از طرف خداوند متعال آياتی مربوط به حكومت بر آن حضرت نازل شد و خود آن حضرت بيانات ارزندهای دراين زمينه بيان داشت و برای بعد از خود نيز حاكم و جانشين بر امت تعيين فرمود.
مسئله حكومت اسلامی با اينكه يكی از كهنترين اصول اسلامی است، ولی باتوجه باين نكته كه متأسفانه درگذشته كمتر مورد بحث و بررسی قرار گرفته است، يك بحث نو و تازه ايست، زيرا كه پس از رحلت نبی اكرم "ص" حكومت از دست كسی كه پيغمبر بامر خدای تعالی برای تصدی حكومت تعيين نموده بود، خارج شد و خلافت ازمسير حقيقی خود منحرف گرديد، تا آنجا كه نوبت خلافت به بنی اميه و بنی العباس رسد و آنها اساس حكومت رادگرگون ساختند، برنامهای كه برای حكومتشان طرح و عملی كردند، كاملا مغاير با اسلام بود و رژيمی را بوجودآوردند كه بيشتر به رژيم اكاسره و قياصره و فراعنه ايران و روم و مصر آنروز شباهت داشت تا به سيستم ولايت اسلامیو در ادوار بعدی بيشتر متأسفانه همان سيستم ادامه يافت و نظام ضد اسلامی حاكم بر بلاد مسلمين گشت و رویهمين اصل هم علمای اسلام نتوانستند راجع به اين موضوع بحث كافی نمايند بعلاوه از آن جهت كه فكر میكردند اينبحث در آن روز اثر علمی ندارد علمای اسلام از عنوان كردن آن خودداری كردند، و در نتيجه مسلمانان از احكام وقوانين مربوط به نظام اجتماعی بی اطلاع ماندند، و از وظايف و حقوق عمومی بی خبر شدند، بديهی است مردمی كهگرفتار نادانی و جهل باشند، راه را از چاه تميز نمیدهند، بلكه گاهی ذلت را عزت و ظلم را خدمت میپندارند!.
استعمارگران، بهنگامی كه نوبت به آنها رسيد، موقع را مغتنم شمردند و برای رسيدن به هدف استعماری خوداسلام را طوری ديگر معرفی كردند كه گويا راجع به مملكت داری و نظام اجتماعی برنامهای ندارد و مانند مسيحيتاست كه از خود حضرت عيسی (ع) نقل كنند كه قيصر حقی بر ملت دارد و آن عمل به دستور اوست و خدايی دارد وآن عمل به واجبات عبادی و ترك محرمات و هر كدام بايد بطور جداگانه حقشان ادا گردد. و با آنكه همچون يهوديتاست كه دستور میدهد كه از زمامدار اگر چه بر خلاف دين حكمی دهد، اطاعت كنند.
استعمار گران برای اين موضوع در حوزه روحانيت مبلغينی تربيت نمودند _همانطور كه معاويه برای درهمشكستن نيروی اسلام راويانی به خدمت گرفت كه با تاويل آيات و جعل اخبار پايههای حكومت او را مستحكمسازند و در دانشگاهها و مؤسسات تبليغی و دولتی، دست نشانده هايی گذاشتند و انتشاراتی پخش كردند، و گروهیاز دانشمندان خود را زير ماسك فريبنده "خاورشناسی" به فعاليت واداشتند كه حقايق اسلام را تحريف نمايند.
در نتيجه اين فعاليتها، اسلام در نظر مردم حتی طبقه تحصيل كرده وروشنفكر، طور ديگر جلوه كرد كه با اسلامحقيقی بسيار فرق دارد، تا آنجا كه مسئله جدائی دين از سياست در جهان اسلام نيز مطرح گرديد!
سرانجام كاربه جايی رسيد كه بسياری از احكام سياسی، اقتصادی، جزائی و نظامی و آنچه مربوط به كيفيت ادارهمجتمع اسلامی است از مباحث فقهی حذف شد و در اغلب حوزههای علمی عملا متروك گرديد.
باطل را حق جلوه میدهند. استعمارگران و ايادی و مزدوران آنها گفتند: اسلام حكومت ندارد، دين غير ازحكومت است و حكومت غير و دين بايد از سياست جدا شوند با مردم به سعادت اخروی برسند گروهی از مسلمانانهم با آنها همصدا شدند _و با وجود آن همه آيات و روايات، و حتی سيره پيغمبر اكرم و اميرالمومين گفتند: تإے؛ّدستگاه حكومت از دين جدا نباشد، مردم نميتوانند سعادت اخروی بدست آورند بنابراين مسلمانان نبايد در امرحكومت دخالت كنند.
آيا مسلمانان از سيره پيغمبر اكرم (ص) اطلاع ندارند آيا قرآن نميخوانند؟ كه ميفرمايد: فاحكم بينهم بما انزلاللَّه، ان احكم بينهم بما انزل اللَّه و لاتتبع اهوائهم، فاحكم بين الناس بالحق و لا تتبع الهوی و من لم يحكم بما انزلاللَّه فاولئك هم الفاسقون، انا انزلنا اليك الكتاب بالحق لتحكم بين الناس بما اراك اللَّه، فلاوربك لا يومنون حتیيحكموك فيما شجر بينهم ثم لا يجدوا فی انفسهم حرجاًمما قضيت و سلموا تسليما علاوه بر اين آيات، آيات ديگری كه مربوط به حكومت اسلامی است بويژه آياتی كه مربوط به جنگ و احكامسياسی و جنائی و اجتماعی و نظامی است، در اغلب سورههای قرآن مجيد وجود دارد كه گويا آن گروه از مسلمانان غافل، آنها را نخواندهاند! راستی آيا آنها از نهج البلاغه بيگانهاند و از كتابهای حديث بی اطلاعند كه به ياوه سرايان پاسخ ندادند؟
چقدر تاسفانگيز است كه گروهی از مسلمانان وقتی خواستند كه در دروره مشروطيت قانون بنويسند، موادعمده قوانين مدنی را از قوانين بيگانگان گرفتند، خوشبختانه در اين اواخر افراد آگاه فهميده و انديشمندی پيدا شدهاندكه در احكام اجتماعی اسلام مطالعات عميقی انجام داده و اثبات كردهاند كه اسلام برای اداره اجتماع بشری بهترينقوانين را آورده و حكومت اسلامی با پايهای استوار طرح ريزی شده است كه جامعترين قوانين را در بر دارد.
هم اكنون اين بحث جز. مباحث زنده روز در آمده و بصورت يك بحث جالب حياتی جلوه گر شده است بدينجهت وقتی بحث فقهی ما به مساله ولايت رسيد، لازم ديدم درباره اين مساله بطور وسيع يك تحقيق اساسی بعمل آيد. اينك بدين صورت در اختيار دانشمندان قرار گيرد و ما توفيقی الا بالله.
برای روشن شدن جهات بحث مطالب را در ضمن چند فصل بيان خواهيم كرد:
1 - احتياج بشر در ادامه حيات بحكومت و دين مقدس اسلام اين جهت را مهمل نگذاشته بلكه با بيانی صريحلزوم تشكيل حكومت را بيان نموده است.
2 - حكومت از نظر اسلام آيا انتصابی است باين معنی كه خود اسلام حاكم را تعيين نموده يا آنكه انتخابی است واختيار تعيين حاكم را به امت اسلامی داده؟ بعبارت ديگر، حكومت اسلام دمكراسی و بر اساس رای اكثريت است؟ ياانتصابی است شكل ديگر است؟
3 - در صورتيكه حاكم را اسلام تعيين نموده آن چه كسی است و چه شرايطی بايد داشته باشد؟
4 - طرز حكومت اسلامی چگونه است، استبدادی؟ مشروطه؟ و يا به عنوان امانت داری و ولايت است؟
5 - برنامه حكومت اسلامی
6 - وظيفه مردم در برابر حكومت و اينكه آحاد ملت اسلام مراقبت بر كارهای هيئت حاكمه دارند يا نه بعبارتديگر آيا اسلام حق مراقبت ملت را در كارهای مملكتی ميداند يا نه؟
7 - اطاعت افراد از دستورهای حكومتی واجب است يا نه؟
8 - مدت حكومت اسلامی
9 - اگر چند نفر دارای شرايطی بودند كه بايد حاكم اسلامی داشته باشد كداميك از آنها بايد تشكيل حكومتبدهد؟ بعبارت ديگر آيا اسلام در صورت تزاحم نظری دارد يا نه؟
10 - اگر حكم شرعی تمكن از تشكيل حكومت نداشته آيا بمقدار ممكن و مقدور، بايد وظايف حكومتی راتصدی بنمايد يا نه؟
11 - اگر حاكم نتوانست تشكيل حكومت دهد ولی قدرت داشته باشد كه حكومت جائر را به حكومتی بهترتبديل كند، آيا تبديل بر او واجب است يا نه؟
12 - در صورتيكه غصب مقام حكومت شد و احكام شرع نتوانستند متصدی آن مقام شوند، آيا تبعيت از حاكمجائر بر آنان جايز است؟
13 - در صورتيكه شخص غير صالحی مقام حكومت را بدست گيرد، آيا بعنوان امر بمعروف و نهی از منكر يابعنوان دفع ظلم از مظلومين، يا بعنوان منع بدعت در دين و امثال اينها، آيا در شرع مقدس اسلام وظيفه ای بر علماءتعيين شده است يا آنكه سكوت آنان و اكتفاء به بيان احكام و نشر حقايق و... جائز است؟