ولايت از نظر واژگانی
«ولايت» واژهای عربی است كه به اعتراف لغتشناسان بزرگ عرب از ريشه «ولی» بر وزن فلس به معنای قرب نزديكی است. «ولاء» و «توالی» در اصل به معنای قرار گرفتن يك شیء در كنار شيیء ديگر است، بیآنكه فاصلهای بين آن دو باشد كه البته لازمه چنين حالت و ترتبی نزديكی آن دو شیء به يكديگر است. طريحی در مجمع البحرين میگويد: ولايت با فتحه به معنای محبت، و با كسره به معنای توليت و سلطنت است و والی كسی را گويند كه زمام امور ديگری را به دست خود گيرد و عهدهدار آن گردد.
اين قرب افزون بر قرب مادی، قرب معنوی را نيز شامل میشود. اين لفظ به معنای دوستی، نصرت، ياوری، دوستدار، و امارت نيز آمده است كه وجه مشترك همه اين معانی همان قرب معنوی است. باتوجه به معنای اصلی، واژه «ولیّ» در ساير موارد نيز به همين معنا استعمال میشود.
در مورد ولايت به معنای قرب آمده: «ولايت كه همان قرب و نزديكی است، در لغت از مفاهيم اضافی به شمار میرود؛ ... چون اگر چيزی به شخص يا شیء نزديك بود، آن شيیء و شخص نيز به او نزديك خواهند بود؛ [يعنی] ... يك اضافه متوافقه الاطراف ... بر اين اساس، اگر انسان ولیّ خدا باشد، خداوند نيز ولیّ اوست؛ چنانكه اگر خدا ولیّ كسی بود- يعنی به او نزديك بود- او هم ولیّ خدا خواهد بود و اين مقتضای اضافه متوافقه الاطراف است». در فرهنگ فارسی نيز واژه «ولیّ» به معنای دوست، يار و صاحب، و واژه «ولايت» به معنای حكومت آمده است.
علامه طباطبايی در اين مورد آورده است: «لكن الاصل فی معناها (ای الولايه) ارتفاع الواسطه الحائله بين الشيئين بحيث لا يكون بينهما ما ليس منهما: اصل در معنای ولايت برداشته شدن واسطه است كه بين دو چيز حايل شده، به گونهای كه بين آن دو چيز غير آنها باقی نماند». علامه امينی نيز در كتاب شريف الغدير بيستوهفت معنا برای «مولی» برمیشمارد و آنگاه اين معانی را از باب اشتراك در معنا، و معنای جامع را «اولی بالشیء» میداند.
يكی از برجستهترين معانی «ولیّ» ولايت تدبير و سرپرستی امور ديگران است. ولیّ، فعيل به معنای فاعل است. جوهری در صحاح میگويد: «هركس كار ديگری را بر عهده گيرد، ولیّ اوست». شرتونی در اقرب الموارد «3» نيز «ولايت» را به معنای خطّه و امارت و حكومت داشتن معنا كرده است. بنابراين هرگاه «ولیّ» در ارتباط با تدبير امور اجتماعی مطرح شود، مراد همان ولايت، زعامت و رهبری است.
ولايت در عرف و اصطلاح
در اصطلاح واژه «ولايت» همرديف واژههايی مانند «سرپرستی»، «زعامت» و «رياست» ذكر شده و مراد از آن سرپرستی و اداره امر ديگری را بر عهده داشتن است. در اقرب الموارد آمده است: «ولیّ الشئ و عليه ولاية و ولاية، ملكالامر و قام به: صاحب و سرپرست كار و امر شد و به آن قيام كرد و سرپرستی آن را بر عهده گرفت». در اين باب آمده است كه «ولايت در اصطلاح به معنای سلطه بر شخص يا مال و يا هر دو است، اعم از اينكه چنين سلطهای عقلی باشد يا شرعی، اصلی باشد يا عرضی»؛ مانند ولايت قيم از سوی پدر بر فرزمند.
در عرف هنگامی كه میگويند فلانی ولايت دارد، مراد آنها امارت كسی است كه بر خطّهای حكمرانی دارد و منطقهای زير پوشش ااوست. ازاينرو به امير، «والی» اطلاق میشود: «ولّاهالامر، ای جعله واليا عليه: او را امير ساخت»و از اين باب است «السطان ولیّ امر الرّعيه».
چند نكته
1. ولايتپذيری در ساختار وجودی انسانها ريشه دارد و افراد بشر به حكم فطرت خود نياز بدان را درك میكنند. علّامه طباطبايی دراينباره مینويسد: «مسئله ولايت و اينكه جهات اجتماعی زندگی انسانی ادارهكننده و سرپرستی میخواهد، از بديهيات فطرت است».
2. چه در ولايت شرعی و چه در ولايت سياسی شخص «ولیّ» بايد رعايت مصلحت «مولّی عليه» را بنمايد و اصولا رعايت اين مصلحت لازمه امر ولايت است.
3. ولايت از جنبه های مختلف اقسامی دارد؛ مانند ولايت تكوينی حقيقی، ولايت بر تشريع، شامل ولايت تشريعی، ولايت انشايی اعتباری، ولايت عامه، ولايت خاصه، ولايت مطلقه و ولايت مقيده. از جهت دارنده نيز ولايت را اقسامی است؛ مانند ولايت خداوند، ملائكه، پيامبر صلّی اللّه عليه و اله، ائمه عليهم السّلام، فقيه، پدر، جد و ....
پاره ای از فقهای معاصر برای ولايت اقسام ديگری را نيز ذكر كرده اند؛ مانند ولايت بر افتا و قضا، حكومت و زعامت، اموال و نفوس، اجرای حدود، اطاعت در اوامر عرفی و ....
4. از آنجا كه فقيه میتواند ولايتهای متعددی داشته باشد، فقط ولايت بر زعامت و حكومت مورد بحث اين نوشتار است تا سرانجام حدود اختيارات ولیّ فقيه جامع شرايط در اين قسم از ولايت آشكار گردد.
به منظور روشن شدن محدوده ولايت فقيه در حوزه اداره امور عمومی، ابتدا به اختصار به بررسی محدوده ولايت خداوند و پيامبر و ائمه عليهم السّلام در قرآن و روايات میپردازيم.
ولايت در قرآن
ولايت و هم خانوادههای آن از مهمترين و پراستعمالترين اركان مفاهيم قرآن است؛ آنسان كه میتوان گفت 233 بار واژه «ولیّ» و مشتقات آن در قرآن آمده است.»
براساس موارد استعمال قرآنی، مراد از ولايت نحوهای نزديكی بدون فاصله بين دو شیء است كه موجب نوعی حق تصرف و مالكيت در تدبير غير میشود. حيثيت قرب و اولويت میتواند از حيث مودت و محبت و جاذبه روحی باشد كه «ولايت محبت» شكل میگيرد، يا از حيث نصرت و ياری كه «ولايت نصرت» ايجاد میشود و يا از حيث تدبير و تصرف در غير كه «ولايت تدبيری» شكل يابد. «1» در بسياری از موارد، «ولیّ» در باب تفعّل به معنای اعراض كردن، دور شدن و سرباز زدن، و در باب تفعيل به معنای برگردانيدن و منصرف كردن است.
در كلیترين تقسيم، ولايت در قرآن به دو قسم ولايت ايجابی و مثبت، و سلبی و منفی تقسيم میشود.
مراد از ولايت ايجابی، ولايتی است كه قرآن كريم آن به رسميت شناخته و تجويز كرده است.
ولايت ايجابی در قرآن از حيث اقسام ولايت بر دو بخش است: 1. ولايت الهی؛ 2. ولايت بشری.
گاه ولايت را به ولايت تكوينی، ولايت تشريع و تشريعی تقسيم میكنند. ولايت تشريعی، نوعی سرپرستی است كه نه ولايت تكوينی میباشد و نه ولايت بر تشريع و قانون، بلكه ولايتی است در محدوده تشريع كه بر دو بخش میباشد: ولايت بر محجوران، و ديگری ولايت بر جامعه خردمندان.
ولايت الهی در قرآن
قرآن تمام اقسام ولايت را به معنای واقعی تنها منحصر به خداوند دانسته، او را «ولیّ» واقعی و حقيقی میخواند: «ام اتخذوا من دونه أولياء فاللّه هو الولی» يا «ان الحكم الا اللّه». ولايت خداوند- به معنای واقعی كلمه- ولايت مطلقه است زيرا خداوند مالك و خالق انسانهاست، و اصالتا ولايت تشريعی مطلقه بر خلق دارد، اگرچه به صورت مستقل اعمال ولايت نمیكند.
قرآن كريم در راستای ولايت مطلقه الهی، سه نوع ولايت متمايز بشری را مطرح كرده است:
1. ولايت خاص رسول اكرم صلّی اللّه عليه و اله و مؤمنی كه در حال ركوع در راه خدا انفاق میكند؛
2. ولايت عامه مردان و زنان مؤمن؛
3. ولايت اصناف خاص فقهی.
ولايت مطلقه رسول خدا صلّی اللّه عليه و اله در قرآن
قرآن كريم به كرّات ولايت رسول اكرم صلّی اللّه عليه و اله را بر مؤمنان به رسميت شناخته كه يكی از اقسام آن ولايت تشريعی تبعی است؛ مانند ولايت در ابلاغ وحی، تبيين تعاليم الهی و تربيت امت، ولايت قضاوت و زعامت سياسی، ولايت بر جان و مال مسلمانان و ولايت مودت و محبت.
اولين و مهمترين مستند قرآنی ولايت نبوی آيه: «النبی اولی بالمومنين من انفسهم:» پيامبر از مومنان به خودشان سزاوارتر است» میباشد. مراد از اين اولويت و سزاواری همان «ولايت» است؛ چرا كه مقوم ولايت همين تقدم و اولويت و شايستگی است. اين ولايت و اولويت مطلق است و همه امور شخصی، اجتماعی، تكوينی و اعتباری را شامل میشود. به عبارت ديگر، اين آيه بيانگر ولايت مطلقه رسول خدا صلّی اللّه عليه و اله است. قرآن افزون بر ولايت مطلقه نبوی، يك ولايت مطلقه خاص بشری ديگر را با صفت و اشاره ذكر كرده، هرچند به نامش تصريح نكرده است.
در اين باب قرآن میفرمايد: «إنّما وليّكم اللّه و رسوله و الّذين آمنوا الّذين يقيمون الصّلاة و يؤتون الزّكاة و هم راكعون* و من يتولّ اللّه و رسوله و الّذين آمنوا فإنّ حزب اللّه هم الغالبون» همه مفسران شيعه و بسياری از مفسران اهل سنت تصريح دارند كه اين آيه در شأن امام علی عليه السّلام نازل شده است. اين آيه، ولايت خدا، ولايت رسول خدا صلّی اللّه عليه و اله و ولايت وصی را ولايت واحد دانسته؛ به اين بيان كه يك ولايت را آن هم با لفظ مفرد به هر سه نفر نسبت داده است كه البته ولايت بالاصاله از آن خداوند، و ولايت بالتبع از آن رسول خدا صلّی اللّه عليه و اله و علی عليه السّلام است. از آنجا كه ولايتها به هم عطف شدهاند و ولايت «وصیّ»، مقيد نشده، بنابراين از اين آيه، ولايت مطلقه امير المومنين عليه السّلام نيز برمیآيد.
ولايت مطلقه اهل بيت در قرآن و روايات
هرچند در قرآن به ولايت ساير اهل بيت عليهم السّلام لفظا تصريح نشده مستند و آن روايات معتبر از پيامبر صلّی اللّه عليه و اله است،امّا مفهوم آيه «يا أيّها الّذين آمنوا أطيعوا اللّه و أطيعوا الرّسول و أولي الأمر منكم»، به دلالت التزامی به ولايت آنان اشاره دارد. در اين آيه مؤمنان به اطاعت از خداوند و رسول خدا صلّی اللّه عليه و اله و اولیالأمر فراخوانده شدهاند و اطاعت از اولی الأمر نيز همعرض اطاعت از رسول خدا صلّی اللّه عليه و اله خداست، آن هم به گونهای مطلق و بیهيچ قيد و شرطی. لازمه اطاعت مطلق، عصمت اولوالأمر است؛ چه اطاعت مطلق از جايزالخطا قبيح است. همه مفسران شيعه بر آناند. كه لازمه اطاعت مطلق مورد بحث در آيه، عصمت اولوالأمر است. براساس اين استدلال، مفسران شيعه «اولیالأمر» را منحصر به ائمه معصومين عليهم السّلام میدانند.
اثبات ولايت برای ائمه عليهم السّلام در روايات نيز آمده است. برای نمونه در نهج البلاغه میخوانيم:
«لا يقاس بآل محمّد احد ... هم اساس الدين و عماد اليقين ... و لهم خصائص حقّ الولاية و فيهم الوصيّة و الوراثة، الآن إذ رجع الحقّ الی أهله و نقل الی منتقله: كسی را با خاندان رسالت نمیشود مقايسه كرد- آنان اساس دين و ستونهای استوار يقين میباشند؛ ... زيار ويژگیهای حق ولايت به آنها اختصاص دارد و وصيت پيامبر نسبت به خلافت و ميراث رسالت به آنها تعلق دارد. هم اكنون [كه خلافت را به من سپرديد]، حق به اهل آن بازگشت و دوباره به جايگاهی كه از آن دور مانده بود، بازگردانده شد».
در حديثی از امام باقر عليه السّلام آمده است: «بنی الاسلام علی خمس: علی الصلوة و الزكاة و الصّوم و الحج و الولاية و لم ينادی بشیء كما نودی بالولاية فاخذ الناس باربع و تركوا هذه». در اينجا «هذه» به ولايت باز میگردد. در ادامه روايت نيز در اهميت ولايت آمده است: «قال زراره و ایّ شیء من ذلك افضل؟ فقال «الولاية افضل لانّها مفتاحهنّ و الوالی هو الدليل عليهنّ».در مورد اينكه مراد از ولايت در اين روايت، ولايت سياسی است، چنين آمده: «ان المراد بها «الولاية» الامامة و ولاية التصرف و لذا قال عليه السّلام في بيان افضليتها «لانّها مفتاحهن» اذ لا شبهة فی أنّ لفظ الوالی يستعمل في الحاكم و الامام: مراد از ولايت، امامت و ولايت تصرف است. به همين دليل در بيان برتر بودن آن فرمود ولايت كليد ساير امور است؛ زيرا شكی نيست در اينكه لفظ «ولیّ» در خصوص حاكم [سياسی] و امام [به عنوان حاكم سياسی] استعمال شده است.
ولايت اهل بيت دقيقا به همان معنای ولايت رسول خدا صلّی اللّه عليه و اله است و از آنجا كه ولايت رسول خدا صلّی اللّه عليه و اله در محبت و ارادت خلاصه نمیشود، بلكه به معنای اولويت در تصرف و تدبير نيز میباشد، ولايت اهل بيت عليهم السّلام نيز به همينگونه است. مهمترين شأن اهل بيت عليهم السّلام مرجعيت ايشان در تفسير آيات قرآن و تفصيل تعاليم نبوی است. بدون پذيرش ولايت اهل بيت عليهم السّلام دين ناقص است، و با پذيرفتن ولايت ايشان دين نيز كامل میشود. ديگر نكته آنكه، نياز به ولايت اهل بيت عليهم السّلام نيازی دائمی است كه به زمان خاصی محدود نمیشود. پرواضح است كه در عصر حضور نيز ايشان اولی به تدبير و زعامت سياسی جامعه هستند، اما ولايت اهل بيت عليهم السّلام بسی فراتر از مسئله حكومت و زمامداری سياسی است. «حكومت يكی از فروع بسيار كوچك امامت و ولايت است و اين دو را نبايد با هم خلط كرد».
بنابر آنچه گفتيم، قرآن و روايات، ولايت را برای خدا، پيامبر و امامان در يكی از شاخههای مهم ولايت كه به معنای زعامت سياسی و سرپرستی امر اجتماع میباشد، به گونهای مطلق ثابت كرده است.
ولايت در نهج البلاغه
در نهج البلاغه واژه «ولیّ» هجدهبار واژه «ولاة» (جمع ولیّ) پانزدهبار و واژگان «ولايت و ولايات» هر يك نه بار به كار رفته است. اينك نكاتی دراينباره:
1. واژه «ولايت» در معنا و مفهوم امارت و حكومت سياسی در نهج البلاغه به كار رفته است و والی، يعنی سلطان و امير: «و اللّه ما كانت لی فی الخلافه رغبه و لا فی الولايه إربه».
2. امام عليه السّلام صفات مهم و اساسی حاكم اسلامی را بيان فرموده؛ صفاتی چون شايستگی ولیّ مسلمين، در پی اميال نفسانی نبودن و ...
3. حكومت ولايی كه نهج البلاغه- در حوزه امور عمومی- معرفی میكند مردم محجور نبوده، بلكه صاحبان حق و خردمندناند كه دارای حقوقی متقابل در قبال حكومتاند.
امير المؤمنين عليه السّلام در خطبهای كه منشور جاودان حقوق اساسی در انديشه اسلامی است، میفرمايد: «فقد جعل اللّه سبحانه لی عليكم حقّا بولاية امركم، و لكم علیّ من الحقّ مثل الّذي لی عليكم» همانا خدا بر شما برای من حقی قرار داده؛ زيرا حكمرانی شما را به عهدهام گذاشت، و شما را نيز حقی است بر من همانند حق من كه بر گردن شماست».
4. ولايت در نهج البلاغه، محدود به اموری مانند رسيدگی به اموال غيّب و قصّر و مجانين و از اين قبيل نشده، بلكه به معنای حكومت و زعامت سياسی به گونهای گسترده با تمام اختياراتی است كه برای اداره يك كشور لازم میباشد.
ساير اقسام ولايت در قرآن مانند ولايت عامه مردان و زنان مؤمن، ولايت اصناف خاص فقهی و ولايت سلبی، از آنرو كه از حوصله اين بحث خارج است، به آنها نمیپردازيم.
فصل دومفقه و فقيه در لغت و اصطلاح
فقه و فقيه از نظر واژگانی
دومين واژهای كه بايسته است از مادی تصوری ولايت مطلقه فقيه مورد دقت و بررسی قرار گيرد، كلمه «فقيه» است كه از ريشه «فقه» میباشد. كلمه «الفقه» كه از شكافتن و پيروزی اشتقاق يافته، در لغت به معنای فهم و علم و ادراك است، ازاينرو مرد فقيه، يعنی عالم. فيومی در مصباح المنير میگويد: «الفقه، فهم الشئ». در قرآن نيز آمده است: «طبع علی قلوبهم فهم لا يفقهون». «4» در اين آيه، فقه به همان معنای واژگانی آن به كار رفته است.
به لحاظ معنايی، «فقه» اخص از علم و معرفت است. ادراك اشيای خفيه را فقه گويند. راغب در مفردات گويد: «الفقه هو التوصل الی علم غائب بعلم شاهد فهو أخصّ من العلم قال: فما لهولاء القوم لا يكادون يفقهون حديثا».»
فقه آن است كه انسان با استفاده از آگاهی و معرفت موجود خود، به آگاهی و ادراكی نو دست يابد.
فقه و فقيه در اصطلاح
كلمه «فقه» اصطلاحا در دو معنا به كار رفته است: يكی به معنای علم و آگاهی به مجموعه دين، و ديگری به معنای دانش تحصيل احكام و مقررات شرعی.
در اصطلاح نخست، «فقه» عبارت است از بصيرت كامل نسبت به كل دين و مجموعه آنچه خداوند برای بشر فرستاده است؛ مجموعهای شامل عقايد و اخلاق و احكام (اعم از فردی و اجتماعی و سياسی) كه قرآن مسلمانان را به تفقه در آن فرا میخواند: «فلولا نفر من كلّ فرقة طائفة ليتفقّهوا في الدّين و لينذروا قومهم إذا رجعوا اليهم لعلّهم يحذرون».
در اين آيه، «فقه» در همان معنای خود، يعنی فهم عميق و ژرفنگری به كار رفته و دين به عنوان متعلق «تفقه» ذكر شده است و منظور تفقه و فقاهت، به مجموعه دانشهای دينی اعم از اصول و فروع و اخلاق است.
ملا صدرا قدّس سرّه در شرح اصول كافی به پيروی از شيخ بهايی معتقد است در بسياری از احاديثی كه از «فقه» سخن رفته است، منظور بصيرت در امر دين به طور كلی است و به علم احكام شرعی اختصاص ندارد.مثلا از پيامبر اكرم صلّی اللّه عليه و الهقل شده: «من حفظ علی أمّتی أربعين حديثا محتاجون اليه فی امر دينهم بعثه اللّه يوم القيامة فقيها عالما: كسی كه بر امت من چهل حديث مورد نياز مربوط به امور دينی مردم را حفظ نمايد، خداوند روز قيامت وی را فقيه مبعوث میكند».
شيخ بهايی در توضيح و بررسی اينروايت میگويد: «ليس المراد بالفقه بمعنی الفهم، فانه لا يناسب المقام و لا العلم بالاحكام الشرعيه عن أدلتها التفصليه فانه معنی مستحدث، بل المراد البصيره فی امر الدين و «الفقه» اكثر ما يأتی فی الحديث بهذا المعنی: منظور از فقه در اينروايت فقه به معنای فهم نيست؛ زيرا معنای لغوی آن با اينروايت بیمناسبت است و همينطور منظور فقه مصطلح، به معنای علم به احكام شرعی فقهی كه از طريق ادله تفصيلی استنباط شده است هم نيست؛ چه آنكه اين معنا بعدها رايج شده است، بلكه منظور بصيرت در امر دين [و صاحبنظر شدن] است و بيشتر مواردی كه واژه فقه در حديث به كار رفته، به همين معناست».
باتوجه به اصطلاح نخست (فقه به معنای علم و آگاهی به مجموعه دين)، فقيه به كسی میگويند كه بصيرتی ژرف به معنای اعم آن دارد. دومين معنای اصطلاحی «فقه» علم به احكام و مقررات فرعی شرعی از روی ادله است. به اين معنا، فقه دانشی است كه ميان مسلمانان رواج يافته و رسالتش تعيين تكليف مكلفان و استنباط احكام شرعی است.
تاريخ اين اصطلاح كه اخص از معنای لغوی و اصطلاحی نخست است، به نيمه اول قرن دوم هجری- يعنی زمان امام باقر و امام صادق عليهما السّلام- باز میگردد. در آن دوران به كسانی كه در علم به احكام شرعی تخصص بيشتری داشتند، فقيه اطلاق میشد.
مراد ما از فقيه در بحث «ولايت فقيه» معنای اصطلاحی اول است؛ يعنی كسی كه علم و آگاهی ژرفی نسبت به مجموعه دين دارد. البته شايان ذكر است باتوجه به اينكه رهبر جامعه اسلامی میخواهد براساس قوانين اسلامی جامعه را اداره كند و از سويی قوانين اجتماعی، سياسی و اقتصادی اسلام در علم فقه به معنای گسترده آن تبيين میگردد، ازاينرو رهبر جامعه اسلامی در زمينه فقه به معنای دوم نيز بايد دارای تخصص ويژهای باشد تابتواند باتوجه به ساير علوم اسلامی، قوانين لازم برای اداره امور جامعه را با مشورت با كارشناسان تنظيم نمايد. از همينروی، رهبر جامعه اسلامی كسی است كه علاوه بر آگاهی كافی به علم فقه و قدرت استنباط احكام شرعی، نسبت به مجموعه علوم دينی نيز از آگاهی بسيار بالايی برخوردار باشد.
فصل سوموصف مطلقه در لغت و اصطلاح
وصف مطلقه از نظر واژگانی
سومين واژهای كه بايد از مبادی تصوری ولايت مطلقه فقيه مورد بررسی دقيق قرار گيرد، واژه «مطلقه» است.
وصف «مطلقه»، صفت «ولايت» (در ولايت مطلقه فقيه)، و اسم مفعول از ماده «اطلاق» است.
ريشه اين كلمه، «الطلق» و «الطلق» به معنای آزاد، رها و بدون قيد است.
ابن فارس در معجم مقاييس اللغه میگويد: «طلق» دلالت بر تخليه و رهايی میكند.نيز در كتاب المعجم الوسيط آمده است: «الطلق» يعنی بدون قيد، و «المطلق» به قيد و شرطی محدود نبودن را گويند. ابن منظور نيز در لسان العرب میگويد: «اطلقه فهو مطلق» و طليق، يعنی آزاد و رهايش كرد و جمع آن طلقاست؛ برای نمونه، «أطلقت الناقة»، يعنی رها كردم افسار شتر را. طريحی در مجمع البحرين آورده: «الطلق» به معنای مطلق، فعل به معنی مفعول است؛ يعنی آنچه صاحبش میتواند در آن به تمامه تصرف كند. در دعای آمده است: «أطلق لسانی بذكرك: نگهمدار و باز ندار زبان را از ذكر خود»؛ يعنی رها و آزادش گذار.»
وصف مطلقه در اصطلاح
قائلان به اين نظريه بر چنين باورهايی هستند:
1. محدوده اختيارات ولی فقيه و اختيارات معصوم عليه السّلام از جهت حاكم بودن- نه از جهت عصمت- يكسان است. مگر اينكه دليلی خاص موردی را به معصوم عليه السّلام اختصاص دهد. «فقيه همه اختيارات حكومتی امام را دارا میباشد، مگر آنكه دليلی قائم شود كه اختياری كه برای امام ثابت است، به خاطر جهات شخصی معصوم است، نه به جهت ولايت و حكومت ...».
2. اختيارات حكومتی ولی فقيه محدود و در چارچوب احكام فرعی نيست، ازاينرو، فقيه حاكم و در صورت وجود مصلحت عمومی جامعه اسلامی میتواند از باب ولايتی كه دارد، در محدوده مباحات قوانينی را وضع و اوامری را صادر نمايد. او میتواند دستور به اجرای قوانين اوّلی و ثانوی دهد و بر همگان نيز لازم است كه از او اطاعت نمايند.
3. ولی فقيه در صورت وجود مصلحت اهم و همچنين به منظور رعايت مصلحت مسلمانان و حفظ اصل اسلام میتواند موقتا از اجرای بعضی از احكام فرعی جلوگيری كند.
وجود چنين اختيارات وسيع حكومتی برای ولیّ فقيه جامع الشرايط- در اداره امور جامعه اسلامی- را «ولايت مطلقه فقيه» میگويند و در كلام تعدادی از فقها از آن به «ولايت عامه» فقيه تعبير شده است.
چند نكته مهم
1. ولايت مطلقه در مقابل ولايت مقيده
از ديدگاه قائلان به ولايت مطلقه، فقيه، معنای لغوی «اطلاق» به معنای گسترده آن مراد نيست، بلكه مقصود از «اطلاق» در عبارت «ولايت مطلقه فقيه» شمول و مطلق بودن نسبی آن است؛ يعنی اگر گفته میشود ولايت فقيه مطلق است، در مقابل ساير ولايتهای است كه جهت خاصی در آنها در نظر گرفته شده؛ مانند ولايت پدر در ازدواج دختر، ولايت پدر و جد پدری در تصرفات مالی فرزندان نابالغ، ولايت عدول مومنان در حفظ و حراست از اموال غايبان و قاصرين، و وصی و قيم شرعی بر صغار يا ساير نظريههايی كه ولايت فقيه را محدود به قيدهايی- مانند قيد ضرورت، اضطرار و امور حسبيه، اجرای حدود و تعزيرات- و يا در محدوده احكام شرعی فرعی میدانند.
2. شمول ولايت فقيه
قائلان به ولايت فقيه در اداره جامعه اسلامی معتقدند كه بستر ولايت مطلقه فقيه حوزه مسائل اجتماعی، سياسی و حكومتی است و فلسفه مهم آن نيز اداره و مديريت جامعه اسلامی، برقراری عدالت و امنيت، احقاق حقوق مردم و حفظ حدود میباشد.
3. وحدت لفظ و تعدد معنا
عدهای به دليل كاربرد لفظ مطلقه در دو اصطلاح «ولايت مطلقه فقيه» و «حكومت مطلقه» پنداشتهاند كه معنای آن دو يكی است، ازاينرو حكومت مبتنی بر ولايت فقيه را حكومتی استبدادی انگاشته دراينباره گفتهاند: «قائلين به ولايت مطلقه فقيه شعاع فرمانروايی فقيه را به سوی بینهايت كشانيده و فقيه را همچون خداوندگاری روی زمين میدانند».
در واقع بايد دانست كه اين سنجش، سنجشی نادرست است؛ زيرا حكومت مطلقه در بين رژيمهای سياسی، حكومتی استبدادی است كه براساس حاكميت فرد و يا گروهی ويژه بنا شده است؛ حكومتی زورمدار، سركوبگر و بدون معيار و قانون كه با سليقههای شخصی بر مردم حكم میراند. در اين نظامها اراده مردم هيچ نفشی ندارد و مصالح آنان نيز در نظر گرفته نمیشود. گفتنی است از اين رژيمها به نظامهای توتاليتر نيز تعبير میكنند؛ درحالیكه در نظام سياسی مبتنی بر انديشه ولايت مطلقه فقيه، اعمال ولايت خودسرانه نيست، بلكه در چارچوب قوانين اسلام و مصلحت عمومی مردم صورت میگيرد. حاكم اسلامی بايد دارای شرايطی مانند تقوا و عدالت باشد، ازاينرو به مجرد ظلم و زورمداری، مشروعيت او سلب میشود.
نكته ديگر آنكه، مراكز كنترلی بسياری وجود دارد كه بر فعاليتهای سياسی فقيه حاكم نظارت دارند. يكی از انديشمندان معاصر دراينباره گفته است: «ولايت فقيه يك قدرت مطلقه و رهاشده نيست بلكه دقيقا نوعی اقتدار مهار شده و قانونی كه از دو جهت كنترل و محدود شده است: از يك سو تعهد درونی ولی فقيه كه دارای صفات برجسته انسانی و تقوا عدالت است و خود را هماره در برابر خدا و نسبت به حقوق الهی و حقوق مردم مسئول میداند؛ از سوی ديگر با ضوابط قانونی راههای قانونی اعمال ولايت فقيه كاملا مشخص گشته و نهادهايی كه اختيارات ولی فقيه را اعمال میكنند، معين شده است».
بنابراين در نظام مبتنی بر ولايت فقيه دو راه مهم برای كنترل قدرت ولی فقيه وجود دارد:
يك، تعهد درونی با دارا بودن صفاتی مانند عدالت، تقوا و ...؛
دو، ضوابط قانونی موجود در قانون اساسی.
ناگفته نماند كه در عمل نيز گذشت دو دهه از حاكميت ولی فقيه در ايران اسلامی نشان میدهد كه هيچگونه شباهتی بين حكومت فقيه عادل با حكومتهای مطلقه توتاليتر وجود ندارد.
امام خمينی قدّس سرّه كه بنيانگذار نظام مردمسالاری دينی در عصر جديد است، در اين خصوص میفرمايد: «حكومت اسلامی مانند هيچيك از انواع حكومتهای موجود نيست؛ مثلا استبدادی نيست كه رئيس دولت مستبد و خودرأی باشد؛ مال و جان مردم را به بازی بگيرد و در آن به دلخواه خود تصرف كند؛ هركس را ارادهاش تعلق گرفت، بكشد و هركس را خواست، انعام كند. رسول اكرم صلّی اللّه عليه و اله و حضرت امير المؤمنين عليه السّلام و ساير خلفا همچنين اختياراتی نداشتند».
سيره عملی امام خمينی قدّس سرّه نيز گواهی است بر مدعای ايشان: امام در طول اين دو دهه- كه از پيروزی انقلاب اسلامی میگذرد- نه چيزی برای خود اندوخت و نه استبداد رأی داشت. در اين دو دهه بعد از پيروزی انقلاب با تمام بحرانهايی كه كشور اسلامی ايران با آن همراه بود، 22 انتخابات مردمی برگزار شد كه حاكی از نقش بالای مردم در اداره امور كشور است؛ امری كه در هيچيك از كشورهای مدعی دموكراسی و آزادی- چه از نظر كيفی و چه كمّی- پيشينهای نداشته است. ازاين رو، ايران اسلامی را به حق میتوان نمونهای از مردمسالاری دينی ناميد.
فصل چهارم ويژگیهای مهم رهبر جامعه اسلامی
در اينجا به اختصار به بررسی سه ويژگی مهم و اساسی رهبر جامعه مردمسالار دينی میپردازيم. اين در حالی است كه رهبران بسياری از نظامهای سياسی از اين صفات تهی هستند.
صلاحيت علمی
در يك نظام مردمسالار دينی لازم است رهبری آن با مبانی دين و اصول علم سياست و شيوههای مديريتی جامعه اسلامی آشنا باشد. در جامعهای كه بيشتر آن مسلماناناند و در نهضتی اسلامی به رهبری عالمی وارسته و الهی- به منظور اقامه احكام دين شهيدان بسياری را تقديم داشته و از سويی مردم حاكميت اسلام را به عنوان اصل و مبنا پذيرفتهاند- «1» بايد «مكتب» الگو و محور حركت قرار گيرد و متخصصی دينشناس رهبری آن را بر عهده داشته باشد. در مورد صلاحيت علمی تذكر چند نكته لازم است.
چند نكته باره در مورد صلاحيت علمی رهبری
1. از آنجا كه اسلام مجموعهای منسجم و به هم پيوسته است و سياست آن نيز عين ديانت آن میباشد، كسی شايستگی رهبری را دارد كه علاوه بر دارا بودن شرايط عمومی رهبری، در تمام زمينههای اجتماعی و سياسی دارای قدرت اجتهاد و استنباط باشد.
2. مراد از اجتهاد- همانگونه كه در تعريف آن گفته شده- داشتن ملكه و قدرت استنباط احكام از اصول و فروع شرعی است، نه مجتهد بالفعل بودن در تمام موارد.
3. از آنجا كه در مسئله رهبری جامعه اسلامی آشنايی با ديدگاههای سياسی و اجتماعی اسلام، زمانشناسی و مكانشناسی، آگاهی نسبت به مسائل سياسی جامعه و جهان و نيز قدرت تشخيص موضوعات و نيازهای جامعه و از سويی تطبيق احكام شريعت با آنها نقش اساسی را داراست، ازاين رو داشتن قدرت اجتهاد در اين امر از عناصر اصلی در شايستگی رهبری است.
حضرت علی عليه السّلام برخورداری از صلاحيت علمی لازم برای رهبری را بيان نموده: «أيّها النّاس انّ أحقّ النّاس بهذا الامر أقواهم عليه و أعلمهم بامر اللّه فيه: ای مردم! سزاوارترين اشخاص برای خلافت آن كسی است كه در تحقق حكومت نيرومندتر و در آگاهی از فرمان خداوند داناتر باشد».
همچنين حضرت پس از وفات پيامبر اكرم صلّی اللّه عليه و اله فرمود: من برای جانشينی رسول خدا از همه به آن سزاوارترم؛ زيرا در دين از شما افقه، و در شناخت سرانجام كارها از شما آگاهتر، زبانم از شما گوياتر و در عمل از شما مقاومتر و پايدارترم.
اعلميت و رهبری
نظر به اينكه قدرت مديريت و اداره امور امری فطری است كه به ذوق و هنر فردی بستگی دارد، از اينرو اگر اعلميت را يكی از شروط رهبری برشمردهاند، به يقين تنها اعلميت در مسائل فقهی به معنای خاص آن منظور نيست. ممكن است نسبت به مسئله فتوا و مرجعيت، آشنايی بيشتر با قواعد و مدارك مسائل فقهی، روايات و آيات و استباط احكام ملاك اعلميت باشد، «4» اما در مسئله ولايت و رهبری كه مرحله اجرای شريعت و احكام آن است، «افقه بودن» به تنهايی نمیتواند ملاك اعلميت باشد. بلكه در اينجا عينيت بخشيدن به قانون، بهتر اجرا كردن شريعت و همچنين درست تطبيق دادن شرع با حوادث خارجی میتواند ملاك اعلميت باشد.
امام خمينی خطاب به هيئت بازنگری قانون اساسی، در اين مورد فرمودند: آشنايی با روش برخورد با حيلهها و تزويرهای فرهنگ حاكم بر جهان، داشتن بصيرت اقتصادی، اطلاع از كيفيت برخورد با اقتصاد حاكم بر جهان، شناخت سياستها و حتی سياسيون و فرمولهای ديكته شده آنان و نيز درك موقعيت و نقاط ضعف و قدرت دو قطب سرمايهداری و كمونيسم، ... از ويژگیهای يك مجتهد جامع است.
در جلسات شورای بازنگری قانون اساسی، مسئله اجتهاد مورد بحث قرار گرفت كه بيشتر اعضا مسئله اعلميت را اعم از اعلميت در مسائل فقهی دانستند؛ دراينباره يكی از اعضای شورا گفته است:
«از نظر شرعی روايات متعددی داريم، درصورتیكه اعلمی در جامعه وجود داشته باشد. غير اعلم نمیتواند رهبری داشته باشد. البته اعلميت را صرف اعلميت در مسائل فقهی و استنباط احكام نمیدانيم، بلكه هم در استنباط احكام و هم در شناخت موضوعات بايد قویتر از ديگران باشد».
شايان يادآوری است آشنايی با اصول سياسی و مديريتی در رهبری جامعه اسلامی امری ضروری است، اما لازمه آن گذرندن دورههای خاص در اين خصوص نيست، كما اينكه اين امر در مورد بيشتر رهبران سياسی جهان صادق است.
عدالت
برخلاف ديدگاه بيشتر مكاتب مادی كه ملاك مهم رهبری را تنها رأی مردم و بعضا قدرت مديريت میدانند، حاكم سياسی جامعه اسلامی علاوه بر داشتن اين شرايط، بايد از صلاحيت اخلاقی نيز
برخوردار باشد. به سخن ديگر، وی بايد دارای ايمان قوی به تعاليم مكتب و تعهد عملی نسبت به آنها باشد و از سويی مطيع هواهای نفسانی نباشد، و هوايش را معبود و اله خود قرار ندهد. در تعبيرات رايج فقهی و كلامی، از اين ويژگی به «عدالت» تعبير شده است كه به عنوان يكی از شرايط ضروری حاكم اسلامی، بيشتر فرق اسلامی آن را پذيرفتهاند. عدالت عبارت است از ملكهای نفسانی كه سبب انجام واجبات و ترك محرمات میشود. مجتهد و رهبر عادل كسی است كه به دنيا رو نكرده و برای به دست آوردنش نيز جد و جهد نكند؛چنان كه در روايت است: «من كان من الفقهاء صائنا لنفسه. حافظا لدينه، مخالفا لهواه، مطيعا لامر مولاه فللعوام أن يقلّدوه ...».
دانشمندان مذاهب اسلامی مانند فارابی، ماوردی، مفيد، و ابن خلدون از عدالت در شرايط حاكم اسلامی نام بردهاند. قرآن كريم نيز هدف از فرستادن پيامبران را اقامه عدل معرفی میكند و از سويی مردمان را نيز از پيروی افراد غير عادل برحذر میدارد؛ كسانی چون اسرافكاران:
«لا تطيعوا أمر المسرفين». ظالمان «و لا تركنوا الی الذّين ظلموا ...» و پيروی كنندگان از خواهشهای نفسانی و غافلان: «و لا تطع من أغفلنا قلبه عن ذكرنا و اتّبع هواه و كان أمره فرطا».
در سخنان معصومين، عدالتورزی «اساس حكومت»، «ملاك سياست» و «زيبايی واليان» بيان شده است. امام علی عليه السّلام دراينباره میفرمايد: «العدل نظام الأمرة: عدالت اساس حكومت است».
يا اينكه: «ملاك السياسة العدل: ملاك سياست عدالت است». يا اين سخن مولا: «العدل جمال الولاة».
در فقه نيز در بسياری از موارد عدالت شرط است؛ از جمله برای امام جماعت، شهادت و گواهی در دادگاه، قضاوت و داوری و مرجعيت تقليد، اما برای رهبری و زعامت امت- كه نظام دين و دنيای مردم بر عهده فقيه قرار میگيرد- عدالت ه معنای معهود و مصطلح كه در اين ابواب فقهی مطرح است، كفايت نمیكند؛ زيرا در اموری مانند جماعت و شهادت بنای شريعت بر سختگيری نيست، ازاينرو فقها حسن ظاهر را برای تشخيص عدالت كافی میدانند. حال انكه برای حاكم اسلامی مراتب عالی عدالت را قائل شده اند.
امامخمينی قدّس سرّه در اين صورت میفرمايد: آن آدمی كه می خواهد ولیّ امر مسلمين ونايب اميرالمؤمنين باشد و در عراض و اموال و نفوس مردم، منابع و حدود و امثال آن دخالت كند بايد منزه بوده، دنيا طلب نباشد كه برای دنيا دست و پا بزند، هر چند مباح باشد؛ زيرا در اين صورت امين الله نيست و به او نمیشود اطمينان كرد. در اصل 109 قانون اساسی جمهوری اسلامی نيز از جمله شرايط رهبری «عدالت و تقوای لازم برای رهبری است».
هر چند جلوگيری از مخاطرات قدرت، دلمشغولی دانشمندان علوم اجتماعی و متفكران علوم سياسی است و از سويی به گفته لرداكتن، «قدرت موجب فساد میشود و قدرت مطلق نيز باعث فساد مطلق»، اما در نظام سياسی اسلام زمام امورجامعه به دست متعهدترين و باتقواترين فرد سپرده ميشود كه افزون برنظارت وكنترل بيرونی، به سبب داشتن ملكه تقوا و عدالت نيز ضمانت بسيار مطمئن و موثری در جلوگيری از فساد قدرت دارد. بنابراين درصورتی كه رهبری بخواهد از قدرت سوءاستفاده كند، از عدالت و در نتيجه از ولايت و رهبری ساقط میشود. امام خمينی دراينباره میگويد: «اگر فقيهی يك مورد ديكتاتوری بكند، از ولايت میافتد ... اسلام هر فقيهی را ولیّ نمیكند؛ آن كه علم دارد، مشیاش مشی اسلام است؛ سياستش سياست اسلام است؛ آدمی كه تمام عمرش را در اسلام گذرانده و آدم معوجی نيست».
امام قدّس سرّه در سخنرانی ديگر میفرمايد: «اگر ولايت فقيه نباشد ديكتاتوری میشود ... ولايت فقيه ضدديكتاتوری است». ايشان در جايی ديگر نيز میگويد: «اين حرفها كه میزنند كه اگر چنانچه ولايت فقيه درست شود ديكتاتوری میشود، از باب اين است كه اينها ولايت فقيه را نمیفهمند».
امام قدّس سرّه همچنين میفرمايد: «آن اوصافی كه در ولی فقيه است، با آن اوصاف نمیشود پايش را ديگر ندارد ... فقيهی كه اين اوصاف را دارد، عادل است؛ ... عدالتی كه يكی كلمه دروغ او را از عدالت میاندازد؛ يك نگاه به نامحرم او را از عدالت میاندازد».
امام خمينی قدّس سرّه در جايی ديگر میفرمايد: «میگويند اگر چنانچه ولايت فقيه شد، ديگر همه قدرتها دست فقيه میآيد؛ پس بنابراين بايد عزا بگيرند. اينها اگر قدرتها دست رئيس جمهور كذايی بيايد، هيچ حرفی نمیزنند؛ اگر همه قدرتها دست يك نخستوزير منحرفی بيايد، حرف ندارند». آيت اللّه خامنه ای در ديدار چهارمين اجلاس سالانه اعضای مجلس خبرگان (دهم شهريور 1379) فرمود:
«عدهای حكومت فاسدترين افراد را قبول دارند، اما ولايت فقيه عادل را نمیپذيرند».
باتوجه به ضرورت وجود شرط عدالت در رهبری جامعه اسلامی، اينكه ولايت فقيه عادل جامع شرايط همان سلطنت مطلقه دانسته شود، پنداری دور از انصاف است.
مدير و مدبر (كفايت)
از جمله صفات لازم برای رهبری، مديريت و مدبر بودن است. در اصل 109 قانون اساسی (بند 3) آمده است: رهبر بايد دارای بينش صحيح سياسی و اجتماعی، تدبير، شجاعت، مديريت و قدرت كافی
برای رهبری باشد. در فرهنگ و فقه اسلامی از اين شرط به «كفايت» و حسن تدبير ياد میشود و آن را از جمله اساسیترين شروط لازم برای حاكم اسلامی میدانند. امام قدّس سرّه درباره اين شرط میفرمايد:
... و مسأله الكفايه داخله فی العلم بنطاقه الاوسع و لا شبهه فی لزومها فی الحاكم ايضا و إن شئت قلت: هذه شرط ثالث من اسس الشروط:
مسئله كفايت داخل در علم، به معنی و دايره وسيع آن است و شكی در مورد لازم بودن آن در رهبر و حاكم جامعه اسلامی نيست و اگر میخواهی، بگو كه اين شرط سوم از اساسیترين شروط در رهبری است.
ايشان در جای ديگر میفرمايد:
يك مجتهد بايد زيركی و هوش و فراست هدايت يك جامعه بزرگ اسلامی وحتی غير اسلامی را داشته باشد و علاوه بر خلوص و تقوا و زهد- كه درخور شأن مجتهد است- واقعا مدير و مدبر باشد.
اينك به توضيحاتی درباره دو صفت تدبير و مديريت میپردازيم: در خصوص «تدبير» گفتنی است قانون اساسی تعيين سياستهای كلان و خط مشیآن جاهای اساسی نظام را بر عهده رهبری قرار داده است. مراد از تدبير اين است كه رهبر با رعايت شرايط زمان و مكان و اوضاع و احوال سياسی- اجتماعی جهان و كشور، با آيندهنگری لازم و سپس برنامهريزی درست، جامعه را اداره كند، نه اينكه پيوسته دنبالرو حوادث باشد. رهبر جامعه بايد فردی كلاننگر باشد و از سويی در تزاحم مصالح، قدرت تشخيص مصلحت جامعه اسلامی را دارا باشد.
اما در خصوص «مديريت» بايد گفت براساس قانون اساسی قوای سهگانه تحت نظر رهبری است.
او فرماندهی كل قوا را بر عهده دارد و مملكت زير نظر او اداره میشود.چنين رهبری بايد قادر به اداره مملكت باشد و با سعه صدر بين قوای مختلف هماهنگی ايجاد كند و از ديگر سو توان چارهجويی در رفع مشكلات و بنبستهای سياسی را داشته باشد كه البته انجام اين امر نياز به مديريتی كاملا سنجيده دارد.
بايد توجه داشت كه شرط كفايت و حسنتدبير مستلزم دارا بودن اين صفات است:
1. فراست بالا و شناخت زيروبم كارها؛
2. اراده قوی و مستقل كه ناشی از شجاعت اقدام در مواقع خطير و حساس است؛
3. علم به زمان و حوادث آن؛
4. اتصاف به مكارم اخلاقی كه برای اداره امور مردم مورد نياز است، مانند بردباری، حكمت و سعه صدر.
اشكالاتی چند در مورد معنای واژگانی و اصطلاحی ولايت مطلقه فقيه
در مورد معنای واژگانی و اصطلاحی ولايت مطلقه فقيه اشكالاتی مطرح كردهاند كه به برخی از آنها پاسخ میدهيم:
اشكال اول: برخی از نويسندگان بر اين گماناند كه ولايت در معنای حكومت و زمامداری به كار نرفته است. اينان به انكار ريشه لغوی و تاريخی ولايت پرداخته و آن را به معنای «قيوميت»- كه لازمه آن تداعی «محجوريت» در مولی عليه است- پنداشته اند و از سويی ولايت فقيه را باعث تحقير مردم و تنزل آنان تا حد صغار و ديوانگان بيان كرده اند.
پاسخ: 1. در پاسخ به اين اشكال میتوان به اين نكات اشاره كرد: پيشتر گفته آمد كه واژه «ولايت» در كتب لغت، قرآن و روايات به معنای امارت و سرپرستی و حكومت نيز به كار رفته است؛ آنسان كه اين معنا كاملا آشكار است.
2. ولايت دارای اقسامی است كه تنها برخی از آنها مانند ولايت بر صغار و مجانين به معنای قيوميت است كه لازمه آن محجوريت مولی عليهم میباشد. از ديگر سوی، ولايت سياسی تفاوتی اساسی با ولايت بر محجور دارد؛ زيرا يكی مربوط به اداره افراد ناتوان، و ديگری مربوط به اداره جامعه اسلامی است، آن هم به منظور اجرای احكام، محقق ساختن ارزشهای دينی و شكوفا كردن استعدادهای افراد جامعه و رساندن آنان به كمال و تعالی است. جای بسی تعجب است كه اينان بين ولايت بر فرزانگان و ولايت بر ديوانگان تفاوتی قائل نيستند. آيا لازمه ولايت مطلقه سياسی را كه پيامبر اسلام و ائمه معصومين عليهم السّلام داشتهاند، محجوريت مردم بوده و مردم در حكم صغار و مجانين بوده اند؟
اشكال دوم: پارهای از نويسندگان معاصر به غلط پنداشتهاند قائلان به ولايت مطلقه مدعیاند كه لفظ ولايت مطلقه فقيه در آيات و روايات آمده است. آنان بعد از بررسی تعدادی از آيات و رواياتی كه در مورد ولايت است، بيان داشتهاند كه ما لفظ «ولايت فقيه» را در آيات و روايات نيافتهايم، تا چه رسد به ولايت مطلقه فقيه. آنها بر اين اساس نتيجه گرفتهاند كه ولايت فقيه اصطلاح متشرعه است و نه اصطلاحی شرعی.
پاسخ: در پاسخ بايد گفت قائلان به ولايت مطلقه فقيه مدعی نيستند كه چنين لفظی در آيات و روايات آمده است، بلكه منشأ مشروعيت چنين ولايتی را در آيات و روايات میجويند، نه لفظ آن را و بر اين باورند كه از روايات و برخی آيات اين معنا بر میآيد.
اشكال سوم: برخی گمان بردهاند اينكه گفته میشود ولايت فقيه، يعنی ولايت فقه به معنای اخص آن. سپس گفته اند: «فقه يك علم سرتاپا دنيوی است و درخور دنياست ... اسلام فقهی، اسلام واقعی نيست ... حكومت دينی، حكومتی نيست كه احكام فقهی را اجرا كند».
و در جای ديگر گفته اند: «حكومت فقهی بر جامعهای مقلد، چندان از روح دمكراسی دور است كه عشق از صبور و ديو از قرآن. ديگر نمیگوييم حكومت دينی میتواند دموكراتيك باشد؛ میگوييم نمیتواند دموكراتيك نباشد، اما اين را در باب حكومت دينی میگوييم كه در مرتبه اول حكومت بر دلها است، نه حكومت فقهی كه بن و بنيان آن فرمان راندن بر تنهاست.»
در پاسخ به اشكال سوم اين نكات درخور توجه است:
1. فقه در معنای وسيع آن عهدهدار بيان تمام برنامههای دينی لازم برای اداره جامعه اسلامی است.
همانگونه كه امام قدّس سرّه فرمود: «حكومت ... فلسفه عملی تمامی فقه در تمام زوايای زندگی بشری است،» حكومت نشاندهنده جنبه عملی فقه در برخورد با تمامی معظلات اجتماعی، سياسی و فرهنگی است. فقه تئوری واقعی و كامل اداره انسان از گهواره تا گور است. «2» با اين بيان، ديگر موضوع فقه در شمار احكام فردی نيست، بلكه شامل موضوعات اجتماعی و سياسی نيز میشود.
2. اصولا اسلام مجموعهای به همپيوستهای است كه در اجرای قوانين آن هدف واحدی دنبال میشود. بنابراين كسی كه تنها به گوشهای از اين مجموع آگاه باشد، بیشك نمیتواند امر هدايت و رهبری جامعه اسلامی را به گونهای بايسته بر عهده گيرد. البته نقش مهم «فقه» بهخصوص فقه سياسی اسلام در تطبيق امور جامعه با موازين دينی، انكارناپذير است. بنابراين مراد از فقه در ولايت فقيه، فقهی است كه در آن «مسائل اجتماعی، سياسی، نظامی و فرهنگی» نيز مطرح است.
3. فقيه يعنی اسلامشناس، نه فردی كه تنها علم فقه موجود در رسالههای عمليه را میداند چنين فقيهی در واقع حقوقدان و سياستمداری اسلامی است كه با دارا بودن درجه بالايی از عدالت و تقوا، بر جانها و دلهای مردم حكومت میكند كه نمونه آن را میتوان در حكومت پيامبر و ائمه عليهم السّلام و در عصر ما در رهبری امام خمينی قدّس سرّه سراغ گرفت.
4. همانگونه كه در ساير كشورها قوانين دستنوشته بشر سرنوشت آنها را تعيين میكند، در جمهوری اسلامی نيز احكام نورانی قرآن و سخنان گوهربار معصومين عليهم السّلام- كه دين و دنيا، عشق و وظيفه، و حق و تكليف را در خود گرد آورده- در اداره جامعه اجراء میشود. اصولا در دنيای امروزين، قوانيناند كه بر جامعه حكم میرانند؛ آن هم قوانينی كاملا مادی.
بنابر آنچه اشارت رفت، به نظر میرسد كه اين اشكال به مغالطه بيشتر شبيه باشد تا اشكال علمی.