ضرورت عصمت اولی الامر

ضرورت عصمت اولي الامر

از آنجايي كه جز خداوند كسي حق ولايت بر مردم را ندارد، پس بايد كسي بر مردم حكومت و ولايت داشته باشد كه از خودش نباشد، و آنچه انجام مي دهد، فعل اللَّه باشد.

 

يعني تمام شئون علمي و عملي خود را به حق سپرده باشد، و به اعتبار ديگر بايد معصوم باشد. و آنجا هم كه خداوند مي فرمايد: «يا اَيُّهَا الَّذينَ امَنُوا اَطيعُوااللَّهَ وَ اَطيعُوا الرَّسُولَ وَ اُولِي الْاَمْرِ مِنْكُم» 

يعني مي فرمايد: علاوه بر اطاعت خدا و رسول، از اوليالامر اطاعت كنيد. حال اگر اوليالامر معصوم نباشد و امكان انحراف در او باشد چگونه خداند به ما دستور مي دهد از او اطاعت كنيم در حالي كه اطاعت او موجب انحراف ما خواهد شد؟

حال بايد متوجه بود وقتي عصمت يك ملكه نفساني و مستور است، به گونه اي كه اَحدي جز خداوند سبحان نمي تواند از آن مطلع شود، بنابراين تنها به نص الهي است كه ما قادر به شناخت اولي الامر مي شويم.

با توجه به اينكه در آيه فوق اطاعت براي خدا را جدا مطرح فرمود، و اطاعت براي رسول و اولي الامر را هم جدا مطرح فرمود، مي فهميم اطاعت از رسول و اولي الامر در اين آيه به اعتبار مسئله مشتركي است كه بين آن دو هست و آن اطاعت از تشريع هم نيست چون تشريع منحصر به نبي است، لذا مي ماند اطاعت از آن جهت كه والي مسلمين اند.

يعني از آن جهت كه در مقام اجراي احكام الهي هستند و مقررات خاصي را بيان مي كنند، بايد اطاعت شوند، و قلمرو ولايتشان، اجراي قوانين كليه و تطبيق آن قوانيني بر امور جزئيه و نصب مجريان قوانين، اعزام مرزداران و مدافعان حريم حكومت و... است چرا كه پيامبر و ائمه(ع) هم ولي اسلامند و هم ولي مسلمين.

احكام تشريعي و حكومتي

انسان داراي دو شأن ثابت و متغير است. شان ثابت آدمي به فطرت توحيدي و روح او باز مي گردد و قوانيني كه در رابطه با روح او وضع مي شود، قوانيني تغيير ناپذيرند، اما شأن متغير انسان مربوط به بدن و طبيعت اوست كه زميني و زماني است.

آن قوانيني كه مربوط به پرورش فطرت آدمي است، همان قوانين تشريعي است كه در هيچ حالت، توسط هيچ كس قابل تغيير نيست، و در همين رابطه فرمودند: «حَلالُ مُحَمَّدٍ حَلالٌ اَبَداً اِلي يَوْمِ الْقِيامَةِ، وَ حَرامُهُ حَرامٌ اِبَداً اِلي يَوْمِ الْقِيامَةِ» اما آن قوانيني كه عهده دار اداره كيفيت ارتباط انسان با طبيعت است، به چگونگي اجراي احكام ثابت برمي گردد، زيرا كه در محدوده اجراست كه شرايط مقابله با دشمنان، و يا زمينه تزاحم بين احكام مثل نجات انسان در حال غرق از طريق عبور از زمين غصبي، مطرح است و حاكم اسلامي جهت اجراي احكام الهي بنابر مقتضيات اجتماعي، اوامر و نواهي لازمه را صادر مي كند، كه اين اوامر و نواهي همگي زمينه ساز همان حكم اوّلي الهي است كه فرمود: اطاعت از اولي‌الامر واجب است.

ولايت در زمان غيبت

در عصر غيبت هم بايد همان ولايت تشريعي الهي جريان داشته باشد و لذا به تعبير امام خميني« قدس‌سره» آنچه در اسلام حكومت مي كند، فقاهت است و عدالت، يعني قانون الهي است كه حاكم و ولي بر مردم است، نه شخص خاص، و ولي نيز موظف به رعايت احكام الهي است. به همين جهت از امام صادق(ع) داريم:

«فَاِذا حَكَمَ بِحُكْمِنا فَلَمْ يَقْبَلْ مِنْهُ فَاِنَّما اسْتَخَفَّ بِحُكْمِ اللَّهِ وَ عَلَيْنا رَدَّ وَ الرَّادُّ عَلَيْنا الرَّادُ عَلَي اللَّهِ» يعني چون حاكم به حكم ما حكم كرد و از او نپذيرند در واقع حكم خدا را شكسته اند و نه حكم حاكم را، و ما را ردّ كرده اند و نه آن حاكم را، و آنكه ما را ردّ كند خدا را رد كرده است.

حال در طول مدت غيبت امام‌زمان(عج) حدود الهي بايد توسط فقيه جامع‌الشرايط اجراء شود و گرنه در مدت غيبت با چه قانوني جلو تبه‌كاري و گناه‌كاري گرفته شود، چرا كه حجتي بر اجراي قوانين غير الهي وجود ندارد.

مرحوم صاحب جواهر مي گويد: اگر ولايت عامه و مطلقه اي براي فقيه نباشد كثيري از امور متعلق به اسلام-شيعه- تعطيل مي شود، و كسي كه اين مطلب را به عنوان يك عالم اسلامي متوجه نشود، مثل اين است كه اصلا طعم فقه را نچشيده، نه جهت گفتار معصوم را فهميده، و نه از رموز ديانت رازي را دانسته.

ما ائمه را كه مظهر هدايت الهي در بين بندگان اويند، سياستمداران داراي عبوديت مي دانيم و در خطاب به آنها مي گوييم: «اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ يا اَهْلَ بَيْتِ النُّبُوَّةِ ... وَساسَهَ الْعِبْاد»، سلام بر شما اي اهل بيت نبوت ..... و سلام بر شما سياست‌گزاران بندگان خدا.

و راستي اگر انبياء نقش سياسي نداشتند ستيز آنها با كفار كه در نهايت به قتل آنها منجر مي شد، براي چه بود؟ كه قرآن مي فرمايد: «ذلِكَ بِاَنَّهُمْ كانُوا يَكْفُرونَ بِايا تِ اللّهِ وَ يَقْتُلُونَ النَّبيينَ بِغَيْرِ الْحَقِّ»،  يعني اين ذلت و غضب الهي كه بر آنها وارد شد به جهت كفر و به آيات الهي و كشتن انبياء بود. و اين است معني وحدت حيات ديني و سياسي كه در سيره پيامبران مشهود است.

حال اگر ولايت الهي بر عهده كساني است كه حيات و مماتشان با سياست و ديانت آميخته است، در زمان غيبت نيز تنها كسي مي تواند عهده دار اين مسئوليت باشد كه بتواند اين دو را به هم پيوند بزند.

دلايل ضرورت ولايت فقيه در عصر غيبت

1- دلايل عقلي: در زمان غيبت كمبودي در بخش قوانين كلي الهي احساس نمي شود، ولي نياز به انسانِ قانون شناس و اميني كه عهده دار سرپرستي و اجراي قوانين باشد، هنوز هست. هرگز توسط فقيه، حكمي افزوده يا كاسته نمي شود ولي تقدم كدام حكم در شرايط خاص لازم است، نياز به قانون شناس دارد كه عهده دار اجراي قانون الهي باشد.

و لذا مباني ادارة جامعه را بايد از كتاب و سنت و سخن سيرة اهل بيت(ع) اخذ نمود. و همچنان‌كه نميشد پيامبر وحي را به مردم برساند و از صحنه اجرا و اجتماع خارج باشد، وجود وحي بدون عامل اجراي آن، آن نتيجه اي را كه دين بايد به مردم برساند، نمي رساند.

سرّ اينكه نبي حتما بايد از جنس آدميان باشد اين است كه فرشته،نه اُسوه آدميان است و نه مدير و مدبر امور اجتماعي انسان ها. و از طرفي دوام و بقاء حيات انساني در گرو اجراي قوانين الهي است، و رها كردن مردم نيز موجب هرج و مرج در نظام اجتماع انسان ها خواهد بود، و ميدان را براي ستمكاران خالي كردن است.

راستي مي شود پذيرفت كه خداي حكيمي كه منشاء نظام احْسَن است، در دوران غيبت كه دوراني بس طولاني است، بشر را رها كرده است، و اوليائي را براي تدبير قوانيني كه تشريع كرده است، مقرر و معين ننموده؟ چرا كه همانطور كه حكمت براي خداوند ضرورت ازلي دارد، تعيين ولي براي جامعه در همه زمانها براي او ضرورت ازليه دارد.

حتماً متوجه هستيد كه نياز انسان به والي تنها به جهت آن نيست كه او جامعه را در آب و خاك و جنگ و صلح و تجارت و اقتصاد، ياري كند، تا بگويي غير فقيه در جوامع حاكم است و اموراتشان نيز مي گذرد.

بلكه نياز انسان به والي در راستاي كمالات مختصه انساني است كه جز از طريق آگاهي به غيب و شهود انسان و جهان، حاصل نمي شود. و تنها طريقي كه مي تواند با تأمين اين معرفت، رفتار و كردار و بلكه اخلاق و عقيده انساني را در مسير تحصيل آن كمالات تدبير و تنظيم نمايد، طريق وحي است. و در اين موضوع فرقي ميان فرد و جامعه نيست، يعني اگر يك فرد هم روي زمين باشد محتاج به قانون الهي و رهبر آسماني است.

كسي كه انسان را در مكتب عقل و وحي درست بشناسد، خواهد دانست كه نياز به والي براي حفظ انسانيت است، و انسانيت را صدر و ساقه اي است. صدر آن «عقايد»، بدنة آن «اخلاق و اعمال و تكاليف»، و ساقه و ذيل آن «آب و خاك» است. والي در نظام اسلامي كسي است كه در مرتبه اول حافظ عقايد ديني مردم، و حافظ اخلاق و احكام فقهي آنان است.

او در برابر هجوم بيگانگان ضمن مراقبت از عقايد مسلمين، مواظب آن است تا كسي واجبي را حرام و حرامي را واجب ننمايد، و در مراتب نازله حافظ آب و خاك اجتماع است.

 همان نياز كه جامعه در زمان امام معصوم دارد، بعد از رحلت او از طريق ولايت فقيه بايد تامين شود. زيرا اگر يك روز جامعه مسلمين حافظي براي عقايد و معارف و احكام قرآن و عترت نداشته باشد، چه بسيار بدعت‌ها كه ظاهر نمي‌شود، و چه بسيار حلال‌ها كه حرام نمي‌گردد.

سئوال: قرآن يكي از صفات دهگانه مؤمنين را در آيه 38 سوره شوري، مشورت داشتن در بين خود مي داند. آيا اين بدين معني نيست كه از باب حكومت مردم بر مردم، مردم خودشان با رأي گيري رهبر خود را برگزينند؟

جواب: بايد متوجه بود ولايت فقيه، به معني نماينده مردم نيست كه وكيل مردم باشد و بايد تلاش كند تا هر چه بيشتر منافع مردم به‌دستشان برسد. بلكه او ولي دين خدا است، تا هر چه بيشتر دين خدا حفظ شود. يعني اساساً ولايت، غير وكالت است. يعني وظيفه ولي فقيه اِعمال حق خداوند است بر مردم. و به همين جهت هم چه نبي و چه ولي و چه فقيه، همه به طور يكسان محكوم به احكام وِلايي اند. يعني خود فقيه همانند ديگر افراد اجتماع محكوم به حكم يافتوايي است كه براساس ضوابط الهي صادر مي نمايد.

پس در اين نوع حكومت حق حاكميت مربوط به خداوند است و آيه: «وَ اَمْرُهُم شُوري بَيْنَهُم» مصداق آن نخواهد بود.

سئوال: حال كه مي گوئيد «وجود اسلام شناسي كه عامل و مجري قوانين الهي باشد، در همه زمان ها براي انسان ها ضروري است" و بايد در طول تاريخ جامعه از رهبري الهي خالي نباشد، در حالي كه بعد از رحلت پيامبر(ص)بعد از مدت كمي، كساني كه عهده دار رهبري الهي جامعه باشند وجود نداشته، چرا تدبير و رهبري آن رهبر الهي ضرورت است نه صرف دانائي به اسلام.

جواب: امت وامام كه شكل دهنده نظام اسلامي هستند، نظير عليّت و معلوليت هستند كه جز به تحقق طرفين محقق نمي شوند هرچند علت ذاتاً مقدم بر معلول است. مثل خالقيت است كه حقيقت عيني آن در خارج مقدم بر مخلوق است.

ولي معني خالقيت در ازاء ظهور مخلوقيتِ مخلوق است. پس امام مي تواند حتي زماني كه در زندان است همه شرايط را كه مربوط به خودش است داشته باشد، ولي امت از حالت بالقوه به بالفعل درنيايد. لذا اميرالمؤمنين(ع) در مورد تغييري كه درمردم بوجود آمد و به سوي حضرت آمدند، مي فرمايد: «لَولا حُضُورُ الْحاضِرِ وَ قِيامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النَّاصرِ...»، يعني اگر خروج و حضور مردم از قوه به فعليت نمي رسيد، من همانند ربع قرن گذشته صبر مي كردم.

2- دلايل نقلي: شكي نيست كه اسلام تا قيامت باقي است و نسخ نميشود، احكامي دارد كه بدون رهبري مدير و مدبّر عملي نيست. كه از جمله آن احكام كه نياز به رهبر دارد مي‌توان موارد زير را نام برد.

الف: تعيين رؤيت ماه در اول شوال جهت تعيين عيد فطر، و از آن مهم تر اول ذيحجّه جهت شروع اعمال حجاج است و از هركسي هم نميتوان در اين مورد تبعيت كرد.

ب: اجراي حدود و تعزيرات، در حدي كه ممكن است نياز به اعدام باشد بخصوص كه اجراي حدود برعهده قاضي نيست بلكه مختص حكومت است و حدود در بعضي بخش‌ها توسط امام قابل عفو است. پس با حاكميت مجتهد عادل چنين كارهايي ممكن است.

 ج: انفال و اموال دولتي كه مختص منصب امامت و حكومت است، و مانند اموال شخصي امام هم نيست.

3- طبق آيه «لَنْ يَجْعَلَ اللَّهُ لِلْكافِرينَ عَلَي الْمُؤمِنينَ سَبيلاً»  يعني خداوند راهي را براي كافران به‌سوي مؤمنين كه بر آنها احاطه و حكومتي داشته باشند جعل نكرده و نبايد كافران بر مؤمنان حاكميتي داشته باشند. طبق آيه 124 بقره كه مي فرمايد:

«وَ اِذَا ابْتَلي اِبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَاَتَمَّهُنَّ قالَ اِنّي جاعِلُكَ لِلنّاسِ اِمامًا قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَتي قالَ لايَنالُ عَهْدِي الظَّالِمين»،  چون ابراهيم از امتحانات و ابتلائات پروردگارش سرافراز بيرون آمد، پروردگارش گفت: تو را براي مردم امام قرار دادم.

و حضرت گفت: آيا فرزندان من نيز چنين اند؟ خداوند فرمود: پيمان امامت به ظالمين نمي رسد. استفاده مي شود، امامت عَهْدُالله و حقّ‌الله است، نه عهد و حق مردم. و نيز امامت به راي و انتخاب مردم كسب نمي شود، بلكه به جعل و نصب الهي است. و نيز در آخر آيه، نفي امامت شده از تمامي كساني كه سابقة ظلم دارند.

پس امامت عهد الهي است و به انتصاب اوست، و كار مردم بستن ميثاق با امامت امام است، و در زمان غيبت، اين امامت از طريق ولي فقيه ادامه مي يابد، اما نه اينكه ولي فقيه خود مقام امام را دارد، بلكه از آن جهت كه فرهنگ امام را حاكم و اجرا مي كند.

از طرفي به ما دستور داده شده است «لاتُطيعُوا اَمْرَ الْمُسْرِفينَ»  يعني؛ امر و حاكميت مسرفين را نپذيريد و يا مي فرمايد: از كسي كه قلبش از ياد ما غافل است و هوس خود را پيروي مي كند و از حق تجاوز مي كند، اطاعت مكن «وَ لا تُطِعْ مَنْ اَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنا وَ اتَّبَعَ هَواهُ وَ كانَ اَمْرُهُ فُرُطا»  و يا مي فرمايد: به ظالم نزديك مشو و به او اعتماد مكن «وَ لا تَرْكَنُوا اِلَي الَّذينَ ظَلَمُوا»  حال مي‌توان نتيجه گرفت كه به‌جز كسي كه حكم معصوم را ارائه دهد.

در واقع حكم افراطي و يا تفريطي را ارائه داده و پذيرفتن آن در حكم دورشدن از دستور خداوند است كه در آيات فوق بر آن تاكيد دارد.

اشكال: آري چه خوب بود كه مي شد دستورات آيات و روايات را عمل نمود، ولي در روايات جهت حاكميت بر جامعة اسلامي، جمع فقهاي جامع‌الشرايط را مورد نظر دارد و چون امكان اجراي آن دستورات نيست،چرا كه فقط يك فقيه نداريم، و يا همه فقها يك راي ندارند، پس بايد از حاكميت فقيه دست برداشت.

جواب: آري همه فقهاي جامع الشرايط منصوب به ولايت هستند، و لذا عهده داري اين منصب بر آنها واجب است ليكن به نحو وجوب كفايي . و لذا اگر يكي بر اين مهم مبادرت ورزيده، تكليف از ديگران ساقط است.

از طرفي ولايت بر مسلمين بر عهده اعلم، و اتقي و اشجع از مجتهدين است، و كم اتفاق مي افتد كه دو نفر در تمام اين خصوصيات مساوي باشند مضافاً اينكه طبع مسئله طوري است كه كمتر كسي داوطلب قيام بر آن است مگر به حكم وظيفه.

تذكر: همان طور كه گفته شد، در اسلام شخص فقيه نيست كه حكومت مي كند، بلكه فقه و عدالت است كه حكومت مي كند. از اينرو ولي فقيه همان گونه كه حق ندارد به تبعيت از آراء مردم عمل كند، نمي تواند به راي و نظر خود از حدود و وظايفي كه براي او مقرر شده تجاوز نمايد.

و لذا وظيفه مردم شناخت ولي فقيه است از طريقي مطمئن كه همان شناخت توسط خبرگان است. و مجتهدان‌اند كه مي‌توانند تشخيص دهند كدام‌يك از فقها در فقه حكومتي از بقيه اعلم و در اجراي آن شايستگي لازم را دارد.

نكته هاي قابل ذكر در بحث ولايت فقيه

1- مهمترين كمال براي انسان عبوديت و پذيرفتن ولايت الهي است. و به‌همين جهت در وصف رسول‌الله(ص) گفته مي شود: «عَبْدُهُ وَ رَسُولُه» و يا «فَاَوْحي اِلي عَبْدِهِ ما اَوْحي » يعني؛ پس وحي كرد به‌سوي بنده‌اش آنچه وَحي كرد.

2- وقتي روشن شد كه انسان فقط عبد خدااست، پس غير خدا مولاي حقيقي كسي نيست، اعم از ائمه يا ولي فقيه، چرا كه روشن شد كمال انسان در اين است كه كسي را اطاعت كند كه بر حقيقت انسان و جهان وارتباط متقابل انسان و جهان آگاه است. و او كسي نيست جز خدا.

پس عبادت منحصر به الله است، و در قرآن هم مي‌فرمايد: «فَاللهُ هُوَ الْوَلي» يعني؛ فقط خدا وليّ است. پس ولايت رسول خدا و ائمه، هم‌طراز ولايت الله نيست، بلكه ولايت آنها بالعرض است و نه بالتبع. مثل گرمايي نيست كه از آتش به آب گرم منتقل شده، بلكه مثل شعله در آينه است يعني آينه فقط شعله بيروني را نشان مي‌دهد، زيرا ولايت خدا مطلق است، و بقيه اعم از پيامبر و امام آيات و نمايش آن ولايت اند.

يعني پيامبر(ص) نشانه اي از ولايت ذات اقدس خداوند است و اوصاف ولايت الهي را نشان مي دهد، چون اگر آيت حق است، خودش استقلالي ندارد، زيرا اگر خودش استقلال داشته باشد كه خدا را نشان نمي دهد، پس «اِنَّما وَلِيُّكُم الله» اولا و بالذات است، آن‌گاه «وَ رَسُولُه وَ الَّذينَ امَنُوا» ثانياً و بالعرض.

3- ولايت پيامبر و امام بر جامعه بشري از قبيل ولايت بر سفيه و مجنون و محجور نيست. چون كسي كه ولايت يك سفيه يا محجور را دارد برابر انديشه و آراء خودش آنان را تدبير مي كند، اما ولايت پيغمبر و امام و جانشين امام بر مردم بازگشتش به ولايت اللَّه است، يعني دين سرپرستي جامعه را در حالت دوم به عهده دارد و امام و پيامبر حكم دين خدا را اعلام مي‌نمايند و وليّ فقيه نيز به‌عنوان كارشناس كشفِ حكمِ خدا، حكم خدا را كشف و ارائه مي‌دهد و خودش هم مثل بقية آحاد جامعه محكوم حكم خدايي است كه خودش كشف كرده است و چون از طريق وليّ فقيه حكم خدا كشف مي‌شود، ولايت او حتماً مطلقه است، چون ولايت خداوند مطلقه است و وليّ فقيه هم چيزي جز حكم خدا را مطرح نمي‌نمايد.

همان‌طور كه مردم مُوَلي عليه دين هستند، و دين بر آنها ولايت دارد، شخصيت حقيقي پيامبر و امام تحت ولايت دين است يعني تحت ولايت شخصيت حقوقي آنهاست. زيرا معصوم از آن جهت كه معصوم است، جز از طرف خداوند چيزي ندارد، آن دستوري كه پيامبر يا امام از طرف خدا مي آورد بر خود آن حضرت هم واجب است.

آنجا كه پيامبر(ص) حكم مي فرمايد: يهوديان از مدينه بيرون بروند، نقض اين حكم برخود پيامبر(ص) هم حرام است . همين مسئله براي ولي فقيه هم هست. اگر حكم داد: سفارت اسرائيل بايد برچيده شود، عمل به اين حكم براي همه مردم - حتي خود وليّ فقيه - واجب است. پس ولايت فقيه، مثل ولايت بر مجنون نيست، بلكه به معناي ولايت مكتب است كه والي آن انسان معصوم يا نائب عادل اوست و خود پيامبر(ص) هم جزء مُوَلي عليه است، و شخصيت حقوقي او ولي است . اين نوع ولايت مايه حيات هر انساني است چون ولايت خدا است بر انسان.

4- بازگشت ولايت فقيه به ولايت فقاهت و عدالت است. وگرنه هيچ‌كس بر ديگري ولايت ندارد. و لذا خود ولي فقيه مثل بقيه محكوم حكم ولايت است و لذا معني ندارد كه كسي بگويد چرا بايد انسان‌هاي زيادي از يك انسان تبعيت كنند، چرا كه موضوع ولايت، فقاهت است به‌عنوان علم كشف خدا، همان‌طور كه ما از پزشك تبعيت مي‌كنيم به‌عنوان حامل علم پزشكي، و نبايد بگوييم چرا اين‌همه آدم از دستورات يك پزشك تبعيت مي‌كنند.

5- ولايت گاهي تكويني است، و گاهي تشريعي. در ولايت تكويني تخلف ممكن نيست، مثل نفس اگر اراده كرد كه صورتي را در ذهن ترسيم كند، اراده كردن همان و ترسيم كردن همان . نفس مظهر خدايي است كه فرمود: «اِنَّما اَمْرُهُ اِذا اَرادَ شَيْئاً اَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُون»  يعني؛ امر خدا اين است كه اگر چيزي را اراده كند كه به‌وجود آيد، مثل اين است كه بگويد بشو، و مي‌شود. اما ولايت تشريعي و قانون‌گذاري عصيان‌پذير است.

يعني قابل اطاعت و عصيان است، زيرا انسان آزاد آفريده شده. ولايت فقيه از نوع ولايت تشريعي است، ولي نه ولايتي كه در كتاب حجر و سفيه در ابواب فقه مطرح است، كه آن ولايت بر محجورين، سفيهان و صغيران است. بلكه ولايت از نوع «اِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُه وَ الَّذينَ امَنُوا...» يعني فقط وليّ شما خدا و رسول و آنهايي‌اند كه در ركوعِ نماز زكات دادند كه خطاب به عقلا و مكلفين است. همچنانكه به عقلا خطاب مي فرمايد:

«اَلنَّبِي اَوْلي بِالْمُؤمِنينَ مِنْ اَنْفُسِهِمْ»  يعني؛ پيامبر(ص) نسبت به جان مؤمنان ولايت دارد كه اين ولايت به معني والي و سرپرست، مدير و مدبّربودن است كه روح آن به ولايت وسرپرستي شخصيت حقوقي والي برمي گردد، نه شخصيت حقيقي او.

حضرت علي(ع) از آن جهت كه علي بن ابيطالب است، مولي عليه است و خودش مثل يكي از آحاد مردم است، و از آن جهت كه در غدير و امثال غدير به جاي «اَوْلي بِاَنْفُسِكُم» (برجان شما ولايت دارد) نشسته است، اميرالمؤمنين(ع) است و ولي است و سرپرست. و به همين معني خود حضرت در خطبه 216 مي فرمايند:

«وَ اَعْظَمُ مَاافْتَرَضَ - سُبْحانه - مِنْ تِلْكَ الْحُقُوقِ حَقُّ الْوالِي عَلَي الرَّعِيَّةَ،... فَلَيْسَتْ تَصْلُحُ الرَّعِيَّةُ اِلاَّ بِصَلاحِ الْوُلاةِ، وَ لاتَصْلُحُ الْوُلاةُ اِلاَّ بِاسْتِقامَةِ الرَّعِيَّةِ» يعني بزرگترين حق ها كه خداوند واجب كرده، حق والي بر رعيت است... پس حال رعيت اصلاح نشود مگر به اصلاح واليان، و واليان اصلاح نگردند، مگر اينكه رعيت و مردم درست كار و صحيح كردار باشند.

خلاصه آنكه ولايت در موارد ياد شده يك مطلب تشريعي و به معناي سرپرستي جامعه خردمندان انساني است، و امكان تخلف براي هر انساني از آن حكم ولايي هست، و در عين حال اين‌كه آن تخلف، معصيت به‌حساب مي آيد.

6- مجلس خبرگان فقيه جامع الشرايط را طبق قانون اساسي مشخص و به مردم معرفي مي كند، و مردم پذيرش و تولي نسبت به او دارند و نه اينكه مردم او را وكيل خود قرار داده باشند وانتخاب نمايند. پس ولي فقيه همان‌طور كه قبلاً عرض شد، نماينده مردم نيست، بلكه مأمور اجراي دين خدا در بين مردم است، و نقش مردم پذيرش حكم خدا است كه توسط ولي فقيه اعلان مي شود.

7- مسئله رهبري و مديريت جامعه نيز يك امر عقلي است. و اگر بر فرض كه در آيات و روايات، حكم صريحي درباره آن نيامده باشد، عقل سليم به صورت واضحي بدان حكم مي كند و همين حكم عقلي، دستور خدا است، چرا كه عقل يكي از منابع كشف حكم خدا است. لذا همه فقهايي كه به فلسفه فقه انديشيده اند، از جمله صاحب جواهر: ضرورت والي را به روشني درك كرده اند و مي گويد:

«كسي كه در ولايت وسوسه كند، گويا طعم فقه را نچشيده و رمز كلمه هاي ائمه معصومين(ع) را درنيافته است.»

8- وقتي انسان به عالمي مراجعه مي كند، در واقع مرجعيت او را پذيرفته، نه اينكه به او مرجعيت داده، بلكه رجوع‌كردن به او، پذيرش ولايت اوست واظهار اينكه ما در مقابل حكم يا فتواي تو تسليم هستيم تا حكم خدا و رسولش را به ما اعلام كند. آيا اين به اين معني است كه «ما راي مي دهيم به تو كه ما بي راي باشيم درمقابل تو؟»  يا چون مردم دين را پذيرفته اند، در برابر دين بي راي هستند و مي گويند ما در مقابل خدا حرفي نداريم. وقتي دين را حق تشخيص دادند و پذيرفتند، يعني ميل من در برابر حق نمي ايستد. آيا در غدير كه مردم با حضرت علي(ع) بيعت كردند، او را وكيل خود قرار دادند كه حضرت بدون راي مردمم، سمتي نداشت، يا او را به عنوان ولي قبول كردند؟

 

این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

پیام هفته

تحمیل نظر خویش بر آگاهان
قرآن : ... ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ کُونُوا عِباداً لي‏ مِنْ دُونِ اللَّهِ ... (سوره نحل، آیه 52)ترجمه: هیچ کس (حتی پیامبر) حق ندارد به مردم بگوید به جای خدا مرا عبادت کنید.حدیث: روی الحلبی قلتُ لاَبی عبدالله علیه السلام ما أدنى ما یکون به العبد کافراً ؟ قال: « أن یبتدع به شیئاً فیتولى علیه ویتبرأ ممّن خالفه (معانی الاخبار ، ص 393)ترجمه: ... حلبی روایت می کند که از امام صادق (ع) پرسیدم : کمترین سبب کافر شدن انسان چیست؟ فرمودند : این‌که بدعتی بگذارد و از آن بدعت جانبداری کند و از هر کس با او مخالفت کند روی برگرداند و آنان را متهم و منزوی سازد.

ادامه مطلب

موسسه صراط مبین

نشانی : ایران - قم
صندوق پستی: 1516-37195
تلفن: 5-32906404 25 98+
پست الکترونیکی: این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید