری روايت ميكند ازمتصدی بيت‏المال حضرت كه روزی امرالمؤمنين (ع) وارد خانه شد ديد يكی ازدخترانش‏گردنبندی به خود آراسته وآن را می‏شناخت وميدانست ازبيت‏المال است آنگاه قسم خورد اورا كيفر دهند _يعنی ولوپول درتحت اختيار من است ولی مال من نيست من امانت دارم وتصرفاتی كه به نفع مسلمين نباشد جائز نيست_.

مرحوم آيه الله نائينی در "تنبيه الامه " چنين فرموده كه درصدر اسلام استحكام اين دواصل ومسئوليت مترتبه برآنهابه جايی منتهی بود كه حتی خليفه ثانی باآن ابهت وهيبت به واسطه يك پيراهن كه از حله يمنی برتن پوشيده بود،چون قسمت آحاد مسلمين ازآن حله‏ها بدان اندازه نبود، درفراز منبر درباره آن مورد بازخواست قرار گرفت ودرجواب‏امر به جهاد لاسمعا ولا طاعه شنيد وبااثبات آنكه پسرش عبدالله قسمت خود را به پدرش بخشيد وآن پيراهن ازاين دوحصه ترتيب يافته است، اعتراض مردم برطرف شد وهم درموقع ديگر درجواب كلمه امتحانيه كه ازاو صادر شده بودلنقومك بالسيف استماع كرد وبچه اندازه ازاين درجه استقامت امت اظهار بشاشت نمود.

این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

پیام هفته

تحمیل نظر خویش بر آگاهان
قرآن : ... ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ کُونُوا عِباداً لي‏ مِنْ دُونِ اللَّهِ ... (سوره نحل، آیه 52)ترجمه: هیچ کس (حتی پیامبر) حق ندارد به مردم بگوید به جای خدا مرا عبادت کنید.حدیث: روی الحلبی قلتُ لاَبی عبدالله علیه السلام ما أدنى ما یکون به العبد کافراً ؟ قال: « أن یبتدع به شیئاً فیتولى علیه ویتبرأ ممّن خالفه (معانی الاخبار ، ص 393)ترجمه: ... حلبی روایت می کند که از امام صادق (ع) پرسیدم : کمترین سبب کافر شدن انسان چیست؟ فرمودند : این‌که بدعتی بگذارد و از آن بدعت جانبداری کند و از هر کس با او مخالفت کند روی برگرداند و آنان را متهم و منزوی سازد.

ادامه مطلب

موسسه صراط مبین

نشانی : ایران - قم
صندوق پستی: 1516-37195
تلفن: 5-32906404 25 98+
پست الکترونیکی: این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید