جایگاه فقهی- حقوقی مجلس خبرگان
گفتوگوبا
آيت اللّه محمّدتقى مصباح يزدى
حكومت اسلامي: مجلس خبرگان در نظامِ سياسىِ جمهورى اسلامى چه جايگاهى دارد؟
آيت اللّه مصباح يزدى: پس از پذيرشِ اصل «ولايت فقيه»، بايد چگونگى تعيين رهبر و ولى فقيه را هم مشخص كرد. اين جا است كه خبرگانِ رهبرشناس و تشكيل مجلس خبرگان، ضرورت پيدا مىكند. واقعيت اين است كه خبرگان در تعيين رهبر، نقش تعيين كنندهاى دارند; مثال روشن آن، پس از وفات امام راحل(قدس سره) است كه خبرگان در كمتر از 24 ساعت، رهبر را تعيين و معرفى كردند و مانع از ايجاد خلأ رهبرى در جامعه شدند و بيش از هر چيز، در استحكام و ثبات نظام مؤثر بودند. بنابراين، از يك ديدگاه مىتوان گفت كه مجلس خبرگان، مهمترين نقش را در تثبيت نظام جمهورى اسلامى دارد.
حكومت اسلامي: وظايف مجلس خبرگان چيست؟
آيت اللّه مصباح يزدى: وظيفه اصلى مجلس خبرگان، تعيين رهبر است. همچنين احتمال اين هست كه رهبر به علت كهولت بسيار يا حوادثى ديگر، دچار نقص عضو اساسى شود كه نتواند وظايف خود را به خوبى انجام دهد، يا به فراموشى دچار شود، يا صلاحيت اخلاقى خود را از دست بدهد و در باره عدالت وى ترديد جدى به وجود آيد، در اين صورت، خبرگان بايد او را عزل كنند. اين هم يكى ديگر از وظايف آنان است. البته اگر رهبر از طريق عدل و تقوا خارج شود، خود به خود عزل مىشود; اما تشخيص اين خروج و اعلام آن، بايد به وسيله يك مقام رسمى باشد، كه همان خبرگان است.
وظيفه فرعى ديگر خبرگان، نظارت بر كارهاى رهبرى است تا خداى ناكرده، كار به عزل كشيده نشود. مجلس خبرگان با تعيين يك هيئت تحقيق، كارِ كنترل و نظارت را انجام مىدهد; چون ممكن است جريانى تدريجى باشد. از اين رو، مىتوان از نقطهاى كه آغاز شده است، از آن پيشگيرى كرد. گاهى ممكن است كار از نقطهاى شروع شده باشد كه احتمال وقوع خطا در آن هست و مىتوان همان جا راه خطا را بست. بنابراين، هيئت تحقيق، از باب قاعده «هرچه پس از وقوع، رفعش واجب است، پيش از وقوع، دفعش واجب است» ازبروز اختلال در دستگاه رهبرى، جلوگيرى مىكند.
وظيفه ديگر مجلس خبرگان، اين است كه اگر رهبر با مرگ طبيعى از دنيا رفت يا عزل شد، رهبر ديگرى را انتخاب كند. اين كار نياز به مطالعه عميق، جدى و طولانى دارد. از اين رو، خبرگان در كميسيونى، مصداقها را در نظر مىگيرند و بررسى مىكنند كه چه كسانى در مظانِ اين سمت هستند.
حكومت اسلامي: مبناى فقهى كارِ مجلس خبرگان چيست؟
آيت اللّه مصباح يزدى: مبناى فقهى آن، مبتنى بر مسأله ديگرى است كه طبعاً محل بحث ما نيست و بايد در جاى خود اثبات شود كه اصولاً مشروعيت رهبرى از كجا است؟ آيا مشروعيت رهبرى از بالا است و نوعى انتصاب است؟ يعنى همانگونه كه خداى متعال پيغمبر اكرم(ص) را نصب فرموده است و ايشان هم از سوى خدا ائمه اثنى عشر(ع) را تعيين فرمودند. حضرات ائمه(ع) هم در زمانى كه مبسوط اليد بودند، حكّامى را براى شهرها منصوب مىكردند. براى زمان غيبت هم چنين كسانى را به صورت عام نصب كرده اند. اين نظريه «انتصاب» است.
نظريه ديگرى هم از سوى برخى فقها مطرح شده است به نام نظريه «انتخاب». بنابر اين نظريه، در زمان غيبت، ولى فقيه از سوى مردم انتخاب مىشود و با همين رأى و انتخاب و بيعت، حكومت وى مشروعيت مىيابد; يعنى مشروعيت فقيه و رهبر، از سوى مردم است و انتخاب او هم از پايين به بالا است. مردم با انتخاب خود، حق تسلطى را كه بر خود دارند، به او واگذار مىكنند. البته نظريه انتخاب، تقريرهاى مختلفى دارد; اما جامع همه تقريرها اين است كه مردم ولىفقيه را بايد انتخاب كنند و مشروعيتش به رأى آنان است، به گونه اى كه اگر مردم نباشد، مشروعيت ندارد; يعنى نه تنها مقبوليت ندارد، بلكه مشروعيت هم ندارد.
اين دو نظريه (انتخاب و انتصاب) در مبناى كار خبرگان هم اثر مىگذارد. اگر قائل شويم كه مردم بايد با رأى خود به رهبر، اعتبار و مشروعيت ببخشند، در اين صورت، مردم خبرگان را بر مىگزينند و خبرگان هم از سوى مردم، رهبر را انتخاب مىكنند; يعنى به او مشروعيت مىبخشند. در اين شكلِ كار، گويى مردم امانتى را به خبرگان سپرده اند و آنان به عنوان امين مردم، آن امانت را به رهبر مىسپارند. پس نقش خبرگان، نقش وساطت و رساندن مشروعيتى است كه از سوى مردم به ولىفقيه داده مىشود.
برخى از معاصران، چنين نظريه اى را ابراز كرده اند; اما اين نظريه، سابقه فقهى ندارد. در ميان فقهاى شيعه، همان نظريه انتصاب مشهور است. بنده هم به عنوان يك طلبه، همان نظريه انتصاب را تأييد مىكنم. بعضى سخنان حضرت امام(قدس سره) هم صراحتِ بر انتصاب دارد; مثلاً در جايى به اين مضمون مىفرمايند: «من به واسطه ولايت الهى كه دارم، نخست وزير تعيين كردم و بر مردم واجب است به عنوان وظيفه شرعى، از او اطاعت كنند». در كتاب ولايت فقيه و در بحثها و كتابهاى ديگر هم به همين نظريه انتصاب، اشاره دارند.
اما بنابر نظريه انتصاب، نقش خبرگان در واقع، نقش شهادت دادن و معرفى كردن رهبر است; يعنى فرض اين است كه در هر زمانى ولىفقيه اصلح براى اداره جامعه اسلامى، از سوى امام زمان سلام(ع)منصوب شده است; اما مردم نمىدانند چه كسى است. براى اين كه او را شناسايى كنند، هم به ادله شرعى و هم به ذوق عقلايىشان ناچار بايد از خبرگان سؤال كنند.
اين ذوق عقلايى، مبناى همه امور زندگى اجتماعى مردم است; چون هيچ كس در همه امور زندگى خود، صاحب نظر نيست. پس ناچار است در بخشى از امور زندگى، از ديگران تقليد كند; مثلاً همه بيمار مىشوند و بايد به پزشك مراجعه كنند و به نظر او اهميت و اعتبار دهند. حتى خود پزشكها هم گاهى ممكن است به پزشكان متخصص ديگرى مراجعه كنند و نظر آنان را معتبر بدانند. پس اساسِ زندگى اجتماعى و عقلايى مردم، بر همين اصل استوار است و اگر اين نباشد، اصلاً نظام اجتماعى مختل مىشود.
مردم با همين ذوق عقلايى خود، وقتى بدانند كه از سوى شارع مقدس، فقيه اصلح تعيين شده است، اما آنان نه فقاهت را مىشناسند و نه مىتوانند ديگر شرايط فقيه را احراز كنند، در اين جا است كه به خبره رجوع مىكنند; همانگونه كه در همه موارد ديگر چنين مىكنند; مثلاً وقتى بخواهند بهترين پزشك را بشناسند، از ديگر پزشكان و نيز كسانى كه دستى در كار پزشكى دارند، سؤال مىكنند. هم چنين در ديگر تخصصها بهترين راهى كه براى شناخت متخصصِ برتر وجود دارد، اين است كه ديگر متخصصان به گونهاى شهادت بدهند كه او برترين است.
در زمانى هم كه مسأله رهبرى مطرح نبود، به علت تسلط رژيم طاغوت، مردم براى شناخت مرجع تقليدشان همين كار را مىكردند. وقتى مرجع تقليد از دنيا مىرفت و كسى به تكليف مىرسيد و مىخواست به احكام دينى خود عمل كند، درصدد برمىآمد كه اين را از كسى بپرسد. طبعاً به عالم محلشان مراجعه مىكرد. اگر در روستا عالم سرشناسى نبود، به شهر يا استان مراجعه مىكرد و همين طور آن قدر از اشخاص سؤال مىكرد تا مطمئن شود كه اصلح را يافته است. در آن هنگام، نيازى نبود كه به مردم ياد بدهند كه از خبره ها بپرسيد تا اصلح را بيابيد، بلكه آنان بنابر همان ذوق عقلايى خود، رفتار مىكردند.
در اين جا هم اصل همين است، با اين تفاوت كه در آن زمان، در مسائل فردى، وقتى مردم به مرجع واحدى نمىرسيدند، در امور اجتماعى آنان مشكلى پيش نمىآمد. فرض كنيد دو نفر همسفر شوند، يكى وظيفهاش را نماز قصر بداند و ديگرى نماز تمام. اگر اين دو نفر، برادر هم باشند، مشكلى براى آنان پيش نمىآيد، حتى در نجاست و طهارت يا ديگر مسائل هم اگر اختلافى باشد، مشكلى پيش نمىآيد; اما آن جا كه مربوط به مسائل اجتماعى است، مشكل به وجود مىآيد و نياز است كه به يك رأى رسمى معتبرى كه مقبول جامعه هست، عمل شود. مثال ساده آن، ازدواج است. اگر در شرايط خاصى، بر فرض، فقيهى فتوا بدهد كه اين ازدواج صحيح بوده است; اما فقيه ديگرى عكس آن را فتوا بدهد. در اين صورت، زن نمىتواند بگويد: من طبق فتواى مجتهد خودم عمل مىكنم تو هم طبق فتواى مجتهد خودت عمل كن. در اين جا بايد كسى باشد كه هر دو او را قبول داشته باشند و فتوا بدهد.
مسائل سياسى هم همين گونه اند. عموم مردم بايد كسى را قبول داشته باشند كه در مسائلى كه مربوط به همه جامعه مىشود، نظر بدهد. در اين جا اگر هر كس به فتواى خود عمل بكند و پراكنده شوند، نقض غرض مىشود. بنابراين، ضرورت دارد كه آن قدر تلاش كنيم تا به شخص واحدى برسيم تا مصالح جامعه اسلامى تأمين شود وگرنه، پراكندگى ايجاد مىشود. وظيفه اصلى حاكم اسلامى و ولىفقيه، حفظ وحدت جامعه اسلامى و تأمين مصالح امت اسلامى است. بنابراين، مراجعه به خبرگان، به شكل قانونمند و شناخته شده، لازم مىنمايد كه اكنون در قالب مجلس خبرگان شكل گرفته است.
خبرگان به جامعه معرفى مىشوند و آنگاه مردم انتخاب مىكنند. سپس خبرگان بر اساس همان اصل عقلايى، شهادت دهند كه در ميان كسانى كه نامزد براى رهبرى هستند، فلان شخص، اصلح است، گاهى با رأى اكثريت قريب به اتفاق و به ندرت، به اتّفاق آرا. به هرحال، چارهاى نيست جز رجوع به اكثريت. البته مىتوان براى همين هم مبانى فقهى پيدا كرد; اما در مواقعى كه علم به شخص واحد و شخص اصلح پيدا نمىشود. ناچار بايد به ظن اقوا عمل كرد. در جايى كه مثلاً هفتاد يا هشتاد درصد خبرگان، به اصلحيت فردى شهادت بدهند، بالاترين ظن اطمينانى براى افراد حاصل مىشود و جايى براى شبهه باقى نمىماند. عقلا چنين ظنى را براى جامعه معتبر مىدانند و به آن احترام مىگذارند. من باز اين مثَلَ را تكرار مىكنم; چون بهترين نمونهاى است كه انسان مىتواند تأثير شهادت خبرگان را درك كند. فرض كنيد كسى به بيمارى سختى دچار شده است و به و دنبال پزشكى مىگردد كه از همه حاذقتر باشد. اگر در ميان همه پزشكانى كه صاحب نظرند، هشتاد يا نود درصدشان تصريح كردند كه فلان پزشك، از همه ما عالمتر و حاذقتر است، ديگر براى آن بيمار هيچ شبههاى باقى نمىماند كه بايد به او رجوع كند. در باره رهبرى هم اينگونه است كه اگر خبرگان مجتهدشناس شهادت بدهند كه اين فرد در ميان ما از همه اصلح و اعلم است، براى همهيقينآور مىشود. همان كارى كه پس از رحلت حضرت امام(قدس سره) در باره مقام معظم رهبرى پيش آمد.
بنابراين، مبناى فقهى تعيين رهبر، شهادت اكثر يا همه خبرگان است و مبناى عقلايى همدارد و آن، اين كه معمولاً مردم براى رجوع به متخصصِ اصلح و اعلم، از خبرگان وكارشناسان سؤال مىكنند.
حكومت اسلامي: در نظريه انتخاب، خبرگان در واقع از سوى مردم وكالت گرفته اند كه رهبر را انتخاب كنند. آيا در نظريه انتصاب هم خبرگان از سوى مردم براى شهادت اصلح، وكالت گرفته اند؟
آيت اللّه مصباح يزدى: ابداً چنين وكالتى نيست. مردم فقط خبرگان را انتخاب كرده اند براى اين كه اختلافى پيش نيايد; مثل اين كه كسانى مىخواهند ملكى را معامله كنند. ابتدا بايد در باره كارشناسها توافق كنند; چون ممكن است ده ها كارشناس وجود داشته باشد; اما طرفين بايد بر روى دو كارشناس توافق كنند. اين توافق در باره كارشناسان، در واقع، همانرأى دادن به خبرگان است; يعنى ما به آنان رأى مىدهيم تا آنان به اصلح شهادت بدهند.پس مردم كسانى را كه صلاحيت شهادت دارند، انتخاب مىكنند تا در شاهدان اختلافى پيش نيايد.
حكومت اسلامي:: پس در واقع يك عقد اجتماعى است؟
آيت اللّه مصباح يزدى: اين تعبيرات بار و نتايجى دارد كه ما نمىتوانيم همه آنها را بپذيريم. تعبير عقد اجتماعى يا قرارداد اجتماعى، تعبيرى است كه در جهان غرب جا افتاده است و مبانى خاص خود را دارد و آثارى بر آن مترتب است. اگر دو نفر بخواهند معامله بكنند، توافق آنان در باره كارشناس، عقد جديدى نيست، بلكه اعلام اين است كه ما اين كارشناسىها را قبول داريم. حال اگر بخواهيد به مسامحه، نام آن را قرارداد يا عقد بگذاريد، حرفى نيست; اما معناى اين كار، اين نيست كه آنان با توافق خود به نظر خبرگان، مشروعيت و اعتبار مىبخشند، بلكه بدين معنا است كه نظر كارشناس را مىپذيرند.
حكومت اسلامي:: آيا مىتوان وظايف خبرگان را به مردم واگذار كرد؟
آيت اللّه مصباح يزدى: در قانون تصريحى نشده است كه ولايت فقيه بر اساس نظريه انتصاب است يا انتخاب. از اين رو، هر كس مىتواند آن را با نظريه خودش تطبيق دهد. در اصل يكصدوهفتم قانون اساسى، قبلاً چنين آمده بود: «هرگاه يكى از فقهاى واجد شرايط مذكور در اصل پنجم اين قانون، از طرف اكثريت قاطع مردم، به مرجعيت و رهبرى شناخته و پذيرفته شده باشد، اين رهبر، ولايت امر و همه مسؤوليتهاى ناشى از آن را برعهده دارد». در اين جا اين راه پيشبينى شده بود كه خودِ مردم هم اگر مرجع و رهبرى را با رأى اكثريت، قبول كردند، رهبرى او مشروع و مقبول است و ديگر نيازى به خبره و كارشناس ندارند; همان گونه كه در باره حضرت امام(قدس سره) پيش آمد.
البته چنين چيزى در مسائل اجتماعى، بسيار كم اتفاق مىافتد. بايد انقلابى با سى سال تلاش و سابقه و تمهيد مقدمات صورت بگيرد تا مردم، اصلح را انتخاب كنند. فرض اين مسأله، در چنين مواردى ممكن است; اما هميشه ميسر نيست و طبعاً در شرايط عادى، نامزدهايى كه براى رهبرى انتخاب مىشوند، بيش از يكى خواهند بود. اين است كه ناچار بايد يكى از ميان آنان ترجيح داده شود و يك مقام رسمى، اين ترجيح را اعلام كند. حال اگر اين كار را به مردم واگذار كنيم، با اين كه مردم خودشان اختلاف دارند، يعنى در مواردى كه يقين ندارند، كسى را تعيين بكنند، اين يقين آور نيست. البته گاهى ممكن است كه خود مردم مستقيم يا غير رسمى كسى را بشناسند و همه يا اكثريت قاطع بر او اتفاق كنند; اما در غير اين موارد، مراجعه كردن به آراى عمومى مردم، صرف نظر از خبرگان، راهى است كه به نظر من ارزش آن، بسيار كمتر از استفاده از رأى خبرگان است; مانند اين است كه من براى يافتن پزشك حاذق و اصلح، از اين و آن بپرسم كه به نظر شما بهترين پزشك شهر كيست و هر چه بيشتر مردم گفتند، به همان عمل كنم. آيا اين راه، مرا بهتر به واقع مىرساند يا اين كه اگر به جامعه پزشكان رجوع كنم و از آنها بخواهم كه حاذقترين پزشك را به من معرفى كنند؟ مسلّم است كه مراجعه به متخصصان و پزشكان، راه گشاتر است. وقتى ما انتخاب رهبر و ولىامر را مسألهاى دينى تلقى مىكنيم، بايد حجت قوىترى در پيشگاه خدا داشته باشيم.
پس ما اگر بر مبناى انتصاب، بخواهيم نقش مردم را تعيين كنيم و بگوييم: به جاى اين كه خبرگان اين نقش را ايفا كنند، خود مردم، آن را بر عهده بگيرند، آيا اين كار درست است يا نه؟ به نظر بنده، اين كار دورتر از واقع است. به نظر عقلا اگر ما اول پزشكان حاذق و امين را شناسايى كنيم و بعد آنها از ميان خود، اصلح را انتخاب كنند، نتيجه كار، يقينىتر و عقلايى است. مىدانيم كه در شهر پزشك هست و به صداقت، درست كارى و دورى از منافع شخصى او نيز در طى معاشرتى كه با او داشته ايم، پى برده ايم. تشخيص اين كار، براى مردم ممكن است. اين گونه پزشكان را مردم انتخاب مىكنند به اين منظور كه بهترين و ماهرترين پزشك را از بين خود انتخاب كنند. اگر چنين انتخابى صورت گرفت، براى مردم يقين آور و قطعى است.
اين پزشكان خبره هم با چه معيار و اساسى خبرهترين را از ميان خود انتخاب مىكنند؟ مسلّم است كه به معيارهايى چون دقت علمى، درست كارى و تشخيصهاى درست توجه دارند. اين گونه دقت و موشكافى و انتخاب، جز از خبره، از كس ديگرى بر نمىآيد. پس توجيه اين است كه اين گونه انتخاب از سوى مردم، يعنى انتخاب متخصصان متعهد، كار مشكلى نيست; اما انتخاب اصلح و اعلم از ميان آن همه خبره و متخصص، با رأى اكثريت، كارى دقيق و تخصصى است. اگر در انتخابات رياست جمهورى و نيز انتخابات ديگر، چنين روشى اجرا شود، به نظر ما اصلح است.
اين نوع انتخابات، چون دو مرحلهاى است (نخست مردم متخصصان را انتخاب مىكنند و بعد متخصصان، ديگران را) هزينه بسيارى دارد و كارها به تعويق مىافتد. پس اجراى آن آسان نيست. اگر بتوانيم نظامى انتخاباتى را اجرا كنيم كه به تدريج و در طول سال، متخصصان و متعهدان شناسايى شوند و اصلحشان انتخاب گردد، بسيار مناسب است. در همه جا مىتوانيم اين كار را بكنيم حتى براى رياست جمهورى، وزرا، قضات و همه مسؤولان كشور. اين كار، مشكل و نشدنى نيست; اما در شرايطى كه ما زندگى مىكنيم، مخصوصاً در وقتى كه فرهنگ غربى در جامعه ما نفوذ كرده است، تغيير روش انتخابات مشكل است. البته در كشور ما، يك چشمِ ناظر و بينا و بيدارى بالاتر از رياست جمهورى و نهادهاى ديگر هست كه بيشتر به آن اهتمام داريم و تا حدود بسيارى، مشكلات انتخابات به روش غربى را رفع مىكند. اگر اشتباهى هم در مراتب پايينتر رخ دهد، با وجود اشراف آن مقام بالاتر، چندان مهم نيست; ولى بر اساس اصول اسلامى، درستتر اين است كه حتى انتخابات ديگر مقامات هم چند مرحلهاى باشد و هر كس واقعاً در باره موضوعى شهادت بدهد كه تخصصآن را دارد و در باره موضوعى كه صلاحيت و تخصصش را ندارد، شهادت و رأى ندهد. در اين صورت، قطعاً مصالح جامعه، بهتر تعيين مىشود و از هر لحاظ، هم عقلايىاست و هم طبق موازين شرعى; اما كار سختى است و در زمان كنونى جامعه ما آمادگى اجراى آن را ندارد.
حكومت اسلامي: آيا منظورتان چيزى مشابه آنچه در نظام سياسى اهل سنت، «اهل حل و عقد» نام دارد، است؟
آيت اللّه مصباح يزدى: آنچه را اهل سنت در باره «اهل حل و عقد» مىگويند، فقط براى تعيين خليفه است; اما مطلبى را كه ما مىگوييم، نظريه عامترى است كه براى هر منصبى، از رئيس جمهور گرفته تا وزير و قضات و حتى شهردارها و كلاً هر كسى كه مىخواهد در منصبى قرار بگيرد، اجراشدنى است; يعنى بايد متخصصان هر صنف و شغل و حرفه اى به او رأى بدهند; مثلاً چگونگى شناسايى متخصصان يك محله و نيز انتخاب بهترين فرد براى يك كار مشخص، اين گونه مىتواند باشد كه نخست مردم، معتمدان محل را انتخاب كنند; چون مردم در طول سالهايى كه در محل با آنان زندگى كرده اند، خصوصيات آنان را مىشناسند. آنگاه اين معتمدان، متخصصان را معرفى كنند; چون اينان مورد وثوق مردم هستند و بى دليل، چيزى نمىگويند. سپس خودِ آن متخصصان، افراد خود را از لحاظ تخصص، مهارت، تعهد و اهميت كار، درجهبندى كنند و بهترينهاى خود را معرفى كنند. به كسانى كه امتياز بالاترى دارند، كارى سپرده مىشود كه در درجه اول اهميت است; مثلاً در كارهاى عمران و شهرسازى ، امتياز بالا براى وزير مسكن است، پس از او مدير كل مسكن در استان و همين طور سمتهاى پايينتر.
حكومت اسلامي: بنابر نظريه انتصاب، كه شما آن را قبول داريد، اكنون برخى منصبهاى مهم و كليدى را شخصِ رهبر انتخاب مىكند. اگر اين نظريه شما را بپذيريم، در واقعنقش رهبر و ولى امر در انتصابها از بين مىرود و بر عهده متخصصان هر رشته مىافتد؟
آيت اللّه مصباح يزدى: اين مسأله ديگرى است. در اين روشى كه ما طراحى مىكنيم، از نظر مبانىِ فقهى مورد قبول ما، همه اينها يك اسكلت مىشود كه مخروطوار به عالىترين مرتبه اجرايى، كه رياست جمهورى باشد، مىرسد و او هم اعتبارش به اجازه رهبر است. وقتى كه رهبر اين نظام را امضا و از بالا نظارت و كنترل كرد، در آن صورت، اعتبار معنوى و شرعى همه مقامها و سمتها از بالا خواهد بود. رهبر كه همه شهردارها، قاضىها و مقامات را نمىشناسد و اصلاً امكان اين هم وجود ندارد. پس ناچار است كه از نظريات ديگران استفاده كند. بنابراين، مردم نظام خود را آماده و طراحى مىكنند; اما اين نظام هنوز روح ندارد. در اين جا رهبر با امضاى خود، به آن روح مىدهد و عمل شدنى و اجرايى مىشود. پس با اين نظامى كه عرض كردم، هيچ لطمهاى به نظريه انتصاب نمىخورد و نقش مردم هم در همه امور سياسى و اجتماعى محفوظ مىماند. اين روش، مبناى عقلايى و شرعى هم دارد. اين كه هر كس در حد فهم و صلاحيت خود،رأى بدهد، نه بيش از آن چه مىفهمد و صلاحيت دارد، هم شرع آن را امضا مىكند و هم از نظر عقلايى معتبر است. هر روشى در دنيا به هر اندازهاى كه به اين روش نزديكتر باشد، بهتر مىتواند مسائل جامعهاش را حل كند.
حكومت اسلامي: تشكيل مجلس خبرگان، با كدام يك از دو نظريه انتصاب و انتخاب، سازگارتر است؟
آيت اللّه مصباح يزدى: در قانون تصريح نشده است كه مبتنى بر نظريه انتخاب است يا انتصاب، بلكه قانون اساسى به گونهاى تنظيم شده است كه با هر دو نظريه سازگار باشد; اما ديدگاه شخصى بنده اين است كه با انتصاب، اصلح است. در نظامهاى مردمسالار، با يك دور و تسلسل روبهرو هستيم، به اين صورت كه مردم پيش از آن كه بخواهند به فردى در انتخابات رئيسجمهورى يا مجلس يا همهپرسى قانون اساسى و يا انتخاباتى ديگر رأى بدهند، قانونهايى از پيش براى آنان نوشته مىشود، بدون آن كه نظر آنان را براى اين كار بخواهند; مثلاً سن رأى دهندگان، جنس آنان و ديگر شرايطى را كه پيش از انتخابات مىگذارند. اينها پيشفرضهايى است كه مردم به وسيله آنها در انتخابات شركت مىكنند.اين دور و تسلسل، مشكلى است كه در نظامهاى مردمسالار دنيا وجود دارد. غربيان هر اشكالى كه به ما در باره پذيرش پيشفرضها بكنند، به نظام مردمسالارى خودشان به گونهاى شديدتر وارد است. ما اين مشكل را با نظريه انتصاب حل مىكنيم; اما آنان چگونه؟
اگر ما قائل به انتصاب شديم، مشكل ما در تسلسل مشروعيت حل مىشود; چون سرانجام به جايى مىرسيم كه بالاتر از مردم است. در آن صورت، ديگر نمىگوييم: مردم طبق چه قانونى چنين كردند. يا اگر رهبر، كسى را تعيين كرد، اعتراض نمىكنيم; اما اگر اين را نپذيرفتيم، همان اشكالى كه دست كم بر ديگر نظامهاى مردمسالارى وارد، است بر ما هم وارد خواهد بود.
حكومت اسلامي: نظرتان در باره مجله حكومت اسلامى، وابسته به دبيرخانه مجلس خبرگان چيست؟
آيت اللّه مصباح يزدى: با توجه به شرايطى كه ما داريم و كمبودهايى كه در جامعه و حوزه وجود دارد، يكى از كارهاى بسيار خوب، وجود چنين مجله هايى است. بايد تلاش شود تا مطالب مفيد و مورد نياز جامعه، در زمينه حكومت اسلامى بررسى شود و ديدگاه هاى گوناگون مطرح شود تا بسترى براى نقد ديدگاه ها و انديشه ها فراهم آيد. اين مجله، در اين جايگاه و براى رفع چنين نيازهايى فعاليت مىكند; اما بايد سطح مجله ارتقا يابد و اين در گرو آن است كه نويسندگان بيشتر و ژرف انديشترى داشته باشيم تا قلم و انديشه آنان بر غناى مجله بيفزايد. اميدوارم كه مجله حكومت اسلامى، راه كمال را بهتر و سريعتر طى كند.